پیوستگى گزارههاى دستورى و اثباتى قرآن در حوزه اقتصاد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دیر زمانى است که رسم جامعه علمى بر این بوده است که حوزه دانش ها را از یکدیگر جدا سازد تا دانش پیراسته از داورى ها و انگاره هاى پیشینى و شخصیتى مقبولیت عام یافته، پیشرفت شتابان ترى بیابد. در اقتصاد هم مدت هاست که این تقسیم بندى، در قالب اقتصادى اثباتى Positive Economic و اقتصاد دستورى Normative Economic یا علم و مکتب رخ نماینده است. این تفکیک موجب گشته است تا بسیارى از باورهاى ارزش در قالب هاى نوین مورد بى مهرى واقع گردند و این دو جانب جداى از هم حرکت کنند و از تعامل سازنده محروم گردند. در این نوشتار به دو حوزه یاد شده تحت عنوان گزاره هاى اثباتى و دستورى پرداخته شده است. مقصود از گزاره هاى اثباتى، هر جمله قابل صدق و کذب و رد و اثبات ناظر بر واقعیت خارجى است. به عبارت دیگر گزاره هاى اثباتى حاکى از هست ها و نیست ها و گویاى واقعیت خارجى است. در مقابل، گزاره هاى دستورى از بایدها و نبایدها و ارزش ها حکایت مى کند. اندیشمندان اسلامى در خصوص گزاره هاى دستورى اسلام، یعنى احکام اسلامى، قائل به پیوستگى آن ها با گزاره هاى اثباتى شده اند که تحت عنوان مصلحت و مفسده ذاتى احکام در بحث هاى اصولى و کلامى بدان پرداخته شده است. این تحقیق بر آن است که در جاهایى که قرآن به صراحت از واقعیات خارجى در روابط على و معلولى و یا از هست ها در حوزه مسائل اقتصادى، چه در فلسفه احکام و چه در طرح استقلالى آن ها سخن مى گوید به کاوش پرداخته، و آن ها را استخراج نماید. این گزاره ها در 4 گروه گزاره هاى حاکى از تأثیر عوامل اقتصادى بر دیگر حوزه هاى فردى و اجتماعى، گزاره هاى حاکى از تأثیرات عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى، گزاره هاى حاکى از فتارهاى اقتصادى و گزاره هاى حاکى از سنت ها و قوانین عام الهى که بر مسائل اقتصادى نیز حکومت مى کنند، دسته بندى شده است.متن
آدمى در طول تاریخ حیات اجتماعى خویش، علاوه بر قوانین حاکم بر طبیعت و نظام جهان، براى خویش حریمها و قانونهایى بنا نهاده است که بازگشت آنها به عنصر اندیشه و خرد است. انسان در پرتو خرد خویش به صورت طبیعى و منطقى، نخست هستها را درک مىکند و به عینیتها توجّه مىنماید سپس قوانین و بایدها و نبایدهایى را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى خود درنظر گرفته، خود و دیگران را بدانها مىشناسد. این همه بدان معنى نیست که: 1 - انسان همواره در شناخت هستى و عینیتهاى جهان و زندگى خود به حقیقت راهیافته باشد. 2 - در تنظیم قوانین و بایدها و نبایدها، همیشه تابع خرد و شناخت باشد. 3 - در پایبندى به بایدها و نبایدها همواره بر هستها و معرفت درست تکیه داشته باشد. بلکه بدون این که بر سه زمینه یادشده، تأکیدى داشته باشیم، تنها درصدد بیان این نکته هستیم که شناخت هستى و هستها و قانونمدارى و قانونگذارى از لوازم زندگى انسان است.
تاریخچه مسأله
مسأله باید و هست در فلسفه اخلاق پس از ادعاى گسست منطقى ایندو از سوى دیوید هیوم در قرن هیجدهم و دوباره مطرحشدن آن از سوى ادوارد مور در اوائل قرن بیستم به بحثى پرجنجال تبدیل شد. شاید ازلحاظى بشود تاریخ این بحث را به همان زمان برگرداند ولى در فلسفه اسلامى نیز برابر تقسیم ارسطوئى بحثهایى وجود دارند که مىتوانند بهگونهاى پیشینه این بحث بهشمار آید. تقسیم فلسفه به حکمت نظرى و عملى، بحث حسن و قبح عقلى، مشهورات منطقى و حتى مسأله جبر و اختیار را برخى سابقه این بحث دانستهاند. مباحث مقاله ششم اصول فلسفه نیز نقطه عطفى در تاریخچه هست و باید و رابطه حقایق با اعتباریات (بهویژه در حوزه اندیشه اسلامى) بهحساب مىآید که علامه طباطبایى مطالب جدیدى را در آن عنوان کردهاند.1 استنتاج باید از هست در میان تلاشهایى که براى ارزیابى امکان استنتاج باید از هست انجام گرفته است، دوگونه جهتگیرى وجود داشته است. برخى از این تلاشها درپى آن بودهاند که بدون آنکه از پیش به تحلیل مفاهیم اخلاقى بپردازند و از نظریه خاصّى در اینخصوص دفاع کنند، به ارزیابى این مسأله بپردازند. اما دیگر تلاشها با نگاهى عمیقتر و واقعبینانهتر، در چارچوب نظریههاى مختلف مربوط به تحلیل جملهها و مفاهیم اخلاقى امکان یا عدم امکان این استنتاج را مورد بررسى قرار دادهاند. این گروه معتقدند بدون استفاده از تحلیل مفاهیم و جملههاى اخلاقى، نمىتوان به امکان یا عدم امکان ارتباط جملههاى اخلاقى و غیراخلاقى پرداخت؛ زیرا تا معنا و مفهوم آنها روشن نباشد، سخن از امکان استنتاج یا عدم امکان آنها بىحاصل است و نشان مىدهند کسانى چون سرل، گیورث و بارتلى که به ظاهر از تحلیل مفاهیم و جملهها شروع نکرده بودند در نهایت از آن استفاده کردهاند. نظریههاى مختلف درباره مفاهیم و جملههاى اخلاقى را مىتوان بهصورتهاى گوناگون تقسیم کرد. اما معروفترین و بهترین آنها تقسیم به توصیفى و غیرتوصیفى است. معتقدان به نظریه توصیفى Descriptive براى جملههاى اخلاقى ویژگى خبرى و گزارش از واقع قایل هستند. بیشتر معتقدان به نظریههاى توصیفى به وجود شکاف منطقى بین باید و هست اعتقادى ندارند و براساس تحلیلهاى مختلفى که عرضه مىکنند، استنتاج باید از هست را ممکن مىدانند. در مقابل نظریههاى توصیفى یا شناختى، نظریههاى غیرتوصیفى یا غیرشناختىاند که به شکاف منطقى بین باید و هست اعتقاد دارند. همه این نظریهها در انکار این که نقش جملههاى اخلاقى، اطلاعدادن از چیزى یا توصیف آن است مشترکند. این انکار از اعتقاد به دو حکم اساسى ریشه مىگیرد: اول عقیده به اینکه احکام اخلاقى محرک انجام کارى هستند. دوم اینکه هیچ حکم معرفتى خالص درباره عالم خارج نمىتواند محرک انجام کارى بشود، پس احکام اخلاقى نمىتوانند فقط گزارشگر امور واقع باشند بلکه اخلاقىبودن آنها به چیز دیگرى از قبیل بیان احساسات و یا امر و توصیه بستگى دارد. مسأله باید و هست در محدوده دیدگاههاى غیرتوصیفى امکان وجود دارد. به اینصورت که مىتوان گفت بایدها در یک طرف و هستها در طرف مقابل قرار دارند و در بین آنها شکافى وجود دارد که نمىتوان از علم به یکى دیگرى را فهمید.2
قرآن و مسأله باید و هست
هرچند نمىتوان انتظار داشت که نگاه قرآن به مسأله باید و هست مانند نگاه متکلمان یا فلاسفه اخلاق باشد؛ زیرا رسالت قرآن، پرداختن به مقولههاى معرفتى و عملى درخور کتاب آسمانى است و مجال آن ندارد که دغدغههاى ریز تجربى بشر را بهصورت موضوعى مورد داورى قرار دهد. بنابراین، اساساً بحثى تحتعنوان رابطه باید و هست را در قرآن بهطور مستقیم و صریح نمىتوان یافت، ولى از لابلاى مطالب قرآن مىتوان نمونههایى یافت که نظریه گسست منطقى باید و هست را مورد تأیید قرار دهد و براساس آن نظریه سخن گفته باشد یا بهعکس نظریه نشأتیابى بایدها از هستها را بنمایاند. علاوه بر این مطالعه کتابهاى آسمانى بهویژه قرآن - که نابترین آنهاست - این باور کلى را شکل مىدهد که مهمترین هدف این کتابها ارائه هستىشناسى و جهانبینى درست و واقعگرا و تبیین قوانین و وظایف و مسئولیتپذیرى انسان (ایدئولوژى) است. که بخش اول نظریه هستها و بخش دوم نگاه به بایدها دارد. گویا این نکته مورد انکار اهل تحقیق نیست، ولى این که آیا در قرآن بایدها بر پایه هستها پىریزى شده و تکالیف بهصورت منطقى از هستىشناسى قرآن نتیجهگیرى شده یا اینکه رابطه منطقى بین هست و باید مورد توجّه نبوده است از مسایلى است که نیاز به تأمل و دقت دارد. هرچند در برخى از آیات قرآن، پس از طرح توحید و هستىشناسى توحیدى، هیچ بایدى بر آن استوار نشده است اما در برخى از آیات به روشنى این ترتیب و تفریع دیده مىشود و هرچند این ترتیب و تفریع، حکایت از یک استنتاج مربوط به قضایاى منطق صورى نداشته باشد اما نوعى ترتیب طبیعى و متعارف را مىرساند که براى آن، یک قانون و باید عقلى عام است. «انّنى انا اللَّه لااله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذکرى» (طه/14) (اى موسى)، منم، مناللَّه، معبودى که جز من معبودى نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز بهپا دار» در این آیه مسأله پرستش و اقامه نماز بهعنوان یک باید، مترتب است بر یگانگى معبود که یک هست بهشمار مىآید. برخى دیگر از آیات قرآنى در این زمینه و با همین لحن وجود دارد: انبیاء / 25، مریم / 65، یونس / 3، غافر / 13، انعام / 10 تا 103، مریم / 36، زخرف / 43، انعام / 153 و 155، انبیاء / 92، حج / 1، هود / 123. دستهاى دیگر از آیات، آیاتى هستند که پس از بیان حقایق جهان، بهگونهاى مستقیم انسانها را به دینگروى، ایمان، عبادت یا انفاق و... امر مىکند، آیاتى از سوره مبارکه روم (20 تا 31) نمونهاى بسیار روشن از این دسته آیات هستند از آن جمله مىخوانیم: «کذلک نفصّل الایات لقوم یعقلون. بل اتّبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم فمن یهدى من اضلاللَّه و مالهم من ناصرین. فاقم وجهک للدین حنیفاً... و اتّقوه و اقیمواالصلاة و لاتکونوا منالمشرکین». روم/28-31 «اینگونه آیات خود را براى مردمى که مىاندیشند، به تفصیل بیان مىکنیم بلکه کسانى که ستم کردهاند بدون هیچگونه دانش، هوسهاى خود را پیروى کردهاند. پس آنکسى را که خدا گمراه کرده چه کسى هدایت مىکند؟ براى آنان یاورانى نخواهد بود، پس روى به دین آورده درحالى که حقگرا و جویاى حقباشى... و از او پروا بدارید و نماز برپا کنید و از مشرکان نباشید و...».
جمعبندى
یک. روش قرآن در استدلال مانند روش معمول و متعارف خردمندان و مخاطبان بشرى است. در بسیارى از بیانها و استدلالها، بخشى از قضیه را به درک و فهم مخاطب وامىنهد. چنان که وقتى در عرف عاقلان گفته مىشود این راه خطرناک است باید از گامنهادن در آن راه پرهیز کرد، این سخن کامل بهحساب مىآید. البته عرف عقلا نیز خود آگاه یا ناخودآگاه این نظریه منطقى را گردن نهادهاند ولى درخصوص این عبارتها مىدانند که مقدمه دوم که کبراى قضیه را تشکیل مىدهد، به دلیل عقلىبودن و بدیهىبودن یا پذیرفتهبودن در متن عبارت نیامده و گوینده در رساندن مراد خویش، به ذهن و فهم مخاطب تکیه کرده است. در قرآن نیز در بسیارى موارد، کبراى کلى قضایا یادنشده و به فهم مخاطب اکتفا شده است. دو. درست است که الزام در قضایا و نتایج الزامى در گرو قضایاى اخلاقى است ولى نباید غافل ماند که صغراى این قضایا نقش جدى در شکلگیرى نتیجه دارد و بدون صغرى نتیجه بهدست نمىآید. نقش «صغرى» در قضایایى که با ترکیب عناصر از جهانبینى و ایدئولوژى مىخواهند اصلى یا ارزشى ایدئولوژى را ثابت کنند بسیار تعیینکننده است؛ چه اینکه کبرى مىتواند مورد توافق چندین جهانبینى باشد، صغرى در حوزه ویژه هر جهانبینى نقش تعیینکنندهاى ایفا مىکند و موضوع الزام را فراهم مىسازد. بنابراین، جهانبینى در هر ایدئولوژى نقش دارد هرچند که این نقش در تعیین متعلق الزامات کلى باشد.3
نگاهى به اقتصاد اثباتى و دستورى و حوزه ارزشى اقتصاد
شکلگیرى اقتصاد اثباتى و دستورى
تا اواسط قرن نوزدهم انتزاعات نظریه اقتصادى، ذهن ناآگاه را به سوى تضادى شدید سوق داده بود و ذهن سعى کرد با ایجاد تمایز خود را از آن رهاسازد و تمایز بین اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى یا بین اقتصاد بهعنوان علم و اقتصاد بهعنوان فن ایجاد شد. هدف آشکار این تفکیک جداکردن نظریه اقتصادى صرف (نظریه ارزش) از پیشنهادهاى مربوط به خط مشىهاى علمى بود، اطمینان تعیین و وضوح و تمایز دکارتى فقط به نظریه اقتصادى نسبت داده مىشدلا حتى وقتى توصیهها و پیشنهادهاى مربوط به خط مشى و سیاست اقتصادى چیزى جز برگردان نظریههاى اقتصادى (که معمولاً بهطور نمادى یعنى به زبان جبرى بیان مىشود) به زبان رایج نبود آنها را نامطمئن مىپنداشتند و موقتى و ناقص. براى حفظ خلوص علم اقتصاد، اقتصاددادن متکفل این امر شد که قضایاى اثباتى نظریههاى اقتصادى را از تجویزهاى دستورى کاملاً جدا سازد که منگر و سایر اقتصاددانان اینگونه تجویزها را که بیشتر متوجه ارائه سیاست و خط مشى اقتصادى بودند در حوزه اقتصاد علمى یا دستورى جاى دادند.4 در تقسیمبندى اقتصاد به اثباتى و دستورى بحث بیشترى بر این امر متمرکز بوده است که امکان وجود یک اقتصاد آزاد از داورىهاى ارزشى و سپس محدودیتهاى آن بررسى شود و به هیچوجه سعى نشده است که علت بروز این دودستگى تشریح شود. تقابل میان اقتصاد اثباتى و دستورى یا نظرى و عملى براى پایهگذاران اقتصاد سیاسى امرى ناآشنا بود اما یک نسل بعد از ریکاردو، فرآوردههاى اقتصادى از نتایج عملى، خودمختارى یافتند و وسایل در مسیر پویایى خود، مستقل از اهداف شدند تا اینکه در زمان والراس تناقضى فوقالعاده پدید آمد و تلاشهایى که براى رهایى از این تناقض انجام شد به ظهور تمایز بین علم و فن انجامید. این تناقض آن بود که یافتههاى نظریه اقتصادى جایى براى توصیه سیاستهاى اقتصادى باقى نمىگذاشت و عجیب اینکه تجزیه و تحلیل نیاز به اقتصاد و اقتصاددانان را کاهش داد. اقتصاددانان عقیده داشتند که حقایق اقتصادى و واقعیتها در نظریه اقتصادى منعکس شدهاند. در ضمن معتقد بودند که حقایق اقتصادى ازلى و تا ابد حقیقى هستند. علاوه بر اینکه کلیه حقایق اقتصاد مارژینالیست، نشاندهنده جهانى با نظم الوهى بود. جهانى با تخصیص بهینه منابع، عدالت در توزیع و دنیایى با حداکثر تولید و حداکثر رضایت مصرفکننده. باید گفت که واقعیت این نتایج هرگز شناخته نشده، و ساختههاى صرفاً ذهنى بودند که هیچ ربطى با واقعیت نداشتند. شناخت ناقص ریشههاى معرفتشناختى اقتصاد، اقتصاددانان را وادار ساخت که به این نتایج بهعنوان بازتاب فکرى سازمان موجود فعالیت اقتصادى بنگرند ولى اکنون که واقعیت داراى نظمالهى شده بود، دیگر ارائه خط مشى اقتصادى چه معنایى مىتوانست داشته باشد. مسأله تفکیک اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى سابقهاى دیرینه دارد. عدهاى ایندو را شاخههاى یک علم مىدانند در حالىکه عدهاى دیگر اصطلاح علم دستورى را مفهومى متناقض بهحساب مىآورند. تاکنون اقتصاددانان معانى و مفاهیم بسیار متنوعى براى این دو اصطلاح درنظر گرفتهاند که این مفاهیم متنوع، خود پیدایش دیدگاههاى مختلفى را موجب شدهاند. با اینحال، آنچه مسلم است این است که ویژگىهاى اقتصاد تحققى بهطور عمده عبارتند از: 1 - جدابودن از تفکر متافیزیکى 2 - مبتنىبودن بر واقعیات قابل درک 3 - احتمالىبودن صحت آن 4 - غیراخلاقى و غیرسیاسىبودن مسائل آن 5 - داشتن جنبههاى توصیفى 6 - عملىبودن، عینىبودن، کارایى داشتن، قابل اثباتبودن و اطمینانآورى آن. ویژگىهاى هم که بهطور عمده براى اقتصاد دستورى درنظر گرفته مىشود، بهطور خلاصه عبارتند از اینکه این اقتصاد بیشتر شامل قواعد ارزشى و معیارهاى استانداردى است که در مقایسه با اهداف صریحاند و کاربرد آنها بیشتر ارزشیابى و ارزشگذارى سیاستهاى اقتصادى و نیز وسایل و فنون نیل به اهداف معین است.
دشوارىهاى جداسازى علم اقتصاد از ارزشها
درحال حاضر، علم اقتصاد با حذف جایگاه ارزشها در نظامهاى روششناسى، دچار مشکلات و نابسامانىهاى بسیارى شده است. یکى از این مشکلات، شناخت ماهیت عینیت اقتصادى است که خود، زمینههاى پرسشهاى دیگرى را بهوجود آورده است از جمله: آیا ارزشها در عینیت اقتصادى موجودند یا خیر؟ اگر وجود دارند پس چگونه است که بدون ملاحظه آنها مىتوان عینیت را بهطور کامل بررسى کرد؟ و اگر وجود ندارند. پس منشأ پدیدههاى عینى و موضوعات اقتصادى از کجاست و چگونه پدیدار مىشوند؟ در اینجا، عدهاى از اقتصاددانان، ضمن اعتراف به وجودشان، آنها را خارج از حوزه علم اقتصاد مىدانند و تأثیر آنها را صرفاً در «باید»هاى سیاستگذارى اقتصادى مىپذیرند. عدهاى دیگر کمى جلوتر مىروند و آنها را جزء اقتصاد تحققى بهعنوان یک «هست» اقتصادى مىپذیرند و به اصطلاح نسبت به آنها رجوع خواهند کرد. با این استدلال، لطمهاى به روشنشناسى تحققى تحلیلهاى مکانیستى اقتصاد وارد نخواهد آمد. مشکل دیگر علم اقتصاد ازنظر روششناسى، مسئله قضاوت ارزشى است. یعنى آیا این امر که در اقتصاد، محقق خود موضوع تحقیق است، با تجربىبودن این علم و عینیت علمى آن سازگار است؟ و آیا با این ترتیب مىتوان اصل آزادى از ارزش را حفظ کرد؟ آیا امکان دارد که مبناى اطلاعات و معیار گزینش محقق، با توجّه به هدفى خاص و معیار ارزشى صورت پذیرفته باشد؟ و از همه مهمتر اینکه آیا میان قضاوت ارزشى اقتصاددان و رجوعهاى ارزشى او ارتباط منطقى وجود دارد یا نه؟ یکى دیگر از مشکلات اساسى علم اقتصاد، مسئله انسان اقتصادى است. انسان اقتصادى که جاناستوارتمیل آن را بهعنوان پایگاه نظرى اقتصاددانان مطرح کرده است، اکنون با سئوالى جدى مواجه شده است. مفهوم انسان اقتصادى عقلایى براساس چه دیدگاه و بینش فلسفى معرفى و انتزاع شده است؟ آیا معیار تعیینکننده رفتار عقلایى دلخواه است؟ یک انسان اقتصادى جعلى تا چه حدود در تبیین عملکرد انسان واقعى و عینى موفق است؟ برنامههاى اقتصادى با مادى تصورکردن انسان و ندیدن انگیزههاى معنوى و ارزشهاى انسانى، چه سمتگیرى خواهند داشت؟ و... خلاصه بسیارى پرسشهاى دیگر که همگى به این نکته اساسى بازمىگردند که آیا آنچه امروز به «علم اقتصاد» معروف شده، از اصول و مبانى روششناسى تجربى برخوردار است و آیا معیار علمىبودن یا نبودن نظریات اقتصادى، این است که آنها صرفاً و لزوماً قابلیت سنجش تجربى داشته باشند؟5 اقتصاد چنانکه در ذهنهاى ما وارد کردهاند فاقد احکام ارزشى نیست و همچنین اسلام از مفاهیم اثباتى درباره واقعیتهاى اقتصادى نیز خالى نمىباشد. و لذا محتمل است که با جایگزینکردن احکام دستورى اسلامى بهجاى احکام دستورى غیراسلامى و با درنظرگرفتن واقعیتهاى اقتصادى که تاکنون بشر تحتعنوان مفاهیم اثباتى اقتصاد شناخته است (و واقعاً از ارزشها خالى است) به اضافه ذخیره مفاهیم اثباتى اقتصادى اسلامى به نتایج قابلقبولى برسیم.
گزارههاى اقتصادى اثباتى در قرآن
گاه یک رفتار اقتصادى، افزون بر اثر اقتصادى، آثار دیگرى نیز دارد. براى مثال یک عمل اقتصادى ممکن است علاوه بر آنکه بر معاش انسان اثر مىگذارد، بر روح وى نیز تأثیر بگذارد و در حوزه روابط سیاسى، اجتماعى یا فرهنگى نیز آثارى داشته باشد. خداوند متعال در تنظیم عناصر اقتصادى تمام آثار و ابعاد یک رفتار یا رابطه اقتصادى را درنظر گرفته است و این عناصر را چنان تنظیم کرده است که نه تنها اهداف اقتصادى برآورده شود، بلکه با اهداف سایر نظامها و نیز هدف نهایى همه نظامهاى اسلامى هماهنگ باشد. از آنسو نیز چنین است، یعنى گاهى یک رفتار یا رابطه سیاسى اجتماعى یا فرهنگى آثار اقتصادى نیز دارد. خداوند متعال در تنظیم نظامهاى دیگر نیز به آثار اقتصادى آنها توجّه داشته است، آن روابط را درحد امکان چنان تنظیم کرده است که آثار سوءاقتصادى نداشته باشد. این همخوانى و همآهنگى بین نظامهاى اسلامى نیز از ویژگىهاى حیرت برانگیز نظامهاى اسلامى است که آن را از سایر نظامها، ممتاز مىسازد و بر فرا مادى بودن پدید آورنده آن گواهى مىدهد. این مسئله سبب شده است که گاه نتوانیم براى یک الگوى اقتصادى یا فرمان الهى در حوزه اقتصاد، توجیه اقتصادى بیابیم که ممکن است علت یک الگو یا دستور آثار مثبتى باشد که در سایر حوزههاى اجتماعى و فرهنگى و غیره پدید مىآورد. در متون الهى، در تعدادى از آیات و روایات، شریعت مقدس، با اشاره به ویژگىهاى رفتارى انسان و یا یک گروه خاص، به نحوه عملکرد و یا مواجهه آنان با مسائل اقتصادى پرداخته است که دقت و در نظر داشتن آنها مىتواند دستمایه مناسبى جهت تحلیل و مطالعه رفتارهاى انسانى مؤثر بر حوزه اقتصاد در اختیار قرار دهد. مطالعه و بررسى اینگونه ویژگىهاى رفتارى از اهمیّت و ظرافت بیشترى برخوردار مىگردد اگر اتصال این منابع به مصدر وحى و علم لایزال الهى و دوربودن از هرگونه خطا و اشتباه، درنظر گرفته شود. توضیح و تبیین مسائل مرتبط با حوزه اقتصاد گاه مىتواند از طریق ارائه یک قانون و سنت عام صورت پذیرد. بدینصورت که با عرضه یک قانون و جریان ثابت که علاوه بر اقتصاد بر دیگر حوزههاى جامعه انسانى نیز حاکم باشد، مىتوان به روابط و تقابلاتى در این حوزه دست یافت. خداوند متعال در قرآن کریم در موارد متعددى با معرفى اینگونه سنتها و قواعد عام کلى، انسانها را در تنظیم نظامها و فهم دستورات الهى بدین سنتها رهنمون ساخته است. تطبیق و تسرى این قوانین به حوزه اقتصاد خود بیانگر نوعى تأثیر بین مقولات اقتصادى و دیگر مقولههاى انسانى و یا غیرانسانى مىباشد. با توجّه به توضیح فوق نتایج استقصاى خود را در زمینه گزارههاى اقتصادى اثباتى در قرآن در چهار گروه زیر تقسیم مىکنیم و به اختصار بهنحوه دلالت هر کدام اشاره مىکنیم. دلالت بسیارى از آیات بر گزارههاى مربوطه، دلالتى صریح و آشکار است و با ترجمه سادهاى از آیه مىتوان بدان رسید و ما نیز به همین اندازه بسنده مىکنیم. اما در مواردى که برداشتى از آیه ما را به مضمون یک گزاره رسانده است، با توضیحى مختصر راجع به آن مىپردازیم. 1 - گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل اقتصادى بر دیگر حوزههاى فردى یا اجتماعى. 2 - گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى. 3 - گزارههاى حاکى از رفتارهاى اقتصادى. 4 - گزارههاى حاکى از قوانین و سنّتهاى عام الهى که بر مسائل اقتصادى نیز حکومت مىکنند.
گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل اقتصادى بر دیگر حوزهها
نقش دارائىها در قوام زندگى اجتماعى
- «ولاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعلاللَّه لکم قیاماً» (نساء/5) - «هى (الدنانیرو الدراهم) خواتیماللَّه فى ارضه جعلهااللَّه مصلحة لخلقه و بها تستقیم شؤونهم و مطالبهم».6 توضیح: از این آیه استفاده مىشود هرچند مال متعلق به شخص سفیه است ولى تا وقتى به رشد کامل نرسیده باشد، حق جامعه نسبت به آن مال ایجاب مىکند که مال را مستقیماً به دست او ندهند. زیرا خداوند مال را براى حفظ و قوام جامعه، به همه مردم داده است. در این میان سهمى که جامعه نسبت به اموال بهطور مطلق دارد تا حدى است که هرگاه تصرفات مالک خصوصى نسبت به حفظ و بهرهورى و رشد اقتصادى آن، تأمین کافى نداشته باشد و نتوان تدبیر و سیاست معقول در هزینه آن را تضمین کرد، وظیفه اولیاء ایجاب مىکند که نگذارند حق تصرف آن در جامعه تضییع گردد. شاید اینکه در آیه 5 سوره نساء اموال به اولیاء که نمایندگان جامعهاند نسبت داده شده (اموالکم) نشاندهنده آن است که حق افراد در مالکیت خصوصى هیچگاه نباید با حق جامعه در تضاد و تزاحم باشد. علامه طباطبایى در ذیل آیه اینخصوص آوردهاند: «اموال در اموالکم از آنرو اضافه به کم یعنى اولیاء مورد خطاب قرار گرفته است که مجموع مال و ثروت موجود در دنیا از آن مجموع مردم دنیاست و این مصلحت عمومى است که قسمتى از اموال مخصوص افرادى خاص باشد. بنابراین، مردم باید بدانند یک جامعه بیشتر وجود ندارد و همه اموال از آن همه افراد است و هر فردى مسئول حفظ اموال است. و نمىتواند آن را به دست افراد ضعیف و سفیه که قادر به تدبیر آن نیستند (مانند صغیر و مجنون) بسپارد... این حقیقت قرآنى براى احکام و قوانین مهمى در اسلام یک اصل کلى مىسازد و آن اینکه مال در حقیقت از آن خداست و آن را مایه قوام و معاش مردم قرار داده است و در انحصار هیچ شخص خاصى محدود ننموده است تا بتواند روى آن قوانینش را به اجرا درآورده بلکه اجازه داده است ملک خصوصى ازطریق وراثت، حیازت، تجارت و غیره واقع شود ولى مشروط به اینکه تصرفکننده عاقل، بالغ و رشید باشد. علاوه بر اینها اصل مهمى که باید رعایت شود این است که تنها شرط مصرف در مصالح خصوصى در وقتى است که حفظ منافع و مصالح عمومى رعایت گردد امّا در صورتى که مصالح عامه با تصرفات خصوصى تزاحم پدید آورند مصلحت اجتماعى بدون تردید مقدم است که از این اصل مىتوان فروع بسیارى را استخراج نمود.7 بنابراین، بهراحتى مىتوان دریافت که تعالیم اسلامى بر این مطلب تأکید دارند که تصحیح و تثبیت شئون زندگى بستگى زیادى به وضع پول در جامعه دارد. بهطورى که تقریباً مىتوان گفت هیچ یک از امور جامعه بىارتباط با مسائل پولى و اقتصادى نیست. البته باید توجّه داشت که اقتصاد و پول نمىتواند تمام مسائل را حل کند و لذا نمىتوان آن را مبنا و شالوده زندگى آدمى فرض کرد و گرهگشاى همه مشکلات تصور نمود. اموال و ثروت ملت اگر بخواهد به شکل صحیح خود در جامعه گردش نداشته باشد، قوام جامعه تضعیف شده و جامعه دچار مشکلات اقتصادى و غیراقتصادى فراوان خواهد گردید و امور و مسائل جامعه از استقامت و استوارى لازم برخوردار نخواهد بود.8
رباخواران گرفتار عدم متعادل
«الذین یأکلون الربا لا یقومون الاّ کما یقوم الذى یتخبّطه الشیطان من المسّ ذلک بانّهم قالوا انّما البیع مثلالربا...» (بقره/275) علامه در تفسیرالمیزان مىفرماید: خبط به معناى راهرفتن متزلزلانه و غیرمستقیم است و تعبیر قیام در آیه نیز اشاره به نحوه زندگى و معیشت در دنیا دارد همانطور که در آیات دیگر براى معنایى مشابه تعبیر به قیام شده است. مثل: «لیقومالناس بالقسط» (حدید/25) و یا «و ان تقوموا للیتامى بالقسط» (نساء/127)، «ان تقومالسماء و الارض بامره» (روم/9(25 آیه وضع مغزى و عصبى افراد رباخوار را )و یا وضع مجتمعى را که اقتصاد آن مبتنى بر رباخوارى است( با تمثیل بارزى بیان مىنماید اینها مانند دیوزدگانى هستند که به پاى عقل و اراده خود نمىتوانند برخیزند و برقرار باشند، این اختلال و ناموزونى در اعمال و حرکات از این ناشى شده است که ربا را مانند بیع یا دیگر عقود مىپندارند.10 علامه طباطبایى با توجّه به معناى لغوى خبط و با نگاهى بر دیگر تفاسیر نکات زیر را از آیات استخراج نمودهاند. 1 - مراد از قیام مسلطبودن بر زندگى و امر معیشت است. 2 - منظور از خبط اشاره به قیام رباخوار در زندگیش است که در امر معاش خود همانند جنزدهاى که خوب را از بد تشخیص نمىدهد رفتار کند. 3 - علت عدم اعتدال رباخوار و حرکات دیوانهوارش بریدن از خدا و هدف قراردادن لذایذ مادى و مفتونشدن در برابر ثروت و سودپرستى است.11 شهید مطهرى نیز با برداشتى شبیه تفسیر علامه طباطبایى بیان مىدارد که مفاد آیه این است که رباخوار، در امر معیشت خود مانند مردمى قیام دارد که تحتتأثیر وساوس شیطانى است و لایشعر گردیده است.12 همانگونه که از نظرات بزرگانى چون علامه، مرحوم طالقانى و شهید مطهرى برمىآید، انسانهاى رباخوار از نوعى عدم تعادل، بىثباتى و تزلزل در زندگى رنج مىبرند، حال برخى این عدم تعادل را صرفاً یک حالت روانى، و نوعى عدم اختلال و ناموزونى در اعمال دانستهاند و برخى با گسترش دامنه مفهومى خبط شیطان، از عدم تعادل و بىثباتى در وضعیت اجتماعى و اقتصادى یک جامعه رباخوار خبر دادهاند. بهویژه اگر شروع آیه را که با «الذین» مىباشد دلیلى بر یک حکم اجتماعى و گروهى بدانیم، برداشت دوم ملموستر مىگردد. بدینمعنى که جامعهاى که رباخوارى در آن رواج دارد، و امرى شایع و مقبول همگان شده است، از یک حالت بىثباتى، شکننده برخوردار مىشود که مىتواند جامعه را به سمت نابودى و ناهنجارىهاى فراوان سوق دهد. اشاره دیگر گزارههاى اثباتى در بحث ربا، این حالت عدم تعادل را شفافتر مىسازد، از قبیل اینکه، ربا موجب کمشدن خیرخواهى اجتماعى، کمرنگشدن انگیزههاى نوعدوستى، تقویت سودپرستى در دلهاى مردم، ایجاد بىرغبتى به فعالیتهاى اقتصادى سودمند مىشود.
تأثیر اقتصاد ناسالم بر بحران اجتماعى
«یا ایّها الّذین آمنوا لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الّا أن تکون تجارةً عن تراض منکم و لاتقتلوا انفسکم». (نساء/29) «و لاتقتلوا انفسکم» بعد از نهى از معاملات فاسد آمده است و از آن مىتوان استفاده کرد که اموال در جامعه ارزش بنیادى دارد و گردش آن اگر به صلاح و خیر جامعه باشد، حیات جامعه را تضمین مىکند و استفادههاى نامشروع و غیرقانونى از آن جامعه را به هلاکت مىافکند و خداى بزرگ از مهر و لطفى که بر مردم دارد، آنان را از سوء تصرف در اموال بازمىدارد تا منجر به هلاکت آنان نشود و این ما هستیم که باید بدانیم، خداوند را در این محدود کردنها سهم و نصیبى نیست. (و هر چه هست سود جامعه و نفع واقعى خود ما است). نکته جالبتوجّه آن که تعبیر قرآن آن است که «خودتان را نکشید» گو اینکه روابط ناسالم اقتصادى نوعى انتحار اجتماعى است یعنى چنین جامعهاى با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مىکشاند. شاید بررسى دقیق بسیارى از اقتصادهاى ناسالم این حقیقت تلخ را براى ما واضحتر بنمایاند.13
تأثیر عدالت در توزیع بر گردش سرمایه
«ما أفاءاللَّه على رسوله من أهل القرى فللَّه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابنالسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم». (حشر/7) بررسى در مورد آیه سوره حشر و تعلیلى که در آیه آمده است، نشان مىدهد که علت منصوص قابل تعمیم بوده و در انفاقات مالى و مسائل مالى بهنحو عام مىتوان به این حکم استناد کرد و آیه فقط مخصوص انفال نمىباشد. لذا از مفاد این آیه استفاده مىشود که در حاکمیت اسلامى نباید انحصارات بهوجود آید و عده خاصى از مردم تولید، توزیع یا مصرف را با وجود داوطلبان دیگر به خود اختصاص دهند و دیگران را از شرکت در فعالیتهاى اقتصادى بازدارند، بلکه مىتوان گفت این عده خاص اگر دولت هم باشد ممنوع است؛ زیرا دولت نمىتواند بدون ضرورت، عملیات اقتصادى و بازرگانى را به خود اختصاص دهد و درآمدهایى را از دیگران منع کند مگر وقتى که از ناحیه عدم سلطه دولت خطراتى متوجه جامعه شود. لذا وجود مالیاتهاى اسلامى براى آن است که مىتواند مانع انحصار ثروت و گردش آن بین یک عده ثروتمند گردد. در این زمینه سیدقطب در تفسیر خود مىگوید: «این آیه نشانگر قاعده اقتصادى مهمى است که جنبه مهمى از پایههاى نظریه اقتصاد اسلامى را نشان مىدهد. مالکیت خصوصى در این قانون با اینکه محترم شمرده شده است ولى محدود به این است که مال بین ثروتمندان با تناوب در گردش نباشد و فقرا از دسترسى به آن محروم نباشند، هرگونه قانونى که مالى را انحصاراً در سلطه ثروتمندان قرار دهد، قانونى برخلاف اقتصاد اسلامى است و در روابط اقتصادى نیز خلل وارد مىسازد و کلیه پیوندها و معاملات در جامعه اسلامى باید طورى تنظیم گردد که منتهى به این وضع نشود.14 قرآن با مذموم دانستن گردش انحصارى اموال در دست عدهاى مخصوص، عدالت در توزیع ثروت و درآمدها را راهى براى عدم تحقق تداول ثروت در دست سرمایهداران معرفى مىکند.
فقدان اعتدال در هزینه عامل تنگدستى و فشار روحى
«و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً.» (اسراء/29) «والّذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواماً.» (فرقان/67) انفاق مال به کارگرفتن یا هزینهکردن آن در مصارف شخصى و اجتماعى است. در این هزینهکردنها هرگاه رعایت حد و مرز لازم صورت نگیرد و از حدمعقول تجاوز کند، آن را اسراف مىگویند و هرگاه کمتر از حدلازم و متعارف باشد آن را اقتار و امساک گویند. هزینهکردن اگر در حداعتدال نباشد و کمتر از حدتناسب و یا بیشتر از حدتناسب باشد موجب فشارهاى اقتصادى و روانى مىگردد. و از آنسو اعتدال موجب قوام مىگردد. قوام در حقیقت همان توازن اقتصادى است که باید طبق تشریع صورت گیرد. باید این تعادل و موازنه در همه زمینههاى تولید، توزیع و مصرف، طورى طراحى شود که با توجّه به ویژگىهاى مکتبى و اولویتها، خطوط کلى اقتصاد اسلامى در جامعه مشخص گردد. در اینجاست که براى تأمین یک اقتصاد سالم و روبهرشد در سطح جامعه رعایت تعادل در رابطه بین درآمدها و هزینهها امرى اجتنابناپذیر است. تعادل مقصود اسلام صرفاً در موازنه هزینهها و درآمدها نیست؛ بلکه در این است که تنظیم بودجه تنها براساس اولویتها و ارجحیتهاى منطقى و ارزشى باشد و با صرفهجویى از هزینههاى غیرضرورى، از همان دیدگاه جلو کسرى بودجه و تورم داخلى گرفته شود و با تولید داخلى ارز لازم براى مبادلات خارجى تأمین گردد. از سویى دیگر، انگیزه مصرف از دیدگاه اسلام، رفع نیاز واقعى انسان در تأمین معاش با رعایت میانهروى و موقعیت زمانى و مکانى است. توضیح اینکه مردم بهعنوان عیال خداوند و امانتداران اموال وى، باید این اموال را در همان راهى که غرض اصلى خلقت آنها است، مصرف کنند. یعنى از این اموال براى رفع حاجات معاش خود بهره گیرند. بنابراین، استفاده بیش از حدنیاز، مصرف در غیر موردنیاز، اتلاف مال قابل استفاده و بد استفادهکردن همه از مصادیق اسراف و تبذیر است. نیاز، هم اقلام مصرفى، هم حد مصرف و هم کیفیت مصرف را معین مىکند. از اینرو، حضرت امیرعلیه السلام مىفرماید: «اعطاءالمال فى غیر حقه تبذیر و اسراف.15
اسراف نمونه فساد
- «و احسن کما احسناللَّه الیک و لاتبغالفساد فىالارض اناللَّه لایحّب المفسدین» (قصص/77) - «و اذا تولى سعى فىالارض لیفسد فیها و یهلکالحرث و النسل و اللَّه لایحب الفساد» (بقره/205) اسراف عبارت است از تجاوز از حد در هر یک از اعمال و رفتار انسان. و از آنجا که حفظ تعادل و هماهنگى یا حدمتوسط و اعتدال در شئون مختلف زندگى انسان، پیروى از فطرت است و دین توحیدى نمود بهترین جلوههاى فطرت انسانى است، از اینرو، دعوت به دین، دعوت به بازگشت به اعتدال فطرى و ایجاد هماهنگى با این اعتدال در همه مسائل فردى و اجتماعى است. در مقابل، انحراف از اعتدال را اسراف خوانند. زیرا اسراف برهم زننده اعتدال و بهوجود آورنده انحراف در فطرت است و از اینرو در آیه 151 شعراء مسرفین به مفسدین تعبیر شده است. بنابراین، اسراف به معناى عامش که ملازم با افساد فىالارض مىباشد وسیعتر از مفهوم اقتصادى آن است. البته این انحراف در امور فردى زودتر قابل اصلاح است و با توجّه و بازگشت به خدا جبران مىپذیرد «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم...» (زمر/53) ولى این انحراف وقتى که جنبه اجتماعى پیدا مىکند دیگر به این زودىها قابل اصلاح نیست و با اشکالات فراوان مواجه مىشود؛ از اینرو قرآن تأکید مىکند: «و لا تطیعوا امرالمسرفین الذین یفسدون فىالارض و لایصلحون» (شعراء/151-152) و توبه آن، بازگردانیدن فساد اجتماعى به صلاح آن است. جاى تردید نیست که یکى از بزرگترین مفاسد اجتماعى در دنیاى امروز، نابسامانىهاى ناشى از فقر و گرسنگى تودههاى عظیمى از جمعیت جهان است. تحقیقات و بررسىهاى جهانى که متخصصان تاریخ و جامعهشناسى بهعمل آوردهاند، نشان مىدهد که عدم توزیع عادلانه و به تعبیر دیگر شکست نظامهاى اقتصادى سرمایهدارى و سوسیالیسم، عامل مؤثر در ناکامىهاى اقتصادى و اجتماعى جهان معاصر است.
آثار گوناگون زکات
الف( پرداخت زکات مانند نماز عامل تقویت روحى است. «لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره/277) ب( زکات مال، تزکیه نفس از آلودگى تعلق به مادیات است. از همینرو تطهیر و تزکیه را به خود افراد نسبت مىدهد نه به مالشان و نشان آن است که در وجود خود انسانهاى مانع الزکاة نوعى ناخالصى است که پرداخت زکات آنها را پاک مىسازد.16 ج( زکات علاوه بر تزکیه نفس، تزکیه مال از ناخالصى است و تا این حق از مال جدا نشود، مال پاکیزه و خالص نگردیده است بلکه مال مورد زکات عیناً متعلق حق دیگران است.17 د( پرداخت زکات موجب جلب رحمت خاص خداوند مىگردد.18 ه( پرداخت زکات عامل جلب یارى خدا است.19 و( زکات عامل هدایت ویژه خدا، و مؤثر در بالابردن ایمان و قدرت مقاومت و موجب افزایش محبت و برادرى مىگردد.20
نقش زیادهخواهى و مالاندوزى در انحطاط اخلاقى
در قرآن کریم، جمعآورى مال و زراندوزى به خودى خود (یعنى در ماهیت خود بدون توجّه به عناوین ثانوى آن) مذموم شمرده شده است؛ چرا که تکاثر و انباشت مال موجب تمرکز آن در حیطه قدرت فرد یا افرادى خاص مىشود و این امر با دو عنصر عدالت اقتصادى که یکى از اهداف اقتصادى اسلام است ناسازگار و در تضاد مىباشد یعنى: اولاً: مانع از کفاف اقتصادى دیگر افراد جامعه و رفاه عمومى مىشود. ثانیاً: مانع از تعدیل ثروت و موجب افزایش فاصله بین فقیر و غنى مىگردد. آیاتى را که در اینباره وارد شده است، مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1 - آیاتى که بیانگر کاستىهاى اقتصادى ناشى از انباشت مالى است؛ - «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء» (شورى/27) - «و ما أفاءاللَّه على رسوله من اهلالقرى فللَّه و للرسول و لذىالقربى و الیتامى و المساکین و ابنالسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم»(حشر/7) در آیه نخست یا مراد از عصیان ظلم اقتصادى و فشار اغنیاء بر فقراء است و یا مقصود از آن غفلت از خدا و فرورفتن در فسق و فجور است که در صورت اول این آیه در زمره این دسته ودر صورت دوم، جزء گروه بعد خواهد بود. در آیه دوم، دستبهدست گشتن مال در بین ثروتمندان، بهعنوان آفتى اقتصادى معرفى شده که توزیع ثروت (انفال) بهگونهاى که در آیه بیان شده است، از آن جلوگیرى مىکند. 2 - آیاتى که بیانگر انحطاط اخلاقى و تربیتى ناشى از مالاندوزى است؛ - «والذین یکنزولالذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیلاللَّه فبشرّهم بعذاب الیم» (توبه /34) - «ألهاکم التکاثر» (تکاثر /1) آیه دوم اشاره به غفلت در اثر زیادهخواهى دارد که به وضوح انحطاط اخلاقى در پى مالاندوزى را بیان مىکند. اما آیه اول اگر ناظر به آفت اقتصادى کنز و انباشت مال باشد، در گروه قبل و اگر متوجه ضررهاى اخلاقى این امر باشد، در گروه حاضر قرار مىگیرد.
انفاق عامل تزکیه و آرامش
- «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها وصلّ علیهم ان صلوتک سکن لهم» (توبه/103) «و مثلالذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضاتاللَّه و تثبیتاً من انفسهم کمثل جنّةٍ بربوةٍ اصابها وابلٌ...» (بقره/265)
فقر؛ کلید مشکلات اقتصادى
امامرضاعلیه السلام: «المسکنة مفتاحالبؤس».21 - «الشیطان یعدکمالفقر و یأمرکم بالفحشاء»(بقره/268)
نقش فزونى ثروت در ستمگرایى
- «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدرما یشاء انه بعباده خبیر بصیر» (شورى/27)
احساس بىنیازى عامل طغیان
- «ان الانسان لیطغى ان راه استغنى» (علق/6-7) - «کلوا من طیبات ما رزقناکم و لا تطغوا فیه» (طه/81) - «ولا تترفنى فاطغى»22 امام باقرعلیه السلام: «و لا ترزقنى رزقاً یطغینى»23
مقابله مترفان با پیامبران
- «و ما ارسلنا قریة من نذیر الا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به کافرون» (سبأ/34) - «و کذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انّا وجدنا اباءنا على امة و انّا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23) - «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء» (شورى/27)
رفاه مادى زمینهساز کمال
- «نعمالعون على تقوىالللَّه الغنى»24
گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى
عوامل کمبودها
- «و آتاکم من کل ما سألتموه و ان تعّدوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم کفّار» (ابراهیم/34) - «و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20) بسیارى از اقتصاددانان علت پیدایش علم اقتصاد را «کمیابى منابع» دانستهاند. در مورد مفهوم کمیابى منابع، دو دیدگاه در مکاتب اقتصادى و نظریه اقتصاددانان مشاهده مىشود: یکى این که منابع تولید براى تصمیمگیرنده اقتصادى در هنگام تصمیمگیرى بهصورت بالفعل است یعنى منابع طبیعى آماده بهرهبردارى، نیروى انسانى که در اختیار مدیر است، سرمایه لازم براى تولید که امکان استفاده از آن براى وى فراهم است از محدودیت برخوردار است. نتیجه این محدودیت این است که باید منابع قابل شناسایى راشناسایىوآماده ساختواز هر منبعىاستفاده کاملکرد و درجستجوىمنابعدیگر بود. دیدگاه دیگر این است که امکانات بالفعل و بالقوه طبیعت، نسبت به نیازهاى روبهرشد بشر کافى نیست؛ زیرا این امکانات محدود است، نه تنها قابل افزایش نیست، بلکه در اثر استفاده شدید بهتدریج از توانایى طبیعت کاسته مىشود. (قانون بازده نزولى) حال آنکه نیازهاى بشر همواره روبهرشد است. و با افزایش جمعیت و پیشرفت تکنولوژى این نیازها بیشتر مىشود. در چنین شرایطى ناگزیر باید افزایش تولیدمثل را با افزایش تولید موادغذایى و امکانات زندگى متناسب ساخت.25 البته لازم به ذکر است که اگر نیازهاى بشر را به نیازهاى معقول و متعارف زندگى و نیز آرزوها و امیال تقسیم کنیم، نوع دوم آن حد و مرزى نمىشناسد و با امکانات مادى بالقوه و بالفعل زمین هرگز برآورده نمىشود. فزونطلبى انسان تا آنجاست که اگر همه امکانات مادى زمین در اختیار یکنفر هم قرار گیرد، باز هم قانع نمىشود. اما نیازهاى نوع اول یعنى نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن، دارو و درمان، وسایل آسایش زندگى، معقول و دستیافتنى است و هرچند که اینگونه نیازها نیز با پیشرفت تکنولوژى روبهفزونى است اما باز هم محدود و قابل پاسخگویى است. اگر افراد بشر به اسراف و تبذیر و ظلم و فساد نپردازند همه مىتوانند از زندگى راحت و قابلقبولى برخوردار شوند. درصورتى که مقصود از کمیابى منابع دیدگاه اول باشد که امکانات اقتصادى را براى تصمیمگیرنده اقتصادى لحظه تصمیمگیرى محدود و کمیاب مىداند و مطابق آن ناگزیر باید با استفاده از منابع کمتر بیشترین مقدار نیاز را برطرف کرد، سخن درستى است در اینصورت باید از منابع شناسایى شده و در اختیار، بهترین بهرهبردارى را کرد و در صدد شناسایى منابع دیگر نیز برآمد و این کارى است که بشر در تاریخ زندگى خود همواره انجام داده و بهتدریج با افزایش نیازها، با کار و کوشش خود پاسخ نیازها را پیدا کرده است. اما اگر مقصود از کمیابى منابع عدم کفایت امکانات موردنیاز براى ادامه زندگى باشد ازنظر علمى سخنى مردود است، زیرا: اولاً: اکنون از همه امکانات طبیعى و انسانى استفاده نمىشود و درصد بالایى از زمینهاى قابلکشت جهان زیرکشت نمىرود.26 به گونهاى که در آمریکاى لاتین همواره تضاد شدیدى بین فقر انسانها و غناى طبیعت وجود دارد و در آفریقا بهجاى سخن از اضافه جمعیت باید از اسراف منابع طبیعى سخن گفت.27 ثانیاً: در بسیارى از مواردى که زمین زیرکشت مىرود، از امکانات پیشرفته تولید که بازدهى تا چند برابر افزایش دهد، استفاده نمىشود، بلکه غالباً با شیوهاى سنتى و با وسایل ابتدایى کار انجام مىگیرد. ثالثاً: منابع غذایى دریایى بسیار اندک مورد استفاده قرار مىگیرد و نیز منابع بسیارى به هدر مىرود. به عقیده کلنین کلارک و چند محقق دیگر اگر همه زمینهاى قابلکشت کشورهایى مانند هلند و دانمارک مورد بهرهبردارى قرار مىگرفت دنیا مىتوانست به 14 میلیارد جمعیت غذا بدهد.28 پلبروک نیز مىنویسد: با منابع کنونى که امروزه در دست است، مىتوان نزدیک به 40 میلیارد انسان را تغذیه کرد.29 رابعاً: جدیدترین ابتکارات در زمینه استحصال منابع طبیعى و غذایى نوید تحولى اساسى در قدرت بهرهبردارى منابع را مىدهد.
کمیابى منابع از دیدگاه اسلام
از دیدگاه اسلام منابع طبیعى عطایاى خدا به بشر است و عطاى الهى با خست همراه نیست. «کلاً نمدّ هولاء و هولاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربکّ محظوراً» (اسراء/20) در آیات متعددى از قران و نیز در روایاتى چند از فراوانى نعمتهاى خداوند سخن به میان آمده و نسبت به آینده بشر امید داده شده است. خداوند در قرآن مىفرماید: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» (فجر/21) ظاهراً مقصود این است که امکانات لازم زندگى بشر به اندازه نیاز بشر در اختیار او قرار مىگیرد. «ولا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحن نرزقهم و ایاّکم» (اسراء/31) «اناللَّه هوالرزّاق ذوالقوة المتین» (ذاریات/58) و در بعضى از آیات دیگر سخن از تنوع نعمتها و گستردگى آنهاست از جمله: «و آتاکم من کل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم کفّار»(ابراهیم/34) «و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20) با استفاده از آیات و روایات مربوط، نظر اسلام نفى دیدگاه «کمیابى منابع» (دیدگاه دوم) است بلکه از دیدگاه اسلام وجود این منابع درحد کفایت نیازهاى بشر و بیش از آن است، درصورتى که نیاز انسانها با هم افزون شود، با استفاده از اندیشهها و ابتکارات و خلاقیت بشر، این منابع باز هم پاسخگوى نیازهاى تازه خواهند بود و مقدار آنها با رشد علم بشر و کشف منابع بیشتر نیز افزون مىگردد.
قابلیت افزایش منابع
علاوه بر مطالب عنوانشده، در ذیل گزاره 52، بعضى از آیات قرآن نشان مىدهد که همه اشیاء مادى از جمله منابع این جهان که بهصورت مقدر و محدود وجود دارند، در جهان غیب از وجود مجرد و ثابت و نامحدود بهرهمندند و خداوند متعال آن وجودهاى مجرد را بهصورت وجود مادى و محدود به جهان طبیعت نازل فرموده است. بهعبارت دیگر قرآنکریم آفرینش اشیاء مادى را فروفرستادن آن وجودهاى مجرد و نامحدود بهصورت محدود و مادى خوانده است. خداوند متعال مىفرماید: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم» (حجر/21) هیچ چیز نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست و ما تنها به اندازهاى معین، از آنها فرومىفرستیم. علامه طباطبایى در تفسیرالمیزان مىفرماید: «شىء» به معناى چیز، نکره است و در سیاق نفى نیز قرار دارد و حتى با «من» نیز تأکید شده است پس معناى عموم را افاده مىکند. بنابراین، «ان من شىء» یعنى همه اشیاء، از عبارت «خزائنه» درمىیابیم که همه اشیا نزد خداوند خزائنى دارد که فوق عالم محسوس ماست. پروردگار در آیه 96 سوره نحل مىفرماید: «و ما عندکم ینفد و ما عنداللَّه باق» (نحل/96) آنچه نزد شماست فناپذیر و آنچه نزد خداوند است ثابت و پایدار است. وقتى آیات 21 حجر و 96 نحل را کنار یکدیگر بگذاریم، نتیجه مىگیریم که این قرائن نزد خداوند وجودى مجرد و ثابت و پایدار دارند. از عبارت «و ما ننزّله الا بقدر معلوم» درمىیابیم که این خزائن پیش از آنکه بهصورت محدود و مشخص به جهان مادى نازل شوند، وجودى نامحدود دارند. بنابراین، آیه مىفرماید: همه چیز این جهان نزد خداوند خزائنى دارد. وجود این خزائن مجرد و ثابت است و خداوند متعال اشیاء مادى را از این خزائن در جهان محسوس پدید مىآورد. البته آیه اینگونه خلق را انزال مىخواند. زیرا خزائن به سبب وجود مجرد و نامحدودشان در نزد خداوند از علو برخوردارند و وقتى لباس مادیت مىپوشند، مرتبه وجودىشان تنزل مىیابد. مرحوم علامه مىفرماید: به همین سبب خلقت چهارپایان و اشیایى مانند آهن را انزال خوانده است. «و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج» (زمر/6) «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس» (حدید/30)25 یکى از تفاوتهاى اساسى مبانى فلسفى اقتصاد اسلامى و اقتصاد سرمایهدارى این است که در مبانى فلسفى اقتصاد سرمایهدارى هرچه غیرقابل تجربه حسى است انکار مىشود. طرفداران این مبانى جهان غیب را که با حواس ظاهرى قابل درک نیست موهوم مىپندارند. براین اساس، منابع موجود در طبیعت را محدود و غیرقابل افزایش مىدانند و در تعریف علم اقتصاد مىگویند: علم اقتصاد، تخصیص بهینه منابع محدود براى نیازهاى نامحدود است. از دیدگاه قرآن هرچند منابع بالفعل ممکن است محدود باشد ولى قابلافزایش است. خداوند متعال مىفرماید از خزائن غیب خود بر این منابع مىافزاید و یا اگر خواست درهاى خزائن خویش را مىتواند ببندد. بازشدن درهاى خزائن غیب خداوند که گاهى از آن به امدادهاى غیبى تعبیر مىشود به اسبابى وابسته است که در آیات و روایات بدان تصریح شده است که در گزارههاى اثباتى به برخى از آنان اشاره نمودهایم. عواملى از قبیل توبه، استغفار از گناهان، نصرت خداوند به وسیله خدمتکردن و مجاهدت مخلصانه در راه نیکبختى عمومى مردم و...
ارزشهاى ملازم با افزایش نعمت
ایمان به خدا
«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96) استغفار و توبه «فقلت استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا یرسلالسماء علیکم مدراراً و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا». (نوح/10-12) اجراى شریعتهاى آسمانى «ولو انّهم اقاموا التواراة و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهّم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» (مائده/66) سپاسگزارى و شکر نعمت «لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ عذابى لشدید» (ابراهیم/7) تقوا و توکل یا عمل صالح «بلى إن تصبروا و تتّقوا و یأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربّکم بخمسة آلاف من الملائکة مسوّمین» (آل عمران/125) - «ولو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض» (اعراف/96)
استقامت در راه حق
- «وألّو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً»(جن/16) در آیات متعددى پیوند و رابطه محکمى بین ارزشهاى معنوى و اخلاقى انسانى در جامعه از یکسو و اصلاح شئون مادى و سروسامان یافتن امور اقتصادى مردم و آسودگى آنها از ناراحتىها و مشکلات معیشت و حتى فراوانى و وفور نعمتهاى خدادادى از سوى دیگر، ملاحظه مىکنیم. لازم به تذکر است که وقتى پیوند کثرت و فراوانى نعمت را در رابطه مستقیم با کلماتى از قبیل «قول»، «قریه»، «اهلالقرى» بررسى مىکنیم، نشان مىدهد که این رابطه دقیقاً یک پیوند اجتماعى است. یعنى هرگاه جامعهاى اهل صلاح و تقوى گردید سرچشمههاى طبیعت براى مردم آن جامعه زایندهتر و برکات آن فراوانتر عرضه مىشود و در حقیقت این پیوند در رابطه با مسائل اجتماعى است و باید در جامعهشناسى روى آن تحقیق بیشترى بهعمل آید. اما در مورد پیوند ارزشها با مسائل فردى آنچه از تعبیرات قرآن استفاده مىشود، فراوانى نیست، گویا وفور نعمت ارتباط مستقیم با جامعه صالح دارد. در مورد افراد صالح تعبیرى اینگونه حاکم است: اهل تقوى در روزىشان تسهیلاتى منظور گردیده است و از راههاى پیشبینى نشده تأمین خواهند گشت و یا خدا آنها را کفایت مىکند. این تعبیر غیر از کثرت و فراوانى است؛ بلکه نشاندهنده آسودگى خیال آنها ازنظر بندگى مادى و تمرکز فکر و عمل روى خدمات خداپسندانه و عبادات و خدمات اخلاقى و اجتماعى است. البته باید دانست آسایش و تسهیل زندگى مادى و اقتصادى افراد منافاتى با اصل ابتلا و امتحان ندارد، زیرا مشکلات و مصائب مورد ابتلا در معیشت زندگى و مسائل اقتصادى خلاصه نمىشود و مىتواند همین رونق اقتصادى خود مورد ابتلا بوده و یا ابتلائات دیگرى وسیله آزمایش مؤمن باشد. درخصوص اینکه پیوند ارزشها با وفور نعمت، علل ظاهرى دارد یا معنوى، باید با مطالعه و بررسى علمى بدان پاسخ گفت. اما فىالجمله شکى نیست که در محیط مردم مؤمن و باتقوا توجّه به معنویت و ارزشهاى الهى که افکار و علائق جامعه را به خود معطوف کرده و عامل مؤثرى در خوددارى از احتکار و ذخیره موادغذایى و ترجیح خود بر دیگران است و همین امر باعث مىشود مردم قیمتى از موادغذایى خود را بهعنوان کمک و احسان و هدایا و صلات و صدقات ایثارگرانه و با طیبنفس در اختیار دیگران بگذارند و با محرومان برادرانه زندگى خود را نزدیک سازند. علاوه بر این وقتى مردمى با همت و اراده شکستناپذیر ناشى از ایمان به ارزشها که سستى پیرى و وجود تأمین مادى و حالت تنبلى و راحتطلبى نتواند آن را متزلزل سازد کار اقتصادى را وظیفه دانسته، به کارهاى کشاورزى و صنعتى بپردازند و پیوسته در گسترش تولید و خودکفایى گام بردارند، محققاً فراوانى در جامعه مشهود خواهد بود. رابطه معکوس این قضیه را در مورد بازرگانى مبتنى بر رباخوارى به وسیله بانکهاى ربوى دنیا مشاهده مىکنیم. در جامعهاى که مردم آن در نتیجه رباخوارى، پیوندهاى خود را براساس دشمنى، بددلى، بدگمانى، ناامنى و انتقامطلبى برقرار کردهاند، زیانها و خسارتهاى ناشى از این روحیه به مراتب فزونتر از درآمدهاى بهره و سود پولهایى است که یک عده زالوصفت از خونهاى مردم مىمکند، در مقابل هرگاه این روابط براساس روح ایمان و محبت و برادرى و تفاهم و امنیت و کارگشایى حاکم بر روابط اجتماعى باشد، تأثیرات متقابل آن برکاتى ایجاد مىکند که به مراتب از سودهاى مادى، مفیدتر و افزونتر و پربرکتتر است و همین مفهوم ظاهر آیه «یمحقاللَّه الرّبا و یربىالصّدقات» (بقره/276) با اینحال جاى انکار نیست که درهاى خیر رحمت مادى و معنوى خدا و امدادهاى غیبى او که در سرنوشت زندگى جوامع مؤثر است به روى کسانى گشوده است که از راه صلاح و تقوى عدول نکنند و خداوند از راههاى مختلف عنایات و کمکهاى خود را به مدد اهل ایمان و تقوى مىفرستد.31
جایگزینى انفاقات مالى
«و ما انفقتم من شىء فهو یخلفه و هو خیرالرّازقین» (سبأ/39) «من ذالذى یقرضاللَّه قرضاً حسناً فیضاعفه له اضعافاً کثیرة» (بقره/245) «و ما تنفقوا من شىء فى سبیلاللَّه یوفّ الیکم و انتم لاتظلمون» (انفال/60)
نقش کفران نعمت در فقر و ناامنى
«و ضرباللَّه مثلاً قریة کانت آمنة مطمئنّة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان فکفرت بانعماللَّه فاذاقها اللَّه لباسالجوع و الخوف بما کانوا یصنعون» (نحل/112) «... المتر الى الّذین بدّلوا نعمةاللَّه کفراً و احلّوا قومهم دارالبوار» (ابراهیم/28)
ازدواج عامل افزایش روزى
«وانکحوا الایامى منکم والصّالحین من عبادکم و إمائکم إن یکونوا فقراءَ یغنهماللَّه من فضله» (نور/32) «النکاح یزید فىالرزق»32 «اتخذوا الاهل فاّنه ارزق لکم»33
نقش تقوا در گشایش غیرمترقبه
«و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب» (طلاق 2 و 3) «و من یتّقاللَّه یجعل له من امره یسرا» (طلاق/4)
تأثیرپذیرى تقاضا از مصرف
«ولا تتمنّوا ما فضّلاللَّه به بعضکم على بعض للرّجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن وسئلوا اللَّه من فضله اِنّاللَّه کان بکلّ شىء علیما» (نساء/32) «و لا تمدّنّ عینیک الى ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه...»(طه/131) در دو آیه فوق بهعلاوه مضامین مشابهى که در احادیث آمده است به تلویح بیان مىدارد که تقاضاى فرد براى کالاها از مصرف دیگران تأثیر مىپذیرد. (اگرچه قرآن او را بر غلبه بر این تمایل ترغیب مىکند و آن را مطلوب نمىشمرد(. این فرضیه با فرض استقلال مطلوبیتها که شالوده قسمت اعظم نظریه رفتار مصرفکننده و اقصاد رفاه را تشکیل مىدهد، در تضاد است.
گزارههاى اثباتى حاکى از رفتارهاى اقتصادى
1 - طبیعىبودن علاقه به تجمل34 2 - تجملگرایى عامل فاصله طبقاتى35 3 - همراهى تجملگرایى با زورگویى36 تجملپرستى اگرچه بهظاهر با رفاهطلبى بسیار نزدیک است ولى در مفهوم با آن تفاوت دارد. رفاهطلب، تنها در اندیشه آسایش خود بهسر مىبرد ولى تجملپرست گذشته از آن در فکر آرایشها و تزئینهاى افراطى نیز هست و مىکوشد ازطریق رنگ و روغنکارى و قرینهسازى و... شکل و ظاهر امور زندگى را با فرمهاى تقلیدى و مد روز و مطابق هوسهاى زودگذر خود به ترتیب و تنظیم کشد و این امر تفریح و سرگرمى او مىگردد و در نتیجه عامل بىحوصلگى عمر و تباهى زندگى او مىشود. ارضاى اینگونه نیازهاى کاذب مستلزم صرف هزینههاى سنگین و هدر دادن مقادیر عظیمى از ذخایر کشور در کنار شکمهاى گرسنه و بدنهاى عریان است، حال آنکه جز افزودن بر خیالهاى استکبارى مترفان و تحقیر محرومان و ایجاد غفلت و قساوت نسبت به حقوق حقه آنان اثرى نخواهد گذاشت، براساس اینگونه مفاسد است که اسلام با انگیزه تجملپرستى براى پساندازها موافق نیست و اجازه نمىدهد انسانى که باید راه تکاملش را براى رسیدن به ایدهآلهاى مقدس الهى بپیماید خویشتن را سرگرم خودآرایى و خودکامگى کرده و راه را هم بر زندگى اقتصادى جامعه، هم بر کمال خود مسدود گرداند.37
ویژگىهاى اثباتى مترفان در قرآن
1 - کوشش پىگیر در راه تنعم و لذتطلبى 2 - شکایت پیشهگى آسایشطلبان 3 - استکبار آسایشطلبان و مترفان 4 - صفآرائى مترفان در مقابل مؤمنان خلاصه آنکه مترف ازنظر اقتصادى عامل رکود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سیاسى عامل طبقاتى را بهوجود مىآورد. شناخت مترفین و ویژگىهاى آن بهعنوان اخلالگران برنامههاى اقتصادى بسیار لازم و ضرورى است. «و اتّبعالّذین ظلموا ما اترفوا فیه و کانوا مجرمین».)هود/116) «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا». (اسراء/16) «فلّما احسّوا بأسنا اذاهم منها یرکضون لاترکضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فیه و مساکنکم لعلّکم تسئلون» (انبیاء/12 و 13) «و قال الملأ من قومهالّذین کفروا و کذّبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فىالحیوة الدنیا ما هذا الاّ بشر مثلکم یأکل ممّا تأکلون منه و یشرب ممّا تشربون» (مؤمنون/33) «حتّى اذا اخذنا مترفیهم بالعذاب اذاهم تجئرون» (مؤمنون/64) «و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» (سبا/34) «و کذالک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انّا وجدنا أباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23) ترفه یک حالت روانى ناشى از نداشتن تکیهگاه معنوى است که در انسان پدید مىآید. و در نتیجه تمام توجّه او را به لذات زودگذر و آسایش و تنعم محدود مىگرداند و چون روح او را آسایش و تنعم نمىتواند ارضا کند، پیوسته در تنوع و تجمل لذات بیشتر مىکوشد از آنجا که خوى تنوعطلبى و افراط در تجمل و رفاه و آسایش پیدا مىکند، تن زیربار هیچگونه حدود و مقرراتى نمىدهد و از پیش به نعمتهاى خدا اعتراف نمىکند تا ملزم به اداى شکر او نباشد. مترفان دچار این حالت روانى مىشوند تا بدانجا که نعمتها را از خدا نمىبینند بلکه به اسباب غیر او تکیه زده، نسبت به او سر به طغیان و عصیان مىزنند و منکر پیامبران و کتاب و میزان الهى مىگردند و با بهانههاى مختلف از زیربار مسئولیت و تکلیف شانه خالى مىکنند. در آیه 33 مؤمنون نمونهاى از آیات را مىخوانیم و از همینرو است که در هرجا قرآن از آنها یاد کرده است، به نکوهش آنان پرداخته است. بههمین دلیل مترفان همیشه در مقابل مؤمنان صفآرایى کرده و سد راه دعوت پیامبران شدهاند. از آیات شریف 34 سبأ و 23 زخرف این ویژگىها را مىتوان به دست داد. برخى از ویژگىهاى کلى مترفان را همانند آنچه امروز در جامعه غربى یا غربزده دیده مىشود بهخوبى مىتوان مشخص کرد که بهطور خلاصه عبارت است از: اول: کوشش پىگیر در راه تنعم و تجمل و لذتطلبى تا جایى که نمىتوانند خود را از این ذهنیت برهانند و در نتیجه دست به هر جنایتى براى رسیدن به مقصود مىزنند (و اتّبع الّذین ظلموا ما اترفوا فیه و کانوا مجرمین) دوم: انکار قیامت و هرگونه حساب و کتاب براى اعمال و رفتار، علامت دیگر آنها است... آیات 41 واقعه به بعد (و اصحابالشمال... انّهم کانوا قبل ذلک مترفین). سوم: از دیگر ویژگىهاى مترفان استکبار آنهاست وهمین امر عامل رد پیامبران و انکار وجدان اخلاقى و ارتکاب جرم و جنایت و کفران نعمت است (و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها...) این همه فساد، سرانجام بنیاد آنها را ریشهکن مىسازد و این یک قانون است که مترتب بر افسادشان تازیانه عذاب بر سر آنها نواخته مىشود. اگر دقیقاً در کلمه فساد که براى ترتیب و تعقیب مىآید، دقت شود همین امر به دست مىآید. «فاکثروا فیهاالفساد فصبّ علیهم ربّک سوط عذاب» (فجر/12-13) چهارم: این آسایشطلبان افراطى در کمبودها و ناراحتىها از همه بیشتر اظهار درد و مصیبت مىکنند و آه و ناله سر مىدهند. خداوند در دو سوره قرآن به تفصیل متعرض رفتار مترفان گشته است: سوره سبا و سوره زخرف. مترف ازنظر اقتصادى عامل رکود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سیاسى عامل طبقاتى را به وجود مىآورد و دنیاى امروز ما گرفتار چنین مسائل است. «و ما اسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» «و قالوا نحن اکثر اموالاً و اولاداً و ما نحن بمعذّبین».(سباء/34-35) در تمام طول تاریخ بین پیامبران و مترفان و مرفّهان در همه ملتها و جوامع رابطهاى برقرار بوده و این رابطه نشاندهنده یکى از سنتهاى جارى است. هیچگاه نباید آن را تصادف و اتفاق دانست، اگر تصادف بوده تکرار نمىشد و کلیت پیدا نمىکرد بهحدى که مىفرماید: «و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها...» بنابراین، یک رابطه منفى در اینجا موجود است، رابطه مخالفت و تناقض بین موقعیت رسالتهاى آسمانى در زندگى اجتماعى مردم، در روند تاریخ و بین موقعیت مترفان و مسرفان. این رابطه در حقیقت نقش پیامبران را از نقش مسرفان و مترفان در زندگى اجتماعى جدا مىسازد و بهطور کلى خود بخشى از طرز بینش اجتماعى این دو دسته است؛ یعنى بهطور طبیعى مخالفان نبوت در جامعه مترفان و مسرفانند و لذا است که در جایى دیگر مىفرماید: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحّق علیهاالقول فدّمرناها تدمیرا. و کم اهلکنا منالقرون من بعد نوح و کفى بربک بذنوب عباده خبیرا بصیرا».(اسراء/16-17) در این آیه سخن از رابطه مشخصى است بین ظلم حاکم بر جامعه و هلاکتى که ظلم به دنبال خود مىکشاند و تأکید آیه بر این است که در تمام طول تاریخ کلیت داشته و یکى از سنتهاى تاریخ است. در همین زمینه، مىتوان سنتهاى دیگر خداوند که به نقطه مقابل اشاره مىکند را مطرح نمود: «و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجیل، و ما انزل الیهم من ربّهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و...» (مائده/66) «و لو ان اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض و لکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96) «و ان لو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً»(جن/16) در این سه آیه ملاحظه مىشود سخن از یک رابطه خاصى بین استقامت و تطبیق احکام خدا و بهکار بستن آن از یکطرف و بین فراوانى معیشت و کثرت تولید از طرفدیگر و به زبان امروز بین عدالت در توزیع و فراوانى در تولید برقرار شده است. قرآن در این امر پافشارى مىکند که هر جامعهاى در توزیعش به عدالت حکومت کند، در تنگناى کمبود تولید قرار نمىگیرند، دچار فقر نمىشوند، ثروتش افزوده گشته و خیرات و برکات فراوانى نصیبش مىگردد. حال آنکه گمان مىکنند عدالت در توزیع فقرآور است اینطور نیست قانون و سنت تاریخ عکس این مطلب را ثابت مىکند. 5 - مصرفگرایى منشأ نابسامانىها - «و لا تکونوا کالّذین خرجوا من دیارهم بطراً» (انفاق/47) - «و کم اهلکنا من قریة بطرت معیشتها فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم الا قلیلاً و کنّا نحنالوارثین» (قصص/58) بطر یک حالت هیجان روانى و سبکسرى است که به انسان در اثر بدرفتارى با نعمتها و بىتوجهى نسبت به اداى حق نعمت و صرف آن در غیر جهت مصرفش عارض مىگردد. راغب اصفهانى مىگوید: «والبطر دهش یعتدى الانسان من سوء احتمالالنعمة و قلةالقیام بحقها و صرفها الى غیر وجهها». (بطر یک حالت روانى است که نشاى از بىظرفیتى در مقابل نعمت و کوتاهى در انجام وظیفه در قبال آن و به کارگیرى آن در غیرمحل آن است). از همین منشأ است گستاخىها، عربدههاى مستانه، تندخویى و تصمیمهایى سریع و عجولانه جباران و طاغیان روزگار و نزدیک به بطر حالت زودگذر طرب است. طرب یا ترح نیز یک نوع سبکسرى است که غالباً همراه با انبساط و خوشى ناشى از رفاه به انسانها دست مىدهد و شخص تعادل و روانى خود را از دست داده پیوسته جویاى امتیاز و نام و آوازه مىگردد و این حالتى است که در قارون دیده مىشود و قومش به او مىگفتند: «لا تفرح اناللَّه لا یحبّالفرحین» (قصص/76) ولى او در ادامه خودکامگىهایش روزى با تزئینات کامل خود را با حشم خدم بسیار در مقابل چشم محرومان به معرض نمایش گذاشت و با این عمل خود سرانجام شومى براى خویش فراهم آورد. «فخسفنا به و بدارهالارض» (قصص/81) بههرحال، بطر معیشت و رفاهطلبى علاوه بر اینکه ازنظر روانى یک نوع بیمارى است ازنظر اقتصادى نیز نوعى مصرفگرایى افراطى محسوب مىشود که با مصالح فرد و جامعه هماهنگى ندارد و نتیجه احتمالى آن ورشکستگى اقتصادى است. درعینحال که انحراف از روحیه کمالطلبى انسان فطرى است و از آنجا که ازنظر اقتصادى باعث ظلم و تبذیر و اسراف و تبعیض است جمع ثروت براى رسیدن به این رفاهطلبى انگیزهاى بسیار زشت و نکوهیده بهشمار مىآید.38 6 - دلباختگى عامل پندار پایدارى آیات سوره کهف از آیه 32 تا 44؛ بهویژه آیه «و ما اظن ان تبید هذه ابداً» (کهف/35) 7 - طبیعىبودن گرایش به مال و ثروت «زینالناس حبّالشهوات منالنساء والبنین و القناطیر المقنطرة منالذّهب و الفضّة والخیل المسموّمة والانعام والحرث».(آلعمران/14) «و تحبونالمال حباً جماً» (فجر/20) 8 - بخل انسان نسبت به مال «و انه لحبالخیر لشدید». (عادیات/8) «و تحبّونالمال حباً جمّاً». (فجر/20) 9 - حرص انسان و پیامدهاى آن «انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّهالشر جزوعاً و اذا مسّهالخیر منوعاً الا المصلّین» (معارج/19-22) 10 - فزونطلبى در جمع مال «انّما الحیوة الذنیا لعبولهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فىالاموال و الاولاد»(حدید/20) «ألهاکم التّکاثر» (تکاثر/1) 11 - ناسپاسى - «و کان الانسان کفوراً» (اسراء/67) - «انّ الانسان لظلوم کفّار» (ابراهیم/34) - «انّ الانسان لربّه لکنود و انّه على ذلک لشهید» (عادیات/7 و 6) - «انّ الانسان لکفور مبین» (زخرف/15) 12 - خوددارى از انفاق39 - «قل لو انتم تملکون خزائن رحمة ربى الا لامسکتم خشیةالانفاق و کانالانسان قتورا» (اسراء/100) 13 - شتابزدگى - «و کان الانسان عجولاً» (اسراء/11) - «یدعالانسان بالشر دعاءه بالخیر» (اسراء/11) 14 - نقش ثروتمندان در ایجاد سلیقه مصرفى ثروتمندان همچون قارون وقتى با ثروت و تجملات خود در بین مردم ظاهر مىشوند، دلهاى مردم که عمدتاً سطحىنگر هستند و به اصطلاح عقلشان در چشمشان است، را به همراه خود مىبرند. مردم غالباً آرزوى موقعیت پرناز و نعمت و آرایشهاى مادى ثروتمندان و جاه و مقام آنان را در سر مىپرورانند. با جلوهگرى ثروتمندان تقاضاى کاذب در آنان نیز بهوجود مىآید اگرچه در قرآن به ظرافت منشأ اصلى استکبار و بلندپروازىها و گرایشها و مصرفها را در درون انسان مىبیند و هیچکس جز کسانى که به وسیله اراده و تسلط بر خود و تهذیب و تنزیه مىتوانند بر آن مسلط شوند، راه نجاتى از آن ندارند و ناخواسته از آن متأثر مىشوند.40
گزارههاى حاکى از سنتهاى حاکم بر اقتصاد
1 - نقش انسان در سنت خوشبختى و بدبختى
- «ذلک باناللَّه لم یک مغیراً نعمة انعمها على قوم حتّى یغیرّوا ما بانفسهم و انّاللَّه سمیع علیم» (انفال/53) - «انّاللَّه لا یغیّر ما بقوم حتى یغیرّوا ما بانفسهم» (رعد/11) - «ظهرالفساد فىالبر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعضالذى عملوا لعلهم یرجعون» (روم/41) ارتباطى مستحکم بین تداوم نعمتهاى خدا و عمل انسان وجود دارد تا جایى که هرگاه رفتار قومى عوض شد نعمت آنان نیز تغییر پیدا مىکند و این تصریحى است از قرآن بر حاکمیت انسان نسبت به سرنوشت خود بهطورى که دوام نعمت با دوام شکر ملازم است و ناسپاسى عامل زوال نعمت خواهد بود و با زوال نعمت سرنوشت عوض مىشود. یعنى تا وقتى استقامت فطرى در ایمان و عمل محفوظ باشد نعمتها تداوم مىیابد و هرگاه وضع عوض شد، یعنى انحراف از فطرت پدید آمد، نعمتها به مصیبت و بلا دگرگون مىشود. پس در حقیقت رشته در دست خود انسان است و اوست که مىتواند از این سنت الهى به نفع یا به زیان خود بهرهگیرد. سنت به معناى طریقه و روش است و مراد از سنت الهى قوانین و روشهایى است که خداوند بر جهان حاکم فرموده است. قرآن کریم بارها به وجود سنتهاى الهى در جوامع انسانى تصریح کرده است و بر تغییرناپذیرى سنت الهى تأکید مىکند. - «قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فىالارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین» (آلعمران/137) - «فلن تجد لسنّةاللَّه تبدیلاً و لن تجد لسنّةاللَّه تحویلاً»(فاطر/43) این عبارت، به تفاوتى مختصر در آیه 77 اسراء و 62 احزاب و 23 فتح نیز به چشم مىخورد. قرآن و روایات علاوه بر بیان اصل این قانون، به بعضى از سنتهاى الهى نیز تصریح کردهاند. سنت مذکور درخصوص حاکمیت مردم بر سرنوشت خود یعنى هیچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمىرسند مگر اینکه عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعکس یک ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمىکند مگر آنکه خودشان موجبات بدبختى رابراى خویش فراهم آورند.41 این قانون، که یکى از پایههاى اساسى جهانبینى و جامعهشناسى اسلام است به ما مىگوید: مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس دست خود شما است و هرگونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام، در درجه اول، به خود آنها بازگشت مىکند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچکدام پایه ندارد. آنچه اساس و پایه است این است که ملتى که بخواهد سربلند و سرافراز و پیروز و پیشرو باشد، و یا بهعکس خودش تن به ذلت و زبونى و شکست دهد. حتى لطف خداوند و یا مجازات او بىمقدمه دامان هیچ ملتى را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملتها و تغییرات درونى آنهاست که آنها را مستحق لطف یا مسوجب عذاب خدا مىسازد.42 این سنت عام است و درخصوص بهبود یا رکود وضع اقتصادى اقوام نیز صادق مىنماید.
2 - گوارائى زندگى بدون هواى نفس
امامان معصومعلیه السلام بهتر از هر متفکرى خصوصیات زندگى دنیوى مرفه را بیان فرمودهاند، بهنظر مىرسد حتى کافران اگر بخواهند در این دنیا زندگى آسوده و مرفه داشته باشند، باید در تأمین این چهار ویژگى بکوشند. (تندرستى، امنیت، وسعتروزى، مونس موافق) در جهانبینى اسلامى، آسودهزیستن و مرفهبودن هدف غایى نیست، هدف غایى امرى آخرتى و مربوط به روح است و زندگانى مرفه وسیله دستیابى به آن هدف غایى شمرده مىشود، زیرا اگر انسان از سلامتى بدن یا روان، امنیت، وسعت معیشت یا همنشینان صالح برخوردار نباشد، ذهن و همتش در مقابله با این مشکلات به مصرف مىرسد و فرصت کافى براى اندیشیدن به آخرت و کردار نیک و عبادت نمىیابد. افزون بر این، در وضعیت فوق زمینه ارتکاب حرام و ابتلاء به گناه آمادهتر و احتمال آلودهشدن انسان به آن بیشتر است. براساس جهانبینى اسلام، دو مطلب مسلم است: الف( رفاه مادى هدف غایى زندگى دنیوى نیست. ب( رفاه مادى براى دستیابى به هدف غایى (بهشت رضوان و مقام قربالهى) زمینهاى خوب است. در قرآن کریم نیز مىخوانیم: «و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجاً» «و یرزقه من حیث لایحتسب» (طلاق/2و3) برخى از روایات نیز نشان مىدهد که یاد خدا و نعمتهاى او زندگى را گواراتر مىسازد. در حدیث قدسى مىفرماید: گواراترین زندگى، زندگى کسى است که از یاد من سستى نورزد. نعمتم را فراموش نکند. به حق من جاهل نباشد و شب و روز در پى رضاى من بهسر برد.43 «و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا».(طه /124) «و لو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض و لکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون»(اعراف/96) برکات جمع برکت به موهبتهاى ثابت و پایدار گفته مىشود، در مقابل چیزهاى گذرا، در معناى برکت کثرت، خیر و افزایش وجود دارد. برکات شامل برکتهاى مادى و معنوى مىشود. از این آیه استفاده مىشود که باید اکثریت جامعه اهل ایمان و تقوا باشند (اهلالقرى) تا مشمول الطاف و برکات شوند و نیز مىتوان استفاده کرد که سرمایهگذارى روى فرهنگ معنوى جامعه بازده اقتصادى دارد.44 یکى از اقتصاددانان مسلمان درباره این آیه چنین مىنویسد: شاید یکى از دلایل منطقى اسلام براى این نظریه این باشد که افراد نتیجه ایمان به اللَّه و انجام احکام شرع را ملاحظه کنند. ایمان به خدا یعنى اعتقاد به حضور دائمى ذات بارىتعالى در همه امور اجتماع. حاصل این ایمان عبارت است از اخلاق کارى قوى، معامله مبتنى بر صداقت و درستى، تولید کارا، پرهیز از اسراف و تبذیر، عدالت و گردش ثروت با توجّه به قبول خطر و عواید مترقب بر آن، وفاى به عهد و حداکثر تعادل در فعالیتهاى اقتصادى و آزادى در معاملات در چهارچوب احکام شرع. خلاصه اینکه هرگاه افراد جامعه به ارزشهاى اسلامى ایمان آورده و به آن عمل کند، اقتصادى قدرتمند، پویا و بالنده بهوجود خواهد آمد که در آن همه سرچشمههاى ایجاد توزیع نامتعادل درآمد و ثروت مسدود مىگردد و تمام راههایى که ساختار اقتصاد ممکن است ضربههایى درونزا را از آن طریق به پیکر اقتصاد روا آورد، ازمیان برمىدارد. در چنین نظامى بىثباتى فقط از خارج از نظام مىتواند وارد شود.45 کلام فوق، نقش ایمان و تقوا در بالندگى اقتصاد را بهخوبى بازگو مىکند، ولى آیه 96 سوره اعراف، علاوه بر آنچه گذشت، نقش تقواى جامعه در بازشدن درهاى رحمت و خزائن غیب حضرت حق را نیز آشکار مىسازد.
3 - تفاوت انسانها ازنظر استعداد
«و هو الّذى جعلکم خلائفالارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فى ما آتاکم، «انّ ربّک سریعالعقاب و انّه لغفور رحیم». (انعام/165) «واللَّه فضّل بعضکم على بعض فىالرزق فما الذّین فضّلوا برادّى رزقهم على ما ملکت ایمانهم فهم فیه سواء أفبنعمةاللَّه یجحدون.» (نحل/71) «أهم یقسمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فىالحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضاً سخریّا و رحمة ربّک خیر ممّا یجمعون و لولا ان یکون النّاس امّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرّحمن لبیوتهم سقفاً من فضّة و معارج علیها یظهرون و لبیوتهم ابواباً و سررا علیها یتکئون و زخرفا و ان کل ذلک لمّا متاعالحیوة الدنیا و الآخرة عند ربک للمتقین»(زخرف/32-35) «و اذا خالف بحکمته بین هممهم و ارادتهم و سائر حالاتهم و جعل ذلک قواما لمعایش الخلق»46 اسلام این حقیقت غیرقابل انکار را پذیرفته که افراد بشر از حیث استعدادهاى جسمى و روحى و صفات بدنى و فکرى متفاوتند. آنان در صبر و شجاعت، همت و آرزو، ذکاوت و نوآورى، توانایى بدنى و استحکام عصبى و صدها ویژگى دیگر با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوتها از دیدگاه اسلامى نتیجه امور قهرى که طبقه اجتماعى شخص، در اثر وضعیت اقتصادى و جبر تاریخ بر او تحمیل کرده باشد نیست تا ادعا شود با رفع آن مىتوان همه انسانها را از حیث تمامى خصال یکسان گردانید، بلکه امرى است که مجموعه عامل ارثى طبیعى، و حتى اختیارى آن را شکل داده و بهعنوان یک حقیقت غیرقابل انکار درآمده است. از اینرو چنین تفاوتى را نه مىتوان ازبین برد و نه از بینبردن آن مفید است؛ زیرا همین اختلافات است که کاروان تمدن بشرى را به جلو مىبرد، امکان رشد و ترقى و تعالى را در جامعه بشرى فراهم مىآورد.47 از اینرو، خداوند متعال، این تفاوتها را نشانه حکمت و تدبیر خود معرفى مىکند و مىفرماید: «ما لکم لاترجون للَّه و قاراً» «و قد خلقکم اطواراً» (نوح/13-14) شما را چه شده است که از شکوه خدا بیم ندارید و حال آنکه شما را مرحله به مرحله (و متفاوت) خلق کرده است. علامه طباطبایى مىنویسد: «حاصل معنا این است که شما را چه شده که از شکوه و عظم خدا بیم و به آن اعتقاد ندارید، در حالى که شما را مرحله به مرحله آفرید و چون یکى از شما را از خاک خلق کرد، سپس نطفه، علقه مضغه، جنین، کودک، جوان، میانسال و پیر گردانید. همه شما را در مردانگى و زنانگى، رنگ و شکل و توانایى و ضعف متفاوت آفرید و آیا این جز تدبیر است، پس مدبر و پروردگار شما اوست.»48 وجود این تفاوتها که براساس و بنیاد سنت الهى ابتلاء است آزمایشى بیش نیست (لیبلوکم فى ما اتاکم) و شما با فرآوردههاى مالى که عطیه خدا است باید همچون امانتى الهى رفتار کنید و رزق محرومان را که در دست شماست، به آنها برسانید که آنان در روزى با شما برابرند و نباید نعمت خدا را در لطفى که نسبت به شما کرده است منکر و کافر شوید. «افبنعمةاللَّه یجحدون» قابل توجّه این که آیات 34-32 زخرف، سرگرم شدن به متاع پست دنیا و رفاهزدگى ننگین سرمایهدارى را به قدرى پوچ، بىارج و زبون جلوه مىدهد که انسان را به حال این نگونبختان کافر پیشه به ترحم مىآورد که چگونه با دلبستن به تمتعات زودگذر، خود را از حیات جاودانه آخرت که ویژه اهل تقوى است محروم ساختهاند. مسئله برترى بعضى از انسانها بر بعضى دیگر و اختلاف در درجات آنها را، خداوند به خود نسبت مىدهد و مىفرماید: اوست که برخى از شما را بر برخى دیگر به درجاتى تفاوت گذاشته است.49 و در آیه دیگرى مىفرماید: برخى را بر برخى دیگر برترى بخشیده است.50 این نسبت کاشف از اختلاف قابلیتها و استعدادهاى خدادادى و ذاتى در انسانها است و به حکم عدالت به مصداق «ویؤت کل ذى فضل فضله» (هود/3) هر صاحب امتیازى را به اندازه امتیازش بهره مىرساند و طبعاً ازنظر اقتصادى بین آنها تفاوت روى مىدهد و تساوى در این زمینه که برخى با استعدادهاى برتر و تلاشى فزونتر، بیشتر کار و ابتکار نشان مىدهند و اعمال خرد کنند و با آنها که فاقد آنند برابر باشند، ظلمى فاحش است. نتیجههاى جالبى که از این بحث بهدست مىآید: 1 - عدالت به مفهومى که بسیارى از نظریات رایج اقتصادى بدان مىپردازند و نوعى تساوى را مدنظر قرار مىدهد، امرى غیرممکن و غیرواقعى است و خلاف طبیعت است و شاید چنین بحثى جز انحراف افکار و سرگرمکردن آنان اثر دیگرى نداشته باشد. 2 - این تفاوت نباید موجب هرگونه اختلاف طبقاتى گردد و درحالى که عدهاى از حداقل نیازمندىهاى خود محرومند معدودى همهچیز را بهخود اختصاص دهند بلکه منظور تفاوت نسبتى است و تفاوت نباید مطلق انگاشته شود.51 3 - هرچند اختلاف درآمد ناشى از اختلاف قابلیتها و استعدادهاى ذاتى است و این امر یک ضرورت حیاتى دربهکارگیرى همه انسانها در سطوح مختلف براى کارهاى متنوع و خدمات نابرابر است و نتیجه آن تفاوت درآمدهاست ولى واقعیت دیگرى هم وجود و آن وجود آرمانهاى برتر و ارزشهاى والاتر است که وجود آن اختلاف نباید استعدادهاى فراوان انسان را در آرمانهایى پست محدود سازد.52
4 - توکل عامل کفایت الهى
«و من یتوکّل علىاللَّه فهو حسبه» (طلاق/3) انسان موجودى است که با داشتن جوهره ایمان به خدا مىتواند در مقابل همه عوامل مزاحم بایستد و مقاومت کند. دلیل این امر این است که کارایى هر علتى وابسته به اراده خداست و هرگاه خداوند چیزى را بخواهد قطعاً به مرادش خواهد رسید. اراده او از مراد تخلفناپذیر است. حال آنکه علتهاى واسطه تنها به اندازهاى امکان استفاوه از علیت خود را دارند که خداوند به آنها بخشیده است. از اینرو خداوند کارساز صادقالوعد است. وقتى مىفرماید: «و من یتوکّل علىاللَّه فهو حسبه» معنىاش این است که وقتى فشار نیروهاى مخالف بر پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم افزون مىگردید، و مشرکان اصرار در کفر و عناد مىورزیدند، خداوند به او مىفرمود: «فان تولّوا فقل حسبىاللَّه لاالهالاهو علیه توکّلت و هو ربّالعرش العظیم» (توبه/129)
5 - نقش انسان در یارىرسانى الهى
«ان تنصروا اللَّه ینصرکم و یثبّت اقدامکم»(محمد/7) «و لا ترکنوا الىالّذین ظلموا فتمسّکمالنّار و مالکم من دوناللَّه من اولیاء ثم لاتنصرون» (هود/113)
6 - روىگردانى از یاد خداوند عامل سختى و تنگى معیشت
«و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشةً ضنکا» (طه/124) «و یهدى الیه من اناب الّذین آمنوا و تطمئّن قلوبهم بذکراللَّه الا بذکر تطمئنّ القلوب» (رعد/27-28) «و ان لو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً لنفتنهم فیه و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذاباً صعداً»(جن/16-17) علامه مىگوید: عیش اخص از حیات است و به معناى زندگى است و براى خداوند بهکار نمىرود. ضنک یعنى تنگى و سختى در هر چیزى. آیه نشان مىدهد که هر کس از ذکر خدا اعراض کند خداوند معیشت را برایش تنگ مىگرداند و آن به دلیل نسیان ذکر الهى و رهایى و انقطاع از ذکر خداوند است. و کسى که دچار چنین حالتى شود چارهاى ندارد مگر اینکه به دنیا وابسته و متعلق گردد و آن را تنها مطلوب خود قرار دهد و در معیشت و وسعتبخشیدن در آن بکوشد. چنین انسانى چه به معیشت کم و چه فراوانى دست یاید نمىتواند نفس خود را راضى و قانع گرداند و سعى هرچه بیشتر خود را مصروف رسیدن به بیشتر مىگرداند چنین انسانى همیشه دچار ضیق صدر و ناآرامى قلبى گردیده، با هم و غم و ناراحتى و اضطراب و ترس گریبانگیر است. گاهى تنگى معیشت بهخاطر این نیست که درآمد کمى دارد، اى بسا پول و درآمدش هنگفت باشد ولى بخل و حرص و آز زندگى را بر او تنگ مىکند. نه قناعتى که جان او را پر کند، نه توجّه به معنویت که به او غناى روحى دهد و نه اخلاقى که او را در برابر طغیان شهوات بازدارد. البته این مسئله در حیطه جوامع هم قابلتصور است. جوامعى که علىرغم پیشرفت شگفتانگیز صنعت و علىرغم فراهمبودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شدید بهسر مىبرند، در تنگناى عجیبى گرفتارند خود را محبوس و زندانى مىبینند، زندانها مملو از جنایتکاران است و در هر ساعت و دقیقه طبق آمارهاى رسمیشان قتلها و جنایتهاى هولناکى رخ مىدهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسیر ساخته است و در محیط خانوادههاشان نه نور محبتى است و نه پیوند عاطفى نشاطبخشى، آرى این است زندگى سخت و معیشت ضنک آنها! رئیسجمهور اسبق آمریکا «نیکلسون» در نخستین ریاست جمهوریش به این واقعیت اعتراف کرد و گفت: ما گرداگرد خویش زندگانىهاى توخالى مىبینیم، در آروزى ارضاءشدن هستیم ولى هرگز ارضا نمىشویم.53
7 - تکامل و پیشرفت در گرو تحمل سختىها
«و لقد ارسلنا الى امم من قبلک فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون» (انعام/42 و اعراف/94) «فلولاء اذجاءهم بأسنا تضّرعوا و لکن قست قلوبهم و زیّن لهمالشیطان ماکانوا یعملون» (انعام/43) «والصّابرین فى البأساء و الضراء و حینالبأس اولئکالذین صدقوا و اولئک همالمتقون» (بقره/177) علامه طباطبایى مىفرماید: بأس و بؤس، معنى سختى و کراهت است و بأساء مثل فقر و قحطى و... و ضرر و الضراء به ناپسندى و ناخرسندى در مسائلى است که به نفس و روح انسان برمىگردد مثل غم و جهل و یا آن چیزى است که به بدن انسان برمىگردد مثل مریضى یا نقص عضو و... و جمع بین بأساء و ضراء مقصود تحقق شدائد و سختىهایى در خارج مثل سیل و زلزله و قحطى و گرسنگى و سختىهایى در نفوس انسانها مثل ترس، فقر، بدحالى است. معناى آیه این است که خداوند امتهایى را با گرفتارىهاى بأساء و ضراء امتحان کرده تا ببیند بهچه میزان به درگاه خداوند استنکاف و تضرع مىآورند و آیا از تزئینات شیطانى و دنیازدگى رهایى مىیابند یا خیر؟ ولى چون از ذکر الهى سرباز مىزنند، و دچار نسیان مىگردند، ابواب نعمتهاى دنیوى را به روى آنها مىگشاید و آنها را براى مسابقه جهت استقامت مادى و دنیوى غرق نعمت مىکند. و از مزایاى زندگى از اموال و فرزندان و سلامتى و رفاه و امنتى و... برخوردار مىسازد و با سنت استدراج و مکر الهى با آنان برخورد مىنماید: «فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون». (انعام/44)
8 - همراهى سختى با آسانى
«انّ معالعسر یسراً»(انشراح/6) «سیجعلاللَّه بعد عسر یسراً» (طلاق/7) «و اما من اعطى و اتّقى و صدق بالحسنى فسنیسّره للیسرى» (لیل/5-7)
9 - ریزش نعمتها عامل عذاب براى جامعه ناصالح
«فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شىء حتى اذا فرحوا، بما اوتوا اخذناهم بغته فاذاهم مبلسون» (انعام/44) «ولا تعجبک اموالهم و اولادهم انّما یریداللَّه ان یعذّبهم بها و تزهق انفسهم و هم کافرون». (توبه/85) «ولا یحسبنّالّذین کفروا انّما نملى لهم خیر لانفسهم انّما نملى لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین». (آلعمران/178)
10 - نیاز انسان به آبادانى و عمران
استقرار انسان در زمین و تأمین نیازهاى طبیعى و فراهمکردن وسایل آسایش زندگى او، نیازمند آبادانى و عمران و خدمات اجتماعى و تولید است. لذا تأمین آبادانى و عمران زمین یکى از هدفهاى فرعى زندگى و از هدفهاى اصلى اقتصاد اسلامى است. در دیدگاه اسلام مال امانتى در دست انسان است که از دیگران به او منتقل شده و وظیفه خود را در حفظ، نمو و گسترش و هزینه بىمورد آن فراموش نباید بکند.
11 - اصل عدم اطمینان از پیامدهاى فعالیتهاى کنونى
«ولو کنت اعلمالغیب لا ستکثرت منالخیر و ما مسّنىالسوء» (اعراف/188) «و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً» (لقمان/34) «اگر از غیب مىدانستم بسیار سود مىبردم و بدى نمىدیدم...»، «کسى چه مىداند فردا چه چیزى به دست خواهد آورد...». این دو آیه قرآن، همراه با آیات دیگر به اصل مسلم عدم اطمینان از پیامدهاى کنونى تأکید مىکند. کماند کسانى که در واقعیت این اصل تردید مىکنند. با اینحال، بخشهاى عمدهاى از علم اقتصاد بهخصوص در نظریات مربوط به سرمایه، بهره و بنگاه، هنوز بر اصل پیشبینى کامل که با اصل فوق تضاد دارد، استوار است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - جوادى محسن، مسأله باید و هست، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 31 /1375. 2 - همان، فصل دوم، / 101 - 45. 3 - علوىنژاد سیدحیدر، باید و هست در قرآن، پژوهشهاى قرآنى، شماره 13 و 121 - 140 / 14. 4 - Menger, Problems of Economics and Socialogy, pp.51,68,69 and Passim. به نقل از پیرو و مینى، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضى نصرت و حسین راغفر، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 174 / 1375. 5 - زریباف سیدمهدى، علم اقتصاد نوین از دیدگاه مکاتب روششناسى، نامه علوم انسانى، شماره 1، بهار 65-70 / 79. 6 - حکیمى محمدرضا و برادران، الحیات، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 69/3. 7 - طباطبایى محمد حسین، المیزان، بیروت، مؤسسةالاعلمى للمطبوعات، 182/4. 8 - منتظر ظهور محمود، اقتصاد خرد و کلان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم، 417-416/ 1359. 9 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، 410/2. 10 - طالقانى محمود، اسلام و حکومت، تهران، شرکت سهامى انتشار، 180/1344. 11 - طباطبائى، محمد حسین، المیزان، 409-411/2. 12 - مطهرى، مرتضى، ربا، بانک و بیمه، تهران، انتشارات صدرا، 193/1364. 13 - موسوى، سیدجمالالدین، پیامهاى اقتصادى قرآن /241-243؛ جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه 356/3 و طباطبایى، المیزان 320/5. 14 - سیدقطب، فى ظلالالقرآن، 37/28. 15 - محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1295/2 1362، حدیث 8492 و ص 213. 16 - توبه /103-104. 17 - انعام /141. 18 - اعراف /156. 19 - حج /41 20 - نمل /1-3 و توبه /11 و 17 21 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 353/78؛ حکیمى، الحیاة، 284/4 37. 22 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 87/90. 23 - همان، 379/97؛ حکیمى، الحیاة، 279/4 24 - کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، 71/5. 25 - قدیرى اصل باقر، سیر اندیشه اقتصادى، انتشارات دانشگاه تهران،/78. 26 - ایولاکست، جغرافیاى کمرشدى، ترجمه سیروس مهامى/49. 27 - باران، پل، اقتصاد سیاسى رشد، ترجمه کاوه آزادمنش/388. 28 - سودى، آلفرد، مالتوس و دومارکس/206. 29 - بروک، پل، جهان سوم در بنبست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو/322. 30 - المیزان، 141-142/12. 31 - انفال /53. 32 - میزان الحکمة، 4/ باب 1636. 33 - همان؛ بحار الانوار، 217/103. 34 - اعراف /32 و 31، نحل /8. 35 - کهف /28. 36 - شعراء /128-30 37- موسوى اصفهانى سیدجمالالدین، پیامهاى اقتصادى قرآن/499-498. 38 - همان. 39 - اسراء /100. 40 - داستان قارون در سوره قصص / 76-83. 41 - مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 234/2. 42 - گروه نویسندگان، تفسیر نمونه، 145/10. 43 - بحارالانوار، 28/70. 44 - قرائتى محسن، تفسیر نور، مؤسسه در راه حق، 132-133/4 45 - باقرالحسنى، مقالاتى در اقتصاد اسلامى، دکتر میرآخور، ترجمه حسین گلریز، تهران، نشر مؤسسه بانکدارى ایران/83. 46 - حر عاملى، وسائلالشیعه، 224/13، ح 3. 47 - صدر سیدمحمدباقر، اقتصاد ما/ 707-706. 48 - طباطبایى، المیزان، 104-102/20. 49 - انعام /169. 50 - نحل /71. 51 - همان. 52 - زمر /7 و حشر /7. 53 - معماى هستى،/56-50.
تاریخچه مسأله
مسأله باید و هست در فلسفه اخلاق پس از ادعاى گسست منطقى ایندو از سوى دیوید هیوم در قرن هیجدهم و دوباره مطرحشدن آن از سوى ادوارد مور در اوائل قرن بیستم به بحثى پرجنجال تبدیل شد. شاید ازلحاظى بشود تاریخ این بحث را به همان زمان برگرداند ولى در فلسفه اسلامى نیز برابر تقسیم ارسطوئى بحثهایى وجود دارند که مىتوانند بهگونهاى پیشینه این بحث بهشمار آید. تقسیم فلسفه به حکمت نظرى و عملى، بحث حسن و قبح عقلى، مشهورات منطقى و حتى مسأله جبر و اختیار را برخى سابقه این بحث دانستهاند. مباحث مقاله ششم اصول فلسفه نیز نقطه عطفى در تاریخچه هست و باید و رابطه حقایق با اعتباریات (بهویژه در حوزه اندیشه اسلامى) بهحساب مىآید که علامه طباطبایى مطالب جدیدى را در آن عنوان کردهاند.1 استنتاج باید از هست در میان تلاشهایى که براى ارزیابى امکان استنتاج باید از هست انجام گرفته است، دوگونه جهتگیرى وجود داشته است. برخى از این تلاشها درپى آن بودهاند که بدون آنکه از پیش به تحلیل مفاهیم اخلاقى بپردازند و از نظریه خاصّى در اینخصوص دفاع کنند، به ارزیابى این مسأله بپردازند. اما دیگر تلاشها با نگاهى عمیقتر و واقعبینانهتر، در چارچوب نظریههاى مختلف مربوط به تحلیل جملهها و مفاهیم اخلاقى امکان یا عدم امکان این استنتاج را مورد بررسى قرار دادهاند. این گروه معتقدند بدون استفاده از تحلیل مفاهیم و جملههاى اخلاقى، نمىتوان به امکان یا عدم امکان ارتباط جملههاى اخلاقى و غیراخلاقى پرداخت؛ زیرا تا معنا و مفهوم آنها روشن نباشد، سخن از امکان استنتاج یا عدم امکان آنها بىحاصل است و نشان مىدهند کسانى چون سرل، گیورث و بارتلى که به ظاهر از تحلیل مفاهیم و جملهها شروع نکرده بودند در نهایت از آن استفاده کردهاند. نظریههاى مختلف درباره مفاهیم و جملههاى اخلاقى را مىتوان بهصورتهاى گوناگون تقسیم کرد. اما معروفترین و بهترین آنها تقسیم به توصیفى و غیرتوصیفى است. معتقدان به نظریه توصیفى Descriptive براى جملههاى اخلاقى ویژگى خبرى و گزارش از واقع قایل هستند. بیشتر معتقدان به نظریههاى توصیفى به وجود شکاف منطقى بین باید و هست اعتقادى ندارند و براساس تحلیلهاى مختلفى که عرضه مىکنند، استنتاج باید از هست را ممکن مىدانند. در مقابل نظریههاى توصیفى یا شناختى، نظریههاى غیرتوصیفى یا غیرشناختىاند که به شکاف منطقى بین باید و هست اعتقاد دارند. همه این نظریهها در انکار این که نقش جملههاى اخلاقى، اطلاعدادن از چیزى یا توصیف آن است مشترکند. این انکار از اعتقاد به دو حکم اساسى ریشه مىگیرد: اول عقیده به اینکه احکام اخلاقى محرک انجام کارى هستند. دوم اینکه هیچ حکم معرفتى خالص درباره عالم خارج نمىتواند محرک انجام کارى بشود، پس احکام اخلاقى نمىتوانند فقط گزارشگر امور واقع باشند بلکه اخلاقىبودن آنها به چیز دیگرى از قبیل بیان احساسات و یا امر و توصیه بستگى دارد. مسأله باید و هست در محدوده دیدگاههاى غیرتوصیفى امکان وجود دارد. به اینصورت که مىتوان گفت بایدها در یک طرف و هستها در طرف مقابل قرار دارند و در بین آنها شکافى وجود دارد که نمىتوان از علم به یکى دیگرى را فهمید.2
قرآن و مسأله باید و هست
هرچند نمىتوان انتظار داشت که نگاه قرآن به مسأله باید و هست مانند نگاه متکلمان یا فلاسفه اخلاق باشد؛ زیرا رسالت قرآن، پرداختن به مقولههاى معرفتى و عملى درخور کتاب آسمانى است و مجال آن ندارد که دغدغههاى ریز تجربى بشر را بهصورت موضوعى مورد داورى قرار دهد. بنابراین، اساساً بحثى تحتعنوان رابطه باید و هست را در قرآن بهطور مستقیم و صریح نمىتوان یافت، ولى از لابلاى مطالب قرآن مىتوان نمونههایى یافت که نظریه گسست منطقى باید و هست را مورد تأیید قرار دهد و براساس آن نظریه سخن گفته باشد یا بهعکس نظریه نشأتیابى بایدها از هستها را بنمایاند. علاوه بر این مطالعه کتابهاى آسمانى بهویژه قرآن - که نابترین آنهاست - این باور کلى را شکل مىدهد که مهمترین هدف این کتابها ارائه هستىشناسى و جهانبینى درست و واقعگرا و تبیین قوانین و وظایف و مسئولیتپذیرى انسان (ایدئولوژى) است. که بخش اول نظریه هستها و بخش دوم نگاه به بایدها دارد. گویا این نکته مورد انکار اهل تحقیق نیست، ولى این که آیا در قرآن بایدها بر پایه هستها پىریزى شده و تکالیف بهصورت منطقى از هستىشناسى قرآن نتیجهگیرى شده یا اینکه رابطه منطقى بین هست و باید مورد توجّه نبوده است از مسایلى است که نیاز به تأمل و دقت دارد. هرچند در برخى از آیات قرآن، پس از طرح توحید و هستىشناسى توحیدى، هیچ بایدى بر آن استوار نشده است اما در برخى از آیات به روشنى این ترتیب و تفریع دیده مىشود و هرچند این ترتیب و تفریع، حکایت از یک استنتاج مربوط به قضایاى منطق صورى نداشته باشد اما نوعى ترتیب طبیعى و متعارف را مىرساند که براى آن، یک قانون و باید عقلى عام است. «انّنى انا اللَّه لااله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذکرى» (طه/14) (اى موسى)، منم، مناللَّه، معبودى که جز من معبودى نیست، پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز بهپا دار» در این آیه مسأله پرستش و اقامه نماز بهعنوان یک باید، مترتب است بر یگانگى معبود که یک هست بهشمار مىآید. برخى دیگر از آیات قرآنى در این زمینه و با همین لحن وجود دارد: انبیاء / 25، مریم / 65، یونس / 3، غافر / 13، انعام / 10 تا 103، مریم / 36، زخرف / 43، انعام / 153 و 155، انبیاء / 92، حج / 1، هود / 123. دستهاى دیگر از آیات، آیاتى هستند که پس از بیان حقایق جهان، بهگونهاى مستقیم انسانها را به دینگروى، ایمان، عبادت یا انفاق و... امر مىکند، آیاتى از سوره مبارکه روم (20 تا 31) نمونهاى بسیار روشن از این دسته آیات هستند از آن جمله مىخوانیم: «کذلک نفصّل الایات لقوم یعقلون. بل اتّبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم فمن یهدى من اضلاللَّه و مالهم من ناصرین. فاقم وجهک للدین حنیفاً... و اتّقوه و اقیمواالصلاة و لاتکونوا منالمشرکین». روم/28-31 «اینگونه آیات خود را براى مردمى که مىاندیشند، به تفصیل بیان مىکنیم بلکه کسانى که ستم کردهاند بدون هیچگونه دانش، هوسهاى خود را پیروى کردهاند. پس آنکسى را که خدا گمراه کرده چه کسى هدایت مىکند؟ براى آنان یاورانى نخواهد بود، پس روى به دین آورده درحالى که حقگرا و جویاى حقباشى... و از او پروا بدارید و نماز برپا کنید و از مشرکان نباشید و...».
جمعبندى
یک. روش قرآن در استدلال مانند روش معمول و متعارف خردمندان و مخاطبان بشرى است. در بسیارى از بیانها و استدلالها، بخشى از قضیه را به درک و فهم مخاطب وامىنهد. چنان که وقتى در عرف عاقلان گفته مىشود این راه خطرناک است باید از گامنهادن در آن راه پرهیز کرد، این سخن کامل بهحساب مىآید. البته عرف عقلا نیز خود آگاه یا ناخودآگاه این نظریه منطقى را گردن نهادهاند ولى درخصوص این عبارتها مىدانند که مقدمه دوم که کبراى قضیه را تشکیل مىدهد، به دلیل عقلىبودن و بدیهىبودن یا پذیرفتهبودن در متن عبارت نیامده و گوینده در رساندن مراد خویش، به ذهن و فهم مخاطب تکیه کرده است. در قرآن نیز در بسیارى موارد، کبراى کلى قضایا یادنشده و به فهم مخاطب اکتفا شده است. دو. درست است که الزام در قضایا و نتایج الزامى در گرو قضایاى اخلاقى است ولى نباید غافل ماند که صغراى این قضایا نقش جدى در شکلگیرى نتیجه دارد و بدون صغرى نتیجه بهدست نمىآید. نقش «صغرى» در قضایایى که با ترکیب عناصر از جهانبینى و ایدئولوژى مىخواهند اصلى یا ارزشى ایدئولوژى را ثابت کنند بسیار تعیینکننده است؛ چه اینکه کبرى مىتواند مورد توافق چندین جهانبینى باشد، صغرى در حوزه ویژه هر جهانبینى نقش تعیینکنندهاى ایفا مىکند و موضوع الزام را فراهم مىسازد. بنابراین، جهانبینى در هر ایدئولوژى نقش دارد هرچند که این نقش در تعیین متعلق الزامات کلى باشد.3
نگاهى به اقتصاد اثباتى و دستورى و حوزه ارزشى اقتصاد
شکلگیرى اقتصاد اثباتى و دستورى
تا اواسط قرن نوزدهم انتزاعات نظریه اقتصادى، ذهن ناآگاه را به سوى تضادى شدید سوق داده بود و ذهن سعى کرد با ایجاد تمایز خود را از آن رهاسازد و تمایز بین اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى یا بین اقتصاد بهعنوان علم و اقتصاد بهعنوان فن ایجاد شد. هدف آشکار این تفکیک جداکردن نظریه اقتصادى صرف (نظریه ارزش) از پیشنهادهاى مربوط به خط مشىهاى علمى بود، اطمینان تعیین و وضوح و تمایز دکارتى فقط به نظریه اقتصادى نسبت داده مىشدلا حتى وقتى توصیهها و پیشنهادهاى مربوط به خط مشى و سیاست اقتصادى چیزى جز برگردان نظریههاى اقتصادى (که معمولاً بهطور نمادى یعنى به زبان جبرى بیان مىشود) به زبان رایج نبود آنها را نامطمئن مىپنداشتند و موقتى و ناقص. براى حفظ خلوص علم اقتصاد، اقتصاددادن متکفل این امر شد که قضایاى اثباتى نظریههاى اقتصادى را از تجویزهاى دستورى کاملاً جدا سازد که منگر و سایر اقتصاددانان اینگونه تجویزها را که بیشتر متوجه ارائه سیاست و خط مشى اقتصادى بودند در حوزه اقتصاد علمى یا دستورى جاى دادند.4 در تقسیمبندى اقتصاد به اثباتى و دستورى بحث بیشترى بر این امر متمرکز بوده است که امکان وجود یک اقتصاد آزاد از داورىهاى ارزشى و سپس محدودیتهاى آن بررسى شود و به هیچوجه سعى نشده است که علت بروز این دودستگى تشریح شود. تقابل میان اقتصاد اثباتى و دستورى یا نظرى و عملى براى پایهگذاران اقتصاد سیاسى امرى ناآشنا بود اما یک نسل بعد از ریکاردو، فرآوردههاى اقتصادى از نتایج عملى، خودمختارى یافتند و وسایل در مسیر پویایى خود، مستقل از اهداف شدند تا اینکه در زمان والراس تناقضى فوقالعاده پدید آمد و تلاشهایى که براى رهایى از این تناقض انجام شد به ظهور تمایز بین علم و فن انجامید. این تناقض آن بود که یافتههاى نظریه اقتصادى جایى براى توصیه سیاستهاى اقتصادى باقى نمىگذاشت و عجیب اینکه تجزیه و تحلیل نیاز به اقتصاد و اقتصاددانان را کاهش داد. اقتصاددانان عقیده داشتند که حقایق اقتصادى و واقعیتها در نظریه اقتصادى منعکس شدهاند. در ضمن معتقد بودند که حقایق اقتصادى ازلى و تا ابد حقیقى هستند. علاوه بر اینکه کلیه حقایق اقتصاد مارژینالیست، نشاندهنده جهانى با نظم الوهى بود. جهانى با تخصیص بهینه منابع، عدالت در توزیع و دنیایى با حداکثر تولید و حداکثر رضایت مصرفکننده. باید گفت که واقعیت این نتایج هرگز شناخته نشده، و ساختههاى صرفاً ذهنى بودند که هیچ ربطى با واقعیت نداشتند. شناخت ناقص ریشههاى معرفتشناختى اقتصاد، اقتصاددانان را وادار ساخت که به این نتایج بهعنوان بازتاب فکرى سازمان موجود فعالیت اقتصادى بنگرند ولى اکنون که واقعیت داراى نظمالهى شده بود، دیگر ارائه خط مشى اقتصادى چه معنایى مىتوانست داشته باشد. مسأله تفکیک اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى سابقهاى دیرینه دارد. عدهاى ایندو را شاخههاى یک علم مىدانند در حالىکه عدهاى دیگر اصطلاح علم دستورى را مفهومى متناقض بهحساب مىآورند. تاکنون اقتصاددانان معانى و مفاهیم بسیار متنوعى براى این دو اصطلاح درنظر گرفتهاند که این مفاهیم متنوع، خود پیدایش دیدگاههاى مختلفى را موجب شدهاند. با اینحال، آنچه مسلم است این است که ویژگىهاى اقتصاد تحققى بهطور عمده عبارتند از: 1 - جدابودن از تفکر متافیزیکى 2 - مبتنىبودن بر واقعیات قابل درک 3 - احتمالىبودن صحت آن 4 - غیراخلاقى و غیرسیاسىبودن مسائل آن 5 - داشتن جنبههاى توصیفى 6 - عملىبودن، عینىبودن، کارایى داشتن، قابل اثباتبودن و اطمینانآورى آن. ویژگىهاى هم که بهطور عمده براى اقتصاد دستورى درنظر گرفته مىشود، بهطور خلاصه عبارتند از اینکه این اقتصاد بیشتر شامل قواعد ارزشى و معیارهاى استانداردى است که در مقایسه با اهداف صریحاند و کاربرد آنها بیشتر ارزشیابى و ارزشگذارى سیاستهاى اقتصادى و نیز وسایل و فنون نیل به اهداف معین است.
دشوارىهاى جداسازى علم اقتصاد از ارزشها
درحال حاضر، علم اقتصاد با حذف جایگاه ارزشها در نظامهاى روششناسى، دچار مشکلات و نابسامانىهاى بسیارى شده است. یکى از این مشکلات، شناخت ماهیت عینیت اقتصادى است که خود، زمینههاى پرسشهاى دیگرى را بهوجود آورده است از جمله: آیا ارزشها در عینیت اقتصادى موجودند یا خیر؟ اگر وجود دارند پس چگونه است که بدون ملاحظه آنها مىتوان عینیت را بهطور کامل بررسى کرد؟ و اگر وجود ندارند. پس منشأ پدیدههاى عینى و موضوعات اقتصادى از کجاست و چگونه پدیدار مىشوند؟ در اینجا، عدهاى از اقتصاددانان، ضمن اعتراف به وجودشان، آنها را خارج از حوزه علم اقتصاد مىدانند و تأثیر آنها را صرفاً در «باید»هاى سیاستگذارى اقتصادى مىپذیرند. عدهاى دیگر کمى جلوتر مىروند و آنها را جزء اقتصاد تحققى بهعنوان یک «هست» اقتصادى مىپذیرند و به اصطلاح نسبت به آنها رجوع خواهند کرد. با این استدلال، لطمهاى به روشنشناسى تحققى تحلیلهاى مکانیستى اقتصاد وارد نخواهد آمد. مشکل دیگر علم اقتصاد ازنظر روششناسى، مسئله قضاوت ارزشى است. یعنى آیا این امر که در اقتصاد، محقق خود موضوع تحقیق است، با تجربىبودن این علم و عینیت علمى آن سازگار است؟ و آیا با این ترتیب مىتوان اصل آزادى از ارزش را حفظ کرد؟ آیا امکان دارد که مبناى اطلاعات و معیار گزینش محقق، با توجّه به هدفى خاص و معیار ارزشى صورت پذیرفته باشد؟ و از همه مهمتر اینکه آیا میان قضاوت ارزشى اقتصاددان و رجوعهاى ارزشى او ارتباط منطقى وجود دارد یا نه؟ یکى دیگر از مشکلات اساسى علم اقتصاد، مسئله انسان اقتصادى است. انسان اقتصادى که جاناستوارتمیل آن را بهعنوان پایگاه نظرى اقتصاددانان مطرح کرده است، اکنون با سئوالى جدى مواجه شده است. مفهوم انسان اقتصادى عقلایى براساس چه دیدگاه و بینش فلسفى معرفى و انتزاع شده است؟ آیا معیار تعیینکننده رفتار عقلایى دلخواه است؟ یک انسان اقتصادى جعلى تا چه حدود در تبیین عملکرد انسان واقعى و عینى موفق است؟ برنامههاى اقتصادى با مادى تصورکردن انسان و ندیدن انگیزههاى معنوى و ارزشهاى انسانى، چه سمتگیرى خواهند داشت؟ و... خلاصه بسیارى پرسشهاى دیگر که همگى به این نکته اساسى بازمىگردند که آیا آنچه امروز به «علم اقتصاد» معروف شده، از اصول و مبانى روششناسى تجربى برخوردار است و آیا معیار علمىبودن یا نبودن نظریات اقتصادى، این است که آنها صرفاً و لزوماً قابلیت سنجش تجربى داشته باشند؟5 اقتصاد چنانکه در ذهنهاى ما وارد کردهاند فاقد احکام ارزشى نیست و همچنین اسلام از مفاهیم اثباتى درباره واقعیتهاى اقتصادى نیز خالى نمىباشد. و لذا محتمل است که با جایگزینکردن احکام دستورى اسلامى بهجاى احکام دستورى غیراسلامى و با درنظرگرفتن واقعیتهاى اقتصادى که تاکنون بشر تحتعنوان مفاهیم اثباتى اقتصاد شناخته است (و واقعاً از ارزشها خالى است) به اضافه ذخیره مفاهیم اثباتى اقتصادى اسلامى به نتایج قابلقبولى برسیم.
گزارههاى اقتصادى اثباتى در قرآن
گاه یک رفتار اقتصادى، افزون بر اثر اقتصادى، آثار دیگرى نیز دارد. براى مثال یک عمل اقتصادى ممکن است علاوه بر آنکه بر معاش انسان اثر مىگذارد، بر روح وى نیز تأثیر بگذارد و در حوزه روابط سیاسى، اجتماعى یا فرهنگى نیز آثارى داشته باشد. خداوند متعال در تنظیم عناصر اقتصادى تمام آثار و ابعاد یک رفتار یا رابطه اقتصادى را درنظر گرفته است و این عناصر را چنان تنظیم کرده است که نه تنها اهداف اقتصادى برآورده شود، بلکه با اهداف سایر نظامها و نیز هدف نهایى همه نظامهاى اسلامى هماهنگ باشد. از آنسو نیز چنین است، یعنى گاهى یک رفتار یا رابطه سیاسى اجتماعى یا فرهنگى آثار اقتصادى نیز دارد. خداوند متعال در تنظیم نظامهاى دیگر نیز به آثار اقتصادى آنها توجّه داشته است، آن روابط را درحد امکان چنان تنظیم کرده است که آثار سوءاقتصادى نداشته باشد. این همخوانى و همآهنگى بین نظامهاى اسلامى نیز از ویژگىهاى حیرت برانگیز نظامهاى اسلامى است که آن را از سایر نظامها، ممتاز مىسازد و بر فرا مادى بودن پدید آورنده آن گواهى مىدهد. این مسئله سبب شده است که گاه نتوانیم براى یک الگوى اقتصادى یا فرمان الهى در حوزه اقتصاد، توجیه اقتصادى بیابیم که ممکن است علت یک الگو یا دستور آثار مثبتى باشد که در سایر حوزههاى اجتماعى و فرهنگى و غیره پدید مىآورد. در متون الهى، در تعدادى از آیات و روایات، شریعت مقدس، با اشاره به ویژگىهاى رفتارى انسان و یا یک گروه خاص، به نحوه عملکرد و یا مواجهه آنان با مسائل اقتصادى پرداخته است که دقت و در نظر داشتن آنها مىتواند دستمایه مناسبى جهت تحلیل و مطالعه رفتارهاى انسانى مؤثر بر حوزه اقتصاد در اختیار قرار دهد. مطالعه و بررسى اینگونه ویژگىهاى رفتارى از اهمیّت و ظرافت بیشترى برخوردار مىگردد اگر اتصال این منابع به مصدر وحى و علم لایزال الهى و دوربودن از هرگونه خطا و اشتباه، درنظر گرفته شود. توضیح و تبیین مسائل مرتبط با حوزه اقتصاد گاه مىتواند از طریق ارائه یک قانون و سنت عام صورت پذیرد. بدینصورت که با عرضه یک قانون و جریان ثابت که علاوه بر اقتصاد بر دیگر حوزههاى جامعه انسانى نیز حاکم باشد، مىتوان به روابط و تقابلاتى در این حوزه دست یافت. خداوند متعال در قرآن کریم در موارد متعددى با معرفى اینگونه سنتها و قواعد عام کلى، انسانها را در تنظیم نظامها و فهم دستورات الهى بدین سنتها رهنمون ساخته است. تطبیق و تسرى این قوانین به حوزه اقتصاد خود بیانگر نوعى تأثیر بین مقولات اقتصادى و دیگر مقولههاى انسانى و یا غیرانسانى مىباشد. با توجّه به توضیح فوق نتایج استقصاى خود را در زمینه گزارههاى اقتصادى اثباتى در قرآن در چهار گروه زیر تقسیم مىکنیم و به اختصار بهنحوه دلالت هر کدام اشاره مىکنیم. دلالت بسیارى از آیات بر گزارههاى مربوطه، دلالتى صریح و آشکار است و با ترجمه سادهاى از آیه مىتوان بدان رسید و ما نیز به همین اندازه بسنده مىکنیم. اما در مواردى که برداشتى از آیه ما را به مضمون یک گزاره رسانده است، با توضیحى مختصر راجع به آن مىپردازیم. 1 - گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل اقتصادى بر دیگر حوزههاى فردى یا اجتماعى. 2 - گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى. 3 - گزارههاى حاکى از رفتارهاى اقتصادى. 4 - گزارههاى حاکى از قوانین و سنّتهاى عام الهى که بر مسائل اقتصادى نیز حکومت مىکنند.
گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل اقتصادى بر دیگر حوزهها
نقش دارائىها در قوام زندگى اجتماعى
- «ولاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعلاللَّه لکم قیاماً» (نساء/5) - «هى (الدنانیرو الدراهم) خواتیماللَّه فى ارضه جعلهااللَّه مصلحة لخلقه و بها تستقیم شؤونهم و مطالبهم».6 توضیح: از این آیه استفاده مىشود هرچند مال متعلق به شخص سفیه است ولى تا وقتى به رشد کامل نرسیده باشد، حق جامعه نسبت به آن مال ایجاب مىکند که مال را مستقیماً به دست او ندهند. زیرا خداوند مال را براى حفظ و قوام جامعه، به همه مردم داده است. در این میان سهمى که جامعه نسبت به اموال بهطور مطلق دارد تا حدى است که هرگاه تصرفات مالک خصوصى نسبت به حفظ و بهرهورى و رشد اقتصادى آن، تأمین کافى نداشته باشد و نتوان تدبیر و سیاست معقول در هزینه آن را تضمین کرد، وظیفه اولیاء ایجاب مىکند که نگذارند حق تصرف آن در جامعه تضییع گردد. شاید اینکه در آیه 5 سوره نساء اموال به اولیاء که نمایندگان جامعهاند نسبت داده شده (اموالکم) نشاندهنده آن است که حق افراد در مالکیت خصوصى هیچگاه نباید با حق جامعه در تضاد و تزاحم باشد. علامه طباطبایى در ذیل آیه اینخصوص آوردهاند: «اموال در اموالکم از آنرو اضافه به کم یعنى اولیاء مورد خطاب قرار گرفته است که مجموع مال و ثروت موجود در دنیا از آن مجموع مردم دنیاست و این مصلحت عمومى است که قسمتى از اموال مخصوص افرادى خاص باشد. بنابراین، مردم باید بدانند یک جامعه بیشتر وجود ندارد و همه اموال از آن همه افراد است و هر فردى مسئول حفظ اموال است. و نمىتواند آن را به دست افراد ضعیف و سفیه که قادر به تدبیر آن نیستند (مانند صغیر و مجنون) بسپارد... این حقیقت قرآنى براى احکام و قوانین مهمى در اسلام یک اصل کلى مىسازد و آن اینکه مال در حقیقت از آن خداست و آن را مایه قوام و معاش مردم قرار داده است و در انحصار هیچ شخص خاصى محدود ننموده است تا بتواند روى آن قوانینش را به اجرا درآورده بلکه اجازه داده است ملک خصوصى ازطریق وراثت، حیازت، تجارت و غیره واقع شود ولى مشروط به اینکه تصرفکننده عاقل، بالغ و رشید باشد. علاوه بر اینها اصل مهمى که باید رعایت شود این است که تنها شرط مصرف در مصالح خصوصى در وقتى است که حفظ منافع و مصالح عمومى رعایت گردد امّا در صورتى که مصالح عامه با تصرفات خصوصى تزاحم پدید آورند مصلحت اجتماعى بدون تردید مقدم است که از این اصل مىتوان فروع بسیارى را استخراج نمود.7 بنابراین، بهراحتى مىتوان دریافت که تعالیم اسلامى بر این مطلب تأکید دارند که تصحیح و تثبیت شئون زندگى بستگى زیادى به وضع پول در جامعه دارد. بهطورى که تقریباً مىتوان گفت هیچ یک از امور جامعه بىارتباط با مسائل پولى و اقتصادى نیست. البته باید توجّه داشت که اقتصاد و پول نمىتواند تمام مسائل را حل کند و لذا نمىتوان آن را مبنا و شالوده زندگى آدمى فرض کرد و گرهگشاى همه مشکلات تصور نمود. اموال و ثروت ملت اگر بخواهد به شکل صحیح خود در جامعه گردش نداشته باشد، قوام جامعه تضعیف شده و جامعه دچار مشکلات اقتصادى و غیراقتصادى فراوان خواهد گردید و امور و مسائل جامعه از استقامت و استوارى لازم برخوردار نخواهد بود.8
رباخواران گرفتار عدم متعادل
«الذین یأکلون الربا لا یقومون الاّ کما یقوم الذى یتخبّطه الشیطان من المسّ ذلک بانّهم قالوا انّما البیع مثلالربا...» (بقره/275) علامه در تفسیرالمیزان مىفرماید: خبط به معناى راهرفتن متزلزلانه و غیرمستقیم است و تعبیر قیام در آیه نیز اشاره به نحوه زندگى و معیشت در دنیا دارد همانطور که در آیات دیگر براى معنایى مشابه تعبیر به قیام شده است. مثل: «لیقومالناس بالقسط» (حدید/25) و یا «و ان تقوموا للیتامى بالقسط» (نساء/127)، «ان تقومالسماء و الارض بامره» (روم/9(25 آیه وضع مغزى و عصبى افراد رباخوار را )و یا وضع مجتمعى را که اقتصاد آن مبتنى بر رباخوارى است( با تمثیل بارزى بیان مىنماید اینها مانند دیوزدگانى هستند که به پاى عقل و اراده خود نمىتوانند برخیزند و برقرار باشند، این اختلال و ناموزونى در اعمال و حرکات از این ناشى شده است که ربا را مانند بیع یا دیگر عقود مىپندارند.10 علامه طباطبایى با توجّه به معناى لغوى خبط و با نگاهى بر دیگر تفاسیر نکات زیر را از آیات استخراج نمودهاند. 1 - مراد از قیام مسلطبودن بر زندگى و امر معیشت است. 2 - منظور از خبط اشاره به قیام رباخوار در زندگیش است که در امر معاش خود همانند جنزدهاى که خوب را از بد تشخیص نمىدهد رفتار کند. 3 - علت عدم اعتدال رباخوار و حرکات دیوانهوارش بریدن از خدا و هدف قراردادن لذایذ مادى و مفتونشدن در برابر ثروت و سودپرستى است.11 شهید مطهرى نیز با برداشتى شبیه تفسیر علامه طباطبایى بیان مىدارد که مفاد آیه این است که رباخوار، در امر معیشت خود مانند مردمى قیام دارد که تحتتأثیر وساوس شیطانى است و لایشعر گردیده است.12 همانگونه که از نظرات بزرگانى چون علامه، مرحوم طالقانى و شهید مطهرى برمىآید، انسانهاى رباخوار از نوعى عدم تعادل، بىثباتى و تزلزل در زندگى رنج مىبرند، حال برخى این عدم تعادل را صرفاً یک حالت روانى، و نوعى عدم اختلال و ناموزونى در اعمال دانستهاند و برخى با گسترش دامنه مفهومى خبط شیطان، از عدم تعادل و بىثباتى در وضعیت اجتماعى و اقتصادى یک جامعه رباخوار خبر دادهاند. بهویژه اگر شروع آیه را که با «الذین» مىباشد دلیلى بر یک حکم اجتماعى و گروهى بدانیم، برداشت دوم ملموستر مىگردد. بدینمعنى که جامعهاى که رباخوارى در آن رواج دارد، و امرى شایع و مقبول همگان شده است، از یک حالت بىثباتى، شکننده برخوردار مىشود که مىتواند جامعه را به سمت نابودى و ناهنجارىهاى فراوان سوق دهد. اشاره دیگر گزارههاى اثباتى در بحث ربا، این حالت عدم تعادل را شفافتر مىسازد، از قبیل اینکه، ربا موجب کمشدن خیرخواهى اجتماعى، کمرنگشدن انگیزههاى نوعدوستى، تقویت سودپرستى در دلهاى مردم، ایجاد بىرغبتى به فعالیتهاى اقتصادى سودمند مىشود.
تأثیر اقتصاد ناسالم بر بحران اجتماعى
«یا ایّها الّذین آمنوا لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الّا أن تکون تجارةً عن تراض منکم و لاتقتلوا انفسکم». (نساء/29) «و لاتقتلوا انفسکم» بعد از نهى از معاملات فاسد آمده است و از آن مىتوان استفاده کرد که اموال در جامعه ارزش بنیادى دارد و گردش آن اگر به صلاح و خیر جامعه باشد، حیات جامعه را تضمین مىکند و استفادههاى نامشروع و غیرقانونى از آن جامعه را به هلاکت مىافکند و خداى بزرگ از مهر و لطفى که بر مردم دارد، آنان را از سوء تصرف در اموال بازمىدارد تا منجر به هلاکت آنان نشود و این ما هستیم که باید بدانیم، خداوند را در این محدود کردنها سهم و نصیبى نیست. (و هر چه هست سود جامعه و نفع واقعى خود ما است). نکته جالبتوجّه آن که تعبیر قرآن آن است که «خودتان را نکشید» گو اینکه روابط ناسالم اقتصادى نوعى انتحار اجتماعى است یعنى چنین جامعهاى با دست خود، خود را به ورطه هلاکت مىکشاند. شاید بررسى دقیق بسیارى از اقتصادهاى ناسالم این حقیقت تلخ را براى ما واضحتر بنمایاند.13
تأثیر عدالت در توزیع بر گردش سرمایه
«ما أفاءاللَّه على رسوله من أهل القرى فللَّه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابنالسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم». (حشر/7) بررسى در مورد آیه سوره حشر و تعلیلى که در آیه آمده است، نشان مىدهد که علت منصوص قابل تعمیم بوده و در انفاقات مالى و مسائل مالى بهنحو عام مىتوان به این حکم استناد کرد و آیه فقط مخصوص انفال نمىباشد. لذا از مفاد این آیه استفاده مىشود که در حاکمیت اسلامى نباید انحصارات بهوجود آید و عده خاصى از مردم تولید، توزیع یا مصرف را با وجود داوطلبان دیگر به خود اختصاص دهند و دیگران را از شرکت در فعالیتهاى اقتصادى بازدارند، بلکه مىتوان گفت این عده خاص اگر دولت هم باشد ممنوع است؛ زیرا دولت نمىتواند بدون ضرورت، عملیات اقتصادى و بازرگانى را به خود اختصاص دهد و درآمدهایى را از دیگران منع کند مگر وقتى که از ناحیه عدم سلطه دولت خطراتى متوجه جامعه شود. لذا وجود مالیاتهاى اسلامى براى آن است که مىتواند مانع انحصار ثروت و گردش آن بین یک عده ثروتمند گردد. در این زمینه سیدقطب در تفسیر خود مىگوید: «این آیه نشانگر قاعده اقتصادى مهمى است که جنبه مهمى از پایههاى نظریه اقتصاد اسلامى را نشان مىدهد. مالکیت خصوصى در این قانون با اینکه محترم شمرده شده است ولى محدود به این است که مال بین ثروتمندان با تناوب در گردش نباشد و فقرا از دسترسى به آن محروم نباشند، هرگونه قانونى که مالى را انحصاراً در سلطه ثروتمندان قرار دهد، قانونى برخلاف اقتصاد اسلامى است و در روابط اقتصادى نیز خلل وارد مىسازد و کلیه پیوندها و معاملات در جامعه اسلامى باید طورى تنظیم گردد که منتهى به این وضع نشود.14 قرآن با مذموم دانستن گردش انحصارى اموال در دست عدهاى مخصوص، عدالت در توزیع ثروت و درآمدها را راهى براى عدم تحقق تداول ثروت در دست سرمایهداران معرفى مىکند.
فقدان اعتدال در هزینه عامل تنگدستى و فشار روحى
«و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً.» (اسراء/29) «والّذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواماً.» (فرقان/67) انفاق مال به کارگرفتن یا هزینهکردن آن در مصارف شخصى و اجتماعى است. در این هزینهکردنها هرگاه رعایت حد و مرز لازم صورت نگیرد و از حدمعقول تجاوز کند، آن را اسراف مىگویند و هرگاه کمتر از حدلازم و متعارف باشد آن را اقتار و امساک گویند. هزینهکردن اگر در حداعتدال نباشد و کمتر از حدتناسب و یا بیشتر از حدتناسب باشد موجب فشارهاى اقتصادى و روانى مىگردد. و از آنسو اعتدال موجب قوام مىگردد. قوام در حقیقت همان توازن اقتصادى است که باید طبق تشریع صورت گیرد. باید این تعادل و موازنه در همه زمینههاى تولید، توزیع و مصرف، طورى طراحى شود که با توجّه به ویژگىهاى مکتبى و اولویتها، خطوط کلى اقتصاد اسلامى در جامعه مشخص گردد. در اینجاست که براى تأمین یک اقتصاد سالم و روبهرشد در سطح جامعه رعایت تعادل در رابطه بین درآمدها و هزینهها امرى اجتنابناپذیر است. تعادل مقصود اسلام صرفاً در موازنه هزینهها و درآمدها نیست؛ بلکه در این است که تنظیم بودجه تنها براساس اولویتها و ارجحیتهاى منطقى و ارزشى باشد و با صرفهجویى از هزینههاى غیرضرورى، از همان دیدگاه جلو کسرى بودجه و تورم داخلى گرفته شود و با تولید داخلى ارز لازم براى مبادلات خارجى تأمین گردد. از سویى دیگر، انگیزه مصرف از دیدگاه اسلام، رفع نیاز واقعى انسان در تأمین معاش با رعایت میانهروى و موقعیت زمانى و مکانى است. توضیح اینکه مردم بهعنوان عیال خداوند و امانتداران اموال وى، باید این اموال را در همان راهى که غرض اصلى خلقت آنها است، مصرف کنند. یعنى از این اموال براى رفع حاجات معاش خود بهره گیرند. بنابراین، استفاده بیش از حدنیاز، مصرف در غیر موردنیاز، اتلاف مال قابل استفاده و بد استفادهکردن همه از مصادیق اسراف و تبذیر است. نیاز، هم اقلام مصرفى، هم حد مصرف و هم کیفیت مصرف را معین مىکند. از اینرو، حضرت امیرعلیه السلام مىفرماید: «اعطاءالمال فى غیر حقه تبذیر و اسراف.15
اسراف نمونه فساد
- «و احسن کما احسناللَّه الیک و لاتبغالفساد فىالارض اناللَّه لایحّب المفسدین» (قصص/77) - «و اذا تولى سعى فىالارض لیفسد فیها و یهلکالحرث و النسل و اللَّه لایحب الفساد» (بقره/205) اسراف عبارت است از تجاوز از حد در هر یک از اعمال و رفتار انسان. و از آنجا که حفظ تعادل و هماهنگى یا حدمتوسط و اعتدال در شئون مختلف زندگى انسان، پیروى از فطرت است و دین توحیدى نمود بهترین جلوههاى فطرت انسانى است، از اینرو، دعوت به دین، دعوت به بازگشت به اعتدال فطرى و ایجاد هماهنگى با این اعتدال در همه مسائل فردى و اجتماعى است. در مقابل، انحراف از اعتدال را اسراف خوانند. زیرا اسراف برهم زننده اعتدال و بهوجود آورنده انحراف در فطرت است و از اینرو در آیه 151 شعراء مسرفین به مفسدین تعبیر شده است. بنابراین، اسراف به معناى عامش که ملازم با افساد فىالارض مىباشد وسیعتر از مفهوم اقتصادى آن است. البته این انحراف در امور فردى زودتر قابل اصلاح است و با توجّه و بازگشت به خدا جبران مىپذیرد «قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم...» (زمر/53) ولى این انحراف وقتى که جنبه اجتماعى پیدا مىکند دیگر به این زودىها قابل اصلاح نیست و با اشکالات فراوان مواجه مىشود؛ از اینرو قرآن تأکید مىکند: «و لا تطیعوا امرالمسرفین الذین یفسدون فىالارض و لایصلحون» (شعراء/151-152) و توبه آن، بازگردانیدن فساد اجتماعى به صلاح آن است. جاى تردید نیست که یکى از بزرگترین مفاسد اجتماعى در دنیاى امروز، نابسامانىهاى ناشى از فقر و گرسنگى تودههاى عظیمى از جمعیت جهان است. تحقیقات و بررسىهاى جهانى که متخصصان تاریخ و جامعهشناسى بهعمل آوردهاند، نشان مىدهد که عدم توزیع عادلانه و به تعبیر دیگر شکست نظامهاى اقتصادى سرمایهدارى و سوسیالیسم، عامل مؤثر در ناکامىهاى اقتصادى و اجتماعى جهان معاصر است.
آثار گوناگون زکات
الف( پرداخت زکات مانند نماز عامل تقویت روحى است. «لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره/277) ب( زکات مال، تزکیه نفس از آلودگى تعلق به مادیات است. از همینرو تطهیر و تزکیه را به خود افراد نسبت مىدهد نه به مالشان و نشان آن است که در وجود خود انسانهاى مانع الزکاة نوعى ناخالصى است که پرداخت زکات آنها را پاک مىسازد.16 ج( زکات علاوه بر تزکیه نفس، تزکیه مال از ناخالصى است و تا این حق از مال جدا نشود، مال پاکیزه و خالص نگردیده است بلکه مال مورد زکات عیناً متعلق حق دیگران است.17 د( پرداخت زکات موجب جلب رحمت خاص خداوند مىگردد.18 ه( پرداخت زکات عامل جلب یارى خدا است.19 و( زکات عامل هدایت ویژه خدا، و مؤثر در بالابردن ایمان و قدرت مقاومت و موجب افزایش محبت و برادرى مىگردد.20
نقش زیادهخواهى و مالاندوزى در انحطاط اخلاقى
در قرآن کریم، جمعآورى مال و زراندوزى به خودى خود (یعنى در ماهیت خود بدون توجّه به عناوین ثانوى آن) مذموم شمرده شده است؛ چرا که تکاثر و انباشت مال موجب تمرکز آن در حیطه قدرت فرد یا افرادى خاص مىشود و این امر با دو عنصر عدالت اقتصادى که یکى از اهداف اقتصادى اسلام است ناسازگار و در تضاد مىباشد یعنى: اولاً: مانع از کفاف اقتصادى دیگر افراد جامعه و رفاه عمومى مىشود. ثانیاً: مانع از تعدیل ثروت و موجب افزایش فاصله بین فقیر و غنى مىگردد. آیاتى را که در اینباره وارد شده است، مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1 - آیاتى که بیانگر کاستىهاى اقتصادى ناشى از انباشت مالى است؛ - «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء» (شورى/27) - «و ما أفاءاللَّه على رسوله من اهلالقرى فللَّه و للرسول و لذىالقربى و الیتامى و المساکین و ابنالسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم»(حشر/7) در آیه نخست یا مراد از عصیان ظلم اقتصادى و فشار اغنیاء بر فقراء است و یا مقصود از آن غفلت از خدا و فرورفتن در فسق و فجور است که در صورت اول این آیه در زمره این دسته ودر صورت دوم، جزء گروه بعد خواهد بود. در آیه دوم، دستبهدست گشتن مال در بین ثروتمندان، بهعنوان آفتى اقتصادى معرفى شده که توزیع ثروت (انفال) بهگونهاى که در آیه بیان شده است، از آن جلوگیرى مىکند. 2 - آیاتى که بیانگر انحطاط اخلاقى و تربیتى ناشى از مالاندوزى است؛ - «والذین یکنزولالذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیلاللَّه فبشرّهم بعذاب الیم» (توبه /34) - «ألهاکم التکاثر» (تکاثر /1) آیه دوم اشاره به غفلت در اثر زیادهخواهى دارد که به وضوح انحطاط اخلاقى در پى مالاندوزى را بیان مىکند. اما آیه اول اگر ناظر به آفت اقتصادى کنز و انباشت مال باشد، در گروه قبل و اگر متوجه ضررهاى اخلاقى این امر باشد، در گروه حاضر قرار مىگیرد.
انفاق عامل تزکیه و آرامش
- «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکّیهم بها وصلّ علیهم ان صلوتک سکن لهم» (توبه/103) «و مثلالذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضاتاللَّه و تثبیتاً من انفسهم کمثل جنّةٍ بربوةٍ اصابها وابلٌ...» (بقره/265)
فقر؛ کلید مشکلات اقتصادى
امامرضاعلیه السلام: «المسکنة مفتاحالبؤس».21 - «الشیطان یعدکمالفقر و یأمرکم بالفحشاء»(بقره/268)
نقش فزونى ثروت در ستمگرایى
- «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدرما یشاء انه بعباده خبیر بصیر» (شورى/27)
احساس بىنیازى عامل طغیان
- «ان الانسان لیطغى ان راه استغنى» (علق/6-7) - «کلوا من طیبات ما رزقناکم و لا تطغوا فیه» (طه/81) - «ولا تترفنى فاطغى»22 امام باقرعلیه السلام: «و لا ترزقنى رزقاً یطغینى»23
مقابله مترفان با پیامبران
- «و ما ارسلنا قریة من نذیر الا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به کافرون» (سبأ/34) - «و کذلک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انّا وجدنا اباءنا على امة و انّا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23) - «ولو بسطاللَّه الرزق لعباده لبغوا فىالارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء» (شورى/27)
رفاه مادى زمینهساز کمال
- «نعمالعون على تقوىالللَّه الغنى»24
گزارههاى حاکى از تأثیر عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى
عوامل کمبودها
- «و آتاکم من کل ما سألتموه و ان تعّدوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم کفّار» (ابراهیم/34) - «و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20) بسیارى از اقتصاددانان علت پیدایش علم اقتصاد را «کمیابى منابع» دانستهاند. در مورد مفهوم کمیابى منابع، دو دیدگاه در مکاتب اقتصادى و نظریه اقتصاددانان مشاهده مىشود: یکى این که منابع تولید براى تصمیمگیرنده اقتصادى در هنگام تصمیمگیرى بهصورت بالفعل است یعنى منابع طبیعى آماده بهرهبردارى، نیروى انسانى که در اختیار مدیر است، سرمایه لازم براى تولید که امکان استفاده از آن براى وى فراهم است از محدودیت برخوردار است. نتیجه این محدودیت این است که باید منابع قابل شناسایى راشناسایىوآماده ساختواز هر منبعىاستفاده کاملکرد و درجستجوىمنابعدیگر بود. دیدگاه دیگر این است که امکانات بالفعل و بالقوه طبیعت، نسبت به نیازهاى روبهرشد بشر کافى نیست؛ زیرا این امکانات محدود است، نه تنها قابل افزایش نیست، بلکه در اثر استفاده شدید بهتدریج از توانایى طبیعت کاسته مىشود. (قانون بازده نزولى) حال آنکه نیازهاى بشر همواره روبهرشد است. و با افزایش جمعیت و پیشرفت تکنولوژى این نیازها بیشتر مىشود. در چنین شرایطى ناگزیر باید افزایش تولیدمثل را با افزایش تولید موادغذایى و امکانات زندگى متناسب ساخت.25 البته لازم به ذکر است که اگر نیازهاى بشر را به نیازهاى معقول و متعارف زندگى و نیز آرزوها و امیال تقسیم کنیم، نوع دوم آن حد و مرزى نمىشناسد و با امکانات مادى بالقوه و بالفعل زمین هرگز برآورده نمىشود. فزونطلبى انسان تا آنجاست که اگر همه امکانات مادى زمین در اختیار یکنفر هم قرار گیرد، باز هم قانع نمىشود. اما نیازهاى نوع اول یعنى نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن، دارو و درمان، وسایل آسایش زندگى، معقول و دستیافتنى است و هرچند که اینگونه نیازها نیز با پیشرفت تکنولوژى روبهفزونى است اما باز هم محدود و قابل پاسخگویى است. اگر افراد بشر به اسراف و تبذیر و ظلم و فساد نپردازند همه مىتوانند از زندگى راحت و قابلقبولى برخوردار شوند. درصورتى که مقصود از کمیابى منابع دیدگاه اول باشد که امکانات اقتصادى را براى تصمیمگیرنده اقتصادى لحظه تصمیمگیرى محدود و کمیاب مىداند و مطابق آن ناگزیر باید با استفاده از منابع کمتر بیشترین مقدار نیاز را برطرف کرد، سخن درستى است در اینصورت باید از منابع شناسایى شده و در اختیار، بهترین بهرهبردارى را کرد و در صدد شناسایى منابع دیگر نیز برآمد و این کارى است که بشر در تاریخ زندگى خود همواره انجام داده و بهتدریج با افزایش نیازها، با کار و کوشش خود پاسخ نیازها را پیدا کرده است. اما اگر مقصود از کمیابى منابع عدم کفایت امکانات موردنیاز براى ادامه زندگى باشد ازنظر علمى سخنى مردود است، زیرا: اولاً: اکنون از همه امکانات طبیعى و انسانى استفاده نمىشود و درصد بالایى از زمینهاى قابلکشت جهان زیرکشت نمىرود.26 به گونهاى که در آمریکاى لاتین همواره تضاد شدیدى بین فقر انسانها و غناى طبیعت وجود دارد و در آفریقا بهجاى سخن از اضافه جمعیت باید از اسراف منابع طبیعى سخن گفت.27 ثانیاً: در بسیارى از مواردى که زمین زیرکشت مىرود، از امکانات پیشرفته تولید که بازدهى تا چند برابر افزایش دهد، استفاده نمىشود، بلکه غالباً با شیوهاى سنتى و با وسایل ابتدایى کار انجام مىگیرد. ثالثاً: منابع غذایى دریایى بسیار اندک مورد استفاده قرار مىگیرد و نیز منابع بسیارى به هدر مىرود. به عقیده کلنین کلارک و چند محقق دیگر اگر همه زمینهاى قابلکشت کشورهایى مانند هلند و دانمارک مورد بهرهبردارى قرار مىگرفت دنیا مىتوانست به 14 میلیارد جمعیت غذا بدهد.28 پلبروک نیز مىنویسد: با منابع کنونى که امروزه در دست است، مىتوان نزدیک به 40 میلیارد انسان را تغذیه کرد.29 رابعاً: جدیدترین ابتکارات در زمینه استحصال منابع طبیعى و غذایى نوید تحولى اساسى در قدرت بهرهبردارى منابع را مىدهد.
کمیابى منابع از دیدگاه اسلام
از دیدگاه اسلام منابع طبیعى عطایاى خدا به بشر است و عطاى الهى با خست همراه نیست. «کلاً نمدّ هولاء و هولاء من عطاء ربّک و ما کان عطاء ربکّ محظوراً» (اسراء/20) در آیات متعددى از قران و نیز در روایاتى چند از فراوانى نعمتهاى خداوند سخن به میان آمده و نسبت به آینده بشر امید داده شده است. خداوند در قرآن مىفرماید: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» (فجر/21) ظاهراً مقصود این است که امکانات لازم زندگى بشر به اندازه نیاز بشر در اختیار او قرار مىگیرد. «ولا تقتلوا اولادکم خشیة املاق نحن نرزقهم و ایاّکم» (اسراء/31) «اناللَّه هوالرزّاق ذوالقوة المتین» (ذاریات/58) و در بعضى از آیات دیگر سخن از تنوع نعمتها و گستردگى آنهاست از جمله: «و آتاکم من کل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم کفّار»(ابراهیم/34) «و اسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20) با استفاده از آیات و روایات مربوط، نظر اسلام نفى دیدگاه «کمیابى منابع» (دیدگاه دوم) است بلکه از دیدگاه اسلام وجود این منابع درحد کفایت نیازهاى بشر و بیش از آن است، درصورتى که نیاز انسانها با هم افزون شود، با استفاده از اندیشهها و ابتکارات و خلاقیت بشر، این منابع باز هم پاسخگوى نیازهاى تازه خواهند بود و مقدار آنها با رشد علم بشر و کشف منابع بیشتر نیز افزون مىگردد.
قابلیت افزایش منابع
علاوه بر مطالب عنوانشده، در ذیل گزاره 52، بعضى از آیات قرآن نشان مىدهد که همه اشیاء مادى از جمله منابع این جهان که بهصورت مقدر و محدود وجود دارند، در جهان غیب از وجود مجرد و ثابت و نامحدود بهرهمندند و خداوند متعال آن وجودهاى مجرد را بهصورت وجود مادى و محدود به جهان طبیعت نازل فرموده است. بهعبارت دیگر قرآنکریم آفرینش اشیاء مادى را فروفرستادن آن وجودهاى مجرد و نامحدود بهصورت محدود و مادى خوانده است. خداوند متعال مىفرماید: «و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم» (حجر/21) هیچ چیز نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست و ما تنها به اندازهاى معین، از آنها فرومىفرستیم. علامه طباطبایى در تفسیرالمیزان مىفرماید: «شىء» به معناى چیز، نکره است و در سیاق نفى نیز قرار دارد و حتى با «من» نیز تأکید شده است پس معناى عموم را افاده مىکند. بنابراین، «ان من شىء» یعنى همه اشیاء، از عبارت «خزائنه» درمىیابیم که همه اشیا نزد خداوند خزائنى دارد که فوق عالم محسوس ماست. پروردگار در آیه 96 سوره نحل مىفرماید: «و ما عندکم ینفد و ما عنداللَّه باق» (نحل/96) آنچه نزد شماست فناپذیر و آنچه نزد خداوند است ثابت و پایدار است. وقتى آیات 21 حجر و 96 نحل را کنار یکدیگر بگذاریم، نتیجه مىگیریم که این قرائن نزد خداوند وجودى مجرد و ثابت و پایدار دارند. از عبارت «و ما ننزّله الا بقدر معلوم» درمىیابیم که این خزائن پیش از آنکه بهصورت محدود و مشخص به جهان مادى نازل شوند، وجودى نامحدود دارند. بنابراین، آیه مىفرماید: همه چیز این جهان نزد خداوند خزائنى دارد. وجود این خزائن مجرد و ثابت است و خداوند متعال اشیاء مادى را از این خزائن در جهان محسوس پدید مىآورد. البته آیه اینگونه خلق را انزال مىخواند. زیرا خزائن به سبب وجود مجرد و نامحدودشان در نزد خداوند از علو برخوردارند و وقتى لباس مادیت مىپوشند، مرتبه وجودىشان تنزل مىیابد. مرحوم علامه مىفرماید: به همین سبب خلقت چهارپایان و اشیایى مانند آهن را انزال خوانده است. «و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج» (زمر/6) «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس» (حدید/30)25 یکى از تفاوتهاى اساسى مبانى فلسفى اقتصاد اسلامى و اقتصاد سرمایهدارى این است که در مبانى فلسفى اقتصاد سرمایهدارى هرچه غیرقابل تجربه حسى است انکار مىشود. طرفداران این مبانى جهان غیب را که با حواس ظاهرى قابل درک نیست موهوم مىپندارند. براین اساس، منابع موجود در طبیعت را محدود و غیرقابل افزایش مىدانند و در تعریف علم اقتصاد مىگویند: علم اقتصاد، تخصیص بهینه منابع محدود براى نیازهاى نامحدود است. از دیدگاه قرآن هرچند منابع بالفعل ممکن است محدود باشد ولى قابلافزایش است. خداوند متعال مىفرماید از خزائن غیب خود بر این منابع مىافزاید و یا اگر خواست درهاى خزائن خویش را مىتواند ببندد. بازشدن درهاى خزائن غیب خداوند که گاهى از آن به امدادهاى غیبى تعبیر مىشود به اسبابى وابسته است که در آیات و روایات بدان تصریح شده است که در گزارههاى اثباتى به برخى از آنان اشاره نمودهایم. عواملى از قبیل توبه، استغفار از گناهان، نصرت خداوند به وسیله خدمتکردن و مجاهدت مخلصانه در راه نیکبختى عمومى مردم و...
ارزشهاى ملازم با افزایش نعمت
ایمان به خدا
«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض ولکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96) استغفار و توبه «فقلت استغفروا ربّکم انّه کان غفّارا یرسلالسماء علیکم مدراراً و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا». (نوح/10-12) اجراى شریعتهاى آسمانى «ولو انّهم اقاموا التواراة و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهّم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» (مائده/66) سپاسگزارى و شکر نعمت «لئن شکرتم لازیدنّکم و لئن کفرتم انّ عذابى لشدید» (ابراهیم/7) تقوا و توکل یا عمل صالح «بلى إن تصبروا و تتّقوا و یأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربّکم بخمسة آلاف من الملائکة مسوّمین» (آل عمران/125) - «ولو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض» (اعراف/96)
استقامت در راه حق
- «وألّو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً»(جن/16) در آیات متعددى پیوند و رابطه محکمى بین ارزشهاى معنوى و اخلاقى انسانى در جامعه از یکسو و اصلاح شئون مادى و سروسامان یافتن امور اقتصادى مردم و آسودگى آنها از ناراحتىها و مشکلات معیشت و حتى فراوانى و وفور نعمتهاى خدادادى از سوى دیگر، ملاحظه مىکنیم. لازم به تذکر است که وقتى پیوند کثرت و فراوانى نعمت را در رابطه مستقیم با کلماتى از قبیل «قول»، «قریه»، «اهلالقرى» بررسى مىکنیم، نشان مىدهد که این رابطه دقیقاً یک پیوند اجتماعى است. یعنى هرگاه جامعهاى اهل صلاح و تقوى گردید سرچشمههاى طبیعت براى مردم آن جامعه زایندهتر و برکات آن فراوانتر عرضه مىشود و در حقیقت این پیوند در رابطه با مسائل اجتماعى است و باید در جامعهشناسى روى آن تحقیق بیشترى بهعمل آید. اما در مورد پیوند ارزشها با مسائل فردى آنچه از تعبیرات قرآن استفاده مىشود، فراوانى نیست، گویا وفور نعمت ارتباط مستقیم با جامعه صالح دارد. در مورد افراد صالح تعبیرى اینگونه حاکم است: اهل تقوى در روزىشان تسهیلاتى منظور گردیده است و از راههاى پیشبینى نشده تأمین خواهند گشت و یا خدا آنها را کفایت مىکند. این تعبیر غیر از کثرت و فراوانى است؛ بلکه نشاندهنده آسودگى خیال آنها ازنظر بندگى مادى و تمرکز فکر و عمل روى خدمات خداپسندانه و عبادات و خدمات اخلاقى و اجتماعى است. البته باید دانست آسایش و تسهیل زندگى مادى و اقتصادى افراد منافاتى با اصل ابتلا و امتحان ندارد، زیرا مشکلات و مصائب مورد ابتلا در معیشت زندگى و مسائل اقتصادى خلاصه نمىشود و مىتواند همین رونق اقتصادى خود مورد ابتلا بوده و یا ابتلائات دیگرى وسیله آزمایش مؤمن باشد. درخصوص اینکه پیوند ارزشها با وفور نعمت، علل ظاهرى دارد یا معنوى، باید با مطالعه و بررسى علمى بدان پاسخ گفت. اما فىالجمله شکى نیست که در محیط مردم مؤمن و باتقوا توجّه به معنویت و ارزشهاى الهى که افکار و علائق جامعه را به خود معطوف کرده و عامل مؤثرى در خوددارى از احتکار و ذخیره موادغذایى و ترجیح خود بر دیگران است و همین امر باعث مىشود مردم قیمتى از موادغذایى خود را بهعنوان کمک و احسان و هدایا و صلات و صدقات ایثارگرانه و با طیبنفس در اختیار دیگران بگذارند و با محرومان برادرانه زندگى خود را نزدیک سازند. علاوه بر این وقتى مردمى با همت و اراده شکستناپذیر ناشى از ایمان به ارزشها که سستى پیرى و وجود تأمین مادى و حالت تنبلى و راحتطلبى نتواند آن را متزلزل سازد کار اقتصادى را وظیفه دانسته، به کارهاى کشاورزى و صنعتى بپردازند و پیوسته در گسترش تولید و خودکفایى گام بردارند، محققاً فراوانى در جامعه مشهود خواهد بود. رابطه معکوس این قضیه را در مورد بازرگانى مبتنى بر رباخوارى به وسیله بانکهاى ربوى دنیا مشاهده مىکنیم. در جامعهاى که مردم آن در نتیجه رباخوارى، پیوندهاى خود را براساس دشمنى، بددلى، بدگمانى، ناامنى و انتقامطلبى برقرار کردهاند، زیانها و خسارتهاى ناشى از این روحیه به مراتب فزونتر از درآمدهاى بهره و سود پولهایى است که یک عده زالوصفت از خونهاى مردم مىمکند، در مقابل هرگاه این روابط براساس روح ایمان و محبت و برادرى و تفاهم و امنیت و کارگشایى حاکم بر روابط اجتماعى باشد، تأثیرات متقابل آن برکاتى ایجاد مىکند که به مراتب از سودهاى مادى، مفیدتر و افزونتر و پربرکتتر است و همین مفهوم ظاهر آیه «یمحقاللَّه الرّبا و یربىالصّدقات» (بقره/276) با اینحال جاى انکار نیست که درهاى خیر رحمت مادى و معنوى خدا و امدادهاى غیبى او که در سرنوشت زندگى جوامع مؤثر است به روى کسانى گشوده است که از راه صلاح و تقوى عدول نکنند و خداوند از راههاى مختلف عنایات و کمکهاى خود را به مدد اهل ایمان و تقوى مىفرستد.31
جایگزینى انفاقات مالى
«و ما انفقتم من شىء فهو یخلفه و هو خیرالرّازقین» (سبأ/39) «من ذالذى یقرضاللَّه قرضاً حسناً فیضاعفه له اضعافاً کثیرة» (بقره/245) «و ما تنفقوا من شىء فى سبیلاللَّه یوفّ الیکم و انتم لاتظلمون» (انفال/60)
نقش کفران نعمت در فقر و ناامنى
«و ضرباللَّه مثلاً قریة کانت آمنة مطمئنّة یأتیها رزقها رغداً من کل مکان فکفرت بانعماللَّه فاذاقها اللَّه لباسالجوع و الخوف بما کانوا یصنعون» (نحل/112) «... المتر الى الّذین بدّلوا نعمةاللَّه کفراً و احلّوا قومهم دارالبوار» (ابراهیم/28)
ازدواج عامل افزایش روزى
«وانکحوا الایامى منکم والصّالحین من عبادکم و إمائکم إن یکونوا فقراءَ یغنهماللَّه من فضله» (نور/32) «النکاح یزید فىالرزق»32 «اتخذوا الاهل فاّنه ارزق لکم»33
نقش تقوا در گشایش غیرمترقبه
«و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لایحتسب» (طلاق 2 و 3) «و من یتّقاللَّه یجعل له من امره یسرا» (طلاق/4)
تأثیرپذیرى تقاضا از مصرف
«ولا تتمنّوا ما فضّلاللَّه به بعضکم على بعض للرّجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن وسئلوا اللَّه من فضله اِنّاللَّه کان بکلّ شىء علیما» (نساء/32) «و لا تمدّنّ عینیک الى ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه...»(طه/131) در دو آیه فوق بهعلاوه مضامین مشابهى که در احادیث آمده است به تلویح بیان مىدارد که تقاضاى فرد براى کالاها از مصرف دیگران تأثیر مىپذیرد. (اگرچه قرآن او را بر غلبه بر این تمایل ترغیب مىکند و آن را مطلوب نمىشمرد(. این فرضیه با فرض استقلال مطلوبیتها که شالوده قسمت اعظم نظریه رفتار مصرفکننده و اقصاد رفاه را تشکیل مىدهد، در تضاد است.
گزارههاى اثباتى حاکى از رفتارهاى اقتصادى
1 - طبیعىبودن علاقه به تجمل34 2 - تجملگرایى عامل فاصله طبقاتى35 3 - همراهى تجملگرایى با زورگویى36 تجملپرستى اگرچه بهظاهر با رفاهطلبى بسیار نزدیک است ولى در مفهوم با آن تفاوت دارد. رفاهطلب، تنها در اندیشه آسایش خود بهسر مىبرد ولى تجملپرست گذشته از آن در فکر آرایشها و تزئینهاى افراطى نیز هست و مىکوشد ازطریق رنگ و روغنکارى و قرینهسازى و... شکل و ظاهر امور زندگى را با فرمهاى تقلیدى و مد روز و مطابق هوسهاى زودگذر خود به ترتیب و تنظیم کشد و این امر تفریح و سرگرمى او مىگردد و در نتیجه عامل بىحوصلگى عمر و تباهى زندگى او مىشود. ارضاى اینگونه نیازهاى کاذب مستلزم صرف هزینههاى سنگین و هدر دادن مقادیر عظیمى از ذخایر کشور در کنار شکمهاى گرسنه و بدنهاى عریان است، حال آنکه جز افزودن بر خیالهاى استکبارى مترفان و تحقیر محرومان و ایجاد غفلت و قساوت نسبت به حقوق حقه آنان اثرى نخواهد گذاشت، براساس اینگونه مفاسد است که اسلام با انگیزه تجملپرستى براى پساندازها موافق نیست و اجازه نمىدهد انسانى که باید راه تکاملش را براى رسیدن به ایدهآلهاى مقدس الهى بپیماید خویشتن را سرگرم خودآرایى و خودکامگى کرده و راه را هم بر زندگى اقتصادى جامعه، هم بر کمال خود مسدود گرداند.37
ویژگىهاى اثباتى مترفان در قرآن
1 - کوشش پىگیر در راه تنعم و لذتطلبى 2 - شکایت پیشهگى آسایشطلبان 3 - استکبار آسایشطلبان و مترفان 4 - صفآرائى مترفان در مقابل مؤمنان خلاصه آنکه مترف ازنظر اقتصادى عامل رکود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سیاسى عامل طبقاتى را بهوجود مىآورد. شناخت مترفین و ویژگىهاى آن بهعنوان اخلالگران برنامههاى اقتصادى بسیار لازم و ضرورى است. «و اتّبعالّذین ظلموا ما اترفوا فیه و کانوا مجرمین».)هود/116) «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمّرناها تدمیرا». (اسراء/16) «فلّما احسّوا بأسنا اذاهم منها یرکضون لاترکضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فیه و مساکنکم لعلّکم تسئلون» (انبیاء/12 و 13) «و قال الملأ من قومهالّذین کفروا و کذّبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فىالحیوة الدنیا ما هذا الاّ بشر مثلکم یأکل ممّا تأکلون منه و یشرب ممّا تشربون» (مؤمنون/33) «حتّى اذا اخذنا مترفیهم بالعذاب اذاهم تجئرون» (مؤمنون/64) «و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» (سبا/34) «و کذالک ما ارسلنا من قبلک فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انّا وجدنا أباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23) ترفه یک حالت روانى ناشى از نداشتن تکیهگاه معنوى است که در انسان پدید مىآید. و در نتیجه تمام توجّه او را به لذات زودگذر و آسایش و تنعم محدود مىگرداند و چون روح او را آسایش و تنعم نمىتواند ارضا کند، پیوسته در تنوع و تجمل لذات بیشتر مىکوشد از آنجا که خوى تنوعطلبى و افراط در تجمل و رفاه و آسایش پیدا مىکند، تن زیربار هیچگونه حدود و مقرراتى نمىدهد و از پیش به نعمتهاى خدا اعتراف نمىکند تا ملزم به اداى شکر او نباشد. مترفان دچار این حالت روانى مىشوند تا بدانجا که نعمتها را از خدا نمىبینند بلکه به اسباب غیر او تکیه زده، نسبت به او سر به طغیان و عصیان مىزنند و منکر پیامبران و کتاب و میزان الهى مىگردند و با بهانههاى مختلف از زیربار مسئولیت و تکلیف شانه خالى مىکنند. در آیه 33 مؤمنون نمونهاى از آیات را مىخوانیم و از همینرو است که در هرجا قرآن از آنها یاد کرده است، به نکوهش آنان پرداخته است. بههمین دلیل مترفان همیشه در مقابل مؤمنان صفآرایى کرده و سد راه دعوت پیامبران شدهاند. از آیات شریف 34 سبأ و 23 زخرف این ویژگىها را مىتوان به دست داد. برخى از ویژگىهاى کلى مترفان را همانند آنچه امروز در جامعه غربى یا غربزده دیده مىشود بهخوبى مىتوان مشخص کرد که بهطور خلاصه عبارت است از: اول: کوشش پىگیر در راه تنعم و تجمل و لذتطلبى تا جایى که نمىتوانند خود را از این ذهنیت برهانند و در نتیجه دست به هر جنایتى براى رسیدن به مقصود مىزنند (و اتّبع الّذین ظلموا ما اترفوا فیه و کانوا مجرمین) دوم: انکار قیامت و هرگونه حساب و کتاب براى اعمال و رفتار، علامت دیگر آنها است... آیات 41 واقعه به بعد (و اصحابالشمال... انّهم کانوا قبل ذلک مترفین). سوم: از دیگر ویژگىهاى مترفان استکبار آنهاست وهمین امر عامل رد پیامبران و انکار وجدان اخلاقى و ارتکاب جرم و جنایت و کفران نعمت است (و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها...) این همه فساد، سرانجام بنیاد آنها را ریشهکن مىسازد و این یک قانون است که مترتب بر افسادشان تازیانه عذاب بر سر آنها نواخته مىشود. اگر دقیقاً در کلمه فساد که براى ترتیب و تعقیب مىآید، دقت شود همین امر به دست مىآید. «فاکثروا فیهاالفساد فصبّ علیهم ربّک سوط عذاب» (فجر/12-13) چهارم: این آسایشطلبان افراطى در کمبودها و ناراحتىها از همه بیشتر اظهار درد و مصیبت مىکنند و آه و ناله سر مىدهند. خداوند در دو سوره قرآن به تفصیل متعرض رفتار مترفان گشته است: سوره سبا و سوره زخرف. مترف ازنظر اقتصادى عامل رکود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سیاسى عامل طبقاتى را به وجود مىآورد و دنیاى امروز ما گرفتار چنین مسائل است. «و ما اسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» «و قالوا نحن اکثر اموالاً و اولاداً و ما نحن بمعذّبین».(سباء/34-35) در تمام طول تاریخ بین پیامبران و مترفان و مرفّهان در همه ملتها و جوامع رابطهاى برقرار بوده و این رابطه نشاندهنده یکى از سنتهاى جارى است. هیچگاه نباید آن را تصادف و اتفاق دانست، اگر تصادف بوده تکرار نمىشد و کلیت پیدا نمىکرد بهحدى که مىفرماید: «و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها...» بنابراین، یک رابطه منفى در اینجا موجود است، رابطه مخالفت و تناقض بین موقعیت رسالتهاى آسمانى در زندگى اجتماعى مردم، در روند تاریخ و بین موقعیت مترفان و مسرفان. این رابطه در حقیقت نقش پیامبران را از نقش مسرفان و مترفان در زندگى اجتماعى جدا مىسازد و بهطور کلى خود بخشى از طرز بینش اجتماعى این دو دسته است؛ یعنى بهطور طبیعى مخالفان نبوت در جامعه مترفان و مسرفانند و لذا است که در جایى دیگر مىفرماید: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحّق علیهاالقول فدّمرناها تدمیرا. و کم اهلکنا منالقرون من بعد نوح و کفى بربک بذنوب عباده خبیرا بصیرا».(اسراء/16-17) در این آیه سخن از رابطه مشخصى است بین ظلم حاکم بر جامعه و هلاکتى که ظلم به دنبال خود مىکشاند و تأکید آیه بر این است که در تمام طول تاریخ کلیت داشته و یکى از سنتهاى تاریخ است. در همین زمینه، مىتوان سنتهاى دیگر خداوند که به نقطه مقابل اشاره مىکند را مطرح نمود: «و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجیل، و ما انزل الیهم من ربّهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و...» (مائده/66) «و لو ان اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض و لکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» (اعراف/96) «و ان لو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً»(جن/16) در این سه آیه ملاحظه مىشود سخن از یک رابطه خاصى بین استقامت و تطبیق احکام خدا و بهکار بستن آن از یکطرف و بین فراوانى معیشت و کثرت تولید از طرفدیگر و به زبان امروز بین عدالت در توزیع و فراوانى در تولید برقرار شده است. قرآن در این امر پافشارى مىکند که هر جامعهاى در توزیعش به عدالت حکومت کند، در تنگناى کمبود تولید قرار نمىگیرند، دچار فقر نمىشوند، ثروتش افزوده گشته و خیرات و برکات فراوانى نصیبش مىگردد. حال آنکه گمان مىکنند عدالت در توزیع فقرآور است اینطور نیست قانون و سنت تاریخ عکس این مطلب را ثابت مىکند. 5 - مصرفگرایى منشأ نابسامانىها - «و لا تکونوا کالّذین خرجوا من دیارهم بطراً» (انفاق/47) - «و کم اهلکنا من قریة بطرت معیشتها فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم الا قلیلاً و کنّا نحنالوارثین» (قصص/58) بطر یک حالت هیجان روانى و سبکسرى است که به انسان در اثر بدرفتارى با نعمتها و بىتوجهى نسبت به اداى حق نعمت و صرف آن در غیر جهت مصرفش عارض مىگردد. راغب اصفهانى مىگوید: «والبطر دهش یعتدى الانسان من سوء احتمالالنعمة و قلةالقیام بحقها و صرفها الى غیر وجهها». (بطر یک حالت روانى است که نشاى از بىظرفیتى در مقابل نعمت و کوتاهى در انجام وظیفه در قبال آن و به کارگیرى آن در غیرمحل آن است). از همین منشأ است گستاخىها، عربدههاى مستانه، تندخویى و تصمیمهایى سریع و عجولانه جباران و طاغیان روزگار و نزدیک به بطر حالت زودگذر طرب است. طرب یا ترح نیز یک نوع سبکسرى است که غالباً همراه با انبساط و خوشى ناشى از رفاه به انسانها دست مىدهد و شخص تعادل و روانى خود را از دست داده پیوسته جویاى امتیاز و نام و آوازه مىگردد و این حالتى است که در قارون دیده مىشود و قومش به او مىگفتند: «لا تفرح اناللَّه لا یحبّالفرحین» (قصص/76) ولى او در ادامه خودکامگىهایش روزى با تزئینات کامل خود را با حشم خدم بسیار در مقابل چشم محرومان به معرض نمایش گذاشت و با این عمل خود سرانجام شومى براى خویش فراهم آورد. «فخسفنا به و بدارهالارض» (قصص/81) بههرحال، بطر معیشت و رفاهطلبى علاوه بر اینکه ازنظر روانى یک نوع بیمارى است ازنظر اقتصادى نیز نوعى مصرفگرایى افراطى محسوب مىشود که با مصالح فرد و جامعه هماهنگى ندارد و نتیجه احتمالى آن ورشکستگى اقتصادى است. درعینحال که انحراف از روحیه کمالطلبى انسان فطرى است و از آنجا که ازنظر اقتصادى باعث ظلم و تبذیر و اسراف و تبعیض است جمع ثروت براى رسیدن به این رفاهطلبى انگیزهاى بسیار زشت و نکوهیده بهشمار مىآید.38 6 - دلباختگى عامل پندار پایدارى آیات سوره کهف از آیه 32 تا 44؛ بهویژه آیه «و ما اظن ان تبید هذه ابداً» (کهف/35) 7 - طبیعىبودن گرایش به مال و ثروت «زینالناس حبّالشهوات منالنساء والبنین و القناطیر المقنطرة منالذّهب و الفضّة والخیل المسموّمة والانعام والحرث».(آلعمران/14) «و تحبونالمال حباً جماً» (فجر/20) 8 - بخل انسان نسبت به مال «و انه لحبالخیر لشدید». (عادیات/8) «و تحبّونالمال حباً جمّاً». (فجر/20) 9 - حرص انسان و پیامدهاى آن «انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّهالشر جزوعاً و اذا مسّهالخیر منوعاً الا المصلّین» (معارج/19-22) 10 - فزونطلبى در جمع مال «انّما الحیوة الذنیا لعبولهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فىالاموال و الاولاد»(حدید/20) «ألهاکم التّکاثر» (تکاثر/1) 11 - ناسپاسى - «و کان الانسان کفوراً» (اسراء/67) - «انّ الانسان لظلوم کفّار» (ابراهیم/34) - «انّ الانسان لربّه لکنود و انّه على ذلک لشهید» (عادیات/7 و 6) - «انّ الانسان لکفور مبین» (زخرف/15) 12 - خوددارى از انفاق39 - «قل لو انتم تملکون خزائن رحمة ربى الا لامسکتم خشیةالانفاق و کانالانسان قتورا» (اسراء/100) 13 - شتابزدگى - «و کان الانسان عجولاً» (اسراء/11) - «یدعالانسان بالشر دعاءه بالخیر» (اسراء/11) 14 - نقش ثروتمندان در ایجاد سلیقه مصرفى ثروتمندان همچون قارون وقتى با ثروت و تجملات خود در بین مردم ظاهر مىشوند، دلهاى مردم که عمدتاً سطحىنگر هستند و به اصطلاح عقلشان در چشمشان است، را به همراه خود مىبرند. مردم غالباً آرزوى موقعیت پرناز و نعمت و آرایشهاى مادى ثروتمندان و جاه و مقام آنان را در سر مىپرورانند. با جلوهگرى ثروتمندان تقاضاى کاذب در آنان نیز بهوجود مىآید اگرچه در قرآن به ظرافت منشأ اصلى استکبار و بلندپروازىها و گرایشها و مصرفها را در درون انسان مىبیند و هیچکس جز کسانى که به وسیله اراده و تسلط بر خود و تهذیب و تنزیه مىتوانند بر آن مسلط شوند، راه نجاتى از آن ندارند و ناخواسته از آن متأثر مىشوند.40
گزارههاى حاکى از سنتهاى حاکم بر اقتصاد
1 - نقش انسان در سنت خوشبختى و بدبختى
- «ذلک باناللَّه لم یک مغیراً نعمة انعمها على قوم حتّى یغیرّوا ما بانفسهم و انّاللَّه سمیع علیم» (انفال/53) - «انّاللَّه لا یغیّر ما بقوم حتى یغیرّوا ما بانفسهم» (رعد/11) - «ظهرالفساد فىالبر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعضالذى عملوا لعلهم یرجعون» (روم/41) ارتباطى مستحکم بین تداوم نعمتهاى خدا و عمل انسان وجود دارد تا جایى که هرگاه رفتار قومى عوض شد نعمت آنان نیز تغییر پیدا مىکند و این تصریحى است از قرآن بر حاکمیت انسان نسبت به سرنوشت خود بهطورى که دوام نعمت با دوام شکر ملازم است و ناسپاسى عامل زوال نعمت خواهد بود و با زوال نعمت سرنوشت عوض مىشود. یعنى تا وقتى استقامت فطرى در ایمان و عمل محفوظ باشد نعمتها تداوم مىیابد و هرگاه وضع عوض شد، یعنى انحراف از فطرت پدید آمد، نعمتها به مصیبت و بلا دگرگون مىشود. پس در حقیقت رشته در دست خود انسان است و اوست که مىتواند از این سنت الهى به نفع یا به زیان خود بهرهگیرد. سنت به معناى طریقه و روش است و مراد از سنت الهى قوانین و روشهایى است که خداوند بر جهان حاکم فرموده است. قرآن کریم بارها به وجود سنتهاى الهى در جوامع انسانى تصریح کرده است و بر تغییرناپذیرى سنت الهى تأکید مىکند. - «قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فىالارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین» (آلعمران/137) - «فلن تجد لسنّةاللَّه تبدیلاً و لن تجد لسنّةاللَّه تحویلاً»(فاطر/43) این عبارت، به تفاوتى مختصر در آیه 77 اسراء و 62 احزاب و 23 فتح نیز به چشم مىخورد. قرآن و روایات علاوه بر بیان اصل این قانون، به بعضى از سنتهاى الهى نیز تصریح کردهاند. سنت مذکور درخصوص حاکمیت مردم بر سرنوشت خود یعنى هیچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمىرسند مگر اینکه عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعکس یک ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمىکند مگر آنکه خودشان موجبات بدبختى رابراى خویش فراهم آورند.41 این قانون، که یکى از پایههاى اساسى جهانبینى و جامعهشناسى اسلام است به ما مىگوید: مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس دست خود شما است و هرگونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام، در درجه اول، به خود آنها بازگشت مىکند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچکدام پایه ندارد. آنچه اساس و پایه است این است که ملتى که بخواهد سربلند و سرافراز و پیروز و پیشرو باشد، و یا بهعکس خودش تن به ذلت و زبونى و شکست دهد. حتى لطف خداوند و یا مجازات او بىمقدمه دامان هیچ ملتى را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملتها و تغییرات درونى آنهاست که آنها را مستحق لطف یا مسوجب عذاب خدا مىسازد.42 این سنت عام است و درخصوص بهبود یا رکود وضع اقتصادى اقوام نیز صادق مىنماید.
2 - گوارائى زندگى بدون هواى نفس
امامان معصومعلیه السلام بهتر از هر متفکرى خصوصیات زندگى دنیوى مرفه را بیان فرمودهاند، بهنظر مىرسد حتى کافران اگر بخواهند در این دنیا زندگى آسوده و مرفه داشته باشند، باید در تأمین این چهار ویژگى بکوشند. (تندرستى، امنیت، وسعتروزى، مونس موافق) در جهانبینى اسلامى، آسودهزیستن و مرفهبودن هدف غایى نیست، هدف غایى امرى آخرتى و مربوط به روح است و زندگانى مرفه وسیله دستیابى به آن هدف غایى شمرده مىشود، زیرا اگر انسان از سلامتى بدن یا روان، امنیت، وسعت معیشت یا همنشینان صالح برخوردار نباشد، ذهن و همتش در مقابله با این مشکلات به مصرف مىرسد و فرصت کافى براى اندیشیدن به آخرت و کردار نیک و عبادت نمىیابد. افزون بر این، در وضعیت فوق زمینه ارتکاب حرام و ابتلاء به گناه آمادهتر و احتمال آلودهشدن انسان به آن بیشتر است. براساس جهانبینى اسلام، دو مطلب مسلم است: الف( رفاه مادى هدف غایى زندگى دنیوى نیست. ب( رفاه مادى براى دستیابى به هدف غایى (بهشت رضوان و مقام قربالهى) زمینهاى خوب است. در قرآن کریم نیز مىخوانیم: «و من یتّقاللَّه یجعل له مخرجاً» «و یرزقه من حیث لایحتسب» (طلاق/2و3) برخى از روایات نیز نشان مىدهد که یاد خدا و نعمتهاى او زندگى را گواراتر مىسازد. در حدیث قدسى مىفرماید: گواراترین زندگى، زندگى کسى است که از یاد من سستى نورزد. نعمتم را فراموش نکند. به حق من جاهل نباشد و شب و روز در پى رضاى من بهسر برد.43 «و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا».(طه /124) «و لو انّ اهلالقرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات منالسماء و الارض و لکن کذّبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون»(اعراف/96) برکات جمع برکت به موهبتهاى ثابت و پایدار گفته مىشود، در مقابل چیزهاى گذرا، در معناى برکت کثرت، خیر و افزایش وجود دارد. برکات شامل برکتهاى مادى و معنوى مىشود. از این آیه استفاده مىشود که باید اکثریت جامعه اهل ایمان و تقوا باشند (اهلالقرى) تا مشمول الطاف و برکات شوند و نیز مىتوان استفاده کرد که سرمایهگذارى روى فرهنگ معنوى جامعه بازده اقتصادى دارد.44 یکى از اقتصاددانان مسلمان درباره این آیه چنین مىنویسد: شاید یکى از دلایل منطقى اسلام براى این نظریه این باشد که افراد نتیجه ایمان به اللَّه و انجام احکام شرع را ملاحظه کنند. ایمان به خدا یعنى اعتقاد به حضور دائمى ذات بارىتعالى در همه امور اجتماع. حاصل این ایمان عبارت است از اخلاق کارى قوى، معامله مبتنى بر صداقت و درستى، تولید کارا، پرهیز از اسراف و تبذیر، عدالت و گردش ثروت با توجّه به قبول خطر و عواید مترقب بر آن، وفاى به عهد و حداکثر تعادل در فعالیتهاى اقتصادى و آزادى در معاملات در چهارچوب احکام شرع. خلاصه اینکه هرگاه افراد جامعه به ارزشهاى اسلامى ایمان آورده و به آن عمل کند، اقتصادى قدرتمند، پویا و بالنده بهوجود خواهد آمد که در آن همه سرچشمههاى ایجاد توزیع نامتعادل درآمد و ثروت مسدود مىگردد و تمام راههایى که ساختار اقتصاد ممکن است ضربههایى درونزا را از آن طریق به پیکر اقتصاد روا آورد، ازمیان برمىدارد. در چنین نظامى بىثباتى فقط از خارج از نظام مىتواند وارد شود.45 کلام فوق، نقش ایمان و تقوا در بالندگى اقتصاد را بهخوبى بازگو مىکند، ولى آیه 96 سوره اعراف، علاوه بر آنچه گذشت، نقش تقواى جامعه در بازشدن درهاى رحمت و خزائن غیب حضرت حق را نیز آشکار مىسازد.
3 - تفاوت انسانها ازنظر استعداد
«و هو الّذى جعلکم خلائفالارض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فى ما آتاکم، «انّ ربّک سریعالعقاب و انّه لغفور رحیم». (انعام/165) «واللَّه فضّل بعضکم على بعض فىالرزق فما الذّین فضّلوا برادّى رزقهم على ما ملکت ایمانهم فهم فیه سواء أفبنعمةاللَّه یجحدون.» (نحل/71) «أهم یقسمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فىالحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضاً سخریّا و رحمة ربّک خیر ممّا یجمعون و لولا ان یکون النّاس امّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرّحمن لبیوتهم سقفاً من فضّة و معارج علیها یظهرون و لبیوتهم ابواباً و سررا علیها یتکئون و زخرفا و ان کل ذلک لمّا متاعالحیوة الدنیا و الآخرة عند ربک للمتقین»(زخرف/32-35) «و اذا خالف بحکمته بین هممهم و ارادتهم و سائر حالاتهم و جعل ذلک قواما لمعایش الخلق»46 اسلام این حقیقت غیرقابل انکار را پذیرفته که افراد بشر از حیث استعدادهاى جسمى و روحى و صفات بدنى و فکرى متفاوتند. آنان در صبر و شجاعت، همت و آرزو، ذکاوت و نوآورى، توانایى بدنى و استحکام عصبى و صدها ویژگى دیگر با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوتها از دیدگاه اسلامى نتیجه امور قهرى که طبقه اجتماعى شخص، در اثر وضعیت اقتصادى و جبر تاریخ بر او تحمیل کرده باشد نیست تا ادعا شود با رفع آن مىتوان همه انسانها را از حیث تمامى خصال یکسان گردانید، بلکه امرى است که مجموعه عامل ارثى طبیعى، و حتى اختیارى آن را شکل داده و بهعنوان یک حقیقت غیرقابل انکار درآمده است. از اینرو چنین تفاوتى را نه مىتوان ازبین برد و نه از بینبردن آن مفید است؛ زیرا همین اختلافات است که کاروان تمدن بشرى را به جلو مىبرد، امکان رشد و ترقى و تعالى را در جامعه بشرى فراهم مىآورد.47 از اینرو، خداوند متعال، این تفاوتها را نشانه حکمت و تدبیر خود معرفى مىکند و مىفرماید: «ما لکم لاترجون للَّه و قاراً» «و قد خلقکم اطواراً» (نوح/13-14) شما را چه شده است که از شکوه خدا بیم ندارید و حال آنکه شما را مرحله به مرحله (و متفاوت) خلق کرده است. علامه طباطبایى مىنویسد: «حاصل معنا این است که شما را چه شده که از شکوه و عظم خدا بیم و به آن اعتقاد ندارید، در حالى که شما را مرحله به مرحله آفرید و چون یکى از شما را از خاک خلق کرد، سپس نطفه، علقه مضغه، جنین، کودک، جوان، میانسال و پیر گردانید. همه شما را در مردانگى و زنانگى، رنگ و شکل و توانایى و ضعف متفاوت آفرید و آیا این جز تدبیر است، پس مدبر و پروردگار شما اوست.»48 وجود این تفاوتها که براساس و بنیاد سنت الهى ابتلاء است آزمایشى بیش نیست (لیبلوکم فى ما اتاکم) و شما با فرآوردههاى مالى که عطیه خدا است باید همچون امانتى الهى رفتار کنید و رزق محرومان را که در دست شماست، به آنها برسانید که آنان در روزى با شما برابرند و نباید نعمت خدا را در لطفى که نسبت به شما کرده است منکر و کافر شوید. «افبنعمةاللَّه یجحدون» قابل توجّه این که آیات 34-32 زخرف، سرگرم شدن به متاع پست دنیا و رفاهزدگى ننگین سرمایهدارى را به قدرى پوچ، بىارج و زبون جلوه مىدهد که انسان را به حال این نگونبختان کافر پیشه به ترحم مىآورد که چگونه با دلبستن به تمتعات زودگذر، خود را از حیات جاودانه آخرت که ویژه اهل تقوى است محروم ساختهاند. مسئله برترى بعضى از انسانها بر بعضى دیگر و اختلاف در درجات آنها را، خداوند به خود نسبت مىدهد و مىفرماید: اوست که برخى از شما را بر برخى دیگر به درجاتى تفاوت گذاشته است.49 و در آیه دیگرى مىفرماید: برخى را بر برخى دیگر برترى بخشیده است.50 این نسبت کاشف از اختلاف قابلیتها و استعدادهاى خدادادى و ذاتى در انسانها است و به حکم عدالت به مصداق «ویؤت کل ذى فضل فضله» (هود/3) هر صاحب امتیازى را به اندازه امتیازش بهره مىرساند و طبعاً ازنظر اقتصادى بین آنها تفاوت روى مىدهد و تساوى در این زمینه که برخى با استعدادهاى برتر و تلاشى فزونتر، بیشتر کار و ابتکار نشان مىدهند و اعمال خرد کنند و با آنها که فاقد آنند برابر باشند، ظلمى فاحش است. نتیجههاى جالبى که از این بحث بهدست مىآید: 1 - عدالت به مفهومى که بسیارى از نظریات رایج اقتصادى بدان مىپردازند و نوعى تساوى را مدنظر قرار مىدهد، امرى غیرممکن و غیرواقعى است و خلاف طبیعت است و شاید چنین بحثى جز انحراف افکار و سرگرمکردن آنان اثر دیگرى نداشته باشد. 2 - این تفاوت نباید موجب هرگونه اختلاف طبقاتى گردد و درحالى که عدهاى از حداقل نیازمندىهاى خود محرومند معدودى همهچیز را بهخود اختصاص دهند بلکه منظور تفاوت نسبتى است و تفاوت نباید مطلق انگاشته شود.51 3 - هرچند اختلاف درآمد ناشى از اختلاف قابلیتها و استعدادهاى ذاتى است و این امر یک ضرورت حیاتى دربهکارگیرى همه انسانها در سطوح مختلف براى کارهاى متنوع و خدمات نابرابر است و نتیجه آن تفاوت درآمدهاست ولى واقعیت دیگرى هم وجود و آن وجود آرمانهاى برتر و ارزشهاى والاتر است که وجود آن اختلاف نباید استعدادهاى فراوان انسان را در آرمانهایى پست محدود سازد.52
4 - توکل عامل کفایت الهى
«و من یتوکّل علىاللَّه فهو حسبه» (طلاق/3) انسان موجودى است که با داشتن جوهره ایمان به خدا مىتواند در مقابل همه عوامل مزاحم بایستد و مقاومت کند. دلیل این امر این است که کارایى هر علتى وابسته به اراده خداست و هرگاه خداوند چیزى را بخواهد قطعاً به مرادش خواهد رسید. اراده او از مراد تخلفناپذیر است. حال آنکه علتهاى واسطه تنها به اندازهاى امکان استفاوه از علیت خود را دارند که خداوند به آنها بخشیده است. از اینرو خداوند کارساز صادقالوعد است. وقتى مىفرماید: «و من یتوکّل علىاللَّه فهو حسبه» معنىاش این است که وقتى فشار نیروهاى مخالف بر پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم افزون مىگردید، و مشرکان اصرار در کفر و عناد مىورزیدند، خداوند به او مىفرمود: «فان تولّوا فقل حسبىاللَّه لاالهالاهو علیه توکّلت و هو ربّالعرش العظیم» (توبه/129)
5 - نقش انسان در یارىرسانى الهى
«ان تنصروا اللَّه ینصرکم و یثبّت اقدامکم»(محمد/7) «و لا ترکنوا الىالّذین ظلموا فتمسّکمالنّار و مالکم من دوناللَّه من اولیاء ثم لاتنصرون» (هود/113)
6 - روىگردانى از یاد خداوند عامل سختى و تنگى معیشت
«و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشةً ضنکا» (طه/124) «و یهدى الیه من اناب الّذین آمنوا و تطمئّن قلوبهم بذکراللَّه الا بذکر تطمئنّ القلوب» (رعد/27-28) «و ان لو استقاموا علىالطریقة لاسقیناهم ماءً غدقاً لنفتنهم فیه و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذاباً صعداً»(جن/16-17) علامه مىگوید: عیش اخص از حیات است و به معناى زندگى است و براى خداوند بهکار نمىرود. ضنک یعنى تنگى و سختى در هر چیزى. آیه نشان مىدهد که هر کس از ذکر خدا اعراض کند خداوند معیشت را برایش تنگ مىگرداند و آن به دلیل نسیان ذکر الهى و رهایى و انقطاع از ذکر خداوند است. و کسى که دچار چنین حالتى شود چارهاى ندارد مگر اینکه به دنیا وابسته و متعلق گردد و آن را تنها مطلوب خود قرار دهد و در معیشت و وسعتبخشیدن در آن بکوشد. چنین انسانى چه به معیشت کم و چه فراوانى دست یاید نمىتواند نفس خود را راضى و قانع گرداند و سعى هرچه بیشتر خود را مصروف رسیدن به بیشتر مىگرداند چنین انسانى همیشه دچار ضیق صدر و ناآرامى قلبى گردیده، با هم و غم و ناراحتى و اضطراب و ترس گریبانگیر است. گاهى تنگى معیشت بهخاطر این نیست که درآمد کمى دارد، اى بسا پول و درآمدش هنگفت باشد ولى بخل و حرص و آز زندگى را بر او تنگ مىکند. نه قناعتى که جان او را پر کند، نه توجّه به معنویت که به او غناى روحى دهد و نه اخلاقى که او را در برابر طغیان شهوات بازدارد. البته این مسئله در حیطه جوامع هم قابلتصور است. جوامعى که علىرغم پیشرفت شگفتانگیز صنعت و علىرغم فراهمبودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شدید بهسر مىبرند، در تنگناى عجیبى گرفتارند خود را محبوس و زندانى مىبینند، زندانها مملو از جنایتکاران است و در هر ساعت و دقیقه طبق آمارهاى رسمیشان قتلها و جنایتهاى هولناکى رخ مىدهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسیر ساخته است و در محیط خانوادههاشان نه نور محبتى است و نه پیوند عاطفى نشاطبخشى، آرى این است زندگى سخت و معیشت ضنک آنها! رئیسجمهور اسبق آمریکا «نیکلسون» در نخستین ریاست جمهوریش به این واقعیت اعتراف کرد و گفت: ما گرداگرد خویش زندگانىهاى توخالى مىبینیم، در آروزى ارضاءشدن هستیم ولى هرگز ارضا نمىشویم.53
7 - تکامل و پیشرفت در گرو تحمل سختىها
«و لقد ارسلنا الى امم من قبلک فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون» (انعام/42 و اعراف/94) «فلولاء اذجاءهم بأسنا تضّرعوا و لکن قست قلوبهم و زیّن لهمالشیطان ماکانوا یعملون» (انعام/43) «والصّابرین فى البأساء و الضراء و حینالبأس اولئکالذین صدقوا و اولئک همالمتقون» (بقره/177) علامه طباطبایى مىفرماید: بأس و بؤس، معنى سختى و کراهت است و بأساء مثل فقر و قحطى و... و ضرر و الضراء به ناپسندى و ناخرسندى در مسائلى است که به نفس و روح انسان برمىگردد مثل غم و جهل و یا آن چیزى است که به بدن انسان برمىگردد مثل مریضى یا نقص عضو و... و جمع بین بأساء و ضراء مقصود تحقق شدائد و سختىهایى در خارج مثل سیل و زلزله و قحطى و گرسنگى و سختىهایى در نفوس انسانها مثل ترس، فقر، بدحالى است. معناى آیه این است که خداوند امتهایى را با گرفتارىهاى بأساء و ضراء امتحان کرده تا ببیند بهچه میزان به درگاه خداوند استنکاف و تضرع مىآورند و آیا از تزئینات شیطانى و دنیازدگى رهایى مىیابند یا خیر؟ ولى چون از ذکر الهى سرباز مىزنند، و دچار نسیان مىگردند، ابواب نعمتهاى دنیوى را به روى آنها مىگشاید و آنها را براى مسابقه جهت استقامت مادى و دنیوى غرق نعمت مىکند. و از مزایاى زندگى از اموال و فرزندان و سلامتى و رفاه و امنتى و... برخوردار مىسازد و با سنت استدراج و مکر الهى با آنان برخورد مىنماید: «فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کلّ شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون». (انعام/44)
8 - همراهى سختى با آسانى
«انّ معالعسر یسراً»(انشراح/6) «سیجعلاللَّه بعد عسر یسراً» (طلاق/7) «و اما من اعطى و اتّقى و صدق بالحسنى فسنیسّره للیسرى» (لیل/5-7)
9 - ریزش نعمتها عامل عذاب براى جامعه ناصالح
«فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شىء حتى اذا فرحوا، بما اوتوا اخذناهم بغته فاذاهم مبلسون» (انعام/44) «ولا تعجبک اموالهم و اولادهم انّما یریداللَّه ان یعذّبهم بها و تزهق انفسهم و هم کافرون». (توبه/85) «ولا یحسبنّالّذین کفروا انّما نملى لهم خیر لانفسهم انّما نملى لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین». (آلعمران/178)
10 - نیاز انسان به آبادانى و عمران
استقرار انسان در زمین و تأمین نیازهاى طبیعى و فراهمکردن وسایل آسایش زندگى او، نیازمند آبادانى و عمران و خدمات اجتماعى و تولید است. لذا تأمین آبادانى و عمران زمین یکى از هدفهاى فرعى زندگى و از هدفهاى اصلى اقتصاد اسلامى است. در دیدگاه اسلام مال امانتى در دست انسان است که از دیگران به او منتقل شده و وظیفه خود را در حفظ، نمو و گسترش و هزینه بىمورد آن فراموش نباید بکند.
11 - اصل عدم اطمینان از پیامدهاى فعالیتهاى کنونى
«ولو کنت اعلمالغیب لا ستکثرت منالخیر و ما مسّنىالسوء» (اعراف/188) «و ما تدرى نفس ماذا تکسب غداً» (لقمان/34) «اگر از غیب مىدانستم بسیار سود مىبردم و بدى نمىدیدم...»، «کسى چه مىداند فردا چه چیزى به دست خواهد آورد...». این دو آیه قرآن، همراه با آیات دیگر به اصل مسلم عدم اطمینان از پیامدهاى کنونى تأکید مىکند. کماند کسانى که در واقعیت این اصل تردید مىکنند. با اینحال، بخشهاى عمدهاى از علم اقتصاد بهخصوص در نظریات مربوط به سرمایه، بهره و بنگاه، هنوز بر اصل پیشبینى کامل که با اصل فوق تضاد دارد، استوار است.
پی نوشت ها
________________________________________
1 - جوادى محسن، مسأله باید و هست، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 31 /1375. 2 - همان، فصل دوم، / 101 - 45. 3 - علوىنژاد سیدحیدر، باید و هست در قرآن، پژوهشهاى قرآنى، شماره 13 و 121 - 140 / 14. 4 - Menger, Problems of Economics and Socialogy, pp.51,68,69 and Passim. به نقل از پیرو و مینى، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضى نصرت و حسین راغفر، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 174 / 1375. 5 - زریباف سیدمهدى، علم اقتصاد نوین از دیدگاه مکاتب روششناسى، نامه علوم انسانى، شماره 1، بهار 65-70 / 79. 6 - حکیمى محمدرضا و برادران، الحیات، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 69/3. 7 - طباطبایى محمد حسین، المیزان، بیروت، مؤسسةالاعلمى للمطبوعات، 182/4. 8 - منتظر ظهور محمود، اقتصاد خرد و کلان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم، 417-416/ 1359. 9 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، 410/2. 10 - طالقانى محمود، اسلام و حکومت، تهران، شرکت سهامى انتشار، 180/1344. 11 - طباطبائى، محمد حسین، المیزان، 409-411/2. 12 - مطهرى، مرتضى، ربا، بانک و بیمه، تهران، انتشارات صدرا، 193/1364. 13 - موسوى، سیدجمالالدین، پیامهاى اقتصادى قرآن /241-243؛ جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه 356/3 و طباطبایى، المیزان 320/5. 14 - سیدقطب، فى ظلالالقرآن، 37/28. 15 - محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1295/2 1362، حدیث 8492 و ص 213. 16 - توبه /103-104. 17 - انعام /141. 18 - اعراف /156. 19 - حج /41 20 - نمل /1-3 و توبه /11 و 17 21 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 353/78؛ حکیمى، الحیاة، 284/4 37. 22 - مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 87/90. 23 - همان، 379/97؛ حکیمى، الحیاة، 279/4 24 - کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، 71/5. 25 - قدیرى اصل باقر، سیر اندیشه اقتصادى، انتشارات دانشگاه تهران،/78. 26 - ایولاکست، جغرافیاى کمرشدى، ترجمه سیروس مهامى/49. 27 - باران، پل، اقتصاد سیاسى رشد، ترجمه کاوه آزادمنش/388. 28 - سودى، آلفرد، مالتوس و دومارکس/206. 29 - بروک، پل، جهان سوم در بنبست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو/322. 30 - المیزان، 141-142/12. 31 - انفال /53. 32 - میزان الحکمة، 4/ باب 1636. 33 - همان؛ بحار الانوار، 217/103. 34 - اعراف /32 و 31، نحل /8. 35 - کهف /28. 36 - شعراء /128-30 37- موسوى اصفهانى سیدجمالالدین، پیامهاى اقتصادى قرآن/499-498. 38 - همان. 39 - اسراء /100. 40 - داستان قارون در سوره قصص / 76-83. 41 - مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 234/2. 42 - گروه نویسندگان، تفسیر نمونه، 145/10. 43 - بحارالانوار، 28/70. 44 - قرائتى محسن، تفسیر نور، مؤسسه در راه حق، 132-133/4 45 - باقرالحسنى، مقالاتى در اقتصاد اسلامى، دکتر میرآخور، ترجمه حسین گلریز، تهران، نشر مؤسسه بانکدارى ایران/83. 46 - حر عاملى، وسائلالشیعه، 224/13، ح 3. 47 - صدر سیدمحمدباقر، اقتصاد ما/ 707-706. 48 - طباطبایى، المیزان، 104-102/20. 49 - انعام /169. 50 - نحل /71. 51 - همان. 52 - زمر /7 و حشر /7. 53 - معماى هستى،/56-50.