تبیین رابطه موجود بین «کثرت شرایع» و «ابتلاء» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
کثرت گرایان با استناد به بخشى از آیه 48 سوره مائده «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا» که در آن از تعلق اراده الهى به کثرت ادیان سخن مى گوید، سعى دارند این آیه را بعنوان یکى از مستندات قرآنى نظریه خود، معرفى نمایند. نگارنده پس از دقت در چگونگى استدلال کثرت گرایان در باب چگونگى دلالت آیه بر مدعاى شان، و همچنین بررسى دیدگاههاى مفسران در مورد معنا و دلالت آیه مورد بحث، در نهایت به این نتیجه رسیده است که براى پاسخ به این پرسش که آیا آیه مورد نظر، مى تواند مؤید نظریه کثرت گرایان به شمار آید یا خیر؟ باید به رابطه ایجاد شده بین «تکثر شرایع» و «ابتلاء» که در بخش دیگر آیه بدان تصریح شده: «لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن لیبلوکم»، توجه ویژه داشت. در واقع بین این دو مفهوم یعنى تکثر شرایع و ابتلا ارتباطى برقرار شده که اولاً کشف وجود این تعلق و پیوند و ثانیاً ارائه تبیین درستى از آن، آنگونه که مدنظر آیه است، مى تواند ما را در راستاى اظهار نظرى مستدل و قابل دفاع در باب دلالت یا عدم دلالت آیه بر نظریه کثرت گرایان، یارى رساند.متن
قسمتى از آیه 48 سوره مائده «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلکِن لِیَبْلُوَکُمْ فِى مَا آتَاکُمْ...» ارتباط خاصى را میان «تکثر» شرایع و «ابتلاء» بیان مىکند که دستیابى به چگونگى این رابطه، جداى از تاثیرگذارى در ارائه تفسیرى روشمند مىتواند در حل منازعه میان دو گروه کثرت گرا و انحصارگرا در مورد دلالت آیه، نیز، کمک موثرى نماید. در این نوشتار در آغاز تلاش مىکنیم با رویکردى کاملاً توصیفى، دیدگاههاى مفسّران را راجع به آیه توضیح دهیم از این رهگذر متوجه مىشویم که مفسّران دو رویکرد کاملاً متفاوت تفسیرى راجع به مدلول آیه و ارتباط تکثر و ابتلاء دارند. سپس سعى مىکنیم با رویکردى تحلیلى دیدگاههاى مفسّران را که دو نوع مدل ارتباطى بین تکثر شرایع و ابتلا را بیان مىکردند، مورد بررسى و تحلیل قرار دهیم، تا در نهایت مدل منطبق بر ساختار و بافت آیه مشخص گردد و دلالت یا عدم دلالت آیه بر ادعاى کثرت گرایان نیز آشکار شود.
دیدگاه نخست
بر اساس این دیدگاه، به دلیل تحقق امتحان الهى در عرصهاى از تفاوتها و گونه گونىها، تکثر و تعدد به حوزه شریعت راه یافت، یعنى در واقع تکثر ادیان پیامد اجتنابناپذیر تحقق امتحان الهى بود. توضیح این که چون امتحان مىبایست براى «انسانها» و «در طول ادوار مختلف تاریخى» به اجرا در مىآمد و هر یک از این دو عنصر با ویژگىهاى خاص خود (انسانها با قابلیات و توانمندىهاى متفاوت از هم و دور زمان با اقتضائات و شرایط گوناگون هر دوره) بدون شک در چگونگى امتحان تاثیر گذار بودند در نهایت، تحقق چنان امتحانى منجر به ایجاد تعدد و تکثر شرایع گردید. در تفسیر مراغى ذیل عبارت «و لکن لیبلوکم فى ما آتاکم» آمده است: «خداوند مىخواست که بشر داراى عقل، فکر و قدرت فهمیدن و عالم شدن باشد بنابراین براى انسانهایى با ویژگىهاى یاد شده، دیگر مصلحت نبود که شریعتى واحد، در نظر گرفته شود. پس در نتیجه شرایع مىبایست متناسب سه دوره حیات بشر در طول تاریخ طراحى مىشد. دوره «طفولیت» که مادیت بر او غلبه داشت [عصر انسانهاى اولیه]، عصر «تمییز» که عواطف نقطه بارز شخصیت او بود و سرانجام دوره «رشد و استقلال عقلى» که شریعت با دین محمدى خاتمه یافت دینى که مبتنى بر باز بودن باب اجتهاد بود.1 مطابق نظر مراغى، ما در نظام آفرینش با موجودى به نام انسان مواجه هستیم که داراى عقل، فکر، قابلیت اندیشیدن و علم آموزى است و بر اساس سنت ارتقاء، مرحله به مرحله و گام به گام در مسیر تکامل تدریجى خویش، پیش مىرود. در واقع این خصلتى است که انسان را از حیوانات جدا مىکند. بنابراین براى موجودى که در آغاز تاریخ و ابتداى آفرینش هنوز در مراحل آغازین حرکت خود به سوى کمال است و به تعبیر مفسّر، دوران طفولیت را که جنبه مادى بر دیگر ابعاد وجودى او غلبه دارد، سپرى مىکند و سپس به مرحله غلبه عواطف مىرسد و در نهایت به دوران بلوغ و رشد عقلى مىرسد، شریعتى واحد مصلحت نبود. به تعبیر دیگر، چون خداوند مىخواست انسانى با ویژگىهاى بالا را در معرض امتحان قرار دهد، شریعت نیز به منزله آزمونى الهى، باید متناسب با این ویژگىها مىگردید. یعنى نظام تشریع هنگام جعل شریعت نمىتوانست بى توجه به آن شاخصهها، عمل نماید، و نگاه نظام تشریع به چنین ویژگىهایى، باعث راه یابى تکثر به حوزه شریعت، گردید. در تفسیر المنار ذیل آیه مورد بحث مىگوید: «شریعت واحد ویژه موجوداتى است که استعداد و توانائى آنها در یک حد معین ثابت باقى مىماند مانند پرندگان و... اما موجود برگزیدهاى چون انسان که در دورانهاى گوناگون حیات خود بر اساس «سنت ارتقاء» به سمت تعالى گام بر مىدارد شریعت واحد مصلحت نیست»2 از دیدگاه مفسّر، شریعت واحد را تنها در مورد موجوداتى مىتوان اِعمال کرد که مثل حیوانات فاقد استعداد و توانائىهاى رو به رشد باشند و توانمندى آنها همیشه در یک حد معین ثابت باقى مىماند. اما در مورد موجودى چون انسان که قابلیت ترقى و پیشرفت در ذات او نهادینه شده و رکود و توقف با سرشت او ناسازگار است، قطعاً شریعت واحد، پاسخگویى مناسب براى نیازمندىهاى رو به رشد او نبود، بنابراین مصلحت ایجاب مىکرد، متناسب با سیر انسان در طول تاریخ به سمت کمال، شریعت نیز بتدریج روند تکاملى خود را طى نماید و همین مسأله در نهایت به تعدد شرایع انجامید. علامه در تفسیر المیزان در بخشى از مطالب خود، ذیل عبارت «ولکن لیبلوکم...» چنین مىگوید: «بهرحال، نظر به اینکه استعدادها و آمادگىها که عطیههاى الهى به نوع انسان هستند مختلف مىباشد و شرع و قانون الهى که آزمایشهاى الهى بوده باید براى تتمیم سعادت حیات آنها، میان شان اجرا شود، به حسب مراتب استعدادشان متفاوت است، به دست مىآوریم که باید شریعتها مختلف باشند»3 برخى دیگر از مفسّران نیز تقریباً به همین گونه در باب رابطه موجود بین «کثرت شرایع» و «ابتلا» سخن گفتهاند4 یعنى آنها نیز تکثر شرایع را به منزله تابعى دانستهاند که متأثر از متغیرهاى تعیین کنندهاى چون «انسان» و «زمان» ایجاد شده است.
دیدگاه دوم
در این دیدگاه، تکثر شرایع خود زمینه ساز تحقق امتحان بوده است، یعنى خداوند قصد داشت از این طریق توانائى انسانها در رویگردانى از دین سابق و روى آورى به دین لاحق را بیازماید. در واقع بر اساس این دیدگاه، تکثر شرایع نه دستاورد و پى آمد امتحان الهى بلکه زمینه ساز تحقق امتحان است. در تفسیر «الفرقان» ذیل عبارت «و لو شاء اللَّه لجعلکم امّة واحدة» (مائده /48) آمده است: «و لو شاء اللَّه لجعلکم امة واحدة فى الشرعة و المنهاج کما انتم امة واحدة فى اصل الدین، فقد کان من الممکن ان یشرع اللَّه شرعة واحدة للدّین و یفرضها على کل المتکلفین منذ البدایة الى یوم الدین...»5 «اگر خداوند مىخواست مىتوانست همانگونه که یک دین را براى همه شما انسانها جعل کرد، شریعت واحدى را نیز براى همه امتها، در نظر بگیرد.» مفسّر در ادامه از دو نوع امتحان در حوزه دین، سخن مىگوید: «ولکن تعدد الشرایع الى الدین ابتلاء کما الدین اصله ابتلاء فقد اراد اللَّه مثنى ابتلاء فى حقل الدین استکمالاً للبلیة...»6 «همانگونه که اصل دین به منظور امتحان تشریع شده، در تعدد و تکثر شرایعى که به دین ختم مىشود نیز امتحانى مد نظر بوده است، یعنى خداوند دو مرحله امتحان در حوزه دین قرار داده...» مفسّر در ادامه به توضیح درباره این دو نوع امتحان مىپردازد و نخست معناى امتحان در اصل دین را تشریح مىکند.7 بر اساس این توضیح در مرحله نخست امتحان در حوزه دین، دو گزینه براى انتخاب پیش روى انسان قرار مىگیرد، یکى، علائق قومى - قبیلگى و سنتهاى آباء و اجدادى و دیگرى دین الهى، با انتخاب یکى از این دو گزینه توسط انسان، سرنوشت نهائى او در مرحله اول امتحان، مشخص مىشود اگر او بتواند به رغم دلبستگىهاى شدید به سنتهاى آباء و اجدادى و تعلقات قومى - قبیلگى، گزینه دوم یعنى دین الهى را برگزیند، مرحله اول امتحان را با موفقیت پشت سر گذاشته است. در مرحله دوم نیز مجدداً دو گزینه پیش روى انسان است با این تفاوت که این بار هر دو گزینه «دین»اند، دین سابق و دین لاحق، در این جا ما با انسانى مواجهیم که مرحله اول امتحان الهى را با ترجیح دین الهى بر سنن قومى - قبیلگى با موفقیت سپرى کرده و حال وارد مرحله دوم امتحان شده است. در این مرحله او دیگر بر سر دو راهى گزینش دین یا غیر دین قرار ندارد؛ بلکه حال باید بین دو گزینه که اتفاقاً هر دو دین هستند، دست به انتخاب بزند و درست به همین دلیل شاید بتوان گفت در این مرحله، انسان با آزمونى به مراتب مشکلتر و پیچیدهتر از مرحله نخست مواجه است: «فکما التدین بشرعة من الدین فى البدایة ابتلاء، کذلک الانتقال منها الى شرعة اخرى ناسخة لها ابتلاء بل و النقلة ابلى من الابتلاء و لا سیما الى نبى من غیر قومه»8 «چنانکه پذیرش اصل شریعت در آغاز امتحان است انتقال از یک شریعت به شریعت دیگر که ناسخ شریعت اولى است نیز امتحان است بلکه امتحان سختتر است به ویژه اگر پیامبر از غیر قوم انسان باشد.» مفسّر، ضمن اینکه خود دین و تبعیت از آن را صحنهاى از تحقق امتحان الهى مىداند، با اشاره به مرحله دیگر امتحان که در آن توانائى انسان در اعراض از دین منسوخ و پذیرش دین ناسخ مورد ارزیابى قرار مىگیرد، از آن تحت عنوان مرحله «انتقال» یاد کرده و بر اهمیت و حساسیت آن تأکید مىنماید. بنابراین نوشوندگى شرایع زمینهاى را فراهم مىآورد تا انسان نیز میزان تبعیت و فرمانبرى خود از خداوند را به شکلى دیگر در معرض نمایش بگذارد و با انتقال از دین سابق به دین لاحق، موفقیت خود را در این مرحله از امتحان تضمین نماید: «فالجامد على السابقة ترکا لِلاّ حقة و هما من دین واحد و اله واحد فانما هو متبع هواه...»9 وقتى انسان خود را با خط سیر روبه تکامل شرایع، همراه و هماهنگ نمىکند و با انتخاب شریعت کاملتر از شریعت پیشین دست بر نمىدارد، در واقع سیطره هواهاى نفسانى بر قلمرو وجود خود و عدم امکان تبعیت کامل و بدون قید و شرط از فرامین الهى را، به اثبات رسانده است. مفسّر، شرایع گوناگون در طول حیات بشریت را به منزله اوامر متعددى مىداند که مولا، عبد را به آن فرا مىخواند و انسان در صورتى مىتواند بندگى و عبودیت خود را در درگاه الهى ثابت نماید که تمام اوامر صادره را البته به ترتیب زمان صدور، اجرا کند در غیر این صورت یعنى اگر تنها یکى از آن اوامر را اطاعت کند و به همین مقدار در تبعیت از مولا بسنده نماید در بندگى خالصانه و عاشقانه او، جاى شک و تردید وجود خواهد داشت: «و ان جمد على امره دون نقله الى ثان و سواه عرف عدم تسلیمه»10 بنابراین وقتى حیات دینى انسان در طول تاریخ با تعدد و تکثر در حیطه ادیان، قرین است، او باید هماره با انتخاب شریعت نو ظهور و در عین حال کاملتر و ترک شریعت سابق، خود را با سیر رو به رشد شرایع، همراه و هماهنگ سازد تا بتواند از این طریق رضایت خداوند را جلب و بندگى و عبودیت خود را ثابت نماید. از ظاهر کلام مفسّر ذیل آیه، چنین بر مىآید که مرحله دوم امتحان الهى مد نظر آیه مىباشد. در «الاساس فى التفسیر» نیز تعدد و تکثر شرایع به عنوان زمینه ساز تحقق امتحان الهى در نظر گرفته شده است: «ثمَّ بَیَّنَ اللَّه انه لو شاء لجمع الناس کلهم على دین واحد، و شریعة واحدةٌ، لا یُنسَخ شىء منها و لکنه تعالى شرع لکل رسول شریعة على حده، ثم نَسَخَها، او بعضها - برسالة الاخر بعده، حتى نسخ الجمیع بما بعث به عبده و رسولهصلى الله علیه وآله وسلم... و حکمة الشرایع المختلفة اختبار اللَّه عباده فیما شرع و ما نسخ ثم ندبهم تعالى الى المسارعة الى الخیرات هنا طاعة اللَّه و اتباع الشرعة الذى جعله ناسخا لما قبله، و التصدیق بکتابه القرآن الذى هو آخر کتاب انزله»11 «خداوند بیان مىکند که اگر مىخواست مىتوانست براى همه مردم یک دین قرار دهد و چیزى از آن نسخ نکند ولى خداوند براى هر پیامبرى شریعتى جداگانه در نظر گرفت و بعد از مدت زمانى، آن شریعت را توسط شریعت دیگرى منسوخ ساخت تا اینکه در نهایت همه شرایع به وسیله شریعت خاتم نسخ گردید... حکمت تعدد شرایع این است که خداوند بدین طریق مىتواند انسانها را در زمینه نوع تعامل با هر کدام از شرایع ناسخ و منسوخ، بیازماید. خیرات در این جا اطاعت از خداوند و تبعیت از شریعتى است که شرایع پیش از خود را نسخ کرده است». چنین دیدگاهى در مورد رابطه بین تکثر شرایع و امتحان الهى در تفاسیر دیگرى نیز مورد تأکید قرار گرفته است12 و بسیارى از مفسّران تعدد شرایع را زمینه ساز تحقق امتحان الهى، قلمداد کردهاند. براساس این گفتهها خداوند از این طریق مىخواست میزان پیروى انسانها از فرامین الهى به منصه ظهور برسد تا کسانى که از شریعت پیشین دست بر مىدارند و از شریعت جدید پیروى مىکنند از دیگرانى که با ظهور شریعت جدید، همچنان بر شریعت پشین باقى مىمانند باز شناخته شوند.
جایگاه «تکثر شرایع» در دو مدل ارتباطى
چنانکه دیدیم دیدگاه مفسّران ذیل بخش میانى آیه، نشان دهنده آن بود که آنها هر کدام به شکلى متفاوت از دیگرى میان دو مفهوم «تکثر شرایع» و «امتحان» ارتباط برقرار کردهاند و این موضوع ناشى از دو نگاه متفاوت به مقوله «تکثر شرایع» بوده است. در این بخش سعى خواهیم کرد با رویکردى تحلیلى نوع نگاه مفسّران به این مقوله و تاثیراتى را که هر یک از این دو نگاه بر چگونگى رابطه بین تکثر شرایع و ابتلا مىگذارد به طور مبسوط مورد بحث قرار دهیم تا آشکار گردد که کدام مدل ارتباطى با توجه به ساختار و سیاق خود آیه، مىتواند صحیح باشد.
مدل ارتباطى اول (مطابق با رویکرد تفسیرى نخست)
از دیدگاه مفسّران گروه نخست، تکثر شرایع پى آمد تحقق امتحان الهى است، چه؛ آنها با تأکید بر عناصرى چون «دور زمان»، «اقتضائات هر عصر» و «قابلیتهاى متفاوت انسانها» برآنند که این عناصر در چگونگى اجراى امتحان الهى دخالت داشتهاند و تحقق آن با تأثیرپذیرى از عناصر یاد شده سرانجام منجر به ایجاد تکثر در حوزه شریعت، شده است. یعنى چون هر ملتى خصوصیات، و هر دوره زمانى اقتضائات خاص خود را داشته، امتحان الهى (= شریعت) در جریان متناسب سازى و انطباق خود با آن خصوصیات متکثر شده است. اگر بخواهیم با عبارت دیگرى خلاصه این دیدگاه را بیان کنیم باید بگوئیم: تکثر شرایع در واقع زمینهاى را فراهم مىآورد تا امتحان، «عادلانه» برگزار شود چرا که با وجود تکثر در شرایع، انسانهاى هر عصرى مطابق با ظرفیتها و توانائىهاى خود امتحان مىشدند، و این همان عدالت امتحانى است. از این به بعد، باید ببینیم آیا تحلیل ساختارى و محتوایى خود آیه نیز ما را در نهایت به آنچه این گروه مطرح کردهاند خواهد رساند یا خیر؟ شاید یک سئوال و جواب ساده که با مطالعه آیه ممکن است در ذهن هر کس شکل بگیرد بتواند ما را در این مسیر، کمک نماید. خداوند مىفرماید «ما شرایع را متکثر قرار دادیم... تا شما را بیازمائیم» سئوال این است که مگر خداوند با یک شریعت نمىتوانست تمام انسانها را بیازماید؟ جواب این خواهد بود که مىتوانست ولى در چنین صورتى امکان تحقق امتحانى عادلانه وجود نداشت. یعنى اگر خداوند در این عصرهاى سه گانه رسالى، سه شریعت متفاوت را نازل کرده است به این منظور بوده که امتحان متناسب با توانائىها و قابلیتهاى انسانها باشد. در نتیجه چون خداوند مىخواست امتحانى عادلانه برگزار نماید شرایع را متکثر قرار داد. براى دستیابى به این مطلب که آیا تفسیر یاد شده مطابق با مدلول آیه است یا نه این دو عبارت را با هم مقایسه مىکنیم: 1) ما شرایع را متکثر قرار دادیم تا شما را بیازمائیم، 2) ما شرایع را متکثر قرار دادیم... تا شما را عادلانه بیازمائیم. اولین نکتهاى که باید بدان توجه داشت این است در عبارت دوم، کلمه «عادلانه» به جمله اضافه شده است سعى در تفسیر آیه بر اساس دیدگاه این گروه از مفسّران، ما را به افزودن این واژه در کلام، سوق داد. حال باید دید افزودن این واژه چه نقشى در کلام ایفا مىکند. وقتى مىگوئیم «معلم از دانشآموزان به گونه عادلانهاى امتحان بعمل آورد»، یعنى وقتى به «چگونگى» برگزارى و اجراى امتحان اشاره مىکنیم، در واقع براى فعل وصفى آوردهایم که براى مشخص شدن شیوه و سبک تحقق آن آوردنش لازم است، در قواعد نحو عربى به وصفى که چنین نقشى را براى فعل ایفا مىکند مفعول مطلق نوعى مىگویند مثل اینکه بگوئیم: «ضربتُ محمداً ضرباً شدیداً» واژه «شدید» چگونگى وقوع فعل ضرب را نشان مىدهد که بسیار شدید و محکم بوده است. در عبارت مورد بحث نیز در صورت الحاق یک قید وصفى به فعل «یبلو»، (که معادل آن در زبان عربى مىتواند مفعول مطلق نوعى باشد) جمله بدین شکل در مىآید: «ما شرایع را متکثر قرار دادیم تا از شما امتحانى بعمل آوریم امتحانى که عادلانه باشد (یعنى مطابق با توانائىها و ظرفیتهاى امتحان شوندگان باشد). با اعمال این الحاق، در حقیقت ما آنچه را فعل در تمامیت معناى خود و به همین ترتیب جمله متشکل از آن فعل در انتقال مراد گوینده، بدان نیازمند است به آن افزودهایم چرا که آن وصف، در بردارنده چگونگى تحقق فعل است. حال اگر ساختار کلام در انسجام معنایى و محتوایى خود بدان وابسته است حذف آن به هیچ وجه جایز نیست تا نیاز باشد که ما آن را به کلام بیفزاییم. یعنى اگر گوینده قصد اشاره به عادلانه بودن امتحان را داشت (یعنى همان چیزى که در تفسیر این گروه از مفسّران به طور ضمنى لحاظ شده) حتماً مىبایست در کلام بدان تصریح یا حداقل قرائنى دال بر مورد محذوف در کلام ذکر مىنمود. پس چون نه تصریحاً و نه تلویحاً به آن اشاره نشده است اگر از جانب ما دخل و تصرفى در کلام صورت پذیرد در تضاد کامل با قواعد ساختارى زبان خواهد بود. اما مدل ارتباطى مطرح شده از سوى این مفسّران به گونهاى سامان یافته است که جهت انطباق بر آیه ما را وادار به اعمال چنین دخل و تصرفى در کلام مىنماید و دقیقاً به همین دلیل، ما را به این نتیجه مىرساند که این مدل ارتباطى اساساً نمىتواند مورد نظر آیه بوده باشد. حتى اگر تحلیلمان را در قالبى ارائه نمائیم که در ظاهر نیاز به اضافه نمودن صفت عدالت به فعل نداشته باشیم باز اشکال آن، این خواهد بود که باعث بهم ریختگى و ایجاد تغییر در ساختار چینشى آیه خواهد شد چون در صورتى که گوینده قصد داشت تا تکثیر شرایع را به عنوان پیامد تحقق امتحان الهى ارائه نماید مطمئناً نمىگفت: ما شرایع را متکثر نمودیم تا شما را بیازمائیم، بلکه مىگفت در اثر تحقق امتحان الهى شرایع متکثر شدند» مقایسه دو عبارت تفاوت در ساختار چینشى آیه را به ما مىنمایاند. پس حتى اگر نخواهیم با تأکید بر اینکه تحلیل مفسّران باعث دخل و تصرف غیر مجاز مىگردد آن را رد کنیم و عیناً خود تحلیل ارائه شده را با آیه مقایسه نمائیم، باز هم به این دلیل که ما را به یک ساختار شکنى منجر به تغییر در محتوى وامىدارد، پذیرفته نخواهد بود.
مدل ارتباطى دوم (مطابق با رویکرد تفسیرى دوم)
در این بخش بر خلاف سیرى که در بخش پیشین داشتیم، سعى مىکنیم نقطه آغاز تحلیل مان را از خود آیه شروع کنیم، یعنى آیه را با توجه به ساختار و سیاق آن مورد بررسى و تحلیل محتوایى قرار مىدهیم تا ببینیم در نهایت به آنچه مفسّران گروه دوم در این باب مطرح کردهاند دست خواهیم یافت یا خیر؟ «ما شرایع را متکثر قرار دادیم... تا شما را بیازمائیم در آنچه که به شما عطا نمودیم». مهمترین نکتهاى که در این عبارت باید بدان توجه داشت، اشاره به متعلق یا زمینه امتحانى است: «فى ما اتاکم». پس شاید بتوان گفت عبارت «ما به شما مال و فرزند بخشیدیم تا شما را در آنچه به شما عطا کردیم بیازمائیم» دقیقاً با نص قرآنى مورد بحث قابل مقایسه باشد. با خواندن عبارت اخیر آنچه با توجه به سیاق، در ذهن متبادر مىشود، این است که مال و فرزند «متعلق» یا همان «مواد و منابع» امتحانى و اساساً مبناى «تحقق» آنند. یعنى خداوند قرار است به وسیله مال و فرزند انسانها را بیازماید، تا میزان تعلق و وابستگىشان به این مظاهر دنیوى با درجه ارادت و علاقهشان به رضاى الهى مقایسه گردد. این موضوع در شرایطى که انسان به ناچار باید بین دین و دنیا، بین این عطیههاى الهى و کسب رضاى او یکى را برگزیند به خوبى آشکار مىشود و موفقیت یا شکست او را در این آزمون رقم مىزند. شاید مثال دیگرى در این مورد، مقصود ما را بهتر نشان دهد. وقتى معلمى خطاب به دانش آموزان بگوید: من جزوات فیزیک را در اختیار شما قرار مىدهم تا از شما بر اساس آنچه به شما دادهام امتحان بگیرم، حتى در صورتى که قید «بر اساس آنچه به شما دادهام» در کلام وجود نمىداشت براى دانش آموزان مسلم و قطعى بود که معلم مىخواهد از آنها امتحان فیزیک بگیرد. در نتیجه این پرسش که آنها خود را براى چه امتحانى باید آماده کنند مطرح نمىشد زیرا در کلام معلم، آشکارا به این مسأله تصریح شده بود. همانگونه که در دو مثال بالا، کاملاً مشهود است، قید «بر اساس آنچه به شما دادم» نقش مواد و منابعى که سئوال امتحان برگرفته از آنهاست، ایفا مىکند، بنابراین در این مثالها، بین «امتحان» و «سئوال» رابطه برقرار شده است. به دلیل شباهت ساختارى و محتوایى این جملات، با نص صریح آیه، مىتوان پیش بینى کرد که چنین رابطهاى در مورد دو کلید واژه «تکثر شرایع» و «ابتلا» نیز قابل ارزیابى باشد. براى اینکه ببینیم، این گمانه زنى با توجه به ساختار و سیاق خودآیه، تا چه اندازه واقعیت دارد، بهتر آن است که به قرائن موجود در آیه توجه کنیم: شاید این نکته که در آیه، فعل «یبلو» به همراه قید «ظرفیتى» آمده و نه «وصفى» قرینهاى است که مىتواند نقش به سزایى در ترسیم رابطه ایفا نماید. مىتوان با ذکر یک مثال مطلب را روشن کرد. در عبارت: «جلست فى الدار»، وقتى گفته مىشود «الدار»، ظرف متعلق به «جَلَس» است یعنى اینکه «جلوس» حادثهاى است که «دار» ظرف «تحقق و عینیت» یافتن خارجى آن است، به عبارت سادهتر خانه «مکانى» است که فعل جلوس در آن محقق شده است. در عبارت «لیبلوکم فى ما اتاکم» نیز ترکیب قیدى «فى ما اتاکم» ظرف متعلق به فعل «یبلو» است یعنى رابطه ظرف و مظروف بین «یبلو» و «فى ما اتاکم» برقرار است، پس «فى ما اتاکم» ظرفى خواهد بود براى تحقق و تبلور عینى حادثه ابتلا. حال ظرف تحقق امتحان چیست؟ پاسخ معلوم است: «سئوالِ» امتحان. بنابراین «فى ما اتاکم» که به تکثر شرایع اشاره دارد همان «سئوال» امتحانى خواهد بود. نتیجه آنکه در این آیه نیز همان رابطه بین «سئوال» و «امتحان» میان «تکثر شرایع» و «ابتلا» وجود دارد و از آنجا که سئوال ظرف تحقق حادثه امتحان است، تکثر شرایع نیز که نقش سئوال امتحان را دارد ظرف تحقق حادثه ابتلا است در نتیجه ما با امتحانى در آیه مواجهیم که در اصل «تحقق» خود، محتاج تکثر شرایع است.13 حال، این پرسش مهم و اساسى مطرح مىشود که آن چه امتحانى است که در اصل «تحقق» و عینیت یافتن در جهان خارج به تکثر شرایع نیازمند است؟14 پاسخ این است که آن امتحان، امتحان انسانها براى سنجش توان یا عدم توانائىشان در اعراض از دین سابق و اقبال به دین لاحق، است و تا تکثر شرایع بعنوان «سئوال امتحانى» نباشد امکان برگزارى چنین آزمونى وجود نخواهد داشت. مىتوان پرسشى که ما را به این مدل ارتباطى مىرساند، به گونه دیگرى نیز مطرح کرد وقتى ما به این نتیجه مىرسیم که «تکثر شرایع» نقش سئوال امتحان را دارد، مىتوانیم بپرسیم: تکثر شرایع انسانها را با چه سئوالى در عرصه عملکرد دینى شان مواجه مىسازد؟ به عبارت دیگر، حال که مىگوئیم تکثر شرایع نقش سئوال امتحان را دارد خداوند قصد داشته با ایجاد تکثر در شرایع چه سئوالى براى انسانها مطرح نماید؟ به نظر مىرسد پاسخ این باشد که خداوند از این طریق مىخواست انسانها را با سئوالاتى مهم و اساسى مواجه نماید مثل اینکه: کدام یک از ادیان موجود لازم الاتباع اند؟ وظیفه کسانى که پیش از نزول دین جدید تابع شریعت دیگرى بودهاند چیست؟15 انسانها با پاسخ به این سئوالات، که در اعراض یا عدم اعراضشان از دین سابق، تبلور مىیابد، در این امتحان بزرگ الهى شرکت مىکنند، امتحانى که سئوال آن مبتنى بر تکثر شرایع تدوین شده و دقیقاً بهمین دلیل در اصل تحقق خود وابسته بدان بوده است. بنابراین ما در این آیه با امتحانى مواجه هستیم که در اصل تحقق خود وابستگى تام به تکثر شرایع دارد و بدون این فاکتور اصلاً امکان برگزارى آن وجود ندارد یعنى تحقق یا عدم تحقق امتحان وابسته بدان است نه عادلانه یا غیر عادلانه بودن امتحان. همانگونه که ملاحظه شد تحلیل خود آیه با تکیه بر ساختار و سیاق آن ما را به مدلى از ارتباط بین تکثر شرایع و ابتلا سوق داد که مطابق دیدگاه گروه دوم مفسّران است. این مفسّران بر این مطلب تأکید دارند که خداوند با ایجاد تکثر در شرایع قصد داشت تا میزان فرمانبردارى انسانها از فرامین متعدد خود که در قالب شرایع گوناگون متجلى شده بود را بیازماید تا مشخص شود چه کسانى با فرا رسیدن زمان اتمام رسمیت و اعتبار عملى یک شریعت با برون رفت از حوزه دین قبلى به حوزه شریعت جدید، خود را تابع آن مىنمایند و چه کسانى همچنان تابع شریعت پیشین باقى مىمانند. در این دیدگاه تعدد شرایع با فراهم آوردن امکان انتخابهاى متعدد، به بهترین شکل ممکن مىتوانست میزان بندگى و سرسپردگى انسانها را بنمایاند و خلاصه اینکه تکثر شرایع به منظور شناسایى کسانى بود که با اعتراف و اذعان به حقانیت همه ادیان آسمانى در بُعد عملى تنها تابع شریعتى هستند که از جانب خداوند ملزم به اطاعت از آن شدهاند. با این وصف، موضوع عدم وجود رابطه طولى میان ادیان و اعتقاد به هم عرضى آنها و جایز الاتباع بودن همه ادیان آسمانى براى انسانهاى عصر نزول، آن چیزى نیست که آیه در صدد تایید آن بر آمده باشد. در نتیجه کثرت گرایانى16 که با استناد به این آیه سعى در اثبات دیدگاه خود دارند مطلبى را از آن برداشت کردهاند که با مفاد و محتواى خود آیه همخوانى ندارد.
پاسخ به چند پرسش
آنچه تاکنون گفتیم، ممکن است پرسشهایى را در ذهن خواننده ایجاد نماید که ناگزیریم براى تکمیل بحث و رفع ابهامات آنها را مطرح و مورد بررسى قرار دهیم. 1 - آیا این امکان وجود ندارد که بتوان، «تکثر شرایع» را هم به عنوان پیامد تحقق عادلانه امتحان الهى و هم بعنوان زمینه ساز اصل تحقق امتحان، در نظر گرفت؟ زیرا در این صورت، رخداد تاریخى واحد نسبت به واقعه دیگر هم نقش تحققى و هم وصفى، خواهد داشت. در پاسخ باید گفت در اینجا بحث بر سر نسبت سنجى بین تکثر شرایع با «دو» رویداد تاریخى است: یکى مرحله اول آزمون الهى که همه انسانها از آدم تا خاتم در آن سهیماند و دیگرى مرحله دوم این آزمون که تنها انسانهاى حاضر در ادوار چند شریعتى تاریخ دین، امکان شرکت در آن را داشتهاند. نتیجه این نسبت سنجى کارکرد دو گانه «تکثر شرایع» در نظام خلقت را روشن ساخت. براى توضیح بیشتر در این زمینه شاید لازم باشد در ابتدا به تقریر و تبیین دیدگاه یکى از مفسّران بپردازیم که ظاهراً با آنچه در باب کارکرد دو گانه تکثر شرایع مطرح شد، در تضاد است. صاحب تفسیر الفرقان ذیل آیه مىگوید: «فهذا هرطقة حمقاء ان مختلف الشرایع هى لحکمة مختلف القابلیات.... دون ما اشتهر فى الخطابات ان هذه الشرایع الخمس کالصفوف الخمس الدراسیه تتدرج القابلیات فان شرایع اللَّه فى اصولها العقیدیه و فروعها الاحکامیه لیست من العلوم الصلاحیه تتدرج فى صفوفها الدراسین...»17 «نادانى است اگر تصور شود که فلسفه اختلاف شرایع، اختلاف قابلیتها و استعدادهاى انسانها بوده است و اینکه شرایع پنجگانه همچون کلاسهاى پنجگانه مدرسه است که بر اساس قابلیتهاى دانشآموزان متفاوت مىشود. شرایع الهى در اصول عقیدتى و فروع شان از قبیل علوم اصطلاحى مدرسهاى نیست.» همانگونه که ملاحظه مىکنید مفسّر اکیداً این موضوع را که حکمت تعدد شرایع تعدد قابلیت انسانى باشد، رد مىکند، چه؛ به زعم ایشان اساساً حوزه «شریعت» و «علوم رایج مدرسهاى» از یکدیگر جداست یعنى اگر چه این علوم باید متناسب با سنوات تحصیلى دانشآموز باشد (تا تعلُّم امکانپذیر شود) ولى فراگیرى آموزههاى دینى مشمول چنین حکمى نمىشود. ایشان در ادامه تأکید مىکند: «و لو ان الحکمة فى تعدد الشرایع کما یقولون... فاین العقلیة الجامدة الخامدة للجاهلین العرب و العقلیة المتحضرة فى القرن الرابع العشر الحاضر، فهل من المفروض ان تأتینا شرعة جدیدة تناسب هذه العقلیة، ثم المکلفون فى کل الادوار الرسالیه الخمسة هم درجات فى قابلیاتهم العلمیة و العقلیة...»18 «اگر فلسفه تعدد شرایع همان باشد که مىگویند در این صورت عقل راکد و خاموش جاهلیت عرب کجا و عقل متمدن قرن چهارده کجا؟ و آیا براى ما شریعت جدید بیاید وانگهى کسانى که در ادوار پنجگانه رسالى، مکلف به پیروى هستند درجات مختلف علمى و عقلى دارند». مفسّر بر این باور است که اگر معیار اختلاف شرایع، تعدد قابلیت انسانى بود از آنجا که بین عقل عرب جاهلى و عقلانیت انسان معاصر فرسنگها فاصله وجود دارد، مىبایست شریعتى متناسب با عقلانیت مدرن امروزى نیز نازل شود در حالى که چنین امرى واقع نشده است. علاوه بر آن، از آنجا که انسانهاى یک دوره زمانى نیز با توانائىها و ظرفیتهاى متفاوت از هم زندگى مىکنند باید حتى در یک عصر ادیان متعددى وجود مىداشت ولى تعدد نزول در یک عصر، واقعیت تاریخى ندارد. بنابراین فریضهاى که تعدد قابلیات را حکمت تعدد شرایع مىداند، نمىتواند مورد قبول واقع شود. نکته قابل ذکر در مورد دیدگاه این مفسّر این است که اگر دین را بعنوان یک «امتحان» تلقى نمائیم، چنانکه خود مفسّر نیز بدان تصریح دارد:... «کما الدّین اصله ابتلاء...» تناسب و تطابق آن با آنچه قابلیتهاى «امتحان شوندگان» نامیده مىشود یک ضرورت عقلانى خواهد بود که بى توجهى بدان در نظام تشریع محال و غیر ممکن مىشود. از سوى دیگر با توجه به اینکه جز سه دین آسمانى معروف، دین دیگرى نازل نشده است باید به این نتیجه رسید که اساساً قرار نبوده فرایند نزول وحى خود را «کاملاً» با منحنى رشد قابلیتهاى انسانى سازگار نماید و این، یعنى تفاوت قابلیتها تنها به عنوان یکى از عوامل موثر در ترسیم نمودار تحول و تبدل شریعت، بوده است و بنابراین براى این که بتوانیم به تحلیل این نمودار بپردازیم مىبایست همه عوامل مؤثر در ترسیم آن را مد نظر قرار دهیم. البته مسأله را مىتوان به شکل دیگرى نیز مطرح کرد و آن اینکه: شاید مىبایست وقتى موضوع بحث ما پیرامون تطابق شریعت با قابلیت، دور مىزند، تعریف جدیدى از قابلیت مد نظر قرار گیرد که در نسبت با «دین» سامان مىیابد، تعریفى که سعى در دستیابى بدان ما را در حوزه جدیدى به نام «قابلیت دینى» وارد مىکند. با ارائه چنین تعریفى شاید بتوان به این سئوال که چرا با وجود لزوم تطبیق شریعت با قابلیت انسانى و با وجود سیر صعودى نمودار قابلیت، شیب این نمودار با شیب نمودار تبدل و تعالى شریعت یکى نیست و تبدل و گونه گونى قابلیتها بسیار بیشتر از تعداد ادیان آسمانى است، پاسخ داد. شاید دستیابى به چنین تعریفى که در آن به «قابلیت موثر در نزول دین» یا «قابلیت مرتبط با دین» پرداخته شده است، بتواند ما را در پاسخ به این پرسش نیز یارى رساند که چرا در یک عصر به رغم وجود تفاوت قابلیتها در میان انسانها، ادیان مختلف نازل نشده و پدیده چند دینى، حادثهاى منحصر در یک عصر، نبوده بلکه نتیجه توالى چند دوره زمانى است؟ در واقع این تعریف ما را به این نتیجه مىرساند که انسانهاى حاضر در یک عصر با وجود تفاوتهایى که از حیث فکرى فرهنگى، ملى و نژادى دارند همگى در وضعیت «مشابهى» از نظر آنچه که مىتوان آن را شرایط لازم براى نزول وحى نامید، به سر مىبردند. در هر صورت به نظر نمىرسد که پذیرش این مطلب که تکثر شرایع در اثر تعدد قابلیتها به وجود آمده، ناسازگارى با پذیرش نقشى تعیین کننده براى آن در حوزه امتحان انسانها در اعراض از دین سابق و پیروى از دین جدید، داشته باشد. توضیح اینکه: با نزول دین حضرت موسىعلیه السلام، انسانهاى حاضر در آن عصر در مرحله اول آزمون الهى، یعنى گزینش بین «دین» و «بى دینى» شرکت مىکردند و بعد از سپرى شدن مدت زمانى، با نزول دین حضرت عیسى، براى انسانهاى بى دین، مسیحیت حکم همان آزمون مرحله اول را داشت ولى براى یهودیان حاضر در عصر نزول انجیل، در حکم آزمون مرحله دوم بود. پس «شریعت ثانى» نازل شد چون «قابلیت دینى» انسان عصر مسیح، آن را اقتضاء مىکرد، از سوى دیگر پدیده «دو گانگى شرایع» خود مىتوانست به عنوان یک امتحان براى یهودیان معاصر مسیحیت نیز مطرح باشد در نتیجه، این پدیده اساساً داراى کارکردى دو گانه است. نکته حائز اهمیت این است که اگر ما تعدد شرایع را متاثر از تفاوت قابلیتها دانستیم، این «قابلیت» (با هر تعریفى که بتوان از آن ارائه کرد)، عنصرى «پویا» و «متحول شونده» است نه ثابت و ساکن، و شاخصه پویایى این عنصر است که تکثر ادیان و همین گونه دو گانگى نقش این پدیده را توجیه مىکند. یعنى اگر دین موسىعلیه السلام با قابلیت یهودیان متناسب بود این هرگز بدین معنا نیست که این قابلیت همچنان در یک سطح باقى مىماند و وقوع پدیده نو کیشى را در میان یهودیان غیر ممکن مىکند. 2 - با مطالعه دیدگاه مفسّران گروه نخست، ممکن است این شبهه پیش آید که مدل تحلیلى آنها از نوع رابطه بین تکثر شرایع و ابتلا، مهر تاییدى است بر ادعاى کثرت گرایان، زیرا؛ آنها تکثر شرایع را پیامد اجتنابناپذیر تعدد قابلیتها دانستهاند و به عبارتى اختلافات طبیعى و ذاتى موجود میان انسانها را عامل وقوع تکثر شرایع قلمداد کردهاند. اولین دستاورد چنین دیدگاهى عدم امکان برون رفت از حوزه دین قبلى به منظور ورود به حوزه دین جدید، براى پیروان دین سابق، خواهد بود، چه؛ هر شریعتى متناسب با قابلیت و ظرفیت انسانى عصر نزول خود تدارک شده است. دومین دستاورد آن، عدم امکان رتبه بندى ارزشى میان ادیان خواهد بود که د رواقع به نفى هر گونه رابطه طولى میان ادیان خواهد انجامید و این یعنى همه شرایع نسبت به معتقدان خود، جایز الاتباعاند. شاخصه پویایى و نوشوندگى قابلیت که در پاسخ به پرسش پیشین مورد توجه قرار گرفت، مىتواند در رفع این شبهه نیز به ما کمک کند. اگر قابلیت را به عنوان عنصرى پویا و متحول شونده، مؤثر در متکثر شدن شریعت بدانیم، باید به این نتیجه هم برسیم که براى پیروان دین سابق، تبعیت از دین جدید، نه تنها ممکن بلکه حتى عقلا و منطقاً و اخلاقاً لازم نیز هست؛ زیرا ظرفیت و قابلیت انسانهاى عصر رسالى پیشین، در یک سطح باقى نمىماند؛ بلکه مدام به سیر صعودى خود ادامه مىدهد تا اینکه با فرا رسیدن زمان ظهور دین جدید، این امکان را براى آنها فراهم آورد که خود را تابع دین جدید گردانند. البته، باید به این نکته توجه داشت که وقتى این مفسّران از تفاوت قابلیتها بحث مىکنند، این تفاوت، ما حصل مقایسه بین انسان عصر جدید با انسان عصر قدیم است. اصطلاح صاحب تفسیر الفرقان: «مدار الزمن الرسالى» کاملاً گواه بر این مطلب است که در این فضا، ما با آنچه مىتوان از آن تحت عنوان «تفاوت طولى قابلیتها»19 (در مقابل تفاوت عرضى آن) یاد کرد مواجه هستیم که در آن، انسانهاى عصر حضرت موسى و انسانهاى عصر حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم دو سر یک طیف قرار مىگیرند و نزول وحى فرایندى است که سعى در تطبیق خود با نوسانات این طیف خطى را دارد. بنابراین آنچه را مىتوان از آن با نام «ظرفیت یا قابلیت مشابه» (در درک مفاهیم دینى و توان عمل به آن) تعبیر کرد، شاخصه مشترک همه انسانهاى یک عصر رسالى نسبت به عصر رسالى پیشین مىباشد و این وجه مشترک دقیقاً همان چیزى را ایجاب مىکند که ابطال کننده ادعاى کثرت گرایان است و آن چیزى نیست جز امکان و لزوم تحول در زندگى معنوى دینداران با نزول وحى جدید. با توجه به توضیحات بالا، مىتوان به شبهه مطرح در ابتداى این بخش، این گونه پاسخ داد که هر چند مدل ارتباطى مفسّران گروه اول به دلیل عدم تطابقش با سیاق و بافت آیه مورد پذیرش قرار نگرفت، اما مىتوان آن را به عنوان یک تحلیل تاریخى - جامعه شناختى، پذیرفت و در عین حال به کثرت گرایى دینى نیز معتقد نبود. یعنى تحلیل آنها از نوع رابطه موجود بین تکثّر شرایع و ابتلا صرفنظر از دلالت یا عدم دلالت آیه بر آن، اولاً مىتواند درست باشد و ثانیاً تأیید آن هیچ گاه، اثبات دیدگاه کثرت گرایان را در پى نخواهد داشت.20 3 - سئوال دیگرى ممکن است مطرح شود مبنى بر اینکه وجود مرحله دوم آزمون الهى چگونه قابل اثبات است یعنى از کجا معلوم که اساساً چنین آزمونى در نظام تشریع برنامه ریزى شده باشد؟ در پاسخ مىتوان گفت تحلیل خود آیه بر اساس قرائن و شواهد موجود در آن، وجود آزمون مرحله دوم در حوزه دین را نتیجه داد. بنابراین، این نتیجهگیرى مبتنى بر تحلیلهاى جامعه شناختى و تاریخى نبوده است تا امکان نفى آن بوسیله دیدگاههاى متعارض با آن به وجود آید، در واقع مبنا و معیار جهت دهنده به این سیر تحلیلى، خود آیه است. بنابراین چون فضاى بحث ما یک فضاى کاملاً درون دینى است ما ملزم نیستیم براى اثبات صحت ادعاى مان مستندات جامعه شناختى یا تاریخى ارائه نمائیم همین که نتیجهگیرى ما کاملاً منطبق بر موازین تفسیرى صورت پذیرفته باشد، کافى است. در این صورت طرح این پرسش که اصلاً مرحله دومى در آزمون الهى در حوزه دین قابل تصور است یا خیر نمىتواند به عنوان یک پرسش که در صحت ادعاى مفسّرانى چون صاحب تفسیر الفرقان، ایجاد شبهه نماید مطرح باشد.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - المراغى، احمد مصطفى، تفسیر مراغى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 ق، 148/2. 2 - رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، بیروت، دار الاحیاء التراث العربى، 1423 ق، 354/7. 3 - طباطبائى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، مترجم: محمد على گرامى، قم، دارالعلم، بىتا، 401/10. 4 - مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، 401/4؛ الموصولى، رشید خطیب، تفسیر القرآن العظیم، 226/3-4؛ قرشى، سید على اکبر، تفسیر احسن الحدیث، 83/3؛ هاشمى رفسنجانى، على اکبر، تفسیر راهنما، 419/4؛ حنان لحام، تأملات فى سورة المائده، /95؛ عبدالکریم خطیب، التفسیر القرآنى للقرآن، 1110/2. 5 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن، تهران، انتشارات فرهنگ اسلام، 1401 ق، 14/6-7. 6 - همان. 7 - همان. 8 - همان. 9 - همان. 10 -همان. 11 - حوى، سعید، الاساس فى التفسیر، قاهره، دارالسلام، 1405 ق، 1392/3. 12 - ر.ک به: برهان الدین بن عمر، «نظم الدرر فى تناسب الآیات و السور»، 477/1؛ ابوالفیض الفیظى الناکورى، سواطع الهام. 152/27؛ محمد بن على بن محمد الشوکانى، فتح القدیر، 12/2؛ ابى سعید الشیرازى، تفسیر بیضاوى، 94/2؛ محمد بن محمد بن مصطفى العماوى، تفسیر ابى السعود، 488/27؛ محمود بن عمر زمخشرى، الکشاف، 640/1؛ حسین بن احمد عبدالعظیمى، تفسیر اثنى عشرى، 100/2؛ محمد الامین بن عبداللَّه العلوى، حدائق الروح و الریحان، 318/7؛ محمد رضا مشهدى، کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 4؛ محمد بن جریر طبرى، تفسیر طبرى (جامع البیان من تأویل آى القرآن)، 112/3؛ ابى طیب صدیعه البخارى، فتح البیان فى مقاصد القرآن، 445/3؛ محمد الحسینى الشیرازى، تقریب القرآن الى الاذهان، 651/1؛ مولى فتح اللَّه کاشانى، زبدة التفاسیر، 275/2؛ میر محمد کریم نجل الحاج، تفسیر القرآن الکریم، 484/1؛ عبداللَّه محمود شحاته، تفسیر القرآن الکریم، ج 14؛ امیر عبدالعزیز، التفسیر الشامل للقرآن الکریم، 967/2؛ سید حسن فضلاللَّه، تفسیر من وحى القرآن، 198/8؛ رشید رضا، تفسیر المنار، 354/7؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، 1185/3. 13 - البته لازم به ذکر است که حتى در صورت عدم وجود قرینهاى چون «فى ما اتاکم» باز هم سیاق کلام به گونهاى بود که باید بین تکثر شرایع و ابتلا بنحوى ارتباط برقرار مىکردیم که در آن جایگاه تکثر شرایع بعنوان مواد (= سئوال) امتحانى، محفوظ مىماند. درست مثل این عبارت که معلمى خطاب به دانشآموزان مىگوید: «من به شما جزوه فیزیک دادم تا از شما امتحان بگیرم»، آنچه سیاق کلام در ذهن خواننده متبادر مىنماید این است که ما با جزوه فیزیک بعنوان مواد امتحان که سئوالات فیزیک بر گرفته از آن است و به اصل تحقق امتحان مىانجامد، مواجه هستیم. این مطلب در پاسخ به کسانى که معتقدند «فى ما اتاکم» ربطى به تکثر شرایع ندارد و به آن اشاره نمىکند، مطرح شد. 14 - وجود حرف استدراک، «لکن» نیز مىتواند در آیه، بعنوان یک قرینه، مورد توجه قرار گیرد و ما را در همان مسیرى که به طرح این پرسش مبنائى و اساسى بیانجامد، قرار دهد، با این حرف به وجود مغایرت بین نظام تک شریعتى و آزمون الهى، اشاره شده است. حال این سئوال مطرح مىشود که مگر با نظام تک شریعتى نمىتوان از انسانها امتحان بعمل آورد؟ و چون پاسخ این پرسش مثبت است به این نتیجه مىرسیم که پس حتماً باید «امتحان خاصى» مد نظر باشد که نظام تک شریعتى آن را بر نمىتابد. حال این خاص بودن امتحان یا ناشى از مواد و سئوالات آن است که در نظام تک شریعتى یافت نمىشود، یا ناشى از نحوه تحقق آن است که با وجود نظام تک شریعتى امتحان به آن شکل و سبک خاص محقق نمىشود. از این به بعد باید قرائن دیگر آیه نیز به کمک ما بیایند تا بتوانیم امتحان مورد نظر آیه را شناسایى کنیم. 15 - در واقع وقتى به این نتیجه رسیدیم که باید رابطهاى به این شکل: تکثر شرایع رابتلا = سئوال ر امتحان ترسیم کنیم، آنگاه آن پرسش مهم و بنیادین که نقش مهمى در دلالت یابى آیه دارد به دو شکل مىتواند مطرح شود: الف( آن چه امتحانى است که در اصل تحقق خود به تکثر شرایع نیازمند است؟ یعنى آن چه امتحانى است که تکثر شرایع سئوال آن است؟ پاسخ: آزمون مرحله دوم که انسانها را با گزینههاى متعدد دینى مواجه مىنماید. ب( با ایجاد تکثر در حوزه شریعت چگونگه سئوالى براى انسانها در برنامه الهى طرح ریزى شده است؟ پاسخ: سئوالى سه گزینهاى که شرایع سه گانه گزینههاى انتخابى آنند؛ یک سئوال تستى سه جوابى. 16 - شاید بى مناسبت نباشد که در اینجا به نحوه برداشت یکى از کثرت گرایان از آیه، اشاره نمائیم. آنچه ما را بر آن داشت که به بیان دیدگاه این نویسنده بپردازیم این بود که عبارت «فاستبقوا الخیرات» نیز در طریقه استدلالى ایشان، نقش ایفا مىکند. «آیه 48 مائده بر این حقیقت دلالت دارد که اولاً کثرت سفرا خواست الهى است؛ چرا که «کان الناس امة واحدة» و لیکن دور زمان اقتضاء داشت که کثرت محقق شود. دیگر اینکه در این میان صحبت از مسابقه است «فاستبقوا الخیرات»، در مسابقه هم براى اینکه عادلانه باشد همه باید از شرایط یکسانى برخوردار باشند. پس از آیه استنباط مىشود که هر یک از ادیان الهى راه رسیدن به خداست، زیرا خداوند فرموده در آنچه به شما دادیم بکوشید و با هم در نیکوکارى سبقت گیرید» (گفتگو پیرامون وحدت متعالى ادیان، محمود بینا، فصلنامه هفت آسمان، سال: 1، شماره، 7/ 1) با توجه به تبیینى که از رابطه بین تکثر و ابتلا ارائه شد، باید گفت در این آیه همانطور که دغدغه نویسنده است، براى پیروان ادیان شرایط برابر در نظر گرفته شده که از آنها بقول نویسنده براى شرکت در مسابقه، دعوت بعمل آمده است، اما این برابرى شرایط آنطور که نویسنده مىگوید مقصود آیه نیست؛ چه، وقتى بر اساس مفاد آیه، از انسانها دعوت شده به دین جدید عصر خود، ایمان بیاورند یعنى اینکه قرار دادن خود در شرایط یکسان، از آنها خواسته شده است. در واقع آنها با ورود به حوزه دین جدید، خود را در شرایط مشابه یکدیگر قرار مىدهند تا اساساً شرکت در آنچه نویسنده تحت عنوان مسابقه از آن یاد کرده، معنادار باشد. 17 - تفسیر الفرقان، 14/6-7. 18 - همان. 19 - مراد از تفاوت عرضى قابلیتها، اختلافى است که بین انسانهاى حاضر در یک عصر وجود دارد؛ در واقع این تفاوت ما حصل مقایسه بین انسانهاى یک منطقه نسبت به منطقه دیگر در یک مقطع زمانى است. 20 - البته ذکر یک نکته لازم بنظر مىرسد و آن اینکه، نحوه استدلال پلورالیستها، در تبیین علت کثرت ادیان، با یکدیگر متفاوت است. در برخى از این تبیینها، به شاخصههایى چون: تمایزات فرهنگى، قومى و نژادى، در میان جوامع انسانى، اشاره شده است. ویژگى بارز این عناصر فرهنگى - ملیتى، تغیُّر ناپذیرى آنهاست. در واقع چون آنها در طول تاریخ دستخوش تطور و تحول نمىشوند و هماره به عنوان عناصرى ثابت، باعث ایجاد تنوع در جوامع انسانى هستند و از طرف دیگر چهارچوب و قالب دین منزل را تعیین مىکند، وقوع پدیده نوکیشى و گرایش به دین جدید را در میان جوامع انسانى غیر ممکن مىنمایند: «بر اساس دیدگاه هیک دلیل تفاوت ادیان وجود فرهنگهاى متفاوتى است که در برابر حقیقت، واکنشهاى متفاوتى نشان مىدهند... در همین زمینه «شوان» ادعا مىکند که تمایلات ملى و نژادى نسبت به صور خاصى از دین وجود دارد. به دیگر سخن، هر نژاد و ملیتى صورت خاصى از دین را بیشتر دوست دارد. هر تجلى الهى یا وحى براى جامعه خاصى که در آن به صورت امر مطلق در مىآید معنى دار است». (اسلام و کثرت گرایى دینى، محمد لگنهاوزن، ص 125) محمد لگنهاوزن، در رد چنین دیدگاههایى مىگوید: «براى تبیین کثرت ادیان در نظر گرفتن تفاوتهاى فرهنگى و نقشهایى که ادیان بزرگ در فرهنگهاى گوناگون ایفا مىکنند، کافى بنظر نمىرسد؛ زیرا اینگونه به قضیه نگریستن عنصر پویایى معنویت انسان و دین را نادیده مىگیرد. همچنان که تاریخ شکوفا مىشود و فرهنگها تکامل پیدا کرده و رو به زوال مىنهند، فرصتها براى درک صورتهاى مختلف الهى تبدل مىیابند». (همان، /126) ایشان در ادامه هفت دلیل براى بطلان چنین دیدگاههایى ارائه مىدهند و به طور مبسوط به شرح هر یک از آنها مىپردازند که در این جا تنها به ذکر عناوین آن دلایل بسنده مىکنیم: «این ادعا که تجلیات الهى از سوى خداوند منحصراً براى ظهور در جوامع خاصى در نظر گرفته شدهاند با واقعیات زیر سازگار نیست: 1 - کثرت فرهنگى در ادیان 2 - کثرت دینى در فرهنگها 3 - پدیده نوکیشى 4 - کلى بودن مدعیات وحیانى 5 - دعوت الهى براى پیروان ادیان دیگر براى گرویدن به دین جدید 6 - تناقضهاى اعتقادى بین ادیان 7 - تناقضهاى عملى بین ادیان (همان، /127) به دو دلیل مناسب دیدیم به بخشى از دیدگاه کثرت گرایان بپردازیم: 1 - براى اینکه مشخص شود چگونگى استدلال آنها در تبیین علت کثرت ادیان تفاوت ماهوى و مبنایى با دیدگاه مفسّران گروه اول در این زمینه دارد؛ زیرا آنها عناصرى را در جریان متکثر شدن شریعت مؤثر مىدانند که ویژگى بارز آنها ثبات و عدم تغییر است. اما وقتى این گروه از مفسّران از تأثیر «قابلیتها» در متکثر شدن شریعت سخن مىگویند، آن را به عنوان عنصرى پویا مىنگرند که از عصرى به عصر دیگر روند روبه رشد خود را طى مىکند و همه انسانهاى یک عصر رسالى، را در وضعیت مشابهى نسبت به عصر رسالى پیشین قرار مىدهد و درست به همین دلیل زمینه ساز پدیده نوکیشى مىشود. قابلیت با این مختصات وجه تمایز انسانهاى یک عصر نسبت به عصر پیشین است؛ در حالى که عناصر فرهنگى و قومى وجه تمایز یک جامعه انسانى نسبت به جامعه انسانى دیگر است. قابلیتى که باید آن را در نسبتش با دین معنا کرد و آن را قابلیت دینى نامید بمعناى ظرفیت انسانها براى فهم مراتب عالىتر دین و توان عمل به آموزههاى آن. 2 - دیگر اینکه، معلوم شود حتى اگر تحلیل مفسّران گروه اول در تبیین کثرت ادیان درست نباشد، تبیینهاى دیگر در این باب که یک نمونه از آن را متذکر شدیم، نیز داراى اشکالات فراوانىاند و دلایل بسیارى بر رد آنها اقامه شده است که نهایتاً ما را به این نتیجه مىرساند که مبانى استدلال کثرت گرایان دچار اشکالات فراوانى است.
info@