شواهد معرفت شناختی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
کواین حوزه پیش بینى و آزمون را براى تحقیق برمىگزیند. در بحث شواهد (Evidence) مىگوید: که تشکیل نظامهاى نظرى از تحریک حواس شروع مىشود که آن، جملات مشاهدهاى (observation sentences) را به ما القا مىکند. از آنها گزارهاى مطلقه مشاهدهاى (observation categoricals) استنتاج مىشود. آزمون بر اساس این گزارههاست. او مىگوید که معتقد به یقین علمى دکارتى (Cartesian sceintific certainty) نیست، و بعد به نظریه معرفتشناسى با قرائت طبیعى (naturalized epistemology) خودش به عنوان راه جایگزین اشارهاى مىکند.متن
1ـ تحریک و پیشبینى
ما در طى نسلها با خلاقیت جمعى و رشد یابنده خود، نظریه نظاممند از دنیاى خارج را، از طریق تأثیرات بر روى سطوح حسیمان، منعکس کردهایم. نظام، در پیش بینى دریافتهاى حسى آینده موفق بوده است. ما چگونه این کار را انجام دادهایم؟
علم عصب شناسى، نماهاى جدید ناآشنایى را از آنچه که در فاصله بین تحریک و ادراک مىگذرد بر ما عرضه مىکند. براى گفتن چیزى درباره مسیر از ادراک تا پیش بینى، تعمیم و نظاممندى، ممکن است به روانشناسى، بویژه روانشناسى زبان رجوع شود. ژنتیک تکاملى، نور بیشترى بر موضوعهاى اخیر تابانده است که برآوردى از معیارهاى شباهت که مبناى تعمیم بخشى و در نتیجه انتظارات ما را تشکیل مىدهند بدست مىدهد. همچنین تأمل برانگیزى خلاقیت علمى، از طریق نقل حوادث جالب، با تاریخ علم جلوه مىیابد.
در میان این کلاف سر درگم، روابط بین تحریک حسى و نظریه علمىمان درباره جهان، بخشى وجود دارد که با رضایت خاطر مىتوانیم آن را جدا کرده و بدون پرداختن به عصب شناسى، روانشناسى، روانشناسى زبان، ژنتیک و تاریخ توضیح دهیم. این، آن بخشى است که در آن، نظریه با پیش بینى آزموده مىشود. این، نسبتِ پشتیبانى شواهد است، و چارچوب و محورهاى آن را مىتوان از طریق کمّى، بیش از تحلیل منطقى ارائه نمود.
این گونه نیست که پیش بینى، هدف اصلى علم باشد. یکى از اهداف عمده، فهمیدن است. هدف عمده دیگر نظارت و تعدیل محیط است. پیش بینى هم مىتواند یک هدف باشد، ولى نکتهاى که اکنون مىخواهم مطرح کنم این است که پیش بینى، آزمون نظریه است، هدف هر چه مىخواهد باشد.
این که مىگوییم شواهد علم و آنچه که پیش بینى مىکنیم مشاهدات است، کاربردى معمولى است. اما مفهوم مشاهده براى تحلیل، مفهومى مشکلزا است، اگر چه وضوحبخشى، با تغییر جهتى به طرف اشیاء و حوادث قابل مشاهده، دنبال شده است. ولى بین آنها و اطلاعات دریافتى بىواسطه ما از دنیاى خارج، که تقریباً بکاراندازى گیرندههاى حسى ماست، شکافى برقرار است. من با پذیرش خود بکاراندازى یا تحریک، تمام اینها را میانبر زدهام، و به این ترتیب شاید به گونهاى شگفت انگیز از پیش بینى تحریک سخن گفتهام. منظور من از تحریکى که در یک موقعیت داده شده توسط فاعلشناسا تجربه مىشود، فقط مجموعه منظمِ زمانىِ تمام تحریکهاى دریافت کنندههاى خارجى اوست که در آن موقعیت بکار مىافتد.
به این ترتیب، مشاهده به عنوان یک مفهوم فنى، کنار مىرود. شواهد هم، اگر مشاهدات باشند، همین وضع را دارند. ما مىتوانیم به مسأله شواهد براى علم بپردازیم بدون این که از آنها به عنوان یک واژه فنى کمک بگیریم. در عوض مىتوانیم با مفهوم جملات مشاهدهاى، کارمان را ادامه دهیم.
2ـ جملات مشاهدهاى
پیش از این در صدد بررسى تکیهگاه شواهد علم بودیم. اکنون آن تکیهگاه با هر اسمى به عنوان ارتباط بین تحریک و نظریه علمى لحاظ مىگردد. نظریه از جملات تشکیل مىشود، یا این که در قالب آنها ارائه مىشود؛ و منطق ، جملات را به جملات مرتبط مىکند. پس آنچه ما به عنوان حلقههاى اولیه در آن زنجیرههاى متصل شونده نیاز داریم، جملاتى است که مستقیماً و مستحکم با تحریکهایمان مرتبطند . هر کدام از این جملات باید بطور ایجابى با سلسلهاى از تحریکات ما و بطور سلبى با سلسلهاى دیگر مرتبط باشند. جمله، باید اثبات یا نفى فاعل را، در موقعیت تحریک در سلسله مناسب، بدون تحقیق بیشتر و مستقل از آنچه که ممکن است، او در آن زمان با آن درگیر باشد، با وضوح حکم کند. لازمه دیگر، وضعیت بین الاذهانى است: برخلاف گزارشى از احساس، جمله باید از طرف همه شاهدان صلاحیتدار زبانى موقعیت حکم یکسانى را بدهد.
من آنها را جملات مشاهدهاى مىنامم. به عنوان مثال جملههاى: «باران مىآید»، «هوا دارد سرد مىشود» و «آن یک خرگوش است» برخلافِ «انسانها جاودانند»، جملات موقعیتى هستند که در بعضى مواقع صادقند، و در بعضى مواقع کاذب. بعضى وقتها باران مىآید، بعضى وقتها نمىآید. پس بطور خلاصه، جمله مشاهدهاى جملهاى موقعیتى است که در آن متکلمین زبان مىتوانند بلافاصله در شهادت به موقعیت، موافقت کنند. براى آگاهى بیشتر به فصل 15 مراجعه شود.
مشاهدهاى بودن در مرزهایش مبهم است. در آمادگى فردى براى اثبات درجاتى هست. آنچه که براى یک جمله مشاهدهاى، مانند: «آن یک غاز است» در نظر بوده است، ممکن است در کمال تعجب در نظر خود فاعل شناسا، هنگام برخورد به نوعى سیاه، او را مردد باقى بگذارد. او ممکن است، مجبور باشد به عرف متشبث شود که در مورد کاربرد لغتش به توافقى برسد. بنابراین ما نیاز خواهیم داشت که هر از چندگاه، ناهمگونى رفتار انسانى را به خودمان یادآورى کنیم، ولى در ضمن، وضوح را با گرایش به مرزها تشویق مىکنیم.
طیف تحریکات مرتبط با یک جمله مشاهدهاى، بطور اثباتى یا سلبى را، من «معناى محرکِ» اثباتى یا سلبى آن براى گوینده خاص مىنامم. هر کدام از تحریکات، با این تعریف، فراگیر است: آن، مجموعه تمام گیرندههاى خارجى تحریک شده است، نه فقط آنهایى که باعث آشکار شدن رفتار شدند. به این دلیل، تحریکات واقع شده در یک معناى محرک بطور وسیعى در تأثیرات غیر مؤثّرشان متفاوت خواهند بود، ولى در حوزه تأثیرات مؤثّرشان باید، توسط روشناییهاى فاعل شناسا، از بعضى جهات، با هم مشابه باشند؛(4) مشابه، یعنى، در بروز دادنِ رفتارِ مشابه. این که او، به همه آنها عنوان جمله مشاهدهاى یکسان مىدهد، خودش موردى از رفتار بروز داده مشابه است.
یک جمله مشاهدهاى ممکن است از یک اسم یا صفت تنها، که به عنوان یک جمله در نظر گرفته شده است، تشکیل شده باشد؛ به این ترتیب «باران»، «سرد»، «خرگوش» به جاى «دارد باران مىآید»، «هوا سرد است»، «آن یک خرگوش است» مىآید. همچنین جملات مشاهدهاى ممکن است ترکیب شوند تا جملات مشاهدهاى بیشترى تشکیل دهند. یک راه ترکیب، حرف ربط ساده است به عنوان مثال: «خورشید در حال طلوع است و پرندگان مىخوانند.» راه دیگر ترکیب آنها، اسناد دادن است: «این سنگ آبى است» به عنوان ترکیب دو جمله «نگاه کن، یک سنگ» و «نگاه کن، آبى». یک تعبیر معادل به سادگى «سنگ آبى» است؛ آنها همان معناى محرک را دارند. ولى آنها معادل عطف صرف «نگاه کن یک سنگ، و نگاه کن آبى» نیستند. ارتباط آنها نزدیکتر است. عطف، تا وقتى انجام مىشود که تحریک نشان دهد، هر کدام از جملات مشاهدهاى عضو، در جایى در صحنه واقع مىشوند، به این ترتیب یک سنگ سفید در این جا، یک گل آبى در آن جا. به تعبیر دیگر، اسناد، بر روى دو عمل متمرکز مىشود، و مستلزم این است که آنها با هم واقع شوند یا بقدر کفایت همپوشانى داشته باشند. آبى باید شامل سنگ شود. همچنین ممکن است فراتر رود؛ ساختار، متقارن نیست.
آنچه ما را به بررسى جملات مشاهدهاى سوق داد جستجوى ما براى ارتباط بین مشاهده و نظریه بود. جمله مشاهدهاى وسیله بیان پیش بینى است که یک نظریه را بازبینى مىکند. این شرط، که آن یک حکم صریح بدهد، چیزى است که آن را آخرین ایستگاه بازرسى مىکند. لازمه بین الاذهانى بودن، چیزى است که علم را عینى مىکند.
به این ترتیب ممکن است، بگوییم، جملات مشاهدهاى وسیله انتقال شواهد علمى است ـ اگر چه بدون خطر کردن تعریفى از خود «شواهد» دادن - ولى آنها همچنین وسایط ورودى(5) آموختن زبان هستند. نخستین دستآوردهاى طفل در زبان معرفتى، جملات مشاهدهاى ساده شامل «ماما»، «شیر» و نظیر آن به عنوان جملات مشاهدهاى تکواژهاى هستند. آنها از طریق شرطى کردن پاسخها با تحریکات، مرتبط مىشوند. ارتباط مستقیم آنها با تحریکِ همزمان، اگر بناست که بچه بدون زبان قبلى آنها را کسب کند ضرورى است، و لازمه بین الاذهانى بودن، براى این که او عباراتى را از سخن گویان دیگر در موقعیتهاى مشترک مناسب بیاموزد هم ضرورى است.
این که جملات مشاهدهاى در هر دو طریق نقش دارند ـ به عنوان وسیله انتقال شواهد علمى و واسطه ورودى به زبان ـ هیچ باعث تعجب نیست. جملات مشاهدهاى باید بین زبان، علمى یا غیر علمى، و زندگى واقعى که زبان تماماً درباره آن است ارتباط ایجاد کنند.
جملات مشاهدهاى، آن گونه که من آنها را تعریف کردهام از جملات اولیهاى که واسطه ورودى کودکند، بسیار فراتر مىرود. خیلى از آنها، نه با شرطى کردن ساده یا تقلید، بلکه با ساختارهاى حاصل از واژههاى پیچیده و توسعه یافته آموخته مىشوند. شرط مطابقت مستقیم با سلسلههاى تحریک مىتواند به هر یک از دو طریق حاصل شود. این که کدام مستقیماً با شرطى کردن آموخته مىشود و کدام بطور غیر مستقیم از طریق زبان بالاتر، از شخصى به شخصى متفاوت است. ولى دو شرط بین الاذهانى بودن و مطابقت با تحریک، ما را مطمئن مىکند که هر جمله مشاهدهاى مىتواند بطور مستقیم آموخته شود. ما مىشنویم که همزبانهاى ما جملهاى را درست در همان موقعیتهایى که ما به راههاى خاص تحریک مىشویم، تأیید یا تکذیب مىکنند، و ما در این کار با آنها مشارکت مىجوییم.
3ـ جملات با بار نظرى
تعریف من از جمله مشاهدهاى، طرح خود من است، ولى اصطلاح آن متعلق به من نیست. فلاسفه دیر زمانى در طرق متعددشان چیزى را که واژههاى مشاهدهاى یا جملات مشاهدهاى مىنامیدند، مورد بحث قرار دادهاند. ولى امروزه رسم شده است که تصورات را مورد سؤال قرار دهند، و چنین ادعا شود که اشیاء قابل رؤیتِ ادعائى، به درجات مختلف با بار نظرى هستند . خاطرنشان مىشود هنگامى که دانشمندان یافتههاى خودشان یا یافتههاى یکدیگر را گردآورى و بازبینى مىکنند، بیش از آنچه نیاز است پافشارى نمىکنند که از توافق بین شاهدان آشنا با موضوع مطمئن شوند؛ زیرا آنها انسانهایى اهل استدلال هستند. «مخلوط در 180 درجه سانتیگراد است» و«سولفید هیدروژن آزاد مىشود» به قدر کافى براى هر یک از آنها قابل مشاهده است، و گزارشهاى ناشناختهتر، توسط بعضى از آنها بقدر کفایت مشاهدهپذیر است. به این ترتیب من موافقم که مفهوم عملى مشاهده، نسبت به یک جماعت محدود یا جماعت محدود دیگر نسبى است، تا این که نسبت به تمام جماعت اهل آن زبان . یک جمله مشاهدهاى براى یک جماعت، جمله موقعیتىاى است که تمام اعضاى آن جماعت بر اساس آن مىتوانند به صراحت در شهادت بر آن موقعیت توافق داشته باشند.
با این وجود براى اهداف فلسفى مىتوانیم عمیقتر تحقیق کنیم، و به یک معیار واحد براى تمام جماعت اهل آن زبان برسیم. مشاهده شدنى به این معنا هر چیزى است که بطور بىواسطه توسط هر شاهدى که زبان و حواس پنجگانهاش را در اختیار داشته باشد مورد گواهى قرار گیرد. اگر دانشمندان قرار بود با لجاجت در طلب شواهد بیشتر، فراتر از آنچه براى وفاق کافى است اصرار ورزند، مشاهده شدنیهاى آنها اکثرا، به مشاهده شدنیهاى همه جماعت متکلم به آن زبان کاهش مىیافت. تنها چند تایى، مثل بوى غیر قابل توصیف یک گاز غیر معمولى، در مقابل کاهش مقاومت مىکرد.
ولى تمام اینها چه ارتباطى دارند با این که یک جمله با بار نظرى یا آزاد از نظر باشد؟ تعریف من، جملات مشاهدهاى را از غیر آن، چه با جماعتهاى خاص در ارتباط باشند یا با جماعت عام، بدون ارجاع به آزادى از نظر، متمایز مىسازد. همان گونه که حالا خواهیم دید، معنایى وجود دارد که به آن معنا تمام جملات، حتى ابتدایىترینشان، با بار نظرى هستند و معنایى هست که به آن معنا هیچ کدام، حتى حرفهاىترینشان، با بار نظرى نیستند.
ابتدا به جملات مشاهدهاى ابتدایى، واسطه ورودى به زبان آموزى بیندیشید. آنها به عنوان کلها، از طریق شرطى شدن، با سلسلههاى تحریکات مربوطه مرتبطند. واژههاى تشکیل دهنده در آن جا، تنها به عنوان بخشهاى (syllables) تشکیل دهنده، آزاد از نظریه هستند. ولى این واژهها در زمان مناسب در زمینههاى نظرى تکرار مىشوند. دقیقاً این اشتراک واژهها، در جملات مشاهدهاى و جملات نظرى است که ارتباط منطقى بین دو نوع جملات را برقرار مىکند و مشاهده را متناسب با نظریه علمى مىسازد. به نحو گذشته نگر، آن جملاتى که زمانى جملات مشاهدهاى ساده بودند، حالا براستى با بار نظرى هستند. یک جمله مشاهدهاى که شامل واژهاى فنىتر از واژه «آب» نیست به نیروهایى همراه با جملات نظرى ملحق مىشود که شامل واژههایى به فنى بودن «O2H» هستند. اگر جمله به صورت تکواژهاى، شرطى شده به موقعیتهاى تحریکى، نگریسته شود، بدون بار نظرى است و اگر به صورت تحلیلى کلمه به کلمه دیده شود، با بار نظرى است، تا آن جا که جملات مشاهدهاى اصلاً در ارتباط با علم هستند، و شواهد و آزمایشات را تمهید مىکنند، این بار کردن بنحو گذشتهنگر نظرى باید همراه با آزادى تکواژهاى اولیه از نظر باشد. شک کردنِ در مشاهدهاى بودن آنها، به این شکل گذشتهنگر، ارتکاب آن چیزى است که فیرْث(Firth, P.100) مغالطه عقب افکنى مفهومى مىنامید.
جملات مشاهدهاى پیچیدهتر، شامل جملات جوامع علمى تخصصى، بطور مشابه دو وجهى هستند، اگر چه از طریق ترکیب آموخته مىشوند تا شرطى کردن مستقیم آنچه آنها را جملات مشاهدهاى مىکند همچنان ارتباط تکواژهاى آنها با سلسلههاى ثابت تحریک حسى است، به هر شکلى که آن ارتباط حاصل شود. بنحو تکواژهاى، آنها همچنان به عنوان جملات آزاد از بار نظرى عمل مىکنند، مثل جملات «تبیینگر» س. ى. لویس (C.I.Lewis, P.179)، اگر چه وقتى بنحو گذشته نگرانه، لغت به لغت در نظر گرفته شوند، همان جملات خودشان با بار نظرى هستند، مانند جملات «عینى» او.
هنگامى که معرفت شناسى مرحله زبانشناسى را طى کرد، سخن از اشیاء مشاهده شدنى به سخن از واژههاى مشاهدهاى راه داد. این حرکت خوبى بود، ولى بقدر کافى خوب نبود. جملات مشاهدهاى از جملات نظرى، تنها اشتقاقاً متمایز بودند، زیرا جملات مشاهدهاى، واژههاى مشاهدهاى را با نادیده گرفتن واژههاى نظرى یا با بار نظرى در برمىگرفت. در نهایت رایشنباخ (Reichenbach) و دیگران احساس کردند که به «اصول پل زننده» نیاز هست تا دو نوع جملات را با هم ارتباط دهند. ما اکنون دریافتهایم که نیاز به پلى نیست، و پل زدن شکل قیاسى غلطى است. با شروع کردن از جملات، همانگونه که ما از جملات شروع کردهایم، تا شروع کردن از واژهها، هیچ مانعى براى اشتراک لغات به وسیله دو نوع جمله نمىبینیم؛ و این لغات مشترک است که آنها را ارتباط مىدهد.
شروع کردن با جملات، فایده بیشترِ آزاد کردنِ تعریف جمله مشاهدهاى از هر تکیهاى بر تمایز بین آزاد از بار نظرى و با بار نظرى را افاده کرده است. افزون بر آن، امتیاز سوم این حرکت این است که ما مىتوانیم آنگاه دستاورد و کاربرد جملات مشاهدهاى را بدون قضاوت پیشین این که کلمات تشکیل دهنده به چه اشیایى - اگر قرار بر دلالت به شیئى بوده ـ قرار بوده دلالت کنند، مطالعه کنیم. به این ترتیب ما آزادیم که روى طبیعت شىء ـ انگارى و فایدهاش براى نظریه علمى ـ موضوع بحث فصل دوم ـ نظریه پردازى کنیم. انتخاب واژهها به عنوان نقطه شروع به معناى بدست آوردن زیرکانه شىء ـ انگارى و دست برداشتن بدون چون و چرا از دلالت عینى بدون توجه به این که شىء ـ انگارى براى چیست یا این که چه چیزى به آن مربوط مىشود بوده است.
4ـ گزاره مطلقه مشاهدهاى
پشتیبانى نظریه توسط مشاهده، به وضوحِ تمام در آزمون واقع مىشود، بنابراین بیایید آن را بررسى کنیم. دانشمند ذخیره نظریه پذیرفته شدهاى دارد و فرضیهاى براى الحاق احتمالى به آن لحاظ مىکند. نظریه به او مىگوید که اگر فرضیه مورد بررسى صادق است، آنگاه هر زمانى که یک موقعیت مشاهدهاى خاص مهیا شود، معلول خاصى باید مشاهده شود. بنابراین او موقعیت مورد نظر را مهیا مىکند. اگر معلول پیش بینى شده ظاهر نشود، او فرضیهاش را ترک مىکند. اگر معلول ظاهر شود: فرضیه او ممکن است صادق باشد و بنابراین مىتواند بطور موقت به نظریه ذخیره او اضافه شود.
به این ترتیب فرض کنید که گروهى از کانىشناسهاى معدنى، جسم معدنى بلورى ناآشنایى از نوع صورتى متمایزى را از زیر زمین بیرون آوردهاند. آنها موقتاً از آن با عنوان «سنگ ـ سنگ»(6) یاد مىکنند. به خاطر نیاز به نامى بهتر یکى از آنها ترکیب شیمیایى آن را حدس مىزند. این فرضیهاى است که وارد جزئیات آن نمىشوم. او از روى دانستنیهاى شیمى خود استدلال مىکند که اگر این فرضیه شیمیایى صادق باشد، آنگاه هر قطعهاى از سنگ ـ سنگ باید وقتى بیش از 180 درجه سانتیگراد حرارت داده شود، سولفید هیدروژن آزاد کند. این اطلاعات اخیر مشاهدهاىاند؛ زیرا کانىشناس ما و همکارانش وقتى سنگ ـ سنگ را مىبیند آن را مىشناسد و وقتى سولفید هیدروژن را استشمام مىکنند آن را مىشناسند، و مىتوانند حرارت سنج را بخوانند.
به این ترتیب، بازپژوهى فرضیه، بستگى به یک رابطه منطقى استلزام دارد. در یک طرف، طرف نظرى، ما ذخیره نظرى پذیرفته شده به علاوه فرضیه را داریم. این ترکیب، استلزام را ایجاب مىکند. در طرف دیگر، طرف مشاهدهاى، یک کلیّت لازم را داریم که آزمایش کننده مىتواند مستقیماً آزمایش کند، مستقیماً به مقابله بطلبد در این مورد با حرارت دادن قدرى از ماده صورتى و بو کردن آن.
کلیّتى که از امور مشاهدهاى به این طریق تشکیل مىشود ـ «هر گاه این، آن» ـ آن چیزى است که من گزاره مطلقه مشاهدهاى مىنامم. گزاره مطلقه مشاهدهاى از جملات مشاهدهاى تشکیل شده است. این «هر گاه» با این قصد نیست که زمانها را تجسم دهد و آنها را مسور گرداند. آنچه مورد نظر است کلیّتى غیر قابل کاهش، پیشینى نسبت به هر دلالت عینى است. این کلیّتى است با این معنا که کیفیاتى که در یک جمله مشاهدهاى توصیف شده است بطور غیر قابل تغییرى همراه با کیفیاتى است که در جمله دیگر توصیف شده است.(7)
اگر چه گزاره مطلقه مشاهدهاى از دو جمله موقعیتى تشکیل شده است، خودش یک جمله «دائمى» است، و بنابراین مورد خوبى براى مشمول نظریه علمى شدن است. به این ترتیب علاوه بر نمونه کاملى براى موقعیت آزمایشى بودن، مسأله ارتباط دادن منطقى نظریه به مشاهده را حل مىکند.
آن موقعیت، آن جایى است که فرضیهاى با آزمایش محک زده مىشود. موقعیت مقابل هم به همان اندازه آشناست: یک مشاهده اتفاقى ممکن است حدس گزاره مطلقه مشاهدهاىِ جدیدى را براى ما پیش آورد، و ممکن است ما فرضیه نظریى براى توضیح آن ابداع کنیم. به عنوان مثال، ممکن است ما متوجه شویم که نىها به طرف رودخانه خم شدهاند. این، گزاره مطلقه مشاهدهاى زیر را مطرح مىکند:
(1) وقتى یک نى در کنار آبى مىروید، «آن» به طرف آن آب خم مىشود.
این به نوبه خود یک فرضیه نظرى را مطرح مىکند: «یک ریشه نى عمدة طرف خودش از درخت را تغذیه مىکند.» همراه با پارههاى پیشین نظریه که گرفته شود، مثل این که ریشهها از زمین مرطوبتر بیشتر غذا مىگیرند، و این که غذا رشد شاخهها را تقویت مىکند، این فرضیه را مستلزم گزاره مطلقه مشاهدهاى مىیابیم. گزارههاى مطلقه مشاهدهاى دیگرى هم پیآمد منطقى آن خواهند بود، و محک زدن مستمر فرضیه با محک زدن انواعى از آنها، همراه با محک زدن گزاره مطلقه مشاهدهایى که فرضیه را پیش مىآورد ادامه مىیابد.
گزاره مطلقه مشاهدهاى(1) از تعریف من بنحو ظریفى فراتر مىرود: آن از دو جمله مشاهدهاى خودکفا تشکیل نشده است. نمىتواند این طور خوانده شود که «وقتى نىاى در کنار آب مىروید، نىاى روى آب خم مىشود.» جملات مشاهدهاى مؤلّفه، این دفعه نه تنها باید مربوط به صحنه واحدى باشند، بلکه باید مربوط به همان قسمت از صحنه، همان نى باشند. اثر «آن» در گزاره شماره(1) این گونه بود. ما آن چیزى را داریم که ممکن است گزاره مطلقه مشاهدهاى متمرکز نامیده شود، متمایز از گزاره مطلقه مشاهدهاى «آزاد».
در بخش دوم ، تقابلى بین ربط و حمل دیدیم. حال، گزاره مطلقه مشاهدهاى آزاد تنها با یک ربط کلیّت مىیابد، و اقتضا مىکند که هر موقعیتى که یک جهت را نشان دهد، جهت دیگر را هم در جایى نشان دهد. قضیه مطلقه مشاهدهاى متمرکز تقریباً بر اساس جمله مشاهدهاى حملى کلیّت مىیابد. گزاره مطلقه مشاهدهاىِ(1) بر اساس حمل «این نى رودخانهاى روى آب خم مىشود» کلیت مىیابد که بیان کند همه نىها چنیناند.
«این کلاغ سیاه است» یا «کلاغ سیاه» جمله مشاهدهاى حملىِ خلاصهتر و واضحتر است. این به گزاره مطلقه مشاهدهاى متمرکز «هر گاه کلاغى هست، آن سیاه است» یا خلاصه و واضح، «تمام کلاغها سیاهند» کلیت مىیابد.
5ـ آزمون و ابطال
گزاره مطلقه مشاهدهاى با زوجهاى مشاهدهها محک زده مىشود. این قضیه بطور تعیین کننده با مشاهدههایى که نسبت به آن سازگارند، قابل تحقیق نیست، ولى با زوجى از مشاهدهها ابطال مىشود، یکى مثبت و یکى منفى ـ به این طریق: مشاهده سنگ ـ سنگ در 180 درجه سانتیگراد ولى عدم حضور سولفید هیدروژن، یا مشاهده نىهاى رودخانهاى که در جهت خلاف آب خم شدهاند. قضیه مطلقه مشاهدهاى آزادِ «وقتى خورشید بالا بیاید پرندگان مىخوانند» با مشاهده طلوع خورشید در میان پرندگان ساکت ابطال مىشود.
محک زدن مشاهدهاى فرضیههاى علمى، به نوبه خود، و در واقع محک زدن جملات بطور کلّى، از محک زدن قضایاى مطلقه مشاهدهایى که در بر دارند، تشکیل مىشود. در این جا هم [یعنى در مورد فرضیههاى علمى]، همان گونه که در حالت گزاره مطلقه مشاهدهاى، خودش بود، هیچ تحقیق تعیین کنندهاى وجود ندارد، و فقط ابطال هست. یک گزاره مطلقه مشاهدهاى را با یک مشاهده مثبت و یک مشاهده منفى ابطال کنید، همه آنچه را که مستلزم آن بودهاند ابطال کردهاید.
معرفت شناسى سنتى زمینههایى را در تجربه حسى که [آن زمینهها] مستعد در برداشتن نظریههاى ما درباره دنیا، یا حداقل مستعد فراهم کردن قدرى افزایش احتمال براى آن نظریههاست، جستجو مىکرد. در مقابل، سِرکارِل پوپر،(sir karl popper) مدت طولانىاى است که تأکید مىکند، نقش مشاهده تنها در ابطال نظریه است و نه در تأیید آن. ما حالا از طریقى شکلوارهاى(8) در حال بررسى این بودهایم که چرا چنین است.
ولى هنوز باید همان گونه که در بخش 2 گفته شد، به خاطر داشته باشیم که داریم طرح مىدهیم: مرزهاى صریح را آنجا قرار مىدهیم که هیچ مرزى نمىتواند کشیده شود.(9) زوج مشاهدهها در ابطال ادعایىِ یک گزاره مطلقه مشاهدهاى، ممکن است به خاطر تردید غیر قابل پیش بینى در مورد معناى محرک یکى از زوجهاى جملات مشاهدهاى، مثل مورد قوى سیاه یا کلاغ سفید، غیر قطعى باشد. نظریهاى که دلالت داشت بر گزاره مطلقه مشاهدهایى «تمام قوها سفیدند»، یا «تمام کلاغها سیاهند»، ممکن است با کشف نوع غیر معمول ابطال شود یا ابطال نشود، که بر اساس تصمیم خود ما در مورد معناى محرک مبهم واژه است. در مورد هر دو مثال کاربردهاى لفظىاى که عملاً استفاده شده است، که قوهاى سیاه و کلاغهاى بور را مجاز مىدارند، آنهایى هستند که به امکان واژهشناسى یکنواختتر در نظریه فراگیر کمک مىکنند.
علاوه بر این به وضوح صادق است که ما بطور مستمر نه تنها براى ابطال فرضیهها بلکه براى تأیید آنها استدلال مىکنیم. این، به هر حال موضوع محاجه منطقى یا احتمال گرایانه بر پایه عقاید دیگرى که هم اکنون موجود است، مىباشد. این، جایى است که فنّاورى احتمالات و آمار ریاضى در کار مىآید. بعضى از آن عقاید تأیید کننده، ممکن است مشاهدهاى باشند، ولى آنها تنها همراه با عقاید دیگر که نظرىاند، در تأیید مشارکت مىکنند. مشاهده خالص تنها شواهد نفى کننده را، با ابطال گزاره مطلقه مشاهدهایى که یک نظریه پیشنهادى بر آن دلالت مىکند افاده مىکند.
6ـ کلگرایى
بیایید به یاد آوریم که فرضیه مربوط به ترکیب شیمیایى سنگ ـ سنگ، به تنهایى پیامد منطقى گزاره مطلقه مشاهدهایش را در بر نداشت. آن را با کمک ذخیره نظریه علمى پذیرفته شده در پى آورد. براى استنتاج یک گزاره مطلقه مشاهدهاى از یک فرضیه داده شده ممکن است، ناچار شویم، کمک جملات نظرى دیگر و مطالب تکرارى عقل عرفى را که نیازى به ذکر آنها نیست، و شاید کمک حتى حساب و بخشهاى دیگر ریاضى را به دست آوریم.
در آن وضعیت، بطلان گزاره مطلقه مشاهدهاى، بطور قطعى فرضیه را ابطال نمىکند. آنچه که ابطال مىکند مجموعه مرکبى از جملات است که براى در پى داشتن گزاره مطلقه مشاهدهاى مورد نیاز بود. براى پس گرفتن آن مجموعه مرکب، لازم نیست که فرضیه مورد نظر را پس بگیریم؛ مىتوانیم در عوض جمله دیگرى از مجموعه را پس بگیریم. این بصیرت مهمى است، که «کلگرایى» نامیده مىشود. پیِر دوهِم (Pierre Duhem) در ابتداى این قرن، بیشتر آن را ارائه داد، ولى نه خیلى زیاد.
دانشمند به آزمایش خود به عنوان محک خاصِ فرضیه جدیدش مىاندیشد، ولى تنها به دلیل این که این جملهاى بود که او دربارهاش سؤال داشت و براى ردّ آن آماده است. فراتر از این، همچنین وضعیتهایى است که او فرضیه از پیش تصور شدهاى ندارد، بلکه فرضیه او تنها بر اثر پدیدهاى غیر معمولى پیش مىآید. این وضعیتى است که او با نمونه مقابل گزاره مطلقه مشاهدهاى رو به رو مىشود که بنابر نظریه فعلى او به عنوان یک کلیت، باید [آن گزاره مطلقه مشاهدهاى] صادق بوده باشد. بنابراین او به نظریهاش با دیدى انتقادى مىنگرد.
با برخورد منطقى افراطى ممکن است تطبیق گزاره مطلقه مشاهدهاى رد شدهاى را به طریق زیر تصویر کنیم: ما در مقابلمان دستگاهى از صدقهاى ادعایى داریم که بطور مشترک یافت شده تا مستلزم گزاره مطلقه کاذب باشد. استلزام، ممکن است در اینجا فقط به عنوان قابلیت استنتاج توسط منطق توابع صدق، تسویر، و هوهویت در نظر گرفته شود. (ما همواره مىتوانیم با وارد نمودن مقدمات مناسب بطور خلاصه و روشن در دستگاه، براى نتایج بیشتر، تمهید مقدمه کنیم.) اکنون یکى یا بیشتر از جملات در دستگاه «س» دارند ناگزیر از فسخ مىشوند. ما بعضى از اعضاء دستگاه را از این تهدیدِ بر حکمِ به این که استلزام تعیین کننده بدون کمک آنها هنوز برقرار مىماند معاف مىکنیم.(10) به این ترتیب هر صدق منطقى خالصى معاف مىشود، زیرا آن به هر حال چیزى به آنچه که دستگاه «س» منطقاً در پى مىآورد نمىافزاید. همچنین جملات غیر مربوط گوناگون در دستگاه «س»، معاف خواهند شد. از اعضاى باقیمانده دستگاه «س»، آن را که نسبت به نظریه فراگیر ما مشکوکترین به نظر مىرسد، یا کمترین اهمیت را دارد فسخ مىکنیم. ما شعار کمترین حذف را لحاظ مىکنیم(11) اگر اعضاى باقیمانده دستگاه «س» هنوز با هم جمع مىشوند که بر گزاره مطلقه کاذب دلالت کنند، ما مىکوشیم که یکى دیگر را فسخ کنیم و قبلى را ابقا نماییم. اگر گزاره مطلقه کاذب هنوز مورد دلالت است، سعى مىکنیم هر دو را فسخ کنیم. ما این ترتیب را ادامه مىدهیم تا زمانى که استلزام خنثى شود.
ولى این فقط اول کار است. همچنین باید ما گروههاى دیگرى از جملات را در نظریه فراگیرمان، که این باورهاى تازه فسخ شده را ایجاب مىکنند، در جاى دیگر بیابیم؛ زیرا آنها نیز باید خنثى شوند. ما این طریق را ادامه مىدهیم تا این که به نظر برسد که سازگارى بازسازى شده است. حذفى که منظور از شعار حداقلِ حذف، حداقل کردن آن است چنین است.
این شعار، بخصوص ما را، در انتخابمان که چه جملاتى از دستگاه «س» را فسخ کنیم، که از هر صدق خالص ریاضىاى محافظت شود، محدود مىکند،(12) زیرا ریاضیات در تمام شعبات نظامات ما از دنیا سارى است، و اختلالش بطور غیر قابل تحمّلى تکان دهنده است. اگر سؤال شود که دانشمند چرا ریاضیات را معاف مىکند، او احتمالاً مىگوید: زیرا که قوانینش ضرورتاً صادقند؛ ولى من فکر مىکنم که ما در اینجا توضیحى داریم، تقریباً، از خود ضرورت ریاضى. توضیح در روش اظهار نشده ما در محافظت از ریاضیات با بکار بستن آزادیمان در رد عقاید دیگر بجاى آن قرار دارد.
بنابراین، انتخاب این که کدام یک از باورها را رد کنیم، فقط تا آنجا که گزاره مطلقه مشاهدهاى رد شده مورد نظر است مساوى است، و نه بر اساس نکات دیگر. ما این گونه فهمیدیم که بهتر است قایق را بیش از نیاز تکان ندهیم.(13) به هر حال سادگى نظریه نتیجه بخش، امر مورد ملاحظه هدایت کننده دیگرى است، و اگر دانشمند راهش را به سوى دست آورد بزرگى در سادگى ببیند، حتى حاضر است قایق را به خاطر آن خیلى زیاد تکان دهد. ولى هدف نهایى این است که نحوه تجدید نظر را چنان برگزینیم که موفقیت آتى در پیش بینى را به حداکثر برسانیم، پوشش آتى گزارههاى مطلقه مشاهدهاى صادق را. راهى براى بدست آوردن این وجود ندارد، ولى به حداکثر رساندن سادگى و به حداقل رساندن حذف، دستورالعملهاى معیارى هستند که توسط آنها علم مىکوشد که در پیش بینیهاى آینده، موجه باشد.
فهم این که چگونه کسى مىتواند کل گرایى را به معنایى که پیش روى ماست مورد پرسش قرار دهد، مشکل است. گِرون باوْم (Grünbaum) به راستى بر علیه کلگرایى محاجه کرده است، ولى به معنایى قوىتر از آنچه در این جا به آن پرداخته شده است. او کل گرایى را این گونه تعبیر مىکند که کلگرایى ادعا مىکند که هر گاه پیشبینى با شکست مواجه شود، ما همواره مىتوانیم فرضیه مورد تهدید را با تجدید نظر این چنینى ذخیره نظریه مورد قبولى که همراه با فرضیه مورد تهدید، «شکست» پیشبینى را در پى داشت نجات دهیم. من این گونه فرض نمىکنم. خنثى سازى نتیجه منطقى کاذب، همه آن چیزى است که مورد بحث است. توضیح مشاهده مخالفِ غیر قابل انتظار کاملاً قدم دیگرى از پیشرفت علمى است که ممکن است در وقت مقتضى انجام شود یا انجام نشود.
کلگرایى در معناى معتدل، تصحیح روشن، ولى سرنوشت سازى از تصور بىپیرایه جملات علمى است، بدان گونه که هر کدام از این جملات با محتواى تجربى جداى از خودش در نظر گرفته شده باشد. محتوا، مورد اشتراک است، حتّى توسط ریاضیات، تا آن جا که ریاضیات اعمال مىشود.
7ـ محتواى تجربى
معانى محرک، حدود نامشخصى دارند، همان گونه که باز هم قوى سیاه و کلاغ سفید دال بر آنند. به هر حال اگر ما حدود صریحى تصور کنیم، مىتوانیم تعریف به نحو فریب دهندهاى دقیق ولى در عین حال آموزنده از محتواى تجربى به تدریج بنا نهیم.
یک گزاره مطلقه مشاهدهاى را براى شخص معینى «تحلیلى» بنامید اگر، همان گونه که در «سینه سرخها پرندهاند» هست، معناى محرک ایجابى یک جزء براى او مشمول در معناى محرک ایجابى جزء دیگر باشد. در غیر این صورت آن را «تألیفى» بنامید. یک جمله یا مجموعهاى از جملات را «آزمایشپذیر» بنامید اگر دلالت بر تعدادى گزارههاى مطلقه مشاهدهاى تألیفى مىکند. دو گزاره مطلقه مشاهدهاى را مترادف بخوانید، اگر اجزاى متناظر آنها معناى محرک یکسانى داشته باشند. آنگاه محتواى تجربى جمله یا مجموعهاى از جملات آزمایش پذیر براى آن گوینده، مجموعهاى از همه گزارههاى مطلقه مشاهدهاى تألیفى است که آن جمله یا مجموعه بر آن دلالت دارد، بعلاوه تمام گزارههاى مطلقه مشاهدهاى مترادف آن، من گزارههاى مترادف را اضافه مىکنم که تغییر لفظى صرف مانع یکسانى محتوا نشود.
با این گونه تعریف محتواى تجربى و بنابراین ترادف تجربى براى گوینده فردى، مىتوانیم دو جمله یا مجموعهاى از جملات را براى همه جامعه مترادف بنامیم موقعى که براى هر عضوى مترادف باشد.
بعضى جملات منفرد غیر متصل، کیفیت آزمایشپذیرى را دارند، بخصوص خود گزارههاى مطلقه مشاهدهاى تألیفى. به هر حال، یک مجموعه یا ترکیبى از جملات آزمایشپذیر، غالباً باید نسبتاً بزرگ باشد، و اساس کل گرایى نیز چنین است. مسأله، مسأله توده معنایى بسیار مهمى است.
ما همراه با به کمال مطلوب رساندن معانى محرک باید درجه قابل توجهى از به کمال مطلوب رساندنِ برآوردِ ذکر شده قبلىِ آزمایش فرضیه را قائل باشیم. دانشمند تمام ذخیره فرضهاى فنى و آزمایشهاى نظرى را، و خیلى کمتر مطالب تکرارى عقل عرفى و قوانین ریاضى را، که علاوه بر فرضیات مورد نظر جاریش براى دلالت بر گزاره مطلقه مشاهدهاى آزمایشش مورد نیاز است، از قبل جدولبندى نمىکند. کار هرکول (Hercules) است، نگوئیم کار آجیاس،(Augeas) که مقدمات و رشتههاى منطقى لوازمى را که نهایتاً نظریه را با مشاهده پیوند مىدهند، اگر با هم پیوند داشته باشند و تا آنجا که پیوند داشته باشند، محاسبه کند.(14)
بدتر این که به نظر مىرسد در موارد زیادى این گونه تنظیم مقدمات ضمنى نمىتواند کاملاً گزاره مطلقه مشاهدهاى را به دلیل ابهام به نتیجه برساند. وضعیت، با مطلبى تقریباً معمولى توضیح داده مىشود.
(1) کلرید سدیم در آب حل مىشود.
این مطلب با رسوائى، تنها بطور مساوى با چیزهاى دیگر قابل دفاع است و چیزهاى دیگر، مبهم باقى ماندهاند. معمولاً ما با گزاره (1) به عنوان مطالب صادق برخورد مىکنیم و آن را به وضوح یا بطور ضمنى به عنوان مجموعهاى از اصول کمکى مىپذیریم. اگر آزمایش کنندهاى که با نتیجهاى منفى رو به رو شده است، چنین انتخاب کند که فرضیهاش را با تغییر غیر مجاز اصول کمکى نجات دهد، و بخصوص با تغییر گزاره (1)، به این کار با ایجاد نظریهاى فرعى که بر گزاره (1) استثنایى را لحاظ کند، اقدام مىنماید. بطور کلى گزاره (1) به عنوان یک گزاره مبهمِ با احتمال بالا که تنها در جایى مىتواند مورد پرسش قرار گیرد که مورد مخالفِ غیر محتمل بتواند بطور قابل قبولى لحاظ شود، مورد قبول است.
از تعمق ساده در گزارههاى مطلقه مشاهدهاى، به نظر مىرسد که محافظت مشابه، بیشتر علم را حفظ مىکند. حتى این محاجه شده است که عمومىترین قوانین علمى، از شواهد بطور کلّى مىگریزند. یوسیدا (Yosida PP.207-208) مىنویسد که آنها «ممکن است از مُد بیفتند،... هیچ گاه با مشاهده مستقیم ابطال نمىشوند، آنها سربازان قدیمىاى هستند که هرگز نمىمیرند و فقط ضعیف مىشوند.»
در این بین، نکته اصلى آموزه گزارههاى مطلقه مشاهدهاى توضیح نحوه ارتباط تحریک حسى با نظریه علمى تا زمانى و تا جایى است که علم از بند و بست تجربیش جدا نشده است. دلمشغولى من ساختار منطقى محورى شواهد تجربى بوده است. در عبارات آمیخته کانت (Kant) و راسل،(Rusell) پرسش این است که چگونه معرفت ما از دنیاى خارج ممکن است. علم نسبت به تحریک حسى هم در گذشته و هم حال، بنحوى پاسخگو است، ولى نحوه پاسخش بعد از جدا شدن از بند و بست، از طرح اندازى من مىگریزد. بنابراین، تعریف من از محتواى تجربى، تنها شامل جملات و مجموعههاى جملاتى که در مفهوم تعریف شده مطلقاً دال بر گزارههاى مطلقه مشاهدهاى تألیفى، «آزمایش شدنى» است، مىشود.
8ـ معیارها و اهداف
من در زمره اقلیت بزرگ یا اکثریت کوچکى هستم که رؤیاى دکارتىِ (Cartesian) اساسى براى یقین علمى محکمتر از خود روش علمى را رد مىکنند. ولى مىبینیم که من مشغول به آنچه که نسبت به معرفتشناسى سنتى محورى است، یعنى ارتباط علم با واقعیات حسى، باقى مىمانم. من به عنوان نسبتى درآیند ـ برآیندى در میان ساکنان انسانى دنیاى خارجىِ از پیش پذیرفته شده، نسبتى که به عنوان فصلى از دانش آن دنیا، بر روى تحقیق گشوده است به آن روى مىآورم. براى تأکید بر عدم موافقتم با رؤیاى دکارتى، از گیرندههاى عصبى و تحریک آنها نوشتهام تا از حس و یا احساس. من این جستجو را معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى(15) مىنامم، ولى دعوایى با سنت گرایان که به استفاده من از واژة اول(16) اعتراض دارند ندارم. من با آنها موافقم که عدم قبول رؤیاى دکارتى، فاصله گرفتن جزئى نیست. ولى آنها در این که اعتراض مىکنند که عنصر معیارى، که چنین خصیصه معرفت شناسى است، کنار مىرود، اشتباه مىکنند. تا آن جا که معرفت شناسى نظرى در فصلى از علم نظرى، قرائت طبیعى مىیابد، به همین ترتیب معرفت شناسى معیارى در فصلى از مهندسى،(17) قرائت طبیعى مىیابد: فنّاورى پیشبینى تحریک حسى.
قابل توجهترین معیار معرفت شناسى با قرائت طبیعى، در واقع با چنین عنصرى در معرفت شناسى سنتى تطابق دارد. این به سادگى، شعار تجربه گرایى است: «هیچ چیزى در ذهن نیست که قبلاً در ذهن نباشد.» این نمونه کاملى از معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى است، زیرا که این یافتهاى از خود علوم طبیعى است، هر اندازه خطاپذیر باشند، که اطلاعات ما درباره دنیا تنها از طریق تأثیرات بر گیرندههاى حسى ما مىرسند. با این حال این نکته، دستورى است و ما را علیه دریافت کنندههاى اطلاعات از راههاى غیر حسى (Telepaths) و پیشگوها هشدار مىدهد.
بعلاوه، معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى، در بُعد دستوریش مشغول به روش آزمایش و خطا بطور کلى است ـ با تمام خط مشى حدس عقلى در چارچوب دادن به فرضیات علمى ـ در صفحات حاضر من تقریباً به آزمایش یک نظریه بعد از طرح آن پرداختهام، این جایى است که شرایط صدق و محتواى تجربى قرار دارند؛ بنابراین، من از مرحله طراحى که مرحلهاى است که در آن ملاحظات دستورى وارد مىشوند، پرهیز کردهام. یولیان (Ullian) و من تا اندازهاى در کتاب «شبکه کامل باور» (T he web of Belief) در آن وارد شدم، و پنج کیفیت ممتاز را براى یافتن در یک فرضیه برشمردیم: محافظه کارى، کلیت، سادگى، ابطال پذیرى و اعتدال. سفارشات بیشترى بطور نقلى در تاریخ علمِ معتبر در اختیار است. به سبکى فنىتر، معرفت شناسىِ با قرائت طبیعىِ دستورى، با قدرى خطاى احتمالى مجاز، انحراف گهگاهى، و هر چیز دیگرى که در ریاضیات آمارى وارد مىشود، درآمیخته مىشود (نگاه کنید به قسمت پنجم).
ولى وقتى من پیشبینى را به عنوان ایستگاه بازرسى علم ذکر مىکنم، به آن به عنوان دستورى نگاه نمىکنم. من به این عنوان به آن نگاه مىکنم که به تعبیر ویتگنشتاین (Wittgenstein) بازى زبانى خاصى را تعریف مىکند: بازى علم، در مقابل بازیهاى زبانى خوب دیگر مثل قصه و شعر. ادعاى یک جمله در رابطه با وضعیت علمى بر اساس آن چیزى است که آن جمله به نظریهاى که ایستگاههاى بازرسیش مورد پیش بینىاند مىدهد.
من در بخش یک این را مورد تأکید قرار دادم که پیش بینى، هدف اصلى بازى علم نیست. پیش بینى آن چیزى است که در بازى، تعیین کننده است، مثل گُلها و اخراجها (Runs and outs) در بیسبال. پیش بینى، گهگاهى هدف است، و در زمانهاى ابتدایى، ارزش حیاتى علم را به علم ابتدایى مىداد. ولى امروزه اهداف بسیار بزرگ بازى علم، فنّاورى و شناخت است.
بازى علم مختص ساحت مادى، هر معنایى که داشته باشد، نیست. اجسام مدتهاست که به صورت انبوه ذرات، پخش شدهاند، و اطلاعات آمارى باوس ـ اینشتاین (Bose-Einstein) (فصل 13) فردیت ذره را مورد پرسش قرار داده است. حتى انتقال فکر (Telepathy) و غیبگویى ـ هر اندازه در حال افول ـ انتخابهاى علمىاند. شواهد فوق العادهاى لازم است تا آنها را زنده کنیم، ولى اگر قرار بود این اتفاق بیفتد، آنگاه تجربه گرایى، خودش ـ معیار تکمیل کننده معرفت شناسى با قرائت طبیعى، که مشاهده کردیم ـ کنار گذاشته مىشد. زیرا بخاطر داشته باشید که آن معیار، و معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى، خودش، اجزاء مکمل علمند، و علم خطاپذیر و اصلاح پذیر است.
علم بعد از این گونه نابسامانى هنوز علم بود، همان بازى زبانى قدیمى، هنوز بر محور ایستگاه بازرسى پیش بینى حسى مىگردید. سقوط تجربه گرایى، درآیندهاى اضافىاى را از طریق انتقال فکر یا الهام جایز مىشمرد، ولى بازرسى علم حاصل هنوز حسیات پیشبینى شده بود.
در آن حالت افراطى، به راستى ممکن است، خوب باشد که خود بازى را متعادل کنیم، و پیش بینى درآیندهاى انتقال فکرى و درآیندهاى الهى را، علاوه بر درآیندهاى حسى به عنوان ایستگاههاى بازرسىِ بیشتر اختیار کنیم. این بى جهت است که تعاریف را در مقابل احتمالات ناموجه محافظت کنیم.
منابع
1- Duhem, Pierre. La theorie physique: son objet et sa structure.
2- Paris, 1906.
3- Firth, Roderick. "Reply to Sellars." Monist 64 (1981), PP. 91-101.
4- Lewis, C. I. An Analysis of Knowledge and Valuation. La Salle: Open Court, 1946.
5- Popper, Sir Karl. The logic of Scientific Discovery. New York: Basic Books, 1959.
6- ----- Wird and Object. Cambridge: MIT Press, 1960.
7- Quine, W. V., and J. S. Ullian. The Web of Belief. New York: Random House, 1970. Rev. ed., 1978.
8- Russell, Bertrand. "On Denoting." Mind 14 (1905), PP. 47-493.
9- Yosida, Natuhiko. "Scientific Laws and Tools for Taxonomy." Annals of the Japanese Association for the Philosophy of Science 6 (1984), PP. 207-218.
1 ـ این مقاله ترجمه فصل اول کتاب «Pursuit of Truth» اثر «W.V. Quine» (چ اول 1992-1990) چ سوم 1996، انتشارات دانشگاه هاروارد است.
2 ـ ویلاردوار اورمن کواین(Willard Var Orman Quine) فیلسوف و منطقدان بزرگ آمریکایى در سال 1908 در ایالت اهایوى آمریکا به دنیا آمد. ثلث اول عمرش عمدة صرف منطق شد و در بقیه عمر چهرهاى عمدة فلسفى از خود بروز داد. اغلب مورخان فلسفه، او را بزرگترین فیلسوف تحلیلى نیمه دوم قرن بیستم مىدانند. کواین استاد ممتاز دانشگاه هاروارد آمریکا بود. او در 25 دسامبر سال 2000 در سن 92 سالگى چشم از جهان فرو بست.
3 ـ دانشجوى دکترى فلسفه دانشگاه تهران.
4 ـ بنابراین، آنها در مقام ادراک مشابهند، نه در مقام دریافت «ریشههاى دلالت، صص 16-18».
5 ـ Entering wedge: کَوَه ورودى، ولى چون گوه در فارسى امروز رایج نیست به جاى آن واسطه ورودى آورده شد. [م]
6 ـ litholite مرکب از دو واژه «litho» و «Lite» در ترکیب مىآید. و به معناى تشکیل سنگ است. اصل آن واژه یونانى «lithos» به معناى سنگ است. «lite» پسوند است و در نامگذارى اسامى کانیها شرکت مىکند. این هم از همان ریشه یونانى «lithos» است. The Oxford Eacylopedic English Dictionary] ذیل «lite» و «litho-»[ ترکیب «سنگ - سنگ» براى آن مناسب به نظر مىرسد.
7 ـ نباید گزاره مطلقه مشاهدهاى را با گزاره شرطیه مشاهدهاى، مفهوم کمتر ثمربخشى که من در سال 1975 مطرح کردم، اشتباه گرفت. گزاره شرطیه مشاهدهاى از دو جمله ثابت که هر کدام بر اساس جمله مشاهدهایى با کمک نظریه ساخته شده است تشکیل مىشود. نگاه کنید به کتاب نظریهها و اشیاء، صص 27-26.
8 ـ شاید اصطلاح «طرح اندازانه» آقاى خرمشاهى بهتر باشد. ایشان طرح اندازى را براى schematism بکار برده است. [علم و دین، باربور، ترجمه خرمشاهى، واژهنامه]
9 ـ منظور این است که این مرزها را در اقصى نقاط و جایى که دیگر تصور مرزى نمىرود قرار مىدهیم. [م]
10 ـ منظور این است که جملاتى را که در سرنوشت نتیجه صادق نهایى نقش دارند و قابل حذف نیستند (یا نتیجه کاذب فعلى به آنها مربوط نیست) مشخص مىکنیم و از جریان فسخ کردنها کنار مىگذاریم. [م]
11 ـ در نگاه اول، سیاق کلام ممکن است به نظر آورد که این کنار گذاشتنهاى پى در پى، کجا با کمترین حذف همخوانى دارد. ولى باز هم باید توجه داشت که آنهایى که معاف شدهاند، جزء حذف شدهها نیستند بلکه از حذف معاف شدهاند، که با شعار کمترین حذف کاملاً همخوانى دارد. [م]
12 ـ ظاهرا منظور این است که چون صدق خالص ریاضى، بنابر نظر رایج، قابل فسخ کردن نیست، پس در انتخاب این که چه جملاتى از دستگاه س را فسخ کنیم، محدود به حدود صدقهاى ریاضى مىشویم - حداقل حذف، ایجاب مىکند که صدقهاى ریاضى از فسخ معاف شوند و فسخ محدود به جملات دیگر شود. [م]
13 ـ کنایه است از این که کارى غیر لازم نکنیم که لطمهاى به این امر ظریف بزند و مشکل ایجاد کند. [م]
14 ـ آجیاس، پادشاه افسانهاى است که اصطبلهاى بسیارش هیچ گاه تمیز نشده بودند، و هرکول آنها را در یک روز با برگرداندن آب رودخانه آلفوس و جریان دادن آن از میان آنها تمیز کرد. «The Oxford Encyclopedic English Dictionary , 1991» ذیل عنوان «Augean» (کنایه است از دشوارى و محال بودن کار.) [م]
15 ـ منظور برخورد به روش علوم طبیعى با معرفتشناسى است. [م]
16 ـ در متن واژه latter دوم، بعدى ـ بکار رفته، ولى چون جاى صفت و موصوف در فارسى عکس انگلیسى است، آن را «اوّل» ترجمه کردهام.
17 ـ منظور علم عملى و کاربردى است.