واژگان اضداد در قرآن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بخش مهمی از فرهنگ لغت عرب را لغات مشترک لفظی شکل می دهد. از این رو وجود مشترک لفظی در لغت عرب قابل انکار نیست، اما اینکه مشترک لفظی در قرآن نیز وجود دارد یا نه، موضوعی است که مجال بحث و بررسی بیشتری دارد. آخوند خراسانی و گروهی بر این نکته اصرار دارند که مشترک لفظی در قرآن وجود ندارد.1 حال آن که بیشتر عالمان اصولی وجود مشترک لفظی در قرآن را روا و تحقق یافته می دانند؛ که آنچه از این دست وجود دارد همان لغات اضداد خواهد بود. «ضدّ» در اصطلاح مورد نظر به معنای لغتی است که دو معنی دارد و هر یک مخالف دیگری است. بر همین اساس پاره ای از اندیشمندان به گردآوری و شرح و بسط واژگان اضداد دست زده اند و رساله هایی دراین باب نگاشته اند. محمد بن قاسم انباری رساله ای با عنوان «الأضداد» دارد که با تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم در یک جلد به چاپ رسیده است. ابن سکّیت و ابوعمرو شیبانی و أصعمی که هر سه از مشاهیر لغویان سده های نخستین اسلامی هستند هر یک رساله ای در مقوله اضداد دارند، این سه رساله با تلاش یکی از مستشرقان چاپ شده است. قطرب نیز کتابی در دو جلد دارد، که بسیار از آن نقل می شود و استاد محمدحسین آل یاسین نیز کتابی در این زمینه دارد.2 آنچه گذشت تألیفاتی است که درباره أضداد در لغت عرب وجود دارد، تفتازانی نیز در شعری کوتاه به پاره ای از این لغات اشاره کرده: ده لفظ از نـوادر الفـاظ برشمـر * * * هر لفظ را دو معنی در آن ضد یکدگر…3 این نوشته بر آن است تا لغات یادشده را در قلمرو آیات قرآن مطالعه کرده و کاربرد آنها را در معانی ناهمساز را مورد بررسی قرار دهد. مهم ترین واژه اضداد در قرآن از قرار زیر هستند:
1. بین
در معجم الفاظ القرآن می نویسد: «بین» گاهی به معنای فرق و جدایی و گاه به معنای وصل به کار می رود. علامه آلوسی بغدادی پس از تأمل و پژوهشی لغوی آن را از اضداد شمرده است. مکی بن أبی طالب می افزاید: اصل آن افتراق است، ولی بر وصل نیز گاهی دلالت دارد. ابن انباری آن را درکتاب الأضداد فهرست کرده است.4 اکنون سخن در آیه شریفه «لقد تقطّع بینکم»(انعام/94) است. واژه «بین» در این آیه اگر به معنای افتراق و جدایی باشد، ظرف است و در این صورت باید به اسم تثنیه یا جمع اضافه شود، چنان که واژه «بین» در این آیه به «کم» اضافه شده است که ضمیر جمع است. البته در یک صورت صحیح است که «بین» به معنای افتراق باشد و به اسم مفرد اضافه شود، و آن صورتی است که اسم مفرد، دارای معنای جمع باشد؛ مانند «لانفرّق بین أحد» و یا دو اسم مفرد بر یکدیگر عطف شده باشند؛ مانند «بینی و بینک». مرحوم میرزا حبیب الله خویی در شرح سخن امیرمؤمنان علیه السلام «فطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذّاء أو أصبر علی طخیة عمیاء» فرموده است: «أو» به معنای واو است، زیرا واژه «بین» می بایست به تثنیه یا جمع اضافه شود و کلا و کلتا نیز همین حکم را دارد؛ «بین» در تمام کاربردهای قرآنی این گونه است.5 واژه «بین» 88 بار در کتاب آسمانی به کار رفته که از آن میان آیه 94 سوره انعام مورد بحث قرار گرفته است؛ مکی بن أبی طالب و ابوالبرکات ابن انباری صاحب البیان در این باره نوشته اند: کلمه بین، دو قراءت دارد؛ رفع و فتح. مکی بن أبی طالب می گوید: کسانی که قراءت رفع را برگزیده اند، آن را فاعل برای تقطّع دانسته اند، و بین را به معنای وصل تفسیر نموده اند، «لقد تقطّع وصلکم؛ أی تفرّق جمعکم» و ابن انباری گفته است: کسانی که آن را مفتوح قراءت کرده اند، آن را ظرف و مبنی بر فتح دانسته اند و فاعل تقطّع را ضمیر مستتر به حساب آورده اند ـ ضمیری که به مصدر تقطّع برمی گردد ـ .6 طبرسی در این باره اظهار داشته است که برخی مرجع ضمیر را معنوی نمی دانند، بلکه آن را از مقام استخراج می کنند و در آیه ضمیر به وصل بر می گردد که از مقام فهمیده می شود. 7 نویسندگان معجم الفاظ القرآن ضمیر را به الأمر برگردانده اند، نظریه چهارمی نیز اظهار شده است که فاعل آن «ما»ی موصوله بوده و حذف شده است: «لقد تقطع ما بینکم أو الأمر بینکم». ابن انباری وجه پنجمی افزوده که «ما» موصوفه می باشد، زیرا «ما»ی موصوله حذف آن جایز نیست، ولی موصوفه حذفش جایز است.8
2. حَسِب
لغویان در مباحث لغوی و نحویان در بحث افعال قلوب یاد کرده اند که «حَسِبَ» از افعال اضداد می باشد، و در معانی علم، شک، یقین و تردید به کار می رود. 9 ماده «حَسِبَ» در تمام کاربردهای قرآنی به معنای گمان است، تنها موردی که به معنای یقین به کار رفته در این آیه است: «و حسبوا ألاّ تکون فتنة» مائده/71 امین الإسلام طبرسی(م548 هـ.ق) می نویسد: آیه شریفه دو گونه قراءت شده: یک. رفع «تکون». در این قراءت «أن» مخففه از مثقّله می باشد، و ضمیر شأن در تقدیر است؛ دراین وجه «حسب» به معنای «علم» است، چون تأکید با یقین و علم مناسب است، نه شک و تردید. دو. نصب «تکون» که در این صورت «أن» ناصبه خواهد بود، در این فرض «حسب» به معنای گمان خواهد بود. طبرسی خود ترجیح داده است که «أن» ناصبه و «حسبوا» به معنای ظنّوا باشد، درحالی که در جوامع الجامع از زمخشری پیروی کرده، و أن را مخفّفه از مثقّله دانسته است.10
3. أخفی
احمدبن علی فیومی (م 770 هـ.ق) و حسین بن راغب اصفهانی (م 505 هـ.ق) تصریح کرده اند که «اخفاء» به معنای ظاهر ساختن، و پنهان کردن می آید، بنابراین باب افعال این واژه از اضداد است. راغب در توضیح این واژه نوشته است: «خفی به معنای پنهان کرد و ظاهر کرد به کار می رود، لغتی است که دو معنی دارد؛ به یک معنی لازم و بدون مفعول، و به معنایی متعدی و نیازمند مفعول. واژه های أخفی، أکنّ، کتم، ستر، أسرّ، جنّ و أخبت معانی نزدیک به یکدیگر دارند، و در مقابل اعلان، ابداء و اظهار به کار می روند.»11 آیه ای که مورد بحث و مناقشه قرار گرفته آیه زیر است: «إنّ الساعة آتیة أکاد اُخفیها» طه/15 فخرالدین طریحی (م 1086 هـ.ق) در مجمع البحرین می نویسد: «در آیه شریفه دو احتمال داده اند، ولی بیشتر مفسران؛ از آن جمله طبرسی و زمخشری در جوامع الجامع و کشاف آن را به معنای پنهان کردن گرفته اند، و از سعید بن جبیر نقل کرده اند که آن را ثلاثی قراءت کرده است؛ ابوالبقاء عکبری گفته در اخفیها دو احتمال وجود دارد: اُخفی از أضداد است، و گفته شده که همزه برای سلب است، (یعنی خفای آن را برطرف کردم).»12
4. أسرّ
«سرّ» به معنای پنهان و مخفی شد آمده و «أسرّ» متعدی آن می باشد. طبرسی در جوامع الجامع و فیومی در المصباح المنیر، و قرطبی در الجامع لأحکام القرآن و بیضاوی در انوار التنزیل تصریح کرده اند که «أسرّ» از لغات أضداد است و به معنای اظهار کردن نیز می آید، 13 در تفسیر آیه « و أسرّوا الندامة لما رأوا العذاب»(سبأ/33). طبرسی در مجمع البیان و جوامع الجامع و زمخشری در کشاف و راغب اصفهانی در المفردات، و فیض کاشانی در صافی و علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود به صراحت گفته اند «أی أخفوا» یعنی پنهان کردند ندامت خود را، ولی قرطبی از مفسران برجسته مالکی مذهب می گوید: «أسرّوا» به معنای «أظهروا» است، یعنی ندامت و پشیمانی خود را آشکار کردند، چون واژه اِسرار از أضداد است و به دو معنای اظهار و اخفا می آید، ابن انباری در البیان، و فیض کاشانی در صافی، و بیضاوی هر دو وجه را آورده اند و هیچ یک را بر دیگری ترجیحی نداده اند؛ بیضاوی گفته است: أسرّ از اضداد است، زیرا همزه باب افعال برای ازاله نیز به کار می رود؛ مانند: «أشکیته»؛ یعنی شکایت او را برطرف کردم.14 نتیجه آرای مختلف این است که به هر حال لفظ «أسرّ» در دو معنای مخالف به کار رفته است، ولی وجه آن در دیدگاه ها فرق می کند.
5. شراء
راغب اصفهانی می نویسد: «شراء و بیع متلازم یکدیگر هستند، مشتری دهنده ثمن و گیرنده مثمن است و بائع دهنده مثمن و گیرنده ثمن می باشد، این در فرضی است که مبایعه بر جنس و پول انجام گیرد؛ اما در بیع کالا به کالا هر یک صحیح است که بایع یا مشتری باشند؛ و به همین جهت بایع و مشتری به جای یکدیگر به کار می روند.»15 ابن اثیر جزری (م606 ق) در نهایه و اسماعیل بن حماد جوهری (م395 هـ.ق) در صحاح اللغه و فیروزآبادی (م817هـ.ق) در القاموس المحیط و مؤلفان معجم الفاظ القرآن و طبرسی ذیل آیه 207 بقره آورده اند که «شری» به معنای «باع»؛ یعنی فروخت و نیز «اشتری» به معنای خرید استعمال می شود. 16 فیومی (م770 هـ.ق) و طبرسی ذیل آیه «لابیع و لاخلّة» گفته اند:باع در معنای فروخت، و ابتاع در معنای خرید به کار می رود. بنابراین لغت شراء و بیع هر دو از اضدادند، ولی شری و باع در ثلاثی مجرد بیشتر در «فروختن»، و «اشتری» و «ابتاع» در مزید، بیشر در خریدن به کار می روند. 17 زمخشری در اساس البلاغة تصریح کرده است: اشتراء و شراء حقیقت در خرید و فروش کالا است، ولی به طور مجازی در معنای استبدال به کار می رود؛ مانند آیه شریفه «اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی»(بقره/90).18 ابن منظور و طبرسی ذیل آیه 16 بقره می گویند: در این گونه موارد خریدن و فروختن واقعی نیست، هر کسی که رغبت در به دست آوردن چیزی دارد و در پی آن باید چیز دیگری را از دست دهد، می گویند آن را خرید. 19 قرطبی در تفسیر خود ذیل آیه 207 بقره20، و شیخ طوسی ذیل آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله»(بقره/207) و علامه مجلسی در بحارالأنوار و نویسندگان معجم الفاظ القرآن تصریح کرده اند: ماده «شراء» در هر آیه قرآنی که به کار رفته باشد، به معنای فروختن است؛ از آن جمله در آیه 207 بقره.21 نوع مفسران همچون شیخ طوسی، طبرسی، قرطبی، بیضاوی، بروسوی، زمخشری، طبرسی و ابوالفتوح رازی و نیز فرید وجدی در المصحف الشریف و همچنین ابن منظور تصریح کرده اند که «یشری» در آیه 207 بقره به معنای فروختن می باشد. 22
6. صریخ
در معجم الفاظ القرآن آمده است: «صراخ» صوت شدید می باشد، و فعل آن صَرَخَ است، صریخ صدای صارخ می باشد، و صریخ به معنای مُغیث (فریادرس) یا اغاثه (فریادرسی) می آید و نیز به معنای مستغیث(فریادخواه) به کار می رود؛ کلمه «صریخ» از أضداد است، «استصرخ» یعنی طلب کمک کرد، و «أصرخه» یعنی او را کمک نمود، «مُصرِخ» اسم فاعل آن است. 23 زمخشری در اساس البلاغه گفته است: صراخ صدای کمک جو و صدای کمک کار می باشد، عرب می گوید: جاء فلان صارخاً و صریخاً و مستصرخاً مستغیثاً، آمد در حالی که طلب کمک می کرد و می گویند: أقبل صارخاً و صارخة و صریخاً و مصرخاً: روی آورد در حالی که کمک کار و فریادرس بود. 24 ابن منظور می گوید: صریخ به معنای مغیث و مستغیث می آید و از اضداد است، ولی در صارخ اختلاف است، بعضی آن را به معنای مغیث و بعضی آن را به معنای مستغیث دانسته اند، و صریخ نیز، فعیل به معنای مفعول است، مانند نذیر به معنای انذارشده. 25 فخرالدین طریحی (م1086 هـ.ق) نیز تصریح کرده که صریخ از اضداد است. 26 اینک به موارد کاربرد این واژگان در قرآن می پردازیم: ـ «إن نشأ نغرقهم فلاصریخ لهم و لاهم ینقذون» یس/43 صریخ در آیه فوق را معجم الفاظ القرآن به معنای فاعل دانسته؛ یعنی مغیث «کمک کار و فریادرس»، ولی زمخشری آن را به معنای مصدری گرفته؛ یعنی «لاإغاثة لهم»، که ابوحیان اندلسی در تفسیر مختصر خود النهر الماد بر او خرده گرفته است. 27 ابوحیان تنها دانشمندی است که در بحثهای ادبی به مناقشه با زمخشری پرداخته هر چند در مباحث بلاغی دیدگاه های او را پذیرفته است. ابوحیان گفته دلیلی ندارد که صریخ مصدر باشد، و شاهد عرب آن را تأیید نمی کند که فعیل به معنای اِفعال باشد، طبرسی در جوامع میان هر دو قول جمع کرده؛ و هر دو وجه را صحیح دانسته، یک وجه را در جوامع الجامع آورده و وجه دیگر را در مجمع البیان نقل کرده است. 28 ـ «فلاتلومونی و لوموا أنفسکم ما أنا بمصرخکم و ما أنتم بمصرخی» ابراهیم/22 ابن منظور در لسان العرب و طریحی در مجمع البیان و فیض کاشانی در صافی و ابی السعود تصریح کرده اند که مصرخ به معنای مغیث است. 29 ـ «فإذا الذی استنصره بالأمس یستصرخه» قصص/18 ـ «و هم یصطرخون فیها» فاطر/37 علامه سید عبدالله شبّر (1242هـ.ق) هر دو را به معنای طلب دانسته است. 30
7. ظنّ
ابن انباری و فیومی و ابن اثیر و ابن فارس و أزهری گفته اند ظنّ از أضداد است، ابن انباری معتقد است که «ظن» هم به معنای «شک» و هم به معنای یقینی که شک در آن وجود ندارد آمده است. 31 احمد بن فارس می گوید: «ظنّ» دو اصل و ریشه دارد؛ یقین؛ مانند آیه «قال الذین یظنّون أنّهم ملاقوا الله» ، و دیگر شک. 32 زرکشی در البرهان و مؤلفان معجم الفاظ القرآن و بیضاوی و ابی السعود و راغب اصفهانی و طبرسی تصریح کرده اند که هرگاه بعد از ماده ظنّ و مشتقات آن «أن» مخففه و «أنّ» مثقله به کار رود دانسته می شود که ظن به معنای یقین است، زیرا این لفظ برای تأکید وضع شده بر تأکید دلالت می کند. راغب اصفهانی می گوید در آیه «و ظنّوا أنّهم إلینا لایرجعون» ظنّ به معنای علم است، زیرا در سیاق آن «أنّ» استعمال شده است. 33 بیضاوی و أبی السعود ذیل آیه 230 بقره گفته اند: در استعمالات عرف گفته نمی شود «علمت أن یقوم زید»، چون أن ناصبه برای توقع است و با علم منافات دارد و این همان استدلال زمخشری در کشّاف است. 34 زرکشی می گوید اگر بعد از ظنّ أن ناصبه باشد، ظنّ قطعاً به معنای گمان خواهد بود، مانند این آیه: «إنّ ظنا أن یقیما حدود الله»(بقره/230). زرکشی افزوده است که هرگاه ظن به امری ستودنی و در خور پاداش تعلق گیرد به معنای علم خواهد بود، و اگر به چیزی ناپسند و نکوهیده تعلق گیرد، به معنای شک خواهد بود. 35 کاربرد واژه «ظنّ» در قرآن فراوان است و مفسران و مترجمان قرآن در ترجمه و تفسیر این آیه به شدت گرفتار ناهمسانی و بی ثباتی هستند، به طوری که برخی مترجمان چندین مورد را «گمان» معنی کرده و بسیاری از موارد دیگر همانند آن را به علم و یقین ترجمه نموده اند! مثلاً در آیات زیر: ـ «قال ما أظنّ أن تبید هذه أبداً» کهف/35 ـ «ما أظنّ الساعة قائمة» کهف/36 ابوالفتوح واژه ظنّ را به پندار، ترجمه کرده است، ولی برخی از مترجمان و مفسران معاصر، آیات سوره کهف را به «باور نمی کنم»، ولی سوره فصلت را به «گمان نمی کنم» ترجمه کرده اند. 36 ـ «و إنّی لأظنّک یا موسی مسحوراً» اسراء/101 ـ «و إنّی لأظنّک یا فرعون مثبوراً» اسراء/102 قرطبی و طبرسی هر دو فعل «أظنّ» را می دانم معنی کرده اند، ولی گروهی آن را به گمان ترجمه کرده اند. 37 ـ «ما علمت لکم من إله غیری… و إنّی لأظنّه من الکاذبین» قصص/38 زمخشری در کشاف می نویسد: «اگر «ما علمت» کنایه از عدم وجود باشد، أظنّ می تواند به معنای یقین باشد، و می توان «ما علمت» را بر ظاهر آن باقی گذاشت، و در این صورت «أظنّ» به معنای گمان خواهد بود.» 38 مانند این آیه، آیه «و إنّا لنظنّک من الکاذبین» است که تفسیرنمونه در ترجمه آن آورده است: ما مسلماً تو را از دروغ گویان می دانیم؛ ولی شیخ طوسی در توضیح آیه «إن نظنّک لمن الکاذبین» (شعراء/186) گفته است: «إنا نحسبک کاذباً من جملة الکاذبین» و در تفسیر نمونه همین مورد، گمان ترجمه شده است. 39 ـ «ألایظنّ أولئک أنّهم مبعوثون لیوم عظیم» مطففین/4 شیخ طوسی و فیض کاشانی چنان که از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده یظنّ را به معنای یعلم تفسیر کرده اند، ولی تفسیر نمونه آن را به گمان ترجمه کرده است. 40 ـ «الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم و أنهم إلیه راجعون» بقره/46 شیخ طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع البیان و فیض کاشانی در صافی آن را به معنای «یعلمون و یستیقنون» تفسیر کرده اند، ولی برخی دیگر آن را به معنای گمان گرفته اند. 41 ـ در آیه «قال الذین یظنّون أنّهم ملاقوا الله» (بقره/249) تفسیر جلالین و زمخشری و فیض کاشانی «ظنّ» را به معنای گمان دانسته اند، ولی شیخ طوسی در تبیان و پیرو او طبرسی در مجمع البیان در «یظنّون» سه وجه را محتمل دانسته اند: 1. به معنای «یستیقنون» 2. به معنای «یحدثون نفوسهم» 3. به معنای «یظنّون أنهم ملاقوا الله بالقتل»؛ گویی طبرسی هر دو وجه ظنّ و علم را جایز می شمارد.42 به نظر می آید ظنّ (مصدر) که در آیات آل عمران/154، نساء/157، انعام 116 ـ 148، یونس/36 ـ 66 ـ 60، ص/27، فتح/12 و 6، حجرات/ 12و 28 ، نجم/36، جاثیه/32، صافات/87، فصلت/22،و سبأ/20 آمده، در همه این موارد به معنای گمان باشد، و اسم فاعل آن که یک بار در آیه شش سوره فتح به کار رفته است به معنای گمان باشد.
8. قُرء
ابن انباری، طبرسی، فیومی، ابن منظور، قرطبی، أصمعی، ابن اثیر، شافعی، آلوسی، فاضل مقداد، شوکانی و زبیدی تصریح کرده اند که قرء از أضداد است. فیومی گفته است: پیشوایان دانش لغت مدعی شده اند «قرء» از اضداد می باشد، ابن منظور از ابوعبیده و لحیانی نیز نقل کرده که فعل آن نیز در دو معنی به کار رفته است، و قرء به فتح و ضم قاف بر طهر و حیض اطلاق می شود. 43 ابن اثیر گفته است اصل وضع این لغت به معنای وقت است، و بدین رو بر وقت طهر و حیض، یعنی روزهای پاکی و روزهای عادت زنانه اطلاق می گردد. 44 طیف لغویان و مفسران یادآور شده اند که قرء بر هر دو معنی اطلاق می شود. أقرءت المرأة؛ یعنی پاک شد، و نیز یعنی حیض شد. نتیجه این معانی دوگانه در فهم آیه 227 سوره بقره آشکار می گردد: «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء» زنان مطلقه باید سه قرء نگه دارند و از ازدواج بازمانند، تا نکاح آنها آزاد و روا شود. کلمه قرء که برای دو معنای متضاد وضع شده و مشترک لفظی است، و اهل اصول کاربرد آن را در آیات قرآن دلیل بر وجود مشترک لفظی در قرآن دانسته اند، در حالی که آخوند خراسانی و جمعی دیگر بر این نکته اصرار دارند که مشترک لفظی در کلمات قرآنی وجود ندارد. 45 آلوسی گفته است قروء جمع قَرء و قُرء است، ولی فتح فصیح تر است. 46 طبرسی گفته است: جمع قلّه آن أقرء و جمع کثرت آن قروء است، و در بیشتر زمانها به صورت جمع کثرت می آید. 47 ابن منظور از ابوعبیده نقل می کند، که جمع قرء، قروء و أقراء می باشد، و لحیانی أقرء را نیز اضافه کرده است. سیبویه مدعی شده که لفظ اقراء و أقرء در لغت عرب شناخته شده، و بالفظ فعول از افعال و أفعل بی نیاز شده اند، ولی استعمال أقراء در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله: «دعی الصلاة أیام أقرائک» سخن سیبویه را نفی می کند. البته سیبویه در مباحث نحوی مصمم بوده است تا از شعر و محاورات عرب کمک گیرد، و نه از روایات. 48
مراد از قُرء
در آیه شریفه نمی توان هر دو معنی را از کلمه «قرء» استفاده کرد؛ هر چند طیف اصولیان کاربرد مشترک لفظی در میان کلمات قرآنی را پذیرفته اند و معتقدند که واژه های مشترک در قرآن به وسیله قرینه ای در معنای مشخصی به کار رفته است. بلی! طبرسی در مجمع البیان اصل وجود مشترک لفظی در قرآن را پذیرفته است و با این حال مشترک بودن کلمه قرء و اراده هر دو معنی را در این آیه مورد اشاره و پذیرش قرار نداده؛ زیرا روایات اهل بیت معنی و مراد آن را مشخص کرده است. 49 ابوحنیفه و اهل عراق گفته اند مراد حیض است و شافعی و اهل حجاز گفته اند مراد طهر است. فقها و مفسران نیز دو گروه شده اند؛ از آنجا که ابوحنیفه معنای حیض را در کلمه قرء برگزیده، مفسران حنفی مذهب همچون زمخشری، ابی السعود، آلوسی بغدادی و ابوبکر جصاص به این نظریه تمایل یافته اند. 50 زمخشری به ضد بودن کلمه قرء هیچ اشاره ای نکرده و معنای آن را حیض دانسته است. ابوالسعود با اینکه تمام تفسیر او همان تفسیر بیضاوی است، ولی دراین مورد بر خلاف بیضاوی تفسیر کرده است، چون بیضاوی شافعی، و ابوالسعود حنفی بوده است. از مفسران شیعه مؤلف تفسیر «الفرقان» اصرار دارد که «قرء» در آیه به معنای حیض است. 51 در نقطه مقابل این نظریه فقیهان شافعی، مالکی و حنبلی و مفسران هر سه طایفه اصرار دارند که مراد طهر است، و عِدّه با تمام شدن سه طهر تمام می شود؛ نه سه حیض ـ که زمان کمتری را می طلبد52 ـ . مقداد بن عبدالله سیوری (م825 هـ.ق) در کنزالعرفان که بهترین کتاب در آیات الاحکام شیعه می باشد، به چهار دلیل استدلال کرده است که مراد «طهر» است. یکی از ادله او آن است که عالمان نحوی گفته اند: تمیز سه تا ده از نظر مؤنث و مذکر بودن بر عکس خود عدد است و از آنجا که «ثلاثة» مؤنث آمده، فهمیده می شود که مراد از قروء همان طهر است، زیرا لفظ حیض مؤنث مجازی است. 53
9. مُقْوین
واژه «مقوین» تنها یک مرتبه در قرآن به کار رفته است؛ در آیه 73 سوره واقعه: «نحن جعلناها تذکرة و متاعاً للمقوین» طبرسی در مجمع البیان تصریح کرده که «مقوین» از اضداد است، «مقوی» هم به کسی گفته می شود که صاحب مال و امکانات باشد و هم به فردی اطلاق می شود که مال و امکاناتش از بین رفته باشد. 54 ابوالفتوح رازی به نقل از «قطرب» و نیز ابن منظور در لسان العرب، و شرتونی در اقرب الموارد تصریح کرده اند که «مقوین» دارای دو معنای متضاد است. 55 راغب گفته است: «أقوی فلانٌ»؛ یعنی فقیر شد؛ مانند: أقرب و أرجل. 56 زمخشری می گوید: «مقوین» کسانی هستند که در بیابان فرود می آیند، یا کسانی که شکم آنها یا سفره آنها از طعام خالی است، نیز می گویند: «أقویت من أیام»؛ یعنی مدتی است چیزی نخورده ام. 57 ابوالفتوح رازی با آن که برای «مقوین» دو معنی قائل شده، معتقد است که این واژه از اضداد نیست، زیرا هر یک از دو معنای آن در نتیجه نوع اشتقاق حاصل آمده است؛ نه اینکه هر دو معنی در اصل ماده نهفته باشد. 58 عبارت کشاف و طبرسی و اقرب الموارد و لسان العرب ناظر به همین معنی است.59 2. أقوی الرجل: زاد و توشه او تمام شد، همان گونه که در مجمع و کشاف و مفردات و اقرب الموارد نیز تصریح شده، و ابن منظور از ابن اعرابی و ابوعبید نقل کرده است. 60 به هر حال در کلمه «مقوین» در آیه شریفه چند نظریه وجود دارد: یک. فراء گفته است مراد از «مقوین» مسافرانی هستند که در بیابان فرود آیند. (لسان العرب). دو. مراد از «مقوین» فقیران هستند (مفردات راغب). سه. طبرسی معتقد است «مقوین» از اضداد می باشد، بنابراین مراد از «مقوین» اغنیا و فقرا هستند، و این معنی بر همان مبنای طبرسی است که در علم اصول کاربرد یک لفظ در بیشتر از یک معنی را ممکن می داند. 61
10. تعزیر
«والذین آمنوا به و عزّروه و نصروه» اعراف/175 تعزیر بدان گونه که زمخشری و طبرسی در کشاف و جوامع تصریح کرده اند، اصل آن به معنای منع است، 62 و به همین جهت فقها به تعداد ضربات تنبیهی که کمتر از مقدار حدّ بوده و مورد نص قرار نگرفته باشد تعزیر می گویند، زیرا انجام آن، مانع فرد خطاکار از بازگشت به خطا می شود و یا مانع گرایش دیگران به گناه و خطا می گردد؛ چه اینکه واژه «حدّ» نیز در اصل به معنای منع است. فیروزآبادی در القاموس المحیط تصریح کرده که ثلاثی مزید و ثلاثی مجرد آن به یک معنی است، و مزید، مبالغه همان معنای ثلاثی مجرد است.63 در آیه شریفه مفسران و مترجمان آن را مترادف نصروه دانسته اند و به همین دلیل در ترجمه یک معنی را آورده اند.
11. تهجّد
«و من اللیل فتهجّد به نافلة لک…» اسراء/79 احمد بن علی فیومی می گوید: «هجد» بر وزن قعد است، هجود خوابیدن در شب را گویند، اسم فاعل آن هاجد، و جمع آن نیز هجود است، مثل راقد و رقود و ساجد و سجود، و جمع آن «هُجّد» مثل «رُکّع» نیز آمده است. 64 معنای دیگر «هجد»، نماز خواندن در شب است، پس «هجد» نیز از اضداد است. راغب اصفهانی «تهجّد» را مطاوعه «هجّد» دانسته و اظهار داشته است که معنای زایل کردن در آن نهفته است، او را بیدار کردم، و او نیز بیدار شد، مانند «مرّض» که به معنای برطرف کردن مرض می باشد. 65 ابن اثیر جزری نیز گفته: «تهجّدت» یعنی بیدار شدی، و نیز یعنی خوابیدی. پس «تهجّد» از اضداد است، جوهری (م395 هـ.ق) نیز «هَجَدَ» و «تهجّد» را ازاضداد دانسته است. 66 این نکته مورد بحث است که تهجّد دو معنای موضوع له دارد، یا «تهجّد» به معنای خوابیدن و ازاله آن می باشد، راغب اصفهانی و طبرسی بر وجه دوم اصرار دارند، طبرسی در جوامع الجامع یادآور شده است که «تهجّد» ترک خواب است برای عبادت، مانند تأثّم و تحرّج، که دلالت بر ترک گناه دارد، راغب نیز همانند طبرسی اظهار نظر کرده است. 67 کشاف زمخشری که او نیز معاصر آن دو بوده همانند ایشان نظر داده است. 68 مؤلفان معجم الفاظ القرآن نیز بر معنای سلب در «تهجّد» تکیه دارند، از این رو لفظ تهجّد دو معنای رویارو خواهد داشت. در نتیجه «تهجّد» بنابر تصریح ابن اثیر، جوهری، فیومی، فخررازی، ابوعبیده، ابن اعرابی و ازهری از اضداد است، و بدین رو لفظ تهجد را می توان به بیدارباش ترجمه کرد. 69 ولی بنابر رأی و نظر طبرسی در جوامع الجامع و زمخشری در کشاف و راغب در مفردات و نویسندگان معجم الفاظ القرآن، تهجّد ازاله و سلب معنای هجود است، و در لفظ تهجد معنای سلب خوابیده است، متهجّد به کسی گفته می شود که خوابیده مثل هاجد، و متهجّد به کسی گفته می شود که هجود را رها کرده،یعنی کسی که خواب را رها کرده و بیدار می شود. 70 علامه شبّّر نیز فرمود: «دع الهجود للصلاة بالقرآن»71؛ خوابیدن را رهاکن برای اقامه نماز با قرآن.
12. وراء
راغب اصفهانی، مؤلفان معجم الفاظ القرآن، فیومی، شرتونی، ابوحیان ، زجاج، زبیدی و طبرسی تصریح کرده اند که وراء از اضداد است؛ که هم به معنای پشت سر و هم به معنای پیش رو آمده است. 72 طبرسی در مجمع البیان گفته است: وراء و خلف یکی است، و وراء نقیض قُدّام است، و به معنای قدّام نیز می آید؛ 73 ولی بیضاوی ذیل آیه 91 سوره بقره می گوید، وراء در اصل مصدری است، که به گونه ظرف به کار می رود؛ گاه به فاعل اضافه می شود که مراد از آن چیزی است که می پوشاند و گاه به مفعول اضافه می شود که منظور از آن، چیزی است که پوشانده می شود، از این رو گاه ساتر است وگاه مستور، و بدین سان از اضداد است. 74 یکی از موارد کاربرد قرآنی واژه «وراء» در آیه 79 سوره کهف است: «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصباً» راغب اصفهانی در المفردات، و فیومی در المصباح المنیر و ابوحیان در النهر الماد و طبرسی در جوامع گفته اند «وراء» در آیه شریفه به معنای قدّام (پیش روی) می باشد.75 شیخ طوسی آن را از قتاده مفسر تابعی نقل کرده، و فرموده این آیه نظیر «من ورائهم جهنّم» و «و من وراءهم برزخ» است،که می تواند به معنای قدّام نیز باشد ـ بنابر اتساع در لغت و ظرف ـ .76 فیض کاشانی این معنی را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، ولی در مقابل شیخ طوسی از زجاج ادعا کرده که وراء به همان معنای معروف یعنی خلف می باشد. 77 پاره ای از مفسران هر دو را احتمال داده و هیچ وجهی را ترجیح نداده اند؛ از جمله ابوالسعود از عالمان حنفی و علامه شبّر از دانشمندان شیعی. 78 ابوالسعود، ذیل آیه «و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون»(مؤمنون/100) به طور قاطع «وراء» را به معنای اَمام و پیش رو دانسته است، ولی ذیل آیه 79 سوره بقره دو وجه احتمال داده، و ذیل آیه 17 و 18 سوره ابراهیم، اَمام را برگزیده است. 79
پی نوشت ها:
________________________________________
1. خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، بحث اشتراک لفظی. 2. ر.ک: الاعلام زرکلی، بیروت، دارالعلم للملایین، 7/95 و الذریعة و دیگر منابع کتابشناسی. 3. همان. 4. ابن انباری، الأضداد، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، 1986، کویت، 75 ـ 76. 5. خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة، 3/37. 6. ابن انباری، الأضداد، 75 ـ 76. 7. طبرسی، مجمع البیان، 4/519. 8. معجم الفاظ القرآن، تهران، ناصر خسرو، ماده قطع؛ ابن انباری، الأضداد، 75 ـ 76. 9. ابن منظور، لسان العرب، ماده حسب؛ راغب اصفهانی، المفردات، 232. 10. طبرسی، جوامع الجامع، ذیل آیه 71 مائده. 11. راغب اصفهانی، المفردات، تحقیق صفوان عدنان داوودی، 289. 12. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ذیل ماده خفی. 13 و 14. بنگرید به تفسیر آیه 32 سوره سبأ در تفاسیر یاد شده. 15. راغب اصفهانی، المفردات، 453. 16. طبرسی، مجمع البیان، 2/535. 17. فیومی، المصباح المنیر، 312؛ طبرسی، مجمع البیان، 2/535. 18. زمخشری، اساس البلاغة، ماده شری. 19. طبرسی، مجمع البیان، 1/142. 20. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 3/20. 21. طبرسی، محمد بن حسن، التبیان، 2/183. 22. ر.ک: تفاسیر یاد شده ذیل آیه 207 سوره بقره. 23. معجم الفاظ القرآن الکریم، ماده صرخ. 24. زمخشری، اساس البلاغة، ماده صرخ. 25. ابن منظور، لسان العرب، ماده صرخ. 26. طریحی، فخرالدین مجمع البحرین، ماده صرخ. 27. اندلس، ابی حیان، النهر الماد، ذیل آیه 43 سوره یس. 28. طبرسی، مجمع البیان، 8/665؛ همو، جوامع الجامع، ذیل آیه 43 سوره یس. 29. ر.ک: تفاسیر یاد شده، ذیل آیه 43 سوره یس. 30. سید شبّر، عبدالله، تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه 18 سوره قصص و آیه 37 سوره فاطر. 31. ر.ک : الأضداد، المصباح المنیر، النهایة، معجم مقاییس اللغة و تهذیب اللغة، ذیل ماده ظنّ. 32. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، 3/462. 33. راغب اصفهانی، المفردات، 539. 34. زمخشری، الکشاف، 1/273؛ بیضاوی، انوارالتنزیل، 1/24؛ انوار التنزیل، 1/411. 35. زرکشی، بدرالدین محمد، البرهان فی علوم القرآن، دارالمعرفة، بیروت، 4/138. 36. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، 7/335. 37،. ر.ک: تفسیر قرطبی، 10/335؛ مجمع البیان، 6/684. 38. زمخشری، الکشاف، 3/413. 39. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 8/59. 40. همان، 10/296؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 26/247. 41. تفسیر تبیان، 1/205؛ مجمع البیان، 1/218؛ الصافی، 1/262. 42. همان. 43. ر.ک: تفاسیر یادشده ذیل آیه 227 بقره، و کتب لغت ذیل ماده قرء. 44. ابن اثیر، النهایة، ذیل ماده قرء. 45. خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، بحث اشتراک لفظی. 46. آلوسی، محمود، روح ا لمعانی، 2/129. 47. طبرسی، مجمع البیان، 2/569. 48. ابن منظور، لسان العرب، ماده قرء. 49. طبرسی، مجمع البیان، 2/569. 50. ر.ک: تفسیر یادشده ذیل آیه 227 بقره. 51. صادقی تهرانی، محمد، 4/13. 52. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 3/110. 53. سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، ذیل آیه 227 بقره. 54. طبرسی، مجمع البیان، 9/335. 55. ابن منظور، لسان العرب، ماده قری؛ شرتونی، اقرب الموارد، ماده قری. 56. راغب اصفهانی، المفردات، 694. 57. زمخشری، کشاف، 4/467. 58. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، اسلامیه، تهران، 11/22. 59. زمخشری، الکشاف، 4/467. 60. ابن منظور، لسان العرب، ماده قری. 61. طبرسی، مجمع البیان، 9/335. 62. زمخشری، الکشاف، 2/178؛ طبرسی، جوامع الجامع، 1/483. 63. فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ماده عزر، 2/125. 64. فیومی، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 634، ماده هجد. 65. راغب اصفهانی، المفردات، 832. 66. ابن اثیر، النهایة، ماده هجد. 67. طبرسی، جوامع الجامع، 2/341. 68. زمخشری، الکشاف، 2/686. 69. معجم الفاظ القرآن الکریم، ماده هجد. 70. همان. 71. شبّر، سید عبدالله، تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه 79 اسراء. 72. ر.ک: منابع یادشده ذیل ماده وری یا ذیل تفسیر آیه 79 سوره کهف. 73. طبرسی، مجمع البیان، 6/748. 74. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 3/233. 75. منابع فوق، و راغب اصفهانی، المفردات، 866. 76. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 7/80 و 394. 77. فیض کاشانی، الصافی، 3/255. 78. ابوالسعود، تفسیر ابی السعود، 5/237. 79. همان، 1/120 و 5/39.
1. بین
در معجم الفاظ القرآن می نویسد: «بین» گاهی به معنای فرق و جدایی و گاه به معنای وصل به کار می رود. علامه آلوسی بغدادی پس از تأمل و پژوهشی لغوی آن را از اضداد شمرده است. مکی بن أبی طالب می افزاید: اصل آن افتراق است، ولی بر وصل نیز گاهی دلالت دارد. ابن انباری آن را درکتاب الأضداد فهرست کرده است.4 اکنون سخن در آیه شریفه «لقد تقطّع بینکم»(انعام/94) است. واژه «بین» در این آیه اگر به معنای افتراق و جدایی باشد، ظرف است و در این صورت باید به اسم تثنیه یا جمع اضافه شود، چنان که واژه «بین» در این آیه به «کم» اضافه شده است که ضمیر جمع است. البته در یک صورت صحیح است که «بین» به معنای افتراق باشد و به اسم مفرد اضافه شود، و آن صورتی است که اسم مفرد، دارای معنای جمع باشد؛ مانند «لانفرّق بین أحد» و یا دو اسم مفرد بر یکدیگر عطف شده باشند؛ مانند «بینی و بینک». مرحوم میرزا حبیب الله خویی در شرح سخن امیرمؤمنان علیه السلام «فطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذّاء أو أصبر علی طخیة عمیاء» فرموده است: «أو» به معنای واو است، زیرا واژه «بین» می بایست به تثنیه یا جمع اضافه شود و کلا و کلتا نیز همین حکم را دارد؛ «بین» در تمام کاربردهای قرآنی این گونه است.5 واژه «بین» 88 بار در کتاب آسمانی به کار رفته که از آن میان آیه 94 سوره انعام مورد بحث قرار گرفته است؛ مکی بن أبی طالب و ابوالبرکات ابن انباری صاحب البیان در این باره نوشته اند: کلمه بین، دو قراءت دارد؛ رفع و فتح. مکی بن أبی طالب می گوید: کسانی که قراءت رفع را برگزیده اند، آن را فاعل برای تقطّع دانسته اند، و بین را به معنای وصل تفسیر نموده اند، «لقد تقطّع وصلکم؛ أی تفرّق جمعکم» و ابن انباری گفته است: کسانی که آن را مفتوح قراءت کرده اند، آن را ظرف و مبنی بر فتح دانسته اند و فاعل تقطّع را ضمیر مستتر به حساب آورده اند ـ ضمیری که به مصدر تقطّع برمی گردد ـ .6 طبرسی در این باره اظهار داشته است که برخی مرجع ضمیر را معنوی نمی دانند، بلکه آن را از مقام استخراج می کنند و در آیه ضمیر به وصل بر می گردد که از مقام فهمیده می شود. 7 نویسندگان معجم الفاظ القرآن ضمیر را به الأمر برگردانده اند، نظریه چهارمی نیز اظهار شده است که فاعل آن «ما»ی موصوله بوده و حذف شده است: «لقد تقطع ما بینکم أو الأمر بینکم». ابن انباری وجه پنجمی افزوده که «ما» موصوفه می باشد، زیرا «ما»ی موصوله حذف آن جایز نیست، ولی موصوفه حذفش جایز است.8
2. حَسِب
لغویان در مباحث لغوی و نحویان در بحث افعال قلوب یاد کرده اند که «حَسِبَ» از افعال اضداد می باشد، و در معانی علم، شک، یقین و تردید به کار می رود. 9 ماده «حَسِبَ» در تمام کاربردهای قرآنی به معنای گمان است، تنها موردی که به معنای یقین به کار رفته در این آیه است: «و حسبوا ألاّ تکون فتنة» مائده/71 امین الإسلام طبرسی(م548 هـ.ق) می نویسد: آیه شریفه دو گونه قراءت شده: یک. رفع «تکون». در این قراءت «أن» مخففه از مثقّله می باشد، و ضمیر شأن در تقدیر است؛ دراین وجه «حسب» به معنای «علم» است، چون تأکید با یقین و علم مناسب است، نه شک و تردید. دو. نصب «تکون» که در این صورت «أن» ناصبه خواهد بود، در این فرض «حسب» به معنای گمان خواهد بود. طبرسی خود ترجیح داده است که «أن» ناصبه و «حسبوا» به معنای ظنّوا باشد، درحالی که در جوامع الجامع از زمخشری پیروی کرده، و أن را مخفّفه از مثقّله دانسته است.10
3. أخفی
احمدبن علی فیومی (م 770 هـ.ق) و حسین بن راغب اصفهانی (م 505 هـ.ق) تصریح کرده اند که «اخفاء» به معنای ظاهر ساختن، و پنهان کردن می آید، بنابراین باب افعال این واژه از اضداد است. راغب در توضیح این واژه نوشته است: «خفی به معنای پنهان کرد و ظاهر کرد به کار می رود، لغتی است که دو معنی دارد؛ به یک معنی لازم و بدون مفعول، و به معنایی متعدی و نیازمند مفعول. واژه های أخفی، أکنّ، کتم، ستر، أسرّ، جنّ و أخبت معانی نزدیک به یکدیگر دارند، و در مقابل اعلان، ابداء و اظهار به کار می روند.»11 آیه ای که مورد بحث و مناقشه قرار گرفته آیه زیر است: «إنّ الساعة آتیة أکاد اُخفیها» طه/15 فخرالدین طریحی (م 1086 هـ.ق) در مجمع البحرین می نویسد: «در آیه شریفه دو احتمال داده اند، ولی بیشتر مفسران؛ از آن جمله طبرسی و زمخشری در جوامع الجامع و کشاف آن را به معنای پنهان کردن گرفته اند، و از سعید بن جبیر نقل کرده اند که آن را ثلاثی قراءت کرده است؛ ابوالبقاء عکبری گفته در اخفیها دو احتمال وجود دارد: اُخفی از أضداد است، و گفته شده که همزه برای سلب است، (یعنی خفای آن را برطرف کردم).»12
4. أسرّ
«سرّ» به معنای پنهان و مخفی شد آمده و «أسرّ» متعدی آن می باشد. طبرسی در جوامع الجامع و فیومی در المصباح المنیر، و قرطبی در الجامع لأحکام القرآن و بیضاوی در انوار التنزیل تصریح کرده اند که «أسرّ» از لغات أضداد است و به معنای اظهار کردن نیز می آید، 13 در تفسیر آیه « و أسرّوا الندامة لما رأوا العذاب»(سبأ/33). طبرسی در مجمع البیان و جوامع الجامع و زمخشری در کشاف و راغب اصفهانی در المفردات، و فیض کاشانی در صافی و علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود به صراحت گفته اند «أی أخفوا» یعنی پنهان کردند ندامت خود را، ولی قرطبی از مفسران برجسته مالکی مذهب می گوید: «أسرّوا» به معنای «أظهروا» است، یعنی ندامت و پشیمانی خود را آشکار کردند، چون واژه اِسرار از أضداد است و به دو معنای اظهار و اخفا می آید، ابن انباری در البیان، و فیض کاشانی در صافی، و بیضاوی هر دو وجه را آورده اند و هیچ یک را بر دیگری ترجیحی نداده اند؛ بیضاوی گفته است: أسرّ از اضداد است، زیرا همزه باب افعال برای ازاله نیز به کار می رود؛ مانند: «أشکیته»؛ یعنی شکایت او را برطرف کردم.14 نتیجه آرای مختلف این است که به هر حال لفظ «أسرّ» در دو معنای مخالف به کار رفته است، ولی وجه آن در دیدگاه ها فرق می کند.
5. شراء
راغب اصفهانی می نویسد: «شراء و بیع متلازم یکدیگر هستند، مشتری دهنده ثمن و گیرنده مثمن است و بائع دهنده مثمن و گیرنده ثمن می باشد، این در فرضی است که مبایعه بر جنس و پول انجام گیرد؛ اما در بیع کالا به کالا هر یک صحیح است که بایع یا مشتری باشند؛ و به همین جهت بایع و مشتری به جای یکدیگر به کار می روند.»15 ابن اثیر جزری (م606 ق) در نهایه و اسماعیل بن حماد جوهری (م395 هـ.ق) در صحاح اللغه و فیروزآبادی (م817هـ.ق) در القاموس المحیط و مؤلفان معجم الفاظ القرآن و طبرسی ذیل آیه 207 بقره آورده اند که «شری» به معنای «باع»؛ یعنی فروخت و نیز «اشتری» به معنای خرید استعمال می شود. 16 فیومی (م770 هـ.ق) و طبرسی ذیل آیه «لابیع و لاخلّة» گفته اند:باع در معنای فروخت، و ابتاع در معنای خرید به کار می رود. بنابراین لغت شراء و بیع هر دو از اضدادند، ولی شری و باع در ثلاثی مجرد بیشتر در «فروختن»، و «اشتری» و «ابتاع» در مزید، بیشر در خریدن به کار می روند. 17 زمخشری در اساس البلاغة تصریح کرده است: اشتراء و شراء حقیقت در خرید و فروش کالا است، ولی به طور مجازی در معنای استبدال به کار می رود؛ مانند آیه شریفه «اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی»(بقره/90).18 ابن منظور و طبرسی ذیل آیه 16 بقره می گویند: در این گونه موارد خریدن و فروختن واقعی نیست، هر کسی که رغبت در به دست آوردن چیزی دارد و در پی آن باید چیز دیگری را از دست دهد، می گویند آن را خرید. 19 قرطبی در تفسیر خود ذیل آیه 207 بقره20، و شیخ طوسی ذیل آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله»(بقره/207) و علامه مجلسی در بحارالأنوار و نویسندگان معجم الفاظ القرآن تصریح کرده اند: ماده «شراء» در هر آیه قرآنی که به کار رفته باشد، به معنای فروختن است؛ از آن جمله در آیه 207 بقره.21 نوع مفسران همچون شیخ طوسی، طبرسی، قرطبی، بیضاوی، بروسوی، زمخشری، طبرسی و ابوالفتوح رازی و نیز فرید وجدی در المصحف الشریف و همچنین ابن منظور تصریح کرده اند که «یشری» در آیه 207 بقره به معنای فروختن می باشد. 22
6. صریخ
در معجم الفاظ القرآن آمده است: «صراخ» صوت شدید می باشد، و فعل آن صَرَخَ است، صریخ صدای صارخ می باشد، و صریخ به معنای مُغیث (فریادرس) یا اغاثه (فریادرسی) می آید و نیز به معنای مستغیث(فریادخواه) به کار می رود؛ کلمه «صریخ» از أضداد است، «استصرخ» یعنی طلب کمک کرد، و «أصرخه» یعنی او را کمک نمود، «مُصرِخ» اسم فاعل آن است. 23 زمخشری در اساس البلاغه گفته است: صراخ صدای کمک جو و صدای کمک کار می باشد، عرب می گوید: جاء فلان صارخاً و صریخاً و مستصرخاً مستغیثاً، آمد در حالی که طلب کمک می کرد و می گویند: أقبل صارخاً و صارخة و صریخاً و مصرخاً: روی آورد در حالی که کمک کار و فریادرس بود. 24 ابن منظور می گوید: صریخ به معنای مغیث و مستغیث می آید و از اضداد است، ولی در صارخ اختلاف است، بعضی آن را به معنای مغیث و بعضی آن را به معنای مستغیث دانسته اند، و صریخ نیز، فعیل به معنای مفعول است، مانند نذیر به معنای انذارشده. 25 فخرالدین طریحی (م1086 هـ.ق) نیز تصریح کرده که صریخ از اضداد است. 26 اینک به موارد کاربرد این واژگان در قرآن می پردازیم: ـ «إن نشأ نغرقهم فلاصریخ لهم و لاهم ینقذون» یس/43 صریخ در آیه فوق را معجم الفاظ القرآن به معنای فاعل دانسته؛ یعنی مغیث «کمک کار و فریادرس»، ولی زمخشری آن را به معنای مصدری گرفته؛ یعنی «لاإغاثة لهم»، که ابوحیان اندلسی در تفسیر مختصر خود النهر الماد بر او خرده گرفته است. 27 ابوحیان تنها دانشمندی است که در بحثهای ادبی به مناقشه با زمخشری پرداخته هر چند در مباحث بلاغی دیدگاه های او را پذیرفته است. ابوحیان گفته دلیلی ندارد که صریخ مصدر باشد، و شاهد عرب آن را تأیید نمی کند که فعیل به معنای اِفعال باشد، طبرسی در جوامع میان هر دو قول جمع کرده؛ و هر دو وجه را صحیح دانسته، یک وجه را در جوامع الجامع آورده و وجه دیگر را در مجمع البیان نقل کرده است. 28 ـ «فلاتلومونی و لوموا أنفسکم ما أنا بمصرخکم و ما أنتم بمصرخی» ابراهیم/22 ابن منظور در لسان العرب و طریحی در مجمع البیان و فیض کاشانی در صافی و ابی السعود تصریح کرده اند که مصرخ به معنای مغیث است. 29 ـ «فإذا الذی استنصره بالأمس یستصرخه» قصص/18 ـ «و هم یصطرخون فیها» فاطر/37 علامه سید عبدالله شبّر (1242هـ.ق) هر دو را به معنای طلب دانسته است. 30
7. ظنّ
ابن انباری و فیومی و ابن اثیر و ابن فارس و أزهری گفته اند ظنّ از أضداد است، ابن انباری معتقد است که «ظن» هم به معنای «شک» و هم به معنای یقینی که شک در آن وجود ندارد آمده است. 31 احمد بن فارس می گوید: «ظنّ» دو اصل و ریشه دارد؛ یقین؛ مانند آیه «قال الذین یظنّون أنّهم ملاقوا الله» ، و دیگر شک. 32 زرکشی در البرهان و مؤلفان معجم الفاظ القرآن و بیضاوی و ابی السعود و راغب اصفهانی و طبرسی تصریح کرده اند که هرگاه بعد از ماده ظنّ و مشتقات آن «أن» مخففه و «أنّ» مثقله به کار رود دانسته می شود که ظن به معنای یقین است، زیرا این لفظ برای تأکید وضع شده بر تأکید دلالت می کند. راغب اصفهانی می گوید در آیه «و ظنّوا أنّهم إلینا لایرجعون» ظنّ به معنای علم است، زیرا در سیاق آن «أنّ» استعمال شده است. 33 بیضاوی و أبی السعود ذیل آیه 230 بقره گفته اند: در استعمالات عرف گفته نمی شود «علمت أن یقوم زید»، چون أن ناصبه برای توقع است و با علم منافات دارد و این همان استدلال زمخشری در کشّاف است. 34 زرکشی می گوید اگر بعد از ظنّ أن ناصبه باشد، ظنّ قطعاً به معنای گمان خواهد بود، مانند این آیه: «إنّ ظنا أن یقیما حدود الله»(بقره/230). زرکشی افزوده است که هرگاه ظن به امری ستودنی و در خور پاداش تعلق گیرد به معنای علم خواهد بود، و اگر به چیزی ناپسند و نکوهیده تعلق گیرد، به معنای شک خواهد بود. 35 کاربرد واژه «ظنّ» در قرآن فراوان است و مفسران و مترجمان قرآن در ترجمه و تفسیر این آیه به شدت گرفتار ناهمسانی و بی ثباتی هستند، به طوری که برخی مترجمان چندین مورد را «گمان» معنی کرده و بسیاری از موارد دیگر همانند آن را به علم و یقین ترجمه نموده اند! مثلاً در آیات زیر: ـ «قال ما أظنّ أن تبید هذه أبداً» کهف/35 ـ «ما أظنّ الساعة قائمة» کهف/36 ابوالفتوح واژه ظنّ را به پندار، ترجمه کرده است، ولی برخی از مترجمان و مفسران معاصر، آیات سوره کهف را به «باور نمی کنم»، ولی سوره فصلت را به «گمان نمی کنم» ترجمه کرده اند. 36 ـ «و إنّی لأظنّک یا موسی مسحوراً» اسراء/101 ـ «و إنّی لأظنّک یا فرعون مثبوراً» اسراء/102 قرطبی و طبرسی هر دو فعل «أظنّ» را می دانم معنی کرده اند، ولی گروهی آن را به گمان ترجمه کرده اند. 37 ـ «ما علمت لکم من إله غیری… و إنّی لأظنّه من الکاذبین» قصص/38 زمخشری در کشاف می نویسد: «اگر «ما علمت» کنایه از عدم وجود باشد، أظنّ می تواند به معنای یقین باشد، و می توان «ما علمت» را بر ظاهر آن باقی گذاشت، و در این صورت «أظنّ» به معنای گمان خواهد بود.» 38 مانند این آیه، آیه «و إنّا لنظنّک من الکاذبین» است که تفسیرنمونه در ترجمه آن آورده است: ما مسلماً تو را از دروغ گویان می دانیم؛ ولی شیخ طوسی در توضیح آیه «إن نظنّک لمن الکاذبین» (شعراء/186) گفته است: «إنا نحسبک کاذباً من جملة الکاذبین» و در تفسیر نمونه همین مورد، گمان ترجمه شده است. 39 ـ «ألایظنّ أولئک أنّهم مبعوثون لیوم عظیم» مطففین/4 شیخ طوسی و فیض کاشانی چنان که از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده یظنّ را به معنای یعلم تفسیر کرده اند، ولی تفسیر نمونه آن را به گمان ترجمه کرده است. 40 ـ «الذین یظنّون أنّهم ملاقوا ربّهم و أنهم إلیه راجعون» بقره/46 شیخ طوسی در تبیان و طبرسی در مجمع البیان و فیض کاشانی در صافی آن را به معنای «یعلمون و یستیقنون» تفسیر کرده اند، ولی برخی دیگر آن را به معنای گمان گرفته اند. 41 ـ در آیه «قال الذین یظنّون أنّهم ملاقوا الله» (بقره/249) تفسیر جلالین و زمخشری و فیض کاشانی «ظنّ» را به معنای گمان دانسته اند، ولی شیخ طوسی در تبیان و پیرو او طبرسی در مجمع البیان در «یظنّون» سه وجه را محتمل دانسته اند: 1. به معنای «یستیقنون» 2. به معنای «یحدثون نفوسهم» 3. به معنای «یظنّون أنهم ملاقوا الله بالقتل»؛ گویی طبرسی هر دو وجه ظنّ و علم را جایز می شمارد.42 به نظر می آید ظنّ (مصدر) که در آیات آل عمران/154، نساء/157، انعام 116 ـ 148، یونس/36 ـ 66 ـ 60، ص/27، فتح/12 و 6، حجرات/ 12و 28 ، نجم/36، جاثیه/32، صافات/87، فصلت/22،و سبأ/20 آمده، در همه این موارد به معنای گمان باشد، و اسم فاعل آن که یک بار در آیه شش سوره فتح به کار رفته است به معنای گمان باشد.
8. قُرء
ابن انباری، طبرسی، فیومی، ابن منظور، قرطبی، أصمعی، ابن اثیر، شافعی، آلوسی، فاضل مقداد، شوکانی و زبیدی تصریح کرده اند که قرء از أضداد است. فیومی گفته است: پیشوایان دانش لغت مدعی شده اند «قرء» از اضداد می باشد، ابن منظور از ابوعبیده و لحیانی نیز نقل کرده که فعل آن نیز در دو معنی به کار رفته است، و قرء به فتح و ضم قاف بر طهر و حیض اطلاق می شود. 43 ابن اثیر گفته است اصل وضع این لغت به معنای وقت است، و بدین رو بر وقت طهر و حیض، یعنی روزهای پاکی و روزهای عادت زنانه اطلاق می گردد. 44 طیف لغویان و مفسران یادآور شده اند که قرء بر هر دو معنی اطلاق می شود. أقرءت المرأة؛ یعنی پاک شد، و نیز یعنی حیض شد. نتیجه این معانی دوگانه در فهم آیه 227 سوره بقره آشکار می گردد: «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء» زنان مطلقه باید سه قرء نگه دارند و از ازدواج بازمانند، تا نکاح آنها آزاد و روا شود. کلمه قرء که برای دو معنای متضاد وضع شده و مشترک لفظی است، و اهل اصول کاربرد آن را در آیات قرآن دلیل بر وجود مشترک لفظی در قرآن دانسته اند، در حالی که آخوند خراسانی و جمعی دیگر بر این نکته اصرار دارند که مشترک لفظی در کلمات قرآنی وجود ندارد. 45 آلوسی گفته است قروء جمع قَرء و قُرء است، ولی فتح فصیح تر است. 46 طبرسی گفته است: جمع قلّه آن أقرء و جمع کثرت آن قروء است، و در بیشتر زمانها به صورت جمع کثرت می آید. 47 ابن منظور از ابوعبیده نقل می کند، که جمع قرء، قروء و أقراء می باشد، و لحیانی أقرء را نیز اضافه کرده است. سیبویه مدعی شده که لفظ اقراء و أقرء در لغت عرب شناخته شده، و بالفظ فعول از افعال و أفعل بی نیاز شده اند، ولی استعمال أقراء در حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله: «دعی الصلاة أیام أقرائک» سخن سیبویه را نفی می کند. البته سیبویه در مباحث نحوی مصمم بوده است تا از شعر و محاورات عرب کمک گیرد، و نه از روایات. 48
مراد از قُرء
در آیه شریفه نمی توان هر دو معنی را از کلمه «قرء» استفاده کرد؛ هر چند طیف اصولیان کاربرد مشترک لفظی در میان کلمات قرآنی را پذیرفته اند و معتقدند که واژه های مشترک در قرآن به وسیله قرینه ای در معنای مشخصی به کار رفته است. بلی! طبرسی در مجمع البیان اصل وجود مشترک لفظی در قرآن را پذیرفته است و با این حال مشترک بودن کلمه قرء و اراده هر دو معنی را در این آیه مورد اشاره و پذیرش قرار نداده؛ زیرا روایات اهل بیت معنی و مراد آن را مشخص کرده است. 49 ابوحنیفه و اهل عراق گفته اند مراد حیض است و شافعی و اهل حجاز گفته اند مراد طهر است. فقها و مفسران نیز دو گروه شده اند؛ از آنجا که ابوحنیفه معنای حیض را در کلمه قرء برگزیده، مفسران حنفی مذهب همچون زمخشری، ابی السعود، آلوسی بغدادی و ابوبکر جصاص به این نظریه تمایل یافته اند. 50 زمخشری به ضد بودن کلمه قرء هیچ اشاره ای نکرده و معنای آن را حیض دانسته است. ابوالسعود با اینکه تمام تفسیر او همان تفسیر بیضاوی است، ولی دراین مورد بر خلاف بیضاوی تفسیر کرده است، چون بیضاوی شافعی، و ابوالسعود حنفی بوده است. از مفسران شیعه مؤلف تفسیر «الفرقان» اصرار دارد که «قرء» در آیه به معنای حیض است. 51 در نقطه مقابل این نظریه فقیهان شافعی، مالکی و حنبلی و مفسران هر سه طایفه اصرار دارند که مراد طهر است، و عِدّه با تمام شدن سه طهر تمام می شود؛ نه سه حیض ـ که زمان کمتری را می طلبد52 ـ . مقداد بن عبدالله سیوری (م825 هـ.ق) در کنزالعرفان که بهترین کتاب در آیات الاحکام شیعه می باشد، به چهار دلیل استدلال کرده است که مراد «طهر» است. یکی از ادله او آن است که عالمان نحوی گفته اند: تمیز سه تا ده از نظر مؤنث و مذکر بودن بر عکس خود عدد است و از آنجا که «ثلاثة» مؤنث آمده، فهمیده می شود که مراد از قروء همان طهر است، زیرا لفظ حیض مؤنث مجازی است. 53
9. مُقْوین
واژه «مقوین» تنها یک مرتبه در قرآن به کار رفته است؛ در آیه 73 سوره واقعه: «نحن جعلناها تذکرة و متاعاً للمقوین» طبرسی در مجمع البیان تصریح کرده که «مقوین» از اضداد است، «مقوی» هم به کسی گفته می شود که صاحب مال و امکانات باشد و هم به فردی اطلاق می شود که مال و امکاناتش از بین رفته باشد. 54 ابوالفتوح رازی به نقل از «قطرب» و نیز ابن منظور در لسان العرب، و شرتونی در اقرب الموارد تصریح کرده اند که «مقوین» دارای دو معنای متضاد است. 55 راغب گفته است: «أقوی فلانٌ»؛ یعنی فقیر شد؛ مانند: أقرب و أرجل. 56 زمخشری می گوید: «مقوین» کسانی هستند که در بیابان فرود می آیند، یا کسانی که شکم آنها یا سفره آنها از طعام خالی است، نیز می گویند: «أقویت من أیام»؛ یعنی مدتی است چیزی نخورده ام. 57 ابوالفتوح رازی با آن که برای «مقوین» دو معنی قائل شده، معتقد است که این واژه از اضداد نیست، زیرا هر یک از دو معنای آن در نتیجه نوع اشتقاق حاصل آمده است؛ نه اینکه هر دو معنی در اصل ماده نهفته باشد. 58 عبارت کشاف و طبرسی و اقرب الموارد و لسان العرب ناظر به همین معنی است.59 2. أقوی الرجل: زاد و توشه او تمام شد، همان گونه که در مجمع و کشاف و مفردات و اقرب الموارد نیز تصریح شده، و ابن منظور از ابن اعرابی و ابوعبید نقل کرده است. 60 به هر حال در کلمه «مقوین» در آیه شریفه چند نظریه وجود دارد: یک. فراء گفته است مراد از «مقوین» مسافرانی هستند که در بیابان فرود آیند. (لسان العرب). دو. مراد از «مقوین» فقیران هستند (مفردات راغب). سه. طبرسی معتقد است «مقوین» از اضداد می باشد، بنابراین مراد از «مقوین» اغنیا و فقرا هستند، و این معنی بر همان مبنای طبرسی است که در علم اصول کاربرد یک لفظ در بیشتر از یک معنی را ممکن می داند. 61
10. تعزیر
«والذین آمنوا به و عزّروه و نصروه» اعراف/175 تعزیر بدان گونه که زمخشری و طبرسی در کشاف و جوامع تصریح کرده اند، اصل آن به معنای منع است، 62 و به همین جهت فقها به تعداد ضربات تنبیهی که کمتر از مقدار حدّ بوده و مورد نص قرار نگرفته باشد تعزیر می گویند، زیرا انجام آن، مانع فرد خطاکار از بازگشت به خطا می شود و یا مانع گرایش دیگران به گناه و خطا می گردد؛ چه اینکه واژه «حدّ» نیز در اصل به معنای منع است. فیروزآبادی در القاموس المحیط تصریح کرده که ثلاثی مزید و ثلاثی مجرد آن به یک معنی است، و مزید، مبالغه همان معنای ثلاثی مجرد است.63 در آیه شریفه مفسران و مترجمان آن را مترادف نصروه دانسته اند و به همین دلیل در ترجمه یک معنی را آورده اند.
11. تهجّد
«و من اللیل فتهجّد به نافلة لک…» اسراء/79 احمد بن علی فیومی می گوید: «هجد» بر وزن قعد است، هجود خوابیدن در شب را گویند، اسم فاعل آن هاجد، و جمع آن نیز هجود است، مثل راقد و رقود و ساجد و سجود، و جمع آن «هُجّد» مثل «رُکّع» نیز آمده است. 64 معنای دیگر «هجد»، نماز خواندن در شب است، پس «هجد» نیز از اضداد است. راغب اصفهانی «تهجّد» را مطاوعه «هجّد» دانسته و اظهار داشته است که معنای زایل کردن در آن نهفته است، او را بیدار کردم، و او نیز بیدار شد، مانند «مرّض» که به معنای برطرف کردن مرض می باشد. 65 ابن اثیر جزری نیز گفته: «تهجّدت» یعنی بیدار شدی، و نیز یعنی خوابیدی. پس «تهجّد» از اضداد است، جوهری (م395 هـ.ق) نیز «هَجَدَ» و «تهجّد» را ازاضداد دانسته است. 66 این نکته مورد بحث است که تهجّد دو معنای موضوع له دارد، یا «تهجّد» به معنای خوابیدن و ازاله آن می باشد، راغب اصفهانی و طبرسی بر وجه دوم اصرار دارند، طبرسی در جوامع الجامع یادآور شده است که «تهجّد» ترک خواب است برای عبادت، مانند تأثّم و تحرّج، که دلالت بر ترک گناه دارد، راغب نیز همانند طبرسی اظهار نظر کرده است. 67 کشاف زمخشری که او نیز معاصر آن دو بوده همانند ایشان نظر داده است. 68 مؤلفان معجم الفاظ القرآن نیز بر معنای سلب در «تهجّد» تکیه دارند، از این رو لفظ تهجّد دو معنای رویارو خواهد داشت. در نتیجه «تهجّد» بنابر تصریح ابن اثیر، جوهری، فیومی، فخررازی، ابوعبیده، ابن اعرابی و ازهری از اضداد است، و بدین رو لفظ تهجد را می توان به بیدارباش ترجمه کرد. 69 ولی بنابر رأی و نظر طبرسی در جوامع الجامع و زمخشری در کشاف و راغب در مفردات و نویسندگان معجم الفاظ القرآن، تهجّد ازاله و سلب معنای هجود است، و در لفظ تهجد معنای سلب خوابیده است، متهجّد به کسی گفته می شود که خوابیده مثل هاجد، و متهجّد به کسی گفته می شود که هجود را رها کرده،یعنی کسی که خواب را رها کرده و بیدار می شود. 70 علامه شبّّر نیز فرمود: «دع الهجود للصلاة بالقرآن»71؛ خوابیدن را رهاکن برای اقامه نماز با قرآن.
12. وراء
راغب اصفهانی، مؤلفان معجم الفاظ القرآن، فیومی، شرتونی، ابوحیان ، زجاج، زبیدی و طبرسی تصریح کرده اند که وراء از اضداد است؛ که هم به معنای پشت سر و هم به معنای پیش رو آمده است. 72 طبرسی در مجمع البیان گفته است: وراء و خلف یکی است، و وراء نقیض قُدّام است، و به معنای قدّام نیز می آید؛ 73 ولی بیضاوی ذیل آیه 91 سوره بقره می گوید، وراء در اصل مصدری است، که به گونه ظرف به کار می رود؛ گاه به فاعل اضافه می شود که مراد از آن چیزی است که می پوشاند و گاه به مفعول اضافه می شود که منظور از آن، چیزی است که پوشانده می شود، از این رو گاه ساتر است وگاه مستور، و بدین سان از اضداد است. 74 یکی از موارد کاربرد قرآنی واژه «وراء» در آیه 79 سوره کهف است: «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصباً» راغب اصفهانی در المفردات، و فیومی در المصباح المنیر و ابوحیان در النهر الماد و طبرسی در جوامع گفته اند «وراء» در آیه شریفه به معنای قدّام (پیش روی) می باشد.75 شیخ طوسی آن را از قتاده مفسر تابعی نقل کرده، و فرموده این آیه نظیر «من ورائهم جهنّم» و «و من وراءهم برزخ» است،که می تواند به معنای قدّام نیز باشد ـ بنابر اتساع در لغت و ظرف ـ .76 فیض کاشانی این معنی را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است، ولی در مقابل شیخ طوسی از زجاج ادعا کرده که وراء به همان معنای معروف یعنی خلف می باشد. 77 پاره ای از مفسران هر دو را احتمال داده و هیچ وجهی را ترجیح نداده اند؛ از جمله ابوالسعود از عالمان حنفی و علامه شبّر از دانشمندان شیعی. 78 ابوالسعود، ذیل آیه «و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون»(مؤمنون/100) به طور قاطع «وراء» را به معنای اَمام و پیش رو دانسته است، ولی ذیل آیه 79 سوره بقره دو وجه احتمال داده، و ذیل آیه 17 و 18 سوره ابراهیم، اَمام را برگزیده است. 79
پی نوشت ها:
________________________________________
1. خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، بحث اشتراک لفظی. 2. ر.ک: الاعلام زرکلی، بیروت، دارالعلم للملایین، 7/95 و الذریعة و دیگر منابع کتابشناسی. 3. همان. 4. ابن انباری، الأضداد، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، 1986، کویت، 75 ـ 76. 5. خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة، 3/37. 6. ابن انباری، الأضداد، 75 ـ 76. 7. طبرسی، مجمع البیان، 4/519. 8. معجم الفاظ القرآن، تهران، ناصر خسرو، ماده قطع؛ ابن انباری، الأضداد، 75 ـ 76. 9. ابن منظور، لسان العرب، ماده حسب؛ راغب اصفهانی، المفردات، 232. 10. طبرسی، جوامع الجامع، ذیل آیه 71 مائده. 11. راغب اصفهانی، المفردات، تحقیق صفوان عدنان داوودی، 289. 12. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ذیل ماده خفی. 13 و 14. بنگرید به تفسیر آیه 32 سوره سبأ در تفاسیر یاد شده. 15. راغب اصفهانی، المفردات، 453. 16. طبرسی، مجمع البیان، 2/535. 17. فیومی، المصباح المنیر، 312؛ طبرسی، مجمع البیان، 2/535. 18. زمخشری، اساس البلاغة، ماده شری. 19. طبرسی، مجمع البیان، 1/142. 20. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 3/20. 21. طبرسی، محمد بن حسن، التبیان، 2/183. 22. ر.ک: تفاسیر یاد شده ذیل آیه 207 سوره بقره. 23. معجم الفاظ القرآن الکریم، ماده صرخ. 24. زمخشری، اساس البلاغة، ماده صرخ. 25. ابن منظور، لسان العرب، ماده صرخ. 26. طریحی، فخرالدین مجمع البحرین، ماده صرخ. 27. اندلس، ابی حیان، النهر الماد، ذیل آیه 43 سوره یس. 28. طبرسی، مجمع البیان، 8/665؛ همو، جوامع الجامع، ذیل آیه 43 سوره یس. 29. ر.ک: تفاسیر یاد شده، ذیل آیه 43 سوره یس. 30. سید شبّر، عبدالله، تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه 18 سوره قصص و آیه 37 سوره فاطر. 31. ر.ک : الأضداد، المصباح المنیر، النهایة، معجم مقاییس اللغة و تهذیب اللغة، ذیل ماده ظنّ. 32. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، 3/462. 33. راغب اصفهانی، المفردات، 539. 34. زمخشری، الکشاف، 1/273؛ بیضاوی، انوارالتنزیل، 1/24؛ انوار التنزیل، 1/411. 35. زرکشی، بدرالدین محمد، البرهان فی علوم القرآن، دارالمعرفة، بیروت، 4/138. 36. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، 7/335. 37،. ر.ک: تفسیر قرطبی، 10/335؛ مجمع البیان، 6/684. 38. زمخشری، الکشاف، 3/413. 39. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 8/59. 40. همان، 10/296؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 26/247. 41. تفسیر تبیان، 1/205؛ مجمع البیان، 1/218؛ الصافی، 1/262. 42. همان. 43. ر.ک: تفاسیر یادشده ذیل آیه 227 بقره، و کتب لغت ذیل ماده قرء. 44. ابن اثیر، النهایة، ذیل ماده قرء. 45. خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، بحث اشتراک لفظی. 46. آلوسی، محمود، روح ا لمعانی، 2/129. 47. طبرسی، مجمع البیان، 2/569. 48. ابن منظور، لسان العرب، ماده قرء. 49. طبرسی، مجمع البیان، 2/569. 50. ر.ک: تفسیر یادشده ذیل آیه 227 بقره. 51. صادقی تهرانی، محمد، 4/13. 52. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 3/110. 53. سیوری، فاضل مقداد، کنزالعرفان، ذیل آیه 227 بقره. 54. طبرسی، مجمع البیان، 9/335. 55. ابن منظور، لسان العرب، ماده قری؛ شرتونی، اقرب الموارد، ماده قری. 56. راغب اصفهانی، المفردات، 694. 57. زمخشری، کشاف، 4/467. 58. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان، اسلامیه، تهران، 11/22. 59. زمخشری، الکشاف، 4/467. 60. ابن منظور، لسان العرب، ماده قری. 61. طبرسی، مجمع البیان، 9/335. 62. زمخشری، الکشاف، 2/178؛ طبرسی، جوامع الجامع، 1/483. 63. فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ماده عزر، 2/125. 64. فیومی، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 634، ماده هجد. 65. راغب اصفهانی، المفردات، 832. 66. ابن اثیر، النهایة، ماده هجد. 67. طبرسی، جوامع الجامع، 2/341. 68. زمخشری، الکشاف، 2/686. 69. معجم الفاظ القرآن الکریم، ماده هجد. 70. همان. 71. شبّر، سید عبدالله، تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه 79 اسراء. 72. ر.ک: منابع یادشده ذیل ماده وری یا ذیل تفسیر آیه 79 سوره کهف. 73. طبرسی، مجمع البیان، 6/748. 74. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، 3/233. 75. منابع فوق، و راغب اصفهانی، المفردات، 866. 76. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، 7/80 و 394. 77. فیض کاشانی، الصافی، 3/255. 78. ابوالسعود، تفسیر ابی السعود، 5/237. 79. همان، 1/120 و 5/39.