آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

یکى از مباحث مهم دین پژوهى، بحث انحصارگرایى و حق انگارى ادیان و مکاتب است. یعنى هر دینى حق و رستگارى و نجات را محدود و محصور به خود مى‏داند. مساله‏اى که مطرح است این است که با چه دلیل و برهانى مى‏توان ثابت نمود که دین واحدى مثل دین اسلام، ضامن سعادت و کمال بشرى است در حالیکه صاحبان ادیان دیگر هم ادعاى انحصارگرایى دارند.گفته مى‏شود که هیچ شریعتى در مقام ثبوت، هستى و موجودیت‏خود را اعلام نکرده است مگر با همین ادعا که تنها راه نجات، در پیروى و اطاعت از تعالیم و دستورات من است. تاکید براین نکته چنان بوده است که شاید بتوان آن را یک سنت‏براى همه ادیان - الهى و غیر الهى - شمار آورد با نگاهى اجمالى به تاریخ ادیان و پیدایش آن به وضوح آشکار است که هیچ دینى بدون چنین داعیه‏اى در اجتماع بشرى ظهور و بروز پیدا نکرده است.

بر اساس همین سیره و سنت است که مسیحیان به مسیح نسبت داده‏اند که: «هیچ کس به پدر راه نمى‏یابد مگر از طریق من.» و یا اینکه گفته است «در بیرون کلیساء;ا رستگارى و نجاتى وجود ندارد.» (1)

دانشمندان مسیحى در حصرگرایى از دین خویش دست‏به تبلیغات وسیعى زده و از هیچ کوششى در این راه دریغ نکرده‏اند. در الهیات کاتولیک آمده است که:

«رستگارى انسان به کلى وابسته به مرگ ایثارگرانه و فدیه وار عیسى مسیح‏علیه السلام است. همه انسانه به نحوى با مسیح پیوند دارند و مى‏توانند از برکات عمل فدیه وار او برخوردار گردند. پس همه کسانى که صادقانه خداجو هستند ولو از ادیان دیگر باشند مسیحیان بى نام نامیده مى‏شوند.» (2)

شبیه همین مطالب را عالمان و دانشمندان یهود نیز در آثار نوشته‏هاى خویش آورده‏اند. مفسرین تورات (خاخامها) در تفسیر تورات گفته‏اند:

«ارواح یهود از ارواح دیگران افضل است زیرا ارواح یهود جزء خداوند است. همچنانکه فرزند جزء پدرش مى باشد و روحهاى یهود نزد خدا عزیزتر است زیرا ارواح دیگر شیطانى و مانند ارواح حیوانات است. بهشت مخصوص یهود است ولى جهنم جایگاه مسیحیان و مسلمانان است.» (3)

هندومسلکان معتقدند که متون مقدس آنها «ریگ ودا» قبل از جهان موجود بوده و در طول این مدت از هرگونه تعرض تحریف گران مصون مانده و خالى از هرگونه اشتباه است. (4) در این دین ادعا شده که:

«انسانها هرگونه که به من تقرت جویند باز هم آنان را مى‏پزیرم، هرکه از هرسو هر راهى را برگزیند راه من است.» (5)

درباره دین اسلام هم گفته شد که قرآن، کتاب مقدس مسلمانان این انحصارگرایى را در موارد متعدد بیان کرده است.

«همانا دین نزد خداوند دین اسلام است.» (6) « کسى که غیر از اسلام دین دیگرى را برگزیند از او پذیرفته نیست.» (7)

اگر همه ادیان و شرایع، وصف و سنت واحدى را واجدند و کلمه حق را شعار خویش قرار داده‏اند پس چگونه مى‏توان به صدق ادعاى آنها پى برد و یا چگونه مى‏توان با صراحت‏به این نکته اذعان و اعتراف کرد که در میان همه ادیان، فقط یک دین در ادعاى خود، حق و صادق بوده و سایر شرایع براى قیامها و نهضتهاى اجتماعى علیه حاکمیت موجود و یا انگیزه‏هاى دیگر دست‏به تبلیغات وسیع و دامنه‏دار زده و مدعى حقانیت‏خویش و بطلان سایر مکاتب مى‏باشند.

مساله فوق، مناقشه‏اى جدى است که پاسخ مستدلى را مى‏طلبد. در پاسخ و جواب به اشکال مزبور، دو طریق وجود دارد که هر یک از آن دو، حایز اهمیت‏اند. یکى طریق نقل است و دیگرى راه عقل. در طریق نخست، آنچه مورد دقت و توجه است متون دینى ادیان و مکاتب مى‏باشد که در واقع منبع آن دین به شمار مى‏آید. بنابراین در مطالعه متون دینى باید توجه کافى را مبذول داشت و در آن، جهان بینى و مرامنامه‏اى را که مطرح شده شناخت. چه اینکه اگر نوع نگرش هر دین به انسان و جهان مورد معرفت و شناخت قرارگیرد مى‏توان به حقانیت ادعاى آن به سایر جنبه‏ها پى‏برد.

اینکه پایه و اساس هر مکتبى بر جهان بینى و نوع نگرش آن برجهان هستى و انسان شناختى استوار است تردیدى نیست و اگر گفته شود که منشا اختلاف همه ادیان در همین نکته نهفته است کلامى ناصواب و باطل گفته نشده. چنانچه مدعاى اهل نظر و صاحب راى نیز همین است.

شهید مطهرى‏«ره‏» که سهم بسزایى در دین پژوهى دارد در این زمینه چنین مى‏فرماید:

«اینکه گروهها جهان بینى‏شان متعدد است و به تبع آن ایدئولوژى هم مختلف مى‏شود خاطر این است که تکیه‏گاه ایدئولوژى (بایدها و نبایدها) جهان بینى (هستها و نیستها) مى باشد. ایدئولوژى به امورى مثل چگونه باید بود، چگونه باید زیست، چگونه باید خود را بسازیم، چگونه جامعه خود را بسازیم و چگونه سعادت به دست مى‏آید و پاسخ مى‏دهد و مى‏گوید این چنین بساز و این چنین بشو. اگر گفته شود که چرا این چنین باشم و چنان زندگى کنم و این چنین جامعه را بسازیم، این چراها را جهان بینى پاسخ دهد و مى‏گوید وقتى من مى‏گویم این چنین باشى چون هستى این چنین هست‏ساختمان جهان این چنین است. انسان چنین موجودى است‏حقیقت جامعه این است. روان انسان این است‏یعنى جهان بینى به ما خبر مى‏دهد که چه هست و چه نیست. چه قانونى بر انسان و جامعه حاکم است. حرکتها به سوى چه جهتى است. پس ایدئولوژى بر گرفته از نوع جهان بینى است‏یعنى ممکن نیست که انسان، جهان را ماده محض بداند و در عین حال به جهان جاوید هم فکر کند. اگر سئوال شود که چرا جهان بینیها مختلف است جواب این است که او جهان را به گونه‏اى مى‏شناسد و این، گونه دیگر نمى شود هر دو شناخت صحیح باشد. لااقل یکى صحیح است و یکى غلط.» (8)

با توجه به این، از مطالعه در متون مقدس ادیان و شرایع درباره نظام و هستى و نوع نگرش آنها درباره انسان و جهان مى‏توان تا حدود زیادى به صدق ادعایشان پى برد که آیا انحصار انگارى، شعارى براى اغواى دیگران است‏یا حقیقى است موجود در متن آن مکتب؟

در تحقیق و بررسى مطلب مزبور، قبل از هر چیز لازم است این نکته را متذکر شویم که چون بطلان ادیان و مکاتب غیر الهى، پرواضح است، سخنى به میان نمى‏آوریم علاوه بر آنکه بحث آن در گنجایش این مقال نیست. اما به ادیان الهى مشهور، که امروزه در جهان چنین شعارى را مشخصه دین خود ساخته و این امتیاز را در انحصار خود گرفته‏اند، نظرى مى‏اندازیم تاادعاى آنها در حقانیتشان بیشتر و بهتر مشخص گردد. آنچه در این میان، به نظر مهمتر مى‏رسد دو دین معروف زمان صدر الاسلام یعنى مسیحیت و یهود مى‏باشد که بعد از سیر اجمالى در این دو مکتب، دین اسلام را مورد تحقیق و بررسى قرار خواهیم داد. پس با این تعلیل که بزرگترین امت قبل از اسلام، از اهل کتاب امت‏یهود و نصارى بودند که خود را متعهد و متلزم به احکام تورات و انجیل دانسته و داعیه حقانیت داشته و در مقابل پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم موضع مى‏گرفتند، متون دینى‏شان را بررسى مى‏کنیم تا شاید پاره‏اى از حقایق روشن گردد.

بدون تردید، ماهیت و حقیقت هر دینى را باید از متون موجود آن جستجو کرد. چون که متون دینى هر شریعتى، شاهد زنده و گویایى بر حقانیت آن به حساب مى‏آید.

شریعت‏یهود و کتابت تورات

بنى اسراییل، فرزندان اولاد یعقوب پیغمبرعلیه السلام مى‏باشند که نخست زندگى چادر نشینى داشته، سپس فراعنه مصر آنها را به سرزمین مصر برده و مثل اسیران با آنها رفتار مى‏کردند تا اینکه خداوند به وسیله حضرت موسى‏علیه السلام آنان را از آن وضع نجات بخشید و براى سامان دادن به اوضاع ناهنجارشان کتاب تورات را بر موسى نازل کرد.

صاحب کتاب ملل و نحل مى‏نویسد: «یهود امت موسى را گویند که کتابشان تورات است و این اولین کتابى است که از آسمان نازل شد یعنى اختصاصا نام کتاب بر او برده شد چون بر انبیاى گذشته مثل ابراهیم، آنچه را که نازل مى‏شد صحف مى‏نامیدند نه کتاب، و موسى آن را به یوشح بن نون که وصى او بود سپرد. (9) »

در زمان حضرت موسى‏علیه السلام و عصر یوشح پیامبرعلیه السلام با پیشوا و امام خود مثل سایر مردم زندگى کرد. و ادامه حیات دادند اما بعد از آن امور زندگیشان به دست قضاتى چون «ایهود» و «جدعون‏» افتاد. سپس در دوران پادشاهان، بخت نصر پادشاه بابل، به سرزمین آنها لشکرکشى نمود. پس از گشودن بلاد یهودیان و تخریب شهرها، فرمان داد، تمام نشانه‏ها و علایم دینى آنها را از بین برده و مسجدالاقصى را به خاک تبدیل نمودند. در این گیرو دار جنگ و نزاع، کتاب مقدس آنها «تورات‏» و تابوتى که جایگاه آن بود ناپدید شد. حدود پنجاه سال آنها در بابل زندگى مى‏کردند در حالى که از کتاب دینى‏شان خبرى نبود. تا اینکه کوروش پادشاه ایران بابل را فتح و اسیران بنى اسراییل را آزاد کرد.

کوروش «عزرا» را که از نزدیکانش بود بر آنان حاکم نمود و دستور داد توراتى نوشته و مسجدالاقصى را دوباره بنا کند. عزرا در سال 457 قبل از میلاد بنى اسراییل را به بیت المقدس آورد و بعد در آن کتب عهد عتیق را (تورات امروزى) جمع آورى و تصحیح نمود. همین قضیه موجب شد که برخى از مورخان اروپایى در وجود حضرت موسى شک کنند و او را مثل حضرت عیسى‏علیه السلام یک شخص افسانه‏اى بپندارند. (10)

با بیان این نکته تاریخى و مطالعه در متن تورات و تناقضهایى که در آن به چشم مى‏خورد معلوم مى‏شود که تورات فعلى (کتاب مقدس یهودیها) همان متن نازل شده بر حضرت موسى نبوده بلکه مقطوع السنه مى‏باشد. یهودیان کتابهاى مقدسى که فعلا در دست دارند 35 کتاب است. (11) قرآن کریم به این نکته اشاره دارد که برخى از مطالب تورات حقیقى در کتابهاى مقدس آنها موجود است. ولى اغلب مطالب آن جعلى است‏به عنوان مثال اگر خواسته باشیم مصادیقى را بیان کنیم مى‏توان نکاتى را در باب موضوع مورد بحث ارایه داد که مرحوم شهرستانى به آن اشاره دارد:

«با توجه به اینکه در تورات، آمدن دو پیامبر صاحب شریعت را بشارت داده اما یهود مدعى است که شریعت، واحد است و آن هم به دست موسى‏علیه السلام شروع و ختم گردید و قبل از موسى شریعتى نبود مگر حدود عقلى و احکام اصلاحى. نسخ نیز جایز نیست که بعدا شریعتى بیاید و شریعت‏یهود را از بین ببرد چون نسخ در امور، بدا است و بدا هم بر خدا جایز نیست. در عین حال در تورات، دلالات و نشانه‏هایى است‏بر اینکه شریعت پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم حق است و صاحب شریعت صادق.» (12)

مطالبى که بیان شد بخوبى بر انحصارگرایى و حصر انگارى یهود نسبت‏به شریعتش دلالت دارد. جالت این است که با همین عقیده و مبناى باطل با سایر اقوام در طول تاریخ روبرو مى‏شدند و الان نیز با افراد جوامع دیگر با همین دید تعامل دارند. چنین داعیه‏اى در حقانیت، آنقدر تزلزلش آشکار است که نیازى به اقامه دلیل در رد آن به نظر نمى‏رسد؟

شریعت نصارى (مسیح) و انجیل

نصارى امت مسیح عیسى بن مریم را گویند که بعد از موسى‏علیه السلام مبعوث و تورات آمدن او را بشارت داده بود. او نیز آیات روشنى بر پیامبرى و رسالت‏خود داشت. مردم را به توحید دعوت مى‏کرد و به بنى اسراییل مى‏گفت من آمده‏ام تا اختلافات را در میان شما رفع کنم. بنى اسراییل با او به دشمنى برخاسته، و عده محدودى به او ایمان آورده که «حواریون‏» نامیده شدند.

قوم یهود با همان عقیده انحصار انگارى که گفته شد، ادعاى او را منکر شده و به او هجوم و قصد جانش را کردند. خداوند او را از دست‏یهودیان، نجات داده و به آسمان بالا برد.

«اذ قال الله یا عیسى انى متوفیک و رافعک الى و مطهرک من الذین کفروا....» (آل‏عمران/ 55) «به یاد آور هنگامى را که خدا به عیسى فرمود: من تو را برمى‏گیرم و به سوى خود مى‏برم و از کسانى که کافر شدند پاک مى‏سازم.» (13)

وقتى خداوند او را به آسمان بالا برد حواریون در آن اختلاف کردند و اختلافشان در دو امر بود. الف - کیفیت نزول و پایین آمدن او در میان امت‏خود. ب - چگونگى صعود و بالابردن او به واسطه ملائکه.

در میان مسیحیت درباره این دو مساله (صعود و نزول) هم اتفاق راى وجود ندارد که آیاتى از قرآن کریم بدان اشاره دارد.

بعد از حضرت عیسى‏علیه السلام چهار نفر از پیروان او جمع شده،مطالبى را جمع آورى نمودند و نام آن را انجیل نهادند. به نام انجیل متى، لوقا، مرقس و یوحنا. که این اناجیل چهارگانه در حال حاضر میان مسیحیان رواج دارد.

بسیار روشن است که این اناجیل اربعه آن انجیلى نیست که از جانب خداوند بر عیسى‏علیه السلام وحى شده است و این امرى است که پیروان مسیح هم به آن اذعان و اعتراف دارند ولى مى‏گویند که مطالب و محتواى اناجیل اربعه نیز بر حواریون و پیروان حضرتش الهام شده است. این سخن و اعتقاد در حالى است که اختلافهاى گوناگونى در آنها به چشم مى‏خورد و خالى از شرک و تثلیث و تشویق نیست.

شهرستانى در ملل و نحل مى‏گوید: «در پایان انجیل متى آمده است که: همانا من شما را به سوى امتها ارسال کردم، چنانکه پدرم مرا به سوى شما فرستاد. پس بروید امتها را به اسم اب و ابن و روح القدس دعوت کنید. در بقیه انجیلها مطالب متناقض زیاد بوده و تشویش در محتواى آنها موجب شد که نصارى به هفتادو دو فرقه تقسیم شوند.» (14)

قبل از پرداختن به تاریخ تدوین متون مقدس مسیحیت و محتواى آنها، شاید مناسب باشد که قدرى در باب دیدگاه قرآن و نظرگاه مسلمانان درباره شخصیت‏حضرت عیسى مطالبى را بیان نموده تا شاید گوشه‏اى از شخصیت آن رسول الهى را نمایان سازیم.

قرآن و شخصیت مسیح علیه السلام

قرآن در معرفى شخصیت انبیا و پیامبران تلاش وافرى را مبذول داشته و در آیات زیادى، از رسولان الهى خصوصا پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت‏سخن به میان آورده است. به طورى که اگر تاکیدات و تاییدات متعدد قرآن نبود فراموشى شخصیت والاى آنها در طول تاریخ بسیار متحمل بوده است.

اگر مدعى باشیم بر اینکه معرفت و شناخت همه نحله‏ها با صاحبان شرایع (پیامبران) خویش مرهون بیانات کلام الهى در قرآن (متن مقدس اسلام) مى‏باشد ادعاى بدون برهان نکرده‏ایم. چنانچه مرحوم کاشف الغطا مى‏فرمایند: اگر اسلام نبود نامى از یهودیت و مسیحیت‏باقى نمى‏ماند. قرآن در شرح کیفیت تولد حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام چنین مى‏فرماید:

«عیسى زمانى که بچه بود قوم بنى اسراییل، اتهامى به مریم مى‏زدند به سخن آمد و گفت: من بنده خدایم که مرا کتاب آسمانى نبوت عطا کرد هر کجا که باشم مرا مبارک گردانید و تا زنده‏ام مرا به نماز و زکات سفارش نمود و مرا به نیکویى با مادر توصیه فرمود و مرا ستمکار و شقى قرار نداد. روز ولادت و مرگ نیز روزى که برانگیخته شوم سلام و درود حق بر من است.» (15)

آنچه قرآن در عظمت مقام حضرت عیسى‏علیه السلام متذکر مى‏شود این است که او بنده خدا و فرستاده اوست و به مردم غیر از رسالت‏خود و دعوت به خدا و قیامت چیزى نفرموده است. او خود را بنده مطیع خدا مى‏دانست.

خداوند در قرآن کریم خطاب به رسول گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم چنین مى‏فرماید:

«بیاد آر زمانى که خدا به عیسى گفت آیا تو مردم را گفتى که من و مادرم را دو خداى دیگر غیر از خداى عالم اختیار کنید؟ عیسى گفت‏خدایا تو از شبیه و نظیر منزهى. هرگز مرا نرسد که چنین سخنى به ناحق گویم. چنانکه من اگر گفته بودم تو خود مى‏دانستى. زیرا تو از اسرار من آگاهى و من از اسرار تو آگاه نیستم. همانا تویى که به همه اسرار جهانیان آگاهى. به مردم چیزى نگفتم جز آنچه تو مرا به آن فرمان دادى. من تا در میان آنان زندگى مى‏کردم گواه اعمالشان بودم. ولى پس از آنکه مرا قبض روح کردى تنها تو خود نگهبان و ناظر احوال آنان بودى زیرا تو بر هر چیزى گواهى.» (16)

خلاصه اینکه قرآن مجید شخصیت والاى حضرت عیسى‏علیه السلام را با اوصافى چون، بنده خدا و پیغمبر الهى (17) ، پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت (18) ،کلمة الله و روح الله (19) شاهد و گواه اعمال (20) مقربین تزد خدا (21) مصطفى و برگزیده خداوند (22) و اوصاف پسندیده دیگر ستوده است که همه آن دلالت‏بر عبودیت و خلوص بندگى او دارد. نه علامت و نشانه‏اى بر الوهیت او باشد که برخى از پیروان کج اندیش او پنداشته‏اند و این پندار و خیال باطل نیست مگر از برخى افراد جاهل که در واقع ایشان با دو وصف افراط و تفریط متشخص‏اند. لا ترى الجاهل الا مفرطا او مفوطا «جاهل و نادان را نبینى جز این چنین که در کارها یا زیاده روى کند یا کوتاهى ورزد.» (23)

ترویج همین افکار جاهلى درباره شخصیت‏حضرتش باعث پیدایش عقاید خرافى دیگر چون شهادت فدیه‏وار، و فاعت‏بلاشرط او گردید که هرگز با عقل و منطق قابل توجیه نیست. عقایدى که نه عوام نصارى چیزى از آن مى‏فهمند و نه خواصشان قادر به تبیین و اقامه استدلال بر آن مى‏باشند.

علامه طباطبایى صاحب تفسیر ارزشمند المیزان درباره شفاعت و فدا شدن حضرت عیسى‏علیه السلام که پیروان او یعنى مسیحیان قایلند چنین مى‏فرماید:

«قرآن شریف صریحا شفاعت آن حضرت را ثابت مى‏کند چون شفاعت‏با دو قید براى برخى ثابت مى‏شود. که آن دو قید با استشهاد به آیه 86 زحزف که مى‏فرماید: «کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند مالک شفاعتى نیستند تنها شفاعت‏براى کسانى ثابت است که گواه بر حق و نیز عالم به توحید باشند که این دو قید در حضرت عیسى ثابت است زیرا او هم بر اعمال امت‏خود گواه و شاهد است (نساء/159) و هم عالم به علم توحید و تورات و انجیل است (مائده/110)»

پس شفیع بودن حضرتش مسلم است اما شفاعت او غیر از قضیه فدا شدنى است که نصارى درباره او عقیده دارند.

با توجه به همه اختلافاتى که پیروان حضرت عیسى بعد از او پیدا کرده‏اند، قرآن بیشتر روى نکات اشتراک آنها تاکید دارد و آن فرزند خدا بودن حضرت عیسى و اینکه او را از سنخ وجود خداى متعال دانستن و موضوع تثلیث است. جالب توجه اینکه از طرفى تورات و انجیل تصریح به یگانگى خدا دارند و از طرف دیگر انجیل حضرت عیسى را پسر خدا مى‏داند و اینکه اب است نه غیر از آن. (24)

گرایشات مزبور همه از محتوى و متن اناجیل بر مى‏آید و این شاهد و قرینه خوبى بر جعلى بودن انجیل موجود است. غالب مسیحیان معتقدند که انجیلهاى موجود را کسانى تدوین نموده‏اند که جزء حواریون حضرت عیسى (ره) بوده‏اند. با این وصف، منشا عقاید و افکار آنها همین کتب مقدس (اناجیل اربعه) مى‏باشد که به نحو اختصار و اجمال درباره آنها توضیحاتى داده مى‏شود.

تاریخ تدوین و محتواى اناجیل اربعه

1 - انجیل متى: قدیمى‏ترین انجیل است که تاریخ تدوین آن را 38 میلادى و به احتمالى 50 تا 60 میلادى دانسته‏اند. این کتاب مقدس ابتدا به لغت عبرى بوده سپس به زبان یونانى ترجمه شد. نسخه اصلى آن مفقود و مترجم آن نیز ناشناخته و مجهول است. (25) انجیل مذکور براى اثبات اینکه عیسى‏علیه السلام تاریخ اسراییل را به انجام مى‏رساند نوشته شده است. بدین جهت متى همواره مى‏کوشد تا نشان دهد که حضر عیسى‏علیه السلام مانند ناجى مورد انتظار یهودیان رفتار مى‏کند. این انجیل با نسب نامه عیسى آغاز مى‏گردد و متى او را از طریق داودعلیه السلام به ابراهیم مى‏رساند. شخصیت متى (لوى) را امروزه مسیحیان به عنوان صحابى عیسى‏علیه السلام قبول ندارند. شاید در میان اناجیل اربعه فقط انجیل متى باشد که بارزترین و آشکارترین، دورى از حقیقت را در دهان حضرت عیسى مى‏نهد. کذبهاى زیادى در آن موجود است که شارحان و مفسران با سکوت از آن مى‏گذرند. (26)

2 - انجیل مرقس: مرقس شاگرد پطرس است که این انجیل را در سال 61 میلادى تدوین و تالیف نمود. گفته مى‏شود که او از حواریون نبوده و انجیل خود را با اشاره و دستور پطرس نوشته و عقیده‏اى به خدایى مسیح نداشت. برخى از دانشمندان مسیحى به انجیل او چندان اهمیتى نمى‏دهند و مى‏گویند که او انجیل خود را براى عشایر و چادرنشینان نوشت.کولمان از مفسران و شارحان معروف مى‏گوید مصنف این انجیل، یهودى الاصل بوده و مطالب غیر واقعى نیز در این انجیل بسیار است. (27)

3 - انجیل لوقا: لوقا که خود نه از حواریون بوده و نه مسیح را دیده این کتاب را در سال 80 الى 90 میلادى تدوین نمود و گفته مى‏شود که او نصرانیت را از پولس گرفته است. پولس یهودى متعصبى بوده که علیه پیروان عیسى‏علیه السلام سختگیرى مى‏کرد. وى ادعا کرد که یک بار در عالم بى‏هوشى مسیح او را لمس نموده و او را از آزار مسیحیان منع کرده است. سپس به او ایمان آوردم و او مرا به انجیل خود فرمان و بشارت داد. او کسى است که ارکان مسیحیت امروزى را محکم ساخت و در تعلیم خود ایمان به مسیح را براى نجات کافى دانست و خوردن مردار و گوشت‏خوک را مباح دانست. از بسیارى از احکام که در تورات بود نهى کرد و با اینکه انجیل براى تصدیق تورات بود.

لوقا انجیلش را بعد از انجیل مرقس نوشت و بعد از مرگ پطرس و پولس انتشار داد. بسیارى از علماى مسیح از محتواى سست و موهون لوقا چنین برداشت مى‏کنند که این کتاب از جنبه الهامى برخوردار نیست. بررسى زندگى کودکى مسیح‏علیه السلام از ویژگیهاى این انجیل است. متى کودکى حضرت عیسى‏علیه السلام را به نحو دیگرى بررسى میکند و مرقس هیچ سخنى در این باب ندارد. تشریع عشاى ربانى که براى مسیحیان واقعه‏اى بسیار با اهمیت مى‏باشد از ویژگیهاى این انجیل بوده که با دو انجیل قبلى متفاوت است. درباره صعود حضرت عیسى‏علیه السلام مطالبى دارد که با اعمال رسولان مخالف و متضاد است. همچنین تناقضهاى دیگر در این انجیل آمده که شارحان «ترجمه جهانى کتاب مقدس‏» را با مشکل مواجه ساخته است. اکثریت‏شارحان لوقا را یک رمان نویس ماهر مى‏دانند تا یک واقعیت پرداز. (28)

4- انجیل یوحنا: تاریخ تالیف آن را 65 و برخى 96 و بعضى دیگر 98 میلادى احتمال داده‏اند.

این انجیل با سه انجیل دیگر متفاوت است و نقل شده است که بسیارى از علماى نصارى آن را نوشته‏اند. یوحنا یکى از شاگردان دوازده‏گانه حواریون است. در تدوین و نیز مصنف آن اختلاف شده: عده‏اى گفته‏اند یوحنا پسر زبدى با استفاده از اناجیل سه گانه آن را نوشته.

برخى دیگر معتقدند که آن را یکى از شاگردان مدرسه اسکندریه تدوین نموده که صاحبان قصص و مورخان به این قول گرایش دارند.

قول دیگر این است که این انجیل را برخى از دانشمندان مسیحى نوشته و به خاطر مقبولیت عامه یوحنا به او نسبت داده‏اند.

قابل ذکر است که انجیل‏هاى چهارگانه مدت رسالت مسیح را مختلف مى‏دانند. مرقس و متى و لوقا آن را یک سال و یوحنا بیش از دو سال مى‏داند یعنى از سى سالگى تا 31 یا 32 سالگى.

این بود خلاصه‏اى از تاریخ تصنیف و تدوین اناجیل اربعه که قدر متیقن آن به هفت نفر (متى - مرقس - لوقا - یوحنا - پطرس - پولس و یهودا) منتهى مى‏شود.

جالب این است که تمام عقاید و اعتقادات و معارف مسیحیان به همین چهار متن مقدس برگشت مى‏کند که اصلى‏ترین آنها، همان متى است چون داراى سابقه و قدمت‏بیشترى نسبت‏به بقیه مى‏باشد. که آن هم به مترجمش مشخص است و نه متن اصلى آن موجود.

صاحب کتاب تاریخ جامع ادیان مى‏گوید: «عموم مورخان متفق‏اند که بعد از مرگ عیسى بعضى از شاگردان وى کلمات و اقوال او را به رشته تحریر درآوردند و بر آن نکات تاریخى افزودند.» (29)

در این اناجیل، داستان و قصص حضرت مسیح چنان سست و متزلزل است که کثیرى از نویسندگان و دانشمندان اروپایى قایل به اسطوره‏اى بودن آن مى‏باشند و معتقدند که ذکر این داستانها واقعیت عینى و خارجى نداشته بلکه بیشتر براى آثار تربیتى و اخلاقى بیان شده است، چنانچه برخى از نویسندگان مسلمان بیان آن را اسطوره‏اى و نمادین پنداشته‏اند.

همچنین بیان و ذکر مساله تثلیث و موارد خرافى دیگر که همه آنها نامعقول بودن اصول مسلم آنها را به اثبات مى‏رساند. طورى که خود اذعان و اعتراف بدان دارند. هرگاه توجیه عقلانى بر آن موارد نداشته باشند مساله تعبد را به رخ مى‏کشند.

بیان زیباى علامه طباطبایى(ره) در این مورد این است که بسیارى از مسیحیان اطلاع درستى از این مطالب ندارند و علماى آنها که چیزى مى‏فهمند چون از اقامه دلیل عاجز مى‏مانند مى‏گویند به خاطر اینکه اینها از مسایل دینى هستند باید تعبدانه پذیرفت، چنانکه در ادیان دیگر از این مسایل تعبدى غیر معقول فراوان به چشم مى‏خورد. این توجیه عذرى بدتر از گناه است چون چگونه مى‏شود دین حقى داراى مسایل غیر عقلى باشد با اینکه ما حق بودن آن را به وسیله عقل تشخیص دادیم. ممکن است دینى مشتمل بر مسایل خارق عادت یا خلاف سنت جارى باشد اما این غیر از محال ذاتى است.

کلیساها براى حفظ وحدت مجبور شدند که هرگونه سخن جدید را بدعت دانسته و صاحبان آن را تکفیر یا تسفیق و در نهایت‏به قتل رسانند. نمونه بارز آن، کشف خورشید مرکزى توسط گالیله و همفکران اوست و نحوه برخورد غیر منطقى صاحبان کلیسا با آنهاست.

آنچه روحانیون مسیحى را به انحصار انگارى دین مسیح سوق داد و موجب شد که بزرگانى چون «کارل بارت‏» و یا «کارل رینر» بگویند که بیرون از کلیسا هیچ گونه رستگارى و نجاتى وجود ندارد بلکه تنها ره رستگارى در دین مسیح است و یا پاپ اعلان نماید که فیض عیساى مسیح عام است. همان تعبد کاذب و دروغین به متون مقدسشان است که این ادعاى بى دلیل هرگز نمى‏تواند نمایانگر حقانیت دینشان باشد.

مسیحیان همه همت‏خویش را به کار بسته تا با همین مبناى اعتقادى متزلزل و باطل بر بسیارى از جوامع اروپایى تسلط یافته و مذهب و شریعت مسیح را که هیچ گونه سنخیت و شباهتى با تعالیم و دستورات حضرت مسیح ندارد با برنامه ریزى و ترفند خاصى در سایر بلاد و کشورها تبلیغ و ترویج نمایند و با همان شیوه کهنه و قدیمى تا حدود زیادى در مقام عمل توفیق یابند. امروزه در عصر جدید با شیوه مدرنترى دست‏به تبلیغ برده‏اند و در جوامع عقب مانده و در میان افراد متوسط از حیثیت فرهنگى دست‏آوردهایى تحصیل نموده‏اند.

دیدگاه علامه طباطبایى (ره)

در زمینه موضوع مورد بحث، مطالب زیادى از طرف اندیشمندان و صاحب نظران ابراز گردید که در مقام و محل خود قابل توجه است. اما در میان مطالب گفته شده، گفتارى که صائب باشد و قولش نافذتر از همه اقوال، کلام عرشى حکیم متاله و مفسر نامى، علامه طباطبایى است. ایشان بیانى مسبوط در این زمینه دارند که ملخص آن چنین است:

کلیسا براى حفظ وحدت و یگانگى مجبور شد که هر گونه سخن بر خلاف اناجیل موجود را نوعى بدعت دانسته و گروهى از روحانیون را شکل داده و انجمنهایى را به وجود آوردند. اولین انجمن که در این باره تشکیل شد انجمن «ینقیه‏» است که در اثر سخن «اریوس‏» که گفته بود اقنوم ابن، مساوى با اقنوم اب، نیست‏یعنى خدا قدیم و مسیح مخلوق است‏برپا شد. (30) در این انجمن حدود 313 نفر از شخصیتها براى تبرى جستن از سخن اریوس جمع شدند و بر حقانیت این مطلب اتفاق کردند. «ما به خداى واحدى که پدر و مالک و صانع هر چیزى است ایمان داریم همچنین به پسر واحد (عیسى مسیح) که فرزند خداى واحد است و اول تمام خلایق مى‏باشد معتقدیم. آن فرزند مصنوع مخلوق نیست‏بلکه خداى حقى است که از خداى حق یعنى از جوهر پدرش که تمام عوالم و اشیا را محکم کرده است. او براى ما و به خاطر نجات دادن ما از آسمان نازل شد و از روح القدس صورت جسدى پیدا کرده و از مریم بتول متولد شد. او را در ایام «پیلاطوس‏» دار زدند و دفنش کردند لیکن پس از سه روز بلند شده به آسمان صعود کرد و در طرف راست پدرش نشست. او آماده است تا بار دیگر براى قضاوت و داورى بین مردگان و زندگانى به زمین برگردد. علت اصلى تشکیل اولین انجمن همین بود.

سپس در برابر عقاید جدید انجمن‏هاى دیگر شکل گرفت، با اینکه عقاید و مذاهب جدید جلوى دعوت مسیح را مى‏گرفت، کلیسا در تبلیغ خود سستى نمى‏کرد و روز به روز بر قدرت او افزوده مى‏شد. تا بالاخره در اواخر قرن پنجم میلادى موفق شدند سایر ممالک اروپا مثل فرانسه، انگلستان، اسپانیا، پرتقال، بلژیک، هلند و ... را به آیین نصرانیت وارد سازد. کلیسا پیوسته در حال ترقى بود و سلطنت قیصرى در حال تضعیف. اقوام شمالى روم و عشایر بیابان‏نشین به قیصر حمله کرده حکومت مرکزى به واسطه جنگها در حال تضعیف و انقراض بود.

خلاصه، اهل روم با اقوام و عشایر مهاجم متفق شدند که زمام امور مملکت را هم به کلیسا بسپارند چنانکه زمام امور دینى در دست آنها بود. در سال 590 میلادى این کار عملى شد و سلطنت روحانى و جسمانى براى رییس کلیسا که آن زمان «پاپ گریگورى‏» بود ثابت گشت. با این مقدمات کلیساى روم بر عالم، ریاست مطلقه پیدا کرد. ولى بعدها که انشعابى در امپراطورى روم پیدا شد و به روم غربى (که مرکز آن در روم بود) و روم شرقى (که مرکز آن قسطنطنیه بود) تقسیم شد. قیصرهاى روم شرقى تابع کلیساى رومى نشد و خود را رؤساى دینى روم شرقى دانستند که این اولین انشعاب در دین مسیح بود و آن را به کاتولیک (پیروان کلیساى روم) و ارتدکس تقسیم نمود.

ریاست ارتدکس با قیصرهاى روم شرقى بود تا فرزند عثمان قسطنطنیه را فتح کردند آخرین قیصر آنجا را که با «بالى اولوکس‏» نام داشت کشتند. پس از آن قیصرهاى روسیه به عنوان وارث ادعاى منصب دینى (ریاست کلیسا) را کردند (روسیه در قرن دهم میلادى دین مسیح را پذیرفت‏بین آنها و قیصرهاى دوم خویشاوندى وجود داشت.)

پادشاهان روسیه در سال 1454 میلادى رییس مذهبى مملکت‏خود شدند و از زیر سلطه کلیساى روم خارج گشتند. ریاست کلیسا در روسیه به همین وضع تا پنج قرن ادامه داشت. تا اینکه در سال 1918 میلادى «تزار نیکولا» که آخرین قیصر روسیه مى‏باشد خود و تمام اعضاى خانواده‏اش به دست کمونیستها کشته شدند. کلیسا با قدرت و عظمتى که داشت در طول قرون وسطى در تمام شئون حیاتى مردم دخالت مى‏کرد که در اثر همین دخالتهاى بى‏جا مردم از وضع کلیسا ناراضى بودند و هر چند متدین به مسیح بودند اما نمى‏خواستند حاکمیت آن را بپذیرند. لذا عده‏اى تعالیم انجیلى را مطابق تشخیص قسیین و علماى آنها قبول کردند ولى از پیروى ریاست کلیسا و پاپها بیرون رفتند که این گروه را ارتدکس گویند.

دسته دیگر که پیروى از کلیسا را اساسا غلط شمرده و نه تعلیمات انجیلى را قبول کردند و نه تابع اوامر ریاست کلیسا بودند پروتستان نام دارند. که مؤسس آن لوتر مى‏باشد وى قایل به تصفیه کلیسا بود.

با این وضع عالم مسیح امروز به سه فرقه تقسیم شده است: فرقه کاتولیک: پیروان کلیساى روم و روش تعلیمى آن.

ارتدکس: پیروان روش تعلیمى کلیسا نه اوامر صادره از آن.

پروتستان: کسانى که از روش تعلیمى و اوامر صادره کلیسا خارج شدند.

این بود جریان دعوت مسیح در طول بیست قرن. همه این توضیحات براى آشنایى و معرفت‏به نکات ذیل بوده است: اولا: شناخت و آگاهى به تحولات مذهبى آنها که چقدر عقاید بت پرستى و افکار وثنى در اعتقادات آنها نفوذ کرده است.

ثانیا: اقتدار بى حد و حصر کلیسا ها خصوصا کلیساى روم در قرون وسطى که موجب رویگردانى پیروان آنها شد. چنان شوکت و قدرتى پیداکردندکه پاپ به امپراطور آلمان امر کرد که به مدت سه روز پابرهنه در فصل زمستان جلوى درب قصرش بایستد تا از خطاى او درگذرد.

ثالثا: توجه به اینکه چقدر بت پرستى و وثنیت در دعوت حضرت عیسى علیه السلام عارض شد که همه این حالتها از غلو حضرت مسیح در لباس دین آغاز شد. (31)

با توجه به این مبناى باطل که شالوده عقاید مسیحیت را شکل مى دهد، مبلغان مسیحى براى سرپوش نهادن بر افکار التقاطى خویش، همه تلاش خود را علیه مسلمانان به کار بسته تا آن فکر تثنیت را به مسلمانان نسبت دهند. آنان به پیروان خویش تبلیغ مى کردند که دین اسلام، دین بت پرستى و وثنیت است و یا مى گفتند مسلمانان به سه خدا معتقدند.

کلیساها در تبلیغات خود براى پیروانشان چنین مى گفتند که محمد دعوتش را بر پایه خدایى خود بنا نهاد. در تبلیغات روانى خصوصا در جنگهاى صلیبى چنان بر مسلمانان افترا بستند که حتى در خیال و وهم آنان هم خطور نمى کرد. همه این بازیها با دین خدا و انبیاى مرسل و استفاده از جهالت مدرم یا از جانب سیاست مدارانى بودکه در طول تاریخ براى استمرارا و تداوم حاکمیت‏سیاسى خویش از ملعبه قرار دادن مقدس ترین چیز ابا نکرده و یا توسط علماى خودبینى بود که براى رسیدن به متاع دنیوى در اضلال و اغواى دیگران اهتمام داشته و از هیچ امرى در این مسیر فروگذار نکردند. این دو قشر، در طول تاریخ با خوى دنیا طلبى خویش، چنان پرده و حجاب ضخیمى بر روى چهره زیباى شرایع الهى افکندند که اگر آن حجاب را، آخرین سفیر حق (پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم ) با نزول کتاب مقدسش (قرآن) کنار نمى زد و نور حقیقت از چهره رسولان الهى چون ابراهیم علیه السلام و موسى علیه السلام و عیسى علیه السلام و سایر انبیا آشکار نمى کرد، آگاهى و شناخت‏شخصیت و شرایع آنان براى همه جهانیان بدون استثنا در پرده اى از ابهام باقى مى ماند.

اگر چه حقانیت پیامبران صاحب شریعت و انبیاى بعد از آنان که متعقد و مکلف به تبلیغ مکتب بودند، جاى هیچ گونه تردیدى نیست، بلکه اندک شبهه‏اى در حقانیت آنان مساوق با کفر و ارتداد است، اما همه آن شرایع بجز شریعت و دین اسلام که به عنوان مکمل همه ادیان گذشته است، دستخوش انحراف و تحریف، محرفان و منحرفان قرار گرفته، به طورى که هیچ اثرى از آنها مگر به مقدارى که قرآن کریم تبیین کرده است‏باقى نمانده است.

بنابراین آنچه در انحصار گرایى و یا در پلورالیسم و تکثر گرایى ادیان قابل دقت و توجه مى باشد این است که باید دید تا چه مقداراز حقایق شرایع گذشته در دست پیروان آنها موجود است و آیا متنى مقدس و تحریف نشده که تعالیم و گزاره‏هاى آن قابل توجیه عقلانى باشد موجود هست‏یا خیر؟

در اینکه اصل آن شرایع محقند بحثى نیست. کلام در حقیقت فعلى شرایع الهى است، کدام یک از شریعتهاى آسمانى و متون مقدس در طول تاریخ از دست‏حوادث مصون و محفوظ مانده‏اند؟

نه تنها عالمان مسلمان بلکه غالب محققان مسیحیت مى گویند: که جز دین اسلام بقیه ادیان و شرایع تحریف شده‏اند. «کانن ژیسر» یکى از محققان مسیحى مى گوید:

«دانش جدید، تاریخ یهودیت، مسیحیت و رقابتهاى بین امم را روشن کرده است و وجود وقایعى را که موجب تحیر خوانندگان زمان ماست‏بیان مى‏نماید. مفهوم در انجیل نویسان شاهد عینى دیگر قابل دفاع نیست ولى هنوز مسیحیان بسیارى در ایام ما به آن گرایش دارند. برخى کارهاى مدرسه‏اى انجیلى اورشلیم بخوبى ثابت مى کند که انجیل ها چندین مرتبه نوشته شده، تجدید نظر و تصحیح گردیده‏اند». (32)

دکتر ژرژ فلوروفسکى بزرگترین مدافع مذهب ارتدکس مى گوید: «تعلیمات دینى امروز آمریکا نتیجه اش جز خرسندیهاى کاذبانه اى براى دلها نمى باشد. زیرا اگر واقعا یک نهضت دینى واقعى است پیش از هر چیز باید بر تعلیمات عمیق و اساسى متکى باشد». (33)

با توجه به این شواهد و قراین که از اذعان و اعتراف محققان و متفکران مسیحى در دست است و دلایل و براهین عقلى که قابل اقامه مى باشد، هیچ وجهى بر این ادعا نیست که گفته شود حقیقت‏به صورت نسبى در تمام ادیان وجود داشته و هرگز دینى حقیقت را به صورت تام و کامل در اختیار خویش ندارد.

طولى بودن حقایق ادیان

حقیقت مطلب این است که نزد اندیشوران و صاحب نظران، تحلیل تکثر گرایان و پلورالیستها، که حقایق ادیان را عرضى دانسته و اعتبار واحدى براى شرایع جعل نموده و هیچ گونه رجحانى را حتى در کمال و نقص، معتقد نمى باشند تحلیل ناصوابى است و هیچ دلیل براى اثبات حقانیت‏سایر ادیان، در عرض دین اسلام (که تمام کاستى ها و نواقص شرایع گذشته در آن جبران شده) وجود ندارد و هر گونه تلاش و کوششى که ناشى از تبلیغات وسیع و دامنه دار صاحبان ادیان دیگر یا بغى و طغیان گرى آنان مى باشد، در واقع عقیم خواهد بود.

البته این مطلب را مى پذیریم و هرگز هم جاى انکار نیست که همه آن ادیان الهى در زمان خویش حق، حتى کامل بوده‏اند، اما آنچه امروزه تحت عنوان تعالیم یهود یا مسیح، مطرح است قطعا تعالیم انبیاى آنان که پیروان ایشان داعیه متابعت آن را دارند نمى باشد; بلکه غالب یا همه آنچه را که به عنوان تعلیمات دینى و مذهبى در میان آنان وجود دارد، تعلیمات و احکام روحانیون و اسلاف آنان است نه دستورات رسولان الهى و حضرت مسیح علیه السلام. زیرا وقتى ما آنها را با متون دینى خودمان مى سنجیم هیچ گونه هماهنگى مشاهده نمى شود. نه اعتقادات آنها با عقاید مسیح علیه السلام سازگار است و نه اخلاقشان با اخلاق و رفتار دینى منطبق مى باشد و نه احکام و دستورات آنان با دین هماهنگ.

استاد مطهرى (ره) مى فرمایند: «اولیاى این مذهب با دین مسیح، کار فردگرایى و جامعه گریزى را به آنجا رساندند که آمدند کارها را تقسیم کردند گفتند آقا کارها تقسیم شده است. یک قسمت کارها، کار خداست و یک قسمت کارها، کار قیصر روم، مقصود از قیصر یعنى هر حاکم وقتى و هر پادشاهى. کار قیصر را به قیصر واگذار و کار خدا را به خدا». (34)

بنابراین، کلام در این نیست که در تعالیم انبیاى الهى حقیقتى وجود نداشته و یا تردیدى در حقانیت تعلمیاتشان وجود داشته باشد و حتى در ادیان الهى بحثى نیست. بلکه همه سخن در این است که آیا حقایقى از ادیان الهى (جز آنچه را که قرآن تبیین فرمودن) و متن مقدسشان وجود دارد یا خیر؟

آیا آن ادیان و شرایع براى مردم تمام اعصار نازل شده‏اند که داراى تعالیم کلى و عام باشند یا نه؟ اگر قوانین عامى در آن شرایع موجود بوده و براى همه زمانها آمده اند چگونه مورد تحریف، واقع شده اند و خداوند با قدرت مطلقه اش جلوى محرفان را نگرفته است؟

پاسخ همه این سؤوالها، این است که چون اراده و مشیت الهى بر این تعلق گرفت، که احکام و تعالیمى را تحت عنوان شریعت، بنابر مقتضیات زمان و حدود درک و فهم انسانها، ارسال نماید و بر اساس ارتقاى فهم آنان، برنامه هاى جامعترى را با عنوان شریعتى دیگر مى فرستاد تا اینکه مرتبه اندیشه بشرى براى حفظ و حراست از کاملترین دین، ترقى یافت، آنگاه جامعترین و کاملترین شریعت‏به نام اسلام را براى سعادت و کمال بشرى فرو فرستاد در حالى که کمترین یا کوچکترین نقص که در شرایع گذشته براى آیندگان وجود داشت، بر آن وارد نیست. چه اینکه شرایع گذشته محدود به زمانى خاص بوده ولى آخرین شریعت مکمل شرایع قبل و نیز از صفت جاودانگى برخوردار است. و سر اینکه خداوند جلوى تحریف محرفان و علماى سو را سد نکرده و آنان براحتى توانستند در انحراف و تحریف شرایع گذشته موفق ولى در آخرین دین الهى (اسلام) ناکام بمانند. به همین دلیل آن شرایع محدود و موقت‏بوده اند ولى شریعت آخرین رسول حق دایمى و همیشگى.

اگر به تاریخ ادیان توجه شود معلوم خواهد شد که همه مصائب و مشکلاتى که بر ادیان قبل از اسلام وارد شد با شدت و حدت بیشترى بر پیکره اسلام وارد گردید، اما تمامى آن تلاشها در تضعیف و انحراف اسلام، عقیم ماند و دشمن با همه اهتمام خویش هیچ طرفى از آن نیست.

این نیست مگر اینکه خداوند وعده فرمود که: «همانا ما قرآن را نازل کرده‏ایم و خود حافظ و نگهبان آن هستیم‏». (35)

این بیان وصفى است که در خصوص دین اسلام آمده و براى هیچ شریعتى چنین تعبیرى از وحى نداریم.

بیان فوق، برهانى آشکار بر بارزترین مصداق حقانیت دین اسلام مى باشد. علاوه بر آن، وجه دیگرى که براى اثبات مدعى مى‏توان بیان نمود چنین است:اگر متون واقعى ادیان، قابل دوام و بقاى جاودانه بود و اراده الهى به آن تعلق مى‏گرفت. و در عین حال بر خلاف مشیت و اراده‏اش، قدرت موفقیت انحراف و اعوحاج آن را به بندگان داده مى‏شد، نوعى نقض غرض در فعل الهى بود. و پر واضح است که نقض غرض از حکمت‏بالغه الهى به دور است.بنابراین، حقایق ادیان و شرایع طولى‏اند نه عرضى و نیز امروزه در میان همه شرایع، فقط شریعت اسلام که مکمل ادیان سابقه است‏به حقانیت‏خویش باقى مانده و دست محرفان به دامن قدسى‏اش نرسیده است، ولى تسرى این حکم بر سایر ادیان قطعا ناصواب خواهد بود. در همین راستا، کلام مستحکم و بیان مستدل این است:

«دعوت مسیح به نام احیاى دین (عقیده) و اخلاق (صفات و ملکات نیکو) و شریعت (احکام الهى) شروع شد، ولى با الغا و از بین بردن تمام آنها خاتمه یافت و به جاى آن لذائذ حیوانیت جایگزین گشت و تمام این خرافات وانحرافات از همان انحرافات اولى است که از پولس قدیس (حوارى معروف) و یارانش سر زد. مسیحیت امروزى اگر تمدن جدید را که به طور قطع مقام انسانیت را سخت تهدید مى کند تمدن پولس نامند بهتر است تا اینکه بگویند مسیح قائد و پرچمدار تمدن جدید است‏». (36)

به نظر مى رسد که مطلب در این باب بسیار روشن است وبه هیچ دلیلى نیاز ندارد. حکم عقل و فطرت هم همین است که حقیقت هر امرى به مقدار فراخور افراد هر عصر و زمان از طرف فاعل به آنان اعطا مى گردد. اگر قضاوت و داورى عقل این است و عقاید محققان و متفکران خصوصا دو فرزانه صاحب راى (علامه طباطبایى و شهید مطهرى) همگام و موافق با آن، آنگاه چگونه مى توان به کلام جان هیک تشبت و تمسک نمود و به صلابت و استحکام گفته هاى او استناد کرد و گفت که ادیان مختلف، واکنشهاى مختلفى هستند به آن حقیقت نهایى و الوهى که ما آن را خداوند مى نامیم و در میان ادیان اگر یکى از آنها حقیقت محض و مطلق باشد و محلى براى دسترسى دیگران به حقیقت و سعادت باقى نگذارند، جهان به جهنم مبدل خواهد شد. بنابراین حقیقت صرف در انحصار دینى نیست‏بلکه همه درعرض هم داراى حقیقت‏اند.

البته این سخن از جانب فیلسوفان دین که هیچ تعهد و التزام دینى نداشته واز منظر بدون دینى به ادیان نگریسته یا از طرف کسانى که دین را به عنوان یک پدیده تاریخى مورد مطالعه قرار داده و حقیقتى ماوراى آن برایش قایل نیستند پذیرفته است. اما تفطن و توجه به این نکته ضرورى است که دین یک پدیده مادى نیست که با طبیعت قیاس گردد و چون سایر پدیده هاى طبیعى دستخوش تحول و تغییر قرار گیرد، بلکه دین یک حقیقت ثابت وحیانى بوده و براى اداره شؤون فردى و اجتماعى انسان که داراى فطریات ثابت مى باشد ارسال گردید، و این حقیقت ثابت داراى مراتب تشکیکى است. پس این دو دیدگاه باید از هم تفکیک گردد. بطلان نظر اول با بداهت عقلى روشن است و آنچه که مسموع و مقبول عقل و نقل مى باشد نظر دوم است. حکم عقل این است که چون همه انسانها داراى غرایز و فطریات همگونى هستند باید قوانین ثابت و عامى براى هدایت گرى او موجود بوده و براى رساندن به کمال بشرى باید قادر باشد به تمام نیازهاى فطرى و طبیعى او پاسخ دهد. آنچه از نقل (کتب وحیانى تورات و انجیل و قرآن) رسیده مؤید حکم عقل است که دین آخرین فرستاده خدا یعنى دین اسلام را با اوصافى چون اکمل و اتم و اعم و اقوم بودن توصیف نموده اند.

اسلام و قرآن

یکى از بهترین اوصاف و خصایص این دین اقوم بودن آن بر سایر ادیان است.خداونددر قرآن مى‏فرماید:

«ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم...» «همانا این قرآن بشر را به استوارترین راه هدایت مى کند». (37)

وصف اقوم بودن دین بدان معناست که این دین نسبت‏به سایر شرایع گذشته کاملتر و قایم تر است و دلیلش را صاحب المیزان چنین بیان مى کند:

«زیرا تمامى معارف الهى تا آنجا که بنیه بشرى طاقتش را دارد و تمام امورى که بشر در زندگى خود بدان نیازمند است در این دین آمده و حتى یک عمل از اعمال فردى و اجتماعى انسان را بدون حکم نگذاشته است.» (38)

پس کاملترین راه و قویم ترین طریق هدایت و سعادت بشرى همان است که اسلام و قرآن نشان مى دهد. وصف دیگرش اکمل و اتم بودن است که فرمود:

«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» «امروز دین را براى شما کامل و نعمت‏خویش را بر شما تمام کردم و از اینکه اسلام دین شما باشد راضى شدم.» (39)

از ویژگیهاى دیگرى که خداوند در خصوص قرآن فرموده این است که: قرآن را مهیمن کتب آسمانى قبل قرار داده ست‏یعنى قرآن حافظ و مراقب اصول کلى کتابهاى آسمانى و وحیانى پیشین بوده و آنها را تکمیل نموده است:

«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم... » «این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم در حالى که کتابهاى قبل را تصدیق مى کند و حافظ آنهاست پس بر طبق احکامى که خداوند بر تو نازل کرده است، در میان آنها حکم کن و از هواهاى آنها پیروى مکن‏». (40)

جامعیت اسلام از فراز آخر آیه بخوبى روشن است که خداوند مى‏فرماید: اى رسول ماهر حکمى که خدا بر تو نازل کرد میان آنها داورى کن نه آنچه آنها مى‏خواهند.

نکته دیگرى که از این آیه به دست مى‏آید این است که اهل کتاب در همان زمان چون زمان فعلى، حاضر نبودند که احکام خدا جریان داشته باشد، بلکه همه هدفشان اقامه خواسته‏ها و تمایلات نفسانى خود بوده و اگر در تبعیت از دین خود صادق بودند به دستور قرآن و پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم عمل مى‏کردند چه اینکه رسالت همه انبیاى الهى دعوت به حق بوده و غیر از آن هدفى نداشتند. پس اینکه بگوییم حقایق ادیان ذو مراتب است موجه‏تر از آن است که گفته شود حقایق در همه شرایع نسبى بوده و حتى محض در انحصار دینى خاص نیست.

اوصاف مزبور و همه ویژگیهایى که درباره اسلام و قرآن از طریق وحى رسیده است قول به نسبیت دین و نیز تحریف این متن مقدس را رد مى‏کند و مدافعین این ادعا را هیچ دلیل و برهانى نیست مگر استناد به روایات ضعیف و اقوال سست و موهون. محدث نورى در کتاب «فصل الخطاب فى اثبات تحریف کتاب رب الارباب‏» قالب یا همه اخبارى را که دلالت‏بر تحریف قرآن مى کرد، آورده است که استاد فرزانه علامه حسن‏زاده آملى درباره آن چنین مى‏فرماید:

«هیچ یک از آن اخبار بر تحریف قرآن دلالت ندارد زیرا برخى از آنها بدون تردید ساختگى است و بعضى سندش معیوب است و بعضى بیانگر تاویل مى‏باشند و برخى از آنها تفسیر آیات است و قسمتى از آنها ضد یکدیگرند و بعضى از آنها از کتاب «دبستان المذاهب‏» نقل شده و در کتب حدیث نیامده است.» (41)

اینکه گفته شود حقایق ادیان نسبى است و در این جهان هیچ چیز خالص و محض نداریم به نوع نگرش نسبیت گرایى در معرفت‏شناسى برگشت مى‏کند که در محل خود بطلان همه تزهاى آن مبرهن گردید (42) . اما در مبحث‏حقایق ادیان، عقیده ما این است که نه تنها حقیقت‏شرایع و ادیان نسبى نیست، بلکه حقیقتشان ذاتى و نیز همه ادیان در این جهت واحد بوده و هیچ اختلافى از این حیث‏باهم ندارند. سر تعدد و اختلاف ادیان را باید در کمال و نقص آنها جستجو نمود نه در امود دیگر که هر چه باشد بى وجه است. اگر دیدگاه و برداشت‏بر این مبنا استوار گردد آنگاه معلوم و مسجل خواهد شد که کاملترین مصداق حق در میان ادیان، شریعت و دین آخرین رسول خداست و مسمى به اسلام بودن آن، شاید به همین جهت‏بوده باشد که بارزترین مصداق تسلیم پذیرى در این دین پدیدار گشته. چون واقعیت این دین و متن مقدس قرآن در تحول روزگار از دست‏حوادث مصون مانده، و از طرفى همه آنچه را که در تعالیم ادیان گذشته بوده به نحو کاملترى در آن تبیین شده و حاجتى براى رجوع به متون شرایع گذشته نیست. بنابراین آنان که خود را پیرو مسیح‏علیه السلام دانسته و برنامه زندگى خود را با متون محرف منطبق مى‏سازند نمى‏توانند داعیه پیروى از حق را داشته باشند، چون واقعیتى از آن در دست نیست مگر به مقدارى که در قرآن بیان شده است همین ادعاى کاذب و تعالیم غلط علت اصلى و اساس همه انحرافات بوده و اهل کتاب را به این سمت‏سوق داده که همه همت و تلاش خویش را بر تثبیت فکر اومانیستى و انسان محورى به کار گیرند، به طورى که امروزه از ویژگیها و مشخصه‏هاى یک انسان مسیحى به شمار مى‏آید. با تعلیمات اشتباه و غلطى که در طول تاریخ از کتب مقدس خود آموختند به اینجا رسیدند که مى‏توان به نام دین دست‏به هر عمل حیوانى زده و از لذایذ شهوانى در هر راهى بهره جست.

با وجود عقاید خرافى و التقاطى که مسیحیت امروزى را از مسلمان مرزبندى و جدا نموده است، هرگز نمى‏توان بین آنها وحدت نهایى ایجاد کرد.

اگر گفته شود که افکار و عقاید موجود میان مسیحیت ربطى به دین مسیح‏علیه السلام ندارد، پاسخ این است که آنچه در تعالیم دینیشان وارد شده مباین با آن نبوده و رهبران و عالمان دینى در قبال آن با سکوت خوش مؤید بوده‏اند. برخلاف مسلمانان که اگر چنین عقایدى در میان آنان باشد رهبران دینى و حتى متدینان در مقابل آن موضع مى‏گیرند و قطعا در اسلام کسى که داراى چنین افکار و عقایدى باشد، تخصصا از قلمرو اسلام خارج است چون داشتن افکار التقاطى با عقاید مذهبى قابل جمع نیست. تعداد این عقاید در میان پیروان ادیان، چنانچه قبلا گفته شد ناشى از نوع نگرش و شناختى است که در زندگى براى خود برگزیده‏اند.

برخى از مسیرهاى شناخت چنان محدود است که شماى کلى از چیزى به دست نمى‏دهد و بعضى از طریقها چنان وسیع که شناخت کلى به انسان مى‏دهند.

راهى که پیروان مسیح‏علیه السلام طى نموده تا به مقام والاى او پى برند و شخصیت او را بشناسند راهى است که اسطوره نویسان و قصه‏گویان و رمان‏پردازان ترسیم نموده‏اند. اگر از مدار وحى حرکت مى‏کردند به هدف واحدى با مسلمانان دست مى‏یافتند.

اگر خواسته باشیم بین مذاهب و ادیان ایجاد تقریبى نماییم و با مصالحه بین ادیان الهى و آسمانى، پیرو انشان در صلح و صفا، حیات طیبه‏اى داشته باشند، باید نخست در مسیر معرفت، وحدت ایجاد نمود. درمان واقعى براى درد تفرق ادیان الهى آن نیست که برخى از طبیبان غیر حاذق پیشنهاد مى‏دهند که حق محض در انحصار دینى نبوده بلکه همه آنها مقدارى از حق را در گروه خویش دارند.

این سخن شبیه کلام کسى است که براى فیصله دادن دعوایى بین دو طرف وقتى طرف باطل را فرد جسورى مى‏بیند به خاطر خوف از ادامه درگیرى به او مى‏گوید هر دو حق دارید. به نظر مى‏رسد بسیار عوامانه باشد که بگوییم در میان همه طوایف دیندار فقط مسلمانان و در میان آنان تنها شیعیان اثنى‏عشرى محق و هدایت‏یافته‏اند و هادى بودن خداوند تجلى نیافته و تحقق پیدا نکرده است.

چون اگر استدلال و منطق ما این باشد که تحقق هدایت الهى به کثرت عددى و کمیت هدایت‏یافتگان است، چگونه مى‏توانیم زمان صدر اسلام و ظهور پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را توجیه نماییم. اگر همه افراد یا اکثریت مردم در آن زمان بر جاده حق بوده و در مسیر هدایت‏سیر مى‏کردند چرا پیغمبرى از جانب خدا با دین جدید مبعوث شده است و چه فایده و ضرورتى بر آن همه سختیها و مشکلات مترتب مى‏باشد که وى و یارانش براى دعوت کفار و مشرکین و اهل کتاب تحمل کردند؟

آیا خداوند آخرین رسولش را فرستاد تا در میان مردمى که غالبا در صراط مستقیم سیر مى‏کنند صراط مستقیم دیگرى بگشاید یا اینکه مبعوث شد تا آنها را به صراط مستقیمى که انبیاى گذشته ترسیم نموده و از آن فاصله گرفته‏اند هدایت و راهنمایى کند؟ بطلان فرض اول پرواضح است چه اینکه با وجود این فرض نیازى به هادى و راهنما نیست و تاریخ بهترین شاهد بر این ادعاست که ظهور پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم و سایر پیامبران همراه و مقارن با گمراهى اکثریت مردم بوده است و همیشه یاران و حواریون انبیا نیز در اقلیت‏بوده‏اند. در روایات نقل شده است که حضرت نوح با آن مدت طولانى تبلیغ دین خدا، افرادى که به او توجه کردند از شمار انگشتان دست تجاوز نمى‏کرد.

پس کثرت و قلت هدایت‏یافتگان و گمراهان نمى‏تواند در اسم هادى که از اسماى الهى است تاثیر بگذارد چنانکه در سایر اسما و صفات الهى چنین است. التزام به چنین اعتقادى بسیار ناصواب است و در اغلب موارد راست نمى‏آید. به عنوان نمونه خداوند آدمیان را براى رسیدن به مقام خلافت‏خویش آفرید. «انى جاعل فى الارض خلیفة‏». انسان آفریده شد تا آینه تمام‏نماى قدرت الهى باشد و جلوه خدایى در او متجلى گردد. حال اگر اکثریت قریب به اتفاق انسانها این مقام را درک نکرده باشند که نکرده‏اند و نمى‏کنند دلیل بر تشریفاتى بودن جاعلیت‏خلیفه از جانب خداوندست؟ هرگز چنین نیست.

بنابراین تازمانى که نظرگاه وحیانى و قرآنى نشود و در بینش و بصیرت از طریق وحى استمداد نگردد هرگز نظریات و فرضیه‏هاى دینى، هدایتى را برنمى‏تابد و چراغى را فراسوى گمراهان روشن نخواهد نمود، بلکه بر گمراهى و ضلالت مضلان خواهد افزود.

اما وقتى که معرفت از طریق وحى تحصیل کردد. آنگاه بروشنى معلوم خواهد شد که دیگر عیسى‏علیه السلام ابن الله نیست که در عرض اب و روح القدس قرار گیرد و یا موسى‏علیه السلام خود رب نیست‏بلکه فرستاده رب است‏یعنى اندیشه تثلیثى و ثنوى رخت‏بر مى‏بندد و فکر توحیدى حاکم مى‏گردد و با این فکر، وحدت دینى ادیان و شرایع، حقیقتش آشکار مى‏شود و معلوم خواهد شد که هم نظریه نسبیت گرایى، فرضیه باطلى است و هم اعتقاد به تکثرگرایى. ادیان الهى و شرایع آسمانى چون نورى هستند که داراى مراتب تشکیکى‏اند و اکمل مصادیق آن، دین آخرین رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم یعنى دین اسلام است چه اینکه حضرتش فرمودند:

الاسلام یعلو ولایعلى علیه. (43)

پس حقیقت کامل در بین ادیان الهى در انحصار دینى است که هدف غایى تمام شرایع آسمانى بوده و برنامه‏هاى آن متضمن تمام نیازهاى فردى و اجتماعى زندگى بشرى باشد. و ما بعد الحق الا الضلال

پى‏نوشتها:

1- میرجاالیاده، دین پژوهى، ترجمه خرمشاهى، دفتر دوم، ص 340.

2- همان، ص 341.

3- سید محمد شیرازى، دنیا بازیچه یهود، ص 104.

4- رابرت هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص 41.

5- دین پژوهى، ص 342.

6- آل عمران / 19.

7- آل عمران / 80.

8- استاد مطهرى، شناخت، ص 13 به بعد.

9- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 210.

10- علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص 339 به بعد.

11- تفسیر نمونه، ج 2، ص 310.

12- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 220.

13- آل عمران / 55.

14- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 220.

15- مریم / 33-27.

16- مائده / 119-116.

17- مریم / 30.

18- شورا / 13 و احزاب / 7.

19- نساء / 171.

20- نساء / 159.

21- آل عمران / 45.

22- آل عمران / 33.

23- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 70.

24- المیزان، ج 3، ص 312.

25- کتاب قاموس مقدس، به نقل از تفسیر المیزان و نمونه.

26- دکتر بوکاى، مقایسه‏اى میان تورات و انجیل، قرآن و علم، ترجمه ذبیح اله دبیر، ص 89.

27- قاموس مقدس، به نقل از المیزان.

28- دکتر بوکاى، مقایسه میان تورات و انجیل، ص 98.

29- جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، ص 383.

30- اعتقاد مسیحیان درباره اقنوم این است که خداوند ذات واحدى دارد که داراى اقانیم ثلاثه مى باشد. اقنوم صفتى را گویند که ظهور و بروز تجلى یک شى‏ء براى غیر خود است. در عین اینکه صفت غیر موصوف چیز دیگرى نیست که اقانیم و ثلاثه عبارتند از: اقنوم وجود، اقنوم حیات روح. این اقانیم ثلاثه همان اب و ابن و روح القدس مى باشند که اب اقنوم وجود و ابن اقنوم علم و کلمه و روح القدس اقنوم حیات است. یعنى ابن (اقنوم علم و کلمه) از نزد اب (اقنوم وجود) به همراهى روح القدس (اقنوم حیات) نازل شده است. در معناى آن اختلاف کردند که گفته شد به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند. مهمترین موضوع مشترک بین آنها همین مساله «تثلیت وحدت‏» است که قرآن نیز آن را حکایت کرده است. «و قالت النصارى المسیح ابن الله و لقد کفر الذین قالو ان الله هو المسیح بن مریم و لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه‏» (المیزان، ج 32، ص 314).

31- المیزان، ج 3، ص 335 به بعد.

32- مقایسه میان تورات و انجیل، ص 150.

33- المیزان، ج 3، ص 361.

34- دین چیست، مسیحیت چیست، ص 15.

35- حجر / 110.

36- المیزان، ج 3، ص 361.

37- اسراء / 9.

38- المیزان، ج 13، ص 49.

39- مائده / 3.

40- مائده / 48.

41- آیت الله حسن زاده آملى، قرآن هرگز تحریف نشده است، ص 108 و تفصیل آن در المیزان، ج 12، ص‏110.

42- معرفت دینى، صادق لاریجانى و مقاله «نقد تفسیرهاى متجددانه از منابع اسلامى‏»، مجله قبسات، ش 1، سال دوم.

43- من لا یحضر، ج 4، ص 334.

 

تبلیغات