آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

«تدبر» اصلاح ویژه‏اى است که کلام وحیانى، آن را تنها براى غور و ژرف‏اندیشى در کل قرآن برگزیده است، و کاربردى جز در قرآن‏شناسى ندارد. در محافل و منابع قرآنى و در حلقه‏هاى تفسیر، کلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا که در مفهوم‏شناسى آن، در تعابیر مترادف گونه‏اى همچون، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر، آینده نگرى و نیوشیدن کلام حق باجان و دل متوقف مانده‏اند. این که جایگاه هر یک از تعابیر و واژه‏ها در چیدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با کدام یک از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى میان آنها وجود دارد؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسان ایفا مى‏نمایند؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ایفا مى‏نمایند؟ تدبر با واژه‏هاى مشابه خود چه وجوه اشتراک و افتراقى دارند؟ پرسش‏هایى هستند که تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مقاله حاضر، این پرسش‏ها را با استناد به دلایل قرآنى و گاه روایى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مى‏گشاید

متن

در سخن وحى و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأکید بوده است: 1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24) «آیا در قرآن تدبّر نمى‏کنند، یا بر دل‏هایشان قفل‏هاست؟» 2) «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29) «این کتاب پربرکتى است که بر تو نازل کرده‏ایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» 3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً.» (نساء/ 82) «آیا درباره قرآن تدبّر نمى‏کنند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند.»

معناى تدبّر در قرآن
مفسّران و نویسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشته‏اند؛ امّا از وادى تعریف لغوى چندان پافراتر ننهاده‏اند. نمونه‏هایى از تعاریف آنان چنین است: راغب اصفهانى، که از ناموران واژه‏شناسى قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 مى‏پردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشاره‏اى بدان نکرده و هیچ معنایى براى آن نمى‏آورد. فقیه دامغانى مى‏نویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنى تفکّر در قرآن.» مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمى‏کند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معناى آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمى‏کنند تا حقّى که به گردن دارند ادا کنند.» تفسیر ابى السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» اى اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4 «افلا یتدبّرون القرآن» یعنى: چرا به قرآن توجه نمى‏کنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمى‏نگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.» تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتى لایقعوا فى المعاصى الموبقة»5 «تدبر یعنى آینده‏نگرى در کارها...» و در ادامه همان توضیح ابى السعود را مى‏آورد که در بالا ترجمه شد. المیزان: «تدبّر یعنى گرفتن چیزى بعد از چیز دیگرى است و در مورد آیات قرآن به معناى تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتایج و عواقب چیزى است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسى علل و اسباب چیزى گفته مى‏شود.»7 جلال الدین سیوطى: «تدبّر و اندیشیدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینه‏ها فراخ گشته و دل‏ها نورانى مى‏شود. خداوند متعال مى‏فرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معناى آنچه تلفّظ مى‏کند مشغول دارد؛ و معناى هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل کند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهى و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتى رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست کند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناک گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیه‏اى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم کند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8 چنانکه مشاهده مى‏شود، در میان تعاریفى که براى «تدبّر» نوشته‏اند، تعریف سیوطى جامع‏ترین تعریفى است که در یک خلاصه‏نگارى مى‏توان آن را آورد. تعریف سیوطى را شاید بتوان خلاصه‏تر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژه‏هاى چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمى‏توان دست یافت. تدبّر، واژه بسیار وسیع‏ترى از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وى در قلب‏ها وجریان آن در شریان‏هاى وجود انسان‏هاى مؤمن و پرهیزگار براى ایجاد تحوّل و خدایى شدن است. به قول اقبال لاهورى: نقش قرآن چون در این عالم نشست نقش‏هاى پاپ و کاهن را شکست فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابى نیست چیز دیگر است چون که در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود اکنون براى بازشناسى مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتى است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن براى تبیین موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مى‏نماید.
ابزار و منابع شناخت
حسّ، عقل و قلب، اساسى‏ترین ابزار شناخت در انسان مى‏باشند. برخى از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالى نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کرده‏اند. حال به توضیح مختصرى درباره هر یک از آنها مى‏پردازیم:
1) حسّ
انسان داراى حس‏هاى متعددى است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پى برده‏اند که عبارتند از: بینایى، شنوایى، چشایى، بویایى، بساوایى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهت‏یابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت‏ها خواهد بود... اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکى از رنگ‏ها یا از یکى از شکل‏ها و فاصله‏ها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزى که داراى یک رنگ است بخواهید رنگش را براى او بیان کنید ]براى او قابل درک نخواهد بود9] قرآن در یکى از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح مى‏فرماید: «وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالى که هیچ چیز نمى‏دانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را که هیچ شناختى جز از مسیر آنها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصرى محرک و فعال کننده آن ابزارهاى اصلى مى‏باشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است. چه بسا که انسان تصاویرى را نگاه مى‏کند و صداهایى را مى‏شنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عکس‏العمل هم نشان مى‏دهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنى با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشى از آن صحنه و هیچ ذهنیّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از این رو، هر کارى که از انسان صادر مى‏شود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مى‏شود که سعدى گفته است: «هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‏اى من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».10
2) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافى نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگرى نیاز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزیه و تحلیل و گاهى به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیل‏هاى عقلى، ]همان[ دسته‏بندى کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقوله‏هاى مختلف دسته‏بندى کردن.»11«آن قوه‏اى که «تجرید»12 مى‏کند، آن قوّه‏اى که تعمیم مى‏دهد، آن قوّه‏اى که تجزیه و ترکیب مى‏کند، آن قوه‏اى که حتى کلیّات را ترکیب مى‏کند، تجزیه مى‏کند، ما این را قوّه عاقله مى‏گوییم.»13 «تا وقتى که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى که پاى عمل در میان بیاید، پاى عقل هم در کار مى‏آید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار یقینى و برهانى دارد.»15 «عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسى، شناخت‏هاى جدیدى مى‏سازد، که این شناخت‏ها میوه‏هاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
3) قلب
سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب که در فارسى به «دل» ترجمه مى‏شود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه 3) مرکز شناخت‏ها و آگاهى‏هایى که نه حسّى است و نه عقلى که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مى‏جوشد.17 نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مى‏شود که قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناخت‏ها و آگاهى‏ها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچه‏هایى است که روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مى‏کند.18 قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است که انسان با این حواس مى‏تواند حقایقى را ادراک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19 پاسکال مى‏گوید: «به وجود خدا دل گواهى مى‏دهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست مى‏آید. دل دلایلى دارد که عقل به آن دسترسى ندارد.»20 قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفى مى‏فرماید: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُمْ...» (حجرات/ 14) «عرب‏هاى بادیه‏نشین گفتند: «ایمان آورده‏ایم» بگو «شما ایمان نیاورده‏اید، بلکه بگویید: اسلام آورده‏ایم. زیرا ایمان هنوز در قلب‏هاى شما وارد نشده است.»
4) طبیعت
«یکى از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمى که ما الآن در آن زیست مى‏کنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21 «... اکثر صاحب‏نظران، طبیعت را یک منبع براى شناخت مى‏دانند.»22 «افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمى‏داند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقیقت نمى‏داند.»23 شهید مطهرى در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین مى‏گوید: «اینها یک افکارى است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشه‏هاى بشر را از توجه به این درون گرایى‏ها و این ذهنیّت‏گرایى‏ها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعت‏گرا بکند. نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم مى‏کند؛ متوجه مطالعه تاریخ مى‏کند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مى‏کند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مى‏کند؛ ]امّا[ به عنوان یک شیى از اشیاء طبیعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است. ... درون گرایى و برون‏گرایى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونى که از معنویت تهى باشد، باطل مى‏داند.»24 پس، سیر طبیعت، تنها براى شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه براى شناخت خداى طبیعت و براى رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است: «الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همان‏ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد مى‏کنند و در اسرار آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند؛ ]مى‏گویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماوراى طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آنها در مجال این بحث نیست.
5) تاریخ
«قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه مى‏دارد. ممکن است بگویى که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولى تاریخ یعنى: جامعه انسانى در حال حرکت و در حال جریان. آیاتى که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فى الارض» علناً به ما مى‏گوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمى‏کنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنى بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاریخى کرده است.»25
سیر اندیشه از تفکّر تا تدّبر
اکنون پس از آشنایى با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنى: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد که از رده‏بندى مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتى در دست داشته باشیم، البته نگارنده، رده‏بندى صریحى از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامى ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلام‏صلى الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معنادارى تبعیت مى‏کند، از این رو در رده‏بندى آن مفاهیم را با دلایلى که در زیر مى‏آوریم، به این ترتیب صحیح مى‏پنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا 1) در سوره نحل، به ترتیب چنین مى‏فرماید: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او کسى است که از آسمان، آبى فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانى که حیوانات خود را در آن به چرا مى‏برید نیز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوه‏ها مى‏رویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن براى اندیشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‏هایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مى‏گیرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلک لایَةً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتى را که در زمین به رنگ‏هاى گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است براى گروهى که متذکّر مى‏شوند.» مشاهده مى‏کنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروه‏هاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بدیهیات عقلى آغاز و به مراحل پیچیده‏تر بعدى پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنى همه افرادى که داراى عقلند، مى‏توانند با بکارگیرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگى خود مورد بهره‏بردارى قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلى که جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبى برخوردارند؛ یعنى از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام مى‏گیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند. 3) تفکّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه که با صبغه ایمان مى‏آمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مى‏نشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مى‏گزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مى‏دهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مى‏شود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار مى‏رود؛ و امّا عنصرى که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیب‏شناسى نموده و به بازاندیشى در فکر و عمل، و پویایى دایمى فرا مى‏خواند، «تذکّر» مى‏گویند.
تفکّر
«تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسى به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است: «اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26 «به کار بردن عقل در معلومات، براى رسیدن به شناخت مجهولات )که همان مفهوم اندیشیدن و بررسى را مى‏رساند.» «الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27 «فکر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]کشف [مجهول.»
تفکّر در قرآن
براى رسیدن به معناى تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتى که در آن دستور به تفکّر آمده است، مرورى داشته باشیم:
1) اندیشه در آفرینش آسمان‏ها و زمین
«الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد مى‏کنند، و در اسرار آفرینش آسمان‏ها و زمین مى‏اندیشند، ]مى‏گویند[: پروردگارا! این‏ها را بیهوده نیافریده‏اى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
2) اندیشه در رویش گیاهان
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن ]آب[ براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوه‏ها مى‏رویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است.»
3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات
«وَ اَوْحى رَبُّکَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِى مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى کرد که از کوهها و درختان و داربست‏هایى که مى‏سازند، خانه‏هایى برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راه‏هایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، براحتى بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنى با رنگ‏هاى مختلف خارج مى‏شود که در آن، شفا براى مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى که مى‏اندیشند.»
4) اندیشه در خود و دیگر آفریده‏ها و مسأله مرگ و پایان حیات آنها
«اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8) «آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معیّن نیافریده است.»
5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آنها
«وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانه‏هاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانه‏هایى است براى گروهى که تفکّر مى‏کنند.»
6) اندیشه در اخلاق و عملکرد گروههاى اجتماعى
7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«... مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مى‏آورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى‏کند؛ این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستان‏ها را بازگو کن، شاید بیندیشند.» با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مى‏یابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار مى‏رود.
1) اندیشه در محسوسات دیدارى (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات)
«یتفَکَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان «ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیارى درختان به وسیله باران و چشمه‏ها
2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند «اجل مسمّى» = مرگ حتمى «جعل بینکم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى «و اوحى ربّک الى النّحل...» = فطرت حیوانات
3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستى (رهیابى از بدیهیات به کشف حقایق نظرى)
«یتفکّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» = کلّ بنابراین، ادراکى که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهى (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنى بر عهده قوه تفکّر مى‏باشد. مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر مى‏شود، مرحله‏اى است که انسان در دریافت و اثبات قضایاى آن به علوم، دلایل و براهین پیچیده‏اى نیاز ندارد؛ و هر انسانى که داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مى‏تواند از آن استفاده نموده و برخى از حقایق طبیعى را درک نماید.
تعقّل
«العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چیزى است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روى مى‏دهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده مى‏شود.» با مقدارى ژرف‏اندیشى در قرآن در مى‏یابیم که در چیدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است که آن عبارات، همانندى کمترى را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده مى‏شود:
1- تعقّل درباره مسائل گفتارى - شنیدارى
«و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10) (جهنمیّان) مى‏گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مى‏کردیم، در میان دوزخیان نبودیم.» «وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند کسانى نباشید که مى‏گفتند: شنیدیم؛ ولى در حقیقت نمى‏شنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه (تعقّل) نمى‏کنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44) «آیا گمان مى‏برى بیشتر آنان مى‏شنوند یا مى‏فهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراه‏ترند. «... یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را مى‏شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى‏کردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامى که مؤمنان را ملاقات کنند، مى‏گویند: ایمان آورده‏ایم، ولى هنگامى که با یکدیگر خلوت مى‏کنند، مى‏گویند: چرا مطالبى را که خداوند براى شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو مى‏کنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمى‏فهمید؟!»
2) تعقّل در حیطه مباحث مکتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10) «ما بر شما کتابى نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمى‏فهمید؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2) «ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، شاید درک کنید.» «وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنکبوت/ 43) «این‏ها مثال‏هایى است که ما براى مردم مى‏زنیم، و جز دانایان آن را درک نمى‏کنند.»
3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانه‏هایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مى‏گیرند.» «وَ ما اوُتیتُم مِن شَى‏ءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمى‏کنید؟!»
4) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعى
«... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد مى‏پندارى؛ در حالى که دل‏هایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومى هستند که تعقّل نمى‏کنند.»
5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم یَسیروُا فِى الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109) «آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمى‏کنید؟» «لَقَد کانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (یوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و اندیشه بود.» با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مى‏یابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد:
1) در محسوسات گفتارى و شنیدارى
«... لو کنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون»
2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا الیکم کتاباً... افلا تعقلون»
3) در کشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت
«و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون» بدیهى است که درک مطالب شنیدارى و نوشتارى و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادى نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر مى‏آید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است. بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنى یعنى: مراجعه به معلومات بدیهى پیشین و آمیختن با قضایاى نظرى و واقعیات جهان بالا و پایین، براى کشف مجهولات عمیق و پیچیده‏تر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر مى‏کنند.
تفقّه
یکى دیگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعریف اهل لغت، از ریشه «فقه» به معناى درک عمیق علمى و تخصّص یافتن در آن است؛ که غالباً در علوم دینى و احکام شرعى کاربرد دارد.29 این تعریفى که بیشتر لغت شناسان از واژه تفقّه کرده‏اند، فرق چندانى با تفکّر و تعقّل نشان نمى‏دهد؛ و مفهوم دقیق‏ترى از آن را افاده نمى‏کند. معناى دقیق و عمیق تفقّه آنجا روشن مى‏شود که در سیاق سخن وحى بدان توجّه شود.
معناى تفقّه در قرآن
آنچه از قرآن کریم برداشت مى‏شود این است که حوزه عمل تفکّر و تعقّل - با وجه تمایزى که میان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره کردیم - تا کرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، یعنى قلب است. تفکّرات و تعقّلات آن گاه که با خمیرمایه ایمان آمیخته و به اعتقاد معنوى تبدیل مى‏شود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترین جایگاه وجودى انسان که قلب است، جاى مى‏گیرد. بنابراین تفقّه، یعنى تعقّل در مفاهیم شرعى براى درک حقیقت و یقین به آن‏ها. بدیهى است که دین، هویت قلبى دارد؛ زیرا با ایمانى موضوعیّت مى‏یابد که جایگاه آن در قلب است. به این آیات قرآنى بنگرید: «فَمَنْ یُرِدِاللَّهُ اَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ...» (انعام/ 125) «آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه‏اش را براى اسلام مى‏گشاید.» «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لکنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُم...» (حجرات/ 14) «بادیه‏نشینان گفتند: ایمان آورده‏ایم. بگو: شما ایمان نیاورده‏اید؛ بلکه بگویید، اسلام آورده‏اید، زیرا هنوز ایمان به قلب شما وارد نشده است.» با توجه به پایگاه قلبى دین که قلب است قرآن عظیم، دستور تفقّه در دین را صادر مى‏کند و مى‏فرماید: «... فَلَو لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوُا فى الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحْذَروُنَ...» (توبه/122) «چرا از میان هر اجتماعى، کسانى کوچ نمى‏کنند، تا دین‏شناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بیم دهند؟ شاید بترسند و خوددارى کنند!» براى شناخت بیشتر مفهوم و جایگاه قلبى تفقّه، قرآن کریم آیات زیادى دارد که برخى از آنها چنین‏اند: «... لَهُم قُلوُبٌ لایَفْقَهوُنَ بِها...» (اعراف/ 179) «آنان قلب‏هایى دارند که با آن نمى‏فهمند.» «وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25) «بر دل‏هاى آنان پرده‏ها افکنده‏ایم تا آن را نفهمند.» «صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا یَفْقَهونَ.» (توبه/ 127) «خداوند دل‏هایشان را منصرف ساخته؛ چرا که آنان گروهى هستند که نمى‏فهمند.» «رَضوُا بِاَنْ یَکوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا یَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87) «آنان راضى شدند که از بازنشستگان باشند )به جهاد نروند(؛ و بر دل‏هایشان مهر نهاده شده؛ از این رو نمى‏فهمند.» یعنى آنان با چشم ظاهربین خود آنچه از جهاد مى‏بینند، سختى‏ها و زخم شمشیرهاست؛ در حالیکه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، که خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است...»30 و داراى خیر دنیوى و اخروى است.31 نتیجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محرومیّت از نعمت‏هاى دنیوى این است که: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُدیلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى‏گرداند.»
رابطه تفقّه با مطالب شنیدارى
تعقّل، تحلیل‏گر و پردازش‏گر مطالب شنیدارى، بدون خمیرمایه ایمان است ولى تفقّه علاوه بر تحلیل و پردازشگرى مطالب شنیدارى، با خمیرمایه ایمان نیز همراه است. از این رو، فقاهت، جایگاه رفیع‏ترى نسبت به تعقّل دارد. گاهى در عبارات قرآنى و روایى، به دلیل رابطه نزدیک عقل و قلب، این دو واژه، جانشینى همدیگر را مى‏پذیرند؛ امّا باید توجّه داشت که این همراهى و هم معنایى تا آنجاست که عنصر ایمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه که عنصر ایمان در ماجرا دخالت کرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفکیک مى‏کنند. دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مى‏کند و دل، حوزه تفقّه را. با این توضیحى که گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنیدارى در قرآن مى‏نگریم: «وَ مِنهُمْ مَنْ یَستَمِعُ اِلَیکَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکَنَّةً اَنْ یَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ یَرَوا کُلَّ آیَةٍ لایُؤمِنوُآ بِها...» (انعام/ 25) «برخى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افکنده‏ایم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگینى قرار داده‏ایم، که اگر تمام نشانه‏هاى حق را ببینند، ایمان نمى‏آورند.» «وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَینَکَ وَ بَینَ الَّذینَ لایُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَکِنَّةً اَن یَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً...» (اسراء/ 45-46) «هنگامى که قرآنى مى‏خوانى، میان تو و آنان که به آخرت ایمان نمى‏آورند، حجاب ناپیدایى قرار مى‏دهیم، و بر دل‏هایشان پوشش‏هایى، تا آن را نفهمند؛ و در گوش‏هایشان سنگینى.» «وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت یَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن یَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (کهف/ 57) «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دست‏هاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دل‏هاى اینان پرده‏هایى افکنده‏ایم تا نفهمند؛ و در گوش‏هایشان سنگینى قرار داده‏ایم؛ از این رو، اگر آنان را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمى‏شوند.» «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ اِنْ مِن شى‏ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم...» (اسراء/ 44) «آسمان‏هاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مى‏گویند، و هر موجودى، تسبیح و حمد او مى‏گوید؛ ولى شما تسبیح آنها را نمى‏فهمید.» هر کس به زبانى صفت حمد تو گوید بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه «قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقولُ...» (هود/ 91) «گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را مى‏گویى، ما نمى‏فهمیم (نمى‏توانیم قلباً ایمان بیاوریم).» «قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ یَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. یَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28) «(موسى) گفت: پروردگارا! سینه‏ام را گشاده کن؛ کارم را برایم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ایمان بیاورند).» «...فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا یکادوُنَ یَفقَهوُنَ حدیثاً.» (نساء/ 78) «چرا این گروه، حاضر نیستند سخنى را درک کنند (ایمان بیاورند)؟» «حَتّى اِذا بَلَغَ بَینَ السَّدّینِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لایکادوُنَ یَفقَهوُنَ قولاً.» (کهف/ 93) «تا اینکه (ذوالقرنین) به میان دو کوه رسید؛ در دامنه آنها، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى‏فهمیدند. این شواهد قرآنى، کاملاً نشان مى‏دهد که مواد اولیّه تفقّه، مطالب شنیدارى است، و آن گاه که در فرایند تعقّل، با ملاطى از ایمان آمیخته شد، دلنشینى را بر مى‏گزیند؛ چنان که گفته‏اند: «... و یظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى یظهر آثاره على الجوارح.»33 «از برخى اخبار چنین بر مى‏آید که فقه، علم ربّانى است که در قلب مستقر مى‏باشد، چنانکه آثار آن در کنش‏هاى انسانى خود را بروز مى‏دهد.» البته بدیهى است که مُظهر مطالب شنیدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بیشتر پیام‏هاى الهى از نوع نخستین بود، که شکل زبانى - شنیدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، که شکل زبانى - نوشتارى به خود گرفته است. امروز قرآن و روایاتى که در دسترس ماست، جملگى از نوع اخیر است. پس تفقّه، کاوش علمى - دینى است که از مسیر گوش تا قلب را طى مى‏کند و چون به یقین تبدیل شد، در قلب جاى مى‏گیرد. این است که امیر مؤمنان حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «اِنَّ مَحلَّ الایمانِ الجَنانُ وَ سَبیلَهُ الاذُنانِ»34 «به راستى که جایگاه ایمان، قلب است؛ و مسیر ایمان هم گوش‏هایند.» «وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحدیثِ، وَ تفقَّهوا فیه فَانَّهُ ربیعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35 «قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است؛ و در آن نیک بیندیشید که آن همانا بهار دل‏هاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهید که همانا در آن شفاى سینه‏هاست.»
تذکّر
یکى از مراحلى که در قرآن‏شناسى بسیار بدان تأکید شده، همانا مرحله «تذکّر» است. تذکّر از امور قلبى است که انسان را در مجاهده با نفس و شیطان کمک مى‏نماید. دانشمندان عرفانى را نظر بر این است که تذکّر از نتایج تفکّر است. از این رو، منزل تفکّر را بر منزل تذکّر، مقدّم دانسته‏اند. خواجه عبداللَّه انصارى مى‏گوید: «تذکّر فوق تفکّر است. زیرا این طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36
تذکّر در لغت
تذکّر از ریشه «ذکْر» است. ذکر در لغت به معانى: یادآورى کردن، به خاطر سپردن، چیزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چیزهاى خشن و... آمده است.37
ذکر در قرآن
لغت شناسان قرآن مى‏گویند که ذکر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، که عبارتند از: «عمل صالح38، یاد خدا در زبان39، یاد خدا در قلب40، یادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، اندیشیدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحید54 و پیامبر56¬.55 این معانى هیجده گانه هر چند از مفاهیم واقعى ذکر در قرآن به شمار مى‏رود، ولى حقیقت ذکر آن گاه روشن مى‏شود که این کلمه را همانند دیگر مراحل واژه‏شناسى قرآن، در چیدمان کلام الهى و در مجموع آیات قرآنى مورد کاوش و بازکاوى قرار دهیم. در چنین کاوشى است که معناى جامعى از ذکر و تذکّر در صحیفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مى‏نماید؛ که اهل لغت و عرفان و تفسیر از آن غافل مانده‏اند. چنین کاوشى ما را بدانجا مى‏رساند که بگوییم: تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر کدام مراحل و منازلى مى‏باشند که ادراکات و دریافت‏هاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ایمان به صندوقچه دل مى‏سپارند، تا آنجا ذخیره گردد. بدیهى است که ذخایر ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزنان‏اند. ذخایر آن گاه در امان خواهد بود که توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بیرون حافظت شود. ذکر، به مثابه نیروى حفاظتى است که از جواهرات ایمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مى‏کند. حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «ذکرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّیطان.»57 «یاد خدا سبب گریز شیطان است.» «ذکرُاللَّه رأسُ مالِ کلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّیطان.»58 «یاد خدا سرمایه هر مؤمنى است که سود آن رهایى از چنگال شیطان است.» «ذکرُ اللَّه دعامةُ الایمان و عصمةٌ مِن الشّیطان.»59 «یاد خدا ستون ایمان و نگهبان از شیطان است» «ذکرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60 «یاد خدا دور کننده دردها و گرفتارى‏هاست» «مَن أکثر ذکراللَّه فقد برى‏ء من النّفاق.»61 «آنکه بسیار یاد خدا کند از نفاق در امان است.» چنانکه در این احادیث هم مشخص است، ذکر در انسان دقیقاً نقش حفاظتى را ایفاء مى‏نماید؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دایره عصمت، هدایت و ارشاد مى‏نماید. در قرآن نیز چنین مفهومى از ذکر و تذکّر نمایان است؛ که در شواهدى از آن، موضوع را توضیح خواهیم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، یادآورى این نکته لازم است که در قرآن واژه ذکر، آن‏جا که مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پایین است و یا آنجا که بیان محاورات مردمى است، در بردارنده یکى از مفاهیم هیجده گانه‏اى است که قبلاً آوردیم؛ ولى آنجا که بیان حال و رابطه خالق و خدایشان است، یک معنا بیش ندارد؛ و آن یادآورى عظمت خداوند عالمیان است که در نهایت خوف و خشیت انجام مى‏پذیرد؛ هر چند که به طور کلى در مفاهیم ذکر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشیت پدیدار است؛ امّا در ارتباط از پایین به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و این یادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست که نقش پاسدارى از اندوخته‏هاى ایمانى را در قلب انسان ایفا مى‏نماید. اینک شواهد قرآنى را در این خصوص مرور مى‏نماییم: 1- «وَ اذکُر رَبَّکَ فِى نَفسِکَ تَضَرُّعاً وَ خیفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتکُن مِنَ الغافِلینَ.» (اعراف/ 205) «پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن؛ و از غافلان مباش.» 2- «اَلَّذینَ اِذا ذُکراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35) «همان‏ها که چون نام خدا برده مى‏شود، دل‏هایشان پر از خوف مى‏شود.» 3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّکرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَیبِ.» (یس/ 11) «تو فقط کسى را انذار مى‏کنى که از این یادآورى پیروى کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.» 4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذیرٍ مِن قبلِکَ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّروُنَ.» (قصص/ 46) «تا قومى را که پیش از تو انذار کننده‏اى براى آنان نیامده است بترسانى، شاید که متذکّر شوند (بترسند).» 5- «وَ جى‏ءَ یَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَومَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّکرى.» (فجر/ 23) «در آن روز، جهنم را حاضر مى‏کنند؛ در آن روز، انسان، متذکِّر مى‏شود، (مى‏ترسد)؛ اما این تذکّر چه سودى براى او دارد؟» 6- «فَذَکِّر بِالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعید.» (ق/ 45) «پس به وسیله قرآن، کسانى را که از عذاب من مى‏ترسند، متذکّر ساز.» 7- «کتابٌ اُنزِلَ اِلیکَ فَلا یَکُن فِى صدرِکَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذکرى لِلْمُؤمِنینَ.» (اعراف/ 2) «این کتابى است که بر تو نازل شده - پس نباید از ناحیه آن ناراحتى در سینه داشته باشى - تا به وسیله آن بیم دهى؛ و تذکّرى است براى مؤمنان.» 8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشى.» (طه/ 1-3) «اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتى. آن را فقط براى یادآورى کسانى که مى‏ترسند نازل کردیم.» 9- «وَ کَم اَهلَکْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحیصٍ. اِنَّ فِى ذلِکَ لَذِکرى لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهیدٌ.» (ق / 36-37) «چه بسا اقوامى را که بیش از آنان هلاک کردیم، اقوامى که از آنان قوى‏تر بودند و شهرها را گشودند، آیا راه فرارى وجود دارد؟ در این تذکّرى است براى آن کس که قلب (آگاه) دارد؛ یا گوش دل فرا دهد؛ در حالى که حاضر باشد.» 10- «کَلاّ بَل لایَخافوُنَ الآخِرَةَ. کَلاّ اِنَّهُ تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55) «چنین نیست، بلکه آنان از آخرت نمى‏ترسند. چنین نیست آن یک هشدار باشى است، که هر کس بخواهد از آن پند گیرد.» 11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم یَذَکَّروُنَ.» (انفال/ 57) «اگر آنان را در جنگ بیابى، آن چنان به آنان حمله کن که جمعیّت‏هایى که پشت سرشان هستند، پراکنده شوند؛ شاید بترسند.» 12- «...اَوَلَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَن تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ...» (فاطر/ 37) «آیا شما را به اندازه‏اى که براى آگاهى انسان لازم بود عمر ندادیم؟ و هشدار دهنده‏اى به سوى شما نیامد؟!» 13- «اِنَّ اللَّهَ... وَ یَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ الْبَغْىِ یَعظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 90) «خداوند... از فحشاء ومنکر و ستم، نهى مى‏کند؛ و به شما هشدار مى‏دهد؛ شاید متذکّر شوید.» 14- «اِنَّ الَّذین اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201) «پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه‏هاى شیطان شوند، به یاد (خدا) مى‏افتند؛ و فوراً آگاه مى‏شوند.» 15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِکَ خَیرٌ ذلکَ مِن آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّکُم یَذَکَّروُنَ.» (اعراف/ 26) «لباس ترس و پرهیزگارى بهتر است، اینها از آیات خداست؛ تا متذکّر شوند.» 16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2) «مؤمنان، تنها کسانى هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دل‏هایشان ترسان مى‏شود.» 17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِیُنذَروُا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهیم/ 52) «این پیامى براى مردم است، تا همه به وسیله آن انذار شوند، و بدانند او خداى یکتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گیرند.» 18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً و قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوى الّذینَ یَعلَمونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند.» 19- فَذَکِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّکرى. سَیَذَّکَّروُ مَن یَخشى.» (اعلى/ 9-10) «پس تذکّر ده اگر تذکر مفید باشد. کسى که خدا ترس باشد، متذکّر خواهد شد.» این آیاتى که به عنوان شاهد آوردیم و ده‏ها آیه دیگر، بیانگر آن است که تذکّر در سیر از خلق به سوى حق حاوى پیامى از عظمت‏شناسى، احساس خوف و خشیت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالمیان است که همگى نشانه آمادگى و بیدارى نیروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند که در کلّیت ذکر، مفهومى از انذار و توجه به آسیب‏ها نهفته است. از مجموعه آیات قرآنى چنین فهمیده مى‏شود که همه مراحل تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنیّت، ثبات و اطمینان در وجود انسانى رسیده و او را به سوى رشد و تعالى هدایت مى‏کند که قوّه تذکّر همواره در دل انسان زنده و بیدار بوده باشد. على‏علیه السلام مى‏فرماید: «فى الذِّکرِ حَیاةُ القلوبِ.»62 «ذکر، مایه زندگى دل‏هاست.» و قرآن در یک کلام مى‏فرماید: «الَّذینَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِاللَّهِ اَلا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28) «آنان کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دل‏هایشان به یاد خدا مطمئن است؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دل‏ها آرامش مى‏یابد.»
جایگاه و خاستگاه ذکر
مداومت بر ذکر، بهترین عبادت‏هاست؛63 و بهترین ذکرها هم قرآن است.64 ذکر، مناره ایمان است؛65 که فکر66 و عقل و قلب را جلا و نورانیّت مى‏بخشد.67 آنها را رشد مى‏دهد؛68 و هدایت مى‏کند.69 هیچ هدایتى مانند ذکر نیست؛70 زیرا که ستون ایمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شیطانى است.71 امّا منشأ و خاستگاه ذکر، علم و حکمت مى‏باشد؛ اهل ذکر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند. بنگرید قرآن را: 1- «قُلْ هَل یَستَوى‏الَّذینَ یَعلَموُنَ والَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّمایَتَذَکَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «بگو: آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند! تنها خردمندان متذکّر مى‏شوند.» 2- «یُؤتِى الحِکمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَیراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269) «دانش و حکمت را به هر کس بخواهد مى‏دهد؛ و به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذکِّر نمى‏شوند.» 3- «... وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما یَذَکَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7) «تفسیر آن (متشابهات قرآن را) جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند. مى‏گویند: ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذکّر نمى‏شوند.» 4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِنْ کُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبیاء/ 7) «اگر نمى‏دانید، از آگاهان بپرسید.» 5- «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29) «این کتابى است پربرکت که بر تو نازل کرده‏ایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» از این روى، کسانى اهل ذکر به شمار مى‏روند که داراى قدرت تفکّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با یاد خدا از باورهاى تکوینى و تشریعى خود پاسدارى مى‏نمایند.
اولواالالباب کیانند؟
اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دلیل اینکه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چیز، عقل کامل و قلب گفته مى‏شود. اما با تعبیرى که از اولواالالباب در قرآن مشاهده کردیم، اولواالالباب، صاحبان علم و حکمتى هستند که به هر چیزى که از جانب خدا آمده است ایمان دارند؛ و اهل ذکر نیز مى‏باشند. حال با این تعبیر، از آنجا که طبق آیات قرآنى و روایات رسیده، عقل سلیم، حکمت، ایمان و تذکّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از این رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بیشتر سازگارى نشان مى‏دهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زیرا که صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غیرمؤمنى را شامل مى‏شود؛ در حالى که اولواالالباب، مدالى است که جز مؤمنان عالم و پرهیزگار را نشاید. از این رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذکر و تذکّر واقعى معرفى مى‏نماید و مى‏فرماید: «اِنّما یتذکّر اولواالالبابِ» «وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»
فرق تقوا و تذکر
با توجه به تعریفى که از تذکّر آورده شد، این سئوال به ذهن مى‏آید که پس فرق تذکّر با تقوا چیست؟ اگر تذکّر حالت انذار و آسیب‏شناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصیّتى برخوردار است.73 اگر تذکّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مى‏رود، تقوا هم چنین است.74 اگر جایگاه تذکّر، قلب است، تقوا هم جایگاه قلبى دارد.75 اگر تذکّر، از مرتبت بالایى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفیعى است76؛ پس چگونه از هم تمییز داده مى‏شوند؟ و وجوه تمایز آنها چیست؟ این سئوال، پاسخ مفصلى را مى‏طلبد که از حوصله این مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مى‏توان چنین گفت: مهم‏ترین و اساسى‏ترین فرقى که تذکّر و تقوا با هم دارند، این است که تذکّر، ارتباطش با اندیشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذکّر، در سامانه ایمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ایفا مى‏کند. تقوا، کیفیت تولید و چگونگى عملکرد انسان را نشان مى‏دهد، ولى تذکّر عملکردهاى انسانى را با استانداردهاى تشریعى و ایمانى مورد ارزیابى و بازنگرى قرار مى‏دهد؛ تا محصول تقوا را عالى‏تر نموده و مشترى پسندش نماید. على‏علیه السلام مى‏فرماید: «اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77 «تقوا، نهایت رضایتمندى خدا از بندگانش است.» تذکّر، در فرآیند قبل از تولید و بعد از تولید فعال است و کاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصمیم‏گیرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مى‏دهد. به طور کلى تقوا، محصول نهایى تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر، در بسته‏بندى خداپسندانه است. شواهدى از آیات قرآنى را در این مورد مرور مى‏نماییم: 1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِکَ خیرٌ» (اعراف/ 26) «لباس تقوا و پرهیزکارى بهتر است.» 2- «لَیسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِکَةِ وَ الکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ الیَتامى وَ المَساکینَ وَ ابنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّکوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرینَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حینَ البأسِ اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوُا وَ اُولئِکَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177) «نیکى، این نیست که روى خود را به سوى مشرق و مغرب کنید؛ بلکه نیکو کسى است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب و پیامبر ایمان آورده، و مال را با همه علاقه‏اى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى‏کند؛ نماز را بر پا مى‏دارد و زکات را مى‏پردازد؛ و کسانى که به عهد خود به هنگامى که عهد بستند - وفا مى‏کنند؛ و در برابر محرومیّت‏ها و بیمارى‏ها و در میدان جنگ، استقامت به خرج مى‏دهند، اینان راست گویانند و پرهیزگارانند.» 3- «ذالِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدىً لِلمُتَّقینَ. الَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقوُنَ. وَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالاخِرَةِ هُم یُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4) «آن (قرآن) کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت تقوا پیشگان است. (تقوا پیشگان) آنانند که به غیب، ایمان مى‏آوردند؛ و نماز را بر پا مى‏دارند، و از نعمت‏هایى که به آنان داده‏ایم، انفاق مى‏کنند. همچنین آنانند که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان مى‏آورند؛ و به رستاخیز یقین دارند.» تقواپیشگان، همواره در اندیشه مرغوبیت کالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از تولید کالاى نامرغوب جداً پرهیز دارند؛79 و هیچگاه تولیدات و اعمال خود را بهترین اعمال نمى‏دانند و بر آن نمى‏بالند، بلکه براى خداپسندتر کردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذکّر و بازنگرى قرار مى‏دهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه که خدا فرماید: «یا اَیُّها الَّذین آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102) «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! آن گونه که حقّ تقوا و پرهیزگارى است از خدا بپرهیزید.»
تدبّر
با توجه به تعریف و توضیحى که با استفاده از آیات قرآنى در ابتداى این جستار داشتیم، نکات زیر جلب نظر مى‏کند: 1- تدبّر یک فرآیند قلبى است: «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24) 2- تدبّر، کلید و رمز بازگشایى قلب‏هاست: «ام على قلوب اقفالها.» 3- تدبّر،اختصاصى به موارد دیدارى همچون تفکّر، و اختصاصى به مطالب شنیدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلکه جامع‏نگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مى‏شود: «اوُلئکَ الَّذینَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا یَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِیَدَّبِّروُا آیاتِهِ.» 4- تدبّر، آسیب‏شناسى را به دنبال دارد: «لِیَتَذَکَّرَ اُولُواالالبابِ.» 5- تدبّر، مى‏فهماند که قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقیب مى‏نماید؛ و اختلافى در سر تا سر آن دیده نمى‏شود: «افلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیراللَّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» 6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزایش یابد به همان مقدار نتایج و پیام‏هاى بیشترى از آن دریافت خواهد شد؛ «مبارکٌ لیدّبّروا.» 7- تدبّر در قرآن، دستور و تکلیف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از این رو، تدبّر، در راستاى عمومى‏سازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا یتدبّرونَ القرآن...» 8- تدبّر، نفى تقلید ایستایى، در تفاسیر و برداشت‏هاى دیگران از قرآن است. «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها...»
معناى تدبّر از منظر روایات
تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بیشتر روشن مى‏شود که از منظر روایات نیز به آن نگاهى داشته باشیم: پیامبر خداصلى الله علیه وآله فرمود: «... معاشر الناس تدبّروا و افهموا آیاته و انظروا فى محکماته و لا تتّبعوا متشابهه...»81 «اى مردم! در آیات قرآن تدبّر کنید و آن را خوب درک نمایید. در محکمات ان دقت کنید؛ و متشابهاتش را پیروى مکنید.» حضرت على‏علیه السلام در ذکر خیرى از برادران ایمانى خود چنین فرمودند: «اَوّه على إخوانى الّذین تَلَوُا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحیوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة...»82 «دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت کردند. در واجبات الهى تدبّر کرده و آنها را بر پا داشتند. سنّت‏ها را زنده و بدعت‏ها را نابود کردند.» آن حضرت در بیان دیگرى فرمود: «ألا لا خیر فى قرائة لیس فیها تدبّر...»83 «آگاه باشید! قرآن خواندنى که با تدبّر همراه نباشد، خیرى در آن نیست.» امیرمؤمنان على‏علیه السلام در حدیث دیگرى نیز فرمودند: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84 «آیات قرآن را تدبّر کنید؛ و از آن پند بگیرید، که همانا آن رساترین پندهاست.» حضرت امام جعفر صادق‏علیه السلام در تفسیر آیه «یَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) - «کسانى که به آنان کتاب دادیم، آن را تلاوت مى‏کنند؛ آن گونه که حق تلاوت آن است» - فرمودند: «یرتّلون آیاته و یتفهّمون معانیه؛ و یعملون بأحکامه؛ و یرجون وعده و یخشون عذابه، و یتمثّلون قصصه؛ و یعتبرون أمثاله؛ و یأتون أوامره؛ و یجتنبون نواهیه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آیاته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آیاته، یقول اللَّه تعالى: «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَبِّروُا آیاتِهِ.»85 «آیاتش را روشن و شمرده مى‏خوانند؛ به مفاهیم آن توجه مى‏کنند؛ احکام آن را به کار مى‏بندند؛ به وعده‏هایش امیدوارند؛ از عذابش ترسناکند؛ از داستان‏هایش سرمشق مى‏گیرند؛ از مَثَل‏هایش پند مى‏گیرند؛ دستورهایش را بجا مى‏آورند؛ از نهى‏هایش پرهیز مى‏کنند. به خدا سوگند! که حق تلاوت آن به حفظ آیات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سریع سوره‏ها - ده جزو و پنج جزو آن - نیست. (چه بسا کسانى که) کلماتش را حفظ کردند و دستورهاى آن را ضایع ساختند؛ در حالى که رعایت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آیات الهى است، چنانکه خداوند مى‏فرماید: قرآن، کتابى است پربرکت که بر تو نازل کرده‏ایم تا در آیات آن تدبّر کنند.» در روایت دیگرى آمده است که آن حضرت هنگامى که قرآن به دست راست مى‏گرفت تا آن را بخواند، قبل از باز کردن قرآن چنین دعا مى‏کرد: «أللّهم... لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فیها بل اجعلنى أتدبّر آیاته و أحکامه آخذاً بشرایع دینک...»86 «خدایا قرائت مرا قرائتى که تدبّر در آن نیست قرار مده، بلکه مرا آن گونه قرار بده که در آیات و احکام آن تدبّر کنیم، در حالى که قوانین دین تو را اخذ مى‏کنم.» پیام روایات در مفهوم تدبّر و کارآیى‏هاى آن 1- رعایت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «یرتلون آیاته»، «لاخیر فى قرائة لیس فیها تدبّر.» 2- عمومى‏سازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آیاته...» 3- تأمل در محکم و متشابه آن: «وانظروا فى محکماته...» 4- استخراج حکم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحکموه وتدبّروا الفرض.» 5- پیاده‏سازى احکام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «یعملون باحکامه.» 6- ترویج سنّت‏ها و مبارزه با بدعت‏ها: «أحیوا السُّنّة و أماتوا البدعة.» 7- پندگیرى از مطالب تاریخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا» و «و یعتبرون أمثاله.» 8- امیدوارى به وعده‏هاى قرآنى: «و یرجون وعده.» 9- احساس کردن عذاب‏هاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و یخشون عذابه.» 10- خود را در گودىِ داستان‏هاى قرآن دیدن: «یتمثّلون قصصه.» 11- پیروى از دستورهاى قرآنى: «و یأتون أوامره.» 12- پرهیز از نهى‏هاى قرآنى: «ویجتنبون نواهیه.» تدبّر، از واژه‏هاى مهجور قرآنى است که تا کنون از عروس معناى آن نقاب‏گشایى کاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفکّر معنا کرده‏اند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند این واژگان و این تعابیر در دستگاه وجودى انسان، بى‏ارتباط با همدیگر نیستند، ولى هر کدام جایگاه و مفهوم ویژه خود را دارند، که در یک خلاصه‏نگارى چنین‏اند: تفکّر (پردازشِ محسوساتِ دیدارى)ر جهان‏شناسى تعقّل (پردازشِ محسوساتِ دیدارى و شنیدارى)ر خداشناسى تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنیدارى با آمیزه ایمان)ر دین‏شناسى تذکّر (توجه به آفات، هواها و تهدیدها)ر آسیب‏شناسى تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهیمِ قرآنى با آمیزه ایمان) ر قرآن‏شناسى تقوى (کیفیتِ محصولِ نهایى، عملکردها)ر کردارشناسى تدبر بعد از عمل (تکرارِ پیام یابى‏هاى قرآنى با آمیزه روح قرآنى) ر فرصت‏شناسى این ترتیب براساس نظمى است که در متن مقاله بدان پرداختیم. هر چند مى‏توان نظم این مراحل را به شکل دیگرى نیز در نظر گرفت، از آن جمله: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذکّر، زیرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذکّر عامل تنظیم و تعدیل و مانع خروج از معیارهاست. با توجه به بار معنایى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، یعنى: پویایى در قرآن اندیشى و قرآن زیستى براى صعود به پلّه‏هاى بالایى ایمانى و تولید عمل صالح. تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر کس به اندازه خود مى‏تواند از خرمن اندیشه قرآن خوشه‏اى بچیند و بهره‏اى ببرد، که این خود زمینه توسعه علم و اندیشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود. تدبّر در قرآن، تا جایى که دستاویز توجیه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانیّت نگردیده باشد، مصداق و تفسیر به رأى نبوده و همه مؤمنان مکلّف به اجراى آن هستند.
پی نوشت ها
________________________________________
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلى، قم، دارالکتب العلمیه، 1392 ق، /166 2- فقیه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172. 3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى و سید فضل‏اللَّه یزدى طباطبایى، بیروت، 1480 ه 158/9. 4 - قاضى ابى السعود، تفسیر ابى السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6. 5- حقى بروسوى، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، 698/8. 6- طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتى کرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9. 7- مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364. 8- سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، امیر کبیر، 345/1 1384. 9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361. 10- شیخ سعدى، طیبیات. 11- شناخت، /32. 12- تجرید: یعنى دو امرى که در عالم عین، هرگز از یکدیگر جدا نمى‏شوند و امکان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مى‏تواند دو امر را از یکدیگر جدا کند؛ یعنى تجرید و مجرّد کند. 13- شناخت، /34. 14- همان، /40. 15- همان. 16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369. 17- همان، /208-207. 18- همان، /222. 19- همان، /229. 20- فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344. 21- شناخت، /50. 22- همان، /51. 23- همان، /50. 24- همان، /58. 25- شناخت، /62. 26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المکتبة الاسلامیة، بى‏تا، 698/2. 27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359. 28- المعجم الوسیط، 617/2. 29- نگ: مفردات راغب، ذیل واژه «فقه» و «المعجم الوسیط»، 698/2. 30- حضرت على‏علیه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اولیائة...» نهج البلاغه، خطبه 27. 31- «.. لهم الخیرات...» (توبه/ 88). 32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27. 33- قمى، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بى‏تا، 381/2. 34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تمیمى، غررالحکم و دارالکلم، چاپ اول، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366. 35- نهج البلاغه، خطبه 110. 36- امام خمینى، روح اللَّه، چهل حدیث، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368. 37- نگ: المنجد، ذیل ماده ذکر 38- بقره/ 152. 39- نساء/ 103. 40- آل عمران /135. 41- یوسف/ 42 42- بقره /231. 43- ق/ 45 44- انبیاء / 10 45- انبیاء / 24 46- حجر/ 6 47- انبیاء /5 48- انبیاء/ 7. 49- انبیاء/ 105. 50- اعراف/ 62 51- یس /69 52- نور /37 53- جمعه /9 54- طه/ 124 55- انبیاء/2 56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180. 57- تصنیف غررالحکم، حدیث 188/ 3614. 58- همان، حدیث 3621. 59- همان، حدیث 3620. 60- همان، حدیث 3618. 61- محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حدیث 6433. 62- تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3643. 63- على‏علیه السلام: «استدیموا الذکر... و هو افضل العبادة» تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3654. 64- على‏علیه السلام: «افضل الذکر القرآن» همان، حدیث 3635. 65- على‏علیه السلام: «ذکر اللَّه نور الایمان» همان، حدیث 3638. 66- على‏علیه السلام: «دوام الذکر یُنیر القلب و الفکر» همان، حدیث 3656. 67- على‏علیه السلام: «الذکر نور العقول و حیاة النفوس و جلاء الصدور» همان، حدیث 3634. 68- على‏علیه السلام: «الذکر نورٌ و رشد» همان، حدیث 3629. 69- على‏علیه السلام: «الذکر هدایة العقول و تبصرة النفوس» همان، حدیث 3632. 70- على‏علیه السلام: «لا هدایة کالذکر» همان، حدیث 3646. 71- على‏علیه السلام: «ذکر اللَّه دعامة الایمان و عصمة من الشیطان» همان، حدیث 3620. 72- در این باره آیات قرآن و برخى از روایات را قبلاً آوردیم: حال، چند روایت دیگر را ملاحظه فرمایید: حضرت امام باقرعلیه السلام: «العقل مسکنة قلب» میزان الحکمة، 438/6. حضرت على‏علیه السلام: «الحکمة شجرة تنبت فى القلب» تصنیف غرر الحکم، حدیث 59/ 617. حضرت على‏علیه السلام: «رأس الحکمة لزوم الحق»، همان، حدیث 631. حضرت على‏علیه السلام: «لاتسکن الحکمة قلباً مع شهوة»، همان، حدیث 609. 73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الکافرین» (بقره/131). 74- على‏علیه السلام «التقوى اجتناب» تصنیف غررالحکم، /268، و «... لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حدیث 5881. 75- «و من یعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئک الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و على‏علیه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنیف غررالحکم، 269، حدیث 5858. 76 - «ان اکرمکم عنداللَّه اتقاکم» (حجرات /13) و على‏علیه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنیف غررالحکم، حدیث 5877. 77 - تصنیف غرر الحکم، /269، حدیث 5858. 78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه یحب المحسنین» (مائده/93). 79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2). 80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا» (اعراف/201). 81- حرّ عاملى، شیخ محمدبن حسن، وسایل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18. 82- نهج البلاغه، خطبه 182. 83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92. 84- تصنیف غررالحکم و دررالکلم، /111. 85- میزان الحکمة، 84/8. 86- نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، 372/13.
 

تبلیغات