نقد ادبی یکی از چالش انگیزترین درس ها، در مجموعه دروس رشته های ادبیات در دانشگاه های ایران است. بنا به سرفصلی که برای «نقد ادبی» نوشته شده است، هدف این درس عبارت است آشناسازی دانشجویان با طیفی از رویکردهای نقادانه. همچنین استاد می بایست نظریه هایی را تدریس کند که غالبا یا یکدیگر را نفی می کنند و یا این که به مفهومی دیالکتیکی مکمل یکدیگر هستند. هر یک از این نظریه ها، امکانات بالقوه ای را برای نقد متن، در اختیار منتقد قرار می دهد، اما همچنین هر یک واجد محدودیت هایی نیز هست. در این مقاله استدلال می شود که در دانشگاه های ایران، نظریه و نقد ادبی را معمولا نمی توان آن گونه که در سر فصل این درس معین شده است به دانشجویان تدریس کرد و دلیل اصلی عدم توفیق استادان در این زمینه آن است که دانشجویان از درک این نکته ناتوان اند که قرائت نقادانه متون، کنشی است برحسب گفتمان های متفاوت و متناقضی که می تواند صورت بگیرد. مخاطبان درس نقد ادبی در دانشگاه ها غالبا به دنبال نقدهای قطعی و «حرف آخر» در نقد ادبی هستند. به سخن دیگر، آنان مایل اند رویکردی را بیاموزند که روش راهبردی بی نقصی را برای رمزگشایی از همه جوانب متون ادبی در اختیارشان قرار دهد. حتی زمانی که رویکردی کاملا کاربردی و نسبتا آسان برای نقد ادبی به دانشجویان آموخته می شود، آنان غالبا شور و شوقی برای درگیر شدن در عمل نقد از خود نشان نمی دهند و بیشتر ترجیح می دهند که استاد «رمز و راز» متن یا «پیام» آن را خود شخصا بیان کند. در این مقاله استدلال می شود که دشواری تدریس نقد ادبی در دانشگاه های ایران از ذهنیتی ناشی می شود که صدای استاد را یگانه مرجع اقتدار در کلاس تلقی می کند و لذا دانشجویان نمی توانند تکثرگرایی ذاتی نقد ادبی را دریابند. در نتیجه، تغییر وضعیت تدریس نقد ادبی در دانشگاه های ما، منوط به تغییر ذهنیت دانشجویان و استادان درباره ماهیت نقد و تکثر فرهنگی است.