آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

در این مقاله به دو سوال پاسخ داده شده است: 1- فلسفه سیاسى چیست؟ فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است که با روشهاى انتزاعى، پدیده‏هاى سیاسى مانند: حکومت، قدرت، حاکمیت، مشروعیت و عدالت را تحلیل مى‏کند . کلام سیاسى، بر خلاف فلسفه سیاسى، متکى به وحى است و درصدد اثبات گزاره‏هاى وحیانى به روشهاى عقلى، نقلى و تجربى مى‏باشد . 2- گونه‏هاى فلسفه سیاسى چیست؟ فلسفه سیاسى به دو قسم کلاسیک و مدرن تقسیم مى‏شود، و بر حسب تنوع گونه‏هاى مکاتب فلسفى (پدیدارشناسى، ساختار گرایى، مارکسیسم و) . . . مى‏تواند متنوع گردد . سؤال فلسفه سیاسى قدیم سعادت انسان و سؤال فلسفه سیاسى جدید، اهداف مدینه یا شهر (و نهادسازى) است . فلسفه سیاسى تحلیلى با رهیافت تحلیلى و درجه دوم، به تحلیل زبان و مفاهیم مربوط به فلسفه سیاسى مى‏پردازد . فلسفه سیاسى اگر بى بهره از امداد وحى تصور شود، متصف به وصف «اسلامى‏» نمى‏گردد; اما به چهار اعتبار دیگر (که در متن مقاله بیان شده) مى‏توان از «فلسفه سیاسى اسلامى‏» سخن گفت .

متن

مقدمه

در زبان فارسى اصطلاحات «فلسفه سیاسى، فلسفه سیاست، فلسفه علم سیاست و فلسفه علوم سیاسى‏» به درستى از هم تفکیک نشده‏اند، و هر کس از به کار بردن آنها ممکن است معناى خاصى را اراده کند .

همان گونه که خواهیم دید، «فلسفه سیاسى‏» نزد لئواشتراوس (2) آنتونى کوئینتن (3) نیز دقیقا به یک معنا به کار نرفته است .

هدف این مقاله آن است که اصطلاحات چهار گانه فوق را از هم تفکیک نماید، تفاوت فلسفه سیاسى از «نظریه سیاسى‏» و «اندیشه سیاسى‏» را باز شناساند و نشان دهد که چه گونه هایى از فلسفه سیاسى وجود دارند . در بحث گونه‏شناسى فلسفه سیاسى این سؤال به وجود مى‏آید که آیا نوعى از فلسفه سیاسى، مى‏تواند «فلسفه سیاسى‏» هم باشد یا خیر؟

چیستى و گونه‏هاى فلسفه سیاسى

1- 1 چیستى فلسفه سیاسى

ابتدا فلسفه سیاسى را از زبان لئواشتراوس، فیلسوف سیاسى افلاطونى که به فلسفه سیاسى قدیم و ضرورت احیاى آن اعتقاد دارد، تعریف مى‏کنیم:

«تمام اعمال سیاسى ذاتا جهتى به سوى معرفت‏به ماهیت‏خیر دارند . اگر این جهت‏گیرى به سوى معرفت‏به خیر تصحیح شود، و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت‏به زندگى خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسى پدیدار مى‏شود . در اصطلاح «فلسفه سیاسى‏» ، کلمه «فلسفه‏» بیانگر روش بحث از مقوله سیاسى است، هم به ریشه مساله توجه دارد . کلمه «سیاسى‏» هم بیانگر موضوع بحث است، و هم کار ویژه این مشغله را نشان مى‏دهد . فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است که با زندگى سیاسى، یعنى زندگى غیر فلسفى و زندگى بشرى، بیشترین نزدیکى را دارد . (4) »

از دیدگاه اشتراوس، فلسفه کوششى براى نشاندن معرفت‏به کل، به جاى گمان نسبت‏به کل است، و بنابراین فلسفه سیاسى کوششى است‏براى نشاندن معرفت‏به ماهیت امور سیاسى، به جاى گمان درباره آنها . فلسفه سیاسى بر خلاف اندیشه سیاسى، در زمانى خاص در تاریخ مکتوب ظهور کرد . به تعبیر دیگر مى‏توان گفت فلسفه سیاسى بخشى از فلسفه است که به تحلیل هستى شناسانه پدیده‏ها و موضوعات سیاسى مى‏پردازد . جورج ساباین نیز تمایز فلسفه سیاسى و علم سیاست را همان تفاوت علم و فلسفه مى‏داند .

تعریف رودى در کتاب مقدمه‏اى بر علوم سیاسى نیز با تعریف فوق قابل جمع است:

«هر عمل سیاسى، مستلزم ارزشهاى سیاسى اساسى مى‏باشد . پس بدیهى است که اندیشمندان سیاسى از افلاطون تاکنون به ارزش‏هایى که مبناى جامعه خوب و عادلانه‏اند، بیاندیشند . فلسفه سیاسى از جامعه خوب، عدالت و مسایلى از این قبیل بحث مى‏کند . علوم سیاسى زیر رشته‏هاى مختلفى دارد، و فلسفه سیاسى یکى از زیر رشته‏هاى کمتر علمى آن است، و با استلزمات هنجارى و رفتارى نظام سیاسى - راهى که دولت و جامعه «باید» سازمان داده شوند، و شهروند «باید» رفتار کند - و همچنین ارزشهاى اولیه بشرى، در ارتباط مى‏باشد . اندیشمندان جدید سیاست هر چند مى‏خواهند علومى سیاسى را تا حد ممکن علمى‏تر کنند، اما این مساله به معناى کم شدن ارزش فلسفه سیاسى نیست .» (5)

ظاهرا نزد رودى «علوم سیاسى‏» به معناى «دانشهاى (6) سیاسى‏» است، و مجموعه‏اى از علوم هنجارى و غیر هنجارى در زمینه سیاست را در بر مى‏گیرد، و از علم سیاست‏به معناى تجربى آن اعم مى‏باشد . البته کاربرد رودى از «علوم سیاسى‏» به عنوان رشته‏اى که در دانشگاهها تدریس مى‏شود، به جاست; چون رشته علوم سیاسى، شامل اندیشه سیاسى کلاسیک و مدرن، سیاست تطبیقى، نظریه سیاسى، اقتصاد سیاسى و حتى روابط بین الملل مى‏شود . (7)

حسین بشیریه نیز در تعریف خود از «فلسفه سیاسى‏» ، به موضوعات آن نیز اشاره مى‏کند:

«فلسفه سیاسى اغلب به شیوه‏هاى انتزاعى با غایات حکومت و ابزارهاى مناسب دستیابى به آنها و مآلا با بهترین شکل حکومت‏سر و کار دارد . موضوعات اصلى فلسفه سیاسى را مباحثى چون چگونگى . احراز حقیقت، عدالت، مبانى خیر و صلاح عمومى، لوازم آزادى و برابرى، استوار کردن زندگى سیاسى بر اصول اخلاقى، دلیل و ضرورت وجود حکومت، دلایل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشکیل مى‏دهد» . (8)

از نظر هابرماس فلسفه سیاسى بخشى از فلسفه عملى است . فلسفه سیاسى کلاسیک (ارسطویى) اخلاق و سیاست را در چارچوب اجتماعى سیاسى، (Polis) قابل تحقق مى‏دانست . اما با سوژه گرایى مدرن دکارتى و ذره گرایى طبیعت انگارانه هابزى، فرآیند جداسازى فلسفه اخلاق از اجتماعات آغاز شد، و هگل نتوانست از این روند جلوگیرى کند . با طرح نظریات کارکردگرایانه و سیستمى، حذف کامل عقل عملى از عرصه اجتماعیات محقق شد و نهایتا در عصر پیش از نیچه اساسا هر گونه اعتقادى به حجیت عقل در حیات انسانى مورد سؤال و نفى واقع شد . (9) بر این اساس مى‏توان از سه پارادایم سنتى، مدرن و پسامدرن در فلسفه سیاسى سخن گفت .

هرچند تعاریف مختلفى از اصطلاحاتى همچون «فلسفه سیاسى‏» و «اندیشه سیاسى‏» ارایه شده است، اما براساس تعاریف مشهور اصطلاحات و واژگان ممکن است‏بتوان نسبت آنها را مشخص نمود . فرهنگ رجایى در مقدمه خود بر کتاب فلسفه سیاسى چیست؟ تعریف بسیار اعمى از اندیشه سیاسى، (Political Thought) کرده، که بر آن اساس هر گونه تفکر حرفه‏اى و غیرحرفه‏اى نسبت‏به سیاست را شامل مى‏شود . طبق این تعریف، اگر شاعرى نیز به شکل پراکنده به سیاست پرداخته باشد، او داراى «اندیشه سیاسى‏» خواهد بود . اگر قید «تفکر نظام‏مند» را به تعریف فوق بیافزاییم، به تعریفى خاص‏تر مى‏رسیم، چرا که فقط تفکرات نظام‏مند، منسجم و حرفه‏اى راجع به سیاست را دربرمى‏گیرد .

بر این اساس نسبت‏بین «اندیشه سیاسى‏» و «فلسفه سیاسى‏» ، عموم و خصوص مطلق است; چرا که هر فلسفه سیاسى نوعى اندیشه سیاسى تلقى مى‏شود، ولى اندیشه سیاسى ممکن است‏شکل فلسفى نداشته باشد و در قالب علم سیاست‏با گرایش تجربى ظاهر گردد . حسین بشیریه که از اندیشه سیاسى معنایى اعم از اصطلاحات مشابه ارائه نمى‏کند، مى‏گوید:

«اندیشه سیاسى گرچه ممکن است تا اندازه‏اى توصیفى یا تبیینى باشد، لیکن اصولا هنجارى است، یعنى با چگونگى سازمان دادن به زندگى سیاسى برحسب اصول نظرى یا اخلاقى ویژه‏اى سروکار دارد . اندیشه سیاسى اخلاقا دل نگران وضعیت‏بشرى است، و از این رو به ایدئولوژى سیاسى بسیار نزدیک‏تر است تا به نظریه سیاسى . (10) »

همان گونه که گفته شد، اصطلاحات فوق گاه به جاى هم نیز ممکن است‏به کار روند . ظاهرا مقصود ساباین (و بهاءالدین پازارگاد) از عنوان کتاب تاریخ فلسفه سیاسى (11) ، تاریخ اندیشه سیاسى به معناى اعم است; چرا که تفکرات غیرفلسفى و علمى نیز در این کتاب به چشم مى‏خورد . شاهد این ادعا آن است که خود وى مى‏گوید:

«فلسفه سیاسى‏» را مى‏توان به شرح زیر تلخیص نمود: تحلیل انعکاس وقایع سیاسى و سیستمهاى سیاسى، تحلیل عادات و هدفهاى علمیات سیاسى، تحلیل وسایل نیل به هدفها، تحلیل لوازم عملیات سیاسى و فرصت‏ها و موقعیت‏هاى سیاسى، بحث در مقاصد سیاسى و الزامات سیاسى، بحث در مؤسسات اجتماعى و روابط آنها با حکومت و با یکدیگر، بحث در مراقبت هاى (کنترلهاى) دولتى و فشارهاى اخلاقى و بدنى (فیزیکى) (یعنى فشارهاى محلى به قدرت نظامى پلیس) موجود در هر جامعه (12) .

«نظریه سیاسى‏» هر چند معمولا به وجه عملى اندیشه‏هاى سیاسى اطلاق مى‏شود ولى نزد اسپریگنز مى‏تواند شکل فلسفى یا غیر فلسفى داشته باشد . او مى‏گوید: «نظریه سیاسى جستارى است‏براى فهم عناصر تشکیل دهنده جامعه خوب . هدف نظریات سیاسى این است که جهان سیاست را براى ما قابل فهم کنند . واقعیت این است که نظریات سیاسى بینش‏هایى - یعنى تصویرهایى نمادین از یک کلیت نظام یافته - از سیاست را ارائه مى‏دهند .» (13)

وى فلسفه «نظریه‏» سیاسى را در قالب چند بحران شناسایى مى‏کند: بحران ثبات «نظریه ماکیاولى در باب سامان سیاسى)، بحران آمریت (نظریه هابز در لویاتان)، بحران مشروعیت (نظریه لاک در باب دولت لیبرالى)، بحران رژیم کهن (اندیشمندان روشنگرى)، بحران جامعه مدنى (برک)، بحران نظام سرمایه دارى (مارکس)، بحران برابرى اخلاقى (روسو) و بحران عدالت آتنى (افلاطون .)» (14)

دایرة المعارف بلکول نیز مى‏گوید:

«نظریه سیاسى عبارت است از عکس العمل نظام‏مند بر طبیعت و اهداف حکومت، پرداختن و فهم نهادهاى سیاسى و اینکه چگونه آنها باید تغییر کنند . این فعالیت ذهنى از وقتى که بشر راجع به حکومت و نهادهاى آن اندیشیده، وجود داشته است قبل از دهه 1970، نظریه سیاسى عمدتا متون سیاسى از افالطون تا مارکس راجع به فلسفه، علوم سیاسى و تاریخ را شامل مى‏شد .» (15)

بدین سبب است که رافائل: «نظریه سیاسى‏» را اعم از نظریه فلسفى و نظریه علمى مى‏داند . (16)

بلوم نیز «نظریه سیاسى‏» را به معناى فوق به کار مى‏برد . نظریه سیاسى از دیدگاه او صیقل خورده‏تر، شفاف‏تر، با انسجام درونى بیشتر، فاضلانه‏تر و داراى درجه‏اى از حقیقت اند . هدف «نظریه سیاسى‏» ، از دیدگاه او فهم سیاست‏به جامع‏ترین شیوه ممکن مى‏باشد . (17) در زبان فارسى «نظریه سیاسى‏» گاه به معناى نظریه‏پردازى سیاسى به کار مى‏رود . (18) در حالى ک کاربرد علمى و جدید این اصطلاح مجموعه منسجمى است که در آن متغیرهاى معینى تحت‏شرایط مشخصى در ارتباط هستند و اثباتى و فارغ از گرایش‏هاى ایدئولوژیک و فلسفى و خالى از عنصر تجویز مى‏باشند . دیوید میلر نیز در

دایرة‏المعارف علوم اجتماعى نظریه سیاسى، را به سه قسم نظریه سیاسى تجربى، (19) نظریه سیاسى رسمى (20) و نظریه سیاسى هنجارى (21) تقسیم مى‏کند (22) . نظریه سیاسى به این معنا قسمى از اندیشه سیاسى به معناى اعم است و (بنابراین بین آنها نسبت عموم و خصوص مطلق وجود دارد)، اما هم عرض (و در مقابل) فلسفه سیاسى قرار مى‏گیرد . به بیان دیگر اندیشه سیاسى شامل فلسفه سیاسى و نظریه سیاسى مى‏شود .

در این جا ذکر این نکته ضرورى است که کلیه تعاریف فوق انواع مثالى (23) هستند و آنچه در عمل وجود دارد، همواره ترکیبى از آنها مى‏باشد . فلسفه سیاسى و نظریه سیاسى به شکل ناب وجود ندارد . (24)

2- 1 فلسفه سیاسى و فلسفه علم سیاست (25)

قدما، دانش یا حکمت را به دو قسم نظرى و عملى تقسیم مى‏کردند، و سیاست را قسمى از حکمت عملى قرار مى‏دادند . آنها از فلسفه‏هاى مضاف سخن نمى‏گفتند، و عنوانى به نام «فلسفه حکمت عملى‏» نداشتند . فلسفه علوم، اعم است از فلسفه علومى که با ارزش‏ها سر و کار دارند . (26) و فلسفه علوم توصیفى (که اعم از علوم عقلى، تجربى، شهودى، تاریخى و نقلى است .)

علومى که با ارزشها منطبق هستند، لااقل شامل چهار قسم مى‏شوند: اخلاق، سیاست، زیبایى‏شناسى و فقه ادیان .

سیاست، همانند تاریخ و اخلاق یک واقعیت در جهان خارج دارد، و همان گونه که علم تاریخ و اخلاق به عنوان علوم درجه اول بر اساس آن واقعیت‏خارجى ایجاد شده‏اند . براى سیاست نیز علم خاصى وجود دارد . هر علمى که موضوعش واقعیت (Fact) باشد درجه اول است، و هر علمى که موضوعش رشته علمى (دیسیپلین) باشد، درجه دوم مى‏باشد . موضوع شیمى، مواد است; بنابراین درجه اول مى‏باشد . به همین میزان علم تاریخ و علم اخلاق و سیاست نیز درجه اول هستند . فلسفه مضاف همیشه درجه دوم نیست . فلسفه دین، فلسفه نظرى تاریخ و فلسفه نفس درجه اولند، چرا که مثلا رشته علمى (دیسیپلینى) به نام دین وجود ندارد . سیاست Politics ، و علوم مربوط به سیاست را Political science یا علوم سیاسى مى‏گویند . Science اسم جمع است، که البته مى‏تواند جمع بسته شود و واژه Politics حداقل سه کاربرد دارد: یکى سیاست، دوم سیاست روزمره و سوم به معناى خط مشى . وقتى مى‏گویند: «او اهل سیاست است‏» معناى دوم، و وقتى مى‏گویند «سیاست ایران در مساله صلح اعراب و اسراییل‏» ، معناى سوم را اراده مى‏کنند . واژه تاریخ، (History) نیز مشترک لفظى است . وقتى مى‏گوییم در «تاریخ بشر دو جنگ جهانى اتفاق افتاده است‏» ، به «واقعیت تاریخ‏» نظر داریم ; اما وقتى مى‏گوییم «در تاریخ از فلان سلسله و واقعه بحث مى‏شود» ، مقصود «عمل تاریخ‏» است . علم اخلاق را Morals یا Morality مى‏گویند . تا اینجا راجع به دو ستون اول از جدول زیر بحث کردیم:

واقعیت ٍ علم (درجه اول) ٍ علم (درجه اول) ٍ علم (درجه دوم)

تاریخ ٍ علم تاریخ ٍ فلسفه (نظرى) تاریخ ٍ فلسفه علم تاریخ

اخلاق ٍ علم اخلاق ٍ فلسفه اخلاق ٍ فلسفه علم اخلاق

سیاست ٍ علم سیاست ٍ فلسفه سیاسى ٍ فلسفه علم سیاست

در ارتباط با تاریخ، سیاست و مانند آنها، علوم درجه اول و دومى (ستون سوم و چهارم) نیز وجود دارند . فلسفه تاریخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسى درجه اول، و فلسفه علوم آنها درجه دومند . علم تاریخ و فلسفه تاریخ هر دو درجه اولند، اما قضایاى علمى تاریخ، شخصیه; ولى قضایاى فلسفه تاریخ کلى است . اگر در علم تاریخ از «واقعه‏» انقلاب مشروطه بحث مى‏شود، در فلسفه تاریخ از سیر تاریخ به سمت کمال یا زوال و قواعد حاکم بر آن، سخن به میان مى‏آید .

همان طور که دیده مى‏شود هر چند فلسفه تاریخ، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسى در یک ستون قرار دارند ; اما دو مورد اول بدون «یا» ى نسبت (فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق) و مورد آخر با «یا» ى نسبت (فلسفه سیاسى) به کار مى‏رود . علت این امر را احتمالا باید در ترجمه فارسى این لغات جستجو نمود . ازآنجا که Political Philosophy به صورت صفت و موصوف به کار رفته، در زبان فارسى به «فلسفه سیاسى‏» ترجمه شده است، نه «فلسفه سیاست‏» . (27)

فلسفه علم سیاست همانند فلسفه هر علم دیگرى، درجه دوم است; چرا که فلسفه هر علمى (و از آن جمله فلسفه علم سیاست)، رشته علمى (دیسیپلین) است . در فلسفه هر علمى از سه دسته مباحث‏سخن به میان مى‏آید:

الف - پیش فرضها (یا مبادى تصورى و تصدیقى که قدما آن را در مقدمه علم جاى مى‏دادند .)

ب - متدلوژى (به معناى روش نه روش‏شناسى .)

ج - تاریخ تطور آن علم (قبلا تاریخ هر علمى در خود آن علم بحث مى‏شد، ولى الان به دلیل رشد و توسعه آن بحث، بخشى از فلسفه آن علم محسوب مى‏شود .)

بنابراین در فلسفه علمى سیاست، از پیش فرضها (مبادى تصورى و تصدیقى)، متدلوژى (روش) و تاریخ تطور علم سیاست‏بحث مى‏شود .

اوکانر نیز در کتاب مقدمه‏اى بر نظریه شناخت (28) مى‏گوید: «فلسفه هر علمى از دو دسته مسایل بحث مى‏کند: معرفت‏شناسى آن دانش و روش‏شناسى آن . معرفت‏شناسى یا نظریه دانش از راههاى متعدد به ارزیابى دانش مى‏پردازد: تهیه گزارش جامع درباره ماهیت دانش، تمرکز بر منابع دانش از مجراى تحقیق در ماهیت و شیوه‏هاى کسب دانش، و قلمرو دانش، ملاک و معیارهاى دانش در مقابل هجوم شکاکیت .» دایرة‏المعارف علوم اجتماعى نیز فلسفه علوم اجتماعى را مطالعه درباره اهداف و روشهاى علومى همچون جامعه‏شناسى، انسان‏شناسى، علوم سیاسى، روانشناسى مى‏داند . (29)

بر اساس تعریف مزبور، فلسفه سیاسى را از فلسفه علم سیاست‏به خوبى مى‏توان تمییز داد . فلسفه سیاسى علمى است درجه اول که مجموعه مباحث انتزاعى راجع به پدیده‏هاى سیاسى را در بر مى‏گیرد، در حالى که فلسفه علم سیاست دانشى است درجه دوم که به پیش فرض‏ها، متدلوژى و تاریخ تطور آن علم مى‏پردازد . از آنجا که Political Science گاه به علم سیاست و گاه به علوم سیاسى (به این دلیل که Science اسم جمع است) ترجمه شده، پس مى‏توان از «فلسفه علم سیاست‏» و «فلسفه علوم سیاسى‏» نیز سخن گفت .

«فلسفه سیاست‏» ظاهرا مفهوم جدیدى علاوه بر فلسفه سیاسى و فلسفه علم سیاست نیست، و تمامى مباحث در این حوزه در دو عنوان فوق قرار مى‏گیرند . از آنجا که گاه از «سیاست‏» ، ] ,(Politics) علم سیاست‏» قصد مى‏شود، «فلسفه سیاست‏» چیزى جز «فلسفه علم سیاست‏» نخواهد بود .

1- 2 گونه‏هاى فلسفه سیاسى

گفتیم فلسفه سیاسى را در سه پارادایم کلاسیک، مدرن و پسامدرن مى‏توان گونه‏شناسى کرد . کوئینتن علاوه بر تعریف فلسفه به شکل پسینى (30) ، از فلسفه سیاسى تحلیلى نیز سخن مى‏گوید، و آن را دانشى درجه دوم مى‏داند:

«فلسفه، مشعله ذهنى و نقادانه است که بیشتر به خود آن روش‏هاى ذهنى دیگر نظر دارد، تا به واقعیتى که موضوع تحقیق آنهاست . لذا فلسفه را باید اندیشه‏اى ناظر بر همه روش‏هاى فکرى دیگر دانست، نه صرفا روش فکرى متفاوتى در عرض روش‏هاى دیگر . به عبارت مختصرتر، وظیفه فلسفه عبارت است از طبقه بندى و تحلیل اصطلاحات و احکام و براهین نظامات فکرى دست اول و قائم بالذات .» (31)

به عقیده او وظیفه اصلى فلسفه سیاسى عبارت است از:

«تمییز دو نوع عمده مباحثات سیاسى اصل از یکدیگر: یعنى تمییز گزاره‏هاى واقعى سیاست از احکام ارزشى ایدئولوژى .» (32)

توجه به این مساله ضرورت دارد که فلسفه سیاسى تحلیلى، نوعى رهیافت (33) است، و نباید قسیم فلسفه سیاسى و فلسفه علم سیاست تلقى شود . فلسفه تحلیلى یکى از مکتبهاى فلسفه است، که رویکرد تحلیلى و در جه دوم دارد، و به تحلیل مفاهیم و زبان مى‏پردازد . فلسفه تحلیلى سه رقیب و قسیم جدى دارد:

الف - فلسفه انتقادى مثل، (Critic) مکتب فرانکفورت

ب - فلسفه پدیدار شناسانه

ج - فلسفه ارزیابانه، (Evaluative) که از این بحث مى‏کند که چه مقدار مباحث ارزشى وارد استدلال‏هاى عالمان شده است .

یکى از علل رشد فلسفه تحلیل زبان این است که طرفداران این رهیافت، مباحثات فلاسفه سیاسى را نزاع بر سر الفاظ مى‏دانند و درصددند به کمک فلسفه تحلیلى این ادعا را اثبات نمایند . جان پلامناتس مى‏گوید:

«اینان (پوزیتیویستهاى منطقى و اخلاف ایشان) مدعى‏اند اگر حشو و زواید این نظامات فکرى مطنطن را به کمک حلال تحلیل زبانى بپیرایند، دیگر چیزى قابل اعتنایى از این مسایل بر جاى نمى‏ماند .» (34)

حال با مفروض گرفتن این مطلب که فلسفه سیاسى تحلیلى قسیم سیاسى نیست، به این نکته پاسخ مى‏دهیم که گونه‏هاى فلسفه سیاسى کدامند؟ قبل از بحث از گونه‏هاى فلسفه سیاسى، به تقسیم مشهورى که در فلسفه عمومى وجود دارد اشاره مى‏نماییم .

معمولا فلسفه را به دو قسم فلسفه بر اروپا (35) و فلسفه تحلیلى (36) تقسیم مى‏کنند . فلسفه تحلیلى داراى دو شاخه منطقى و زبانى; و فلسفه کانتینتال داراى شاخه‏هایى مثل پدیدارشناسى گرایى، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک، جریان‏هاى با پیشوند «نو» (مثل نوتوماسى گرایى، نوکانتى گرایى و نوهگلى اندیشى)، ساختار گرایى و شالوده شکنى مى‏باشد .

بر اساس تقسیم فوق مى‏توان گفت فلسفه سیاسى نیز مى‏تواند تحلیلى یا غیر تحلیلى باشد . فلسفه سیاسى تحلیلى، فلسفه سیاسى پدیدار شناسانه، فلسفه سیاسى اگزیستالیستى، فلسفه سیاسى نوکانتى و فلسفه سیاسى نوهگلى، برخى اقسام و گونه‏هاى فلسفه سیاسى‏اند . هر مکتب مى‏تواند فلسفه سیاسى خاص خود را داشته باشد . به طور مثال مکتب مارکسیسم، فلسفه سیاسى مارکسیستى دارد . علاوه بر آن هر متفکرى مى‏تواند فلسفه سیاسى خاص خود را دارا باشد .

2- 2- چیستى «فلسفه سیاسى اسلامى‏»

تا حال به این نتیجه رسیدیم که فلسفه سیاسى مى‏تواند به حسب تحلیلى بودن یا نبودن، و همچنین بر حسب رهیافت‏ها و مکاتب مختلف، انواع گوناگون داشته باشد . سوالى که در این رابطه ممکن است طرح شود، امکان اتصاف «فلسفه سیاسى‏» به وصف «اسلامى‏» است . از آنجا که طبق تعریف اشتراوس، فلسفه سیاسى «بى بهره از امداد وحى‏» است . چگونه مى‏تواند به وصف اسلامى متصف گردد؟

لئواشتراوس در تعریف «فلسفه سیاسى‏» مى‏گوید:

«فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است که با زندگى سیاسى، یعنى زندگى فلسفى و زندگى بشرى، بیشترین نزدیکى را دارد فلسفه سیاسى شاخه‏اى از فلسفه است کوششى براى نشاندن معرفت‏به کل به جاى گمان نسبت‏به کل فلسفه سیاسى کوششى است‏براى نشاندن معرفت‏به ماهیت امور سیاسى، به جاى گمان درباره آنها .» (37)

حال باید دید وقتى فلسفه سیاسى را به قید «اسلامى‏» یا «شیعى‏» متصف کنیم، مراد چیست . پیش فرض ما در اینجا آن است که اصطلاحات «فلسفه سیاسى اسلامى‏» و «فلسفه سیاسى شیعى‏» توسط صاحب نظران حوزه اندیشه اسلامى به کار رفته‏اند . هدف ما در اینجا آن است که چیستى فلسفه سیاسى اسلامى (و چگونگى اتصاف فلسفه سیاسى به قید «اسلامى‏») را نشان دهیم . اهمیت این مساله آن است که فلسفه سیاسى به قول لئو اشتراوس «محدود است‏به آنچه در دسترس ذهن بشر بى بهره از امداد وحى قرار دارد .» (38) و دقیقا در همین جاست که فلسفه سیاسى از کلام سیاسى جدا مى‏شود . اشتراوس مى‏گوید:

«آنچه ما از کلام سیاسى مى‏فهمیم، تعلیمات سیاسى است که از وحى الهى ناشى مى‏شود» (39) در واقع روش‏شناسى کلام ممکن است عقلى یا نقلى باشد، ولى در استدلال‏هاى عقلى آن همواره استمداد از وحى و اثبات گزاره‏هاى وحیانى مفروض گرفته شده است . فیلسوف سیاسى الزاما داعیه دفاع از دین را ندارد، ولى متکلم سیاسى خود را موظف به دفاع عقلى (و نقلى) از گزاره‏هاى دینى مى‏داند . نمونه کلام سیاسى را مى‏توان در اندیشه خلافت (نزد اهل سنت) و اندیشه امامت و ولایت فقیه (نزد شیعه) سراغ گرفت . خلافت و امامت دو مبحثى هستند که توسط متکلمان اسلامى با ادله عقلى و نقلى طرح شده‏اند .

نکته‏اى که در اینجا مهم به نظر مى‏رسد، و براى پرداختن به آن وارد این بحث‏شدیم، آن است که اگر فلسفه سیاسى «بى بهره از امداد وحى‏» است، چگونه مى‏تواند به قید «اسلامى‏» یا «شیعى‏» متصف شود؟ براى پاسخ به این سؤال، کاربرد اصطلاح «فلسفه سیاسى اسلامى‏» نزد صاحب نظران این حوزه را نقل مى‏کنیم، و با تحلیل آنها به پاسخ سؤال فوق نزدیک مى‏شویم .

اروین روزنتال فصل پنجم کتاب تفکر سیاسى در اسلام میانه را به «فلسفه سیاسى در اسلام‏» اختصاص داده است . او توضیح مى‏دهد که قبلا نسبت‏به خلافت و شریعت (به عنوان رهیافت فقهى و واقع گرایى سیاسى (به عنوان رهیافت اندرزنامه نویسى یا آیینه شاهى) سخن گفته و در این فصل مى‏خواهد راجع به فلسفه سیاسى اسلام (یا فلاسفه مذهبى و سیاسى اسلام) بحث کند . وى مى‏گوید:

«فلسفه سیاسى ایشان تا اندازه‏اى بخشى از فلسفه عمومى بزرگانى همچون افلاطون و ارسطو مى‏باشد . براى فهم اندیشه سیاسى فلسفى آن گونه که در تفکرات و ایده‏هاى سیاسى افلاطون وجود داشته و توسط ارسطو و نوافلاطونیان شرح شده است، ما باید از اصول اساسى فلسفه در اسلام - حقوق وحیانى که توسط پیامبر القا شده است در مقابل حقوق بشر - به سوى تعریفى از هدف و دامنه علوم سیاسى تغییر جهت دهیم . ارسطو، سیاست را به عنوان اشرف علومى که سعادت بشر را به عنوان خیر برین تعریف مى‏کند، و راهنماى رسیدن به آن را آموزش مى‏دهد، تعریف مى‏نماید .» (40)

روزنتال افراد شاخص فلسفه سیاسى در یونان را افلاطون و ارسطو، و مؤسس فلسفه سیاسى در اسلام را فارابى معرفى، و وجوه مشابهت فلسفه سیاسى فارابى را با فلاسفه سیاسى یونان تبیین مى‏کند . (41) همان گونه که دیده مى‏شود، وجه اساسى فلسفه سیاسى (نسبت‏به شریعت نامه نویسى)، استقلال آن نسبت‏به گزاره‏هاى وحیانى معرفى شده است .

حمید عنایت نیز فارابى را «بنیادگذار فلسفه سیاسى در اسلام‏» مى‏خواند . وى مى‏گوید: «فارابى، وظیفه علم سیاست‏یا به گفته خود او «علم مدنى‏» را کاوش در «انواع کارها و رفتارهاى ارادى و صفات پسندیده و اخلاق و سجایا و خوى و سرشتى مى‏داند که منشا آن کارها و رفتارهاست‏» ، و نیز ضمن بررسى چگونه بودن غایات این کارها و رفتارها، چگونه باید بودن آنها را معین مى‏کند . از این تعریف معلوم مى‏شود که علم سیاست هم جنبه توصیفى دارد، و هم دستورى .» (42)

سید جواد طباطبایى نیز افلاطون را بنیادگذار فلسفه سیاسى قدیم، و فارابى را مؤسس فلسفه اسلامى و فلسفه سیاسى اسلامى معرفى مى‏کند . وى مى‏گوید:

«اما حکیم ایرانى و فیلسوف یونانى به درستى به این نکته پى بردند که بیرون آمدن از چنبر بحران سیاسى، از نوعى که دموکراسى آتنى و خلافت اسلامى در آن درگیر شده بود، جز از مجراى درک فلسفى چاره اندیشى نمى‏تواند شد . با تکیه بر چنین درکى است که ابونصر فارابى به دنبال فقره‏اى که آورده شد، ریاست مدینه فاضله را به شخصى تفویض مى‏کند که حکمت و ریاست را توامان داشته باشد، و او همان امام شیعیان است که مقام وى با الزامات عقلى فلسفه یونانى مورد تفسیر قرار گرفته است .» (43)

بر این اساس مى‏توان گفت فارابى فیلسوفى است‏سیاسى همانند افلاطون، با این تفاوت که او پیش فرضهایى اسلامى دارد و نهایتا دستاوردهاى عقلى خود را بر شریعت اسلامى و شیعى تطبیق مى‏کند . به اعتقاد طباطبایى، مى‏توان از «فلسفه سیاسى‏» فارابى به معناى دقیق کلمه سخن گفت، زیرا بنیاد تفکرات فارابى درباره امر سیاسى در فلسفه اوست و از مقدمات فلسفى است که فیلسوف، نتایج‏سیاسى را استنتاج مى‏کند . (44) وى مى‏گوید ماهیت فلسفه سیاسى فارابى با ماهیت فلسفه سیاسى قدیم غربى یکسان، و با فلسفه سیاسى غربى جدید (و همچنین با سیاست نامه نویسى) ناهمگون است . (45)

اگر بخواهیم سخن فوق را تکمیل کنیم، باید به تفاوت فلسفه سیاسى فارابى و فلسفه سیاسى یونان باستان نیز اشاره نماییم . فلسفه سیاسى فارابى گاه متقدم بر وحى و گاه متاخر از آن است، در حالى که فلسفه سیاسى یونان با وحى یکسره بدون ارتباط مى‏باشد . عنایت مى‏گوید:

«فارابى کوشید تا میان فلسفه یا عقل با دین یا وحى تعادلى برقرار کند، و البته در این کوشش همیشه موفق نشد . گاه در آثار او فلسفه بر دین غالب است و گاه دین، فلسفه را در پى خود مى‏کشاند . ولى روى هم رفته مى‏توان گفت که فارابى در درجه اول مسلمان، و در درجه دوم پیرو افلاطون و ارسطو و مفسر آثار این دو بوده است .» (46)

علاوه بر استعمالات «فلسفه سیاسى اسلامى‏» در نقل قول‏هاى فوق، حنا الفاخورى و خلیل الجر از فلسفه سیاسى معتزله (که مبتنى بر اصل قدرت است) (47) نیز بحث مى‏کنند . اگر این بحث پذیرفته شود که فلسفه سیاسى در کلام صاحب نظران این فن به قید «اسلامى‏» ، «شیعى‏» ، «معتزلى‏» و مانند آن موصوف شده است، باید نسبت‏به چگونگى اتصاف این موصوف به چنین صفاتى، تحلیلى ارایه نماییم . در این راستا حداقل پنج احتمال مطرح است:

الف) «فلسفه سیاسى‏» گاه در متون غیر تخصصى به معناى اندیشه سیاسى به معناى عام به کار مى‏رود . (48) در این صورت همان گونه که اندیشه به وصف اسلامى متصف مى‏شود، مانعى از اتصاف «فلسفه سیاسى‏» به قید اسلامى نیز وجود نخواهد داشت .

ب) احتمال دوم آن است که غرض از «فلسفه سیاسى اسلامى‏» ، فلسفه سیاسى اندیشمندان اسلامى (یا مسلمانان) باشد . در این صورت فلسفه سیاسى اسلامى عبارت خواهد بود از فلسفه سیاسى افرادى همانند فارابى، ابن رشد، خواجه نصیر و دیگران . در این صورت هیچ گونه منعى براى اتصاف «فلسفه سیاسى‏» به وصف «اسلامى‏» به نظر نمى‏رسد . طبق نقل قول‏هاى فوق نیز «فلسفه سیاسى اسلامى‏» با تعریفى پسینى عبارت است از اندیشه فلسفى کندى، فارابى و دیگران درباره سیاست و مقوله‏هاى سیاسى .

فلسفه سیاسى فارابى به شکل مطلق «بى بهره از امداد وحى‏» نیست، چون او براى کسب حقیقت، به اشراف و وحى نیز قائل مى‏باشد . در واقع نوع معرفت‏شناسى فارابى، بر فلسفه سیاسى‏اش تاثیر مستقیم دارد . در عین حال نمى‏توان فارابى را متکلم سیاسى یا فقیه سیاسى نامید; چرا که بر اساس مرزبندى که بین فلسفه سیاسى و کلام سیاسى ارائه شد، فارابى دو گروه فلاسفه سیاسى جاى مى‏گیرد . به طور مثال علامه حلى، متکلمى سیاسى است و براى اثبات نظریه امامت، از روش عقلى و نقلى بهره مى‏جوید . فارابى، فیلسوفى سیاسى است که روش عقلى و در عین حال اشرافى را مى‏پذیرد و بنابراین براى وحى هم جایگاهى در فلسفه سیاسى خود قائل مى‏شود .

ج) غرض از «فلسفه سیاسى اسلامى‏» تفکر فلسفى راجع به سیاست‏با توجه به پیش فرض‏هاى مورد قبول اسلام است . در واقع همان گونه که ممکن است فیلسوفى بدون پیش فرضهاى وحیانى به تفکر فلسفى راجع به سیاست و مقوله‏هاى سیاسى بپردازد، این احتمال نیز وجود دارد که فیلسوفى همچون فارابى اصولى اولیه (همانند انسان‏شناسى اسلامى) را بپذیرد، و سپس «فلسفه سیاسى اسلامى‏» بنا سازد . به همین معناست که مى‏توان از فلسفه سیاسى شخصى خاص (همانند فلسفه سیاسى فارابى) یا مکتبى خاص (مثل فلسفه سیاسى معتزلى) سخن گفت . به این معنا فلسفه سیاسى اسلامى مى‏تواند در مقابل فلسفه سیاسى لیبرالیستى یا مانند آن قرار گیرد . در این صورت نیز منعى از به کار بردن این اصطلاح وجود ندارد، ولى تذکر این نکته لازم است که «فلسفه سیاسى اسلامى‏» در این صورت به «کلام سیاسى اسلامى‏» نزدیک مى‏شود; چرا که در کلام سیاسى اسلامى نیز تقید به وحى و دین اسلام وجود دارد .

د) چهارمین احتمال آن است که قید «اسلام‏» به مکانى خاص (کشورهاى اسلامى) یا زمانى خاص (مثل دوره میانه اسلامى) اشاره داشته باشد . در این صورت هم منعى از به کار بردن این قید براى فلسفه سیاسى وجود دارد .

ه) احتمال آخر آن است که فلسفه سیاسى بتواند به لحاظ ذات و ماهیت‏خود به قید «اسلامى‏» یا «شیعى‏» متصف شود . در این صورت مى‏توان گفت عقل به ما هو عقل، اسلامى و غیر اسلامى ندارد، همان گونه که عدالت، خوب; و ظلم نزد همه بد است . اگر عقل بتواند اثبات یا استحاله قضیه‏اى را به شکل برهانى ثابت کند، نزد همه مقبول مى‏افتد و بر اساس این احتمال مى‏توان گفت ماهیت فلسفه سیاسى نمى‏تواند به قید «اسلامى‏» متصف شود . (49)

سید جواد طباطبایى درباره قید «اسلامى‏» در خصوص فلسفه عمومى مى‏گوید:

فلسفه اسلامى چیز دیگرى است: بسط فلسفه یونانى در دوره اسلامى، اساس فلسفه یک نوع تعقل بدون التزام به دیانت است، و آنچه از دل ادیان الهى برمى‏آید عبارت است از کلام یا تئولوژى، و نه فلسفه . (50)

البته بر اساس فلسفه سیاسى پست مدرن و فلسفه سیاسى جامعه گرایى، عنصر اساسى فلسفه سیاسى عقلانیت است، و عقلانیت هر جامعه‏اى بر حسب شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى موجود در آن جامعه، متفاوت مى‏باشد . بر این اساس مى‏توان گفت فلسفه سیاسى به وصف «شرقى‏» و «غربى‏» و «اسلامى‏» و «غیر اسلامى‏» متصف مى‏شود . طبق فلسفه سیاسى پست مدرن و فلسفه سیاسى جامعه گرایان، عقل (که مراد آنها عقلانیت است) به شکل کلى، عام و جهان شمول وجود ندارد، و بدین جهت است که آنها را نقاد مدرنیسم خوانده‏اند .

خلاصه

بر اساس آنچه گفته شد مى‏توان مطالب مطروحه را قالب گزاره‏هاى زیر تلخیص نمود:

- فلسفه سیاسى به عنوان علمى درجه اول عبارت است از مباحثى انتزاعى درباره پدیده‏هاى سیاسى .

- فلسفه سیاسى، علمى درجه اول; و فلسفه علم سیاست، علمى درجه دوم است .

- فلسفه سیاسى از این جهت در مقابل نظریه سیاسى و علم سیاست قرار مى‏گیرد، که روش در فلسفه سیاسى شکل عقلى و در نظریه سیاسى و علم سیاست معمولا شکل تجربى دارد .

- فلسفه سیاسى بر اساس گونه‏هایى که در فلسفه عمومى وجود دارد، و همچنین بر اساس مکاتب مختلف مى‏تواند به انواع مختلف تقسیم شود، همانند: فلسفه سیاسى تحلیلى، فلسفه سیاسى اگزیستالیستى، فلسفه سیاسى مارکسیستى و فلسفه سیاسى پدیدار شناسانه .

- فلسفه سیاسى بر حسب ذات و ماهیت‏خود، «اسلامى‏» و «غیر اسلامى‏» ندارد; ولى بر اساس آنچه در تمدن و جغرافیاى اسلامى وجود داشته (و همچنین بر اساس پیش فرضهایى که از دین اتخاذ مى‏شود) مى‏تواند به وصف «اسلامى‏» متصف شود . بدیهى است فلسفه سیاسى اسلامى با توجه به ویژگیهایى که در تمدن اسلامى و افکار فلاسفه اسلامى وجود دارد، از دیگر فلسفه‏هاى سیاسى مى‏تواند متمایز شود .

پى‏نوشت‏ها:

1) دانشجوى دکترى علوم سیاسى دانشگاه تربیت مدرس

2) لئواشتراوس: ، فلسفه سیاسى چیست؟ ، ترجمه: فرهنگ رجایى (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1373)، ص؟ .

3) آنتونى کوئینتن: فلسفه سیاسى، ترجمه: مرتضى اسعدى، ص؟ ، (تهران: الهدى، 1371 .)

4) اشتراوس، همان، 2- 4 .

5. C. Clymer Rodee (and others) . Introduction to Political Science (U.S.A: McGraw Hill Boolco, 1757) PP.5,6,11.

6. Knowledge.

7. Adam Kuper (and Jessica Kuper). The Social Science Encyclopedia. London and New York: Routhedge, 1996) PP.632-638.

8) حسین بشیریه، تاریخ اندیشه‏هاى سیاسى در قرن بیستم (تهران، نشر نى، 1379) ص 17 .

9) عباس منوچهرى، «فلسفه سیاسى در روایتى پارادایمى .» نامه فرهنگ (پاییز 1378) به نقل از:

J.Habermas. Between Facts and Norms (London Polity Press, 1992) pp.2-10.

10) حسین بشریه، تاریخ اندیشه سیاسى در قرن بیستم (تهران: نشر نى، 1377) ص‏17 .

11) بهاءالدین پازارگاد (تالیف و ترجمه .) تاریخ فلسفه سیاسى، چاپ چهارم (تهران: زوار، 1359) سه جلد .

12) همان، ج 1، ص 15 .

13) توماس اسپریگنز، فهم نظریه‏هاى سیاسى، چاپ دوم، ترجمه فرهنگ رجایى (تهران: آگاه، 1370)، ص 31 و 25 .

14) همان، ص 90- 66 .

15. The Blackwell Encyclopedia of Political Thought. (London Oxford press, 1987) PP 383,386.

16. D.D. Raphael, Problems of Political Philosophy. (London Macmillan, 1970)p5.

17) و . تى بلوم، نظریه‏هاى نظام سیاسى، ج 1، ترجمه احمد تدین (تهران: آران، 1373) ص 29 .

18) به طور مثال: ر . ک: محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى در اسلام (قم: مؤسسه امام خمینى، 1378 .)

19. Emperical Political Theoiy.

20. Formal Political Theoiy.

21. Normative Political Theoiy.

22. Kuper. Ibid. PP638-9.

23. Ideal Type.

24) بشیریه، همان، ص 19 .

25) ر . ک: مصطفى ملکیان، فلسفه علوم سیاسى (گفتگو)، مجله علوم سیاسى (تابستان 1380 .)

26. Axiology.

27) فلسفه سیاست‏» گاه در زبان فارسى یه تسامح به جاى «فلسفه سیاسى‏» به کار رفته است، به طور مثال غرض از عنوان کتاب فلسفه سیاست، تهیه و تدوین مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (قم: مؤلف، 1377) چیزى جز فلسفه سیاسى نمى‏باشد .

28. D.g Oconnorand (B. Carr). Introduction to Theory of Knowledge (Bringhton: Harvester press, 1989) pp 1-2.

29. Kaper . Ibid.

30) کوئینتن که تعریف فلسف سیاسى بر شکل پیشینى را گرفتار شدن در مباحثات بى ثمر مى‏داند، در تعریف فلسفه سیاسى به شکل پسینى مى‏گوید:

«آسان‏ترین و غیر بحث‏انگیزترین راه تعریف فلسفه سیاسى آن است که بگوییم فلسفه سیاسى همان چیزى است که موضوع مشترک یک سلسله کتاب‏هاى مشهور مثل جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول و لویاتان هابز است‏» (کوئینتن، همان، ص 11 .) این تعریف کوئینتن با تعاریفى که از فلسفه سیاسى در آغاز مقاله ارائه شد، هماهنگى دارد، و دانشى درجه اول مى‏باشد .

31) همان، ص 12 .

32) همان، ص 15 .

33. Approach.

34) جان پلامناتس، «کاربرد نظریه سیاسى‏» ، کوئینتن، همان، ص 44 .

35. Continental.

36. Analytic.

37) همان، ص 2- 5 .

38) همان، ص 6 .

39) همان .

Erwin, I.J. Rosenthal . Political Thoughtin Medival Islam . (U.K: Cambridge University Press, 1962) pp.113, 120.

41. Ibid. p 142.

42) عنایت، نهادها و اندیشه‏هاى سیاسى در ایران و اسلام، با تصحیح و مقدمه صادق زیباکلام (تهران: روزنه، 1377)، ص 164 .

43) سید جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر1375) ص 121 .

44) سید جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران (تهران: کویر، 1372) ص 6 .

45) همان، ص 10 .

46) حمید عنایت، ص 166 .

47) حنا الفاخورى (و خلیل الجر) تاریخ فلسفه در جهان اسلامى . ترجمه عبدالمحمد آیتى (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 124 و 126 .

48) به طور مثال نگاه کنید به عنوان و محتواى کتاب زیر:

ابوالفضل عزتى، فلسفه سیاسى اسلام (تهران: پیام آزادى، 1358 .)

49) فوکو مى‏گوید:

دلیلى وجود ندارد [که] عقل را چیزى «نه عقل‏» بشماریم . تصور مى‏کنم «عقلانى کردن‏» واژه خطرناکى است . وقتى مردم مى‏کوشند چیزى را عقلانى کنند یا صورت عقلانى به آن بدهند، مشکل بزرگ، پى بردن به این است که از چه قسم عقلانیتى استفاده مى‏کنند، نه تحقیق در این که آیا از اصول عقلانیت پیروى مى‏کنند یا نه .»

میشل فوکو . «سیاست و عقل‏» در عزت الله فولادوند (گزیده و نوشته و ترجمه .) خرد در سیاست (تهران: طرح نو، 1376) ص 75- 76 .

50) سید جواد طباطبایى، غرب و تجربه تجدد، روزنامه ایران (30/3/79 .)

 

تبلیغات