مشروعیت حکومت اسلامی از منظر شهید مطهری
آرشیو
چکیده
مقالهاى که پیش رو دارید، به پردازش منشا مشروعیتحکومت اسلامى از منظر شهید مطهرى مىپردازد، در این نوشتار نکات ذیل مورد کنکاش قرار گرفته است. 1- فرضیههاى مختلف در مقوله مشروعیتحکومت. 2- مشروعیت الهى حکومت پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام. 3- پاسخهاى استاد از شبهات بعضى معاصران به نظریه فوق، مانند شبهه شورا، بیعت و استنکاف امامان از پذیرفتن حکومت. 4- تحلیل منشا مشروعیت ولایت فقیه. موضع استاد در مساله اخیر چندان شفاف نیست که آیا مشروعیت ولى فقیه به طور تمام و کمال انتصابى استیا انتخابى؟ و یا این که تلفیقى از هر دو؟ نویسنده تلاش مىکند با فحص و استخراج آرا و اندیشههاى مختلف استاد، و مقایسه آنها با یکدیگر، به پاسخ سؤال مزبور دستیابد. براى تبیین بیشتر، ادله و شواهد هر دو نظریه (انتصاب و انتخاب) از آثار آن عزیز سفر کرده، مورد تحلیل و ارزیابى قرار مىگیرد.متن
یک: فرضیههاى مطرح در مشروعیتحکومتها
تعریف حکومت و دولت در نگاه نخستین، امر روشن و سهل به نظر مىرسد، اما با توجه به تکثر مکاتب سیاسى و تئورىهاى مشروعیت و انواع حکومت و ماهیت و غایات آن، پیچیدگى تعریف آن روشن مىشود. عالمان سیاست گاهى و دولت (state) را دو واژگان مترادف تعریف کردهاند. اما برخى دیگر، حکومت را شعبهاى از دولت تفسیر کردهاند. حکومتبه دستگاه خاصى اطلاق مىشود که مسؤولیت اعمال قدرت و حاکمیتسیاسى و اجرایى را بر عهده دارد. اما دولت فراتر از آن و شامل مجموعه قواى سهگانه و دیگر امورى است که ارتباط فرد و جامعه را با مجموعه حکومت کننده، تنظیم مىکند. کلایمرودى، آندرس و کریستول در این باره مىنویسند: «دولت از نقطه نظر علم سیاست و حقوق عمومى، عبارت از اجتماعى از مردم (با جمعیت تقریبا زیاد) است که به طور مداوم در سرزمین معلومى سکونت اختیار کرده و مستقل (و یا تقریبا مستقل) بوده و داراى یک حکومت متشکل باشند که اکثریت جمعیت مذکور عادتا از دستورات آن اطاعت نمایند. دولت، اجتماعى استبراى اجراى هدفهاى عموم، در صورتى که حکومت دستگاهى است (یا همانطور که گارنر مىگوید) سازمان، اداره و یا تشکیلاتى است که به وسیله آن، هدفهاى مذکور اجرا شود.» 1 دولت در تعریف فوق با چهار مؤلفه [1.جمعیت 2.سرزمین 3.حکومت 4.حاکمیتیا استقلال] تفسیر و مشخص شده است. اما در این تعریف به دو مشخصه دیگر دولت - یعنى قانون و عدالت - توجهى نشده است. به نظر مىرسد در دید تعریفکنندگان فوق، مشخصه قانون و عدالت از امتیازات دولت مشروع و عقلانى است. اما رواقیون قدیم و مسیحیان اولیه و سن اگوستین تاکید داشتند که عدالت لازمه دولت است. 2 علامه شهید با اعتبارى دانستن حکومت و ترکیب آن از امور و اجزاى مقوم، مانند قانون، دفاع از هجوم خارجى، امنیت، فصل خصومت و اجزاى غیر مقوم مانند حفظ مواریث فرهنگى و ارائه خدمات عمومى نظیر مخابرات و بهداشت، حکومت و دولت را در عرض هم قرار داده و تعریف تام از آن دو ارائه مىدهد. پس دولت و حکومت، در حقیقت، یعنى مظهر قدرت جامعه در برابر هجوم خارجى و مظهر عدالت و امنیت داخلى و مظهر قانون براى داخل و مظهر تصمیمهاى اجتماعى در روابط خارجى. 3 استاد در این تعریف، موافق فلاسفه سیاسى است که عدالت و قانون را در تعریف دولت گنجانیدهاند، مهمترین بحث در فلسفه سیاسى، منشا و مصدر مشروعیتحکومت و حاکمیت است که جولانگاه آرا و اندیشههاست که به تبیین آن مىپردازیم. انسانها همه در اصل آفرینش برابر و بطور یکسان از حقوق فطرى و طبیعى، مانند آزادى فردى و اجتماعى، آزادى عقیده و بیان، مساوات و حق تملک برخوردارند و کسى بر دیگرى حق تقدم و فضیلت ندارد و نمىتواند با اعمال اکمیتحقوق طبیعى او را تقیید یا سلب کند. از سوى دیگر، وجود حکومت و قانون در جامعه امرى ضرورى و اجتنابناپذیر است و با فقدان آن، جامعه با اغتشاش و آنارشیسم و سلطه اقویا بر ضعیفها مواجه خواهد شد. چنانکه حضرت على (ع) فرموده است: «لا بد للناس من امیر فاجر او برّ» 4 سؤال بر این نکته متمرکز است که حق حاکمیت در جامعه از آن کى و کدام طبقه است؟ آیا حق حکومتبه عهده شخص یا طبقه خاص واگذار شده استیا این که به عهده خود جامعه است؟ به دیگر سخن، در واقعیتحکومتهاى موجود و همچنین در این که اکثریت مردم (حکومتشوندگان) مجبورند از حاکمان اطاعت کنند تردیدى نیست، اما عقل و عقلاء بر این نکته تاکید مىکنند که دلیل و ملاک حاکمیت گروه اقلیتبر اکثریت چیست؟ چرا مردم اخلاقا و عقلا باید در طوق اطاعتحاکمان باشند؟ آیا حاکمان براى ایجاد قدرت خود توجیه و دلیل عقلانى و اخلاقى دارند؟ فلاسفه سیاسى از این بحثبه مساله «مشروعیت» (Legitimacy) ، که به معناى قانونیت و حقانیت است) تعبیر مىکنند، اگر حکومتى براى توجیه قدرت خود توانستیک نظریه و دلیل قانعکننده و توجیه عقلانى و خردپسند ارائه کند، حکومتى داراى مشروعیت و اقتدار و وجودش مشروع و حق خواهد بود. در مقابل مشروعیت، غصب (Usarpation) قرار دارد که در صورت فقدان پارامترهاى مشروعیت، حکومت غاصبانه خوانده خواهد شد. که به جاى دارابودن حق حکومت و اقتدار، تنها از قدرت و اعمال حاکمیت قهرى برخوردار خواهد بود. پس مبحث تنقیح و تبیین ملاکهاى مشروعیت در فلسفه سیاسى، از اهمیت والایى برخوردار است و فلاسفه دوران باستان به این مساله توجه و عنایت ویژهاى داشتند که در ذیل به برخى از ملاکها اشاره مىشود.
ملاکهاى مشروعیت
1. زور و غلبه (Power)
برخى ملاک مشروعیت را برخوردارى از قدرت و زور بیشتر مىدانند و بر این باورند که حکومتحق و مشروع، حکومتى است که از قوه قهریه بیشترى برخوردار باشد «الحق لمن غلب». سوفسطائیان و گرسیوس، مورخ و سیاستمدار رومى، و امام احمد بن حنبل 6 از این نظر جانبدارى مىکنند. استاد شهید، حاکم مشروع را حاکمى وصف مىکند که مشروعیتش برخاسته از مردم و یا از خداوند باشد. «حکمران بالضرورة یعنى کسى که متابعت مشروع دارد نه کسى که به زور خود را تحمیل کرده است و آن کسى که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است: یکى به نحو ولایت و دیگر به نحو وکالت». 7
2. حق طبیعى و فطرى
بعضى فلاسفه سامان طبیعت را بر تفویض و پخش مسؤولیتها و حرفهها در میان انسانها مىدانند و معتقدند که طبیعت، شان و منزلتحکمرانى را تنها بر عهده عده خاصى نهاده است و این مسؤولیت از توان دیگران برنمىآید و به اصطلاح، حاکمان، حاکمانزاده شدهاند. ارسطو در این باره مىگوید: برخى از زندگان، از همان نخستین لحظه زادن، براى فرمانروایى یا فرمانبردارى مقدر مىشود. این ویژگى در زندگى رواندار نتیجه از سراى طبیعت است. 8 استاد در تبیین آن مىنویسد: « این که حق طبیعى یک تخمه و یک نژاد است. برخى نژادها آسمانى هستند، همان عقیدهاى که در ایران قدیم وجود داشته در مورد آسمانىنژاد بودن شاهان، و تخمهشاهى و نژاده بودن، پس حق طبیعى و موروثى مىشود. (نظیر زنبور عسل») 9
3. سنتى (ذرخژخحچزث)
سنتها و مقررات که سالها و سدهها رایج است و مورد اعتراض قرار نگرفته، خود به خود مورد تقدیس قرار گرفته و از مشروعیتبرخوردار است. ماکس وبر در توضیح آن مىنویسد: «مبتنى استبر اعتقاد متداول به تقدس سنتهایى که از قدیم اعتبار داشتهاند و مشروعیت کسانى که این سنتها، آنان را مامور و مجاز به اعمال سیادت مىکند.» 10 حاکمیتهاى، سلطنت و وراثت، پیر سالار، پدر سالار، خون و نژاد مثلا حکومت قریشى، آرستوکراسى، اشراف و نخبهگرایى را مىتوان زیرمجموعه ملاک فوق بر شمرد.
4. قرارداد و رضایت عمومى
بیشتر فلاسفه سیاسى اخیر معتقدند که حکومت وقتى مشروع مىشود که حکومتشوندگان آن را بپذیرند، روسو مىنویسد: «تنها چیزى که مىتواند قدرت مشروع و حکومتحقه را تشکیل دهد، قراردادهایى است که به رضایت طرفین بسته باشد.» 11 علامه شهید در تقریر آن مىگوید: «در حق عموم مردم است از باب این که همه مردم على السویه آفریده شدهاند، حکومتیک امر دنیایى است و مذهب نباید در این دخالت کند و یا اساسا منکر مذهب شدند، و بالاخره به مردم تعلق دارد نه به خدا، اعم از این که قائل به خدا باشیم یا نشویم.» 12
5. الوهى و کاریزمائى (Charisma)
بیشتر ادیان موجود حق حاکمیت را از آن خداوند و یا چهرههاى استثنایى دینى خود مىدانند و در نگرشهاى غیر دینى، انسانهاى نابغه و استثنایى، مانند ناپلئون، خود به خود از حق حاکمیتبرخوردارند. ماکس وبر در توضیح آن مىنویسد: «مبتنى استبر فرمانبردارى غیر عادى و استثنائى از یک فرد، به خاطر تقدس، قهرمانى و یا سر مشق بودن وى، و از نظامى که وى ایجاد کرده یا به شکل وحى بر او نازل شده است و ایثار در برابر او و نظامش.» 13 نظریه فوق، در حوزه ادیان، موسوم به «مشروعیت الهى» و یا «مشروعیت از بالا» است که مدعى استخاستگاه شروعیتحکومت و حاکمان مىبایست مستند به خداوند باشد. پادشاهان و امپراتوران اغلب مشروعیتحکومتخود را با استناد به نظریه فوق توجیه مىکردند و خود را «شاه- خدایان» (God- kings) ، «پسران خدا» (Sons of God) ، «پادشاهان سایه خدا» (Shadow of God kings) ، مىخواندند. در آیین مسیحیت، امپراتور و قیصر نیز مشروعیتخود را از بالا توجیه مىکرد، لکن در کسب آن از آسمان با پاپ و کلیسا اختلافى داشت، کلیسا مدعى بود مشروعیت الهى حکومت قیصر توسط نهاد کلیسا به قیصر منتقل مىشود، اما امپراتور مدعى دریافت مشروعیت الهى به گونه مستقیم و با حذف کلیسا بود. استاد در تقریر نظریه مشروعیت الهى در فقه اسلامى مىنویسد: «حق الهى، به معنى این که حاکمیت اعم از وضع قانون و وضع مصوبات فرعى و حکم به مفهوم فقهى، یعنى بر مبناى مصالح موقت (زمان) نظیر معبودیت است، نظیر فصل قضا است، نظیر افتاء است. جز خداوند کسى شایسته نیست - و ریشه این مطلب همان فلسفه نبوت است که ایدئولوژى و وضع قانون بشرى جز وسیله خدا میسر نیست، قهرا در مقام اجرا نیز ولایت الهى شرط است - و افرادى که نه به دلیل خاصیت طبیعى و موروثى بلکه به دلیل خاصیت تقرب و عدالت و علم، این حق را پیدا مىکنند و قهرا ماهیتحکومت، ولایتبر جامعه است نه نیابت از جامعه و وکالت از جامعه. فقه هم این مساله را به عنوان ولایتحاکم مطرح کرده است، از نوع ولایتى که بر قصر و غیب دارد، پس ملاک، انتخاب مردم نیست.» 14 سخن ما در این مبحث درباره خاستگاه مشروعیتحکومت است، اما این که نوع حکومت الهى از نوع ولایت - آن هم به شکل ولایتبر قاصران و غایبان - است، موضع استاد را در صفحات آینده بیان خواهیم کرد.
نظرى به تقسیمات دیگر مشروعیت
ملاکهاى ذکر شده، به صورت استقرار و با لحاظ ادعاى خود حکومت کنندگان بود. ماکس وبر در تقسیم کلى، ملاکهاى مشروعیت را به سه قسم 1. عقلایى 2. سنتى 3. کاریزمایى، تقسیم کرده است. 15 آنتونى کوئینتن براى مشروعیتسه قسم عمده یعنى 1.نظریه ذاتىگرا 2.عرض گرا 3.ارگانیک برمىشمارد که اولى بر حسب سرشت و ذات نظریه، دومى بر حسب اهداف و نتایج دولت و سومى بر حسب حکومتشوندگان است. 16 استاد شهید در یاداشتهاى ناقص خود، ابتدا به دو ملاک مشروعیت 1.مشروعیت الوهى (ولایت) 2.مشروعیت مردمى اشاره مىکند و درباره ملاک قهر و زور، منکر مشروعیت آن مىشود. اما اینجا این سؤال پدید مىآید که در فرض تعارض دو مشروعیت فوق، کدام یک مقدم خواهد شد. در آخر مقاله به نظر استاد اشارت خواهد رفت. سپس استاد در مقام استقراء انواع مشروعیتبه چهار قسم یعنى 1.حق طبیعى و موروثى 2.حق الهى 3.حق اشراف و طبقه خاص 4.جمهور مردم، اشاره مىکند. 17 استاد از آنجا که حق «زور و غلبه» را انکار مىکرد، آن را در شمار ملاکها نگنجانده است، اما ذکر حق موروثى در کنار حق طبیعى، خالى از وجه به نظر مىرسد. چرا که حق ارثى نه در شمار حقوق طبیعى و فطرى بلکه در شمار حقوق سنتى قرار دارد، مگر این که مدعى شویم که شاهزادگان استمرار لطنتخود را جزء حقوق طبیعى خود مىدانستند. اما حق طبقه خاص و اشراف، همان طور که استاد خود تذکر داده است، این از بحثحق حاکمیت و مشروعیتخارج است و به این که صلاحیتحکومت از آن چه کسى است؟ برمىگردد.
دو: مشروعیتحکومت پیامبر (ص)
پیشتر گفته شد که درباره مصدر مشروعیتحکومتها آراى متکثرى وجود دارد، عالمان اسلامى هر چند در چگونگى مشروعیتحکومت در عصر غیر پیامبر اختلاف نظر دارند، اما در دو امر اتفاق نظر دارند: یکى در مشروعیت الهى حکومت پیامبر(ص) است، به این معنا که پیامبر علاوه بر دارا بودن دو شان و مسؤولیت الهى (مقام تبلیغ و مرجعیت دینى و مقام قضاوت)، از سوى خداوند هم ماموریت آسمانى داشته است که حکومت دینى تشکیل دهد و خود زعامت و رهبرى مطلق آن را در دست گیرد. پیغمبر اکرم در زمان حیات، خودشان ولى امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود... در این که پیغمبر چنین شانى را داشته و این شان الهى بوده است - یعنى حقى بوده که خداوند به پیغمبر اکرم عنایت فرموده بود، نه این که از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد - میان شیعه و سنى بحثى نیست. 18 استاد دلیل نظریه «انتصاب» را آیات متعددى ذکر مىکند. مانند: (النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم) 19 (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول) 20 (انما ولیکم الله و رسوله) 21 و در توضیح آن مىگوید: منصب سومى که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود، همین ریاست عامه است، او رئیس و رهبر اجتماعى مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود. 22 اما امر دومى که مورد اتفاق عالمان شیعه و سنى است ضرورت توجه و عنایتحاکم -در هر عصرى- به اصول و قوانین اسلام در اداره حکومت است، به گونهاى باید قرآن و سنتبه عنوان منشور حکومت و قانون اساسى تلقى گردد و حکام در چهارچوب آن عمل کنند.
شبهه عدم مشروعیت الهى حکومت پیامبر
در قرن حاضر برخى از معاصران در نظریه «انتصاب» و مشروعیت وحیانى بودن حکومت پیامبر تشکیکاتى کردهاند و بر این باورند که منصب سوم پیامبر -یعنى تشکیل حکومت اسلامى و زعامت آنصرفا با تقاضا و بیعت مردم انجام گرفته است و در این خصوص وحى و دستورى از سوى خداوند و قرآن به پیامبر ابلاغ نشده است تا مشروعیتحکومتحضرت وجه شرعى و الهى پیدا کند. از مروجان این تئورى مىتوان به على عبدالرزاق 23 در جهان تسنن و دکتر مهدى حائرى و مهندس بازرگان 25 در عالم تشیع اشاره کرد. اما پیشینه این تئورى در ایران به چند دهه پیش بر مىگردد، به عنوان مثال نویسندهاى به نام مهدوى زنجانى در سال 1345 طى مقالهاى در مجله زن روز (شماره 90) حکومت پیامبر را امرى اتفاقى توصیف کرده و درباره احکام اجتماعى اسلام مىنویسد: پیغمبر هم این قوانین را به عنوان این که جزء دین است و مربوط به وظیفه رسالت است نیاورده، بلکه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود به این مسایل هم پرداخت. 26 استاد بعد از نقل شبهه فوق، به نقد و جرح آن مىپردازد و آیاتى که در آنها پیامبر به عنوان «اولى الامر»، «ولیکم»، «واجب الاطاعة» معرفى شده است، دلیل بر بطلان شبهه مىداند. 27 توضیح بیشتر نظر استاد بعد از تقریر نظریه بعد خواهد آمد.
سه: مشروعیتحکومت امامان شیعه
بعد از فراغ از مشروعیت الهى و انتصابى بودن حکومت پیامبر، نوبتبه بررسى مشروعیتحکومتهاى بعد از پیامبر مىرسد. شیعه بر این اعتقاد است که پیامبر(ص) هر سه مسؤولیت و شان الهى خود (مرجعیت دینى، منصب قضا و حکومت) را با امر الهى به امام على (ع) تفویض نموده است و بدینسان مشروعیت امامت و حکومت امام على (ع) و یازده امام دیگر، مانند زعامت پیامبر منتسب به وحى و خداوند است. مهمترین نکته فراق و اختلاف تشیع و تسنن از همین موضوع شروع مىشود و تسنن بر خلاف شیعه معتقد است که پیامبر حاکم بعدى خود را -نه به تعیین خود و نه به تعیین وحى- نصب و مشخص نکرده و آن را به خود مردم واگذار نموده است. استاد شهید در آثار و سخنرانىهاى خویش بر عقیده تشیع تاکید مىکرد و به اقامه ادله و شواهد آن مىپرداخت. پیغمبر اکرم در زمان حیات، خودشان ولى امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل زیادى که غیر قابل انکار است، به اهل بیت رسیده است. 28
تمایز امامت و حکومت
آنچه شیعه بر تنصیص بودن آن اصرار مىورزد، صرف تعیین حاکم و والى مسلمین بعد از حیات پیامبر نیستبلکه مساله مورد بحث فراتر از مقوله حکومت و تعیین حکمران است، بلکه شیعه امامت را در دایره گستردهاى مىبیند و آن را والا و برتر از حکومت مىداند که مشتمل بر مرجعیت دینى و علمى است، به این معنا که امام و جانشین پیامبر همانند وى داراى عصمت و مسؤولیت الهى در بیان و حراست از دین است و راى وى مانند راى پیامبر در همه زمینهها، چه دینى و چه سیاسى و اجتماعى، فصل خطاب امتخواهد بود و این شان امام والاتر و مقدم بر شان حکومتى است. استاد در این باره مىگوید: در مورد مساله امامت، آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینى پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهاى وحى... آیا بعد از پیغمبر انسانى وجود داشت که واقعا مرجع احکام دین باشد آن طورى که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند. 29 بنابراین، مساله امامت و نقطه اختلاف شیعه و سنى را نباید به طور سطحى و ابتدایى از مساله حکومت و تنصیصى و موروثى بودن آن شروع کرد که آن یک امر تاریخى و دنیوى و قابل جرح و نقد است که چه بسا موجب غلبه نظریه اهل تسنن که به ظاهر موافق دموکراسى روز است، شود. اگر امامت را به این شکل ساده و در سطح حکومت طرح کنیم و بگوییم امامتیعنى حکومت، آن وقت مىبینیم جاذبه آنچه اهل تسنن مىگویند بیشتر از جاذبه آن چیزى است که شیعه مىگوید. 30 ایشان چنین شیوه بحث را اشتباه بسیار بزرگ مىداند که بعضى از قدماى متکلمان هم مرتکب آن شدهاند 31 به دیگر سخن، اگر با ادله متقن شایستگى امام على (ع) بر نیابت و تصدى مقام مرجعیت دینى پیامبر(ص) ثابتشود، نیابت ایشان در امر حکومت هم خود به خود ثابت مىشود، استاد در تحلیل آن مىگوید: مساله امامت از جنبه زعامت و حکومت این است که حالا که بعد از پیغمبر مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصى براى خود معین کرده است که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایى است، دیگر جاى انتخاب و شورا و این حرفها نیست... آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به تمام معنى داشته باشیم که حتى امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با این حال برویم شخص دیگرى را به جاى او انتخاب کنیم؟! 32 بنابر این از این لحاظ، نسبت امامت و حکومت عموم و خصوص مطلق مىشود به این صورت که لازمه مقام امامت، زعامت و رهبرى هم هست اما عکس آن صحیح نیست. پیغمبر اکرم (ص) على(ع) را براى امامت تعیین کرده است که لازمه امامتحکومت کردن هم است و گذشته از این، در مواقعى به خود حکومت [على(ع)] هم تصریح کرده است ولى بر مبناى این که امام بعد از من، اوست. 33
نکته ظریف
رهآورد تامل در مطالب گذشته این نکته ظریف است که دارا بودن مقام امامت و زعامت و تعیین آن بر حسب لیاقت و شایستگى انجام مىگیرد و چون چنین شایستگى و به بیان دقیق علت مقتضیه در آن عصر -و با اعتقاد شیعه در تمامى اعصار- منحصر در وجود مبارک حضرت على (ع) بود، از آن برمىآید که آن حضرت در مقام واقع و ثبوت، امام و جانشین حقیقى پیامبر و در همین وعاء هم نیازى به تنصیص پیامبر هم نبود و لذا نصبهایى که از پیامبر در خصوص مامتحضرت على(ع) وارد شده، همه جنبه کاشفیت و ارشادى دارند، و این گونه نیست که حضرت على(ع) با این نصوص مثلا حدیث غدیر به مقام امامت نایل گشته، بلکه بر عکس یعنى چون در واقع مقام امامت را داشته است این نصوص وارد شده است. بنابراین مقام امامتحضرت على(ع)با تنصیص صورت نگرفته است تا اشکال شود که شیعه مساله حکومت را از چهره دموکراسى و عقلانى خارج و آن را به صورت موروثى کرده است.
دلیل ضرورت انتصاب
شاید این جا این سؤال مطرح شود که چرا پیامبر یافتن امام و رهبر حقیقى را به عهده خود مردم نگذاشت و با روایات مختلف، مردم را به بیعتبا او ملزم کرد؟ پاسخ این سؤال روشن است چرا که یکى از وظایف پیغمبر ارشاد و راهنمایى امتخود و تبیین اصول شریعتخود است و در سوى دیگر، مردم صدر اسلام به خاطر شبهات مختلف -مانند سوء تبلیغات امویان و خلفا- در حدى از رشد سیاسى نبودند که امام واقعى خویش را خود تعیین و پیدا کنند، و لذا مساله «تنصیص» ضرورى بود. از این جا معلوم مىشود که مردم آن وقت صلاحیت نداشتند که خلیفه یعنى ولى امر را انتخاب کنند و فرضا قبول کنیم که اصل حکومت اسلامى بر انتخاب است نه بر انتصاب، در آن روزها و بلکه تا سالها و قرنها مىبایست که حاکم انتصابى باشد. 34
بررسى شبهات بعضى معاصران
مطابق ادله قرآنى و روایى مشروعیت ولایت و حکومت معصومان: مستند به شرع و وحى است و پذیرش مردم، به عنوان مقبولیت و مشروعیتسیاسى مطرح است، این نظریه که مورد اتفاق عالمان اسلامى است در قرن معاصر مورد تردید و جرح برخى از روشنفکران قرار گرفته است. مجموعهاى از این شبههها در کتابى به نام «خلافت و امامت» در سال 1349 توسط حسینیه ارشاد انتشار یافت، که استاد شهید در آثار مختلف خود به نقد آنها پرداخته است که اشاره مىشود.
1) شبهه نفى حاکمیتخدا
برخى از منکران مشروعیت الهى حکومت پیامبر و امامان شیعه، براى اینکه نظریه خود را به اصطلاح صورت اتقان بخشند، نه تنها منکر حق حاکمیت معصومان شدند بلکه پا را فراتر نهاده، منکر حق حاکمیتخداوند متعال شدند، 35 و در تعلیل آن مدعى شدند که چون کار حکومت امر مربوط به خود مردم و عقلایى است از حوزه حاکمیت الهى خارج است. بدینسان مشروعیتحکومت معصومان هم باید مستند به مردم باشد و نمىتوانند آن را از خداوند دریافت کنند; چرا که خود خداوند داراى چنین حقى نیست تا آن را به دیگران انتقال دهد. رفع این شبهه نیازى به مباحث دقیق فلسفى و کلامى ندارد و نگاه اولیه به آیات متعدد قرآن کریم مانند (ان الحکم الا لله) -که حق حاکمیت را منحصر به خداوند متعال کرده استوهن و سستى اشکال را به وضوح نشان مىدهد و استاد هم آن را جزء اصول مسلم اسلام انگاشته و در آثار مختلف خود تصریح بدان کرده است که نیازى به توقف در این مساله نیست.
2) شورایى بودن حکومت
مخالفان مشروعیت الهى حکومت معصومان، در تایید نظر خود، به بعضى آیات متمسک شدند تا بدینسان راى خود را موافق قرآن توصیف کنند، یکى از این آیات، آیه شوراست که خداوند در آن پیامبر و مردم را دعوت به انجام کارها توسط شورا نموده است، و چون کار حکومت از امور غیر دینى و مردمى است، پس امر آن به عهده شورا و راى مردم واگذار شده است. دکتر حائرى یزدى در تقریر آن مىنویسد: خداوند سبحان در سوره شورى (آیه 38) مىفرماید: (و امرهم شورى بینهم) یعنى امور مردمى باید از طریق مشاورت و رایزنى خود آنها با یکدیگر حل و فصل شود، نه از طریق وحى و رسالت الهى. 36 البته شبهه فوق در نیم سده پیشین در کتاب «خلافت و امامت» و در کتاب دیگر به نام «حکومت در اسلام» آمده بود. 37 استاد در پاسخ، به این نکته تاکید مىکند که اصولا مساله حکومت، صرف یک حکومت ظاهرى و اداره چند شهر یستبلکه حکومت در اسلام شعبهاى از امامت است که معناى وسیع و مقدسى دارد و تعیین آن به عهده خدا و رسول خداست، اما مساله شورا که مورد تاکید اسلام است در امور مهم دیگرى است که در خصوص آن نص و دستور خاصى از خداوند وارد نشده بود و چون درباره اختصاص امامت و حکومتبه حضرات معصومان نص وارد شده است تمسک به آیه شورا فاقد وجاهتشرعى و علمى خواهد بود. و لهذا ما منکر (امرهم شورى بینهم) نیستیم، اما «امرهم شورى بینهم» در کجا؟ آیا در امرى که نصى از قرآن رسیده و تکلیفش روشن است؟ در آنها نیست، بلکه در مواردى است که مربوط به حکمى از احکام الهى نیست و دستورى دربارهاش نرسیده است. 38 اما اصل شورا در انتخاب حاکم در عصر غیبت که در خصوص آن نصى وارد نشده است، باید گفت که هر چند در تعیین رهبر مسلمین در عصر غیبت فرد خاصى وارد نشده است، اما نص در خصوص شرایط و صفات کلى رهبر وارد شده است که نباید اعتبار و لحاظ آن را موکول به شورا کرد، اما در تعیین فرد خاص، بحث آن به تفصیل در فصلهاى آینده خواهد آمد.
3) ناسازگارى بیعتبا مشروعیت الهى
استاد ابتدا بیعت را از «النهایة» ابن اثیر چنین تعریف مىکند: بیعت عبارت از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن در اسلام، گویى هر کدام از طرفین دارایى خود را به دیگرى مىفروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلى و باطنى خود را به او واگذار مىکند. 39 بیعت از ماده «بیع» به معناى فروختن است، حقیقتبیعت پیمان است، همین چیزى است که ما امروز در مواقعى به آن مىگوییم دست دادن... این فشار دادن [دست] یعنى من قول دادم، من متعهد شدم، در عرب هم همین کار معمول بود که اسم این را مىگذاشتند، «بیعت». 40 البته این پیمان و تعهد که از آن به «بیعت» یاد مىشود به خصوص تعهد و میثاق مردم در قبال حاکم و حکومت اطلاق مىشود و پیمانهایى که یک طرف آن حاکم و حکومت نباشد بیعتبر آن گفته نمىشود. 41
فرق بیعتبا راى
بیعتبا راى دادن در زمان ما کمى فرق مىکند، [بیعت] پر رنگتر است، راى صرف انتخاب کردن است، نه تسلیم طاعتشدن، بیعت این است که خود را تسلیم امر او مىکند. 42 به دیگر سخن بیعت رنگ شرعى به خود مىگیرد و از این رو استاد با استناد به بعضى از فرازهاى نهج البلاغه 43 وفاى مردم به عهد و بیعتخود در قبال حاکم دینى را الزام شرعى مىداند. 44 در سوى دیگر با رجوع به تاریخ سیاسى صدر اسلام، با بیعتهاى مختلفى مواجه مىشویم که بین مردم و حاکم اسلامى و در راس آنها پیامبر اسلام و امام على (ع) منعقد شده است 45 و قرآن کریم هم اصل بیعت را مورد تایید قرار داده است. (لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة) 46 پیامبر قبل از حکومتخود، از مردم مدینه بیعت گرفت و یا مردم با او بیعت کردند،حضرت على(ع) بر حکومتخود، از مردم بیعت گرفت و در دوران حکومتخود به صورت متعدد به این امر اشاره مىکرد. برخى از روشنفکران معاصر، وجود بیعتهاى مختلف را مستمسک مدعاى خود قرار دادهاند و بیعت را دلیل بر عدم مشروعیت الهى و وحیانى حکومتهاى معصومان وصف مىکنند; چرا که به زعم آنها در صورت اعطاى مشروعیتحق حاکمیت از سوى خداوند، دیگر وجود بیعت و استناد به آن معنایى نخواهد داشت. شاهد گویاى این مدعا تاریخ زمامدارى پیامبر اکرم(ص) و مولى الموحدان حضرت على بن ابى طالب(ع)است، در این دو شاهد تاریخى مىتوان به خوبى مشاهده کرد که انتخاب زمامدارى سیاسى، به خاطر اجرا و کارآیى احکام و قوانین اسلامى، تنها به ابتکار و از سوى خود مردم به صورت بیعتبراى تشکیل حکومت مردمى تحقق یافته است و از حوزه وحى و پیامبرى بیرون بوده است. 47 مهندس بازرگان هم خلافت موقت امام حسن(ع) را معلول انتخاب و بیعت مسلمانان ذکر مىکند. 48 خوشبختانه متفکر شهید به این شبهه توجه داشته و بعد از اشاره به بیعتهاى مختلف صدر اسلام مىگوید: این جا این سؤال پیش مىآید که: چه لزومى داشت که پیغمبر و امام از مردم بیعت مىگرفتند، و بیعت از نظر شرعى چه اثر الزام آورى دارد؟ آیا اگر مردم بیعت نمىکردند، اطاعت پیغمبر واجب نبود؟! و چرا امیر المؤمنین به بیعت استناد مىکند؟. 49 استاد در پاسخ شبهه، به فلسفه وجود اصل بیعت در جامعه عرب اشاره مىکند و هدف آن را اعلام آمادگى مردم براى قبول حکومت و اطمینان و تحکیم پیمان منعقد بیان مىکند. به نظر مىرسد بیعت -در بعضى موارد- صرفا اعتراف و اظهار آمادگى است، قول وجدانى است، بیعتى که پیغمبر اکرم مىگرفت از این جهتبود، خصوصا با توجه به این که در خوى عرب این بود که قول خود را نقض نکند، نظیر قسم خوردن نظامىها یا وکلاست که به هر حال نباید به مملکتخود خیانت کند، ولى این قسم تاکید و گرو گرفتن وجدان است، تا شخص بیعت نکرده فقط همان وظیفه کلى است که قابل تفسیر و تاویل است، ولى بیعت، شخص بطور مشخص اعتراف مىکند به طرف و مطلب از ابهام خارج مىشود و بعد هم وجدان خود را گرو مىگذارد. 50 آنگاه استاد، فلسفه و علت استناد امام على (ع)به بیعت، هنگام جدایى امثال زبیر، به جاى استناد به مساله «تنصیص» را چنین تبیین مىکند. امیر المؤمنین که با زبیر و غیر زبیر به بیعت استناد مىکند در حقیقت مساله منصوصیت را که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان آن را از اثر انداخته، صرف نظر مىکند و به یک اصل دیگر که آن هم یک اصل شرعى است استناد مىکند. 51 علامه شهید بیعت مردم را نه مصدر مشروعیت که مصدر فعلیت و تحقق آن ذکر مىکند، که از مقبولیت و شروعیتسیاسى آن حکایت مىکند و بدون آن، زعامت و امامت جامعه در دست امام حائز شرایط قرار نخواهد گرفت. این جهت [وجود صفات رهبرى] به تنهایى وظیفهاى ایجاب نمىکند، اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقتبا بیعت، صلاحیت و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى این امام اعلام کردند او هم قبول مىکند. 52 ایشان در موضع دیگر تصریح مىکند که با عدم بیعت، امامت امام حقیقى باطل نمىشود. مساله بیعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پیروى بکنند، مساله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است، بیعت مىکنند یعنى قول مىدهند که تو هر کارى بکنى ما پشتسرت هستیم. 53
4) امتناع امامان از حکومت
یکى دیگر از شبهاتى که در مشروعیت الهى امامت و حکومت ائمه اطهار: مطرح مىشود مربوط به امتناع آنان از پذیرفتن حکومت و عدم تلاش در تحصیل آن است، برخى ظاهر سخنان امام على(ع) -که هنگام بیعت مردم از آنان خواست او را رها کنند و به دنبال رهبر دیگر باشند- 54 را دلیل بر استنکاف آن حضرت از حکومت مىدانند و علاوه بر آن مدعیند که آن حضرت پیش از آن هم هیچ گونه تقاضا و تلاشى براى به دست گرفتن حکومت از خود نشان نداد. و درباره صلح امام حسن(ع) و واگذارى امر حکومتبه معاویه گفته مىشود که: «اگر امام حسن(ع) خلافت را ملک شخصى و ماموریت الهى یا نبوى مىدانست، به خود اجازه نمىداد آن را به دیگرى صلح کند». و اما حرکت امام حسین(ع) به سوى کوفه صرفا یک حرکت دمکراتیکى بود. پاسخ منفى امام صادق(ع) بر تقاضاى خلافت که توسط ابو سلمه که شورش علیه دستگاه اموى را رهبرى مىکرد و همچنین عدم پذیرفتن ولایت عهدى امام رضا(ع) را، دو شاهد دیگر بر مدعاى خود ذکر مىکنند. 55 پاسخ این شبهه محتاج بسط مقال است و لکن آنچه این شبهه را از بنیان فرو مىریزد شیوه نادرستبحث مدعیان است، آنان براى اثبات مدعاى خویش رو به جزئیات و قطعات تاریخ آوردند و بدون اینکه شرایط و اوضاع سیاسى و اجتماعى زمانه را تحلیل و بررسى کنند -که طبع روشنفکرى آن را اقتضا مىکند- دستبه استنتاج نتیجه زدند، در حالى که شیوه بحث تاریخى بحث و فحص جامعى از علل و شرایط آن روزگار مىطلبد که متاسفانه این نکته مهم از دید آنان مغفول مانده است مثلا باید بررسى شود که چرا حضرت على (ع) 25 سال سکوت کرد آیا سکوت آن حضرت به خاطر این بود که خلافت راه قانونى و مشروع خود را طى کرده بود و حضرت براى خود حقى قائل نبود؟ چه حوادثى پشت پرده بود که امام حسن صلح کرد؟ و یا امام صادق و امام رضا از شرایط موجود استفاده نکردند؟ فحص و تتبع حوادث سیاسى و اجتماعى تاریخ اسلام روشن مىکند که امامان: زمینه لازم براى تشکیل حکومت اسلامى را به هیچ وجه پیدا نکردند و امامان از نداشتن یاران صدیق و خالص خود همیشه مىنالیدند. 56 اما نکته مهم که شبهه فوق را مخدوش مىکند، تصریحات و نصوص امامان شیعه بر انتصاب خودشان از طریق وحى الهى به منصب امامت و حکومت است که نمونه بارز آن خطبههاى سوزناک على(ع) مبنى بر حقانیتخود، وجود نص بر خلافت و غاصب خواندن خلفاى وقت است که استاد مطهرى به صورت تفصیل به توضیح و تبیین آنها پرداخته است. 57
امتناع حضرت على
اما این اشکال که حضرت على(ع) در تحصیل حکومت تلاش و تقاضایى نداشت، این نه تنها بر خلاف تاریخ بلکه بر عکس سخن خود امام (ع) هم است، چرا که آن حضرت در پاسخ شخصى که او را متهم به حرص در حکومت مىکرد -و مىدانیم که حرص در جایى است که طلب بیش از حد باشد- فرمود، «و انما طلبتحقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه» من حق خود را طلب کردم و شما مىخواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. 58 اما این که آیا حضرت على(ع) در هنگام بیعت جدا از پذیرفتن حکومت که حق الهى خود بود و به صریح سخن خود طالب آن بود، استنکاف مىکرد؟ یا این که مىخواستشرایط خود را به مردم اعلام و تحمیل کند و براى کارهاى آینده خود که چه بسا بر خلاف سنتخلفاى پیشین خواهد بود، اتمام حجتى کرده باشد. استاد در پاسخ شبهه فوق مىگوید: جواب این مطلب از خود کلمات امیر المؤمنین (ع) روشن است. وقتى آمدند با حضرت بیعت کنند، فرمود: «دعونى و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان» 59 «مرا رها کنید بروید دنبال کس دیگرى، که ما حوادث بسیار تیرهاى در پیش داریم» تعبیر عجیبى است، کارى را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنى آن را از یک وجه نمىشود رسیدگى کرد، از وجههاى مختلف باید رسیدگى کرد. بعد مىگوید: «ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تکثرت». خلاصه راه شناخته شدهاى که پیغمبر تعیین کرده بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است و در آخر مىگوید: «و لکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبتبکم ما اعلم». آن طورى که خودم مىدانم عمل مىکنم، نه آن طور که شما دلتان مىخواهد» این جمله را امام براى اتمام حجت کامل مىگوید... پس این نه معنایش این بود که حضرت [حکومت را] رد کرد بلکه مىخواست اتمام حجت کامل کرده باشد. 60
صلح امام حسن
اما صلح امام حسن و ترک حاکمیت، تاریخ، علل و ادلهى آن را به وضوح ثبت کرده است، سستى لشکر امام حسن(ع) نفوذ نفاق در آن و برتر نظامى معاویه، از جمله امورى است که پیروزى نظامى معاویه و شکست امام حسن (ع) را قطعى مىکرد. شهادت و یا زنده ماندن آن حضرت بعد از مخاصمه دو لشکر به مدت نا معلوم [چند ماه یا چند سال] و کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان بدون کسب نتیجه نهایى که به سود اسلام منتهى شود، هیچ گونه افتخارى براى امام و مصلحتى براى اسلام نداشت تا امام (ع) به صلح تن در ندهد. اگر امام حسن(ع) مىجنگید، یک جنگ چند ساله میان دو گروه عظیم مسلمانان شام و عراق رخ مىداد و چندین هزار نفر مردم از دو طرف تلف مىشدند، بدون آن که یک نتیجهى نهایى در کار باشد. احتمال این که بر معاویه پیروز مىشدند -آن طور که شرایط تاریخ نشان مىدهد- نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن(ع) باشد.این چه افتخارى بود براى امام حسن که وارد جنگى دو یا سه ساله شود که از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجهى نهائیش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سر جاى خودشان و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت. 61 استاد دربارهى تفاوت شرایط زمانى امام حسن با امام حسین مىگوید: اما امام حسین یک جمعیتى دارد که همهى آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص مىکند، مىگوید مىخواهید بروید من خودم تنها هستم، آنها ایستادگى مىکنند تا کشته مىشوند، یک کشته شدن صددرصد افتخارآمیز. 62 استاد دومین تفاوت را خلیفه بودن امام حسن و معترض بودن امام حسین ذکر مىکند و چون مسند خلافت مقدس است نباید خلیفه مسلمین کشته شود. 63
دموکراتیک خواندن قیام امام حسین (ع)
اما این که آیا قیام امام حسین(ع) یک قیام دموکراتیکى و صرفا به خاطر پاسخ به درخواست مردم کوفه بود، شهید مطهرى به تفصیل دربارهى آن در «حماسه حسینى» بحث کرده و تصریح کرده است که امام (ع) از آغاز حرکتخود به فرجام شهادت آگاه و حرکت وى به سوى کوفه جهت اتمام حجتبود.
امتناع امام صادق (ع)
اما داستان سوزاندن دعوتنامهى حکومت توسط امام صادق و امتناع حضرت از پذیرفتن پیشنهاد رهبرى قیام نظامى براى به دست گرفتن حکومت که ابو سلمه خلال مطرح کرده بود، استاد به تفصیل به تبیین شان نزول و علل امتناع و شرایط آن روزگار پرداخته است که از حوصلهى این نوشتار خارج است، خلاصه آن این است که اولا امام(ع) از عدم پیروزى نظامى آگاه بود 64 و ثانیا مناسبترین اقدام و عمل در آن عصر، استفاده بهینه از فرصت لازم جهت انقلاب علمى و فرهنگى بود که آثار آن نیز تا به امروز مؤید آن است. 65
امتناع امام رضا (ع)
اما مساله عدم پذیرفتن ولیعهدى توسط امام رضا(ع)، در پاسخ آن باید نکات تاریخى روشن شود که آیا مامون واقعا مىخواستحضرت به عنوان ولیعهد واقعى باشد و بعد از او خلیفهى مسلمین گردد؟ یا این که مامون اغراض سیاسى دیگرى داشت، مثلا مىخواستبراى تداوم حکومتخود نظر ایرانیان را به حکومتخود جلب کند و یا این که در صدد سرنگونى قیام علویان و خلع سلاح امام بود؟ 66 و یا این که مىخواستبا کشاندن امام به عرصه حکومت، هم شخصیت معنوى امام را زیر سؤال ببرد و هم به حکومتخویش مشروعیتبخشد؟ در تحلیل مساله ولایتعهدى، این نکات تاریخى باید روشن گردد. اما در فلسفهى امتناع امام از پذیرفتن ولایتعهدى، نکتهى جالبى وجود دارد که طراحان شبهه به کلى آن را ندیده و یا نادیده انگاشتهاند و آن علتى است که خود حضرت به آن تصریح مىکند. حضرت از پذیرفتن پیشنهاد مامون سرباز مىزند اما نه به علتى که حکومت را حق الهى و شرعى خود نمىداند که مستشکل آن را توهم کرده است، بلکه درستبه همین علت، یعنى چون حکومتحق الهى حضرت است، پیشنهاد مامون را رد مىکند، چرا که پذیرفتن پیشنهاد، یعنى تایید و به رسمیتشناختن خلافت مامون و انکار حق الهى خود، شهید مطهرى جریان پیشنهاد مامون را به امام چنین تشریح مىکند: بار دیگر مامون با حضرت مذاکره کرد و باز تهدید به قتل کرد. یکدفعه هم گفت: چرا قبول نمىکنى؟ آنها خودشان مىدانستند که ته دلها چیست؟ و حضرت رضا چرا قبول نمىکند. حضرت رضا قبول نمىکرد، چون خود حضرت بعدها به مامون فرمود: تو مال چه کسى را دارى مىدهى؟ این مساله براى حضرت رضا مطرح بود که مامون چه کسى را دارد مىدهد؟ و قبول کردن این منصب از وى به منزلهى امضاى اوست، اگر حضرت رضا خلافت را من جانب الله حق خودش مىداند، به مامون مىگوید تو حق ندارى مرا ولیعهد کنى، تو باید واگذار کنى و بروى و بگویى من تاکنون حق نداشتم، حق تو بوده و شکل واگذارى کردن، قبول کردن توست و اگر انتخاب خلیفه به عهده مردم استباز به او چه مربوط. 67 امام رضا با اجبار و تهدید به قتل که به ولایتعهدى تن داده بود، براى زدودن شبهه عدم مشروعیت الهى خلافت آن حضرت بعد از برگزارى مراسم بیعت در حضور مامون در یک سخنرانى -به تعبیر استاد یک سطر و نیم- فرمود «لنا علیکم حق برسول الله (ص) و لکم علینا به حق، فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم» 68 «ما یعنى اهل بیت، ما ائمه، حقى داریم بر شما مردم به این که ولى امر شما باشم، این حق اصلا مال ماست و چیزى نیست که مامون بخواهد به ما واگذار کند.» 69 با این تصریح به فلسفهى امتناع از ولیعهدى و مشروعیت الهى حکومت نگارنده بر این گمان است که مرحوم بازرگان روایت فوق را ندیده و تاریخ ولیعهدى را به صورت جامع مرور نداشته تا چنین سهوى از او صادر شده است.
چهار) منشا مشروعیت ولایت فقیه
بحث در مقولهى حکومت در عصر غیبت امام (ع) یکى از مباحثحساس و مهم فقهى و کلامى تشیع است که فقها و متکلمان به تحلیل و بررسى آن پرداختند. پیشتر گفته شد که پیامبر و امام (ع) داراى سه شان و مسؤولیت الهى [مرجعیت دینى، قضاوت و حاکمیت] بودند، در بارهى انتقال شان مرجعیت دینى و علمى پیامبر و امام به فقها حائز شرایط، در فقه شیعه بحثى نیست و اجماع هم بر آن قائم است. اما دربارهى منصب «قضا»، اکثریت فقها معتقدند که کرسى قضاوت منحصر به فقیه جامع شرایط است. اما در این که حق قضاوت فقیه از باب ولایتشرعى استیا صرف اجازه و از قبیل امور حسبیه، آراى مختلفى عرضه شده است. اما نکته مهم و حساس دربارهى انتقال منصب سوم پیامبر و امام به فقیه و مصدر مشروعیت آن است، که با نظرات متشتت و مضطرب فقها و متکلمان مواجه مىشویم که مىتوان آراى مطرح را در صور ذیل استقراء کرد.
1) حق محض الهى
حاکمیتبه معناى عام آن -یعنى قانون کلى و فرعى و تعیین حاکماختصاص به خداوند دارد که با ضوابط و ملاکهاى شرعى و الهى، نه انتخاب مردمى صورت مىگیرد، این قرائت در فقه قرائت رایج است. شهید مطهرى در تبیین آن مىگوید: حق الهى به معناى این که حاکمیت اعم از وضع قانون و وضع مصوبات فرعى و حکم به مفهوم فقهى، یعنى بر مبناى مصالح موقت (زمان) نظیر معبودیت است، نظیر فصل قضا است نظیر افت است، جز خداوند کسى شایسته نیست، ریشهى این مطلب همان فلسفهى نبوت است که ایدئولوژى و وضع قانون بشرى جز وسیلهى خدا میسر نیست، قهرا در مقام اجرا نیز ولایت الهى شرط است و افرادى که نه به دلیل خاصیت طبیعى و موروثى بلکه به دلیل خاصیت تقرب و عدالت و علم، این حق را پیدا مىکنند و قهرا ماهیتحکومت، ولایتبر جامعه است نه نیابت از جامعه و وکالت از جامعه، فقه هم این مساله را به عنوان ولایتحاکم مطرح کرده است، از نوع ولایتى که بر قصر و غیب دارد. پس ملاک انتخاب مردم نیست، انطباق، با معیارهاى الهى است و با آن انطباق خود به خود حاکم مىشود و مانعى نیست که در آن واحد دهها حاکم شرعى و ولى شرعى وجود داشته باشد. 70
2) تئواریستوکراسى
این قرائت، همانند قرائت پیشین، بر اختصاص وضع و تشریع قوانین فردى و اجتماعى براى خداوند تاکید مىکند، اما در تعیین حاکم و پیشوا علاوه بر التزام به شرایط رهبر که در اسلام تعیین شده است، براى از بین بردن محذور تعدد حاکم شرع در آن واحد، معتقد است که تعیین حاکم به صرف انطباق با شرایط کلى الهى انجام نمىگیرد بلکه نیازمند قید دیگرى است و آن انتخاب حاکم توسط گروه خاصى از عالمان دین، یعنى «فقها» است. استاد در این باره مىگوید: نظریه بالا با تفاوت میان عصر حضور [امام معصوم] و عصر غیبت و با تفاوت در ضرورت فقاهت و عدالتحاکم (قابل انطباق بر فقه شیعه) ولى انتخابگرها سایر فقها هستند. 71
3) تئودمکراسى
این نظریه مشروعیتحکومت را دو سویه مىداند، سویهى اول آن خداوند متعال است که با التزام به قوانین شریعت و شرایط رهبر که دین تعیین کرده است، عملى مىشود. سویهى دیگر آن -که به منزله علت اخیره است- خود مردم است که با انتخاب حاکم داراى صلاحیت رهبرى بدان مشروعیت مىبخشد و به تعبیر دقیقتر مشروعیت آن را کامل مىکنند. نظریهى بالا... ولى انتخابگرها یا سایر فقها هستند و یا انتخاب آنها نظیر انتخاب مرجع تقلید با عامه است، نوعى دمکراسى. 72 برخى از فقهاى معاصر، از این راى جانبدارى مىکنند. 73
4) اصل بیعت و شورا
سه قرائت فوق که منتسب به تشیع است، از ویژگیهاى مهم و عمدهى حاکم آن قید عدالت و فقاهت است که وجود هر دو به صورت شرط لازم ملحوظ شده است، به گونهاى که اصل انتخاب توسط مردم یا سایر فقها مىبایست از میان فقها انجام گیرد; اما در قرائت اهل تسنن از اسلام، شرط فقاهتحذف و تنها به شرط عدالتبسنده شده است و همچنین حاکم که توسط بیعت و شورا انتخاب مىشود مىتواند واضع قوانین جزئى باشد. وضع قانون کلى، الهى است ولى تعیین حاکم براى وضع قوانین جزئى و حکم بر طبق مصالح و آمریت، بر عهدهى مردم و حق مردم است، (اصل بیعت و شورا) نظریهى اهل تسنن و شرط حاکم، حداکثر عدالت و سیاست است نه فقاهت و فیلسوفى. 74 حاصل آن: فقهاى شیعه دربارهى شان و چگونگى ولایت و حکومت فقیه در عصر غیبت آراى مختلفى دارند که فهرست کلى آنها در ذیل اشاره مىشود. 1. شان مرجعیت علمى و دینى فقط. 2.شان قضا به نحو اجازه و امور حسبیه. 3.شان قضا به نحو ولایت. 4.شان قضا و حکومتبه نحو اجازه و امور حسبیه. 5.شان قضا و حکومتبه نحو ولایتبه مجرد تنصیص. 6.همان، با تنصیص و انتخاب سایر فقهاء. (ع). 7.همان، با تنصیص و انتخاب مردم. وجه اشتراک چهار نظریهى اخیر -که قائل به حکومت فقیه استاستناد مشروعیت اصل حکومت و تصرف فقیه به امر الهى، از طریق نیابت عامه از امام معصوم است و نیابت فقیه و انتصاب کلى او از سوى دین، شرط لازم و اولى در اعتبار حاکمیت فقیه در عصر غیبت است، اما این که آیا این شرط، شرط کافى است و نیازى به انتخاب حاکم از سوى فقها یا مردم نیست; و یا اینکه این شرط شرط لازم و تنجز و فعلیتیافتن مشروعیت فقیه متوقف به انتخاب او توسط سایر فقها یا مردم است؟ این موضوع وجه تمایز و اختلاف آراء است.
تبیین نظریهى استاد
بعد از تبیین فروض حکومت در عصر غیبت در اندیشهى اسلامى، اینک به پردازش و یافتن نظریهى علامهى شهید در مصدر مشروعیت ولى فقیه مىپردازیم.
الف) انتصاب کلى
آنچه از استقراء و فحص آراى ایشان دستگیر مىشود، مسلم انگاشتن مشروعیت الهى ولایت فقیه به نحو «انتصاب کلى» است، به این معنا که شارع مقدس با ارائه ملاکها و شرایط کلى، ولى فقیه را مامور تصدى امر قضا و حکومت کرده است و منشا مشروعیت او هم از این لحاظ به شرع و شریعتبرمىگردد، اما این که آیا این مصدر به نحو جزء العلة استیا تمام العلة؟ دربارهى آن بعدا سخن خواهیم گفت. استاد در همه جا سخن از «ولایت» در مقابل نظریهى «وکالت» به میان مىآورد -که امروزه برخى آن را تبلیغ مىکنند- و آن را نظریهى فقه شیعه معرفى مىکند. کسى که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است، یکى به نحو ولایت و دیگر به نحو وکالت، آنچه در فقه مطرح ستبه عنوان ولایتحاکم مطرح است. 75 استاد نظریهى انتصاب کلى را چنین تبیین مىکند. آن حکومتى که باید میان مردم باشد، باید واجد شرایطى باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده باشد، اگر آن شرایط را که اسلام معین کرده است، داشته باشد -همانطور که مفتى بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد، با آن شرایط مىتواند فتوا بدهد- حاکم هم بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد، مىتواند در میان مردم حکومت کند. پذیرش اختیارات وسیع حاکم اسلامى، منتقل شده از حاکم معصوم و همچنین تایید ادله ولایت فقیه توسط استاد شهید، از دیگر شواهدى است که نظریهى انتصاب کلى را تایید مىکنند، که بحث آن خواهد آمد.
ب) نقش انتخاب در مشروعیت ولایت فقیه
اسلام براى امامت و رهبرى جامعه اسلامى شرایط و صفاتى را تعیین و وضع نموده است که با دارا بودن بر آن شرایط، شخصى صلاحیت رهبرى و حاکمیت پیدا مىکند. واضح است که به صرف وجدان صلاحیت، رهبرى و حاکمیت فعلى تحقق نمىیابد مگر این که مورد پذیرش مردم قرار گیرد. موافقان نظریهى ولایت فقیه در این دو امر (تعیین شرایط رهبر در اسلام و توقف مشروعیتسیاسى آن به اقبال مردم) اتفاق نظر دارند. اما محل مناقشه در علت تام یا جزء العلة بودن دین در اعطاى مشروعیتبه ولایت فقیه است، به این معنا که آیا ولى فقیه تمام مشروعیتحکومتخود را تنها از دین و خدا دریافت مىکند و انتخاب سایر فقهاء یا مردم هیچگونه تاثیرى در آن ندارد؟ و به تعبیرى آیا مصدر مشروعیت ولایت فقیه یک سویه است؟ و نقش انتخاب فقط در کارآمد بودن حکومتخواهد بود. یا این که شرع و دین یک سوى مشروعیت است؟ و سویه دیگر، انتخاب مردم و فقها است و انتخاب آنها متمم و مکمل مشروعیت الهى ولایت فقیه است و نقش جزء اخیر علت را ایفا مىکند؟ لازمه فرض اول،تکثر ولى فقیه با وجود فقهاى جامع شرایط در یک اجتماع است، استاد دراین باره مىنویسد: ملاک انتخاب مردم نیست، انطباق با معیارهاى الهى است و با آن انطباق، خود به خود حاکم مىشود و مانعى نیست که در آن واحد دهها حاکم شرعى و ولى شرعى وجود داشته باشد. 76 اما بنا بر فرض دوم که اجتماع ملاکهاى رهبرى -که اسلام تعیین کرده است- جزء علت هستند و در صورت انطباق آنها بر چند فقیه، آنان باز خود به خود حاکم شرع نمىشوند بلکه تحقق آن منوط به گزینش و انتخاب است که نقش این انتخاب نه در حد کشف، بلکه تفویض است. هر دو قرائت طرفدارانى دارد، بعضى از اندیشوران از نظریهى اول جانبدارى مىکند و برخى از فقهاى معاصر هم قرائت دوم را مىپذیرند. 77 البته این جا قرائتسومى هم وجود دارد که حاکمیت را از فقیه نفى و آن را به خود «انسان» به این عنوان که خلیفهى الهى است، واگذار مىکند و نقش فقیه را اشراف و نظارت بر حکومت مىداند، 78 تحلیل و بررسى هر سه قرائت در حوصله و موضوع این نوشتار نمىگنجد.
استاد و نفى مشروعیت انتخاب
با این توضیح به یافتن موضع استاد در این موضوع مهم و حساس مىپردازیم. از برخى عبارات و شواهد، مانند نفى وکالت، قیاس حاکم به مفتى و قاضى و همچنین سخن از پذیرش و قبول مردم، نظریهى اول استظهار مىشود که نقل و تحلیل مىشود.
1. ولایى بودن حکومت فقیه
ایشان با جانبدارى از نظریهى فقها در «ولایى» انگاشتن حکومت فقیه، نظر مقابل آن را «وکالت» ذکر مىکند که در آن مردم در اعطاى مشروعیت دخیلاند. حکمران بالضرورة -یعنى کسى که متابعت مشروع دارد، نه کسى که به زور خود را تحمیل کرده است- و آن کسى متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است: یکى به نحو «ولایت» و دیگر به نحو «وکالت»، آنچه در فقه مطرح استبه عنوان لایتحاکم مطرح است. 79
2. مقایسه حاکم با مفتى
قرینهى دوم، مقایسه حاکم با مفتى است، همانطور که مفتى به مجرد داشتن شرایط افتا به مقام مرجعیت مىرسد، حاکم هم به این شکل است. آن حکومتى که باید میان مردم باشد، باید واجد شرایطى باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده است، اگر آن شرایطى را که اسلام معین کرده است، داشته باشد، همانطورى که مفتى بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد با آن مىتواند فتوا بدهد حاکم هم بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد مىتواند در میان مردم حکومتبکند. 80
3. مقایسه حاکم با قاضى
شاهد سوم، مقایسه حاکم با قاضى است که به صرف انطباق، مىتوان او را قاضى تعیین شده از سوى خداوند دانست. مقام قضاوت و مقام حکومت را بطور کلى مىشود تعیین کرد، یعنى پیغمبر این طور مىگوید که بعد از من هر کس دارى فلان صفات باشد مىتواند قاضى باشد... آن وقت اگر کسى داراى این مقام بود مىتواند بگوید، مرا خدا معین کرده است، چون پیغمبر اصلى ذکر کرده که مطابق آن اصل مىتوانم قاضى باشم، ما که شیعه هستیم این جور مىگوییم که شرط اول قاضى این است که مجتهد باشد... اگر شخصى همهى این شرایط را که اسلام معین کرده است دارا بود، باید گفت این آدم را خدا معین کرده است. 81
4. سخن از پذیرش و قبول مردم
برخى، عبارت ذیل استاد را شاهد دیگر بر انحصار مبدا مشروعیت ولایت فقیه به «انتصاب» مىدانند، 82 چرا که استاد در این عبارت، حق مردم را صرف پذیرش وصف مىکند. آیه کریمه (انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنو الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون) 83 ناظر به چنین ولایتى [پیشوایى و مقتدایى دینى] است. البته مقصود این نیست که این آیه شامل برخى دیگر از اقسام ولایت که بعدا ذکر خواهیم کرد، نیست. مقصود این است که این آیه شامل ولاى امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى هست. در برخى احادیث گذشته نیز کلمه «ولى» در مورد ولاى امامت استعمال شده است. این نوع ولاء را اگر به امام نسبت دهیم به معناى حق پیشوایى و مرجعیت دینى است و اگر به افراد امت نسبت دهیم، به معناى پذیرش و قبول این حق است. 84
تحلیل و ارزیابى
به نظر مىرسد که مىتوان در دلالتشواهد و قراین فوق جرح وارد کرد. اما شاهد اول که دلالتبر نفى «وکالت» در فقه مىکرد، باید گفت که مراد استاد این است که آنچه در فقه مطرح است، نشات گرفتن مشروعیتحاکم اسلامى از امام معصوم و خداوند است و آن با نظریهى دوم نیز همگون است; چرا که آن هم حکومت ولى فقیه را از نوع «ولایت» تفسیر مىکنند و مراد استاد از نفى «وکالت» و قراردادن آن در مقام «ولایت»، وکالت و انتخاب مردمى به صورت مستقل و از نوع دموکراسى غربى است که مطابق آن، مشروعیتحاکم فقط از ناحیه مردم و دمکراسى متحقق مىشود و مشروعیت الهى در آن هیچگونه جایگاهى ندارد. اما این که نظریهى «ولایت» و «انتخاب» به صورت مرکب در فقه مطرح نشده و فاقد ارزش است، از عبارت فوق برنمىآید، بلکه قراین دیگر بر عکس آن است; چرا که استاد در جاى دیگر، نظریات مطرح در فقه شیعه را سه نظریه ذکر کرده و نظریهى دوم و سوم را «ولایت» به قید «انتخاب» توسط فقها یا مردم برمىشمارد، علاوه بر آن ایشان در اول همین عبارت به رکن دوم مشروعیت (پذیرش مردم) تصریح مىکند و «متابعت مشروع» -که به عنوان مقسم و جزء مقوم هر دو نظریه مىآورد- را نخستبه «کسى که به زور خود را تحمیل نکرده باشد» تفسیر مىکند و از آن چنین برمىآید که اگر نظریهى اول -یعنى «ولایت تنها»- خود را به زور به مردم تحمیل کند، مشروعیت نخواهد داشت. اما دربارهى شاهد دوم و سوم باید گفت که استاد در این عبارات در مقام بیان و تبیین ضرورت داشتن حاکم، شرایط و صفاتى است که آیین مقدس اسلام آنها را وضع و ملحوظ نموده است. اما این که علاوه بر آن، شرط یا شرایط دیگر در مشروعیتحاکم دخیل استیا نه؟ استاد در مقام اثبات یا نفى آن نبوده است، تا از عدم تصریح آن، عدم اعتبارش استنتاج گردد. اما سخن استاد که به صرف دارا بودن شرایط لازم، «مىتواند حکومتبکند» یا «مىتواند قاضى باشد»، «این آدم را خدا معین کرده است»، ناظر به تعیین صفات لازم و صلاحیت چنین شخصى از سوى خدا براى منصب قضا و حکومت است و به بیانى ایشان به وجود مقتضى اشاره مىکند. اما دربارهى شاهد چهارم باید گفت که همانطور که استاد در همین موضع تصریح کردند، ولاى پیامبر به چهار قسم تقسیم مىشود که یکى ولاى به معناى «مرجعیت دینى و تبیین آموزههاى دینى» است که این ولاء از سوى خداوند ابتدا به ایشان و سپس امامان و بعد به نواب آنان تفویض شده است. در این ولاء نه مردم، بلکه خواص نیز در مقام وحى و پیامبر نقش جزء «قبول» و «پذیرش» ندارند و ظاهر بلکه نص کلام استاد در همین «ولاء» است، که این نیز موضع اختلاف نیست. اما این که آیا شان مردم در قبال «ولاء» به معناى «حکومت» و رهبرى اجتماعى و سیاسى هم صرف پذیرش و قبول است؟ یا این که خود جزء مصدر مشروعیت و حقند؟ از این سخن استاد برنمىآید.
استاد و پذیرفتن مشروعیت انتخاب
حاصل آن که نمىتوان نظریهى «انطباق» را به ضرس قاطع به استاد نسبت داد، حال این پرسش مطرح مىشود که آیا نظریهى دوم، نظریهى برگزیدهى ایشان استیا نه؟ برخى عبارات و قراین آن را تایید مىکند.
1. ولایتشرعى یعنى مهر ایدئولوژى مردم
استاد مصدر حق شرعى ولى فقیه را مردم متدین مىداند و با اشاره به حکم امام خمینى به نخست وزیر موقت [بر حسب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران... جنابعالى را بدون در نظر گرفتن حزبى و بستگى به گروهى خاص، مامور تشکیل دولت موقت مىنمایم 85 ] آن را چنین تحلیل مىکند. حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام، به عنوان مکتب و یک ایدئولوژى ناشى مىشود و مردم تایید مىکنند که او مقام صلاحیتدارى است که مىتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد. در حقیقتحق شرعى ولایتشرعى، یعنى مهر ایدئولوژى مردم و حق عرضى، همان حق حاکمیت ملى مردم است که آنها باید فرد مورد تایید رهبر را انتخاب کنند. 86
2. حق انتخاب و عزل حاکم و موقتى بودن آن
قرینهى دیگر، برداشت ایشان از نظریهى «جمهورى اسلامى» است که معتقد است قید اسلامیت محتواى آن را تعیین مىکند، اما شکل آن مثل تعیین رهبر و موقتى بودن آن به عهده مردم است. کلمهى «جمهورى» شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص مىکند... یعنى حکومتى که حق انتخاب با همهى مردم است قطع نظر از این که مرد یا زن، سفید یا سیاه، داراى این عقیده یا آن عقیده باشد. در این جا فقط شرط بلوغ سنى و رشد عقلى معتبر است و نه چیز دیگر، به علاوه این حکومت، حکومتى موقت است، یعنى هر چند سال یکبار باید تجدید شود، یعنى اگر مردم بخواهند مىتوانند حاکم را براى بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم -تا آنجا که قانون اساسىشان اجازه مىدهد- انتخاب کنند و در صورت عدم تمایل، شخص دیگرى را که از او بهتر مىداند، انتخاب کنند... مساله جمهورى مربوط استبه شکل حکومت که مستلزم نوعى دمکراسى است، یعنى این که مردم حق دارند سرنوشتخود را خودشان در دستبگیرند. 87 توضیح این که در نظریهى «انطباق» سخن از انتخاب و حاکمیت مردم بر سرنوشتخود نیست، بلکه سخن از پذیرش و انقیاد مردم -آن هم به نحو وجوب شرعى است- و دورهى حکومتحاکم شرعى هم موقت نیست، بلکه به شرط حفظ شرایط است که احتمال دارد مادام العمر هم باشد. اما استاد در عبارت فوق سخن از «انتخاب رئیس حکومت توسط مردم»، «موقتى بودن حاکم» «حق حاکمیت مردم بر سرنوشتخود» و این که انتخاب مردم نه از مقولهى «وظیفه» که از مقولهى «حق» استبه میان مىآورد.
3. قراین دیگر
مضاف بر این که ایشان قائل بر فطرى بودن حقوقى نظیر آزادى و دمکراسى -به معناى حقیقى آن- و امانتبودن حکومت در دستحاکم از سوى مردم است که تبیین آنها در این مختصر نمىگنجد. 88 با این وجود استناد این راى استاد به ضرس قاطع باز محل تامل است و باید بگوییم که: چون نیستخواجه حافظ معذور دار ما را
پىنوشتها
1- کارلتون کلایمرودى و دیگران، آشنایى با علم سیاست، بهرام ملکوتى، کتابهاى سیمرغ، چاپ سوم، ج 1، ص11، تهران 2536. 2- ر.ک: همان. 3- پیرامون جمهورى اسلامى، صدرا، چاپ نهم، ص 151، تهران 1374. 4- نهج البلاغه، خطبه 40. 5- ر. ک. ارنست کاسیر، افسانه دولت، نجف دریا بندرى، خوارزمى، تهران، 1362، ص97. نیز ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، زیرکزاده، ص42. 6- ر. ک. قاضى ابى یعلى، الاحکام السلطانیه، مکتب الاعلام الاسلامى، ص 20، قم، 1406 ق. 7- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 150. 8- ارسطو، سیاست، حمید عنایت، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، 1358، ص 10. 9- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 152 و 153. 10- ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، عباس منوچهرى، مولى، تهران، 1374، ص 10 و 273. 11- ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، ص 41. 12- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 154. 13- ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 273. 14- پیرامون جمهورى اسلامى، 153. 15- ر. ک. اقتصاد و جامعه، ص 273 و 274. 16- ر. ک. آنتونى کوئینتن، فلسفه سیاسى، (مقدمه)، مرتضى اسعدى، بهآور، تهران، 1374، از ص 29 تا ص 34. براى توضیح بیشتر، ر. ک. سعید حجاریان مساله مشروعیت، مجله راهبرد، شماره 3. بهار 1373. و نیز علىرضا شجاعىوند، مشروعیت دینى دولت، انتشارات تبیان، از ص 42 به بعد. 17- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 150 از ص 152 به بعد. 18- ر. ک. مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 3، ص 281 و نیز اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 169 و 175. 19- احزاب / 6. 20- نساء / 59. 21- مائده / 55. 22- مجموعه آثار، ج 4، ص 843. 23- ر. ک. الاسلام و اصول الحکم، ص 171. 24- حکمت و حکومت، صفحههاى، 143، 167، 170. 25- آخرت و خدا هدف بعثت، ص 229، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1377. 26- نقل از، شهید مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات اسلامى، چ نهم، قم، 1359، ص 88. 27- ر. ک. مجموعه آثار، ج 4، ص 843. 28- همان، ج 3، ص 281. 29- امامت و رهبرى، صدرا، چ پنجم، تهران، 1366، ص 71 و 72. 30- همان، ص 69. 31- همان، ص 71. 32- همان، ص 80 و 96. 33- همان، ص 81. 34- حماسه حسینى، انتشارات صدرا، تهران، ج 3، ص 24. 35- مهندس مهدى بازرگان مىنویسد: «خلافت و حکومت از دیدگاه امام حسین(ع) و اسلام نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان و نه از خدا، بلکه از آن امت و به انتخاب خودشان است». آخرت و خدا، ص 43 و 44. دکتر سروش هم مىگوید: «حق حکومت در همه حال از آن مردم است، حکومتبندگان، حکومتى است در خور بندگان، نه خدایان، که با آراى آدمیان بر مىنشینند و با آراى آنان برمىافتند». کیان، شماره 21، ص 12. و نیز ر.ک: دکتر مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 82. 36- حکمت و حکومت، ص 82. 37- ر.ک: حیدر على قلمداران، حکومت در اسلام، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، تهران، 1385 ق، لازم به ذکر است که نویسندهى فوق بر حسب ظاهر عباراتش انتصابى بودن حکومت پیامبر را مىپذیرد. اما جریان سقیفه را در صفحه 28 به بعد. مقتضاى دستور اسلام در امر شورا وصف مىکند، 38- امامت و رهبرى، ص 147. 39- حماسه حسینى، ج 3، ص 24. 40- آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، چ دوم، تهران 1376، ج 5، ص 203 و 204. 41- حماسه حسینى، ج 3، ص 108. 42- همان، ص 111. 43- نهج البلاغه، خطبهى 8 و 34. 44- حماسه حسینى، ج 3، ص 109. 45- همان، ص 108 و 109. 46- سوره فتح / 18. 47- حکمت و حکومت، ص 167 و 168. 48- آخرت و خدا، ص 44. 49- حماسه حسینى، ج 3، ص 110. 50- همان، ص 111. 51- همان. 52- همان، ص 176. 53- امامت و رهبرى، ص 140. 54- نهج البلاغه، خطبهى، 91. 55- ر.ک: آخرت و خدا، ص 42 - 44. 56- ر.ک: بحارالانوار، ج 44، صص15، 25 و 147. 57- ر. ک: سیرى در نهج البلاغه، بخش پنجم (اهل بیت و خلافت). انتشارات اسلامى، قم، 1361. 58- نهج البلاغه، خطبهى 170، و نیز: سیرى در نهج البلاغه. ص 101. براى توضیح بیشتر ر ک: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص307 و ج2، ص47 و ج11، ص114. و نیز بحارالانوار، ج29، ص419. 59- نهج البلاغه، خطبهى 91. 60- امامت و رهبرى، ص 140 و 141. 61- سیرى در سیرهى ائمه اطهار، انتشارات صدرا، تهران، 1376، ص88. 62- همان. 63- همان، ص 91، و نیز اسلام و مقتضیات زمان، چ 1، ص 224 به بعد. 64- ذکر این نکته خالى از فایده نیست که ابو سلمه پیش از رسیدن پاسخ مثبت عبدالله بن الحسن که به او نیز نامه نوشته بود- توسط سفاح که به او بدگمان شده بود، کشته شد، بعد عبدالله و فرزندانش هم به همین خاطر کشته شدهاند. ر ک: بیست گفتار، ص155، و نیز اصول کافى، ج2. ص243. 65- ر ک: بیست گفتار، ص 152 - 160، صدرا، قم 1358. و نیز سیرى در سیره ائمه اطهار، فصل امام صادق . 66- براى توضیح بیشتر، ر ک: علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، ص212. 67- سیرى در سیره ائمه اطهار، ص 213 68- بحار الانوار، ج49، ص146. چاپ بیروت. 69- سیرى در سیره ائمه اطهار. ص 212. براى توضیح بیشتر ر. ک: نگارنده مجله معرفت، سیره ائمه در تقابل با سکولاریزم. شماره 29. 70- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 153. 71- همان، ص154. 72- همان. 73- ر. ک. علامه طباطبایى، المیزان، ج4، ص124; آیة الله منتظرى، دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص409; آیة الله جعفر سبحانى، معالم الحکومه، ص 206، و نیز مبانى حکومت اسلامى، ص169 به بعد. 74- پیرامون جمهورى اسلامى، ص154. 75- همان، ص150 (پاورقى) و 153. 76- همان. 77- ر. ک. دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص405 و 415. آیة الله خامنهاى در این موضوع مىگوید: «نظر مردم تعیین کننده است، اما نسبتبه آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است، اگر معیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیتببخشد... آن کسى که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانت نفس و دیندارى کامل و آگاهى لازم برخوردار است. آن وقت نوبت مىرسد به قبول ما، اگر همین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزى به نام حکومت زور در اسلام نداریم». ر. ک. حکومت در اسلام، سازمان تبلیغات اسلامى، ج1، ص33. 78- این آخرین راى شهید صدر است که در کتاب «خلافة الانسان و شهادة الانبیاء» و «الاسلام یقود الحیاة» طرح کرده است. 79- پیرامون جمهورى اسلامى، ص150. 80- اسلام و مقتضیات زمان، چ 1، ص179. 81- همان، ص174. 82- مجله حوزه، شماره 86 و 85، فروردین و اردبیهشتسال 77، ص113. 83- مائده / 55. 84- مجموعه آثار، ج3، ص280. 85- صحیفه نور، ج5، ص27. 86- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 67 و 68. 87- پیرامون انقلاب اسلامى، ص62 و 63. 88- براى توضیح ر. ک. سیرى در نهج البلاغه، فصل حقوق مردم در مقابل حاکم، نگارنده مقالهاى تحت عنوان «حقوق مردم در حکومت اسلامى از دیدگاه شهید مطهرى» نگاشته است که به زودى تقدیم خواهد شد.
تعریف حکومت و دولت در نگاه نخستین، امر روشن و سهل به نظر مىرسد، اما با توجه به تکثر مکاتب سیاسى و تئورىهاى مشروعیت و انواع حکومت و ماهیت و غایات آن، پیچیدگى تعریف آن روشن مىشود. عالمان سیاست گاهى و دولت (state) را دو واژگان مترادف تعریف کردهاند. اما برخى دیگر، حکومت را شعبهاى از دولت تفسیر کردهاند. حکومتبه دستگاه خاصى اطلاق مىشود که مسؤولیت اعمال قدرت و حاکمیتسیاسى و اجرایى را بر عهده دارد. اما دولت فراتر از آن و شامل مجموعه قواى سهگانه و دیگر امورى است که ارتباط فرد و جامعه را با مجموعه حکومت کننده، تنظیم مىکند. کلایمرودى، آندرس و کریستول در این باره مىنویسند: «دولت از نقطه نظر علم سیاست و حقوق عمومى، عبارت از اجتماعى از مردم (با جمعیت تقریبا زیاد) است که به طور مداوم در سرزمین معلومى سکونت اختیار کرده و مستقل (و یا تقریبا مستقل) بوده و داراى یک حکومت متشکل باشند که اکثریت جمعیت مذکور عادتا از دستورات آن اطاعت نمایند. دولت، اجتماعى استبراى اجراى هدفهاى عموم، در صورتى که حکومت دستگاهى است (یا همانطور که گارنر مىگوید) سازمان، اداره و یا تشکیلاتى است که به وسیله آن، هدفهاى مذکور اجرا شود.» 1 دولت در تعریف فوق با چهار مؤلفه [1.جمعیت 2.سرزمین 3.حکومت 4.حاکمیتیا استقلال] تفسیر و مشخص شده است. اما در این تعریف به دو مشخصه دیگر دولت - یعنى قانون و عدالت - توجهى نشده است. به نظر مىرسد در دید تعریفکنندگان فوق، مشخصه قانون و عدالت از امتیازات دولت مشروع و عقلانى است. اما رواقیون قدیم و مسیحیان اولیه و سن اگوستین تاکید داشتند که عدالت لازمه دولت است. 2 علامه شهید با اعتبارى دانستن حکومت و ترکیب آن از امور و اجزاى مقوم، مانند قانون، دفاع از هجوم خارجى، امنیت، فصل خصومت و اجزاى غیر مقوم مانند حفظ مواریث فرهنگى و ارائه خدمات عمومى نظیر مخابرات و بهداشت، حکومت و دولت را در عرض هم قرار داده و تعریف تام از آن دو ارائه مىدهد. پس دولت و حکومت، در حقیقت، یعنى مظهر قدرت جامعه در برابر هجوم خارجى و مظهر عدالت و امنیت داخلى و مظهر قانون براى داخل و مظهر تصمیمهاى اجتماعى در روابط خارجى. 3 استاد در این تعریف، موافق فلاسفه سیاسى است که عدالت و قانون را در تعریف دولت گنجانیدهاند، مهمترین بحث در فلسفه سیاسى، منشا و مصدر مشروعیتحکومت و حاکمیت است که جولانگاه آرا و اندیشههاست که به تبیین آن مىپردازیم. انسانها همه در اصل آفرینش برابر و بطور یکسان از حقوق فطرى و طبیعى، مانند آزادى فردى و اجتماعى، آزادى عقیده و بیان، مساوات و حق تملک برخوردارند و کسى بر دیگرى حق تقدم و فضیلت ندارد و نمىتواند با اعمال اکمیتحقوق طبیعى او را تقیید یا سلب کند. از سوى دیگر، وجود حکومت و قانون در جامعه امرى ضرورى و اجتنابناپذیر است و با فقدان آن، جامعه با اغتشاش و آنارشیسم و سلطه اقویا بر ضعیفها مواجه خواهد شد. چنانکه حضرت على (ع) فرموده است: «لا بد للناس من امیر فاجر او برّ» 4 سؤال بر این نکته متمرکز است که حق حاکمیت در جامعه از آن کى و کدام طبقه است؟ آیا حق حکومتبه عهده شخص یا طبقه خاص واگذار شده استیا این که به عهده خود جامعه است؟ به دیگر سخن، در واقعیتحکومتهاى موجود و همچنین در این که اکثریت مردم (حکومتشوندگان) مجبورند از حاکمان اطاعت کنند تردیدى نیست، اما عقل و عقلاء بر این نکته تاکید مىکنند که دلیل و ملاک حاکمیت گروه اقلیتبر اکثریت چیست؟ چرا مردم اخلاقا و عقلا باید در طوق اطاعتحاکمان باشند؟ آیا حاکمان براى ایجاد قدرت خود توجیه و دلیل عقلانى و اخلاقى دارند؟ فلاسفه سیاسى از این بحثبه مساله «مشروعیت» (Legitimacy) ، که به معناى قانونیت و حقانیت است) تعبیر مىکنند، اگر حکومتى براى توجیه قدرت خود توانستیک نظریه و دلیل قانعکننده و توجیه عقلانى و خردپسند ارائه کند، حکومتى داراى مشروعیت و اقتدار و وجودش مشروع و حق خواهد بود. در مقابل مشروعیت، غصب (Usarpation) قرار دارد که در صورت فقدان پارامترهاى مشروعیت، حکومت غاصبانه خوانده خواهد شد. که به جاى دارابودن حق حکومت و اقتدار، تنها از قدرت و اعمال حاکمیت قهرى برخوردار خواهد بود. پس مبحث تنقیح و تبیین ملاکهاى مشروعیت در فلسفه سیاسى، از اهمیت والایى برخوردار است و فلاسفه دوران باستان به این مساله توجه و عنایت ویژهاى داشتند که در ذیل به برخى از ملاکها اشاره مىشود.
ملاکهاى مشروعیت
1. زور و غلبه (Power)
برخى ملاک مشروعیت را برخوردارى از قدرت و زور بیشتر مىدانند و بر این باورند که حکومتحق و مشروع، حکومتى است که از قوه قهریه بیشترى برخوردار باشد «الحق لمن غلب». سوفسطائیان و گرسیوس، مورخ و سیاستمدار رومى، و امام احمد بن حنبل 6 از این نظر جانبدارى مىکنند. استاد شهید، حاکم مشروع را حاکمى وصف مىکند که مشروعیتش برخاسته از مردم و یا از خداوند باشد. «حکمران بالضرورة یعنى کسى که متابعت مشروع دارد نه کسى که به زور خود را تحمیل کرده است و آن کسى که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است: یکى به نحو ولایت و دیگر به نحو وکالت». 7
2. حق طبیعى و فطرى
بعضى فلاسفه سامان طبیعت را بر تفویض و پخش مسؤولیتها و حرفهها در میان انسانها مىدانند و معتقدند که طبیعت، شان و منزلتحکمرانى را تنها بر عهده عده خاصى نهاده است و این مسؤولیت از توان دیگران برنمىآید و به اصطلاح، حاکمان، حاکمانزاده شدهاند. ارسطو در این باره مىگوید: برخى از زندگان، از همان نخستین لحظه زادن، براى فرمانروایى یا فرمانبردارى مقدر مىشود. این ویژگى در زندگى رواندار نتیجه از سراى طبیعت است. 8 استاد در تبیین آن مىنویسد: « این که حق طبیعى یک تخمه و یک نژاد است. برخى نژادها آسمانى هستند، همان عقیدهاى که در ایران قدیم وجود داشته در مورد آسمانىنژاد بودن شاهان، و تخمهشاهى و نژاده بودن، پس حق طبیعى و موروثى مىشود. (نظیر زنبور عسل») 9
3. سنتى (ذرخژخحچزث)
سنتها و مقررات که سالها و سدهها رایج است و مورد اعتراض قرار نگرفته، خود به خود مورد تقدیس قرار گرفته و از مشروعیتبرخوردار است. ماکس وبر در توضیح آن مىنویسد: «مبتنى استبر اعتقاد متداول به تقدس سنتهایى که از قدیم اعتبار داشتهاند و مشروعیت کسانى که این سنتها، آنان را مامور و مجاز به اعمال سیادت مىکند.» 10 حاکمیتهاى، سلطنت و وراثت، پیر سالار، پدر سالار، خون و نژاد مثلا حکومت قریشى، آرستوکراسى، اشراف و نخبهگرایى را مىتوان زیرمجموعه ملاک فوق بر شمرد.
4. قرارداد و رضایت عمومى
بیشتر فلاسفه سیاسى اخیر معتقدند که حکومت وقتى مشروع مىشود که حکومتشوندگان آن را بپذیرند، روسو مىنویسد: «تنها چیزى که مىتواند قدرت مشروع و حکومتحقه را تشکیل دهد، قراردادهایى است که به رضایت طرفین بسته باشد.» 11 علامه شهید در تقریر آن مىگوید: «در حق عموم مردم است از باب این که همه مردم على السویه آفریده شدهاند، حکومتیک امر دنیایى است و مذهب نباید در این دخالت کند و یا اساسا منکر مذهب شدند، و بالاخره به مردم تعلق دارد نه به خدا، اعم از این که قائل به خدا باشیم یا نشویم.» 12
5. الوهى و کاریزمائى (Charisma)
بیشتر ادیان موجود حق حاکمیت را از آن خداوند و یا چهرههاى استثنایى دینى خود مىدانند و در نگرشهاى غیر دینى، انسانهاى نابغه و استثنایى، مانند ناپلئون، خود به خود از حق حاکمیتبرخوردارند. ماکس وبر در توضیح آن مىنویسد: «مبتنى استبر فرمانبردارى غیر عادى و استثنائى از یک فرد، به خاطر تقدس، قهرمانى و یا سر مشق بودن وى، و از نظامى که وى ایجاد کرده یا به شکل وحى بر او نازل شده است و ایثار در برابر او و نظامش.» 13 نظریه فوق، در حوزه ادیان، موسوم به «مشروعیت الهى» و یا «مشروعیت از بالا» است که مدعى استخاستگاه شروعیتحکومت و حاکمان مىبایست مستند به خداوند باشد. پادشاهان و امپراتوران اغلب مشروعیتحکومتخود را با استناد به نظریه فوق توجیه مىکردند و خود را «شاه- خدایان» (God- kings) ، «پسران خدا» (Sons of God) ، «پادشاهان سایه خدا» (Shadow of God kings) ، مىخواندند. در آیین مسیحیت، امپراتور و قیصر نیز مشروعیتخود را از بالا توجیه مىکرد، لکن در کسب آن از آسمان با پاپ و کلیسا اختلافى داشت، کلیسا مدعى بود مشروعیت الهى حکومت قیصر توسط نهاد کلیسا به قیصر منتقل مىشود، اما امپراتور مدعى دریافت مشروعیت الهى به گونه مستقیم و با حذف کلیسا بود. استاد در تقریر نظریه مشروعیت الهى در فقه اسلامى مىنویسد: «حق الهى، به معنى این که حاکمیت اعم از وضع قانون و وضع مصوبات فرعى و حکم به مفهوم فقهى، یعنى بر مبناى مصالح موقت (زمان) نظیر معبودیت است، نظیر فصل قضا است، نظیر افتاء است. جز خداوند کسى شایسته نیست - و ریشه این مطلب همان فلسفه نبوت است که ایدئولوژى و وضع قانون بشرى جز وسیله خدا میسر نیست، قهرا در مقام اجرا نیز ولایت الهى شرط است - و افرادى که نه به دلیل خاصیت طبیعى و موروثى بلکه به دلیل خاصیت تقرب و عدالت و علم، این حق را پیدا مىکنند و قهرا ماهیتحکومت، ولایتبر جامعه است نه نیابت از جامعه و وکالت از جامعه. فقه هم این مساله را به عنوان ولایتحاکم مطرح کرده است، از نوع ولایتى که بر قصر و غیب دارد، پس ملاک، انتخاب مردم نیست.» 14 سخن ما در این مبحث درباره خاستگاه مشروعیتحکومت است، اما این که نوع حکومت الهى از نوع ولایت - آن هم به شکل ولایتبر قاصران و غایبان - است، موضع استاد را در صفحات آینده بیان خواهیم کرد.
نظرى به تقسیمات دیگر مشروعیت
ملاکهاى ذکر شده، به صورت استقرار و با لحاظ ادعاى خود حکومت کنندگان بود. ماکس وبر در تقسیم کلى، ملاکهاى مشروعیت را به سه قسم 1. عقلایى 2. سنتى 3. کاریزمایى، تقسیم کرده است. 15 آنتونى کوئینتن براى مشروعیتسه قسم عمده یعنى 1.نظریه ذاتىگرا 2.عرض گرا 3.ارگانیک برمىشمارد که اولى بر حسب سرشت و ذات نظریه، دومى بر حسب اهداف و نتایج دولت و سومى بر حسب حکومتشوندگان است. 16 استاد شهید در یاداشتهاى ناقص خود، ابتدا به دو ملاک مشروعیت 1.مشروعیت الوهى (ولایت) 2.مشروعیت مردمى اشاره مىکند و درباره ملاک قهر و زور، منکر مشروعیت آن مىشود. اما اینجا این سؤال پدید مىآید که در فرض تعارض دو مشروعیت فوق، کدام یک مقدم خواهد شد. در آخر مقاله به نظر استاد اشارت خواهد رفت. سپس استاد در مقام استقراء انواع مشروعیتبه چهار قسم یعنى 1.حق طبیعى و موروثى 2.حق الهى 3.حق اشراف و طبقه خاص 4.جمهور مردم، اشاره مىکند. 17 استاد از آنجا که حق «زور و غلبه» را انکار مىکرد، آن را در شمار ملاکها نگنجانده است، اما ذکر حق موروثى در کنار حق طبیعى، خالى از وجه به نظر مىرسد. چرا که حق ارثى نه در شمار حقوق طبیعى و فطرى بلکه در شمار حقوق سنتى قرار دارد، مگر این که مدعى شویم که شاهزادگان استمرار لطنتخود را جزء حقوق طبیعى خود مىدانستند. اما حق طبقه خاص و اشراف، همان طور که استاد خود تذکر داده است، این از بحثحق حاکمیت و مشروعیتخارج است و به این که صلاحیتحکومت از آن چه کسى است؟ برمىگردد.
دو: مشروعیتحکومت پیامبر (ص)
پیشتر گفته شد که درباره مصدر مشروعیتحکومتها آراى متکثرى وجود دارد، عالمان اسلامى هر چند در چگونگى مشروعیتحکومت در عصر غیر پیامبر اختلاف نظر دارند، اما در دو امر اتفاق نظر دارند: یکى در مشروعیت الهى حکومت پیامبر(ص) است، به این معنا که پیامبر علاوه بر دارا بودن دو شان و مسؤولیت الهى (مقام تبلیغ و مرجعیت دینى و مقام قضاوت)، از سوى خداوند هم ماموریت آسمانى داشته است که حکومت دینى تشکیل دهد و خود زعامت و رهبرى مطلق آن را در دست گیرد. پیغمبر اکرم در زمان حیات، خودشان ولى امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود... در این که پیغمبر چنین شانى را داشته و این شان الهى بوده است - یعنى حقى بوده که خداوند به پیغمبر اکرم عنایت فرموده بود، نه این که از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد - میان شیعه و سنى بحثى نیست. 18 استاد دلیل نظریه «انتصاب» را آیات متعددى ذکر مىکند. مانند: (النبی اولى بالمؤمنین من انفسهم) 19 (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول) 20 (انما ولیکم الله و رسوله) 21 و در توضیح آن مىگوید: منصب سومى که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفویض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود، همین ریاست عامه است، او رئیس و رهبر اجتماعى مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود. 22 اما امر دومى که مورد اتفاق عالمان شیعه و سنى است ضرورت توجه و عنایتحاکم -در هر عصرى- به اصول و قوانین اسلام در اداره حکومت است، به گونهاى باید قرآن و سنتبه عنوان منشور حکومت و قانون اساسى تلقى گردد و حکام در چهارچوب آن عمل کنند.
شبهه عدم مشروعیت الهى حکومت پیامبر
در قرن حاضر برخى از معاصران در نظریه «انتصاب» و مشروعیت وحیانى بودن حکومت پیامبر تشکیکاتى کردهاند و بر این باورند که منصب سوم پیامبر -یعنى تشکیل حکومت اسلامى و زعامت آنصرفا با تقاضا و بیعت مردم انجام گرفته است و در این خصوص وحى و دستورى از سوى خداوند و قرآن به پیامبر ابلاغ نشده است تا مشروعیتحکومتحضرت وجه شرعى و الهى پیدا کند. از مروجان این تئورى مىتوان به على عبدالرزاق 23 در جهان تسنن و دکتر مهدى حائرى و مهندس بازرگان 25 در عالم تشیع اشاره کرد. اما پیشینه این تئورى در ایران به چند دهه پیش بر مىگردد، به عنوان مثال نویسندهاى به نام مهدوى زنجانى در سال 1345 طى مقالهاى در مجله زن روز (شماره 90) حکومت پیامبر را امرى اتفاقى توصیف کرده و درباره احکام اجتماعى اسلام مىنویسد: پیغمبر هم این قوانین را به عنوان این که جزء دین است و مربوط به وظیفه رسالت است نیاورده، بلکه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود به این مسایل هم پرداخت. 26 استاد بعد از نقل شبهه فوق، به نقد و جرح آن مىپردازد و آیاتى که در آنها پیامبر به عنوان «اولى الامر»، «ولیکم»، «واجب الاطاعة» معرفى شده است، دلیل بر بطلان شبهه مىداند. 27 توضیح بیشتر نظر استاد بعد از تقریر نظریه بعد خواهد آمد.
سه: مشروعیتحکومت امامان شیعه
بعد از فراغ از مشروعیت الهى و انتصابى بودن حکومت پیامبر، نوبتبه بررسى مشروعیتحکومتهاى بعد از پیامبر مىرسد. شیعه بر این اعتقاد است که پیامبر(ص) هر سه مسؤولیت و شان الهى خود (مرجعیت دینى، منصب قضا و حکومت) را با امر الهى به امام على (ع) تفویض نموده است و بدینسان مشروعیت امامت و حکومت امام على (ع) و یازده امام دیگر، مانند زعامت پیامبر منتسب به وحى و خداوند است. مهمترین نکته فراق و اختلاف تشیع و تسنن از همین موضوع شروع مىشود و تسنن بر خلاف شیعه معتقد است که پیامبر حاکم بعدى خود را -نه به تعیین خود و نه به تعیین وحى- نصب و مشخص نکرده و آن را به خود مردم واگذار نموده است. استاد شهید در آثار و سخنرانىهاى خویش بر عقیده تشیع تاکید مىکرد و به اقامه ادله و شواهد آن مىپرداخت. پیغمبر اکرم در زمان حیات، خودشان ولى امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل زیادى که غیر قابل انکار است، به اهل بیت رسیده است. 28
تمایز امامت و حکومت
آنچه شیعه بر تنصیص بودن آن اصرار مىورزد، صرف تعیین حاکم و والى مسلمین بعد از حیات پیامبر نیستبلکه مساله مورد بحث فراتر از مقوله حکومت و تعیین حکمران است، بلکه شیعه امامت را در دایره گستردهاى مىبیند و آن را والا و برتر از حکومت مىداند که مشتمل بر مرجعیت دینى و علمى است، به این معنا که امام و جانشین پیامبر همانند وى داراى عصمت و مسؤولیت الهى در بیان و حراست از دین است و راى وى مانند راى پیامبر در همه زمینهها، چه دینى و چه سیاسى و اجتماعى، فصل خطاب امتخواهد بود و این شان امام والاتر و مقدم بر شان حکومتى است. استاد در این باره مىگوید: در مورد مساله امامت، آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینى پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهاى وحى... آیا بعد از پیغمبر انسانى وجود داشت که واقعا مرجع احکام دین باشد آن طورى که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند. 29 بنابراین، مساله امامت و نقطه اختلاف شیعه و سنى را نباید به طور سطحى و ابتدایى از مساله حکومت و تنصیصى و موروثى بودن آن شروع کرد که آن یک امر تاریخى و دنیوى و قابل جرح و نقد است که چه بسا موجب غلبه نظریه اهل تسنن که به ظاهر موافق دموکراسى روز است، شود. اگر امامت را به این شکل ساده و در سطح حکومت طرح کنیم و بگوییم امامتیعنى حکومت، آن وقت مىبینیم جاذبه آنچه اهل تسنن مىگویند بیشتر از جاذبه آن چیزى است که شیعه مىگوید. 30 ایشان چنین شیوه بحث را اشتباه بسیار بزرگ مىداند که بعضى از قدماى متکلمان هم مرتکب آن شدهاند 31 به دیگر سخن، اگر با ادله متقن شایستگى امام على (ع) بر نیابت و تصدى مقام مرجعیت دینى پیامبر(ص) ثابتشود، نیابت ایشان در امر حکومت هم خود به خود ثابت مىشود، استاد در تحلیل آن مىگوید: مساله امامت از جنبه زعامت و حکومت این است که حالا که بعد از پیغمبر مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصى براى خود معین کرده است که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنایى است، دیگر جاى انتخاب و شورا و این حرفها نیست... آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به تمام معنى داشته باشیم که حتى امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با این حال برویم شخص دیگرى را به جاى او انتخاب کنیم؟! 32 بنابر این از این لحاظ، نسبت امامت و حکومت عموم و خصوص مطلق مىشود به این صورت که لازمه مقام امامت، زعامت و رهبرى هم هست اما عکس آن صحیح نیست. پیغمبر اکرم (ص) على(ع) را براى امامت تعیین کرده است که لازمه امامتحکومت کردن هم است و گذشته از این، در مواقعى به خود حکومت [على(ع)] هم تصریح کرده است ولى بر مبناى این که امام بعد از من، اوست. 33
نکته ظریف
رهآورد تامل در مطالب گذشته این نکته ظریف است که دارا بودن مقام امامت و زعامت و تعیین آن بر حسب لیاقت و شایستگى انجام مىگیرد و چون چنین شایستگى و به بیان دقیق علت مقتضیه در آن عصر -و با اعتقاد شیعه در تمامى اعصار- منحصر در وجود مبارک حضرت على (ع) بود، از آن برمىآید که آن حضرت در مقام واقع و ثبوت، امام و جانشین حقیقى پیامبر و در همین وعاء هم نیازى به تنصیص پیامبر هم نبود و لذا نصبهایى که از پیامبر در خصوص مامتحضرت على(ع) وارد شده، همه جنبه کاشفیت و ارشادى دارند، و این گونه نیست که حضرت على(ع) با این نصوص مثلا حدیث غدیر به مقام امامت نایل گشته، بلکه بر عکس یعنى چون در واقع مقام امامت را داشته است این نصوص وارد شده است. بنابراین مقام امامتحضرت على(ع)با تنصیص صورت نگرفته است تا اشکال شود که شیعه مساله حکومت را از چهره دموکراسى و عقلانى خارج و آن را به صورت موروثى کرده است.
دلیل ضرورت انتصاب
شاید این جا این سؤال مطرح شود که چرا پیامبر یافتن امام و رهبر حقیقى را به عهده خود مردم نگذاشت و با روایات مختلف، مردم را به بیعتبا او ملزم کرد؟ پاسخ این سؤال روشن است چرا که یکى از وظایف پیغمبر ارشاد و راهنمایى امتخود و تبیین اصول شریعتخود است و در سوى دیگر، مردم صدر اسلام به خاطر شبهات مختلف -مانند سوء تبلیغات امویان و خلفا- در حدى از رشد سیاسى نبودند که امام واقعى خویش را خود تعیین و پیدا کنند، و لذا مساله «تنصیص» ضرورى بود. از این جا معلوم مىشود که مردم آن وقت صلاحیت نداشتند که خلیفه یعنى ولى امر را انتخاب کنند و فرضا قبول کنیم که اصل حکومت اسلامى بر انتخاب است نه بر انتصاب، در آن روزها و بلکه تا سالها و قرنها مىبایست که حاکم انتصابى باشد. 34
بررسى شبهات بعضى معاصران
مطابق ادله قرآنى و روایى مشروعیت ولایت و حکومت معصومان: مستند به شرع و وحى است و پذیرش مردم، به عنوان مقبولیت و مشروعیتسیاسى مطرح است، این نظریه که مورد اتفاق عالمان اسلامى است در قرن معاصر مورد تردید و جرح برخى از روشنفکران قرار گرفته است. مجموعهاى از این شبههها در کتابى به نام «خلافت و امامت» در سال 1349 توسط حسینیه ارشاد انتشار یافت، که استاد شهید در آثار مختلف خود به نقد آنها پرداخته است که اشاره مىشود.
1) شبهه نفى حاکمیتخدا
برخى از منکران مشروعیت الهى حکومت پیامبر و امامان شیعه، براى اینکه نظریه خود را به اصطلاح صورت اتقان بخشند، نه تنها منکر حق حاکمیت معصومان شدند بلکه پا را فراتر نهاده، منکر حق حاکمیتخداوند متعال شدند، 35 و در تعلیل آن مدعى شدند که چون کار حکومت امر مربوط به خود مردم و عقلایى است از حوزه حاکمیت الهى خارج است. بدینسان مشروعیتحکومت معصومان هم باید مستند به مردم باشد و نمىتوانند آن را از خداوند دریافت کنند; چرا که خود خداوند داراى چنین حقى نیست تا آن را به دیگران انتقال دهد. رفع این شبهه نیازى به مباحث دقیق فلسفى و کلامى ندارد و نگاه اولیه به آیات متعدد قرآن کریم مانند (ان الحکم الا لله) -که حق حاکمیت را منحصر به خداوند متعال کرده استوهن و سستى اشکال را به وضوح نشان مىدهد و استاد هم آن را جزء اصول مسلم اسلام انگاشته و در آثار مختلف خود تصریح بدان کرده است که نیازى به توقف در این مساله نیست.
2) شورایى بودن حکومت
مخالفان مشروعیت الهى حکومت معصومان، در تایید نظر خود، به بعضى آیات متمسک شدند تا بدینسان راى خود را موافق قرآن توصیف کنند، یکى از این آیات، آیه شوراست که خداوند در آن پیامبر و مردم را دعوت به انجام کارها توسط شورا نموده است، و چون کار حکومت از امور غیر دینى و مردمى است، پس امر آن به عهده شورا و راى مردم واگذار شده است. دکتر حائرى یزدى در تقریر آن مىنویسد: خداوند سبحان در سوره شورى (آیه 38) مىفرماید: (و امرهم شورى بینهم) یعنى امور مردمى باید از طریق مشاورت و رایزنى خود آنها با یکدیگر حل و فصل شود، نه از طریق وحى و رسالت الهى. 36 البته شبهه فوق در نیم سده پیشین در کتاب «خلافت و امامت» و در کتاب دیگر به نام «حکومت در اسلام» آمده بود. 37 استاد در پاسخ، به این نکته تاکید مىکند که اصولا مساله حکومت، صرف یک حکومت ظاهرى و اداره چند شهر یستبلکه حکومت در اسلام شعبهاى از امامت است که معناى وسیع و مقدسى دارد و تعیین آن به عهده خدا و رسول خداست، اما مساله شورا که مورد تاکید اسلام است در امور مهم دیگرى است که در خصوص آن نص و دستور خاصى از خداوند وارد نشده بود و چون درباره اختصاص امامت و حکومتبه حضرات معصومان نص وارد شده است تمسک به آیه شورا فاقد وجاهتشرعى و علمى خواهد بود. و لهذا ما منکر (امرهم شورى بینهم) نیستیم، اما «امرهم شورى بینهم» در کجا؟ آیا در امرى که نصى از قرآن رسیده و تکلیفش روشن است؟ در آنها نیست، بلکه در مواردى است که مربوط به حکمى از احکام الهى نیست و دستورى دربارهاش نرسیده است. 38 اما اصل شورا در انتخاب حاکم در عصر غیبت که در خصوص آن نصى وارد نشده است، باید گفت که هر چند در تعیین رهبر مسلمین در عصر غیبت فرد خاصى وارد نشده است، اما نص در خصوص شرایط و صفات کلى رهبر وارد شده است که نباید اعتبار و لحاظ آن را موکول به شورا کرد، اما در تعیین فرد خاص، بحث آن به تفصیل در فصلهاى آینده خواهد آمد.
3) ناسازگارى بیعتبا مشروعیت الهى
استاد ابتدا بیعت را از «النهایة» ابن اثیر چنین تعریف مىکند: بیعت عبارت از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن در اسلام، گویى هر کدام از طرفین دارایى خود را به دیگرى مىفروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلى و باطنى خود را به او واگذار مىکند. 39 بیعت از ماده «بیع» به معناى فروختن است، حقیقتبیعت پیمان است، همین چیزى است که ما امروز در مواقعى به آن مىگوییم دست دادن... این فشار دادن [دست] یعنى من قول دادم، من متعهد شدم، در عرب هم همین کار معمول بود که اسم این را مىگذاشتند، «بیعت». 40 البته این پیمان و تعهد که از آن به «بیعت» یاد مىشود به خصوص تعهد و میثاق مردم در قبال حاکم و حکومت اطلاق مىشود و پیمانهایى که یک طرف آن حاکم و حکومت نباشد بیعتبر آن گفته نمىشود. 41
فرق بیعتبا راى
بیعتبا راى دادن در زمان ما کمى فرق مىکند، [بیعت] پر رنگتر است، راى صرف انتخاب کردن است، نه تسلیم طاعتشدن، بیعت این است که خود را تسلیم امر او مىکند. 42 به دیگر سخن بیعت رنگ شرعى به خود مىگیرد و از این رو استاد با استناد به بعضى از فرازهاى نهج البلاغه 43 وفاى مردم به عهد و بیعتخود در قبال حاکم دینى را الزام شرعى مىداند. 44 در سوى دیگر با رجوع به تاریخ سیاسى صدر اسلام، با بیعتهاى مختلفى مواجه مىشویم که بین مردم و حاکم اسلامى و در راس آنها پیامبر اسلام و امام على (ع) منعقد شده است 45 و قرآن کریم هم اصل بیعت را مورد تایید قرار داده است. (لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة) 46 پیامبر قبل از حکومتخود، از مردم مدینه بیعت گرفت و یا مردم با او بیعت کردند،حضرت على(ع) بر حکومتخود، از مردم بیعت گرفت و در دوران حکومتخود به صورت متعدد به این امر اشاره مىکرد. برخى از روشنفکران معاصر، وجود بیعتهاى مختلف را مستمسک مدعاى خود قرار دادهاند و بیعت را دلیل بر عدم مشروعیت الهى و وحیانى حکومتهاى معصومان وصف مىکنند; چرا که به زعم آنها در صورت اعطاى مشروعیتحق حاکمیت از سوى خداوند، دیگر وجود بیعت و استناد به آن معنایى نخواهد داشت. شاهد گویاى این مدعا تاریخ زمامدارى پیامبر اکرم(ص) و مولى الموحدان حضرت على بن ابى طالب(ع)است، در این دو شاهد تاریخى مىتوان به خوبى مشاهده کرد که انتخاب زمامدارى سیاسى، به خاطر اجرا و کارآیى احکام و قوانین اسلامى، تنها به ابتکار و از سوى خود مردم به صورت بیعتبراى تشکیل حکومت مردمى تحقق یافته است و از حوزه وحى و پیامبرى بیرون بوده است. 47 مهندس بازرگان هم خلافت موقت امام حسن(ع) را معلول انتخاب و بیعت مسلمانان ذکر مىکند. 48 خوشبختانه متفکر شهید به این شبهه توجه داشته و بعد از اشاره به بیعتهاى مختلف صدر اسلام مىگوید: این جا این سؤال پیش مىآید که: چه لزومى داشت که پیغمبر و امام از مردم بیعت مىگرفتند، و بیعت از نظر شرعى چه اثر الزام آورى دارد؟ آیا اگر مردم بیعت نمىکردند، اطاعت پیغمبر واجب نبود؟! و چرا امیر المؤمنین به بیعت استناد مىکند؟. 49 استاد در پاسخ شبهه، به فلسفه وجود اصل بیعت در جامعه عرب اشاره مىکند و هدف آن را اعلام آمادگى مردم براى قبول حکومت و اطمینان و تحکیم پیمان منعقد بیان مىکند. به نظر مىرسد بیعت -در بعضى موارد- صرفا اعتراف و اظهار آمادگى است، قول وجدانى است، بیعتى که پیغمبر اکرم مىگرفت از این جهتبود، خصوصا با توجه به این که در خوى عرب این بود که قول خود را نقض نکند، نظیر قسم خوردن نظامىها یا وکلاست که به هر حال نباید به مملکتخود خیانت کند، ولى این قسم تاکید و گرو گرفتن وجدان است، تا شخص بیعت نکرده فقط همان وظیفه کلى است که قابل تفسیر و تاویل است، ولى بیعت، شخص بطور مشخص اعتراف مىکند به طرف و مطلب از ابهام خارج مىشود و بعد هم وجدان خود را گرو مىگذارد. 50 آنگاه استاد، فلسفه و علت استناد امام على (ع)به بیعت، هنگام جدایى امثال زبیر، به جاى استناد به مساله «تنصیص» را چنین تبیین مىکند. امیر المؤمنین که با زبیر و غیر زبیر به بیعت استناد مىکند در حقیقت مساله منصوصیت را که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان آن را از اثر انداخته، صرف نظر مىکند و به یک اصل دیگر که آن هم یک اصل شرعى است استناد مىکند. 51 علامه شهید بیعت مردم را نه مصدر مشروعیت که مصدر فعلیت و تحقق آن ذکر مىکند، که از مقبولیت و شروعیتسیاسى آن حکایت مىکند و بدون آن، زعامت و امامت جامعه در دست امام حائز شرایط قرار نخواهد گرفت. این جهت [وجود صفات رهبرى] به تنهایى وظیفهاى ایجاب نمىکند، اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقتبا بیعت، صلاحیت و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى این امام اعلام کردند او هم قبول مىکند. 52 ایشان در موضع دیگر تصریح مىکند که با عدم بیعت، امامت امام حقیقى باطل نمىشود. مساله بیعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پیروى بکنند، مساله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است، بیعت مىکنند یعنى قول مىدهند که تو هر کارى بکنى ما پشتسرت هستیم. 53
4) امتناع امامان از حکومت
یکى دیگر از شبهاتى که در مشروعیت الهى امامت و حکومت ائمه اطهار: مطرح مىشود مربوط به امتناع آنان از پذیرفتن حکومت و عدم تلاش در تحصیل آن است، برخى ظاهر سخنان امام على(ع) -که هنگام بیعت مردم از آنان خواست او را رها کنند و به دنبال رهبر دیگر باشند- 54 را دلیل بر استنکاف آن حضرت از حکومت مىدانند و علاوه بر آن مدعیند که آن حضرت پیش از آن هم هیچ گونه تقاضا و تلاشى براى به دست گرفتن حکومت از خود نشان نداد. و درباره صلح امام حسن(ع) و واگذارى امر حکومتبه معاویه گفته مىشود که: «اگر امام حسن(ع) خلافت را ملک شخصى و ماموریت الهى یا نبوى مىدانست، به خود اجازه نمىداد آن را به دیگرى صلح کند». و اما حرکت امام حسین(ع) به سوى کوفه صرفا یک حرکت دمکراتیکى بود. پاسخ منفى امام صادق(ع) بر تقاضاى خلافت که توسط ابو سلمه که شورش علیه دستگاه اموى را رهبرى مىکرد و همچنین عدم پذیرفتن ولایت عهدى امام رضا(ع) را، دو شاهد دیگر بر مدعاى خود ذکر مىکنند. 55 پاسخ این شبهه محتاج بسط مقال است و لکن آنچه این شبهه را از بنیان فرو مىریزد شیوه نادرستبحث مدعیان است، آنان براى اثبات مدعاى خویش رو به جزئیات و قطعات تاریخ آوردند و بدون اینکه شرایط و اوضاع سیاسى و اجتماعى زمانه را تحلیل و بررسى کنند -که طبع روشنفکرى آن را اقتضا مىکند- دستبه استنتاج نتیجه زدند، در حالى که شیوه بحث تاریخى بحث و فحص جامعى از علل و شرایط آن روزگار مىطلبد که متاسفانه این نکته مهم از دید آنان مغفول مانده است مثلا باید بررسى شود که چرا حضرت على (ع) 25 سال سکوت کرد آیا سکوت آن حضرت به خاطر این بود که خلافت راه قانونى و مشروع خود را طى کرده بود و حضرت براى خود حقى قائل نبود؟ چه حوادثى پشت پرده بود که امام حسن صلح کرد؟ و یا امام صادق و امام رضا از شرایط موجود استفاده نکردند؟ فحص و تتبع حوادث سیاسى و اجتماعى تاریخ اسلام روشن مىکند که امامان: زمینه لازم براى تشکیل حکومت اسلامى را به هیچ وجه پیدا نکردند و امامان از نداشتن یاران صدیق و خالص خود همیشه مىنالیدند. 56 اما نکته مهم که شبهه فوق را مخدوش مىکند، تصریحات و نصوص امامان شیعه بر انتصاب خودشان از طریق وحى الهى به منصب امامت و حکومت است که نمونه بارز آن خطبههاى سوزناک على(ع) مبنى بر حقانیتخود، وجود نص بر خلافت و غاصب خواندن خلفاى وقت است که استاد مطهرى به صورت تفصیل به توضیح و تبیین آنها پرداخته است. 57
امتناع حضرت على
اما این اشکال که حضرت على(ع) در تحصیل حکومت تلاش و تقاضایى نداشت، این نه تنها بر خلاف تاریخ بلکه بر عکس سخن خود امام (ع) هم است، چرا که آن حضرت در پاسخ شخصى که او را متهم به حرص در حکومت مىکرد -و مىدانیم که حرص در جایى است که طلب بیش از حد باشد- فرمود، «و انما طلبتحقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه» من حق خود را طلب کردم و شما مىخواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. 58 اما این که آیا حضرت على(ع) در هنگام بیعت جدا از پذیرفتن حکومت که حق الهى خود بود و به صریح سخن خود طالب آن بود، استنکاف مىکرد؟ یا این که مىخواستشرایط خود را به مردم اعلام و تحمیل کند و براى کارهاى آینده خود که چه بسا بر خلاف سنتخلفاى پیشین خواهد بود، اتمام حجتى کرده باشد. استاد در پاسخ شبهه فوق مىگوید: جواب این مطلب از خود کلمات امیر المؤمنین (ع) روشن است. وقتى آمدند با حضرت بیعت کنند، فرمود: «دعونى و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان» 59 «مرا رها کنید بروید دنبال کس دیگرى، که ما حوادث بسیار تیرهاى در پیش داریم» تعبیر عجیبى است، کارى را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنى آن را از یک وجه نمىشود رسیدگى کرد، از وجههاى مختلف باید رسیدگى کرد. بعد مىگوید: «ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تکثرت». خلاصه راه شناخته شدهاى که پیغمبر تعیین کرده بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است و در آخر مىگوید: «و لکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبتبکم ما اعلم». آن طورى که خودم مىدانم عمل مىکنم، نه آن طور که شما دلتان مىخواهد» این جمله را امام براى اتمام حجت کامل مىگوید... پس این نه معنایش این بود که حضرت [حکومت را] رد کرد بلکه مىخواست اتمام حجت کامل کرده باشد. 60
صلح امام حسن
اما صلح امام حسن و ترک حاکمیت، تاریخ، علل و ادلهى آن را به وضوح ثبت کرده است، سستى لشکر امام حسن(ع) نفوذ نفاق در آن و برتر نظامى معاویه، از جمله امورى است که پیروزى نظامى معاویه و شکست امام حسن (ع) را قطعى مىکرد. شهادت و یا زنده ماندن آن حضرت بعد از مخاصمه دو لشکر به مدت نا معلوم [چند ماه یا چند سال] و کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان بدون کسب نتیجه نهایى که به سود اسلام منتهى شود، هیچ گونه افتخارى براى امام و مصلحتى براى اسلام نداشت تا امام (ع) به صلح تن در ندهد. اگر امام حسن(ع) مىجنگید، یک جنگ چند ساله میان دو گروه عظیم مسلمانان شام و عراق رخ مىداد و چندین هزار نفر مردم از دو طرف تلف مىشدند، بدون آن که یک نتیجهى نهایى در کار باشد. احتمال این که بر معاویه پیروز مىشدند -آن طور که شرایط تاریخ نشان مىدهد- نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن(ع) باشد.این چه افتخارى بود براى امام حسن که وارد جنگى دو یا سه ساله شود که از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجهى نهائیش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سر جاى خودشان و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت. 61 استاد دربارهى تفاوت شرایط زمانى امام حسن با امام حسین مىگوید: اما امام حسین یک جمعیتى دارد که همهى آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص مىکند، مىگوید مىخواهید بروید من خودم تنها هستم، آنها ایستادگى مىکنند تا کشته مىشوند، یک کشته شدن صددرصد افتخارآمیز. 62 استاد دومین تفاوت را خلیفه بودن امام حسن و معترض بودن امام حسین ذکر مىکند و چون مسند خلافت مقدس است نباید خلیفه مسلمین کشته شود. 63
دموکراتیک خواندن قیام امام حسین (ع)
اما این که آیا قیام امام حسین(ع) یک قیام دموکراتیکى و صرفا به خاطر پاسخ به درخواست مردم کوفه بود، شهید مطهرى به تفصیل دربارهى آن در «حماسه حسینى» بحث کرده و تصریح کرده است که امام (ع) از آغاز حرکتخود به فرجام شهادت آگاه و حرکت وى به سوى کوفه جهت اتمام حجتبود.
امتناع امام صادق (ع)
اما داستان سوزاندن دعوتنامهى حکومت توسط امام صادق و امتناع حضرت از پذیرفتن پیشنهاد رهبرى قیام نظامى براى به دست گرفتن حکومت که ابو سلمه خلال مطرح کرده بود، استاد به تفصیل به تبیین شان نزول و علل امتناع و شرایط آن روزگار پرداخته است که از حوصلهى این نوشتار خارج است، خلاصه آن این است که اولا امام(ع) از عدم پیروزى نظامى آگاه بود 64 و ثانیا مناسبترین اقدام و عمل در آن عصر، استفاده بهینه از فرصت لازم جهت انقلاب علمى و فرهنگى بود که آثار آن نیز تا به امروز مؤید آن است. 65
امتناع امام رضا (ع)
اما مساله عدم پذیرفتن ولیعهدى توسط امام رضا(ع)، در پاسخ آن باید نکات تاریخى روشن شود که آیا مامون واقعا مىخواستحضرت به عنوان ولیعهد واقعى باشد و بعد از او خلیفهى مسلمین گردد؟ یا این که مامون اغراض سیاسى دیگرى داشت، مثلا مىخواستبراى تداوم حکومتخود نظر ایرانیان را به حکومتخود جلب کند و یا این که در صدد سرنگونى قیام علویان و خلع سلاح امام بود؟ 66 و یا این که مىخواستبا کشاندن امام به عرصه حکومت، هم شخصیت معنوى امام را زیر سؤال ببرد و هم به حکومتخویش مشروعیتبخشد؟ در تحلیل مساله ولایتعهدى، این نکات تاریخى باید روشن گردد. اما در فلسفهى امتناع امام از پذیرفتن ولایتعهدى، نکتهى جالبى وجود دارد که طراحان شبهه به کلى آن را ندیده و یا نادیده انگاشتهاند و آن علتى است که خود حضرت به آن تصریح مىکند. حضرت از پذیرفتن پیشنهاد مامون سرباز مىزند اما نه به علتى که حکومت را حق الهى و شرعى خود نمىداند که مستشکل آن را توهم کرده است، بلکه درستبه همین علت، یعنى چون حکومتحق الهى حضرت است، پیشنهاد مامون را رد مىکند، چرا که پذیرفتن پیشنهاد، یعنى تایید و به رسمیتشناختن خلافت مامون و انکار حق الهى خود، شهید مطهرى جریان پیشنهاد مامون را به امام چنین تشریح مىکند: بار دیگر مامون با حضرت مذاکره کرد و باز تهدید به قتل کرد. یکدفعه هم گفت: چرا قبول نمىکنى؟ آنها خودشان مىدانستند که ته دلها چیست؟ و حضرت رضا چرا قبول نمىکند. حضرت رضا قبول نمىکرد، چون خود حضرت بعدها به مامون فرمود: تو مال چه کسى را دارى مىدهى؟ این مساله براى حضرت رضا مطرح بود که مامون چه کسى را دارد مىدهد؟ و قبول کردن این منصب از وى به منزلهى امضاى اوست، اگر حضرت رضا خلافت را من جانب الله حق خودش مىداند، به مامون مىگوید تو حق ندارى مرا ولیعهد کنى، تو باید واگذار کنى و بروى و بگویى من تاکنون حق نداشتم، حق تو بوده و شکل واگذارى کردن، قبول کردن توست و اگر انتخاب خلیفه به عهده مردم استباز به او چه مربوط. 67 امام رضا با اجبار و تهدید به قتل که به ولایتعهدى تن داده بود، براى زدودن شبهه عدم مشروعیت الهى خلافت آن حضرت بعد از برگزارى مراسم بیعت در حضور مامون در یک سخنرانى -به تعبیر استاد یک سطر و نیم- فرمود «لنا علیکم حق برسول الله (ص) و لکم علینا به حق، فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم» 68 «ما یعنى اهل بیت، ما ائمه، حقى داریم بر شما مردم به این که ولى امر شما باشم، این حق اصلا مال ماست و چیزى نیست که مامون بخواهد به ما واگذار کند.» 69 با این تصریح به فلسفهى امتناع از ولیعهدى و مشروعیت الهى حکومت نگارنده بر این گمان است که مرحوم بازرگان روایت فوق را ندیده و تاریخ ولیعهدى را به صورت جامع مرور نداشته تا چنین سهوى از او صادر شده است.
چهار) منشا مشروعیت ولایت فقیه
بحث در مقولهى حکومت در عصر غیبت امام (ع) یکى از مباحثحساس و مهم فقهى و کلامى تشیع است که فقها و متکلمان به تحلیل و بررسى آن پرداختند. پیشتر گفته شد که پیامبر و امام (ع) داراى سه شان و مسؤولیت الهى [مرجعیت دینى، قضاوت و حاکمیت] بودند، در بارهى انتقال شان مرجعیت دینى و علمى پیامبر و امام به فقها حائز شرایط، در فقه شیعه بحثى نیست و اجماع هم بر آن قائم است. اما دربارهى منصب «قضا»، اکثریت فقها معتقدند که کرسى قضاوت منحصر به فقیه جامع شرایط است. اما در این که حق قضاوت فقیه از باب ولایتشرعى استیا صرف اجازه و از قبیل امور حسبیه، آراى مختلفى عرضه شده است. اما نکته مهم و حساس دربارهى انتقال منصب سوم پیامبر و امام به فقیه و مصدر مشروعیت آن است، که با نظرات متشتت و مضطرب فقها و متکلمان مواجه مىشویم که مىتوان آراى مطرح را در صور ذیل استقراء کرد.
1) حق محض الهى
حاکمیتبه معناى عام آن -یعنى قانون کلى و فرعى و تعیین حاکماختصاص به خداوند دارد که با ضوابط و ملاکهاى شرعى و الهى، نه انتخاب مردمى صورت مىگیرد، این قرائت در فقه قرائت رایج است. شهید مطهرى در تبیین آن مىگوید: حق الهى به معناى این که حاکمیت اعم از وضع قانون و وضع مصوبات فرعى و حکم به مفهوم فقهى، یعنى بر مبناى مصالح موقت (زمان) نظیر معبودیت است، نظیر فصل قضا است نظیر افت است، جز خداوند کسى شایسته نیست، ریشهى این مطلب همان فلسفهى نبوت است که ایدئولوژى و وضع قانون بشرى جز وسیلهى خدا میسر نیست، قهرا در مقام اجرا نیز ولایت الهى شرط است و افرادى که نه به دلیل خاصیت طبیعى و موروثى بلکه به دلیل خاصیت تقرب و عدالت و علم، این حق را پیدا مىکنند و قهرا ماهیتحکومت، ولایتبر جامعه است نه نیابت از جامعه و وکالت از جامعه، فقه هم این مساله را به عنوان ولایتحاکم مطرح کرده است، از نوع ولایتى که بر قصر و غیب دارد. پس ملاک انتخاب مردم نیست، انطباق، با معیارهاى الهى است و با آن انطباق خود به خود حاکم مىشود و مانعى نیست که در آن واحد دهها حاکم شرعى و ولى شرعى وجود داشته باشد. 70
2) تئواریستوکراسى
این قرائت، همانند قرائت پیشین، بر اختصاص وضع و تشریع قوانین فردى و اجتماعى براى خداوند تاکید مىکند، اما در تعیین حاکم و پیشوا علاوه بر التزام به شرایط رهبر که در اسلام تعیین شده است، براى از بین بردن محذور تعدد حاکم شرع در آن واحد، معتقد است که تعیین حاکم به صرف انطباق با شرایط کلى الهى انجام نمىگیرد بلکه نیازمند قید دیگرى است و آن انتخاب حاکم توسط گروه خاصى از عالمان دین، یعنى «فقها» است. استاد در این باره مىگوید: نظریه بالا با تفاوت میان عصر حضور [امام معصوم] و عصر غیبت و با تفاوت در ضرورت فقاهت و عدالتحاکم (قابل انطباق بر فقه شیعه) ولى انتخابگرها سایر فقها هستند. 71
3) تئودمکراسى
این نظریه مشروعیتحکومت را دو سویه مىداند، سویهى اول آن خداوند متعال است که با التزام به قوانین شریعت و شرایط رهبر که دین تعیین کرده است، عملى مىشود. سویهى دیگر آن -که به منزله علت اخیره است- خود مردم است که با انتخاب حاکم داراى صلاحیت رهبرى بدان مشروعیت مىبخشد و به تعبیر دقیقتر مشروعیت آن را کامل مىکنند. نظریهى بالا... ولى انتخابگرها یا سایر فقها هستند و یا انتخاب آنها نظیر انتخاب مرجع تقلید با عامه است، نوعى دمکراسى. 72 برخى از فقهاى معاصر، از این راى جانبدارى مىکنند. 73
4) اصل بیعت و شورا
سه قرائت فوق که منتسب به تشیع است، از ویژگیهاى مهم و عمدهى حاکم آن قید عدالت و فقاهت است که وجود هر دو به صورت شرط لازم ملحوظ شده است، به گونهاى که اصل انتخاب توسط مردم یا سایر فقها مىبایست از میان فقها انجام گیرد; اما در قرائت اهل تسنن از اسلام، شرط فقاهتحذف و تنها به شرط عدالتبسنده شده است و همچنین حاکم که توسط بیعت و شورا انتخاب مىشود مىتواند واضع قوانین جزئى باشد. وضع قانون کلى، الهى است ولى تعیین حاکم براى وضع قوانین جزئى و حکم بر طبق مصالح و آمریت، بر عهدهى مردم و حق مردم است، (اصل بیعت و شورا) نظریهى اهل تسنن و شرط حاکم، حداکثر عدالت و سیاست است نه فقاهت و فیلسوفى. 74 حاصل آن: فقهاى شیعه دربارهى شان و چگونگى ولایت و حکومت فقیه در عصر غیبت آراى مختلفى دارند که فهرست کلى آنها در ذیل اشاره مىشود. 1. شان مرجعیت علمى و دینى فقط. 2.شان قضا به نحو اجازه و امور حسبیه. 3.شان قضا به نحو ولایت. 4.شان قضا و حکومتبه نحو اجازه و امور حسبیه. 5.شان قضا و حکومتبه نحو ولایتبه مجرد تنصیص. 6.همان، با تنصیص و انتخاب سایر فقهاء. (ع). 7.همان، با تنصیص و انتخاب مردم. وجه اشتراک چهار نظریهى اخیر -که قائل به حکومت فقیه استاستناد مشروعیت اصل حکومت و تصرف فقیه به امر الهى، از طریق نیابت عامه از امام معصوم است و نیابت فقیه و انتصاب کلى او از سوى دین، شرط لازم و اولى در اعتبار حاکمیت فقیه در عصر غیبت است، اما این که آیا این شرط، شرط کافى است و نیازى به انتخاب حاکم از سوى فقها یا مردم نیست; و یا اینکه این شرط شرط لازم و تنجز و فعلیتیافتن مشروعیت فقیه متوقف به انتخاب او توسط سایر فقها یا مردم است؟ این موضوع وجه تمایز و اختلاف آراء است.
تبیین نظریهى استاد
بعد از تبیین فروض حکومت در عصر غیبت در اندیشهى اسلامى، اینک به پردازش و یافتن نظریهى علامهى شهید در مصدر مشروعیت ولى فقیه مىپردازیم.
الف) انتصاب کلى
آنچه از استقراء و فحص آراى ایشان دستگیر مىشود، مسلم انگاشتن مشروعیت الهى ولایت فقیه به نحو «انتصاب کلى» است، به این معنا که شارع مقدس با ارائه ملاکها و شرایط کلى، ولى فقیه را مامور تصدى امر قضا و حکومت کرده است و منشا مشروعیت او هم از این لحاظ به شرع و شریعتبرمىگردد، اما این که آیا این مصدر به نحو جزء العلة استیا تمام العلة؟ دربارهى آن بعدا سخن خواهیم گفت. استاد در همه جا سخن از «ولایت» در مقابل نظریهى «وکالت» به میان مىآورد -که امروزه برخى آن را تبلیغ مىکنند- و آن را نظریهى فقه شیعه معرفى مىکند. کسى که متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است، یکى به نحو ولایت و دیگر به نحو وکالت، آنچه در فقه مطرح ستبه عنوان ولایتحاکم مطرح است. 75 استاد نظریهى انتصاب کلى را چنین تبیین مىکند. آن حکومتى که باید میان مردم باشد، باید واجد شرایطى باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده باشد، اگر آن شرایط را که اسلام معین کرده است، داشته باشد -همانطور که مفتى بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد، با آن شرایط مىتواند فتوا بدهد- حاکم هم بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد، مىتواند در میان مردم حکومت کند. پذیرش اختیارات وسیع حاکم اسلامى، منتقل شده از حاکم معصوم و همچنین تایید ادله ولایت فقیه توسط استاد شهید، از دیگر شواهدى است که نظریهى انتصاب کلى را تایید مىکنند، که بحث آن خواهد آمد.
ب) نقش انتخاب در مشروعیت ولایت فقیه
اسلام براى امامت و رهبرى جامعه اسلامى شرایط و صفاتى را تعیین و وضع نموده است که با دارا بودن بر آن شرایط، شخصى صلاحیت رهبرى و حاکمیت پیدا مىکند. واضح است که به صرف وجدان صلاحیت، رهبرى و حاکمیت فعلى تحقق نمىیابد مگر این که مورد پذیرش مردم قرار گیرد. موافقان نظریهى ولایت فقیه در این دو امر (تعیین شرایط رهبر در اسلام و توقف مشروعیتسیاسى آن به اقبال مردم) اتفاق نظر دارند. اما محل مناقشه در علت تام یا جزء العلة بودن دین در اعطاى مشروعیتبه ولایت فقیه است، به این معنا که آیا ولى فقیه تمام مشروعیتحکومتخود را تنها از دین و خدا دریافت مىکند و انتخاب سایر فقهاء یا مردم هیچگونه تاثیرى در آن ندارد؟ و به تعبیرى آیا مصدر مشروعیت ولایت فقیه یک سویه است؟ و نقش انتخاب فقط در کارآمد بودن حکومتخواهد بود. یا این که شرع و دین یک سوى مشروعیت است؟ و سویه دیگر، انتخاب مردم و فقها است و انتخاب آنها متمم و مکمل مشروعیت الهى ولایت فقیه است و نقش جزء اخیر علت را ایفا مىکند؟ لازمه فرض اول،تکثر ولى فقیه با وجود فقهاى جامع شرایط در یک اجتماع است، استاد دراین باره مىنویسد: ملاک انتخاب مردم نیست، انطباق با معیارهاى الهى است و با آن انطباق، خود به خود حاکم مىشود و مانعى نیست که در آن واحد دهها حاکم شرعى و ولى شرعى وجود داشته باشد. 76 اما بنا بر فرض دوم که اجتماع ملاکهاى رهبرى -که اسلام تعیین کرده است- جزء علت هستند و در صورت انطباق آنها بر چند فقیه، آنان باز خود به خود حاکم شرع نمىشوند بلکه تحقق آن منوط به گزینش و انتخاب است که نقش این انتخاب نه در حد کشف، بلکه تفویض است. هر دو قرائت طرفدارانى دارد، بعضى از اندیشوران از نظریهى اول جانبدارى مىکند و برخى از فقهاى معاصر هم قرائت دوم را مىپذیرند. 77 البته این جا قرائتسومى هم وجود دارد که حاکمیت را از فقیه نفى و آن را به خود «انسان» به این عنوان که خلیفهى الهى است، واگذار مىکند و نقش فقیه را اشراف و نظارت بر حکومت مىداند، 78 تحلیل و بررسى هر سه قرائت در حوصله و موضوع این نوشتار نمىگنجد.
استاد و نفى مشروعیت انتخاب
با این توضیح به یافتن موضع استاد در این موضوع مهم و حساس مىپردازیم. از برخى عبارات و شواهد، مانند نفى وکالت، قیاس حاکم به مفتى و قاضى و همچنین سخن از پذیرش و قبول مردم، نظریهى اول استظهار مىشود که نقل و تحلیل مىشود.
1. ولایى بودن حکومت فقیه
ایشان با جانبدارى از نظریهى فقها در «ولایى» انگاشتن حکومت فقیه، نظر مقابل آن را «وکالت» ذکر مىکند که در آن مردم در اعطاى مشروعیت دخیلاند. حکمران بالضرورة -یعنى کسى که متابعت مشروع دارد، نه کسى که به زور خود را تحمیل کرده است- و آن کسى متابعت مشروع دارد به دو گونه ممکن است: یکى به نحو «ولایت» و دیگر به نحو «وکالت»، آنچه در فقه مطرح استبه عنوان لایتحاکم مطرح است. 79
2. مقایسه حاکم با مفتى
قرینهى دوم، مقایسه حاکم با مفتى است، همانطور که مفتى به مجرد داشتن شرایط افتا به مقام مرجعیت مىرسد، حاکم هم به این شکل است. آن حکومتى که باید میان مردم باشد، باید واجد شرایطى باشد که آن شرایط را اسلام معین کرده است، اگر آن شرایطى را که اسلام معین کرده است، داشته باشد، همانطورى که مفتى بدون این که خدا شخصش را معین کرده باشد با آن مىتواند فتوا بدهد حاکم هم بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد مىتواند در میان مردم حکومتبکند. 80
3. مقایسه حاکم با قاضى
شاهد سوم، مقایسه حاکم با قاضى است که به صرف انطباق، مىتوان او را قاضى تعیین شده از سوى خداوند دانست. مقام قضاوت و مقام حکومت را بطور کلى مىشود تعیین کرد، یعنى پیغمبر این طور مىگوید که بعد از من هر کس دارى فلان صفات باشد مىتواند قاضى باشد... آن وقت اگر کسى داراى این مقام بود مىتواند بگوید، مرا خدا معین کرده است، چون پیغمبر اصلى ذکر کرده که مطابق آن اصل مىتوانم قاضى باشم، ما که شیعه هستیم این جور مىگوییم که شرط اول قاضى این است که مجتهد باشد... اگر شخصى همهى این شرایط را که اسلام معین کرده است دارا بود، باید گفت این آدم را خدا معین کرده است. 81
4. سخن از پذیرش و قبول مردم
برخى، عبارت ذیل استاد را شاهد دیگر بر انحصار مبدا مشروعیت ولایت فقیه به «انتصاب» مىدانند، 82 چرا که استاد در این عبارت، حق مردم را صرف پذیرش وصف مىکند. آیه کریمه (انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنو الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون) 83 ناظر به چنین ولایتى [پیشوایى و مقتدایى دینى] است. البته مقصود این نیست که این آیه شامل برخى دیگر از اقسام ولایت که بعدا ذکر خواهیم کرد، نیست. مقصود این است که این آیه شامل ولاى امامت و پیشوایى و مرجعیت دینى هست. در برخى احادیث گذشته نیز کلمه «ولى» در مورد ولاى امامت استعمال شده است. این نوع ولاء را اگر به امام نسبت دهیم به معناى حق پیشوایى و مرجعیت دینى است و اگر به افراد امت نسبت دهیم، به معناى پذیرش و قبول این حق است. 84
تحلیل و ارزیابى
به نظر مىرسد که مىتوان در دلالتشواهد و قراین فوق جرح وارد کرد. اما شاهد اول که دلالتبر نفى «وکالت» در فقه مىکرد، باید گفت که مراد استاد این است که آنچه در فقه مطرح است، نشات گرفتن مشروعیتحاکم اسلامى از امام معصوم و خداوند است و آن با نظریهى دوم نیز همگون است; چرا که آن هم حکومت ولى فقیه را از نوع «ولایت» تفسیر مىکنند و مراد استاد از نفى «وکالت» و قراردادن آن در مقام «ولایت»، وکالت و انتخاب مردمى به صورت مستقل و از نوع دموکراسى غربى است که مطابق آن، مشروعیتحاکم فقط از ناحیه مردم و دمکراسى متحقق مىشود و مشروعیت الهى در آن هیچگونه جایگاهى ندارد. اما این که نظریهى «ولایت» و «انتخاب» به صورت مرکب در فقه مطرح نشده و فاقد ارزش است، از عبارت فوق برنمىآید، بلکه قراین دیگر بر عکس آن است; چرا که استاد در جاى دیگر، نظریات مطرح در فقه شیعه را سه نظریه ذکر کرده و نظریهى دوم و سوم را «ولایت» به قید «انتخاب» توسط فقها یا مردم برمىشمارد، علاوه بر آن ایشان در اول همین عبارت به رکن دوم مشروعیت (پذیرش مردم) تصریح مىکند و «متابعت مشروع» -که به عنوان مقسم و جزء مقوم هر دو نظریه مىآورد- را نخستبه «کسى که به زور خود را تحمیل نکرده باشد» تفسیر مىکند و از آن چنین برمىآید که اگر نظریهى اول -یعنى «ولایت تنها»- خود را به زور به مردم تحمیل کند، مشروعیت نخواهد داشت. اما دربارهى شاهد دوم و سوم باید گفت که استاد در این عبارات در مقام بیان و تبیین ضرورت داشتن حاکم، شرایط و صفاتى است که آیین مقدس اسلام آنها را وضع و ملحوظ نموده است. اما این که علاوه بر آن، شرط یا شرایط دیگر در مشروعیتحاکم دخیل استیا نه؟ استاد در مقام اثبات یا نفى آن نبوده است، تا از عدم تصریح آن، عدم اعتبارش استنتاج گردد. اما سخن استاد که به صرف دارا بودن شرایط لازم، «مىتواند حکومتبکند» یا «مىتواند قاضى باشد»، «این آدم را خدا معین کرده است»، ناظر به تعیین صفات لازم و صلاحیت چنین شخصى از سوى خدا براى منصب قضا و حکومت است و به بیانى ایشان به وجود مقتضى اشاره مىکند. اما دربارهى شاهد چهارم باید گفت که همانطور که استاد در همین موضع تصریح کردند، ولاى پیامبر به چهار قسم تقسیم مىشود که یکى ولاى به معناى «مرجعیت دینى و تبیین آموزههاى دینى» است که این ولاء از سوى خداوند ابتدا به ایشان و سپس امامان و بعد به نواب آنان تفویض شده است. در این ولاء نه مردم، بلکه خواص نیز در مقام وحى و پیامبر نقش جزء «قبول» و «پذیرش» ندارند و ظاهر بلکه نص کلام استاد در همین «ولاء» است، که این نیز موضع اختلاف نیست. اما این که آیا شان مردم در قبال «ولاء» به معناى «حکومت» و رهبرى اجتماعى و سیاسى هم صرف پذیرش و قبول است؟ یا این که خود جزء مصدر مشروعیت و حقند؟ از این سخن استاد برنمىآید.
استاد و پذیرفتن مشروعیت انتخاب
حاصل آن که نمىتوان نظریهى «انطباق» را به ضرس قاطع به استاد نسبت داد، حال این پرسش مطرح مىشود که آیا نظریهى دوم، نظریهى برگزیدهى ایشان استیا نه؟ برخى عبارات و قراین آن را تایید مىکند.
1. ولایتشرعى یعنى مهر ایدئولوژى مردم
استاد مصدر حق شرعى ولى فقیه را مردم متدین مىداند و با اشاره به حکم امام خمینى به نخست وزیر موقت [بر حسب حق شرعى و حق قانونى ناشى از آراء اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران... جنابعالى را بدون در نظر گرفتن حزبى و بستگى به گروهى خاص، مامور تشکیل دولت موقت مىنمایم 85 ] آن را چنین تحلیل مىکند. حق شرعى امام از وابستگى قاطع مردم به اسلام، به عنوان مکتب و یک ایدئولوژى ناشى مىشود و مردم تایید مىکنند که او مقام صلاحیتدارى است که مىتواند قابلیت اشخاص را از جهت انجام وظایف اسلامى تشخیص دهد. در حقیقتحق شرعى ولایتشرعى، یعنى مهر ایدئولوژى مردم و حق عرضى، همان حق حاکمیت ملى مردم است که آنها باید فرد مورد تایید رهبر را انتخاب کنند. 86
2. حق انتخاب و عزل حاکم و موقتى بودن آن
قرینهى دیگر، برداشت ایشان از نظریهى «جمهورى اسلامى» است که معتقد است قید اسلامیت محتواى آن را تعیین مىکند، اما شکل آن مثل تعیین رهبر و موقتى بودن آن به عهده مردم است. کلمهى «جمهورى» شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص مىکند... یعنى حکومتى که حق انتخاب با همهى مردم است قطع نظر از این که مرد یا زن، سفید یا سیاه، داراى این عقیده یا آن عقیده باشد. در این جا فقط شرط بلوغ سنى و رشد عقلى معتبر است و نه چیز دیگر، به علاوه این حکومت، حکومتى موقت است، یعنى هر چند سال یکبار باید تجدید شود، یعنى اگر مردم بخواهند مىتوانند حاکم را براى بار دوم یا احیانا بار سوم و چهارم -تا آنجا که قانون اساسىشان اجازه مىدهد- انتخاب کنند و در صورت عدم تمایل، شخص دیگرى را که از او بهتر مىداند، انتخاب کنند... مساله جمهورى مربوط استبه شکل حکومت که مستلزم نوعى دمکراسى است، یعنى این که مردم حق دارند سرنوشتخود را خودشان در دستبگیرند. 87 توضیح این که در نظریهى «انطباق» سخن از انتخاب و حاکمیت مردم بر سرنوشتخود نیست، بلکه سخن از پذیرش و انقیاد مردم -آن هم به نحو وجوب شرعى است- و دورهى حکومتحاکم شرعى هم موقت نیست، بلکه به شرط حفظ شرایط است که احتمال دارد مادام العمر هم باشد. اما استاد در عبارت فوق سخن از «انتخاب رئیس حکومت توسط مردم»، «موقتى بودن حاکم» «حق حاکمیت مردم بر سرنوشتخود» و این که انتخاب مردم نه از مقولهى «وظیفه» که از مقولهى «حق» استبه میان مىآورد.
3. قراین دیگر
مضاف بر این که ایشان قائل بر فطرى بودن حقوقى نظیر آزادى و دمکراسى -به معناى حقیقى آن- و امانتبودن حکومت در دستحاکم از سوى مردم است که تبیین آنها در این مختصر نمىگنجد. 88 با این وجود استناد این راى استاد به ضرس قاطع باز محل تامل است و باید بگوییم که: چون نیستخواجه حافظ معذور دار ما را
پىنوشتها
1- کارلتون کلایمرودى و دیگران، آشنایى با علم سیاست، بهرام ملکوتى، کتابهاى سیمرغ، چاپ سوم، ج 1، ص11، تهران 2536. 2- ر.ک: همان. 3- پیرامون جمهورى اسلامى، صدرا، چاپ نهم، ص 151، تهران 1374. 4- نهج البلاغه، خطبه 40. 5- ر. ک. ارنست کاسیر، افسانه دولت، نجف دریا بندرى، خوارزمى، تهران، 1362، ص97. نیز ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، زیرکزاده، ص42. 6- ر. ک. قاضى ابى یعلى، الاحکام السلطانیه، مکتب الاعلام الاسلامى، ص 20، قم، 1406 ق. 7- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 150. 8- ارسطو، سیاست، حمید عنایت، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، 1358، ص 10. 9- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 152 و 153. 10- ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، عباس منوچهرى، مولى، تهران، 1374، ص 10 و 273. 11- ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، ص 41. 12- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 154. 13- ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 273. 14- پیرامون جمهورى اسلامى، 153. 15- ر. ک. اقتصاد و جامعه، ص 273 و 274. 16- ر. ک. آنتونى کوئینتن، فلسفه سیاسى، (مقدمه)، مرتضى اسعدى، بهآور، تهران، 1374، از ص 29 تا ص 34. براى توضیح بیشتر، ر. ک. سعید حجاریان مساله مشروعیت، مجله راهبرد، شماره 3. بهار 1373. و نیز علىرضا شجاعىوند، مشروعیت دینى دولت، انتشارات تبیان، از ص 42 به بعد. 17- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 150 از ص 152 به بعد. 18- ر. ک. مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 3، ص 281 و نیز اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 169 و 175. 19- احزاب / 6. 20- نساء / 59. 21- مائده / 55. 22- مجموعه آثار، ج 4، ص 843. 23- ر. ک. الاسلام و اصول الحکم، ص 171. 24- حکمت و حکومت، صفحههاى، 143، 167، 170. 25- آخرت و خدا هدف بعثت، ص 229، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1377. 26- نقل از، شهید مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات اسلامى، چ نهم، قم، 1359، ص 88. 27- ر. ک. مجموعه آثار، ج 4، ص 843. 28- همان، ج 3، ص 281. 29- امامت و رهبرى، صدرا، چ پنجم، تهران، 1366، ص 71 و 72. 30- همان، ص 69. 31- همان، ص 71. 32- همان، ص 80 و 96. 33- همان، ص 81. 34- حماسه حسینى، انتشارات صدرا، تهران، ج 3، ص 24. 35- مهندس مهدى بازرگان مىنویسد: «خلافت و حکومت از دیدگاه امام حسین(ع) و اسلام نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان و نه از خدا، بلکه از آن امت و به انتخاب خودشان است». آخرت و خدا، ص 43 و 44. دکتر سروش هم مىگوید: «حق حکومت در همه حال از آن مردم است، حکومتبندگان، حکومتى است در خور بندگان، نه خدایان، که با آراى آدمیان بر مىنشینند و با آراى آنان برمىافتند». کیان، شماره 21، ص 12. و نیز ر.ک: دکتر مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، ص 82. 36- حکمت و حکومت، ص 82. 37- ر.ک: حیدر على قلمداران، حکومت در اسلام، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، تهران، 1385 ق، لازم به ذکر است که نویسندهى فوق بر حسب ظاهر عباراتش انتصابى بودن حکومت پیامبر را مىپذیرد. اما جریان سقیفه را در صفحه 28 به بعد. مقتضاى دستور اسلام در امر شورا وصف مىکند، 38- امامت و رهبرى، ص 147. 39- حماسه حسینى، ج 3، ص 24. 40- آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، چ دوم، تهران 1376، ج 5، ص 203 و 204. 41- حماسه حسینى، ج 3، ص 108. 42- همان، ص 111. 43- نهج البلاغه، خطبهى 8 و 34. 44- حماسه حسینى، ج 3، ص 109. 45- همان، ص 108 و 109. 46- سوره فتح / 18. 47- حکمت و حکومت، ص 167 و 168. 48- آخرت و خدا، ص 44. 49- حماسه حسینى، ج 3، ص 110. 50- همان، ص 111. 51- همان. 52- همان، ص 176. 53- امامت و رهبرى، ص 140. 54- نهج البلاغه، خطبهى، 91. 55- ر.ک: آخرت و خدا، ص 42 - 44. 56- ر.ک: بحارالانوار، ج 44، صص15، 25 و 147. 57- ر. ک: سیرى در نهج البلاغه، بخش پنجم (اهل بیت و خلافت). انتشارات اسلامى، قم، 1361. 58- نهج البلاغه، خطبهى 170، و نیز: سیرى در نهج البلاغه. ص 101. براى توضیح بیشتر ر ک: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص307 و ج2، ص47 و ج11، ص114. و نیز بحارالانوار، ج29، ص419. 59- نهج البلاغه، خطبهى 91. 60- امامت و رهبرى، ص 140 و 141. 61- سیرى در سیرهى ائمه اطهار، انتشارات صدرا، تهران، 1376، ص88. 62- همان. 63- همان، ص 91، و نیز اسلام و مقتضیات زمان، چ 1، ص 224 به بعد. 64- ذکر این نکته خالى از فایده نیست که ابو سلمه پیش از رسیدن پاسخ مثبت عبدالله بن الحسن که به او نیز نامه نوشته بود- توسط سفاح که به او بدگمان شده بود، کشته شد، بعد عبدالله و فرزندانش هم به همین خاطر کشته شدهاند. ر ک: بیست گفتار، ص155، و نیز اصول کافى، ج2. ص243. 65- ر ک: بیست گفتار، ص 152 - 160، صدرا، قم 1358. و نیز سیرى در سیره ائمه اطهار، فصل امام صادق . 66- براى توضیح بیشتر، ر ک: علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، ص212. 67- سیرى در سیره ائمه اطهار، ص 213 68- بحار الانوار، ج49، ص146. چاپ بیروت. 69- سیرى در سیره ائمه اطهار. ص 212. براى توضیح بیشتر ر. ک: نگارنده مجله معرفت، سیره ائمه در تقابل با سکولاریزم. شماره 29. 70- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 153. 71- همان، ص154. 72- همان. 73- ر. ک. علامه طباطبایى، المیزان، ج4، ص124; آیة الله منتظرى، دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص409; آیة الله جعفر سبحانى، معالم الحکومه، ص 206، و نیز مبانى حکومت اسلامى، ص169 به بعد. 74- پیرامون جمهورى اسلامى، ص154. 75- همان، ص150 (پاورقى) و 153. 76- همان. 77- ر. ک. دراسات فی ولایة الفقیه، ج1، ص405 و 415. آیة الله خامنهاى در این موضوع مىگوید: «نظر مردم تعیین کننده است، اما نسبتبه آن انسانى که داراى معیارهاى لازم است، اگر معیارهاى لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمىتواند به او مشروعیتببخشد... آن کسى که این معیارها را دارد و از تقوا و صیانت نفس و دیندارى کامل و آگاهى لازم برخوردار است. آن وقت نوبت مىرسد به قبول ما، اگر همین آدم را با همین معیارها مردم قبول نکردند، باز مشروعیت ندارد. چیزى به نام حکومت زور در اسلام نداریم». ر. ک. حکومت در اسلام، سازمان تبلیغات اسلامى، ج1، ص33. 78- این آخرین راى شهید صدر است که در کتاب «خلافة الانسان و شهادة الانبیاء» و «الاسلام یقود الحیاة» طرح کرده است. 79- پیرامون جمهورى اسلامى، ص150. 80- اسلام و مقتضیات زمان، چ 1، ص179. 81- همان، ص174. 82- مجله حوزه، شماره 86 و 85، فروردین و اردبیهشتسال 77، ص113. 83- مائده / 55. 84- مجموعه آثار، ج3، ص280. 85- صحیفه نور، ج5، ص27. 86- پیرامون جمهورى اسلامى، ص 67 و 68. 87- پیرامون انقلاب اسلامى، ص62 و 63. 88- براى توضیح ر. ک. سیرى در نهج البلاغه، فصل حقوق مردم در مقابل حاکم، نگارنده مقالهاى تحت عنوان «حقوق مردم در حکومت اسلامى از دیدگاه شهید مطهرى» نگاشته است که به زودى تقدیم خواهد شد.