آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

 نخستین پرسش ساده و در عین حال مهم و اساسى در باره تاریخ این است که تاریخ چیست؟ و از آن چه تعریفى مى‏توان به دست داد؟ بى گفتگو، در همه بحث‏ها و بررسیهاى علمى از دیر باز به این نکته بر خورده‏اند که تعریف نمى‏تواند در بر گیرنده همه مسائل و مباحثى باشد که دانش یا رشته مورد نظر قادر است یا باید شامل آنها باشد؛ واقعیت این است که تعریف همواره جنبه تعلیمى داشته است؛ بنابراین اگر آهنگ آن را داشته باشیم که با تعریفى نظرى و در عین حال کوتاه، پیشاپیش ذات و گوهر و جان مایه علم مورد بحث را به دست دهیم این یک نوع مسامحه است، کوتاه سخن باید پاى در راه نهاد «تا راه بگویدت که چون باید رفت». اما براى همین تعریف کوتاه نیز باید راهى جست؛ براى این کار مى‏توان موضوع مورد نظر، یعنى تاریخ را به گونه‏اى که متخصصان بدان مى‏پردازند تصدیق کرد و سپس به طرز کار متخصصان این رشته توجه نمود.

در میدان مطالعه و تحقیق تاریخى که گستره‏اى وسیع و قابل توجهى دارد، از یکسو محققانى را مى‏بینیم که در کند و کاو مدارک و اسناد غرقه‏اند و آن چنان به زیر و بم این مدارک مى‏پردازند و دل مشغول مى‏دارند که گویى کارشناس تهیه مقدمات تحقیق، یا پژوهشگر لغت شناس و روایت پردازند نه مورخ دانشور و دانشمند. از طرف دیگر با گروهى فرهیخته روبرو مى‏شویم که دل در گرو مباحث تألیفى دارند و با یک حرکت اندیشه و درست‏تر بگوییم پروازى بلند بر بال تخیلى نیرومند، جولانگاهى پر گسترده و وسیع را زیر پر و بال مى‏گیرند و ما هنگامى که از روى زمین به پرواز این شاهین بالان نگاه مى‏کنیم، با نگرانى مى‏اندیشیم که مبادا این گروه پس از برخاستن، در زمان اندکى از مرزهاى تاریخ در گذرند و به دنیایى دیگر، غیر از تاریخ، پاى بنهند، کم و بیش نیز مى‏دانیم که در این حرکت، جمعى از اینها در صددند که عام‏ترین قواعد و قوانین سلوک و رفتار انسانى را بدست آورند.

اما گروهى شیوه کار دوم را بیشتر فلسفه و یا جامعه‏شناسى تاریخى مى‏دانند و جمعى دیگر به روش نخست ایراد مى‏گیرند و براى مثال به نقد یکى از شاخه‏هاى فرعى مبتنى بر آن روش یعنى، زیست نگارى (یا بیوگرافى) مى‏پردازند و آن را از بیخ و بن ضد تاریخ یا غیر تاریخى میدانند؛ حال آنکه پژوهشگران گروه نخست، خود نه تنها زیست نگارى را یکى از انواع کار تاریخ بلکه تنها نوع شایسته آن تلقى مى‏کنند و مى‏گویند با این نوع پژوهش مى‏توان تمامى یک دوره و عصر و حتى تمدن را ملاحظه کرد؛ زیرا چکیده وقایع و آثار فرهنگى و تمدنى را در شرح حال یکى از فرزندان خصال عصر مورد نظر مى‏توان دریافت.

ما در کار تحدید حدود، که موضوع سخنمان است، انعطاف پذیرى پیشه مى‏کنیم و ارزیابى در باره این دو روش و روش‏هاى میانى را به بحث‏ها و بررسى‏هاى درون گروهى و رشته‏اى متخصصان وا مى‏گذاریم و تنوع در دیدگاهها را مى‏پذیریم اما مى‏گوئیم که باید انحصارطلبى هر دو دسته را رد کرد.

به راستى تاریخ را در واقعیت پر پیچ و خم تنوع و تکثر پیچیده‏اش، آن سان که هست و مورخان به گونه‏هاى مختلف آن را عرضه داشته‏اند، باید دریافت و براى آنچه در حال حاضر، به هر دلیل، تاریخ خوانده مى‏شود، تعریفى مطابق قاعده پیدا کرد.

تاریخ چیست؟ در پاسخ به این پرسش مى‏توان گفت که: «تاریخ، معرفت به گذشته انسانى است» در تعبیر و تفسیر این جمله مى‏گوئیم «معرفت یا شناسایى» و نمى‏گوئیم: «روایت گذشته انسان یا گذشته بشرى» و یا «اثرى پرمایه و ادیبانه که به گزارش و ترسیم این گذشته مى‏پردازد». بى شک و على القاعده سرانجام کار مورخ باید اثرى مکتوب باشد و اگر جمعى گام در راهى دیگر مى‏نهند و در همه عمر به گردآورى نکته‏ها و اطلاعات مى‏پردازند و به اصطلاح «وریقه» و «برگه» و «فیش» تهیه مى‏کنند و هیچگاه آنها را با هم مواجهه نمى‏دهند و اطلاعى به همگان عرضه نمى‏کنند، این امر را باید از بدشانسى فرد و بویژه اجتماعى دانست که فرزندانش عمر گرانمایه و نقد مال را صرف مى‏کنند ولى «دستارى را پر نمى‏آورند».

با اینهمه تهیه اثر مکتوب در بحث ما جنبه عرضى و اقتضاى علمى دارد و در حقیقت وظیفه اجتماعى مورخ است که وى را مکلف به تدوین مکتوب کارهایش مى‏کند.

به هر حال گفتیم و مى‏گوییم معرفت و نمى‏گوییم: «تحقیق» یا «بررسى و مطالعه»؛ زیرا این تعبیرها نیز هدف و وسیله را در هم مى‏آمیزند؛ امرى که براى ما در تاریخ و هر کار علمى دیگر اهمیت دارد، هدف یا نتیجه‏اى است که با وسیله تحقیق بدان مى‏رسند؛ اما اگر این تحقیق منتهى به مطلبى که در اندیشه رسیدن به آن هستیم، نشود، آن را پى نمى‏گیریم و نباید پیگیر آن باشیم.

در اینجا ناگزیریم براى رویارویى با اشتباهى که ممکن است پیش آید و نقد آنچه گهگاه در کار تحقیقات با آن مواجهیم چند لحظه‏اى از موضوع اصلى دور شویم.

گفتیم که پژوهش از این رو اهمیت دارد که باید به نتیجه‏اى که در پى آن هستیم بیانجامد و اگر به آن نتیجه منتهى نشد نباید آن را پى گرفت؛ اما این سخن بدان معنى نیست که اگر هدف روشن بوده و درست انتخاب شده باشد، هر چند هنوز راه رسیدن به آن را نیافته باشیم، مى‏توان کار را رها کرد. در اینجا نباید دلسرد شد، بلکه باید با امتحان راههاى گوناگون راه رسیدن به نتیجه را پیدا کرد؛ بارى غرض ما آن است که بى هدف تحقیق کردن و به راه افتادن بى آنکه بدانیم به کجا باید رفت، نادرست است؛ البته این مطلب با این واقعیت خارجى نیز معارضه‏اى ندارد که گاهى اوقات محققان بزرگ که در پى نکته‏اى معین هستند بر سر راه خود، ناگهان و یا اندک اندک به نکته‏اى مهمتر از هدف تعیین شده مى‏رسند، هدفى که در بیشتر اوقات به هیچوجه در اندیشه و دل مشغول آن نبوده‏اند و اگر هم به عنوان مساله آن را تلقى مى‏کرده‏اند، در کار کنونى خود، بدان نمى‏اندیشیده و به عنوان هدف فعلى مطمح نظر نداشته‏اند.

در حال حاضر ما در کار پژوهش، گهگاه گرفتار یکى از دو روش انحرافى زیر هستیم:

- یا بدون بررسى‏هاى مقدماتى و پرس و جوى لازم، با روش‏هائى به کار آغاز مى‏کنیم که پیشتر آزموده شده و پژوهشگر را گمراه کرده و یا به هدف نرسانده‏اند؛ در واقع با آزموده‏اى مواجهیم که دوباره آزمودن آن خطاست؛ اما گاهى اوقات نیز این امر به علت ناکافى بودن آگاهى محقق یا دستگاه تحقیقاتى و به روز نبودن اطلاعات و یا عدم نگهدارى سابقه‏ها و یا حفظ نادرست آنها پیش مى‏آید.

ـ روش انحرافى دیگر که ما برخى از اوقات دست به گریبان آن هستیم، تعریف نکردن دقیق هدف و نداشتن اشراف کافى بر حدود و ثغور آن است.

در این حالت محقق، به درستى نمى‏داند خواهان چه چیزى است و به کجا مى‏خواهد برسد و اگر هم مى‏داند به کجا مى‏رسد، نمى‏داند یا نمى‏خواهد بداند که براى چه و چرا مى‏خواهد به آنجا برسد؛ با ذکر مثالى این جمله معترضه طولانى را به پایان مى‏بریم:

اگر پژوهشگرى در اندیشه و عمل دخل و تصرف در «ژن‏هاى انسانى» و پى‏گیرى روش تولید مثل در خارج از محیط اولى و اصلى انسانى آن باشد و این پژوهش را هم صرفا و به گونه‏اى طراحى کند و به پیش ببرد که برخى از عیب و نقص‏هاى چهره یا اندام و یا هر دو را هم از میان بردارد و در عین حال به لحاظ مذهبى و اعتقادى و فلسفى و بدون چون و چرا و از بن دندان با زیبا نژادى که موجب دخل و تصرف بشرى گردد و سبب درجه بندى افراد انسانى شود مخالف باشد، چه باید بکند؟ آیا باید به این تحقیق، که نتیجه‏اش بر مبناى هدف روشن است، بپردازد یا نه؟ زیرا این هدف در ساحتى مورد نظر محقق است و در ساحتى دیگر مطرود او است. پرداختن یا نپرداختن مساله همین است.

بارى به سخن اصلى باز گردیم. در تاریخ نیز باید هدفى تعریف شده داشت؛ این هدف تدوین حقیقت وقایع گذشته است. وقتى مى‏گوییم معرفت به گذشته مقصودمان از معرفت، معرفت معتبر و صحیح و حقیقى است؛ تاریخ با گزینش این روش، با امورى که نمایش دستکارى شده و عرضه غلط و غیر واقعى گذشته است، مقابله مى‏کند، بنابراین با خیال بافى و خیال‏پردازى، با اسطوره سازى و یا افسانه سرایى، هر چند تعلیمى و تربیتى، و با رمان تاریخى سر ناسازگارى دارد و درست آن مى‏بیند که با تقویت غرور ملى از راه دیگرى جز تاریخ نادرست، به تعلیم و تربیت فرزندان یک قوم و بیان اصالت‏ها و هویت فرهنگى و ملى وى بپردازد.

بدون تردید معرفت تاریخى به گونه‏اى که ما بدان اشاره کردیم، امرى آرمانى و در صیرورت و حرکت است و هر اندازه آگاهى هایمان از گذشته بیشتر گردد و تحلیل ما پیشرفت کند، دامنه این معرفت گسترده‏تر و میدان آن روشنتر و آشکارتر مى‏شود، رسیدن به این درجه از پیشرفت آسان نیست، سخت کوشى و کارى نظام یافته و اسلوبى مى‏طلبد؛ ما این گونه معرفت به گذشته را مى‏توانیم با تعبیرى دیگر «معرفت علمى مدوّن گذشته» بدانیم؛ البته علمى که در اینجا بدان اشاره مى‏شود، علم به امر عام و کلى به معنى ارسطوئى آن نیست، چون در واقع این علم «علم به امر متعیّن و مشخّص» و «علم به امر خاص و منفرد» و یا «عدیم النظیر» و شاید «تکرار ناپذیر» است.

علاوه بر این مراد از علم در اینجا، علم در معنى علوم دقیقه نیست، بلکه علم و آگاهى و دانشى است که در برابر اطلاعات عامیانه و تجربه روزمره بدون حساب و کتاب قرار مى‏گیرد. و در واقع معرفت مدون و متکى و مرتبط با روشى تألیفى و دقیق است؛ در این معرفت، آنچه مرکزیت و اهمیت دارد امر گذشته است و این گذشته، لحظه قبل از این لحظه را هم به یک معنى در بر مى‏گیرد؛ براى مثال صورت مجلسى که از یک تصادف تهیه مى‏شود در واقع گزارش از یک عمل تاریخى مقدماتى و ابتدایى است و این صورت مجلس در گزارش از این تصادف - که ممکن است به علتى خاص موضوع بررسى تاریخى قرار گیرد ـ سنگ نخستین یا یکى از سنگهاى عمده بناى مورخ است.

ما در این گذشته انسانى، همه آنچه را متعلق به گذشته انسان است با همه پیچیدگى هایش، به شرط آنکه موفق به درک و دریافت آن بشویم مطمح نظر داریم؛ اما در این گذشته، ذهنیات غیر مرتبط با آن را نباید وارد کنیم.

بنابراین نیازى به افزودن مفهوم جامعه و گفتن «گذشته انسانى که در جامعه زندگى کرده است یا زندگى مى‏کند» نیست. چرا؟ چون از گذشته دور همه کسانى که به نحوى از انحا با علوم انسانى و اجتماعى، در مفاهیم قدیم و جدیدش سر و کار داشته‏اند پذیرفته‏اند که آدمیزاده حیوانى اجتماعى است، و در جامعه‏اى که بیش و کم سازمان یافته است، زندگى مى‏کند.

انسان در کویر هم تنها نیست و انسان عارف و نیایشگر نیز در لحظه‏هاى اوج گرفته نیایش خود، همنوعان خویش را با خود دارد و پیامبر گرامى اسلام (ص) در معراج خود نیز در اندیشه امت خویش است.

در تاریخ اشخاص و افراد نیز، اگر زیست نگارى و گزارش زندگى دانشمندان و هنرمندان را به عنوان تاریخ تلقى کنیم، در واقع نکته‏اى از نکته‏هاى پیچیده جامعه را به کنار نمى‏گذاریم، اشخاص هم فرزند زمان خویش و گزارشگر حالاتى معین و وقایعى مشخص از جامعه عصر خویش هستند؛ بنابراین در مفهوم «گذشته انسانى» از این جهت نیز نکته‏اى کم نداریم. همچنین در تعریف نیازى نیست که گفته شود: «امور واقع انسانى در گذشته»؛ چرا که اگر امر واقع در برابر امر غیر واقع، ناکجا آبادى و تخیلى و توهمى قرار گیرد، این معنى در معرفتى که به دنبال حقیقت و واقعیت است و پیشتر به عنوان هدف تحدیدش کردیم، مندرج است و اگر مقصود از امر واقع این باشد که ما در بررسى تاریخى افکار و ارزش‏ها و آرمانهاى جامعه را به کنار بگذاریم، تعبیر امر واقع، تعبیرى انحرافى است و تاریخ را از بخش قابل توجه و پر اهمیت کارش محروم مى‏سازد؛ بنابراین باید بگوییم که تعبیر امر واقع نیز مطلبى را روشن نمى‏کند بلکه موجب ابهام مى‏شود.

تنها نکته‏اى که باید بدان بپردازیم مفهوم «گذشته انسانى» است؛ مراد ما از این گذشته، گذشته زیست شناختى (بیولوژیک) نیست ما به سلوک و رفتارهایى توجه مى‏کنیم که خاص انسانیت انسان است و نیز به اعمال و افکار و احساسات و بطور کلى به تمامى آثار انسانى و آفرینش‏هاى مادى و معنوى جامعه و تمدن بشرى توجه داریم. ما همراه آشنایى با این مجموعه آفرینش‏ها، واز خلال آنها، به وجود و چگونگى حرکت و موقعیت و حیثیت آفریننده آن و عصر وى پى مى‏بریم.

تمایز بین دو گذشته زیست شناختى و گذشته انسانى که موضوع تاریخ است در برخى از رشته‏ها که به بحث‏هاى تاریخى ما قبل تاریخ مکتوب مى‏پردازند، آشکار مى‏شود در دیرین شناس (پالئونتولوژى) بخشى به مطالعه باقیمانده استخوان بندى انسانى مى‏پردازد و روشهایى که در این بخش به کار گرفته مى‏شود با روش‏هاى نژادشناسى کم و بیش یکى است و هر دو از روشهاى زیست‏شناسى استفاده مى‏کنند؛ اما در همین رشته دیرین‏شناسى، به مطالعه مسائل دیگرى هم پرداخته مى‏شود که با اعمال ارادى و افکار و احساسات این گروه از انسانها سر و کار دارند، بنابراین از خلال آنها مى‏توان به برخى از اعتقادات و افکار چون جادو و مذهب و دیگر احساسات و آرمانها پى برد؛ روشن است که این امور با مباحث تاریخى پیوند دارند و از این نظرگاه، بحث‏هاى مربوط به دیرین‏شناسى با تاریخ مرتبط مى‏شوند؛ در واقع انسانهایى که «در اعصار دور تصورات خویش را بر دیواره اعماق غارها نقش کرده‏اند، حرکات رمز آسایشان معنایى جادویى و باطنا مذهبى در بر داشته است»(1) به هر حال این معرفت درونى است و با معرفت از بیرون یکى نیست و کم و بیش از آن متمایز است؛ چنین معرفتى راه را هموار مى‏کند تا این انسان را به معناى کاملاً تاریخى‏اش در یابیم. اگر چشم بیرون و درونمان تیزبین نباشد، برخى از این نکته‏ها از دست مى‏رود و به همین علت باید توجه داشت که پرمایگى معرفت تاریخى با پرمایگى مورخ و غناى فرهنگ و آگاهى‏هاى وى از تمدن و افکار و عقاید متناسب است. بدین نکته ابن خلدون در مقدمه خویش با صراحت و دقتى کم نظیر اشاره مى‏کند و مى‏گوید:

«مورخ بصیر به تاریخ، به دانستن قواعد سیاست و طبایع موجودات و اختلاف ملت‏ها و سرزمین‏ها و اعصار گوناگون از لحاظ سیرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و دیگر کیفیات نیازمند است و هم لازم است در مسائل مزبور وقایع حاضر و موجود را از روى احاطه کامل بداند، آنها را با آنچه نهان و غایب است بسنجد و وجه تناسب میان آنها را از لحاظ توافق یا تضاد و خلاف دریابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزیه و تحلیل کند و به علل آنها پى ببرد و هم به درک اصول و شالوده‏هاى دولت‏ها و ملت‏ها و مبادى پدید آمدن آن‏ها و موجبات حدوث علل وجود هر یک همت بگمارد ...»(2)

نکته مهمى که در بررسى تاریخى و معرفت به گذشته انسانى مورد بحث ما وجود دارد چگونگى برخورد مورخ با این گذشته است؛ در واقع انسان امروزى یعنى مورخ است که مى‏خواهد در باره گذشته یعنى کار و بار انسان دیروز مطالعه کند، در این مقام مورخ باید با دقت و اندیشه‏اى موشکاف رابطه ما بین این دو ساحت یعنى انسانیت دیروزى و یا گذشته زیست و زندگى شده و انسانیت این روزگار را در قول و فعل برقرار سازد و به طور خلاصه، حاضر و غائب را یکجا ببیند و وجهه‏هاى نا همزمان را در یک زمان بررسى کند و به تعبیرى دیگر امور منفصل یا ناپیوسته را با روش اتصالى و پیوسته مطالعه کند و گذشته قابل بازیابى را براى بهره‏ورى و عبرت گرفتن انسان امروزى و انسانیت فردا و فرداها، تدوین و عرضه نماید. این دو ساحت یا سطح که در عرصه معرفت به هم متصل هستند و دریافت مى‏شوند، در جریان تاریخ و محیط تمدنى نیز همانند عناصر زیست شناختى که در نوع انسان وجود داشته‏اند و وجود دارند، حاضرند و داراى ظهور و بروز جدى اند. خشن‏ترین برخوردها هم نمى‏تواند میراث تمدنى و فرهنگى و اعتقادى یک قوم را از میان بردارد. براى کسى که اندکى با تاریخ گذشته روسیه و اتحاد شوروى و ماجراى فروپاشى آن و نیز وقایعى که در بالکان از دورترین ایام تا کنون رخ داده است و هم آنچه بر سر آفریقاى شمالى و دیگر جاها رفته است آشنایى دارد، دریافت این سخن دشوار نیست.

در اینجا از وقایعى که پس از فرو پاشى شوروى در محیط مسلمانان رخ مى‏دهد مثال نمى‏زنیم، بلکه از ماجرایى به عنوان مثال سخن مى‏گوئیم که مربوط به سال 1972 است؛ در آن سال یعنى:

«در 1972 پس از مرگ مدیر مؤسسه تعلیم و تربیت تاشکند، مقامات دولتى تصمیم گرفتند وى را در قبرستانى که مدفن شخصیت‏هاى رسمى است دفن کنند و نسبت به وى مراسم کفن و دفن را به عمل آورند؛ اما در این مورد نیز تعارض پیش آمد بدین معنى که خانواده وى این افتخارات و تشریفات مجلل را که قرار بود در حق شخصى اجرا شود که احتمالاً در زمان حیات با توجه به وظایفش به عنوان یک کمونیست خوب رفتار کرده بود، رد کردند و او را در قبرستان مسلمانان دفن نمودند و مراسم کفن و دفن اسلامى را در مورد وى به جا آوردند»(3)

بارى مورخ باید با گذشته به عنوان گذشته برخورد کند، این گذشته «واقعى» براى ایجاد کنندگان آن و زندگى کنندگان در آن، گذشته نبوده بلکه امرى حاضر و در حال صیرورت و البته برگشت‏ناپذیر بوده است؛ این گذشته امرى است که در یک لحظه نبوده و سپس «بود» شده و بعد از آن امرى «بود شده و بود گردیده» گشته است، این نکته به ظاهر ساده نتایجى پر مایه و عمیق است که ما به چند نکته آن اشاره مى‏کنیم و نوشته را به پایان مى‏بریم.

الف - کسى که در حال حاضر زندگى مى‏کند و معاصر ماست یعنى مورخ، موضوع معرفت خود را در حال حاضر در مى‏یابد اما باید آن را در اعماق تاریخ، یا به تعبیرى دیگر «گذشته» مستقر سازد و آن را به عنوان گذشته بشناسد. فعل یا عمل این معرفت باید در آن واحد، هم گذشته را به عنوان امرى که روزگارى، «حاضر» بوده است یادآورى کند و هم یادآور فاصله‏اى باشد که بیش و کم ما را به عنوان حاضران در این عصر از حاضران در گذشته جدا مى‏کند؛ در واقع با وارد کردن گذشته در زمان حاضر و بدون آنکه تغییرى در آن صورت گیرد، نمى‏توان گفت که ما قادریم این ساحت عظیم و پرمایه را که زمان باشد، حذف کنیم و آن را بدون تأثیر بشناسیم. در حقیقت چنانچه از فراز قرنها به امرى که گذشته است بنگریم و همه خصوصیات آن را دریابیم، اگر گرفتار سرگیجه شدیم، یعنى بدیع بودن آن امر و غیر حاضر بودن آن و نیز امر غیر کنونى بودنش را دریافتیم مى‏توان گفت که معنى تاریخ را هم دریافته‏ایم. مورخ هنگامى شم تاریخى یافته است یا مى‏یابد که استعداد احساس واقعیت گذشته را، بگونه‏اى که باز گفتیم، و معناى فاصله را با همه ابعاد و زیر و بم آن دارا شود. ما این نکته مهم را در کار نقاشان و نگارگران دوران گذشته خود نمى‏یابیم؛ آنها رستم و سهراب و بهرام گور و دیگر مردمان کوچه و بازار و یا مقامات ادارى و دیوانى را با شکل و شمایل مغولان و ایلخانیان و تیموریان و نظایر اینها و نه با شکل و شمایل مردمان عهد واقعى شان ترسیم کرده‏اند؛ البته ممکن است نقاش، یک واقعه تاریخى یا افسانه‏اى را به گونه‏اى دیگر جز آنچه دیگران بیان کرده و دریافته‏اند، بیان کند و با آگاهى، مقصودى از این کار داشته باشد. در اینجا نقاش گزارشگر تاریخ یا حتى افسانه نیست، بلکه نکته‏اى را دستمایه کار و بویژه اندیشه خود ساخته و از این راه نظر خویش را بیان کرده است. در نقاشى قهوه خانه از قول حسین آقا قوللر آقاسى دو جمله را که گزارشگرى روشن در این مورد است نقل مى‏کنیم:

حسین آقا مى‏گفت «ما سر و کارمان با مردم ساده دل کوچه و بازار است؛ مردمى که مثل خودمان طاقت قبول ریا و دو رنگى را ندارند؛ ما سراغ مروت و صفا و گذشت در شاهنامه مى‏رویم؛ جایى هم که به سلیقه ما جور در نیاید، جسارت کرده اصلاحش مى‏کنیم؛ ما هیچ وقت خنجر از پشت زدن را تبلیغ نمى‏کنیم؛ حیف از رنگ و بوم نیست که به خدمت پستى و نیرنگ در بیاید».(4)

حسین آقا هیچ وقت جنگ سهراب و رستم را باور نداشت، مرگ سهراب را هم؛ مى‏گفت:

«نمى‏دانم چه حکمتى در کار حکیم توس بوده، که به پهلوانى مثل رستم، با آنهمه بزرگ منشى و جوانمردى، یک چنین خطا و خیانتى را نسبت داده است؛ این خطاها مال امثال اشکبوس هاست نه رستم».(5)

خلاصه حضور گذشته در زمان حاضر احتمالاً در ترجمه نوشته‏هاى گذشتگان که سبک و سیاق خاصى دارد، مطرح مى‏شود. آیا مى‏توان و شایسته است که در ترجمه متنى که مربوط به عصرى با اوضاع و احوال معین و سبک و سیاقى خاص است و این سبک و سیاق هم در بیان و هم در مواجهه با مسائل نمود دارد، همه و یا قسمتى از این اوضاع و احوال و سبک نوشتن را به کنارى نهاد و مطلب را به زبان و بیان و بر خورد امروزین ترجمه و گزارش کرد؟

ب ـ نکته دوم مربوط به اصل این فاصله زمانى است؛ فاصله‏اى که ما را از گذشته جدا مى‏کند. یک فضاى خالى و بى حادثه و عارضه بالنسبه به واقعه مورد بحث ما نیست. براستى در فاصله زمانى که میانجى حادثه مورد مطالعه ما (اعم از عمل، یا اندیشه یا احساس) از یک سو و به عنوان گزارشگر حادثه از سوى دیگر است، این حادثه، اثر گذاشته و نتایجى عرضه داشته و بسیارى از امور بالقوه را با حرکت خود به فعل در آورده است.

مورخ نمى‏تواند معرفت خود را از این حادثه، به عنوان حادثه اصلى و اولى از معرفت به عوارض آن جدا سازد.

در اینجا به بهره‏اى که از این تحلیل نظرى مى‏توان گرفت باختصار اشاره مى‏کنیم و مى‏گوییم: در هر مطالعه تاریخى که موضوع آن «از آغاز تا امروز نباشد» داشتن مقدمه‏اى بایسته است تا گذشته موضوع و پدیدار مورد مطالعه را بشناساند و هم شایسته است که در مدخل یا پایان بحث به این پرسش پاسخ دهد که: «پس از پدیدار مورد بحث چه امرى اتفاق افتاده است؟». بدینسان مطالعه با خشکى و خشونت آغاز و انجام نمى‏یابد و مطالعه کننده از مقدمه و مؤخره ماجرا نیز اطلاعى، هر چند اندک، بدست مى‏آورد؛ البته نباید به دراز گویى دچار شد و هم بى جهت بسط و توسعه بعدى امور را به موقعیت‏هاى قبلى نسبت داد.

ج ـ نکته سوم آن است که گذشته مورد مطالعه، در روزگار خود «زمان حاضرى» بوده است همانند زمان حاضر و کنونى ما، که غبار آلود و در هم آمیخته و چند شکل و غیر قابل ادراک رخ مى‏نموده و در واقع شبکه‏اى درهم و آشفته از علت‏ها و معلول‏ها و اثرها و مؤثرها را مى‏ساخته و جولانگاه زد و خوردها و میدان زور آزمائى‏هاى معنوى و مادى بوده است و نکته مهم آنکه هیچ یک از عاملان و یا شاهدان این واقعه‏ها، در آن زمان قادر به دریافت کل واقعیت بطور یکجا نبوده‏اند، به همین جهت است که جامعه شناس، بر خلاف مورخ که وقایع منفصل را با روش اتصالى بررسى مى‏کند، ناگزیر است این کل به هم پیوسته و در هم تنیده را تجزیه کند و امر متصل یا امور پیوسته را با روش انفصالى مطالعه نماید.

اما مورخ که به گذشته مى‏نگرد، نمى‏تواند به مشاهده یا معرفت یک امر کلى در هم پیچیده و غبارآلود راضى شود؛ بنابراین در صدد بر مى‏آید که از آن دوره اطلاعى کسب کند که معاصران آن دوره نمى‏توانسته‏اند از آن آگاهى داشته باشند؛ مسلما مورخ مدعى این نکته نیست و نباید هم باشد که مى‏تواند امور آن روزگار را با دقت در جزئیات و با همه سرشارى و غناى مشخص و معین آن، که مردم آن عهد به تجربه دریافته و با آن زندگى کرده‏اند، فهم کند و بر آن مسلط گردد؛ در واقع معرفتى که مورخ در صدد کسب آن است، باید معرفتى باشد که بر فراز دریافت امور جزئى و خرد ـ که در جنب و جوش بى نظم هستند ـ بر مى‏شود و به جاى این حرکت و جنب و جوش نامنظم، دریافتى منظم و بسامان مى‏نشاند که قادر به ترسیم خطوط کلى و عام و دریافت جهت‏گیرى‏هاى اصولى و پیدا کردن زنجیره روابط علّى و اهداف و غایات و معانى و ارزشهاست.

مورخ باید به این مرحله برسد که بتواند برگذشته نظرى عقلانى بیفکند، نظرى که فهم مى‏کند، در مى‏یابد و تبیین مى‏کند؛ این همان نظرى است که ما بعید مى‏دانیم جامعه شناسان بتوانند بر اوضاع و احوال حاضر بیفکنند؛ زیرا همانطور که گفتیم این شبکه‏هاى در هم تنیده را نمى‏توان یکجا بررسى کرد و نا گزیر انفصال آنها هم، آن چنان قطعه‏ها را فراوان مى‏سازد که مطالعه همزمان آنها براى یک تن و حتى یک گروه هم فکر معدود و محدود ناممکن است. علاوه بر این باید توجه داشت که نیروهاى در حال عمل، همه آثار خود را به منصه ظهور نرسانده‏اند و صیرورت مورد نظر در یک مقطع زمانى هنوز تحقق کامل نیافته و بصورت امرى «پایان پذیرفته و تحقق یافته» در نیامده است.

به هر حال به این نکته باز گردیم که مورخ باید با نظر عقلانى خود واقعه‏هاى کلى و عام را که در عین حال متشخص و متفرد و خالى از حشو و زائده و عارضه‏هاى فرعى اند فهم کند و به تبیین معقول آنها بپردازد و این تبیین به همان اندازه قابل دریافت و معقول باشد که افراد و اشخاص تاریخى متشخص و معقول هستند.

با یادآورى اختلافى که میان تاریخ حقیقى و وقایع نگارى ساده و بسیط وجود دارد سخن را به پایان مى‏بریم. بى شک در وقایع نگارى ساده به گزارش یا روایتى گسترده و وفادار به آنچه گذشته است مى‏توان پرداخت؛ اما همه بى نظمى‏ها و ابهام‏ها نیز در این گزارش بدون تبیین وجود دارند. این ایراد به تاریخ محلى یا منطقه‏اى هم گرفته مى‏شود؛ مورخ این سنخ از بررسى‏ها نیز گمان مى‏کند که باید دقیق و موشکاف و جامع باشد؛ بنابراین خود را مقید مى‏سازد تا با ریز بینى فراوان همه امور جزئى و خرد را، ردیف کند؛ اما این امور خام پیش از آنکه در باره آنها اندیشیده شود و روابط میان آنها دریافت گردد، تاریخ نیسند. به این مطلب این نکته را هم باید افزود که نباید تصور کرد که دقت شاهد براى یک امر تاریخى به دلیل آنکه ناظر واقعه و گزارشگر آن از نزدیک است، لزوما بیش از مورخى است که آن حادث را تعلیل و تحلیل مى‏کند.

همواره در نقد کار شاهدان پرسشهاى چندى مطرح مى‏شود: آیا شاهد براى ملاحظه واقعه در موقعیت خوب و مناسى قرار داشته و همه اطلاعات مربوط به مقدمات و مقارنان واقعه را دارا بوده است و آیا همه توان خود را به کار گرفته و در واقع رنج درست دیدن و رصد کردن صحیح را بر خود هموار کرده است و آیا قربانى خیال و قیاس و گمال و وهم نشده است و پیشاپیش در قید و بند قضاوت نبوده و به پیشداورى نپرداخته است؟ و اصولاً آیا مطلبى را که تأیید کرده قابل ملاحظه و رصد کردن بوده است یا نه؟

در اینجا ما دو دسته وقایع داریم، دسته‏اى هستند که غرض از گزارش آنها، بیان احراز یک امر مادى عینى است؛ صورت مجلس یک تصادف اتومبیل مدرکى است که بى فاصله در محل حادثه تنظیم و ضبط شده است، اما وظیفه مورخ، گزارش صورت مجلس‏ها نیست و یا تنها وظیفه و اساسى‏ترین آنها تدوین و تنظیم این امور واقع نخواهد بود؛ مهم‏تر از واقعه نویسى و واقعه نگارى دریافت و تبیین آنهاست و نکته مهم و پایانى ما این است که غالبا حادثه‏ها و واقعه‏هاى تاریخى که مورد توجه مورخ و کل جامعه‏اند داراى گوهرى لطیف‏تر و پر مایه‏تر از احراز مادى آنها هستند. تجربه عرفانى عارفى واصل، که در یک لحظه یا لحظه‏هاى یک شب یا روز معین براى وى حاصل مى‏شود و وى عمیقا و با تمامى وجود و هستى خویش در یک لحظه آن را در مى‏یابد، بى شک بى نظیر و بى سابقه و مورد اطمینان و اعتمادى خدشه ناپذیر است؛ اما مگر نه این است که گزارش بعدى همین عارف از این تجربه روحى خود، که از سوزندگى و هیجانش کاسته شده، و در عین حال بسط و توسعه یافته و به زبان مردم نزدیکتر شده است؛ فائده‏اى عامتر و گسترده‏تر دارد و براى آیندگان هم به یادگار مى‏ماند. با همین اعتبار معرفت به گذشته هم که مورخ گزارشگر آن است، بر گزارش شاهد صادق واقعه، به لحاظ اطلاعى که عرضه مى‏کند و آگاهى و علمى که نشر مى‏دهد برترى دارد و به بهره ورى بیشتر همگان مى‏انجامد.

 

1ـ در جستجوى ریشه‏ها، حسن حبیبى ص 192.

2ـ مقدمه ابن خلدون - ترجمه پروین گنابادى ص 50 - 49، چاپ اول

3ـ اسلام و مسلمانان در روسیه: ترجمه حسن حبیبى ص 97

4ـ نقاشى قهوه خانه، هادى سیف ص 86

5ـ همان ص 88

 

تبلیغات