بازکاوى «تدبّر» در قرآن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
«تدبر» اصلاح ویژهاى است که کلام وحیانى، آن را تنها براى غور و ژرفاندیشى در کل قرآن برگزیده است، و کاربردى جز در قرآنشناسى ندارد. در محافل و منابع قرآنى و در حلقههاى تفسیر، کلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا که در مفهومشناسى آن، در تعابیر مترادف گونهاى همچون، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر، آینده نگرى و نیوشیدن کلام حق باجان و دل متوقف ماندهاند. این که جایگاه هر یک از تعابیر و واژهها در چیدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با کدام یک از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى میان آنها وجود دارد؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسان ایفا مىنمایند؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ایفا مىنمایند؟ تدبر با واژههاى مشابه خود چه وجوه اشتراک و افتراقى دارند؟ پرسشهایى هستند که تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است. مقاله حاضر، این پرسشها را با استناد به دلایل قرآنى و گاه روایى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مىگشایدمتن
در سخن وحى و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأکید بوده است: 1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24) «آیا در قرآن تدبّر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفلهاست؟» 2) «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29) «این کتاب پربرکتى است که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» 3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً.» (نساء/ 82) «آیا درباره قرآن تدبّر نمىکنند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند.»
معناى تدبّر در قرآن
مفسّران و نویسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشتهاند؛ امّا از وادى تعریف لغوى چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههایى از تعاریف آنان چنین است: راغب اصفهانى، که از ناموران واژهشناسى قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 مىپردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشارهاى بدان نکرده و هیچ معنایى براى آن نمىآورد. فقیه دامغانى مىنویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنى تفکّر در قرآن.» مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمىکند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معناى آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمىکنند تا حقّى که به گردن دارند ادا کنند.» تفسیر ابى السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» اى اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4 «افلا یتدبّرون القرآن» یعنى: چرا به قرآن توجه نمىکنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمىنگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.» تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتى لایقعوا فى المعاصى الموبقة»5 «تدبر یعنى آیندهنگرى در کارها...» و در ادامه همان توضیح ابى السعود را مىآورد که در بالا ترجمه شد. المیزان: «تدبّر یعنى گرفتن چیزى بعد از چیز دیگرى است و در مورد آیات قرآن به معناى تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتایج و عواقب چیزى است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسى علل و اسباب چیزى گفته مىشود.»7 جلال الدین سیوطى: «تدبّر و اندیشیدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینهها فراخ گشته و دلها نورانى مىشود. خداوند متعال مىفرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معناى آنچه تلفّظ مىکند مشغول دارد؛ و معناى هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل کند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهى و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتى رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست کند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناک گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیهاى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم کند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8 چنانکه مشاهده مىشود، در میان تعاریفى که براى «تدبّر» نوشتهاند، تعریف سیوطى جامعترین تعریفى است که در یک خلاصهنگارى مىتوان آن را آورد. تعریف سیوطى را شاید بتوان خلاصهتر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژههاى چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمىتوان دست یافت. تدبّر، واژه بسیار وسیعترى از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وى در قلبها وجریان آن در شریانهاى وجود انسانهاى مؤمن و پرهیزگار براى ایجاد تحوّل و خدایى شدن است. به قول اقبال لاهورى: نقش قرآن چون در این عالم نشست نقشهاى پاپ و کاهن را شکست فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابى نیست چیز دیگر است چون که در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود اکنون براى بازشناسى مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتى است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن براى تبیین موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مىنماید.
ابزار و منابع شناخت
حسّ، عقل و قلب، اساسىترین ابزار شناخت در انسان مىباشند. برخى از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالى نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کردهاند. حال به توضیح مختصرى درباره هر یک از آنها مىپردازیم:
1) حسّ
انسان داراى حسهاى متعددى است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پى بردهاند که عبارتند از: بینایى، شنوایى، چشایى، بویایى، بساوایى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهتیابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود... اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکى از رنگها یا از یکى از شکلها و فاصلهها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزى که داراى یک رنگ است بخواهید رنگش را براى او بیان کنید ]براى او قابل درک نخواهد بود9] قرآن در یکى از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح مىفرماید: «وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالى که هیچ چیز نمىدانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را که هیچ شناختى جز از مسیر آنها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصرى محرک و فعال کننده آن ابزارهاى اصلى مىباشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است. چه بسا که انسان تصاویرى را نگاه مىکند و صداهایى را مىشنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عکسالعمل هم نشان مىدهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنى با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشى از آن صحنه و هیچ ذهنیّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از این رو، هر کارى که از انسان صادر مىشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مىشود که سعدى گفته است: «هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهاى من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».10
2) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافى نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگرى نیاز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزیه و تحلیل و گاهى به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقولههاى مختلف دستهبندى کردن.»11«آن قوهاى که «تجرید»12 مىکند، آن قوّهاى که تعمیم مىدهد، آن قوّهاى که تجزیه و ترکیب مىکند، آن قوهاى که حتى کلیّات را ترکیب مىکند، تجزیه مىکند، ما این را قوّه عاقله مىگوییم.»13 «تا وقتى که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى که پاى عمل در میان بیاید، پاى عقل هم در کار مىآید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار یقینى و برهانى دارد.»15 «عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسى، شناختهاى جدیدى مىسازد، که این شناختها میوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
3) قلب
سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب که در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه 3) مرکز شناختها و آگاهىهایى که نه حسّى است و نه عقلى که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17 نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مىشود که قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچههایى است که روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىکند.18 قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است که انسان با این حواس مىتواند حقایقى را ادراک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19 پاسکال مىگوید: «به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست مىآید. دل دلایلى دارد که عقل به آن دسترسى ندارد.»20 قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفى مىفرماید: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُمْ...» (حجرات/ 14) «عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم. زیرا ایمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است.»
4) طبیعت
«یکى از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمى که ما الآن در آن زیست مىکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21 «... اکثر صاحبنظران، طبیعت را یک منبع براى شناخت مىدانند.»22 «افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقیقت نمىداند.»23 شهید مطهرى در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین مىگوید: «اینها یک افکارى است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشههاى بشر را از توجه به این درون گرایىها و این ذهنیّتگرایىها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعتگرا بکند. نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم مىکند؛ متوجه مطالعه تاریخ مىکند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مىکند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىکند؛ ]امّا[ به عنوان یک شیى از اشیاء طبیعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است. ... درون گرایى و برونگرایى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونى که از معنویت تهى باشد، باطل مىداند.»24 پس، سیر طبیعت، تنها براى شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه براى شناخت خداى طبیعت و براى رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است: «الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند؛ ]مىگویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماوراى طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آنها در مجال این بحث نیست.
5) تاریخ
«قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه مىدارد. ممکن است بگویى که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولى تاریخ یعنى: جامعه انسانى در حال حرکت و در حال جریان. آیاتى که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فى الارض» علناً به ما مىگوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمىکنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنى بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاریخى کرده است.»25
سیر اندیشه از تفکّر تا تدّبر
اکنون پس از آشنایى با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنى: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد که از ردهبندى مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتى در دست داشته باشیم، البته نگارنده، ردهبندى صریحى از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامى ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلامصلى الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معنادارى تبعیت مىکند، از این رو در ردهبندى آن مفاهیم را با دلایلى که در زیر مىآوریم، به این ترتیب صحیح مىپنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا 1) در سوره نحل، به ترتیب چنین مىفرماید: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او کسى است که از آسمان، آبى فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانى که حیوانات خود را در آن به چرا مىبرید نیز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوهها مىرویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن براى اندیشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلک لایَةً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتى را که در زمین به رنگهاى گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است براى گروهى که متذکّر مىشوند.» مشاهده مىکنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بدیهیات عقلى آغاز و به مراحل پیچیدهتر بعدى پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنى همه افرادى که داراى عقلند، مىتوانند با بکارگیرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلى که جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبى برخوردارند؛ یعنى از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام مىگیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند. 3) تفکّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه که با صبغه ایمان مىآمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مىنشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیبشناسى نموده و به بازاندیشى در فکر و عمل، و پویایى دایمى فرا مىخواند، «تذکّر» مىگویند.
تفکّر
«تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسى به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است: «اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26 «به کار بردن عقل در معلومات، براى رسیدن به شناخت مجهولات )که همان مفهوم اندیشیدن و بررسى را مىرساند.» «الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27 «فکر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]کشف [مجهول.»
تفکّر در قرآن
براى رسیدن به معناى تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتى که در آن دستور به تفکّر آمده است، مرورى داشته باشیم:
1) اندیشه در آفرینش آسمانها و زمین
«الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد مىکنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند، ]مىگویند[: پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
2) اندیشه در رویش گیاهان
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن ]آب[ براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوهها مىرویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است.»
3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات
«وَ اَوْحى رَبُّکَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِى مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى کرد که از کوهها و درختان و داربستهایى که مىسازند، خانههایى برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راههایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، براحتى بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود که در آن، شفا براى مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى که مىاندیشند.»
4) اندیشه در خود و دیگر آفریدهها و مسأله مرگ و پایان حیات آنها
«اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8) «آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معیّن نیافریده است.»
5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آنها
«وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانههاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند.»
6) اندیشه در اخلاق و عملکرد گروههاى اجتماعى
7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«... مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مىآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مىکند؛ این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را بازگو کن، شاید بیندیشند.» با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مىیابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار مىرود.
1) اندیشه در محسوسات دیدارى (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات)
«یتفَکَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان «ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیارى درختان به وسیله باران و چشمهها
2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند «اجل مسمّى» = مرگ حتمى «جعل بینکم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى «و اوحى ربّک الى النّحل...» = فطرت حیوانات
3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستى (رهیابى از بدیهیات به کشف حقایق نظرى)
«یتفکّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» = کلّ بنابراین، ادراکى که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهى (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنى بر عهده قوه تفکّر مىباشد. مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر مىشود، مرحلهاى است که انسان در دریافت و اثبات قضایاى آن به علوم، دلایل و براهین پیچیدهاى نیاز ندارد؛ و هر انسانى که داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مىتواند از آن استفاده نموده و برخى از حقایق طبیعى را درک نماید.
تعقّل
«العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چیزى است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روى مىدهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده مىشود.» با مقدارى ژرفاندیشى در قرآن در مىیابیم که در چیدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است که آن عبارات، همانندى کمترى را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده مىشود:
1- تعقّل درباره مسائل گفتارى - شنیدارى
«و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10) (جهنمیّان) مىگویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مىکردیم، در میان دوزخیان نبودیم.» «وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند کسانى نباشید که مىگفتند: شنیدیم؛ ولى در حقیقت نمىشنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه (تعقّل) نمىکنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44) «آیا گمان مىبرى بیشتر آنان مىشنوند یا مىفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراهترند. «... یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را مىشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مىکردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامى که مؤمنان را ملاقات کنند، مىگویند: ایمان آوردهایم، ولى هنگامى که با یکدیگر خلوت مىکنند، مىگویند: چرا مطالبى را که خداوند براى شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو مىکنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمىفهمید؟!»
2) تعقّل در حیطه مباحث مکتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10) «ما بر شما کتابى نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمىفهمید؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2) «ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، شاید درک کنید.» «وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنکبوت/ 43) «اینها مثالهایى است که ما براى مردم مىزنیم، و جز دانایان آن را درک نمىکنند.»
3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.» «وَ ما اوُتیتُم مِن شَىءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمىکنید؟!»
4) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعى
«... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد مىپندارى؛ در حالى که دلهایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومى هستند که تعقّل نمىکنند.»
5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم یَسیروُا فِى الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109) «آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمىکنید؟» «لَقَد کانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (یوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و اندیشه بود.» با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مىیابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد:
1) در محسوسات گفتارى و شنیدارى
«... لو کنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون»
2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا الیکم کتاباً... افلا تعقلون»
3) در کشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت
«و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون» بدیهى است که درک مطالب شنیدارى و نوشتارى و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادى نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر مىآید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است. بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنى یعنى: مراجعه به معلومات بدیهى پیشین و آمیختن با قضایاى نظرى و واقعیات جهان بالا و پایین، براى کشف مجهولات عمیق و پیچیدهتر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر مىکنند.
تفقّه
یکى دیگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعریف اهل لغت، از ریشه «فقه» به معناى درک عمیق علمى و تخصّص یافتن در آن است؛ که غالباً در علوم دینى و احکام شرعى کاربرد دارد.29 این تعریفى که بیشتر لغت شناسان از واژه تفقّه کردهاند، فرق چندانى با تفکّر و تعقّل نشان نمىدهد؛ و مفهوم دقیقترى از آن را افاده نمىکند. معناى دقیق و عمیق تفقّه آنجا روشن مىشود که در سیاق سخن وحى بدان توجّه شود.
معناى تفقّه در قرآن
آنچه از قرآن کریم برداشت مىشود این است که حوزه عمل تفکّر و تعقّل - با وجه تمایزى که میان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره کردیم - تا کرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، یعنى قلب است. تفکّرات و تعقّلات آن گاه که با خمیرمایه ایمان آمیخته و به اعتقاد معنوى تبدیل مىشود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترین جایگاه وجودى انسان که قلب است، جاى مىگیرد. بنابراین تفقّه، یعنى تعقّل در مفاهیم شرعى براى درک حقیقت و یقین به آنها. بدیهى است که دین، هویت قلبى دارد؛ زیرا با ایمانى موضوعیّت مىیابد که جایگاه آن در قلب است. به این آیات قرآنى بنگرید: «فَمَنْ یُرِدِاللَّهُ اَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ...» (انعام/ 125) «آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را براى اسلام مىگشاید.» «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لکنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُم...» (حجرات/ 14) «بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردهایم. بگو: شما ایمان نیاوردهاید؛ بلکه بگویید، اسلام آوردهاید، زیرا هنوز ایمان به قلب شما وارد نشده است.» با توجه به پایگاه قلبى دین که قلب است قرآن عظیم، دستور تفقّه در دین را صادر مىکند و مىفرماید: «... فَلَو لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوُا فى الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحْذَروُنَ...» (توبه/122) «چرا از میان هر اجتماعى، کسانى کوچ نمىکنند، تا دینشناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بیم دهند؟ شاید بترسند و خوددارى کنند!» براى شناخت بیشتر مفهوم و جایگاه قلبى تفقّه، قرآن کریم آیات زیادى دارد که برخى از آنها چنیناند: «... لَهُم قُلوُبٌ لایَفْقَهوُنَ بِها...» (اعراف/ 179) «آنان قلبهایى دارند که با آن نمىفهمند.» «وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25) «بر دلهاى آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند.» «صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا یَفْقَهونَ.» (توبه/ 127) «خداوند دلهایشان را منصرف ساخته؛ چرا که آنان گروهى هستند که نمىفهمند.» «رَضوُا بِاَنْ یَکوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا یَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87) «آنان راضى شدند که از بازنشستگان باشند )به جهاد نروند(؛ و بر دلهایشان مهر نهاده شده؛ از این رو نمىفهمند.» یعنى آنان با چشم ظاهربین خود آنچه از جهاد مىبینند، سختىها و زخم شمشیرهاست؛ در حالیکه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، که خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است...»30 و داراى خیر دنیوى و اخروى است.31 نتیجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محرومیّت از نعمتهاى دنیوى این است که: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُدیلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مىگرداند.»
رابطه تفقّه با مطالب شنیدارى
تعقّل، تحلیلگر و پردازشگر مطالب شنیدارى، بدون خمیرمایه ایمان است ولى تفقّه علاوه بر تحلیل و پردازشگرى مطالب شنیدارى، با خمیرمایه ایمان نیز همراه است. از این رو، فقاهت، جایگاه رفیعترى نسبت به تعقّل دارد. گاهى در عبارات قرآنى و روایى، به دلیل رابطه نزدیک عقل و قلب، این دو واژه، جانشینى همدیگر را مىپذیرند؛ امّا باید توجّه داشت که این همراهى و هم معنایى تا آنجاست که عنصر ایمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه که عنصر ایمان در ماجرا دخالت کرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفکیک مىکنند. دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مىکند و دل، حوزه تفقّه را. با این توضیحى که گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنیدارى در قرآن مىنگریم: «وَ مِنهُمْ مَنْ یَستَمِعُ اِلَیکَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکَنَّةً اَنْ یَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ یَرَوا کُلَّ آیَةٍ لایُؤمِنوُآ بِها...» (انعام/ 25) «برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افکندهایم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگینى قرار دادهایم، که اگر تمام نشانههاى حق را ببینند، ایمان نمىآورند.» «وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَینَکَ وَ بَینَ الَّذینَ لایُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَکِنَّةً اَن یَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً...» (اسراء/ 45-46) «هنگامى که قرآنى مىخوانى، میان تو و آنان که به آخرت ایمان نمىآورند، حجاب ناپیدایى قرار مىدهیم، و بر دلهایشان پوششهایى، تا آن را نفهمند؛ و در گوشهایشان سنگینى.» «وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت یَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن یَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (کهف/ 57) «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دلهاى اینان پردههایى افکندهایم تا نفهمند؛ و در گوشهایشان سنگینى قرار دادهایم؛ از این رو، اگر آنان را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمىشوند.» «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ اِنْ مِن شىءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم...» (اسراء/ 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مىگویند، و هر موجودى، تسبیح و حمد او مىگوید؛ ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید.» هر کس به زبانى صفت حمد تو گوید بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه «قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقولُ...» (هود/ 91) «گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را مىگویى، ما نمىفهمیم (نمىتوانیم قلباً ایمان بیاوریم).» «قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ یَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. یَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28) «(موسى) گفت: پروردگارا! سینهام را گشاده کن؛ کارم را برایم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ایمان بیاورند).» «...فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا یکادوُنَ یَفقَهوُنَ حدیثاً.» (نساء/ 78) «چرا این گروه، حاضر نیستند سخنى را درک کنند (ایمان بیاورند)؟» «حَتّى اِذا بَلَغَ بَینَ السَّدّینِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لایکادوُنَ یَفقَهوُنَ قولاً.» (کهف/ 93) «تا اینکه (ذوالقرنین) به میان دو کوه رسید؛ در دامنه آنها، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمىفهمیدند. این شواهد قرآنى، کاملاً نشان مىدهد که مواد اولیّه تفقّه، مطالب شنیدارى است، و آن گاه که در فرایند تعقّل، با ملاطى از ایمان آمیخته شد، دلنشینى را بر مىگزیند؛ چنان که گفتهاند: «... و یظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى یظهر آثاره على الجوارح.»33 «از برخى اخبار چنین بر مىآید که فقه، علم ربّانى است که در قلب مستقر مىباشد، چنانکه آثار آن در کنشهاى انسانى خود را بروز مىدهد.» البته بدیهى است که مُظهر مطالب شنیدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بیشتر پیامهاى الهى از نوع نخستین بود، که شکل زبانى - شنیدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، که شکل زبانى - نوشتارى به خود گرفته است. امروز قرآن و روایاتى که در دسترس ماست، جملگى از نوع اخیر است. پس تفقّه، کاوش علمى - دینى است که از مسیر گوش تا قلب را طى مىکند و چون به یقین تبدیل شد، در قلب جاى مىگیرد. این است که امیر مؤمنان حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «اِنَّ مَحلَّ الایمانِ الجَنانُ وَ سَبیلَهُ الاذُنانِ»34 «به راستى که جایگاه ایمان، قلب است؛ و مسیر ایمان هم گوشهایند.» «وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحدیثِ، وَ تفقَّهوا فیه فَانَّهُ ربیعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35 «قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است؛ و در آن نیک بیندیشید که آن همانا بهار دلهاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهید که همانا در آن شفاى سینههاست.»
تذکّر
یکى از مراحلى که در قرآنشناسى بسیار بدان تأکید شده، همانا مرحله «تذکّر» است. تذکّر از امور قلبى است که انسان را در مجاهده با نفس و شیطان کمک مىنماید. دانشمندان عرفانى را نظر بر این است که تذکّر از نتایج تفکّر است. از این رو، منزل تفکّر را بر منزل تذکّر، مقدّم دانستهاند. خواجه عبداللَّه انصارى مىگوید: «تذکّر فوق تفکّر است. زیرا این طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36
تذکّر در لغت
تذکّر از ریشه «ذکْر» است. ذکر در لغت به معانى: یادآورى کردن، به خاطر سپردن، چیزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چیزهاى خشن و... آمده است.37
ذکر در قرآن
لغت شناسان قرآن مىگویند که ذکر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، که عبارتند از: «عمل صالح38، یاد خدا در زبان39، یاد خدا در قلب40، یادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، اندیشیدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحید54 و پیامبر56¬.55 این معانى هیجده گانه هر چند از مفاهیم واقعى ذکر در قرآن به شمار مىرود، ولى حقیقت ذکر آن گاه روشن مىشود که این کلمه را همانند دیگر مراحل واژهشناسى قرآن، در چیدمان کلام الهى و در مجموع آیات قرآنى مورد کاوش و بازکاوى قرار دهیم. در چنین کاوشى است که معناى جامعى از ذکر و تذکّر در صحیفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مىنماید؛ که اهل لغت و عرفان و تفسیر از آن غافل ماندهاند. چنین کاوشى ما را بدانجا مىرساند که بگوییم: تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر کدام مراحل و منازلى مىباشند که ادراکات و دریافتهاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ایمان به صندوقچه دل مىسپارند، تا آنجا ذخیره گردد. بدیهى است که ذخایر ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزناناند. ذخایر آن گاه در امان خواهد بود که توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بیرون حافظت شود. ذکر، به مثابه نیروى حفاظتى است که از جواهرات ایمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مىکند. حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «ذکرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّیطان.»57 «یاد خدا سبب گریز شیطان است.» «ذکرُاللَّه رأسُ مالِ کلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّیطان.»58 «یاد خدا سرمایه هر مؤمنى است که سود آن رهایى از چنگال شیطان است.» «ذکرُ اللَّه دعامةُ الایمان و عصمةٌ مِن الشّیطان.»59 «یاد خدا ستون ایمان و نگهبان از شیطان است» «ذکرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60 «یاد خدا دور کننده دردها و گرفتارىهاست» «مَن أکثر ذکراللَّه فقد برىء من النّفاق.»61 «آنکه بسیار یاد خدا کند از نفاق در امان است.» چنانکه در این احادیث هم مشخص است، ذکر در انسان دقیقاً نقش حفاظتى را ایفاء مىنماید؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دایره عصمت، هدایت و ارشاد مىنماید. در قرآن نیز چنین مفهومى از ذکر و تذکّر نمایان است؛ که در شواهدى از آن، موضوع را توضیح خواهیم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، یادآورى این نکته لازم است که در قرآن واژه ذکر، آنجا که مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پایین است و یا آنجا که بیان محاورات مردمى است، در بردارنده یکى از مفاهیم هیجده گانهاى است که قبلاً آوردیم؛ ولى آنجا که بیان حال و رابطه خالق و خدایشان است، یک معنا بیش ندارد؛ و آن یادآورى عظمت خداوند عالمیان است که در نهایت خوف و خشیت انجام مىپذیرد؛ هر چند که به طور کلى در مفاهیم ذکر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشیت پدیدار است؛ امّا در ارتباط از پایین به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و این یادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست که نقش پاسدارى از اندوختههاى ایمانى را در قلب انسان ایفا مىنماید. اینک شواهد قرآنى را در این خصوص مرور مىنماییم: 1- «وَ اذکُر رَبَّکَ فِى نَفسِکَ تَضَرُّعاً وَ خیفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتکُن مِنَ الغافِلینَ.» (اعراف/ 205) «پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن؛ و از غافلان مباش.» 2- «اَلَّذینَ اِذا ذُکراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35) «همانها که چون نام خدا برده مىشود، دلهایشان پر از خوف مىشود.» 3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّکرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَیبِ.» (یس/ 11) «تو فقط کسى را انذار مىکنى که از این یادآورى پیروى کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.» 4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذیرٍ مِن قبلِکَ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّروُنَ.» (قصص/ 46) «تا قومى را که پیش از تو انذار کنندهاى براى آنان نیامده است بترسانى، شاید که متذکّر شوند (بترسند).» 5- «وَ جىءَ یَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَومَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّکرى.» (فجر/ 23) «در آن روز، جهنم را حاضر مىکنند؛ در آن روز، انسان، متذکِّر مىشود، (مىترسد)؛ اما این تذکّر چه سودى براى او دارد؟» 6- «فَذَکِّر بِالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعید.» (ق/ 45) «پس به وسیله قرآن، کسانى را که از عذاب من مىترسند، متذکّر ساز.» 7- «کتابٌ اُنزِلَ اِلیکَ فَلا یَکُن فِى صدرِکَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذکرى لِلْمُؤمِنینَ.» (اعراف/ 2) «این کتابى است که بر تو نازل شده - پس نباید از ناحیه آن ناراحتى در سینه داشته باشى - تا به وسیله آن بیم دهى؛ و تذکّرى است براى مؤمنان.» 8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشى.» (طه/ 1-3) «اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتى. آن را فقط براى یادآورى کسانى که مىترسند نازل کردیم.» 9- «وَ کَم اَهلَکْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحیصٍ. اِنَّ فِى ذلِکَ لَذِکرى لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهیدٌ.» (ق / 36-37) «چه بسا اقوامى را که بیش از آنان هلاک کردیم، اقوامى که از آنان قوىتر بودند و شهرها را گشودند، آیا راه فرارى وجود دارد؟ در این تذکّرى است براى آن کس که قلب (آگاه) دارد؛ یا گوش دل فرا دهد؛ در حالى که حاضر باشد.» 10- «کَلاّ بَل لایَخافوُنَ الآخِرَةَ. کَلاّ اِنَّهُ تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55) «چنین نیست، بلکه آنان از آخرت نمىترسند. چنین نیست آن یک هشدار باشى است، که هر کس بخواهد از آن پند گیرد.» 11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم یَذَکَّروُنَ.» (انفال/ 57) «اگر آنان را در جنگ بیابى، آن چنان به آنان حمله کن که جمعیّتهایى که پشت سرشان هستند، پراکنده شوند؛ شاید بترسند.» 12- «...اَوَلَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَن تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ...» (فاطر/ 37) «آیا شما را به اندازهاى که براى آگاهى انسان لازم بود عمر ندادیم؟ و هشدار دهندهاى به سوى شما نیامد؟!» 13- «اِنَّ اللَّهَ... وَ یَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ الْبَغْىِ یَعظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 90) «خداوند... از فحشاء ومنکر و ستم، نهى مىکند؛ و به شما هشدار مىدهد؛ شاید متذکّر شوید.» 14- «اِنَّ الَّذین اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201) «پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسههاى شیطان شوند، به یاد (خدا) مىافتند؛ و فوراً آگاه مىشوند.» 15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِکَ خَیرٌ ذلکَ مِن آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّکُم یَذَکَّروُنَ.» (اعراف/ 26) «لباس ترس و پرهیزگارى بهتر است، اینها از آیات خداست؛ تا متذکّر شوند.» 16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2) «مؤمنان، تنها کسانى هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان مىشود.» 17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِیُنذَروُا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهیم/ 52) «این پیامى براى مردم است، تا همه به وسیله آن انذار شوند، و بدانند او خداى یکتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گیرند.» 18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً و قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوى الّذینَ یَعلَمونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مىشوند.» 19- فَذَکِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّکرى. سَیَذَّکَّروُ مَن یَخشى.» (اعلى/ 9-10) «پس تذکّر ده اگر تذکر مفید باشد. کسى که خدا ترس باشد، متذکّر خواهد شد.» این آیاتى که به عنوان شاهد آوردیم و دهها آیه دیگر، بیانگر آن است که تذکّر در سیر از خلق به سوى حق حاوى پیامى از عظمتشناسى، احساس خوف و خشیت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالمیان است که همگى نشانه آمادگى و بیدارى نیروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند که در کلّیت ذکر، مفهومى از انذار و توجه به آسیبها نهفته است. از مجموعه آیات قرآنى چنین فهمیده مىشود که همه مراحل تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنیّت، ثبات و اطمینان در وجود انسانى رسیده و او را به سوى رشد و تعالى هدایت مىکند که قوّه تذکّر همواره در دل انسان زنده و بیدار بوده باشد. علىعلیه السلام مىفرماید: «فى الذِّکرِ حَیاةُ القلوبِ.»62 «ذکر، مایه زندگى دلهاست.» و قرآن در یک کلام مىفرماید: «الَّذینَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِاللَّهِ اَلا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28) «آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن است؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.»
جایگاه و خاستگاه ذکر
مداومت بر ذکر، بهترین عبادتهاست؛63 و بهترین ذکرها هم قرآن است.64 ذکر، مناره ایمان است؛65 که فکر66 و عقل و قلب را جلا و نورانیّت مىبخشد.67 آنها را رشد مىدهد؛68 و هدایت مىکند.69 هیچ هدایتى مانند ذکر نیست؛70 زیرا که ستون ایمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شیطانى است.71 امّا منشأ و خاستگاه ذکر، علم و حکمت مىباشد؛ اهل ذکر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند. بنگرید قرآن را: 1- «قُلْ هَل یَستَوىالَّذینَ یَعلَموُنَ والَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّمایَتَذَکَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «بگو: آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند! تنها خردمندان متذکّر مىشوند.» 2- «یُؤتِى الحِکمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَیراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269) «دانش و حکمت را به هر کس بخواهد مىدهد؛ و به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذکِّر نمىشوند.» 3- «... وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما یَذَکَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7) «تفسیر آن (متشابهات قرآن را) جز خدا و راسخان در علم نمىدانند. مىگویند: ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذکّر نمىشوند.» 4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِنْ کُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبیاء/ 7) «اگر نمىدانید، از آگاهان بپرسید.» 5- «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29) «این کتابى است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» از این روى، کسانى اهل ذکر به شمار مىروند که داراى قدرت تفکّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با یاد خدا از باورهاى تکوینى و تشریعى خود پاسدارى مىنمایند.
اولواالالباب کیانند؟
اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دلیل اینکه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چیز، عقل کامل و قلب گفته مىشود. اما با تعبیرى که از اولواالالباب در قرآن مشاهده کردیم، اولواالالباب، صاحبان علم و حکمتى هستند که به هر چیزى که از جانب خدا آمده است ایمان دارند؛ و اهل ذکر نیز مىباشند. حال با این تعبیر، از آنجا که طبق آیات قرآنى و روایات رسیده، عقل سلیم، حکمت، ایمان و تذکّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از این رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بیشتر سازگارى نشان مىدهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زیرا که صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غیرمؤمنى را شامل مىشود؛ در حالى که اولواالالباب، مدالى است که جز مؤمنان عالم و پرهیزگار را نشاید. از این رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذکر و تذکّر واقعى معرفى مىنماید و مىفرماید: «اِنّما یتذکّر اولواالالبابِ» «وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»
فرق تقوا و تذکر
با توجه به تعریفى که از تذکّر آورده شد، این سئوال به ذهن مىآید که پس فرق تذکّر با تقوا چیست؟ اگر تذکّر حالت انذار و آسیبشناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصیّتى برخوردار است.73 اگر تذکّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مىرود، تقوا هم چنین است.74 اگر جایگاه تذکّر، قلب است، تقوا هم جایگاه قلبى دارد.75 اگر تذکّر، از مرتبت بالایى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفیعى است76؛ پس چگونه از هم تمییز داده مىشوند؟ و وجوه تمایز آنها چیست؟ این سئوال، پاسخ مفصلى را مىطلبد که از حوصله این مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مىتوان چنین گفت: مهمترین و اساسىترین فرقى که تذکّر و تقوا با هم دارند، این است که تذکّر، ارتباطش با اندیشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذکّر، در سامانه ایمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ایفا مىکند. تقوا، کیفیت تولید و چگونگى عملکرد انسان را نشان مىدهد، ولى تذکّر عملکردهاى انسانى را با استانداردهاى تشریعى و ایمانى مورد ارزیابى و بازنگرى قرار مىدهد؛ تا محصول تقوا را عالىتر نموده و مشترى پسندش نماید. علىعلیه السلام مىفرماید: «اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77 «تقوا، نهایت رضایتمندى خدا از بندگانش است.» تذکّر، در فرآیند قبل از تولید و بعد از تولید فعال است و کاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصمیمگیرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مىدهد. به طور کلى تقوا، محصول نهایى تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر، در بستهبندى خداپسندانه است. شواهدى از آیات قرآنى را در این مورد مرور مىنماییم: 1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِکَ خیرٌ» (اعراف/ 26) «لباس تقوا و پرهیزکارى بهتر است.» 2- «لَیسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِکَةِ وَ الکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ الیَتامى وَ المَساکینَ وَ ابنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّکوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرینَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حینَ البأسِ اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوُا وَ اُولئِکَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177) «نیکى، این نیست که روى خود را به سوى مشرق و مغرب کنید؛ بلکه نیکو کسى است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب و پیامبر ایمان آورده، و مال را با همه علاقهاى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىکند؛ نماز را بر پا مىدارد و زکات را مىپردازد؛ و کسانى که به عهد خود به هنگامى که عهد بستند - وفا مىکنند؛ و در برابر محرومیّتها و بیمارىها و در میدان جنگ، استقامت به خرج مىدهند، اینان راست گویانند و پرهیزگارانند.» 3- «ذالِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدىً لِلمُتَّقینَ. الَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقوُنَ. وَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالاخِرَةِ هُم یُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4) «آن (قرآن) کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت تقوا پیشگان است. (تقوا پیشگان) آنانند که به غیب، ایمان مىآوردند؛ و نماز را بر پا مىدارند، و از نعمتهایى که به آنان دادهایم، انفاق مىکنند. همچنین آنانند که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان مىآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند.» تقواپیشگان، همواره در اندیشه مرغوبیت کالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از تولید کالاى نامرغوب جداً پرهیز دارند؛79 و هیچگاه تولیدات و اعمال خود را بهترین اعمال نمىدانند و بر آن نمىبالند، بلکه براى خداپسندتر کردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذکّر و بازنگرى قرار مىدهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه که خدا فرماید: «یا اَیُّها الَّذین آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102) «اى کسانى که ایمان آوردهاید! آن گونه که حقّ تقوا و پرهیزگارى است از خدا بپرهیزید.»
تدبّر
با توجه به تعریف و توضیحى که با استفاده از آیات قرآنى در ابتداى این جستار داشتیم، نکات زیر جلب نظر مىکند: 1- تدبّر یک فرآیند قلبى است: «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24) 2- تدبّر، کلید و رمز بازگشایى قلبهاست: «ام على قلوب اقفالها.» 3- تدبّر،اختصاصى به موارد دیدارى همچون تفکّر، و اختصاصى به مطالب شنیدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلکه جامعنگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مىشود: «اوُلئکَ الَّذینَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا یَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِیَدَّبِّروُا آیاتِهِ.» 4- تدبّر، آسیبشناسى را به دنبال دارد: «لِیَتَذَکَّرَ اُولُواالالبابِ.» 5- تدبّر، مىفهماند که قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقیب مىنماید؛ و اختلافى در سر تا سر آن دیده نمىشود: «افلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیراللَّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» 6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزایش یابد به همان مقدار نتایج و پیامهاى بیشترى از آن دریافت خواهد شد؛ «مبارکٌ لیدّبّروا.» 7- تدبّر در قرآن، دستور و تکلیف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از این رو، تدبّر، در راستاى عمومىسازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا یتدبّرونَ القرآن...» 8- تدبّر، نفى تقلید ایستایى، در تفاسیر و برداشتهاى دیگران از قرآن است. «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها...»
معناى تدبّر از منظر روایات
تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بیشتر روشن مىشود که از منظر روایات نیز به آن نگاهى داشته باشیم: پیامبر خداصلى الله علیه وآله فرمود: «... معاشر الناس تدبّروا و افهموا آیاته و انظروا فى محکماته و لا تتّبعوا متشابهه...»81 «اى مردم! در آیات قرآن تدبّر کنید و آن را خوب درک نمایید. در محکمات ان دقت کنید؛ و متشابهاتش را پیروى مکنید.» حضرت علىعلیه السلام در ذکر خیرى از برادران ایمانى خود چنین فرمودند: «اَوّه على إخوانى الّذین تَلَوُا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحیوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة...»82 «دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت کردند. در واجبات الهى تدبّر کرده و آنها را بر پا داشتند. سنّتها را زنده و بدعتها را نابود کردند.» آن حضرت در بیان دیگرى فرمود: «ألا لا خیر فى قرائة لیس فیها تدبّر...»83 «آگاه باشید! قرآن خواندنى که با تدبّر همراه نباشد، خیرى در آن نیست.» امیرمؤمنان علىعلیه السلام در حدیث دیگرى نیز فرمودند: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84 «آیات قرآن را تدبّر کنید؛ و از آن پند بگیرید، که همانا آن رساترین پندهاست.» حضرت امام جعفر صادقعلیه السلام در تفسیر آیه «یَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) - «کسانى که به آنان کتاب دادیم، آن را تلاوت مىکنند؛ آن گونه که حق تلاوت آن است» - فرمودند: «یرتّلون آیاته و یتفهّمون معانیه؛ و یعملون بأحکامه؛ و یرجون وعده و یخشون عذابه، و یتمثّلون قصصه؛ و یعتبرون أمثاله؛ و یأتون أوامره؛ و یجتنبون نواهیه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آیاته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آیاته، یقول اللَّه تعالى: «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَبِّروُا آیاتِهِ.»85 «آیاتش را روشن و شمرده مىخوانند؛ به مفاهیم آن توجه مىکنند؛ احکام آن را به کار مىبندند؛ به وعدههایش امیدوارند؛ از عذابش ترسناکند؛ از داستانهایش سرمشق مىگیرند؛ از مَثَلهایش پند مىگیرند؛ دستورهایش را بجا مىآورند؛ از نهىهایش پرهیز مىکنند. به خدا سوگند! که حق تلاوت آن به حفظ آیات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سریع سورهها - ده جزو و پنج جزو آن - نیست. (چه بسا کسانى که) کلماتش را حفظ کردند و دستورهاى آن را ضایع ساختند؛ در حالى که رعایت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آیات الهى است، چنانکه خداوند مىفرماید: قرآن، کتابى است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند.» در روایت دیگرى آمده است که آن حضرت هنگامى که قرآن به دست راست مىگرفت تا آن را بخواند، قبل از باز کردن قرآن چنین دعا مىکرد: «أللّهم... لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فیها بل اجعلنى أتدبّر آیاته و أحکامه آخذاً بشرایع دینک...»86 «خدایا قرائت مرا قرائتى که تدبّر در آن نیست قرار مده، بلکه مرا آن گونه قرار بده که در آیات و احکام آن تدبّر کنیم، در حالى که قوانین دین تو را اخذ مىکنم.» پیام روایات در مفهوم تدبّر و کارآیىهاى آن 1- رعایت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «یرتلون آیاته»، «لاخیر فى قرائة لیس فیها تدبّر.» 2- عمومىسازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آیاته...» 3- تأمل در محکم و متشابه آن: «وانظروا فى محکماته...» 4- استخراج حکم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحکموه وتدبّروا الفرض.» 5- پیادهسازى احکام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «یعملون باحکامه.» 6- ترویج سنّتها و مبارزه با بدعتها: «أحیوا السُّنّة و أماتوا البدعة.» 7- پندگیرى از مطالب تاریخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا» و «و یعتبرون أمثاله.» 8- امیدوارى به وعدههاى قرآنى: «و یرجون وعده.» 9- احساس کردن عذابهاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و یخشون عذابه.» 10- خود را در گودىِ داستانهاى قرآن دیدن: «یتمثّلون قصصه.» 11- پیروى از دستورهاى قرآنى: «و یأتون أوامره.» 12- پرهیز از نهىهاى قرآنى: «ویجتنبون نواهیه.» تدبّر، از واژههاى مهجور قرآنى است که تا کنون از عروس معناى آن نقابگشایى کاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفکّر معنا کردهاند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند این واژگان و این تعابیر در دستگاه وجودى انسان، بىارتباط با همدیگر نیستند، ولى هر کدام جایگاه و مفهوم ویژه خود را دارند، که در یک خلاصهنگارى چنیناند: تفکّر (پردازشِ محسوساتِ دیدارى)ر جهانشناسى تعقّل (پردازشِ محسوساتِ دیدارى و شنیدارى)ر خداشناسى تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنیدارى با آمیزه ایمان)ر دینشناسى تذکّر (توجه به آفات، هواها و تهدیدها)ر آسیبشناسى تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهیمِ قرآنى با آمیزه ایمان) ر قرآنشناسى تقوى (کیفیتِ محصولِ نهایى، عملکردها)ر کردارشناسى تدبر بعد از عمل (تکرارِ پیام یابىهاى قرآنى با آمیزه روح قرآنى) ر فرصتشناسى این ترتیب براساس نظمى است که در متن مقاله بدان پرداختیم. هر چند مىتوان نظم این مراحل را به شکل دیگرى نیز در نظر گرفت، از آن جمله: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذکّر، زیرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذکّر عامل تنظیم و تعدیل و مانع خروج از معیارهاست. با توجه به بار معنایى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، یعنى: پویایى در قرآن اندیشى و قرآن زیستى براى صعود به پلّههاى بالایى ایمانى و تولید عمل صالح. تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر کس به اندازه خود مىتواند از خرمن اندیشه قرآن خوشهاى بچیند و بهرهاى ببرد، که این خود زمینه توسعه علم و اندیشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود. تدبّر در قرآن، تا جایى که دستاویز توجیه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانیّت نگردیده باشد، مصداق و تفسیر به رأى نبوده و همه مؤمنان مکلّف به اجراى آن هستند.
پی نوشت ها
________________________________________
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلى، قم، دارالکتب العلمیه، 1392 ق، /166 2- فقیه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172. 3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى و سید فضلاللَّه یزدى طباطبایى، بیروت، 1480 ه 158/9. 4 - قاضى ابى السعود، تفسیر ابى السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6. 5- حقى بروسوى، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، 698/8. 6- طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتى کرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9. 7- مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364. 8- سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، امیر کبیر، 345/1 1384. 9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361. 10- شیخ سعدى، طیبیات. 11- شناخت، /32. 12- تجرید: یعنى دو امرى که در عالم عین، هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند و امکان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مىتواند دو امر را از یکدیگر جدا کند؛ یعنى تجرید و مجرّد کند. 13- شناخت، /34. 14- همان، /40. 15- همان. 16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369. 17- همان، /208-207. 18- همان، /222. 19- همان، /229. 20- فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344. 21- شناخت، /50. 22- همان، /51. 23- همان، /50. 24- همان، /58. 25- شناخت، /62. 26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المکتبة الاسلامیة، بىتا، 698/2. 27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359. 28- المعجم الوسیط، 617/2. 29- نگ: مفردات راغب، ذیل واژه «فقه» و «المعجم الوسیط»، 698/2. 30- حضرت علىعلیه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اولیائة...» نهج البلاغه، خطبه 27. 31- «.. لهم الخیرات...» (توبه/ 88). 32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27. 33- قمى، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا، 381/2. 34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تمیمى، غررالحکم و دارالکلم، چاپ اول، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366. 35- نهج البلاغه، خطبه 110. 36- امام خمینى، روح اللَّه، چهل حدیث، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368. 37- نگ: المنجد، ذیل ماده ذکر 38- بقره/ 152. 39- نساء/ 103. 40- آل عمران /135. 41- یوسف/ 42 42- بقره /231. 43- ق/ 45 44- انبیاء / 10 45- انبیاء / 24 46- حجر/ 6 47- انبیاء /5 48- انبیاء/ 7. 49- انبیاء/ 105. 50- اعراف/ 62 51- یس /69 52- نور /37 53- جمعه /9 54- طه/ 124 55- انبیاء/2 56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180. 57- تصنیف غررالحکم، حدیث 188/ 3614. 58- همان، حدیث 3621. 59- همان، حدیث 3620. 60- همان، حدیث 3618. 61- محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حدیث 6433. 62- تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3643. 63- علىعلیه السلام: «استدیموا الذکر... و هو افضل العبادة» تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3654. 64- علىعلیه السلام: «افضل الذکر القرآن» همان، حدیث 3635. 65- علىعلیه السلام: «ذکر اللَّه نور الایمان» همان، حدیث 3638. 66- علىعلیه السلام: «دوام الذکر یُنیر القلب و الفکر» همان، حدیث 3656. 67- علىعلیه السلام: «الذکر نور العقول و حیاة النفوس و جلاء الصدور» همان، حدیث 3634. 68- علىعلیه السلام: «الذکر نورٌ و رشد» همان، حدیث 3629. 69- علىعلیه السلام: «الذکر هدایة العقول و تبصرة النفوس» همان، حدیث 3632. 70- علىعلیه السلام: «لا هدایة کالذکر» همان، حدیث 3646. 71- علىعلیه السلام: «ذکر اللَّه دعامة الایمان و عصمة من الشیطان» همان، حدیث 3620. 72- در این باره آیات قرآن و برخى از روایات را قبلاً آوردیم: حال، چند روایت دیگر را ملاحظه فرمایید: حضرت امام باقرعلیه السلام: «العقل مسکنة قلب» میزان الحکمة، 438/6. حضرت علىعلیه السلام: «الحکمة شجرة تنبت فى القلب» تصنیف غرر الحکم، حدیث 59/ 617. حضرت علىعلیه السلام: «رأس الحکمة لزوم الحق»، همان، حدیث 631. حضرت علىعلیه السلام: «لاتسکن الحکمة قلباً مع شهوة»، همان، حدیث 609. 73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الکافرین» (بقره/131). 74- علىعلیه السلام «التقوى اجتناب» تصنیف غررالحکم، /268، و «... لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حدیث 5881. 75- «و من یعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئک الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و علىعلیه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنیف غررالحکم، 269، حدیث 5858. 76 - «ان اکرمکم عنداللَّه اتقاکم» (حجرات /13) و علىعلیه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنیف غررالحکم، حدیث 5877. 77 - تصنیف غرر الحکم، /269، حدیث 5858. 78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه یحب المحسنین» (مائده/93). 79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2). 80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا» (اعراف/201). 81- حرّ عاملى، شیخ محمدبن حسن، وسایل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18. 82- نهج البلاغه، خطبه 182. 83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92. 84- تصنیف غررالحکم و دررالکلم، /111. 85- میزان الحکمة، 84/8. 86- نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، 372/13.
مفسّران و نویسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشتهاند؛ امّا از وادى تعریف لغوى چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههایى از تعاریف آنان چنین است: راغب اصفهانى، که از ناموران واژهشناسى قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 مىپردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشارهاى بدان نکرده و هیچ معنایى براى آن نمىآورد. فقیه دامغانى مىنویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنى تفکّر در قرآن.» مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3 «چرا در قرآن تدبّر نمىکند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معناى آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمىکنند تا حقّى که به گردن دارند ادا کنند.» تفسیر ابى السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» اى اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4 «افلا یتدبّرون القرآن» یعنى: چرا به قرآن توجه نمىکنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمىنگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.» تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتى لایقعوا فى المعاصى الموبقة»5 «تدبر یعنى آیندهنگرى در کارها...» و در ادامه همان توضیح ابى السعود را مىآورد که در بالا ترجمه شد. المیزان: «تدبّر یعنى گرفتن چیزى بعد از چیز دیگرى است و در مورد آیات قرآن به معناى تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6 تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتایج و عواقب چیزى است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسى علل و اسباب چیزى گفته مىشود.»7 جلال الدین سیوطى: «تدبّر و اندیشیدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینهها فراخ گشته و دلها نورانى مىشود. خداوند متعال مىفرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معناى آنچه تلفّظ مىکند مشغول دارد؛ و معناى هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل کند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهى و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتى رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست کند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناک گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیهاى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم کند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8 چنانکه مشاهده مىشود، در میان تعاریفى که براى «تدبّر» نوشتهاند، تعریف سیوطى جامعترین تعریفى است که در یک خلاصهنگارى مىتوان آن را آورد. تعریف سیوطى را شاید بتوان خلاصهتر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژههاى چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمىتوان دست یافت. تدبّر، واژه بسیار وسیعترى از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وى در قلبها وجریان آن در شریانهاى وجود انسانهاى مؤمن و پرهیزگار براى ایجاد تحوّل و خدایى شدن است. به قول اقبال لاهورى: نقش قرآن چون در این عالم نشست نقشهاى پاپ و کاهن را شکست فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابى نیست چیز دیگر است چون که در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد جهان دیگر شود اکنون براى بازشناسى مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتى است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن براى تبیین موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مىنماید.
ابزار و منابع شناخت
حسّ، عقل و قلب، اساسىترین ابزار شناخت در انسان مىباشند. برخى از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالى نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کردهاند. حال به توضیح مختصرى درباره هر یک از آنها مىپردازیم:
1) حسّ
انسان داراى حسهاى متعددى است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پى بردهاند که عبارتند از: بینایى، شنوایى، چشایى، بویایى، بساوایى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهتیابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى. «اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود... اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکى از رنگها یا از یکى از شکلها و فاصلهها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزى که داراى یک رنگ است بخواهید رنگش را براى او بیان کنید ]براى او قابل درک نخواهد بود9] قرآن در یکى از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح مىفرماید: «وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَةَ...» (نحل/ 78) «شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالى که هیچ چیز نمىدانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.» قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را که هیچ شناختى جز از مسیر آنها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصرى محرک و فعال کننده آن ابزارهاى اصلى مىباشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است. چه بسا که انسان تصاویرى را نگاه مىکند و صداهایى را مىشنود، و نسبت به آنها - ناخود آگاه - عکسالعمل هم نشان مىدهد؛ امّا چون دل به آن نداده - یعنى با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده - هیچ نقشى از آن صحنه و هیچ ذهنیّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت. از این رو، هر کارى که از انسان صادر مىشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مىشود که سعدى گفته است: «هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهاى من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».10
2) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافى نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگرى نیاز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزیه و تحلیل و گاهى به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقولههاى مختلف دستهبندى کردن.»11«آن قوهاى که «تجرید»12 مىکند، آن قوّهاى که تعمیم مىدهد، آن قوّهاى که تجزیه و ترکیب مىکند، آن قوهاى که حتى کلیّات را ترکیب مىکند، تجزیه مىکند، ما این را قوّه عاقله مىگوییم.»13 «تا وقتى که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است... وقتى که پاى عمل در میان بیاید، پاى عقل هم در کار مىآید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14 «استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار یقینى و برهانى دارد.»15 «عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسى، شناختهاى جدیدى مىسازد، که این شناختها میوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
3) قلب
سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است...؛ واژه قلب که در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد: 1) تلمبه خانه خون 2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه 3) مرکز شناختها و آگاهىهایى که نه حسّى است و نه عقلى که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17 نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مىشود که قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچههایى است که روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىکند.18 قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است که انسان با این حواس مىتواند حقایقى را ادراک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19 پاسکال مىگوید: «به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست مىآید. دل دلایلى دارد که عقل به آن دسترسى ندارد.»20 قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفى مىفرماید: «قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُمْ...» (حجرات/ 14) «عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم. زیرا ایمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است.»
4) طبیعت
«یکى از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمى که ما الآن در آن زیست مىکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21 «... اکثر صاحبنظران، طبیعت را یک منبع براى شناخت مىدانند.»22 «افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقیقت نمىداند.»23 شهید مطهرى در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین مىگوید: «اینها یک افکارى است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشههاى بشر را از توجه به این درون گرایىها و این ذهنیّتگرایىها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعتگرا بکند. نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم مىکند؛ متوجه مطالعه تاریخ مىکند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مىکند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىکند؛ ]امّا[ به عنوان یک شیى از اشیاء طبیعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است. ... درون گرایى و برونگرایى اسلام، دوش به دوش هم هستند... اسلام، فعالیت بیرونى که از معنویت تهى باشد، باطل مىداند.»24 پس، سیر طبیعت، تنها براى شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه براى شناخت خداى طبیعت و براى رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است: «الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند؛ ]مىگویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.» همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماوراى طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آنها در مجال این بحث نیست.
5) تاریخ
«قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه مىدارد. ممکن است بگویى که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولى تاریخ یعنى: جامعه انسانى در حال حرکت و در حال جریان. آیاتى که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فى الارض» علناً به ما مىگوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمىکنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنى بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاریخى کرده است.»25
سیر اندیشه از تفکّر تا تدّبر
اکنون پس از آشنایى با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنى: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد که از ردهبندى مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتى در دست داشته باشیم، البته نگارنده، ردهبندى صریحى از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامى ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلامصلى الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معنادارى تبعیت مىکند، از این رو در ردهبندى آن مفاهیم را با دلایلى که در زیر مىآوریم، به این ترتیب صحیح مىپنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا 1) در سوره نحل، به ترتیب چنین مىفرماید: «هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکِ لایَةٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11) «او کسى است که از آسمان، آبى فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانى که حیوانات خود را در آن به چرا مىبرید نیز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوهها مىرویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن براى اندیشمندان است.» «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.» «وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلک لایَةً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14) «مخلوقاتى را که در زمین به رنگهاى گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است براى گروهى که متذکّر مىشوند.» مشاهده مىکنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بدیهیات عقلى آغاز و به مراحل پیچیدهتر بعدى پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنى همه افرادى که داراى عقلند، مىتوانند با بکارگیرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند. 2) بر خلاف دو عنصر قبلى که جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبى برخوردارند؛ یعنى از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام مىگیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند. 3) تفکّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه که با صبغه ایمان مىآمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مىنشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیبشناسى نموده و به بازاندیشى در فکر و عمل، و پویایى دایمى فرا مىخواند، «تذکّر» مىگویند.
تفکّر
«تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسى به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است: «اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفة المجهول»26 «به کار بردن عقل در معلومات، براى رسیدن به شناخت مجهولات )که همان مفهوم اندیشیدن و بررسى را مىرساند.» «الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومةٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27 «فکر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]کشف [مجهول.»
تفکّر در قرآن
براى رسیدن به معناى تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتى که در آن دستور به تفکّر آمده است، مرورى داشته باشیم:
1) اندیشه در آفرینش آسمانها و زمین
«الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191) «همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد مىکنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند، ]مىگویند[: پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
2) اندیشه در رویش گیاهان
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11) «با آن ]آب[ براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوهها مىرویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است.»
3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات
«وَ اَوْحى رَبُّکَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِى مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69) «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى کرد که از کوهها و درختان و داربستهایى که مىسازند، خانههایى برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راههایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، براحتى بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود که در آن، شفا براى مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى که مىاندیشند.»
4) اندیشه در خود و دیگر آفریدهها و مسأله مرگ و پایان حیات آنها
«اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً...» (روم/ 8) «آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معیّن نیافریده است.»
5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آنها
«وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ فِى ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21) «و از نشانههاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند.»
6) اندیشه در اخلاق و عملکرد گروههاى اجتماعى
7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«... مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مىآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مىکند؛ این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را بازگو کن، شاید بیندیشند.» با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مىیابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار مىرود.
1) اندیشه در محسوسات دیدارى (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات)
«یتفَکَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان «ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و...» = آبیارى درختان به وسیله باران و چشمهها
2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند «اجل مسمّى» = مرگ حتمى «جعل بینکم مودّة و رحمة» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى «و اوحى ربّک الى النّحل...» = فطرت حیوانات
3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستى (رهیابى از بدیهیات به کشف حقایق نظرى)
«یتفکّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء «ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» = کلّ بنابراین، ادراکى که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهى (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنى بر عهده قوه تفکّر مىباشد. مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر مىشود، مرحلهاى است که انسان در دریافت و اثبات قضایاى آن به علوم، دلایل و براهین پیچیدهاى نیاز ندارد؛ و هر انسانى که داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مىتواند از آن استفاده نموده و برخى از حقایق طبیعى را درک نماید.
تعقّل
«العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28 «عقل، چیزى است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روى مىدهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده مىشود.» با مقدارى ژرفاندیشى در قرآن در مىیابیم که در چیدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است که آن عبارات، همانندى کمترى را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است. واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده مىشود:
1- تعقّل درباره مسائل گفتارى - شنیدارى
«و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10) (جهنمیّان) مىگویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مىکردیم، در میان دوزخیان نبودیم.» «وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22) «همانند کسانى نباشید که مىگفتند: شنیدیم؛ ولى در حقیقت نمىشنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه (تعقّل) نمىکنند.» «اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44) «آیا گمان مىبرى بیشتر آنان مىشنوند یا مىفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراهترند. «... یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ...» (بقره/ 75) «... سخنان خدا را مىشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مىکردند.» «وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76) «و هنگامى که مؤمنان را ملاقات کنند، مىگویند: ایمان آوردهایم، ولى هنگامى که با یکدیگر خلوت مىکنند، مىگویند: چرا مطالبى را که خداوند براى شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو مىکنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمىفهمید؟!»
2) تعقّل در حیطه مباحث مکتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10) «ما بر شما کتابى نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمىفهمید؟!» «انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2) «ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، شاید درک کنید.» «وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنکبوت/ 43) «اینها مثالهایى است که ما براى مردم مىزنیم، و جز دانایان آن را درک نمىکنند.»
3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12) «او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.» «وَ ما اوُتیتُم مِن شَىءٍ فَمَتاعُ الحَیوةِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60) «آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمىکنید؟!»
4) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعى
«... تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14) «آنان را متّحد مىپندارى؛ در حالى که دلهایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومى هستند که تعقّل نمىکنند.»
5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم یَسیروُا فِى الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109) «آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمىکنید؟» «لَقَد کانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَةً لِاُولِى الاَلبابِ...» (یوسف/ 111) «در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و اندیشه بود.» با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مىیابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد:
1) در محسوسات گفتارى و شنیدارى
«... لو کنّا نسمع او نعقل» «اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون»
2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا الیکم کتاباً... افلا تعقلون»
3) در کشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت
«و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر... ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون» بدیهى است که درک مطالب شنیدارى و نوشتارى و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادى نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر مىآید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است. بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنى یعنى: مراجعه به معلومات بدیهى پیشین و آمیختن با قضایاى نظرى و واقعیات جهان بالا و پایین، براى کشف مجهولات عمیق و پیچیدهتر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر مىکنند.
تفقّه
یکى دیگر از مراحل شناخت قرآن، همانا «تفقّه» است. تفقّه در تعریف اهل لغت، از ریشه «فقه» به معناى درک عمیق علمى و تخصّص یافتن در آن است؛ که غالباً در علوم دینى و احکام شرعى کاربرد دارد.29 این تعریفى که بیشتر لغت شناسان از واژه تفقّه کردهاند، فرق چندانى با تفکّر و تعقّل نشان نمىدهد؛ و مفهوم دقیقترى از آن را افاده نمىکند. معناى دقیق و عمیق تفقّه آنجا روشن مىشود که در سیاق سخن وحى بدان توجّه شود.
معناى تفقّه در قرآن
آنچه از قرآن کریم برداشت مىشود این است که حوزه عمل تفکّر و تعقّل - با وجه تمایزى که میان آن دو وجود دارد و قبلاً به آن اشاره کردیم - تا کرانه عقل است؛ امّا حوزه عمل تفقّه، فراتر از عقل، یعنى قلب است. تفکّرات و تعقّلات آن گاه که با خمیرمایه ایمان آمیخته و به اعتقاد معنوى تبدیل مىشود، از حوزه عقل پا فراتر نهاده و در برترین جایگاه وجودى انسان که قلب است، جاى مىگیرد. بنابراین تفقّه، یعنى تعقّل در مفاهیم شرعى براى درک حقیقت و یقین به آنها. بدیهى است که دین، هویت قلبى دارد؛ زیرا با ایمانى موضوعیّت مىیابد که جایگاه آن در قلب است. به این آیات قرآنى بنگرید: «فَمَنْ یُرِدِاللَّهُ اَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاِسلامِ...» (انعام/ 125) «آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را براى اسلام مىگشاید.» «قالَتِ الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنوا وَ لکنِ قوُلوُا اَسْلَمنا وَ لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُم...» (حجرات/ 14) «بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردهایم. بگو: شما ایمان نیاوردهاید؛ بلکه بگویید، اسلام آوردهاید، زیرا هنوز ایمان به قلب شما وارد نشده است.» با توجه به پایگاه قلبى دین که قلب است قرآن عظیم، دستور تفقّه در دین را صادر مىکند و مىفرماید: «... فَلَو لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوُا فى الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحْذَروُنَ...» (توبه/122) «چرا از میان هر اجتماعى، کسانى کوچ نمىکنند، تا دینشناس گردند و به هنگام بازگشت به سوى جامعه خود، آنان را بیم دهند؟ شاید بترسند و خوددارى کنند!» براى شناخت بیشتر مفهوم و جایگاه قلبى تفقّه، قرآن کریم آیات زیادى دارد که برخى از آنها چنیناند: «... لَهُم قُلوُبٌ لایَفْقَهوُنَ بِها...» (اعراف/ 179) «آنان قلبهایى دارند که با آن نمىفهمند.» «وَ جَعَلْنا عَلَى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهوُهُ.» (انعام/ 25) «بر دلهاى آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند.» «صَرَفَ اللَّهُ قلوبَهُم بِاَنَّهُمْ قَومٌ لا یَفْقَهونَ.» (توبه/ 127) «خداوند دلهایشان را منصرف ساخته؛ چرا که آنان گروهى هستند که نمىفهمند.» «رَضوُا بِاَنْ یَکوُنوُا مَعَ الْخوالِفَ وَ طُبِعَ عَلى قلوبِهِم فَهُم لا یَفْقَهوُنَ» (توبه/ 87) «آنان راضى شدند که از بازنشستگان باشند )به جهاد نروند(؛ و بر دلهایشان مهر نهاده شده؛ از این رو نمىفهمند.» یعنى آنان با چشم ظاهربین خود آنچه از جهاد مىبینند، سختىها و زخم شمشیرهاست؛ در حالیکه، «جهاد درى است از درهاى بهشت، که خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است...»30 و داراى خیر دنیوى و اخروى است.31 نتیجه روى گردانى از جهاد، علاوه بر خوارى و ذلّت و محرومیّت از نعمتهاى دنیوى این است که: «و ضُرِبَ عَلى قلبِهِ بِالاسهابِ، و اُدیلَ الحقُّ مِنهُ»32 دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مىگرداند.»
رابطه تفقّه با مطالب شنیدارى
تعقّل، تحلیلگر و پردازشگر مطالب شنیدارى، بدون خمیرمایه ایمان است ولى تفقّه علاوه بر تحلیل و پردازشگرى مطالب شنیدارى، با خمیرمایه ایمان نیز همراه است. از این رو، فقاهت، جایگاه رفیعترى نسبت به تعقّل دارد. گاهى در عبارات قرآنى و روایى، به دلیل رابطه نزدیک عقل و قلب، این دو واژه، جانشینى همدیگر را مىپذیرند؛ امّا باید توجّه داشت که این همراهى و هم معنایى تا آنجاست که عنصر ایمان در آن دخالت نداشته باشد؛ آن گاه که عنصر ایمان در ماجرا دخالت کرده، دل و دِماغ، راه خود را از هم تفکیک مىکنند. دِماغ، حوزه تعقّل را سرپرستى مىکند و دل، حوزه تفقّه را. با این توضیحى که گفته آمد، به ارتباط تفقّه با مطالب شنیدارى در قرآن مىنگریم: «وَ مِنهُمْ مَنْ یَستَمِعُ اِلَیکَ وَ جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکَنَّةً اَنْ یَفقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِم وقراً وَ اِنْ یَرَوا کُلَّ آیَةٍ لایُؤمِنوُآ بِها...» (انعام/ 25) «برخى از آنان به تو گوش فرا مىدهند؛ ولى بر دلهاى آنان پرده افکندهایم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آنان سنگینى قرار دادهایم، که اگر تمام نشانههاى حق را ببینند، ایمان نمىآورند.» «وَ اِذ قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنا بَینَکَ وَ بَینَ الَّذینَ لایُؤمِنُونَ بِالاخِرَةِ حِجاباً مَستوراً. وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم اَکِنَّةً اَن یَفْقَهُوُهُ وَ فى آذانِهِم وَ قراً...» (اسراء/ 45-46) «هنگامى که قرآنى مىخوانى، میان تو و آنان که به آخرت ایمان نمىآورند، حجاب ناپیدایى قرار مىدهیم، و بر دلهایشان پوششهایى، تا آن را نفهمند؛ و در گوشهایشان سنگینى.» «وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَاَعرَضَ عَنها و نَسِىَ ما قَدَّمَت یَداهُ اِنّا جَعَلنا عَلى قُلوُبِهِم اَکِنَّةً اَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَقْراً وان تدعُهُم الى الهُدى فلن یَهتَدوا اِذاً اَبَداً.» (کهف/ 57) «چه کسى ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شده، و از آن روى گرداند، و آنچه را با دستهاى خود پیش فرستاد فراموش کرد؟! ما بر دلهاى اینان پردههایى افکندهایم تا نفهمند؛ و در گوشهایشان سنگینى قرار دادهایم؛ از این رو، اگر آنان را به سوى هدایت بخوانى، هرگز هدایت نمىشوند.» «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبعُ وَ الارضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ اِنْ مِن شىءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم...» (اسراء/ 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مىگویند، و هر موجودى، تسبیح و حمد او مىگوید؛ ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید.» هر کس به زبانى صفت حمد تو گوید بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه «قالُوا یا شُعَیبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقولُ...» (هود/ 91) «گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را مىگویى، ما نمىفهمیم (نمىتوانیم قلباً ایمان بیاوریم).» «قالَ ربِّ اشْرَح لى صَدرى. وَ یَسِّرلى اَمرى وَ احلُل عُقدةً مِن لِسانى. یَفقَهوا قَولى.» (طه/ 25-28) «(موسى) گفت: پروردگارا! سینهام را گشاده کن؛ کارم را برایم آسان گردان، گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند (ایمان بیاورند).» «...فَمالِ هؤُلاءِ القَوْمِ لا یکادوُنَ یَفقَهوُنَ حدیثاً.» (نساء/ 78) «چرا این گروه، حاضر نیستند سخنى را درک کنند (ایمان بیاورند)؟» «حَتّى اِذا بَلَغَ بَینَ السَّدّینِ وَجَدَ مِن دوِنِهِما قَولاً لایکادوُنَ یَفقَهوُنَ قولاً.» (کهف/ 93) «تا اینکه (ذوالقرنین) به میان دو کوه رسید؛ در دامنه آنها، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمىفهمیدند. این شواهد قرآنى، کاملاً نشان مىدهد که مواد اولیّه تفقّه، مطالب شنیدارى است، و آن گاه که در فرایند تعقّل، با ملاطى از ایمان آمیخته شد، دلنشینى را بر مىگزیند؛ چنان که گفتهاند: «... و یظهر من بعض الاخبار، انّ الفقه هوالعلم الرّبانى المستقرّ فى القلب الذّى یظهر آثاره على الجوارح.»33 «از برخى اخبار چنین بر مىآید که فقه، علم ربّانى است که در قلب مستقر مىباشد، چنانکه آثار آن در کنشهاى انسانى خود را بروز مىدهد.» البته بدیهى است که مُظهر مطالب شنیدارى، گاه زبان انسانى است و گاه زبان قلم. و در عصر رسالت و امامت، بیشتر پیامهاى الهى از نوع نخستین بود، که شکل زبانى - شنیدارى داشته است؛ ولى در دوران بعد از آن، غالباً زبان قلمى دارد، که شکل زبانى - نوشتارى به خود گرفته است. امروز قرآن و روایاتى که در دسترس ماست، جملگى از نوع اخیر است. پس تفقّه، کاوش علمى - دینى است که از مسیر گوش تا قلب را طى مىکند و چون به یقین تبدیل شد، در قلب جاى مىگیرد. این است که امیر مؤمنان حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «اِنَّ مَحلَّ الایمانِ الجَنانُ وَ سَبیلَهُ الاذُنانِ»34 «به راستى که جایگاه ایمان، قلب است؛ و مسیر ایمان هم گوشهایند.» «وَ تَعَلَّموا القرآنَ فانّهُ اَحسنُ الحدیثِ، وَ تفقَّهوا فیه فَانَّهُ ربیعُ القلوبِ، و استَشفَعوا بنوره فانّه شِفاءُ الصّدورِ.»35 «قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است؛ و در آن نیک بیندیشید که آن همانا بهار دلهاست. از نور آن شفا و بهبودى بخواهید که همانا در آن شفاى سینههاست.»
تذکّر
یکى از مراحلى که در قرآنشناسى بسیار بدان تأکید شده، همانا مرحله «تذکّر» است. تذکّر از امور قلبى است که انسان را در مجاهده با نفس و شیطان کمک مىنماید. دانشمندان عرفانى را نظر بر این است که تذکّر از نتایج تفکّر است. از این رو، منزل تفکّر را بر منزل تذکّر، مقدّم دانستهاند. خواجه عبداللَّه انصارى مىگوید: «تذکّر فوق تفکّر است. زیرا این طلب محبوب است. و آن حصول مطلوب.» تا انسان در راه طلب و دنبال جست و جوست، از مطلوب، محجوب است.36
تذکّر در لغت
تذکّر از ریشه «ذکْر» است. ذکر در لغت به معانى: یادآورى کردن، به خاطر سپردن، چیزى را گفتن، پند دادن، مرد قوى، باران تند و چیزهاى خشن و... آمده است.37
ذکر در قرآن
لغت شناسان قرآن مىگویند که ذکر در قرآن به 18 معنا و مفهوم وارد شده، که عبارتند از: «عمل صالح38، یاد خدا در زبان39، یاد خدا در قلب40، یادآورى41، به خاطر سپردن42، پند و موعظه43، بزرگوارى44، خبر و آگاهى45، وحى46، قرآن47، تورات، لوح م48حفوظ49، سخن50، اندیشیدن51، نمازهاى پنجگانه52، نماز جمعه53، توحید54 و پیامبر56¬.55 این معانى هیجده گانه هر چند از مفاهیم واقعى ذکر در قرآن به شمار مىرود، ولى حقیقت ذکر آن گاه روشن مىشود که این کلمه را همانند دیگر مراحل واژهشناسى قرآن، در چیدمان کلام الهى و در مجموع آیات قرآنى مورد کاوش و بازکاوى قرار دهیم. در چنین کاوشى است که معناى جامعى از ذکر و تذکّر در صحیفه دل نورپردازى و پرتوافشانى مىنماید؛ که اهل لغت و عرفان و تفسیر از آن غافل ماندهاند. چنین کاوشى ما را بدانجا مىرساند که بگوییم: تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر هر کدام مراحل و منازلى مىباشند که ادراکات و دریافتهاى ما را از جهان هستى پردازش نموده و همچون جواهرى آراسته به رنگ ایمان به صندوقچه دل مىسپارند، تا آنجا ذخیره گردد. بدیهى است که ذخایر ارزشمند همواره مورد طمع و دستبرد راهزناناند. ذخایر آن گاه در امان خواهد بود که توسط نگهبانانى هم از درون و هم از بیرون حافظت شود. ذکر، به مثابه نیروى حفاظتى است که از جواهرات ایمان در خزانه دل حراست و پاسدارى مىکند. حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «ذکرُ اللَّهِ مَطرَدَةُ الشّیطان.»57 «یاد خدا سبب گریز شیطان است.» «ذکرُاللَّه رأسُ مالِ کلِّ مؤمنٍ و رِبحُه السّلامَةُ مِن الشّیطان.»58 «یاد خدا سرمایه هر مؤمنى است که سود آن رهایى از چنگال شیطان است.» «ذکرُ اللَّه دعامةُ الایمان و عصمةٌ مِن الشّیطان.»59 «یاد خدا ستون ایمان و نگهبان از شیطان است» «ذکرُ اللَّه طارد الداءِ و البؤس.»60 «یاد خدا دور کننده دردها و گرفتارىهاست» «مَن أکثر ذکراللَّه فقد برىء من النّفاق.»61 «آنکه بسیار یاد خدا کند از نفاق در امان است.» چنانکه در این احادیث هم مشخص است، ذکر در انسان دقیقاً نقش حفاظتى را ایفاء مىنماید؛ و مداومت جدّى بر آن، انسان را تا دایره عصمت، هدایت و ارشاد مىنماید. در قرآن نیز چنین مفهومى از ذکر و تذکّر نمایان است؛ که در شواهدى از آن، موضوع را توضیح خواهیم داد؛ ولى قبل از پرداختن به شواهد قرآنى، یادآورى این نکته لازم است که در قرآن واژه ذکر، آنجا که مربوط به عالَم علوى است و از بالا به پایین است و یا آنجا که بیان محاورات مردمى است، در بردارنده یکى از مفاهیم هیجده گانهاى است که قبلاً آوردیم؛ ولى آنجا که بیان حال و رابطه خالق و خدایشان است، یک معنا بیش ندارد؛ و آن یادآورى عظمت خداوند عالمیان است که در نهایت خوف و خشیت انجام مىپذیرد؛ هر چند که به طور کلى در مفاهیم ذکر، نوعى ارتباط با عظمت، انذار، خوف و خشیت پدیدار است؛ امّا در ارتباط از پایین به بالا و از خلق به سوى خالق از مفهوم خاصى برخوردار است؛ و این یادآورى عظمت خداوند هستى و خوف از مقام و عذاب اوست که نقش پاسدارى از اندوختههاى ایمانى را در قلب انسان ایفا مىنماید. اینک شواهد قرآنى را در این خصوص مرور مىنماییم: 1- «وَ اذکُر رَبَّکَ فِى نَفسِکَ تَضَرُّعاً وَ خیفَةً وَ دوُنَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ و لاتکُن مِنَ الغافِلینَ.» (اعراف/ 205) «پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن؛ و از غافلان مباش.» 2- «اَلَّذینَ اِذا ذُکراللَّهُ وَ جِلَت قُلُوبُهُم.» (حج/ 35) «همانها که چون نام خدا برده مىشود، دلهایشان پر از خوف مىشود.» 3- «اِنَّما تُنذِرُ مَنِ اتّبع الذِّکرَ وَ خَشِىَ الرَّحمنَ بِالغَیبِ.» (یس/ 11) «تو فقط کسى را انذار مىکنى که از این یادآورى پیروى کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.» 4- «لِتُنذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذیرٍ مِن قبلِکَ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّروُنَ.» (قصص/ 46) «تا قومى را که پیش از تو انذار کنندهاى براى آنان نیامده است بترسانى، شاید که متذکّر شوند (بترسند).» 5- «وَ جىءَ یَؤمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَومَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْاِنسانُ وَ اَنّى لَهُ الذِّکرى.» (فجر/ 23) «در آن روز، جهنم را حاضر مىکنند؛ در آن روز، انسان، متذکِّر مىشود، (مىترسد)؛ اما این تذکّر چه سودى براى او دارد؟» 6- «فَذَکِّر بِالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعید.» (ق/ 45) «پس به وسیله قرآن، کسانى را که از عذاب من مىترسند، متذکّر ساز.» 7- «کتابٌ اُنزِلَ اِلیکَ فَلا یَکُن فِى صدرِکَ حَرَجٌ مِنهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذکرى لِلْمُؤمِنینَ.» (اعراف/ 2) «این کتابى است که بر تو نازل شده - پس نباید از ناحیه آن ناراحتى در سینه داشته باشى - تا به وسیله آن بیم دهى؛ و تذکّرى است براى مؤمنان.» 8- «طه. ما اَنْزَلنا عَلَیکَ القُرآنَ لِتَشقى. اِلاّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشى.» (طه/ 1-3) «اى رسول! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتى. آن را فقط براى یادآورى کسانى که مىترسند نازل کردیم.» 9- «وَ کَم اَهلَکْنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم اَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبوا فِى البِلادِ هَل مِن مَحیصٍ. اِنَّ فِى ذلِکَ لَذِکرى لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ اَو اَلقَى السَّمعَ وَ هُوَ شَهیدٌ.» (ق / 36-37) «چه بسا اقوامى را که بیش از آنان هلاک کردیم، اقوامى که از آنان قوىتر بودند و شهرها را گشودند، آیا راه فرارى وجود دارد؟ در این تذکّرى است براى آن کس که قلب (آگاه) دارد؛ یا گوش دل فرا دهد؛ در حالى که حاضر باشد.» 10- «کَلاّ بَل لایَخافوُنَ الآخِرَةَ. کَلاّ اِنَّهُ تَذکِرَةٌ فَمَن شاءَ ذَکَرَهُ.» (مدّثّر/ 53-55) «چنین نیست، بلکه آنان از آخرت نمىترسند. چنین نیست آن یک هشدار باشى است، که هر کس بخواهد از آن پند گیرد.» 11- «فَاِمَّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ لَعَلَّهُم یَذَکَّروُنَ.» (انفال/ 57) «اگر آنان را در جنگ بیابى، آن چنان به آنان حمله کن که جمعیّتهایى که پشت سرشان هستند، پراکنده شوند؛ شاید بترسند.» 12- «...اَوَلَم نُعَمِّرکُم ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَن تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ...» (فاطر/ 37) «آیا شما را به اندازهاى که براى آگاهى انسان لازم بود عمر ندادیم؟ و هشدار دهندهاى به سوى شما نیامد؟!» 13- «اِنَّ اللَّهَ... وَ یَنهى عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ الْبَغْىِ یَعظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 90) «خداوند... از فحشاء ومنکر و ستم، نهى مىکند؛ و به شما هشدار مىدهد؛ شاید متذکّر شوید.» 14- «اِنَّ الَّذین اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروُا فَاذِا هُم مُبصرِونَ.» (اعراف/ 201) «پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسههاى شیطان شوند، به یاد (خدا) مىافتند؛ و فوراً آگاه مىشوند.» 15- «وَ لِباسُ التَّقوى ذلِکَ خَیرٌ ذلکَ مِن آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّکُم یَذَکَّروُنَ.» (اعراف/ 26) «لباس ترس و پرهیزگارى بهتر است، اینها از آیات خداست؛ تا متذکّر شوند.» 16- «اِنَّما المُؤمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/ 2) «مؤمنان، تنها کسانى هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان مىشود.» 17- «هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِیُنذَروُا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا اَنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ اوُلوُاالالبابِ.» (ابراهیم/ 52) «این پیامى براى مردم است، تا همه به وسیله آن انذار شوند، و بدانند او خداى یکتاست؛ و تا صاحبان مغز پند گیرند.» 18- «اَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً و قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ وَ یَرجوُا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوى الّذینَ یَعلَمونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّما یَتَذَکَّرُ اوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر مىشوند.» 19- فَذَکِّر اِنْ نَفَعتِ الذِّکرى. سَیَذَّکَّروُ مَن یَخشى.» (اعلى/ 9-10) «پس تذکّر ده اگر تذکر مفید باشد. کسى که خدا ترس باشد، متذکّر خواهد شد.» این آیاتى که به عنوان شاهد آوردیم و دهها آیه دیگر، بیانگر آن است که تذکّر در سیر از خلق به سوى حق حاوى پیامى از عظمتشناسى، احساس خوف و خشیت، و بروز حالت زارى و سجده در مقابل پروردگار عالمیان است که همگى نشانه آمادگى و بیدارى نیروهاى حفاظتى در جان و دل انسان است؛ هر چند که در کلّیت ذکر، مفهومى از انذار و توجه به آسیبها نهفته است. از مجموعه آیات قرآنى چنین فهمیده مىشود که همه مراحل تفکّر، تعقّل، تفقّه و تدبّر زمانى به سلامت، امنیّت، ثبات و اطمینان در وجود انسانى رسیده و او را به سوى رشد و تعالى هدایت مىکند که قوّه تذکّر همواره در دل انسان زنده و بیدار بوده باشد. علىعلیه السلام مىفرماید: «فى الذِّکرِ حَیاةُ القلوبِ.»62 «ذکر، مایه زندگى دلهاست.» و قرآن در یک کلام مىفرماید: «الَّذینَ آمَنوُا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِاللَّهِ اَلا بِذِکرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبِ.» (رعد/ 28) «آنان کسانى هستند که ایمان آوردهاند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن است؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.»
جایگاه و خاستگاه ذکر
مداومت بر ذکر، بهترین عبادتهاست؛63 و بهترین ذکرها هم قرآن است.64 ذکر، مناره ایمان است؛65 که فکر66 و عقل و قلب را جلا و نورانیّت مىبخشد.67 آنها را رشد مىدهد؛68 و هدایت مىکند.69 هیچ هدایتى مانند ذکر نیست؛70 زیرا که ستون ایمان و نگهبان استوارى در برابر تهاجمات شیطانى است.71 امّا منشأ و خاستگاه ذکر، علم و حکمت مىباشد؛ اهل ذکر، عالمان و راسخان در علم و صاحبدلانند. بنگرید قرآن را: 1- «قُلْ هَل یَستَوىالَّذینَ یَعلَموُنَ والَّذینَ لایَعلَمونَ اِنَّمایَتَذَکَّروُا الااوُلوُاالالبابِ.» (زمر/ 9) «بگو: آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند! تنها خردمندان متذکّر مىشوند.» 2- «یُؤتِى الحِکمَةَ مَن یَشاءُ وَ مَن یُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِىَ خَیراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اولوا الاَلبابِ.» (بقره/ 269) «دانش و حکمت را به هر کس بخواهد مىدهد؛ و به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوانى داده شده است؛ و جز خردمندان، متذکِّر نمىشوند.» 3- «... وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاّ اللَّهُ وَ الرّاسِخونَ فِى العِلمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عندِ رَبِّنا وَ ما یَذَکَّروُا اِلاّ اُولوُا الاَلبابِ.» (آل عمران/ 7) «تفسیر آن (متشابهات قرآن را) جز خدا و راسخان در علم نمىدانند. مىگویند: ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگار ماست؛ و جز صاحبان عقل، متذکّر نمىشوند.» 4- «فَسَئَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِنْ کُنتُم لاتَعلَموُنَ.» (انبیاء/ 7) «اگر نمىدانید، از آگاهان بپرسید.» 5- «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اوُلوُاالاَلبابِ.» (ص/ 29) «این کتابى است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.» از این روى، کسانى اهل ذکر به شمار مىروند که داراى قدرت تفکّر، تفقّه و تدبّر بوده و همواره با یاد خدا از باورهاى تکوینى و تشریعى خود پاسدارى مىنمایند.
اولواالالباب کیانند؟
اولواالالباب، در لغت به صاحبان عقل و خرد ترجمه شده است؛ به دلیل اینکه «الباب» جمع «لب» بوده و «لبّ» هم به خالص هر چیز، عقل کامل و قلب گفته مىشود. اما با تعبیرى که از اولواالالباب در قرآن مشاهده کردیم، اولواالالباب، صاحبان علم و حکمتى هستند که به هر چیزى که از جانب خدا آمده است ایمان دارند؛ و اهل ذکر نیز مىباشند. حال با این تعبیر، از آنجا که طبق آیات قرآنى و روایات رسیده، عقل سلیم، حکمت، ایمان و تذکّر، محل استقرارى جز قلب ندارند،72 از این رو اولواالالباب، با مفهوم «صاحبدلان مؤمن و متّقى» بیشتر سازگارى نشان مىدهد؛ تا صاحبان عقل و خرد؛ زیرا که صاحبان عقل و خرد، هر مؤمن و غیرمؤمنى را شامل مىشود؛ در حالى که اولواالالباب، مدالى است که جز مؤمنان عالم و پرهیزگار را نشاید. از این رو، قرآن تنها صاحبدلان را اهل ذکر و تذکّر واقعى معرفى مىنماید و مىفرماید: «اِنّما یتذکّر اولواالالبابِ» «وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولواالالبابِ.»
فرق تقوا و تذکر
با توجه به تعریفى که از تذکّر آورده شد، این سئوال به ذهن مىآید که پس فرق تذکّر با تقوا چیست؟ اگر تذکّر حالت انذار و آسیبشناسى دارد، تقوا هم از چنان خصوصیّتى برخوردار است.73 اگر تذکّر، قوه حفاظتى و بازدارندگى به شمار مىرود، تقوا هم چنین است.74 اگر جایگاه تذکّر، قلب است، تقوا هم جایگاه قلبى دارد.75 اگر تذکّر، از مرتبت بالایى برخوردار است، تقوا هم داراى مرتبت رفیعى است76؛ پس چگونه از هم تمییز داده مىشوند؟ و وجوه تمایز آنها چیست؟ این سئوال، پاسخ مفصلى را مىطلبد که از حوصله این مقال خارج است؛ ولى اجمالاً مىتوان چنین گفت: مهمترین و اساسىترین فرقى که تذکّر و تقوا با هم دارند، این است که تذکّر، ارتباطش با اندیشه است؛ و تقوا ارتباطش با عمل است. تذکّر، در سامانه ایمان همواره نقش ورودى و بازخوردى دارد؛ ولى تقوا نقش خروجى را ایفا مىکند. تقوا، کیفیت تولید و چگونگى عملکرد انسان را نشان مىدهد، ولى تذکّر عملکردهاى انسانى را با استانداردهاى تشریعى و ایمانى مورد ارزیابى و بازنگرى قرار مىدهد؛ تا محصول تقوا را عالىتر نموده و مشترى پسندش نماید. علىعلیه السلام مىفرماید: «اِنَّ التَّقوى مُنتهى رِضَى اللَّه من عباده.»77 «تقوا، نهایت رضایتمندى خدا از بندگانش است.» تذکّر، در فرآیند قبل از تولید و بعد از تولید فعال است و کاربرد دارد؛ ولى تقوا، تنها در مرحله تصمیمگیرى و اجراى عمل مؤمنانه خود را نشان مىدهد. به طور کلى تقوا، محصول نهایى تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر، در بستهبندى خداپسندانه است. شواهدى از آیات قرآنى را در این مورد مرور مىنماییم: 1- «وَ لِباسُ التَّقوى ذالِکَ خیرٌ» (اعراف/ 26) «لباس تقوا و پرهیزکارى بهتر است.» 2- «لَیسَ البِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمَ الاخِرِ وَ الملائِکَةِ وَ الکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى المالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى القُربى وَ الیَتامى وَ المَساکینَ وَ ابنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فى الرِّقابِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَ آتَى الزَّکوةَ وَ المُوفوُنَ بِعَهِدهِم اِذا عاهَدوا وَ الصّابِرینَ فِى البَأساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حینَ البأسِ اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوُا وَ اُولئِکَ هُمُ المُتَّقوُنَ.» (بقره/ 177) «نیکى، این نیست که روى خود را به سوى مشرق و مغرب کنید؛ بلکه نیکو کسى است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب و پیامبر ایمان آورده، و مال را با همه علاقهاى که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مىکند؛ نماز را بر پا مىدارد و زکات را مىپردازد؛ و کسانى که به عهد خود به هنگامى که عهد بستند - وفا مىکنند؛ و در برابر محرومیّتها و بیمارىها و در میدان جنگ، استقامت به خرج مىدهند، اینان راست گویانند و پرهیزگارانند.» 3- «ذالِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدىً لِلمُتَّقینَ. الَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقوُنَ. وَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بِما اُنْزِلَ اِلَیْکَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالاخِرَةِ هُم یُؤقِنونَ.» (بقره/ 2-4) «آن (قرآن) کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت تقوا پیشگان است. (تقوا پیشگان) آنانند که به غیب، ایمان مىآوردند؛ و نماز را بر پا مىدارند، و از نعمتهایى که به آنان دادهایم، انفاق مىکنند. همچنین آنانند که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو نازل گردیده، ایمان مىآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند.» تقواپیشگان، همواره در اندیشه مرغوبیت کالا و بهبود مستمر آن هستند.78 آنان از تولید کالاى نامرغوب جداً پرهیز دارند؛79 و هیچگاه تولیدات و اعمال خود را بهترین اعمال نمىدانند و بر آن نمىبالند، بلکه براى خداپسندتر کردن اعمال خود، آنها را در معرض نقد و تذکّر و بازنگرى قرار مىدهند؛80 تا به درجات بالاى تقوا برسند آن گونه که خدا فرماید: «یا اَیُّها الَّذین آمَنوا اتَّقوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.» (آل عمران/ 102) «اى کسانى که ایمان آوردهاید! آن گونه که حقّ تقوا و پرهیزگارى است از خدا بپرهیزید.»
تدبّر
با توجه به تعریف و توضیحى که با استفاده از آیات قرآنى در ابتداى این جستار داشتیم، نکات زیر جلب نظر مىکند: 1- تدبّر یک فرآیند قلبى است: «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوبٍ أقفالها.» (محمد/ 24) 2- تدبّر، کلید و رمز بازگشایى قلبهاست: «ام على قلوب اقفالها.» 3- تدبّر،اختصاصى به موارد دیدارى همچون تفکّر، و اختصاصى به مطالب شنیدارى همچون تعقّل و تفقّه ندارد، بلکه جامعنگرى است؛ و استفاده از تمام محسوسات و ابزار شناخت را قبل از عمل و بعد از عمل شامل مىشود: «اوُلئکَ الَّذینَ لَعَنَهُم اللَّهُ فَاَصَمَّهُمْ وَ اَعْمى اَبصارَهُمْ.» و «أفَلا یَتَدَبِّروُنَ القرآنَ.» و «لِیَدَّبِّروُا آیاتِهِ.» 4- تدبّر، آسیبشناسى را به دنبال دارد: «لِیَتَذَکَّرَ اُولُواالالبابِ.» 5- تدبّر، مىفهماند که قرآن از منبع واحدى صادر شده است؛ هدف واحدى را تعقیب مىنماید؛ و اختلافى در سر تا سر آن دیده نمىشود: «افلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیراللَّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» 6- تدبّر در قرآن پردامنه است و هر چه تدبّر در آن افزایش یابد به همان مقدار نتایج و پیامهاى بیشترى از آن دریافت خواهد شد؛ «مبارکٌ لیدّبّروا.» 7- تدبّر در قرآن، دستور و تکلیف همگانى است؛ و به افراد و گروه خاصى اختصاص ندارد، از این رو، تدبّر، در راستاى عمومىسازى فهم قرآن و عمل به آن است: «أفلا یتدبّرونَ القرآن...» 8- تدبّر، نفى تقلید ایستایى، در تفاسیر و برداشتهاى دیگران از قرآن است. «أفلا یتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها...»
معناى تدبّر از منظر روایات
تدبّر در قرآن، آنجا بهتر و بیشتر روشن مىشود که از منظر روایات نیز به آن نگاهى داشته باشیم: پیامبر خداصلى الله علیه وآله فرمود: «... معاشر الناس تدبّروا و افهموا آیاته و انظروا فى محکماته و لا تتّبعوا متشابهه...»81 «اى مردم! در آیات قرآن تدبّر کنید و آن را خوب درک نمایید. در محکمات ان دقت کنید؛ و متشابهاتش را پیروى مکنید.» حضرت علىعلیه السلام در ذکر خیرى از برادران ایمانى خود چنین فرمودند: «اَوّه على إخوانى الّذین تَلَوُا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرضَ فأقاموه، أحیوُا السُّنَّةَ و أماتوا البدعة...»82 «دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند؛ و بر اساس آن قضاوت کردند. در واجبات الهى تدبّر کرده و آنها را بر پا داشتند. سنّتها را زنده و بدعتها را نابود کردند.» آن حضرت در بیان دیگرى فرمود: «ألا لا خیر فى قرائة لیس فیها تدبّر...»83 «آگاه باشید! قرآن خواندنى که با تدبّر همراه نباشد، خیرى در آن نیست.» امیرمؤمنان علىعلیه السلام در حدیث دیگرى نیز فرمودند: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا به فانّه أبلغُ العبر.»84 «آیات قرآن را تدبّر کنید؛ و از آن پند بگیرید، که همانا آن رساترین پندهاست.» حضرت امام جعفر صادقعلیه السلام در تفسیر آیه «یَتلونه حق تلاوته» (بقره/ 121) - «کسانى که به آنان کتاب دادیم، آن را تلاوت مىکنند؛ آن گونه که حق تلاوت آن است» - فرمودند: «یرتّلون آیاته و یتفهّمون معانیه؛ و یعملون بأحکامه؛ و یرجون وعده و یخشون عذابه، و یتمثّلون قصصه؛ و یعتبرون أمثاله؛ و یأتون أوامره؛ و یجتنبون نواهیه؛ و ما هو واللَّه بحفظ آیاته و سرد حروفه؛ و تلاوة سوره و درس أعشاره و أخماسه؛ حفظوا و أضاعوا حدوده؛ و إنّما هو تدبّر آیاته، یقول اللَّه تعالى: «کتابٌ اَنزَلناهُ اِلَیکَ مُبارکٌ لِیَدَبِّروُا آیاتِهِ.»85 «آیاتش را روشن و شمرده مىخوانند؛ به مفاهیم آن توجه مىکنند؛ احکام آن را به کار مىبندند؛ به وعدههایش امیدوارند؛ از عذابش ترسناکند؛ از داستانهایش سرمشق مىگیرند؛ از مَثَلهایش پند مىگیرند؛ دستورهایش را بجا مىآورند؛ از نهىهایش پرهیز مىکنند. به خدا سوگند! که حق تلاوت آن به حفظ آیات و پشت سرهم خواندن حروف و تلاوت سریع سورهها - ده جزو و پنج جزو آن - نیست. (چه بسا کسانى که) کلماتش را حفظ کردند و دستورهاى آن را ضایع ساختند؛ در حالى که رعایت حق تلاوت قرآن، تدبّر در آیات الهى است، چنانکه خداوند مىفرماید: قرآن، کتابى است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند.» در روایت دیگرى آمده است که آن حضرت هنگامى که قرآن به دست راست مىگرفت تا آن را بخواند، قبل از باز کردن قرآن چنین دعا مىکرد: «أللّهم... لاتجعل قرائتى قراءة لاتدبّر فیها بل اجعلنى أتدبّر آیاته و أحکامه آخذاً بشرایع دینک...»86 «خدایا قرائت مرا قرائتى که تدبّر در آن نیست قرار مده، بلکه مرا آن گونه قرار بده که در آیات و احکام آن تدبّر کنیم، در حالى که قوانین دین تو را اخذ مىکنم.» پیام روایات در مفهوم تدبّر و کارآیىهاى آن 1- رعایت آداب قرائت و دل سپردن به آن: «یرتلون آیاته»، «لاخیر فى قرائة لیس فیها تدبّر.» 2- عمومىسازى فهم قرآن: «معاشر النّاس تدبّروا و افهموا آیاته...» 3- تأمل در محکم و متشابه آن: «وانظروا فى محکماته...» 4- استخراج حکم الهى از قرآن: «تلوا القرآن فاحکموه وتدبّروا الفرض.» 5- پیادهسازى احکام الهى در خود و در جامعه «تدبّروا الفرض فأقاموه» و «یعملون باحکامه.» 6- ترویج سنّتها و مبارزه با بدعتها: «أحیوا السُّنّة و أماتوا البدعة.» 7- پندگیرى از مطالب تاریخى و مواعظ قرآن: «تدبّروا آیات القرآن و اعتبروا» و «و یعتبرون أمثاله.» 8- امیدوارى به وعدههاى قرآنى: «و یرجون وعده.» 9- احساس کردن عذابهاى وارده در قرآن وترس از آنها: «و یخشون عذابه.» 10- خود را در گودىِ داستانهاى قرآن دیدن: «یتمثّلون قصصه.» 11- پیروى از دستورهاى قرآنى: «و یأتون أوامره.» 12- پرهیز از نهىهاى قرآنى: «ویجتنبون نواهیه.» تدبّر، از واژههاى مهجور قرآنى است که تا کنون از عروس معناى آن نقابگشایى کاملى انجام نگرفته است، گاه آن را تفکّر معنا کردهاند، گاه تعقّل و گاه تفقّه! هر چند این واژگان و این تعابیر در دستگاه وجودى انسان، بىارتباط با همدیگر نیستند، ولى هر کدام جایگاه و مفهوم ویژه خود را دارند، که در یک خلاصهنگارى چنیناند: تفکّر (پردازشِ محسوساتِ دیدارى)ر جهانشناسى تعقّل (پردازشِ محسوساتِ دیدارى و شنیدارى)ر خداشناسى تفقّه (پردازشِ محسوساتِ شنیدارى با آمیزه ایمان)ر دینشناسى تذکّر (توجه به آفات، هواها و تهدیدها)ر آسیبشناسى تدبّر در مرحله قبل از عمل (پردازِش همه مفاهیمِ قرآنى با آمیزه ایمان) ر قرآنشناسى تقوى (کیفیتِ محصولِ نهایى، عملکردها)ر کردارشناسى تدبر بعد از عمل (تکرارِ پیام یابىهاى قرآنى با آمیزه روح قرآنى) ر فرصتشناسى این ترتیب براساس نظمى است که در متن مقاله بدان پرداختیم. هر چند مىتوان نظم این مراحل را به شکل دیگرى نیز در نظر گرفت، از آن جمله: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر، تقوا و تذکّر، زیرا تقوا مانع غرور و اعجاب و تذکّر عامل تنظیم و تعدیل و مانع خروج از معیارهاست. با توجه به بار معنایى تدبّر در لغت و در قرآن، تدبّر، یعنى: پویایى در قرآن اندیشى و قرآن زیستى براى صعود به پلّههاى بالایى ایمانى و تولید عمل صالح. تدبّر در قرآن، دستور همگانى است و اختصاصى به مفسّران و دانشمندان ندارد. هر کس به اندازه خود مىتواند از خرمن اندیشه قرآن خوشهاى بچیند و بهرهاى ببرد، که این خود زمینه توسعه علم و اندیشه قرآنى و عمل قرآنى خواهد بود. تدبّر در قرآن، تا جایى که دستاویز توجیه هواهاى نفسانى و موجب خروج از عقلانیّت نگردیده باشد، مصداق و تفسیر به رأى نبوده و همه مؤمنان مکلّف به اجراى آن هستند.
پی نوشت ها
________________________________________
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلى، قم، دارالکتب العلمیه، 1392 ق، /166 2- فقیه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172. 3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى و سید فضلاللَّه یزدى طباطبایى، بیروت، 1480 ه 158/9. 4 - قاضى ابى السعود، تفسیر ابى السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6. 5- حقى بروسوى، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، 698/8. 6- طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتى کرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9. 7- مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364. 8- سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، امیر کبیر، 345/1 1384. 9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361. 10- شیخ سعدى، طیبیات. 11- شناخت، /32. 12- تجرید: یعنى دو امرى که در عالم عین، هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند و امکان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مىتواند دو امر را از یکدیگر جدا کند؛ یعنى تجرید و مجرّد کند. 13- شناخت، /34. 14- همان، /40. 15- همان. 16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369. 17- همان، /208-207. 18- همان، /222. 19- همان، /229. 20- فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344. 21- شناخت، /50. 22- همان، /51. 23- همان، /50. 24- همان، /58. 25- شناخت، /62. 26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المکتبة الاسلامیة، بىتا، 698/2. 27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359. 28- المعجم الوسیط، 617/2. 29- نگ: مفردات راغب، ذیل واژه «فقه» و «المعجم الوسیط»، 698/2. 30- حضرت علىعلیه السلام: «فانَّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّهُ لخاصّة اولیائة...» نهج البلاغه، خطبه 27. 31- «.. لهم الخیرات...» (توبه/ 88). 32- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 27. 33- قمى، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بىتا، 381/2. 34- آمدى، عبدالواحد بن محمد تمیمى، غررالحکم و دارالکلم، چاپ اول، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 87/ 1366. 35- نهج البلاغه، خطبه 110. 36- امام خمینى، روح اللَّه، چهل حدیث، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 248/ 1368. 37- نگ: المنجد، ذیل ماده ذکر 38- بقره/ 152. 39- نساء/ 103. 40- آل عمران /135. 41- یوسف/ 42 42- بقره /231. 43- ق/ 45 44- انبیاء / 10 45- انبیاء / 24 46- حجر/ 6 47- انبیاء /5 48- انبیاء/ 7. 49- انبیاء/ 105. 50- اعراف/ 62 51- یس /69 52- نور /37 53- جمعه /9 54- طه/ 124 55- انبیاء/2 56- الوجوه و النظائر فى القرآن، /180. 57- تصنیف غررالحکم، حدیث 188/ 3614. 58- همان، حدیث 3621. 59- همان، حدیث 3620. 60- همان، حدیث 3618. 61- محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 421/3 1362، حدیث 6433. 62- تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3643. 63- علىعلیه السلام: «استدیموا الذکر... و هو افضل العبادة» تصنیف غررالحکم، حدیث 189/ 3654. 64- علىعلیه السلام: «افضل الذکر القرآن» همان، حدیث 3635. 65- علىعلیه السلام: «ذکر اللَّه نور الایمان» همان، حدیث 3638. 66- علىعلیه السلام: «دوام الذکر یُنیر القلب و الفکر» همان، حدیث 3656. 67- علىعلیه السلام: «الذکر نور العقول و حیاة النفوس و جلاء الصدور» همان، حدیث 3634. 68- علىعلیه السلام: «الذکر نورٌ و رشد» همان، حدیث 3629. 69- علىعلیه السلام: «الذکر هدایة العقول و تبصرة النفوس» همان، حدیث 3632. 70- علىعلیه السلام: «لا هدایة کالذکر» همان، حدیث 3646. 71- علىعلیه السلام: «ذکر اللَّه دعامة الایمان و عصمة من الشیطان» همان، حدیث 3620. 72- در این باره آیات قرآن و برخى از روایات را قبلاً آوردیم: حال، چند روایت دیگر را ملاحظه فرمایید: حضرت امام باقرعلیه السلام: «العقل مسکنة قلب» میزان الحکمة، 438/6. حضرت علىعلیه السلام: «الحکمة شجرة تنبت فى القلب» تصنیف غرر الحکم، حدیث 59/ 617. حضرت علىعلیه السلام: «رأس الحکمة لزوم الحق»، همان، حدیث 631. حضرت علىعلیه السلام: «لاتسکن الحکمة قلباً مع شهوة»، همان، حدیث 609. 73- «و اتقوا النار الّتى اعدّت الکافرین» (بقره/131). 74- علىعلیه السلام «التقوى اجتناب» تصنیف غررالحکم، /268، و «... لا حصن امنع من التقوى» همان، /270، حدیث 5881. 75- «و من یعظم شعائر اللَّه فانها من تقوى القلوب» (حج/32) و «اولئک الذى امتحن اللَّه قلوبهم للتقوى» (حجرات/3) و علىعلیه السلام: «طوبى لمن اشعر التقوى قلبه»، تصنیف غررالحکم، 269، حدیث 5858. 76 - «ان اکرمکم عنداللَّه اتقاکم» (حجرات /13) و علىعلیه السلام: «لاشرف اعلى من التقوى» تصنیف غررالحکم، حدیث 5877. 77 - تصنیف غرر الحکم، /269، حدیث 5858. 78- «ثمَّ اتقوا و احسنوا و اللَّه یحب المحسنین» (مائده/93). 79- «تعاونوا على البرّ و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوااللَّه» (مائده/2). 80- «انّ الّذى اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا» (اعراف/201). 81- حرّ عاملى، شیخ محمدبن حسن، وسایل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1391 ق/ 143/18. 82- نهج البلاغه، خطبه 182. 83- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، 211/92. 84- تصنیف غررالحکم و دررالکلم، /111. 85- میزان الحکمة، 84/8. 86- نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، 372/13.