تاریخ به عنوان معرفت
آرشیو
چکیده
متن
نخستین پرسش ساده و در عین حال مهم و اساسى در باره تاریخ این است که تاریخ چیست؟ و از آن چه تعریفى مىتوان به دست داد؟ بى گفتگو، در همه بحثها و بررسیهاى علمى از دیر باز به این نکته بر خوردهاند که تعریف نمىتواند در بر گیرنده همه مسائل و مباحثى باشد که دانش یا رشته مورد نظر قادر است یا باید شامل آنها باشد؛ واقعیت این است که تعریف همواره جنبه تعلیمى داشته است؛ بنابراین اگر آهنگ آن را داشته باشیم که با تعریفى نظرى و در عین حال کوتاه، پیشاپیش ذات و گوهر و جان مایه علم مورد بحث را به دست دهیم این یک نوع مسامحه است، کوتاه سخن باید پاى در راه نهاد «تا راه بگویدت که چون باید رفت». اما براى همین تعریف کوتاه نیز باید راهى جست؛ براى این کار مىتوان موضوع مورد نظر، یعنى تاریخ را به گونهاى که متخصصان بدان مىپردازند تصدیق کرد و سپس به طرز کار متخصصان این رشته توجه نمود.
در میدان مطالعه و تحقیق تاریخى که گسترهاى وسیع و قابل توجهى دارد، از یکسو محققانى را مىبینیم که در کند و کاو مدارک و اسناد غرقهاند و آن چنان به زیر و بم این مدارک مىپردازند و دل مشغول مىدارند که گویى کارشناس تهیه مقدمات تحقیق، یا پژوهشگر لغت شناس و روایت پردازند نه مورخ دانشور و دانشمند. از طرف دیگر با گروهى فرهیخته روبرو مىشویم که دل در گرو مباحث تألیفى دارند و با یک حرکت اندیشه و درستتر بگوییم پروازى بلند بر بال تخیلى نیرومند، جولانگاهى پر گسترده و وسیع را زیر پر و بال مىگیرند و ما هنگامى که از روى زمین به پرواز این شاهین بالان نگاه مىکنیم، با نگرانى مىاندیشیم که مبادا این گروه پس از برخاستن، در زمان اندکى از مرزهاى تاریخ در گذرند و به دنیایى دیگر، غیر از تاریخ، پاى بنهند، کم و بیش نیز مىدانیم که در این حرکت، جمعى از اینها در صددند که عامترین قواعد و قوانین سلوک و رفتار انسانى را بدست آورند.
اما گروهى شیوه کار دوم را بیشتر فلسفه و یا جامعهشناسى تاریخى مىدانند و جمعى دیگر به روش نخست ایراد مىگیرند و براى مثال به نقد یکى از شاخههاى فرعى مبتنى بر آن روش یعنى، زیست نگارى (یا بیوگرافى) مىپردازند و آن را از بیخ و بن ضد تاریخ یا غیر تاریخى میدانند؛ حال آنکه پژوهشگران گروه نخست، خود نه تنها زیست نگارى را یکى از انواع کار تاریخ بلکه تنها نوع شایسته آن تلقى مىکنند و مىگویند با این نوع پژوهش مىتوان تمامى یک دوره و عصر و حتى تمدن را ملاحظه کرد؛ زیرا چکیده وقایع و آثار فرهنگى و تمدنى را در شرح حال یکى از فرزندان خصال عصر مورد نظر مىتوان دریافت.
ما در کار تحدید حدود، که موضوع سخنمان است، انعطاف پذیرى پیشه مىکنیم و ارزیابى در باره این دو روش و روشهاى میانى را به بحثها و بررسىهاى درون گروهى و رشتهاى متخصصان وا مىگذاریم و تنوع در دیدگاهها را مىپذیریم اما مىگوئیم که باید انحصارطلبى هر دو دسته را رد کرد.
به راستى تاریخ را در واقعیت پر پیچ و خم تنوع و تکثر پیچیدهاش، آن سان که هست و مورخان به گونههاى مختلف آن را عرضه داشتهاند، باید دریافت و براى آنچه در حال حاضر، به هر دلیل، تاریخ خوانده مىشود، تعریفى مطابق قاعده پیدا کرد.
تاریخ چیست؟ در پاسخ به این پرسش مىتوان گفت که: «تاریخ، معرفت به گذشته انسانى است» در تعبیر و تفسیر این جمله مىگوئیم «معرفت یا شناسایى» و نمىگوئیم: «روایت گذشته انسان یا گذشته بشرى» و یا «اثرى پرمایه و ادیبانه که به گزارش و ترسیم این گذشته مىپردازد». بى شک و على القاعده سرانجام کار مورخ باید اثرى مکتوب باشد و اگر جمعى گام در راهى دیگر مىنهند و در همه عمر به گردآورى نکتهها و اطلاعات مىپردازند و به اصطلاح «وریقه» و «برگه» و «فیش» تهیه مىکنند و هیچگاه آنها را با هم مواجهه نمىدهند و اطلاعى به همگان عرضه نمىکنند، این امر را باید از بدشانسى فرد و بویژه اجتماعى دانست که فرزندانش عمر گرانمایه و نقد مال را صرف مىکنند ولى «دستارى را پر نمىآورند».
با اینهمه تهیه اثر مکتوب در بحث ما جنبه عرضى و اقتضاى علمى دارد و در حقیقت وظیفه اجتماعى مورخ است که وى را مکلف به تدوین مکتوب کارهایش مىکند.
به هر حال گفتیم و مىگوییم معرفت و نمىگوییم: «تحقیق» یا «بررسى و مطالعه»؛ زیرا این تعبیرها نیز هدف و وسیله را در هم مىآمیزند؛ امرى که براى ما در تاریخ و هر کار علمى دیگر اهمیت دارد، هدف یا نتیجهاى است که با وسیله تحقیق بدان مىرسند؛ اما اگر این تحقیق منتهى به مطلبى که در اندیشه رسیدن به آن هستیم، نشود، آن را پى نمىگیریم و نباید پیگیر آن باشیم.
در اینجا ناگزیریم براى رویارویى با اشتباهى که ممکن است پیش آید و نقد آنچه گهگاه در کار تحقیقات با آن مواجهیم چند لحظهاى از موضوع اصلى دور شویم.
گفتیم که پژوهش از این رو اهمیت دارد که باید به نتیجهاى که در پى آن هستیم بیانجامد و اگر به آن نتیجه منتهى نشد نباید آن را پى گرفت؛ اما این سخن بدان معنى نیست که اگر هدف روشن بوده و درست انتخاب شده باشد، هر چند هنوز راه رسیدن به آن را نیافته باشیم، مىتوان کار را رها کرد. در اینجا نباید دلسرد شد، بلکه باید با امتحان راههاى گوناگون راه رسیدن به نتیجه را پیدا کرد؛ بارى غرض ما آن است که بى هدف تحقیق کردن و به راه افتادن بى آنکه بدانیم به کجا باید رفت، نادرست است؛ البته این مطلب با این واقعیت خارجى نیز معارضهاى ندارد که گاهى اوقات محققان بزرگ که در پى نکتهاى معین هستند بر سر راه خود، ناگهان و یا اندک اندک به نکتهاى مهمتر از هدف تعیین شده مىرسند، هدفى که در بیشتر اوقات به هیچوجه در اندیشه و دل مشغول آن نبودهاند و اگر هم به عنوان مساله آن را تلقى مىکردهاند، در کار کنونى خود، بدان نمىاندیشیده و به عنوان هدف فعلى مطمح نظر نداشتهاند.
در حال حاضر ما در کار پژوهش، گهگاه گرفتار یکى از دو روش انحرافى زیر هستیم:
- یا بدون بررسىهاى مقدماتى و پرس و جوى لازم، با روشهائى به کار آغاز مىکنیم که پیشتر آزموده شده و پژوهشگر را گمراه کرده و یا به هدف نرساندهاند؛ در واقع با آزمودهاى مواجهیم که دوباره آزمودن آن خطاست؛ اما گاهى اوقات نیز این امر به علت ناکافى بودن آگاهى محقق یا دستگاه تحقیقاتى و به روز نبودن اطلاعات و یا عدم نگهدارى سابقهها و یا حفظ نادرست آنها پیش مىآید.
ـ روش انحرافى دیگر که ما برخى از اوقات دست به گریبان آن هستیم، تعریف نکردن دقیق هدف و نداشتن اشراف کافى بر حدود و ثغور آن است.
در این حالت محقق، به درستى نمىداند خواهان چه چیزى است و به کجا مىخواهد برسد و اگر هم مىداند به کجا مىرسد، نمىداند یا نمىخواهد بداند که براى چه و چرا مىخواهد به آنجا برسد؛ با ذکر مثالى این جمله معترضه طولانى را به پایان مىبریم:
اگر پژوهشگرى در اندیشه و عمل دخل و تصرف در «ژنهاى انسانى» و پىگیرى روش تولید مثل در خارج از محیط اولى و اصلى انسانى آن باشد و این پژوهش را هم صرفا و به گونهاى طراحى کند و به پیش ببرد که برخى از عیب و نقصهاى چهره یا اندام و یا هر دو را هم از میان بردارد و در عین حال به لحاظ مذهبى و اعتقادى و فلسفى و بدون چون و چرا و از بن دندان با زیبا نژادى که موجب دخل و تصرف بشرى گردد و سبب درجه بندى افراد انسانى شود مخالف باشد، چه باید بکند؟ آیا باید به این تحقیق، که نتیجهاش بر مبناى هدف روشن است، بپردازد یا نه؟ زیرا این هدف در ساحتى مورد نظر محقق است و در ساحتى دیگر مطرود او است. پرداختن یا نپرداختن مساله همین است.
بارى به سخن اصلى باز گردیم. در تاریخ نیز باید هدفى تعریف شده داشت؛ این هدف تدوین حقیقت وقایع گذشته است. وقتى مىگوییم معرفت به گذشته مقصودمان از معرفت، معرفت معتبر و صحیح و حقیقى است؛ تاریخ با گزینش این روش، با امورى که نمایش دستکارى شده و عرضه غلط و غیر واقعى گذشته است، مقابله مىکند، بنابراین با خیال بافى و خیالپردازى، با اسطوره سازى و یا افسانه سرایى، هر چند تعلیمى و تربیتى، و با رمان تاریخى سر ناسازگارى دارد و درست آن مىبیند که با تقویت غرور ملى از راه دیگرى جز تاریخ نادرست، به تعلیم و تربیت فرزندان یک قوم و بیان اصالتها و هویت فرهنگى و ملى وى بپردازد.
بدون تردید معرفت تاریخى به گونهاى که ما بدان اشاره کردیم، امرى آرمانى و در صیرورت و حرکت است و هر اندازه آگاهى هایمان از گذشته بیشتر گردد و تحلیل ما پیشرفت کند، دامنه این معرفت گستردهتر و میدان آن روشنتر و آشکارتر مىشود، رسیدن به این درجه از پیشرفت آسان نیست، سخت کوشى و کارى نظام یافته و اسلوبى مىطلبد؛ ما این گونه معرفت به گذشته را مىتوانیم با تعبیرى دیگر «معرفت علمى مدوّن گذشته» بدانیم؛ البته علمى که در اینجا بدان اشاره مىشود، علم به امر عام و کلى به معنى ارسطوئى آن نیست، چون در واقع این علم «علم به امر متعیّن و مشخّص» و «علم به امر خاص و منفرد» و یا «عدیم النظیر» و شاید «تکرار ناپذیر» است.
علاوه بر این مراد از علم در اینجا، علم در معنى علوم دقیقه نیست، بلکه علم و آگاهى و دانشى است که در برابر اطلاعات عامیانه و تجربه روزمره بدون حساب و کتاب قرار مىگیرد. و در واقع معرفت مدون و متکى و مرتبط با روشى تألیفى و دقیق است؛ در این معرفت، آنچه مرکزیت و اهمیت دارد امر گذشته است و این گذشته، لحظه قبل از این لحظه را هم به یک معنى در بر مىگیرد؛ براى مثال صورت مجلسى که از یک تصادف تهیه مىشود در واقع گزارش از یک عمل تاریخى مقدماتى و ابتدایى است و این صورت مجلس در گزارش از این تصادف - که ممکن است به علتى خاص موضوع بررسى تاریخى قرار گیرد ـ سنگ نخستین یا یکى از سنگهاى عمده بناى مورخ است.
ما در این گذشته انسانى، همه آنچه را متعلق به گذشته انسان است با همه پیچیدگى هایش، به شرط آنکه موفق به درک و دریافت آن بشویم مطمح نظر داریم؛ اما در این گذشته، ذهنیات غیر مرتبط با آن را نباید وارد کنیم.
بنابراین نیازى به افزودن مفهوم جامعه و گفتن «گذشته انسانى که در جامعه زندگى کرده است یا زندگى مىکند» نیست. چرا؟ چون از گذشته دور همه کسانى که به نحوى از انحا با علوم انسانى و اجتماعى، در مفاهیم قدیم و جدیدش سر و کار داشتهاند پذیرفتهاند که آدمیزاده حیوانى اجتماعى است، و در جامعهاى که بیش و کم سازمان یافته است، زندگى مىکند.
انسان در کویر هم تنها نیست و انسان عارف و نیایشگر نیز در لحظههاى اوج گرفته نیایش خود، همنوعان خویش را با خود دارد و پیامبر گرامى اسلام (ص) در معراج خود نیز در اندیشه امت خویش است.
در تاریخ اشخاص و افراد نیز، اگر زیست نگارى و گزارش زندگى دانشمندان و هنرمندان را به عنوان تاریخ تلقى کنیم، در واقع نکتهاى از نکتههاى پیچیده جامعه را به کنار نمىگذاریم، اشخاص هم فرزند زمان خویش و گزارشگر حالاتى معین و وقایعى مشخص از جامعه عصر خویش هستند؛ بنابراین در مفهوم «گذشته انسانى» از این جهت نیز نکتهاى کم نداریم. همچنین در تعریف نیازى نیست که گفته شود: «امور واقع انسانى در گذشته»؛ چرا که اگر امر واقع در برابر امر غیر واقع، ناکجا آبادى و تخیلى و توهمى قرار گیرد، این معنى در معرفتى که به دنبال حقیقت و واقعیت است و پیشتر به عنوان هدف تحدیدش کردیم، مندرج است و اگر مقصود از امر واقع این باشد که ما در بررسى تاریخى افکار و ارزشها و آرمانهاى جامعه را به کنار بگذاریم، تعبیر امر واقع، تعبیرى انحرافى است و تاریخ را از بخش قابل توجه و پر اهمیت کارش محروم مىسازد؛ بنابراین باید بگوییم که تعبیر امر واقع نیز مطلبى را روشن نمىکند بلکه موجب ابهام مىشود.
تنها نکتهاى که باید بدان بپردازیم مفهوم «گذشته انسانى» است؛ مراد ما از این گذشته، گذشته زیست شناختى (بیولوژیک) نیست ما به سلوک و رفتارهایى توجه مىکنیم که خاص انسانیت انسان است و نیز به اعمال و افکار و احساسات و بطور کلى به تمامى آثار انسانى و آفرینشهاى مادى و معنوى جامعه و تمدن بشرى توجه داریم. ما همراه آشنایى با این مجموعه آفرینشها، واز خلال آنها، به وجود و چگونگى حرکت و موقعیت و حیثیت آفریننده آن و عصر وى پى مىبریم.
تمایز بین دو گذشته زیست شناختى و گذشته انسانى که موضوع تاریخ است در برخى از رشتهها که به بحثهاى تاریخى ما قبل تاریخ مکتوب مىپردازند، آشکار مىشود در دیرین شناس (پالئونتولوژى) بخشى به مطالعه باقیمانده استخوان بندى انسانى مىپردازد و روشهایى که در این بخش به کار گرفته مىشود با روشهاى نژادشناسى کم و بیش یکى است و هر دو از روشهاى زیستشناسى استفاده مىکنند؛ اما در همین رشته دیرینشناسى، به مطالعه مسائل دیگرى هم پرداخته مىشود که با اعمال ارادى و افکار و احساسات این گروه از انسانها سر و کار دارند، بنابراین از خلال آنها مىتوان به برخى از اعتقادات و افکار چون جادو و مذهب و دیگر احساسات و آرمانها پى برد؛ روشن است که این امور با مباحث تاریخى پیوند دارند و از این نظرگاه، بحثهاى مربوط به دیرینشناسى با تاریخ مرتبط مىشوند؛ در واقع انسانهایى که «در اعصار دور تصورات خویش را بر دیواره اعماق غارها نقش کردهاند، حرکات رمز آسایشان معنایى جادویى و باطنا مذهبى در بر داشته است»(1) به هر حال این معرفت درونى است و با معرفت از بیرون یکى نیست و کم و بیش از آن متمایز است؛ چنین معرفتى راه را هموار مىکند تا این انسان را به معناى کاملاً تاریخىاش در یابیم. اگر چشم بیرون و درونمان تیزبین نباشد، برخى از این نکتهها از دست مىرود و به همین علت باید توجه داشت که پرمایگى معرفت تاریخى با پرمایگى مورخ و غناى فرهنگ و آگاهىهاى وى از تمدن و افکار و عقاید متناسب است. بدین نکته ابن خلدون در مقدمه خویش با صراحت و دقتى کم نظیر اشاره مىکند و مىگوید:
«مورخ بصیر به تاریخ، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور وقایع حاضر و موجود را از روى احاطه کامل بداند، آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پى ببرد و هم به درک اصول و شالودههاى دولتها و ملتها و مبادى پدید آمدن آنها و موجبات حدوث علل وجود هر یک همت بگمارد ...»(2)
نکته مهمى که در بررسى تاریخى و معرفت به گذشته انسانى مورد بحث ما وجود دارد چگونگى برخورد مورخ با این گذشته است؛ در واقع انسان امروزى یعنى مورخ است که مىخواهد در باره گذشته یعنى کار و بار انسان دیروز مطالعه کند، در این مقام مورخ باید با دقت و اندیشهاى موشکاف رابطه ما بین این دو ساحت یعنى انسانیت دیروزى و یا گذشته زیست و زندگى شده و انسانیت این روزگار را در قول و فعل برقرار سازد و به طور خلاصه، حاضر و غائب را یکجا ببیند و وجهههاى نا همزمان را در یک زمان بررسى کند و به تعبیرى دیگر امور منفصل یا ناپیوسته را با روش اتصالى و پیوسته مطالعه کند و گذشته قابل بازیابى را براى بهرهورى و عبرت گرفتن انسان امروزى و انسانیت فردا و فرداها، تدوین و عرضه نماید. این دو ساحت یا سطح که در عرصه معرفت به هم متصل هستند و دریافت مىشوند، در جریان تاریخ و محیط تمدنى نیز همانند عناصر زیست شناختى که در نوع انسان وجود داشتهاند و وجود دارند، حاضرند و داراى ظهور و بروز جدى اند. خشنترین برخوردها هم نمىتواند میراث تمدنى و فرهنگى و اعتقادى یک قوم را از میان بردارد. براى کسى که اندکى با تاریخ گذشته روسیه و اتحاد شوروى و ماجراى فروپاشى آن و نیز وقایعى که در بالکان از دورترین ایام تا کنون رخ داده است و هم آنچه بر سر آفریقاى شمالى و دیگر جاها رفته است آشنایى دارد، دریافت این سخن دشوار نیست.
در اینجا از وقایعى که پس از فرو پاشى شوروى در محیط مسلمانان رخ مىدهد مثال نمىزنیم، بلکه از ماجرایى به عنوان مثال سخن مىگوئیم که مربوط به سال 1972 است؛ در آن سال یعنى:
«در 1972 پس از مرگ مدیر مؤسسه تعلیم و تربیت تاشکند، مقامات دولتى تصمیم گرفتند وى را در قبرستانى که مدفن شخصیتهاى رسمى است دفن کنند و نسبت به وى مراسم کفن و دفن را به عمل آورند؛ اما در این مورد نیز تعارض پیش آمد بدین معنى که خانواده وى این افتخارات و تشریفات مجلل را که قرار بود در حق شخصى اجرا شود که احتمالاً در زمان حیات با توجه به وظایفش به عنوان یک کمونیست خوب رفتار کرده بود، رد کردند و او را در قبرستان مسلمانان دفن نمودند و مراسم کفن و دفن اسلامى را در مورد وى به جا آوردند»(3)
بارى مورخ باید با گذشته به عنوان گذشته برخورد کند، این گذشته «واقعى» براى ایجاد کنندگان آن و زندگى کنندگان در آن، گذشته نبوده بلکه امرى حاضر و در حال صیرورت و البته برگشتناپذیر بوده است؛ این گذشته امرى است که در یک لحظه نبوده و سپس «بود» شده و بعد از آن امرى «بود شده و بود گردیده» گشته است، این نکته به ظاهر ساده نتایجى پر مایه و عمیق است که ما به چند نکته آن اشاره مىکنیم و نوشته را به پایان مىبریم.
الف - کسى که در حال حاضر زندگى مىکند و معاصر ماست یعنى مورخ، موضوع معرفت خود را در حال حاضر در مىیابد اما باید آن را در اعماق تاریخ، یا به تعبیرى دیگر «گذشته» مستقر سازد و آن را به عنوان گذشته بشناسد. فعل یا عمل این معرفت باید در آن واحد، هم گذشته را به عنوان امرى که روزگارى، «حاضر» بوده است یادآورى کند و هم یادآور فاصلهاى باشد که بیش و کم ما را به عنوان حاضران در این عصر از حاضران در گذشته جدا مىکند؛ در واقع با وارد کردن گذشته در زمان حاضر و بدون آنکه تغییرى در آن صورت گیرد، نمىتوان گفت که ما قادریم این ساحت عظیم و پرمایه را که زمان باشد، حذف کنیم و آن را بدون تأثیر بشناسیم. در حقیقت چنانچه از فراز قرنها به امرى که گذشته است بنگریم و همه خصوصیات آن را دریابیم، اگر گرفتار سرگیجه شدیم، یعنى بدیع بودن آن امر و غیر حاضر بودن آن و نیز امر غیر کنونى بودنش را دریافتیم مىتوان گفت که معنى تاریخ را هم دریافتهایم. مورخ هنگامى شم تاریخى یافته است یا مىیابد که استعداد احساس واقعیت گذشته را، بگونهاى که باز گفتیم، و معناى فاصله را با همه ابعاد و زیر و بم آن دارا شود. ما این نکته مهم را در کار نقاشان و نگارگران دوران گذشته خود نمىیابیم؛ آنها رستم و سهراب و بهرام گور و دیگر مردمان کوچه و بازار و یا مقامات ادارى و دیوانى را با شکل و شمایل مغولان و ایلخانیان و تیموریان و نظایر اینها و نه با شکل و شمایل مردمان عهد واقعى شان ترسیم کردهاند؛ البته ممکن است نقاش، یک واقعه تاریخى یا افسانهاى را به گونهاى دیگر جز آنچه دیگران بیان کرده و دریافتهاند، بیان کند و با آگاهى، مقصودى از این کار داشته باشد. در اینجا نقاش گزارشگر تاریخ یا حتى افسانه نیست، بلکه نکتهاى را دستمایه کار و بویژه اندیشه خود ساخته و از این راه نظر خویش را بیان کرده است. در نقاشى قهوه خانه از قول حسین آقا قوللر آقاسى دو جمله را که گزارشگرى روشن در این مورد است نقل مىکنیم:
حسین آقا مىگفت «ما سر و کارمان با مردم ساده دل کوچه و بازار است؛ مردمى که مثل خودمان طاقت قبول ریا و دو رنگى را ندارند؛ ما سراغ مروت و صفا و گذشت در شاهنامه مىرویم؛ جایى هم که به سلیقه ما جور در نیاید، جسارت کرده اصلاحش مىکنیم؛ ما هیچ وقت خنجر از پشت زدن را تبلیغ نمىکنیم؛ حیف از رنگ و بوم نیست که به خدمت پستى و نیرنگ در بیاید».(4)
حسین آقا هیچ وقت جنگ سهراب و رستم را باور نداشت، مرگ سهراب را هم؛ مىگفت:
«نمىدانم چه حکمتى در کار حکیم توس بوده، که به پهلوانى مثل رستم، با آنهمه بزرگ منشى و جوانمردى، یک چنین خطا و خیانتى را نسبت داده است؛ این خطاها مال امثال اشکبوس هاست نه رستم».(5)
خلاصه حضور گذشته در زمان حاضر احتمالاً در ترجمه نوشتههاى گذشتگان که سبک و سیاق خاصى دارد، مطرح مىشود. آیا مىتوان و شایسته است که در ترجمه متنى که مربوط به عصرى با اوضاع و احوال معین و سبک و سیاقى خاص است و این سبک و سیاق هم در بیان و هم در مواجهه با مسائل نمود دارد، همه و یا قسمتى از این اوضاع و احوال و سبک نوشتن را به کنارى نهاد و مطلب را به زبان و بیان و بر خورد امروزین ترجمه و گزارش کرد؟
ب ـ نکته دوم مربوط به اصل این فاصله زمانى است؛ فاصلهاى که ما را از گذشته جدا مىکند. یک فضاى خالى و بى حادثه و عارضه بالنسبه به واقعه مورد بحث ما نیست. براستى در فاصله زمانى که میانجى حادثه مورد مطالعه ما (اعم از عمل، یا اندیشه یا احساس) از یک سو و به عنوان گزارشگر حادثه از سوى دیگر است، این حادثه، اثر گذاشته و نتایجى عرضه داشته و بسیارى از امور بالقوه را با حرکت خود به فعل در آورده است.
مورخ نمىتواند معرفت خود را از این حادثه، به عنوان حادثه اصلى و اولى از معرفت به عوارض آن جدا سازد.
در اینجا به بهرهاى که از این تحلیل نظرى مىتوان گرفت باختصار اشاره مىکنیم و مىگوییم: در هر مطالعه تاریخى که موضوع آن «از آغاز تا امروز نباشد» داشتن مقدمهاى بایسته است تا گذشته موضوع و پدیدار مورد مطالعه را بشناساند و هم شایسته است که در مدخل یا پایان بحث به این پرسش پاسخ دهد که: «پس از پدیدار مورد بحث چه امرى اتفاق افتاده است؟». بدینسان مطالعه با خشکى و خشونت آغاز و انجام نمىیابد و مطالعه کننده از مقدمه و مؤخره ماجرا نیز اطلاعى، هر چند اندک، بدست مىآورد؛ البته نباید به دراز گویى دچار شد و هم بى جهت بسط و توسعه بعدى امور را به موقعیتهاى قبلى نسبت داد.
ج ـ نکته سوم آن است که گذشته مورد مطالعه، در روزگار خود «زمان حاضرى» بوده است همانند زمان حاضر و کنونى ما، که غبار آلود و در هم آمیخته و چند شکل و غیر قابل ادراک رخ مىنموده و در واقع شبکهاى درهم و آشفته از علتها و معلولها و اثرها و مؤثرها را مىساخته و جولانگاه زد و خوردها و میدان زور آزمائىهاى معنوى و مادى بوده است و نکته مهم آنکه هیچ یک از عاملان و یا شاهدان این واقعهها، در آن زمان قادر به دریافت کل واقعیت بطور یکجا نبودهاند، به همین جهت است که جامعه شناس، بر خلاف مورخ که وقایع منفصل را با روش اتصالى بررسى مىکند، ناگزیر است این کل به هم پیوسته و در هم تنیده را تجزیه کند و امر متصل یا امور پیوسته را با روش انفصالى مطالعه نماید.
اما مورخ که به گذشته مىنگرد، نمىتواند به مشاهده یا معرفت یک امر کلى در هم پیچیده و غبارآلود راضى شود؛ بنابراین در صدد بر مىآید که از آن دوره اطلاعى کسب کند که معاصران آن دوره نمىتوانستهاند از آن آگاهى داشته باشند؛ مسلما مورخ مدعى این نکته نیست و نباید هم باشد که مىتواند امور آن روزگار را با دقت در جزئیات و با همه سرشارى و غناى مشخص و معین آن، که مردم آن عهد به تجربه دریافته و با آن زندگى کردهاند، فهم کند و بر آن مسلط گردد؛ در واقع معرفتى که مورخ در صدد کسب آن است، باید معرفتى باشد که بر فراز دریافت امور جزئى و خرد ـ که در جنب و جوش بى نظم هستند ـ بر مىشود و به جاى این حرکت و جنب و جوش نامنظم، دریافتى منظم و بسامان مىنشاند که قادر به ترسیم خطوط کلى و عام و دریافت جهتگیرىهاى اصولى و پیدا کردن زنجیره روابط علّى و اهداف و غایات و معانى و ارزشهاست.
مورخ باید به این مرحله برسد که بتواند برگذشته نظرى عقلانى بیفکند، نظرى که فهم مىکند، در مىیابد و تبیین مىکند؛ این همان نظرى است که ما بعید مىدانیم جامعه شناسان بتوانند بر اوضاع و احوال حاضر بیفکنند؛ زیرا همانطور که گفتیم این شبکههاى در هم تنیده را نمىتوان یکجا بررسى کرد و نا گزیر انفصال آنها هم، آن چنان قطعهها را فراوان مىسازد که مطالعه همزمان آنها براى یک تن و حتى یک گروه هم فکر معدود و محدود ناممکن است. علاوه بر این باید توجه داشت که نیروهاى در حال عمل، همه آثار خود را به منصه ظهور نرساندهاند و صیرورت مورد نظر در یک مقطع زمانى هنوز تحقق کامل نیافته و بصورت امرى «پایان پذیرفته و تحقق یافته» در نیامده است.
به هر حال به این نکته باز گردیم که مورخ باید با نظر عقلانى خود واقعههاى کلى و عام را که در عین حال متشخص و متفرد و خالى از حشو و زائده و عارضههاى فرعى اند فهم کند و به تبیین معقول آنها بپردازد و این تبیین به همان اندازه قابل دریافت و معقول باشد که افراد و اشخاص تاریخى متشخص و معقول هستند.
با یادآورى اختلافى که میان تاریخ حقیقى و وقایع نگارى ساده و بسیط وجود دارد سخن را به پایان مىبریم. بى شک در وقایع نگارى ساده به گزارش یا روایتى گسترده و وفادار به آنچه گذشته است مىتوان پرداخت؛ اما همه بى نظمىها و ابهامها نیز در این گزارش بدون تبیین وجود دارند. این ایراد به تاریخ محلى یا منطقهاى هم گرفته مىشود؛ مورخ این سنخ از بررسىها نیز گمان مىکند که باید دقیق و موشکاف و جامع باشد؛ بنابراین خود را مقید مىسازد تا با ریز بینى فراوان همه امور جزئى و خرد را، ردیف کند؛ اما این امور خام پیش از آنکه در باره آنها اندیشیده شود و روابط میان آنها دریافت گردد، تاریخ نیسند. به این مطلب این نکته را هم باید افزود که نباید تصور کرد که دقت شاهد براى یک امر تاریخى به دلیل آنکه ناظر واقعه و گزارشگر آن از نزدیک است، لزوما بیش از مورخى است که آن حادث را تعلیل و تحلیل مىکند.
همواره در نقد کار شاهدان پرسشهاى چندى مطرح مىشود: آیا شاهد براى ملاحظه واقعه در موقعیت خوب و مناسى قرار داشته و همه اطلاعات مربوط به مقدمات و مقارنان واقعه را دارا بوده است و آیا همه توان خود را به کار گرفته و در واقع رنج درست دیدن و رصد کردن صحیح را بر خود هموار کرده است و آیا قربانى خیال و قیاس و گمال و وهم نشده است و پیشاپیش در قید و بند قضاوت نبوده و به پیشداورى نپرداخته است؟ و اصولاً آیا مطلبى را که تأیید کرده قابل ملاحظه و رصد کردن بوده است یا نه؟
در اینجا ما دو دسته وقایع داریم، دستهاى هستند که غرض از گزارش آنها، بیان احراز یک امر مادى عینى است؛ صورت مجلس یک تصادف اتومبیل مدرکى است که بى فاصله در محل حادثه تنظیم و ضبط شده است، اما وظیفه مورخ، گزارش صورت مجلسها نیست و یا تنها وظیفه و اساسىترین آنها تدوین و تنظیم این امور واقع نخواهد بود؛ مهمتر از واقعه نویسى و واقعه نگارى دریافت و تبیین آنهاست و نکته مهم و پایانى ما این است که غالبا حادثهها و واقعههاى تاریخى که مورد توجه مورخ و کل جامعهاند داراى گوهرى لطیفتر و پر مایهتر از احراز مادى آنها هستند. تجربه عرفانى عارفى واصل، که در یک لحظه یا لحظههاى یک شب یا روز معین براى وى حاصل مىشود و وى عمیقا و با تمامى وجود و هستى خویش در یک لحظه آن را در مىیابد، بى شک بى نظیر و بى سابقه و مورد اطمینان و اعتمادى خدشه ناپذیر است؛ اما مگر نه این است که گزارش بعدى همین عارف از این تجربه روحى خود، که از سوزندگى و هیجانش کاسته شده، و در عین حال بسط و توسعه یافته و به زبان مردم نزدیکتر شده است؛ فائدهاى عامتر و گستردهتر دارد و براى آیندگان هم به یادگار مىماند. با همین اعتبار معرفت به گذشته هم که مورخ گزارشگر آن است، بر گزارش شاهد صادق واقعه، به لحاظ اطلاعى که عرضه مىکند و آگاهى و علمى که نشر مىدهد برترى دارد و به بهره ورى بیشتر همگان مىانجامد.
1ـ در جستجوى ریشهها، حسن حبیبى ص 192.
2ـ مقدمه ابن خلدون - ترجمه پروین گنابادى ص 50 - 49، چاپ اول
3ـ اسلام و مسلمانان در روسیه: ترجمه حسن حبیبى ص 97
4ـ نقاشى قهوه خانه، هادى سیف ص 86
5ـ همان ص 88
در میدان مطالعه و تحقیق تاریخى که گسترهاى وسیع و قابل توجهى دارد، از یکسو محققانى را مىبینیم که در کند و کاو مدارک و اسناد غرقهاند و آن چنان به زیر و بم این مدارک مىپردازند و دل مشغول مىدارند که گویى کارشناس تهیه مقدمات تحقیق، یا پژوهشگر لغت شناس و روایت پردازند نه مورخ دانشور و دانشمند. از طرف دیگر با گروهى فرهیخته روبرو مىشویم که دل در گرو مباحث تألیفى دارند و با یک حرکت اندیشه و درستتر بگوییم پروازى بلند بر بال تخیلى نیرومند، جولانگاهى پر گسترده و وسیع را زیر پر و بال مىگیرند و ما هنگامى که از روى زمین به پرواز این شاهین بالان نگاه مىکنیم، با نگرانى مىاندیشیم که مبادا این گروه پس از برخاستن، در زمان اندکى از مرزهاى تاریخ در گذرند و به دنیایى دیگر، غیر از تاریخ، پاى بنهند، کم و بیش نیز مىدانیم که در این حرکت، جمعى از اینها در صددند که عامترین قواعد و قوانین سلوک و رفتار انسانى را بدست آورند.
اما گروهى شیوه کار دوم را بیشتر فلسفه و یا جامعهشناسى تاریخى مىدانند و جمعى دیگر به روش نخست ایراد مىگیرند و براى مثال به نقد یکى از شاخههاى فرعى مبتنى بر آن روش یعنى، زیست نگارى (یا بیوگرافى) مىپردازند و آن را از بیخ و بن ضد تاریخ یا غیر تاریخى میدانند؛ حال آنکه پژوهشگران گروه نخست، خود نه تنها زیست نگارى را یکى از انواع کار تاریخ بلکه تنها نوع شایسته آن تلقى مىکنند و مىگویند با این نوع پژوهش مىتوان تمامى یک دوره و عصر و حتى تمدن را ملاحظه کرد؛ زیرا چکیده وقایع و آثار فرهنگى و تمدنى را در شرح حال یکى از فرزندان خصال عصر مورد نظر مىتوان دریافت.
ما در کار تحدید حدود، که موضوع سخنمان است، انعطاف پذیرى پیشه مىکنیم و ارزیابى در باره این دو روش و روشهاى میانى را به بحثها و بررسىهاى درون گروهى و رشتهاى متخصصان وا مىگذاریم و تنوع در دیدگاهها را مىپذیریم اما مىگوئیم که باید انحصارطلبى هر دو دسته را رد کرد.
به راستى تاریخ را در واقعیت پر پیچ و خم تنوع و تکثر پیچیدهاش، آن سان که هست و مورخان به گونههاى مختلف آن را عرضه داشتهاند، باید دریافت و براى آنچه در حال حاضر، به هر دلیل، تاریخ خوانده مىشود، تعریفى مطابق قاعده پیدا کرد.
تاریخ چیست؟ در پاسخ به این پرسش مىتوان گفت که: «تاریخ، معرفت به گذشته انسانى است» در تعبیر و تفسیر این جمله مىگوئیم «معرفت یا شناسایى» و نمىگوئیم: «روایت گذشته انسان یا گذشته بشرى» و یا «اثرى پرمایه و ادیبانه که به گزارش و ترسیم این گذشته مىپردازد». بى شک و على القاعده سرانجام کار مورخ باید اثرى مکتوب باشد و اگر جمعى گام در راهى دیگر مىنهند و در همه عمر به گردآورى نکتهها و اطلاعات مىپردازند و به اصطلاح «وریقه» و «برگه» و «فیش» تهیه مىکنند و هیچگاه آنها را با هم مواجهه نمىدهند و اطلاعى به همگان عرضه نمىکنند، این امر را باید از بدشانسى فرد و بویژه اجتماعى دانست که فرزندانش عمر گرانمایه و نقد مال را صرف مىکنند ولى «دستارى را پر نمىآورند».
با اینهمه تهیه اثر مکتوب در بحث ما جنبه عرضى و اقتضاى علمى دارد و در حقیقت وظیفه اجتماعى مورخ است که وى را مکلف به تدوین مکتوب کارهایش مىکند.
به هر حال گفتیم و مىگوییم معرفت و نمىگوییم: «تحقیق» یا «بررسى و مطالعه»؛ زیرا این تعبیرها نیز هدف و وسیله را در هم مىآمیزند؛ امرى که براى ما در تاریخ و هر کار علمى دیگر اهمیت دارد، هدف یا نتیجهاى است که با وسیله تحقیق بدان مىرسند؛ اما اگر این تحقیق منتهى به مطلبى که در اندیشه رسیدن به آن هستیم، نشود، آن را پى نمىگیریم و نباید پیگیر آن باشیم.
در اینجا ناگزیریم براى رویارویى با اشتباهى که ممکن است پیش آید و نقد آنچه گهگاه در کار تحقیقات با آن مواجهیم چند لحظهاى از موضوع اصلى دور شویم.
گفتیم که پژوهش از این رو اهمیت دارد که باید به نتیجهاى که در پى آن هستیم بیانجامد و اگر به آن نتیجه منتهى نشد نباید آن را پى گرفت؛ اما این سخن بدان معنى نیست که اگر هدف روشن بوده و درست انتخاب شده باشد، هر چند هنوز راه رسیدن به آن را نیافته باشیم، مىتوان کار را رها کرد. در اینجا نباید دلسرد شد، بلکه باید با امتحان راههاى گوناگون راه رسیدن به نتیجه را پیدا کرد؛ بارى غرض ما آن است که بى هدف تحقیق کردن و به راه افتادن بى آنکه بدانیم به کجا باید رفت، نادرست است؛ البته این مطلب با این واقعیت خارجى نیز معارضهاى ندارد که گاهى اوقات محققان بزرگ که در پى نکتهاى معین هستند بر سر راه خود، ناگهان و یا اندک اندک به نکتهاى مهمتر از هدف تعیین شده مىرسند، هدفى که در بیشتر اوقات به هیچوجه در اندیشه و دل مشغول آن نبودهاند و اگر هم به عنوان مساله آن را تلقى مىکردهاند، در کار کنونى خود، بدان نمىاندیشیده و به عنوان هدف فعلى مطمح نظر نداشتهاند.
در حال حاضر ما در کار پژوهش، گهگاه گرفتار یکى از دو روش انحرافى زیر هستیم:
- یا بدون بررسىهاى مقدماتى و پرس و جوى لازم، با روشهائى به کار آغاز مىکنیم که پیشتر آزموده شده و پژوهشگر را گمراه کرده و یا به هدف نرساندهاند؛ در واقع با آزمودهاى مواجهیم که دوباره آزمودن آن خطاست؛ اما گاهى اوقات نیز این امر به علت ناکافى بودن آگاهى محقق یا دستگاه تحقیقاتى و به روز نبودن اطلاعات و یا عدم نگهدارى سابقهها و یا حفظ نادرست آنها پیش مىآید.
ـ روش انحرافى دیگر که ما برخى از اوقات دست به گریبان آن هستیم، تعریف نکردن دقیق هدف و نداشتن اشراف کافى بر حدود و ثغور آن است.
در این حالت محقق، به درستى نمىداند خواهان چه چیزى است و به کجا مىخواهد برسد و اگر هم مىداند به کجا مىرسد، نمىداند یا نمىخواهد بداند که براى چه و چرا مىخواهد به آنجا برسد؛ با ذکر مثالى این جمله معترضه طولانى را به پایان مىبریم:
اگر پژوهشگرى در اندیشه و عمل دخل و تصرف در «ژنهاى انسانى» و پىگیرى روش تولید مثل در خارج از محیط اولى و اصلى انسانى آن باشد و این پژوهش را هم صرفا و به گونهاى طراحى کند و به پیش ببرد که برخى از عیب و نقصهاى چهره یا اندام و یا هر دو را هم از میان بردارد و در عین حال به لحاظ مذهبى و اعتقادى و فلسفى و بدون چون و چرا و از بن دندان با زیبا نژادى که موجب دخل و تصرف بشرى گردد و سبب درجه بندى افراد انسانى شود مخالف باشد، چه باید بکند؟ آیا باید به این تحقیق، که نتیجهاش بر مبناى هدف روشن است، بپردازد یا نه؟ زیرا این هدف در ساحتى مورد نظر محقق است و در ساحتى دیگر مطرود او است. پرداختن یا نپرداختن مساله همین است.
بارى به سخن اصلى باز گردیم. در تاریخ نیز باید هدفى تعریف شده داشت؛ این هدف تدوین حقیقت وقایع گذشته است. وقتى مىگوییم معرفت به گذشته مقصودمان از معرفت، معرفت معتبر و صحیح و حقیقى است؛ تاریخ با گزینش این روش، با امورى که نمایش دستکارى شده و عرضه غلط و غیر واقعى گذشته است، مقابله مىکند، بنابراین با خیال بافى و خیالپردازى، با اسطوره سازى و یا افسانه سرایى، هر چند تعلیمى و تربیتى، و با رمان تاریخى سر ناسازگارى دارد و درست آن مىبیند که با تقویت غرور ملى از راه دیگرى جز تاریخ نادرست، به تعلیم و تربیت فرزندان یک قوم و بیان اصالتها و هویت فرهنگى و ملى وى بپردازد.
بدون تردید معرفت تاریخى به گونهاى که ما بدان اشاره کردیم، امرى آرمانى و در صیرورت و حرکت است و هر اندازه آگاهى هایمان از گذشته بیشتر گردد و تحلیل ما پیشرفت کند، دامنه این معرفت گستردهتر و میدان آن روشنتر و آشکارتر مىشود، رسیدن به این درجه از پیشرفت آسان نیست، سخت کوشى و کارى نظام یافته و اسلوبى مىطلبد؛ ما این گونه معرفت به گذشته را مىتوانیم با تعبیرى دیگر «معرفت علمى مدوّن گذشته» بدانیم؛ البته علمى که در اینجا بدان اشاره مىشود، علم به امر عام و کلى به معنى ارسطوئى آن نیست، چون در واقع این علم «علم به امر متعیّن و مشخّص» و «علم به امر خاص و منفرد» و یا «عدیم النظیر» و شاید «تکرار ناپذیر» است.
علاوه بر این مراد از علم در اینجا، علم در معنى علوم دقیقه نیست، بلکه علم و آگاهى و دانشى است که در برابر اطلاعات عامیانه و تجربه روزمره بدون حساب و کتاب قرار مىگیرد. و در واقع معرفت مدون و متکى و مرتبط با روشى تألیفى و دقیق است؛ در این معرفت، آنچه مرکزیت و اهمیت دارد امر گذشته است و این گذشته، لحظه قبل از این لحظه را هم به یک معنى در بر مىگیرد؛ براى مثال صورت مجلسى که از یک تصادف تهیه مىشود در واقع گزارش از یک عمل تاریخى مقدماتى و ابتدایى است و این صورت مجلس در گزارش از این تصادف - که ممکن است به علتى خاص موضوع بررسى تاریخى قرار گیرد ـ سنگ نخستین یا یکى از سنگهاى عمده بناى مورخ است.
ما در این گذشته انسانى، همه آنچه را متعلق به گذشته انسان است با همه پیچیدگى هایش، به شرط آنکه موفق به درک و دریافت آن بشویم مطمح نظر داریم؛ اما در این گذشته، ذهنیات غیر مرتبط با آن را نباید وارد کنیم.
بنابراین نیازى به افزودن مفهوم جامعه و گفتن «گذشته انسانى که در جامعه زندگى کرده است یا زندگى مىکند» نیست. چرا؟ چون از گذشته دور همه کسانى که به نحوى از انحا با علوم انسانى و اجتماعى، در مفاهیم قدیم و جدیدش سر و کار داشتهاند پذیرفتهاند که آدمیزاده حیوانى اجتماعى است، و در جامعهاى که بیش و کم سازمان یافته است، زندگى مىکند.
انسان در کویر هم تنها نیست و انسان عارف و نیایشگر نیز در لحظههاى اوج گرفته نیایش خود، همنوعان خویش را با خود دارد و پیامبر گرامى اسلام (ص) در معراج خود نیز در اندیشه امت خویش است.
در تاریخ اشخاص و افراد نیز، اگر زیست نگارى و گزارش زندگى دانشمندان و هنرمندان را به عنوان تاریخ تلقى کنیم، در واقع نکتهاى از نکتههاى پیچیده جامعه را به کنار نمىگذاریم، اشخاص هم فرزند زمان خویش و گزارشگر حالاتى معین و وقایعى مشخص از جامعه عصر خویش هستند؛ بنابراین در مفهوم «گذشته انسانى» از این جهت نیز نکتهاى کم نداریم. همچنین در تعریف نیازى نیست که گفته شود: «امور واقع انسانى در گذشته»؛ چرا که اگر امر واقع در برابر امر غیر واقع، ناکجا آبادى و تخیلى و توهمى قرار گیرد، این معنى در معرفتى که به دنبال حقیقت و واقعیت است و پیشتر به عنوان هدف تحدیدش کردیم، مندرج است و اگر مقصود از امر واقع این باشد که ما در بررسى تاریخى افکار و ارزشها و آرمانهاى جامعه را به کنار بگذاریم، تعبیر امر واقع، تعبیرى انحرافى است و تاریخ را از بخش قابل توجه و پر اهمیت کارش محروم مىسازد؛ بنابراین باید بگوییم که تعبیر امر واقع نیز مطلبى را روشن نمىکند بلکه موجب ابهام مىشود.
تنها نکتهاى که باید بدان بپردازیم مفهوم «گذشته انسانى» است؛ مراد ما از این گذشته، گذشته زیست شناختى (بیولوژیک) نیست ما به سلوک و رفتارهایى توجه مىکنیم که خاص انسانیت انسان است و نیز به اعمال و افکار و احساسات و بطور کلى به تمامى آثار انسانى و آفرینشهاى مادى و معنوى جامعه و تمدن بشرى توجه داریم. ما همراه آشنایى با این مجموعه آفرینشها، واز خلال آنها، به وجود و چگونگى حرکت و موقعیت و حیثیت آفریننده آن و عصر وى پى مىبریم.
تمایز بین دو گذشته زیست شناختى و گذشته انسانى که موضوع تاریخ است در برخى از رشتهها که به بحثهاى تاریخى ما قبل تاریخ مکتوب مىپردازند، آشکار مىشود در دیرین شناس (پالئونتولوژى) بخشى به مطالعه باقیمانده استخوان بندى انسانى مىپردازد و روشهایى که در این بخش به کار گرفته مىشود با روشهاى نژادشناسى کم و بیش یکى است و هر دو از روشهاى زیستشناسى استفاده مىکنند؛ اما در همین رشته دیرینشناسى، به مطالعه مسائل دیگرى هم پرداخته مىشود که با اعمال ارادى و افکار و احساسات این گروه از انسانها سر و کار دارند، بنابراین از خلال آنها مىتوان به برخى از اعتقادات و افکار چون جادو و مذهب و دیگر احساسات و آرمانها پى برد؛ روشن است که این امور با مباحث تاریخى پیوند دارند و از این نظرگاه، بحثهاى مربوط به دیرینشناسى با تاریخ مرتبط مىشوند؛ در واقع انسانهایى که «در اعصار دور تصورات خویش را بر دیواره اعماق غارها نقش کردهاند، حرکات رمز آسایشان معنایى جادویى و باطنا مذهبى در بر داشته است»(1) به هر حال این معرفت درونى است و با معرفت از بیرون یکى نیست و کم و بیش از آن متمایز است؛ چنین معرفتى راه را هموار مىکند تا این انسان را به معناى کاملاً تاریخىاش در یابیم. اگر چشم بیرون و درونمان تیزبین نباشد، برخى از این نکتهها از دست مىرود و به همین علت باید توجه داشت که پرمایگى معرفت تاریخى با پرمایگى مورخ و غناى فرهنگ و آگاهىهاى وى از تمدن و افکار و عقاید متناسب است. بدین نکته ابن خلدون در مقدمه خویش با صراحت و دقتى کم نظیر اشاره مىکند و مىگوید:
«مورخ بصیر به تاریخ، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملتها و سرزمینها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور وقایع حاضر و موجود را از روى احاطه کامل بداند، آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پى ببرد و هم به درک اصول و شالودههاى دولتها و ملتها و مبادى پدید آمدن آنها و موجبات حدوث علل وجود هر یک همت بگمارد ...»(2)
نکته مهمى که در بررسى تاریخى و معرفت به گذشته انسانى مورد بحث ما وجود دارد چگونگى برخورد مورخ با این گذشته است؛ در واقع انسان امروزى یعنى مورخ است که مىخواهد در باره گذشته یعنى کار و بار انسان دیروز مطالعه کند، در این مقام مورخ باید با دقت و اندیشهاى موشکاف رابطه ما بین این دو ساحت یعنى انسانیت دیروزى و یا گذشته زیست و زندگى شده و انسانیت این روزگار را در قول و فعل برقرار سازد و به طور خلاصه، حاضر و غائب را یکجا ببیند و وجهههاى نا همزمان را در یک زمان بررسى کند و به تعبیرى دیگر امور منفصل یا ناپیوسته را با روش اتصالى و پیوسته مطالعه کند و گذشته قابل بازیابى را براى بهرهورى و عبرت گرفتن انسان امروزى و انسانیت فردا و فرداها، تدوین و عرضه نماید. این دو ساحت یا سطح که در عرصه معرفت به هم متصل هستند و دریافت مىشوند، در جریان تاریخ و محیط تمدنى نیز همانند عناصر زیست شناختى که در نوع انسان وجود داشتهاند و وجود دارند، حاضرند و داراى ظهور و بروز جدى اند. خشنترین برخوردها هم نمىتواند میراث تمدنى و فرهنگى و اعتقادى یک قوم را از میان بردارد. براى کسى که اندکى با تاریخ گذشته روسیه و اتحاد شوروى و ماجراى فروپاشى آن و نیز وقایعى که در بالکان از دورترین ایام تا کنون رخ داده است و هم آنچه بر سر آفریقاى شمالى و دیگر جاها رفته است آشنایى دارد، دریافت این سخن دشوار نیست.
در اینجا از وقایعى که پس از فرو پاشى شوروى در محیط مسلمانان رخ مىدهد مثال نمىزنیم، بلکه از ماجرایى به عنوان مثال سخن مىگوئیم که مربوط به سال 1972 است؛ در آن سال یعنى:
«در 1972 پس از مرگ مدیر مؤسسه تعلیم و تربیت تاشکند، مقامات دولتى تصمیم گرفتند وى را در قبرستانى که مدفن شخصیتهاى رسمى است دفن کنند و نسبت به وى مراسم کفن و دفن را به عمل آورند؛ اما در این مورد نیز تعارض پیش آمد بدین معنى که خانواده وى این افتخارات و تشریفات مجلل را که قرار بود در حق شخصى اجرا شود که احتمالاً در زمان حیات با توجه به وظایفش به عنوان یک کمونیست خوب رفتار کرده بود، رد کردند و او را در قبرستان مسلمانان دفن نمودند و مراسم کفن و دفن اسلامى را در مورد وى به جا آوردند»(3)
بارى مورخ باید با گذشته به عنوان گذشته برخورد کند، این گذشته «واقعى» براى ایجاد کنندگان آن و زندگى کنندگان در آن، گذشته نبوده بلکه امرى حاضر و در حال صیرورت و البته برگشتناپذیر بوده است؛ این گذشته امرى است که در یک لحظه نبوده و سپس «بود» شده و بعد از آن امرى «بود شده و بود گردیده» گشته است، این نکته به ظاهر ساده نتایجى پر مایه و عمیق است که ما به چند نکته آن اشاره مىکنیم و نوشته را به پایان مىبریم.
الف - کسى که در حال حاضر زندگى مىکند و معاصر ماست یعنى مورخ، موضوع معرفت خود را در حال حاضر در مىیابد اما باید آن را در اعماق تاریخ، یا به تعبیرى دیگر «گذشته» مستقر سازد و آن را به عنوان گذشته بشناسد. فعل یا عمل این معرفت باید در آن واحد، هم گذشته را به عنوان امرى که روزگارى، «حاضر» بوده است یادآورى کند و هم یادآور فاصلهاى باشد که بیش و کم ما را به عنوان حاضران در این عصر از حاضران در گذشته جدا مىکند؛ در واقع با وارد کردن گذشته در زمان حاضر و بدون آنکه تغییرى در آن صورت گیرد، نمىتوان گفت که ما قادریم این ساحت عظیم و پرمایه را که زمان باشد، حذف کنیم و آن را بدون تأثیر بشناسیم. در حقیقت چنانچه از فراز قرنها به امرى که گذشته است بنگریم و همه خصوصیات آن را دریابیم، اگر گرفتار سرگیجه شدیم، یعنى بدیع بودن آن امر و غیر حاضر بودن آن و نیز امر غیر کنونى بودنش را دریافتیم مىتوان گفت که معنى تاریخ را هم دریافتهایم. مورخ هنگامى شم تاریخى یافته است یا مىیابد که استعداد احساس واقعیت گذشته را، بگونهاى که باز گفتیم، و معناى فاصله را با همه ابعاد و زیر و بم آن دارا شود. ما این نکته مهم را در کار نقاشان و نگارگران دوران گذشته خود نمىیابیم؛ آنها رستم و سهراب و بهرام گور و دیگر مردمان کوچه و بازار و یا مقامات ادارى و دیوانى را با شکل و شمایل مغولان و ایلخانیان و تیموریان و نظایر اینها و نه با شکل و شمایل مردمان عهد واقعى شان ترسیم کردهاند؛ البته ممکن است نقاش، یک واقعه تاریخى یا افسانهاى را به گونهاى دیگر جز آنچه دیگران بیان کرده و دریافتهاند، بیان کند و با آگاهى، مقصودى از این کار داشته باشد. در اینجا نقاش گزارشگر تاریخ یا حتى افسانه نیست، بلکه نکتهاى را دستمایه کار و بویژه اندیشه خود ساخته و از این راه نظر خویش را بیان کرده است. در نقاشى قهوه خانه از قول حسین آقا قوللر آقاسى دو جمله را که گزارشگرى روشن در این مورد است نقل مىکنیم:
حسین آقا مىگفت «ما سر و کارمان با مردم ساده دل کوچه و بازار است؛ مردمى که مثل خودمان طاقت قبول ریا و دو رنگى را ندارند؛ ما سراغ مروت و صفا و گذشت در شاهنامه مىرویم؛ جایى هم که به سلیقه ما جور در نیاید، جسارت کرده اصلاحش مىکنیم؛ ما هیچ وقت خنجر از پشت زدن را تبلیغ نمىکنیم؛ حیف از رنگ و بوم نیست که به خدمت پستى و نیرنگ در بیاید».(4)
حسین آقا هیچ وقت جنگ سهراب و رستم را باور نداشت، مرگ سهراب را هم؛ مىگفت:
«نمىدانم چه حکمتى در کار حکیم توس بوده، که به پهلوانى مثل رستم، با آنهمه بزرگ منشى و جوانمردى، یک چنین خطا و خیانتى را نسبت داده است؛ این خطاها مال امثال اشکبوس هاست نه رستم».(5)
خلاصه حضور گذشته در زمان حاضر احتمالاً در ترجمه نوشتههاى گذشتگان که سبک و سیاق خاصى دارد، مطرح مىشود. آیا مىتوان و شایسته است که در ترجمه متنى که مربوط به عصرى با اوضاع و احوال معین و سبک و سیاقى خاص است و این سبک و سیاق هم در بیان و هم در مواجهه با مسائل نمود دارد، همه و یا قسمتى از این اوضاع و احوال و سبک نوشتن را به کنارى نهاد و مطلب را به زبان و بیان و بر خورد امروزین ترجمه و گزارش کرد؟
ب ـ نکته دوم مربوط به اصل این فاصله زمانى است؛ فاصلهاى که ما را از گذشته جدا مىکند. یک فضاى خالى و بى حادثه و عارضه بالنسبه به واقعه مورد بحث ما نیست. براستى در فاصله زمانى که میانجى حادثه مورد مطالعه ما (اعم از عمل، یا اندیشه یا احساس) از یک سو و به عنوان گزارشگر حادثه از سوى دیگر است، این حادثه، اثر گذاشته و نتایجى عرضه داشته و بسیارى از امور بالقوه را با حرکت خود به فعل در آورده است.
مورخ نمىتواند معرفت خود را از این حادثه، به عنوان حادثه اصلى و اولى از معرفت به عوارض آن جدا سازد.
در اینجا به بهرهاى که از این تحلیل نظرى مىتوان گرفت باختصار اشاره مىکنیم و مىگوییم: در هر مطالعه تاریخى که موضوع آن «از آغاز تا امروز نباشد» داشتن مقدمهاى بایسته است تا گذشته موضوع و پدیدار مورد مطالعه را بشناساند و هم شایسته است که در مدخل یا پایان بحث به این پرسش پاسخ دهد که: «پس از پدیدار مورد بحث چه امرى اتفاق افتاده است؟». بدینسان مطالعه با خشکى و خشونت آغاز و انجام نمىیابد و مطالعه کننده از مقدمه و مؤخره ماجرا نیز اطلاعى، هر چند اندک، بدست مىآورد؛ البته نباید به دراز گویى دچار شد و هم بى جهت بسط و توسعه بعدى امور را به موقعیتهاى قبلى نسبت داد.
ج ـ نکته سوم آن است که گذشته مورد مطالعه، در روزگار خود «زمان حاضرى» بوده است همانند زمان حاضر و کنونى ما، که غبار آلود و در هم آمیخته و چند شکل و غیر قابل ادراک رخ مىنموده و در واقع شبکهاى درهم و آشفته از علتها و معلولها و اثرها و مؤثرها را مىساخته و جولانگاه زد و خوردها و میدان زور آزمائىهاى معنوى و مادى بوده است و نکته مهم آنکه هیچ یک از عاملان و یا شاهدان این واقعهها، در آن زمان قادر به دریافت کل واقعیت بطور یکجا نبودهاند، به همین جهت است که جامعه شناس، بر خلاف مورخ که وقایع منفصل را با روش اتصالى بررسى مىکند، ناگزیر است این کل به هم پیوسته و در هم تنیده را تجزیه کند و امر متصل یا امور پیوسته را با روش انفصالى مطالعه نماید.
اما مورخ که به گذشته مىنگرد، نمىتواند به مشاهده یا معرفت یک امر کلى در هم پیچیده و غبارآلود راضى شود؛ بنابراین در صدد بر مىآید که از آن دوره اطلاعى کسب کند که معاصران آن دوره نمىتوانستهاند از آن آگاهى داشته باشند؛ مسلما مورخ مدعى این نکته نیست و نباید هم باشد که مىتواند امور آن روزگار را با دقت در جزئیات و با همه سرشارى و غناى مشخص و معین آن، که مردم آن عهد به تجربه دریافته و با آن زندگى کردهاند، فهم کند و بر آن مسلط گردد؛ در واقع معرفتى که مورخ در صدد کسب آن است، باید معرفتى باشد که بر فراز دریافت امور جزئى و خرد ـ که در جنب و جوش بى نظم هستند ـ بر مىشود و به جاى این حرکت و جنب و جوش نامنظم، دریافتى منظم و بسامان مىنشاند که قادر به ترسیم خطوط کلى و عام و دریافت جهتگیرىهاى اصولى و پیدا کردن زنجیره روابط علّى و اهداف و غایات و معانى و ارزشهاست.
مورخ باید به این مرحله برسد که بتواند برگذشته نظرى عقلانى بیفکند، نظرى که فهم مىکند، در مىیابد و تبیین مىکند؛ این همان نظرى است که ما بعید مىدانیم جامعه شناسان بتوانند بر اوضاع و احوال حاضر بیفکنند؛ زیرا همانطور که گفتیم این شبکههاى در هم تنیده را نمىتوان یکجا بررسى کرد و نا گزیر انفصال آنها هم، آن چنان قطعهها را فراوان مىسازد که مطالعه همزمان آنها براى یک تن و حتى یک گروه هم فکر معدود و محدود ناممکن است. علاوه بر این باید توجه داشت که نیروهاى در حال عمل، همه آثار خود را به منصه ظهور نرساندهاند و صیرورت مورد نظر در یک مقطع زمانى هنوز تحقق کامل نیافته و بصورت امرى «پایان پذیرفته و تحقق یافته» در نیامده است.
به هر حال به این نکته باز گردیم که مورخ باید با نظر عقلانى خود واقعههاى کلى و عام را که در عین حال متشخص و متفرد و خالى از حشو و زائده و عارضههاى فرعى اند فهم کند و به تبیین معقول آنها بپردازد و این تبیین به همان اندازه قابل دریافت و معقول باشد که افراد و اشخاص تاریخى متشخص و معقول هستند.
با یادآورى اختلافى که میان تاریخ حقیقى و وقایع نگارى ساده و بسیط وجود دارد سخن را به پایان مىبریم. بى شک در وقایع نگارى ساده به گزارش یا روایتى گسترده و وفادار به آنچه گذشته است مىتوان پرداخت؛ اما همه بى نظمىها و ابهامها نیز در این گزارش بدون تبیین وجود دارند. این ایراد به تاریخ محلى یا منطقهاى هم گرفته مىشود؛ مورخ این سنخ از بررسىها نیز گمان مىکند که باید دقیق و موشکاف و جامع باشد؛ بنابراین خود را مقید مىسازد تا با ریز بینى فراوان همه امور جزئى و خرد را، ردیف کند؛ اما این امور خام پیش از آنکه در باره آنها اندیشیده شود و روابط میان آنها دریافت گردد، تاریخ نیسند. به این مطلب این نکته را هم باید افزود که نباید تصور کرد که دقت شاهد براى یک امر تاریخى به دلیل آنکه ناظر واقعه و گزارشگر آن از نزدیک است، لزوما بیش از مورخى است که آن حادث را تعلیل و تحلیل مىکند.
همواره در نقد کار شاهدان پرسشهاى چندى مطرح مىشود: آیا شاهد براى ملاحظه واقعه در موقعیت خوب و مناسى قرار داشته و همه اطلاعات مربوط به مقدمات و مقارنان واقعه را دارا بوده است و آیا همه توان خود را به کار گرفته و در واقع رنج درست دیدن و رصد کردن صحیح را بر خود هموار کرده است و آیا قربانى خیال و قیاس و گمال و وهم نشده است و پیشاپیش در قید و بند قضاوت نبوده و به پیشداورى نپرداخته است؟ و اصولاً آیا مطلبى را که تأیید کرده قابل ملاحظه و رصد کردن بوده است یا نه؟
در اینجا ما دو دسته وقایع داریم، دستهاى هستند که غرض از گزارش آنها، بیان احراز یک امر مادى عینى است؛ صورت مجلس یک تصادف اتومبیل مدرکى است که بى فاصله در محل حادثه تنظیم و ضبط شده است، اما وظیفه مورخ، گزارش صورت مجلسها نیست و یا تنها وظیفه و اساسىترین آنها تدوین و تنظیم این امور واقع نخواهد بود؛ مهمتر از واقعه نویسى و واقعه نگارى دریافت و تبیین آنهاست و نکته مهم و پایانى ما این است که غالبا حادثهها و واقعههاى تاریخى که مورد توجه مورخ و کل جامعهاند داراى گوهرى لطیفتر و پر مایهتر از احراز مادى آنها هستند. تجربه عرفانى عارفى واصل، که در یک لحظه یا لحظههاى یک شب یا روز معین براى وى حاصل مىشود و وى عمیقا و با تمامى وجود و هستى خویش در یک لحظه آن را در مىیابد، بى شک بى نظیر و بى سابقه و مورد اطمینان و اعتمادى خدشه ناپذیر است؛ اما مگر نه این است که گزارش بعدى همین عارف از این تجربه روحى خود، که از سوزندگى و هیجانش کاسته شده، و در عین حال بسط و توسعه یافته و به زبان مردم نزدیکتر شده است؛ فائدهاى عامتر و گستردهتر دارد و براى آیندگان هم به یادگار مىماند. با همین اعتبار معرفت به گذشته هم که مورخ گزارشگر آن است، بر گزارش شاهد صادق واقعه، به لحاظ اطلاعى که عرضه مىکند و آگاهى و علمى که نشر مىدهد برترى دارد و به بهره ورى بیشتر همگان مىانجامد.
1ـ در جستجوى ریشهها، حسن حبیبى ص 192.
2ـ مقدمه ابن خلدون - ترجمه پروین گنابادى ص 50 - 49، چاپ اول
3ـ اسلام و مسلمانان در روسیه: ترجمه حسن حبیبى ص 97
4ـ نقاشى قهوه خانه، هادى سیف ص 86
5ـ همان ص 88