آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

در علوم جامعه شناسی و جغرافیای انسانی، سخن از ملاک های شهری و روستایی، بسیار رفته است؛ هر دانشمند و کارشناسی از زاویه ای بر آن نگریسته و متناسب با داده های خود تعریفی ارائه کرده است. در آن تعاریف، توسعه فیزیکی، میزان جمعیت، وجود نهادهای مدنی و اقتصادی و صنعتی از مهمترین شاخص های تمیز دهنده شهر از روستایند؛ اما قرآن، جدای از این ملاک ها، ملاک فرهنگ دینی و اجتماعی را مطرح می نماید که بسیار آموزنده و حائز اهمیت است. این مقاله در راستای کاوشی در مهندسی فرهنگی کلام الهی، نگاهی دارد به شهر و روستا و شهری و روستایی از منظر قرآن

متن

مفهوم مدینه
واژة «مدینه» از ریشة کلمة «دین» گرفته شده است. دین، معانی زیادی دارد که عبارت است از: حساب، حکومت، شریعت، قانون، قضاوت، سیرت، اخلاق، تدبیر، سیاست، معصیت، گناه، تقوا، پرهیزکاری، طاعت، بندگی، پاداش، مجازات، خواری. (ابن منظور، 13/ 170- 166)
در لغت اوستایی، دین به معنی «شریعت» و در کتب زردشتی به مفهوم «کیش و آیین و خصوصیات اخلاقی» است. در عربی و آرامی، دین به معنی «قانون، قضا، حق و حکم» استعمال شده است. در قرآن، دین به معنی «شریعت»، «آیین»، «قیامت» و «ایمان قلبی» به کار رفته است.
در زبان های اروپایی Religion از ریشة لاتینی Religio یا Religar به معنی عقیده و اعتقاد یا دقت و مراقبت اخذ شده است. متکلمان اسلامی این اصطلاح را به معنی «قانون الهی» به کار برده اند. شهرستانی در «ملل و نحل» دین را به معنی بندگی و اطاعت استعمال کرده است. (فرجاد،/ 133)
برخی از دانشمندان علوم جامعه شناسی از جمله «اگبرن» و «نیمکف» بر این باورند که دین، دارای دو مفهوم فردی و اجتماعی است:
دین در مفهوم فردی، مجموعه ای است از اعتقادات پیچیده و نیروهای فوق طبیعی و در معنی اجتماعی، مجموعه ای از سازمان های اجتماعی مشتمل بر مفاهیم و احکام و شعائر مخصوص. (همان)
«دیّان» هم که از همان ریشة «دین» است، به معنی قاضی، پیروز، پاداش دهنده، حسابرس و یکی از نام های خدای متعال آمده است.
«المَدین» هم از همان ریشه، یعنی بنده و «مدینه» مؤنث آن است. (ابن منظور، 13/170؛ المنجد، /231)
بنابراین مدینه دارای مفهوم ارزشی و جامعی است که نمایانگر قانونی خوب و متعالی، مدیریتی شایسته و منابع انسانی توسعه یافته و فرمانبردار در بین یک امت یا جامعه ای می باشد.
شهر در علوم جغرافیا و جامعه شناسی
شهر، تعریف جامع و مانعی ندارد. هر کسی از ظن خود، شهر را معنا کرده است:
ارسطو (323 قبل از میلاد) شهر را چنین تعریف می کند:
«جامعه ای که سرانجام از فراهم آمدن چندین دهکده پدیده می آید، «شهر» نام دارد که می توان گفت که از لحاظ توانایی برآورد نیازهای خویش به غایت کمال رسیده است. یا دقیق تر بگوییم، اگر پیدایی شهر بهر زیستن است، وجودش از برای بهزیستن است ... شهر نقطه کمال و غایت جوامع دیگر است.» (ارسطو،/4)
دانشمند یونانی دیگری به نام «پاوسینیاس» ماهیت شهر را چنین تبیین کرده است:
«شهر عبارت است از محلی که قدرت حکومت، میدان ورزشی، تئاتر، بازار و آب آشامیدنی در آن وجود داشته باشد؛ و مرزبندی ها در آنجا صورت پذیرد؛ و مجلسی داشته باشد که اعضا و یا نمایندگانی از دیگر شهرها را در خود جای دهد.» (عبد الستار عثمان،/47)
«فردریک فن ریشتفن» می گوید: «شهر، اجتماعی از انسان ها در مکان معینی است که حیات عادی آنان از فعالیت های غیر زراعی به ویژه از راه بازرگانی و صنعت تأمین می گردد.» «ژان برون» و «پیردفونتن» می گویند: «در برابر قصبه، که بیشتر ساکنان آن خارج از منطقة شهری فعالیت دارند، شهر، مکانی است که بیشترین جمعیت آن، بسیاری از وقت خود را در داخل منطقة شهری صرف می کنند.» «راتزل» در برابر اجتماعات موقتی و فصلی، شهر را محل اجتماع دائمی انسان ها و مساکن آنان می داند. «ماکس سور» که در مطالعات جغرافیای انسانی از جامعه شناسی مایه می گیرد، شهر را الگوی کاملی از زندگی اجتماعی می داند، اجتماعی که از سینة جوامع روستایی قد کشیده است. (فرید،/1)
اگر با بینشی اجتماعی بخواهیم از شهر تعریفی داشته باشیم و آن را از روستا مشخص بداریم، نگاهی برگفتة «مارکس» و «انگلس» خواهیم داشت. به نظر آنان، دو خصیصه، شهر را از روستا مشخص می کند:
1. شهر و روستا و تقسیم کار: عظیم ترین نوع تقسیم کار مادی و فکری، جدایی شهر از روستاست.
2. تمرکز و انزوا: شهر را واقعیت تمرکز جمعیت، تمرکز ابزار تولید یا تمرکز سرمایه، تمرکز لذات و تمرکز احتیاجات به وجود می آورد؛ در حالی که روستا واقعیت دیگری است که درست در نقطة مقابل واقعیت شهر است، یعنی انزوا و پراکندگی را ارائه می دهد. (همان)
بدین ترتیب می توان گفت که هر عملی و هر صنفی متناسب با معلومات و مهارت های خود، تعریفی از شهر ارائه کرده است. لغت نامه ها هم با جمع بندی این دیدگاه ها در چکیده ای، شهر را چنین تعریف می کنند:
«شهر، مجموعه مسکونی بزرگی با خانه ها و ساکنان بسیار (بیش از 5000 نفر) و تأسیسات رفاهی و اداری می باشد.» (صدری افشار و حکمی، /733)
با این وصف، علوم و فرهنگ ها، ساختار فیزیکی و جمعیتی شهر و روستا را معیار اصلی تشخیص آن دو از هم تعیین کرده اند و از گذشته های دور تا به امروز، گذشته از تئوری ها و تعاریف دانشمندان و خبرگان، این دولت ها بوده اند که بیشترین نقش را در تعریف و ایجاد آن ایفا نموده اند.
اما در قرآن، با تعریفی از شهر و روستا روبرو می شویم که بسیار متفاوت از تعریف هایی است که تا به حال ارائه شده است. در مفهوم شناسی آیات قرآن مجید، در می یابیم که در کلام وحی هیچ یک از ملاک های گفته شده اعم از کالبد فیزیکی، جمعیت، نوع تولید، حرفه و فن و مظاهر طبیعی و مصنوعی، در تعریف شهر و روستا تعیین کننده نیستند؛ بلکه قرآن، با رویکرد بسیار مترقی تری بدان می نگرد که بسیار دیدنی و شنیدنی است.
شاخص های شهری در قرآن
در قرآن، واژة «مدینه» 14 بار، آن هم با «ال» تعریف، یعنی به صورت «المدینه» به کار رفته است و «قریه»، 60 بار در شکل های معرفه، نکره، مفرد، تثنیه و جمع دیده می شود.
در اصطلاح قرآنی، همة آبادی های روی زمین ـ چه بزرگ و چه کوچک ـ با تابلوی قریه شناسانده می شوند؛ مگر اینکه با ملاک های ویژه ای سازگاری داشته باشند. به قول سعدی:
چه مصر و چه شام و چه برّ و چه بحر***همـه روستاینـد و شیراز شهر
ملاک های قرآن در شناسایی شهر عبارتند از:
الف. صلاحیت فرهنگی اشخاص
معمولاً در هر اجتماع انسانی، مردم از لحاظ فرهنگی دو گونه اند: برخی صالحند و مقیّد به آداب اجتماعی و قانون؛ و شماری ناصالحند و ناهنجار و قانون گریز! این افراد، هر چند از لحاظ جغرافیایی در یک زیستگاه اجتماعی، همواره در کنار هم زندگی می کنند و از اهالی یک منطقه و آبادی به شمار می روند، ولی در حوزة ثبت احوال قرآنی، دارای شناسنامة یکسانی نیستند. قرآن مجید، انسان های صالح جامعه ای را شناسنامة شهری و انسان های ناصالح آن را شناسنامة روستایی صادر می کند.
اینک نمونه های قرآنی را در زیر مرور می نماییم:
1. (فَانطَلَقا حَتّی اِذا اَتَیا قَریَةٍ استَطعَما اَهلَها فَاَبَوا اَن یُضَیِِّفُوهُما ...) و (وَ اَمَّا الجِدارُ فکانَ لِغُلامَینِ یَتیمَینِ فی المَدینَةِ ... وَ کانَ اَبُوهُما صالِحاً ...)(کهف/ 82-77)
«(خضر و موسی در همراهی خود) به شهری رسیدند که مردم آن آداب میهمان نوازی و پذیرایی از آنان را رعایت نکردند. (با این همه) در آنجا دیواری در حال ریزش را دیدند، (خضر) آن را بازسازی کرد. (موسی برخلاف قولی که به خضر داده بود تا در برابر کارهای او ایرادگیری نکند، دهان به اعتراض گشود و) گفت: اگر می خواستی برای این کار مزدی می گرفتی! (بی صبری موسی به کارهای خضر در طول سفر، و ایرادگیری های مکرّر او باعث جدایی آن دو شد. هنگام جدایی، خضر، موسی را از فلسفة کارهای غیرعادی خود خبردار کرد تا از وی ابهام زدایی و از خود رفع اتهام نماید. خضر دربارة دیوارسازی خود در آن قریه چنین توضیح داد):
و اما دیوار؛ مال دو نوجوان یتیم در آن «شهر» بود و زیر آن گنجی برای آن دو وجود داشت و پدرشان مرد نیک کرداری بود. پروردگار تو می خواست آنان به حد بلوغ برسند و گنجشان را بیرون آورند. این رحمتی از پروردگارت بود و من آن کار را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها شکیبا باشی!»
می بینید که در این داستان زیبای قرآنی، از یک محل با دو تعبیر شهر و روستا نام برده شده است. ابتدا قریه اش می گوید و سپس همان جا را شهر تعبیر می نماید!
دوگانگی تعبیر از یک محل، مفسران قرآنی را به مشکل وا داشته است. از این رو بسیاری این تغییر نام را نادیده گرفته اند و با سکوت از کنار آن گذشته اند. یکی دو تفسیری هم که بدان پرداخته است، جای تأمّل دارد.
تفسیرهای المیزان و نمونه، از جمله تفاسیری اند که مختصری بدان پرداخته اند. المیزان چنین می نویسد:
«آنچه از سیاق آیه بر می آید، شاید این است که مدینه در این آیه همان قریه ای نیست که در آنجا دیوار شکسته را بازسازی کردند. زیرا اگر مدینه همان قریه باشد، دیگر نیازی نبود که بفرماید: دیوار مال دو غلام یتیم در مدینه بود. گویا می خواهد برساند که آن دو یتیم و سرپرست آنان در قریه حاضر نبودند.» (علامه طباطبایی، 13/ 343)
یعنی اینکه دیوار در روستا بوده، ولی سرپرست آن دو برادر یتیم، آنان را به طور دائم یا موقت به شهر نقل مکان داده بود!
این دیدگاه، بدون هیچ قرینه ای بیان شده و هیچ دلیل نقلی هم آن را تأیید نکرده است. با دقت در قرینة «ال» تعریف که بر ابتدای «مدینه» آورده شده، نشان از همان محلی می دهد که عملیات دیوارسازی در آن اتفاق افتاده است.
تفسیر نمونه هم بر این باور است که: «قریه» در لسان قرآنی، مفهوم عامی دارد؛ و هر گونه شهر و آبادی را شامل می شود. اما در اینجا مخصوصاً منظور شهر است، زیرا در چند آیة بعد، تعبیر به «المدینه» شده است. (تفسیر نمونه، 12/ 495)
یعنی اینکه قرآن بدون هیچ دلیلی به یک جا ابتدا قریه گفته و در ادامة مطلب، بدون هیچ دلیلی همان محل را مدینه اش کرده است!
آری! روایت حضرت امام صادق (ع) (طبرسی، 5ـ6 /751)، بیان قدیمیان اهل تفسیر (همان) و قرینة قرآنی که تفسیر نمونه آن را یادآور شده است، در شهر بودن آن محل تردیدی باقی نمی گذارد. شهر «انطاکیه» (در کشور ترکیه) یا «ایله» (نام قدیم بیت المقدس) یا «بندر ناصره» (در شمال فلسطین اشغالی) که همگی از بافت شهری برخوردار بوده اند، محل وقوع آن سرگذشت بوده است. در روایت امام صادق (ع) هم «ناصره» مورد تأیید قرار گرفته است.
پس دلیل دوگانگی تعبیر آن چه بوده است؟
در میان تفاسیر زیادی که سراغ گرفتم، مناسب ترین پاسخ را تنها در تفسیر «الفتوحات الهیّه» توانستم بیابم، که چنین نوشته است:
«... و قوله فی المدینة، و هی المعبر عنها فیها تقدم بالقریة تحقیراً لها لخسّة اهلها و عبّر عنها هنا بالمدینة تعظیماً لها من حیث اشتمالها علی هذین الغلامین و علی ابیهما.» (الجمل، 2/40)
«منظور از مدینه در بیان آیه، همان جایی است که برای تحقیر مردم آن، قبلاً با تعبیر قریه آورده بود ـ به دلیل خساست و دون طبعی مردم آنجا ـ و در این آیه با عبارت مدینه آورده است برای بزرگداشت آن، به اعتبار ویژگی آن شهر به دو پسر یتیم و پدر شایسته و وارسته آنان.»
بر پایة این تفسیر، اصطلاح شهر و روستا تابعی از متغیر فرهنگ ها، هنجارها و ناهنجاری های انسانی ـ اجتماعی جامعه هاست. هر جامعه ای ـ چه بزرگ و چه کوچک ـ که در آن سنّت ها، آداب و رسوم اجتماعی با سرشت و ساختار اخلاقی و انسانی همرنگ و همساز است، شایستة نام «مدینه» است؛ و هر جامعه ای ـ هر چند بزرگ و به ظاهر توسعه یافته ـ که فاقد وارستگی های انسانی باشد و از فرهنگ ها و رفتارهای منحط و ناشایست پیروی کنند، محیط زندگی آنان سزاوار «قریه» است.
اینک نمونة دیگری از آیات قرآن را توجه فرمایید:
2. (وَ اضرِب لَهُم مَثلاً اَصحابَ القَریَةِ اِذا جائَهَا المُرسَلُونَ) ... (وَ جاءَ مِن اَقصَی المَدینَةِ رَجُلٌ یَسعی قالَ یا قَومِ اتَّبِعُوا المُرسَلینَ)(یس/20ـ12)
«برای آنان، اهل قریه را مثال بزن، آنگاه که فرستادگان خدا به سوی آنان آمدند. دو نفر از رسولان را تکذیب کردند، سومی را برای تقویت او فرستادیم ... اما آنان گفتند که ... شما دروغ می گویید. آن گاه مردی از دورترین نقطة شهر شتابان آمد و گفت: ای قوم من! از فرستادگان پیروی کنید.»
در این آیات هم مشاهده می کنید که برای محل وقوع یک داستان، ابتدا از اصطلاح قریه و سپس از مدینه استفاده کرده است. اجماع نظر مفسران بر این است که محل وقوع این داستان، شهر انطاکیه بوده است. اما اگر انطاکیه شهر بوده است که چنین است، چرا با دوگانگی تعبیر آن در قرآن روبرو هستیم؟
آری! هزار نکتة باریکتر ز مو اینجاست! اما تفاسیر که بیشتر روش تفسیر ترتیبی را پیروی کرده اند، کمتر توانسته اند این نکات را کشف نمایند. نکات باریک قرآنی، معمولاً از تفسیر موضوعی قابل استخراج است که آن هم تاکنون جز مقداری در فقه و کلام، پیشرفتی نداشته است.
تفسیر «فتوحات الهیه» که باز توجهی به موضوع داشته است، دوگانگی تعبیر در این آیات را در جمله ای کوتاه چنین بیان می کند.
«... و هی القریة السابق ذکرها و عبر عنها هنا بالمدینة اشارة لکبرها و اتّساعها» (الجمل، 3/ 508)
«و آن شهر، همان قریه ای است که در پیش یاد شده بود و در اینجا به دلیل بزرگی و وسعت شهر، به مدینه تعبیر کرده است.»
این تفسیر در شرح آیات سورة کهف، تعبیر مدینه را از بُعد فرهنگی و صلاحیت معنوی شخصی عنوان کرده بود و در اینجا از بُعد توسعة فیزیکی؛ ولی آنچه روشن است، این است که در قرآن، توسعة فیزیکی به هیچ وجه مورد توجه نبوده و از شاخص های شهر به شمار نمی رود. زیرا اولاً: اگر توسعة فیزیکی، دوگانگی در تعبیر عنوان محلی را عامل باشد، دلیلی ندارد که در تعبیر قبلی هم، از آن با نام مدینه یاد نکند. شهر اگر وسیع نبوده است، یکباره که در حین این داستان وسعت نیافته، بلکه از قبل هم وسعت داشته است. بنابراین توضیح تفسیر فتوحات الهیه در ذیل این آیه پذیرفتنی نخواهد بود.
ثانیاً آیة دیگری نشان می دهد که توسعة فیزیکی در شهری، به تعبیر مدینه از آن منجر نشده است؛
(وَ کَم اَهلَکنا مِن قَریةٍ بَطِرَت معیشَتَها ...)( قصص/ 58)
«چه بسیار از شهرها و آبادی ها که بر اثر فراوانی نعمت (توسعه فیزیکی) مست و مغرور شده بودند، هلاک کردیم.»
در این آیات، خداوند از شهری مثل می زند که مردم آنجا برخلاف فطرت انسانی، پیام توحیدی رسولان الهی را نادیده گرفته اند و بنای مخالفت با آزادی بیان و دعوت آنان گذاشته اند. قرآن، اصرار بر شرک و رفتار ناشایست در مقابل اصلاح طلبان را شایستة جامعه های بی فرهنگ می داند و از محل منتسب به آنان با نام روستا یاد می کند. اما هنگامی که در همان جا از انسان راه یافته و شایسته ای سخن به میان می آورد که دعوت پیامبران را لبیک گفته و در اصلاح فرهنگ جامعه با آنان هم صدا شده است، محل منتسب به او را مدینه و خود وی را مدنی معرفی می نماید.
3. (فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرَقِکُم هذِهِ اِلَی المدینَةِ ...)(کهف/ 19)
«یکی از خودتان را با این پولتان به شهر بفرستید ...»
اینجا سخن از اصحاب کهف است که به دلیل شرک آلود بودن و فاسد بودن شهر و حکومتشان از آنجا فرار کرده اند و در کوه های اطراف آن، غار نشینی اختیار کرده اند. خداوند300 سال آنان را به خواب برده و سپس از خواب بیدارشان کرده است. حال آنان احساس گرسنگی می کنند و یکی را برای خرید آذوقه به شهر می فرستند و ... . این شهر همان منطقة شرک آلودی است که اگر خداوند از آن یاد می کرد، قریه اش می خواند. ولی در انتساب آن محل به اصحاب کهف، از آن با عبارت «المدینه» یاد می کند؛ و یا به نقل قول از آنان «مدینه»اش می خواند.
ب. حضور و سکونت پیامبری از پیامبران خدا
یکی دیگر از شاخص های شهری در فرهنگ قرآنی، اسکان پیامبری از پیامبران الهی در یک آبادی می باشد؛ هر چند که مردم آن ناصالح و زشت کردار باشند. پیامبران الهی صالح ترین و نیکوکارترین انسان هایند که خداوند متعال آنان را از میان مردم برگزیده است. آنان در مقام قرب الهی دارای وجاهت و احترامند؛ و هر کدام به تنهایی یک امّتند. از این رو محل سکونت آنان زیبندة نام مدینه است. آنان تا زمانی که در محلی اسکان داشته اند، خداوند از آنجا با نام مدینه نام برده است؛ و چون در أثر مخالفت اهالی آن، از آنجا بیرون رفته یا اخراج شده اند، در کلام الهی، رنگ قریه به خود گرفته است. نمونة آیات را در زیر بنگرید:
1. مدینه، شهر حضرت صالح (ع) :
(وَ لَقَد اَرسَلنا أخاهُم صالِحاً ...) ، (وَ کانَ فی المدینةِ تِسِعَةُ رَهطٍ یُفسِدُونَ فی الاَرضِ وَ لا یُصلِحون)(نمل/ 48 ـ 45)
«به سوی (قوم ثمود) برادرشان صالح را فرستادیم ... در آن شهر، نه گروه بودند که در زمین تبهکاری می کردند و اصلاح نمی کردند.»
2. مدینه، شهر حضرت لوط (ع) :
(فَلَمّا جاءَ آلَ لوطٍ المُرسَلُون ... و جاءَ اهلُ المَدینَةِ یَستَبشِرُون* قال اِنَّ هوؤُلاءِ ضَیفی فَلا تَفضَحُون)(حجر/68-61)
«هنگامی که فرستادگان خدا به سراغ خاندان لوط آمدند ... (و زمانی که مأموران عذاب الهی در قیافة پسران زیبارویی به خانة لوط آمده بودند تا وی را از فرمان عذاب قومش آگاهی دهند، مردان شهر که همجنس بازی، عادت همیشگی آنان بود، از حضور آن زیبارویان در خانة لوط آگاهی یافته و به سوی خانة لوط راهپیمایی به راه انداختند) و اهل شهر در مسیر خود، یکدیگر را (به وجود چنین طعمه ای در خانة لوط) بشارت می دادند. (حضرت لوط) می گفت: اینان میهمانان منند، مرا رسوا مکنید!»
ملاحظه می کنید که خداوند متعال به رغم وجود زشت ترین رذیلة اخلاقی در قوم لوط، به خاطر حضور حضرت لوط در آن جامعه، از آن با تعبیر «مدینه» یاد می کند؛ ولی هنگامی که خداوند او را از آن مکان نجات می دهد و لوط شبانه از آن فرار می کند، عبارت قریه را برآن برمی گزیند.
(و نَجَّیناهُ مِنَ القَریَةِ الَّتی کانَت تَعمَلُ الخَبائِث)(انبیاء/74)
«او را از قریه ای که کارهای زشت انجام می دادند رهایی دادیم.»
شهرهای پیامبران نه تنها پس از اینکه پیامبران آنها را ترک می کنند در تعبیر قرآنی از مدینه به قریه تغییر می یابند، بلکه قبل از سکونت پیامبران در آن شهرها نیز دارای عنوان قریه می باشند. حتی گذر پیامبران از شهری یا قریه ای هم عامل ارتقای منطقه ای از قریه به مدینه نمی باشد؛ بلکه در اطلاق عمومی جز قریه، تعبیری از آنها دیده نمی شود. آیات زیر را بنگرید:
(وَ ما اَرسَلنا فی قَریَةٍ مِن نَبِیٍّ اِلاّ اَخَذنا اَهلَها بِالبَأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمُ یَضَّرَّعُون)(اعراف/94)
«ما در هیچ شهر و آبادی، پیامبری نفرستادیم مگر اینکه اهل آن را به ناراحتی ها و خسارت ها گرفتار ساختیم، شاید بازگردند و تضرّع کنند.»
(اَو کَالَّّذی مَرَّ عَلی قَریَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها ...)(بقره/259)
«یا همانند کسی که (عزیر پیامبر) از کنار یک آبادی عبور کرد، در حالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فرو ریخته بود ... .»
3. مدینه، شهر حضرت یوسف (ع)
(وَ قال نِسوَةٌ فی المَدینَةِ امرَأَةُ العَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه ...)(یوسف/30)
«گروهی از زنان شهر (یوسف) گفتند: همسر عزیز، غلامش را به سوی خود دعوت می کند.»
4. مدینه، سکونتگاه حضرت موسی (ع)
(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین*وَ دَخَلَ المَدینَةَ عَلی حینَ غَفلَةٍ مِن اَهلِها ... فَاَصبَحَ فی المَدینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ ... وَ جاءَ رَجُلٌ مِن اَقصَا المَدینَةِ یَسعی، قالَ یا مُوسی اِنَّ الملأَ یَأتَمِرُِونَ بِکَ لِیَقتُلُوکَ فَاخرُج اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحین)(قصص/20-14)
«(موسی) هنگامی که بالغ و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم و ما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم. او به هنگامی که مردم شهر (مصر؛ اقامتگاه موسی) در غفلت بودند، وارد شهر شد ... موسی (به خاطر کشتن یکی از قبطیان) در شهر، ترسان و منتظر حادثه ای بود ...، مردی (در این هنگام) از دورترین نقطة شهر (محل کاخ فرعون) آمد و گفت: ای موسی! این جمعیّت برای کشتن تو به مشورت نشسته اند، فوراً خارج شو که من از خیرخواهان توام.»
ج. مدینه، مدینة النبی (ص)
نام قبلی مدینه، یثرب بود. یثرب پس از هجرت، به افتخار ورود و سکونت پیامبر اسلام (ص) در آن شهر ـ شاید هم به دستور خداوند ـ «مدینة النبی» نامیده شد.
خداوند متعال در قرآن ابتدا مکه را «بلد» نامیده است و پس از هجرت پیامبر (ص) از آن شهر تعبیر به قریه کرده است؛ امّا از مدینه به احترام اقامت و مدفن پیامبر خدا (ص) هیچ وقت جز مدینه یاد نکرده است؛ مگر یک بار به نقل قول از منافقان مدینه، که از شدت کینه و عناد با پیامبر، اهل مدینه را با نام قبلی آن، یعنی اهل یثرب، صدا کرده اند؛
(وَ اِذ قالَت طائِفَةٌ مِنهُم یا اَهلَ یَثرِبَ لا مُقامَ لَکُم فَارجِعُوا ...)(احزاب/13)
«به یاد آور هنگامی را که گروهی از آنان(منافقان)گفتند: ای اهل یثرب! اینجا(میدان جنگ خندق)جای شما نیست، برگردید(و خود را به هلاکت نیندازید).»
به جز این یک موردی که از زبان منافقان نقل قول شده است، در دیگر آیات قرآن، از مدینه النبی همواره با تعبیر «المدینه» یاد شده است:
1. (وَ مِمّن حَولَکُم مِنَ الأعرابِِ مُنافِقُونَ وَ مِن اَهلِ المَدینةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم ...)(توبه/109)
«برخی از اعراب بادیه نشینی که اطراف شما هستند, از منافقانند؛ و از اهل مدینه نیز گروهی سخت به نفاق پایبندند. تو آنان را نمی شناسی، ولی ما می شناسیم.»
2. (وَ ما کانَ لِأَهلِ المَدینةِ وَ مَن حَولَهُم مِنَ الأعرابِ اَن یَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللهِ ...)(توبه/140)
«سزاوار نیست که اهل مدینه و بادیه نشینانی که اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جویند.»
3. (لَئِن لَم یَنتَهِ المُنافِقُونَ وَ الَّّذینَ فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ وَ المُرجِفونَ فی المَدینةِ لَنُغرِیَنَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فیها اِلاّ قلیلاً) (احزاب/60)
«اگر منافقان و آنانی که در دل هایشان بیماری است؛ و آنان که اخبار دروغ و شایعات بی اساس در مدینه پخش می کنند، دست از کار خود برندارند، تو را بر ضد آنان می شورانیم. سپس جز مدت کوتاهی نمی توانند در کنار تو در این شهر بمانند.»
بنابراین ملاک نامگذاری و رده بندی آبادی ها در قرآن، توسعة اقتصادی، کالبد فیزیکی و تعداد جمعیت آنها نیست؛ بلکه توسعة انسانی است. انسان توسعه یافته که در تعبیر قرآن، صالحانند، در هر شهری یا کوره دهی زندگی کنند، شهری هستند و مدنی؛ و انسان توسعه نایافته که در تعبیر قرآن همان ظالمان و ناصالحانند، اگر در کلان شهرها هم زندگی کنند، روستایی اند و قُرَوی!
مدینه ها در سنت الهی از آفات در امانند
مدینه ها تا زمانی که شاخص های مدنیّت را با خود به همراه دارند، از آفات الهی در امانند و در بیمة خداوند قرار دارند؛ بلاها و آسیب ها، همواره مخصوص قریه ها و اجتماعات ناصالح و ستمکار و فاسق پیشه است. آیات زیر دلیلی بر این مدّعاست:
1. (وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُری بِظُلمٍ وَ اَهلُها مُصلِحُونَ)(هود/117)
«چنین نبود که پروردگارت آبادی ها را به ظلم و ستم نابود کند در حالی که اهلش در صدد اصلاح بوده باشند.»
2. (وَ کَاَیِِِّّن مِن قَریَةٍ عَتَت عَن اَمرِ رَبِّها و رُسُلِهِ فَحاسَبناها حِساباً شدیداً وَ عَذَّبناها عَذاباً نُکراً)(طلاق/8)
«چه بسیار شهرها و آبادی ها که اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپیچی کرده اند و ما حساب آنها را به شدت رسیدیم، و به مجازات کم نظیری گرفتار ساختیم.»
3. (فَکَاَیِّن مِن قَریَةٍ اَهلَکناها وَ هِیَ ظالِمةٌ)(حج/ 45)
«چه بسیار از آبادی ها که آنها را نابود کردیم در حالی که ستمگر بودند.»
مکه و عناوین آن در قرآن
گفتیم که آبادی ها ـ اعم از شهر و روستا ـ اگر نیازی به بیان نام خاص آن نبوده است، در اطلاق عمومی قرآن با عبارت قریه آورده شده است. مگر در سه موردی که با عنوان «المدینه» ظاهر شده اند: صلاحیت فرهنگی اشخاص، محل سکونت پیامبران و مدینة النبی (ص) ، از ملاک ها و مظاهر تغییر عبارت قریه به المدینه در قرآن بوده است. با این استثناء که در اشاره به شهر مکه، به جای «المدینه» از عبارت «البلد» از آن یاد کرده است.
قرآن از زمین مکه ـ در حالی که هنوز صحرای بی آب و علفی بیش نیست ـ با حضور پیامبری چون حضرت ابراهیم (ع) ، به «البلد» تعبیر می نماید؛ و آنگاه که شهری بزرگ می گردد و سکونتگاه پیامبر اسلام (ص) می شود، باز هم «البلد» نام می برد؛ و چون پیامبر را از آن اخراج می کنند، همانند دیگر آبادی ها عنوان قریه بر آن می نهد؛ و هنگامی که به دست مسلمانان فتح می شود، «مکه»اش می خواند. آیات زیر را توجه فرمایید:
1.(اِذا قالَ اِبراهیمُ رَبِّ اجعَل هذَا البَلَدَ آمِناَ)(ابراهیم/35)
«(هنگامی که حضرت ابراهیم، همسر و فرزندش را در بیابان بی آّب و علف، در کنار بقایای خانه کعبه رها می کند، از خدایش چنین می طلبد): پروردگارا این سرزمین را امنیّت ده!»
2.(لا اُقسِمُ بِهذَا البَلَدِ *وَ اَنتَ حِلٌّ بِهذَا البَلَدِ)(بلد/ 2-1)
«سوگند به این سرزمین مقدس (مکه)؛ سرزمینی که تو در آن ساکنی.»
3.(وَ التَّینِ وَ الزَّیتُونِ*وَ طُورِ سینینَ*وَ هذَا البَلَدِ الاَمینِ)(تین/ 3-1)
«سوگند به انجیر و زیتون. و سوگند به طور سینین. و سوگند به این سرزمین امن (مکه).»
4.(اِنّما اُمِرتُ اَن اَعبُدَ رَبَّ هذِهِ البَلدَةِ ...)(نمل/91)
«من مأمورم پروردگار این سرزمین (مکه) را عبادت کنم.»
حال این سرزمین مکه که با حضور پیامبری چون ابراهیم (ع) و سپس پیامبر اکرم (ص) عنوان «بلد» را در کلام الهی بر خود گرفته بود، با هجرت پیامبر (ص) از آن، همچون دیگر آبادی ها با عنوان قریه معرفی می شود؛
(وَ کَاَیِّن مِن قَریَةٍ هِیَ اَشَدُّ قَوَّةً مِن قَریَتِکَ الَّتی اَخرَجَتکَ اَهلَکناهُم ...)(محمد/ 13)
«(ای پیامبر!) و چه بسیار شهرهایی که از شهری که تو را بیرون کرد نیرومندتر بودند؛ ما همه آنها را نابود کردیم.»
در قرآن تنها یک بار از شهر مکه با همان نام مکه استفاده شده است؛ و آن هم هنگامی است که به فتح آن شهر به دست مسلمانان اشاره می نماید؛
(وَ هُوَ الَّذی کَفَّ اَیدِیَهُم عَنکُم وَ اَیدِیَکُم عَنهُم بِبَطنِ مَکَّةَ مِن بَعدِ اَن اَظفَرَکُم عَلَیهِم ...)(فتح/24)
«او کسی است که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در دل مکه کوتاه کرد؛ بعد از آنکه شما را بر آنان پیروزی داد.»
اما اینکه چرا در خصوص مکه به جای «المدینه» از «البلد» استفاده شده است، پس از توضیحی دربارة مفهوم «بلد» بدان خواهیم پرداخت.
«البَلدَة» و «البَلَد» در لغت به معنای دیار، کشور، سرزمین و شهر آمده است؛ ولی در اصطلاح قرآن، تنها معنای سرزمین و منطقه را افاده می نماید. شهر و قریه، محدوده ای با طول و عرض جغرافیایی معیّن و با شاخص های تعریف شده ای را گفته می شود؛ در حالی که بلد، منطقه ای بدون هرگونه شاخص و حد و مرزی می باشد.
جالب توجه است که ابرها هیچ وقت، بارِش خود را به شهر و روستای خط کشی شده ای متمرکز نکرده اند، و از تعاریف سیاسی و عرفی اهالی منطقه پیروی نمی کنند؛ بلکه طبق قانون طبیعی خود، منطقه و سرزمینی را مورد هدف قرار می دهند. به همین دلیل است که قرآن برای بارش باران به زمین، از عبارت «بلد» استفاده می نماید؛ بدین گونه:
1.(وَ هُوَ الَّذی یُرسِلُ الرِّیاحَ بُشراً بَینَ یَدَی رَحمَتِهِ حَتّی اِذا اَقَلَّت سَحاباً ثِقالاً سُقناهُ بِبَلَدٍ مَیِّتٍ ...)(اعراف/57)
«او کسی است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش رحمتش می فرستد تا ابرهای سنگین بار را کشند. ما آنها را به سوی زمین های مرده می فرستیم.»
2.(وَ اللهُ الَّذی اَرسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقناهُ اِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ ...)(فاطر/9)
«خداوند کسی است که بادها را فرستاد تا ابرهایی را به حرکت درآورند؛ سپس ما این ابرها را به سوی زمین مرده ای راندیم.»
سخن وحیانی، همچنین برای بیان رویش گیاهان و حمل و نقل اسباب و کالاها که در مناطق گوناگونی صورت می گیرد، واژه «بلد» را برمی گزیند؛ بدین گونه:
1.(وَالبَلَدُ الطَیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ ...)(اعراف/58)
«سرزمین پاک (خاک مناسب) گیاهش به فرمان پروردگار می روید.»
2.(وَ تَحمِلُ اَثقالَکُم اِلی بَلَدٍ لَم تَکُونُوا بالغِیهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَنفُسِ)(نحل/7)
«[چهارپایان] بارهای سنگین شما را به سرزمینی حمل می کنند که جز با زحمت فراوان به آن نمی رسیدید.»
بدیهی است که حمل بار گاه به شهر و روستا، گاه به دشت و بیابان و گاه به مزرعه و باغی در خارج آن هاست؛ که اصطلاح بلد، بهترین تعبیر آن می باشد.
فلسفة انتخاب عنوان ویژه برای سرزمین مکه
اینکه چرا در قرآن در خصوص سرزمین مکه به جای «المدینه» از اصطلاح «البلد» استفاده شده است، در تفاسیر و در روایات موجود دلیل و توضیحی مشاهده نمی شود. امّا با توجه به جریان حکمت الهی در کل خلقت و دستور خداوند متعال به تدبّر در قرآن، می توان نتیجه گرفت که واژه گزینی های قرآنی قطعاً تصادفی و بدون حکمت نیست، بلکه حاوی پیام های جداگانه ای نسبت به واژه های مشابه و یا به ظاهر مترادف دیگری می باشند. از این رو با تعمق در مفهوم بلد در آیات قرآنی، دلایل زیر قابل برداشت می باشد:
1. مکه، هنگامی که فرهنگ دینی در آن حاکم است و از دین حنیف ابراهیمی تبعیّت می نماید، دارای حرمت و حریمی بیش از محدوده جغرافیایی آن است که هیچ شهری دارای چنین حرمتی نیست؛
(اِنَّما المُشرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ ...)(توبه/ 28)
«مشرکان پلیدند، پس نباید به مسجد الحرام (تا 24 کیلومتری کعبه) نزدیک شوند.»
2. مکه، در فرهنگ اسلام، مادرِ زمین و مادرِ شهرها و قریه ها بوده؛ و نخستین سکونتگاه انسانی به شمار می رود. بدین جهت وسعت جهانی دارد؛
(وَ کَذلِکَ اَوحَینا اِلَیکَ قُرآناً عَرَبِیّاً لِتُنذِرَ بِهِ اَُمَّ القُری وَ مَن حَولَها)(شوری/ 7، انعام/92)
«و بدین سان قرآن عربی را به تو وحی کردیم تا اهل مکه و هر که را پیرامون آن (در روی زمین) است بیم دهی.»
3. مردم، دارای موطنی به نام شهر و روستایند که به آن تعلق دارند؛ و به هر جا سفر کنند در حکم مسافرند، مگر مکه که در فرهنگ قرآنی، شهر و موطن جهانیان است و به هیچ کس تعلّق ندارد؛
(اِنَّ اَوَّلَ بَیتٍ وُضعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً ...)(آل عمران/96)
«نخستین خانه ای که برای مردم قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکه است؛ پر برکت و مایة هدایت جهانیان است.»
4. حکومت جهانی حضرت مهدی (ع) از مکه آغاز می شود و از آنجا عدل و داد واقعی، جهان شمول می گردد. بنابراین مکه سرزمینی است با چشم انداز حکومت جهانی و با وسعتی به وسعت کرة خاکی.
5. تعبیر «المدینه» هم به مدینة النبی و هم به مکه، احتمالاً موجب بروز اشتباهات تاریخی و غیره در اسلام می شد که دشواری ها و مشکلاتی را به وجود می آورده است.
اینها همه پیام هایی است که اقتضا می نماید مکه با عنوان «البلد» ـ سرزمین ـ خوانده شود و جایگاه ویژة آن را از زمان خلقت زمین تا پایان آن نشان دهد.
«مصر» در قرآن
در قرآن مجید، گذشته از وجود تعابیر و تابلوهایی همچون قریه، مدینه و بلد در طبقه بندی آبادی ها، پنج بار هم از کلمة «مصر» استفاده شده است.
مصر در لغت به معنای جدا کنندة دو چیز از هم، مرز دو منطقه، شهر بزرگ و کشور معروف مصر به کار رفته است. (راغب اصفهانی، 489؛ المنجد،764)
اهل تفسیر، مصر را گاه به مفهوم عام کلمه، یعنی شهری از شهرها، گاه به مفهوم شهر بزرگ و گاه به مفهوم همان کشور معروف مصر و مرکز حکومت فرعون دانسته اند.
اما در نگاهی موضوعی به واژة مصر در آیات الهی ـ که اهل تفسیر از آن غفلت داشته اند ـ درمی یابیم که این واژه در قرآن، همواره به صورت اسم خاص (عَلَم) به کار رفته است و جز در تعریف و بیان شهر یا کشور مصر، کاربردی نداشته است. آیات را بنگریم:
(وَ اَوحینا إلی مُوسی وَ أخیهِ أن تَبَوَّءَ لِقَومِکُما بِمِصرَ بُیُوتاً ...)(یونس/87)
«به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قوم خود در [شهر] مصر خانه هایی انتخاب بکنید ....»
(وَ قالَ الَّذی اشتَریهُ مِن مِصرَ لِأمرَأَتِهِ اَکرِمی مَثویهُ ...)(یوسف/21)
«کسی که او را در [شهر] مصر خریده بود به همسرش گفت که او را گرامی دار.»
(فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی اَبَوَیهِ وَ قالَ ادخُلُوا مِصرَ ...)(یوسف/99)
«هنگامی که در دروازة شهر به یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و گفت: همگی به [شهر] مصر وارد شوید.»
(وَ نادَی فِرعُونُ فی قَومِهِ قالَ یا قَومِ اَلَیسَ لی مُلکُ مِصرَ ...)(زخرف/51)
«فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت [کشور] مصر از آنِ من نیست؟»
(اِهبِطُوا مِصراً فَاِنَّ لَکُم ما سَاَلتُم ...)( بقره/61)
«(موسی به قومش گفت): به [شهر] مصر درآیید که آنجا هرچه خواستید، برای شما هست.» در این آیه، شکل ظاهری واژة «مصراً»، بسیاری از مترجمان و مفسران را به اشتباه واداشته است؛ چنان که آن را اسم نکره پنداشته و معنای «شهری بزرگ» را بدان داده اند. در صورتی که در ادبیات عرب، اسم های خاص سه حرفی که حرف میانی آنها ساکن بوده باشد، در مقام نصب به حالت منصرف دیده می شوند؛ و ضمن اینکه به عَلَمیّت آنها خدشه ای وارد نمی نماید. مانند: «مصراً» در آیة یاد شده و «نوحاً» و «لوطاً» در دو آیة زیر:
(وَ لَقَد اَرسَلنا نُوحاً اِلی قَومِهِ ...)(عنکبوت/14)
(وَ اِنَّ لُوطاً لَمِنَ المُرسَلینَ....)(صافات/14)
آیات قرآنی روشن می نماید که مصر، پایتخت حکومتی بوده و شهر ها و آبادی های زیادی را تحت فرمان داشته است؛ آن گونه که در روزگار حضرت یوسف (ع) ، محل رجوع شهرهای وابسته، از جمله کنعان بوده و در زمان حضرت موسی (ع) هم شهرهای زیادی وابستة آن بوده است. چنان که می فرماید:
(فَاَرسَلَ فِرعونُ فی المَدائنِ حاشِرینَ)(شعراء/53)
«فرعون، مأموران جمع آوری را به شهرها فرستاد.»
(قالُوا اَرجِه وَ اَخاهُ وَ اَرسِل فی المَدائِنِ حاشِرینَ)(اعراف/111)
«(سران قوم فرعون) گفتند: کار او و برادرش (موسی و هارون) را به تأخیر انداز و مأموران جمع آوری (ساحران) را به شهرها بفرست.»
از این رو واژة مصر که در قرآن، تنها در بیان داستان های حضرت یوسف و حضرت موسی(ع) به کار رفته است، جز به سرزمین مصر یا کلان شهر مصر که پایتخت حکومت مصر بوده است، اطلاق نشده است. شاید خاستگاه بیشترین پیامبران الهی و مظاهر تمدن از آن سرزمین و نمادهای زیادی از طاغوت پرستی و مبارزه با طواغیت در آن، از جمله عواملی بوده اند که قرآن، صراحتاً نام آن را یاد آور شده است.
نتیجه
با توجه به مقایسه و تطبیقی که در فراسنج های انسانی و قرآنی در باب شهر و روستا در این مقاله به عمل آمد، چنین می نماید که قرآن کریم، با معیارهایی که دانشمندان و کارشناسان در طول تاریخ پیدایش شهرها برای شناسایی آنها جعل کرده اند، هیچ گونه مخالفتی اعلام نمی کند؛ ولی از مضمون پیام هایش، معیارها و ملاک های بسیار ظریفی قابل دریافت است که با ملاک های ارائه شدة بشری، مشابهتی ندارد.
در تعاریف بشری دیدیم که فراسنج هایی از قبیل جمعیّت، فعالیّت غیر کشاورزی مردم، وجود مؤسسات اداری، صنعتی، تجاری، خدماتی، رفاهی، عبادی و سبک و اصول معماری مجتمع های انسانی، مهم ترین عوامل تمیز دهندة شهر از روستا بوده است؛ و اگر مجتمعی با آن فراسنج ها همخوانی داشته، اصطلاح شهر یا مدینه را زیب تابلوی آن کرده اند. اما قرآن:
قرآن مجید، هیچ یک از این معیارها و امتیازات مادی را ملاک تشخیص شهر از روستا به شمار نیاورده است. هیچ کس را به دلیل داشتن محل سکونتی که خواسته یا ناخواسته در آن قرار گرفته، شهری و روستایی نخوانده است. اساساً در جامعه شناسی قرآنی، چیزی به نام شهر و روستا مطرح نمی باشد؛ بلکه آنچه مورد توجه است، فرهنگ حاکم بر جامعه ها و امتیازات فرهنگی انسان هاست.
قرآن، مدنیّت را با فراسنج توحید و عمل صالح، یعنی دین مداری و قانون مداری افراد ـ نه اجتماعات ـ می سنجد و ارزیابی می کند. در کلام وحیانی، در این موضوع، اصالت به فرد داده می شود، نه به اجتماع! نوع سکونتگاه، هیچ گونه امتیازی برای انسان ندارد. در منظر قرآنی، انسان ها ـ گذشته از محل زندگی آنان ـ اگر توحید گرایند و صاحب عمل صالح، مدنی اند، هر چند در روستاها زیست نمایند؛ و اگر مشرکند و ناصالح، قُرَوی اند، هر چند در کلان شهرها سکونت داشته باشند.
قرآن، در بیان جامعه شناسی ادیان و تاریخ پیامبران، بیشترین داستان های خود را به سرزمین عبرت انگیز مصر و نواحی رود نیل متمرکز ساخته است؛ و در ارائة الگویی برای جامعة اسلامی، تنها از یک شهر نمادینی که در عصر رسالت دارای قانون، حکومت و پیروان و شهروندان شایسته ای بوده و مدینه اش می خوانده اند، نام می برد تا الگویی برای عالمیان بوده باشد.
بر پایة پیام قرآنی، هر کس در هر کجای عالم، اگر با الگوگیری از مدینة النبی (ص) ، دین، قانون، رفتار و عبودیتِ تجلی یافته از آن مدینه را پیروی نماید، مدنی است، هرچند در روستا زیَد، و الاّ خارج از حوزة مدنیت است هرچند در کلان شهرها زیَد.
منابع و مآخذ:
1. ابن منظور؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1363ش.
2. ارسطو؛ سیاست، ترجمه: حمید عنایت، چاپ چهارم، تهران، 1364ش.
3. الجمل، شیخ سلیمان؛ الفتوحات الهیه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
4. جمعی از دانشمندان؛ المنجد، چاپ بیست و یکم، دار المشرق، بیروت، 1986م.
5. جمعی از نویسندگان (زیر نظر ناصر مکارم شیرازی)؛ تفسیر نمونه، چاپ اول، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1361ش.
6. سعیدیان، عبدالحسین؛ دایرة المعارف شهرهای جهان، چاپ سوم، انتشارات علم و زندگی، تهران، 1363ش.
7. شیخ طبرسی؛ مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: محلاتی و یزدی طباطبایی، دارالمعرفة، بیروت، 1408ق.
8. صدری افشار، غلامحسین و نسرین و نسترن حکمی؛ فرهنگ جیبی فارسی امروز، چاپ اول، موسسه نشر کلمه، تهران، 1377ش.
9. طباطبائی، سید محمد حسین؛ المیزان، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1417ق.
10. عبدالستار عثمان، محمد؛ مدینه اسلامی، ترجمه: علی چراغی، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1376ش
11. فرجاد، محمدحسین؛ مقدمه ای بر جامعه شناسی و سیر تحول و تکامل جامعه، چاپ اول، انتشارات بوعلی، تهران، 1355ش.
12. فرید، یداله؛ جغرافیا و شهرشناسی، چاپ چهارم، دانشگاه تبریز، 1375ش.
13.
 

تبلیغات