آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

روادارى (تسامح) و بر نتافتن معتقدات غیر و دگراندیشى، دو مفهومى است که ممیز دوره‏هاى فرهنگى برخى جوامع بشرى بوده‏اند. پیدایش نظریه قرارداد اجتماعى و جنبش حقوق مدنى موجب شد که شرایط مساعدترى در راستاى تحقق روادارى عقیدتى فراهم آید. تصویب اعلامیه حقوق بشر گامى تعیین کننده در رسمیت‏یافتن اصل روادارى در مناسبات اجتماعى گردید.

متن

روا دارى، (Tolerance) به معنى برتافتن (تحمل) هر آن چیزى است که از نظر عقاید، رفتار، اخلاق یا دیگر ملاحظات ناپذیرفتنى مى‏نماید، تحمل اقلیت‏هاى اعتقادى، نظرى، دینى از جانب دیگر جماعت‏هاى اجتماعى، سیاسى، دینى یا از جانب حکومت‏بحث از روادارى به واقع تلویحا به معناى افتتاح گفتمان حق آزادى اعتقاد، آزادى وجدان در قلمروى سیاست را به دنبال دارد. تولرانس یا روادارى گذشته از معنى سنتى به معناى تحمل «غیر» (بیگانه) و محترم شمردن دگراندیشى است. معادل یونانى این مفهوم هوپومونه، (Hupomone) به معنى بردبارى است.

ارزش و اهمیت روادارى در آستانه جامعه مدرن طرف توجه واقع شد. نخستین طرح فلسفى آن در «نامه در روادارى‏»، ( Letter on toleration) نوشته جان لاک آمده است. پیربیل، (P.Bayle) فیلسوف فرانسوى در «تفسیر فلسفى بر سخنان عیسى مسیح‏» (1697) دشواریهاى بر سر راه روادارى را در اعمال نارواى احکام و جزمیت دینى بحث مى‏کند.

لایب نیتس در مکاتبات خود علاوه بر تحمل متقابل، (Tolerance Mutuelle) به بررسى شکاف میان لوتریها و اصلاح طلبان پرداخته است. کانت امر روادارى را در رابطه با مفهوم خود مختارى اراده انسان به عنوان اصل اخلاق اجتماعى، که به معنایى اعلام آزادى انسان است، به بررسى مى‏گیرد; که گویاى احترام بى‏قید و شرط نسبت‏به انسان است.

نظرات عصر روشنگرى در فرانسه ادامه مبحث را در همان مسیر نشان مى‏دهد. ژان ژاک روسو معتقد است‏بین وحدانیت آیین مسیح و سختگیرى، (Jntolerance) دینى مناسبت نزدیک تاریخى و روان شناختى وجود دارد. ولتر نیز نرمش ناپذیرى‏دینى کاتولیکها را نقد مى‏کند. او در رساله خود «در باب تولرانس‏»، (Traite Sur le Tolerance) به جنبه انسانى تولرانس تکیه کرده و آزادى عقیده را بااحکام مسیحیت‏سازگار مى‏داند. با پیشرفت روند سکولارى شدن زندگى اعتقادى در اروپا آرمان روادارى اهمیت‏خود را به تدریج از دست مى‏دهد. گوته خاستگاه دفاع از روادارى را یک امر گذرا مى‏دانست و شناسایى آن را وسیله‏اى در خدمت نیل به آزادى مدنى تلقى مى‏کرد. برخى اندیشمندان نیمه اول قرن نوزدهم تولرانس را نوعى نوسان میان همدردى و بى تفاوتى احساس مى‏کردند. این نظریه نیز بیان شده است، که روادارى مى‏تواند به معناى تحمل کردن امر ناروا، (Intolerance) نیز باشد. جان رولز، ( Rawls) در روادارى گونه‏اى آزادى برابر در وجدان آدمى مى‏بیند، که حدود خود را داراست; این محدودیت متناسب است‏با رعایت‏برابرى حقوق شهروندى.

مفهوم تولرانس محصول دورانى در فرهنگ اروپاست که در آن طرز تلقى تاریخى و سنتى از حقیقت، مورد پرسش و تردید قرار گرفته بود. ایده اروپایى حقیقت‏حاصل آمیزش سر نوشت‏ساز دو مفهوم بوده است: ابتکار اندیشه یونانى که به صراحت در نوشته‏هاى افلاتون ابراز شده است مبنى بر این که برترین ایده بایستى در عین حال از برترین وجود، از برترین خیر و برترین زیبایى برخوردار باشد; که در واقع همان سنت وحدانى آیین یهود و مسیحى است که بر وجود یک حقیقت‏بنا دارد. از نظر آموزه حقیقت تک بنى، وجود دو یا بیشتر حقیقت‏به اندیشه نیامدنى است.

یکى از پدیدارهاى فرهنگ یونانى نگرش دوبنى (دوئالیستى) است که به موجب آن امورو پدیده‏هاى عالم هستى به بخشى که در قید زمان ولذا دستخوش تغییر است و از سوى دیگر به آنچه که از بستگى به زمان و تغییر بر کنار است تقسیم مى‏شود. این دوئالیسم در آیین یهود و مسیحى به صورت نسبت چیزهاى متغیر دنیاى مادى به دنیاى دیگر، به عالم کمال و بى زمان تعبیر شده است; تنها در دیالکتیک هگل است که آن عالم علوى و بیزمان مرحله‏اى از عالم دنیایى شده است.

یکى از پیامدهاى جهان نگرى تک بنى تلقى‏اى بوده است که دو قوم تاریخى یونانى و یهود از موقعیت و وجود اختصاصى خود داشته‏اند: یونانى‏ها غیر خودى را بربر و یهودیان غیر یهود را گوئیم، (Goyim) مى‏نامیدند. از نگر زبان‏شناسى بربر آن کسى بود که یونانى نمى‏دانست (بیگانه بود)، از دید یهود کسى که باور به دین به معناى قوم یهود نداشت. در اساس این طرز نگرش نکته‏اى تلویحا نهفته است که همان حرمت قائل نشدن براى غیر خود است; این نگرش مستفاد کننده این تفکر خطرناک است که مردمانى که مشمول بربر بودن یا گوئیم مى‏شوند، عملا موجود درجه دو هستند، نمى‏توانند داعیه انسان بودن داشته باشند. معنایش در غایت این است که هر کس حقیقت ما را نمى‏پذیرد، برخوردار از حقوق انسانى نیست.

از نظر انسان‏شناسى فلسفى نوع انسان، قطع نظر از تفاوتهاى نژادى تنها موجودى است که با حیوانات غیریت دارد، زیرا از غریزه‏هایى که حیوانات را در محیط طبیعت هدایت کرده و رفتار آنها را تنظیم مى‏کنند، برخوردار نیست، در عوض از هوش و نیروى فکرى برخوردار است که مى‏تواند او را از تاثیر و تاثر مستقیم جو طبیعى در امان بدارد و رفتار او را با عالم طبیعت‏براساس نیازهاى حفظ وجود و بقاى نفس تنظیم کند. از این رهگذر، انسانها از هوش و عقل کلى خاص نوع خود برخوردارند.

آنچه نژادها یا گروه‏هاى انسانى را متفاوت مى‏کند، در واقع چیزى جز عمدتا جو فرهنگى‏اى نیست که در پرتو آن بستر و شرایط ارتباط، داد و ستد معنوى و مادى براى خود فراهم مى‏آورد و خود را از گزند آنچه رام نکردنى و پیش بینى نشونده است در امان بدارد. گفتنى است که فرهنگ از این لحاظ جایگزینى است‏ساخته به دست‏یارى هوش و تعقل انسانى تا مشکلات محیط اجتماعى و برون از حیطه رفتار غریزى موجودات را آنچنان سامان دهد که مانع تعارض آدمى با مختصات طبیعت‏بیرون از ذهن او باشد; فرهنگى است که او با کمک ذهنیت‏خلاق خود پدید آورده و به او امکان مى‏دهد در وضعیتى ممتاز نسبت‏به دیگر موجودات بزیید و در مواردى براى فرهنگ خود در قبال دیگر فرهنگها رجحان قائل شود.

بدیهى است که انسان در پرتو علوم پیشرفت اجتماعى مى‏کند و به درکى مى‏رسد که متوجه اعتبارى بودن فرهنگ مطلق خودى مى‏شود و اذعان به وجود و حقانیت دیگر فرهنگها مى‏کند. آنگاه است که مفاهیم فرهنگى اختصاصیت‏خود را براى او از دست مى‏دهند و در شرایطى چنان مى‏نماید که بدیل چندان خوبى نیست که بتواند رفتار بر حسب غریزه را جبران کند. وقتى ممتازیت ذهنى فرهنگ تعدیل یا تحویل مى‏یابد و اعتباریتر مى‏شود، حقیقت مطلق یک فرهنگ خاص که براى به کرسى نشاندن و قبولاندن آن بسى از خودگذشتگى، درگیرى و در مواردى خشونت اعمال مى‏شده، رنگ مى‏بازد و به بى‏تفاوتى میل مى‏کند. یکى از عوارض بعدى این روند گونه‏اى خستگى و سرخوردگى است.

مفهوم روادارى (تولرانس) را مى‏توان واکنش چنین تفکر خسته و سرخورده دانست. این تفکر و روحیه زاییده جنبشى است که از حاکمیت تفکر مطلق در عصر جدید عارض مى‏شود. آبشخور آن همانا دوران استقرار دولتهاى غیر شخصى عصر جدید به عنوان دولت مطلق ایدئولوژیکى است که نسبت‏به همه شئون و مسائل وجدانى آدمى تصمیم‏گیرى مى‏کند. در این نظام نظرگاه، (Opinion) شخصى تنها تا آنجا دامنه مى‏تواند پیدا کند که براى منافع قشر حاکم بتواند قابل تحمل باشد: واقعیت این است که دولت مطلق همواره از نظرگاه خصوصى احساس خطر مى‏کند; بویژه وقتى که خصلت اجتماعى پیدا کند.

پدر فکرى این دولت غیر شخصى «نیکولو ماکیاولى‏» متفکر تیزبین رنسانسى بوده است. جوى که در لواى این درک سنتى شده زمینه حیات و تحقق پیدا مى‏کند، خستگى اى بود که پس از جنگهاى صد ساله که دامنگیر کشورهاى اروپایى شده بود، عمومیت پیدا کرد. این مفهوم پیوند دارد با نتایج معضل اجتماعى استقرار اصل وجدان به عنوان عالیترین مثال در قلمروى امور حقیقت.

آنجا که وجدان کسى دمساز با فرمندى پیامبرانه تورات یا یک کتاب مقدس دیگر است، آنگاه هرگونه نظر مخالف یامتفاوت، اساسا هرگونه تفسیر متفاوت از تفسیر من بر متن مورد نظر بالضروره نه تنها اشتباه است، نا حقیقى است; بلکه دروغ، لذا نامجاز و شیطانى است. من که آخرین درک حقیقت را ابزار کرده‏ام و اعلام کننده آن هستم، بازنماى مشیت‏خدایى‏ام. و چنانچه تو چیز دیگرى اعلام مى‏دارى - که دروغ است-، چون وجود دو حقیقت منتفى است، سخن تو منطقا بوى شیطانى دارد، و وظیفه من است که تو را از درستى حقیقت‏خود و نادرستى حقیقت تو مجاب کنم; و اگر موفق نشوم، مانع شوم که تو مقاصد شیطان را ترویج کنى و در صورت لزوم تو را نیست کنم.

جنگهاى دینى و عقیدتى با خستگى همگانى به پایان مى‏رسید و موجب رویگردانى بهترین روحهاى اروپایى مى‏شد. نتیجه این که راه را بر مفهوم (لاک) از روادارى عصر جدید مى‏گشود. مفهومى که صفت مشخصه آن جدایى وجدان و وظیفه بوده است. وجدان کماکان اختصاص به قلمروى ذهن داشته است و امر خصوصى مى‏باشد. وظیفه به عنوان قانون به حوزه دولت عینى سوق یافته است. به عبارت ماکیاولى به حوزه تکنیک و قدرت. معناى تلویحى آن در آمدن کلیسا به تبعیت دولت‏بود. در غایت مذهب هر کس، امر خود او شد.

این رویدادها موجب جابه جایى اساسى در فرهنگ اروپا شد- حرکت از دولت که بر الاهیات سیاسى بناداشت‏به دولت مطلق، یعنى دولت‏برفراز اعتقادات دینى و اخلاقى افراد. بازتاب آن در قلمروى رفتار فردى این بود که انسان به عنوان موجودى که سرنوشتش در فراسوى این جهان تعیین مى‏شد، زندگى و سرنوشتش با قدرت سیاسى مهر خورد. دوگانگى سنتى قدرت در اروپا، یعنى قدرت دنیایى و قدرت کلیسایى عمدتا در عالم کلیساى کاتولیک استمرار بعدى یافت.

در چنین جوى بود که ایده تولرانس از سال 1781 زمینه یافت که از یک سو نشان تضعیف قدرت روحانى و ازجانب دیگر فزونى قدرت دولت معاصر، حتى در پهنه ایمان و وجدان بود. حاصل این که دولت تصمیم مى‏گیرد، کدام مفهوم دین از آن پس مجاز و حق حیات داراست. این امر برتبیین و تعریف مفهوم آزادى نیز بى تاثیر نماند. مفهوم سنتى آزادى کاربردى دیگر یافت. در گذشته آزادى فضایى تعریف مى‏شد که دولت مجاز نبود در آن دخالت کند. سیاست روادارى، ابسولوتیسم روشنگرى و مفهوم آزادى را در پرتو مدرنیته تعریف مى‏کند: معاشرت در زندگى دولتى، در قدرت دولتى.

در واقع عمل روادارى مقدمات خود را مى‏یابد: دولت اروپایى بنا بر تصمیم خود که ناوابسته به موافقت قدرت روحانى است و بى آن که به وجدان فردى وقعى گذارد، مفاهیم خود را از ایمان به شهروندان ارایه مى‏کند و به آنها در گزینش آزادى نسبى مى‏دهد تا شکلى را که از مشارکت در امور دولتى، که خود ترجیح مى‏دهد، آنها برگزینند.

حال این پرسش پیش مى‏آید که آیا اصولا مى‏توان از ایده تولرانس چشم داشت که آزادى سنتى را براى مردم در نظر گیرد؟ پاسخ بیشتر منفى است. جواز روادارى مبین رشته امتیازها یا آزادیهاى گوناگون قرون میانه نیست; بلکه یکى از موارد حقوق عصر جدید است که نام دقیقتر آن مى‏تواند وظیفه باشد. به موجب این جواز روادارى، انسان کماکان موظف است‏به آن شق اعتقاد یا تفسیرى از دین که دولت آن را بر مى‏تابد و روامى دارد، تمکین کند.

دخالت دولت مدرن به طور قاطع در حوزه وجدان به پیدایش دیالکتیک حق و وظیفه میدان داده است و نزدیک دویست‏سال از عمر این امر مى‏گذرد و در سایه آن مناسبت فرد و جامعه قوام گرفته است. چنان مى‏نماید که حق متعلق به قلمروى آزادى است- ساخت تحقق ذهن، و وظیفه متعلق به حوزه عینى. گفتنى است که مفاهیم دوگانه حق- وظیفه متاثر از مقوله‏هاى زوج اروپایى، یعنى: استحقاق - امتیاز، وجدان - وظیفه مى‏باشد. از این مفاهیم دوگانه، قسمت عینى و رسمى آنها همواره به دیده گرفته شده است: امتیاز به معناى حق و وظیفه به معنى قانون، ضمن آن که دو مقوله دیگر و ذهنى که در تاریخ اروپا تحویل ناپذیر بوده و کارکرد قانون گذارانه دارند، به بوته فراموشى نهاده شده‏اند یا این که حداکثر خصلت دانستنى صرفا ذهنى و شخصى به خود گرفته‏اند.

روادارى که از عصر روشنگرى در واکنش به دولت مطلقه ضرورت یافت، تنها مى‏تواند خطا یا گناه را بر تابد، بى آن که تن به گردن نهادن بر حقیقت دیگرى جز شق خود بدهد. ممکن است دولت مطلقه تن به تولرانس بدهد، تن به تحمل ادیان مختلف یا مذهبهاى متنوع، بى آن که برابرى ادیان را مجاز شمارد. در واقع روادارى از عدم تحمل دگراندیشى در آن متمایز مى‏شود که زیر پا نهادن عرف قانون در چارچوب قبول حقیقت واحد تحمل مى‏شود; البته با ذکر این نکته که تردید کنندگان نسبت‏به حقیقت‏یگانه، شهروندان شماره دو، غیر خودى تلقى مى‏شوند.

شاید چندان دور از ذهن نباشد شرایط کنونى کشور را از لحاظى با دوران روشنگرى در جو حکومت مطلقه تشبیه کرد; که در آن وجدان شهروندى با حکومت درگیر مساله شده است. در غایت ایده روادارى در اینجا نیز تفاوت چندان با مجوز تولرانس اروپایى ندارد، که مقتضیات حقوق بشر به آن پشتوانه و روادید داده است. و از کجا که طرح مساله روادارى پژواک خستگى دهه‏هاى اخیر نبوده باشد، پژواک تبلیغ و ترویج‏یک حقیقتى در تمام شؤون زندگانى شهروندان که مى‏تواند اکثریت مردم را خسته و سرخورده کرده باشد و به نوعى بى تفاوتى سوق داده باشد. شاید سؤال فعلیت‏دار روز بیشتر این نباشد که حقیقت مطلق کدام است و چه کس آن را داراست; بلکه این که: شرایط مساعد کدام است، تا بتوان در پرتو آن به اشتراک نظر در آن باب رسید، بى آن که اختلاف در تعبیر موجب درگیرى شود.

روادارى که اروپا به آن دست‏یافته است، از خستگى درگیرى بر سر حقیقت واحد و مطلق است; و اروپایى از یک سو هشدار یافته که تن به خودفریبى درندهد و از سوى دیگر بپرسد: حقیقت چیست؟ این امر گویاى تجربه روشنفکرانى است که پى برده‏اند مبارزه براى حقیقت زمان تا چه اندازه خطر به همراه داشته است.

بى‏حرمتى نسبت‏به دیگر حقایق، بى‏حرمتى نسبت‏به زندگى انسان است. «لوى - استروس‏» در یک مصاحبه گفته است: «وقتى انسان احساس وظیفه نسبت‏به دیگران ندارد، نتیجتا به دیگر تجلیهاى زندگى بى‏تفاوت مى‏ماند. این خاستگاه خواهى نخواهى بدان منجر مى‏شود که انسان ستمگر انسان شود، راه ستم برخود و بهره‏کشى خود گشوده شود... در نتیجه حق هر انسان - حقوق هر فرد انسانى- به آن بینجامد که گذر از آن به معنى خطر کردن به نابودى انواع رستنیها یا حیوانات مى‏شود (نه آن که کسى چیزى یا گوشت نخورد). آنچه نباید صورت بگیرد، این است که به دستاویز حقى که کسانى براى خود قائل مى‏شوند، وجود انواع دیگر را که آنها نیز به نوبه خود براى زندگى ارزشى همانند وجود انسانها دارند را تهدید به نیستى کند. (مصاحبه با مجله Sci - Phi شماره یکم، ارگان دانشگاه چارلز پراگ 1991).

اگر بتوان جایگزین کردن دیالوگ به جاى مونولوگ را یکى از نمودهاى روادارى دانست آنگاه اجراى دیالوگ در وهله نخست گرایش به گشودن دل به حقیقت دیگرى، خطر کردن حقیقت‏خودى براى درک حقیقت‏برتر است. برعکس، توهم کمال دارندگى و مبارزه به هر وسیله به منظور تحمیل آن به دیگران معنایش فقدان احساس همنوعى و تولرانس است.

پیدایش و رشد تفکر روادارى، تاریخ و نمایندگان خود را داشته است. تاریخ آن پیوند تنگاتنگ با مسیحیت داشته است. در عصر باستان تحمل دگراندیشى مساله نبود، روادارى طبیعى و حاکم بود، زیرا آزادى پرستش در یونان و روم باستان این تحمل را بدیهى کرده بود. تنها در خواست مى‏شد که خدایان دولتى نیز ستایش شوند. با پیدایش مسیحیت اوضاع دگرگون شد; محتواى اجتماعى آموزشهاى آیین مسیح که بنابر وحدت حقیقت داشت، کثرت پرستى را نهى کرد و زمینه پیدایى برده دارى در روم گردید.

براى اولین بار ترتولیلان (220-155) اندیشه آزادى وجدان را مطرح کرد. اما دیرى نپایید که پس از تبدیل آموزه مسیح به دین دولتى در رم (قرن چهارم)، حفظ وحدت کلیسا ایجاب مى‏کرد که به تعقیب خشن دگر باوران بپردازند، و جنگهاى خونین دینى آغاز شود. زمینه دینى آن را اوگوستین با نوشتن «ضرورت بر آمد کردن‏»، (Compelle intrare) ،تمام کسانى را که از پیروى بى قید و شرط سر باز زنند، موضوع پیگرد دانست.

همکارى و وحدت دین و دولت در قرن وسطا هر نوع انحراف از جزمهاى دینى را تهدیدى بر نظام اجتماعى به حساب مى‏آورد و پیامدهاى دهشت‏بار در پى داشت. در آن شرایط تحت پیگرد قرار گرفتگان خواستار روادارى مى‏شدند. پس از جنبش اصلاح دین بود که نشانه‏هایى از تفکر روادارى نوع جدید پدید آمد. با این همه لوتر و کالوین از اعمال قهر علیه دگراندیشان پروا نداشتند. قدرت دولتى اندیشه روادارى را سرکوب مى‏کرد. یکى از زمینه‏هاى احیاى روادارى از جنبش هومانیسم سرچشمه گرفت: اراسموس و کاستلیو تعقیب دگراندیشان را محکوم کردند.

نقطه نظرهاى جدید در روادارى از بدن و مونتنى (نیمه دوم قرن‏16) سر آغاز گرفت. البته تمام این کوششها نتوانست نمایندگان سرکوب دگراندیشى یعنى کاتولیک‏ها، لوترى‏ها و کالوینى‏ها را معتقد کند یا بر آن وادارد نوعى تحمل فرد مخالف را بپذیرند و نظرات دیگران را بر تابند. در جنگهاى خونین قرن شانزدهم هیچ کدام از طرفین موفق نشدند بر سرمسائل وحدت یا بند (فرمان نانت 1598): این فرمان در سال 1685 لغو شد. (جنگهاى سى ساله زندگى مردم آلمان را دچار شور بختى کرد.)

در قرن هفدهم مناسبات تجارى هلند و انگلستان با جهان خارج توسعه یافت و قشر شهر نشین (بورژوا) از هراس آن که سخت گیرى دینى به منافع بازرگانى آسیب نرساند، زمینه را براى تحمل برخورد عقاید و آرا فراهم آورد، و هلند و انگلستان مراکز تولرانس شناخته شدند. در هلند گروه‏هاى آزاد اندیش توانستند وجود خود را به حکومت‏بقبولانند. رساله لاک «نامه در باب تولرانس‏» (1689) اوج بحث در باب روادارى در انگلستان بود که در انقلاب کرومول موقعیت قانونى به خود گرفت. در این رهگذر حرکت تازه‏اى با انتشار «تفسیر فلسفى در سخنان عیسى مسیح‏» (1686) به قلم پیربیل، (P. Bayle) که از فرانسه اخراج شده بود، در هلند دامنه یافت. پیر بیشتر به آزادى وجدان به مفهوم گسترده کلام توجه داشت. او مى‏گفت عقل در مسائل اعتقادى ناتوان است; تصمیم دینى را بروجدان بنا نهاد. معتقد بود که وجدان ممکن است دستخوش اشتباه شود، این نکته را بسیارى اعترافهاى دینى نشان داده‏اند، آدمى در مقامى نیست که این خطا را کشف کند. حاصل این که آدمى از آزادى وجدان بى حد و مرز برخوردار است.

در قرن هجدهم فلسفه تعقلى لایب نیتس و وولف زمینه پیشرفت تفکر روادارى را هموار کردند. نمونه درخشان آن در روشنگرى آلمان نمایش نامه لسینگ «ناتان خردمند» (1779) بود که در آن یهود، مسیحى و مسلمان با حقوق برابر مطرح‏اند، ارزش‏هاى خود را در رقابت‏با یکدیگر در راستاى سلامت‏بشریت نشان مى‏دهند.

در فرانسه نمایندگان برجسته روشنگرى همچون ولتر، دیدرو و روسو براى روادارى تبلیغ مى‏کردند. آنها درگیرى گروه‏هاى مذهبى و زد و خوردهاى خونین بین گروه‏هاى مختلف مسیحى، پیگرد اقلیتهاى دینى در تاریخ مسیحیت را زاییده تعصب آگاهانه‏اى مى‏دانستند که از جانب سرکردگان قدرت‏جوى کلیسا دامن زده مى‏شد. آنها این امر را در تعارض با تصورات آرمانى روشنگرى که باورشان بر رها شوندگى از پیشداورى در سایه حکومت مبتنى بر فلسفه و عقل بود، مى‏دیدند. یک برگ افتخار آمیز در روشنگرى فرانسه، انتشار رساله مبارز ولتر «رساله در باب تولرانس‏»، rance) ( Traite Surla tol باقى مى‏ماند و از قربانیان تعصب کاتولیک گرایى اعاده حیثیت مى‏کند.

سرانجام اوج فعالیت‏بشرى در راه تولرانس را باید در تصویب نامه اعلامیه حقوق بشر (26 اکتبر1789) دید.

منابع

1- Historisches Worterbuchder Philosophie Joachim Ritter und Karlfried Grunder. Vol.X .

2- Pinc, Zdenek, K. pofeti pravdy a tolerance Ceska Mysl, XLI , 1991,1.

3- Locke, J., Letter on Toleration .

4- Kant, I., Grundlegung zur Metaphysik der Sitten - A ,4.440.

 

تبلیغات