قرآن و حاکمیت پیامبر اعظمصلى الله علیه وآله وسلم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آیات ناظر به نقش و رسالت پیامبر اعظم درجامعه به چند دسته تقسیم مى شود: 1ـ آیات اطاعت. 2ـ آیات اولویت. 3ـ آیات حکم. 4ـ آیات محوریت. 5ـ آیات ایمان به تشریع پیامبر. از مجموع این آیات استفاده مى شود که رسالت و نقش پیامبر تنها در امور اخروى محدود نمى شود بلکه در زندگى اجتماعى نیز جایگاه مهم دارد و کسانى که در صدد توجیه این آیات بر آمده و مى پندارند که رسالت پیامبر تنها دعوت به سوى آخرت بوده است فهم درستى از آیات ندارند.متن
آیات قرآن کریم درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به چند دسته تقسیم مىشود: 1 - آیاتى که به مسأله اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىپردازد. 2 - آیاتى که ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مىکند. 3 - آیاتى که حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را مورد توجه قرار داده است. 4 - آیاتى که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در امور اجتماعى، محور معرفى مىکند. 5 - آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان یکى از ارکان تشریع فرامىخواند.
1 - آیات اطاعت
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را به شکلهاى گوناگون مورد توجه قرار داده است. در مواردى «اطاعت شدن» را از اهداف همه پیامبرانعلیهم السلام معرفى مىکند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ» (نساء/ 64) «ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.» و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در ادامه اطاعت از خداوند، مانند: «مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ» (نساء /80) به تفسیر آیاتى مىپردازد که در آنها به اطاعت خداوند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم دستور داده شده است: «... أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء /59) «اى کسانى که ایمان آوردید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خداو اولوا الامر [= اوصیاى پیامبر] را!» و این نکته را توضیح مىدهد که در این آیات، چه آن جا که اطاعت از آنها با دستور جداگانهاى بیان شده است، مانند آیهاى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه: «...أَطِیعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ» (انفال / 20) مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است و فرمان به اطاعت خداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است؛ زیرا وجوب اطاعت از خداوند - همان گونه که در بحثهاى کلامى مطرح است - با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مىشود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مىانجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مىدانند و بیان این حقیقت است که اطاعت ازپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در ادامه اطاعت از خداوند است. گواه این مطلب، آن که در هیچ آیهاى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند: «وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (نور / 56) «و نماز را برپا دارید، و زکات را بدهید، و رسول (خدا) را اطاعت کنید تا مشمول رحمت (او) شوید». و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبرانعلیه السلام مانند: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ» (شعراء /108)
اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، مىتوان گفت، اگر پیامبران از خودشان، هیچ امر و نهیى نداشته باشند، اطاعت از آنان معنا ندارد؛ زیرا در این صورت، ایشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمانهایى هستند که از سوى خداوند صادر مىشود و لازم مىآید که آوردن «اطیعوا الرسول» در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا اللَّه» باشد، در حالى که هیچ نوع قرینهاى در کلام وجود ندارد. از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه» (نساء /80) و «ما ارسلنا من رسولٍ الاّ لیطاع باذن اللَّه» (نساء /64) بیشتر مىشود؛ زیرا لازمه سخن یاد شده در این آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟ بنابراین با توجه به این آیات و نیز آیاتى که فرمانهاى پیامبرانعلیهم السلام را به اقوام خود نقل مىکند، مانند فرمان حضرت موسىعلیه السلام به هارون، که از او مىخواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد. «وَقَالَ مُوسَى لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ...» (اعراف /142) و مانند فرمان هارون به مردم «وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِیعُوا أَمْرِى» (طه /90) و عتاب حضرت موسىعلیه السلام به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کردهاى؟» «أَفَعَصَیْتَ أَمْرِى» (طه / 93) هم چنین آیاتى که خداوند مؤمنان را از مخالفت با دستورهاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر حذر مىدارد: «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ» (نور /63) و آیاتى که در آنها، پیامبرانعلیهم السلام نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مىآید فرا مىخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مىکنند. مانند: «قَالَ یَاقَوْمِ إِنِّى لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ أَنِ اعْبُدُوْا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ» (نوح /3-2) روشن مىشود که خداوند کارهایى را به پیامبرانعلیهم السلام تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند. در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مسأله تفویض امور به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به شکلهاى گوناگون مطرح شده است. روایات بسیارى با استشهاد به آیه «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) مسأله تفویض امور به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم1 و تفویض امر دین به ایشان،2 که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام3، و تفویض امر خلق به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را مطرح مىکنند.4
گستره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مطرح است، محدوده اطاعت است. آیات و روایاتى که نقل شد، اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در سطح اطاعت از خداوند مىدانند. نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمىتوان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسّران که پیرامون آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء /59) بحث کردهاند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان بر آمدهاند؛ زیرا اطاعت مطلق از هیچ کس را بدون عصمت روا نمىدانند.5 آیات دیگرى که به بیان مسأله حاکمیت سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىپردازد و در آینده از آنها بحث خواهیم کرد، بیانگر این مسأله است که اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. گواه این مطلب شان نزول آیه «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) است. این آیه مربوط به فیىء و تقسیم آن است که از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص ارتباط دارد. این نشان مىدهد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم درباره درآمدهاى عمومى تصمیم گیرنده است و مىتواند طبق مصلحت آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشتهاند، به طور غیرمساوى تقسیم کند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمانهاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را - همانگونه که روایات نیز بیان کننده آن است - دربرمىگیرد.
شبهات درباره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
شبهاتى درباره اطاعت از پیامبرانعلیهم السلام مطرح شده است که دستهاى از آنها مربوط به مسأله دین به طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر در رابطه با خصوص دین اسلام است. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، بیرون است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آن جا که قرآن کریم، هم درباره دیگر انبیاعلیهم السلام پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مىشود. برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر جامعه مؤمنان استدلال کردهاند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند پنداشتهاند که مأمور ابلاغ پیامى درباره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شأن مىپردازد، تفسیر کردهاند. از این رو، رهبرى جامعه و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانستهاند. اینان براى اثبات مدعایشان به آیاتى که وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را امور غیر اجتماعى معرفى کرده است، استدلال کردهاند. در این جا به بررسى این ادله مىپردازیم.
نفى کارها از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
یکى از آیاتى که براى مدعاى یاد شده بدان استدلال شده است، آیهاى است که نقش پیامبر را در کارها نفى مىکند: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ» (آل عمران /128) «هیچ گونه اختیارى (درباره عفو کافران، یا مؤمنان فرارى از جنگ) براى تو نیست؛ مگر این که (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، یا مجازات کند.» امّا این آیه، همان گونه که از سیاق آن پیداست و مفسّران نیز گفتهاند،6 مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است. آیه مىخواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ندارد؛ شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در این که آیا آنها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مىدهد: «إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران /154) با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور نیز بدانیم، چنانکه بعضى روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خبر دادن از ولایت حضرت علىعلیه السلام دانستهاند،7 باز هم براى استدلال بر مدعا کفایت نمىکند؛ زیرا اولاً در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مىکرده است این آیه مىگوید هیچ امرى در دست پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم نیست و امامعلیه السلام با استشهاد به آیه: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) به نفى آن استدلال پرداخته و مىفرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از دشمنان، در اظهار ولایت حضرت علىعلیه السلام است. ثانیاً هنگامى که این آیه را در کنار آیات دیگر مىگذاریم، مانند آیات هدایت مىشود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مىکند: «إِنَّکَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یَهْدِى مَن یَشَاءُ» (قصص /56) «تو نمىتوانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى؛ ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مىکند». «وَمَا أَنتَ بِهَادِىالْعُمَیِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ» (نمل /81). «و نیز نمىتوانى کوران را از گمراهیشان برهانى.» و در مواردى به او نسبت مىدهد و او را هادى مىخواند: «إِنَّکَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (شورا /52) زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه 7 از سوره حشر و نیز آیه: «وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ» (آل عمران /159) «امر» را به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مىدهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مىدهد: «إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران /154) «بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» (رعد /31). این، در حقیقت، به اثبات و نفى استقلالى و تبعى بر مىگردد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مىداند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مىبخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلاً صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مىدهد؛ همانگونه که در این آیه مشاهده مىکنیم: «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى» (انفال /17)
نفى وکالت و تسلط از پیامبرعلیه السلام
از جمله آیاتى که درباره عدم ارتباط رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با امور اجتماعى به آنها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ و وکیل بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مردم را نفى مىکند.8 در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ»(ق /45) «ما به آنچه آنان مىگویند، آگاهتریم، و تو مأمور به اجبار آنها (به ایمان) نیستى». «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه /22-21) «پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهندهاى! تو سلطهگر بر آنان نیستى که (بر ایمان) مجبورشان کنى». در رابطه با این آیات، نیز باید گفت هر دو آیه در سورههاى مکى آمده است و همان گونه که از سیاق آیات قبل و بعد مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هست؛ زیرا مخاطب آنها مشرکانند. خداوند در این دو آیه، مىخواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرشصلى الله علیه وآله وسلم مىگوید: تو با زور نمىتوانى آنان را هدایت کنى؛ زیرا در این امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام؛ چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایت شود، خداوند، خود مىتوانست همه را مؤمن کند: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً»(یونس /99) این مطلب درباره آیه: «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه /21-22) واضحتر است؛ زیرا آیه «لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» تفسیر آیه «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت. از سوى دیگر، اگر این آیات را ناظر به امور اجتماعى بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آن چه این آیات از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نفى مىکنند، صفت زورگویى و تسلط با زور است و چنین اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکمیت سیاسى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم از ایشان منتفى است؛ زیرا حکومت حضرت، چون مبتنى برحق است، براساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مىپذیرد: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران /159) «به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مىشدند.» نه بر اساس جباریت و زورگویى؛ بلکه برعکس خداوند حاکمیت بر اساس زور را در مقابل حکومت پیامبرانعلیهما السلام معرفى مىکند: «و تِلْکَ عَادٌ حَجَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ»(هود /59) «و این قوم «عاد» بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند؛ و پیامبران او را معصیت نمودند؛ و از فرمان هر ستمگرِ دشمنِ حق، پیروى کردند.» اما آیاتى که وکیل و حفیظ بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را نفى مىکنند، در این جهت که مختص به هدایتند با آیات قبل یکسانند. آیه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم که «تنها تابع وحى باش» آغاز مىشود: «اتَّبِعْ مَاأُوْحِیَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ . وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ». «از آنچه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پیروى کن! هیچ معبودى جز او نیست! و از مشرکان روى بگردان! اگر خدا مىخواست، (همه به اجبار ایمان مىآوردند، و) هیچ یک مشرک نمىشدند؛ و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار ندادهایم؛ و وظیفه ندارى آنها را (به ایمان) مجبور سازى!» از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیت حفاظت و وکالت را از دوش پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مىدارند، ولى خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبایى در این باره مىفرماید: «کلام خداوند: «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل» هم چون قسمتهاى قبل آیه، براى دلدارى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و آرامش نفس او است و مثل این که از «حفیظ»، کسى اراده شده است که اداره امور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق و غیره را بر عهده دارد و از «وکیل»، کسى که موظف به اداره کارهاى موکل عنه است تا بدین وسیله، نفعهایى را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معناى آیه به طور خلاصه این است که نه امور تکوینى مشرکان و نه امور حیات دینى آنان، هیچ کدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند».9 از سوى دیگر، مىبینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتى مسلمان بر گرد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم متفاوت مىشود و مسؤولیت ایشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مىشود. در روایتى10 ابن عباس مىگوید: آیهاى سنگینتر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پیامبر! پیرى زود هنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد». در روایت دیگر11 شخصى علت این مسأله را مىپرسد و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آیه «فاستقم کما امرت» اشاره مىفرمایند. امام خمینى (قدس سره) خصوصیت اشاره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به خاطر ذیل آن دانستهاند که با خطاب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در استقامت خویش مشکلى نمىدید که به خاطر آن، زود هنگام پیر گردد.
انحصار وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در بشارت و ترساندن
براى نفى دخالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى، به آیات دیگرى نیز استدلال شده است که آن حضرت را انحصاراً «نذیر» یا «نذیر و بشیر» مىخواند: «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ» (فاطر /23) «إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف /188) پس پیامبران وظیفهاى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین ساحت است و ربطى به امور اجتماعى ندارد.12 در نقد این استدلال باید گفت بررسى آیاتى که داراى چنین محتوایى هستند، نشان مىدهد که همه آنها چه آیاتى که در ابتداى بعثت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نازل گردیده و چه آیاتى که در مدینه و پس از هجرت نازل شده مانند: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ...» (مائده /19) در برابر کافران و مشرکان جهتگیرى شده است و این مطلب درباره همه پیامبرانعلیهما السلام عمومیت دارد که وظیفه ابتدایى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. این یعنى اینکه وظیفه پیامبران - همان گونه که راه منطقى آن نیز همین است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد - داراى مراحل مختلفى بوده است. در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز یار و یاورى نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمىتوانستهاند انجام دهند؛ زیرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشتهاند. هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافیایى رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است؛ اما این آیات نمىتوانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند؛ زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان به طور کلى متفاوت هستند. با دقت در آیات قرآن کریم، پى مىبریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبرانعلیهم السلام تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروانشان گذاشته مىشود. در آیات 8 به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبى آشکار است. خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بیان مىکند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او سپس یارى و تعظیم او قرار مىدهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بیعت کنندگان با خداوند معرفى مىکند و به ستایش کسانى که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچ گاه مخالفت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را روا نمىدارند و نیز به نکوهش تخلف کنندگان، مىپردازد. از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. گواه بر این مطلب، آن که همه آیاتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىگوید، آیاتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند. پرسشى که در این جا باقى مىماند، درباره آیاتى است که وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن مىداند. در پاسخ، نخست باید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقى و حصر اضافى. حصر اضافى در مواردى به کار مىرود که چیزى را نسبت به اوضاع و احوال و شرایطى خاص نسبت به چیز دیگرى مىسنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد مىشود و موارد دیگر را در بر نمىگیرد؛ اما حصر حقیقى، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها مىشود. با دقت در آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ» (فرقان /20) معناى حصر اضافى روشن مىشود؛ زیرا اگر حصر حقیقى باشد، لازم مىآید تا کار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آیات بعد، در مىیابیم که این حصر، در پاسخ به ایراد مشرکان بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم وارد شده است که چرا بر ما فرشتهاى نازل نشده است. از این رو، وقتى به آیات قبل و بعد آیات انذار و تبشیر مراجعه کنیم، مىبینیم که همه این حصرها در برابر درخواستهاى نابه جاى کافران و مشرکان بوده است که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى خواستند زمان قیامت را براى آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا این که چرا گنج بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرود نمىآید و فرشتهاى به همراه ندارد و...: «فَلَعَلَّکَ تَارِکُ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ» (هود /12) و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در این امور نبودهاند. گواه دیگر بر اضافى بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است، در آیاتى که در آنها حصر وجود دارد و هم چنین در همه آیاتى که درباره وظایف ایشان سخن گفتهاند، به گونهاى سخن گفتهاند که بعضى از آنها حضرت را تنها «نذیر» مىدانند و بعضى، «نذیر و بشیر» و برخى دیگر، که در آنها نیازى به حصر نبوده، این وظایف به تفصیل بیان شده است. «یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً» (احزاب/ 46-45) «اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذارکننده! و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغى روشنىبخشى.»
2 - آیات ولایت و اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
از گذشته، کسانى که درباره ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کردهاند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کردهاند که محدودترین آنها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است؛ ولى اخیراً با برداشتى خاص از معناى ولایت و نگرشى منفى درباره دخالت انبیاعلیهما السلام در امور اجتماعى، بحثهایى درباره اختصاص ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به افرادى که خود توانایى اداره امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده است و آن گاه که بر طبق آیه «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (احزاب /6) بحث از اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به امور مؤمنان از خود آنان، پیش مىآید، آن را به موردى اختصاص مىدهند که در این امور، بین ولایت مؤمنان و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تعارض حاصل شود.13 آقاى حائرى یزدى در این جا صریحاً ولایت را به مورد «حجر» اختصاص مىدهد و از این رو، بر تعبیر «ولایت فرزانگان»، که از سوى آیةاللَّه جوادى آملى مطرح گردیده، ایراد مىگیرد که بین فرزانه بودن و ولایت، تناقض وجود دارد. به نظر مىرسد نقد کننده محترم به اصل مقاله14 توجه نکرده است؛ زیرا در مقاله به تفصیل در باره تفاوت بین ولایت بر محجوران و ولایت بر جامعه، که مقتضى آیه «انما ولیکم اللَّه و رسوله و...» است، سخن گفته و احکام هر یک را جداگانه بیان کرده است و در پاسخ به نقد نیز این مطلب، دوباره توضیح داده شده است. در مورد ولایت تشریعى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و براى روشن شدن معناى آن توجه به این نکته ضرورى است که وقتى درباره ولایت تشریعى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سخن مىگوییم، مقصود قانون گذارى و اداره امور اجتماع است و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر براى اجتماع است «لابد للناس من امیر....» که ممکن است به انتخاب مردم تحقق یابد یا هم چون حکومتهاى دیکتاتورى، با زور و یا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایت بر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد؛ زیرا حتى در آن جا که مردم شخصى را براى اداره امور خویش بر مىگزینند و رتق و فتق امور خویش را به او مىسپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجراى آنها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسیارى امور شخصى افراد نیز دخالت مىکند که آنان شاید راضى به آن نباشند. بنابراین قبول ضرورت حکومت براى جامعه با قبول گونهاى از ولایت براى حاکم نسبت به امور جامعه، ملازم است. اختصاص ولایت به باب حجر، همانگونه که در پاسخ آیت اللَّه جوادى آملى به نقد مقاله ایشان آمده است، نقضهاى بسیارى در ابواب فقهى دارد؛ زیرا در بابهاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولایتهایى از سوى امام، فقها، پدر و... برخورد مىکنیم که هیچ یک ربطى به حجر مولى علیه ندارد. حتى در باب نماز جمعه، عدهاى از فقها، با برداشت از بعضى روایات، امام معصومعلیه السلام را متولى برگزارى آن دانستهاند و در زمان غیبت، اقامه آن را روا نمىدانند. درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم»، ظهور آیه - همان گونه که آیت اللَّه جوادى آملى15 و مفسّران دیگر گفتهاند - بر این دلالت دارد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبت به ولایت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهمیده مىشود و معناى اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به آنان، تقدم رتبى در امور و کارهاىشان است که اگر در موردى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تصمیمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، دیگر نوبت به خودشان نمىرسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند؛ ولى اگر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نظرى نداشت - همان طور که در بیشتر امور، که به طور صحیح به دست مؤمنان اداره مىشود - خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مىشوند؛ این مطلب، از آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنةٍ إذا قضى اللَّه و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم» (احزاب /36) نیز استفاده مىشود؛ زیرا شأن نزول این آیه، دخالت و حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در یک امر شخصى، یعنى ازدواج زینب بنت جحش، براى برطرف کردن یک سنت اجتماعى غلط بود و آیه اولویت حضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بیان مىکند. به نظر مىرسد با توجه به عصمت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بحث از این که ایشان تا چه اندازه بر امور شخصى افراد ولایت دارند، بى مورد است، هر چند در بحثهاى دیگر، براى مشخص شدن دایره ولایت فقیه، امرى لازم به نظر مىرسد. از این رو، در این جا از این بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبایى درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین...» این بحث را به پایان مىبریم: «انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناى آیه این است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خود آنان به خود آنان اولویت دارد و معناى اولویت، رجحان جانب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است هنگامى که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه این که هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوت و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و خودش در یکى از آنها دایر شود، جانب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر خودش ارجحیت دارد.»16 در روایات نیز این مطلب به شکلهاى گوناگون بیان شده است. در یک روایت، امام علیه السلام ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را به ولایت پدر بر پسر تشبیه مىکند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقیر باشد، پدر نیز مخارج او را بر عهده مىگیرد. پس بر مؤمنان نیز لازم است از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اطاعت کنند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نیز هزینه آنان را بر عهده مىگیرد. آن گاه همین مقام را براى حضرت علىعلیه السلام و دیگر ائمهعلیهم السلام بیان مىکنند و به آیه «و بالوالدین احسانا» (نساء /36) بر پدر بودن ایشان استشهاد مىکنند.17
3 - آیات بیانگر حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
دسته سوم از آیاتى که به حاکمیت سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مىپردازد، آیاتى است که ایشان را حاکم در میان مردم معرفى مىکند. این آیات، به سه صورت در قرآن مطرح شده است: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بین مردم معرفى مىکند: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ» (نساء /105) «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنى.» دسته دیگر، مقتضاى ایمان را حاکم کردن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اختلافى میان مؤمنان و تسلیم در برابر حکم ایشان مىداند: «فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» (نساء /65) «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند؛ و کاملاً تسلیم باشند.» و دسته سوم، حکم ابتدایى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد، سلب مىکند: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (احزاب /36) «هیچ مرد و زن باایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد...» در گذشته اشاره شد که «حکم» در قرآن کریم، مربوط به امر قانون گذارى و تشریع است؛ زیرا حکم، به طور انحصارى در اختیار خداوند است: «وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ» (شورى /10) گاهى نیز به کتاب و گاه به پیامبرانعلیهم السلام نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبرانعلیهما السلام، احکام کلى مورد نیاز مردم را بیان مىکند؛ همان گونه که آیه زیر بر آن دلالت دارد: «و انزلنا الیک الکتاب لتبیّن للناس ما نزل الیهم» (نحل /46) و امور حکومتى، که بستگى به شرایط مختلف دارد، و همین گونه امور قضایى جزئى، که بر طبق قوانین کلى، در موارد مختلف صادر مىشود، بر عهده پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ» (نساء /105). «مااین کتاب را بر حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنى.» علامه طباطبائى قدس سره در این باره مىفرماید: «اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم دو جهت دارد: یکى جهت تشریع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مىکند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است؛ همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر...». دوم تصمیمهاى خودش است که مربوط به امر ولایت حکومت و قضاوت او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بین الناس...» و این شامل تصمیمهایى است که بر اساس ظواهر قوانین قضایى، بین مردم حکم مىکند و نیز تصمیمهایى که در امور مهم، به آنها حکم مىکند و خداوند به او دستور داده است که در آنها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکّل على اللَّه» (آل عمران /159) که در مشورت، مردم را داخل کرده است؛ ولى در تصمیمگیرى، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را تنها ذکر کرده است.18 روایات نیز با استشهاد به آیاتى که حکم را بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مىدهند، مسأله تفویض امور دین و دنیاى مردم را به او، مطرح مىکنند. از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «لا و اللَّه، ما فوّض الى احد من خلقه الاّ الى رسول اللَّه و الى الائمه. قال عزّوجلّ: «انّا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک اللَّه»»19. در روایت دیگرى از امام صادقعلیه السلام نقل شده است: «ان اللَّه عزوجل ادّب نبیه فلما اکمل له الادب قال: «انّک على خلق عظیم» ثم فوّض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده فقال عزّوجلّ: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»»20 معناى حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سیاق آیات با اختصاص آن به مورد قاضى تحکیم، که در مورد آیه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است،21 ناسازگارست؛ زیرا اولاً همان گونه که از آیات و روایات، آشکار شد، این حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم همان حکم انحصارى خداوند است که به او تفویض شده است و مورد آن، امور دین و جامعه مؤمنان مىباشد. ثانیاً در آیه «فلا و ربّک لایؤمنون حتى یحکّموک...» (نساء /65) نیز با رجوع به آیات قبل مىبینیم که ابتدا آیه «اطیعوااللَّه و اطیعوا الرسول...» (نساء /59) قرار دارد و سپس به این مسأله پرداخته شده که هرگاه به مردم گفته مىشود که به سوى آن چه خدا نازل کرده و به سوى رسول بیایید، منافقان از رسول اعراض مىکنند. آن گاه این حکم کلى، درباره همه پیامبران مطرح گردیده که «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللَّه» و سپس آیه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را کسانى قلمداد کرده که اولاً پیامبرعلیه السلام را در بین خود حاکم گردانند؛ یعنى ملزم هستند که او را حاکم کنند. ثانیاً از دل و جان، به حکم او راضى و تسلیم باشند و در آیه بعد، یکى از احکامى را که احتمال داشت از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صادر گردد، با این مضمون توضیح مىدهد که «اگر ما به آنان دستور مىدادیم که همدیگر را بکشید یا از شهر و دیارتان بیرون روید، جز تعداد اندکى آن را اجرا نمىکردند». در روایتى از امام صادقعلیه السلام در توضیح آیه «فلا و ربّک لا یؤمنون...» آمده است: «لو ان قوما عبدوا اللَّه وحده لا شریک له و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و حجّوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه اللَّه او صنعه النّبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلک فى قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین ثم تلا هذه الآیة: «فلا و ربّک...» ثم قال ابو عبداللَّه: فعلیکم بالتسلیم».22 «اگر گروهى خدا را به وحدانیت بپرستند و نماز را به پادارند و زکات را بپردازند و حج را انجام دهند و روزه رمضان را بگیرند سپس بگویند این، کار خدا و آن، کار پیامبر که بر خلاف کار خداست یا در دل شان چنین بپندارند آنان مشرک اند پس آیه: «فلا و ربک» را تلاوت کرد و فرمود باید تسلیم باشید». ثالثاً در آیه مورد استشهاد، براى حمل حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر قاضى تحکیم - همانگونه که قبلاً هم توضیح داده شد - مسأله روشنتر است؛ زیرا در آن جا اصلاً سخن از پذیرش یا عدم پذیرش نیست تا حمل بر قضاوت در امور شود؛ بلکه بحث در این است که هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گردید، دیگر مؤمنان از خود اختیارى ندارند؛ یعنى حتى امورى که به گونه عادى در اختیار خودشان است، با حکم خدا و رسول، از آنان سلب مىشود. این مطلب، حکایت از این مىکند که حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شامل همه دستورهایى است که ایشان در موارد مختلف دادهاند و حتى عمل به این احکام، اعم از این است که او حضور داشته باشد یا نه و در صورت عدم حضور او نیز اگر مسألهاى پیش آید که حکمش از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
4 - آیات بیانگر محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى
قرآن کریم یکى از اهداف بعثت انبیاعلیهم السلام را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مىکند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید /25) «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.» عدالت اجتماعى یکى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاریخ بوده و هست و همه کسانى که به گونهاى اداره جامعه را بر عهده دارند یا مىخواهند بر عهده بگیرند، آن را به مردم نوید مىدهند و خداوند نیز پیامبرانعلیهم السلام را با همین هدف، به میان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نیز، که عبارت از کتاب و میزان باشد، در اختیار آنان قرار داده است (ناگفته نماند که قسط در مورد انبیا، دایرهاى بسیار وسیعتر از آن چه مربوط به زندگى مادى انسان است، دارد). نکتهاى که در آیه شریفه وجود دارد - و جزو سنتهاى تغییرناپذیر خداوند است - این است که مردم در پذیرش هدایت تشریعى خداوند، مختارند. از این رو، رهبرى پیامبران بر اساس ایمان تحقق مىیابد، نه بر اساس زور و اجبار و در این آیه نیز پس از تامین محورهاى تحقق قسط در اجتماع، که عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قیام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب این که قوه قهریه، که یکى از ضروریات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پیامبرانعلیهما السلام و خداوند بیان شده است. «وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (حدید /25) «و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه کسى او و رسولانش را یارى مىکند بىآن که او را ببینند؛ خداوند قوى و شکستناپذیر است!» در نتیجه، اجراى قسط در جامعه توسط پیامبرانعلیهم السلام پس از ایمان به آنان تحقق خواهد یافت و پیش از این مرحله - همانگونه که گذشت - وظیفه ایشان انذار براى ایمان آوردن کافران و مشرکان است که خود، نوع دیگرى از قسط است، زیرا در منطق قرآن کریم شرک ستم بزرگ است «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» (لقمان /13). از این جا این پرسش نیز پاسخ داده مىشود که چرا عدهاى از پیامبرانعلیهم السلام به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را باید در عدم پذیرش ایشان از سوى اقوام مخاطبشان جست؛ به گونهاى که شرایط تحقق یک جامعه مؤمن، که تابع ایشان باشد، فراهم نگردید. در سوره نور، خداوند بر محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى تأکید مىکند و مؤمنان را کسانى قلمداد مىکند که در این امور، تابع او هستند: «إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (نور /62) «مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردهاند و هنگامى که در کار مهمّى با او باشند؛ بىاجازه او جایى نمىروند؛ کسانى که از تو اجازه مىگیرند، براستى به خدا و پیامبرش ایمان آوردهاند! در این صورت، هر گاه براى بعضى کارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند، به هر یک از آنان که مىخواهى (و صلاح مىبینى) اجازه ده، و برایشان از خدا آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.» این آیه شریفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مىدهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بیان مىکند و تذکر مىدهد که در امور اجتماعى، هیچ کس حق تک روى و عمل بر اساس رأى و نظر خویش را ندارد و باید همه امور با اجازه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم انجام گیرد. البته به پیامبر نیز سفارش مىکند که اگر افرادى براى رفع گرفتارىهاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده؛ ولى این اجازه نیز به خواست آن حضرت بستگى دارد. در آیه بعد نیز به این محوریت، به گونهاى دیگر توجه شده و دعوت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان رهبر، غیر از دعوت دیگران تلقى گردیده و به آثار زیان بار مخالفت با دستورهاى ایشان، که تحقق فتنه یا نزول عذاب است، پرداخته شده است: «لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (نور /63) «صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید؛ خداوند کسانى از شما را که پشت سر دیگران پنهان مىشوند، و یکى پس از دیگرى فرار مىکنند مىداند! پس آنان که فرمان او را مخالفت مىکنند، باید بترسند از انیکه فتنهاى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!» علامه طباطبایى در این باره مىفرماید: «خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به کارى از کارها است؛ مانند خواندن آنان به ایمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در کارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در کارهاى دنیوى یا اخروىشان. پس همه اینها خواندن از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم محسوب مىشود.»23 بدین ترتیب با توجه به سیاق آیات، این احتمالات که مراد از خواندن رسول، صدا زدن رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از سوى مردم با اسم باشد، یا مقصود از مخالفت از امر، در «فلیحذر الذین یخالفون» دستور خداوند باشد، منتفى مىگردد؛ هر چند اگر این احتمالات را درست نیز فرض کنیم، صراحت آیات در محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است.
محور بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور مالى جامعه
از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است. در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در این بعد در نظر گرفته شده است که هر سه در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زکات، خمس و انفال، این سه محور را تشکیل مىدهند (هر چند صدقات و کفارات واجب و مستحب دیگرى نیز در این زمینه مطرحند که بیشتر جنبه فردى دارند و قابل پیش بینى نیز نیستند). خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را متولّى امور زکات قرار داده و از مؤمنان مىخواهد به سهمى که از سوى خداوند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آنان داده مىشود، راضى باشند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَیُؤْتِینَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ» (توبه /59) و پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم است که سهام افراد و نیز افرادى را که مشمول زکات هستند، معین مىکند. علاوه بر این که یکى از مصادیق آن، که فى سیبل اللَّه است، هنگام مصرف نیز نیاز به سرپرست دارد. انفال و خمس نیز مانند زکات هستند، جز این که انفال، تنها ویژه خداوند و رسول است: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ» (انفال /1) ولى در خمس افراد دیگرى نیز شریکند: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ» (انفال /41). آن چه در این جا مهم است و روایات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و پس از ایشان، امام بر خمس و انفال است؛ به گونهاى که این دو زیر نظر ایشان به مصارف خود مىرسند و هر چند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امامعلیه السلام براى امور شخصى خویش مىتوانند از این دو منبع استفاده کنند، ولى مهمترین مصرف آنها براى اداره امور حکومت و عدالت اجتماعى است؛ از جمله این روایات، حدیثى است که پس از بیان مواردى که در آن، خمس واجب است، مىفرماید: «فسهم اللَّه و سهم رسول اللَّه لاولى الامر من بعد رسول اللَّه»24. و در ادامه روایت، والى را تقسیم کننده خمس، در میان دیگر شرکا معرفى مىکند و اگر پس از رفع نیاز آنان چیزى زیاد بیاید، آن را ویژه والى مىداند و اگر کمبودى باشد، بر عهده والى است که آن را تکمیل کند.25 هم چنین درباره مصرف اموالى که نزد والى است، مىفرماید: «فیکون بعد ذلک ارزاق اعوانه على دین اللَّه و فى مصلحة ما ینوبه من تقویة الاسلام و تقویة الدین فى وجوه الجهاد و غیر ذلک مما فیه مصلحة العامه، لیس لنفسه من ذلک قلیل و لا کثیر».26 «پس هزینه یارانش در راه دین خدا و مصلحت دیگر چون تقویت اسلام، جهاد و غیره از مصالح عمومى است و براى خودش هیچ چیزى از آن نیست؛ چه کم و چه زیاد». آن گاه به مسأله انفال مىپردازد و آن را در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و سپس والى مىداند.27 روایات دیگرى نیز به همین مضمون، نقل شده است.28
5 - آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرا مىخواند
در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که مؤمنان را به ایمان به خداوند و رسول صلى الله علیه وآله وسلم فرا مىخواند. در بعضى از این آیات، خداوند و رسولصلى الله علیه وآله وسلم هر دو ذکر شدهاند: «یا ایها الذین آمنوا آمنوا باللَّه و رسوله...» (توبه /59) هر چند این آیات نیز براى اثبات مطلوب، کفایت مىکند، ولى چون ممکن است بر مراتب ایمان قلبى حمل شود، آیهاى را در این باره مىآوریم که مؤمنان را به ایمان به رسول فرا مىخواند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ» (حدید /28) «اى کسانى که ایمان آوردهاید؛ تقواى الهى پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد.» در این آیه، مؤمنان به ایمان به رسول صلى الله علیه وآله وسلم دعوت شدهاند و با توجه به این که آنان قبلاً به خداوند، رسول او و کتاب، ایمان آوردهاند، در این آیه، نکتهاى نهفته است. علامه طباطبایى در این باره مىفرماید: «مقصود از ایمان به رسول، پیروى تام و اطاعت کامل از او در آن چه دستور مىدهد و آن چه باز مىدارد، است، چه حکمى از احکام شرع باشد یا از جهت ولایت امور امت، از او صادر شده باشد».29 و آن گاه که این آیه شریفه را به ضمیمه آیات قبل، که هدف از بعثت انبیا را اقامه قسط معرفى مىکنند، در نظر بگیریم و به نتیجه ایمان به رسول - که نورى از سوى خداوند است که به واسطه آن، مردم در دنیا حرکت مىکنند - توجه کنیم، این مسأله آشکارتر مىشود که خداوند اطاعت کامل از پیامبرش را خواسته و او را حاکم بر امور مردم قرار داده است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق، 6/17، ح 7. 2 - همان، 331 / 25. 3 - همان، /10، ح 19. 4 - همان، /331. 5 - ر.ک: طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، 39/4؛ طوسى، محمد بن الحسن، التبیان، 236/3؛ رشید رضا، محمّد، تفسیر المنار، 180/5. 6 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان، 9/4. 7 - بحار الانوار، 12/17، ح 12. 8 - آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا/97؛ الاسلام و اصول الحکم، /71. 9 - المیزان، 314 / 7. 10 - بحار الانوار، 53/17، ح 28. 11 - بحار الانوار، 192/16، ح 28. 12 - آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، /97؛ الاسلام و اصول الحکم، /73. 13 - مجله حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم، /224. 14 - همان، شماره اول، /55. 15 - همان، شماره دوم، /239. 16 - المیزان، 276/16. 17 - بحار الانوار، 243/27. 18 - المیزان، 388/4. 19 - الکلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1388 ق، 267/1، ح 8. 20 - همان /266، ح 4. 21 - مجله حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم، /224. 22 - اصول کافى، 398/2؛ باب الشرک، ح 6. 23 - المیزان، 166/15. 24 - کلینى، اصول کافى، 540/1. 25 - همان. 26 - همان /541. 27 - همان. 28 - همان /544. 29 - المیزان، 174/19.