تعارض علم ودین! در خلقت انسان(2)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
در نوشتار پیشین، گفته شد که داستان آفرینش انسان، در هفتسوره قرآن مجید، آمدهاست ونیز عنوان شد که چون قرآن کتاب هدایت است، اگر مطلبى از تاریخ و سرگذشت پیامبران و سرنوشت پیشینیان، ویا از آفرینش زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان، از چگونگى خلقت جنین و از مسائل طبیعى یا از هر مقوله دیگر حتى مسائل قانونى و حقوقى، در آن بیان شدهاست، به منظور بهرهگیرى در امر هدایتبودهاست. از این رو به آن اندازه به این موضوعات پرداخته شده که قابلیتبهرهبردارى هدایتى داشتهاند و بسیارى از جزئیات که در پیرامون آن موضوعات بوده ولى در هدایت مورد نظر، دخالت نداشتهاند، ذکر نشدهاند. آفرینش انسان از جمله این مطالب است. این موضوع در هفتسوره قرآن آمده است که برخى از آنها مکى و بعضى مدنى هستند، ولى در همه آنها سخن به یک اندازه نبوده و در هر سوره به بیان آن اندازه که در امر هدایت مورد نظر بوده، بسنده شده است. مجموع آیاتى که درباره آفرینش انسان در قرآن آمدهاند، درباره سه موضوع توضیح مىدهند: 1 - پیشدرآمد آفرینش انسان 2 - آفرینش انسان 3 - پىآمدهاى آفرینش انسان. دو بخش از این سه بخش را در نوشتار پیشین توضیح دادیم و اکنون، به توضیح بخش سوم مىپردازیم.
داستان حضرت آدم در قرآن
پىآمدهاى آفرینش انسان، در شش سوره از هفتسوره عنوان شده، آمده است که عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، اسرى، طه و ص. تنها سوره کهف به این مورد نپرداخته است. آنچه از مجموع آیات این سورهها بدست مىآید چنین است:
«هنگامیکه خداوند به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل، گل خشک، گلى سیاه و بدبو خواهم آفرید، پس چون او را کاملا درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم، سجدهکنان براى او به خاک بیفتید». همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد. او از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید، و از سجدهکنندگان نبود. فرمود: «اى ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى؟ آیا تکبر نمودى یا از جمله برترى جویانى؟» گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدى. من آن نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک، از گل سیاه و بدبو آفریدهاى، سجده کنم. به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى، براى چه بود؟» خداوند فرمود: «از آن مقام فرو شو، تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى، پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى و رانده شدهاى و تا روز جزا بر تو لعنتباشد.» ابلیس گفت: «خدایا! مرا تا روزى که برانگیخته خواهند شد، مهلت ده» خداوند فرمود: «در حقیقت تو از مهلتیافتگانى. تا روز معلوم.» ابلیس گفت: «پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى فریفتن آنان، حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست، وگناهانشان را در زمین برایشان مىآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت. آنگاه از پیش رو و از پشتسرشان و از طرف راست و طرف چپشان، بر آنها مىتازم و بیشترشان را شکرگذار نخواهى یافت. پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مىبرم و فرزندانش را ریشه کن خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو از میان آنان را.» خداوند فرمود: «نکوهیده و رانده، از آن مقام بیرون شو و برو، از ایشان هر که را توانستى، با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانتبر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد، شرکت کن و به ایشان وعده بده، در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطى نیست، مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى کنند، قطعا هر که از آنان از تو پیروى کند، وعدهگاه همه آنها در دوزخ است و هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند، از همگیشان، خواهم انباشت.» پس خداوند فرمود: «اى آدم! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجاى آن خواهید، فراوان بخورید، ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. اى آدم! در حقیقت این ابلیس، براى تو و همسرت دشمنى خطرناک است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردید. در حقیقتبراى تو در آنجا این امتیاز است که نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى و هم اینکه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتابزده.» پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان بر ایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: «اى آدم! آیا تو را به درخت جاودانى و ملکى که زایل نمىشود راه نمایم؟ پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز براى آنکه دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید.» و براى آندو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیر خواهان شما هستم. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد و آندو را با فریب به سقوط کشانید. آنگاه از آن درخت ممنوع خوردند و برهنگى آنان بر ایشان نمایان شد وشروع کردند به چسباندن برگهاى بهشتبر خود و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت. پروردگارشان بر آن دو بانگ زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقتشیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» خداوند فرمود: «فرود آئید که بعضى از شما دشمن بعضى دیگرید و براى شما در زمین تا هنگامى معین، قرارگاه و برخوردارى است.» سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و خدا او را برگزید و بر او ببخشید و وى را هدایت کرد. آنگاه خداوند فرمود: «جملگى از آن فرود آئید، پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند، بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد و نه گمراه مىشوند و نه تیره بخت.» (1)
مطالب بسیار ارزندهاى از این آیات شریفه بدست مىآید که برخى از آنها چنینند: 1 - آنچه انسان انجام مىدهد، خوب یا بد، زشتیا زیبا، طاعتیا عصیان، مسئولیتش با خود انسان است، زیرا انسان موجود انتخاب کننده است و به اختیار و انتخاب خود، عمل مىکند و در اعمال و کردار خود، مجبور و مضطر نیست. 2 - کار بد و زشت، هرچه در نظر انسان خوب جلوه کند و فریبدهنده باشد و انسان با امید و آرزو در پى آن برود، پشیمانى و رسوایى در پى داشته دیر یا زود گریبانگیر انسان مىشود و انسان هرچه سعى کند که این رسوایى و پریشانى و پشیمانى را از خود دور سازد، نمىتواند از پىآمدهاى آن رهایى یابد. 3 - هیچگاه راه اصلاح بسته نیست. اگر انسان بدکار، پس از توجه به عمل خویش، از راهى که رفته، برگردد واعمالش را جبران نماید وبه فکر اصلاح خویش بیفتد، مقدارى از عواقب اعمال بد خویش آسوده مىگردد، هرچند همه آثار و تبعات اعمالش از بین نمىرود. 4 - انسان، همانگونه که در کارهاى مفید و سودمند، نیازمند هدایت و راهنمایى است و اگر رفیق خوب و تربیت مناسب و مربى آگاه داشته باشد، راحتتر وسریعتر به طریق درست دسترسى مىیابد، در انجام اعمال زشت و نکوهیده نیز، گاهى تحت تاثیر عوامل خارجى قرار گرفته و گمراه مىشود، تا جائیکه عقل و خرد انسان در نتیجه وسوسههاى خارجى، به بیراهه رفته و او را به ورطه هلاکت مىاندازد. انسان باید فریب این عوامل را نخورده تسلیم آنها نگردد وگرنه گمراه خواهد شد.
پس آنچه از آیات شریفه دیگر مانند:
«الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» (یس/ 60) اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟
و یا: « و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها » (شمس / آیات 7 - 10) سوگند به نفس و آن کس که آنرا درست کرد; سپس پلیدکارى و پرهیزکارىاش را به آن الهام کرد; که هر کس آنرا پاک گردانید، قطعا رستگار شد، و هرکه آلودهاش ساخت، قطعا درباخت.
و آیات فراوان دیگر قرآن، استفاده مىشود، از این آیات هم به زبان دیگر بدست مىآید. و اما در تفسیر آیات، چند راه به نظر مىرسد.
ابهامات و سؤالات
در مقاله پیشین، ابهاماتى را که در دو بخش نخست آیات وجود داشت، برشمردیم و سخن مفسرین را در پىنوشت آوردیم. این بخش آیات نیز مانند دو بخش گذشته، داراى ابهاماتى است که پیش از پرداختن به تفسیر آیات، به چند مورد از آنها اشاره مىکنیم تا مطلب بهتر روشن شود.
1 - خداوند در سوره بقره مىفرماید: « و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة... » (بقرة/آیه30) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت.
و پس از چند جمله، مىفرماید: « و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة ... فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه ... » ( بقرة / آیات 34 - 35 ) و گفتیم : اى آدم، خود و همسرت در بهشتسکونت گیرید ... پس شیطان هر دو آنها را لغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد.
از ظاهر دو آیه فوق بر مىآید که آدم و حوا براى سکونت در بهشت آفریده شدهاند و اضلال و وسوسه شیطان، سبب خروج و هبوط آنان شدهاست. جمع این سخن با سخن نخستخداوند که فرمود در زمین جانشینى خواهد گماشت، چگونه است؟ (2)
2 - بهشتى که آدم مامور شد با همسرش در آن سکنى گزیند، کجا بود؟ در روى زمین بود یا در جایى ناشناخته که ما نمىدانیم؟ (هر چند ظاهر آیات اینست که در روى زمین نبوده است.) مادى بود یا مجرد؟ اگر مادى و محسوس بود، مانند مناطق دیگر زمین مرئى بود یا نامرئى؟ و اگر نامرئى یا مجرد بود، آدم چگونه مىتوانست در آنجا ساکن شود واز میوههاى آن بخورد؟ (3)
3 - شجره منهیه، چه درختى بود ومیوهاش چه بود؟ چگونه خوردن آن سبب شد که لباسهاى آدم و حوا از تنشان بریزد و عریان بمانند و از برگ درختان بهشتخود را بپوشانند و با خوردن از میوه آن درخت، از بهشت رانده شوند؟ در برخى نقلها گفته شده که آن درخت، درخت گندم بوده، درحالیکه گندم داراى درخت نبوده بلکه داراى بوته مىباشد. در هر صورت، اینکه خوردن گندم باعث ریزش لباسهاى انسان گردد، به سختى قابل تصور است. در بعضى نقلها عنوان شده است که درختحسد بوده است. این موضوع از مطلب پیش نیز پیچیدهتر است، زیرا تصور درختى که خوردن میوه آن، باعثحسد یا هر یک از اوصاف نفسانى دیگر باشد، به سختى در ذهن مىگنجد. در روایات دیگرى، آن درخت را درخت علوم آل محمدصلى الله علیه وآله، دانستهاند. (4)
4 - شیطان چگونه به بهشت راه یافت؟ آیا شیطان، آدم و حوا را مانند دیگر انسانها، وسوسه و اضلال کرده ( یعنى بطور نامحسوس و نامرئى بوده ) یا نزد آنها مجسم شده و با آدم و حوا رو در رو صحبت کرده و سوگند یاد کرده و آنها را گمراه ساخته است؟ (5)
5 - آدم از گفتار شیطان چه فهمید و با وجود مقام نبوتى که داشت، چگونه باور کرد که اگر از میوه آن درختبخورد، جاودانى مىشود یا ملک تمام نشدنى بدست مىآورد؟ (6)
6 - کلماتى که آدم از خداوند آموخت و به واسطه آنها دعایش مستجاب شده و بخشیده شد، چه بود. (7)
چند راهحل و تفسیر آیات
براى پاسخ به این سوالات، چند راه به نظر مىرسد: الف) مىتوان گفت که این سوالها بدین سبب پیش مىآید که این کلمات، به معنى لغوى و عرفى گرفته مىشود و گمان مىشود که در قرآن، در معنى حقیقى استعمال شدهاند، درحالیکه این کلمات در این آیات، به نحو استعاره و کنایه و در معنى مجازى، آورده شده و سبک این گفتار، سبک گفتار ادباست که گفته شده: (کلمات الادباء مشحونة بالمجاز). وقتى که در زبان عربى مىگویند: (زید کثیر الرماد)، شنونده درمىیابد که زید، میهمان دوست است و در خانهاش به روى همه باز است، نه اینکه خانهاش را تمیز نکرده و از بام تا شام، پر از خاک و خاکستر باشد.
در این آیات نیز مىتوان گفت که «درخت» در معنى کنائى و مجازى آورده شده است و منظور منهیات و محرمات خداست که نسبتبه چیزهاى حلال بسیار کمند و خداوند در برابر اینهمه نعمتهاى طیب و طاهر که براى انسان مهیا ساخته، از برخى چیزها که باعث فساد و تباهى است، نهى فرموده است. این گونه تمثیلها و تشبیهها در قرآن زیاد آمدهاست:
« الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها ... و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (ابراهیم / آیات 24 - 26 ) آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده: سخنى پاک که مانند درختى پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد... و مثل سخن ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد.
بنابراین نهى از شجره منهیه، کنایه از نهى از ارتکاب معاصى و رفتن بسوى منکرات یا خلاف اولى (هر کس به اندازه شخصیتخود) مىباشد و منظور از برهنه شدن، رسوایى و بى آبرویى یا شرمندگى و سرافکندگى بعد از ارتکاب منهیات است که طبعا براى انسان پیش مىآید، و مقصود از پوشانیدن بدن به وسیله برگ درختان، سعى و کوششى است که انسان بعد از ارتکاب کارهاى ناشایست مىکند تا نزد دیگران رسوا و بىآبرو نشود و مستور بماند. مقصود از بهشت و جنت نیز، کنایه از آرامش روح و اطمینان خاطر است که در سایه طهارت روح براى انسان بوجود مىآید و هبوط و خروج از بهشت، حالت اضطراب خاطر و پشیمانى است که در نتیجه تبعیت از هوى و هوس و تمایلات نفس براى انسان پیش مىآید. خلاصه اینکه این کلمات، بطور استعاره و کنایه و تمثیل و تشبیه آورده شده است.
اینگونه تعبیرات در قرآن زیاد آمده و در بعضى از موارد، در خود آیه قرینهاى وجود دارد که بیان مىدارد که آیه به عنوان مثال و تشبیه آورده شده است، مانند آیات سوره ابراهیم که در بالا ذکر شد، و در پارهاى موارد در خود آیه قرینه وجود ندارد مانند:
« و جاء ربک و الملک صفا صفا » ( فجر / آیه 22 ) و پروردگارت و فرشتهها، صف در صف آیند.
باید توجه داشت که بعضى اینگونه تصرفات را در قرآن جایز مىدانند و بدون قید و شرط و حد و حدود معین، هر کجا تعقلشان و معلوماتشان منطبق با قرآن نباشد، دستبه اینچنین تعبیرات و تاویلات مىزنند و در این کار افراط مىکنند و در مواردى هم که از نظر دلیل عقلى و نقلى، اجبارى ندارند دستبه تاویل و تصرف در قرآن مىزنند و حتى برخورد و مخاصمه موسى علیه السلام و فرعون را نیز تاویل کرده و موسى علیه السلام را عقل و فرعون را نفس مىدانند و تزاحم و تعارض این دو با هم روشن است که:
عقل گوید مرو که نتوانى عشق گوید هر آنچه باداباد
و بدین ترتیب معاد، معراج، حورى و غلمان، بهشت و جهنم و بسیارى دیگر از مطالب قرآن را تاویل مىنمایند و این روش ممکن است اصل مذهب و دین را متزلزل سازد.
در مقابل، گروهى هستند که از ترس انحراف، متوسل به ظاهر آیات و روایات و منقولات هستند و هرگونه فکر و تعقل و فلسفه را، زندقه و گمراهى و ضلال مىپندارند تا جائیکه با توسل به آیات «و جاء ربک و الملک صفا صفا »، « وجوه یومئذ ناضرة الى ربها ناظرة »، « الرحمن على العرش استوى »، « ید الله فوق ایدیهم » و ... قائل به جسمانیتخداوند مىشوند و مىگویند که خداوند در روز قیامت مىآید و فرشتهها صف مىکشند و خداوند روى تخت مىنشیند و دست دارد و مردم او را با چشم مىبینند.
روشن است راه نخست، راه درستى نیست چنانکه روش دوم نیز، بدور از حق است. به نظر مىرسد که طریق صواب، راه وسط باشد، بدین معنا که در بعضى موارد، معلوم است که مراد روش نخست است و در برخى، روش دوم، ولى در بسیارى از موارد تشخیص آن خالى از اشکال نیست، زیرا موارد مشابهى که واضح نیست که باید معناى کنایهاى و استعارهاى براى آنها در نظر گرفتیا معناى لغوى و عرفى، در قرآن زیاد است. بنابراین، این راه حل، داراى اشکال بوده و کامل نیست.
ب ) راه حل دوم اینست که گفته شود این بیان، نمادین است و منظور از نمادین در اینجا، اینست که انسان مطلب را به شکل داستانى ساختگى بیان کند و آن مطلب را به صورت غیر مستقیم برساند. این سبک بیان در همه زبانها، در شعر و نثر، معروف و شناخته شده است. مثلا وقتى که شاعر مىگوید:
دوش مرغى تا به صبح مىنالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یا مىگوید: بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههاى زارداشت گفتمش درعین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
یا اینکه مىسراید: نخودى گفت لوبیایى را کز چه من گردم اینچنین تو دراز
و یا در نثر، مانند کتاب کلیله و دمنه، داستان سرایى مىکند، نمىتوان گفت این مطالب دروغ است و گوینده آنها دروغگو است، زیرا این زبان، زبان نمادین است که در آن مىتوان از زبان همه چیز و همه کس، حتى از زبان آدمى، سخن گفت. اگر گفته شود (حکیمى گفت)، (ادیبى گفت) یا (ظریفى چنین گفت)، نباید تصور نمود که حتما باید حکیمى یا ادیبى یا ظریفى آن سخن را گفته باشد، بلکه گوینده مىتواند سخن خویش را از زبان آنها بیان نماید.
برخى از نویسندگان کتب قصص قرآن، داستانهاى قرآن را با این سبک و روش بیان کردهاند. ما این بحث را در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن» به طور مشروح آورده نقد و رد کردیم.
ج ) راه حل سومى نیز به نظر مىرسد که در هیچیک از کتابهاى تفسیر، بدان اشاره نشده است و ما به عنوان یک احتمال، آنرا در اینجا ذکر مىکنیم، ولى توضیح و بیان آن محتاج مقدماتى است که پیش از ورود به اصل مطلب، به آنها مىپردازیم.
وحى که طریق اتصال انبیاء به جهان ربوبیت است، اشکال گوناگونى دارد. گاهى خداوند، با پیامبر خویش بدون واسطه سخن مىگوید، مثل سخن گفتن خداوند با پیامبر در شب معراج که مطالبى را به ایشان وحى فرمود و پیامبر پس از معراج، آنها را نقل نموده و در کتب احادیث و غیره، آورده شده است، ونیز وحى خداوند به حضرت موسىعلیه السلام که در قرآن به صورت « و کلم الله موسى تکلیما » بیان شده است، بدین صورت بوده است.
در برخى موارد، وحى به صورت ایجاد صوت در درخت، هوا یا اشیاء دیگر مىباشد، مانند سخن گفتن درختبا حضرت موسىعلیه السلام در کوه طور که به حضرت موسى علیه السلام گفت:
« انى انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى » ( طه / آیه 12 ) این منم پروردگار تو، پاىپوش خویش بیرون آور که تو در وادى مقدس «طوى» هستى.
در مواردى نیز، وحى توسط ملک وحى (جبرئیل) به پیامبر مىرسد. از آیات و روایات معلوم مىشود که در بیشتر موارد، وحى به رسول خداصلى الله علیه وآله، از این نوع بوده است.
یکى دیگر از راههاى وحى، وحى به صورت خواب مىباشد. چند نمونه از این نوع وحى در قرآن نقل شده است. مورد اول در داستان حضرت ابراهیمعلیه السلام است که به فرزندش اسماعیل فرمود:
« ... قال یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین » ( صافات / آیه 102 ) ... گفت:اى پسرک من! من در خواب مىبینم که تو را سر مىبرم، پس ببین چه به نظرت مىآید؟ گفت:اى پدر من! آنچه را مامورى بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت.
مورد دوم در باره حضرت یوسفعلیه السلام مىباشد که به پدر خویش گفت:
« ... یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین » ( یوسف / آیه 4)... اى پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] براى من سجده مىکنند.
و هنگامى که به سلطنت مصر رسید و حضرت یعقوبعلیه السلام با همسر و فرزندانش به نزد او آمدند، فرمود:
« ... هذا تاویل رؤیاى من قبل ... » ( یوسف / آیه 100 ) این است تاویل خواب پیشین من.
مورد سوم درباره خوابهایى است که رسول اکرمصلى الله علیه وآله دیدهاند. در سوره «انفال» مىفرماید:
« اذ یریکهم الله فى منامک قلیلا و لو اریکهم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فى الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور » ( انفال / آیه 43 ) [اى پیامبر، یاد کن ] آنگاه را که خداوند آنان [ سپاه دشمن] را در خوابتبه تو اندک نشان داد; و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مىداد، قطعا سست مىشدید و حتما در کار [جهاد] منازعه مىکردید و لى خدا شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها داناست.
و نیز در سوره «فتح» مىفرماید:
« لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنین محلقین رؤوسکم و مقصرین لاتخافون ... » ( فتح / آیه 27 ) حقا خدا رویاى پیامبر خود را تحقق بخشید [که دیده بود:] شما بدون شک، به خواستخداوند در حالى که سر تراشیده و موى [و ناخن] کوتاه کردهاید، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام، درخواهید آمد.
همچنین در احادیثخاصه وعامه، آمده است که رسول اللهصلى الله علیه وآله در خواب دید که بنىامیه یا بنىمروان، یکى پس از دیگرى از منبر او بالا مىروند و این خواب، ایشان را پریشان نمود به طورى که تا پایان عمر، نخندید.
پس از ذکر مقدمه فوق، به بیان مطلب خویش مىپردازیم: یکى از سورههایى که در آن، از خلقت انسان سخن گفته شده است، سوره «اسراء» مىباشد. خداوند در این سوره مىفرماید: « و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس و ما جعلنا الرؤیا التى اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم ... » ( اسراء / آیات 60 - 61 ) و [ یاد کن] هنگامى را که به تو گفتیم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رویایى را که بر تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنتشده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم; و ما آنان را بیم مىدهیم، ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمىافزاید. و هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید» ...
آیات مربوط به خلقت انسان در این سوره، تا آیه 65 ادامه مىیابد.
در تفسیر آیه 60 این سوره، همه مفسرین دچار مشکل شدهاند. صاحب المیزان مىفرماید: «هر یک از چهار بخش آیه، از لحاظ مفهوم، معلوم است، ولى از لحاظ مقصود و ارتباط به هم، به درستى معلوم نیست که این چه رویائیست که پیامبرصلى الله علیه وآله دیده و مقصود از شجره ملعونه چیست؟»
و پس از زحمات بسیار مىفرماید: «مقصود از شجره ملعونه، بنىامیه و بنىمروان است و مقصود از خواب، خوابیست که پیامبرصلى الله علیه وآله در آن، بنىامیه و بنىمروان را دید که از منبر او بالا مىروند.»مرحوم طبرسىرحمه الله نیز در تفسیر مجمع البیان، پنج احتمال در معنى آیه نقل مىکند که یکى از آنها همان قولى است که علامه طباطبایىرحمه الله در تفسیر خویش آنرا برگزیده است. این قول، داراى دو اشکال است:
1 - سوره اسراء از سورههاى مکى است، در حالى که خواب پیامبر در اواخر عمر ایشان و در مدینه بوده است، چنانکه پیامبر در خواب، بنىامیه و بنىمروان را در حال بالا رفتن از منبر خویش دیده است، درحالیکه پیامبر در مکه داراى منبرى نبوده بلکه منبر ایشان در مدینه بوده است.
2 - کلمه «فى» در عبارت «الشجرة الملعونة فی القرآن»، یا متعلق به «شجرة» است، یعنى درختى که در قرآن آمدهاست و یا متعلق به «ملعونة» استیعنى درختى که در قرآن به آن لعنتشده است، به اصطلاح یا ظرف مستقر استیا ظرف لغو که در هر حال، باید درخت در قرآن ذکر شده باشد. اگر هم «شجرة» در معنى مجازى استعمال شده باشد و منظور از آن یک گروه از مردم باشد (بنىامیه یا بنىمروان)، این اشکال وجود دارد که در قرآن ذکرى از آنها به میان نیامده و لعنت نشدهاند.
عموم تفاسیر اهل سنت، بیان مىدارند که منظور از رویا، رویاى دیده شده در خواب نیست، بلکه چیزهایى است که رسول خداصلى الله علیه وآله در شب معراج، آنها را با چشم دیده و منظور از «شجرة»، «شجرة الزقوم» است. این قول نیز داراى دو اشکال مىباشد:
1 - معناى مشهور رویا، همانگونه که در «اقرب الموارد»، «صحاح»، «قاموس المحیط» و «اساس البلاغه» آمده است، آنچیزى است که در خواب دیده مىشود و معنا کردن آن به چیزى که به چشم دیده مىشود، صحیح نیست.
2 - «شجرة الزقوم» لعنتشده نیست و بودن در جهنم، دلیلى بر ملعون بودن نیست، چنانکه ملائکهاى که «اصحاب النار» مىباشند، ملعون نیستند:
« و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة ... » ( مدثر / آیه 31 ) و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم.
در عین حال هیچکدام از این دو قول، ارتباط جملات آیه را به هم و ارتباط این آیه را با آیات بعدى، معلوم نساخته است.
مطلبى که به نظر مىرسد بتواند مشکل تفسیر این آیات را برطرف نماید، اینست که بیان داریم که داستان آدم به صورت خواب بر پیامبرصلى الله علیه وآله وحى شده است، و منظور از «شجرة الملعونة»، همان درختى است که آدم از خوردن از میوه آن، نهى شده بود. «فى القرآن» نیز، ظرف مستقر است که بنابراین قول، عبارت: «الشجرة الملعونة فى القرآن»، به معناى «درخت ملعونى که در قرآن است»، مىباشد.
این قول بدین معناست که داستان فرشتهها واعتراض آنها به خدا و پاسخ خداوند به آنها و آفرینش آدم از خاک و سجده ملائکه به آدم و سجده نکردن ابلیس و رانده شدنش و سکنى گزیدن آدم و حوا در بهشت و درخت نهى شده و خوردن آدم و حوا از میوه آن و ریختن لباسهاى آنها و پوشاندن آنها بدن خویش را با برگهاى بهشت، همگى به صورت مجسم، در خواب به پیامبر وحى شده است. سپس خداوند، هر بار قسمتى از آن خواب پیامبر را، با وحى لفظى، بازگو فرموده است، و اما در مورد عبارت «و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس»، باید گفت که در علوم قرآن ثابتشده است که در قرآن، با عبارات مختلفى از وحى تعبیر آورده مىشود که یکى از آنها، تعبیر «قول» است. بنابراین عبارت «قلنا لک» به معناى «اوحینا الیک» مىباشد و کل عبارت را مىتوان تعبیرى از داستان اعتراض فرشتگان به خداوند و پاسخ خدا به آنها دانست.
در صورت صحت این فرضیه، علاوه بر اینکه ارتباط این آیه با آیات بعدى روشن مىشود، تمام ابهامات و اشکالاتى که در داستان خلقت آدم به نظر مىرسید، برطرف خواهد شد، زیرا این خواب نیز، همانند خواب حضرت یوسفعلیه السلام یا حضرت ابراهیمعلیه السلام و یا خوابهاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله، داراى تعبیر و تاویل خواهد بود و تمام نتایجى که در راه حلهاى (الف) و (ب) عنوان شد، بدستخواهند آمد با این تفاوت که اشکالاتى که در آنها مطرح شد، دیگر موردى نخواهند داشت. با اینحال باید گفت که این مطلب یک فرضیه بوده و قطعى نیست.
د ) راه حل چهارمى هم وجود دارد و آن اینست که بگوئیم، این مطلب از اخبار جهان غیب است که به زبان و لغت ما بیان شده است، چون براى بازگو کردن مفاهیم جهان غیب، غیر از لغت و زبانى که مطالب و مفاهیم معمول ما را بیان مىکنند، لغتى وجود ندارد و هنگامیکه مفاهیم آن عالم، با این زبان بیان مىشوند، اینگونه ابهامها بوجود مىآید. هر چند توضیح این مطلب در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن» گذشت، ولى جهت روشن شدن اذهان، بار دیگر به توضیح این مطلب مىپردازیم:
در سوره واقعه مىفرماید: « فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون» (واقعه / آیات 75 -79) نه [چنین است که مىپندارید]، سوگند به جایگاههاى [ویژه و فواصل معین] ستارگان. اگر بدانید، آن سوگندى سختبزرگ است! که این [پیام] قطعا قرآنى است ارجمند، در کتابى نهفته، که جز پاک شدگان بر آن دست ندارند.
خداوند با سوگندى بزرگ، قسم یاد مىکند که قرآن را جز پاکان «مس» نمىکنند و منظور از «مس»، فهمیدن و درک نمودن و دریافت کردن است. پاکان نیز دوستان خدا و مورد مهر اویند:
« ... ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین » ( بقره / آیه 222 ) خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست مىدارد.
و نیز مىفرماید: « ... فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین » (توبه / آیه 108 ) در آن [ مسجد قبا]، مردانىاند که دوست دارند خود را پاک سازند، و خدا کسانى را که خواهان پاکىاند، دوست مىدارد.
پس از مجموع این آیات روشن مىشود که حقایق و مفاهیم و معارف قرآن، درخور فهم همه نیست و درک آنها نیازمند چیزهایى است که پیش از پرداختن به فهم و درک قرآن، باید به آنها دستیافت. باید سیر الى الله نمود و به تهذیب نفس و تکمیل روح و تطهیر باطن پرداخت تا داراى نفسى پاک و دلى مطهر شد و دوستى خداوند را بدست آورد. در این صورت، خداوند نیز توفیق دریافت قرآن کریم را ارزانى مىدارد.
وقتى که طبق قول شاعر که مىگوید: دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفتبیدار شواى رهرو خواب آلوده شستشویى کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
خرامیدن خرابات، شستشو مىخواهد، آیا مىشود بدون تطهیر، قرآن را دریافت؟ خداوند در جاى دیگر به بیان این مطلب پرداخته و فرموده است:
« ... و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فى العلم ... » ( آل عمران / آیه 7 ) و تاویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش، کسى نمىداند. (بر فرض عطف «الراسخون» به «الله»)
این حقیقتى است که دقت و تامل علمى و عقلى نیز، آنرا تائید مىکند، زیرا قرآن کلامیست که از جهان غیب آمده است، چنانکه مىفرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک» و اخبار و مطالب «ملاء اعلى» و «افق اعلى» و «سدرة المنتهى»، در آن فراوان آمده است واینها جهاتیست که از ما مستور و پوشیده است، زیرا فقط خداوند است که «عالم الغیب و الشهادة» مىباشد. پس شگفت آور نیست که ما، از درک حقیقتخدا و اسماء و صفات او، و فرشته و جن، و وحى و بهشت و دوزخ و برزخ، عاجز و در ماندهایم.
ما که خود جزئى از عالم شهادتیم، از فهمیدن بسیارى مسائل که در مراتب فروترى نسبتبه مسایل فوق واقعند، عاجزیم، چنانکه حقیقتخواب دیدن را نمىفهیم و واقعیتحیات و مرگ را درک نمىکنیم. قادر به شناخت نفس خویش و قواى خود نیستیم و مسائلى چون ارتباط بین افکار، خواب مغناطیسى، خواندن نامه سربسته و یا جذب اشیاء توسط دست، براى ما ناشناخته است، در صورتیکه تمام اینها مربوط به جهانیست که ما در آن زندگى مىکنیم و جزئى از آن هستیم و توقع مىرود که از باطن آن آگاه و از اخبار آن مطلع باشیم. ما هر روز در آستانه یک کشف جدید و علم نو قرار داریم که براى ما نه تنها تازگى دارد بلکه شگفتآور است. اگر صد سال اخیر را در نظر بگیریم و کشفیات بشرى را در این یک قرن در نظر آوریم، خواهیم دید حقایقى که امروز جزء بدیهیات است، یک یا دو قرن پیش از این، جزء محالات و نشدنیها به حساب مىآمد.
این وضع شناخت ما نسبتبه جهانى است که در آنیم و جزء آن مىباشیم، پس شناخت ما نسبتبه جهانى که کاملا براى ما ناشناخته است و ابزار شناخت آنرا هم نداریم، چگونه مىتواند باشد؟
شاید به نظر برسد که راه حل سادهتر، انکار جهان غیب است ولى اگر مرغ و ماهى و بوزینه، حق داشته باشند که ماوراى ادراک خود را انکار کنند، ما نیز حق چنین کارى را خواهیم داشت واگر جاهل حق داشته باشد که سخن دانشمند را به دلیل عدم درک خویش نپذیرد ما نیز مىتوانیم وجود عالم غیب را منکر شویم.
باید توجه داشت که مقصود این نیست که قرآن، قابل فهم نیست و سعى و کوشش ما در فهمیدن آن، سعى بى فایده و تلاش بیهوده است، زیرا قرآن، آیاتى نیز دارد که در آن دعوت به تفکر و تدبر در قرآن مىفرماید:
« افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا » ( نساء / آیه 82 ) آیا در [معانى] قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.
و نیز مىفرماید: « افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها » ( محمد / آیه 24 ) آیا به آیات قرآن نمىاندیشند؟ یا [مگر] بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است.
اگر قرآن غیر قابل فهم و درک باشد، اندیشیدن در آن مفهوم پیدا نمىکند. از طرف دیگر خداوند، کتاب خویش را، کتاب روشنگر و مبین مىنامد: « ... قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین » (مائدة / آیه 15 ) قطعا براى شما از جانب خدا، روشنایى و کتابى روشنگر آمده است.
« ...و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین » ( انعام / آیه 59 ) و هیچ تر و خشکى نیست، مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت] است.
« الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین » ( حجر / آیه 1 ) این است آیات کتاب [آسمانى] و قرآنى روشنگر.
آیات فراوان دیگرى نیز در قرآن آمده که قرآن و آیاتش را به عنوان مبین و آشکار، معرفى مىکند در صورتیکه اگر قرآن غیر قابل فهم باشد، نمىتوان آنرا آشکار نامید و تمام تلاش اصولیون که مىگویند ظواهر کتاب، حجت است، بیمورد مىشود و جز اینها دلایل فراوان دیگرى نیز از کتاب و سنت و تاریخ و عقل، دلیل براینست که قرآن کتابیست قابل فهم.
در عین حال مىبینیم که چهارده قرن واندیست که قرآن در دسترس مردم است و هزاران شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و دانشمندان و علماء، کوششها در این باره نمودهاند، ولى هنوز هم احساس مىشود باید شرح و تفسیرهاى دیگرى براى آن نوشت و مجملات و مبهمات و اشارات و کنایات مفاهیم و معارف آن را تبیین کرد. پس باید گفت هر کس به مقدار فهم و عقل و دانش خود از این دریاى بیکران مىتواند بهره ببرد، ولى کشف همه رموز و اشارات و کنایات و حقایق و معارف آن، از دسترس همه بیرون است و احتیاج به منبعى دارد که اتصال به عالم غیب داشته باشد.
سعى ما در این مقاله بر این بود که در جهتحل یکى از مشکلات فهم قرآن، تلاشى کنیم و به قدر وسع و توان، در این راه قدمى برداریم ولى نمىدانیم که آیا در این امر موفق بودهایم، یا باید بگوییم: اینهمه گفتیم و حل نگشت مسائل. اگر توفیقى بود، در مقالات بعدى، به مشکلات دیگر فهم قرآن خواهیم پرداخت.
پىنوشتها:
1- ر.ک: سوره هاى بقره/ 38-30; اعراف/ 25-11; حجر/ 43-26; اسراء/ 65-61; طه/ 123-115; ص/ 85-69.
2- شیخ طوسى مىفرماید: علتخروج از بهشت عبارت بود از: 1. تغییر مصلحت در امور الهى بوده است و آن صلحتبعد از آن بود که آدم از آن درختخورد; 2. حکمت الهى اقتضاى خروج او را داشت تا در زمین به تکلیف بیفتد; 3. خداوند در حق آدم تفضل و عنایتى کرد در حالیکه متفضل مىتواند منع فضل نماید تا متفضل در محنت و شدت بیفتد چنانکه گاهى غنى را فقیر مىکند و سالم را مریض مىنماید. التبیان، ج1، ص161 و ر.ک: مجمع البیان، ج1، ص197.
ابوالفتوح چنین مىنویسد: بیرون آوردن آدم و حوا علیهاالسلام از بهشت نه بر سبیل عقوبتبود، بلکه براى تغییر مصلحتبود چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود و فوت منافع عقوبت نباشد. جرجانى، ج1، ص69 و ر.ک: ابوالفتوح، ج1،ص145.
از آیه شریفه «انى جاعل فى الارض خلیفه» استفاده مىشود. که از اول آدمعلیه السلام براى سکونت و زندگى و مرگ در زمین خلق شده بود. اما چرا ابتدائا او را در بهشت آفرید. الف: براى آزمایش و آشکار شدن عورت او که در نتیجه به زمین فرستاده شود. ب: برترى او قبل از آمدن به زمین براى ملائکه اعلام شده و مقام خلیفة اللهى او احراز و اثبات گردد. المیزان، ج1، ص127-126; ج1، ص166 و ج8، ص51.
در تفسیر نمونه نوشتهاند: 1. از آیات قرآن استفاده مىشود که آدم براى زندگى در روى زمین همین زمین معمولى آفریده شده بود. ولى در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکى از باغهاى سرسبز پرنعمت این جهان بود ساخت. محیطى که در آن براى آدم هیچ گونه ناراحتى وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگى کردن روى زمین هیچگونه آشنایى نداشت و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشکل بود و از چگونگى کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشترى پیدا کند. بنابراین مىبایست مدت کوتاهى تعلمیات لازم را در محیط بهشتببیند و بداند زندگى روى زمین توام با برنامه ها و تکالیف و مسؤلیتها است که انجام صحیح آنا باعثسعادت و تکامل و بقاى نعمت است و سرباز زدن از آن سبب رنج وناراحتى. 2.و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شدهاما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او مىبایست از پارهاى از اشیاء روى زمین چشم بپوشد. 3. و نیز لازم بود، بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشى دامنگیرش شود، درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته مىشود. نه مىتواند بازگشت کند و پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى بازگردد. 4. او در این محیط بایست تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خویش را بشناسد. چگونگى زندگى در زمین را یاد گیرد. آرى این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که مىبایست فراگیرد و با داشتن این آمادگى به روى زمین پا بگذارد. اینها مطالبى بود که آدم و فرزندان او در زندگى خود به آن احتیاج داشتند. تفسیر نمونه، ج 1، صص184 و185.
3- فخر رازى چهار قول بیان مىکند: 1.ابوالقاسم بلخى و ابو مسلم اصفهانى گفتهاند: این بهشت در زمین بوده است و اینکه خداوند فرموده اهبطوا، اینم عمل اهباط در همین بهشت زمینى از نقطهاى به نقطه دیگرى بوده است. و بر این ادعا چند دلیل آوردهاند از جمله آنها عبارتند از: الف -اگر آدم در بهشت جاودان بود فریب شیطان را نمىخورد. ب - کسى که وارد بهشت جاودان شود دیگر خارج نمىگردد، و ماهم منها بمخرجین. ج -شیطان قدرت داخل شدن در بهشت جاودان را ندارد. د -خداوند آدم را در زمین خلق کرده و هیچ اشارهاى به نقل او به آسمان نفرموده است. 2.قول جبانى است که مىگوید این بهشت در آسمان هفتم بوده است و دلیل بر این قول را آیه شریفه اهبطوا منها مىداند که در هبوط اول آدم از آسمان هفتم به آسمان اول آمده و در هبوط دوم از آسمان اول به زمین رسیده است. 3.قول جمهور اهل سنت «قول جمهور اصحابنا» که این بهشت همان جفتخلد و جاودان است. و دلیل بر این قول، الف و لام در الجنة است که براى عهد مىباشد. 4.قول چهارم، این است که همه این وجوه ممکن است و ادله نقلیه داله هم ضعیف هستند و متعارض لذا بهتر آن است که قائل به توقف شد. الکبیر، ج 3، ص3 و 4.
علامه میرزا حبیب اله خویى بعد از ذکر بیانات فخر رازى، نظر اول را پذیرفته و سه نظر دیگر را رد کرده است. منهاج البراعة، ج 2، ص89-86.
قرطبى هم قول سوم که جمهور اهل سنتبه آن نظر دارند را پذیرفته است. الجامع، ج 1، ص207.
محمد رشید رضا قول اول را پذیرفته و بر آن نیز تاکید مىکند. المنار، ج1، ص277.
از بعضى روایات برمىآید که آن بهشت، بهشتبرزخى بوده و واقع در زمین در مقابل بهشت جاویدان. و اینکه انسان بعد از مرگ و قبل از قیامت در برزخ است. این برزخ نیز همان توقف در زمین است که مورد تایید بعضى آیات شریفه قرآن نیز هست از جمله آیات اینکه خداوند فرموده است: «قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین، قالوا لبثنا یوما او بعض یوم...» (مؤمنون/ 114). هر چند از بعضى روایات برمىآید که آن بهشت در آسمان بود و آدم و حوا از آن فرود آمدند. المیزان، ج 1، ص140-139.
در تفسیر البرهان سه روایت از امام صادقعلیه السلام نقل کردهاند مبنى بر اینکه منظور بهشت دنیوى بوده است; 1.قال علیه السلام جنة آدم من جنان الدنیا تطلع فیها الشمس والقمر و لو کانت من جنان الخلد، اخرج منها ابدا. 2.با همین تعبیر روایت ذکر شده است. 3.روایت مانند همان روایت گذشته فقط به جاى جنان، تعبیر جنات دارد. البرهان ج1، ص80.
ابوالفتح تاکید بر این دارد که آن بهشت، بهشتخلد و جاویدان بود و دلیل آن را هم الف و لام تعریف در الجنة مىداند و سپس مىفرماید خداوند آن بهشت جاودان را فانى کردهاست و بعدا دگربار او را باز خواهد آفرید و این عبارت ایشان است: معنى خلد و باقى و مانند این الفاظ نه آنست که واجب باشد که فانى نشود، بل چون خدایتعالى فنا بیافریند فانى شود پس خدایتعالى عین آنرا باز آفریند چه اعاده عین باقیات صحیح باشد از قادرالذات بر مذهب درست. سپس مىفرمایند آن اشکال که اگر بهشتخلد بود اخراج و انتقال از آن ممکن نبود. مربوط به قیامت است که به وجه ثواب و پاداش در آن داخل شوند و ربطى به این مورد ندارد. ابوالفتح، ج5، ص131،
مرحوم شعرانى راجع به اصل ادعاى ایشان نظر دادند و مىگویند اثبات الفناء غیر معقول ... جرجانى، ج 1، ص 68 و ر.ک: ابوالفتوح، ج 1، ص 142.
گروهى آن را باغى از باغهاى دنیا مىدانند. چرا که اگر مقصود بهشتبرین و جاویدان بود، شیطان در آنجا نبود و وسوسه او مفهومى نداشت. اینکه خداوند فرموده: هل ادلک على شجرة الخلد... اگر بهشت جاویدان بود حتما آدم به آن شجره عالم و آگاه بود و احتیاجى به دلالت و راهنمایى نداشت.
گروهى دیگر از جمله حسن بصرى، عمرو عبید و اصل بن عطاء و بیشتر معتزله و اکثر مفسرین بر این نظر دارند که مقصود همان بهشت جاویدان است چرا که الف و لام در الجنة افاده تعریف کرده و الجنة علم براى همان بهشت جاویدان است.
دو ایراد بر نظر دوم: اول: اگر جنت جاودان بود شیطان چگونه در آنجا بوده و وسوسه مىکرده است. دوم: اگر آدم به بهشتبرین راه یافت دیگر خارج شدن او از آنجا مفهوم ندارد. جواب; اول: ممکن استشیطان از بیرون بهشت وسوسه مىکرده و آندو هم صداى او را مىشنیدهاند. دوم: اینکه هر کس داخل بهشت جاویدان شود خارج نمىگردد، نسبتبه کسانیکه براى ثواب و پاداش اخروى وارد شوند که دیگر خارج نمىگردند و الا اگر قبل از آن براى امر دیگرى داخل شوند خروج از آنجا مانعى ندارد. التبیان، ج 1، ص 156 و ر.ک: مجمع البیان، ج 1، ص194.
ملاصدرا ضمن بیان اقوال مختلف تاکید بر این دارد که جنت همان بهشت جاویدان بوده است و اشکالات وارده بر این قول را رد کرده و جواب مىدهد. و بعد چنین مىنویسد: «و التحقیق الذى علیه التعویل ان الدارین واحدة بالذات، متغائرة بالاعتبار و کذا جمیع بدایات المقامات بالقیاس الى نظائرها من النهایات فعلیه بحمل اقوال اهل المعرفة و اختلافهم. تفسیر القرآن، ج 3، ص 83.
مرحوم طالقانى شدیدا اعتقاد بر این دارند که این بهشت در زمین بوده است و به روایات امام صادق علیه السلام نیز استناد کردهاند. و حتى مىنویسدکه در تفسیر بیضاوى مىگوید بعضى این بهشت را در سرزمین فلسطین گفتهاند. پرتوى از قرآن، ج 1، صص125 و 126.
ابن کثیر اعتقاد بر این دارد که منظور همان بهشت جاویدان است (علامه مجلسى این قول را به اکثر مفسرین و اکثر معتزله نسبت مىدهد. بحار، ج11، ص 143). گروه زیادى از علماء و مفسرین نظر بر این دارند که منظور بهشت جاویدان نبوده است. چنانکه از ابى ابن کعب، عبدالله بن عباس، وهب بن منبه، سفیان بن عیینه، ابن قتیبه، ابوحنیفه، ابوالقاسم بلخى، ابومسلم اصفهانى و همچنین معتزله و قدریه نیز همین نظر را دارند چنانکه قرطبى گفته است. قائلین به قول دوم خود اختلاف دارند، در اینکه آیا مقصود از این بهشت که غیر از بهشت جاویدان بوده است، در آسمان استیا در زمین; گروهى گفتهاند: در آسمان بوده است چونکه خدا آنها را امر به هبوط فرموده است. دیگران گفتهاند: در زمین بوده است، چرا که خداوند آدم و حوا را از اکل درخت نهى فرمود. قائلین به اینکه این بهشت در زمین استبه چند وجه تمسک کرده و به بعض شبهات جواب دادهاند. وجه اول: خداوند فرموده انى جاعل فى الارض. پس آدم در زمین خلق شده و دلیلى که بگوید او را به آسمان برده باشند نداریم. و اینکه خداوند به هبوط فرموده، لازمه هبوط نزول از اسمان به زمین نیست. چرا که خداوند خطاب به نوحعلیه السلام نیز امر به هبوط فرموده. قیل یا نوح اهبط بسلام منا (هود/ 48) و همچنین موارد دیگر. ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج1، صص50-44.
عبدالکریم خطیب مىگوید: وجه دوم در تایید اینکه بهشت آدم در زمین بوده است. در قرآن موارد متعددى جنة به بهشت دنیوى در زمین اطلاق شده است. مانند: «ایود احدکم ان تکون له جنة من نخیل و اعناب تجرى من تحتها الانهار.. .» (بقره/ 266) «و اضرب لهم مثلا رحلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعناب و حفضناها بنخل...» (کهف/32و33). اما اینکه خداوند در بیان آن بهشت فرموده «ان لک الا تجوع فیها و لا تعرى و انک لا تظما فیها و لا تضعى» (طه/118و119); این اوصاف که لا تجوع، گرسنه نمىشوى; و لاتعرى، عریان نمىمانى; و لا تظما فیها، تشنه نمىشوى; و لا تضعى، آفتاب زده نمىشوى; ممکن است در خیلى از بهشت ها و باغات زمین هم تحقق پیدا کند خصوصا نسبتبه آن عصر و زمان و موقعیت آدمعلیه السلام که در حد سد جوع و حفظ از حرارت و برودت اکتفا مىکرده است. خلاصه اینکه جنتبه معناى زمینى است که داراى درختان زیاد مىباشد که انسان در بین آنها پیدا نباشد. نهایتا عبدالکریم خطیب قول به اینکه این بهشت در زمین بوده است را ترجیح مىدهد و آن را به بزرگانى از علم و تفسیر نسبت مىدهد. چنانکه قبلا متذکر آنها شدهایم. و از جمله از اقبال لاهورى نیز همین قول را نقل مىکند. القصص القرآنى، صص334-391.
سید نعمت الله جزائرى ضمن طرح این بحث و ذکر اقوال و دلائل; نظر به این دارند که آن بهشت، همان بهشت جاویدان بوده و این قول را به اکثر علماء شیعه نسبت مىدهد. و دو خبر وارده از امام صادقعلیه السلام مبنى بر اینکه این بهشت در دنیا بوده است و الا آدم از آن خارج نمىشد، را حمل بر تقیه کرده است ضمن اینکه آنها را معارض با ظواهر و آیات و اخبار مىداند... النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، صص42-41. از مواردى که مرحوم جزائرى در اثبات مدعاى مشهور امامیه که بهشت جاویدان بوده باشد: 1.روایتى است از امام صادقعلیه السلام که بعد از اینکه آدم از بهشتخارج شد صد سال به دور خانه خدا طواف مىکرد و گریه مىکرد و اشک مانند جوى آب بر صورتش جارى بود. و بر درب کعبه مىایستاد مىگفت اللهم اقلنى عثرتى و اغفرلى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها. خداوند فرمود: «قد اقلتک عثرتک و غفرت لک ذنبک و ساعیدک الى الدار التى اخرجتک منها». 2.روایتى به این مضمون که آدمعلیه السلام وقتى به عرش نظر انداخت و مقام و منزلت پیامبر اسلام و خاندانش را متوجه شد که بر ستونهاى عرش نوشته شده بود، در حالیکه مىدانیم عرش همان سقف بهشت جاویدان است «روایات دیگرى به این مضمون در منابع متعدد وجود دارد». النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، ص51.
روایات: امام صادقعلیه السلام فرمودهاند: «جنة من جنان الدنیا یطلع علیها الشمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا». بحار، ج 11، ص143، نقل از علل الشرایع و ایضا، نقل از تفسیر قمى. علامه مجلسى بعد از ذکر روایات مربوط بحث مفصلى نیز در این باره ایراد کرده و اجمالا ادله هر گروه را نیز متذکر شده و دلیل هر دو طرف را نیز جواب داده و در پایان نظر به توقف داده است و چنین نوشتهاند: فالجزم باحد المذاهب لایخلو من اشکال، و الله تعالى یعلم. بحار، ج 11، ص144.
قال الامام ابومحمد العسکرىعلیه السلام : «و لا تقربا هذه الشجره، شجرة العلم شجرة علم محمدصلى الله علیه وآله وسلم و آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم الذین آثرهم الله عزوجل به دون سایر خلقه؟ فقال تعالى لا تقربا هذه الشجره. شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصة دون غیرهم و لا یتناول منها بامر الله الا هم ومنهاما کان تناوله النبىصلى الله علیه وآله وسلم و على و فاطمه و الحسن و الحسینعلیهمالسلام بعد اطعامهم الیتیم و المسکین و الاسیر حتى لم یحسوا بعد بجوع و لاعطش و لاتعب و لانصب و هى شجرة تمیزت بین اشجار الجنة ان اثر اشجار الجنه کان کل نوع منها یحمل نوعا من الثمار و الماکول و کانت هذه الشجرة و جنسها تحمل البر و العنب و التین و العناب و سایر انواع الثمار و الفواکه و الاطعمه فلذلک اختلفت الحاکون لذکر الشجره. و قال بعضهم هى برة و قال آخرون هى عنبه و قال آخرون هى تینة و قال آخرون هى عنابة. قال الله تعالى «ولا تقربا هذه الشجرة» تلتمسان بذلک درجة محمدصلى الله علیه وآله وسلم و فضلهم فان الله تعالى خصم بهذه الدرجة دون غیرهم و هى الشجرة التى من تناول منها باذن الله الهم علم الاولین و الاخرین من غیر تعلم و من تناول منها بغیر اذن خاب مراده...الحدیث. البرهان، ج1، ص79، حدیث1.
4- از روایت امام رضاعلیه السلام که صالح الهروى آن را روایت نموده است و مىگوید از امام پرسیدم آن چه درختى بوده است، بدرستیکه مردم در آن اختلاف دارند. بعضى آن را درخت گندم و بعضى درخت انگور و بعضى هم آن را درختحسد «شجرة الحسد» مىدانند. امام فرمود: کل ذلک حق، تمام این حرفها صحیح است. گفتم فما معنى هذه الوجوه على اختلافها; فقال بابن الصلت، این درخت مانند درختان دنیا نبوده که فقط یک نوع میوه و محصول بدهد. وقتى که خداوند مقام و موقعیت آل عبا را به آدم نشان داد و آنها را به او معرفى فرمود، و موقعیت و مقام آنها را بیان کرد، به آدم فرمود: «فایاک ان تنظر الیهم بعین الحسد فاخرجک من جوارى فنظر الیهم بعین الحسد و تمنى منزلتهم فتسلط علیه الشیطان حتى اکل من الشجرة التى نهى عنها و تسلط على حوا لنظرهما الى فاطمه بعین الحسد...» الحدیث. به نقل از تفسیر البرهان، ج1، صص84-83.
و روایتى که از امام ابوالحسن الثالث الهادىعلیه السلام که فرمودهاند: «الشجرة التى نهى الله آدم و زوجته ان یاکلا منها شجرة الحسد، عهد الیهما ان لا ینظرا الى من فضل الله علیه وعلى خلایقه بعین الحسد و لم یجد الله له عزما». البرهان، ج2، ص6.
فخر رازى در عین اینکه هیچ تصریح و اشارهاى به علم آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم ندارد چند قول دیگر را بیان کرده از قبیل اینکه آن درخت، البروالسنبله (ابن عباس ابومالک و قتاده)، الکرم (ابن مسعود و ابنعباس و سعیدبن جییر و جعدهبن هبیره)، التین (بعض الصحابه) و از ربیعبن انس نقل کرده است که او گفته آن درختى بوده که هر کس از آن مىخورده دچار حدوث «بول و غائط» مىشده در حالیکه در بهشت این امور سزاوار نیست. و فخر رازى بعد از بیان این اقوال مىگوید: هیچ دلیلى بر تعیین آن درخت نداریم و مقصود و حاجتى هم در بیان آن درخت نیست. چنانکه مقصود باریتعالى نیز بیان آن نبوده لذا چه بسا بیان آن عبثبوده باشد. تفسیر الکبیر، ج3، صص6-5 و ر.ک: الجامع، ج1، ص209.
محمدرشید رضا نیز نظر فخر رازى را پذیرفته و گفته استخداوند این درخت را براى ما تعیین نکرده است و ما هم در تعیین آن چیزى نمىگوئیم و همین را مىدانیم که این تعیین نکردن خود حکمتى دارد... المنار، ج1، ص278 و ر.ک: روح المعانى، ج1، ص235.
طبرى نیز بعد از ذکر اقوال مختلفى در این باره و بیان وجه آنها همین نظر را دارد، که آن درختى از درختان بهشتبوده است. و لا علم عندنا باى شجرة کانت على التعیین لان الله لم یضع لعباده دلیلا على ذلک فى القرآن و لا فى السنة الصحیحه، فانى یاتى ذلک من اتى؟ سپس مىافزاید: و جائز ان تکون واحدة منها و ذلک ان علمه عالم لم بنفع العالم به علمه و ان جهله جاهل لم یضره جهله به. طبرى، ج1، ص233.
علامه طباطبایى به استناد روایت عبدالسلام هروى از امام رضاعلیه السلام به نقل از عیون الرضاعلیه السلام، اطلاق این عنوان ها را بر آن درخت منهى عنها صحیح مىدانند، چرا که آدم و حوا از درخت گندم خوردند و به مقام و منزلت پیامبر و اهل بیتعلیهمالسلام حسادت ورزیده و مقام و منزلت آنها را از خداوند تمنا کردند. وجه اینکه خداوند از آن درخت نهى فرموده بود، اگر درخت را درختحسادت بدانیم چون آن لایق شان و مقام اهل جنت از جمله آدم و حوا نبود و اگر آن را درخت علم آل محمد بدانیم، مقام آدم و حوا لایق آن درخت نبودند. المیزان، ج1، صص144-143 و ر.ک: علامه میرزا حبیب اله خویى در منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص95.
ملاصدرا بعد از ذکر 6 قول سنبله، کرمه، تینه، کافور و درخت علم و درختى که خوردن از آن موجب احداث حدث مىشود; مىنویسند: و لکل منها وجه تاویل، و الموافق للحکمه. ان یکون فیها اشارة الى شجرة الطبیعة المتشعبه افنانها، المتفننة قواها و فروعها و هى شجرة تخرج فى اصل الجحیم. طلعها کانه رؤس الشیاطین. (صافات/ 65) و الحکمة تقتضى ان یخرج الانسان اولا من الجنان باکل هذه الشجرة و یسقط من عالم الفطرة الى عالم الترکیب و الطبیعة ثم یاخذ منها زاد الآخره و یقطم نفسه عن طیبات الدنیا التى هى خنبیثات الآخر. «فطام الصغیر عن رصغة امه» لیلحق بدار الکرامة التى خرج منها... تفسیر القرآن الکریم، ج3، ص92.
مرحوم طالقانى مىنویسند: با این نامها و اوصاف و آثار باید شجره ممتازى باشد که از زمین نروئیده ولى در برابر چشم آدم خود را مىنموده است... پرتوى از قرآن، ج1، ص128.
ابن عباس آن را سنبله دانسته است. ابن مسعود آن را کرمه گفته است. ابن جریح آن را تینه نامیده است. و از علىعلیه السلام روایتشده است که آن درخت کافور بوده است و کلبى آن را درخت علم و آگاهى برخیر و شر دانسته است. ابن جزعان آن را درخت جاودانگى که خوردن از آن مخصوص ملائکه بوده است، مىداند. مجمع البیان، ج1، ص195.
شیخ طوسى اقوال اول و دوم و سوم را نزدیکتر به واقع مىداند. التبیان، ج1، ص158.
در تفسیر نمونه نوشتهاند: در 6 مورد از قرآن مجید اشاره به شجره ممنوعه شده است، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنى به میان آید. ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسیر براى آن آمده است. یکى تفسیر مادى که طبق معروف در روایات درخت گندم بوده است... و دیگرى تفسیر معنوى که در روایات از آن تعبیر به شجره حسد شده است... در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکى از مقام او پایین تر بود و او را به سوى جهان ماده مىکشید و آن گندم بود. و دیگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولیا خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
ایشان مطلب مناسبى را که تذکر آن در کتب تفسیرى دیگر کمتر به چشم مىخورد متذکر شدهاند که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانى بوده است. بىآنکه کمترین گامى بر طبق آن بردارد. تفسیر نمونه، ج6، صص121-120.
ابوالفتوح فقط به ذکر اقوال اکتفاء کرده است ولى مختار خود را تصریح ننموده است. ولى به نکتهاى جالب توجه کرده است که لا تقربا هر چند به ظاهر نفى است و در واقع به معنى امر است چون امر بر دو نوع مستحبى و واجبى است که اینجا اول مقصود است و اگر بگوییم نهى مقصود است هر چند نهى کراهتى، یقینا منهى عنه قبیح است و انجام قبایح بر پیامبران روا نیست، از جهت عقل و شرع. جرجانى، ج1، ص68; ابوالفتوح، ج1، ص143 و ج5، ص131; التبیان، ج1، ص159 و ج7، ص217 و نیز ج4، ص367; و نهى کراهتى هم به کار برده است، ج4، ص373.
ابن کثیر بعد از بیان اقوال مختلفى در اینکه آن درخت چه بود، مىنویسد: در تعیین آن درخت اگر مصلحت و فایدهاى بود حتما خداوند آن را مىفرمود پس ما هم در تعیین آن مصلحت نمىبینیم... قصص الانبیاء، ج1، ص44.
عبدالکریم خطیب بعد از نقل اقوال مىنویسد: این اقوال سند صحیحى از کتاب یا سنت ندارند و الا نباید آنقدر با هم اختلاف داشته باشند که قابل جمع نباشند. آنچه که معلوم است این درختبراى آدم و حوا معلوم و مشخص بوده است و دلیلى براى تعیین آن و بیان نوع آن هم نداریم. القصص القرآنى، ص387 و همچنین در مورد بیان اقوال، سید نعمتاله جزایرى، النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، ص47.
امام حسن عسکرىعلیه السلام این درخت را درخت علم و علوم آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم مىداند: شجرة العلم، شجره علم محمد و آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم آثرهم الله تعالى به دون سائر خلقه... شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصه دون غیرهم لایتناول منها بامر الله الا هم. بحار الانوار، ج11، ص189 به نقل از تفسیر امام عسکرى.
امام هادىعلیه السلام آن را درختحسد مىداند. بحار، ج11، ص187 به نقل از تفسیر عیاشىاز امام صادق علیه السلام درختسنبله و عنب هر دو روایتشده است. بحار، ج11، ص179.
5- در اینکه شیطان چگونه به بهشت راه یافته و آدم را وسوسه کرده است، اختلاف است. فخر رازى نیز چند وجه ذکر کرده است: 1.از ابن عباس روایتشده است و کسانى هم قائل به این گفتار شدهاند، که وقتى ابلیس خواست وارد هشتبشود، نگهبان او را منع نمود، و نهایتا مارى آمده و او را بلعیده و به داخل بهشتبرد و بعد هم مار مورد لعن و نفرین واقع شده و به حالت امروزى درآمد. 2.آدم و حوا به درب بهشت مىآمدند و شیطان نیز نزدیک درب بوده و آنها را وسوسه مىکرد. 3.شیطان از بیرون بهشت آنها را وسوسه مىکرد و .... 4.شیطان خود بصورت یک حیوان شده و داخل بهشت گردید. تفسیر الکبیر، ج3، ص15. شیخ نظر به قول دوم دارد. التبیان، ج7، ص219.
طبرى بعد از ذکر اقوال در کیفیت ورود شیطان به بهشت مىنویسد: آنچه که بنظر من حق است موافق با قرآن و خداوند خود بدان خبر داده است این است که شیطان خود بنفسه و مباشرت با آدم و حوا صحبت مىکرده است. ... الدلیل الواضح على انه قد باشر حظا بهما بنفسه. اما ظاهرا باعینهما و اما مستجنا فى غیره.... دلیل واضح را همان «قاسمهما انى لکما لمن الناصحین» مىداند. تفسیر طبرى، ج1، ص238.
علامه میرزا حبیب اله خویى در شرح نهج البلاغه بعد از بیان چهار قول مىگویند: الاظهر هو القول الاول. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص92.
در تفسیر البرهان قضیه رفتن شیطان در دهان مار و بعد داخل شدن به بهشتبه طور مفصل در روایتى از امام صادقعلیه السلام بدون ذکر سلسله رواة و مرجع حدیث مطرح شده است. تفسیر البرهان، ج2، صص338-332. احتمالا سند حدیث از تحفة الاخوان و روایتبه نقل از ابوبصیر باشد. البرهان، ج2، ص329.
علامه این بحث را از جهاتى مورد نظر قرار داده است اما چگونگى راه یافتن شیطان به بهشت و دسترسى او به آدم و حوا را مطرح نکرده و مىفرماید روایات صحیحه و معتبره در این مورد بیانى ندارند و اینکه در بعضى اخبار آمده است که مار و یا طاووس او را کمک مىکردند معتبر نبوده و آن روایت را مجعول و ساختگى دانسته و این قصه را به تورات نسبت مىدهند. المیزان، ج1، ص140.
در جاى دیگر نیز به این بحث اشاره کرده و مباحث مفید و سودمندى را بیان کردهاند. درعین حال در اینکه کیفیت ورود شیطان به بهشت چگونه بوده است را بیان نکردهاند. اما این را متذکر شدهاند که با عنایتبه این که بهشت آدم بهشت جاویدان نبوده بلکه بهشتبرزخى استخیلى از اشکالاتیکه به ذهن خطور مىکند رفع مىشود. چرا که آن بهشت جاویدان است که کسى جز اولیاء الهى وارد آن نمىشوند نه این بهشتبرزخى... المیزان، ج8، صص40-36.
ملاصدرا در این باره فقط به نقل اقوال پرداختهاند و در مقام رد یا اثبات آن سخنى نگفتهاند. اما مطلب جدید و جالبى را هم اضافه کردهاند که آیا شیطان مستقیما باآدم و حوا صحبت مىکرده یا با واسطه بعضى اتباع و یارانش، ایشان از ظاهر آیاتى مانند: و قاسمهما ان کلما لمن الناصحین (اعراف/21) و فدلیهما بغرور (اعراف/22)، خطاب مستقیم را نظر دادهاند. و دلیل بر قول واسطه را نیز چنین گفتهاند: از آنجائیکه آدم و حوا شیطان را مىشناختهاند و عداوت و حسادت او را آگاه بودهاند، پس عادتا بعید استحرف او را قبول کنند و از او حرف شنویى داشته باشند بنابراین باید گفت وسوسه شیطان با واسطه بوده است. تفسیر ملاصدرا، ج3، صص109-108.
6- امام رضاعلیه السلام در جواب مامون که پرسید مگر شما نمىگویید انبیاء معصوم هستند، امام فرمود: آرى مىگوییم، گفت پس «و عصى آدم ربه فغوى» چه معنى دارد؟ امام رضاعلیه السلام فرمود: ...و کان ذلک من آدم قبل النبوة و لم یکن ذلک بذنب کبیر استحق به دخول النار، و انما کان من الصغائر الموهوبة التى تجوز على الانبیاء قبل نزول الوحى علیهم. فلما اجتیاه الله تعالى و جعله نبیا کان معصوما لا یذنب صغیرة و لا کبیرة و قال الله عزوجل «و عصى آدم ربه فغوى» ثم اجتیاه ربه فتاب علیه و هدى. و قال عزوجل ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین. تفسیر البرهان، ج1، ص83 و ج3، ص46.
علامه مىفرماید: نهى در این آیه شریفه نهى مولوى نیست و بلکه نهى ارشادى است که منظور از آن فقط راهنمایى به مصالح و منافع موجود در مورد حکم است. زیرا اولا: چیزى که باعثبر این نهى بوده از امورى مانند، تشنگى و گرسنگى و زحمت و مشقت در زندگى دنیاست که راهنمایى در حد مصالح و مفاسد موجود در همان حکم است. المیزان، ج1، ص136. ثانیا: اگر نهى مولوى بوده و توبه آن نیز توبه عبودى و بندگى و رجوع از مخالفت نهى مولوى بوده باشد، لازم بود که آدم پس از قبول توبه به بهشتبرگردد. زیرا توبه معصیت را در حکم عدم مىکند، در حالیکه آدم به بهشتبرگردانده نشد. همان. ثالثا: تمام تکالیف شرعیه بعد از هبوط آدم به زمین بوده است. لذا در وقت مخالفت نهى مزبور و تناول از درخت، هنوز هیچ حکمى بر آدم تشریع نشده و تکلیف مولوى در کار نبوده است. همان، ص137. بنابراین مخالفت آدم نیز عصیان به حساب نمىآید. بعلاوه عصیان از نظر لغت مفهوم عام خود را دارد و در اوامر و نواهى مولوى و ارشادى به کار مىرود و اگر در شرع اسلام ظاهرا فقط در موارد تکالیف مولوى به کار مىرود، این اصطلاح همان حقیقت متشرعه است که بعدها این کلمه در همین مورد خاص به کار رفته است. همان. و اما اینکه خداوند فرموده فتکونا من الظالمین، منظور از ظلم در اینجا همان ظلم به نفس است که آدم با این مخالفتبا نهى خداوند خود را به زحمت انداخت نه آن ظلم مذمومى که در باب بندگى و پرستش است. ج1، ص137. و کلمه غوى که خداوند فرموده و عصى آدم ربه فغوى، عبارت است از عدم توانایى و قدرت بر حفظ و اعتدال در مقصد و این هم در امور مولوى و ارشادى به کار مىرود و به اختلاف موارد تغییر مىکند. همان، ص138.
در تفسیر نمونه به جاى نهى مولوى و ارشادى تعبیر به نهى کراهتى و تحریمى کرده است. که حضرت آدم نهى کراهتى شده بود. و در توجیه این مطلب مىنویسند چون نهى ارشادى احتیاج به آمرزش و غفران ندارد، درحالیکه آدم از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش کرد. تفسیر نمونه، ج6، صص124-123.
علامه مجلسى جواب این سؤال را به نقل از سید مرتضى به چند وجه بیان کردهاند: 1.اینکه خداوند به حضرت آدم نسبت عصیان داده; در بیان آن گفته شده است که عصیان یعنى مخالفت امر و امر از طرف خداوند هم شامل واجب و مستحب هر دو مىشود و همانطورى که ترک واجب موجب عصیان مىشود ترک مستحب نیز بر آن عصیان اطلاق مىگردد. 2. اینکه خداوند فرموده است غوى; غوى به معنى نرسیدن به مقصود است که در اینجا اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب زیادى مىرسید ولى خوردن از درخت مانع از رسیدن به آن مقصد شد. 3.اینکه فرموده است فتاب علیه; توبه موجب اسقاط عقاب نیست چرا که اگر خدا عقاب را از انسان برمىدارد به خاطر لطف و تفضل خداوندى اوست نه به علت توبه ما بلکه توبه موجب استحقاق ثواب است. و چه بسا ممکن است کسى در مقابل گناهانى که انجام نداده است توبه کند چنانکه از مضامین بعضى ادعیه نیز این امر مشهود و پیداست. و اگر هم توبه را موجب اسقاط عقاب بدانیم در اینجا توبه را به معنى مجازى آن مىگیریم نه حقیقى. 4.اینکه فرموده است فتکونا من الظالمین; این همان است که خداوند از قول آدم و حوا نیز نقل فرموده که گفتند ربنا ظلمنا انفسنا. و ظلم در اینجا به معنى محروم کردن خود از ثواب است; که اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب بیشتر و بهترى مىرسید. 5.اینکه فرموده است الم انها کما... شما را نهى کردم; اینجا منظور نهى تنزیهى ارشادى است نه تحریمى; تا مخالفتبا آن موجب معصیت و ... شود. بحارالانوار، ج11، صص203-198 به نقل از تنزیه الانبیاء، سید مرتضى علم الهدى. جهت توضیحات بیشتر رجوع کنید به: منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، صص104-102.
7- فخر رازى مىنویسد: قول اول، سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده که آدمعلیه السلام عرضه داشت: خدایا مگر تو مرا خلق نکردى؟ فرمود: چرا; مگر در من نفخ روح نکردى؟ فرمود: چرا; خدایا مگر مرا در بهشت جا ندادى؟ فرمود: چرا; مگر رحمت تو بیش از غضب تو نیست؟ فرمود: چرا; خدایا اگر توبه کنم مرا به بهشتبرمىگردانى؟ فرمود: چرا. و این کلماتى بود که خدا به آدم یاد داد. قول دوم، امر الهى بود آدم و حوا را به عمل حج انجام دادن. قول سوم، ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. قول چهارم، لاالهالا انتسبحانک و بحمدک عملتسوء و ظلمت نفسى فاغفرلى... الکبیر، ج3، ص19.
طبرى بعد از شمارش و ذکر این اقوال چنین مىنویسد: و هذه الاقوال التى حکیناها عمن حکیناها عنه و ان کانت مختلفة الا الفاظ. فان معاینها متفقة فى ان الله جل ثناؤه لقى آدم کلمات فتلقاهن آدم من ربه کلمات فقبلهن و عمل بهن و تاب بقیله ایاهن و عمله بهن الى الله من خطیئته معترفا بذنبه... فتاب الله علیه بقبوله الکلمات التى تلقاهن منه. بعد از این بیان مىگوید مصداق بارز آن کلمات همان آیه شریفه «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» است و این چیزى است که مورد تایید قرآن نیز هست. اما اقوال دیگر دلیل و شاهدى که بتوان آن را حجت قرار داد و به آن استناد کرد، ندارند. پس مىتوان گفت آن کلماتى که خداوند به آدم القاء کرد همان ربنا ظلمنا انفسنا... است. تفسیر طبرى، ج1، ص245.
سیوطى از ابن عباس نقل مىکند که پیامبر فرموده است آن کلمات سال بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبعت على فتاب علیه. الدر المنشور، ج1، ص119.
آن کلمات همان تعلیم اسماء بوده است که در موضوع آن چیزى بوده که به درد جبران معاصى و گناهان میخورده است. ... فعل تلقیه من ربه کان متعلقا بشىء من تلک الاسماء فانهم ذلک. المیزان، ج1، ص134. و از بعض روایات برمىآید که منظور ادعیه و اذکار خاصى بوده است. مثلا: ربنا ظلمنا انفسنا، یا لا اله الا انتسبحانک اللهم و بحمدک ....، المیزان، ج1 صص147و148. و از بعض روایات معلوم مىشود که منظور همان اصحاب کساء پنج تن آل عبا علیهم السلام است، المیزان، ج1، ص148.
ملاصدرا مىنویسد: «و تلک الکلمات هى کلمات الله التى لا تبید و لا تنفذ ابدا و هى الجواهر العالیه الموجوده بامرالله بل هى نفس اوامر الله و صور مافى علم الله و بمعرفتها و الاتصال بها و الاعتعام بعراها التى لا انفصام لها نجت الانفس الآدمیه عن عذاب یوم الآخرة....». بعد از این عبارت اقوال مختلفى را که ذکر شد نقل مىکند و سپس مىنویسد: «اقول و فى کل من هذه الاقوال اشارة الى ما اولناه اولا فان روح التسبیح و التحمید انما یحصل بلانسان اذا توجه بقلبه الى عالم التقدیس و التحمید بالبرائة عن ادناس عالم الطبیة و ذماسئهما و روح التوبه والا نابه انما یحصل عند رجوعه الى الحضرة الالهیة بالتجرد عما سواها ولیس فى تحریک اللسان و الشفتین بتلک الادعیه و الاوراد کثیر فائدة مالم یکن معها حرکة باطنیه و رجوع معنوى الى الجنه العالیه التى کانت موطن ابیناالمقدس»، تفسیر ملاصدرا، ج3، ص130.
گروهى از جمله حسن بصرى، مجاهد قناده و ابن زید گفتهاند آن کلمات این آیه شریفه بوده است: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»، اعراف، 22، ى148. و این آیه در واقع بیانگر اعتراف آدم استبه خطا لذا پشیمان شده و توبه کرد. مجاهد گفته است منظور از کلمات این بوده است: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انک خیر الغافرین». در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد شده که منظور از کلمات همان توسل به پیامبر و اهل بیتبوده است. شیخ گوید ممکن است تمام اقوال صحیح باشد، التبیان، ج1، ص169. مرحوم امین الاسلام فقط به ذکر اقوال پرداخته است و نظر صریح خود را بیان نکرده است. مجمع البیان، ج1، ص200.
مرحوم طالقانى چنین نظر دارند که: «در هنگام اخراج آدم از بهشت و هبوط او یا پس از هبوط خداوند کلماتى را که در قرآن به طور مطلق ذکر شده استبه آدم القاء کرد. البته ایشان قرائت آیه را دو وجه احتمال مىدهد: رفع آدم و نصب کلمات 1- «فتلقى آدم من ربه کلمات» که در این صورت آدم از خداوند دریافت کرد. نصب آدم و رفع کلمات 2- «فتلقى آدم من ربه کلمات» که در این صورت کلمات آدم را دریافت کردهاند و این کلمات لفظ و نوشته نبودهاند بلکه معنا و حقیقتى بوده که عقل و ادراک آدم آنرا دریافته و روى دلش را به سوى پروردگارش برگردانده. در هر صورت این کلمات چیزى مناسب بامقام و موقعیت و استعداد پیغمبرى آدم بوده و موجب از خود بیخود شدن آدم و اتحاد او با گوینده که همان خدا باشد شده است که این بیان مناسب با ذیل آیه شریفه «فتاب علیه انه هوالتواب الرحیم» نیز دارد. پرتوى از قرآن، ج1، صص132و133. این کلمات منشا توبه و تحول و ربوبیت آدم و پیوسته با ضمیر او بوده. آنچه در روایات آمده بیان مصداق تام این کلمات ربوبى است، کلمه توحید، تسبیح، استغفار، رسالت و ولایت . همان ص133.
ابن کثیر مىنویسد: «مجاهد و سعید بن جبیر و ابى العالیه و ربیع ابن انس، حسن و قناده و ... مىگویند: منظور همان بود که آدم گفت: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»، اعراف، ى23. مجاهد گفته است آن کلمات این بود: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انک خیرالراحمین...».
ابن عباس گفته است آن کلمات همان در خواست آدم از پروردگار بود مبنى بر قبول توبه او و ارجاع او به بهشت است. قصص الانبیاء، ج1، ص59. ابن عباس مىگوید از پیامبر اکرم پرسیدم: سالت النبىصلى الله علیه وآله وسلمعن الکلمات التى تلقى آدم ربه فتاب علیه. قالصلى الله علیه وآله وسلم: ساله بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین و الا تبت على فتاب علیه. بحار، ج11، ص176، به نقل از معانى الاخبار و خصال.
امام باقر علیه السلام فرمودهاند: آن کلمات چنین بودند: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک انى عملتسوء او ظلمت نفسى فاغفر لى انک انت التواب الرحیم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک عملتسوا و ظلمت نفسى فاغفر لى انک نتخیرالغافرین»، بحار الانوار، ج11، ص181 به نقل از قصص الانبیاء و در روایت عیاشى از امام باقرعلیه السلام چنین ادامه دارد... اللهم انه لا اله الا انتسبحانک و بحمدک انى عملتسوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى انک انت الغفور الرحیم. بحار، ج11، ص186، به نقل تفسیر عیاشى. امام على علیه السلام فرمودهاند: «الکلمات التى تلقاها آدم من ربه قال، یا رب اسالک بحق محمد لما تبت على...»، بحار، ج11، ص187، به نقل از تفسیر عیاشى.
علامه میرزا حبیب اله خویى ضمن بیان چند قول از اقوال گذشته از جمله اینکه: «از ابن عباس که خداوند بعد از تعلیم امر حجبه آدم و حوا کلماتى را که باید در انجام اعمال حج مىگفتند به آنها یاد داد و بعد اتمام عمل حج توبه آنانرا پذیرفت و سپس مىنویسد: «و فى اکثر اخبارنا ان المراد بها الاءسماء المبارکة لمحمد و آل محمد سلام الله علیهم توسل آدم بها الى الله سبحانه فى یقول توبته و لا منافاة بینها «اقوال» لا مکان تلقى الجمیع و ان کان الاقوى الاخیر لقوة ادلته عددا و سندا. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص118.
ابن میثم بحرانى از آنجائیکه تلقى را به معنى اخذ گرفته و آن را در مواردى که دو طرف دارد، «گیرنده، دهنده» نتیجه مىگیرد که ممکن است آدمعلیه السلام این کلمات را از خداوند گرفته باشد و آنها را قبول نموده باشد و ممکن است کلمات آدم را گرفته و تلقى کرده باشند. ...اذا کان هذا اصل الکلمة و کان من تلقى رجلا فتلاقیا لفى کل واحد منهما صاحبه و اخیف بالاجتماع الیهما معا فصلح ان یشترکا فى الوصف بذلک فلکل ما تلقیته فعد تلقاک فجاز ان یقال، تلقى آدم ربه کلمات اى اخذها و وعاها و استقبلها بالقبول و لقاه الله ایاها اى ارسلها الیه و واجهه بها. شرح ابن میثم بر نهج البلاغه، ج1، ص176.
در تفسیر نمونه در وجه جمع بین اقوال چنین نوشتهاند: این تفسیرهاى «سه گانه مذکور در این تفسیر» هیچگونه منافاتى با هم ندارند. چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها روحى تمام عیار براى او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد. تفسیر نمونه، ج1، ص199.
محمد قمى در کنزالدقائق مىنویسد: و الاصح ان المراد قوله اللهم بجاه محمد و آله الطیبین و بجاه محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین و الطیبین من آله لما تفضلت على بقبول توبتى و غفران زلتى و اعادتى من کراماتک الى مرتبتى. کنزالدقائق، ج1، ص374.
در نوشتار پیشین، گفته شد که داستان آفرینش انسان، در هفتسوره قرآن مجید، آمدهاست ونیز عنوان شد که چون قرآن کتاب هدایت است، اگر مطلبى از تاریخ و سرگذشت پیامبران و سرنوشت پیشینیان، ویا از آفرینش زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان، از چگونگى خلقت جنین و از مسائل طبیعى یا از هر مقوله دیگر حتى مسائل قانونى و حقوقى، در آن بیان شدهاست، به منظور بهرهگیرى در امر هدایتبودهاست. از این رو به آن اندازه به این موضوعات پرداخته شده که قابلیتبهرهبردارى هدایتى داشتهاند و بسیارى از جزئیات که در پیرامون آن موضوعات بوده ولى در هدایت مورد نظر، دخالت نداشتهاند، ذکر نشدهاند. آفرینش انسان از جمله این مطالب است. این موضوع در هفتسوره قرآن آمده است که برخى از آنها مکى و بعضى مدنى هستند، ولى در همه آنها سخن به یک اندازه نبوده و در هر سوره به بیان آن اندازه که در امر هدایت مورد نظر بوده، بسنده شده است. مجموع آیاتى که درباره آفرینش انسان در قرآن آمدهاند، درباره سه موضوع توضیح مىدهند: 1 - پیشدرآمد آفرینش انسان 2 - آفرینش انسان 3 - پىآمدهاى آفرینش انسان. دو بخش از این سه بخش را در نوشتار پیشین توضیح دادیم و اکنون، به توضیح بخش سوم مىپردازیم.
داستان حضرت آدم در قرآن
پىآمدهاى آفرینش انسان، در شش سوره از هفتسوره عنوان شده، آمده است که عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، اسرى، طه و ص. تنها سوره کهف به این مورد نپرداخته است. آنچه از مجموع آیات این سورهها بدست مىآید چنین است:
«هنگامیکه خداوند به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل، گل خشک، گلى سیاه و بدبو خواهم آفرید، پس چون او را کاملا درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم، سجدهکنان براى او به خاک بیفتید». همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد. او از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید، و از سجدهکنندگان نبود. فرمود: «اى ابلیس! چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى؟ آیا تکبر نمودى یا از جمله برترى جویانى؟» گفت: «من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدى. من آن نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک، از گل سیاه و بدبو آفریدهاى، سجده کنم. به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى، براى چه بود؟» خداوند فرمود: «از آن مقام فرو شو، تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى، پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى و رانده شدهاى و تا روز جزا بر تو لعنتباشد.» ابلیس گفت: «خدایا! مرا تا روزى که برانگیخته خواهند شد، مهلت ده» خداوند فرمود: «در حقیقت تو از مهلتیافتگانى. تا روز معلوم.» ابلیس گفت: «پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى فریفتن آنان، حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست، وگناهانشان را در زمین برایشان مىآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت. آنگاه از پیش رو و از پشتسرشان و از طرف راست و طرف چپشان، بر آنها مىتازم و بیشترشان را شکرگذار نخواهى یافت. پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مىبرم و فرزندانش را ریشه کن خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو از میان آنان را.» خداوند فرمود: «نکوهیده و رانده، از آن مقام بیرون شو و برو، از ایشان هر که را توانستى، با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانتبر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد، شرکت کن و به ایشان وعده بده، در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطى نیست، مگر کسانى از گمراهان که تو را پیروى کنند، قطعا هر که از آنان از تو پیروى کند، وعدهگاه همه آنها در دوزخ است و هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند، از همگیشان، خواهم انباشت.» پس خداوند فرمود: «اى آدم! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجاى آن خواهید، فراوان بخورید، ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود. اى آدم! در حقیقت این ابلیس، براى تو و همسرت دشمنى خطرناک است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردید. در حقیقتبراى تو در آنجا این امتیاز است که نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى و هم اینکه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتابزده.» پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان بر ایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: «اى آدم! آیا تو را به درخت جاودانى و ملکى که زایل نمىشود راه نمایم؟ پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز براى آنکه دو فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید.» و براى آندو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیر خواهان شما هستم. پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد و آندو را با فریب به سقوط کشانید. آنگاه از آن درخت ممنوع خوردند و برهنگى آنان بر ایشان نمایان شد وشروع کردند به چسباندن برگهاى بهشتبر خود و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت. پروردگارشان بر آن دو بانگ زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقتشیطان براى شما دشمنى آشکار است؟» گفتند: «پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» خداوند فرمود: «فرود آئید که بعضى از شما دشمن بعضى دیگرید و براى شما در زمین تا هنگامى معین، قرارگاه و برخوردارى است.» سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و خدا او را برگزید و بر او ببخشید و وى را هدایت کرد. آنگاه خداوند فرمود: «جملگى از آن فرود آئید، پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد، آنان که هدایتم را پیروى کنند، بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد و نه گمراه مىشوند و نه تیره بخت.» (1)
مطالب بسیار ارزندهاى از این آیات شریفه بدست مىآید که برخى از آنها چنینند: 1 - آنچه انسان انجام مىدهد، خوب یا بد، زشتیا زیبا، طاعتیا عصیان، مسئولیتش با خود انسان است، زیرا انسان موجود انتخاب کننده است و به اختیار و انتخاب خود، عمل مىکند و در اعمال و کردار خود، مجبور و مضطر نیست. 2 - کار بد و زشت، هرچه در نظر انسان خوب جلوه کند و فریبدهنده باشد و انسان با امید و آرزو در پى آن برود، پشیمانى و رسوایى در پى داشته دیر یا زود گریبانگیر انسان مىشود و انسان هرچه سعى کند که این رسوایى و پریشانى و پشیمانى را از خود دور سازد، نمىتواند از پىآمدهاى آن رهایى یابد. 3 - هیچگاه راه اصلاح بسته نیست. اگر انسان بدکار، پس از توجه به عمل خویش، از راهى که رفته، برگردد واعمالش را جبران نماید وبه فکر اصلاح خویش بیفتد، مقدارى از عواقب اعمال بد خویش آسوده مىگردد، هرچند همه آثار و تبعات اعمالش از بین نمىرود. 4 - انسان، همانگونه که در کارهاى مفید و سودمند، نیازمند هدایت و راهنمایى است و اگر رفیق خوب و تربیت مناسب و مربى آگاه داشته باشد، راحتتر وسریعتر به طریق درست دسترسى مىیابد، در انجام اعمال زشت و نکوهیده نیز، گاهى تحت تاثیر عوامل خارجى قرار گرفته و گمراه مىشود، تا جائیکه عقل و خرد انسان در نتیجه وسوسههاى خارجى، به بیراهه رفته و او را به ورطه هلاکت مىاندازد. انسان باید فریب این عوامل را نخورده تسلیم آنها نگردد وگرنه گمراه خواهد شد.
پس آنچه از آیات شریفه دیگر مانند:
«الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین» (یس/ 60) اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟
و یا: « و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها » (شمس / آیات 7 - 10) سوگند به نفس و آن کس که آنرا درست کرد; سپس پلیدکارى و پرهیزکارىاش را به آن الهام کرد; که هر کس آنرا پاک گردانید، قطعا رستگار شد، و هرکه آلودهاش ساخت، قطعا درباخت.
و آیات فراوان دیگر قرآن، استفاده مىشود، از این آیات هم به زبان دیگر بدست مىآید. و اما در تفسیر آیات، چند راه به نظر مىرسد.
ابهامات و سؤالات
در مقاله پیشین، ابهاماتى را که در دو بخش نخست آیات وجود داشت، برشمردیم و سخن مفسرین را در پىنوشت آوردیم. این بخش آیات نیز مانند دو بخش گذشته، داراى ابهاماتى است که پیش از پرداختن به تفسیر آیات، به چند مورد از آنها اشاره مىکنیم تا مطلب بهتر روشن شود.
1 - خداوند در سوره بقره مىفرماید: « و اذ قال ربک للملائکة انى جاعل فى الارض خلیفة... » (بقرة/آیه30) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت.
و پس از چند جمله، مىفرماید: « و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة ... فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه ... » ( بقرة / آیات 34 - 35 ) و گفتیم : اى آدم، خود و همسرت در بهشتسکونت گیرید ... پس شیطان هر دو آنها را لغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به در آورد.
از ظاهر دو آیه فوق بر مىآید که آدم و حوا براى سکونت در بهشت آفریده شدهاند و اضلال و وسوسه شیطان، سبب خروج و هبوط آنان شدهاست. جمع این سخن با سخن نخستخداوند که فرمود در زمین جانشینى خواهد گماشت، چگونه است؟ (2)
2 - بهشتى که آدم مامور شد با همسرش در آن سکنى گزیند، کجا بود؟ در روى زمین بود یا در جایى ناشناخته که ما نمىدانیم؟ (هر چند ظاهر آیات اینست که در روى زمین نبوده است.) مادى بود یا مجرد؟ اگر مادى و محسوس بود، مانند مناطق دیگر زمین مرئى بود یا نامرئى؟ و اگر نامرئى یا مجرد بود، آدم چگونه مىتوانست در آنجا ساکن شود واز میوههاى آن بخورد؟ (3)
3 - شجره منهیه، چه درختى بود ومیوهاش چه بود؟ چگونه خوردن آن سبب شد که لباسهاى آدم و حوا از تنشان بریزد و عریان بمانند و از برگ درختان بهشتخود را بپوشانند و با خوردن از میوه آن درخت، از بهشت رانده شوند؟ در برخى نقلها گفته شده که آن درخت، درخت گندم بوده، درحالیکه گندم داراى درخت نبوده بلکه داراى بوته مىباشد. در هر صورت، اینکه خوردن گندم باعث ریزش لباسهاى انسان گردد، به سختى قابل تصور است. در بعضى نقلها عنوان شده است که درختحسد بوده است. این موضوع از مطلب پیش نیز پیچیدهتر است، زیرا تصور درختى که خوردن میوه آن، باعثحسد یا هر یک از اوصاف نفسانى دیگر باشد، به سختى در ذهن مىگنجد. در روایات دیگرى، آن درخت را درخت علوم آل محمدصلى الله علیه وآله، دانستهاند. (4)
4 - شیطان چگونه به بهشت راه یافت؟ آیا شیطان، آدم و حوا را مانند دیگر انسانها، وسوسه و اضلال کرده ( یعنى بطور نامحسوس و نامرئى بوده ) یا نزد آنها مجسم شده و با آدم و حوا رو در رو صحبت کرده و سوگند یاد کرده و آنها را گمراه ساخته است؟ (5)
5 - آدم از گفتار شیطان چه فهمید و با وجود مقام نبوتى که داشت، چگونه باور کرد که اگر از میوه آن درختبخورد، جاودانى مىشود یا ملک تمام نشدنى بدست مىآورد؟ (6)
6 - کلماتى که آدم از خداوند آموخت و به واسطه آنها دعایش مستجاب شده و بخشیده شد، چه بود. (7)
چند راهحل و تفسیر آیات
براى پاسخ به این سوالات، چند راه به نظر مىرسد: الف) مىتوان گفت که این سوالها بدین سبب پیش مىآید که این کلمات، به معنى لغوى و عرفى گرفته مىشود و گمان مىشود که در قرآن، در معنى حقیقى استعمال شدهاند، درحالیکه این کلمات در این آیات، به نحو استعاره و کنایه و در معنى مجازى، آورده شده و سبک این گفتار، سبک گفتار ادباست که گفته شده: (کلمات الادباء مشحونة بالمجاز). وقتى که در زبان عربى مىگویند: (زید کثیر الرماد)، شنونده درمىیابد که زید، میهمان دوست است و در خانهاش به روى همه باز است، نه اینکه خانهاش را تمیز نکرده و از بام تا شام، پر از خاک و خاکستر باشد.
در این آیات نیز مىتوان گفت که «درخت» در معنى کنائى و مجازى آورده شده است و منظور منهیات و محرمات خداست که نسبتبه چیزهاى حلال بسیار کمند و خداوند در برابر اینهمه نعمتهاى طیب و طاهر که براى انسان مهیا ساخته، از برخى چیزها که باعث فساد و تباهى است، نهى فرموده است. این گونه تمثیلها و تشبیهها در قرآن زیاد آمدهاست:
« الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها ... و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (ابراهیم / آیات 24 - 26 ) آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده: سخنى پاک که مانند درختى پاک است که ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد... و مثل سخن ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد.
بنابراین نهى از شجره منهیه، کنایه از نهى از ارتکاب معاصى و رفتن بسوى منکرات یا خلاف اولى (هر کس به اندازه شخصیتخود) مىباشد و منظور از برهنه شدن، رسوایى و بى آبرویى یا شرمندگى و سرافکندگى بعد از ارتکاب منهیات است که طبعا براى انسان پیش مىآید، و مقصود از پوشانیدن بدن به وسیله برگ درختان، سعى و کوششى است که انسان بعد از ارتکاب کارهاى ناشایست مىکند تا نزد دیگران رسوا و بىآبرو نشود و مستور بماند. مقصود از بهشت و جنت نیز، کنایه از آرامش روح و اطمینان خاطر است که در سایه طهارت روح براى انسان بوجود مىآید و هبوط و خروج از بهشت، حالت اضطراب خاطر و پشیمانى است که در نتیجه تبعیت از هوى و هوس و تمایلات نفس براى انسان پیش مىآید. خلاصه اینکه این کلمات، بطور استعاره و کنایه و تمثیل و تشبیه آورده شده است.
اینگونه تعبیرات در قرآن زیاد آمده و در بعضى از موارد، در خود آیه قرینهاى وجود دارد که بیان مىدارد که آیه به عنوان مثال و تشبیه آورده شده است، مانند آیات سوره ابراهیم که در بالا ذکر شد، و در پارهاى موارد در خود آیه قرینه وجود ندارد مانند:
« و جاء ربک و الملک صفا صفا » ( فجر / آیه 22 ) و پروردگارت و فرشتهها، صف در صف آیند.
باید توجه داشت که بعضى اینگونه تصرفات را در قرآن جایز مىدانند و بدون قید و شرط و حد و حدود معین، هر کجا تعقلشان و معلوماتشان منطبق با قرآن نباشد، دستبه اینچنین تعبیرات و تاویلات مىزنند و در این کار افراط مىکنند و در مواردى هم که از نظر دلیل عقلى و نقلى، اجبارى ندارند دستبه تاویل و تصرف در قرآن مىزنند و حتى برخورد و مخاصمه موسى علیه السلام و فرعون را نیز تاویل کرده و موسى علیه السلام را عقل و فرعون را نفس مىدانند و تزاحم و تعارض این دو با هم روشن است که:
عقل گوید مرو که نتوانى عشق گوید هر آنچه باداباد
و بدین ترتیب معاد، معراج، حورى و غلمان، بهشت و جهنم و بسیارى دیگر از مطالب قرآن را تاویل مىنمایند و این روش ممکن است اصل مذهب و دین را متزلزل سازد.
در مقابل، گروهى هستند که از ترس انحراف، متوسل به ظاهر آیات و روایات و منقولات هستند و هرگونه فکر و تعقل و فلسفه را، زندقه و گمراهى و ضلال مىپندارند تا جائیکه با توسل به آیات «و جاء ربک و الملک صفا صفا »، « وجوه یومئذ ناضرة الى ربها ناظرة »، « الرحمن على العرش استوى »، « ید الله فوق ایدیهم » و ... قائل به جسمانیتخداوند مىشوند و مىگویند که خداوند در روز قیامت مىآید و فرشتهها صف مىکشند و خداوند روى تخت مىنشیند و دست دارد و مردم او را با چشم مىبینند.
روشن است راه نخست، راه درستى نیست چنانکه روش دوم نیز، بدور از حق است. به نظر مىرسد که طریق صواب، راه وسط باشد، بدین معنا که در بعضى موارد، معلوم است که مراد روش نخست است و در برخى، روش دوم، ولى در بسیارى از موارد تشخیص آن خالى از اشکال نیست، زیرا موارد مشابهى که واضح نیست که باید معناى کنایهاى و استعارهاى براى آنها در نظر گرفتیا معناى لغوى و عرفى، در قرآن زیاد است. بنابراین، این راه حل، داراى اشکال بوده و کامل نیست.
ب ) راه حل دوم اینست که گفته شود این بیان، نمادین است و منظور از نمادین در اینجا، اینست که انسان مطلب را به شکل داستانى ساختگى بیان کند و آن مطلب را به صورت غیر مستقیم برساند. این سبک بیان در همه زبانها، در شعر و نثر، معروف و شناخته شده است. مثلا وقتى که شاعر مىگوید:
دوش مرغى تا به صبح مىنالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یا مىگوید: بلبلى برگ گلى خوشرنگ در منقار داشت واندر آن برگ و نوا خوش نالههاى زارداشت گفتمش درعین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
یا اینکه مىسراید: نخودى گفت لوبیایى را کز چه من گردم اینچنین تو دراز
و یا در نثر، مانند کتاب کلیله و دمنه، داستان سرایى مىکند، نمىتوان گفت این مطالب دروغ است و گوینده آنها دروغگو است، زیرا این زبان، زبان نمادین است که در آن مىتوان از زبان همه چیز و همه کس، حتى از زبان آدمى، سخن گفت. اگر گفته شود (حکیمى گفت)، (ادیبى گفت) یا (ظریفى چنین گفت)، نباید تصور نمود که حتما باید حکیمى یا ادیبى یا ظریفى آن سخن را گفته باشد، بلکه گوینده مىتواند سخن خویش را از زبان آنها بیان نماید.
برخى از نویسندگان کتب قصص قرآن، داستانهاى قرآن را با این سبک و روش بیان کردهاند. ما این بحث را در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن» به طور مشروح آورده نقد و رد کردیم.
ج ) راه حل سومى نیز به نظر مىرسد که در هیچیک از کتابهاى تفسیر، بدان اشاره نشده است و ما به عنوان یک احتمال، آنرا در اینجا ذکر مىکنیم، ولى توضیح و بیان آن محتاج مقدماتى است که پیش از ورود به اصل مطلب، به آنها مىپردازیم.
وحى که طریق اتصال انبیاء به جهان ربوبیت است، اشکال گوناگونى دارد. گاهى خداوند، با پیامبر خویش بدون واسطه سخن مىگوید، مثل سخن گفتن خداوند با پیامبر در شب معراج که مطالبى را به ایشان وحى فرمود و پیامبر پس از معراج، آنها را نقل نموده و در کتب احادیث و غیره، آورده شده است، ونیز وحى خداوند به حضرت موسىعلیه السلام که در قرآن به صورت « و کلم الله موسى تکلیما » بیان شده است، بدین صورت بوده است.
در برخى موارد، وحى به صورت ایجاد صوت در درخت، هوا یا اشیاء دیگر مىباشد، مانند سخن گفتن درختبا حضرت موسىعلیه السلام در کوه طور که به حضرت موسى علیه السلام گفت:
« انى انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى » ( طه / آیه 12 ) این منم پروردگار تو، پاىپوش خویش بیرون آور که تو در وادى مقدس «طوى» هستى.
در مواردى نیز، وحى توسط ملک وحى (جبرئیل) به پیامبر مىرسد. از آیات و روایات معلوم مىشود که در بیشتر موارد، وحى به رسول خداصلى الله علیه وآله، از این نوع بوده است.
یکى دیگر از راههاى وحى، وحى به صورت خواب مىباشد. چند نمونه از این نوع وحى در قرآن نقل شده است. مورد اول در داستان حضرت ابراهیمعلیه السلام است که به فرزندش اسماعیل فرمود:
« ... قال یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین » ( صافات / آیه 102 ) ... گفت:اى پسرک من! من در خواب مىبینم که تو را سر مىبرم، پس ببین چه به نظرت مىآید؟ گفت:اى پدر من! آنچه را مامورى بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت.
مورد دوم در باره حضرت یوسفعلیه السلام مىباشد که به پدر خویش گفت:
« ... یا ابت انى رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لى ساجدین » ( یوسف / آیه 4)... اى پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [آنها] براى من سجده مىکنند.
و هنگامى که به سلطنت مصر رسید و حضرت یعقوبعلیه السلام با همسر و فرزندانش به نزد او آمدند، فرمود:
« ... هذا تاویل رؤیاى من قبل ... » ( یوسف / آیه 100 ) این است تاویل خواب پیشین من.
مورد سوم درباره خوابهایى است که رسول اکرمصلى الله علیه وآله دیدهاند. در سوره «انفال» مىفرماید:
« اذ یریکهم الله فى منامک قلیلا و لو اریکهم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فى الامر و لکن الله سلم انه علیم بذات الصدور » ( انفال / آیه 43 ) [اى پیامبر، یاد کن ] آنگاه را که خداوند آنان [ سپاه دشمن] را در خوابتبه تو اندک نشان داد; و اگر ایشان را به تو بسیار نشان مىداد، قطعا سست مىشدید و حتما در کار [جهاد] منازعه مىکردید و لى خدا شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها داناست.
و نیز در سوره «فتح» مىفرماید:
« لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنین محلقین رؤوسکم و مقصرین لاتخافون ... » ( فتح / آیه 27 ) حقا خدا رویاى پیامبر خود را تحقق بخشید [که دیده بود:] شما بدون شک، به خواستخداوند در حالى که سر تراشیده و موى [و ناخن] کوتاه کردهاید، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام، درخواهید آمد.
همچنین در احادیثخاصه وعامه، آمده است که رسول اللهصلى الله علیه وآله در خواب دید که بنىامیه یا بنىمروان، یکى پس از دیگرى از منبر او بالا مىروند و این خواب، ایشان را پریشان نمود به طورى که تا پایان عمر، نخندید.
پس از ذکر مقدمه فوق، به بیان مطلب خویش مىپردازیم: یکى از سورههایى که در آن، از خلقت انسان سخن گفته شده است، سوره «اسراء» مىباشد. خداوند در این سوره مىفرماید: « و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس و ما جعلنا الرؤیا التى اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم ... » ( اسراء / آیات 60 - 61 ) و [ یاد کن] هنگامى را که به تو گفتیم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» و آن رویایى را که بر تو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنتشده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم; و ما آنان را بیم مىدهیم، ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمىافزاید. و هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید» ...
آیات مربوط به خلقت انسان در این سوره، تا آیه 65 ادامه مىیابد.
در تفسیر آیه 60 این سوره، همه مفسرین دچار مشکل شدهاند. صاحب المیزان مىفرماید: «هر یک از چهار بخش آیه، از لحاظ مفهوم، معلوم است، ولى از لحاظ مقصود و ارتباط به هم، به درستى معلوم نیست که این چه رویائیست که پیامبرصلى الله علیه وآله دیده و مقصود از شجره ملعونه چیست؟»
و پس از زحمات بسیار مىفرماید: «مقصود از شجره ملعونه، بنىامیه و بنىمروان است و مقصود از خواب، خوابیست که پیامبرصلى الله علیه وآله در آن، بنىامیه و بنىمروان را دید که از منبر او بالا مىروند.»مرحوم طبرسىرحمه الله نیز در تفسیر مجمع البیان، پنج احتمال در معنى آیه نقل مىکند که یکى از آنها همان قولى است که علامه طباطبایىرحمه الله در تفسیر خویش آنرا برگزیده است. این قول، داراى دو اشکال است:
1 - سوره اسراء از سورههاى مکى است، در حالى که خواب پیامبر در اواخر عمر ایشان و در مدینه بوده است، چنانکه پیامبر در خواب، بنىامیه و بنىمروان را در حال بالا رفتن از منبر خویش دیده است، درحالیکه پیامبر در مکه داراى منبرى نبوده بلکه منبر ایشان در مدینه بوده است.
2 - کلمه «فى» در عبارت «الشجرة الملعونة فی القرآن»، یا متعلق به «شجرة» است، یعنى درختى که در قرآن آمدهاست و یا متعلق به «ملعونة» استیعنى درختى که در قرآن به آن لعنتشده است، به اصطلاح یا ظرف مستقر استیا ظرف لغو که در هر حال، باید درخت در قرآن ذکر شده باشد. اگر هم «شجرة» در معنى مجازى استعمال شده باشد و منظور از آن یک گروه از مردم باشد (بنىامیه یا بنىمروان)، این اشکال وجود دارد که در قرآن ذکرى از آنها به میان نیامده و لعنت نشدهاند.
عموم تفاسیر اهل سنت، بیان مىدارند که منظور از رویا، رویاى دیده شده در خواب نیست، بلکه چیزهایى است که رسول خداصلى الله علیه وآله در شب معراج، آنها را با چشم دیده و منظور از «شجرة»، «شجرة الزقوم» است. این قول نیز داراى دو اشکال مىباشد:
1 - معناى مشهور رویا، همانگونه که در «اقرب الموارد»، «صحاح»، «قاموس المحیط» و «اساس البلاغه» آمده است، آنچیزى است که در خواب دیده مىشود و معنا کردن آن به چیزى که به چشم دیده مىشود، صحیح نیست.
2 - «شجرة الزقوم» لعنتشده نیست و بودن در جهنم، دلیلى بر ملعون بودن نیست، چنانکه ملائکهاى که «اصحاب النار» مىباشند، ملعون نیستند:
« و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة ... » ( مدثر / آیه 31 ) و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم.
در عین حال هیچکدام از این دو قول، ارتباط جملات آیه را به هم و ارتباط این آیه را با آیات بعدى، معلوم نساخته است.
مطلبى که به نظر مىرسد بتواند مشکل تفسیر این آیات را برطرف نماید، اینست که بیان داریم که داستان آدم به صورت خواب بر پیامبرصلى الله علیه وآله وحى شده است، و منظور از «شجرة الملعونة»، همان درختى است که آدم از خوردن از میوه آن، نهى شده بود. «فى القرآن» نیز، ظرف مستقر است که بنابراین قول، عبارت: «الشجرة الملعونة فى القرآن»، به معناى «درخت ملعونى که در قرآن است»، مىباشد.
این قول بدین معناست که داستان فرشتهها واعتراض آنها به خدا و پاسخ خداوند به آنها و آفرینش آدم از خاک و سجده ملائکه به آدم و سجده نکردن ابلیس و رانده شدنش و سکنى گزیدن آدم و حوا در بهشت و درخت نهى شده و خوردن آدم و حوا از میوه آن و ریختن لباسهاى آنها و پوشاندن آنها بدن خویش را با برگهاى بهشت، همگى به صورت مجسم، در خواب به پیامبر وحى شده است. سپس خداوند، هر بار قسمتى از آن خواب پیامبر را، با وحى لفظى، بازگو فرموده است، و اما در مورد عبارت «و اذ قلنا لک ان ربک احاط بالناس»، باید گفت که در علوم قرآن ثابتشده است که در قرآن، با عبارات مختلفى از وحى تعبیر آورده مىشود که یکى از آنها، تعبیر «قول» است. بنابراین عبارت «قلنا لک» به معناى «اوحینا الیک» مىباشد و کل عبارت را مىتوان تعبیرى از داستان اعتراض فرشتگان به خداوند و پاسخ خدا به آنها دانست.
در صورت صحت این فرضیه، علاوه بر اینکه ارتباط این آیه با آیات بعدى روشن مىشود، تمام ابهامات و اشکالاتى که در داستان خلقت آدم به نظر مىرسید، برطرف خواهد شد، زیرا این خواب نیز، همانند خواب حضرت یوسفعلیه السلام یا حضرت ابراهیمعلیه السلام و یا خوابهاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله، داراى تعبیر و تاویل خواهد بود و تمام نتایجى که در راه حلهاى (الف) و (ب) عنوان شد، بدستخواهند آمد با این تفاوت که اشکالاتى که در آنها مطرح شد، دیگر موردى نخواهند داشت. با اینحال باید گفت که این مطلب یک فرضیه بوده و قطعى نیست.
د ) راه حل چهارمى هم وجود دارد و آن اینست که بگوئیم، این مطلب از اخبار جهان غیب است که به زبان و لغت ما بیان شده است، چون براى بازگو کردن مفاهیم جهان غیب، غیر از لغت و زبانى که مطالب و مفاهیم معمول ما را بیان مىکنند، لغتى وجود ندارد و هنگامیکه مفاهیم آن عالم، با این زبان بیان مىشوند، اینگونه ابهامها بوجود مىآید. هر چند توضیح این مطلب در مقاله «مشکل ما در فهم قرآن» گذشت، ولى جهت روشن شدن اذهان، بار دیگر به توضیح این مطلب مىپردازیم:
در سوره واقعه مىفرماید: « فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون» (واقعه / آیات 75 -79) نه [چنین است که مىپندارید]، سوگند به جایگاههاى [ویژه و فواصل معین] ستارگان. اگر بدانید، آن سوگندى سختبزرگ است! که این [پیام] قطعا قرآنى است ارجمند، در کتابى نهفته، که جز پاک شدگان بر آن دست ندارند.
خداوند با سوگندى بزرگ، قسم یاد مىکند که قرآن را جز پاکان «مس» نمىکنند و منظور از «مس»، فهمیدن و درک نمودن و دریافت کردن است. پاکان نیز دوستان خدا و مورد مهر اویند:
« ... ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین » ( بقره / آیه 222 ) خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست مىدارد.
و نیز مىفرماید: « ... فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین » (توبه / آیه 108 ) در آن [ مسجد قبا]، مردانىاند که دوست دارند خود را پاک سازند، و خدا کسانى را که خواهان پاکىاند، دوست مىدارد.
پس از مجموع این آیات روشن مىشود که حقایق و مفاهیم و معارف قرآن، درخور فهم همه نیست و درک آنها نیازمند چیزهایى است که پیش از پرداختن به فهم و درک قرآن، باید به آنها دستیافت. باید سیر الى الله نمود و به تهذیب نفس و تکمیل روح و تطهیر باطن پرداخت تا داراى نفسى پاک و دلى مطهر شد و دوستى خداوند را بدست آورد. در این صورت، خداوند نیز توفیق دریافت قرآن کریم را ارزانى مىدارد.
وقتى که طبق قول شاعر که مىگوید: دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفتبیدار شواى رهرو خواب آلوده شستشویى کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
خرامیدن خرابات، شستشو مىخواهد، آیا مىشود بدون تطهیر، قرآن را دریافت؟ خداوند در جاى دیگر به بیان این مطلب پرداخته و فرموده است:
« ... و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فى العلم ... » ( آل عمران / آیه 7 ) و تاویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش، کسى نمىداند. (بر فرض عطف «الراسخون» به «الله»)
این حقیقتى است که دقت و تامل علمى و عقلى نیز، آنرا تائید مىکند، زیرا قرآن کلامیست که از جهان غیب آمده است، چنانکه مىفرماید: «ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک» و اخبار و مطالب «ملاء اعلى» و «افق اعلى» و «سدرة المنتهى»، در آن فراوان آمده است واینها جهاتیست که از ما مستور و پوشیده است، زیرا فقط خداوند است که «عالم الغیب و الشهادة» مىباشد. پس شگفت آور نیست که ما، از درک حقیقتخدا و اسماء و صفات او، و فرشته و جن، و وحى و بهشت و دوزخ و برزخ، عاجز و در ماندهایم.
ما که خود جزئى از عالم شهادتیم، از فهمیدن بسیارى مسائل که در مراتب فروترى نسبتبه مسایل فوق واقعند، عاجزیم، چنانکه حقیقتخواب دیدن را نمىفهیم و واقعیتحیات و مرگ را درک نمىکنیم. قادر به شناخت نفس خویش و قواى خود نیستیم و مسائلى چون ارتباط بین افکار، خواب مغناطیسى، خواندن نامه سربسته و یا جذب اشیاء توسط دست، براى ما ناشناخته است، در صورتیکه تمام اینها مربوط به جهانیست که ما در آن زندگى مىکنیم و جزئى از آن هستیم و توقع مىرود که از باطن آن آگاه و از اخبار آن مطلع باشیم. ما هر روز در آستانه یک کشف جدید و علم نو قرار داریم که براى ما نه تنها تازگى دارد بلکه شگفتآور است. اگر صد سال اخیر را در نظر بگیریم و کشفیات بشرى را در این یک قرن در نظر آوریم، خواهیم دید حقایقى که امروز جزء بدیهیات است، یک یا دو قرن پیش از این، جزء محالات و نشدنیها به حساب مىآمد.
این وضع شناخت ما نسبتبه جهانى است که در آنیم و جزء آن مىباشیم، پس شناخت ما نسبتبه جهانى که کاملا براى ما ناشناخته است و ابزار شناخت آنرا هم نداریم، چگونه مىتواند باشد؟
شاید به نظر برسد که راه حل سادهتر، انکار جهان غیب است ولى اگر مرغ و ماهى و بوزینه، حق داشته باشند که ماوراى ادراک خود را انکار کنند، ما نیز حق چنین کارى را خواهیم داشت واگر جاهل حق داشته باشد که سخن دانشمند را به دلیل عدم درک خویش نپذیرد ما نیز مىتوانیم وجود عالم غیب را منکر شویم.
باید توجه داشت که مقصود این نیست که قرآن، قابل فهم نیست و سعى و کوشش ما در فهمیدن آن، سعى بى فایده و تلاش بیهوده است، زیرا قرآن، آیاتى نیز دارد که در آن دعوت به تفکر و تدبر در قرآن مىفرماید:
« افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا » ( نساء / آیه 82 ) آیا در [معانى] قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.
و نیز مىفرماید: « افلا یتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها » ( محمد / آیه 24 ) آیا به آیات قرآن نمىاندیشند؟ یا [مگر] بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است.
اگر قرآن غیر قابل فهم و درک باشد، اندیشیدن در آن مفهوم پیدا نمىکند. از طرف دیگر خداوند، کتاب خویش را، کتاب روشنگر و مبین مىنامد: « ... قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین » (مائدة / آیه 15 ) قطعا براى شما از جانب خدا، روشنایى و کتابى روشنگر آمده است.
« ...و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین » ( انعام / آیه 59 ) و هیچ تر و خشکى نیست، مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت] است.
« الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین » ( حجر / آیه 1 ) این است آیات کتاب [آسمانى] و قرآنى روشنگر.
آیات فراوان دیگرى نیز در قرآن آمده که قرآن و آیاتش را به عنوان مبین و آشکار، معرفى مىکند در صورتیکه اگر قرآن غیر قابل فهم باشد، نمىتوان آنرا آشکار نامید و تمام تلاش اصولیون که مىگویند ظواهر کتاب، حجت است، بیمورد مىشود و جز اینها دلایل فراوان دیگرى نیز از کتاب و سنت و تاریخ و عقل، دلیل براینست که قرآن کتابیست قابل فهم.
در عین حال مىبینیم که چهارده قرن واندیست که قرآن در دسترس مردم است و هزاران شرح و تفسیر بر آن نوشته شده و دانشمندان و علماء، کوششها در این باره نمودهاند، ولى هنوز هم احساس مىشود باید شرح و تفسیرهاى دیگرى براى آن نوشت و مجملات و مبهمات و اشارات و کنایات مفاهیم و معارف آن را تبیین کرد. پس باید گفت هر کس به مقدار فهم و عقل و دانش خود از این دریاى بیکران مىتواند بهره ببرد، ولى کشف همه رموز و اشارات و کنایات و حقایق و معارف آن، از دسترس همه بیرون است و احتیاج به منبعى دارد که اتصال به عالم غیب داشته باشد.
سعى ما در این مقاله بر این بود که در جهتحل یکى از مشکلات فهم قرآن، تلاشى کنیم و به قدر وسع و توان، در این راه قدمى برداریم ولى نمىدانیم که آیا در این امر موفق بودهایم، یا باید بگوییم: اینهمه گفتیم و حل نگشت مسائل. اگر توفیقى بود، در مقالات بعدى، به مشکلات دیگر فهم قرآن خواهیم پرداخت.
پىنوشتها:
1- ر.ک: سوره هاى بقره/ 38-30; اعراف/ 25-11; حجر/ 43-26; اسراء/ 65-61; طه/ 123-115; ص/ 85-69.
2- شیخ طوسى مىفرماید: علتخروج از بهشت عبارت بود از: 1. تغییر مصلحت در امور الهى بوده است و آن صلحتبعد از آن بود که آدم از آن درختخورد; 2. حکمت الهى اقتضاى خروج او را داشت تا در زمین به تکلیف بیفتد; 3. خداوند در حق آدم تفضل و عنایتى کرد در حالیکه متفضل مىتواند منع فضل نماید تا متفضل در محنت و شدت بیفتد چنانکه گاهى غنى را فقیر مىکند و سالم را مریض مىنماید. التبیان، ج1، ص161 و ر.ک: مجمع البیان، ج1، ص197.
ابوالفتوح چنین مىنویسد: بیرون آوردن آدم و حوا علیهاالسلام از بهشت نه بر سبیل عقوبتبود، بلکه براى تغییر مصلحتبود چه مصالح به اوقات و احوال و اشخاص مختلف شود و فوت منافع عقوبت نباشد. جرجانى، ج1، ص69 و ر.ک: ابوالفتوح، ج1،ص145.
از آیه شریفه «انى جاعل فى الارض خلیفه» استفاده مىشود. که از اول آدمعلیه السلام براى سکونت و زندگى و مرگ در زمین خلق شده بود. اما چرا ابتدائا او را در بهشت آفرید. الف: براى آزمایش و آشکار شدن عورت او که در نتیجه به زمین فرستاده شود. ب: برترى او قبل از آمدن به زمین براى ملائکه اعلام شده و مقام خلیفة اللهى او احراز و اثبات گردد. المیزان، ج1، ص127-126; ج1، ص166 و ج8، ص51.
در تفسیر نمونه نوشتهاند: 1. از آیات قرآن استفاده مىشود که آدم براى زندگى در روى زمین همین زمین معمولى آفریده شده بود. ولى در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکى از باغهاى سرسبز پرنعمت این جهان بود ساخت. محیطى که در آن براى آدم هیچ گونه ناراحتى وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگى کردن روى زمین هیچگونه آشنایى نداشت و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشکل بود و از چگونگى کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشترى پیدا کند. بنابراین مىبایست مدت کوتاهى تعلمیات لازم را در محیط بهشتببیند و بداند زندگى روى زمین توام با برنامه ها و تکالیف و مسؤلیتها است که انجام صحیح آنا باعثسعادت و تکامل و بقاى نعمت است و سرباز زدن از آن سبب رنج وناراحتى. 2.و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شدهاما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او مىبایست از پارهاى از اشیاء روى زمین چشم بپوشد. 3. و نیز لازم بود، بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشى دامنگیرش شود، درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته مىشود. نه مىتواند بازگشت کند و پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى بازگردد. 4. او در این محیط بایست تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خویش را بشناسد. چگونگى زندگى در زمین را یاد گیرد. آرى این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که مىبایست فراگیرد و با داشتن این آمادگى به روى زمین پا بگذارد. اینها مطالبى بود که آدم و فرزندان او در زندگى خود به آن احتیاج داشتند. تفسیر نمونه، ج 1، صص184 و185.
3- فخر رازى چهار قول بیان مىکند: 1.ابوالقاسم بلخى و ابو مسلم اصفهانى گفتهاند: این بهشت در زمین بوده است و اینکه خداوند فرموده اهبطوا، اینم عمل اهباط در همین بهشت زمینى از نقطهاى به نقطه دیگرى بوده است. و بر این ادعا چند دلیل آوردهاند از جمله آنها عبارتند از: الف -اگر آدم در بهشت جاودان بود فریب شیطان را نمىخورد. ب - کسى که وارد بهشت جاودان شود دیگر خارج نمىگردد، و ماهم منها بمخرجین. ج -شیطان قدرت داخل شدن در بهشت جاودان را ندارد. د -خداوند آدم را در زمین خلق کرده و هیچ اشارهاى به نقل او به آسمان نفرموده است. 2.قول جبانى است که مىگوید این بهشت در آسمان هفتم بوده است و دلیل بر این قول را آیه شریفه اهبطوا منها مىداند که در هبوط اول آدم از آسمان هفتم به آسمان اول آمده و در هبوط دوم از آسمان اول به زمین رسیده است. 3.قول جمهور اهل سنت «قول جمهور اصحابنا» که این بهشت همان جفتخلد و جاودان است. و دلیل بر این قول، الف و لام در الجنة است که براى عهد مىباشد. 4.قول چهارم، این است که همه این وجوه ممکن است و ادله نقلیه داله هم ضعیف هستند و متعارض لذا بهتر آن است که قائل به توقف شد. الکبیر، ج 3، ص3 و 4.
علامه میرزا حبیب اله خویى بعد از ذکر بیانات فخر رازى، نظر اول را پذیرفته و سه نظر دیگر را رد کرده است. منهاج البراعة، ج 2، ص89-86.
قرطبى هم قول سوم که جمهور اهل سنتبه آن نظر دارند را پذیرفته است. الجامع، ج 1، ص207.
محمد رشید رضا قول اول را پذیرفته و بر آن نیز تاکید مىکند. المنار، ج1، ص277.
از بعضى روایات برمىآید که آن بهشت، بهشتبرزخى بوده و واقع در زمین در مقابل بهشت جاویدان. و اینکه انسان بعد از مرگ و قبل از قیامت در برزخ است. این برزخ نیز همان توقف در زمین است که مورد تایید بعضى آیات شریفه قرآن نیز هست از جمله آیات اینکه خداوند فرموده است: «قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین، قالوا لبثنا یوما او بعض یوم...» (مؤمنون/ 114). هر چند از بعضى روایات برمىآید که آن بهشت در آسمان بود و آدم و حوا از آن فرود آمدند. المیزان، ج 1، ص140-139.
در تفسیر البرهان سه روایت از امام صادقعلیه السلام نقل کردهاند مبنى بر اینکه منظور بهشت دنیوى بوده است; 1.قال علیه السلام جنة آدم من جنان الدنیا تطلع فیها الشمس والقمر و لو کانت من جنان الخلد، اخرج منها ابدا. 2.با همین تعبیر روایت ذکر شده است. 3.روایت مانند همان روایت گذشته فقط به جاى جنان، تعبیر جنات دارد. البرهان ج1، ص80.
ابوالفتح تاکید بر این دارد که آن بهشت، بهشتخلد و جاویدان بود و دلیل آن را هم الف و لام تعریف در الجنة مىداند و سپس مىفرماید خداوند آن بهشت جاودان را فانى کردهاست و بعدا دگربار او را باز خواهد آفرید و این عبارت ایشان است: معنى خلد و باقى و مانند این الفاظ نه آنست که واجب باشد که فانى نشود، بل چون خدایتعالى فنا بیافریند فانى شود پس خدایتعالى عین آنرا باز آفریند چه اعاده عین باقیات صحیح باشد از قادرالذات بر مذهب درست. سپس مىفرمایند آن اشکال که اگر بهشتخلد بود اخراج و انتقال از آن ممکن نبود. مربوط به قیامت است که به وجه ثواب و پاداش در آن داخل شوند و ربطى به این مورد ندارد. ابوالفتح، ج5، ص131،
مرحوم شعرانى راجع به اصل ادعاى ایشان نظر دادند و مىگویند اثبات الفناء غیر معقول ... جرجانى، ج 1، ص 68 و ر.ک: ابوالفتوح، ج 1، ص 142.
گروهى آن را باغى از باغهاى دنیا مىدانند. چرا که اگر مقصود بهشتبرین و جاویدان بود، شیطان در آنجا نبود و وسوسه او مفهومى نداشت. اینکه خداوند فرموده: هل ادلک على شجرة الخلد... اگر بهشت جاویدان بود حتما آدم به آن شجره عالم و آگاه بود و احتیاجى به دلالت و راهنمایى نداشت.
گروهى دیگر از جمله حسن بصرى، عمرو عبید و اصل بن عطاء و بیشتر معتزله و اکثر مفسرین بر این نظر دارند که مقصود همان بهشت جاویدان است چرا که الف و لام در الجنة افاده تعریف کرده و الجنة علم براى همان بهشت جاویدان است.
دو ایراد بر نظر دوم: اول: اگر جنت جاودان بود شیطان چگونه در آنجا بوده و وسوسه مىکرده است. دوم: اگر آدم به بهشتبرین راه یافت دیگر خارج شدن او از آنجا مفهوم ندارد. جواب; اول: ممکن استشیطان از بیرون بهشت وسوسه مىکرده و آندو هم صداى او را مىشنیدهاند. دوم: اینکه هر کس داخل بهشت جاویدان شود خارج نمىگردد، نسبتبه کسانیکه براى ثواب و پاداش اخروى وارد شوند که دیگر خارج نمىگردند و الا اگر قبل از آن براى امر دیگرى داخل شوند خروج از آنجا مانعى ندارد. التبیان، ج 1، ص 156 و ر.ک: مجمع البیان، ج 1، ص194.
ملاصدرا ضمن بیان اقوال مختلف تاکید بر این دارد که جنت همان بهشت جاویدان بوده است و اشکالات وارده بر این قول را رد کرده و جواب مىدهد. و بعد چنین مىنویسد: «و التحقیق الذى علیه التعویل ان الدارین واحدة بالذات، متغائرة بالاعتبار و کذا جمیع بدایات المقامات بالقیاس الى نظائرها من النهایات فعلیه بحمل اقوال اهل المعرفة و اختلافهم. تفسیر القرآن، ج 3، ص 83.
مرحوم طالقانى شدیدا اعتقاد بر این دارند که این بهشت در زمین بوده است و به روایات امام صادق علیه السلام نیز استناد کردهاند. و حتى مىنویسدکه در تفسیر بیضاوى مىگوید بعضى این بهشت را در سرزمین فلسطین گفتهاند. پرتوى از قرآن، ج 1، صص125 و 126.
ابن کثیر اعتقاد بر این دارد که منظور همان بهشت جاویدان است (علامه مجلسى این قول را به اکثر مفسرین و اکثر معتزله نسبت مىدهد. بحار، ج11، ص 143). گروه زیادى از علماء و مفسرین نظر بر این دارند که منظور بهشت جاویدان نبوده است. چنانکه از ابى ابن کعب، عبدالله بن عباس، وهب بن منبه، سفیان بن عیینه، ابن قتیبه، ابوحنیفه، ابوالقاسم بلخى، ابومسلم اصفهانى و همچنین معتزله و قدریه نیز همین نظر را دارند چنانکه قرطبى گفته است. قائلین به قول دوم خود اختلاف دارند، در اینکه آیا مقصود از این بهشت که غیر از بهشت جاویدان بوده است، در آسمان استیا در زمین; گروهى گفتهاند: در آسمان بوده است چونکه خدا آنها را امر به هبوط فرموده است. دیگران گفتهاند: در زمین بوده است، چرا که خداوند آدم و حوا را از اکل درخت نهى فرمود. قائلین به اینکه این بهشت در زمین استبه چند وجه تمسک کرده و به بعض شبهات جواب دادهاند. وجه اول: خداوند فرموده انى جاعل فى الارض. پس آدم در زمین خلق شده و دلیلى که بگوید او را به آسمان برده باشند نداریم. و اینکه خداوند به هبوط فرموده، لازمه هبوط نزول از اسمان به زمین نیست. چرا که خداوند خطاب به نوحعلیه السلام نیز امر به هبوط فرموده. قیل یا نوح اهبط بسلام منا (هود/ 48) و همچنین موارد دیگر. ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج1، صص50-44.
عبدالکریم خطیب مىگوید: وجه دوم در تایید اینکه بهشت آدم در زمین بوده است. در قرآن موارد متعددى جنة به بهشت دنیوى در زمین اطلاق شده است. مانند: «ایود احدکم ان تکون له جنة من نخیل و اعناب تجرى من تحتها الانهار.. .» (بقره/ 266) «و اضرب لهم مثلا رحلین جعلنا لاحدهما جنتین من اعناب و حفضناها بنخل...» (کهف/32و33). اما اینکه خداوند در بیان آن بهشت فرموده «ان لک الا تجوع فیها و لا تعرى و انک لا تظما فیها و لا تضعى» (طه/118و119); این اوصاف که لا تجوع، گرسنه نمىشوى; و لاتعرى، عریان نمىمانى; و لا تظما فیها، تشنه نمىشوى; و لا تضعى، آفتاب زده نمىشوى; ممکن است در خیلى از بهشت ها و باغات زمین هم تحقق پیدا کند خصوصا نسبتبه آن عصر و زمان و موقعیت آدمعلیه السلام که در حد سد جوع و حفظ از حرارت و برودت اکتفا مىکرده است. خلاصه اینکه جنتبه معناى زمینى است که داراى درختان زیاد مىباشد که انسان در بین آنها پیدا نباشد. نهایتا عبدالکریم خطیب قول به اینکه این بهشت در زمین بوده است را ترجیح مىدهد و آن را به بزرگانى از علم و تفسیر نسبت مىدهد. چنانکه قبلا متذکر آنها شدهایم. و از جمله از اقبال لاهورى نیز همین قول را نقل مىکند. القصص القرآنى، صص334-391.
سید نعمت الله جزائرى ضمن طرح این بحث و ذکر اقوال و دلائل; نظر به این دارند که آن بهشت، همان بهشت جاویدان بوده و این قول را به اکثر علماء شیعه نسبت مىدهد. و دو خبر وارده از امام صادقعلیه السلام مبنى بر اینکه این بهشت در دنیا بوده است و الا آدم از آن خارج نمىشد، را حمل بر تقیه کرده است ضمن اینکه آنها را معارض با ظواهر و آیات و اخبار مىداند... النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، صص42-41. از مواردى که مرحوم جزائرى در اثبات مدعاى مشهور امامیه که بهشت جاویدان بوده باشد: 1.روایتى است از امام صادقعلیه السلام که بعد از اینکه آدم از بهشتخارج شد صد سال به دور خانه خدا طواف مىکرد و گریه مىکرد و اشک مانند جوى آب بر صورتش جارى بود. و بر درب کعبه مىایستاد مىگفت اللهم اقلنى عثرتى و اغفرلى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها. خداوند فرمود: «قد اقلتک عثرتک و غفرت لک ذنبک و ساعیدک الى الدار التى اخرجتک منها». 2.روایتى به این مضمون که آدمعلیه السلام وقتى به عرش نظر انداخت و مقام و منزلت پیامبر اسلام و خاندانش را متوجه شد که بر ستونهاى عرش نوشته شده بود، در حالیکه مىدانیم عرش همان سقف بهشت جاویدان است «روایات دیگرى به این مضمون در منابع متعدد وجود دارد». النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، ص51.
روایات: امام صادقعلیه السلام فرمودهاند: «جنة من جنان الدنیا یطلع علیها الشمس و القمر و لو کانت من جنان الخلد ما خرج منها ابدا». بحار، ج 11، ص143، نقل از علل الشرایع و ایضا، نقل از تفسیر قمى. علامه مجلسى بعد از ذکر روایات مربوط بحث مفصلى نیز در این باره ایراد کرده و اجمالا ادله هر گروه را نیز متذکر شده و دلیل هر دو طرف را نیز جواب داده و در پایان نظر به توقف داده است و چنین نوشتهاند: فالجزم باحد المذاهب لایخلو من اشکال، و الله تعالى یعلم. بحار، ج 11، ص144.
قال الامام ابومحمد العسکرىعلیه السلام : «و لا تقربا هذه الشجره، شجرة العلم شجرة علم محمدصلى الله علیه وآله وسلم و آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم الذین آثرهم الله عزوجل به دون سایر خلقه؟ فقال تعالى لا تقربا هذه الشجره. شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصة دون غیرهم و لا یتناول منها بامر الله الا هم ومنهاما کان تناوله النبىصلى الله علیه وآله وسلم و على و فاطمه و الحسن و الحسینعلیهمالسلام بعد اطعامهم الیتیم و المسکین و الاسیر حتى لم یحسوا بعد بجوع و لاعطش و لاتعب و لانصب و هى شجرة تمیزت بین اشجار الجنة ان اثر اشجار الجنه کان کل نوع منها یحمل نوعا من الثمار و الماکول و کانت هذه الشجرة و جنسها تحمل البر و العنب و التین و العناب و سایر انواع الثمار و الفواکه و الاطعمه فلذلک اختلفت الحاکون لذکر الشجره. و قال بعضهم هى برة و قال آخرون هى عنبه و قال آخرون هى تینة و قال آخرون هى عنابة. قال الله تعالى «ولا تقربا هذه الشجرة» تلتمسان بذلک درجة محمدصلى الله علیه وآله وسلم و فضلهم فان الله تعالى خصم بهذه الدرجة دون غیرهم و هى الشجرة التى من تناول منها باذن الله الهم علم الاولین و الاخرین من غیر تعلم و من تناول منها بغیر اذن خاب مراده...الحدیث. البرهان، ج1، ص79، حدیث1.
4- از روایت امام رضاعلیه السلام که صالح الهروى آن را روایت نموده است و مىگوید از امام پرسیدم آن چه درختى بوده است، بدرستیکه مردم در آن اختلاف دارند. بعضى آن را درخت گندم و بعضى درخت انگور و بعضى هم آن را درختحسد «شجرة الحسد» مىدانند. امام فرمود: کل ذلک حق، تمام این حرفها صحیح است. گفتم فما معنى هذه الوجوه على اختلافها; فقال بابن الصلت، این درخت مانند درختان دنیا نبوده که فقط یک نوع میوه و محصول بدهد. وقتى که خداوند مقام و موقعیت آل عبا را به آدم نشان داد و آنها را به او معرفى فرمود، و موقعیت و مقام آنها را بیان کرد، به آدم فرمود: «فایاک ان تنظر الیهم بعین الحسد فاخرجک من جوارى فنظر الیهم بعین الحسد و تمنى منزلتهم فتسلط علیه الشیطان حتى اکل من الشجرة التى نهى عنها و تسلط على حوا لنظرهما الى فاطمه بعین الحسد...» الحدیث. به نقل از تفسیر البرهان، ج1، صص84-83.
و روایتى که از امام ابوالحسن الثالث الهادىعلیه السلام که فرمودهاند: «الشجرة التى نهى الله آدم و زوجته ان یاکلا منها شجرة الحسد، عهد الیهما ان لا ینظرا الى من فضل الله علیه وعلى خلایقه بعین الحسد و لم یجد الله له عزما». البرهان، ج2، ص6.
فخر رازى در عین اینکه هیچ تصریح و اشارهاى به علم آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم ندارد چند قول دیگر را بیان کرده از قبیل اینکه آن درخت، البروالسنبله (ابن عباس ابومالک و قتاده)، الکرم (ابن مسعود و ابنعباس و سعیدبن جییر و جعدهبن هبیره)، التین (بعض الصحابه) و از ربیعبن انس نقل کرده است که او گفته آن درختى بوده که هر کس از آن مىخورده دچار حدوث «بول و غائط» مىشده در حالیکه در بهشت این امور سزاوار نیست. و فخر رازى بعد از بیان این اقوال مىگوید: هیچ دلیلى بر تعیین آن درخت نداریم و مقصود و حاجتى هم در بیان آن درخت نیست. چنانکه مقصود باریتعالى نیز بیان آن نبوده لذا چه بسا بیان آن عبثبوده باشد. تفسیر الکبیر، ج3، صص6-5 و ر.ک: الجامع، ج1، ص209.
محمدرشید رضا نیز نظر فخر رازى را پذیرفته و گفته استخداوند این درخت را براى ما تعیین نکرده است و ما هم در تعیین آن چیزى نمىگوئیم و همین را مىدانیم که این تعیین نکردن خود حکمتى دارد... المنار، ج1، ص278 و ر.ک: روح المعانى، ج1، ص235.
طبرى نیز بعد از ذکر اقوال مختلفى در این باره و بیان وجه آنها همین نظر را دارد، که آن درختى از درختان بهشتبوده است. و لا علم عندنا باى شجرة کانت على التعیین لان الله لم یضع لعباده دلیلا على ذلک فى القرآن و لا فى السنة الصحیحه، فانى یاتى ذلک من اتى؟ سپس مىافزاید: و جائز ان تکون واحدة منها و ذلک ان علمه عالم لم بنفع العالم به علمه و ان جهله جاهل لم یضره جهله به. طبرى، ج1، ص233.
علامه طباطبایى به استناد روایت عبدالسلام هروى از امام رضاعلیه السلام به نقل از عیون الرضاعلیه السلام، اطلاق این عنوان ها را بر آن درخت منهى عنها صحیح مىدانند، چرا که آدم و حوا از درخت گندم خوردند و به مقام و منزلت پیامبر و اهل بیتعلیهمالسلام حسادت ورزیده و مقام و منزلت آنها را از خداوند تمنا کردند. وجه اینکه خداوند از آن درخت نهى فرموده بود، اگر درخت را درختحسادت بدانیم چون آن لایق شان و مقام اهل جنت از جمله آدم و حوا نبود و اگر آن را درخت علم آل محمد بدانیم، مقام آدم و حوا لایق آن درخت نبودند. المیزان، ج1، صص144-143 و ر.ک: علامه میرزا حبیب اله خویى در منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص95.
ملاصدرا بعد از ذکر 6 قول سنبله، کرمه، تینه، کافور و درخت علم و درختى که خوردن از آن موجب احداث حدث مىشود; مىنویسند: و لکل منها وجه تاویل، و الموافق للحکمه. ان یکون فیها اشارة الى شجرة الطبیعة المتشعبه افنانها، المتفننة قواها و فروعها و هى شجرة تخرج فى اصل الجحیم. طلعها کانه رؤس الشیاطین. (صافات/ 65) و الحکمة تقتضى ان یخرج الانسان اولا من الجنان باکل هذه الشجرة و یسقط من عالم الفطرة الى عالم الترکیب و الطبیعة ثم یاخذ منها زاد الآخره و یقطم نفسه عن طیبات الدنیا التى هى خنبیثات الآخر. «فطام الصغیر عن رصغة امه» لیلحق بدار الکرامة التى خرج منها... تفسیر القرآن الکریم، ج3، ص92.
مرحوم طالقانى مىنویسند: با این نامها و اوصاف و آثار باید شجره ممتازى باشد که از زمین نروئیده ولى در برابر چشم آدم خود را مىنموده است... پرتوى از قرآن، ج1، ص128.
ابن عباس آن را سنبله دانسته است. ابن مسعود آن را کرمه گفته است. ابن جریح آن را تینه نامیده است. و از علىعلیه السلام روایتشده است که آن درخت کافور بوده است و کلبى آن را درخت علم و آگاهى برخیر و شر دانسته است. ابن جزعان آن را درخت جاودانگى که خوردن از آن مخصوص ملائکه بوده است، مىداند. مجمع البیان، ج1، ص195.
شیخ طوسى اقوال اول و دوم و سوم را نزدیکتر به واقع مىداند. التبیان، ج1، ص158.
در تفسیر نمونه نوشتهاند: در 6 مورد از قرآن مجید اشاره به شجره ممنوعه شده است، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنى به میان آید. ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسیر براى آن آمده است. یکى تفسیر مادى که طبق معروف در روایات درخت گندم بوده است... و دیگرى تفسیر معنوى که در روایات از آن تعبیر به شجره حسد شده است... در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکى از مقام او پایین تر بود و او را به سوى جهان ماده مىکشید و آن گندم بود. و دیگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولیا خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
ایشان مطلب مناسبى را که تذکر آن در کتب تفسیرى دیگر کمتر به چشم مىخورد متذکر شدهاند که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانى بوده است. بىآنکه کمترین گامى بر طبق آن بردارد. تفسیر نمونه، ج6، صص121-120.
ابوالفتوح فقط به ذکر اقوال اکتفاء کرده است ولى مختار خود را تصریح ننموده است. ولى به نکتهاى جالب توجه کرده است که لا تقربا هر چند به ظاهر نفى است و در واقع به معنى امر است چون امر بر دو نوع مستحبى و واجبى است که اینجا اول مقصود است و اگر بگوییم نهى مقصود است هر چند نهى کراهتى، یقینا منهى عنه قبیح است و انجام قبایح بر پیامبران روا نیست، از جهت عقل و شرع. جرجانى، ج1، ص68; ابوالفتوح، ج1، ص143 و ج5، ص131; التبیان، ج1، ص159 و ج7، ص217 و نیز ج4، ص367; و نهى کراهتى هم به کار برده است، ج4، ص373.
ابن کثیر بعد از بیان اقوال مختلفى در اینکه آن درخت چه بود، مىنویسد: در تعیین آن درخت اگر مصلحت و فایدهاى بود حتما خداوند آن را مىفرمود پس ما هم در تعیین آن مصلحت نمىبینیم... قصص الانبیاء، ج1، ص44.
عبدالکریم خطیب بعد از نقل اقوال مىنویسد: این اقوال سند صحیحى از کتاب یا سنت ندارند و الا نباید آنقدر با هم اختلاف داشته باشند که قابل جمع نباشند. آنچه که معلوم است این درختبراى آدم و حوا معلوم و مشخص بوده است و دلیلى براى تعیین آن و بیان نوع آن هم نداریم. القصص القرآنى، ص387 و همچنین در مورد بیان اقوال، سید نعمتاله جزایرى، النور المبین فى قصص الانبیاء و المرسلین، ص47.
امام حسن عسکرىعلیه السلام این درخت را درخت علم و علوم آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم مىداند: شجرة العلم، شجره علم محمد و آل محمدصلى الله علیه وآله وسلم آثرهم الله تعالى به دون سائر خلقه... شجرة العلم فانها لمحمد و آله خاصه دون غیرهم لایتناول منها بامر الله الا هم. بحار الانوار، ج11، ص189 به نقل از تفسیر امام عسکرى.
امام هادىعلیه السلام آن را درختحسد مىداند. بحار، ج11، ص187 به نقل از تفسیر عیاشىاز امام صادق علیه السلام درختسنبله و عنب هر دو روایتشده است. بحار، ج11، ص179.
5- در اینکه شیطان چگونه به بهشت راه یافته و آدم را وسوسه کرده است، اختلاف است. فخر رازى نیز چند وجه ذکر کرده است: 1.از ابن عباس روایتشده است و کسانى هم قائل به این گفتار شدهاند، که وقتى ابلیس خواست وارد هشتبشود، نگهبان او را منع نمود، و نهایتا مارى آمده و او را بلعیده و به داخل بهشتبرد و بعد هم مار مورد لعن و نفرین واقع شده و به حالت امروزى درآمد. 2.آدم و حوا به درب بهشت مىآمدند و شیطان نیز نزدیک درب بوده و آنها را وسوسه مىکرد. 3.شیطان از بیرون بهشت آنها را وسوسه مىکرد و .... 4.شیطان خود بصورت یک حیوان شده و داخل بهشت گردید. تفسیر الکبیر، ج3، ص15. شیخ نظر به قول دوم دارد. التبیان، ج7، ص219.
طبرى بعد از ذکر اقوال در کیفیت ورود شیطان به بهشت مىنویسد: آنچه که بنظر من حق است موافق با قرآن و خداوند خود بدان خبر داده است این است که شیطان خود بنفسه و مباشرت با آدم و حوا صحبت مىکرده است. ... الدلیل الواضح على انه قد باشر حظا بهما بنفسه. اما ظاهرا باعینهما و اما مستجنا فى غیره.... دلیل واضح را همان «قاسمهما انى لکما لمن الناصحین» مىداند. تفسیر طبرى، ج1، ص238.
علامه میرزا حبیب اله خویى در شرح نهج البلاغه بعد از بیان چهار قول مىگویند: الاظهر هو القول الاول. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص92.
در تفسیر البرهان قضیه رفتن شیطان در دهان مار و بعد داخل شدن به بهشتبه طور مفصل در روایتى از امام صادقعلیه السلام بدون ذکر سلسله رواة و مرجع حدیث مطرح شده است. تفسیر البرهان، ج2، صص338-332. احتمالا سند حدیث از تحفة الاخوان و روایتبه نقل از ابوبصیر باشد. البرهان، ج2، ص329.
علامه این بحث را از جهاتى مورد نظر قرار داده است اما چگونگى راه یافتن شیطان به بهشت و دسترسى او به آدم و حوا را مطرح نکرده و مىفرماید روایات صحیحه و معتبره در این مورد بیانى ندارند و اینکه در بعضى اخبار آمده است که مار و یا طاووس او را کمک مىکردند معتبر نبوده و آن روایت را مجعول و ساختگى دانسته و این قصه را به تورات نسبت مىدهند. المیزان، ج1، ص140.
در جاى دیگر نیز به این بحث اشاره کرده و مباحث مفید و سودمندى را بیان کردهاند. درعین حال در اینکه کیفیت ورود شیطان به بهشت چگونه بوده است را بیان نکردهاند. اما این را متذکر شدهاند که با عنایتبه این که بهشت آدم بهشت جاویدان نبوده بلکه بهشتبرزخى استخیلى از اشکالاتیکه به ذهن خطور مىکند رفع مىشود. چرا که آن بهشت جاویدان است که کسى جز اولیاء الهى وارد آن نمىشوند نه این بهشتبرزخى... المیزان، ج8، صص40-36.
ملاصدرا در این باره فقط به نقل اقوال پرداختهاند و در مقام رد یا اثبات آن سخنى نگفتهاند. اما مطلب جدید و جالبى را هم اضافه کردهاند که آیا شیطان مستقیما باآدم و حوا صحبت مىکرده یا با واسطه بعضى اتباع و یارانش، ایشان از ظاهر آیاتى مانند: و قاسمهما ان کلما لمن الناصحین (اعراف/21) و فدلیهما بغرور (اعراف/22)، خطاب مستقیم را نظر دادهاند. و دلیل بر قول واسطه را نیز چنین گفتهاند: از آنجائیکه آدم و حوا شیطان را مىشناختهاند و عداوت و حسادت او را آگاه بودهاند، پس عادتا بعید استحرف او را قبول کنند و از او حرف شنویى داشته باشند بنابراین باید گفت وسوسه شیطان با واسطه بوده است. تفسیر ملاصدرا، ج3، صص109-108.
6- امام رضاعلیه السلام در جواب مامون که پرسید مگر شما نمىگویید انبیاء معصوم هستند، امام فرمود: آرى مىگوییم، گفت پس «و عصى آدم ربه فغوى» چه معنى دارد؟ امام رضاعلیه السلام فرمود: ...و کان ذلک من آدم قبل النبوة و لم یکن ذلک بذنب کبیر استحق به دخول النار، و انما کان من الصغائر الموهوبة التى تجوز على الانبیاء قبل نزول الوحى علیهم. فلما اجتیاه الله تعالى و جعله نبیا کان معصوما لا یذنب صغیرة و لا کبیرة و قال الله عزوجل «و عصى آدم ربه فغوى» ثم اجتیاه ربه فتاب علیه و هدى. و قال عزوجل ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین. تفسیر البرهان، ج1، ص83 و ج3، ص46.
علامه مىفرماید: نهى در این آیه شریفه نهى مولوى نیست و بلکه نهى ارشادى است که منظور از آن فقط راهنمایى به مصالح و منافع موجود در مورد حکم است. زیرا اولا: چیزى که باعثبر این نهى بوده از امورى مانند، تشنگى و گرسنگى و زحمت و مشقت در زندگى دنیاست که راهنمایى در حد مصالح و مفاسد موجود در همان حکم است. المیزان، ج1، ص136. ثانیا: اگر نهى مولوى بوده و توبه آن نیز توبه عبودى و بندگى و رجوع از مخالفت نهى مولوى بوده باشد، لازم بود که آدم پس از قبول توبه به بهشتبرگردد. زیرا توبه معصیت را در حکم عدم مىکند، در حالیکه آدم به بهشتبرگردانده نشد. همان. ثالثا: تمام تکالیف شرعیه بعد از هبوط آدم به زمین بوده است. لذا در وقت مخالفت نهى مزبور و تناول از درخت، هنوز هیچ حکمى بر آدم تشریع نشده و تکلیف مولوى در کار نبوده است. همان، ص137. بنابراین مخالفت آدم نیز عصیان به حساب نمىآید. بعلاوه عصیان از نظر لغت مفهوم عام خود را دارد و در اوامر و نواهى مولوى و ارشادى به کار مىرود و اگر در شرع اسلام ظاهرا فقط در موارد تکالیف مولوى به کار مىرود، این اصطلاح همان حقیقت متشرعه است که بعدها این کلمه در همین مورد خاص به کار رفته است. همان. و اما اینکه خداوند فرموده فتکونا من الظالمین، منظور از ظلم در اینجا همان ظلم به نفس است که آدم با این مخالفتبا نهى خداوند خود را به زحمت انداخت نه آن ظلم مذمومى که در باب بندگى و پرستش است. ج1، ص137. و کلمه غوى که خداوند فرموده و عصى آدم ربه فغوى، عبارت است از عدم توانایى و قدرت بر حفظ و اعتدال در مقصد و این هم در امور مولوى و ارشادى به کار مىرود و به اختلاف موارد تغییر مىکند. همان، ص138.
در تفسیر نمونه به جاى نهى مولوى و ارشادى تعبیر به نهى کراهتى و تحریمى کرده است. که حضرت آدم نهى کراهتى شده بود. و در توجیه این مطلب مىنویسند چون نهى ارشادى احتیاج به آمرزش و غفران ندارد، درحالیکه آدم از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش کرد. تفسیر نمونه، ج6، صص124-123.
علامه مجلسى جواب این سؤال را به نقل از سید مرتضى به چند وجه بیان کردهاند: 1.اینکه خداوند به حضرت آدم نسبت عصیان داده; در بیان آن گفته شده است که عصیان یعنى مخالفت امر و امر از طرف خداوند هم شامل واجب و مستحب هر دو مىشود و همانطورى که ترک واجب موجب عصیان مىشود ترک مستحب نیز بر آن عصیان اطلاق مىگردد. 2. اینکه خداوند فرموده است غوى; غوى به معنى نرسیدن به مقصود است که در اینجا اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب زیادى مىرسید ولى خوردن از درخت مانع از رسیدن به آن مقصد شد. 3.اینکه فرموده است فتاب علیه; توبه موجب اسقاط عقاب نیست چرا که اگر خدا عقاب را از انسان برمىدارد به خاطر لطف و تفضل خداوندى اوست نه به علت توبه ما بلکه توبه موجب استحقاق ثواب است. و چه بسا ممکن است کسى در مقابل گناهانى که انجام نداده است توبه کند چنانکه از مضامین بعضى ادعیه نیز این امر مشهود و پیداست. و اگر هم توبه را موجب اسقاط عقاب بدانیم در اینجا توبه را به معنى مجازى آن مىگیریم نه حقیقى. 4.اینکه فرموده است فتکونا من الظالمین; این همان است که خداوند از قول آدم و حوا نیز نقل فرموده که گفتند ربنا ظلمنا انفسنا. و ظلم در اینجا به معنى محروم کردن خود از ثواب است; که اگر آدم از آن درخت نمىخورد به ثواب بیشتر و بهترى مىرسید. 5.اینکه فرموده است الم انها کما... شما را نهى کردم; اینجا منظور نهى تنزیهى ارشادى است نه تحریمى; تا مخالفتبا آن موجب معصیت و ... شود. بحارالانوار، ج11، صص203-198 به نقل از تنزیه الانبیاء، سید مرتضى علم الهدى. جهت توضیحات بیشتر رجوع کنید به: منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، صص104-102.
7- فخر رازى مىنویسد: قول اول، سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده که آدمعلیه السلام عرضه داشت: خدایا مگر تو مرا خلق نکردى؟ فرمود: چرا; مگر در من نفخ روح نکردى؟ فرمود: چرا; خدایا مگر مرا در بهشت جا ندادى؟ فرمود: چرا; مگر رحمت تو بیش از غضب تو نیست؟ فرمود: چرا; خدایا اگر توبه کنم مرا به بهشتبرمىگردانى؟ فرمود: چرا. و این کلماتى بود که خدا به آدم یاد داد. قول دوم، امر الهى بود آدم و حوا را به عمل حج انجام دادن. قول سوم، ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. قول چهارم، لاالهالا انتسبحانک و بحمدک عملتسوء و ظلمت نفسى فاغفرلى... الکبیر، ج3، ص19.
طبرى بعد از شمارش و ذکر این اقوال چنین مىنویسد: و هذه الاقوال التى حکیناها عمن حکیناها عنه و ان کانت مختلفة الا الفاظ. فان معاینها متفقة فى ان الله جل ثناؤه لقى آدم کلمات فتلقاهن آدم من ربه کلمات فقبلهن و عمل بهن و تاب بقیله ایاهن و عمله بهن الى الله من خطیئته معترفا بذنبه... فتاب الله علیه بقبوله الکلمات التى تلقاهن منه. بعد از این بیان مىگوید مصداق بارز آن کلمات همان آیه شریفه «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» است و این چیزى است که مورد تایید قرآن نیز هست. اما اقوال دیگر دلیل و شاهدى که بتوان آن را حجت قرار داد و به آن استناد کرد، ندارند. پس مىتوان گفت آن کلماتى که خداوند به آدم القاء کرد همان ربنا ظلمنا انفسنا... است. تفسیر طبرى، ج1، ص245.
سیوطى از ابن عباس نقل مىکند که پیامبر فرموده است آن کلمات سال بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبعت على فتاب علیه. الدر المنشور، ج1، ص119.
آن کلمات همان تعلیم اسماء بوده است که در موضوع آن چیزى بوده که به درد جبران معاصى و گناهان میخورده است. ... فعل تلقیه من ربه کان متعلقا بشىء من تلک الاسماء فانهم ذلک. المیزان، ج1، ص134. و از بعض روایات برمىآید که منظور ادعیه و اذکار خاصى بوده است. مثلا: ربنا ظلمنا انفسنا، یا لا اله الا انتسبحانک اللهم و بحمدک ....، المیزان، ج1 صص147و148. و از بعض روایات معلوم مىشود که منظور همان اصحاب کساء پنج تن آل عبا علیهم السلام است، المیزان، ج1، ص148.
ملاصدرا مىنویسد: «و تلک الکلمات هى کلمات الله التى لا تبید و لا تنفذ ابدا و هى الجواهر العالیه الموجوده بامرالله بل هى نفس اوامر الله و صور مافى علم الله و بمعرفتها و الاتصال بها و الاعتعام بعراها التى لا انفصام لها نجت الانفس الآدمیه عن عذاب یوم الآخرة....». بعد از این عبارت اقوال مختلفى را که ذکر شد نقل مىکند و سپس مىنویسد: «اقول و فى کل من هذه الاقوال اشارة الى ما اولناه اولا فان روح التسبیح و التحمید انما یحصل بلانسان اذا توجه بقلبه الى عالم التقدیس و التحمید بالبرائة عن ادناس عالم الطبیة و ذماسئهما و روح التوبه والا نابه انما یحصل عند رجوعه الى الحضرة الالهیة بالتجرد عما سواها ولیس فى تحریک اللسان و الشفتین بتلک الادعیه و الاوراد کثیر فائدة مالم یکن معها حرکة باطنیه و رجوع معنوى الى الجنه العالیه التى کانت موطن ابیناالمقدس»، تفسیر ملاصدرا، ج3، ص130.
گروهى از جمله حسن بصرى، مجاهد قناده و ابن زید گفتهاند آن کلمات این آیه شریفه بوده است: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»، اعراف، 22، ى148. و این آیه در واقع بیانگر اعتراف آدم استبه خطا لذا پشیمان شده و توبه کرد. مجاهد گفته است منظور از کلمات این بوده است: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انک خیر الغافرین». در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد شده که منظور از کلمات همان توسل به پیامبر و اهل بیتبوده است. شیخ گوید ممکن است تمام اقوال صحیح باشد، التبیان، ج1، ص169. مرحوم امین الاسلام فقط به ذکر اقوال پرداخته است و نظر صریح خود را بیان نکرده است. مجمع البیان، ج1، ص200.
مرحوم طالقانى چنین نظر دارند که: «در هنگام اخراج آدم از بهشت و هبوط او یا پس از هبوط خداوند کلماتى را که در قرآن به طور مطلق ذکر شده استبه آدم القاء کرد. البته ایشان قرائت آیه را دو وجه احتمال مىدهد: رفع آدم و نصب کلمات 1- «فتلقى آدم من ربه کلمات» که در این صورت آدم از خداوند دریافت کرد. نصب آدم و رفع کلمات 2- «فتلقى آدم من ربه کلمات» که در این صورت کلمات آدم را دریافت کردهاند و این کلمات لفظ و نوشته نبودهاند بلکه معنا و حقیقتى بوده که عقل و ادراک آدم آنرا دریافته و روى دلش را به سوى پروردگارش برگردانده. در هر صورت این کلمات چیزى مناسب بامقام و موقعیت و استعداد پیغمبرى آدم بوده و موجب از خود بیخود شدن آدم و اتحاد او با گوینده که همان خدا باشد شده است که این بیان مناسب با ذیل آیه شریفه «فتاب علیه انه هوالتواب الرحیم» نیز دارد. پرتوى از قرآن، ج1، صص132و133. این کلمات منشا توبه و تحول و ربوبیت آدم و پیوسته با ضمیر او بوده. آنچه در روایات آمده بیان مصداق تام این کلمات ربوبى است، کلمه توحید، تسبیح، استغفار، رسالت و ولایت . همان ص133.
ابن کثیر مىنویسد: «مجاهد و سعید بن جبیر و ابى العالیه و ربیع ابن انس، حسن و قناده و ... مىگویند: منظور همان بود که آدم گفت: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین»، اعراف، ى23. مجاهد گفته است آن کلمات این بود: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى انک خیرالراحمین...».
ابن عباس گفته است آن کلمات همان در خواست آدم از پروردگار بود مبنى بر قبول توبه او و ارجاع او به بهشت است. قصص الانبیاء، ج1، ص59. ابن عباس مىگوید از پیامبر اکرم پرسیدم: سالت النبىصلى الله علیه وآله وسلمعن الکلمات التى تلقى آدم ربه فتاب علیه. قالصلى الله علیه وآله وسلم: ساله بحق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین و الا تبت على فتاب علیه. بحار، ج11، ص176، به نقل از معانى الاخبار و خصال.
امام باقر علیه السلام فرمودهاند: آن کلمات چنین بودند: «اللهم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک انى عملتسوء او ظلمت نفسى فاغفر لى انک انت التواب الرحیم لا اله الا انتسبحانک و بحمدک عملتسوا و ظلمت نفسى فاغفر لى انک نتخیرالغافرین»، بحار الانوار، ج11، ص181 به نقل از قصص الانبیاء و در روایت عیاشى از امام باقرعلیه السلام چنین ادامه دارد... اللهم انه لا اله الا انتسبحانک و بحمدک انى عملتسوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى انک انت الغفور الرحیم. بحار، ج11، ص186، به نقل تفسیر عیاشى. امام على علیه السلام فرمودهاند: «الکلمات التى تلقاها آدم من ربه قال، یا رب اسالک بحق محمد لما تبت على...»، بحار، ج11، ص187، به نقل از تفسیر عیاشى.
علامه میرزا حبیب اله خویى ضمن بیان چند قول از اقوال گذشته از جمله اینکه: «از ابن عباس که خداوند بعد از تعلیم امر حجبه آدم و حوا کلماتى را که باید در انجام اعمال حج مىگفتند به آنها یاد داد و بعد اتمام عمل حج توبه آنانرا پذیرفت و سپس مىنویسد: «و فى اکثر اخبارنا ان المراد بها الاءسماء المبارکة لمحمد و آل محمد سلام الله علیهم توسل آدم بها الى الله سبحانه فى یقول توبته و لا منافاة بینها «اقوال» لا مکان تلقى الجمیع و ان کان الاقوى الاخیر لقوة ادلته عددا و سندا. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج2، ص118.
ابن میثم بحرانى از آنجائیکه تلقى را به معنى اخذ گرفته و آن را در مواردى که دو طرف دارد، «گیرنده، دهنده» نتیجه مىگیرد که ممکن است آدمعلیه السلام این کلمات را از خداوند گرفته باشد و آنها را قبول نموده باشد و ممکن است کلمات آدم را گرفته و تلقى کرده باشند. ...اذا کان هذا اصل الکلمة و کان من تلقى رجلا فتلاقیا لفى کل واحد منهما صاحبه و اخیف بالاجتماع الیهما معا فصلح ان یشترکا فى الوصف بذلک فلکل ما تلقیته فعد تلقاک فجاز ان یقال، تلقى آدم ربه کلمات اى اخذها و وعاها و استقبلها بالقبول و لقاه الله ایاها اى ارسلها الیه و واجهه بها. شرح ابن میثم بر نهج البلاغه، ج1، ص176.
در تفسیر نمونه در وجه جمع بین اقوال چنین نوشتهاند: این تفسیرهاى «سه گانه مذکور در این تفسیر» هیچگونه منافاتى با هم ندارند. چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها روحى تمام عیار براى او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد. تفسیر نمونه، ج1، ص199.
محمد قمى در کنزالدقائق مىنویسد: و الاصح ان المراد قوله اللهم بجاه محمد و آله الطیبین و بجاه محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسین و الطیبین من آله لما تفضلت على بقبول توبتى و غفران زلتى و اعادتى من کراماتک الى مرتبتى. کنزالدقائق، ج1، ص374.