آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

آیات ناظر به نقش و رسالت پیامبر اعظم درجامعه به چند دسته تقسیم مى شود: 1ـ آیات اطاعت. 2ـ آیات اولویت. 3ـ آیات حکم. 4ـ آیات محوریت. 5ـ آیات ایمان به تشریع پیامبر. از مجموع این آیات استفاده مى شود که رسالت و نقش پیامبر تنها در امور اخروى محدود نمى شود بلکه در زندگى اجتماعى نیز جایگاه مهم دارد و کسانى که در صدد توجیه این آیات بر آمده و مى پندارند که رسالت پیامبر تنها دعوت به سوى آخرت بوده است فهم درستى از آیات ندارند.

متن


آیات قرآن کریم درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به چند دسته تقسیم مى‏شود: 1 - آیاتى که به مسأله اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى‏پردازد. 2 - آیاتى که ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مى‏کند. 3 - آیاتى که حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را مورد توجه قرار داده است. 4 - آیاتى که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در امور اجتماعى، محور معرفى مى‏کند. 5 - آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان یکى از ارکان تشریع فرامى‏خواند.
1 - آیات اطاعت
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را به شکل‏هاى گوناگون مورد توجه قرار داده است. در مواردى «اطاعت شدن» را از اهداف همه پیامبران‏علیهم السلام معرفى مى‏کند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ» (نساء/ 64) «ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود.» و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در ادامه اطاعت از خداوند، مانند: «مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ» (نساء /80) به تفسیر آیاتى مى‏پردازد که در آن‏ها به اطاعت خداوند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم دستور داده شده است: «... أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء /59) «اى کسانى که ایمان آوردید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خداو اولوا الامر [= اوصیاى پیامبر] را!» و این نکته را توضیح مى‏دهد که در این آیات، چه آن جا که اطاعت از آن‏ها با دستور جداگانه‏اى بیان شده است، مانند آیه‏اى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه: «...أَطِیعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ» (انفال / 20) مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است و فرمان به اطاعت خداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است؛ زیرا وجوب اطاعت از خداوند - همان گونه که در بحث‏هاى کلامى مطرح است - با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مى‏شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى‏انجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مى‏دانند و بیان این حقیقت است که اطاعت ازپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در ادامه اطاعت از خداوند است. گواه این مطلب، آن که در هیچ آیه‏اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند: «وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» (نور / 56) «و نماز را برپا دارید، و زکات را بدهید، و رسول (خدا) را اطاعت کنید تا مشمول رحمت (او) شوید». و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبران‏علیه السلام مانند: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ» (شعراء /108)
اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، مى‏توان گفت، اگر پیامبران از خودشان، هیچ امر و نهیى نداشته باشند، اطاعت از آنان معنا ندارد؛ زیرا در این صورت، ایشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمان‏هایى هستند که از سوى خداوند صادر مى‏شود و لازم مى‏آید که آوردن «اطیعوا الرسول» در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا اللَّه» باشد، در حالى که هیچ نوع قرینه‏اى در کلام وجود ندارد. از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه» (نساء /80) و «ما ارسلنا من رسولٍ الاّ لیطاع باذن اللَّه» (نساء /64) بیش‏تر مى‏شود؛ زیرا لازمه سخن یاد شده در این آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟ بنابراین با توجه به این آیات و نیز آیاتى که فرمان‏هاى پیامبران‏علیهم السلام را به اقوام خود نقل مى‏کند، مانند فرمان حضرت موسى‏علیه السلام به هارون، که از او مى‏خواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد. «وَقَالَ مُوسَى لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ...» (اعراف /142) و مانند فرمان هارون به مردم «وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِیعُوا أَمْرِى» (طه /90) و عتاب حضرت موسى‏علیه السلام به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کرده‏اى؟» «أَفَعَصَیْتَ أَمْرِى» (طه / 93) هم چنین آیاتى که خداوند مؤمنان را از مخالفت با دستورهاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر حذر مى‏دارد: «فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ» (نور /63) و آیاتى که در آن‏ها، پیامبران‏علیهم السلام نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مى‏آید فرا مى‏خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى‏کنند. مانند: «قَالَ یَاقَوْمِ إِنِّى لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ أَنِ اعْبُدُوْا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ» (نوح /3-2) روشن مى‏شود که خداوند کارهایى را به پیامبران‏علیهم السلام تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند. در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مسأله تفویض امور به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به شکل‏هاى گوناگون مطرح شده است. روایات بسیارى با استشهاد به آیه «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) مسأله تفویض امور به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم1 و تفویض امر دین به ایشان،2 که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام3، و تفویض امر خلق به پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم را مطرح مى‏کنند.4
گستره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مطرح است، محدوده اطاعت است. آیات و روایاتى که نقل شد، اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در سطح اطاعت از خداوند مى‏دانند. نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى‏توان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسّران که پیرامون آیه «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (نساء /59) بحث کرده‏اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان بر آمده‏اند؛ زیرا اطاعت مطلق از هیچ کس را بدون عصمت روا نمى‏دانند.5 آیات دیگرى که به بیان مسأله حاکمیت سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى‏پردازد و در آینده از آن‏ها بحث خواهیم کرد، بیانگر این مسأله است که اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. گواه این مطلب شان نزول آیه «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) است. این آیه مربوط به فیى‏ء و تقسیم آن است که از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص ارتباط دارد. این نشان مى‏دهد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم درباره درآمدهاى عمومى تصمیم گیرنده است و مى‏تواند طبق مصلحت آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشته‏اند، به طور غیرمساوى تقسیم کند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمان‏هاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را - همان‏گونه که روایات نیز بیان کننده آن است - دربرمى‏گیرد.
شبهات درباره اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
شبهاتى درباره اطاعت از پیامبران‏علیهم السلام مطرح شده است که دسته‏اى از آن‏ها مربوط به مسأله دین به طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر در رابطه با خصوص دین اسلام است. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، بیرون است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آن جا که قرآن کریم، هم درباره دیگر انبیاعلیهم السلام پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مى‏شود. برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر جامعه مؤمنان استدلال کرده‏اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند پنداشته‏اند که مأمور ابلاغ پیامى درباره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شأن مى‏پردازد، تفسیر کرده‏اند. از این رو، رهبرى جامعه و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانسته‏اند. اینان براى اثبات مدعایشان به آیاتى که وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را امور غیر اجتماعى معرفى کرده است، استدلال کرده‏اند. در این جا به بررسى این ادله مى‏پردازیم.
نفى کارها از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
یکى از آیاتى که براى مدعاى یاد شده بدان استدلال شده است، آیه‏اى است که نقش پیامبر را در کارها نفى مى‏کند: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ» (آل عمران /128) «هیچ گونه اختیارى (درباره عفو کافران، یا مؤمنان فرارى از جنگ) براى تو نیست؛ مگر این که (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، یا مجازات کند.» امّا این آیه، همان گونه که از سیاق آن پیداست و مفسّران نیز گفته‏اند،6 مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است. آیه مى‏خواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ندارد؛ شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در این که آیا آن‏ها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى‏دهد: «إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران /154) با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور نیز بدانیم، چنانکه بعضى روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خبر دادن از ولایت حضرت على‏علیه السلام دانسته‏اند،7 باز هم براى استدلال بر مدعا کفایت نمى‏کند؛ زیرا اولاً در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مى‏کرده است این آیه مى‏گوید هیچ امرى در دست پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم نیست و امام‏علیه السلام با استشهاد به آیه: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر /7) به نفى آن استدلال پرداخته و مى‏فرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از دشمنان، در اظهار ولایت حضرت على‏علیه السلام است. ثانیاً هنگامى که این آیه را در کنار آیات دیگر مى‏گذاریم، مانند آیات هدایت مى‏شود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مى‏کند: «إِنَّکَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یَهْدِى مَن یَشَاءُ» (قصص /56) «تو نمى‏توانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى؛ ولى خداوند هر کس را بخواهد هدایت مى‏کند». «وَمَا أَنتَ بِهَادِى‏الْعُمَیِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ» (نمل /81). «و نیز نمى‏توانى کوران را از گمراهیشان برهانى.» و در مواردى به او نسبت مى‏دهد و او را هادى مى‏خواند: «إِنَّکَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (شورا /52) زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه 7 از سوره حشر و نیز آیه: «وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ» (آل عمران /159) «امر» را به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مى‏دهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مى‏دهد: «إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران /154) «بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» (رعد /31). این، در حقیقت، به اثبات و نفى استقلالى و تبعى بر مى‏گردد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مى‏داند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مى‏بخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلاً صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مى‏دهد؛ همان‏گونه که در این آیه مشاهده مى‏کنیم: «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَى» (انفال /17)
نفى وکالت و تسلط از پیامبرعلیه السلام
از جمله آیاتى که درباره عدم ارتباط رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با امور اجتماعى به آن‏ها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ و وکیل بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مردم را نفى مى‏کند.8 در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ»(ق /45) «ما به آنچه آنان مى‏گویند، آگاهتریم، و تو مأمور به اجبار آنها (به ایمان) نیستى». «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه /22-21) «پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده‏اى! تو سلطه‏گر بر آنان نیستى که (بر ایمان) مجبورشان کنى». در رابطه با این آیات، نیز باید گفت هر دو آیه در سوره‏هاى مکى آمده است و همان گونه که از سیاق آیات قبل و بعد مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هست؛ زیرا مخاطب آن‏ها مشرکانند. خداوند در این دو آیه، مى‏خواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرش‏صلى الله علیه وآله وسلم مى‏گوید: تو با زور نمى‏توانى آنان را هدایت کنى؛ زیرا در این امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده‏ام؛ چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایت شود، خداوند، خود مى‏توانست همه را مؤمن کند: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً»(یونس /99) این مطلب درباره آیه: «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه /21-22) واضح‏تر است؛ زیرا آیه «لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» تفسیر آیه «فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت. از سوى دیگر، اگر این آیات را ناظر به امور اجتماعى بدانیم و خطاب آن‏ها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آن چه این آیات از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نفى مى‏کنند، صفت زورگویى و تسلط با زور است و چنین اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکمیت سیاسى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم از ایشان منتفى است؛ زیرا حکومت حضرت، چون مبتنى برحق است، براساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مى‏پذیرد: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران /159) «به (برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى‏شدند.» نه بر اساس جباریت و زورگویى؛ بلکه برعکس خداوند حاکمیت بر اساس زور را در مقابل حکومت پیامبران‏علیهما السلام معرفى مى‏کند: «و تِلْکَ عَادٌ حَجَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ»(هود /59) «و این قوم «عاد» بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند؛ و پیامبران او را معصیت نمودند؛ و از فرمان هر ستمگرِ دشمنِ حق، پیروى کردند.» اما آیاتى که وکیل و حفیظ بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را نفى مى‏کنند، در این جهت که مختص به هدایتند با آیات قبل یکسانند. آیه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم که «تنها تابع وحى باش» آغاز مى‏شود: «اتَّبِعْ مَاأُوْحِیَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ . وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِم بِوَکِیلٍ». «از آنچه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پیروى کن! هیچ معبودى جز او نیست! و از مشرکان روى بگردان! اگر خدا مى‏خواست، (همه به اجبار ایمان مى‏آوردند، و) هیچ یک مشرک نمى‏شدند؛ و ما تو را مسؤول (اعمال) آنها قرار نداده‏ایم؛ و وظیفه ندارى آنها را (به ایمان) مجبور سازى!» از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیت حفاظت و وکالت را از دوش پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر مى‏دارند، ولى خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبایى در این باره مى‏فرماید: «کلام خداوند: «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل» هم چون قسمت‏هاى قبل آیه، براى دلدارى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و آرامش نفس او است و مثل این که از «حفیظ»، کسى اراده شده است که اداره امور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق و غیره را بر عهده دارد و از «وکیل»، کسى که موظف به اداره کارهاى موکل عنه است تا بدین وسیله، نفعهایى را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معناى آیه به طور خلاصه این است که نه امور تکوینى مشرکان و نه امور حیات دینى آنان، هیچ کدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند».9 از سوى دیگر، مى‏بینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتى مسلمان بر گرد پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم متفاوت مى‏شود و مسؤولیت ایشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مى‏شود. در روایتى10 ابن عباس مى‏گوید: آیه‏اى سنگین‏تر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پیامبر! پیرى زود هنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد». در روایت دیگر11 شخصى علت این مسأله را مى‏پرسد و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آیه «فاستقم کما امرت» اشاره مى‏فرمایند. امام خمینى (قدس سره) خصوصیت اشاره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به خاطر ذیل آن دانسته‏اند که با خطاب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در استقامت خویش مشکلى نمى‏دید که به خاطر آن، زود هنگام پیر گردد.
انحصار وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در بشارت و ترساندن
براى نفى دخالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى، به آیات دیگرى نیز استدلال شده است که آن حضرت را انحصاراً «نذیر» یا «نذیر و بشیر» مى‏خواند: «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ» (فاطر /23) «إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف /188) پس پیامبران وظیفه‏اى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین ساحت است و ربطى به امور اجتماعى ندارد.12 در نقد این استدلال باید گفت بررسى آیاتى که داراى چنین محتوایى هستند، نشان مى‏دهد که همه آن‏ها چه آیاتى که در ابتداى بعثت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نازل گردیده و چه آیاتى که در مدینه و پس از هجرت نازل شده مانند: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ...» (مائده /19) در برابر کافران و مشرکان جهت‏گیرى شده است و این مطلب درباره همه پیامبران‏علیهما السلام عمومیت دارد که وظیفه ابتدایى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. این یعنى اینکه وظیفه پیامبران - همان گونه که راه منطقى آن نیز همین است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد - داراى مراحل مختلفى بوده است. در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز یار و یاورى نداشته‏اند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمى‏توانسته‏اند انجام دهند؛ زیرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشته‏اند. هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافیایى رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است؛ اما این آیات نمى‏توانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند؛ زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان به طور کلى متفاوت هستند. با دقت در آیات قرآن کریم، پى مى‏بریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبران‏علیهم السلام تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروان‏شان گذاشته مى‏شود. در آیات 8 به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبى آشکار است. خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بیان مى‏کند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او سپس یارى و تعظیم او قرار مى‏دهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را بیعت کنندگان با خداوند معرفى مى‏کند و به ستایش کسانى که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچ گاه مخالفت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را روا نمى‏دارند و نیز به نکوهش تخلف کنندگان، مى‏پردازد. از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. گواه بر این مطلب، آن که همه آیاتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى‏گوید، آیاتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند. پرسشى که در این جا باقى مى‏ماند، درباره آیاتى است که وظیفه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن مى‏داند. در پاسخ، نخست باید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقى و حصر اضافى. حصر اضافى در مواردى به کار مى‏رود که چیزى را نسبت به اوضاع و احوال و شرایطى خاص نسبت به چیز دیگرى مى‏سنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد مى‏شود و موارد دیگر را در بر نمى‏گیرد؛ اما حصر حقیقى، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها مى‏شود. با دقت در آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ» (فرقان /20) معناى حصر اضافى روشن مى‏شود؛ زیرا اگر حصر حقیقى باشد، لازم مى‏آید تا کار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آیات بعد، در مى‏یابیم که این حصر، در پاسخ به ایراد مشرکان بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم وارد شده است که چرا بر ما فرشته‏اى نازل نشده است. از این رو، وقتى به آیات قبل و بعد آیات انذار و تبشیر مراجعه کنیم، مى‏بینیم که همه این حصرها در برابر درخواست‏هاى نابه جاى کافران و مشرکان بوده است که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى خواستند زمان قیامت را براى آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا این که چرا گنج بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرود نمى‏آید و فرشته‏اى به همراه ندارد و...: «فَلَعَلَّکَ تَارِکُ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ» (هود /12) و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در این امور نبوده‏اند. گواه دیگر بر اضافى بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است، در آیاتى که در آن‏ها حصر وجود دارد و هم چنین در همه آیاتى که درباره وظایف ایشان سخن گفته‏اند، به گونه‏اى سخن گفته‏اند که بعضى از آن‏ها حضرت را تنها «نذیر» مى‏دانند و بعضى، «نذیر و بشیر» و برخى دیگر، که در آن‏ها نیازى به حصر نبوده، این وظایف به تفصیل بیان شده است. «یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً» (احزاب/ 46-45) «اى پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذارکننده! و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغى روشنى‏بخشى.»
2 - آیات ولایت و اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
از گذشته، کسانى که درباره ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کرده‏اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کرده‏اند که محدودترین آن‏ها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است؛ ولى اخیراً با برداشتى خاص از معناى ولایت و نگرشى منفى درباره دخالت انبیاعلیهما السلام در امور اجتماعى، بحث‏هایى درباره اختصاص ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به افرادى که خود توانایى اداره امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده است و آن گاه که بر طبق آیه «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (احزاب /6) بحث از اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به امور مؤمنان از خود آنان، پیش مى‏آید، آن را به موردى اختصاص مى‏دهند که در این امور، بین ولایت مؤمنان و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تعارض حاصل شود.13 آقاى حائرى یزدى در این جا صریحاً ولایت را به مورد «حجر» اختصاص مى‏دهد و از این رو، بر تعبیر «ولایت فرزانگان»، که از سوى آیةاللَّه جوادى آملى مطرح گردیده، ایراد مى‏گیرد که بین فرزانه بودن و ولایت، تناقض وجود دارد. به نظر مى‏رسد نقد کننده محترم به اصل مقاله14 توجه نکرده است؛ زیرا در مقاله به تفصیل در باره تفاوت بین ولایت بر محجوران و ولایت بر جامعه، که مقتضى آیه «انما ولیکم اللَّه و رسوله و...» است، سخن گفته و احکام هر یک را جداگانه بیان کرده است و در پاسخ به نقد نیز این مطلب، دوباره توضیح داده شده است. در مورد ولایت تشریعى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم و براى روشن شدن معناى آن توجه به این نکته ضرورى است که وقتى درباره ولایت تشریعى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سخن مى‏گوییم، مقصود قانون گذارى و اداره امور اجتماع است و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر براى اجتماع است «لابد للناس من امیر....» که ممکن است به انتخاب مردم تحقق یابد یا هم چون حکومت‏هاى دیکتاتورى، با زور و یا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایت بر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد؛ زیرا حتى در آن جا که مردم شخصى را براى اداره امور خویش بر مى‏گزینند و رتق و فتق امور خویش را به او مى‏سپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجراى آن‏ها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسیارى امور شخصى افراد نیز دخالت مى‏کند که آنان شاید راضى به آن نباشند. بنابراین قبول ضرورت حکومت براى جامعه با قبول گونه‏اى از ولایت براى حاکم نسبت به امور جامعه، ملازم است. اختصاص ولایت به باب حجر، همان‏گونه که در پاسخ آیت اللَّه جوادى آملى به نقد مقاله ایشان آمده است، نقض‏هاى بسیارى در ابواب فقهى دارد؛ زیرا در باب‏هاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولایت‏هایى از سوى امام، فقها، پدر و... برخورد مى‏کنیم که هیچ یک ربطى به حجر مولى علیه ندارد. حتى در باب نماز جمعه، عده‏اى از فقها، با برداشت از بعضى روایات، امام معصوم‏علیه السلام را متولى برگزارى آن دانسته‏اند و در زمان غیبت، اقامه آن را روا نمى‏دانند. درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم»، ظهور آیه - همان گونه که آیت اللَّه جوادى آملى15 و مفسّران دیگر گفته‏اند - بر این دلالت دارد که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبت به ولایت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهمیده مى‏شود و معناى اولویت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به آنان، تقدم رتبى در امور و کارهاى‏شان است که اگر در موردى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تصمیمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، دیگر نوبت به خودشان نمى‏رسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند؛ ولى اگر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نظرى نداشت - همان طور که در بیش‏تر امور، که به طور صحیح به دست مؤمنان اداره مى‏شود - خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مى‏شوند؛ این مطلب، از آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنةٍ إذا قضى اللَّه و رسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم» (احزاب /36) نیز استفاده مى‏شود؛ زیرا شأن نزول این آیه، دخالت و حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در یک امر شخصى، یعنى ازدواج زینب بنت جحش، براى برطرف کردن یک سنت اجتماعى غلط بود و آیه اولویت حضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بیان مى‏کند. به نظر مى‏رسد با توجه به عصمت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بحث از این که ایشان تا چه اندازه بر امور شخصى افراد ولایت دارند، بى مورد است، هر چند در بحث‏هاى دیگر، براى مشخص شدن دایره ولایت فقیه، امرى لازم به نظر مى‏رسد. از این رو، در این جا از این بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبایى درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین...» این بحث را به پایان مى‏بریم: «انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناى آیه این است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خود آنان به خود آنان اولویت دارد و معناى اولویت، رجحان جانب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است هنگامى که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه این که هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوت و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و خودش در یکى از آن‏ها دایر شود، جانب پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر خودش ارجحیت دارد.»16 در روایات نیز این مطلب به شکل‏هاى گوناگون بیان شده است. در یک روایت، امام علیه السلام ولایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را به ولایت پدر بر پسر تشبیه مى‏کند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقیر باشد، پدر نیز مخارج او را بر عهده مى‏گیرد. پس بر مؤمنان نیز لازم است از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اطاعت کنند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نیز هزینه آنان را بر عهده مى‏گیرد. آن گاه همین مقام را براى حضرت على‏علیه السلام و دیگر ائمه‏علیهم السلام بیان مى‏کنند و به آیه «و بالوالدین احسانا» (نساء /36) بر پدر بودن ایشان استشهاد مى‏کنند.17
3 - آیات بیانگر حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
دسته سوم از آیاتى که به حاکمیت سیاسى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مى‏پردازد، آیاتى است که ایشان را حاکم در میان مردم معرفى مى‏کند. این آیات، به سه صورت در قرآن مطرح شده است: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بین مردم معرفى مى‏کند: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ» (نساء /105) «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنى.» دسته دیگر، مقتضاى ایمان را حاکم کردن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اختلافى میان مؤمنان و تسلیم در برابر حکم ایشان مى‏داند: «فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» (نساء /65) «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند؛ و کاملاً تسلیم باشند.» و دسته سوم، حکم ابتدایى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد، سلب مى‏کند: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» (احزاب /36) «هیچ مرد و زن باایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد...» در گذشته اشاره شد که «حکم» در قرآن کریم، مربوط به امر قانون گذارى و تشریع است؛ زیرا حکم، به طور انحصارى در اختیار خداوند است: «وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْ‏ءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ» (شورى /10) گاهى نیز به کتاب و گاه به پیامبران‏علیهم السلام نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران‏علیهما السلام، احکام کلى مورد نیاز مردم را بیان مى‏کند؛ همان گونه که آیه زیر بر آن دلالت دارد: «و انزلنا الیک الکتاب لتبیّن للناس ما نزل الیهم» (نحل /46) و امور حکومتى، که بستگى به شرایط مختلف دارد، و همین گونه امور قضایى جزئى، که بر طبق قوانین کلى، در موارد مختلف صادر مى‏شود، بر عهده پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ» (نساء /105). «مااین کتاب را بر حق بر تو نازل کردیم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنى.» علامه طباطبائى قدس سره در این باره مى‏فرماید: «اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم دو جهت دارد: یکى جهت تشریع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مى‏کند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است؛ همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر...». دوم تصمیم‏هاى خودش است که مربوط به امر ولایت حکومت و قضاوت او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بین الناس...» و این شامل تصمیم‏هایى است که بر اساس ظواهر قوانین قضایى، بین مردم حکم مى‏کند و نیز تصمیم‏هایى که در امور مهم، به آن‏ها حکم مى‏کند و خداوند به او دستور داده است که در آن‏ها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکّل على اللَّه» (آل عمران /159) که در مشورت، مردم را داخل کرده است؛ ولى در تصمیم‏گیرى، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را تنها ذکر کرده است.18 روایات نیز با استشهاد به آیاتى که حکم را بر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مى‏دهند، مسأله تفویض امور دین و دنیاى مردم را به او، مطرح مى‏کنند. از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «لا و اللَّه، ما فوّض الى احد من خلقه الاّ الى رسول اللَّه و الى الائمه. قال عزّوجلّ: «انّا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک اللَّه»»19. در روایت دیگرى از امام صادق‏علیه السلام نقل شده است: «ان اللَّه عزوجل ادّب نبیه فلما اکمل له الادب قال: «انّک على خلق عظیم» ثم فوّض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده فقال عزّوجلّ: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»»20 معناى حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سیاق آیات با اختصاص آن به مورد قاضى تحکیم، که در مورد آیه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است،21 ناسازگارست؛ زیرا اولاً همان گونه که از آیات و روایات، آشکار شد، این حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم همان حکم انحصارى خداوند است که به او تفویض شده است و مورد آن، امور دین و جامعه مؤمنان مى‏باشد. ثانیاً در آیه «فلا و ربّک لایؤمنون حتى یحکّموک...» (نساء /65) نیز با رجوع به آیات قبل مى‏بینیم که ابتدا آیه «اطیعوااللَّه و اطیعوا الرسول...» (نساء /59) قرار دارد و سپس به این مسأله پرداخته شده که هرگاه به مردم گفته مى‏شود که به سوى آن چه خدا نازل کرده و به سوى رسول بیایید، منافقان از رسول اعراض مى‏کنند. آن گاه این حکم کلى، درباره همه پیامبران مطرح گردیده که «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللَّه» و سپس آیه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را کسانى قلمداد کرده که اولاً پیامبرعلیه السلام را در بین خود حاکم گردانند؛ یعنى ملزم هستند که او را حاکم کنند. ثانیاً از دل و جان، به حکم او راضى و تسلیم باشند و در آیه بعد، یکى از احکامى را که احتمال داشت از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صادر گردد، با این مضمون توضیح مى‏دهد که «اگر ما به آنان دستور مى‏دادیم که همدیگر را بکشید یا از شهر و دیارتان بیرون روید، جز تعداد اندکى آن را اجرا نمى‏کردند». در روایتى از امام صادق‏علیه السلام در توضیح آیه «فلا و ربّک لا یؤمنون...» آمده است: «لو ان قوما عبدوا اللَّه وحده لا شریک له و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و حجّوا البیت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى‏ء صنعه اللَّه او صنعه النّبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلک فى قلوبهم لکانوا بذلک مشرکین ثم تلا هذه الآیة: «فلا و ربّک...» ثم قال ابو عبداللَّه: فعلیکم بالتسلیم».22 «اگر گروهى خدا را به وحدانیت بپرستند و نماز را به پادارند و زکات را بپردازند و حج را انجام دهند و روزه رمضان را بگیرند سپس بگویند این، کار خدا و آن، کار پیامبر که بر خلاف کار خداست یا در دل شان چنین بپندارند آنان مشرک اند پس آیه: «فلا و ربک» را تلاوت کرد و فرمود باید تسلیم باشید». ثالثاً در آیه مورد استشهاد، براى حمل حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بر قاضى تحکیم - همان‏گونه که قبلاً هم توضیح داده شد - مسأله روشن‏تر است؛ زیرا در آن جا اصلاً سخن از پذیرش یا عدم پذیرش نیست تا حمل بر قضاوت در امور شود؛ بلکه بحث در این است که هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گردید، دیگر مؤمنان از خود اختیارى ندارند؛ یعنى حتى امورى که به گونه عادى در اختیار خودشان است، با حکم خدا و رسول، از آنان سلب مى‏شود. این مطلب، حکایت از این مى‏کند که حکم پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شامل همه دستورهایى است که ایشان در موارد مختلف داده‏اند و حتى عمل به این احکام، اعم از این است که او حضور داشته باشد یا نه و در صورت عدم حضور او نیز اگر مسأله‏اى پیش آید که حکمش از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
4 - آیات بیانگر محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى
قرآن کریم یکى از اهداف بعثت انبیاعلیهم السلام را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى‏کند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید /25) «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.» عدالت اجتماعى یکى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاریخ بوده و هست و همه کسانى که به گونه‏اى اداره جامعه را بر عهده دارند یا مى‏خواهند بر عهده بگیرند، آن را به مردم نوید مى‏دهند و خداوند نیز پیامبران‏علیهم السلام را با همین هدف، به میان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نیز، که عبارت از کتاب و میزان باشد، در اختیار آنان قرار داده است (ناگفته نماند که قسط در مورد انبیا، دایره‏اى بسیار وسیع‏تر از آن چه مربوط به زندگى مادى انسان است، دارد). نکته‏اى که در آیه شریفه وجود دارد - و جزو سنت‏هاى تغییرناپذیر خداوند است - این است که مردم در پذیرش هدایت تشریعى خداوند، مختارند. از این رو، رهبرى پیامبران بر اساس ایمان تحقق مى‏یابد، نه بر اساس زور و اجبار و در این آیه نیز پس از تامین محورهاى تحقق قسط در اجتماع، که عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قیام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب این که قوه قهریه، که یکى از ضروریات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پیامبران‏علیهما السلام و خداوند بیان شده است. «وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» (حدید /25) «و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه کسى او و رسولانش را یارى مى‏کند بى‏آن که او را ببینند؛ خداوند قوى و شکست‏ناپذیر است!» در نتیجه، اجراى قسط در جامعه توسط پیامبران‏علیهم السلام پس از ایمان به آنان تحقق خواهد یافت و پیش از این مرحله - همان‏گونه که گذشت - وظیفه ایشان انذار براى ایمان آوردن کافران و مشرکان است که خود، نوع دیگرى از قسط است، زیرا در منطق قرآن کریم شرک ستم بزرگ است «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» (لقمان /13). از این جا این پرسش نیز پاسخ داده مى‏شود که چرا عده‏اى از پیامبران‏علیهم السلام به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را باید در عدم پذیرش ایشان از سوى اقوام مخاطب‏شان جست؛ به گونه‏اى که شرایط تحقق یک جامعه مؤمن، که تابع ایشان باشد، فراهم نگردید. در سوره نور، خداوند بر محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى تأکید مى‏کند و مؤمنان را کسانى قلمداد مى‏کند که در این امور، تابع او هستند: «إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (نور /62) «مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‏اند و هنگامى که در کار مهمّى با او باشند؛ بى‏اجازه او جایى نمى‏روند؛ کسانى که از تو اجازه مى‏گیرند، براستى به خدا و پیامبرش ایمان آورده‏اند! در این صورت، هر گاه براى بعضى کارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند، به هر یک از آنان که مى‏خواهى (و صلاح مى‏بینى) اجازه ده، و برایشان از خدا آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده و مهربان است.» این آیه شریفه، نقش رهبرى مؤمنان را به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نسبت مى‏دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بیان مى‏کند و تذکر مى‏دهد که در امور اجتماعى، هیچ کس حق تک روى و عمل بر اساس رأى و نظر خویش را ندارد و باید همه امور با اجازه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم انجام گیرد. البته به پیامبر نیز سفارش مى‏کند که اگر افرادى براى رفع گرفتارى‏هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده؛ ولى این اجازه نیز به خواست آن حضرت بستگى دارد. در آیه بعد نیز به این محوریت، به گونه‏اى دیگر توجه شده و دعوت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان رهبر، غیر از دعوت دیگران تلقى گردیده و به آثار زیان بار مخالفت با دستورهاى ایشان، که تحقق فتنه یا نزول عذاب است، پرداخته شده است: «لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» (نور /63) «صدا کردن پیامبر را در میان خود، مانند صدا کردن یکدیگر قرار ندهید؛ خداوند کسانى از شما را که پشت سر دیگران پنهان مى‏شوند، و یکى پس از دیگرى فرار مى‏کنند مى‏داند! پس آنان که فرمان او را مخالفت مى‏کنند، باید بترسند از انیکه فتنه‏اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!» علامه طباطبایى در این باره مى‏فرماید: «خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به کارى از کارها است؛ مانند خواندن آنان به ایمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در کارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در کارهاى دنیوى یا اخروى‏شان. پس همه این‏ها خواندن از سوى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم محسوب مى‏شود.»23 بدین ترتیب با توجه به سیاق آیات، این احتمالات که مراد از خواندن رسول، صدا زدن رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از سوى مردم با اسم باشد، یا مقصود از مخالفت از امر، در «فلیحذر الذین یخالفون» دستور خداوند باشد، منتفى مى‏گردد؛ هر چند اگر این احتمالات را درست نیز فرض کنیم، صراحت آیات در محوریت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است.
محور بودن پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور مالى جامعه
از محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است. در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در این بعد در نظر گرفته شده است که هر سه در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زکات، خمس و انفال، این سه محور را تشکیل مى‏دهند (هر چند صدقات و کفارات واجب و مستحب دیگرى نیز در این زمینه مطرحند که بیش‏تر جنبه فردى دارند و قابل پیش بینى نیز نیستند). خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را متولّى امور زکات قرار داده و از مؤمنان مى‏خواهد به سهمى که از سوى خداوند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آنان داده مى‏شود، راضى باشند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَیُؤْتِینَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ» (توبه /59) و پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم است که سهام افراد و نیز افرادى را که مشمول زکات هستند، معین مى‏کند. علاوه بر این که یکى از مصادیق آن، که فى سیبل اللَّه است، هنگام مصرف نیز نیاز به سرپرست دارد. انفال و خمس نیز مانند زکات هستند، جز این که انفال، تنها ویژه خداوند و رسول است: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ» (انفال /1) ولى در خمس افراد دیگرى نیز شریکند: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ» (انفال /41). آن چه در این جا مهم است و روایات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و پس از ایشان، امام بر خمس و انفال است؛ به گونه‏اى که این دو زیر نظر ایشان به مصارف خود مى‏رسند و هر چند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امام‏علیه السلام براى امور شخصى خویش مى‏توانند از این دو منبع استفاده کنند، ولى مهم‏ترین مصرف آنها براى اداره امور حکومت و عدالت اجتماعى است؛ از جمله این روایات، حدیثى است که پس از بیان مواردى که در آن، خمس واجب است، مى‏فرماید: «فسهم اللَّه و سهم رسول اللَّه لاولى الامر من بعد رسول اللَّه»24. و در ادامه روایت، والى را تقسیم کننده خمس، در میان دیگر شرکا معرفى مى‏کند و اگر پس از رفع نیاز آنان چیزى زیاد بیاید، آن را ویژه والى مى‏داند و اگر کمبودى باشد، بر عهده والى است که آن را تکمیل کند.25 هم چنین درباره مصرف اموالى که نزد والى است، مى‏فرماید: «فیکون بعد ذلک ارزاق اعوانه على دین اللَّه و فى مصلحة ما ینوبه من تقویة الاسلام و تقویة الدین فى وجوه الجهاد و غیر ذلک مما فیه مصلحة العامه، لیس لنفسه من ذلک قلیل و لا کثیر».26 «پس هزینه یارانش در راه دین خدا و مصلحت دیگر چون تقویت اسلام، جهاد و غیره از مصالح عمومى است و براى خودش هیچ چیزى از آن نیست؛ چه کم و چه زیاد». آن گاه به مسأله انفال مى‏پردازد و آن را در اختیار پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و سپس والى مى‏داند.27 روایات دیگرى نیز به همین مضمون، نقل شده است.28
5 - آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرا مى‏خواند
در قرآن کریم آیاتى وجود دارد که مؤمنان را به ایمان به خداوند و رسول صلى الله علیه وآله وسلم فرا مى‏خواند. در بعضى از این آیات، خداوند و رسول‏صلى الله علیه وآله وسلم هر دو ذکر شده‏اند: «یا ایها الذین آمنوا آمنوا باللَّه و رسوله...» (توبه /59) هر چند این آیات نیز براى اثبات مطلوب، کفایت مى‏کند، ولى چون ممکن است بر مراتب ایمان قلبى حمل شود، آیه‏اى را در این باره مى‏آوریم که مؤمنان را به ایمان به رسول فرا مى‏خواند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ» (حدید /28) «اى کسانى که ایمان آورده‏اید؛ تقواى الهى پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد.» در این آیه، مؤمنان به ایمان به رسول صلى الله علیه وآله وسلم دعوت شده‏اند و با توجه به این که آنان قبلاً به خداوند، رسول او و کتاب، ایمان آورده‏اند، در این آیه، نکته‏اى نهفته است. علامه طباطبایى در این باره مى‏فرماید: «مقصود از ایمان به رسول، پیروى تام و اطاعت کامل از او در آن چه دستور مى‏دهد و آن چه باز مى‏دارد، است، چه حکمى از احکام شرع باشد یا از جهت ولایت امور امت، از او صادر شده باشد».29 و آن گاه که این آیه شریفه را به ضمیمه آیات قبل، که هدف از بعثت انبیا را اقامه قسط معرفى مى‏کنند، در نظر بگیریم و به نتیجه ایمان به رسول - که نورى از سوى خداوند است که به واسطه آن، مردم در دنیا حرکت مى‏کنند - توجه کنیم، این مسأله آشکارتر مى‏شود که خداوند اطاعت کامل از پیامبرش را خواسته و او را حاکم بر امور مردم قرار داده است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق، 6/17، ح 7. 2 - همان، 331 / 25. 3 - همان، /10، ح 19. 4 - همان، /331. 5 - ر.ک: طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، 39/4؛ طوسى، محمد بن الحسن، التبیان، 236/3؛ رشید رضا، محمّد، تفسیر المنار، 180/5. 6 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان، 9/4. 7 - بحار الانوار، 12/17، ح 12. 8 - آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا/97؛ الاسلام و اصول الحکم، /71. 9 - المیزان، 314 / 7. 10 - بحار الانوار، 53/17، ح 28. 11 - بحار الانوار، 192/16، ح 28. 12 - آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، /97؛ الاسلام و اصول الحکم، /73. 13 - مجله حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم، /224. 14 - همان، شماره اول، /55. 15 - همان، شماره دوم، /239. 16 - المیزان، 276/16. 17 - بحار الانوار، 243/27. 18 - المیزان، 388/4. 19 - الکلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1388 ق، 267/1، ح 8. 20 - همان /266، ح 4. 21 - مجله حکومت اسلامى، سال اول، شماره دوم، /224. 22 - اصول کافى، 398/2؛ باب الشرک، ح 6. 23 - المیزان، 166/15. 24 - کلینى، اصول کافى، 540/1. 25 - همان. 26 - همان /541. 27 - همان. 28 - همان /544. 29 - المیزان، 174/19.
 

تبلیغات