امر قدسی از نگاه رودلف اتو
آرشیو
چکیده
کتاب مفهوم امر قدسى، (The Idea of the Holy) نوشته «رودلف اتو» فیلسوف و متکلم برجسته آلمانى از جمله آثار کلاسیک در باب فلسفه دین و بویژه تجربه دینى به شمار مىرود که همواره مورد توجه کسانى بوده است که رویکردى پدیدار شناسانه به دین و احوال دینى داشتهاند. اتو در این کتاب به توصیف پدیدار شناسانه تجربه آدمى از امر مینوى (خدا) مىپردازد و ابعاد گوناگون آن را روشن مىسازد. این مقاله گزارشى فشرده از شش فصل آغازین کتاب اتو است که در بردارنده چارچوب اصلى آموزه اتو درباره تجربه امر قدسى است. ضمنا در ابتداى مقاله، شرح حالى از رودلف اتو و توضیحى درباره آثار و افکار او از دائرةالمعارف فلسفى ویراسته پل ادواردز به قلم ویلیام ج. وینرایت که توسط نگارنده ترجمه شده است، تقدیم خوانندگان مىگردد.متن
رودلف اتو (1937-1869 م.) متکلم آلمانى، در بخش پاین در هنفر، (Hanover) در آلمان به دنیا آمد. او در شهر ارلانگن و گتینگن به تحصیل پرداخت، همانجا که او در سال 1897 م. در الهیات سیستماتیک استادیار شد. اتو در سال 1904 به مقام استادى الهیات سیستماتیک در گتینگن نصب شد. او به پستهاى مشابهى در برسلو، در سال 1914 و ماربرگ، همانجا که تا آخر زمان حیات خود در آن اقامت داشت، دستیافت. اتو، افزون بر اثر فلسفى خود، آثارى درباره مسیح، اندیشه دینى هندى و ارتباط آن با مسیحیت و موضوعات کلامى متنوعى به چاپ رساند.
احساس دینى و معرفت دینى
مهمترین مطلب فلسفى اتو را باید در بحث او درباره احساس مذهبى و معرفت دینى یافت. بحثى که از نخستین اثر او آغاز مىشود و به کتاب مفهوم امر قدسى، (The Idea of the Holy) منتهى مىشود.
اتو در کتاب طبیعت گرایى و دین (1940 ، (Naturalism and Religion در باب ارتباط میان دین و طبیعت گرایى سخن مىگوید. طبیعت گرایى بر این امر اصرار مىورزد که هر پدیدهاى بر اساس قوانین ریاضى - مکانیکى قابل و راز، (mystery) را که در دین ضرورى هستند، کنار مىنهد.
دعاوى معرفتى دین
دین دعاوى خاصى دارد، مانند اینکه: جهان وابسته و معلول است، مشیت و تقدیر الهى حاکم است; وراى آنچه براى ما ظاهر و آشکار است، هستى بعد دیگرى نیز دارد. این دعاوى به عنوان شعر و خیال در برابر ما نهاده نشده است، بلکه به مثابه حقایقى راستین بر ما عرضه شده است. در عین حال به هیچ معناى روشنى نمىتوان آنها را با مطالعه و بررسى طبیعتبه دست آورد و یا توجیه کرد. عقل و استدلال ممکن است نشان دهد که علم تجربى با این دعاوى تعارضى ندارد و حتى نشان دهد که علم تجربى نمىتواند ارزش صدق آنها را بررسى کند. همچنین استدلال ممکن است علائم و نشانههایى را در طبیعت نشان دهد که صادق بودن چنین دعاوى را پیشنهاد مىکند، اما در هر حال نمىتواند آنها را توجیه و تبیین کند. این دعاوى نوع خاصى است متفاوت با دعاویى که علم تجربى و درک عرفى، (common sense) و شهود (intuition) مىتوان همبستگى هایى میان انواع احساسها از یک سو، و دعاوى دینى از سوى دیگر، برقرار کرد، همخوانى و تطابق میان این ادعا که جهان وابسته و معلول است و احساس وابسته و نیازمند بودن همه چیز. این ادعا که مشیتیا نظم الهى بر اشیاء حاکم است مستلزم آن است که داوریهاى ارزشى خاصى صادق باشد و این داوریهاى ارزشى بر احساس و شهود مبتنى هستند. ما بازاى این ادعا که ماورایى وجود دارد، پارسایى است، یک احساس و شهود که با تجربه ما درباره امر زیبا و مرموز مرتبط است، احساس و شهود اینکه واقعیتى وراى این ظواهر وجود دارد.
احساسهاى دینى و شهودها
در کتاب طبیعت گرایى و دین به خوبى روشن نشده است که این احساسها وشهودها چه هستند. اتو گاهى درباره آنها به گونهاى سخن مىگوید که آنها به معناى صحیح کلمه احساساند، و گاهى چنان سخن مىگوید که گویا آنها دارویهاى نیمه تنسیق شدهاى هستند که با خود یک مفهوم حتمى از اعتقاد را حمل مىکند، و گاهى نیز چنان سخن مىگوید که گویا این احساسها تجربههایى شناختارى هستند، تا حدى به همان صورت که تجربههاى بصرى (دیدارى) معرفتآموزاند.
مقولات، (Categories) و مفاهیم، (Ideas)
اتو در کتاب فلسفه و دین در تفکر کانت و فریس (1909) به صورت پیچیدهترى به مساله احساسها و شهودهاى دینى پرداخته است. در این کتاب اتو از دیدگاه جى،اف، فریس پیروى مىکند. مایک معرفتبى واسطه از واقعیت، جهان فى حد ذاته (عالم بود و نفس الامر اشیاء (The noumenal world داریم که خود را در «احساس هاى حقیقت»، ( Feelings of truth) نشان مىدهد. این احساسها مىتواند به عنوان مفاهیم به سطح کامل آگاهى آورده شود. یک مفهوم، (idea) تصورى است که مىتواند بر واقعیتخارجى اطلاق شود. مقولات عقل نظرى، ( Theoreticalreason) ،وقتى بطور موقت متشاکل شده است، مىتواند بر ظواهر اطلاق شود و نیز، وقتى با اصل تمامیت (جامعیت (completeness متشاکل شده است - اصل جامعیت اصلى است مبتنى بر این معرفت و دریافت عقل که موجودات، واقعى، ضرورى، واحد و کاملاند - مىتواند بر خود واقعیت نیز اطلاق شود. مقولهاى که چنین متشاکل شده باشد یک مفهوم، (idea) است. این مفاهیم ذاتا منفى هستند. در نتیجه، این مفاهیم ویژگیهاى خاصى - زمانى بودن، امکان خاص و مانند آن- را از واقعیت نفى مىکند.
در مورد عقل عملى، احساس حقیقت نمىتواند بطور کامل مفهوم پردازى شود. اما عقل عملى مفهوم واقعیت را به عنوان حکومت هدف و غایت، از اصل ارزش و اعتبار شخص، که تصور وظیفه را متضمن است، به دست مىآورد. این مفهوم نیز احتمالا منفى است.
داورىهاى منفى که از خلال اطلاق مفاهیم عقل نظرى و عملى بر واقعیتبه دست مىآید، باید با انضمام معرفت مثبت - که از خلال احساسها یا دریافتهایى که نمىتوانند با وضوح کافى بیان شوند، هر چند مىتوانند منتقل شوند - تکمیل شوند. این احساسها یا دریافتها نیز به نظر مىرسد که همزمان احساسهایى در یک معناى متعارف، توانایى انجام داوریهایى بر طبق معیارهایى که خودشان نمىتوانند تنسیق و فرموله شوند، و یک دریافت مستقیم از یک موجود عینى - در این مورد واقعیت - باشند. اتو میان دو دسته از احساسها تمییز مىدهد: احساس زیبایى و امر عالى از یک سو، و احساسهاى مذهبى از سوى دیگر. هر چند بحث تا حدودى مبهم صورت گرفته است، به نظر مىرسد همه این احساسها، مستقیم یا غیر مستقیم، واقعیت را آشکار مىسازد.
احساسهاى مینوى، (Numinous)
اتو در کتاب مفهوم امر قدسى تلاش مىکند میان احساسهاى مینوى یا مذهبى و احساسهایى که ممکن استبا آنها در آمیخته شود، مانند احساس امر عالى، تمایز روشنى برقرار سازد. احساس مینوى دو جنبه اصولى دارد. یک احساس وحشت دینى و یک احساس جذبه و شیفتگى دینى. نزدیکترین مشابه براى احساس وحشت و هراس دینى عبارت است از: احساس یک امر غیر عادى و مرموز - احساس یک نفر وقتى موى پشت گردنش (از ترس) راست مىشود، ترس و لرز هنگام شنیدن داستان جن و روح، و وحشت ناشى از مکانى که در آن روح وجود دارد. احساس جذبه و ربایش و ارزش قائل شدن براى یک موجود عینى که احساس مورد بحث را بر مىانگیزاند، هم میل به رهیافت و برخورد با آن واقعیت را پدید مىآورد و هم احساس این را که شخص وقتى در ارتباط با آن واقعیت جاذب و رباینده لحاظ مىشود، هیچ ارزشى ندارد.اتو تلاش مىکند احساسهاى گونهگونى را توصیف کند که باید از نظریهاش درباره احساسهاى مینوى تمایز داده شوند. احساسهاى مینوى یگانهاند، آنها را نمىتوان به عنوان ترکیبى از احساسهاى غیر مینوى، مانند عشق، ترس یا وحشت; یک احساس درباره امر عالى و مانند آن تحلیل کرد.
ثانیا توانایى، (Capacity) احساسهاى مینوى قابل شرح و توصیف نیست; هرچند این توانایى ممکن است تنها در شرایط خاصى ظهور یابد، اما این شرایط شرح کافى توانایى مورد بحث را تشکیل نمىدهد.
احساسهاى مینوى همچنین معرفتبخش اند. این مطلب دو ادعا را در بر دارد. این احساسها ریشه و منشا تصور امر مینوىاند - مفهوم یک چیزى که هم ارزشمند است و هم یک واقعیت عینى است. احساسهاى مینوى همچنین عرفتبخشاند به این معنا که آنها شبیه تجربههاى بصرى مىباشند. آنها اشاره مستقیم و اساسى به یک واقعیت عینى بیرون از نفس دارند - یک صفتیا عین مینوى که متعلق احساسهاى مینوى است تا حدودى به همان نحو که اعیان و صفات مبصر ممکن است که گفته شود متعلق تجربههاى بصرىاند.
تفسیرها: ارتباط میان این دو ادعا روشن نیست. دست کم دو تفسیر براى آن ممکن است.
تفسیر نخست ادعاى مرکزى و اصلى را این قرار مىدهد که احساسهاى مینوى، واقعیت عینى مینوى را آشکار مىسازد. برخورد و مواجهه با ذات امر مینوى در خلال تجربههاى مینوى به پیدایش مفهوم مینوى مىانجامد درستبه همان شکل که معتقدیم مواجهه با اعیان و صفات بصرى در خلال تجربههاى بصرى به پیدایش مفاهیم آن اعیان و صفات مىانجامد. بنابراین، مفهوم امر مینوى یک مفهوم پسین است، بدین معنا که آن مفهوم از تجربه یک عین یا صفتخارجى فراهم مىآید. اما این مفهوم، در عین حال، پیشین نیز هست، بدین معنا که آن مفهوم از هیچ تجربه حسى به دست نیامده است. در این تفسیر احساس منشا مفهوم است تنها بدین معنا که آن احساس، متعلق مفهوم را آشکار مىسازد، مواجهه با واقعیت عینى مفهوم آن واقعیت را پدید مىآورد.
در تفسیر دوم، آن احساس هم به مفهوم مىانجامد و هم به آشکار سازى امر مینوى، اما مواجهه با آن امر مینوى نیست که به پیدایش مفهوم امر مینوى انجامیده است. بلکه آن احساس به همان نحو آن مفهوم را ارائه مىدهد که عقل نظرى کانت انواع مقولات پیشین را فراهم مىآورد. بنابراین، مفهوم امر مینوى به معناى متعارف کلمه، پیشین است. اما این احساس بیش از این کارآیى دارد. این احساس که آن مفهوم را فراهم مىسازد، همچنین واقعیتخارجىاى را که این مفهوم بر آن اطلاق مىشود، آشکار مىسازد.
این دو کارکرد احساسهاى مینوى چگونه با هم مرتبط مىشوند؟ به نظر مىرسد که نه مفهوم و نه عین خارجى به تنهایى و جدا از هم به دست نمىآیند. بلکه عین خارجى از خلال مفهوم به دست مىآید یا به صورت امرى که توسط مفهوم سازمان یافته است. این دو با هم به دست مىآیند نه آنکه یکى از دیگرى مشتق شود. در هر دو تفسیر اتو ادعا مىکند که احساس ما را در برخورد و تماس با چیزى بیرون از خود قرار مىدهد، آن را آشکار مىسازد و یک آگاهى و شهود از آن امر است. در این جنبه احساس یاد شده شبیه تجربههاى بصرى و شنیدارى است. این احساس یک اشاره عینى دارد اعم از آنکه با یک مفهوم پیشین سازمان یافته و یا فقط به یک مفهوم منتهى شده باشد. متاسفانه، دشوارىهایى که این ادعا در بر دارد، مورد بحث قرار نگرفته است. تفاوتهاى واضح این احساس با دریافتهاى معمولى و متعارف مورد غفلت قرار گرفته شده است; مانند: فقدان آزمون براى «بد دیدن، یا اشتباه در رؤیت، (Mis-Seeing) ،» این واقعیت که هیچ عضو و اندامى با تجربههاى مینوى مرتبط نیست; این واقعیت که اسنادهاى غیر روانشناختى نمىتواند بر تجربههاى مینوى مبتنى شوند آن گونه که مىتوانند بر تجربههاى بصرى مبتنى گردند.
نومن، (Numen)
اتو متعلق و موضوع احساسهاى مینوى را نومن مىنامد، چیزى که هم ارزش است و هم عین، اما تنها با نشانهها و نمادها، اتو متعلق و موضوع احساسهاى مینوى را نومن مىنامد، چیزى که هم ارزش است و هم عین، اما تنها با نشانهها و نمادها، (Ideograms) مىتواند توصیف و ترسیم شود، یعنى فقط با تعیین ویژگیها و خواصى که به نحو مناسب و در خورى یک واکنش احساسى را برمىانگیزد شبیه آنچه هنگام مواجهه با نومن برانگیخته مىشود. به عنوان مثال، مواجهه با نومن یک وحشت مذهبى را بر مىانگیزد. این احساس شبیه ترس است. بنابراین، ما ویژگى نومن را که وحشت دینى پدید مىآورد، با خشم و غضب نشان مىدهیم، یک واژهاى که اشاره دارد به حالتى که معمولا ترس را پدید مىآورد. اما افزون بر این، ما مىتوانیم و باید نومن را با مفاهیم عقلى مانند، خوبى، کمال، ضرورت و جوهریت توصیف و ترسیم کنیم. یعنى مفاهیمى از این دست مىتواند به نومن اسناد داده شود. داورىهاى نتیجه شده ترکیبى پیشینى است.
قدسى، (Holy)
وقتى مفهوم امر مینوى و مفاهیم توصیف گر بدین طریق با یکدیگر آورده شوند، ما مقوله مرکب قدسى را خواهیم داشت. این مقوله پیشین است، بدین معنا که:
1) ارتباط میان تصور مینوى و مفاهیم توصیف کننده پیشین است،
2) مفهوم مینوى پیشین است هرچند «در میان دادههاى حسى... از جهان طبیعى» پدید مىآید، «... بیرون از آنها پدید نمىآید;
3) مفاهیم توصیفگر پیشیناند.
بیان ادعاى اخیر دشوار است، چون مثالهاى مفاهیم توصیف گر که اتو ذکر مىکند، به نظر مىرسد که این ادعا را ناممکن مىسازد. شاید چنین استدلال شود که مفاهیم توصیفگرى مانند کمال، ضرورت، جوهریت و خوبى، پیشین هستند. اتو همچنین مىخواهد بگوید که مفاهیم عشق، رحمت و اخلاق همچون مفاهیمى که جنبههاى گوناگون امر مینوى را توصیف مىکند، عمل مىنماید. به دشوارى مىتوان اظهار داشت که مفهومى مانند عشق، پیشین است. آنچه اتو بیان کرده است آن است که هر چند عشق که بر نومن اطلاق مىشود با عشق که بر موقعیتهاى معمولى و متعارف اطلاق مىگردد، یک معنا و مفهوم دارد، شکل و فرم آنها گوناگون است. عشق وقتى به نومن اشاره داد، بطور کامل و مطلق اخذ مىشود و وقتى بر وضعیتهاى متعارف اطلاق مىگردد، اینگونه نیست. به نظر مىرسد مقصود اتو آن است که عشق در معناى متعارف خود درجاتى را در بر مىگیرد که مىتواند بر یک درجه مقیاس و میزان مرتب شود. عشق به نومن محدوده خاصى از این مقیاس است. از آنجا که این محدوده (هر چه باشد) در تجربه حسى به ما داده نشده است، ما مىتوانیم آن را پیشین بخوانیم.
احساسهاى دینى و نومن
اینک ما به نحو کاملترى مىتوانیم نقش احساسهاى دینى و یا مینوى را در معرفت دینى تشریح کنیم. این احساسها نومن را براى ما آشکار مىسازد. آنها منشا پیدایش مفهوم مینوى هستند. سرانجام، آنها توجیه داوریهاى پیشین و مرکب را که مفاهیم توصیفگر را با مفهوم مینوى مرتبط مىسازند، روشن مىکنند.
ارتباط میان شرح بیان شده در کتاب فلسفه دین و کتاب مفهوم امر قدسى، فکر مىکنم روشن باشد. تصورات، مفهوم امر قدسى شدهاند (که به مفهوم مینوى و مفاهیم توصیفگر وارد شدهاند)، واقعیت نومن و احساسها و شهودها احساسهایى مینوى شدهاند.
آزادى روح
موضوع دیگر، هر چند به لحاظ فلسفى کمتر جالب توجه، که در مرکز توجهات اتو قرار دارد، آزادى و اختیار روح و تواناییهاى دینى روح است. در این گفتار که روح آزاد و مختار است، اتو ادعا مىکند که قوانین روح به نحو اساسى و بنیادین با قوانین جهان طبیعى متفاوتاند. در واقع، آنها قوانین دستورى منطق و اخلاق (و دین؟) هستند، نه قوانین دستورى فیزیک و روانشناسى. تا آنجا که یک روح خود را با قوانین دستورى تعین مىدهد، آزاد است. علاوه بر این، اتو ادعا مىکند که روح منبع و منشا مفاهیم، اصول، شهودها و ارزشهایى است که نمىتواند از تجربه حسى به دست آید. و سرانجام او ادعا مىکند که هر چند روح تحت تاثیر محرک بیرون رشد و پرورش مىیابد، این چیزى منحصر در حق خودش است. روح نمىتواند تنها بر اساس ملاحظه تجربه حسى تبیین شود و نه رویداد آن مىتواند بر این اساس پیش بینى شود. روح و عملکرد آن بر اساس شرایط خاصى شکل مىگیرد اما با این شرایط معلل و توجیه شود.
«مفهوم امر قدسى» در اندیشه اتو
رودلف اتو از کسانى است که با تکیه بر تجربه دینى (2) (یا احوال دینى) به عنوان گوهر دین، به تفسیر، تحلیل، تعبیر و نظریهپردازى درباره اساس و بنیاد تجارب دینى پرداخت. در میان آثارى که او از خود به جاى گذاشت، بى شک از همه مهمتر، کتاب مفهوم امر قدسى (3) است. خوب است در این باره سخن میرچاالیاده را در طلیعه کتاب مقدس و نامقدس یاد آور شویم که مىنویسد:
«علاقه شگفت آورى که کتاب مفهوم امر قدسى رودلف اتو، که در سال 1917 چاپ شد، در جهان برانگیخت، هنوز پابرجاست. توفیق این کتاب مطمئنا به سبب دیدگاه جدید و اساسى نویسنده آن بود. اتو به جاى مطالعه و بررسى عقاید درباره خدا و دین به تحلیل کیفیات تجربه مذهبى پرداخت. به یمن دستاورد و باریک بینى عظیم روان شناسانه و کاملا مرجح با آموزش دوگانه او به عنوان دین شناس و تاریخ نگار ادیان، وى در تعیین ظرفیت و ویژگىهاى مخصوص تجربه مذهبى کامیاب بود. (4) اتو در این کتاب به کشف ویژگىهاى این تجربه عظیم و هیبتزا که فراتر از یافتههاى عقل است، همت گمارد. وى احساس خشیت و هیبت را در برابر مقدس، در برابر رمز الهام ترس آمیخته با حرمت و عظمت که از شدت عظمت قدرت ناشى مىشود، دریافت. اتو خشیت مذهبى را در برابر مهر و شیفتگى دریافت. اتو تمام این تجربیات را به منزله تجربیات مینوى مشخص مىکند. چرا که این تجربیات از طریق مکاشفه یک جنبه خدایى به دست آمدهاند. وجهه جلالى (5) خود را همچون چیزى به کلى دیگر (6) ،چیزى اساسا و کاملا متفاوت نشان مىدهد. آن، همانند هیچ چیز انسانى یا کیهانى نیست، در رویارویى با آن، انسان خود را بى ژرفا احساس مىکند، احساس مىکند که فقط یک مخلوق است، یا به گفته ابراهیم: جز «خاک و خاکستر» نیست. (سفر، پیدایش، باب 18، بیت 27).
مقدس همواره خود را به عنوان یک واقعیت کلى کاملا متفاوت از واقعیتهاى طبیعى متجلى مىسازد. این درست است که زبان طبیعتا هیبتیا عظمتیا رمز شیفتگى را با واژگانى به عاریت گرفته از دنیاى طبیعتیا حیات ذهنى دنیوى انسان بیان مىدارد، لیکن ما مىدانیم که اصطلاحات قیاسى کاملا به ناتوانى انسان در بیان آن امر «به کلى دیگر» مربوط مىشود; تمام آنچه در وراى تجربه طبیعى انسان قرار مىگیرد، زبان براى القاى آن با واژگان برگرفته از تجربه قاصر است.
الیاده در ادامه سخن خود مىگوید:
«پس از چهل سال تحلیلهاى اتو ارزش خود را همچنان حفظ کردهاند، مطالعه این کتاب (مفهوم امر قدسى) براى خوانندگان آن سودمند خواهد بود. و بر آنان تاثیر خواهد گذاشت.» (7)
در این جا در صدد گزارش کوتاه مطالب این کتاب هستیم. البته باید اذعان کنیم که ارائه فشردهاى از کتابى که بیشتر نیازمند شرح و تفصیل است، تا تلخیص، کارى بس دشوار است. از این رو، با تمرکز بر شش فصل آغازین کتاب که دربردارنده چارچوب اصلى آموزه اتو درباره تجربه امر قدسى است، سعى کردهایم دورنمایى از مطالب این کتاب را در معرض دید علاقهمندان قرار دهیم. (8)
فصل اول
1) عقلانى و غیر عقلانى
نکته مورد تاکید در این فصل آن است که گرایش عام در ادیانى که بر محور پرستش خداوند شکل گرفتهاند، آن است که خداى متعال و ذات آفریدگار را در غالب مجموعهاى از مفاهیم عقلانى معرفى کنند. در این ادیان، خداوند موجودى ستبا اوصافى چون روح، (9) حکمت، (10) اراده، (11) قدرت مطلق، (12) علم و مانند آنها. روشن است که انسان در فهم این صفات از خود الگوبردارى مىکند، و با حذف محدودیتهایى که در خود مىیابد آن صفات را به خداوند نسبت مىدهد. انسان علم و قدرت و اراده و مهربانى و دیگر صفات خداوند را جز از طریق شهود نفسانى مصادیق آن در خود و سپس تجرید و انتزاع و انتساب آن به خداوند، نمىشناسد:
«ذات خداوند، بنابراین، از راه تمثیل آن با ماهیتحکمت و تشخص انسانى خودمان شناخته مىشود، با این تفاوت که ما این صفات را در خودمان به صورت محدود و مشروط مىیابیم، و هنگامى که آنها را به خداوند نسبت مىدهیم، آنها را بصورت کامل به کار مىبریم، بطور مطلق و غیر مشروط.»
در این رویکرد عقلانى به شناختخداوند، ذات خداوند به گونهاى تلقى مىگردد که مىتوان او را در چارچوب مفاهیم عقلانى کلى بطور واضح و روشن و کامل شناخت و او را تعریف کرد. آن ذات متعالى، در این نگاه، عقلانى (13) و دینى که آن را بدین گونه تلقى مىکند، دین عقلانى (14) خوانده مىشود.
در چنین انگارهاى است که اعتقاد، باور و تصدیق به مجموعهاى از مفاهیم و گزارههاى مربوط به آن ذات متعالى، حقیقت و گوهر دین را تشکیل داده، جاى ایمان را گرفته و بر صدر مىنشیند. یکى از علل عمده رواج این انگاره، سنت تعلیم دینى و حتى متن و محتواى متون مقدس ادیانى چون مسیحیت است. روشن است که هر گاه ما بخواهیم آموزههاى دینى، چون مسیحیت را در چارچوب برنامه آموزشى بگنجانیم و آن را به نسلهاى پس از خود منتقل سازیم، ناچاریم از مفاهیم مدد بگیریم و هر چه این مفاهیم روشنتر و گویاتر باشند خود را در ایفاى رسالتخویش کامیاب مىیابیم، بویژه، اگر چنین پنداریم که همه آنچه باید منتقل گردد، یعنى همه ابعاد و زوایاى دین، در قالب مفاهیم ریخته و به مخاطبان منتقل شده است. همین امر زمینه روانى منحصر کردن ذات الهى در جنبه عقلانى آن را فراهم مىسازد و موجب پیدایش آن اشتباه عظیم مىگردد.
البته نمىخواهیم بگوییم که آن مفاهیم عقلانى هیچ نقشى در شناختخداوند ندارد و باید آنها را به کلى کنار نهاد، بلکه مىگوییم آنها را باید به عنوان اوصاف ذات، آن هم اوصاف اضافه بر ذات که با ذات ترکیب مىشوند تلقى کرد، (15) ذاتى که حقیقتش در ضمن این اوصاف قابل شناخته شدن نیست.
به عبارتى مىتوان گفت ما از طریق آشنایى با این صفات، سطوح، جلوهها و ظهوراتى از ذات الهى را با شناختى عقلانى مىیابیم، اما هرگز بوسیله این مفاهیم، به کنه آن ذات راه نمىیابیم. معرفتحقیقت آن ذات از این طریق اساسا ممکن نیست و راهى دیگر را مىطلبد.
دینى که بر اساس حقیقت پیش گفته پایهگذارى شود در برابر دین عقلانى قرار مىگیرد. برخى براى تمایز نهادن میان این دو گونه دین، گفتهاند: دین عقلانى اعجاز را انکار مىکند بر خلاف دین غیر عقلانى. این تمایز صحیح نیست، زیرا رویکرد عقلانى به دین نیز به خوبى معجزه را تفسیر عقلانى کرده، آن را در نظام عقاید خویش به گونهاى سازوار با دیگر عقاید دینى وارد کرده است. و از آن سو، مخالفان اصالت عقل نیز گاه بسیار نسبتبه معجزه بى اعتنایى نشان مىدهند، به گونهاى که هرگز نمىتوان باور به اعجاز را علامت مشخصه مخالفتبا اصالت عقل به شمار آورد. «تمایز میان دین عقلانى و غیر عقلانى، یا عقلانى، یا عقل گرایى و عدم عقل گرایى، بر اساس تفاوت کیفى ملکات و محتواى حالات زندگى دینى مشخص مىگردد. این امر بطور کامل بستگى دارد به آنکه آیا در اعتقاد به خداوند، امور عقلانى بر امور غیر عقلانى مىچربد یا سرانجام باب آن را مىبندد، یا آنکه به عکس آن عمل مىشود».
از اینجا دانسته مىشود که سنت تعلیمى البته مىتوانستبه گونهاى دیگر سامان یابد که به غلبه تام عقل گرایى نینجامد. نکته اساسى آن است که سنت (16) براى آنکه در نظام درس و بحثخود، ساحت غیر عقلانى موضوعش را به گونهاى توجیه کند، هیچ اسبابى را فراهم نیاورده، بلکه با کج فهمى خاصى اعتقاد به خداوند را یک سو نگرانه عقلانى مىکند.
این گرایش به مطالعات دینشناسى نیز سرایت کرده، جریان غالب در آن را تشکیل مىدهد. دین پژوهان در بررسى دین انسانهاى ابتدایى همواره به بررسى مفاهیم، تصورات، عقاید و باورهاى آنان نسبتبه امور مىپردازند و شگفت اینکه این امور، همان امور طبیعى است و چشم خود را بر ساحت کاملا خاص احوال دینى (17) مىبندند. مدار بحث و پژوهش در این مطالعات، مفاهیم و تصورات است نه احوال گوناگون روحى. این در حالى است که گوهر منحصر به فرد دین و آنچه ویژگى خاص دین را تشکیل مىدهد جز در آن احوال یافت نمىشود. اهتمام اتو در این کتاب آن است که این جنبه دین را روشن و ابعاد گوناگون آن را مشخص سازد.
فصل دوم
وجهه جلالى (18)
در نظر اتو باطن و حقیقت همه ادیان از لطیفهاى ناشى مىگردد که امرى اولى و قائم به خود و بىنیاز از هر امر دیگر است. این لطیفه همان وجهه قدسى (19) است. اما این وجهه قدسى به مرور زمان با امورى که در اصل متعلق به حوزههایى مانند اخلاق است و با مفاهیم عقلانى آغشته گردیده، به گونهاى که آن صرافت و محوضت اولیه خود را از دست داده است از این رو، براى آنکه به آن لطیفه بطور پیراسته از ضمائم اشاره کنیم، از لفظ وجهه جلالى، (Das Numinose) استفاده مىکنیم. بنابراین، وجهه جلالى عبارت دیگرى براى وجهه قدسى است، پیش از آنکه معناى آن با مفاهیم اخلاقى آغشته گردد.
وجهه جلالى هر چند در قلمروهاى متنوعى از حیات انسانى، بویژه قلمرو اخلاق راه مىیابد، اما در اصل متعلق به آن حوزهها نبوده، امرى است کاملا منحصر به فرد که هرگز نمىتوان آن را به مدد مفاهیم و مقولات دیگر تبیین و تشریح کرد. و از این روى، امرى است ناگفتنى و وصف ناشدنى. در این ویژگى مقوله زیبایى (20) تا حدودى مانند وجهه جلالى است.
و به عبارت دقیقتر، ساکر (24) به این لطیفه اشاره شده است. البته در هر سه زبان این نامها بطور همزمان حاکى از «خیر» و «خیر محض» نیز هستند، یعنى بر عالىترین مراتب بسط و پختگى این معنا دلالت دارند و پس از آن است که ما آنها را به «مقدس» ترجمه کردهایم. بنابراین، بعدهاست که لفظ مقدس به تدریجشکل و شمایل اخلاقى به خود مىگیرد و کالبد بىجان لطیفهاى بخصوص و اولى مىگردد، که فى نفسه در برابر امور اخلاقى قرار مى گیرد و نسبتبه آن خنثى مى باشد و باید مستقلا ارزیابى شود. بى شک در آغاز تطور این لطیفه، هر یک از آن اصطلاحات اولا و بالذات به معناى چیزى بودهاند که کاملا با خیر متفاوت است. و ما براى آنکه به آن معناى خالص و پیراسته اشاره کنیم، به جاى وجهه قدسى، (The Holy) وجهه جلالى، ( The Numinous) را به کار مىبریم. همچنین از حالت مینوى دل سخن خواهیم گفت، حالتى که ناظر بر جلال است و در جایى مطرح مىشود که شخص با امر عینى حاکى از جلال مواجه گردد.
نکته شایان توجه آن است که چون این مقوله (وجهه جلالى) امرى منحصر به فرد است، همانند هر امر اولى و معلوم بالاصالهاى (25) ،به معناى دقیق تعریف ناشدنى است، و فقط قابل بحث است «انسان تنها مىتواند شنونده را در فهم آن اینگونه یارى نکند که بکوشد در خلال بحث درباره نکات مربوط بدان، دل آن شخص را بدان هدایت کند، تا این امر نزد او به جوشش در آید و فوران کند و او آن را در خود بیابد و بدین طریق از آن آگاه گردد همچنین مىتوان از طریق اشباه آن و یا امور متضاد با آن، که شخص در قلمروهاى دیگرى از حیات معنوى خود از آنها آگاه شده است، به تبیین این لطیفه بپردازد و بگوید: «مجهول مورد نظر ما شبیه فلان چیز و مغایر بهمان چیز است، هر چند خود آنها نیست.» بنابراین، وجهه جلالى با معانى دقیق، قابل آموزش و انتقال به دیگرى نیست، بلکه همانند امورى که از جان بر مىآیند، فقط باید به جوشش درآیند و احیا شوند.
فصل سوم
حالتبندگى (اولین لطیفه جلالى) (26)
متن آلمانى این فصل با عبارتى آغاز شده که در ترجمه انگلیسى آن وجود ندارد: «حالتبندگى، بازتاب حالتشعور به عینیتساحت جلال است در حالتخودیت.» این عبارت بیانگر آن است که حالتبندگى فرع بر حالت اجلال است و نیز حاکى از عینیتحالت اجلال مىباشد. در نظر اتو، حالت اجلال امرى صرفا درونى و نفسانى نیست، بلکه حالتى ستبرآمده از مواجهه با یک امر عینى و واقعى. در نظر اتو، لازمه حالتشعور به وجهه جلالى، حالتشعور به عینیت آن نیز هست. به دیگر سخن، هر گاه در خود، وجهه جلالى را یافتیم، حتما عینیت آن را نیز یافتهایم. (27)
اتو در آغاز این فصل از کسانى که این حالات را در خودتجربه نکردهاند، مىخواهد که مطالعه کتاب را رها کرده، سعى بیهوده نکنند، چون هرگز به مقاصد آن نخواهند رسید. آنگاه تمایز این حالت را (حالتبندگى) با دیگر حالاتى که براى انسان روى مىدهد خاطر نشان مىکند، مانند حالتى که هنگام مشاهده یک عمل اخلاقى در انسان روى میدهد. این حالت نوعى تقدم بر حالات اخلاقى داشته، و فرد آن را بطور خاص پیشاپیش و بالذات در خود دارد. حالتبندگى که هنگام عبادت تجلى مىکندو محتواى عمل پرستش (28) را تشکیل مىدهد، با حالات شکر (29) ،توکل (30) ،عشق (31) ،اتکا (32) ، تسلیم خاشعانه (33) و از خود گذشتگى (34) متفاوت است.
اتو آنگاه به نقد سخن شلایر ماخر مىپردازد که آن لطیفه منحصر به فرد را که گوهر ادیان را تشکیل مىدهد، حالتیا احساس وابستگى (35) نامید. اشکال مهمى که بر دیدگاه شلایر ماخر وارد مىشود آن است که «احساس وابستگى» در قلمروها و در رابطه با امور گوناگونى مىتواند براى انسان روى دهد که به هیچ وجه صبغه دینى ندارد، مانند هنگام فقر، ناتوانى، محرومیت و محدودیت. انسانى که از احوال دینى بى بهره است، مىتواند احساس وابستگى به غیر را در خود دریابد، وابستگى به آب، هوا، غذا، لباس، مسکن و مانند آن را. روشن است که هیچ یک از اینها را نمىتوان حالتى دینى خواند. البته شلایر ماخر به این اشکال توجه داشته و براى تمایز نهادن میان آن احساس وابستگى، و حالات مشابه آن، قید «مطلق» را افزوده است. به نظر او، آنچه گوهر دین را تشکیل مىدهد احساس وابستگى مطلق است، و احساس وابستگى در قلمروهاى دیگر، همگى مشروط و مقید مىباشند. بنابراین از نظر شلایر ماخر، تفاوت میان این لطیفه دینى با حالات مشابه آن، تفاوت کیفى و به لحاظ شدت و ضعف است، نه تفاوت نوعى. از این رو، نمىتوان آن حالت را حالتى منحصر به فرد و یگانه به شمار آورد، در حالیکه این گونه است.
به نظر اتو، حالت وابستگى که در اوج عبادت ظهور مىکند، کاملا یگانه و منحصر به فرد است. این حالت در کتاب مقدس از زبان ابراهیم این گونه گزارش شده است: «اینک من که خاک و خاکستر هستم جرات کردم که با خداوند سخن بگویم.» (36)
این حالتخاص، حالتبندهاى است که در نیستى خود مستغرق است و اتو این حالت را حالتبندگى مىنامد. باید توجه داشت که این حالت، صرف لطیفه استغراق و نیستشدن (37) فرد در برابر صرف قدرت (38) نیست، بلکه نیستشدن در برابر اسم قدیر (39) است. البته بار دیگر باید هشدار داد که این امور را باید یافت و به هیچ وجه نمىتوان با مفاهیم عقلانى صرف به آنها دستیافت.
اشکال دیگر شلایر ماخر آن است که حالت را وابستگى را یک حالت درونى و نفسانى، یعنى شعور به حال بخصوص در نفس من (40) ،که همان حالت وابستگى من است، به شمار مىآورد. مواجهه اصلى و ابتدایى انسان، به زعم شلایر ماخر، با همین حالت و وابستگى است و از طریق آن و با گونهاى استدلال در مرحله دوم به ساحت الهى راه مىیابد. بنابراین، توجه انسان ابتدا به حالت وابستگى خود و سپس به مبدا و منشایى است که شخص به او وابسته مىباشد. به عقیده اتو، این تحلیل کاملا برخلاف واقعیت امور نفسانى است. چنین نیست که مواجهه ما با وجهه جلال یک مواجهه ثانوى باشد.
افزون بر این امر، حالتبندگى را عمیقترین لطیفه ایمانى نمىتوان به شمار آورد، چرا که در پس آن لطیفه دیگرى ستبه نام هیبت، که خودش اولا و بالذات و به صرافت طبع به امرى وراى من راه مىبرد. حالتبندگى نسبتبه لطیفه هیبت، جنبه عارضى داشته معلول آن به شمار مىرود. این امر عینى همان وجه عینى جلال (41) است. براى آنکه التبندگى در شخص تحقق پیدا کند باید به صورت عینى وجهه جلالى را دریابد و با آن مواجه گردد، همچون ابراهیم. در نظر اتو، حالتبندگى مسبوق به ادراک بى واسطه و بدیهى جلال است و معلول آن به شمار مىرود.
فصل چهارم
سر پرمخافت (42)
وجهه جلالى امرى غیر عقلانى و غیر قابل تبیین با مفاهیم است و آن را تنها از طریق حالت تاثر (43) خاصى که در دل مبتلاى به آن ایجاد مىکند، مىتوان شناخت. وجهه جلالى چنان است که دل انسان را با حال معین بسیار خاصى به چنگ مىگیرد و به جنبش وامى دارد. این بعد وجهه جلالى را سر پرمخافت مىنامیم و مىکوشیم آن را که به مثابه اصل و ریشه حالتبندگى است، از طریق تمثیل تبیین کنیم.
اگر بیاییم به عمیقترین و نهانترین جوشش نیرومند حالت ایمانى (44) توجه کنیم - به اعتبار آنکه جداى لواحقى چون ایمان به نجات، توکل یا عشق در درون ما وجود دارد - مىتوانیم از طریق همدلى و مشارکتبا حالات اطرافیان خود و در فوران شدید ایمان ورزیدن و در جنبه فریضهاى (45) و جنبه معنوى شعائر و عبادات، اندکى به حالتشعور به سر پر مخافت دستیابیم. این حالت مىتواند به شکل حال سکون پر از تلاطم ذکر و فکرى که در عین استغراق است، با جوشش ملایمى در دل رسوخ کند. بنابراین، این حالت پیش از آنکه به خاموشى بیانجامد و دوباره نفس را در امور دنیوى فروبگذارد، مىتواند با ضربه و تکان، ناگهان در نفس بروز کند. این حالت مىتواند به تب و تابى عجیب، به مستى، خلسه و جذبه راه ببرد.
سر یعنى امر مکتوم، آنچه در آگاهى عموم نیست، آنچه فراتر از مفهوم و فهم است. البته سر امرى ایجابى هم هست. ما صرفا در ضمن حالات در جنبه ایجابى آن سیر مىکنیم.
هیبت دینى مسبب اصلى و عامل عمده همه جریانات تاریخ دین و امرى اولى و بالذات و غیر قابل تحویل به دیگر امور است. روشن است که این گفته بدین معنا نیست که دین، زاده ترس از امور طبیعى است. مقصود ما از هول و هراس جوشش جان و طغیان ساحت اسرار بطور اولى و بالذات است.
تفاوت این هیبتبا ترس از امور طبیعى تنها در شدت و ضعف نیست، بلکه آنها اساسا از دو نوع جداگانهاند. هیبت مىتواند آنقدر شدید باشد که به ستون فقرات و به استخوان برسد و مو بر اندام راست کند و اندام را بلرزاند. این هیبت علو مرتبه مخصوص به خود را دارد، اما خودش علو مرتبه چیز دیگرى نیست.
در همین ارتباط مساله غضب خداوند مطرح مىشود. بسیارى تلاش کردهاند غضب خداوند را در قالب مفاهیم عقلانى تعبیر و تفسیر کنند و از این رو از مفاهیمى مانند عدل الهى براى پاداش به نیکوکاران و کیفر به بدکاران مدد جستهاند. به عقیده ما این شیوه در تفسیر غضب الهى بر خطاست چرا که آن اساسا امرى غیر عقلانى، یعنى فراتر از حیطه مفاهیم است. غضب خصیصهاى درآمیخته با هیبت، غیر عادى و داراى دافعه مىباشد. از این رو، جزء به جزء آن، دنیاى کسانى را که مىخواهند تنها رافت، حب، نعم الوکیل بودن و بطور کلى اسماء و صفاتى را در خداوند بشناسند که براى عالم بشریت مفیدند، فرو مىریزد.
فصل پنجم
تحلیل لطیفه سر (46)
لطیفه خوف و لطیفه سر بودن قطعا در ذات خود متفاوتند; با نظر به وجهه جلالى لطیفه سر مىتواند در تجربه حالات بر لطیفه خوف غالب باشد و حتى چنان نیرومند در صدر قرار گیرد که لطیفه خوف در کنار آن تقریبا محو شود.
اگر بخواهیم سر دینى یا حیرت و اعجاب حقیقى را - که به معناى درستش عبارتند از وضعیت نفسانى دل ما در وقتى که بطور خالص در قلمرو حالت اجلال قرار بگیرد - به ملموسترین وجه بیان کنیم، باید گفت همان «امر کاملا متفاوت» (47) استیعنى امر غریب، امر موجب شگفتى که از قلمرو امور عادى، از امور قابل فهم و از امور مانوس ما بیرون است و از این رو سر نامکشوف و در اصل امرى مختفى مىباشد، و امرى است که با این قلمرو تعارض مىیابد و لذا امرى غالب بر دل است که دل را شدیدا حیران مىکند. اگوستین لطیفه امر کاملا متفاوت را در اعترافات بخوبى مطرح کرده است:
«چیست که بر ذره من مىتابد و به قلبم اصابت مىکند، بى آنکه مجروحش کند؟ از طرفى مات و متحیرم و از طرفى شعله ورم. مات و متحیر چون بى شباهتبه اویم، مىسوزم چون شبیه به اویم.»
فصل ششم
جذبه (48)
لطیفه سر پرمخافت تند و زورآور بود و قدرتمندانه بر شخص وارد مىشد و شخص در برابر آن به مخافت مىافتاد. اتو در این فصل لطیفه دیگرى را مطرح مىکند که در برابر منیع و بلند بودن است، لطیفهاى که موجب کشش و جذبه شخص شده او را به سوى خود فرا مىخواند. اما این لطیفه جداى از دیگر لطایف نبوده رویه دیگر همانهاست. به عبارت دیگر هر چه مخافت و سر بیشتر بر شخص جلوه کند، میل و اشتیاق شخص به آنها بیشتر مىگردد. اتو در ضمن این فصل دقایق این لطیفه را روشن مىسازد و در خلال آن جادوگرى و آیین شمنان را نیز تبیین مىکند.
پىنوشتها:
1- محقق و مدرس حوزه و دانشگاه.
2- Religious Experience
3- The Idea of the Holy
4- میرچاالیاده، مقدس و نامقدس، ترجمه نصرالله زنگوئى، انتشارات سروش، 1375، ص 11.
5- Numinous
6- The wholly other
7- میرچاالیاده، همان، ص12.
8- فصول اولیه این کتاب توسط برادر گرامى آقاى سید مسعود زمانى، با دقت و حوصله فراوان، از زبان آلمانى به فارسى ترجمه و پایان نامه کارشناسى ارشد ایشان به راهنمایى دکتر شهرام پازوکى است. در اینجا لازم است از اینکه بزرگوارانه آن را در اختیار بنده نهادند تا از آن در نگارش این نوشتار بهره برم، تشکر و قدردانى کنم. در نگارش به ترجمه انگلیسى کتاب، که مقدمه اتو بر آن زینتبخش آن است، مراجعه شد. معادلهاى انگلیسى اصطلاحات بر اساس ترجمه انگلیسى کتاب است.
9- Sprit
10- Reason
11- Wille
12- Supreme Power
13- A rational nature
14- Rational religion
15- They are also synth etic essential attributes
16- Orthodoxy
17- Religious experience
18 - Numem and numinous (das Numinose)
19 - The Holy
20- The category of the beautiful
21- Hagios
22- Qadosch
23- Sanctus
24- Sacer
25- Elementary datum
26- Greature feeling
27- مقایسه شود با سخن علامه طباطبایى در تفسیر آیه 53 از سوره نحل (ج 12 / ص 272).
28- Solemn worship
29- Gratitude
30- Trust
31- Love
32- Reliance
33- Humble submission
34- Dedication
35- Feeling of dependence
36- کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب 18، آیه 27 و 28.
37- Nothingness
38- Absolute might of some kind
39- The character of this overpowering might
40- A feeling concerning oneself in a special determined relaltion
41- Numinous object
42- Mysterium tremendum
43- Affective state
44- Strong and sincerely felt riligious emotion
45- Ordered solemnity
46- The analysis of mysterium
47- The wholly other
48- Fascination