آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

کواین حوزه پیش بینى و آزمون را براى تحقیق برمى‏گزیند. در بحث شواهد (Evidence) مى‏گوید: که تشکیل نظامهاى نظرى از تحریک حواس شروع مى‏شود که آن، جملات مشاهده‏اى (observation sentences) را به ما القا مى‏کند. از آنها گزارهاى مطلقه مشاهده‏اى (observation categoricals) استنتاج مى‏شود. آزمون بر اساس این گزاره‏هاست. او مى‏گوید که معتقد به یقین علمى دکارتى (Cartesian sceintific certainty) نیست، و بعد به نظریه معرفت‏شناسى با قرائت طبیعى (naturalized epistemology) خودش به عنوان راه جایگزین اشاره‏اى مى‏کند.

متن

1ـ تحریک و پیش‏بینى

ما در طى نسلها با خلاقیت جمعى و رشد یابنده خود، نظریه نظاممند از دنیاى خارج را، از طریق تأثیرات بر روى سطوح حسیمان، منعکس کرده‏ایم. نظام، در پیش بینى دریافتهاى حسى آینده موفق بوده است. ما چگونه این کار را انجام داده‏ایم؟

علم عصب شناسى، نماهاى جدید ناآشنایى را از آنچه که در فاصله بین تحریک و ادراک مى‏گذرد بر ما عرضه مى‏کند. براى گفتن چیزى درباره مسیر از ادراک تا پیش بینى، تعمیم و نظام‏مندى، ممکن است به روانشناسى، بویژه روانشناسى زبان رجوع شود. ژنتیک تکاملى، نور بیشترى بر موضوعهاى اخیر تابانده است که برآوردى از معیارهاى شباهت که مبناى تعمیم بخشى و در نتیجه انتظارات ما را تشکیل مى‏دهند بدست مى‏دهد. همچنین تأمل برانگیزى خلاقیت علمى، از طریق نقل حوادث جالب، با تاریخ علم جلوه مى‏یابد.

در میان این کلاف سر درگم، روابط بین تحریک حسى و نظریه علمى‏مان درباره جهان، بخشى وجود دارد که با رضایت خاطر مى‏توانیم آن را جدا کرده و بدون پرداختن به عصب شناسى، روانشناسى، روانشناسى زبان، ژنتیک و تاریخ توضیح دهیم. این، آن بخشى است که در آن، نظریه با پیش بینى آزموده مى‏شود. این، نسبتِ پشتیبانى شواهد است، و چارچوب و محورهاى آن را مى‏توان از طریق کمّى، بیش از تحلیل منطقى ارائه نمود.

این گونه نیست که پیش بینى، هدف اصلى علم باشد. یکى از اهداف عمده، فهمیدن است. هدف عمده دیگر نظارت و تعدیل محیط است. پیش بینى هم مى‏تواند یک هدف باشد، ولى نکته‏اى که اکنون مى‏خواهم مطرح کنم این است که پیش بینى، آزمون نظریه است، هدف هر چه مى‏خواهد باشد.

این که مى‏گوییم شواهد علم و آنچه که پیش بینى مى‏کنیم مشاهدات است، کاربردى معمولى است. اما مفهوم مشاهده براى تحلیل، مفهومى مشکلزا است، اگر چه وضوح‏بخشى، با تغییر جهتى به طرف اشیاء و حوادث قابل مشاهده، دنبال شده است. ولى بین آنها و اطلاعات دریافتى بى‏واسطه ما از دنیاى خارج، که تقریباً بکاراندازى گیرنده‏هاى حسى ماست، شکافى برقرار است. من با پذیرش خود بکاراندازى یا تحریک، تمام اینها را میان‏بر زده‏ام، و به این ترتیب شاید به گونه‏اى شگفت انگیز از پیش بینى تحریک سخن گفته‏ام. منظور من از تحریکى که در یک موقعیت داده شده توسط فاعل‏شناسا تجربه مى‏شود، فقط مجموعه منظمِ زمانىِ تمام تحریکهاى دریافت کننده‏هاى خارجى اوست که در آن موقعیت بکار مى‏افتد.

به این ترتیب، مشاهده به عنوان یک مفهوم فنى، کنار مى‏رود. شواهد هم، اگر مشاهدات باشند، همین وضع را دارند. ما مى‏توانیم به مسأله شواهد براى علم بپردازیم بدون این که از آنها به عنوان یک واژه فنى کمک بگیریم. در عوض مى‏توانیم با مفهوم جملات مشاهده‏اى، کارمان را ادامه دهیم.

2ـ جملات مشاهده‏اى

پیش از این در صدد بررسى تکیه‏گاه شواهد علم بودیم. اکنون آن تکیه‏گاه با هر اسمى به عنوان ارتباط بین تحریک و نظریه علمى لحاظ مى‏گردد. نظریه از جملات تشکیل مى‏شود، یا این که در قالب آنها ارائه مى‏شود؛ و منطق ، جملات را به جملات مرتبط مى‏کند. پس آنچه ما به عنوان حلقه‏هاى اولیه در آن زنجیره‏هاى متصل شونده نیاز داریم، جملاتى است که مستقیماً و مستحکم با تحریکهایمان مرتبطند . هر کدام از این جملات باید بطور ایجابى با سلسله‏اى از تحریکات ما و بطور سلبى با سلسله‏اى دیگر مرتبط باشند. جمله، باید اثبات یا نفى فاعل را، در موقعیت تحریک در سلسله مناسب، بدون تحقیق بیشتر و مستقل از آنچه که ممکن است، او در آن زمان با آن درگیر باشد، با وضوح حکم کند. لازمه دیگر، وضعیت بین الاذهانى است: برخلاف گزارشى از احساس، جمله باید از طرف همه شاهدان صلاحیتدار زبانى موقعیت حکم یکسانى را بدهد.

من آنها را جملات مشاهده‏اى مى‏نامم. به عنوان مثال جمله‏هاى: «باران مى‏آید»، «هوا دارد سرد مى‏شود» و «آن یک خرگوش است» برخلافِ «انسانها جاودانند»، جملات موقعیتى هستند که در بعضى مواقع صادقند، و در بعضى مواقع کاذب. بعضى وقتها باران مى‏آید، بعضى وقتها نمى‏آید. پس بطور خلاصه، جمله مشاهده‏اى جمله‏اى موقعیتى است که در آن متکلمین زبان مى‏توانند بلافاصله در شهادت به موقعیت، موافقت کنند. براى آگاهى بیشتر به فصل 15 مراجعه شود.

مشاهده‏اى بودن در مرزهایش مبهم است. در آمادگى فردى براى اثبات درجاتى هست. آنچه که براى یک جمله مشاهده‏اى، مانند: «آن یک غاز است» در نظر بوده است، ممکن است در کمال تعجب در نظر خود فاعل شناسا، هنگام برخورد به نوعى سیاه، او را مردد باقى بگذارد. او ممکن است، مجبور باشد به عرف متشبث شود که در مورد کاربرد لغتش به توافقى برسد. بنابراین ما نیاز خواهیم داشت که هر از چندگاه، ناهمگونى رفتار انسانى را به خودمان یادآورى کنیم، ولى در ضمن، وضوح را با گرایش به مرزها تشویق مى‏کنیم.

طیف تحریکات مرتبط با یک جمله مشاهده‏اى، بطور اثباتى یا سلبى را، من «معناى محرکِ» اثباتى یا سلبى آن براى گوینده خاص مى‏نامم. هر کدام از تحریکات، با این تعریف، فراگیر است: آن، مجموعه تمام گیرنده‏هاى خارجى تحریک شده است، نه فقط آنهایى که باعث آشکار شدن رفتار شدند. به این دلیل، تحریکات واقع شده در یک معناى محرک بطور وسیعى در تأثیرات غیر مؤثّرشان متفاوت خواهند بود، ولى در حوزه تأثیرات مؤثّرشان باید، توسط روشناییهاى فاعل شناسا، از بعضى جهات، با هم مشابه باشند؛(4) مشابه، یعنى، در بروز دادنِ رفتارِ مشابه. این که او، به همه آنها عنوان جمله مشاهده‏اى یکسان مى‏دهد، خودش موردى از رفتار بروز داده مشابه است.

یک جمله مشاهده‏اى ممکن است از یک اسم یا صفت تنها، که به عنوان یک جمله در نظر گرفته شده است، تشکیل شده باشد؛ به این ترتیب «باران»، «سرد»، «خرگوش» به جاى «دارد باران مى‏آید»، «هوا سرد است»، «آن یک خرگوش است» مى‏آید. همچنین جملات مشاهده‏اى ممکن است ترکیب شوند تا جملات مشاهده‏اى بیشترى تشکیل دهند. یک راه ترکیب، حرف ربط ساده است به عنوان مثال: «خورشید در حال طلوع است و پرندگان مى‏خوانند.» راه دیگر ترکیب آنها، اسناد دادن است: «این سنگ آبى است» به عنوان ترکیب دو جمله «نگاه کن، یک سنگ» و «نگاه کن، آبى». یک تعبیر معادل به سادگى «سنگ آبى» است؛ آنها همان معناى محرک را دارند. ولى آنها معادل عطف صرف «نگاه کن یک سنگ، و نگاه کن آبى» نیستند. ارتباط آنها نزدیک‏تر است. عطف، تا وقتى انجام مى‏شود که تحریک نشان دهد، هر کدام از جملات مشاهده‏اى عضو، در جایى در صحنه واقع مى‏شوند، به این ترتیب یک سنگ سفید در این جا، یک گل آبى در آن جا. به تعبیر دیگر، اسناد، بر روى دو عمل متمرکز مى‏شود، و مستلزم این است که آنها با هم واقع شوند یا بقدر کفایت همپوشانى داشته باشند. آبى باید شامل سنگ شود. همچنین ممکن است فراتر رود؛ ساختار، متقارن نیست.

آنچه ما را به بررسى جملات مشاهده‏اى سوق داد جستجوى ما براى ارتباط بین مشاهده و نظریه بود. جمله مشاهده‏اى وسیله بیان پیش بینى است که یک نظریه را بازبینى مى‏کند. این شرط، که آن یک حکم صریح بدهد، چیزى است که آن را آخرین ایستگاه بازرسى مى‏کند. لازمه بین الاذهانى بودن، چیزى است که علم را عینى مى‏کند.

به این ترتیب ممکن است، بگوییم، جملات مشاهده‏اى وسیله انتقال شواهد علمى است ـ اگر چه بدون خطر کردن تعریفى از خود «شواهد» دادن - ولى آنها همچنین وسایط ورودى(5) آموختن زبان هستند. نخستین دستآوردهاى طفل در زبان معرفتى، جملات مشاهده‏اى ساده شامل «ماما»، «شیر» و نظیر آن به عنوان جملات مشاهده‏اى تکواژه‏اى هستند. آنها از طریق شرطى کردن پاسخها با تحریکات، مرتبط مى‏شوند. ارتباط مستقیم آنها با تحریکِ همزمان، اگر بناست که بچه بدون زبان قبلى آنها را کسب کند ضرورى است، و لازمه بین الاذهانى بودن، براى این که او عباراتى را از سخن گویان دیگر در موقعیت‏هاى مشترک مناسب بیاموزد هم ضرورى است.

این که جملات مشاهده‏اى در هر دو طریق نقش دارند ـ به عنوان وسیله انتقال شواهد علمى و واسطه ورودى به زبان ـ هیچ باعث تعجب نیست. جملات مشاهده‏اى باید بین زبان، علمى یا غیر علمى، و زندگى واقعى که زبان تماماً درباره آن است ارتباط ایجاد کنند.

جملات مشاهده‏اى، آن گونه که من آنها را تعریف کرده‏ام از جملات اولیه‏اى که واسطه ورودى کودکند، بسیار فراتر مى‏رود. خیلى از آنها، نه با شرطى کردن ساده یا تقلید، بلکه با ساختارهاى حاصل از واژه‏هاى پیچیده و توسعه یافته آموخته مى‏شوند. شرط مطابقت مستقیم با سلسله‏هاى تحریک مى‏تواند به هر یک از دو طریق حاصل شود. این که کدام مستقیماً با شرطى کردن آموخته مى‏شود و کدام بطور غیر مستقیم از طریق زبان بالاتر، از شخصى به شخصى متفاوت است. ولى دو شرط بین الاذهانى بودن و مطابقت با تحریک، ما را مطمئن مى‏کند که هر جمله مشاهده‏اى مى‏تواند بطور مستقیم آموخته شود. ما مى‏شنویم که همزبانهاى ما جمله‏اى را درست در همان موقعیتهایى که ما به راههاى خاص تحریک مى‏شویم، تأیید یا تکذیب مى‏کنند، و ما در این کار با آنها مشارکت مى‏جوییم.

3ـ جملات با بار نظرى

تعریف من از جمله مشاهده‏اى، طرح خود من است، ولى اصطلاح آن متعلق به من نیست. فلاسفه دیر زمانى در طرق متعددشان چیزى را که واژه‏هاى مشاهده‏اى یا جملات مشاهده‏اى مى‏نامیدند، مورد بحث قرار داده‏اند. ولى امروزه رسم شده است که تصورات را مورد سؤال قرار دهند، و چنین ادعا شود که اشیاء قابل رؤیتِ ادعائى، به درجات مختلف با بار نظرى هستند . خاطرنشان مى‏شود هنگامى که دانشمندان یافته‏هاى خودشان یا یافته‏هاى یکدیگر را گردآورى و بازبینى مى‏کنند، بیش از آنچه نیاز است پافشارى نمى‏کنند که از توافق بین شاهدان آشنا با موضوع مطمئن شوند؛ زیرا آنها انسانهایى اهل استدلال هستند. «مخلوط در 180 درجه سانتیگراد است» و«سولفید هیدروژن آزاد مى‏شود» به قدر کافى براى هر یک از آنها قابل مشاهده است، و گزارشهاى ناشناخته‏تر، توسط بعضى از آنها بقدر کفایت مشاهده‏پذیر است. به این ترتیب من موافقم که مفهوم عملى مشاهده، نسبت به یک جماعت محدود یا جماعت محدود دیگر نسبى است، تا این که نسبت به تمام جماعت اهل آن زبان . یک جمله مشاهده‏اى براى یک جماعت، جمله موقعیتى‏اى است که تمام اعضاى آن جماعت بر اساس آن مى‏توانند به صراحت در شهادت بر آن موقعیت توافق داشته باشند.

با این وجود براى اهداف فلسفى مى‏توانیم عمیق‏تر تحقیق کنیم، و به یک معیار واحد براى تمام جماعت اهل آن زبان برسیم. مشاهده شدنى به این معنا هر چیزى است که بطور بى‏واسطه توسط هر شاهدى که زبان و حواس پنجگانه‏اش را در اختیار داشته باشد مورد گواهى قرار گیرد. اگر دانشمندان قرار بود با لجاجت در طلب شواهد بیشتر، فراتر از آنچه براى وفاق کافى است اصرار ورزند، مشاهده شدنیهاى آنها اکثرا، به مشاهده شدنیهاى همه جماعت متکلم به آن زبان کاهش مى‏یافت. تنها چند تایى، مثل بوى غیر قابل توصیف یک گاز غیر معمولى، در مقابل کاهش مقاومت مى‏کرد.

ولى تمام اینها چه ارتباطى دارند با این که یک جمله با بار نظرى یا آزاد از نظر باشد؟ تعریف من، جملات مشاهده‏اى را از غیر آن، چه با جماعت‏هاى خاص در ارتباط باشند یا با جماعت عام، بدون ارجاع به آزادى از نظر، متمایز مى‏سازد. همان گونه که حالا خواهیم دید، معنایى وجود دارد که به آن معنا تمام جملات، حتى ابتدایى‏ترینشان، با بار نظرى هستند و معنایى هست که به آن معنا هیچ کدام، حتى حرفه‏اى‏ترینشان، با بار نظرى نیستند.

ابتدا به جملات مشاهده‏اى ابتدایى، واسطه ورودى به زبان آموزى بیندیشید. آنها به عنوان کلها، از طریق شرطى شدن، با سلسله‏هاى تحریکات مربوطه مرتبطند. واژه‏هاى تشکیل دهنده در آن جا، تنها به عنوان بخشهاى (syllables) تشکیل دهنده، آزاد از نظریه هستند. ولى این واژه‏ها در زمان مناسب در زمینه‏هاى نظرى تکرار مى‏شوند. دقیقاً این اشتراک واژه‏ها، در جملات مشاهده‏اى و جملات نظرى است که ارتباط منطقى بین دو نوع جملات را برقرار مى‏کند و مشاهده را متناسب با نظریه علمى مى‏سازد. به نحو گذشته نگر، آن جملاتى که زمانى جملات مشاهده‏اى ساده بودند، حالا براستى با بار نظرى هستند. یک جمله مشاهده‏اى که شامل واژه‏اى فنى‏تر از واژه «آب» نیست به نیروهایى همراه با جملات نظرى ملحق مى‏شود که شامل واژه‏هایى به فنى بودن «O2H» هستند. اگر جمله به صورت تکواژه‏اى، شرطى شده به موقعیتهاى تحریکى، نگریسته شود، بدون بار نظرى است و اگر به صورت تحلیلى کلمه به کلمه دیده شود، با بار نظرى است، تا آن جا که جملات مشاهده‏اى اصلاً در ارتباط با علم هستند، و شواهد و آزمایشات را تمهید مى‏کنند، این بار کردن بنحو گذشته‏نگر نظرى باید همراه با آزادى تکواژه‏اى اولیه از نظر باشد. شک کردنِ در مشاهده‏اى بودن آنها، به این شکل گذشته‏نگر، ارتکاب آن چیزى است که فیرْث(Firth, P.100) مغالطه عقب افکنى مفهومى مى‏نامید.

جملات مشاهده‏اى پیچیده‏تر، شامل جملات جوامع علمى تخصصى، بطور مشابه دو وجهى هستند، اگر چه از طریق ترکیب آموخته مى‏شوند تا شرطى کردن مستقیم آنچه آنها را جملات مشاهده‏اى مى‏کند همچنان ارتباط تکواژه‏اى آنها با سلسله‏هاى ثابت تحریک حسى است، به هر شکلى که آن ارتباط حاصل شود. بنحو تکواژه‏اى، آنها همچنان به عنوان جملات آزاد از بار نظرى عمل مى‏کنند، مثل جملات «تبیین‏گر» س. ى. لویس (C.I.Lewis, P.179)، اگر چه وقتى بنحو گذشته نگرانه، لغت به لغت در نظر گرفته شوند، همان جملات خودشان با بار نظرى هستند، مانند جملات «عینى» او.

هنگامى که معرفت شناسى مرحله زبان‏شناسى را طى کرد، سخن از اشیاء مشاهده شدنى به سخن از واژه‏هاى مشاهده‏اى راه داد. این حرکت خوبى بود، ولى بقدر کافى خوب نبود. جملات مشاهده‏اى از جملات نظرى، تنها اشتقاقاً متمایز بودند، زیرا جملات مشاهده‏اى، واژه‏هاى مشاهده‏اى را با نادیده گرفتن واژه‏هاى نظرى یا با بار نظرى در برمى‏گرفت. در نهایت رایشنباخ (Reichenbach) و دیگران احساس کردند که به «اصول پل زننده» نیاز هست تا دو نوع جملات را با هم ارتباط دهند. ما اکنون دریافته‏ایم که نیاز به پلى نیست، و پل زدن شکل قیاسى غلطى است. با شروع کردن از جملات، همان‏گونه که ما از جملات شروع کرده‏ایم، تا شروع کردن از واژه‏ها، هیچ مانعى براى اشتراک لغات به وسیله دو نوع جمله نمى‏بینیم؛ و این لغات مشترک است که آنها را ارتباط مى‏دهد.

شروع کردن با جملات، فایده بیشترِ آزاد کردنِ تعریف جمله مشاهده‏اى از هر تکیه‏اى بر تمایز بین آزاد از بار نظرى و با بار نظرى را افاده کرده است. افزون بر آن، امتیاز سوم این حرکت این است که ما مى‏توانیم آنگاه دستاورد و کاربرد جملات مشاهده‏اى را بدون قضاوت پیشین این که کلمات تشکیل دهنده به چه اشیایى - اگر قرار بر دلالت به شیئى بوده ـ قرار بوده دلالت کنند، مطالعه کنیم. به این ترتیب ما آزادیم که روى طبیعت شى‏ء ـ انگارى و فایده‏اش براى نظریه علمى ـ موضوع بحث فصل دوم ـ نظریه پردازى کنیم. انتخاب واژه‏ها به عنوان نقطه شروع به معناى بدست آوردن زیرکانه شى‏ء ـ انگارى و دست برداشتن بدون چون و چرا از دلالت عینى بدون توجه به این که شى‏ء ـ انگارى براى چیست یا این که چه چیزى به آن مربوط مى‏شود بوده است.

4ـ گزاره مطلقه مشاهده‏اى

پشتیبانى نظریه توسط مشاهده، به وضوحِ تمام در آزمون واقع مى‏شود، بنابراین بیایید آن را بررسى کنیم. دانشمند ذخیره نظریه پذیرفته شده‏اى دارد و فرضیه‏اى براى الحاق احتمالى به آن لحاظ مى‏کند. نظریه به او مى‏گوید که اگر فرضیه مورد بررسى صادق است، آنگاه هر زمانى که یک موقعیت مشاهده‏اى خاص مهیا شود، معلول خاصى باید مشاهده شود. بنابراین او موقعیت مورد نظر را مهیا مى‏کند. اگر معلول پیش بینى شده ظاهر نشود، او فرضیه‏اش را ترک مى‏کند. اگر معلول ظاهر شود: فرضیه او ممکن است صادق باشد و بنابراین مى‏تواند بطور موقت به نظریه ذخیره او اضافه شود.

به این ترتیب فرض کنید که گروهى از کانى‏شناسهاى معدنى، جسم معدنى بلورى ناآشنایى از نوع صورتى متمایزى را از زیر زمین بیرون آورده‏اند. آنها موقتاً از آن با عنوان «سنگ ـ سنگ»(6) یاد مى‏کنند. به خاطر نیاز به نامى بهتر یکى از آنها ترکیب شیمیایى آن را حدس مى‏زند. این فرضیه‏اى است که وارد جزئیات آن نمى‏شوم. او از روى دانستنیهاى شیمى خود استدلال مى‏کند که اگر این فرضیه شیمیایى صادق باشد، آنگاه هر قطعه‏اى از سنگ ـ سنگ باید وقتى بیش از 180 درجه سانتیگراد حرارت داده شود، سولفید هیدروژن آزاد کند. این اطلاعات اخیر مشاهده‏اى‏اند؛ زیرا کانى‏شناس ما و همکارانش وقتى سنگ ـ سنگ را مى‏بیند آن را مى‏شناسد و وقتى سولفید هیدروژن را استشمام مى‏کنند آن را مى‏شناسند، و مى‏توانند حرارت سنج را بخوانند.

به این ترتیب، بازپژوهى فرضیه، بستگى به یک رابطه منطقى استلزام دارد. در یک طرف، طرف نظرى، ما ذخیره نظرى پذیرفته شده به علاوه فرضیه را داریم. این ترکیب، استلزام را ایجاب مى‏کند. در طرف دیگر، طرف مشاهده‏اى، یک کلیّت لازم را داریم که آزمایش کننده مى‏تواند مستقیماً آزمایش کند، مستقیماً به مقابله بطلبد در این مورد با حرارت دادن قدرى از ماده صورتى و بو کردن آن.

کلیّتى که از امور مشاهده‏اى به این طریق تشکیل مى‏شود ـ «هر گاه این، آن» ـ آن چیزى است که من گزاره مطلقه مشاهده‏اى مى‏نامم. گزاره مطلقه مشاهده‏اى از جملات مشاهده‏اى تشکیل شده است. این «هر گاه» با این قصد نیست که زمانها را تجسم دهد و آنها را مسور گرداند. آنچه مورد نظر است کلیّتى غیر قابل کاهش، پیشینى نسبت به هر دلالت عینى است. این کلیّتى است با این معنا که کیفیاتى که در یک جمله مشاهده‏اى توصیف شده است بطور غیر قابل تغییرى همراه با کیفیاتى است که در جمله دیگر توصیف شده است.(7)

اگر چه گزاره مطلقه مشاهده‏اى از دو جمله موقعیتى تشکیل شده است، خودش یک جمله «دائمى» است، و بنابراین مورد خوبى براى مشمول نظریه علمى شدن است. به این ترتیب علاوه بر نمونه کاملى براى موقعیت آزمایشى بودن، مسأله ارتباط دادن منطقى نظریه به مشاهده را حل مى‏کند.

آن موقعیت، آن جایى است که فرضیه‏اى با آزمایش محک زده مى‏شود. موقعیت مقابل هم به همان اندازه آشناست: یک مشاهده اتفاقى ممکن است حدس گزاره مطلقه مشاهده‏اىِ جدیدى را براى ما پیش آورد، و ممکن است ما فرضیه نظریى براى توضیح آن ابداع کنیم. به عنوان مثال، ممکن است ما متوجه شویم که نى‏ها به طرف رودخانه خم شده‏اند. این، گزاره مطلقه مشاهده‏اى زیر را مطرح مى‏کند:

(1) وقتى یک نى در کنار آبى مى‏روید، «آن» به طرف آن آب خم مى‏شود.

این به نوبه خود یک فرضیه نظرى را مطرح مى‏کند: «یک ریشه نى عمدة طرف خودش از درخت را تغذیه مى‏کند.» همراه با پاره‏هاى پیشین نظریه که گرفته شود، مثل این که ریشه‏ها از زمین مرطوب‏تر بیشتر غذا مى‏گیرند، و این که غذا رشد شاخه‏ها را تقویت مى‏کند، این فرضیه را مستلزم گزاره مطلقه مشاهده‏اى مى‏یابیم. گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى دیگرى هم پیآمد منطقى آن خواهند بود، و محک زدن مستمر فرضیه با محک زدن انواعى از آنها، همراه با محک زدن گزاره مطلقه مشاهده‏ایى که فرضیه را پیش مى‏آورد ادامه مى‏یابد.

گزاره مطلقه مشاهده‏اى(1) از تعریف من بنحو ظریفى فراتر مى‏رود: آن از دو جمله مشاهده‏اى خودکفا تشکیل نشده است. نمى‏تواند این طور خوانده شود که «وقتى نى‏اى در کنار آب مى‏روید، نى‏اى روى آب خم مى‏شود.» جملات مشاهده‏اى مؤلّفه، این دفعه نه تنها باید مربوط به صحنه واحدى باشند، بلکه باید مربوط به همان قسمت از صحنه، همان نى باشند. اثر «آن» در گزاره شماره(1) این گونه بود. ما آن چیزى را داریم که ممکن است گزاره مطلقه مشاهده‏اى متمرکز نامیده شود، متمایز از گزاره مطلقه مشاهده‏اى «آزاد».

در بخش دوم ، تقابلى بین ربط و حمل دیدیم. حال، گزاره مطلقه مشاهده‏اى آزاد تنها با یک ربط کلیّت مى‏یابد، و اقتضا مى‏کند که هر موقعیتى که یک جهت را نشان دهد، جهت دیگر را هم در جایى نشان دهد. قضیه مطلقه مشاهده‏اى متمرکز تقریباً بر اساس جمله مشاهده‏اى حملى کلیّت مى‏یابد. گزاره مطلقه مشاهده‏اىِ(1) بر اساس حمل «این نى رودخانه‏اى روى آب خم مى‏شود» کلیت مى‏یابد که بیان کند همه نى‏ها چنین‏اند.

«این کلاغ سیاه است» یا «کلاغ سیاه» جمله مشاهده‏اى حملىِ خلاصه‏تر و واضح‏تر است. این به گزاره مطلقه مشاهده‏اى متمرکز «هر گاه کلاغى هست، آن سیاه است» یا خلاصه و واضح، «تمام کلاغها سیاهند» کلیت مى‏یابد.

5ـ آزمون و ابطال

گزاره مطلقه مشاهده‏اى با زوجهاى مشاهده‏ها محک زده مى‏شود. این قضیه بطور تعیین کننده با مشاهده‏هایى که نسبت به آن سازگارند، قابل تحقیق نیست، ولى با زوجى از مشاهده‏ها ابطال مى‏شود، یکى مثبت و یکى منفى ـ به این طریق: مشاهده سنگ ـ سنگ در 180 درجه سانتیگراد ولى عدم حضور سولفید هیدروژن، یا مشاهده نى‏هاى رودخانه‏اى که در جهت خلاف آب خم شده‏اند. قضیه مطلقه مشاهده‏اى آزادِ «وقتى خورشید بالا بیاید پرندگان مى‏خوانند» با مشاهده طلوع خورشید در میان پرندگان ساکت ابطال مى‏شود.

محک زدن مشاهده‏اى فرضیه‏هاى علمى، به نوبه خود، و در واقع محک زدن جملات بطور کلّى، از محک زدن قضایاى مطلقه مشاهده‏ایى که در بر دارند، تشکیل مى‏شود. در این جا هم [یعنى در مورد فرضیه‏هاى علمى]، همان گونه که در حالت گزاره مطلقه مشاهده‏اى، خودش بود، هیچ تحقیق تعیین کننده‏اى وجود ندارد، و فقط ابطال هست. یک گزاره مطلقه مشاهده‏اى را با یک مشاهده مثبت و یک مشاهده منفى ابطال کنید، همه آنچه را که مستلزم آن بوده‏اند ابطال کرده‏اید.

معرفت شناسى سنتى زمینه‏هایى را در تجربه حسى که [آن زمینه‏ها] مستعد در برداشتن نظریه‏هاى ما درباره دنیا، یا حداقل مستعد فراهم کردن قدرى افزایش احتمال براى آن نظریه‏هاست، جستجو مى‏کرد. در مقابل، سِرکارِل پوپر،(sir karl popper) مدت طولانى‏اى است که تأکید مى‏کند، نقش مشاهده تنها در ابطال نظریه است و نه در تأیید آن. ما حالا از طریقى شکلواره‏اى(8) در حال بررسى این بوده‏ایم که چرا چنین است.

ولى هنوز باید همان گونه که در بخش 2 گفته شد، به خاطر داشته باشیم که داریم طرح مى‏دهیم: مرزهاى صریح را آنجا قرار مى‏دهیم که هیچ مرزى نمى‏تواند کشیده شود.(9) زوج مشاهده‏ها در ابطال ادعایىِ یک گزاره مطلقه مشاهده‏اى، ممکن است به خاطر تردید غیر قابل پیش بینى در مورد معناى محرک یکى از زوجهاى جملات مشاهده‏اى، مثل مورد قوى سیاه یا کلاغ سفید، غیر قطعى باشد. نظریه‏اى که دلالت داشت بر گزاره مطلقه مشاهده‏ایى «تمام قوها سفیدند»، یا «تمام کلاغها سیاهند»، ممکن است با کشف نوع غیر معمول ابطال شود یا ابطال نشود، که بر اساس تصمیم خود ما در مورد معناى محرک مبهم واژه است. در مورد هر دو مثال کاربردهاى لفظى‏اى که عملاً استفاده شده است، که قوهاى سیاه و کلاغهاى بور را مجاز مى‏دارند، آنهایى هستند که به امکان واژه‏شناسى یکنواخت‏تر در نظریه فراگیر کمک مى‏کنند.

علاوه بر این به وضوح صادق است که ما بطور مستمر نه تنها براى ابطال فرضیه‏ها بلکه براى تأیید آنها استدلال مى‏کنیم. این، به هر حال موضوع محاجه منطقى یا احتمال گرایانه بر پایه عقاید دیگرى که هم اکنون موجود است، مى‏باشد. این، جایى است که فنّاورى احتمالات و آمار ریاضى در کار مى‏آید. بعضى از آن عقاید تأیید کننده، ممکن است مشاهده‏اى باشند، ولى آنها تنها همراه با عقاید دیگر که نظرى‏اند، در تأیید مشارکت مى‏کنند. مشاهده خالص تنها شواهد نفى کننده را، با ابطال گزاره مطلقه مشاهده‏ایى که یک نظریه پیشنهادى بر آن دلالت مى‏کند افاده مى‏کند.

6ـ کل‏گرایى

بیایید به یاد آوریم که فرضیه مربوط به ترکیب شیمیایى سنگ ـ سنگ، به تنهایى پیامد منطقى گزاره مطلقه مشاهده‏ایش را در بر نداشت. آن را با کمک ذخیره نظریه علمى پذیرفته شده در پى آورد. براى استنتاج یک گزاره مطلقه مشاهده‏اى از یک فرضیه داده شده ممکن است، ناچار شویم، کمک جملات نظرى دیگر و مطالب تکرارى عقل عرفى را که نیازى به ذکر آنها نیست، و شاید کمک حتى حساب و بخش‏هاى دیگر ریاضى را به دست آوریم.

در آن وضعیت، بطلان گزاره مطلقه مشاهده‏اى، بطور قطعى فرضیه را ابطال نمى‏کند. آنچه که ابطال مى‏کند مجموعه مرکبى از جملات است که براى در پى داشتن گزاره مطلقه مشاهده‏اى مورد نیاز بود. براى پس گرفتن آن مجموعه مرکب، لازم نیست که فرضیه مورد نظر را پس بگیریم؛ مى‏توانیم در عوض جمله دیگرى از مجموعه را پس بگیریم. این بصیرت مهمى است، که «کل‏گرایى» نامیده مى‏شود. پیِر دوهِم (Pierre Duhem) در ابتداى این قرن، بیشتر آن را ارائه داد، ولى نه خیلى زیاد.

دانشمند به آزمایش خود به عنوان محک خاصِ فرضیه جدیدش مى‏اندیشد، ولى تنها به دلیل این که این جمله‏اى بود که او درباره‏اش سؤال داشت و براى ردّ آن آماده است. فراتر از این، همچنین وضعیتهایى است که او فرضیه از پیش تصور شده‏اى ندارد، بلکه فرضیه او تنها بر اثر پدیده‏اى غیر معمولى پیش مى‏آید. این وضعیتى است که او با نمونه مقابل گزاره مطلقه مشاهده‏اى رو به رو مى‏شود که بنابر نظریه فعلى او به عنوان یک کلیت، باید [آن گزاره مطلقه مشاهده‏اى] صادق بوده باشد. بنابراین او به نظریه‏اش با دیدى انتقادى مى‏نگرد.

با برخورد منطقى افراطى ممکن است تطبیق گزاره مطلقه مشاهده‏اى رد شده‏اى را به طریق زیر تصویر کنیم: ما در مقابلمان دستگاهى از صدقهاى ادعایى داریم که بطور مشترک یافت شده تا مستلزم گزاره مطلقه کاذب باشد. استلزام، ممکن است در این‏جا فقط به عنوان قابلیت استنتاج توسط منطق توابع صدق، تسویر، و هوهویت در نظر گرفته شود. (ما همواره مى‏توانیم با وارد نمودن مقدمات مناسب بطور خلاصه و روشن در دستگاه، براى نتایج بیشتر، تمهید مقدمه کنیم.) اکنون یکى یا بیشتر از جملات در دستگاه «س» دارند ناگزیر از فسخ مى‏شوند. ما بعضى از اعضاء دستگاه را از این تهدیدِ بر حکمِ به این که استلزام تعیین کننده بدون کمک آنها هنوز برقرار مى‏ماند معاف مى‏کنیم.(10) به این ترتیب هر صدق منطقى خالصى معاف مى‏شود، زیرا آن به هر حال چیزى به آنچه که دستگاه «س» منطقاً در پى مى‏آورد نمى‏افزاید. همچنین جملات غیر مربوط گوناگون در دستگاه «س»، معاف خواهند شد. از اعضاى باقیمانده دستگاه «س»، آن را که نسبت به نظریه فراگیر ما مشکوک‏ترین به نظر مى‏رسد، یا کمترین اهمیت را دارد فسخ مى‏کنیم. ما شعار کمترین حذف را لحاظ مى‏کنیم(11) اگر اعضاى باقیمانده دستگاه «س» هنوز با هم جمع مى‏شوند که بر گزاره مطلقه کاذب دلالت کنند، ما مى‏کوشیم که یکى دیگر را فسخ کنیم و قبلى را ابقا نماییم. اگر گزاره مطلقه کاذب هنوز مورد دلالت است، سعى مى‏کنیم هر دو را فسخ کنیم. ما این ترتیب را ادامه مى‏دهیم تا زمانى که استلزام خنثى شود.

ولى این فقط اول کار است. همچنین باید ما گروه‏هاى دیگرى از جملات را در نظریه فراگیرمان، که این باورهاى تازه فسخ شده را ایجاب مى‏کنند، در جاى دیگر بیابیم؛ زیرا آنها نیز باید خنثى شوند. ما این طریق را ادامه مى‏دهیم تا این که به نظر برسد که سازگارى بازسازى شده است. حذفى که منظور از شعار حداقلِ حذف، حداقل کردن آن است چنین است.

این شعار، بخصوص ما را، در انتخابمان که چه جملاتى از دستگاه «س» را فسخ کنیم، که از هر صدق خالص ریاضى‏اى محافظت شود، محدود مى‏کند،(12) زیرا ریاضیات در تمام شعبات نظامات ما از دنیا سارى است، و اختلالش بطور غیر قابل تحمّلى تکان دهنده است. اگر سؤال شود که دانشمند چرا ریاضیات را معاف مى‏کند، او احتمالاً مى‏گوید: زیرا که قوانینش ضرورتاً صادقند؛ ولى من فکر مى‏کنم که ما در اینجا توضیحى داریم، تقریباً، از خود ضرورت ریاضى. توضیح در روش اظهار نشده ما در محافظت از ریاضیات با بکار بستن آزادیمان در رد عقاید دیگر بجاى آن قرار دارد.

بنابراین، انتخاب این که کدام یک از باورها را رد کنیم، فقط تا آنجا که گزاره مطلقه مشاهده‏اى رد شده مورد نظر است مساوى است، و نه بر اساس نکات دیگر. ما این گونه فهمیدیم که بهتر است قایق را بیش از نیاز تکان ندهیم.(13) به هر حال سادگى نظریه نتیجه بخش، امر مورد ملاحظه هدایت کننده دیگرى است، و اگر دانشمند راهش را به سوى دست آورد بزرگى در سادگى ببیند، حتى حاضر است قایق را به خاطر آن خیلى زیاد تکان دهد. ولى هدف نهایى این است که نحوه تجدید نظر را چنان برگزینیم که موفقیت آتى در پیش بینى را به حداکثر برسانیم، پوشش آتى گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى صادق را. راهى براى بدست آوردن این وجود ندارد، ولى به حداکثر رساندن سادگى و به حداقل رساندن حذف، دستورالعملهاى معیارى هستند که توسط آنها علم مى‏کوشد که در پیش بینیهاى آینده، موجه باشد.

فهم این که چگونه کسى مى‏تواند کل گرایى را به معنایى که پیش روى ماست مورد پرسش قرار دهد، مشکل است. گِرون باوْم (Grünbaum) به راستى بر علیه کل‏گرایى محاجه کرده است، ولى به معنایى قوى‏تر از آنچه در این جا به آن پرداخته شده است. او کل گرایى را این گونه تعبیر مى‏کند که کل‏گرایى ادعا مى‏کند که هر گاه پیش‏بینى با شکست مواجه شود، ما همواره مى‏توانیم فرضیه مورد تهدید را با تجدید نظر این چنینى ذخیره نظریه مورد قبولى که همراه با فرضیه مورد تهدید، «شکست» پیش‏بینى را در پى داشت نجات دهیم. من این گونه فرض نمى‏کنم. خنثى سازى نتیجه منطقى کاذب، همه آن چیزى است که مورد بحث است. توضیح مشاهده مخالفِ غیر قابل انتظار کاملاً قدم دیگرى از پیشرفت علمى است که ممکن است در وقت مقتضى انجام شود یا انجام نشود.

کل‏گرایى در معناى معتدل، تصحیح روشن، ولى سرنوشت سازى از تصور بى‏پیرایه جملات علمى است، بدان گونه که هر کدام از این جملات با محتواى تجربى جداى از خودش در نظر گرفته شده باشد. محتوا، مورد اشتراک است، حتّى توسط ریاضیات، تا آن جا که ریاضیات اعمال مى‏شود.

7ـ محتواى تجربى

معانى محرک، حدود نامشخصى دارند، همان گونه که باز هم قوى سیاه و کلاغ سفید دال بر آنند. به هر حال اگر ما حدود صریحى تصور کنیم، مى‏توانیم تعریف به نحو فریب دهنده‏اى دقیق ولى در عین حال آموزنده از محتواى تجربى به تدریج بنا نهیم.

یک گزاره مطلقه مشاهده‏اى را براى شخص معینى «تحلیلى» بنامید اگر، همان گونه که در «سینه سرخها پرنده‏اند» هست، معناى محرک ایجابى یک جزء براى او مشمول در معناى محرک ایجابى جزء دیگر باشد. در غیر این صورت آن را «تألیفى» بنامید. یک جمله یا مجموعه‏اى از جملات را «آزمایش‏پذیر» بنامید اگر دلالت بر تعدادى گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى تألیفى مى‏کند. دو گزاره مطلقه مشاهده‏اى را مترادف بخوانید، اگر اجزاى متناظر آنها معناى محرک یکسانى داشته باشند. آنگاه محتواى تجربى جمله یا مجموعه‏اى از جملات آزمایش پذیر براى آن گوینده، مجموعه‏اى از همه گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى تألیفى است که آن جمله یا مجموعه بر آن دلالت دارد، بعلاوه تمام گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى مترادف آن، من گزاره‏هاى مترادف را اضافه مى‏کنم که تغییر لفظى صرف مانع یکسانى محتوا نشود.

با این گونه تعریف محتواى تجربى و بنابراین ترادف تجربى براى گوینده فردى، مى‏توانیم دو جمله یا مجموعه‏اى از جملات را براى همه جامعه مترادف بنامیم موقعى که براى هر عضوى مترادف باشد.

بعضى جملات منفرد غیر متصل، کیفیت آزمایش‏پذیرى را دارند، بخصوص خود گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى تألیفى. به هر حال، یک مجموعه یا ترکیبى از جملات آزمایش‏پذیر، غالباً باید نسبتاً بزرگ باشد، و اساس کل گرایى نیز چنین است. مسأله، مسأله توده معنایى بسیار مهمى است.

ما همراه با به کمال مطلوب رساندن معانى محرک باید درجه قابل توجهى از به کمال مطلوب رساندنِ برآوردِ ذکر شده قبلىِ آزمایش فرضیه را قائل باشیم. دانشمند تمام ذخیره فرضهاى فنى و آزمایشهاى نظرى را، و خیلى کمتر مطالب تکرارى عقل عرفى و قوانین ریاضى را، که علاوه بر فرضیات مورد نظر جاریش براى دلالت بر گزاره مطلقه مشاهده‏اى آزمایشش مورد نیاز است، از قبل جدول‏بندى نمى‏کند. کار هرکول (Hercules) است، نگوئیم کار آجیاس،(Augeas) که مقدمات و رشته‏هاى منطقى لوازمى را که نهایتاً نظریه را با مشاهده پیوند مى‏دهند، اگر با هم پیوند داشته باشند و تا آنجا که پیوند داشته باشند، محاسبه کند.(14)

بدتر این که به نظر مى‏رسد در موارد زیادى این گونه تنظیم مقدمات ضمنى نمى‏تواند کاملاً گزاره مطلقه مشاهده‏اى را به دلیل ابهام به نتیجه برساند. وضعیت، با مطلبى تقریباً معمولى توضیح داده مى‏شود.

(1) کلرید سدیم در آب حل مى‏شود.

این مطلب با رسوائى، تنها بطور مساوى با چیزهاى دیگر قابل دفاع است و چیزهاى دیگر، مبهم باقى مانده‏اند. معمولاً ما با گزاره (1) به عنوان مطالب صادق برخورد مى‏کنیم و آن را به وضوح یا بطور ضمنى به عنوان مجموعه‏اى از اصول کمکى مى‏پذیریم. اگر آزمایش کننده‏اى که با نتیجه‏اى منفى رو به رو شده است، چنین انتخاب کند که فرضیه‏اش را با تغییر غیر مجاز اصول کمکى نجات دهد، و بخصوص با تغییر گزاره (1)، به این کار با ایجاد نظریه‏اى فرعى که بر گزاره (1) استثنایى را لحاظ کند، اقدام مى‏نماید. بطور کلى گزاره (1) به عنوان یک گزاره مبهمِ با احتمال بالا که تنها در جایى مى‏تواند مورد پرسش قرار گیرد که مورد مخالفِ غیر محتمل بتواند بطور قابل قبولى لحاظ شود، مورد قبول است.

از تعمق ساده در گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى، به نظر مى‏رسد که محافظت مشابه، بیشتر علم را حفظ مى‏کند. حتى این محاجه شده است که عمومى‏ترین قوانین علمى، از شواهد بطور کلّى مى‏گریزند. یوسیدا (Yosida PP.207-208) مى‏نویسد که آنها «ممکن است از مُد بیفتند،... هیچ گاه با مشاهده مستقیم ابطال نمى‏شوند، آنها سربازان قدیمى‏اى هستند که هرگز نمى‏میرند و فقط ضعیف مى‏شوند.»

در این بین، نکته اصلى آموزه گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى توضیح نحوه ارتباط تحریک حسى با نظریه علمى تا زمانى و تا جایى است که علم از بند و بست تجربیش جدا نشده است. دلمشغولى من ساختار منطقى محورى شواهد تجربى بوده است. در عبارات آمیخته کانت (Kant) و راسل،(Rusell) پرسش این است که چگونه معرفت ما از دنیاى خارج ممکن است. علم نسبت به تحریک حسى هم در گذشته و هم حال، بنحوى پاسخگو است، ولى نحوه پاسخش بعد از جدا شدن از بند و بست، از طرح اندازى من مى‏گریزد. بنابراین، تعریف من از محتواى تجربى، تنها شامل جملات و مجموعه‏هاى جملاتى که در مفهوم تعریف شده مطلقاً دال بر گزاره‏هاى مطلقه مشاهده‏اى تألیفى، «آزمایش شدنى» است، مى‏شود.

8ـ معیارها و اهداف

من در زمره اقلیت بزرگ یا اکثریت کوچکى هستم که رؤیاى دکارتىِ (Cartesian) اساسى براى یقین علمى محکم‏تر از خود روش علمى را رد مى‏کنند. ولى مى‏بینیم که من مشغول به آنچه که نسبت به معرفت‏شناسى سنتى محورى است، یعنى ارتباط علم با واقعیات حسى، باقى مى‏مانم. من به عنوان نسبتى درآیند ـ برآیندى در میان ساکنان انسانى دنیاى خارجىِ از پیش پذیرفته شده، نسبتى که به عنوان فصلى از دانش آن دنیا، بر روى تحقیق گشوده است به آن روى مى‏آورم. براى تأکید بر عدم موافقتم با رؤیاى دکارتى، از گیرنده‏هاى عصبى و تحریک آنها نوشته‏ام تا از حس و یا احساس. من این جستجو را معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى(15) مى‏نامم، ولى دعوایى با سنت گرایان که به استفاده من از واژة اول(16) اعتراض دارند ندارم. من با آنها موافقم که عدم قبول رؤیاى دکارتى، فاصله گرفتن جزئى نیست. ولى آنها در این که اعتراض مى‏کنند که عنصر معیارى، که چنین خصیصه معرفت شناسى است، کنار مى‏رود، اشتباه مى‏کنند. تا آن جا که معرفت شناسى نظرى در فصلى از علم نظرى، قرائت طبیعى مى‏یابد، به همین ترتیب معرفت شناسى معیارى در فصلى از مهندسى،(17) قرائت طبیعى مى‏یابد: فنّاورى پیش‏بینى تحریک حسى.

قابل توجه‏ترین معیار معرفت شناسى با قرائت طبیعى، در واقع با چنین عنصرى در معرفت شناسى سنتى تطابق دارد. این به سادگى، شعار تجربه گرایى است: «هیچ چیزى در ذهن نیست که قبلاً در ذهن نباشد.» این نمونه کاملى از معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى است، زیرا که این یافته‏اى از خود علوم طبیعى است، هر اندازه خطاپذیر باشند، که اطلاعات ما درباره دنیا تنها از طریق تأثیرات بر گیرنده‏هاى حسى ما مى‏رسند. با این حال این نکته، دستورى است و ما را علیه دریافت کننده‏هاى اطلاعات از راه‏هاى غیر حسى (Telepaths) و پیشگوها هشدار مى‏دهد.

بعلاوه، معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى، در بُعد دستوریش مشغول به روش آزمایش و خطا بطور کلى است ـ با تمام خط مشى حدس عقلى در چارچوب دادن به فرضیات علمى ـ در صفحات حاضر من تقریباً به آزمایش یک نظریه بعد از طرح آن پرداخته‏ام، این جایى است که شرایط صدق و محتواى تجربى قرار دارند؛ بنابراین، من از مرحله طراحى که مرحله‏اى است که در آن ملاحظات دستورى وارد مى‏شوند، پرهیز کرده‏ام. یولیان (Ullian) و من تا اندازه‏اى در کتاب «شبکه کامل باور» (T he web of Belief) در آن وارد شدم، و پنج کیفیت ممتاز را براى یافتن در یک فرضیه برشمردیم: محافظه کارى، کلیت، سادگى، ابطال پذیرى و اعتدال. سفارشات بیشترى بطور نقلى در تاریخ علمِ معتبر در اختیار است. به سبکى فنى‏تر، معرفت شناسىِ با قرائت طبیعىِ دستورى، با قدرى خطاى احتمالى مجاز، انحراف گهگاهى، و هر چیز دیگرى که در ریاضیات آمارى وارد مى‏شود، درآمیخته مى‏شود (نگاه کنید به قسمت پنجم).

ولى وقتى من پیش‏بینى را به عنوان ایستگاه بازرسى علم ذکر مى‏کنم، به آن به عنوان دستورى نگاه نمى‏کنم. من به این عنوان به آن نگاه مى‏کنم که به تعبیر ویتگنشتاین (Wittgenstein) بازى زبانى خاصى را تعریف مى‏کند: بازى علم، در مقابل بازیهاى زبانى خوب دیگر مثل قصه و شعر. ادعاى یک جمله در رابطه با وضعیت علمى بر اساس آن چیزى است که آن جمله به نظریه‏اى که ایستگاه‏هاى بازرسیش مورد پیش بینى‏اند مى‏دهد.

من در بخش یک این را مورد تأکید قرار دادم که پیش بینى، هدف اصلى بازى علم نیست. پیش بینى آن چیزى است که در بازى، تعیین کننده است، مثل گُلها و اخراجها (Runs and outs) در بیسبال. پیش بینى، گهگاهى هدف است، و در زمانهاى ابتدایى، ارزش حیاتى علم را به علم ابتدایى مى‏داد. ولى امروزه اهداف بسیار بزرگ بازى علم، فنّاورى و شناخت است.

بازى علم مختص ساحت مادى، هر معنایى که داشته باشد، نیست. اجسام مدتهاست که به صورت انبوه ذرات، پخش شده‏اند، و اطلاعات آمارى باوس ـ اینشتاین (Bose-Einstein) (فصل 13) فردیت ذره را مورد پرسش قرار داده است. حتى انتقال فکر (Telepathy) و غیب‏گویى ـ هر اندازه در حال افول ـ انتخابهاى علمى‏اند. شواهد فوق العاده‏اى لازم است تا آنها را زنده کنیم، ولى اگر قرار بود این اتفاق بیفتد، آنگاه تجربه گرایى، خودش ـ معیار تکمیل کننده معرفت شناسى با قرائت طبیعى، که مشاهده کردیم ـ کنار گذاشته مى‏شد. زیرا بخاطر داشته باشید که آن معیار، و معرفت شناسىِ با قرائت طبیعى، خودش، اجزاء مکمل علمند، و علم خطاپذیر و اصلاح پذیر است.

علم بعد از این گونه نابسامانى هنوز علم بود، همان بازى زبانى قدیمى، هنوز بر محور ایستگاه بازرسى پیش بینى حسى مى‏گردید. سقوط تجربه گرایى، درآیندهاى اضافى‏اى را از طریق انتقال فکر یا الهام جایز مى‏شمرد، ولى بازرسى علم حاصل هنوز حسیات پیش‏بینى شده بود.

در آن حالت افراطى، به راستى ممکن است، خوب باشد که خود بازى را متعادل کنیم، و پیش بینى درآیندهاى انتقال فکرى و درآیندهاى الهى را، علاوه بر درآیندهاى حسى به عنوان ایستگاه‏هاى بازرسىِ بیشتر اختیار کنیم. این بى جهت است که تعاریف را در مقابل احتمالات ناموجه محافظت کنیم.

منابع

1- Duhem, Pierre. La theorie physique: son objet et sa structure.

2- Paris, 1906.

3- Firth, Roderick. "Reply to Sellars." Monist 64 (1981), PP. 91-101.

4- Lewis, C. I. An Analysis of Knowledge and Valuation. La Salle: Open Court, 1946.

5- Popper, Sir Karl. The logic of Scientific Discovery. New York: Basic Books, 1959.

6- ----- Wird and Object. Cambridge: MIT Press, 1960.

7- Quine, W. V., and J. S. Ullian. The Web of Belief. New York: Random House, 1970. Rev. ed., 1978.

8- Russell, Bertrand. "On Denoting." Mind 14 (1905), PP. 47-493.

9- Yosida, Natuhiko. "Scientific Laws and Tools for Taxonomy." Annals of the Japanese Association for the Philosophy of Science 6 (1984), PP. 207-218.

 

1 ـ این مقاله ترجمه فصل اول کتاب «Pursuit of Truth» اثر «W.V. Quine» (چ اول 1992-1990) چ سوم 1996، انتشارات دانشگاه هاروارد است.

2 ـ ویلاردوار اورمن کواین(Willard Var Orman Quine) فیلسوف و منطقدان بزرگ آمریکایى در سال 1908 در ایالت اهایوى آمریکا به دنیا آمد. ثلث اول عمرش عمدة صرف منطق شد و در بقیه عمر چهره‏اى عمدة فلسفى از خود بروز داد. اغلب مورخان فلسفه، او را بزرگ‏ترین فیلسوف تحلیلى نیمه دوم قرن بیستم مى‏دانند. کواین استاد ممتاز دانشگاه هاروارد آمریکا بود. او در 25 دسامبر سال 2000 در سن 92 سالگى چشم از جهان فرو بست.

3 ـ دانشجوى دکترى فلسفه دانشگاه تهران.

4 ـ بنابراین، آنها در مقام ادراک مشابهند، نه در مقام دریافت «ریشه‏هاى دلالت، صص 16-18».

5 ـ Entering wedge: کَوَه ورودى، ولى چون گوه در فارسى امروز رایج نیست به جاى آن واسطه ورودى آورده شد. [م]

6 ـ litholite مرکب از دو واژه «litho» و «Lite» در ترکیب مى‏آید. و به معناى تشکیل سنگ است. اصل آن واژه یونانى «lithos» به معناى سنگ است. «lite» پسوند است و در نامگذارى اسامى کانیها شرکت مى‏کند. این هم از همان ریشه یونانى «lithos» است. The Oxford Eacylopedic English Dictionary] ذیل «lite» و «litho-»[ ترکیب «سنگ - سنگ» براى آن مناسب به نظر مى‏رسد.

7 ـ نباید گزاره مطلقه مشاهده‏اى را با گزاره شرطیه مشاهده‏اى، مفهوم کمتر ثمربخشى که من در سال 1975 مطرح کردم، اشتباه گرفت. گزاره شرطیه مشاهده‏اى از دو جمله ثابت که هر کدام بر اساس جمله مشاهده‏ایى با کمک نظریه ساخته شده است تشکیل مى‏شود. نگاه کنید به کتاب نظریه‏ها و اشیاء، صص 27-26.

8 ـ شاید اصطلاح «طرح اندازانه» آقاى خرمشاهى بهتر باشد. ایشان طرح اندازى را براى schematism بکار برده است. [علم و دین، باربور، ترجمه خرمشاهى، واژه‏نامه]

9 ـ منظور این است که این مرزها را در اقصى نقاط و جایى که دیگر تصور مرزى نمى‏رود قرار مى‏دهیم. [م]

10 ـ منظور این است که جملاتى را که در سرنوشت نتیجه صادق نهایى نقش دارند و قابل حذف نیستند (یا نتیجه کاذب فعلى به آنها مربوط نیست) مشخص مى‏کنیم و از جریان فسخ کردنها کنار مى‏گذاریم. [م]

11 ـ در نگاه اول، سیاق کلام ممکن است به نظر آورد که این کنار گذاشتن‏هاى پى در پى، کجا با کمترین حذف همخوانى دارد. ولى باز هم باید توجه داشت که آنهایى که معاف شده‏اند، جزء حذف شده‏ها نیستند بلکه از حذف معاف شده‏اند، که با شعار کمترین حذف کاملاً همخوانى دارد. [م]

12 ـ ظاهرا منظور این است که چون صدق خالص ریاضى، بنابر نظر رایج، قابل فسخ کردن نیست، پس در انتخاب این که چه جملاتى از دستگاه س را فسخ کنیم، محدود به حدود صدقهاى ریاضى مى‏شویم - حداقل حذف، ایجاب مى‏کند که صدقهاى ریاضى از فسخ معاف شوند و فسخ محدود به جملات دیگر شود. [م]

13 ـ کنایه است از این که کارى غیر لازم نکنیم که لطمه‏اى به این امر ظریف بزند و مشکل ایجاد کند. [م]

14 ـ آجیاس، پادشاه افسانه‏اى است که اصطبلهاى بسیارش هیچ گاه تمیز نشده بودند، و هرکول آنها را در یک روز با برگرداندن آب رودخانه آلفوس و جریان دادن آن از میان آنها تمیز کرد. «The Oxford Encyclopedic English Dictionary , 1991» ذیل عنوان «Augean» (کنایه است از دشوارى و محال بودن کار.) [م]

15 ـ منظور برخورد به روش علوم طبیعى با معرفت‏شناسى است. [م]

16 ـ در متن واژه latter دوم، بعدى ـ بکار رفته، ولى چون جاى صفت و موصوف در فارسى عکس انگلیسى است، آن را «اوّل» ترجمه کرده‏ام.

17 ـ منظور علم عملى و کاربردى است.

 

تبلیغات