قرآن و معناى زندگى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعالیت هاى جزئى و کلى زندگى توضیح مى دهد و با تأکید بر اهمیت معناى زندگى، نگاه کوتاه به خلاء معنایى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل کنارگذارى معنا و آثار بى معنایى را در این دیار توضیح مى دهد. و در ادامه چهار دیدگاه و پیشنهاد براى حل مشکل بى معنایى روایت مى کند و سپس به توضیح دیدگاه قرآن پرداخته جایگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در این دیدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدایت کننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بکشاند و او را متقاعد کند که همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، این تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ که مصادیق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحیه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاینده مى یابد. مقاله در پایان به نگاه قرآن به پیدایش بى معنایى در زندگى مى پردازد و بر این باور تأکید مى کند که هدف قرار دادن زندگى طبیعى انسان را به کام پستى مى کشاند که کارش درندگى و روزى اش تلخ کامى است.متن
حیات انسان واقعیتى است که به وسیله آن حرکت، احساس، لذت، حقیقتجویى، کمالطلبى1، عینیت پیدا مىکند. آدمیان، در بستر تداوم پدیده حیات به برکت فعالیت سیستمهاى کار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصتهاى فراهم آمده، در فاصله میان تولد و مرگ، به قصد پاسخگویى به نیازهاى مادى و معنوى خویش، به کنش و واکنشهاى آگاهانه جسمى و روحى شبانهروزى مىپردازند تا عمر را به پایان برند. بسته عمل و عکسالعمل هر انسان، فعالیتهاى به ظاهر پراکندهاى را کنار هم قرار مىدهد که هر کدام با هدفگیر و توجیه روشنى جامه عمل مىپوشد. این که یکایک اجزاى رفتار طبیعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مىپذیرد، گذشته و حال نمىشناسد و «تمام انسانهاى کره خاکى، از نخستین روز زندگى تاکنون هر کارى که انجام دادهاند، انگیزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دریافتهاند، مثلاً تشنه شدهاند و آب خوردهاند. فلسفه و هدف پیدا کردن آب و آشامیدن آن، همان سیراب شدن بوده است که خودآگاه یا ناخودآگاه به دست مىآوردند».2 خرده رفتارها و ریزکارها، در عرصه زندگى انسان با معیار خیر، مصلحت و خردپذیرى، به هدفدار و بىنتیجه یا با معنا و پوچ، دستهبندى مىشوند. آنچه معنا دارد ممکن است زمینهساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممکن است که یک «براى» و یک «معنى» دیگر داشته باشد ولى در نهایت منتهى شود به چیزى که غایت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3 به هر حال معنا و هدف یک اقدام جزئى که در ضمیر آگاه یا ناآگاه انسان جاى مىگیرد گرد و غبار بىتفاوتى را کنار زده، علاقمندى و رغبت را جایگزین آن مىسازد و در عین زمان، ضرورت انتخاب روش کارى مناسب را نیز مطرح مىکند،4 از این رو در تعریف هدف آمده است: «هدف عبارت است از آن حقیقت منظور که آگاهى و اشتیاق به دست آوردن آن محرک انسان به سوى انجام دادن حرکات معینى است که آن حقیقت را قابل وصول مىسازد.»5 ولى معناجویى براى زندگى که در حوزههاى دینشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و کل زندگى صورت مىگیرد و «متفکرى که در فلسفه حیات مىاندیشد، باید حیات کلى را با داشتن ارزش هاو عظمتها در حال وابستگى به مجموع هستى که ارتباط با آفریننده هستى دارد، مطرح کند».6 «بقاء» و تداوم حیات، که مهمترین چیز براى هر انسان است، که خود «نمىتواند یک ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چیزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بىارزش و خالى از معنا است».7 در حقیقت پرسش از عامل اهداکننده معنا به زندگى، پرسشى از این است که علاوه بر «بقاى» صرف، چه چیزى در زندگى ما شایسته احترام عظیم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد. مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به این دلیل به هستىشناسى رومىآورد که بداند آیا ماهیت عالم، به خصوص ماهیت غایى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآمیز دارد یا توجه خصمانه؟ یا این که در قبال او بىتفاوت است.9 اثبات موضعگیرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دریافت معنا یا چیز شایسته احترام از خارج است و احراز بىتفاوتى جهان، این پیام را گوشزد مىکند که خود انسان باید دست به تولید معنا بزند، به همین دلیل معنا به دو دسته «برونزاد» و «درونزاد» تقسیم شده است، یعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مىیابد یا با گزینش و تعهد درونى به آن هستى مىبخشد.10 عامل یا ارزشى که به زندگى جهت مىدهد باید خود را در قالب میل و گرایش انسان به نمایش گزارد که نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 این ویژگى در مورد چیزى قابل پیشبینى مىنماید که هم رغبت و رضایت رعایت کنندهاش را برانگیزاند و هم تماشاگر بیرونى را به شگفت و تحسین وادارد. در تعریف زندگى معنادار، آمده است: «طبیعىترین الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسیار ارضاکنندهاند و هم وقتى از منظرهاى بیرونى نسبت به خود فاعلها مورد قضاوت قرار گیرند قابل ستایش یا ارزشمندند... ظاهراً معنا وقتى مطرح مىشود که کشش ذهنى با جاذبه عینى هماهنگ شوند.»12 بىتردید ضرورت دستیابى به ارزش که دو ویژگى دلپذیرى و توجه مثبت را به زندگى مىدهد و سبب معنادارى آن مىشود، بین سایر ضرورتهاى مانند و مشابه ندارد و باید از ضرورت آب و نان که اصل حیات را استوار نگه مىدارد، ملموستر باشد، بدان دلیل که اگر ارزش حیات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن! دیدگاه ویکتور فرانکل (دانشمند اطریشى و مبتکر معنادرمانى) الهامبخشتردیدناپذیرى بیشتر ضرورت یاد شده است که مىگوید: «معناجویى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13 و احساس ناامیدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دستآورد بزرگ انسانى است14 که به جستجوى جدّىتر فرمان مىدهد. با همه اینها، بشر امروز چرا در اوج تلخ کامى ناشى از خلأ معنایى، زندگى را تجربه مىکند و در بند اسارت آثار و پىآمدهاى خردکننده این بحران گرفتار آمده است؟گزارش زیر که مربوط به کشور امریکاست مىتواند نمونه گویایى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى: «نرخ خودکشى در میان مردان جوان به طور قابل ملاحظهاى بالا رفته است. در حالى که خودکشى به عنوان دهمین علت مرگ و میر در ایالت متحده فهرست شده است، در میان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومین و در میان دانشجویان دومین مقام را دارد... مطالعهاى که توسط دانشگاه ایالتى «ایداهو» انجام گرفت، نشان داد که (51) مورد از (60) مورد دانشجویى که به طور جدّى دست به خودکشى زده بودند، دلیل اقدامشان «زندگى براى آنها یعنى هیچ» بوده است. از این (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فیزیکى عالى بودند و سرگرمىهاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در کار دانشگاهىشان خوب عمل مىکردند و رابطه آنها با گروه خانوادگىشان خوب بود».15 جدیت هشدار نهفته در این گزارش وقتى خود را نشان مىدهد که بدانیم که جامعه امریکا یکى از برخوردارترین جوامع در سطح جهان است و خودکشى، چونان که خواهیم دید تنها یکى از پىآمدهاى منفى احساس پوچى مىباشد. اخطار شدید ویکتور فرانکل و اریش فروم (به ترتیب) نیز در این رابطه قابل مطالعه است که مىگویند: «امروز معناجویى اغلب ناکام و نافرجام مانده است... ما روانپزشکان بیش از هر زمان با بیمارانى روبهرو هستیم که از یک احساس بیهودگى و پوچى شکایت مىکنند... برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان کنونى سنتها و ارزشها نمىگویند که او باید چه بکند. حال انسان کنونى نمىداند که چه باید بکند و یا چه خواهد کرد؟ بعضى اوقات او حتى نمىداند که اساساً چه مىخواهد بکند. در عوض او مىخواهد کارى را بکند که سایرین مىکنند که همرنگى جماعت است یا او کارى را مىکند که سایرین از او مىخواهند انجام دهد که استبداد است.»16 «آیا کودکان ما صدایى خواهند شنید که به آنها بگوید کجا مىروند و براى چه زندگى مىکنند. آنها نیز مثل سایر افراد بشر احساس مىکنند که زندگى باید معنا و مفهومى داشته باشد... آنها طالب سعادت، حقیقت، عدالت، عشق و خلاصه چیزى هستند که خود را وقف آن نمایند، آیا ما قادریم این خواست آنها را برآورده کنیم؟»17 «به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مىرود و به جایش انبوهى از قطعات خرد و بىربط مىماند که معناى کلى از آن برخاسته است، فرد تنها به این قطعات مىنگرد - همچون کودکى که باید از تکههاى کوچک رنگینى که در دست دارد خانهاى بسازد - با این تفاوت که کودک مىداند خانه چیست و در تکههاى بازیچهاى که دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمىشناسد، حال آن که بزرگسالان معناى کل را که قطعات آن در دست شان ریخته، نمىبینند و حیرتزده در تکههاى بىمعنا و کوچکى که دارند خیره مىمانند... کسى را فرصت آن نیست که درنگ کند و ببیند آیا به راستى هدفهایى که دنبال آنهاست از خواستههاى خود وى سرچشمه مىگیرند؟».18 این گزارشها زندگى انسان غربى را به تصویر مىکشد، در واقع بحران بىمعنایى زندگى یک پدیده غربى است. البته این بیمارى به جاهاى دیگر نیز سرایت کرده و رو به گسترش مىباشد، مگر این که با شناسایى عوامل پیدایش و شناخت آثار آن، پیشگیرى به عمل آید.
خاستگاه و آثار خلأ معنایى
آلبرت انیشتین مىگفت: «مذهبى بودن به معناى یافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چیست؟» مىباشد» ویکتور فرانکل پس از نقل سخن آلبرت انیشتین مىگوید: «اگر ما این نظر را بپذیریم آنگاه ممکن است اعتقادو ایمان را اعتماد به معناى غایى و نهایى تعریف نماییم.»19 اروپاى پیش از عصر روشنگرى، دین را منشأ الهامگیرى معناى زندگى مىشناختن، تمام آنها - چه مشرکان قدیم و چه مسیحیان متأخرتر - پیش از گالیله چنین مىاندیشیدند که: «جهان از طریق طرح و هدف، ضبط و مهار مىشود... افلاطون و ارسطو و نیز همه عالم مسیحیت در قرون وسطى به این پیشفرض (که یک نظم یا طرح کیهانى وجود دارد که هر موجودى را مىتوان در تحلیل نهایى برحسب جایگاهش در این طرح کیهانى، یعنى برحسب هدفش تبیین کرد) قایل بودند»20 چنین نگرشى، انسان را نیز به هدفدارى فرامىخواند و به زندگى او جهت مىداد. کتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نیز طرح بایدها و نبایدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نیز مطرح کرد که تا قرن هفده و هجده بر غایتمندى زندگى یهودیان21 و مسیحیان22 تأثیر داشت. تا زمانى که نگاه دین در ساحت هستىشناسى و انسانشناسى چیره بود، زندگى در غرب تکیه بر معناى برونزاد داشت و تحرکات شبانهروزى انسانها براساس آن سامان مىیافت. در این رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دین نیز این معنا را قبول دارند! ژانپل سارتر (فیلسوف اگزیستانسیالیست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سایه دین باورى این گونه به تصویر مىکشد: «تا زمانى که آدمیان به خدایى آسمانى باور داشتند مىتوانستند او را خاستگاه آرمانهاى اخلاقى خویش بدانند، جهان که مخلوق و تحت حاکمیت خدایى پدروار بود براى آدمى مسکنى مألوف، گرم و صمیمى بود. ما مىتوانستیم مطمئن باشیم که شر در عالم هر قدر هم زیاد باشد در نهایت، خیر بر آن غلبه خواهد کرد و لشکر شرّ تار و مار خواهد شد.»23 گویا اتفاقنظر وجود دارد که همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گالیله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ریشهاى آغاز شد، به سرعت توسعه یافت و به ثمر نشست. براساس این تحول، فعالیتهاى معناشناختى برونگرا جاى خود را به معناشناسى درونگرا داد. رویکرد جدید به جاى جستجوى معنا، آفرینش معنا را پیشنهاد مىکرد، این پیشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشید، البته به بهاى فراموشى دین و معناى پیشنهادى آن24 براى زندگى. و نیز ناپدید شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها. چگونگى فراموشى دین به عنوان منبع معنا بخش، به صورتهاى مختلف تحلیل شده است. فرانکل مىگوید: «در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فنآورى خود بزرگبین، ابزارهاى سرکوبگرى هستند که در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26 فروم بر این باور است که تا ظهور داروین عقاید دینى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظریه تکامل به عنوان یک کشف علمى و بىاعتبار شدن توصیف دینى از جهان طبیعى، گویى دین یک پاى خود را از دست داد و بر روى پاى دیگر یعنى اصول اخلاقى ایستاد. احساس ضرورت پیشرفت و موفقیت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاکم بر سرمایهدارى نوین، پاى دیگر دین را نیز بریده است. و دیگر کسى به از خودگذشتگى نمىاندیشد. در جامعه سرمایهدارى کنونى خداوند دیگر نه آفریننده جهان است و نه مشوق ارزشهاى اخلاقى از قبیل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27 والتر ترنس استیس (فیلسوف بریتانیایى 1886-1967) دیدگاه دیگرى دارد، وى مىگوید: «اکتشافاتى همچون: خورشید مرکز عالم است، انسان از نسل نیاکانى میمونوارند و زمین صدها میلیون سال قدمت دارد، ممکن است پارهاى از جزئیات آموزههاى کهنتر دینى را منسوخ کنند و یا ممکن است آنها را وادارند تا بار دیگر در چارچوب عقلانى جدیدى بیان شوند، اما آنها به ذات خود بینش دین، خدشهاى وارد نمىکنند، این ذات عبارت است از ایمان به وجود طرح و هدف در عالم، ایمان به این که جهان یک نظام اخلاقى است و ایمان به این که در نهایت، همه چیز به خیر و خوشى تمام مىشود. این اعتقاد قلب روحیه دینى را تشکیل مىدهد. دین با هر نوع ستارهشناسى، زمینشناسى و فیزیک مىتواند سازگار افتد اما نمىتواند با جهانى بىهدف و بىمعنا بسازد. اگر نظام امور بىهدف و بىمعنا باشد پس زندگى انسان نیز بىهدف و بىمعنا خواهد بود و هر چیز عبث و بیهوده است، هر تلاشى در نهایت بىارزش است. بنیانگذاران علم - همچون گالیله، کپلر و نیوتن - عمدتاً انسانهاى متدیّن بودند که در مورد اغراض خداوند تردیدى نداشتند. با وجود این، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ایده غایت را به منزله چیزى که طبیعت را ضبط و مهار مىکند، از طبیعتشناسى جدیدشان خارج کردند... به این دلیل که هدف علم را پیشبینى و ضبط و مهار رویداد، مىدانستند و معتقد بودند که جستوجوى غایات براى رسیدن به این هدف بىفایده است... به همین دلیل از قرن هفدهم به این سو، علم منحصر شد به کاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و دیگر کسى تمایلى به آن نشان نمىداد. اگر چه کنار رفتن علت غایى آرام و تقریباً بىسر و صدا صورت گرفت اما بزرگترین انقلاب تاریخ بشر بود... از آن جا که این انقلاب بدین نحو پدید آمد، طى سیصدسال گذشته در اذهان ما که تحت سیطره علم تجربىاند، تصویر خیالى جدیدى از جهان به وجود آمده و رشد کرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بىهدف، بىشعور و بىمعناست... این است آن چیزى که دین را کشته است... به همراه ویرانى تصویر دینى جهان، اصول اخلاقى و در حقیقت کلیه ارزشها، ویران شدند. اگر یک هدف کیهانى وجود داشته باشد و در طبیعت اشیا، شوقى به سمت خیر باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانین اخلاقى ما از چیزى بیرون از ما ناشى نشوند... پس این ارزشها باید مجعولات خود ما باشند.»28 والتر وایس کف (دانشمند علوم اجتماعى از اتریش) علم و اقتصاد سرمایهدارى را با هم مقصر مىداند به این معنا که در جهان مدرن، علم، ماهیت تجربى دارد و منطق را بر واقعیتهاى مشهود تطبیق مىکند به همین دلیل از اظهارنظر درباره غایتها به خصوص غایت نهایى و ارزشها که در شاکله و ساختار وجود بشر و علت نهایى هستى ریشه دارد، ناتوان مىباشد و تنها مىتواند ارزشهاى وابسته به فرهنگها را تجزیه و تحلیل کند و نسبى بودن آنها را نتیجه بگیرد و این گونه ارزشها را هدفهاى معتبر تلاش آدمى قلمداد کند.29 از سویى، با رشد فزونخواهى در عرصه اقتصادى، عقلانیت مصلحتاندیشانه، سودگرایانه و رقابت طلبانه که نگرش خصمانه نسبت به دیگران را در خود نهفته دارد، پذیرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهایت هدف زندگى و ارزشهاى اخلاقى را تحت تأثیر قرار داد. دیدگاههاى یاد شده که محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحلیل عامل کنارگذارى دین و چشمپوشى از خاصیّت معنادهى آن به زندگى است با تأکید بر این واقعیت که بىمعنایى با آثار نهایت زیانبارش در سطح جهان آسایش و آرامش را از میان برده است. فرانکل از بین آثار گسترده جهانى احساس بىمعنایى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مىکند که عبارتند از افسردگى، اعتیاد و تجاوز31 که هر کدام مصادیقى دارد. خودکشى، بحران کهولت و دوران بازنشستگى که از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زیرمجموعه افسردگى را تشکیل مىدهد. اعتیادگونههاى مختلفى دارد و تجاوز نیز با جلوههاى گوناگون، امنیت را در زندگى اجتماعى به تهدید مىگیرد. نامبرده بر این باور است که ناکامى در معناجویى گاهى منتهى مىشود به گزینش بدیل و جایگزین و در قالب قدرتطلبى، پولپرستى، حرص و آز، لذتطلبى و عملیات جنسى، ظاهر مىگردد. بر همین اساس «فروید و آدلر که با بیماران روان رنجور و ناکاممانده در جستوجوى معنا روبهرو بودند قابل درک است چرا آنها فکر مىکردند انسان به ترتیب با اصل لذتجویى و تلاش براى برترى، به حرکت درمىآید. اما در واقع قدرتجویى و... لذتجویى هر دو جایگزینى براى معناجویى ناکام مانده مىباشد.»33 نسبیت اخلاقى یکى دیگر از پىآمدهاى سیطره احساس بىمعنایى در حیات انسانهاست که به اعتقاد بعضى تاکنون رنجهاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ریشه در چیزى که در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. باید مجعولات خود ما و بیان خوشایندها و بدآیندهاى ما باشند. خوشآیندها متغیرند. چیزى را که انسانى، فرهنگى یا گروهى از مردم مىپسندند، انسان دیگر، فرهنگ دیگر یا گروه دیگر نمىپسندند. این، یعنى نسبیت اخلاق. این نتیجهگیرى از بىهدفى جهان در اروپا منعکس شد. کسانى مثل هابز چنین نتیجهاى را مورد تأکید قرار دادند.34 این مبناى اخلاقى کمکم در قالب رفتار نیز آشکار گردید. والتر وایس کف مىگوید: «این روند موانع را از سر راه نیروهاى غیرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ویرانگرى جنبشهاى گروهى ]یعنى جنبشهاى تودهاى فاشیستها[ که زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل کردهاند؛ فراهم ساخت».35 والتر. تى. استیس، به قصد یادآورى پىآمد خطرناکترى براى نسبیت اخلاقى مىگوید: «هیچ تمدنى نمىتواند بدون آرمان و به عبارت دیگر بدون ایمانى راسخ به نظریههایى اخلاقى، به حیات خویش ادامه دهد. درگذشته، آرمانها و نظریههاى اخلاقى ما ریشه در دین داشت اما زیربناى دینى آرمانهاى ما، سست و ضعیف شدهاند و روبناى آنها آشکارا متزلزل است... وقتى راههاى علاجى را که عموماً پیشنهاد مىشود بررسى مىکنیم، به نظر مىرسد احتمالاً هیچ یک از آنها موفق نیستند لذا ظاهراً وضع چنان است که گویى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتنابناپذیر خواهد بود.»36 به هر حال انسان امروز در دام احساس بىمعنایى اسیر شده است به گونهاى که به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشکلترین مسائل تبدیل شده است که باید سرانجام از آن گره بگشاید ولى دیوانهوار از ایفاى این وظیفه روى گردانده و در عوض هدفهاى ساخته و پرداخته دیگران را چنان که گویى از خود اوست دنبال مىکند.37 شکاکیت موجود، سنگینى خاص خود را دارد. تردیدافکنى به دیدگاه داروین، راسل، مارسل، فروید... و خلاصه نمىشود. به تصوّر والتر. تى استیس: «جهان بىمعنا و زندگى انسانى بىمعنا، موضوع اصلى بخش عظیم از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخصترین فلسفههاى دوران مدرن از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیوستهاى امروز، جهان دقیقاً همین است که هست و این پاسخ همه تحقیقات است. هیچ دلیلى وجود ندارد براى این که چرا اینگونه است.»38 کمترین پیام سخن والتر این است که طى چند قرن، تلاش جمعى و گستردهاى براى اثبات بىمعنایى صورت گرفت است. همزمان با تلاشهاى فکرى و فرهنگى، به برکت تسخیر و مهار طبیعت، تولید کالا و نیاز نیز به صورت فزاینده و انبوه، جریان داشته است. صورت طبیعى گسترش تولید، گسترش نیاز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نیز در برابر، آگاهىهاى مربوط به کالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مىکند.39 تنوع فراوردهها، به تلاش بیشتر براى افزایش قدرت تصاحب، فرامىخواند، تا انسان مصرف کند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نماید و با خرید کالاها، با خوردن یک داروى آرامبخش، میگسارى، شرکت در مجالس عیش و یا با توسل به دیدنىها و یا خواندنىهاى پوچ و بیهوده، و بالاخره دست زدن به فعالیتهاى جنسى، موقتاً بیزارى خود را پنهان کند.40 بنابراین فرار انسان از جستوجوى معنا و تن دادن او به اهداف دیگران، خلاف انتظار نمىنماید چون فرصت فکر کردن از او گرفته شده است. فرانکل مىگوید: یکشنبهها افسردگى ویژهاى - چون افراد به کار اشتغال ندارند - به سراغ آنها مىآید و علت آن تهاجم اندیشههایى است که شخص در روزهاى کار و مشغله اکثراً به آن نمىاندیشد و در روز تعطیلى متوجه مىشود که از زندگى خود خشنود نیست و معنا و ارزشى که این همه تلاش و زحمت را توجیه کند وجود ندارد. نامبرده بر همین اساس مىگوید ماشینىتر شدن شکل زندگى امروزى به بحران احساس کلى و غایى بىمعنایى زندگى شدت مىبخشد، زیرا با کم کردن ساعات کار، اوقات فراغت یک کارگر متوسط زیادتر مىشود41 ]و او فرصت توجه به بىمعنایى را بدست مىآورد[.
برون رفت و پیشنهادها
سنگینى حس بىمعنایى براى متدیّن و بىدین قابل درک است. دانشمندان - اعم از دیندار و بىدین - به رهایى انسانها از این نوع رنجورى، مىاندیشند و پیشنهاد ارائه مىدهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند. پیشنهادها به سه دسته، تقسیمپذیرند: منکران هدف کیهانى در پى تصویر معناى قراردادى و درون زادند و به نههاى مختلف در این وادى سخن گفتهاند. از باب نمونه نیچه از اراده آهنین سخن مىگوید و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه که خواست قدرتمندان است گره مىزند.42 کسانى چون راسل بازگشت به روحیه علمى را کلید حل مشکل شمردهاند.43 والتر. تى. استیس که هدف کیهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهایى از آن تأکید دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهمهاى کوچک سعادتزا، توهم عشق، قدرت، شهرت و...، را تأمینکننده رضایت به زندگى،44 مىشناسد. نوع دوم، پیشنهاد کسانى است که خدا را قبول دارند ولى براى یافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه کیهان و اهداف (کیهانى بیشتر به مطالعات روانشناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چیست» را در داخل وجود خود انسان جستوجو مىکنند. تولستوى (اصلاحطلب نامدار روس) از این دسته است. وى انسان را پىگیر سعادت شخص و تأمین نیازهاى زندگى حیوانى خود مىشناسد ولى براى او توفیق دستیابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نیز پیشبینى مىکند. نامبرده معتقد است که در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناختهاى، فعال مىشود و تعقیب سعادت شخصى را - به دلیل اصطکاک منافع شخصى افراد - ویرانگر و خصومتزا - معرفى مىکند و تأکید دارد که تحقق چنین هدفى - به دلیلى حرکت زندگى به سوى مرگ افزایش تلخکامىها - ناممکن مىباشد.45 تولستوى در کتاب «فلسفه زندگى» مىخواهد ثابت کند که وجدان حساس که همان عقل است انسان را به شناخت نوامیس مسلط بر ماده، نبات و حیات حیوانى و چگونگى تبعیت موجودات از آنها، فرامىخواند تا به او بفهماند که ذات حیوانى او نیز باید از ناموس عقل اطاعت کند.46 عقل مىگوید سعادت شخصى خود را انکار کن تا به سعادت حقیقى برسى، وقتى که تمام کائنات براى سعادت دیگران کار مىکنند تو هم دیگران را بیش از خودت دوست بدار تا دیگران نیز تو را بیش از خودشان دوست بدارند. انسانى که نظر عقل را مىپذیرد در پى تأمین سعادت خود و دیگران راه مىافتد و در کنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حیات دیگران را نیز هدف زندگى خود مىشناسد، هیچ گاه مرگ را سبب انقطاع حیات و سعادت خود نمىداند.47 درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازیانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت که خواسته عقل است برگردد. کاهش و افزایش محبت، کاهش و افزایش رنج و عذاب را در پى دارد. حیاتى که در راه محبت صرف مىشود در معرض تهدید درد و الم قرار نمىگیرد.48 وى مىگوید: «مرگ و الم ناشى از خیالات ست که ما را مىدواند تا برسیم به راه راست که عبارت است از خضوع حیات بشرى از ناموس عقل و ظهور حیات در محبت کامل. انسانى که به موجب قانون حیات و شریعت حُب، به راه افتاد، دیگر نه مرگى مىشناسدو نه دردى مىفهمد»49 و «وجدان حساس مىفهمد که حیات عبارت است از فرمانبردارى دائمى ضمیر حیوانى از ناموس عقلى که مىتواند حس مهربانى را که در طبیعت انسان است، از قید و بند شهوات شخصى آزاد کند تا محبتى که داراى حیات است در انسان بزرگى و حکومت نماید.»50 دکتر ویکتور فرانکل (متولد 1905) کاشف و پایهگذار مکتب «معنادرمانى» یکى دیگر از حامیان تفکر یاد شده مىباشد که معنایابى را خواسته فطرى بشر و ناکامى در این راه را عامل گونههاى مختلف روان رنجورى مىشناسد که با دستیابى به معنا، درمانپذیرند. از منظر این مکتب، معنایابى اساسىترین نیروى محرکه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذتجویى و قدرت که مورد باور فروید و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بایسته انسان در ضمیر ناخودآگاه او نهفتهاند و با کمک بیرونى در افق دید وجدان و ضمیر آگاه ظاهر مىشود و بدینوسیله زمینه انتخاب و بیرون رفت از تحیّر فراهم مىگردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بىمعنا به خودشکوفایى نایل مىآید: «آموزش ... مىبایستى مأموریت اساسى خود را در پالایش وجدان فرد ببیند. تنها ظرفیت و توانمندى وجدان هنوز هم پیدا کردن معنا... مىباشد... بشر مىبایستى با قدرتى مجهز گردد که دهها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در دهها هزار وضعیت متفاوت را که زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبهرو مىسازد، بشنود و از آنها اطاعت کند. این درخواستهاست که توسط یک وجدان هشیار بر او الهام مىشوند. تنها با فضیلت یک وجدان بیدار است که او مىتواند در برابر اثرات یک خلأ وجودى... یعنى روحیه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودکامگى و استبداد محیط، مقاومت کند.»52 با پاسخگویى به این نداها و تحقق بخشیدن به معناى زندگى، خودشکوفایى، هویت انسانى و انسان بودن، تأمین مىگردد، چه آن که به برکت معنا، انسان از خودفردى فراموش کرده و در خدمت یک آرمان یا شخص دیگرى قرار مىگیرد یعنى خود واقعىاش را تحقق مىبخشد.53 فرانکل فرمانها و خواستههاى ضمیر ناخودآگاه را نداى خداوند54 مىداند. بر این اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ایشان دیندار است و دیندارى ناخودآگاه، مىتواند واردذهن آگاه او گردد.55 فرانکل، که بیمارى روان رنجورى را بازتاب ناکامى بیمار، در معنایابى مىداند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى کمک مىداند که بیمار را متوجه معناى گمشدهاش مىسازد تا با احساس مسئوولیت، براساس آن، رفتارش را تنظیم کند. «لوگوتراپیست» به چشم پزشکى مىماند که مىکوشد به بیمار امکان بیشتر بدهد که جهان را آنگونه که هست ببیند. یعنى وظیفه دارد که به میدان دید بیمار وسعت بخشد تا آنجایى که معنا و ارزشها در میدان دید و حیطه خودآگاه او قرار گیرد56 و دیندارى ناخودآگاهش بار دیگر به ذهن آگاهش برگردد.57 به هر حال رگه باریکى از تعقیب هدف زندگى بر پایه تفکر دینى در سخنان تولستوى مسیحى و فرانکل یهودى دیده مىشود ولى سخن آشکار آن دو، براساس تجربهگروى روانشناختى و نوعى از رویکرد امانیستى سامان یافته است و نه بر پایه اهداف کیهانى و هدف آفرینش. در پایان این بخش مقاله، باید یادآورى کنیم که بازگشت به دامن دین به قصد دستیابى به معناى زندگى نیز یکى از پیشنهادهاست که توسط اسقفها58 و افرادى مثل انیشتاین59 و والتر وایس کف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هیچگونه آمادگى براى پذیرش آن ندارد، به این دلیل که انسان آن دیار، به جهان بىهدف خو گرفته است.61 جان هیک، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنههایى به سوى ذات متعال» و بىتوجهى انسان غربى در قبال آنها مىگوید: «هر اشارهاى از ساحت متعال با دیوارهاى نفوذناپذیرى در ذهنى برخورد مىکند که به طور غیرارادى هر چیزى را به شیوه طبیعتگرایانه تفسیر مىکند... این مانع عقلى... است که اطمینان مىدهد که عصر غربى کنونى ما عصر شکاکیتى عمیقاً ریشهدار در باب ساحت فراطبیعى است.»62 نامبرده، جاى دیگر، با اشاره به آغاز جایگزینى نگرش طبیعتگرایانه به جاى نگرش دینى، از قرن هفدهم و کامل شدن و ریشهدار شدن آن در قرن بیستم مىگوید: «طبیعتگرایى (در جهان غربى ما) واقعیت اجتماعى فرهنگ ما را خلق کرده است. این واقعیت چنان عمیق و ریشهدار شده است که ما دیگر آن را نمىبینیم بلکه هر چیز دیگر را از خلال آن مىبینیم.»63 سایر پیشنهادها نیز در درمان درد و بىمعنایى، ناتوان مىنماید چه آن که در آنها نه توان آرماندهى دیده مىشود و نه ضمانت اجرایى، به همین دلیل تاکنون توفیق بیرون آمدن از خلوت انزوا نصیب هیچ یک از آنها نشده است.
معناى زندگى از منظر قرآن
قرآن در باب معناى زندگى پیشنهادى ارائه مىدهد که درواقع همان نظریه بىپیرایه و تحریف نشده ادیان توحیدى است که بر هدفدارى کیهان و تقاضاى سرشت انسان تکیه دارد. به رغم وسوسهافکنىهاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزینه جهان شکل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، دیدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سیماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مىدرخشد و به سایر انسانها نیز نوید آرامش، آسایش و سعادت مىدهد. جان هیک، خوشبینى کیهانى در اسلام را مستند به این دادههاى قرآنى مىداند که در اول هر سوره کلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تکرار شده و نامهاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، کریم، ودود، محیى، عفو، رحیم، هادى و این که خداوند همه گناهان را مىآمرزد65 و اراده او تحقق خواهد یافت، وى درباره امیدآفرینى و قدرت جهتدهى و امیدآفرینى اسلام مىگوید: «در واقع واقعیت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قیاس با یهودیت یا مسیحیت که هر دوى آنها عمیقاً از روشنگرى اروپایى تأثیر پذیرفتهاند، نیرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ایمان و اعتماد میلیونها انسان بوده است که اکثراً در آنچه که اکنون جهان سوم نامیده مىشود زندگى مىکنند... این ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مىشود که به توصیه نوعى شیوه زندگى کامل مىپردازد و در همان حال هنگامى که انسان قصور مىورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توکل و ایمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مىبخشد».66 جان هیک در آموزههاى اصیل ادیان بزرگ جهان نسبت به معناى کل حیات، نوعى همانندى را مشاهده مىکند و بر این باور است که جهانبینى ادیان مىتواند خاستگاه گرایشها، شیوه زندگى خاص و تعیّن هدف شمرده شود.67 ولى امتیاز اسلام در این است که هم اکنون به صورت عینى و ملموس مشغول ایفاى چنین نقشى در زندگى مسلمانان است. چنین مزیتى، ترسیم و تصویر هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مىدهد تا انسان مسلمان با تقلید از غرب، گرفتار درد بىمعنایى نگردد.
تصور کلى معنا
در تصور قرآن نظام کیهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به کمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت دیگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مىخواند تا زندگیش جهت پیدا کند. این فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شکل تشریح شده خود را بازمىیابد تا فرصت سیر تعالى طلبانه براى انسان بیش از پیش فراهم آید. این که آفرینش آسمانها و زمین و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مىخورد و غایتمندى و حکیمانه بودن آفرینش آنها مورد تأکید قرار مىگیرد. در آیاتى، تذکر داده مىشود که برخوردار زیستن انسان، جزء اهداف آفرینش هستى مىباشد، و او ضمن استفاده از برکات کیهانى در جهت بهسازى زندگى این جهانى، از طریق تماشاى نشانههاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نایل مىآید.69 در این رابطه مطالعه دو آیه زیر به عنوان نمونه کافى مىنماید که مىگوید: «إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایآت لأولى الألباب الذین یذکرون اللَّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار» (آل عمران /190) «بىشک در آفرینش آسمانهاو زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایى براى خردمندان است، همانا که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىکنند و در مورد آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند): پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.» «اللَّه الذى سخّر لکم البحر لتجرى الفلک فیه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلکم تشکرون و سخّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه إن فى ذلک لآیات لقوم یتفکرون» (جاثیه /12-13) «خداوند همان کسى است که دریا را مسخّر شما کرد تا کشتىها به فرمانش در آن حرکت کنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شکر نعمتهایش را بجا آورید. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در این نشانههایى است براى کسانى که مىاندیشند.» نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نیز تجلىگاه نشانههاى خداوند و خاستگاه رویکرد به او مىشناسد، به این دلیل که در آفرینشش (همچون کل جهان) نشانههاى خدا و در سرشتش میل به او نهفته است. آفرینش حکیمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمینه رهایى از غفلت و ارتباطگیرى فعال با خدا را فراهم مىآورد. بر این اساس قرآن تمام دین خدا را پدیده تعبیه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسلیم شدن به نداى ضمیر خود او قلمداد مىکند. «و فى الارض آیات للموقنین و فى أنفسکم أفلا تبصرون» (ذاریات 20-21) و در زمین آیاتى براى اهل یقین است و در وجود خود شما نیز آیاتى است! آیا نمىبینید! «إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین و فى خلقکم و ما یبث من دابة ءایات لقوم یوقنون» (جاثیه /3-4) «بى تردید در آسمانها و زمین نشانههایى براى مؤمنان وجود دارد و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى پراکنده شده، نشانههایى است براى اهل یقین.» «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها» (روم /30) «پس روى خود را متوجه آیین خالص کن که فطرت خداوندى است که انسان را بر آن آفریده است.» رسالت آسمانى که شکل تبیین شده و سامان یافته هدایت آفرینش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نیز دعوت به سوى خدا، و پیامبر، دعوت کننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبیر «و داعیا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» یوسف /108 گواه قرآنى این نام گذارى مىباشد. گویا انسان در غیاب نبوت و بعثت پیامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمىدهد و خدا را هدف خود تلقى نمىنماید، در اثر این غفلت در دام هدفهاى تخیلى اسیر مىشود. بر این اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پدید مىآید. با توجه به چنین واقعیت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسیله تقرب و نزدیکى به او سخن مىگوید: «و أنیبوا الى ربکم و أسلموا له» (زمر /54) «به سوى پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید.» «اللَّه یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب» (شورى /13) «خداوند هر که را بخواهد بر مىگزیند و کسى را که به سوى او باز گردد راهنمایى مىکند.» «یا ایّها الذین آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا الیه الوسیلة» (مائده /35) «اى کسانى که ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه نموده و در پى وسیله تقرب به او باشید.» استفاده از کلمه «الى» که معناى اصلى آن بیان غایت است، در آیات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسیله تقرب زا، اشاره به هدف نهایى بودن خداوند دارد همان گونه که وسایل تقرب، اهداف میانه و مقدماتى به حساب مىآید. نشانهها و گرایشها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذیرفته شدن، نخستین نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخیلى، بایستى خود براى عملیاتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجویى و خداخواهى) درصدد دستیابى به راهها و وسیله تقرب به خدا و به کارگیرى آن برآید. کیهانشناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت کنترل هستى بخش و ذره ذرهى آن را در حال انجام دادن وظیفه مىشناسد.70 برکات این وظیفهشناسى به گونهاى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنین تئورى، بایدها و نبایدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسویى و همنوایى با کل هستى را به خود مىگیرد و رعایت آنها وسیله تقرب به خداوند شمرده شده است. بایدها و نبایدها تمام ابعاد و صحنههاى زندگى را، حتى فعالیتهاى روحى رانیز فرا مىگیرد. انسان معنا گرا در هر موقعیتى که قرار دارد، باید وظیفه خود را به صورت واقع بینانه بداند و با یاد خدا به آن عمل کند. این روند تا آنجا قابل توسعه است که در سراسر زندگى انسان جائى براى انگیزه جز خداجویى نباشد. پیامبر که به چنین مرحلهاى از خداجویى رسیده بود، مأموریت یافت که به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از این راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو که پروردگار جهانیان است هدف زندگى خویش معرفى کند. «قل انّ صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى للَّه رب ّالعالمین» (انعام /162) «بگو نماز، عبادتها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانیان است.» بر پایه توضیحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفریدگار هستى هدفمند، با طرح خواستههاى خود در قالب بایدها و نبایدها که جلوه ربوبیت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسیر بى انتهاى تکامل مىباشد. ساز و کار عینیت دهى به معناى زندگى قرآن به انسان مىآموزد که با جدیت در پى دست یابى به «صراط مستقیم» (حمد /6) و «سبیل اللَّه» (عنکبوت /69) باشد. هدف رسیدن یا نزدیک شدن به مقصد و غایت است که در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدین ترتیب باید حقیقت راه رسیدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غایت اصلى یعنى خداوند شفافیت مناسب پیدا کند. راه به سوى خدا، پیشینه سازى روش بندگى است که حقیقت آن را قوانین و رفتار خداپسندانه و خداجویانه تشکیل مىدهد. در این گونه زندگى تصمیم بر این است که به اعمال نفوذ سایر نیروهاى انگیزه بخش - از قبیل طاغوت، شیطان و هواى نفس که در عرف قرآن معبود شناخته شدهاند - پایان داده شود. خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دینى را راه مستقیم به سوى خود معرفى مىکند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مریم /36 و یس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم» یس 61 و مشابه آن، معنایى جز رعایت بایدها و نبایدهایى ندارد. هنگامى که کارى (در حوزههاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبیعت) با یاد خدا انجام داده مىشود، انسان در حال عبادت است.71 فعالیت با انگیزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراین به کارگیرى عنوان «صراط مستقیم» در مورد دستورات و مقررات دینى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبیر حقیقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعایت خداجویانه، معناى درست راه مستقیم به سوى خدا را تحقق مىبخشد. عبادت به معناى یاد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است: «و ما خلقت الجّن و الانس الاّ لیعبدون» (ذاریات /56). «من جن و انس را نیافریدم جز براى این که عبادتم کنند.» مقصود آیه بیان هدف نهایى آفرینش انسان نیست تا با راه بودن و پل بودن عبودیت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنکه براساس آیه «واعبد ربّک حتىّ یأتیک الیقین» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى که یقین نام دارد مىباشد.72 یاد کرد این نکته خالى از فایده نیست که در تفکر اسلامى در اهداف میانى و مقدمات، هدف غایى یعنى شهود و حضور یاد خدا نیز به گونهاى مطرح است، بدون چنین شهودى عمل صالح که نردبان تعالى شمرده شده است، شکل نمىگیرد. ممکن است طرح عبادت به عنوان غایت خلقت نمایانگر این حقیقت باشد که هیچ گا بندگى خالى از شهود نیست. بر این اساس عبادت مىتواند هدف غایى شمرده شود.
نقش و مراتب پرستش
بسیارى از خداپرستان، پاى بندى به بایدها و نبایدهاى ارزشى را متکى بر سیر و سلوک معنوى دانسته و گفتهاند که در غیاب شعائر و مناسک، احساس ژرفا دارى حیات آدمى ناپدید73 مىشود و جامعه را فساد و زوال تهدید مىکند.74 الکسیس کارل از میان گونههاى مختلف سیر و سلوک معنوى، نیایش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى کرده است، وى بر این باور است که حتى شکل طوطى وار و تمرینى این سلوک معنوى نیز زمینه کاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مىآورد و در اثر آن در چهره نیایش گر، حس وظیفهشناسى، کمى حسد و شرارت و تا اندازهاى حس نیکى و خیرخواهى نسبت به دیگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مىنماید.75 شایسته است که براى ارزیابى بهتر درک و تصور این طبیب، جراح، فیزیولوژیست و زیستشناس مشهور فرانسوى، از نقش نیایش، پارهاى از سخنان وى را در این رابطه به مطالعه بگیریم: «نیایش هنگامى که مداوم و پرشور و حرارت است، تأثیرش بهتر آشکار مىشود... انسان خود را آنچنان که هست مىبیند، از خود خواهىاش، حرصش، گمراهى ها و کجفکرىهایش و از غرور و نخوتش پرده بر مىدارد، براى انجام تکلیف اخلاقى رام مىشود، براى کسب خضوع فکرى اقدام مىکند و در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار مىگردد. رفته رفته یک صلح درونى، یک هماهنگى و سازش خوش فعالیتهاى عصبى و اخلاقى، بزرگترین ظرفیت تحمل در برابر محرومیت، اتهام، اندوه، قدرت شکستناپذیر و سستى ناشناس، بردبارى در قبال از دست دادن همه چیز، درد، بیمارى و مرگ به سراغ وى مىآید... نیایش خصائل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردى نشان مىدهد: صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى بى دغدغه، چهره پر از یقین، استعداد هدایت و نیز استقبال از حوادث، به سادگى در آغوش گرفتن یک سرباز یا یک شهید مرگ را. اینهاست که از وجود یک گنجینه پنهان در عمق جسم و روح ما حکایت مىکند... به نظر مىرسد که نیایش انسانها را آن چنان رشد مىدهد که جامهاى که وراثت و محیط به قامت شان دوخته است برایشان کوتاه گردد، ملاقات با پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبریز مىسازد به طورى که شعشعه پرتو این صلح، از چهره شان نمودار است و آن را هر جا که روند با خود مىبرند76.« رشتهاى در گردنم افکنده دوست مىبرد هر جا که خاطرخواه اوست. کارل، حقیقت نیایش را انس و ارتباط با خدا مىداند که آثار و نتایج تربیتى و ارزشى متنوعى را به بار مىآورد؛ ولى در تعریف دعا، از عبارتهاى: «کنش روح به سوى کانون غیر مادى جهان»، «پرواز روح است به سوى خدا» و «نمودار کوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود نامرئى77«، سود مىبرد که اشاره به معنا خواهى اهل نیایش دارد. در اسلام نیز سیر و سلوک تحت عنوان عبادت که داراى قلمرو وسیعى مىباشد، به رسمیت شناخته شده است. عبادت سر فصلهاى متعددى را زیر پوشش خود دارد که نیایش یکى از آنهاست. و دیگر عناوین زیر مجموعه آن عبارت است از حج، نماز، روزه، خمس، زکات، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، ذکر، زیارت و تلاوت قرآن که هر کدام تعریف خاص خود را دارد. انسان مسلمان بدون چشمداشت مادى تحت عنوان واجب یا مستحب به طور شبانه روزى یا در طول سال یکبار، خداجویانه، انجام این امور را وظیفه خود مىشناسد. تمام مفردات عبادات اسلامى، با هدایت الهى و مدیریت معصوم و مطابق دیدگاه انسان شناختى اسلام سامان یافته و در آنها با حفظ جوهره پرستش، به ابعاد مختلف زندگى دنیوى و سعادت اخروى نیز توجه شده است، ولى فلسفه اصلى آنها استحکام احساس شهود غیب، مىباشد. شهید مطهرى در توصیف عبادت مىگوید: «عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است به سوى کانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نیروهاى ملکوتى انسان است، پیروزى روح بر بدن است، عالىترین عکس العمل سپاسگزارانه انسان است از پدید آورنده خلقت، اظهار شیفتگى و عشق انسان است به کامل مطلق و جمیل على الاطلاق و بالاخره سلوک و سیر الى اللَّه است.78« عبادت با تمام گونههایش این کارکرد را دارد که،یاد خدا را بیش از پیش در دلها زنده مىکند. در قرآن نماز بازتاب دهنده یاد خدا معرفى مىشود. (طه /14 و عنکبوت /45)، خود قرآن ذکر نامیده شده است. روزه، منشأ تقوا معرفى مىگردد که تکیه بر یاد خدا دارد... با یاد خدا و رسوخ آن در اثر عبادت، پرده غفلت، هواپرستى، جهل و آرمانها و اهداف غیر ارزشى کنار مىرود و دریچه چشم و گوش انسان بر روى حقایق گشوده شده و زمینه پیمودن راه بندگى در پهنه حیات فراهم مىگردد. «انّ اللَّه جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع بعد الوقرة و تبصر بعد العشوة و تنقاد بعد المعاندة79« «خداوند، یاد خود را صیقل دلها قرار داده است، دلها بدین وسیله از پس کرى، شنوا و از پى نابینایى، بینا و از پس سرکشى و عناد، رام و سر به راه مىگردند.» در حقیقت یاد خدا هم روشنایى بخش مسیر راهپیمایى است و هم وسیله پیش روى به سوى مقام قرب الهى. على علیه السلام مىفرماید: اللهم انّى اتقّرب الیک بذکرک» (دعاى کمیل). «پروردگارا من با یاد تو آهنگ نزدیک شدن به تو را سر مىدهم.» گرایش به عبادت مراتبى دارد. در آغاز مسیر و راه پیمایى، یاد خدا و یاد خود با هم به انسان انگیزه بندگى مىدهد، ترس از جهنم و امید به بهشت خداوند، زمینه پرستش و بندگى را فراهم مىسازد. مؤمن آگاه در تلاش است که از این مرحله عبور کندو عاشقانه و خالصانه رو به خدا آورد. على علیه السلامدرباره سطوح مختلف خداجویى مىفرماید: «انّ قوماً عبدوا اللَّه رغبة فتلک عبادة التجار و انّ قوماً عبدواللَّه رهبة فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبدوا اللَّه شکراً فتلک عبادة الأحرار80.« «بدون تردید گروهى خداى را به انگیزه دریافت پاداش مىپرستیدند، این عبادت تجارت پیشگان است و گروهى او را از ترس مىپرستند، این عبادت برده صفتان است و گروهى او را براى آنکه او را سپاسگذارى کرده باشند، مىپرستند، این عبادت آزادگان است.» سعدى، همین معنا را در قالب شعر به تصویر مىکشد: خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشى نه در بند دوست81. پرستشگر مىکوشد خود پرستش را که عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهى هدف قرار دهد تا موضوع بهشت و جهنم کنار رود82. سوز و گداز دستیابى به این مرحله هدف گرایى، در زبان امامان معصوم این گونه انعکاس یافته است: «الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلقة بعز قدسک83.« «خداى من کمال و دلبستگى به خودت را به من ببخش و دیدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت، نور بده تا دیده دلها، حجابهاى نور را بدرد و به معدن بزرگى برسد و ارواح ما به درگاه عزت تو آویخته گردد.» این مرتبه خداجویى در کلام اهل معنا، با قالب ها و تعبیرهاى گوناگون در دسترس جویندگان راه کوى دوست، قرار گرفته است: «هدف نهایى آن است که انسان از پل عبادت به مقصد یقین برسد...» «واعبد ربک حتّى یأتیک الیقین» (حجر /99) یقین، همان نورانیت، شهود و صفاى باطن است که اگر کسى به آن رسید به هدف عبادت رسیده است و در نتیجه به هدف خلقت رسیده است»84 «کمال انسان بالاتر است از حد مشتهیات حیوانى و لو در جهان دیگر که براى انسان، تأمین شود، بلکه در حد عبادتهاى شاکرانه و محبانه و عاشقانه است و آن وقت پرستش مفهومى برابر مفهوم عشق نسبت به حقیقت پیدا مىکند... هدف اصلى مرتبه پایین عبادت نیست بلکه مرتبه عالى آن است. هر که بدانجا نرسید، براى او این مرتبه پایینتر از هیچ بهتر است85» «فحقیقة العبادة - هى الغرض الأقصى من الخلقة - هى ان ینقطع العبد عن نفسه و عن کل شىء و یذکر ربه».86 «حقیقت عبادت - که غرض نهایى آفرینش شمرده شده - عبارت است از این که بنده از خود و هر چیز دیگر، بریده و به یاد پروردگارش باشد.» آویختهگى عبد به معدن عظمت به گونهاى است که روح، حوصله درنگ در تن را از دست مىدهد و دردناکترین مصیبت براى او خطر جدایى از خدا مىباشد. امیر راه طریقت، در ترسیم حالات روحى، این سالکان راه یافته، مىگوید: «هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلقة بالمحلّ الأعلى87» «علمى که بر پایه بینش کامل است بر قلبهاى آنان هجوم آورده است و آنان روح یقین را لمس کردهاند و آنچه را ناز پروردگار دشوار دیدهاند، آسان پذیرفتهاند و بدانچه، نادانان از آن رمیدهاند، خو گرفتهاند، دنیاگرایان را با تنهایى همنشینند که ارواح آنها آویخته بالاترین جایگاه مىباشند.» «لولا الاجل الذى کتب لهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفةعین شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب88« «اگر اجل مقدرشان نمىبود، ارواح آنها، از شدت شیفتگى به ثواب و ترس از عقاب، یک چشم بهم زدن، در بدنهاى خود، درنگ نمىکردند.» «فلئن صیرتنى للعقوبات مع اعدائک و جمعت بینى و بین اهل بلائک و فرقت بینى و بین احبائک و اولیائک فهبنى یاالهى و سیدى و مولاى و ربى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک89« «اگر به قصد کیفر دهى، مرا با دشمنان و مستحقان عذابت، همنشین ساختى و از دوستان و اولیاى خود جدایم کردى، آن موقع، گیرم - معبودم، آقایم، مولایم و پروردگارم - بر عذابت صبر پیشه کردم پس درد فراق تو را چگونه تحمل کنم و بر آن صبر نمایم!» بهر حال راه آویختن خود به «محل اعلا» یا نفوذ دردایره جاذبه محبت الهى راهى جز رعایت مسائل عبادى و صالح سازى رفتار ندارد. قوتگیرى روحیه تعبد، به الهى شدن کل وجود انسان منجر مىگردد. الهى شدن کل وجود یعنى خدا خواهى باتمام فعالیتهاى روحى و جسمى ممکن در عرصههاى مختلف زندگى در قرآن با صراحت بیان شده است که عمل صالح مؤمن را به خدا نزدیک کند: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر/10) مؤمن معتقد به توحید به سوى خدا بالا مىرود و عمل صالح وسیله بالا رفتن او مىباشد. براساس سخنى از پیامبر، خداوند مىفرماید: «ما تحبّب الىّ عبد بشىء أحبّ الىّ مما افترضته علیه و انّه لیتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و لسانه الذى ینطق به و یده التى یبطش بها، ان دعانى أجبته و إن سألنى أعطیته90» «بین کارهایى که بنده به قصد کسب محبتم انجام مىدهد، چیزى برایم دوست داشتنىتر از تکالیفى نیست که بر او واجب کردهام ]ولى[ او با انجام دادن نوافل و مستحبات ]نیز[ در پى تقرب به من است تا جایى که من او را مورد محبت قرار مىدهم، وقتى که او را محبوب خود شناختم، من گوش او هستم که به وسیله آن مىشنود، چشم او هستم که به وسیله آن مشاهده مىکند، زبان او هستم که با آن سخن مىگوید و دست او هستم که با آن سختگیرى مىکند، اگر مرا خواند اجابت مىکنم و اگر چیزى طلبید، به او مىدهم.» در دایره محبت الهى، عشق رو به افزایش، اراده و قدرت تصمیمگیرى رو به نیرومندتر شدن و تمام وجود انسان مشغول کار خدایى مىباشد و جز عشق ورزى، گزینه دیگرى ندارد و خستگى، ناامیدى و احساس پوچى معنا ندارد. «اولئک یسارعون فى الخیرات و هم لها سابقون» (مؤمنون /61) «چنین کسانى به سوى کارهاى خیر، سرعت مىگیرند و در انجام آنها سبقت مىجویند.» سختى و هزینهبرى کارها، نه تنها بر روحیه پیشىگیرى به سوى کارهاى خیر، گزندى وارد نمىکند که فرصت ایثار و مجال جان فشانى، زمینه را براى فرمان روایى این روحیه، آمادهتر مىکند، بدان دلیل که امتحان سختتر، پاداش چشم گیرتر دارد و بشارت تقرب بیشتر را همراه مىآورد: «و بشّر الصابرین الذین اذ ا اصابتهم مصیبة قالوا انا للَّه و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک هم المهتدون» (بقره /155-156-157) «به صابران بشارت بده آنان که موقع تحمل مصیبت مىگویند: ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم اینها کسانى هستند که صلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدایت یافتگانند.»
ب. کارآمدى شناخت هستى
هستىشناسى با مؤلفههاى خداشناسى، انسانشناسى و معادشناسى با ویژگىهاى مورد پذیرش قرآن، عامل راهبردى دیگرى است براى اجرایى شدن معناى زندگى در تصور و تفکر دینى. با شناخت هر چه دقیقتر هستى، هر انسانى، آمادگى. بیشترى پیدا مىکند. که بایدها و نبایدهاى مربوط به زندگى را به منظور دستیابى به مقام قرب الهى جامه عمل بپوشاند. از نظرقرآن انسانى که خروش از اسارت اهداف خیالى و پندارى و جهل رهایى یافته است، وقتى به مطالعه هستى و هویت اشارهاى آن، مىپردازد و حکمت و هدفمندى را در پهنه آن مشاهده مىکند، به هدف آفرینش و فرجام کار خودش نیز پى مىبرد، گویا ضمن توجه به حکمت آفرینش کل هستى، به حکیمانه بودن آفرینش خودش نیز متوجه شده و ایمان پیدا مىکند به این حقیقت که اگر معادى و رستگارى جاودانى در کار نمىبود این همه سرمایهگذارى براى انسان بیهوده مىنمود و خداوند منزه است از هستى دهى بیهوده: «و یتفکّرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذاباطلا سبحانک فقنا عذاب النار» (آل عمران /191) «و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند) پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش مصون دار.» «أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا لاترجعون» (مؤمنون /115) «آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم و به سوى ما باز نمىگردید.» خردمندان پاکیزه سرشت با مطالعه حتمى پى مىبرند که در حقیقت این قیامت و بازگشت به خداست که توجیه کننده خلقت این عالم است91« ولى انسانهاى تن داده به خواستههاى حیوانى و اهداف پندارى، با تردید افکنى، یاد معاد را در ضمیر خود مىشویند تا با دغدغه کمتر، هنجار شکنى را پیشه شان قرار دهند: «بل یرید الانسان لیفجر امامه یسئل أیان یوم القیامة» (قیامة /5 و 6) «بلکه انسان مىخواهد در تمام عمر گناه کند (از این رو)مىپرسند قیامت کى خواهد بود!» چنین افرادى (گویا) بر این پندارند که اگر قیامت نباشد ولى بایدها و نبایدهاى ارزشى را رعایت کند، لذتهایى را بر خود حرام مىکند و زیان مىبیند92 ولى منطق دینداران، نگرانى آنها را واهى دانسته مىگویند: «حتى در این دنیا نیز صرفه باخدا باورى است. مومنان گر چه لذت هایى زیانمند را از دست مىدهند، به خوشحالى بالاتر دست مىیابند و در زندگى به انسانهاى فروتن و درست کردار تبدیل مىشوند93« اما در رابطه با آخرت، دین و خرد با هم به انسان توصیه دارد که براساس احتمال معاد عمل کند. براساس برهان شرطبندى پاسکال (ریاضى دان، فیزیک دان، و متکلم فرانسوى 1662 - 1623 م) «وجود خدا، حقانیت آموزههایى چون معاد اگر هم قابل اثبات یقینى نباشد، یگانه گزینه پذیرفتنى است! چرا که براى پرهیز از زیان احتمالى الحاد که به مراتب بالاتر از سود یقینى آن است، چارهاى جز ایمان با سلوک مؤمنانه نیست94.« غزالى سخن مشابه دارد. ولى بعد از طرح تردید یاد شده مىگوید: «بر تو واجب شد به حکم عقل که راه شرع فرا پیشگیرى که خطر چون عظیم باشد بگمان ضعیف از وى بگریزند، چه اگر تو قصد طعام کنى که بخورى کسى گوید: مارى دهان، در این طعام کرده است، تو دست باز کشى، اگر چه گمان آن بود که وى دروغ مىگوید و براى آن مىگوید تا وى بخورد و لکن چون ممکن بود که راست مىگوید. با خویشتن گویى: اگر نخورم رنج این گرسنگى سهل است و اگر بخورم، نباید که او راست گفته باشد و من هلاک شوم95« این گونهاى از استدلال پیش از همه، در سخنان معصومان مطرح شده است. روایاتى در این باب از امام على علیه السلام96 و امام صادق علیه السلام و امام رضاعلیه السلام 97 در خور مطالعه مىباشد. امام رضاعلیه السلام خطاب به زندیقى فرمود: «وان کان القول قولکم...ألسنا و ایاکم شرعاً سواء، لایضرنا ماصلینا و صمنا و زکینا و أقررنا... و ان کان القول قولنا.. قد هلکتم و نجونا» «اگر سخن شما درست باشد ما و شما همسان خواهیم بود و نماز، روزه، زکات، و اقرار ما زیانى به ما نخواهد داشت و اگر سخن ما درست از آب درآمد، شما هلاک شدهاید و ما نجات یافتهایم.» در مطالعات انسان شناختى، لذتهاى معنوى حتى نزد بسیارى از گرایش هاى سکولاریستى پذیرفته شده است، یعنى انسان از خدمت و احسان به دیگران لذت مىبرد این احساس به عضو خاص و برقرارى رابطه با یک ماده بیرونى، حاصل نمىشود بلکه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط است98.ولى تفاوتى که وجود دارد این است که «اخلاق سکولار در پاسخ این سوال که چرا وقتى که اخلاقى بودن به سود تو نیست و مىتوانى با عمل خود خواهانه، زندگى را به نحو سودآورى به پیش برى، باید اخلاقى باشى؛ با مشکل جدى رو به رو است99« زیرا لذت در نهایت باید به خود انسان برگردد، لذت معنوى سکولار حکمت و علّتى در وجود خودش ندارد! ما وقتى که حس دینى منشأ فعالیتهاى خیرخواهانه باشد، لذتهاى معنوى دوچندان مىشود زیرا در نهایت ثمره این فعالیتها به خود خیرخواه، برمىگردد، حتى ایثار و پاکباختگى همراه با رنج و تلخىها براى وى دلپذیر مىشود، چون باور دارد که خدا جبران مىکند. قرآن مىگوید: «و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند اللَّه» (بقره /110 و مزمل /20) «و هر کار خیرى را براى خود از پیش مىفرستید، آن را نزد خدا خواهید یافت.» زندگى در پرتو شناخت خداوند - به عنوان آفریدگار هستى و مجمع اسماء و صفات برتر و پیراسته از هر گونه نقص و کاستى که انسان را خلیفه و نمایش دهنده صفات علیاى خود خوانده است100، و اعتقاد به معاد عرصه بهرهگیرى از میزان خداگونه سازى حالات روحى و رفتار خود در دنیا - و احساس درونى به نام وجدان که در تمام انسانها زنده است و منشأ توقعات ارزشى مىباشد - همزمان هم احساس مسئولیت به معناى واقعى کلمه - به وجود مىآید و هم روحیه تعالى خواهى یعنى دستیابى به بلندترین و مقدسترین آرمانهاى اخلاقى متکى بر محوریت آرمان توحیدى. «آرمان توحیدى که در قالب گرایش و ایمان به خدا جریان دارد تمام الگوها و گرایشها، هدفها، آرزوها، دورنگرىها، بلندپروازى بشرى را یکجا قرار داده همه آنها را یکپارچه در پرتو الگوى والا و حقّى ارائه مىدهد که وجودش سراسر علم و قدرت و عدل و رحمت و انتقام مطلق است. دید روشن و تصویر واضح از چنین الگویى را ایدئولوژى توحیدى در اختیار ما مىگذارد. این مکتب و بینش به ما آموزش مىدهد که با صفات و اخلاق خدایى... به صورت یک سلسله راهنمایىها و رهبرىهاى عملى و به عنوان هدف عملى حرکت خود و بالاخره در قالب نشانهها و علائم نصب شده در مسیر و طریق طولانى از انسان تا خدا، برخورد، رفتار و همکارى کنیم101« بر این اساس حقیقت میزان پیش روى و تقرب به خدا یک واقعیت عینى خواهد بود، انسان خداجو با پیمودن طریق طاعت واقعاً در حال طى کردن مراتب و درجات قرب پروردگار است، دائم وجودش شدت، قوت و کمال بیشتر پیدامى کند یعنى علم، قدرت، حیات، مشیت و دایره نفوذ و تصرفش رو به ازدیاد پیش مىرود.102 قرآن، خداوند را داراى قدرت و عزّت مطلق معرفى مىکند و به مؤمن توصیه دارد که با عمل صالح سیر تکاملى (یعنى قدرتمندتر شدن) خویش را به سوى خدا دنبال نماید: «من کان یرید العزّة فللَّه العزة جمیعا الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر /10) کسى که خواهان عزت است، تمام عزت نزد خداوند است (مؤمن معتقد به) سخنان پاکیزه به سوى او صعود مىکند و عمل صالح او را بالا مىبرد. وقتى که در این نوع ازدیاد وجودى، رکود و توقف به وجود مىآید مرگ براى انسان بهتر از زنده ماندن است. امام صادقعلیه السلام در روایتى مىفرماید: «من استوى یوماه فهو مغبون و من کان آخر یومیه خیرهما فهو مغبوط و من کان آخر یومیه شرهما فهو ملعون و من لم یر الزیادة فى نفسه فهو الى النقصان و من کان الى النقصان فالموت خیر له من الحیاة»103 «کسى که دو روزش برابر است فریب خورده است. کسى که روز اخیر دو روزش بهتر از قبل باشد، مورد غبطه و رشک است، کسى که روز اخیر دو روزش بدتر از قبل باشد، او مورد لعنت است، کسى که فزونى در نفس خود نمىبیند روبه نقصان است و کسى که رو به نقصان پیش مىرود، مرگ برایش بهتر از زنده ماندن است.» ازدیاد وجودى به معنایى که گذشت، حقیقت تقرب به خدا را تشکیل مىدهد که هنگام نیت اعمال صالح و عبادى، تصورش واجب مىباشد. راغب اصفهانى از پژوهشگران چیرهدست حوزه معارف قرآنى مىگوید: «قرب بنده به خدا در حقیقت عبارت است از این که بسیارى از صفاتى را که خدا را مىتوان بدان وصف کرد، از آن خود کند، هر چند اتصاف انسان به آن در حدى نباشد که خدا بدان وصف مىشود، چون علم، حلم، رحمت و غنا و این اتصاف به وسیله زدودن چرکهایى چون جهل، خشم ناروا و نیازهاى بدنى به قدر توان بشرى است».104 به هر حال وقتى تحولات مثبت روحى بر پایه هستى شناختى توحیدگرایانه شکل گرفت، رفتار بیرونى متناسب با خود را به ارمغان مىآورد. قرآن مىگوید: «کل یعمل على شاکلته» (اسراء /84) «هر کس طبق خلق و خوى خود عمل مىکند؟»
بازتاب زندگى با معنا
در زندگى معنادار و خداجویانه، نگاه انسان به هستى، به زندگى، به انسان یا انسانهاى دیگر و نگاه به خودش تغییر مىکند. بازتاب این دیگرگونى در دو حوزه حیات فردى و حیات اجتماعى قابل مطالعه و پىگیرى مىباشد:
الف: اثر فردى
از نظر قرآن، زندگى انسان با دو واقعیت متفاوت قابل تصور است که عبارت است از: زندگى تهى از یاد خدا و زندگى متّکى بر خداخواهى. قرآن به قصد یادآورى عمق تفاوت این دو نوع زندگى تأکید دارد که فلسفه بعثت، احیاى انسان زنده مىباشد که با شروع عمل به هدایت آسمانى، آغاز مىگردد. «أو من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها» (انعام /122) «آیا کسى که مرده بود، سپس او را زنده کردیم و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه مىرود همانند کسى است که در تاریکیها باشد و از آن خارج نگردد». «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا للَّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال /24) «اى کسانى که ایمان آوردهاید! عودت خداو پیامبر را اجابت کنید هنگامى فرامىخوانند به چیزى که به شما زندگى مىدهد.» وقتى که خداوند هدف زندگى شناخته شد و رفتار براساس یاد و خواست او انجام پذیرفت زندگى دلپذیر مىشود و آرامش روح انسان را نوازش مىدهد. «من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحییّنه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون» (نحل /97) «هر کس کار شایسته انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است او را به حیاتى پاک و دلپذیر زنده مىداریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مى دادند، خواهیم داد.» «و یهدى الیه من أناب الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکراللَّه ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب» (رعد /27-28) «(خدا) هر کس را که بازگردد، به سوى خودش هدایت مىکند، آنها کسانى هستند که ایمان آوردند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا مىکند.» آرامش روحى هدیه ارزشمندى است که خداوند به بندهاش ارزانى مىدارد و پاسدار آن است، حتى راضى نمىشود که وحشت هنگام مرگ، آن را به هم زند، از این رو، این نداى روحبخش الهى گوش بنده در حال جان دادن را، نوازش مىدهد و براى ابد آرامش روحى وى را تأمین مىکند: «یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» (فجر /27-30) «تو اى روح آرامش یافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است پس در جمع بندگانم وارد شو و در بهشتم قدم گذار.» حیات واقعى، دلپذیر و زیبا شدن زندگى و آرامش روحى چگونه به وجود مىآید؟ هستىشناسى توحید محور، به احساسات، اراده، اهداف، آرمانها، اخلاق و رفتار، رنگ الهى مىدهد. این رنگآمیزى عامل دیگرگونى حیات، از وضعى به وضع دیگر است، در جهانشناسى که قرآن به مؤمن آموزش مىدهد، خداوند با صفات: رحمان، مجیب، رحیم، ودود، محسن، قادر، و... حمایتکننده، یارى رسان، هدایت کننده، پاداش دهنده انسانى است که کل آفرینش مسخر و در خدمت او مىباشد. این همه نعمت به او انگیزه پرستش، رفتار عادلانه و برخورد خیرخواهانه را مىدهد که قطعاً زیبایى ظاهر زندگى را همراه دارد و خوشبینى دیگران را به ارمغان مىآورد. کسى که آفریدگار و تمام آفرینش را حامى خود مىشناسد، خود را در مسیر تقرّب الى اللَّه مىبیند، تمام زندگى خود را تلاشى در مسیر سعادت ابدى تلقى مىکند و با ظهور خیرخواهانه در جامعه، خوشبینى اکثریت افراد جامعه را از آنِ خود مىداند، بىتردید احساس مصونیت، پیروزى و آرامش روحى مىکند. تنها نگرانى که به سراغ او مىآید نگرانى ناشى از قصور و کمکارى است که عاملى است براى جدیت بیشتر. شهید مطهرىرحمه الله مىگوید: «حالت فرد با ایمان در کشور هستى مانند حالت فردى است که در کشورى زندگى مىکند که قوانین و تشکیلات و نظامات آن کشور را صحیح و عادلانه مىداند، به حسن نیّت گردانندگان کشور نیز ایمان دارد، قهراً زمینه ترقى و تعالى را براى خودش و همه افراد دیگر فراهم مىبیند و معتقد است که تنها چیزى که ممکن است موجب عقبماندگى او شود تنبلى و بىتجربگى خود او و انسانهاى مانند اوست... این اندیشه طبعاً او را به غیرت مىآورد و با خوشبینى و امیدوارى به حرکت و جنبش وامىدارد.»105
ب: اثر اجتماعى
وحدت و همیارى در حیات اجتماعى گمشده تمام متفکران، سیاستمداران و پژوهشگران حوزه فلسفه زندگى است. ضمن تأکید بر ضرورت وحدت، براى تحقق آن هر کس سازوکارى را پیشنهادمى کند. تولستوى که کلید حل معمّا را در بیدارى عقل جستوجو مىکند، مىگوید: «اگر حصول سعادت را به این مىدانى که دیگران تو را بیش از خودشان دوست بدارند واجب است که تو هم دیگران را بیش از خودت دوست بدارى».106 فرانکل که معتقد به معنادرمانى است و معنا را در ضمیر ناخودآگاه انسان جستوجو مىکند تا آن را در ضمیر آگاه وى بکشاند، براى بقاى بشریت در کنار یکتاپرستى وحدت انسانیت را نیز لازم دانسته، مىگوید: «امید به بقاى بشریت، زمانى وجود خواهد داشت یا به شرطى است که مردم به یک هشیارى، آگاهى درباره وجوه مشترک درمقولات ارزششناسى برسند، یعنى این که وجوه مشترک در آنچه مردم احساس مىکنند به حیات آنها ارزش زندگى کردن را مىبخشد... مسئله به این ختم مىشود که آیا ارزشها و معناهایى وجود دارند که مردم، همه مردم بتوانند در آنها سهیم باشند... در آنها مشترک باشند.»107 سخن قرآن در این رابطه از هر دیدگاه دیگرى، منطقىتر و عملىتر است. کلمه «لا اله الاّ اللَّه» و آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم ألا نعبدإلا اللَّه و لانشرک به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون اللَّه». (آل عمران /64) تمام الگوهاى ناقص و باطل را که موانع تعالى و تکامل انسان به حساب مىآیند، محکوم مىکند. «همه خدایان دروغین و بتنماهاى فرومایه و بىارزش را که همچون گردنههایى بر سر راه انسان قرار دارند و مانع رسیدن او به خدا مىشوند، پاکسازى مىکندو از سر راه برمىدارد.... ]انسان را[ از این قید و بندها و حد و مرزهاى ساختگى آزادش مىسازد تا همواره در حرکت و پویش باشد و از تلاش و تکاپو بازنایستد».108 بدین ترتیب، توحید، انسان را همزمان به آزادى معنوى و آزادى اجتماعى فرامىخواند، در هر دو بخش، روحیه آزادى و آزادىخواهى پا به پاى تعبد و تقرب رشد مىنماید. تحقق و عینیت خوىها و صفات مهربانى، دلسوزى، احسان که سرمشقگیرى از خداوند، پاسخگوى به فطرت، تأمین کننده نیازهاى مادى و معنوى در دنیا و آخرت، شمرده مىشود، صحنه حیات اجتماعى را تبدیل مىکند به صحنه تعاون و همیارى متقابل. با تعاون همگانى در امیر خیررسانى، آرامش روحى بیشتر وحدت اجتماعى ریشهدارتر و پیشرفت در عرصههاى مختلف زندگى که قرین رفاه عمومى مىباشد، امکانپذیرتر مىگردد. قرآن در مورد ترقى و رفاه جامعه مؤمن و خداجوى مىگوید: «ولو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماءو الأرض» (اعراف /96) «اگر اهل شهرها و آبادىها، ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم.» در جامعهاى که تنها خداوند الگو و هدف شناخته شده، به یقین براساس فعلیت صفات الهى در افراد، وحدت و همیارى بىقید و شرط، عینیت پیدا نموده و زمینه پیشرفت و تسخیر طبیعت را فراهم مىآورد، آیه از چنین سنت و قانونى، خبر مىدهد. این تلقى با دخالت مستقیم109 غیب در گشودن دریچه برکات بر روى اهل تقوا منافاتى ندارد.
چرا بىمعنایى
با توجه به تعامل مشترک کیهان، سرشت انسانى انسان و نهضت آسمانى پیامبران در جهت واداشتن انسان به انتخاب خداوند، به عنوان هدف و معناى زندگى و الگوى تعالى، این سؤال جان مىگیرد که چرا انسان، اقتضاى مشترک و صریح این سه عامل را نادیده انگاشته، مسافر وادى سرگردانى و بىمعنایى مىشود؟ از نظر قرآن، نوزادى که چشم به جهان مىگشاید، در کنار نیازهاى اولیه و طبیعى که خاستگاه داشتن و مصرف کردن است، به طور طبیعى و فطرى استعدادگرایش به مفاهیم ارزشى را نیز دارد که براساس آن بایدها و نبایدهاى زندگى پا مىگیرد. تداوم حیات با تغذیه و تأمین کنترل شده، در روى زمین، «دنیا» یا زندگى کنونى نام دارد. همه معناگراها، بر ارزشمندى آن. با عبارتهاى مختلف، تأکید دارند: «حیوانیت انسان... به منزله لانه و آشیانهاى است که انسانیت او در آن رشد مىیابد و متکامل مىشود».110 «دستگاه طبیعت براى انسان گهوارهاى است که وى را به حرکت درمىآورد و شیرش مىدهد تا بزرگ شود».111 «همان احتیاجى را که حیوان به ماده دارد، همان احتیاج را انسان به وجود حیوانى دارد. این شخصیت حیوانى که حامل نفس انسانى است... سد راه ترقى انسان نیست بلکه واسطهاى است که انسان را به سعادت مىرساند... مانند کلنگى است که به شخص عاقل داده شده براى کندن چاه و بیرون آوردن آب هر چه کند شود در ضمن عمل تندش مىکند تا وقتى که بپوسد و از کار بیفتد».112 علىعلیه السلام نیز در جواب مذمت کننده دنیا از زندگى کنونى به عنوان تجارتخانه اولیاى خداو مسجد دوستان او یاد نمود،113 عطار در مصیبتنامه، ماجرا را این گونه به تصویر مىکشد: آن یکى در پیش شیر دادگر ذَم دنیا کرد بسیارى مگر حیدرش گفتا که دنیا نیست بد بد تویى زیرا که دورى از خرد هست دنیا بر مثال کشتزار هم شب و هم روز باید کشت کار زان که عزّ و دولت دین سربهسر جمله از دنیا توان برد اى پسر تخم امروزینه فردا بر دهد ور نکارد اى دریغا بر دهد پس نکوتر جاى تو دنیاى توست زانکه دنیا توشه عقباى توست تو به دنیا در مشو مشغول خویش لیک در وى کار عقبا گیر پیش چون چنین کردى تو را دنیا نکوست پس براى این تو دنیا دار دوست114 در حقیقت زندگى حیوانى ارزشش را مدیون حیات حقیقى است که از خداخواهى ریشه مىگیرد. وقتى یاد خدا در قالب جهانبینى و ایدئولوژى همراه با نظارت سازنده، نادیده گرفته مىشود و به کمک فطرت نمىآید، حیات حیوانى خود جاى هدف را مىگیرد و یا زمینه چنین تحولى فراهم مىگردد. این، یعنى آغاز شکلگیرى زندگى پست «الحیاة الدنیا» - به جاى «حیاة طیبه» که در آن داشتن و مصرف کردن، جاى شدن را مىگیرد، در این زندگى، شناخت هستى و زندگى فلسفهاى جز توانمندتر شدن براى به دست آوردن و مصرف کردن، نداردو به هویت اشارهاى آن دو که به وجود خالق و زندگى ابدى هدایت مىکند، توجهى به عمل نمىآید: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون» (روم /7) «آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت غافلند». «فاعرض عمن تولى عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیاة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم» (نجم /29-30) «پس از اینها - که از ذکر ما روى مىگردانند و جز زندگى پست را نمىطلبند، روى بگردان.» فطرت انسانى، انسان را به حرکت و دستیابى به هدف زندگى وامىدارد، ولى چون الگوى آرمان آفرین در کار نیست، آرمانهاى خیالى جلودار زندگى مىشود. این اهداف سرابى بیش نیست و خواست فطرت را تأمین نمىکند. قرآن درباره ماهیت اهداف انحرافى مىگوید: «إعلموا أنما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفّراً ثم یکون حطاما و فى الآخرة عذاب شدید» (حدید /21) «بدانید که زندگى پست تنها بازى و سرگرمى و تجملپرستى و تفاخر بین شما و افزونطلبى در مال و اولاد است همانند بارانى که محصول آن کشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد سپس خشک مىشود به گونهاى که آن را زردرنگ مىبینى سپس تبدیل به کاه مىشود و در آخرت عذاب شدید است.» «والذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتى إذا جاءه لم یجده شیئاً» (نور /39) «و کسانى که کافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر که انسان تشنه آن را از دور آب مىپندارد اما وقتى به سراغ آن مىآید چیزى نمىبیند!» وقتى که الگوى تعالىبخش در کار نباشد میل به پستىها و هدفهاى خیالى اجتنابناپذیر است و زمینه براى انتخاب سومى وجود ندارد. درک فروم در این رابطه قابل تحسین است که مىگوید: «اگر زندگى انسان به جاى بودن در داشتن خلاصه شود به پستى خواهد گرایید، تبدیل به شىء خواهد شد و روزگار رنج آور و خالى از لطف خواهد داشت. شادى حقیقى با فعالیت حقیقى به دست مىآید و فعالیت حقیقى یعنى «پرورش» و «اگر شخصى موفق به سامان دادن نیروهاى خود در جهت «من عالىتر» خویش نشود، آنها را به سوى هدفهایى پایینتر و پستتر سوق خواهد داد».115 در زندگى پست، افزونطلبى نقش موتور را دارد، افزون خواه همه را افزونخواه مىشناسد و باید همیشه آماده حمله و محروم کردن دیگران باشد، در عین حال با یاد مرگ ناکامى خود را قطعى مىداند به همین دلیل در زندگى پست نداشتن، از دست دادن، نگرانى از تهاجم دیگران و از همه وحشتناکتر فرا رسیدن مرگ واقعاً انسان را مىآزارد و اسیر خود مىکند.116 قرآن در توصیف این گونه زندگى مىگوید: «و من أعرض عن ذکرى فإن له معیشة ضنکا» (طه /124) «هر کس از یاد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت».
پی نوشت ها
________________________________________
1 - جعفرى، محمدتقى، فلسفه و هدف زندگى، تهران، انتشارات قدیانى، چاپ اول، 28. 2 - همان، 101. 3 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 45/1. 4 - جان هیک، بُعد پنجم، ترجمه بهزاد سالکى، قصیدهسرا، چاپ اول، 89. 5 - جعفرى، فلسفه و هدف زندگى، 24. 6 - همان منبع، 104-5. 7 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهیم یزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 200. 8 - تدئوس متز، آیا هدف خداوند مىتواند سرچشمه معناى زندگى باشد، ترجمه محمد سعیدى مهر، فصلنامه نقد و نظر، شماره 29-30، وابسته به دفتر تبلیغات اسلامى قم، بهار و تابستان 1382. 9 - جان هیک، بُعد پنجم، /92. 10 - موسوى، محمود، معناى زندگى (گزارشى از یک کتاب)، فصلنامه نقد و نظر، شماره 224 29-30. 11 - جان هیک، بُعد پنجم، 87. 12 - سوزان ولف، معناى زندگى، ترجمه محمد على عبداللهى، فصلنامه نقد و نظر، شماره، 34 29-30. 13 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهیم یزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 132. 14 - همان، 200. 15 - همان، 148. 16 - همان 139-140. 17 - اریک فروم، روانکاوى و دین، ترجمه آرسن نظریان، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 10. 18 - اریش فروم، گریز از آزادى، ترجمه عزتاللَّه فولادوند، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ چهارم، 247. 19 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 22. 20 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا هست، ترجمه اعظم پویا، فصلنامه نقد و نظر، شماره 111-113 29-30. 21 - جان هیک، بُعد پنجم، 115-119. 22 - همان، 122-123. 23 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا هست، 109. 24 - همان، 109 و 118. 25 - جان هیک، بعد پنجم، 124 و 409. 26 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 110. 27 - اریک فروم، بنام زندگى، ترجمه اکبر تبریزى، انتشارات مروارید، ط 45-46 2. 28 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا است، 111-114. 29 - والتر وایس کف، وجود و ارزشها، ترجمه علیرضا آل بویه، نقد و نظر شماره 319 31-32 و 321. 30 - همان، 326 و 327. 31 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 147. 32 - همان، 161. 33 - همان، 132. 34 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا است، 114-115. 35 - والتر واپس کف، وجود و ارزشها، 319. 36 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا است، 119. 37 - اریش فروم، گریز از آزادى، 248. 38 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا است، 114. 39 - اریک فروم، بنام زندگى، 33 40 - همان، /13 و 24. 41 - ویکتور فرانکل، انسان در جستجوى معنا، ترجمه نهضت صالحیان و مهین میلانى، انتشارات درسا، ط 160 8 و 161. 42 - موسوى، سید محمود، معناى زندگى، 226 و 228. 43 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا است، 119. 44 - همان، 121-122. 45 - لئون تولستوى، فلسفهزندگى، ترجمه جلال دادگر، سازمان انتشارات اشرفى، چاپ سوم، 39 46 تا 49 - همان، 157 155 و 130. 50 - همان. 51 - ویکتور فرانکل، انسان در جستجوى معنا، 140. 52 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 176-17. 53 - همان، 127 و 177. 54 - استاد علامه جعفرى نیز این انتساب را قبول دارد و به نمایندگى از وجدان مىگوید: «مرا که وجدان نامیدهاند و ستایش مىکنند جز گیرنده و منعکس کننده صداى رساى خداوند تو چیزى بیش نیستم»، محمد تقى جعفرى، وجدان، مؤسسه نشر کرامت، چاپ دوم، 308. 55 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 90-100. 56 - ویکتور فرانکل، انسان در جستجوى معنا، 166. 57 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 107. 58 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا هست، 118. 59 - موسوى، سید محمود، معناى زندگى، 223. 60 - والتر وایس کف، وجود و ارزشها، 329. 61 - والتر. تى. استیس، در بىمعنایى معنا هست، 119. 62 - جان هیک، بعد پنجم، 57. 63 - همان، 33. 64 - همان، 81. 65 - همان، 126. 66 - همان، 128. 67 - همان، 92 و 94. 68 - جوادى آملى، عبداللَّه، تسنیم تفسیر قرآن کریم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 611 و 608. 69 - در این رابطه آیات: 3 سوره احقاف، 38 و 39 سوره دخان، 18-22 سوره مؤمنون و 31-34 سوره ابراهیم مطالعه شود. 70 - مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، 109. 71 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسیر القرآن، مؤسسه اعلمى، چاپ اول، 26 و 27 و 347. 72 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقرّبان، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 406-408. 73 - فصلنامه نقد و نظر، شماره 265 29-30 و شماره 189 31-32. 74 - الکسیس کارل، نیایش، ترجمه محمد تقى شریعتى، انتشارات تشیع، چاپ 75 1355. 75 - همان، 60. 76 - همان، 61-63. 77 - همان، 40-41. 78 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 417/16. 79 - نهجالبلاغه، خطبه 222. 80 - همان، حکمت 237. 81 - بوستان سعدى، باب سوم، حکایت دوازدهم. 82 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 97. 83 - مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه. 84 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقربان، 406-407. 85 - مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، 158-159. 86 - طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، مؤسسه أعلمى، چاپ دوم، 388/18. 87 - نهجالبلاغه، حکمت 147. 88 - همان، خطبه 192 (خطبه متقین). 89 - مفاتیح الجنان، دعاى کمیل. 90 - مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، الطبعة الثانیه، 22/67. 91 - مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، 76. 92 - فصلنامه نقد و نظر، سال 8، ش 1 و 41/2. 93 - همان، 363. 94 - همان، 359. 95 - غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، تصحیح احمد آرام، انتشارات گنجینه، چاپ دوم، 102/1. 96 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة، 87/75. 97 - کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، دارالکتب الاسلامیة، الطبعة السادسة، 75/1 و 78. 98 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 46/20. 99 - فصلنامه نقد و نظر، س 8، ش 1 و 146 2. 100 - المیزان فى تفسیر القرآن، ذیل آیه 30 سوره بقره. 101 - صدر، محمد باقر، سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهرى، مرکز نشر فرهنگى رجا، چاپ اول، 232. 102 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 292/3. 103 - صدوق، محمد، معانى الاخبار، دارالمعرفة، 1399 ه ، 342. 104 - مفردات الفاظ القرآن، واژه قرب. 105 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 43-44/2. 106 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 92. 107 - ویکتور فرانکل، خدا در ناخودآگاه، 200. 108 - سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاریخى در مکتب قرآن، 222-223. 109 - همان، 265. 110 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 27/2. 111 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 152. 112 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 84. 113 - نهجالبلاغه، حکمت 131. 114 - به نقل از: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 555/16. 115 - اریک فروم، بنام زندگى، 28 و 39. 116 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 10-13.