جبر و اختیار از دیدگاه قرآن و کلام اسلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
بررسى نظام مسئله جبر و اختیار که بخش انسانى قضا و قدر است، به ویژه از جنبه قرآنى و روایى آن، ضمن نیاز به مبادى تصورى موضوع در اصل متوجه مبادى تصدیقى آن مىباشد. مستندات نظریههاى جبرى صفات خداوند مانند علم ازلى، خالقیت مطلقه، مشیت عام است. تقریر قرآنى و کلامى این آرا، و دلایل آنها و نشان دادن نقطه ضعفهاى دلایل ایشان همراه با تذکر به توالى و همگونى نتایج این نوع تقریرهاى ناصواب، و نیز پیش فرضهایى که دست مایه برداشتهاى ناصواب و آیات قرآنى و صفات الهى شدهاند، در این نوشتار مورد بررسى قرار گرفته است.متن
خاستگاه مسئله
اختلافها و نزاعها پیرامون اصول نظریات دینى که در تاریخ اندیشه الهى و بشرى به ثبت رسیده است گواه این حقیقت انکارناپذیر است که معیار اصیل و بنیادین فهم دین و معارف پایه آن در حوزههاى گوناگون، روشمندى و نیز استوارى آراء دینى و فلسفى بر یک سلسله مبانى، اصول موضوعه و پیش فرضهایى است که مستدل، قاعدهمند و به شیوهاى مرتب، به بحث گذاشته شده و به اثبات رسیده باشد. روشمندى به این معنا که یک نظریه با رعایت متد علمى جامعنگر، اجزاء مسئله را شناسایى نموده و وحدت اجزاء و محور آن را حفظ کند، کارآیى روش برهانى و عقلى با روش نقلى و نسبت آن دو را به مداقه بگذارد و از اصل ارجاع و ترتب پیروى نموده و موارد نقص و کمال و قوت و ضعف این معیارها را نشان دهد. اگر از شتابزدگىهاى عامیانه و تلاشهاى ناصوابى که در تبدیل پرس و جوهاى عالمانه به گفتگوهاى نازل و ناشایست، صورت پذیرفته صرفنظر نمائیم، مشاهده مىکنیم که در موضوع حساس و خطیرى مانند جبر و اختیار به دلائل گوناگون از جمله فقدان روشمندى و عدم رعایت اصل ترتب در اثبات و نفى مسائل این موضوع و عدم ارجاع به اصول موضوعه و محکمات، حلقههاى مفقوده بسیارى پدید آمده است. مسئله جبر و اختیار که ساحت انسانى قضا و قدر است به پیشفرضهایى اساسى و قطعى مانند توحید افعالى، اراده عام ازلى و مهمتر از آن، چگونگى تعلق اراده به محیط موجودات سافل و نیز اصل اصیل عدل و حکمت الهى، حسن و قبح ذاتى و عقلى، مسئله علیت حقیقى، معناى خاص شرور در نظام احسن و... وابستگى کامل دارد. گزینش برخى آیات قرآن و متون حدیثى با ظاهرى متناسب با رأى جبرگرایان، متصوفه، وحدت وجودىها و... و بىاعتنایى به گروههاى دیگر که ظواهر آنها دلالتى متفاوت دارند، همچون نقیض این رفتار، به منزله بىاعتنایى به روشمندى و نفى اصول موضوعه و اصل ترتب و در نتیجه نابسامانى موضوع و توسعه حلقههاى مفقوده خواهد بود. مشابه این مشکل و بگونهاى متفاوت، وضعى است که این موضوع در فضاى اندیشه مستشرقان به آن گرفتار شده است. آنان بدون اینکه صلاحیت اظهارنظر علمى درباره موضوعات اساسى را داشته باشند، به استناد برخى علائم از دورههاى تاریخى که اندیشههاى جبرى رواج داشته، وجود فکر قضا و قدر را به منزله جبرى بودن آئین اسلام معرفى کردهاند و از این رهگذر نقدهاى بىپایهترى را سامان داده و مغالطههاى بسیارى را مرتکب شدهاند. این مشکل به گونه دیگر نیز خود را نمایان ساخته است. دخالت نظامهاى سیاسى و حکومتها در حوزه مسائل فکرى به فراخور ماهیت و منافع آنها و گرهخوردن سرنوشت موضوعات علمى به جریانهاى سیاسى و فرهنگى، مشکل مضاعفى است که پیش روى ماست. شاید مسئله جبر و اختیار از این منظر در درجه نخست موضوعاتى باشد که به چنین وضعى گرفتار آمده است. نمونه زیر مورد جالبى است که گویاى عمق فاجعه است. هاشم معروف الحسینى مىنویسد: «و جاء فى الروایة ابن نباتة ان عمر ابن عبدالعزیز لمّا بلغه قول غیلان )الدمشقى) بالاختیار استدعاه و قال له: ما تقول، قال: اقول ما قال اللَّه. قال و ما قال اللَّه. قال انّه یقول: «هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً» حتى وصل الى قوله تعالى: «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً.» قال له عمر اقرأ فقرأ حتى بلغ الى قوله سبحانه «و ما تشاؤون الا ان یشاء اللَّه انه کان علیماً حکیماً» (دهر/ 30 3 1) قال یا ابن فلان تأخذ بالفرع و تدع الاصل.»1 «در روایت ابن نباته آمده است که چون خبر رأى غیلان دمشقى در اختیار انسان به عمربن عبدالعزیز رسید، وى را فراخواند و گفت: چه مىگویى؟ گفت: آنچه خداوند فرموده است. پرسید خداوند چه گفته است؟ گفت او مىفرماید: «آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟!» تا رسید به این آیه که: «ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!» عمر به وى گفت ادامه بده و او قرائت کرد تا به این سخن الهى رسید که: «و شما هیچ چیز را نمىخواهید مگر این که خدا بخواهد» (در این جا) عمر به وى گفت: اى فلانى فرع را گرفته و اصل را رها مىکنى؟!» از نظر وى آیه «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً» که ظاهرى مناسب با رأى اختیار دارد، فرع و آیه «و ما تشاؤون الاّ ان یشاءاللَّه» که ظاهرى مناسب با رأى جبر دارد اصل است. از این نمونه و موارد مشابه آن که در تاریخ اسلام فراوان به چشم مىخورد، مىتوان عمق تسلط امویان را تا لحظات آخر حکومت این نسل بر اندیشههاى دینى استنباط نمود بخصوص اگر توجه کنیم که عمر بن عبدالعزیز شاید معتدلترین خلیفه اموى بوده است. در زمان عباسیان و دیگر حکومتهاى ممالک اسلامى نیز همواره چنین بوده که برخى، از عقیده جبر حمایت کردهاند و برخى طرفدار تفویض معتزلى بودهاند. همین گونه دخالت عنصر زمان و نیازهاى آن و رویکرد تجربى عصر حاضر در علوم، بگونهاى عمیق در دانشهاى خالص تأثیرگذار بوده است. مسئله شخصیت و اختیار انسان و عملکرد او از جنبه تأثیر عوامل محیطى و اجتماعى و وراثتى و زیستى که انسانشناسى اجتماعى و روانشناسى و علم وراثت و زیستشناسى به آنها مىپردازد به ویژه به لحاظ کاربرد بیشترى که نسبت به دانشهاى صرفاً ذهنى قدیم دارد، قابلیت موضوع بحث را افزایش داده است. امّا از میان رهیافتهاى گوناگون چه فلسفى و نظرى و چه جامعهشناختى و علمى و یا نقلى و روائى آنچه در نوشتار حاضر مورد نظر است رهیافت کلامى است که به رابطه اختیار با صفات خداوند نظر دارد و نیز اشارهاى به ساختار فلسفى موضوع که اختیار و اراده آزاد را از منظر اصول و قواعد فلسفى مورد توجه قرار مىدهد.
نظریههاى جبرى
دلایل جبرگرایان
1 - علم ازلى خداوند
از میان گروههاى کلامى جبرگرا، نظریه اشاعره و کسب مهمترین آنهاست. امروزه نیز برخى متکلمان از جنبه نظرى به این عقیده گرایش دارند. اگر چه متکلمان اشعرى چه پیشینیان و چه نواشعرىها از نسبت دادن نظریه جبر به خود دورى مىجویند و خود را به دلیل تحفظ بر توحید افعالى، اهل توحید مىشمارند. لیکن روشن است که دلایل و مؤیدهاى آنان چیزى جز جبر محض را نتیجه نمىدهد و تلاش آنان در توجیه نظریه خود به عنوان نظریهاى غیرجبرى، بیشتر مباحث لفظى و تشریفاتى است. اساسىترین بهانه اشاعره در عقیده جبر و کسب، علم ازلى بارى است. مىگویند لازمه علم بارى با وصف ازلیت، آن است که آنچه خداوند صدور آن را از بندگان با همه خصوصیاتش مىداند به اقتضاى آن علم واجبالصدور و آنچه که عدم صدور آن را مىداند ممتنعالصدور باشد و جز این، به دلیل لزوم انقلاب در علم الهى استحاله خواهد داشت. علم ازلى بارى به خودش، عین حقیقت همان علم و نیز عین علم به موجودات و معلولات است و معلول، نزد علت محیط، حاضر است. پس واجب و ممتنع در نظر حق، عین علم حق به ذات خود خواهد بود و این مطلب البته با سلب صفات زائد بر ذات بهتر فهمیده مىشود؛ یعنى همان چیزى که اشعرىها به آن دست نیافتند. نتیجه آن مىشود که «هست» همان واجب به علم الهى و «نیست» همان ممتنع به علم الهى خواهد بود. صدرالمتأهلین (ره) مىنویسد: «قد مضى...ان العلم التام بالعلة التامة او بجهة کونها علة یقتضى العلم التام بمعلولها»2 (در مبحث علم کلامى) گذشت که علم تام بارى به علت تامّه یا به جهت علت بودنش (علم ذات حق به خود و یا به جهت وجه علت بودنش) مقتضى علم تام به موجودات و معلولات است.» و در جاى دیگر مىنویسد: «فالعلم الذاتى الواجبى بذاته الذى هو نفس ذاته یقتضى العلم الواجبى بتلک الموجودات الذى لابدان یکون عین تلک الموجودات.»3 «پس علم واجب تعالى بذات خود که آن (علم) عین ذات اوست، مقتضى علم واجب تعالى به موجودات است که به ناچار عین همین موجودات خواهد بود.» روشن است که مسئله علم ازلى حق به ویژه از جنبه فلسفى آن آنگونه که صدرالمتأهلین (ره) طرح کرده و علم الهى را علمى فعلى و ایجابى (علمى که معلوم از علم الهى ناشى مىشود نه علم از معلوم) معرفى نموده بهانه و وسیله خوبى براى توجیه جبرى حوادث و پدیدهها و افعال انسان است. مسئله علم الهى و نسبت آن با پدیدههاى هستى، سطوح گوناگونى دارد. سطح نازل آن تا حدى آسانیاب بوده و در عرف مردم عادى نیز گاهى به چنین دلایلى تمسّک مىشود. لیکن این مسئله در سطوح عمیقتر و پیچیدهترى نیز طرح شده است و به تدریج قواعد فلسفى بر اساس آن تمهید گردیده است. حکیم الهى امام خمینى(ره) نظر آنان را چنین تصویر مىکند: «... ان علمه تعالى بالنظام الاتم مبدأ له فانه تعالى فاعل بالعنایة و التجلى فنفس تعلق مه مبدأ لمعلوماته و هى تابعة لعلمه لاالعکس.»4 «حقیقت این است که علم حق تعالى به نظام اتم مبدأ آن نظام است. زیرا فاعلیت حق تعالى فاعلیت به عنایت و تجلى است. بنابراین خود تعلق علم الهى (به موجودات) مبدأ معلومات حق تعالى است و معلومات تابع علم الهىاند و عکس این صورت صحیح نخواهد بود.» فخر رازى که مسلک جبرى دارد، پس از طرح این بحث و استناد اعمال آدمى به علم ازلى و ضرورتى که از آن بدست مىآید، با اشاره به قاعده فلسفى و ضرورت برآمده از آن مىگوید: «لو اجتمع جملة العقلاء لم یقدروا على ان یوردوا على هذاالوجه حرفاً الابالتزام مذهب هشام و هو انه لایعلم الاشیاء قبل وقوعها»5 «اگر تمام خردمندان گرد هم آیند تا بر این قاعده (قاعده وجوب) ایرادى بگیرند، نخواهند توانست؛ مگر با پایبندى به مبنا و مذهب هشام که مىگوید: خداوند قبل از تحقق اشیاء به آنها علم ندارد؟!» مایه بسى شگفتى از کسانى چون فخر رازى است، نه از آنرو که وى امام المشککین لقب گرفته بلکه از آن جهت که با اعتماد به دلایل نظریه خود، مذهب امامیه را با عنوان «مذهب هشام» عقیدهاى معرفى نموده که ویژگى آن نفى علم خداوند به اشیاء و حوادث قبل از تحقق و وقوع آنهاست و این نسبت، اشتباه آشکار و نارواست. از جنبه دیگر، یکى از ریشههاى خطا آن است که تصور شده است فرض اختیار به منزله نوعى تغییر در علم الهى است و تغییر با تمامیت و کمال ذات واجبالوجود ناسازگار است از این رو راهى جز ضرورت و جبر نمىماند. علامه مرتضى مطهرى (ره) در تصویر استدلال آنان به علم الهى چنین مىنویسد: «چنین فرض شده که علم الهى مستقل از نظام سببى و مسببى جهان بوقوع یا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و چون باید علم با معلوم مطابقت کند - باید نظام سببى و مسببى جهان (هم در بخش طبیعت و هم افعال انسان) کنترل گردد تا آنچه در علم ازلى الهى گذشته است با آنچه واقع مىشود مطابقت نماید.»6 برخى از آیات قرآن که با ماده علم و یا اراده و مشیت الهى یا نوعى تعمیم مورد استناد جبرگرایان قرار مىگیرند به شرح ذیل است: «و عنده مفاتح الغیب التى لایعلمها الا هو و یعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة... الا فى کتاب مبین.» (انعام/ 59) «کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست؛ وجز او، کسى آنها را نمىداند. او آنچه را در خشکى و دریاست مىداند؛ هیچ برگى (از درختى) نمىافتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانهاى در تاریکىهاى زمین و نه هیچتر و خشکى وجود دارد، جز اینکه در کتابى آشکار ]= در کتاب علم خدا[ ثبت است.» «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبرأها.» (حدید/ 22) «هیچ مصیبتى (ناخواسته) در زمین و نه در وجود شما روى نمىدهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛» «تعلم ما فى نفسى و لااعلم ما فى نفسک انک انت علاّم الغیوب.» (مائده/ 116) «تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى؛ و من از آنچه در ذات (پاک) توست، آگاه نیستم! بیقین تو از تمام اسرار و پنهانیها باخبرى.» «و هواللَّه فى السموات و فى الارض یعلم سرّکم و جهرکم و یعلم ماتکسبون.» (انعام/ 3) «اوست خداوند در آسمانها و در زمین؛ پنهان و آشکار شما را مىداند؛ و از آنچه (انجام مىدهید و) به دست مىآورید، باخبر است.» «الا یعلم من خلق و هواللطیف الخبیر.» (ملک/ 14) «آیا آن کسى که موجودات را آفریده از حال آنان آگاه نیست؟! در حالى که او (از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است!» «و ما منا الا له مقام معلوم.» (صافات/ 164) «و هیچ یک از ما نیست جز آنکه مقام معلومى دارد؛» «و ان من شى الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم.» (حجر/ 21) «و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازه معین آن را نازل نمىکنیم!» «و لقد خلقناالانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه.» (ق/ 16) «ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم.»
نقد و ارزیابى
کاربرد واژه علم و مشتقات مختلف آن و موارد و متعلقات گوناگون آن در آیات قرآن بهویژه موارد انتساب علم به خداوند در مقام خلق و ایجاد، و نیز نظارت و هدایت حوادث و پدیدهها، چنان فراوان و گسترده است که خود تحقیق جداگانه مىطلبد؛ لیکن مىتوان به اصولى در این موارد اشاره نمود. نخست اینکه لحن و سیاق آیات قرآن در نسبت دادن علم به خداوند، البته داراى آن درجه از قاطعیت و تمامیت واطلاقى هست که اعتماد به صرف ظواهر آنها (مشابه آیه نخست) قابل استناد براى جبرگرایان باشد. دوم اینکه گوناگونى معانى و موارد موجود در آیات مربوط به علم الهى و نیز تعدد شأن نزول و مقام بیان و... هرگز چنین برداشت یکسانى را به سود جبرگرایان مقرون به صواب نشان نمىدهد. بهعلاوه بر هر محقق آگاه روشن است که این نوع برخورد با آیات قرآن با آنکه بهدلیل گزینشهاى بدون ملاک صحیح نبوده و مردود به شمار مىآید، ضمن آن قواعد شرح و تفسیبر قرآن را نیز نادیده مىگیرد و روشن است که احتمالات گوناگونى در فهم آیات قرآنى و معانى موجود در آنها قابل طرح است که در جاى خود مدون مىباشد. این حقیقت که افعال صادره از بندگان به اقتضاء علم ازلى و به اقتضاء قاعده و ضرورت برآمده از آن، ضرورى و حتمى بوده و عدم صدور فعل (تروک) نیز به اقتضاى علم ازلى مستند به خداوند است، حقیقتى مسلم است؛ اما روشن است که علم الهى به صدور افعال و حوادث بدون ارتباط و همگونى با مقدمات و شرایط آن افعال و حوادث تعبیر نمىشود؛ بلکه هر حادثه و فعلى به اقتضاى ویژگىهاى علل و مقتضیات مناسب آن به فعلیت مىرسد. مشکل ضرورت از آنجا پدید آمده است که علم الهى و نظام سببیت و مسبیت دو نظام جداگانه فرض شده است و ارتباط حقیقى علم الهى با نظام على و معلولى به این معنا که هر پدیدهاى نقش ویژه و جایگاه منحصر به فردى دارد، نادیده گرفته شده است. در نظر ناقدان نظریههاى جبرى، علم الهى به نظامهاى عالم، حوادث و افعال آن بىواسطه نیست؛ بلکه علمى است از مجراى وسائط گوناگون با حفظ خصوصیتِ علّیت و تأثیر هر واسطه که منجر به تحقق یک حادثه و پدیده مىشود. علامه طباطبایى پس از توضیح درباره اینکه آیا علم الهى تابع معلوم است یا معلوم تابع علم الهى، و بیان تفاوت میان مرحله علم به ماهیت که تابع معلوم است و مرحله وجود ماهیت که معلوم تابع علم الهى است مىنویسد: «العلم الازلى بمعلومه فیما لایزال انما یکون علماً بحقیقة معنى العلم اذا تعلق به على ما هو علیه بجمیع قیوده و مشخصاته و خصوصیاته الوجودیة و من خصوصیات وجودالفعل انه حرکات خاصة ارادیة اختیاریة صادرة عن فاعله الخاص مخالفة لسائرالحرکات... و اذا کانت کذلک کانت الضرورة اللاحقة للفعل من جهة تعلق العلم به صفة للفعل الخاص الاختیارى بما هو فعل اختیارى لاصفة للفعل المطلق اذ لاوجود له اى کان من الواجب ان یصدرالفعل عن ارادة فاعله و اختیاره و الاتخلف المعلوم عن العلم لا ان یتعلق العلم بالفعل الاختیار ثم یدفع صفة الاختیار عن متعلقه و یقیم مقامها صفة الضرورة و الاجبار.»7 «علم ازلى خداوند به معلوم على الدوام علم به معنى حقیقى کلمه است. چرا که علم بارى با تمام قیود و مشخصات و ویژگىهاى وجودى هر معلوم به آن تعلق گرفته است و از جمله ویژگىهاى وجود فعل این است که (فعل آدمى) حرکات ویژه ارادى و اختیارى برآمده از فاعل خاص است که با دیگر حرکتها و افعال متفاوت است... در این صورت، ضرورت و ایجاب ملحق به فعل از جنبه تعلق علم الهى صفت فعل اختیارى با وصف اختیاریت آن است نه وصف فعل بدون این خصوصیت؛ زیرا چنین چیزى (فعل بدون خصوصیت) وجود خارجى ندارد. یعنى این که ضرورتاً هر فعل از اداره فاعل خاص آن و اختیار وى ناشى مىشود. در غیر این صورت معلوم از علم تخلف خواهد کرد. اینگونه نیست که علم الهى به فعل اختیارى تعلق بگیرد، سپس وصف اختیارى بودن از فعل را سلب نماید و به جاى آن وجوب و جبر بنشیند». توضیح آنکه ضرورت فعل «از جهت تعلق علم الهى به آن» ضرورتى است با خواستگاه هر فعل خاص با در نظرداشت مجموع مقدمات و اجزاى آن نه ضرورت مطلق و بدون قید و گزافه و بىارتباط با مقدمات و شرائط، که در آن صورت هرگز هیچ پدیده و حادثهاى واقعیت نمىیافت و شکل هستى به خود نمىگرفت. نکته دیگر آنکه گر چه علم حق همان انکشاف حوادث و پدیدهها در محضر حق بوده و علم حق به ذات خود عین علم به معلومات است، اما هیچ یک از اینها انگیزههاى کارهاى انسان در مرحله فعلیت نیست. در میان فیلسوفان قدیم و جدید نیز این بحث همواره مطرح بوده است که محض علم الهى به معلومات بدون توجه به مجارى آنها، علت تعیّن حوادث و افعال نیست؛ بلکه اراده الهى است که علت است. زیرا به نظر آنان اراده (نه در ذات حق) بلکه در مقام تحقق و جریان نظام خارج چیزى غیر از علم است و گرنه وصف اراده بىمعنا خواهد بود. به دیگر سخن گرچه در مرتبه ذات و توحید صفاتى، علم و اراده و دیگر صفات خداوند واحدند ولى در مرحله تعیّن و فعلیت، اراده الهى همان علم به هستى نیست؛ بلکه خاصیتى به علاوه و همراه دارد و آن اینکه اراده الهى مجارى خاص و متعدد دارد. به هرحال فعلیت حوادث و افعال را چه با اراده الهى و چه به استناد علم الهى بدانیم باید آنها را با خصوصیات خودش یعنى واقعى بودن علل و وسائط و مجارى تحقق علم و اراده الهى تفسیر کنیم. نکته دیگرى که در خور تأمل است آنکه اگر علم الهى به افعال و حوادث در مرحله تعین ماهوى، علت آن افعال و حوادث باشد، علىالقاعده باید مبدأ حق خود همواره مجبور باشد؛ در حالیکه چنین استلزامى باطل و مردود است. فهم درست و انتقال دقیق به این نکات مىتواند در فهم بهتر نظریه سخیف جبر و پاسخهاى آن راه دشوار را هموار سازد.
2 - خالقیت مطلقه خداوند
جبرگرایان مىگویند خالقیت مطلقه و قدرت و نیز مالکیت عام الهى مىطلبد که هر حادثهاى از حوادث و یا فعلى از افعال آدمى بىهیچ استثنایى خارج از محیط خالقیت و مالکیت او نباشد و گویا اگر بر این باور باشیم که انسان در افعال خویش مؤثر است، خالقیتى در عرض خالقیت خداوند قرار دادهایم و این نکتهاى است که اشاعره آنرا پایبندى به توحید و دورى از شرک تلقى کرده و توحید افعالى مىنامند. آنچه که درباره کاربردهاى قرآنى علم ازلى گفته آمد با همان ویژگىها درباره خالقیت الهى نیز عیناً مطرح است؛ زیرا آیات حاوى معناى خلق و ملک و تدبیر نیز با همه گستردگى و تنوعش با تأکید افزونترى خالقیت را با همه شئونات آن به خداوند نسبت مىدهند. با اصول و معیارهاى اشاعره و پیشفرضهاى مورد قبول آنان، مىتوان با نوعى تعمیم، بسیارى از آیات قرآنى را که واژه علم و خلق و مشتقات آن دو را به کار برده، گواه بر دیدگاه آنان گرفت. ما در آغاز به برخى آیات قرآن با مفهوم خالقیت و مالکیت مورد استناد قرار گرفته اشاره خواهیم نمود و سپس به خلاصهاى از دلایل آنها نظرى خواهیم افکند. «و جعلواللَّه شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم... و خلق کل شى.» (انعام/ 100-101) «آنان براى خدا همتایانى از جن قرار دارند، در حالى که خداوند همه آنها را آفریده است؛ و براى خدا، به دروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند... و همه چیز را آفریده.» «و اللَّه خلقکم و ما تعملون.» (صافات/ 96) «با اینکه خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى که مىسازید!» «و لم یکن له شریک فى الملک و خلق کل شى فقدره تقدیراً.» (فرقان/ 2) «و همتایى در حکومت و مالکیت ندارد، و همه چیز را آفرید و به دقت اندازهگیرى نمود!» «هل من خالق غیراللَّه یرزقکم من السماء و الارض لااله الاّ هو فانى یؤفکون.» (فاطر/ 3) «أیا آفریندهاى جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟! هیچ معبودى جز او نیست؛ با این حال چگونه به سوى باطل منصرف مىشوید؟!» «و ما رمیت اذ رمیت ولکن اللَّه رمى.» (انفال/ 17) «و این تو نبودى (اى پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها( انداختى؛ بلکه خدا انداخت!» «یقولون هل لنا من الامر من شىءٌ قل ان الامر کلّه للَّه یخفون فى انفسهم مالایبدون لک... قل لو کنتم فى بیوتکم لبرزالذین کتب علیهم القتال الى مضاجعهم.» (آل عمران/ 154) «و مىگفتند: «آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود؟!» بگو: «همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» آنها در دل خود، چیزى را پنهان مىدارند که براى تو آشکار نمىسازند؛... بگو: «اگر هم در خانههاى خود بودید، آنهایى که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود، قطعاً به سوى آرامگاههاى خود، بیرون مىآمدند (و آنها رابه قتل مىرساندند.)» از جمله آیاتى که به حصر خالقیت تأکید دارند آیه «الا له الخلق و الامر» (اعراف/ 54) و آیه «لااله الا هو خالق کل شىء» (انعام/ 102) و آیه «انا خلقنا کل شى بقدر» (فرقان/ 49) و آیه «اأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون» (واقعه/ 64) و دیگر آیات مشابه مىباشند. جبرگرایان در مقام تبیین عقلى و استدلال به مفهوم خالقیت چنین مىگویند: الف - کافر و مؤمن ایجاد کننده کفر و ایمان نیستند؛ زیرا کفر در حقیقت و واقع قبیح است. در حالى که کافر به نظر خود امر مطلوبى را قصد کرده است و مؤمن گرچه قصد ایمان کرده ولى وى ایمان بدون مشقت قصد کرده است نه با مشقت. نتیجه آن مىشود که ایمان و کفر با آن ویژگىهاى واقعى، توسط هیچ یک از مؤمن و کافر ایجاد نگردیده است. پس توسط خداوند آفریده شده است. ب - دیگر آنکه مىگویند: بدیهى است حرکتهاى اضطرارى منتسب به خداوند است و چون استثناء در انتساب امور به خداوند در هر مرتبه موجب وهن به توحید و نوعى شرک است پس در حرکتهاى به ظاهر اختیارى نیز ملاک استناد به خداوند که همان حدوث و ایجاد آنها باشد وجود دارد. ج - و نیز مىگویند: نسبت ذات حق به جمیع هستىها و ممکنات برابر است. پس لازمهاش آن است که خداوند بر همه مقدورات بندگان خود همانند دیگر موجودات و حوادث بىهیچ تفاوتى قادر و توانا باشد و از این رو قدرت عبد به منزله استثناء در نسبت برابر خداوند با موجودات خواهد بود. اشاعره متأخر مانند فخر رازى، تفتازانى، قوشجى و دیگران نیز دلائل دیگرى تحت عنوان مسئله خلق اعمال آوردهاند که بررسى آنها با اختصار این مقال سازگارى ندارد و باید در منابع فلسفى و کلامى تفصیلى جستجو شود. د - مفهوم هدایت و ضلالت که در آیات بسیارى آمده است، نیز به استناد قدرت و خالقیت پروردگار، به او نسبت داده شده است. پس از منظر این دو مفهوم نیز که از متعلقات خالقیت است باید گفت خالقیت از جمله هدایت و ضلالت منحصر در مبدأ حق است.
نقد و بررسى
1- همانگونه که در بحث علم ازلى بیان کردیم اساسىتر از گزینش یکسویه آیات قرآن به بهانه تناسب دلالت ظاهرى آنها که روش اشعرى است، توجه به معانى آیاتى است که در نقطه مقابل تلقى اشعرى از خالقیت قرار دارند. توجه به شأن نزول، خصوصیت مورد، نوع معانى و متعلقات مورد نظر در هر آیه که عنوان خالقیت در آن آمده است دخالت عمدهاى در فهم دقیق آیات قرآن دارد که جبرگرا علاقه چندانى به این نوع نگاه به آیات قرآن نشان نمىدهد. باید دقت نمود که آیات قرآن در موارد خاص چه هدف نهائى را مورد تأکید قرار مىدهد برخى از آنها در مقام بیان توحید افعالى و نفى تأثیر استقلالى موجودات دیگر است. برخى دیگر مربوط به بخش تکوین در نظام طبیعت است و بعضى در مقام ردّ و نفى شرک در آفرینش و... است و مواردى نیز ناظر به بیان دخالت و نظارت خداوند بر سلسله علل و معلولات است و نمىتوان همه این موارد را به بهانه کاربرد اصطلاح خالقیت یکسان تفسیر نمود. 2- در همه مواردى که آیات قرآن حاوى صیغه جمع و یا متکلم معالغیر مانند: انّا و نحن و خلقنا و جعلنا و الفاظ همانند است8 و در مقام نسبت دادن علل و اسباب به خداوند و به علل طولى آن همزمان به کار گرفته شدهاند، در نقطه مقابل نظر اشعرى قرار دارند. زیرا برخلاف انتظار آنان معناى این گروه از آیات قرآن، تأیید تأثیر عرضى آن علل و اسباب نخواهد بود تا شرک لازم آید. از سویى مىدانیم که احتمال تناقض در معانى آیات قرآن راه ندارد. پس راه دیگرى جز صحت انتساب افعال و پدیدهها به علل و اسبابشان به صورت یک امر حقیقى نخواهد بود و گرنه لازم مىآید که قرآن با بهکار گرفتن این الفاظ صرفاً تعارف نموده و تشریفاتى را رعایت کرده باشد. 3- گرچه نسبت حق با موجودات برابر است لیکن معناى نسبت برابر حق با موجودات آن نیست که امور گوناگون و حرکتهاى متعدد به صورت مستقیم از خداوند صادر شود. کسى ادعا نکرده است که گروهى از افعال و حرکات به خداوند و گروهى دیگر به انسان و علل دیگر نسبت دارند تا بهانهاى براى جبرگرا فراهم آید و مدعى نسبت برابر خداوند باشد؛ بلکه مىگوئیم راه انتساب زنجیره علل به خداوند گوناگون است و کسى که نظام علیت را درک کرده و منکر آن نباشد به آسانى این حقیقت را خواهد پذیرفت. همانگونه که در بخش علم ازلى یادآورى شد در مرحله فعلیت و جریان عینى، حوادث و افعال آدمى با وسائطى انجام مىشود که به اقتضاى تفاوت و حدود گوناگون آن وسائط و اسباب، نسبت حق تعالى تجلىهاى گوناگون مىیابد و این مسئله با نسبت برابر حق تعالى ناسازگار نیست چون تفاوت نسبت، مربوط به سطوح و مراتب علل و اسباب است و انتساب افعال و حوادث به صورت مستقیم به خداوند عین جبر و نفى عالم و حوادث آن مىباشد. از طرفى مشاهده مىکنیم که خود افراد انسانى و حوادث و پدیدهها یکسان نیستند پس نمىتواند مقصود از نسبت برابر، مفهومى باشد که به اقتضاى آن هر نوع تعدد و اختلاف در سطح موجودات منتفى تلقى شود. نتیجه آنکه اگر مقصود از نفى تعدد نسبت خداوند با موجودات، مقام تجلى و ظهور علم و قدرت الهى باشد این مطلب باطل بوده و موجب محال است؛ زیرا به معناى نفى حقایق داراى مراتب هستى تفسیر خواهد شد. علاوه بر این، اشاعره بدینوسیله باید نظام علیت را امرى ذهنى و اعتبارى تلقى نمایند (و چنین نیز کردهاند) زیرا نظام علیت نه به معنى لفظى و تشریفاتى آن بلکه به معناى نقش حقیقى و عینى در هر علت و معلول با ادعاى نسبت برابر خداوند در مقام ارتباط با علل و اسباب سازگارى ندارد از این نظر آنها نظام علیت را به معناى عادت حق تعالى به جریان امور که هیچ حدود قطعى و ذاتى ندارد تعریف کردهاند؛ مانند آنچه که هیوم در اصل علیت ساخته و پرداخته است. نتیجه آنکه مفهوم خالقیت همانند علم، مطلب و دستاویز جدیدى را در اختیار جبرگرایان براى اثبات ادعاى آنها قرار نمىدهد.
3 - مفهوم اراده و مشیّت
در آغاز یادآورى این نکته بایسته است که برخى عالمان، عنوان اراده را جداى از اصطلاح مشیت مورد بحث قرار دادهاند و این، از جهت بحث در صفات خداوند منطقى مىنماید؛ امّا از این جهت که جنبه متعلق آن دو، چندان تفاوت آشکارى ندارند طرح جداگانه آنها در این نوشتار ضرورى نیست. گرچه تفاوتهایى در متعلقات اراده و مشیت در کاربردهاى قرآنى مشاهده مىشود. استدلال ایشان در مسئله اراده و مشیت عام، همانند استدلال آنها در علم ازلى و خالقیت است با این تفاوت که در موضوع اراده مسئله تفاوت یا عدم تفاوت آن با علم، همچنین تفاوت اراده و طلب9 و نیز قدیم یا حادث بودن اراده و متعلقات اراده بحثهاى گوناگونى میان متکلمان رخ داده است.10 در آیات قرآن بیش از 130 مورد واژه اراده و مشتقات آن حدود 200 مورد واژه مشیت و مشتقات آن به کار رفته است. حدود 40 مورد از مشتقات اراده به خداوند و بیش از 90 مورد آن به انسان و کارهاى وى نسبت داده شده است. اما موارد و متعلقات مشیت نوعاً به خداوند نسبت و ارتباط پیدا مىکند. آیاتى که حامل واژه اراده و مشیت هستند به متعلقات و موضوعاتى از این دست اشاره دارند: قطعیت اراده الهى در آفرینش و تکوین،11 یادآورى نتیجه اراده آدمیان با اراده آنها،12 تطبیق اراده الهى با استطاعت انسان و نیز نفى ظلم و نفى اراده شرک از انسانها توسط خداوند،13 تحقق برخى امور، پاداش و کیفر، هدایت و ضلالت با اراده الهى،14 و آیاتى که مشیت آدمیان را به مشیت خداوندى ارجاع مىدهد.15 از جمله آیات مورد استناد جبرگرایان در عنوان اراده و مشیت و نیز عنوان اذن و عنایت الهى با نوعى تعمیم آیات ذیلاند: «و لو شاءاللَّه ما اقتتلوا و لکن اللَّه یفعل ما یرید». (بقره/ 253) «اگر خدا مىخواست با هم پیکار نمىکردند؛ ولى خداوند، آنچه را مىخواهد، (از روى حکمت) انجام مىدهد (و هیچ کس را به قبول چیزى مجبور نمىکند.)» «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها.» (اسراء/ 16) «و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم نخست اوامر خود را براى «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان مىداریم...» «و ان یردک بخیر فلا راد لفضله.» (یونس/ 107) «و اگر اراده خیرى براى تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد!» «انما قولنا لشىءٍ اذا اردناه ان نقول له کن فیکون.» (نحل/ 40) «(رستاخیز مردگان براى ما مشکل نیست؛ زیرا( وقتى چیزى را اراده مىکنیم، فقط به آن مىگوییم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مىشود.» «و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن اللَّه.» (یونس/ 100) « (اما) هیچ کس نمىتواند ایمان بیاورد، جز به فرمان خدا (و توفیق و یارى و هدایت او)» «ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً یضل به کثیراً و یهدى به کثیراً.» (بقره/ 26) «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟! (آرى) خدا جمع زیادى را با آن گمراه، وگروه بسیارى را هدایت مىکند؛» «ما قطعتم من لینة او ترکتموها قائمة على اصولها فباذناللَّه... و لکناللَّه یسلط رسله على من یشاء.» (حشر/ 5-6) «هر درخت باارزش نخل را قطع کردید یا آنرا به حال خود واگذاشتید، همه به فرمان خدا بود؛... ولى خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلط مىسازد؛» «و ما تشاؤون الا ان یشاءاللَّه ربالعالمین.» (تکویر/ 29) «و شما اراده نمىکنید مگر اینکه خداوند - پروردگار جهانیان - اراده کند و بخواهد!» «قل فللَّه الحجة البالغة فلو شاء لهداکم اجمعین.» (انعام/ 149) «بگو: «دلیل رسا (و قاطع) براى خداست (دلیلى که براى هیچ کس بهانهاى باقى نمىگذارد) واگر او بخواهد همه شما را (به اجبار) هدایت مىکند (ولى چون هدایت اجبارى بىثمر است، این کار را نمىکند.)» «فان اللَّه یضل من یشاء و یهدى من یشاء فلاتذهب نفسک علیهم حسرات.» (فاطر/ 8) «خداوند هر کس را بخواهد گمراه مىسازد و هر کس را بخواهد هدایت مىکند؛ پس جانت به خاطر شدت تأسف بر آنان از دست نرود؛» «والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذى خبث لایخرج الا نکداً.» (اعراف/ 58) «سرزمین پاکیزه (و شیرین) گیاهش به فرمان پروردگار مىروید؛ امّا سرزمینهاى بدطینت (و شورهزار) جز گیاه ناچیز و بىارزش، از آن نمىروید؛» مشاهده مىکنیم که عناوینى مانند هلاکت یک گروه که به دنبال شقاوت و گناه رخ مىدهد و نیز ایمان آوردن و یا کفر ورزیدن، قتال، هدایت و ضلالت و دیگر عناوین همانند، افعال و حوادثى هستند که به خداوند نسبت داده شدهاند. نکته اساسى آن است که از نظر اشاعره اراده خداوند بدون واسطه اشیاء به آنها تعلق گرفته است و علل و اسباب هیچ نقشى در ایجاد آنها ندارند. آنان چنین مىپندارند که تقدیس و تعظیم حق تعالى مىطلبد که او در تأثیر نیازمند به این واسطهها نباشد و از آن چنین نتیجه مىگیرند که علل و واسطهها امورى ذهنىاند. صدرالمتأهلین (ره) عقیده و رأى اشاعره در موضوع اراده الهى را به خوبى تصویر نموده است: «ذهب جماعة اخرى... الى ان کل ما یدخل فىالوجود فهو بارادته من غیر واسطة سواء کان من الامور القائمه بذاتها او من الصفات التابعة لغیرها من افعال العباد و ارادتها و اشواقها و حرکاتها و طاعتها و معاصیها و غیرها... فلا موجد و لامؤثر فى الوجود و الایجاد الا اللَّه المتعال عن الشریک فى الخلق و الایجاد... و لاراد لقضائه... و لامجال للعقل فى تحسین الافعال و تقبیحها بل یحسن صدور کل منها عنه و الاسباب... لایحسب حقیقة الامر فى نفسه لکنه جرى عادته بانه یوجد تلک الاسباب اولاً ثم یوجد عقیبها تلک الاسباب ابتداءً.»16 «گروه دیگرى عقیده دارند... هستى و همه آنچه که هست بدون واسطه به اراده حق تعالى موجود شده است؛ چه پدیدههاى قائم به ذات و چه صفات و امور قائم به غیر مانند افعال بندگان، ارادهها، شوقها، حرکات، فرمانبرى و نافرمانى آنها و...همه اینگونهاند. بنابراین ایجادکننده و موثرى جز خداوند برتر از انباز و شریک در آفرینش وجود ندارد و قضاء الهى را برگردانندهاى نیست و مجالى براى عقل در حسن و قبح وجود ندارد بلکه هر آنچه از او صادر مىشود نیکوست... امّا اسباب و علل امورى عینى و حقیقى نیستند؛ بلکه جریان عادت الهى به آن است که این اسباب را بوجود آورده و سپس به دنبال آن مسببات و معالیل را بوجود آورده است و گویا که مسببات ابتداءً (بدون نسبت با علل) وجود مىیابند.» چنانکه مىبینیم پیشفرض اساسى نظریه اشعرى انکار حسن و قبح ذاتى و انکار اصل اصیل علیت است. بر این اساس، چنان عقایدى که وجود واسطهها و علل را امرى ظاهرى و تشریفاتى دانسته و خوب و بد پدیدهها چه هدایت و ضلالت و چه ایمان و کفر را کار شارع و اثر مبدأ حق تلقى کنند، طبیعى مىنماید. درنگى در مفهوم اراده الهى با اینکه جبرگرایان تلاش مضاعفى به کار بستهاند تا از عنوان اراده و مشیت و با نوعى تعمیم مفهوم اذن و عنایت، براى دیدگاه خود دلایلى جستجو کنند، اما مىدانیم که شواهد مورد نظر آنان پیرامون مفاهیم و عناوین یاد شده در آیات قرآن نمىتواند در تأمین مقصود آنان سودمند باشد. زیرا با دقت در موارد فراوان و گسترده و کاربردهاى اراده و مشیت، سطوح گوناگونى از معناى اراده الهى بهدست مىآید. یک سطح از این حقیقت آن است که اجزاى نظام تکوین و تشریع هم در مرحله اقتضاء و هم فعلیت به اراده الهى شکل مىگیرد، برگى که از درخت مىافتد، کودکى که بدون آموزش به دنبال نیاز خود مىرود، آدمى که حرکت مىنماید، کشاورزى که دانهاى در دل زمین مىکارد و مجاهدى که آهنگ دشمن مىکند، یا ابرى که از آسمان سایه مىافکند، همه و همه به اراده عام و مشیت مطلقه حق حادث شده و واقعیت یافتهاند. سطح دیگر مشیت الهى آن است که علل و اسباب متعددى که در نظام تکوین به اقتضاى رتبه وجودىشان با نتایج خود ارتباط مىیابند. هر یک متناسب و متفاوت با رتبه وجودى خود با اراده الهى پیوند خوردهاند. از همین جاست که اراده الهى در مقام فعلیت مجازى متعددى مىیابد همانگونه که دست کشاورز براى کاشتن دانه مجراى اراده حق است و ریشه درخت مجراى افاضه است، اختیار و اراده میل و شوق و گزینش متناسب با ساختار وجودى هر فرد که برآمده از مجموعه علل درون ذاتى و برون ذاتى است، نیز مجراى تحقق اراده حق تعالى است و عمومیت اراده الهى با وجود این مجارى ناسازگار نیست و نه هم این مجارى، موجب محدودیت اراده حق مىشود، زیرا فرض بر این است که این مجارى و اسباب در حقیقتِ مجرا بودن و واقعیت سبب بودن مورد اراده الهىاند و این همان مفهوم طولى بودن علل و اسباب است. در این صورت پرسش از چگونگى جریان و فعلیت اراده الهى و علیت اجزاء آن را، پرسش صورى تلقى نخواهیم کرد، آنگونه که جبرگرایان عمل کردهاند. علامه طباطبایى (ره) این مهم را چنین تقریر کرده است: «تعلقت الارادة الالهیة بالفعل الصادرة من زید مثلاً لکن لامطلقاً بل من حیث انه صادر عن فاعل کذا بهذه الخصوصیات و الاجزاء و الموارد و فى زمان کذا و... فاذن تأثیرالارادة الالهیة فى الفعل یوجب کونه اختیاریاً و الاّ تخلف متعلق الارادة عنها فخطاء المجبرة فى عدم تمییزهم کیفیة تعلق الارادة الالهیة بالفعل و عدم تفریقهم بین الارادة الطولیة و الارادة العرضیة.»17 «اراده الهى به طور مثال به فعل صادره از زید تعلق گرفته است نه به فعل مطلق (و بدون قید) یعنى اینکه آن فعل از فاعل خاص با خصوصیات و اجزاء ویژه و در زمان خاص صادر شده است... در این صورت تأثیر اراده الهى در فعل خاص سبب اختیارى بودن آن خواهد بود وگرنه متعلق اراده از خود اراده تخلف خواهد کرد. بنابراین خطاى جبرگرایان دراین است که آنان کیفیت تعلق اراده الهى به فعل خاص را فهم نکرده و میان اراده طولى پروردگار واراده عرضى او فرق نگذاشتهاند.» اما درباره چگونگى تعلق اراده الهى به گناهان و شرورى که از بندگان صادر مىشود آنگونه که در برخى از آیات قرآن به آن استناد شده، مىتوان گفت گرچه نسبت فعل بندگان به خداوند نه به اعتبار و مجاز بلکه نسبتى حقیقى است؛ یعنى آنکه افعال آدمى هم از حیث آثار و نتایج داراى نقشى هستند که حقیقى و تکوینىاند و هم از حیث مبادى و علل از منشأ حقیقى که همان شأن و درجه وجودى فرد انسانى است صادر مىشوند. لیکن مهم فهم این نکته است که در این نسبت حقیقى آن هنگام که اراده الهى در مرتبه نازل و سافل طبیعت و قواى گوناگون و خواستهها و تمایلات و وسائطى که به آن خواستهها جامعه عمل مىپوشانند قرار مىگیرد، به شکل اراده طاعت و اراده معصیت و یا ایمان و کفر و هدایت و ضلالت در مىآید. یعنى اراده الهى متناسب با اجزاء هستى و مخلوقات جلوه مىکند و این مطلب نه فقط در صفت اراده که در همه صفات خداوند بویژه صفات فعل صدق مىنماید که نظام سافل محل تجلى صفات و عینیت اوصاف اوست. صدرالمتألهین(ره) بهصورت شیوائى این حقیقت بلند را ترسیم نموده است. «فاذن کما انّه لیس فى الوجود شأن الا و هو شأنه کذلک لیس فى الوجود فعل الا و هو فعله لابمعنى ان فعل زید (طاعة کانت او معصیة) لیس صادراً عنه بل بمعنى ان فعل زید مع انه فعله بالحقیقة دون المجاز فهو فعل اللَّه بالحقیقة فلاحکم الا اللَّه و لاحول و لاقوة الا باللَّه العلى العظیم یعنى کل حول فهو حوله و کل قوة فهو قوته فهو مع غایة عظمته و علوّه ینزّل منازل الاشیاء و یفعل فعلها کما انه مع غایة تجرّده و تقدّسه لایخلو عنه ارض و لاسماء کما فى قوله تعالى «و هو معکم این ما کنتم.»18 «بر این مبنى در هستى چیزى (مرتبهاى) جز مرتبه او نیست. همچنانکه هیچ فعلى جز فعل او محسوب نمىشود. نه به این معنى که به طور مثال فعل زید چه طاعت باشد و چه معصیت از بارى صادر نشده است؛ بلکه به این معنى که آن فعل با اینکه حقیقتاً فعل زید است (و نه مجازاً) در عین حال حقیقتاً فعل حق تعالى نیز هست. «لاحکم الاّ اللَّه و لا حول و لاقوة الاّ باللَّه العلى العظیم» یعنى هر نیرویى، نیروى او و هر قدرتى، قدرت اوست. از این رو بارى تعالى در غایت بزرگى و برترى در مراتب و منازل اشیاء فرود آمده و فعل آن مراتب را انجام مىدهد. همانگونه که او در غایت تجرد و تقدس خویش همه زمین و آسمان را در برگرفته است. آنگونه که آیه کریمه مىگوید: «او با شماست هر جا که باشید.» آنچه وى بر آن تأکید مىنماید همان است که با عبارت «ینزل منازل الاشیاء و یفعل فعلها» بیان نموده است که فهم آن، معناى چگونگى صدور افعال و انتساب آنها به خداوند را روشن مىسازد. اما جبرگرا ناچار است که یا مانند معتزله برخى افعال و از جمله گناهان بندگان را از شمول اراده الهى بیرون بداند که چنین نمىکند و یا تلاش بىفایدهاى را براى تنزیه حق بهعمل آورد که چنین کوشش بىنتیجهاى را انجام داده است و نظریه کسب را از همین منظر تولید نموده است. نکته دیگرى که شایان یاد است آنکه با تأمل در مىیابیم که آیات حامل معناى اراده الهى هرگز کارهاى انسان را در تعریف و شمارش مصادیق خود نگنجانده است. یعنى افعال انسان را زیرمجموعه اراده بلاواسطه خداوند نشمرده است تا استفاده جبر بعمل آید. علامه محمدتقى جعفرى(ره) مىنویسد: «آیاتى که اراده خداوند را بیان نموده است نمىتوان به عنوان نمونه حتى یک آیه را در آنها یافت که اراده خداوند را به کارهاى اختیارى انسان مربوط بداند.»19 از این رو همان گونه که صدرالمتألهین(ره) یادآورى نموده است باید اذعان نمود که دلائل و شواهد موردنظر جبرگرایان و آیات و اشارات قرآنى و روائى آنها آمیخته با ابهامات بسیارى است و هرگز نمىتوان عنوان اراده را که تناسب تامى با مراتب و منازل پدیدهها دارد شاهدى بر ضرروت و ایجاب دانست.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - معروف الحسینى، هاشم، الشیعه بین الاشاعره والمعتزله، /174. 2 - صدرالمتألهین شیرازى، محمد، الحکمة المتعالیه فى الاسفار الاربعه، قم، المکتبة المصطفوى، 1386 ه سفر سوم، موقف 3، فصل 176/ 3. 3 - همان، فصل 230/8. 4 - موسوى خمینى، روحاللَّه، طلب و اراده، ترجمه و شرح سید احمد فهرى، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 125/1362. 5 - فخر رازى، محمد ابوعبداللَّه، شرح المواقف، 156 /8. 6 - مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت،قم، انتشارات صدرا،/ 128. 7 - طباطبایى - محمدحسین، المیزان، الطبعة الثانیة، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1391 ه 254 /15، از جمله علامه طباطبایى در جلد اول تفسیر المیزان ذیل آیه 26 بقره بحث مبسوطى در موضوع جبر و اختیار طرح نمودهاند. 8 - مانند آیات 49 قمر و 57 واقعه، 2 و 28 انسان و 7 کهف و 86 نمل و 143 بقره و 13 حجرات و 66 نساء و 32 مائده و دیگر آیات قرآن که با مضمون جمع، حوادث و پدیدهها را به خداوند نسبت مىدهند. 9 - به مباحث تفصیلى طلب و اراده تألیف حضرت امام خمینى(ره) مراجعه کنید. 10 - از جمله تفاوتهایى که میان اراده و مشیت گفته شده آن است که اراده مراتب شدت و ضعف دارد ولى مشیت چنین نیست. 11 - مانند آیات 83 و 17 مائده. 12 - مانند آیات 19 و 20 اسراء. 13 - مانند آیات 185 بقره و 108 آل عمران و 148 انعام. 14 - مانند آیات 69 کهف و 27 فتح و 248 بقره و 27 رعد. 15 - مانند آیات 29 و 30 انسان و 27 تکویر. 16 - صدرالمتألهین شیرازى، محمد، اسفار سفر سوّم، موقف 3 فصل 370/11. 17 - طباطبایى، محمدحسین، المیزان 99/1. نیز به عبارت ص 254 ج 15 تفسیر المیزان مراجعه کنید. 18 - صدرالمتألهین شیرازى، اسفار، سفر سوم، موقف 4، فصل 374/ 11 و 375. 19 - جعفرى، محمدتقى، جبر و اختیار، چاپ اوّل، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفرى، 234/1379.