مبانى معرفتشناسى مفاهیم ماوراى طبیعى دینى
آرشیو
چکیده
در این مقاله به طور اختصار در دو مقوله بحثشدهاست: الف - موانع ومشکلاتى که براى انسان در باب فهم مفاهیم ماوراى طبیعى دینى پیش مىآید موانعى از قبیل انس به محسوسات، محدودیت زبان بشرى وتطور زبان. ب - مبانى وصول به معرفت مفاهیم ماوراى طبیعى دینى. در این قسمت مسائل زیر بحثشدهاست:1 - راههاى شناخت کدام است ومفاهیم دینى را چگونه واز چه راهى مىتوان شناخت؟ 2 - آیا هستى داراى مراتب است؟ حقایقى که مفاهیم دینى از آنها حکایت مىکند در کدام مرتبه هستى جاى مىگیرند؟ 3 - فاعل شناسنده باید چه ظرفیتها وصلاحیتهایى داشته باشد تا شایستگى درک این مفاهیم را داشته باشد. 4 - خداوند با چه زبانى بابشر سخن گفته وبه عبارت دیگر زبان دین چه زبانى است؟ آیا الفاظ دینى در همان معنایى استعمال مىشوند که در عالم محسوسات به کار مىروند یا اینکه زبان تمثیلى وسمبلیک است ومفاهیم به نحو مشترک معنوى در حقایق محسوس ومعقول به کار مىروند واین مفاهیم محسوس همچون اصل وجودات محسوس آیه ونشانه آن مفاهیم نا محسوس هستند؟ نتیجه اینکه گذر از آن موانع ومعرفتبه این مبانى مىتواند ما را به معرفت آن حقایق برساند.متن
«الحمد لله على ما عرفنا من نفسه والهمنا من شکره وفتح لنا ابواب العلم بربوبیته ودلنا علیه من الاخلاص له فى توحیده» (1)
بدیهى است که شناخت مفاهیم ماوراى طبیعى دینى همواره در طول تاریخ بشر از اهمیت ویژهاى برخوردار بوده است وهیچ گاه جوامع بشرى از اعتقاد به یک سلسله مفاهیم مقدس فوق مادى خالى نبوده است. بدیهى است که اعتقاد هر فرد بر مبناى نحوه معرفت او از هستى پدیدار مىگردد، اما این معرفت از دورهاى تا دورهاى و جامعهاى تا جامعه دیگر واز انسانى تا انسان دیگر متفاوت است، چنان که در خود اسلام
«اگر تصویرهایى که از خدا وصفات او از پیامبر و نقش او در طول چهارده قرن گذشته در اندیشههاى مسلمانان آشکار شدهاست در کنار هم بچینیم ومقایسه کنیم آنها را بسیار متفاوت خواهیم یافت. هر کس وهر گروه مساله اولوهیت، توحید، نبوت ومعاد را به گونهاى متفاوت با دیگران یافته وبیان کرده است. همه دنبال حقایق مشترک گشتهاند ولى آنچه فهمیده وبیان کردهاند وصورت هایى که از آن ترسیم نمودهاند بس متفاوت بودهاست» (2)
در بستر تاریخ انسانهایى را مىبینیم که ماهیتحقایق فوق طبیعى بر آینه وجودشان تجلى نموده وجذبههاى حقیقت آنها را مجذوب خود کرده وآنها را به اوج قله انسانیت ومقام خلیفه اللهى صعود دادهاست. گروهى دیگر تنها بر مبناى ابزارهاى معرفتى خویش، بهرهاى از حقیقتبردند وبه همان میزان در راستاى کمال انسانى گام برداشتند.
گروهى دیگر معرفتشان از حقایق هستى از دایره اوهامشان فراتر نرفته بنابراین به جاى پیوستن به ذروه توحید، خود را با صنمى از اصنام طبیعى یا اسطورهاى از اساطیر تاریخ سر گرم نمودند. پس این نکته مبرهن مىگردد که مبانى معرفتى هر فرد و جامعهاى مبناى عقیده وایمان وعمل اورا تشکیل مىدهد.
در اینجا این سؤال اساسى رخ مىنماید که چگونه مىتوان در شناختحقایق هستى به معرفت صحیح دسترسى پیدا کرد وراه رسیدن به معارف یقینى کدام است؟
مىدانیم که مفاهیم دینى از یک سلسله حقایق وجودى ماوراى طبیعى حکایت مىکنند وایمان به آن حقایق در گرو معرفت آنها ودرجات ایمان به درجات معرفت وابسته است ، پس ضرورى است که مبانى معرفتشناسى خود را منقح نموده تا در معرفتحقایق دینى دچار انحراف نگردیم، علاوه بر آن ریشه انحرافات عقیدتى را که ریشه در فهم انحرافى مفاهیم قدسى دینى دارد بیابیم. توضیح اینکه مفاهیمى چون خدا واسماء وصفاتش، غیب وشهادت، توکل وتوسل، دعا وشفاعت، قضا وقدر، عرش و کرسى، لوح و قلم، قیامت وبرزخ، بهشت وجهنم، روح مبانى معرفتشناسى ...
و ملک، وحى و کتاب و... همه مفاهیمى هستند که از یک سلسله حقایق ماوراى طبیعى حکایت مىکنند و عدم شناخت درست آنها موجب برخى انحرافها از صراط مستقیم الهى و گمراهىها و الحادها در اسماى الهى گردیده است. به عنوان مثال چرا گروهى همواره خواستهاند خدا را در پس پرده مجهولات خویش جستجو کنند وهر زمان که علل طبیعى مجهولى کشف شد، خداى آنان یک گام به عقب نشست؟ چرا گروهى با تمسک به آیات وروایات، خدا را همچون انسانى تنومند نشسته بر تختى مادى در آسمانها پنداشتهاند؟ چرا دعا وشفاعت که وسائط تعالى انسان از حظیره خاک به عالم افلاک است ابزار دست رمالان و ورد نویسان دنیا پرست قرار مىگیرد؟ چرا توسل وتوکل که دو سلاح در دست مصلحان در راستاى صلاح وسداد است در دست چهرههاى زر و زور و تزویر، مسکن تودههاى عامى قرار مىگیرد؟ آیا همه اینها حاکى از این نیست که مادر باب معرفتشناسى در معارف دینى دچار ضعف وکج اندیشى هستیم وروشهاى صحیح معرفت مفاهیم دینى به رویمان گشوده نشده است؟
در این بحث کوتاه در صدد هستیم به پارهاى از موانع معرفت اشاره کنیم ومبانى وصول به شناخت صحیح در مفاهیم دینى را بیابیم - ان شاء الله.
موانع معرفت مفاهیم ماوراى طبیعى:
1 - انس به محسوسات
ما انسانها به دلیل انس با محسوسات وغوطه ورى در مادیات مایلیم مفاهیم قدسى ماوراى طبیعى را هم در حد محسوسات و وابسته به محسوسات تنزل دهیم وانتظار داریم باهمان معیار ومیزان عالم محسوس، حقایق عالم غیب را در تور معرفتخویش قرار دهیم. چنان که علامه طباطبایى مىفرماید:
«عادت ما چنین است که وقتى الفاظ را مىشنویم معانى مادى یا وابسته به ماده از الفاظ به ذهن متبادر مىشود پس وقتى الفاظى مثل حیات وعلم وقدرت وسمع وبصر وکلام واراده و رضا و ... ر مىشنویم آنچه به ذهن تبادر مىکند وجودات مادى این مفاهیم است و وقتى مىشنویم «ان الله خلق العالم وفعل کذا وعلم کذا واراد او یرید او شاء او یشاء کذا» فعل را مقید به زمان مىکنیم چون در زندگى روزمره اینگونه عادت کردهایم...» (3)
به دلیل این عادت و انس با عالم ماده است که وقتى مفاهیم ماوراى مادى را مىشنویم نمىتوانیم تصورى روشن از آنها داشته باشیم، لذا دچار حیرت مىشویم.
چنانکه استاد مطهرى مىفرماید:
«اشکال مسائل ماوراء الطبیعى در مرحله تصور است نه در مرحله تصدیق ... بر خلاف سایر علوم.» (4)
2 - محدودیت زبان بشرى
زبانى که با آن سخن مىگوییم زبان بشرى است وبیشتر براى مفاهیم مادى ساخته شدهاست وگنجایش بیان ماهیت مفاهیم قدسى را ندارند واز طرفى خداى سبحان وقتى مىخواهد با انسان سخن بگوید چارهاى نیست جز اینکه آن حقایق قدسى را تنزیل داده ودر قالب همین الفاظ بگنجاند - چنانکه مىفرماید:
«و انه لتزیل رب العالمین...بلسان عربى مبین» (5) تا میسور فهم انسانها شود اما با همه این احوال گنجاندن معانى فوق طبیعى در قالب الفاظ رایج، بسى دشوار است، چنان که فارابى در رساله جمع بین رایین سخنى به این مضمون دارد«ما معانى را آن چنانکه هستند وادراک مىکنیم نمىتوانیم به الفاظى که رایج است تعبیر کنیم، اینها مبین ومعرف آن معانى لطیف ودقیق نیستند»
پس از آن گفته: «اگر از من بخواهى الفاظى دیگر ابتداء وراسا براى آن معانى وضع کنم که مودى آنها شود برایم مقدور ومیسور نیست چرا که هر گونه لفظى را وضع کنیم باز همه آنها از این عالم طبیعتبرخاستهاند وهرگز براى ایفاى مقاصد ومعانى کافى نخواهند بود» (6) .
استاد مطهرى در همین زمینه مىفرماید:«محدود بودن مفاهیم الفاظ وکلمات از یک طرف وانس اذهان به مفاهیم حسى ومادى از طرف دیگر، کار تفکر وتعمق در مسائل ما وراء طبیعى را دشوار مىسازد... حقیقت این است که مفهوم سهل وممتنع در مورد مسائل الهى بیش از هر مورد دیگر صدق مىکند... زیرا معانى ماوراء الطبیعى را در محدوده مفاهیم وتصورات عادى وارد کردن ودر قالب الفاظ وکلمات جاى دادن شبیه دریا را در کوزه ریختن است.
معانى هرگز اندر حرف ناید که بحر بیکران در ظرف ناید» (7)
سر مطلب این است که «همه الفاظ وعبارات محدودند وبدون استثنا مادىاند وبه صفات ماده متصف وعالم علم وغیب معانىاند وغیر متصف به اوصاف واحکام ماده، پس چگونه موجود محدود مىتواند مبین و معرف نامحدود باشد» (8)
3 - تطور زبان
زبانهاى بشرى همواره در حال تغییر و تطورند و «معناى واژهها در طول زمان تغییر پیدا مىکند از یک واژه در عصرهاى مختلف معناهاى گوناگون فهمیده مىشود» (9)
الفاظى نظیر کتاب و لوح و قلم در هزار سال قبل متناسب با ابزار آن زمان فهمیده مىشد اینک که چهارده قرن با عصر نزول قرآن فاصله داریم آیا مىتوانیم به آسانى ادعا نمائیم معانى که از یک واژه در این زمان به ذهنمان متبادر مىشود همان معانى است که در عصر نزول فهمیده مىشد؟ پس به طور کلى مادر مواجهه با مفاهیم قدسى ماوراى طبیعى با دو سنخ مشکل مواجه هستیم اولى در ناحیه ادراک است ودومى در ناحیه تبیین و تفسیر مدرکات که از ناحیه زبان والفاظ حاصل مىگردد. چنان که امام خمینى در باره دشوارى تبیین آنچه که انبیا یافتهاند مىفرماید:
«داستان هر یک از انبیا مثل آن آدمى است که خواب دیده ومناظر فوق عادى را مشاهده کرده لکن زبانش عقده (گره) دارد و مردم هم کر هستند، عقده پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از همه بیشتر بود براى اینکه آنچه یافته بود آنچه از قرآن در قلب او نازل شده بود - آن را براى چه کسانى بیان کند؟ مگر آنکه رسول الله او را به مقام ولایت تامه منصوب کرده است [یعنى] علیعلیه السلام» (10)
شاید به دلیل همین محدودیتهاى ذهنى وزبانى است که در روایات ما آمده:
«قصرت الالسن عن بلوغ ثنائک وعجزت العقول عن ادراک کنه جمالک» (11)
هم عقلها از ادراک کنه صفات جمال حق تعالى عاجزند وهم زبانها از توصیف او. چرا که نا محدود نه در اذهان محدود مىگنجد که تصور گردد ونه الفاظ که براى معانى محدود ومحسوس و وابسته به محسوسات وضع شدهاند ظرفیت تفسیر حقایق نامتناهى ونامحسوس را دارا هستند، اما مىدانیم که خداوند آن حد از معرفت را که لازمه عبودیت ماست از ما محجوب نساخته است چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید«لم یطلع العقول على تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته» (12)
پس بر ماست که طریقه معرفت او ودیگر حقایق قدسى را پیدا نموده وزبانى را که او با ماسخن گفته بشناسیم، به امید آنکه با دستیابى به اعتقادات حقه باب تسبیح وتقدیس حق آنگونه که شایسته مقام عز ربوبى استبه رویمان گشوده شود تا در زمره عباد مخلص او در آییم. ان شاء الله.
مبانى وصول به معرفت مفاهیم ماوراى طبیعى دینى
براى نیل به این مقصود لازم است: 1 - راههاى معرفت را بشناسیم ومشخص کنیم در معرفتحقایق ماوراى طبیعى کدام سنخ از روشهاى شناخت مىتواند راهگشاى ماباشد. 2 - مراتب هستى را شناخته وجایگاه حقایق ماوراى طبیعى را در سلسله مراتب هستى معین نماییم. 3 - بررسى نماییم که فاعل شاسنده باید داراى چه ویژگیهایى باشد تا شایستگى دریافت وظرفیت تحمل این معانى را داشته باشد. 4 - منقح نمائیم که خداوند باچه زبانى با بشر سخن گفته والفاظ بشرى چگونه مىتواند منعکس کننده آن حقایق غیبى وسرمدى باشد.
1 - راههاى شناخت
یکى از مسائلى که به قدمت تاریخ تفکر بشر سابقه تاریخى دارد مساله شناخت ومنابع وراههاى شناخت است، اولا آیا بشر توانایى شناخت جهان خارج را دارد وبالاتر اینکه آیا حقیقت و واقعیتى خارج از ذهن داریم یا اینکه هرچه مىگوئیم منشایى جز اوهام ذهنى ندارد؟ از اینها گذشته کسانى هم که معرفت را ممکن دانسته چهار دستهاند:
الف - برخى آن را محدود به حس نموده و هرگونه معرفت غیر حسى را انکار کردهاند،ب - گروهى دیگر آن را منحصر در عقل کرده وشناختهاى غیر عقلى را بى اعتبار دانستهاند.
ج - گروه سوم نه به حس اعتماد نموده ونه به عقل وگفتند معرفتحقیقى تنها از طریق شهود درونى واز راه دل قابل تحصیل است.
د - عدهاى هیچ یک از طرق مذکور را در شناختحقایق ماوراى طبیعى معتبر ندانسته مگر از طریق وحى. تفصیل افکار هر یک از این نحلههاى فکرى را باید از کتب تاریخ فلسفه وکلام جست (13) .
براستى در میان این همه اختلاف نظر در بحث معرفت کدامین سخن قول صواب وکدامین طریق صراط اقدم است؟ حقیقت این است که راههاى شناخت هر یک در جاى خود داراى ارزش واعتبار مىباشند و مىتوانند براى ما منشا یک سلسله از آگاهیها باشند.
الف - شناختحسى: حواس پنچگانه براى دریافت جزئیات که بذرهاى اولیه برخى از مراتب دیگر معرفت نظیر معرفت عقلى استبسیار با اهمیت است.
ب - معرفت عقلى: عقل براى ساختن مفاهیم کلى عقلى یعنى معقولات اولى ومعقولات ثانوى فلسفى ومنطقى نقش اساسى دارد وهر کدام از اینها به گونهاى موجب وسعت آگاهى ما از هستى مىشوند در مرتبه بعد همین شناختهاى تصورى زیر بناى شناختهاى تصدیق ما را تشکیل مىدهند وما را در ساختن استنتاجهاى منطقى ، بویژه ساختن برهان یارى مىدهند (14) .
ج - معرفت عرفانى: یکى دیگر از منابع معرفت ما «دل» است چه بسا که صفحه دل تجلىگاه انوارى از معرفت ربوبى و عالم قدسى مىگردد که نه تنها با حواس ظاهرى وروشهاى تجربى، بلکه با فعالیتهاى ذهنى و براهین عقلى هم قابل تحصیل نیست، تا جایى که عرفا عالیترین منبع کشف حقیقت را «دل» دانسته و مىگویند:
«علم تام به ماوراء الطبیعه وحقایق ملکوت عالم از تجافى عالم ماده واتصال واتحاد با حقایق غیبى حاصل مىگردد... وانبیا به مشاهده حضورى، حقایق را در عالم علم ربوبى ومراتب علم حق شهود مىنمایند وصافترین علم همین علم شهودى حضورى است. این علم مقدم بر رسیدن حقایق از طریق نظر است» (15)
اما چگونه «دل» مىتواند کانون کشف حقایق باشد؟ آنچه که قاطبه اهل طریقتبر آن متفقاند این است که تزکیه نفس از ارجاس مادى وانجاس دنیوى ومخالفتباخواستههاى نفسانى وچشمپوشى از لذات دنیوى ودر پیش گرفتن تقواى الهى در جمیع شئون زندگى قلب را آماده مىسازد که مرءات تابش نور حق گردد، همان گونه که قرآن کریم مىفرماید: «واتقوا الله ویعلکم الله» (16) اگر خدا ترس باشید خدا شما را به حقایق هستى عالم مىگرداند ودر جاى دیگر مىفرماید: «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (17) اگر از خدا (در ارتکاب به معاصى) پروا داشته باشید خداوند به شما بینشى عطا مىکند (که به برکت آن حق را از باطل تمییز مىدهید). استاد جلالالدین آشتیانى در مقدمه شرح قیصرى بر فصوص الحکم ابن عربى در سر تحصیل محیىالدین به مقام استادى اهل معرفت مىگوید:
«منشا این همه تحقیقات وسبب بروز این حقایق علمى صفاى باطن وروشنى ضمیر ومواظب هر طاعت وملازمتبر عبادت وپیروى از باطن شریعتحقه محمدى و تلطیف سر ونظر و تجرید روح ونفس از آلایش مادى است (18) . سالکان مسلک برهان از ماوراء حجاب به واقع علم پیدا مىکنند ولى علوم اهل ریاضات ومکاشفات بلا هم واسطه از حق اول ماخوذ است وحقایق را به شهود عیانى مىیابند... به همین مناسبت اهل نظر اذعان [حکما وفلاسفه] دارند که علم حاصل از طریق تصفیه که از آن به عین الیقین و حق الیقین تعبیر کردهاند صافتر وکاملتر از علم حاصل از طریق برهان است» (19) .
البته این به معناى نفى روش عقلى وتحصیل نظرى نیستبلکه این را باید مقدمه دانست نه غایت قصواى حرکت انسان در مسیر معارف، چنان که عارفان طریقه حکمت و حقیقت نیز بر این نکته معترفند:
«معرفت و تحقیق علم وتحصیل معارف از طریق نظر [طریقه عقلى] بذر وماده مشاهده ومکاشفه است» (20) .
پس بر رهروان صراط معرفت وپویندگان کمال حقیقت فرض است که بذر تحقیق نظرى را در سرزمین جان خویش که با حکمت عملى وریاضات شرعى مهیا وحاصلخیز شده ببیفشانند وبا استغاثه به درگاه رب العالمین از او بخواهند تا باران رحمتش را بر آن ببارد واز نور معرفتش بر آنان بتاباند تا به حقایق هستى بینا وآگاه گردند»
د - شناختهاى وحیانى: یکى دیگر از منابع اصیل معرفت که ویژه انبیاى الهى ومتدینان به ادیان الهى است، شناختهایى است که از طریق وحى برانسان ارزانى شدهاست.
چنان که خداى سبحان به رسول اکرمصلى الله علیه وآله مىفرماید: «وعلمک ما لم تکن تعلم» (21) اى پیامبر ما از طریق وحى چیزهایى به تو آموختیم که در توان تو نبود که از جانب خودت وبا تلاش خودت بدان دسترسى پیدا کنى، آرى بعد از آنکه پیامبر سالیان دراز متفکر در آثار صنع ربوبى ومتغمر در تهذیب درونى بود ودر کمال قوه نظرى (22) و حکمت عملى منفرد در صحنه گیتى شد، براى رسیدن به کمال نهایى و مقام خلیفة اللهى ضرورى بود که در محضر حق زانو بزند واز سر چشمه وحى الهى جرعه جرعه بنوشد تا سیر او کامل گردد یعنى عالم به علومى گردد که هیچ دانشمند تجربى وحکیم حکمت نظرى و عارف معرفت عرفانى را بدون اتصال به وحى بدان راهى نیست، وتنها مؤمنین به نبى هستند که به واسطه رسول حق صلاحیت دریافت این علوم را پیدا مىکنند. چنان که قرآن مکرم مىفرماید: «...علمکم ما لم تکونوا تعلمون» (23) خداوند به نعمت وجود پیامبر شمارا عالم به علومى گردانید که خودتان با طرق بشرى توان دریافت آن را نداشیتد چنانکه عالم ربانى مفسر محدث شیخ محمد رضا قمى ذیل این آیه مىفرماید:
«مالم تکونوا تعلمون، اشاره دارد به لم تکونوا تعلمون بالفکر والنظر ولا طریق له سوى الوحى» (24) .
این حقیقتى غیر قابل تردید است که علم به صفات جمال وجلال خدا وعلم به معاد وطریق آخرت واحوال قیامت ومقام رضا ورضوان ومراتب جنت ودرکارت جحیم وحالات نفس بعد از مرگ و... همه از مسائلى است که نه با عقل تجربى ونه باقوه نظرى ونه باکشف باطنى قابل تحصیل استبلکه تنها از طریق وحى است که دریچهاى به سوى این معارف به روى انسان مؤمن وعبد خدا گشوده مىگردد. چنانکه حکیم متاله وصدر المتالهین مىفرماید:
باید دانست که مراد از معرفتخداى تعالى وعلم به معاد ومسیر آخرت آن اعتقادى نیست که افراد عامى آموختهاند... و (نیز) آن راهى نیست که اهل کلام [معتزله واشاعره] رفتهاند... و ایضا چیزى نیست که با صرف بحثهاى عقلى حاصل آید. چنان که شیوه اهل نظر و غایت اصحاب مباحثه و تفکر است.
به تحقیق که همه اینها ظلمات محض هستند... بلکه معرفت الله و علم معاد و... نوعى معرفتیقینى است و آن ثمره نورى است که خداوند به سبب اتصال او به عالم قدس و پاکیها و به سبب خلوصش در مبارزه با جهل و اخلاق ذمیمه در قلب مؤمن مىافکند و... و من از اینکه مدتى عمرم را در آراء متفلسفه و مجادله اهل کلام سپرى کردم در درگاه خدا استغفار نمودم... تا اینکه آخر الامر به نور ایمان و تایید خداى منان بر من آشکار شد که قیاسهایشان بىنتیجه و راهشان غیر مستقیم است، آنگاه زمام امورم را به دستخداى سبحان و رسول منذرش سپردم وبه هر آنچه که از او به ما رسیده ایمان آوردم و تصدیق کردم و... به صراط هدایت او اقتدا نمودم و آنچه که نهى نمود پرهیز کردم... تا اینکه خداوند [نور معرفتش] را بر من گشود پس به برکت متابعت آن به فلاح و رستگارى دستیافتم. (25)
آرى این اعترافات حکیم عارفى است که پس طى مسیر عقل وعرفان زانو زدن در مکتب نبى اکرم را تنها راه فلاح در رسیدن به کمال معرفتیقینى ونجات معنوى مىداند نه تنها ایشان، بلکه ابن سینا استاد یگانه فلسفه مشاء هم به این حقیقت معترف است ومىگوید:
«مباحثحکمت الهى برتراز آن است که باتفکر بشرى وضع شده باشد بلکه واضع آن خداوند حکیم مىباشد که توسط پیامبران به انسانهارسیدهاست» (26)
پس مفاهیم دینى که مجموعه حکمت الهى را تشکیل مىدهد واضع آن خداوند ومعلم آن انبیاى الهى هستند، البته مراد ما نفى سایر مراتب شناخت نیستبلکه شناختهایى که از طریق علوم تجربى وفلسفه وعرفان به دست مىآیند همه در جاى خویش معتبرند. معتقدیم که به عدد انفاس خلایق راه رسیدن به خدا وجود دارد اما مدعى هستیم که سایر راههاى معرفتبدون تمسک به معارفى که انبیاى الهى آوردهاند به بیراهه رفتن است.
درست است که از طریق علوم تجربى خدا ثابت مىشود اما آن خدایى که الهیات طبیعى (27) ثابت مىکند همچون اعتساز لاهوتى است که صرفا سازنده جهان است ودیگر جهان را بدو نیازى نیست (28) وخدایى که ارسطو ثابت مىکند تنها محرک اول است، حتى خدایى که عرفان منهاى شریعت نبوى معرفى مىکند خداى مستجمع اسماء الحسنى و صفات العلیا، نیست و تازه این اول راه است و معارف الهى و مسائل غیبى در باب لوح وقلم، عرش وکرسى و... آن قدر کثیر و عمیق است که در توان اندیشه آدمى نیست تا بتواند مستقلا بدان دسترسى پیدا کند، اینجاست که گروه زیادى از فلاسفه وحکما و جهانبینان شرقى وغربى به این واقعیت اعتراف نموده مىگویند:
اندیشههاى رسمى وعقل نظرى که بر مبناى پدیده شناسى فعالیت مىکنند نمىتوانند درباره ذات وشئون خداوندى به نتیجه صحیح برسند بلکه به دلایل کاملا قانع کننده ورضایتبخش مىگویند حتى اندیشه وعقل نظرى از نفوذ به پشت پرده نمودها وپدیدههاى جهان نیز ناتوان است» (29)
به گفته اکویناس شارح بزرگ ارسطو و مبدع الهیات فلسفى مسیحى:
«وحى واجب است زیرا مهمترین حقایق الهى (الهیات) در دسترس عقل نیست» (30) .
2 - شناخت مراتب هستى
یکى دیگر از ارکان اساسى معرفت مفاهیم ماوراء الطبیعى دینى شناخت مراتب هستى است. موضع گیرى هر کسى در برابر قبول یا رد این مفاهیم مبتنى بر مبناى فکرى او در هستى شناسى است. طبیعى است کسانى که هستى را منحصر در عالم محسوس مادى مىدانند هر گونه مفهومى را که حکایت از هستى وراى عالم مادى نماید، منکر باشند ویا تفسیر مادى وجسمانى نمایند همانند ماتریالیستها. اما قاطبه فیلسوفان الهى هستى را ذو مراتب مىدانند دست کم آن را به دو مرتبه مادى ومجرد از ماده تقسیم مىکنندکه در اصطلاح دینى عالم غیب وشهادت نامیده مىشود. محققان در فلسفه اسلامى براى عالم غیب (مجردات) نیز مراتبى قائلند که اولین مرتبه آن مرتبه عالم مثال یا عالم برزخ نامیده مىشود چنانکه قرآن کریم فاصله مرگ تا قیامت کبرى را بدین نام مىخواند ومىفرماید:
«ومن ورائهم برزخ الى یوم یبعثون» (31)
از خصوصیات این مرتبه این است که موجودات این عالم فاقد جرمند لکن داراى ابعاد ماده مىباشند.
مرتبه دیگر عالم مجردات محضه است البته این عالم خود مراتبى دارد از مجردات امکانى گرفته تا عالم اسما وصفات الهى وفوق آن عالم عز ربوبى که مجرد از هر گونه تعیین اسمى و تقید مفهومى است. ملا صدرا مىفرماید:
«او [خداوند] فاعل حقیقى ومبدا اصلى ایجاد این نشئه جسمانى است لکن پس از ایجاد سایر عوالم وجود واستیفاى مراتب موجودات (عقلانى که برتر وبالاتر از عالم جسمانىاند) به ایجاد این نشئه ونشئات دیگرى که بعد از این نشئه جسمانىاند پرداخت ومراتب عالیه وجود را ابداع نمود وسپس موجوداتى که به سوى مبادى بازگشت مىکنند پدید آورد. پس نهایت وجود، بر عکس هدایت اوست زیرا سلسله وجود در قوس نزول (عقل، نفس، طبیعت و ماده) است... سپس سلسله وجود از عقل آغاز مىگردد وبالاخره به عاقل (که عقل اول وذات مقدس الهى است) منتهى مىگردد ومابین عقل که سر سلسله مبدعات است وعاقل که علت اولى ومبدا کل است مراتب ومنازل متعددى است که در جهتشرف وکمال متفاوتاند» (32) .
علامه طباطبایى در تایید همین مطلب مىفرماید:
وجود امکانى که فعل خداى تعالى است [به اعتبارات مختلف] تقسیمهایى دارد. یکى از آنها این است که وجود امکانى تقسیم مىشود به مادى ومجرد ومجردات تقسیم مىشوند به مجرد عقلى ومجرد مثالى... پس عالم عقلى عالم مجردات تامهاست [یعنى] هم در ذاتشان وهم در فعلشان از ماده وآثار ماده مجردند وعالم مثال از ماده مجرداست، لکن از آثار ماده مثل شکل داشتن و بعد داشتن و وضع داشتن ونظایر آن مجرد نیست... وعالم ماده عالمى است که موجودات آن از تعلق به ماده خالى نیست وهمه آنها منغمر در حرکت جوهرى یا عرضى هستند (33) .
همانگونه که علامه طباطبائى «ره» اشاره کردند وجود امکانى بل مطلق وجود به اعتبارات مختلف تقسیمهاى متفاوت مىپذیرد که در این مختصر نمىگنجد. از جمله عرفا وجود و هستى را به یک اعتبار داراى پنج مرتبه مىدانند واز آن به «حضرات خمس» تعبیر مىکنند چنان که قیصرى در مقدمه خود بر فصوص الحکم ابن عربى مىگوید:
«[اول] علم [که] مظهر عالم ملکوت است و آن عالم مثال مطلق است که [دومین عالم در قوس صعود] و مظهر عالم جبروت یعنى عالم مجردات است [که سومین عالم در قوس صعود] ومظهر عالم اعیان ثابته یعنى عالم اسماء الهى وحضرت واحدیت است [که چهارمین عالم در قوس صعود] ومظهر حضرت احدیت [ذات]مىباشد» (34) ، « که از آن به غیب الغیوب وغیب مطلق وعنقاء مغرب واسماء والقابى از این قبیل تعبیر مىکنند. در این مقام شامخ نه از اسم خبرى است ونه از اعیان ومظاهر» (35) چنانکه عطار نیشابورى مىگوید:
«دائما او پادشاه مطلق است در کمال عز خود مستغرق است» (36)
پس تا هستى شناسى ما از مرز عالم مادى فراتر نرود ممکن نیست از مفاهیم دینى که حکایت از حقایق قدسى فوق مادى دارند ادراکى داشته باشیم وبه همین دلیل است که ماتریالیستها آن را انکار وپوزیتویستها قضایاى حاکى از آن را بى معنى مىدانند (37) .
اما حقیقت این است که دیدن این حقایق چشمى دیگر ودریافت آنها عقلى دیگر مىخواهد که باید آن را تحت عنوان فاعل شناسنده بحث نمائیم.
3 - فاعل شناسنده
همان گونه که متذکر شدیم از آنجایى که حقایق الهیه فوق عالم حس ومحسوسات هستند، حواس شایستگى درک آن عالم را ندارد. به دلیل دورى این حقایق از خواص ماده حس گرایان وتجربه گرایان آن را انکار مىکنند. پس تا زمانى که انسان خود را از انخمار عالم ماده نجات ندهد وبه تصفیه باطن وتزکیه درون نپردازد، صلاحیت معرفتحقایق ملکوت وما فوق آن را پیدا نخواهد کرد. تا انسان مقامات توابین و خائفین و راغبین و شاکرین و مطیعین و مریدین را طى نکند و به مقام محبین نرسد و آن را پشتسر نگذارد، کى تواند به مقام عارفین بالله برسد وتازه وقتى به مقام عرفان رسید باید به عجز خویش در دریافتحقیقتحق جل عزه اعتراف نماید، آنگاه همچون سید الساجدین بگوید: الهى... عجزت العقول عن ادراک کنه جمالک... ولم تجعل للخلق طریقا الى معرفتک الا بالعجز عن معرفتک.... آنگاه عاجزانه از خداى خویش بخواهد او را در زمره کسانى قرار دهد که نهال شوق در سینهشان غرس شده وسوز محبت در کانون دلشان شعلهور گردیده در نتیجه پردهها از دیدههایشان کنار رفته و ظلمتشک از وجودیشان رانده شده و سینههایشان با تحقیق در حقیقتشناسى گشایش یافته است ودر پایان بگوید: «واجعلنا من اخص عارفیک» (38) خدایا مرا از خواص عارفانت قرارده.
این حقیقت مسلم است که تا انسان طى طریق نکند به مقام عرفان حقایق الهیه نمىرسد اینجاست که حکیم اشراقى شیخ اشراق در مقدمه حکمة الاشراق مىفرماید:
«کمترین درجات وشرایط خواننده این کتاب این است که بارقه خدایى بر دل او تابش کرده وفرود آمده باشد و ورود آن ملکه وى شده باشد وآنان که از بارقههاى الهى بهرهور نشده باشند از این کتاب سودى برنگیرند» (39) .
حکیم متاله بل صدر المتالهین بعد از آنکه ایام مدیدى را از مردم عالم نشناس زمانهاش کناره گرفت واز همراهى و مؤانست آنان مایوس شد ودشمنى روزگار بر او هموار گشت وخود را از تایید و تکذیبشان خالص گردانید، مىفرماید: (40)
پس توجهم را به سوى [خداى] مسبب الاسباب جلب نمودم واز اعماق وجودم به سوى او که آسان کننده هر مشکلى است تضرع کردم پس وقتى مدت زیادى بر این حال، اختفاء و گوشه گیرى باقى ماندم، نفسم به خاطر این مجاهدتهاى طولانى مشتعل به شعله نورى گردید و قلبم به دلیل کثرت ریاضتها [شرعى] ملتهب شد، در نتیجه محل افاضه انوار ملکوتى [حق] و فرود آمدن اسرار جبروتى گردید و انوار احدیتبر ان تابید و به الطاف الهى نایل گشت [و بر اثر این الطاف] اسرارى (از حقایق) بر من آشکار شد که تاکنون بر آن آگاه نشده بودم و رموزى بر من هویدا گشت که با کمتبرهانى بدان نرسیده بودم.
از این نمونهها از تجارب عرفانى آنقدر فراوان است که مىتوان گفتبه حد تواتر رسیدهاست. بیشتر هم اشاره کردیم که قاطبه اهل عرفان تنها راه رسیدن به حقیقت را راه کشف وشهود قلبى مىدانند که با تزکیه درون حاصل مىگردد، چنانکه استاد جلال الدین آشتیانى مىگوید:
«حق تعالى راهنماى اهل مکاشفه است که باطن آنها را به ملکوت عالم متصل مىسازد وحقایق را به چشم حقبین فرد شهود مىنمایند. سالک در مقام تحقق به علم الیقین، اگر نفس خود را از رذائل تطهیر وپاک نماید...، از خواطر شیطانى ودسایس ابلیسى پاک شود، مو به مو احکام شرع را اجرا نماید وبه سنن الهى مواظبت ورزد و ملکات ردیه ورذیله را که منشا صدور معاصى است از خد دور سازد... وقلب خود را از محبت غیر خدا خالى نماید وحق را در قلب خود جاى دهد، کم کم حالت فناى در حق به او دست مىدهد. بعد از تحقق، به مقام فناء... از مقام علم الیقین به مقام شهود ونیل به حاق واقع مبدل مىگردد وحق را به چشم دل مىبیند» (41)
عارف رومى مولوى چه زیبا مىگوید:
دفتر صوفى سواد وحرف نیست جز دل اسپید مثل برف نیست
پس یکى از شرایط اساسى دریافتحقایق دینى ومفاهیم حکمت الهى ظرفیت وجودى فاعل شناسنده است. چنانکه استاد شهید مرتضى مطهرى مىفرماید:
«بدون شک معانى و مفاهیم حکمت الهى آنگاه که بخواهد در سطح تعقلات فلسفى ظاهر گردد، ظرفیت ذهنى وگنجایش فکرى خاصى را ایجاب مىکند که باظرفیت ادبى یا فنى یا ریاضى کاملا متفاوت است... این است که محققان همواره از لزوم «لطف قریحه» دم مىزنند ودر عین اعتراف به فطرى بودن وعمومى بودن مساله خدا، مىگویند:
جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد ... اندیشهاى به وسعت اقیانوس وقریحهاى به لطافت نسیم صبحگاهى باید تا فى المثل محتواى قاعده «بسیط الحقیقة» را در خود جاى دهد...» (42)
وخواجه عرفان، حافظ مىگوید:
«عارف از پرتو مى راز نهانى دانست گوهر هرکس از این لعل توانى دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقى خواند معانى دانست (43)
از این رواست که قرآن کریم تنها مخلصین را شایسته توصیف حق مىداند ومىفرماید:
«سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» (44)
آرى تنها مخلصین هستند که شایستگى توصیف حق را دارند وخداى سبحان از توصیف غیر مخلصین منزه است وراز این مساله را علامه طباطبایى چنین بیان مىدارد:
«بندگان مخلص تمام هستى آنان براى خداوند است ودیگر غیر خدا در حریم دلهاى آنان راه ندارد آنها خدا را شناخته وبانور خدا اشیاى دیگر را مىشناسند ودر مقام قلب به آنچه شایسته مقام کبریایى است معتقدند» (45)
پس شرط رسیدن به معرفت مطابق واقع در حکمت الهى صعود به جایگاه رفیع مخلصین است.
به این مقام نمىرسد مگر کسى که خوف وخشیت الهى قلب او را فرا گرفته باشد، وقتى انسان به این مقام برسد نور حکمتبر قلب او پرتو مىافکند. چنانکه رسول گرامى اسلام مىفرماید:«راس الحکمة مخافة الله - عزوجل - یعنى آغاز حکمت ترس خداوند - عزوجل - است»، نه بدون هراس از حضرتش کسى به خیر کثیر حکمت مىرسد ونه حکیمى پى «پرواز» خواهد بود، بلکه هر درجه از هراس زمینه حصول مرتبهاى از حکمتخواهد بود وهر درجه از حکمت موجب حصول هراس خاص مىگردد (46)
ومرحوم مولى محمد تقى مجلسى در شرح این حدیث مىفرماید:
«سبب قابلى وعلت اعدادى افاضه علوم حقیقى همانا خوف از خداوند سبحان است» (47) .
از امام صادق علیه السلام رسیده: «من زهد فی الدنیا اثبت الله الحکمة فی قلبه» (48) .
نتیجه اینکه رسیدن به حکمت نظرى در حکمت الهى وتصدیق مفاهیمى که حکایت از حقایق ماوارى طبیعى مىکند بدون حکمت عملى میسر نیست. پس جاى تعجب نیست که برخى افراد در غرب یا شرق نام فیلسوف برخود مىنهند اما منکر حقایق ماوراى طبیعى، بویژه مفاهیم دینى مىشوند; حقیقت این است که شبهه علمى موجب انکار نگشته بلکه زشتى عملشان است که این نتیجه را به دنبال آورده است. چنان که قرآن کریم مىفرماید: «ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوءا آن کذبوا بایات الله» (49) بلى سر انجام کار کسانى که به زشتیها آلودهاند این است که آیات خدا را تکذیب نمایند. آیا حکمت الهى چیزى غیر از معرفت آیات الهى وتصدیق آنهاست وبراى اثبات این مدعى کافى است زندگینامه عملى واخلاقى برخى از فلاسفه ملحد ورق زده شود، به عنوان مثال نیم نگاهى مىاندازیم به زندگى وافکار نیچه آلمانى:
نیچه در خانوادهایى که پدر ومادرش همه کشیشان پروتستان بودند به دنیا آمد، او را به تحصیل در الهیات واداشتند اما او از الهیات بلکه از مسیحیت روى گردان شد، و بالاخره خدا و زندگى اخروى و هر امر معنوى را حتى ارزشهاى عالى اخلاقى که همه انبیا الهى وحکماى تاریخ در تحکیم پایه هاى آن کوشیدهاند انکار کرد چنان که مىگوید:
فکر خدا وزندگى اخروى را باید کنار گذاشت... انسان باید فکر زندگى دنیا باشد... باید رافت و رقت قلب را دور انداخت. رافت از عجز است فروتنى وفرمانبردارى از فرومایگى استحلم وحوصله وعفو واغماض از بى همتى وسستى است. ... نفس کشتن چرا؟ باید نفس را پرورد .. خود را باید خواست وخود را باید پرستید... مرد برتر آن است که نیرومند باشد... وهواها وتمایلات خود را بر آورده نماید...» (50)
آیا آن انکارها نتیجه این هوا پرستیها نیست؟ نمونهاى دیگر.
«برتراند راسل در خانوادهاى از اشراف قدیمى انگلستان به دنیا آمد... در زندگى نامهاش مىنویسد که تا حدود سى سالگى مانند بسیارى از اشراف زداگان انگلیسى طرفدار اصول امپراطورى بوده است» (51)
نویسندهاى دیگر در زمینه عقاید واخلاق راسل مىنویسد:
در سال 1940 کالجشهر نیویورک او را به علت اتهام داشتن عقاید ضد دین واخلاق از تدریس محروم کرد ومقامات قضایى این عدم صلاحیت او را تایید کردند (52)
در تایید همین مطلب نویسنده برگزیده افکار راسل مىگوید:
کتاب راسل به نام «زناشوئى واخلاقیات» چنان طوفان اعتراض همگانى را برانگیخت که او را رسما از استادى شهر نیویورک در سال 1940 محروم نمودند (53) .
طبیعى است که کسى که به قول استاد محمدتقى جعفرى «در مساله غریزه جنسى قائل به آزادى مطلق است» (54) و گناه را منکر مىشود هرگز توفیق هدایت و فهم معارف ماوراى طبیعى مقدس دینى را پیدا نمىکند. ومىگوید:
«وجدان هم وجود ندارد. وجود روح هم به نظر مشکوک مىرسدو وجود خدا هم مورد تردید قرار دارد» (55)
چون در معرفتشناسى اصالت تجربه او خدا وروح قابل تجربه حسى نیستند واو از روح لطیفى که لازمه دریافت ماوراى طبیعت استبى بهرهاست «وى تا حدودى که امکان داشته باشد از متافیزیک گریزان استبدون اینکه حتى به اعتراف خودش بتواند بطور کلى دلیل قانع کنندهاى براى این خصومتبا متافیزیک نشان دهد». به اعتقاد من دلیل خصومت او شبهه علمى نیستبلکه شهوت عملى است وبراى اثبات این مطلب مىتوان به زندگى نامهاى که خودش نوشته است مراجعه کرد (56)
نتیجه اینکه طهارت روح یکى از ارکان اساسى معرفت مفاهیم ماوراى طبیعى دینى است.
4 - شناخت زبان دین
قرآن کریم در یک گذاره کلى بیان مىفرماید:
«وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم» (57) ما هیچ رسولى را نفرستایم مگر به زبان قومش تا[آیات مارا] را براى آنها بیان کند.
یک برداشتسطحى از لسان قوم این است که بگوئیم موسى عبرى زبان براى بنى اسرائیل وپیامبر عربى زبان براى اعراب فرستاده شد. اما اگر بخواهیم پیامبران اولوالعزم، بویژه پیامبر عالیقدر اسلام که خاتم النبیین ورحمة للعالمین است محدود به زبان خاص نمائیم با دعوت جهانیان به توحید واسلام سازگارى ندارد. پس معناى لسان قوم را نمىتوان به زبان نسبى پیامبر محدود نمود، بلکه شایسته استبگوئیم خداى سبحان معارف والاى الهیه را تنزل داده وپیامبران را مبعوث نموده تا با همان زبانى که مردمش زندگى مىکنند سخن بگوید ومعارف الهیه را براى آنان بیان نماید; چنانکه مفسر بزرگ قرآن کریم علامه طباطبایى «ره» در ذیل آیه مذکور مىفرماید:
«مراد از ارسال رسول به لسان قومش، ارسال او به زبان اقوامى است که پیامبران در میانشان زندگى مىکردند وبا آنها معاشرت داشتند ومراد از آن ارسال به لسان قومى که پیامبر از جهت نسبى وابسته به آنها بود، نیست زیرا خداى سبحان به مهاجرت لوطعلیه السلام از کلده که زبانشان سریانى بوده به مؤتفکات که عبرانى بودند تصریح مىنماید» (58) . ومىفرماید «ولوطا اذ قال لقومه» (59) ایشان همچنین درباره پیامبران اولوالعزم مىفرماید: «اما کسانى که به سوى بیش از یک امت فرستاده شدهاند... دلیل بر آن است که آنها اقوامى را هم که به زبان آن انبیا نبودند به دینشان دعوت مىکردند. چنان که خداوند از دعوت ابراهیم علیه السلام عرب حجاز را به سوى حج و... از عمومیت دعوت نبى اکرم صلى الله علیه وآله سخن مىگوید... پس مراد از آیه «وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم» این است که خداوند ارسال رسل ودعوت دینى را براساس معجزهاى که خارق عادت جارى مردم باشد بنا ننهاده است... بلکه آنها را به همان زبان عادى که مردم با آن سخن مىگوید فرستاد تا مقاصد وحى را براى آنها تبیین نمایند» (60) « انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون» (61)
ما قرآن را به زبان عربى فرو فرستادیم باشد که شما تعقل کنید. در آیه دیگر مىفرماید: «بلسان عربى مبین» (62) از جمع محتواى دو آیه شریفه چنین استنباط مىگردد گرچه قرآن به زبان عربى فصیح نازل شده اما مفاهیم عالیه آن جز با تعقل تحصیل نمىگردد. وفصاحت زبان به این معنى نیست که زبان از هرگونه تمثیل واستعاره ورمز وکنایه خالى باشد بلکه همان گونه که علماى علم بلاغت گفتهاند سخن فصیح کلامى است که الفاظش واضح وروشن ومتبادر به فهم مخاطبین باشد...» (63) واز هرگونه تقیید لفظى و معنوى خالى باشد، در عین حال که از محسنات علم بیان وبدیع بهره گرفته است وقرآن بدین معنى نه تنها کلامى فصیح وبلیغ است، بلکه یکى از جنبههاى اعجاز آن فصاحت وبلاغت است. پس بدیهى است که قرآن از تشبیه وتمثیل، حقیقت و مجاز، استعاره وکنایه استفاده نموده واز محسنات معنوى ولفظى علم بدیع به نحو احسن بهره برده است، همان گونه که اعراب در نظم ونثرشان از صنایع زبانى (لفظى ومعنوى) بهره مىبردند.
گذشته از جنبههاى ادبى وبلاغى از دیدگاه کلامى در باره زبان دین چند نظریه از سوى متکلمان مسلمان واهل کتاب (مسیحى و یهودى) طرح شده است: نظریه تشبیه، تمثیل، نظریه سمبلیک (نمادى)، اشتراک معنوى وحکایتگرى و... که به طور اختصار از آنها مىگذریم:
1 - نظریه تشبیه:
براساس این نظریه، الفاظى که در متون دینى به کار رفته به طور یکسان از نظر مفهوم ومصداق بر واجب وممکن حمل مىشوند; این نظریه محدثین ومشبهه ووهابیه از اهل سنت است که مفاهیم دینى را به معناى ظاهرى ومادى ومحسوس حمل مىکردند. چنان که محمد بن عبدالوهاب بنیانگذار مکتب وهابیت، به استناد آیاتى نظیر«ان الله على العرش استوى و...» «والارض جمیعا قبضته یوم القیامه» براى خدا قرار گرفتن روى عرش ودست و... اثبات کرده ستبدون اینکه این کلمات را توجیه یا تفسیر کند... (64) واینها عقایدى است که او از ابن تیمیه واحمدبن حنبل وسفیان ثورى ومالک بن انس از محدثین به ارث برده است.
2 - نظریه تمثیل:
«توماس آکویناس در جهان مسیحیت راه حلى براى فهم معناى صفات الهى عرضه کرد که مورد توجه قرار گرفت... از دیدگاه وى ویژگى خاصى که گزارههاى دینى دارند این است که معمولا با موضوعات وحوادثى سروکار دارند که این موضوعات وحوادث از حوزه مشاهده وتجربیات مستقیم بیرونند; ولى ما انسانها با الفاظى که از مشاهدات مستقیم گرفته شدهاند از این امور حکایت مىکنیم، لذا در برخورد با این الفاظ ما نه مىتوانیم آنها را بر معانیى کاملا مغایر با معانى اصلیشان حمل نماییم چرا که با مشکل بىمعنایى (تعطیل) روبهرو مىشویم ونه اینکه آنهارا به همان معانى اصلىشان بگیریم، چرا که دچار کذب مىشویم. زیرا عالم بودن یا حکیم بودن خداوند قطعا به معنایى که ما عالم وحکیم هستیم نیست. مسلما راه میانهاى وجود دارد که همان راه حل تمثیلى بین این دوست.
... یعنى وصفى را که به طور ناقص در موجود نازلترى وجود دارد به موجود عالیتر وکاملترى سرایت داده ودر مورد او به کار بریم ... [به این معنا که] اوصاف نسبت داده شده [به موجود نازل در] عالى به نحو اتم واکمل و... وجود دارند; در حالى که در موجود نازل بازتابى ضعیف، ناقص و گنگ از این اوصاف به چشم مىخورد» (65) .
3 - زبان سمبلیک، (Symbalism) یا نمادین:
یکى دیگر از راه حلهایى که از سوى برخى از متفکران در فهم مفاهیم ماوراى طبیعى دینى پیشنهاد شده است، تلقى نمادین از زبان دینى است. به این معنا که الفاظ به منزله پلى هستند که مارا از معناى ظاهرى وتحت اللفظى به امرى وراى خودشان منتقل مىکنند» (66) وقتى قرآن مىگوید: «ان الله على العرش استوى» استواى بر عرش را سمبل سیطره وحاکمیتحق تعالى بر همه هستى بدانیم. چنان که اهل بلاغت مىگویند: «الرحمن على العرش استوى» کنایه از تمام قدرت ونیروى تمکن واستیلاى برهستى است (67) .
علامه طباطبائى در ذیل آیه «ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثم استوى على العرش» (68) در معناى استواى بر عرش مىفرماید: «استواى بر عرش کنایه از استیلاى خداى (سبحان) بر هستى وقیام او بر تدبیر امور هستى است، قیامى که بر همه آفرینش از کوچک وبزرگ گسترده شده است...» (69) .
4 - اشتراک معنوى در مفاهیم:
این نظریه بر مبناى تفسیر خاصى از هستى است که بر اساس آن وجود و اوصاف کمالى آن داراى مراتب تشکیکى هستند. همان گونه که وجود از وجود لا یتناهى وسرمدى واجب الوجودى که مطلق از هر گونه تعینى است آغاز مىگردد ودر سیر نزولى تا هیولاى اولى ادامه پیدا مىکند. صفات کمالى وجود هم از مقام اطلاقى محض آغاز مىشود تا ادنى مراتب آن ادامه مىباید. در عین حال که معنا و مفهوم وجود به طور یکسان محمول ممکنات و واجب الوجود قرار مىگیرد، معنا ومفهوم اوصاف کمالى وجود هم به طور یکسان محمول واجب وممکن مىشود. اما مصادیق آنها متناسب با درجه وجودى هر موجود در سلسله مراتب تشکیلى است: مثلا علم را هم بر خداى سبحان و هم بر انسان حمل مىکنیم اما «تفاوت در این است که خداوند عالم بالوجوب است وانسان عالم با الامکان، او قدیم العلم است و انسان حادث العلم، علم او بالذات است و علم انسان بالغیر. تفاوت آن علم واین علم تفاوت نامتناهى با متناهى است» (70) . علامه طباطبایى نیز در همین زمینه مىفرمایند:
«از جمله «على دانست» وجمله «خداوند دانست» یک چیز فهمیده مىشود وآن روشن بودن معلوم نزد عالم است. چیزى که هست ما مىدانیم آگاهى «على» فقط بواسطه صورت ذهنى است که نزد او مىباشد وچنین صورتى براى خداوند ممتنع مىباشد، زیرا در آنجا ذهنى نیست. اما این ویژگى مربوط به «مصداق» علم است وموجب دگرگونى مفهوم نمىشود» (71)
بر همین مبناى مىتوان سایر مفاهیم را که در زبان دین به کار رفته، تفسیر نموده چنان که علامه حسن زاده آملى در تبیین معناى لوح وقلم مىفرماید:
«قلم نزد ما تبادر مىباید به آلتى چوبین یا آهنین که کاتب... بدان مىنویسد ولوح به آن تخته سیاه وغیره که بر آنها مىنگارند... اما ارباب معانى مىفرمایند; هر چه واسطه نگارش است قلم وهر چه که پذیرنده نقش ونگار وخط وکتابت است لوح است وهر یک از لوح وقلم را مراتبى است که بعضیها مادىاند وبعضیها مجرد از ماده،... اگر این لوح وقلم مادى را تجرید کنیم... وبالا ببریم همان لوح وقلم نورى عارى از ماده مىگردد.» (72)
5 - نظریه حکایتگرى در زبان دین:
این نظریه بیشتر بر مذاق اهل ذوق وعرفان وبر اساس هستى شناس عارفان است همان گونه که محسوسات این عالم اظلال واشباح عالم ماوراى طبیعى هستند و «حقایق قطع نظر از تجلى حق اعدام واباطیلاند و با اضافه وتجلى حق امرى حقیقى ومنشا آثارند» (73) ... و به طورى کلى «موجودات به حسب وجود علمى در مقام واحدیت تقدم بر وجود خلقى و خارجى دارند» (74) ... و «جمیع حقایق در مادون آن حقیقت [عقل اول به اعتبار اینکه مجلاى فیض براى ممکنات است] به نحو اعلى واتم با وجودى مناسب با آن مقام مقدس موجود است وهمان حقایق درمادون به نحو تفصیل نازل مىگردد...» (75)
اگر بر این مبنا صفات کمالیه وجود ودیگر مفاهیم ماورایى مادى را با مفاهیم این جهانى مقایسه کنیم مىیابیم که این الفاظ واسما وصفات نظیر موجوادت مادى سایه ونشانه حقایق عالم ماوراى طبیعتاند. چنانکه استاد حسن زاده آملى مىفرماید:
«همه الفاظ وعبادات محدودند وبدون استثنا مادىاند وبه صفات ماده متصف وعالم علم وغیب را دانستى که معانىاند وغیر متصف به اوصاف واحکام ماده، پس چگونه موجود محدود مىتواند مبین ومعرف نامحدود باشد، مگر اینکه بفرمائید الفاظ وعبارات مثل دیگر موجودات مادى «سایه ونمونه ونشانه» حقایق عالم ماوراى طبیعتاند وفراخور سعه وجودى وقابلیت قابلشان «حکایتى» از آن عالم دارند» (76) .
همان گونه که عارف شیرازى (حافظ) مىگوید: (77)
المنة لله که در میکده بازست زان رو که مرا بر در او روى نیاز است خمهاهمه درجوش وخروشندزمستى وآن مى که درآنجاستحقیقت نه مجاز است
آنچه در باب تعبیرهاى مختلفى که در باب زبان دین طرح کردیم به معنى تباین ذاتى این اقسام ویا استقصاى کامل آن نیستبلکه همه این تفسیرها - به استثناى نظریه ظاهریه - در این حقیقت مشترکند که زبان دین اگر چه از جهتى زبانى است که مردم با آن محاوره مىکنند اما مفاهیم آن یک سلسله معانى مجرد از ماده و محدودیتهاى جهان مادى است وما همواره با یک نحوه اطلاق وتوسع در معانى مىتوانیم آنهارا بفهیم.
نتیجه گیرى
هم شناسنده، هم معرفت او وهم زبان او منغمس در ماده وشرایط این جهانى است وشایستگى توصیف موجودلایتناهى و فوق لایتناهى را کما هو حقه ندارد. چنانکه امام سجاد و سید الساجدین علیه السلام مىفرماید:
«الهى لولا الواجب من قبول امرک لنزهتک من ذکرى ایاک على ان ذکرى لک بقدرى لا بقدرک وما عسى ان یبلغ مقدارى حتى اجعل محلا لتقدیسک» (78) خدایا اگر پذیرش امر تو برمن واجب نبود، هر آینه تو را منزه از ذکرم مىکردم چرا که ذکر من به اندازه وسع من است نه اندازه عظمت تو، وکجا مرا این ظرفیت است که در جایگاه [رفیع] تقدیس تو قرار گیرم.
در اینجا سخن را به کلام مبارک پیامبر صلى الله علیه وآله پایان مىبریم که مىفرماید: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک; من نتوانم تو را آنچنان که بایست توصیف کنم، تو آنچنانى که خود توصیف کردهاى» (79)
به امید آنکه خداوند نور معرفتش ومعرفت اسما وصفاتش و الواح و کتابش و مبدا و معادش را به جان ما بتاباند و ما را به صراط اقومش ونبى اعظمش وامام اطهرش رهنما باشد.
پىنوشتها:
1- صحیفه سجادیه دعاى یکم.
2- هرمنوتیک کتاب و سنت، محمد مجتهد شسبسترى، چاپ اول - قیام، صص 33 و 34.
3- المیزان، ج 1، ص 10.
4- اصول فلسفه وروش رئالسیم، انتشارات صدرا، ج 5، ص 34.
5- الشعراء آیات 193 و 196، «بدرستى که قرآن از جانب رب العالمین فرود آمده...وبه زبان عربى فصیح مىباشد».
6- معرفت نفس، دفتر دوم، حسن حسن زاده آملى، ص282، انتشارات علمى و فرهنگى.
7- اصول فلسفه وروش رئالیسم، علامه طباطبایى با پاورقى مرتضى مطهرى، ص33، انتشارات صدرا.
8- معرفت نفس، دفتر دوم، ص282.
9- هرمنوتیک کتاب وسنت، محمد مجتهد شبسترى، ص35.
10- جزوه واحد مطالعات وتحقیقات فرهنگى و تاریخى، صص 39و40.
11- مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، مناجات خمس عشر، مناجات عارفان.
12- نهج البلاغه، محمد عبده، خطبه 49، ص 153; [خداى سبحان] عقلها را بر تحدید صفاتش آگاه نکرده در حالى که از مقدار لازم معرفتش هم محجوب نساخته است.
13- ر.ک: تاریخ فلسفه کاپلستون، سیر حکمت در اروپا - تاریخ فلسفه در اسلام و...
14- ر.ک: شرح مبسوط منظومه، مرتضى مطهرى، ج 3، صص 356 - 317 و 378 و 384 - 382.
15- شرح مقدمه قیصرى، جلالالدین آشتیانى، ص50
16- بقره/ 282.
17- انفال/ 29.
18- شرح مقدمه قیصرى، ص 44.
19- همان، ص 46.
20- همان، ص 48.
21- نساء/ 113.
22- کمال قوه نظرى مراد فلسفه وعلوم متعارف نیستبلکه بصیرتى استکه از راه تفکر حاصل مىشود.
23- بقره/ 239.
24- تفسیر کنز الدقائق: نمىتوانستید با فکر واندیشه کردن بدانها عالم شوید وراهى جز وحى براى شما نبود.
25- اسفار، ملا صدرا، صص11 و 12، باتلخیص، «ولیعلم ان معرفة الله تعالى وعلم المعاد علم طریق الاخرة لیس المراد بها الاعتقاد الذی تلقاه العامی... ولا ما هو طریق تحریر الکلام... ولیس ایضا هو مجرد البحث کما هو داب اهل النظر وغایة اصحاب المباحثة والفکر فان جمیعها ظلمات بعضها فوق بعض ... بل ذلک نوع یقین هو ثمرة نور یقذف فی قلب المؤمن بسبب اتصاله بعالم القدس والطهارة وخلوصه بالمجاهدة عن الجهل والاخلاق الذمیمة و... وانی لاستغفر الله کثیرا مما ضیعتشطرا من عمرى فی تتبع آراء المتفلسفة والمجادلین من اهل الکلام... حتى یتبین لی آخر الامر بنور الایمان وتایید الله المنان ان قیاسهم عقیم وصراطهم غیر مستقیم فالقینا زمام امرنا الیه والى رسوله المنذر فکل ما بلغنا منه آمنا به وصدقناه و... اقتدینا بهداه وانتهینا بنهیه... حتى فتح الله على قلبنا ما فتح فافلح ببرکة متابعته وانجح».
26- مبدا ومعاد جوادى آملى، ص 39، به نقل از تعلیقه برشفا.
27- الهیاتى که بر مبناى عقل ومنحاز از وحى استوار است.
28- ر.ک: علم ودین ایان باربور، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، صص49 و50، مرکز نشر دانشگاهى.
29- شناخت از دیدگاه علمى وقرآن، محمد تقى جعفرى، ص403، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
30- علم و دین، باربور، ص23.
31- و بعد (از مرگ) تا برپایى قیامت در عالم برزخ مىمانند، مؤمنون/ 100.
32- شواهد الربوبیه، ملاصدرا، ترجمه جواد مصلح، ص272.
33- نهایة الحکمة، صص275 و 276، «ان للوجود الامکانى وهو فعله تعالى انقسامات منها انقسامه الى مادى ومجرد وانقسام المجرد الى مجرد عقلى ومجرد مثالى... فالعالم العقلى مجرد تام ذاتا وفعلا عن الماده وآثارها وعالم المثال مجرد عن الماده دون آثارها من الاشکال والابعاد والاوضاع وغیرها... وعالم الماده لا یخلو ما فیها من الموجودات من تعلق ما بالمادة و تستوعبه الحرکة والتغیر جوهریة کانت او عرضیه».
34- شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، ابن عربى، سید جلال الدین آشتیانى، ص448، «عالم الملک مظهر عالم الملکوت وهو العالم المثالی المطلق ومظهر عالم الجبروت ای عالم المجردات وهو مظهر عالم الاعیان الثابته وهو الاسماء الالهیه والحضرة الواحدیه وهی مظهر الحضرة الاحدیة».
35- همان،450.
36- همان، 467.
37- علم و دین، باربور، 152.
38- مفاتیح الجنان مناجات خمس عشر مناجات العارفین: خدایا عقلها از ادراک کنه جمال تو ناتوانند... وبراى خلق راهى براى معرفت تو جز اعتراف به عجز وناتوانى از شناسیایى تو قرار ندادهاى...
39- حکمة الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادى، ص22، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم.
40- فتوجهت توجها عزیز یا نحو مسبب الاسباب وتضرعت تضرعا جبلیا الى مسهل الامور الصعاب فلما بقیت على هذا الحال من الاستتار والانزواء... زمانا مدیدا وامدا بعیدا، اشتعلت نفسى لطول المجاهدات اشتعالا نوریا والتهب قلبى لکثرة الریاضات التهابا قویا ففاضت علیه انوار الملکوت وحلتبها خبایا الجبروت ولحقتها الاضراء الاحدیة وتدارکتها الالطاف الالهیة فاطلعت على اسرار لم اکن اطلع علیها الى الان وانکشفت لی رموز لم تکن منکشفة هذا الانکشاف من البرهان...» (الحکمة المتعالیه فى اسفار العقلیه صدرالدین محمد شیرازى، ص8، دار الاحیاء، بیروت لبنان، چاپ سوم.
41- شرح مقدمه قیصرى، صص 53 و 54.
42- اصول فلسفه وروش رئالسیم، ص 34.
43- همان، ص100.
44- الصافات/ 160.
45- مبدا و معاد، جوادى آملى، ص40.
46- همان، ص 20.
47- همان.
48- همان.
49- روم/ 10.
50- سیر حکمت در اروپا، ج 3، محمد على فروغى، صص 201 و 202 با تلخیص.
51- تاریخ فلسفه غرب راسل، ترجمه نجف دریا بندرى، ص1،پیش گفتار مترجم.
52- علم مایه عالم خارج راسل، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 6، مقدمه مترجم.
53- برگزیده افکار راسل، عبدالرحیم گواهى، ص 122.
54- همان ص 325.
55- همان، ص 327.
56- شرح حال راسل به قلم خودش، دکتر مسعود انصارى، انتشارات سعیدى.
57- ابراهیم/ 4.
58- المیزان، ج 12، ص 15، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمى.
59- اعراف / 75.
60- المیزان، ج 12، ص 15.
61- یوسف/ 2.
62- الشعراء/ 195.
63- جواهر البلاغه، احمد الهاشمى، ص 7; الفصاحة... عبارة عن الفاظ البینه الظاهره المتبادر الى الفهم...
64- کشف الارتیاب، سید محسن امین، صص 143 و 147، ایضا البحوث فی الملل والنحل، جعفر سبحانى، ص125-130.
65- زبان دین، امیر عباس على زمانى، صص 204-207 با تلخیص.
66- همان، ص 36.
67- جواهر البلاغه، احمد الهاشمى، ص347.
68- اعراف / 45; پروردگار شما خدایى است که آسمانها وزمین را در شش روز [مرحله] خلق کرد سپس بر عرش قرار گرفت .
69- المیزان، ج8 ص152.
70- اصول فلسفه وروش رئالیسم، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، ج5، پانوشت صص 130 و 131.
71- رسائل توحیدى، علامه طباطبایى، ترجمه على شیروانى، صص 54 و 55، انتشارات الزهراء، چاپ اول، 1370.
72- معرفت نفس، دفتر دوم، حسن حسن زاده، ص 282.
73- شرح مقدمه قیصرى، ص 202.
74- همان،ص 215.
75- همان.
76- معرفت نفس، دفتر دوم، ص 282.
77- دیوان حافظ از نسخه قزوینى غنى با مقدمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 27، انتشارات ناهید، چاپ دوم.
78- مناجات خمس عشر مناجات الذاکرین مفاتیح الجنان شیخ عباس قمى.
79- اصول فلسفه وروش رئالسیم علامه طباطبائى پاورقى مرتضى مطهرى ص101.