آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

بخش نخست
فرهنگى که بر جامعه عرب عصر نزول حاکم بود فرهنگى به غایت منحط بود, بویژه زن که چنان زبون شمرده مى شد که در زندگى اجتماعى ارزشى براى وى, جز آن که بازیچه مرد باشد نمى دیدند. هیچ بهره اى از میراث و حق رأى نداشت و حسابى براى او بازنمى کردند. سپس اسلام آمد; دستان وى را گرفت و او را تا سرحد جایگاه انسانى والایش و همپایه مرد در عرصه بلند انسانیت بالا برد, و براى او در همه عرصه هاى زندگى ارزش قائل شد, و با این کار سخت با آداب عرب جاهلى درگیر شد. با این همه اینک گفته مى شود که اسلام در خوار شمردن شأن زن, از عادات و رسوم جاهلى تأثیر پذیرفته است. این نوشتار نگاهى است گذرا به جایگاه ارزشمند زن که در پرتو تلاشهاى اسلام بدان دست یافته است.
زن و منزلت او در قرآن
قرآن مى فرماید: (للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن) مردان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى است, و زنان را از آنچه به دست آورده اند بهره اى. (و لهنّ مثل الذى علیهنّ بالمعروف) بقره / 228 براى زنان است برابر آنچه بر ایشان است به نیکى. قرآن, آن گاه که از انسان ـ که در حقیقتِ آن زن و مردى در کار نیست ـ سخن مى گوید, تنها از ذات انسان سخن مى گوید که زن و مرد در آن یکسان هستند. و آن گاه که از مقام انسان و برترى او بر بسیارى از آفریده ها سخن مى گوید 1 و از امانتهایى که به انسان سپرده شده است 2 و از روح خدا که در او دمیده شده است 3 و آن گاه که خداوند خود را در آفرینش این انسان مبارک مى شمرد 4 در همه این موارد, از حقیقت بلند انسانى سخن مى گوید که زن و مرد بدون هیچ فرقى در آن مشترکند; آن گاه که مى گوید: (لیس للانسان إلاّ ما سعى) نجم / 39 ییا مى گوید: (إنّ أکرمکم عند الله أتقاکم) حجرات / 13 و در تعبیر هایى از این دست فرقى میان میان زن و مرد قائل نیست. (إنّى لا أضیع عمل عامل منکم من ذکر أوأنثى بعضکم من بعض) آل عمران / 195 همانا من عمل هیچ عمل کننده اى از شما را ضایع نمى سازدم, چه زن و چه مرد, بعضى از بعضى دیگرند. هیچ تفاوتى در ویژگیهاى ذاتى انسانى و در تلاش در رسیدن به مراتب کمال نیست. (إنّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدّقین و المتصدّقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیراً والذاکرات أعدّ الله لهم مغفرة و أجرا عظیما) احزاب / 35 همچنین آیه (یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و أنثى) (حجرات / 3) دلیلى قاطع بر هم سنگ بودن زن با مرد در اصل نژاد بشرى است که این اصل در گذر نسلهاى پى در پى محفوظ و پایدار خواهد بود. آرى ویژگیهاى نفسانى و عقلانى نیز هست که این دو جنس را در آفرینش ذاتى جدا ساخته و تفاوتهایى را در تقسیم وظایفى که هر یک در عرصه زندگى بر عهده دارد ایجاب کرده است; تقسیمى عادلانه و متناسب با امکانات و توانمندى هاى هر یک از دو جنس, و عدالتى فراگیر در عرصه تکلیف و اختیارات. اکنون نگاهى خواهیم داشت به این تفاوتها که از مقام حکمت حضرت حق در عرصه آفرینش و تدبیر سرچشمه گرفته است.
مردان, یک درجه برتر از زنان; (و للرجال علیهنّ درجة)
درنگى کوتاه در اینجا لازم است, قرآن مردان را یک درجه برزنان برترى داده است! آیا این به معناى کاستن از ارزش زن است,یا آن که مرد از کمالى برخوردار است که زن از آن بهره ندارد, یا آن که نه این است و نه آن, بلکه این به نظرهماهنگى با نهاد و طبیعتى است که مرد و زن را بر آن سرشته اند. داده هاى آفرینشى و ذاتى مرد با زن تفاوت دارد, چنان که طبیعت زنانه نازک و لطیف او با طبیعت سخت و زمخت مرد تفاوت دارد. امیر مؤمنان نیز فرمود: (المرأة ریحانة, لیست بقهرمانة); (زن گل است, او قهرمان نیست.) 5 نرمى طبع و لطافت خوى زن, او را در برخورد با رویدادها زود رنج مى سازد; بر خلاف مرد که بردبارتر و پایدارتر است. بنابراین زن در حقوق و بهره هاى انسانى هم سنگ مرد است, (و لهنّ مثل الذى علیهنّ بالمعروف) (بقره/228). این همسانى در اصل آفرینش است تا براى مرد همسرى از جنس خود او باشد و با همیارى یکدیگر زندگى زناشویى را اداره کنند. پس او نیز از حقوق مشترک همسان برخوردار است و این همان همانندى و برابرى است که عقل آن را مى پذیرد و باور دارد. اما سهمى که مرد در این مسیر مشترک بر دوش دارد سنگین تر و دشوارتر است, جدا از وظیفه سرپرستى و رسیدگى که بار او را در چرخه زندگى سنگین تر نیز مى کند. این همان چیزى است که تفاوت در حقوق زناشویى و یک درجه امتیاز براى مرد را موجب گشته است (و للرجال علیهنّ درجة). این تفاوت ذاتى و امکاناتى نقش مرد را در خانواده نقش قوّامیت قرار داده است: (الرجال قوّامون على النساء بمافضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم)نساء/34 خانواده نخستین بنیاد و نهاد زندگى بشرى است و نقطه آغازى است که در همه مراحل این مسیر تأثیر دارد و تا شکل گیرى و بالندگى عنصر انسان به عنوان برترین عنصر جهان وجود برپایه اسلام ادامه دارد. وقتى بنیادهایى کم اهمیت تر و کم ارزش تر مانند بنیادهاى مالى و صنعتى و تجارى و مانند آن, به طور معمول به کسانى که افزون بر استعدادهاى ذاتى مدیریت و سرپرستى, تخصص علمى و سابقه عملى در رشته مربوطه دارند سپرده مى شود, رعایت این مهم در بنیاد خانواده که به تولید و رشد ارزشمندترین عنصر وجود یعنى انسان مى پردازد سزاوارتر است. آنچه گفته شد, هم با برنامه و روش الهى سازگار است و هم با فطرت و استعدادهاى خداداد جسمانى و عقلانى جهت انجام وظایف مربوط به این دو ساحت, و هم با اصل عدالت در تقسیم وظایف دو رکن خانواده, و هم با رعایت عدالت در واگذارى تکالیف متناسب با فطرت و استعدادهاى جداگانه هر یک. آنچه نخست باید پذیرفت این است که مرد و زن هر دو آفریده خدا هستند و خداوند در حق هیچ آفریده اى ستم روا نمى دارد, او هر کسى را براى کارى ساخته و امکانات لازم براى حسن انجام آن کار به او بخشیده است بر این اساس کلى خداوند مردم را از مرد و زن آفریده, تا این بنیاد را بنا نهند. از جمله وظایف زن, باردارى و زایمان و شیردادن و نگهدارى از ثمره زندگى زناشویى را مقرر کرده است. اینها وظایف بزرگ و با اهمیتى هستند که هرگز اندک و آسان نیستند و جز با آمادگى بدنى و ادراکى ژرف در کیان وجودى زن قابل تحقق نیستند. اکنون شایسته است که فراهم آوردن نیازهاى ضرورى و وظیفه پشتیبانى نیز بر عهده نیم دیگر ـ مرد ـ باشد تا زن بتواند وظیفه دشوار خود را با فراغت خاطر به انجام رساند, و وظیفه نداشته باشد هم باردارى و زایمان و شیردهى و نگهدارى فرزند را برعهده گیرد و هم کارکند; بیدار خوابى شبانه و رنج روزانه را براى تأمین پشتیبانى خود و فرزندش با هم تحمل کند. بنابر این عادلانه است که به مرد ویژگى هایى مربوط به جسم و اعصاب و اندیشه و روان ببخشد که تکالیف خود را که آنها هم مهم هستند, به انجام رساند. این کار درست است (و خداى تو بر هیچ کس ستم روا نمى دارد). اینجاست که زن از جمله ویژگیها به عاطفه و مهربانى و دلسوزى و واکنش و پاسخگویى سریع در برابر خواسته هاى کودک مجهز شده بى آن که نیاز به آگاهى یا اندیشه پیشین داشته باشد. زیرا نیازهاى اساسى به طور کلى گاه مجالى براى درنگ و تأمل و ترجیح جانب عقل نمى گذارند. بلکه باید به گونه ناخواسته و قهرى برآورده شوند; و با انگیزه درونى و نه بیرونى.و نوعاً خوشایندتر و مطلوب تر آن است که با پاسخگویى سریع و آرامش بخشى همراه باشد هر چند با دشوارى و فداکارى انجام شود. (صنع الله الذى أتقن کلّ شىء); (کار خداست که هر چیزى را استوار ساخته است). سید قطب مى نویسد: (این ویژگیها سطحى نیستند, بلکه ریشه در بافت جسمى و سلسله اعصاب و اندیشه و روان زن دارند. به تعبیر دانشمندان بزرگ متخصص, این ویژگیها ریشه در هر سلول او دارند, زیرا در نخستین سلولى که جنین از شکافتن و تکثیر آن پدید آمده ریشه داشته است.)6 همچنین مرد از جمله ویژگیها به سرسختى و پایدارى و واکنش و پاسخگویى باحوصله و تأمل و درنگ و بهره ورى از اندیشه و آگاهى پیش از هر تصمیم و پاسخگویى مجهز شده, زیرا همه کارکردهاى او از آغاز حیات و مبارزه تنازع بقا یکسره نیازمند این ویژگیهاست7 مرد نیز همانند زن, این صفات ریشه در اعماق وجود او دارند. ویژگیهاى یادشده مرد را توانمندتر براى وظیفه سرپرستى ومناسب تر در این میدان قرار مى دهند ـ چنان که وظیفه نفقه که یکى از وظایف ویژه اوست, او را به نوبه خود سزاوارتر براى سرپرستى قرار مى دهد. این دو عنصرى هستند که متن قرآن یادآور شده و سرپرستى مرد بر زن را در جامعه اسلامى مقرر داشته است. و این به دلیل استعدادها و قابلیت هاى وجودى مرد از یک سو و تکالیف و وظایف ویژه او از سوى دیگر است. که در نتیجه مرتبه وى را یک درجه بالاتر نسبت به زن قرار داده است. سید قطب مى نویسد: (این موضوعات, مسائل فطرى هستند; خطیرتر از آن که گرایشهاى انسانها در آنها حکمفرما باشند. و خطیرتر از آن که بر عهده آنها گذاشته شود تا در آن به بیراهه بروند. هرگاه در دوران جاهلى کهن یا جاهلیت هاى نوپیدا این گونه امور را انسان خود به عهده گرفته و به دلخواه خود عمل کرده. حیات او و ویژگیهاى انسانى اش به سختى با تهدید روبرو شده است. شاید از دلائل فطرى حاکمیت این اصل در باره انسان ـ با آن که آن را باور ندارند و به رسمیت نمى شناسند ـ انحراف و تباهى و دگردیسى و فروپاشى است که زندگى بشرى با آن روبروست, و خطر نابودى و انقراض است که هرگاه با این اصل مخالفت شده بشریت را تهدید کرده و در نتیجه بنیاد سرپرستى خانواده متزلزل شده یا از مسیر اصلى و فطرى خود منحرف شده است. نیز شاید از جمله دلایل آن,تمایل فطرى خود زن به وجود این سرپرستى در خانواده است. تا آنجا که در همزیستى با مردى که به وظایف مهم سرپرستى نمى پردازد و به دلیل نداشتن مهارتهاى لازم این وظیفه را به او ـ همسرش ـ مى سپارد, احساس محرومیت و کمبود و اضطراب و ناخوشبختى مى کند. این واقعیتى است که حتى زنان غوطه ور در تاریکى انحرافات نیز باور دارند. همچنین شاید به همین دلیل, کودکانى که در خانواده هاى بى بهره از سرپرستى پدر به هر دلیل ـ مانند ضعف شخصیت پدر در برابر سیطره مادر, یا نداشتن پدر, یا تولد نامشروع ـ پرورش مى یابند کمتر تعادل دارند و بسیار اندک است که دچار پریشانى در روان و اعصاب یا اخلاق و رفتار نباشد. این همه از جمله دلایل حاکمیت اصل خانواده در ساختار بشرى هستند, هرچند بشر خود آن را نپذیرفته, به انکار و ردّ آن بپردازد.)8 در نتیجه آنچه گذشت در مى یابیم که یک پله برترى مرد بر زن, نظر به سرپرستى مرد بر خانواده دارد و این سرپرستى به ویژگیهاى وجودى مرد و وظایفى که عرف زندگى زناشویى بر عهده او مى گذارد باز مى گردد. اکنون دوباره آیه را مرور مى کنیم: (الرجال قوّامون على النساء بمافضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم)نساء/34 مردان بر زنان قوام هستند به دلیل آنچه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده است ـ به گونه تکوینى ـ و به دلیل آنچه از اموال خود انفاق مى کند ـ بر اساس وظایف خانوادگى ـ . شیخ محمد عبده مى نویسد: (اما این آیه (و للرجال علیهن درجة) یک چیز را بر مرد و چند چیز را بر زن واجب مى سازد; زیرا درجه در این آیه همان درجه ریاست و حفاظت بر مصالح خانواده است که با آیه (الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم) تفسیر و تبیین شده است, پس زندگى زناشویى نوعى زندگى اجتماعى است و مصالح آن جز با وجود یک رئیس مطاع تأمین نمى شود. و در این میان مرد به این ریاست سزاوارتر است, زیرا او آگاه تر نسبت به مصالح است و بر اجراى آن با نیرو و امکان مالى توانمندتر است. به همین دلیل در برابر پشتیبانى از زن و نفقه از او بازخواست مى شود.)9 علامه طباطبایى نیز واژه (معروف) را در آیه مبارکه, رفتارى دانسته که مردم بر اساس فطرت اصلى شان مى پسندند و با آن آشنا هستند. چنان که یک درجه برترى داشتن مرد بر زن نیز به دلیل استعدادهاى فطرى و نیروها و شایستگى ها و کارکردهاى زندگى اجتماعى در نظر آنان پسندیده و یادآشناست. علامه این مطلب را بر اساس اصولى استوار شرح داده است.10
برترى پسران بر دختران
برخى گفته اند در قرآن تعبیرات بسیارى است که اشاره به ارزش پسران و برترى آنان بر دختران دارد و این نشانگر تأثیرپذیرى قرآن از فضاى عرب جاهلى دارد که دختران را از ترس ننگ زنده به گور مى کردند: (و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوداً و هو کظیم. یتوارى من القوم من سوء ما بشّر به أیمسکه على هون أم یدسّه فى التراب ألا ساء مایحکمون) نحل/58ـ59 و آن گاه که یکى از ایشان را مژده تولد دخترى مى دادند چهره اش سیاه مى شد و به غایت خشمناک. از شرم این مژده از مردمان پنهان مى شد ـ و در اندیشه ـ که آیا او را با خوارى نگاه دارد یا درخاکش پنهان سازد. هان چه زشت است آنچه مى کنند. چنان که مى بینیم قرآن در این آیه آنان را بر این اندیشه جاهلى زشت مى شمارد و به جهت تفاوتى که میان پسران و دختران نهادند, به سخت ترین شکل سرزنش و توبیخ مى کند. ولى با این حال گاه در مواردى مى بینیم تا اندازه اى با ایشان سرسازش دارد; عرب مى پنداشت برخى از فرشتگان مؤنث اند و دختران خداى سبحان هستند. در این زمینه مى گوید: (فاستفتهم ألربّک البنات و لهم البنون. أم خلقنا الملائکة إناثاً و هم شاهدون. ألا إنّهم من إفکهم لیقولون. ولد الله و إنّهم لکاذبون. أصطفى البنات على البنین. مالکم کیف تحکمون.أفلاتذکرون) صافات/150 ـ 155 در آیات یادشده رسوایى را از دو جهت مى داند; یکى اینکه برخى از فرشتگان را مؤنث پنداشته اند. دیگر اینکه آنان را دختران خدا و از صلب او دانسته اند. در اینجا هم نوا با عرب که دختر را خوار مى شمردند مى پرسد: چگونه دختران را بر پسران برگزید: (ألکم الذکر وله الأنثى. تلک إذا قسمة ضیزى) آیا پسران از آن شماست و دختران از آن او, این تقسیمى ستمکارانه و ناعادلانه است. یا مى گوید: (أم اتخذ ممّا یخلق بنات و أصفیکم بالبنین. و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمان مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو کظیم. أو من ینشّؤا فى الحلیة و هو فى الخصام غیرمبین) زخرف/16ـ18 آیا از آفریده هاى خود دختران را بر مى گزیند و شما را به پسران اختصاص مى دهد. و هرگاه یکى از ایشان به آنچه خود براى خدا مثال زده مژده داده مى شود چهره اش سیاه گشته خشمناک مى شود. آیا آن کس که در زیور نشو ونما یافته و در جدال ناروشن بین است؟ دراین آیه تفاوت میان مرد و زن را برخاسته از سرشت آنها مى داند که زن با انگیزه فطرت زنانه اش به زیورها گرایش بیشترى دارد تا واقعیتها. و از سوى دیگر طبعى نازک دارد که در برابر رویدادها پایدار نیست و زود واکنش نشان مى دهد. او چنان که سرشته و پرورده است رویارویى سختیهاى زندگى را بر نمى تابد و گشودن مشکلات پیچیده را نمى تواند. ظرافت و ناتوانى را با هم جمع کرده, به عکس مرد که از سرسختى و نیروى اراده برخوردار است. از اینجاست که آیه در ادامه, پندار آنان را درباره فرشتگان که دختر هستند ناپسند شمرده مى گوید: (و جعلوا الملائکة الذین هم عباد الرحمن إناثاً أشهدوا خلقهم ستکتب شهادتهم و یسألون)زخرف/19 قرآن از فرشتگان با صفت مذکر یاد مى کند: (و إذ قال ربّک للملائکة إنى جاعل فى الأرض خلیفة… اسجدوا لآدم فسجدوا…)بقره/30ـ34 همه این ضمیرها ضمیر جمع مذکر است. و همچنین است در دیگر آیات قرآن11 و به همین دلیل با توبیخى گزنده مى گوید: (أفأصفاکم ربّکم بالبنین واتخذ من الملائکة إناثاً إنّکم لتقولون قولا عظیماً)اسراء/40 اگر چیزى از این همه استفاده شود تنها اندک شمردن ارزش مؤنث است که عادت عرب بر آن بود, اما آیا قرآن نیز با آنان در این همنوا شده است. در هیچ یک از این تعبیرات گزنده و سرزنشگر, نکوهشى یا خرده اى بر خود زن نیست ـ نه به تصریح و نه اشارت ـ بلکه همانا سرزنش بر عرب است که چنین نگرش نادرستى درباره فرشتگان داشتند که انسانهاى مؤنث دختران خدایند. (ایشان از سر دروغ پردازى شان مى گویند خدا فرزند آورده و فرزندان او دخترند)(صافات/150) و این چنین (فرشتگان را دختر نام مى نهند) که نشان از نابخردى و نهایت ناآگاهى شان از پس پرده غیب دارد. (این است دار و ندارشان از علم, و ایشان تنها گمانه مى زنند.) آنچه نابخردى اینان را مى نمایاند آن است که چیزى را به خدا نسبت مى دهند که براى خود نمى پسندند. جنس برتر را براى خود قرار داده اند و آن را که زشت است ـ در پندارشان ـ براى خدا گذاشته اند, که این نامگذارى و تقسیمى ناعادلانه است; حتى در تاریکیهاى پندار و خیال. پس آنچه در آیه نکوهش مى شود این تقسیم ناعادلانه در فرض آنان است که در آن هیچ تأیید و ارزشداورى براى این برترى خیالى یا اقرار به اینکه در واقع نیز چنین است وجود ندارد. این هرگز هم داستانى با ایشان نیست, بلکه فرافکنى آشکار بر پایه اصول جدل در گفتمان است. اما تعبیر از ملائکه با صیغه جمع مؤنث سالم (با الف و تاء) در آیه هاى (والنازعات غرقا. و الناشطات نشطاً. و السابحات سبحاً. فالسابقات سبقا. فالمدبّرات أمراً)(نازعات/1ـ5) و آیه هاى (والمرسلات عرفا… فالملقیات ذکراً)(مرسلات/1ـ5) و آیه (له معقّبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من أمرالله)(رعد/11) بنابر اینکه آیه هاى یادشده درباره ملائکه باشند که وظایف یادشده را بر عهده دارند, دلیل آن این است که یادشدگان, گروه هاى فرشتگان هستند, نه افرادى از فرشتگان. پس چنان که جماعت را به صورت (جماعات) جمع مى بندیم, گروه نازعه نیز جمع آن نازعات مى شود, و همچنین دیگر کلمات جمع درآیه هاى یادشده, مانند شخصیت که جمع آن شخصیات است, و چنان نیست که هر کلمه اى که با الف و تاء جمع بسته مى شود مؤنث باشد, بلکه هر اسم مفرد که بیش از سه حرف داشته باشد ـ در مصدر به صورت قیاسى و در دیگر کلمات به صورت سماعى ـ با الف و تاء جمع بسته مى شود; مانند تعریفات و امتیازات. و از کلمات سماعى مانند: سماوات و سرادقات و سجلاّت و…. به همین دلیل در ادامه ضمیر مذکر براى معقّبات آورده فرمود: (یحفظونه من أمرالله) که دلیل بر همین حقیقت است. البته در اینجا ابومسلم محمد بن بحراصفهانى ـ بنابر نقل فخررازى ـ سخنى دارد که در آن ترجیح مى دهد صفات یادشده درباره فرشتگان نباشند. 12
سهم مرد, دوبرابر زن; (للذکر مثل حظّ الأنثیین)
از جمله موضوعات بحث برانگیز درباره نگرش اسلام به زن, مسأله تنصیف ارث اوست که چه بسا جدال سختى در کنگره هاى بین المللى و جهانى مربوط به موضوع زن برانگیخته است. و از جمله مسائل مورد توافق نمایندگان کشورهاى اسلامى با معارضان این بود که اسلام در برابر نظامهاى گذشته و برخى از نظامهاى قبیله اى که زن را یکسره محروم از ارث مى دانسته اند براى زن حق ارث را به رسمیت شناخته, و سپس به همین اندازه توافق درباره ارث زن قانع شده اند و از مقدار ارث وى و نقطه نظرات تفصیلى اسلام دراین باره چشم پوشیده اند. اما اسلام به عنوان دین جاودانه و فرانگر و فراگیر الهى سخن آخر را گفته و جاى معامله بر سر این قانون روشن و قاطع و همیشگى نگذاشته است. و ما هرگونه توافقى را که اندکى عقب نشینى از معیارهاى اسلامى باشد سازشکارى و عقب نشینى در برابر تهاجمات دشمن نادان مى دانیم که نشان از ضعف و سستى شکننده خواهد داشت. در فضایى که اسلام براى زندگى اجتماعى در سطح خُرد ـ خانواده ـ یا کلان ترسیم مى کند وظایف مرد سنگین تر و مسئولیت او فراگیرتر است, و این به دلیل توانایى و نگرش گسترده تر اوست که در شرایط طبیعى سهم او را از میراث بیشتر مى سازد. خداى متعال نخست رسم هاى جاهلى را که زن را از میراث محروم مى کرد به یک سو افکند: (للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب ممّا ترک الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أو أکثر نصیباً مفروضاً)نساء/7 مردان را از آنچه پدر و مادر و خویشان برجا نهاده اند سهمى است, و زنان را از آنچه والدین و خویشان گذاشته اند ـ کم یا زیاد ـ سهمى است, سهمى تعیین شده. و بدین گونه عادتى جاهلى را در ضمیر فرزندان جزیرة العرب بلکه در مراکز بین المللى حاکم در بیشتر نقاط جهان متمدن آن روز حکمفرما بود ملغى مى کند. از ابن عباس روایت شده که وقتى این آیه فرود آمد بر جماعت جاهلى سنگین آمد. پس آهسته با یکدیگر مى گفتند در این باب سخن نگویید شاید پیامبر(ص) آن را فراموش کند, یا به پیشنهاد ما آن را تغییر دهد. آن گاه برخى از ایشان نزد پیامبر آمده گفتند: چگونه دختر را سهمى از ارث مى دهى حال آن که او بر اسب سوار نشده و جنگ نکرده است. خود ایشان نیز به زنان و به پسران خردسال نیز ارث نمى دادند, مگر به آن کسى که سوارى و نبرد را مى توانست.13 در مرحله بعد نوبت به تعیین سهم الارث براى زن مى رسد: (یوصیکم الله فى أولادکم للذکر مثل حظّ الأنثیین)نساء/11 خداوند شما را سفارش مى کند درباره فرزندان تان, پسر به اندازه دو دختر سهم دارد. اینک این خداوند است که توصیه مى کند و تقسیم مى کند, که همه مقررات و آیینها از سوى اوست و همگان ریزترین دستورات زندگى را از او فرا مى گیرند. و این دین است. اگر مردمى همه امور زندگى را از خدا فرانگیرند دیندار نخواهند بود. و اگر چیزى ازاین گونه امور کوچک یا بزرگ را از منبع دیگرى فراگیرند اسلام نیاورده اند, بلکه همان جاهلیتى است که اسلام آمده تا آن را از زندگى مردم ریشه کن کند. پس نمى توان گفت ما براى خود و فرزندان خود راهى بر مى گزینیم و ما به مصالح خویش آشناتریم, زیرا چنین سخنى ـ افزون بر اینکه نادرست است ـ وقاحت و سرکشى و برترى جویى در برابر خداوند است و پندارى است که جز از نادان وقیح سر نمى زند. بنابراین مسأله معامله بر سر یک جنس نیست, بلکه مسأله توزان و تعادل وظایف مرد و زن در عرصه خانواده و نظام اجتماعى اسلامى است, زیرا مرد آن گاه که همسرى برمى گزیند تکفّل او و فرزندانى که از او دارد به هر صورت بر او تکلیف مى شود, با آن که زن از این تکالیف معاف است… زن چه پیش از ازدواج و بعد از آن, خود عهده دار امور خود بوده باشد یا مرد دیگرى, نفقه شوهر و فرزندان در هر حال بر عهده اونیست. مرد, دست کم در نظام خانوادگى و نظام اجتماعى ترسیم شده از سوى اسلام دو برابر زن مسؤولیت و وظیفه دارد. اینجاست که عدالت در تعادل بین بهره و کارکرد با این توزیع حکیمانه برقرار است. و تا آن گاه که زندگى ما در سایه اسلام بر اساس این اندیشه متعالى ترسیم شده باشد تقسیم, بر اساس مرزبندى خداوندى است که او را به رسمیت مى شناسیم و رهبرى او را مى پذیریم. و هر چون و چرا در برابر این روش از سویى نابخردى و از سوى دیگر بى ادبى در برابر خداوند است. همچنین در نگرش ما ـ به عنوان مسلمان ـ متزلزل کردن ساختار اجتماع و خانواده و سرانجام زندگى را در پى دارد. همچنین وضعیت آزاردهنده اى که دیگر جوامع تجربه کرده و مى کنند بهترین شاهد بر اعتدال نظام یادشده و انسجام آن با فطرت انسان و کارکرد او در زندگى است.
تلاشهایى سست بنیاد
امروزه با تلاشهایى روبرو هستیم که در پى انحراف از روش فهم متن بر اساس شیوه استنباط از قرآن, سستى از سر و روى آنها مى بارد. از جمله اینکه: دستور قرآن درباره ارث زن با تعبیر توصیه است: (یوصیکم الله فى أولادکم للذکر مثل حظّ الأنثیین)(نساء/11) و توصیه یعنى ترغیب درکارى و نه الزام نسبت به آن. و چه بسا شرایط زمان آن روز, این نابرابرى را که در آن عصر بدان سفارش شده اقتضا مى کرده است. و این یعنى حکم یادشده حتمى و واجب و جاودانه و مطلق نخواهد بود. گفته اند: اما امروزه که شرایط تغییر کرده و اوضاع محیط و اجتماع دگرگون شده این نابرابرى زمینه اى ندارد و متناسب با وضعیت متفاوت امروز نیست. بویژه که دستورى واجب نبوده بلکه مطلوب بوده و اگر آن روز مناسب ترین گزینه بوده اما اکنون چنین نیست. دیگرى مى گوید, به فرض آن که واجب بوده اکنون مجالى براى تداوم ندارد, چرا که احکام شرع ـ آن دسته که متغیر هستند ـ در گرو شرایط و زمان خود و مصالحى هستند که دراین مورد ایجاب مى کرد و اکنون نمى کند. گوینده این سخن, احکام شرع را دو نوع مى داند; ثابت و متغیر. احکام (ثابت) آنها هستند که شارع به گونه گسترده و همیشگى مقرر کرده و بر پایه مصالح ثابت که هرگز و در هیچ شرایطى تغییر نمى پذیرند استوارند; مانند عبادات, اما درمعاملات و قوانین انتظامى که مصالح روزمره و تحول پذیر در صحنه زندگى در آنها رعایت شود این گونه نیست, بلکه این دسته احکام, اصول کلى آن ثابت و جزئیات و تفاصیل آن در گرو شرایط روز است که در صورت لزوم با رعایت تحفظ بر آن اصول کلى مى توان در آن دست برد. باید گفت: پندار نخست به صراحت با نص قرآن ناسازگار است; زیرا آیه هاى ارث در آغاز با تعبیر (ایصاء) (سفارش) آمده اما با تعبیراتى پایان مى یابد که آنچه را که سفارش شده واجب تخلف ناپذیر مى سازد: (وصیة من الله و الله علیم حکیم. تلک حدود الله و من یطع الله و رسوله یدخله جنات… و ذلک الفوز العظیم… و من یعص الله و رسوله و یتعدّ حدوده یدخله ناراً خالداً فیها و له عذاب مهین) نساء/11ـ14 این سفارشى است از سوى خداوند و خداوند دانا و با حکمت است. این حدود الهى است و هر که خدا و پیامبرش را فرمان برد او را در بهشتهایى داخل مى کند که… و این است رستگارى بزرگ. و هر که خدا و پیامبرش را نافرمانى کند و از حدود او درگذرد او را در آتشى برد که در آن جاودانه است و عذابى خوار کننده خواهد داشت. بنابراین, این وصیت خداوند, جاى تخلف در آن نیست, زیرا حدود الهى را مشخص مى سازد که هر که از آن درگذرد (او را در آتش خواهد انداخت و عذابى خوارکننده خواهد داشت) که همان سقوط ازمرحله کرامت انسانى تا حد خوارى رسوا کننده است. آیا پس از چنین تأکیدى که در ماده قانون ارث آمده, هیچ اندیشمندى یاراى به بازى گرفتن نص قرآن را دارد, چرا مگر هوش و حواس خود را از دست داده باشد. آنچه این پندار ناروا را رسواتر مى کند این است که واژه (ایصاء) با همه مشتقاتش در قرآن به معناى الزام آمده است.14 ابن منظور مى نویسد: (سخن خداوند: (یوصیکم الله فى أولادکم) یعنى واجب مى کند بر شما, زیرا وصیت خداوند تنها واجب مى تواند باشد. و دلیل آن این آیه است: (قل تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم أن لاتشرکوا به شیئاً و بالوالدین إحساناً و لاتقتلوا أولادکم من إملاق نحن نرزقکم و إیّاهم و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لاتقتلوا النفس التى حرّم الله إلاّ بالحق ذلکم وصّاکم به)(انعام/151) و روشن است که دستوراتى که در این آیه ها آمده واجبات حتمى هستند.)15 و اما پندار اخیر نیز اساسى نخواهد داشت, با توجه به این واقعیت که اصل در تشریع, جاودانگى و فراگیرى است که از عموم خطاب و اطلاق آن نسبت به نسلها و وضعیتها و دورانها فهمیده مى شود و این قاعده اى کلى در علم اصول است. و این روایت که (حلال محمد حلال الى یوم القیامة, و حرامه حرام الى یوم القیامة) اشاره به همین حقیقت دارد. چرا مگر آن که در موردى با دلیلى خاص ثابت شود که حکمى که پیامبر(ص) صادر کرده به جهت مصلحتى بوده که در آن زمان سیاست اداره امور و کشوردارى آن را ایجاب مى کرده, که در آن صورت, آن حکم, ویژه همان شرایط خواهد بود و عمومیت نخواهد داشت. ولى این نیازمند دلیل قطعى است. افزون بر اینکه تنها در احکامى که بر اساس سیاست نبوى صادر شده ممکن است, نه در واجباتى که در قرآن بدانها تصریح شده, چرا که آنچه در قرآن از واجبات و احکام آمده به اجماع امت و اتفاق سخن همه عالمان تا ابد ثابت و ماندگار است. بنابراین هر که در درون خود باور دارد که قرآن سخنى آسمانى است که از سوى خداوند فرود آمده و آنچه از احکام و واجبات در آن است از سوى خداى تعالى براى همه بشر در طول تاریخ فرض شده, جاى حدیث نفس به دلخواه ندارد, بلى اگر کسى این باور را ندارد و اینها را احکامى برخاسته از اندیشه بشرى و زمینى پیامبر(ص) مى داند که به صلاحدید آن روز آنها را ساخته و پرداخته است ـ پناه بر خدا ـ گرچه به ظاهر به خداوند نسبت داده ـ چنان که این بیخردان مى گویند ـ پس هر چه مى خواهند از این یاوه هاى بى پایان بگویند که ما را با ایشان سخنى نیست و (ایشان را در طغیان شان سرگردان و حیران وا مى نهیم.)
زن در میدان شهادت
خداوند مى فرماید: (واستشهدوا شهیدین من رجالکم فإن لم یکونا رجلین فرجل و امرأتان ممّن ترضون من الشهداء أن تضلّ إحداهما فتذکّر إحداهما الأخرى) بقره/282 و دو شاهد مرد بگیرید, و اگر دو مرد نبود یک مرد و دو زن از کسانى که مورد رضایت و اطمینان است برگزینید تا اگر یکى فراموش کرد دیگرى به یادش آورد. گواهى یک مرد با گواهى دو زن معادل دانسته شده است, علت آن چیست؟ آنچه در آیه به عنوان علت ذکر شده این است که یکى از آن دو چه بسا در آن وظیفه که بر دوش دارد هنگام اداى شهادت راه را گم کند, پس آن دیگرى آنچه از یاد برده به او یادآور شود. پس شهادت دو زن با یادآورى یکى نسبت به دیگرى به منزله شهادت یک مرد است. و این به دلیل آن است که زن در آنچه به خود او مربوط مى شود و براى او به عنوان یک زن اهمیت چندانى ندارد بیشتر در معرض فراموش کردن است. چه بسا جزئیات و ویژگیهاى واقعه اى را که شاهد بوده بویژه اگر فاصله افتاده باشد نتوانسته باشد ثبت و ضبط کند. پس هر یک از دو زن شاهد, نسبت به دیگرى نقش یادآورى را ایفا مى کند, و بدین گونه با تلفیق دو شهادت با یکدیگر و همکارى و تعامل دو حافظه یک شهادت کامل خواهیم داشت, و این چیزى است که در گواهى مردان پذیرفته نیست; گواهى آنان اگر ویژگیهاى متفاوت داشته باشد ـ حتى در جزئیات ـ پذیرفته نیست و به همین دلیل مى توان براى حصول اطمینان جداگانه از آنان شهادت خواست. شیخ محمدعبده مى نویسد: (خداى تعالى شهادت دو زن را یک شهادت به حساب آورده, پس اگر یکى چیزى را فرو گذار کند; چنان که فراموش کند یا خطا کند دیگرى یادآور مى شود و شهادت او بدین گونه کامل مى شود, و قاضى مى تواند بلکه باید شاهد دیگر را احضار کند و شهادت هر یک را جزئى از شهادت به حساب آورد, واین واجب است گر چه قضات در اثربى اطلاعى آن را اجرا نمى کند. اما قاضى با مردان نمى تواند چنین معامله کند, بلکه باید آنها را از یکدیگر جدا کند, و اگر یکى از دو شاهد کوتاهى کند یا فراموش کرده باشد دیگرى نمى تواند به او یادآورى کند, همچنین اگر نکته اى از جزئیات را که در روشن شدن حقیقت دخالت دارد فروگذار کند شهادت او به تنهایى کافى و قابل اعتنا نیست و شهادت آن دیگرى نیز حتى اگر آن نکته جزئى را بیان کرده باشد کافى نیست.)16 درباره علت این ناهمگونى گفته اند, اهتمام به امور مالى و دادوستدها از شؤون زن نیست, و به همین دلیل حافظه او دراین گونه مسائل ضعیف است. اما در امور خانه که با آن سروکار دارد خوش حافظه تر از مرد است. و این طبیعت بشر است ـ چه زن و چه مرد ـ که حافظه شان درباره مسائلى که براى ایشان اهمیت دارد و با آن زیاد سروکار دارند قوى باشد. این منافات ندارد با اینکه زنان غیرمسلمان امروزه با فعالیتهاى اقتصادى سروکار داشته باشند, زیرا درصد آنان اندک است. و احکام همگانى دائرمدار وضعیت معمول و روال طبیعى است. آرى زن بیشترین اهتمام را نسبت به آنچه به خود او و شؤون زنانگى و جلوه هاى زندگى باز مى گردد دارد, ولى نسبت به دیگر مسائل آن اهتمام ندارد. و در نتیجه کارایى حافظه و دیگر قواى عقلانى و جسمانى اش ـ در این زمینه رشد و توانمندى مى یابد و به همین نسبت در زمینه هاى دیگر رو به سستى و کاستى مى نهد.17 این بررسى ژرف نگرانه وضعیت روانى زن است که در آیه دیگرى این گونه آمده: (أو من ینشّؤا فى الحلیة و هو فى الخصام غیرمبین) (زخرف/18) واین از دقیق ترین تعبیرات روان شناسانه درباره زن است که او کمال خویش را در جمال خود مى بیند و جمال خویش را در جلوه زیورآلات مى بیند, و در طلا و نقره و سنگهاى گران قیمت. و به همین رو در ورطه هاى زندگى و برخوردها حیران مى ماند و مجال بر او تنگ مى شود به گونه اى که نمى تواند آنچه در درون احساس مى کند منتقل کند یا در گفتن آن دچار لکنت و اضطراب مى شود. اینجاست که دین راه را براى او باز کرده و در مسائل ویژه امور زنان مانند ـ تولد و باردارى و حیض و مانند آن ـ که به مردان ارتباطى نمى یابد به شهادت زنان بسنده کرده است. سید قطب در تفسیر آیه این گونه مى نویسد: (مردان را براى شهادت فرا خوانده زیرا آنها به طور معمول در یک جامعه اسلامى متعادل, با کارها سروکار دارند; جامعه اى که در آن زن نیاز ندارد تا براى زیستن کار کند و جنبه مادرانه و زنانه خود و وظیفه مهم خود را یعنى پاسدارى از گرانبهاترین لایه هاى انسانى که همانا تربیت فرزندان نسل آینده است, در برابر چند لقمه یا اندک کارمزد به هدر دهد; چنان که در جامعه واژگونه و منحرف امروز که در آن زندگى مى کنیم از آن ناگزیر است. اما چرا دو زن; صریح آیه جایى براى حدس و گمان نمى گذارد, متن قانونگذار, روشن و دقیق و مستند است: (اگر یکى از ایشان اشتباه کند دیگرى او را یادآور شود.) اشتباه (ضلال) یادشده در آیه دلایل گوناگونى مى تواند داشته باشد; گاه برخاسته از کم اطلاعى زن از موضوع مورد تعامل است که در نتیجه از ظرائف و جوانب آن, آن گونه که در صورت لزوم بخواهد گواهى دقیق دهد آگاهى ندارد. پس دیگرى در به خاطر آوردن جوانب موضوع با او همیارى مى کند. گاه اشتباه از طبیعت منفعلانه زن نشأت مى گیرد; زیرا او به اقتضاى رسالت مادرى اش سرعت در پاسخگویى و واکنش را در حد بالا در برابر خواسته ها و نیازهاى کودک دارد به گونه اى سریع و زنده و بدون تأمل و اندیشیدن… و این طبیعت درباره او تجزیه نمى پذیرد; او یک شخصیت دارد و این طبیعت یک زن معمولى است. حال آن که شهادت درباره تعامل ها نیازمند پیراستگى از انفعال و درنگ درباره رویدادهاست بدون آن که تأثیر و القائات است و بودن دو زن این تضمین را خواهد داشت که اگر یکى ـ در اثر واکنش سریع بلغزد دیگرى او را یادآور شود و در نتیجه او به اصل موضوع بازگردد.)18 راز در این همه مشکل به یادسپارى زن است که به طبیعت زنانه اش باز مى گردد. شیخ طبرسى مى گوید: زیرا فراموشى در زنان بیشتر است تا مردان, البته در این گونه امور که به شؤون خانواده و تربیت کودکان ارتباط نمى یابد.19
نکته اى ادبى در آیه
پرسشى در اینجا مطرح است که تکرار کلمه (احداهما) به چه منظور است, آیا کفایت نمى کرد گفته شود (أن تضلّ إحداهما فتذکّرها الأخرى)؟ باید گفت با توجه به محتواى آیه این تعبیر رسا نبوده است, زیرا این گونه تعبیر کردن معناى آن چنین خواهد شد: اگر یکى از آن دو زن شاهد, چیزى از آنچه در خاطر داشت فراموش کرد آن دیگرى بدو یادآور مى شود, حال آن که منظور آیه این نیست, بلکه مراد این است که آنها هر دو در معرض اشتباه و فراموشى هستند, پس هر یک متمّم و مکمّل نقص شهادت دیگرى است. و با این تعامل و همکارى در گواهى و تکمیل شهادت هر یک با شهادت دیگرى یک شهادت کامل به دست مى آید, در برابر شهادت مرد که به تنهایى کامل است, و از این رو لازم بوده که کلمه (احداهما) تکرار شود, تا این معنى رسانده شود.20 طبرسى دلیل دیگرى از وزیر ادیب, حسین بن على مغربى نقل مى کند که معناى آیه چنین است: که اگر یکى از دو شهادت که از یکى از آن دو صادر شده به بیراهه رفت, آن دیگرى او را بدان یادآور شود. پس (احدیهما)ى اولى نفى یکى از دو شهادت و (احدیهما)ى دوم; یعنى یکى از آن دو زن. بنابراین آیه این گونه معنى مى شود: مبادا یکى از دو شهادت گم شود; یعنى با فراموشى از بین برود, پس یکى از آن دو زن, دیگرى را یادآور شود. و بدین گونه تکرار در لفظ نشده است. شیخ طبرسى مؤیدى براى این وجه آورده که فراموش کردن گواهى, ضلال نامیده نمى شود و به آن که شهادت را فراموش کرده ضالّ گفته نمى شود, زیرا ضلال به معناى گم شدن است و زن که گم نمى شود, بلکه درباره گواهى گفته مى شود: ضلّت; و آن هنگامى است که گم شده باشد, چنان که در آیه اى فرموده است: (قالوا ضلّوا عنّا) (اعراف/37) یعنى از نزد ما گم شدند.21 و مانند آن است (لایضلّ ربى و لاینسى) (طه/52); یعنى خداى من نه گم مى کند و نه فراموش مى کند.22 ولى زمخشرى آیه را طبق ظاهر آن تفسیر کرده و گفته است: (أن تضلّ احداهما) یعنى یکى از آن دو براى گواهى دادن راه را نیابد, بدین گونه که آن را فراموش کند, مانند آن که مى گفتید: (راه را گم کرد) یعنى بدان راه نبرد.23 پس ضلال در اینجا به معناى راه نبردن است. و اما اینکه فرمود: (ضلّوا عنّا) یعنى از نزد ما رفتند و ما ایشان را از دست دادیم; پس نمى توانند عذاب را از ما باز دارند و پرستش هامان تباه شده است.24 و اما این آیه که (لایضلّ ربّى) یعنى خداى من چیزى را از دست نمى دهد و چیزى از او غایب نمى شود.25 راغب اصفهانى نیز (ضلال) را در آیه مورد بحث به معناى نسیان تفسیر کرده است.
زن در میدان قضاوت
قضاوت به عنوان یک منصب رسمى براى حل مخاصمات در نظام قضایى اسلام, که بسیار خطیر و مسؤولیتى بزرگ است شایسته تصدى زن ـ که شخصیتى با انگیزش و واکنش سریع دارد ـ نیست, همانند دیگر مسؤولیت هاى خطیر مربوط به ولایت عامه ولى امر مسلمین. فقها همگى دراین سخن اتفاق دارند که قضاوت از شؤون ولایت کبراى امام المسلمین است,26 و هر مسؤولیتى که از جمله این شؤون باشد در قانون اسلام قابل واگذارى به زن نیست واو نمى تواند بارگران آن را بر دوش کشد. پیامبر(ص) کار قومى که حکمرانى شان را به زنى سپرده بودند (منظور ایشان فارسیان بودند)27 ناپسند شمرد و ایشان را به نارستگارى بیم داده فرمود: (لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة.)28 همچنین پیامبر(ص) سفارشهایى به على(ع) کرد از جمله درباره زنان فرمود: (مسؤول کار قضاوت نمى شود.) 29 در روایتى از امام باقر علیه السلام است: (زن مسؤول قضاوت و فرمانروایى نمى شود.)30 دلیل عمده در این زمینه اجماع فقها بوده که هیچ کس در آن مخالفت نکرده است. براى این حکم به این آیه قرآن استناد کرده اند که وضعیت زنان را به نازپروردگى و نازک خاطرى و نداشتن صلابت متناسب با منصب داورى توصیف کرده است: (أو من ینشّؤا فى الحلیة و هو فى الخصام غیرمبین)(زخرف/18) او به دلیل نرم طبعى و نازک اندیشى زود از خود واکنش نشان مى دهد و به مهربانى و دلسوزى بیشتر مى گراید تا دوراندیشى و درست اندیشى. وبه همین دلیل امیرمؤمنان در نامه خود به فرزندانش امام حسن علیهما السلام فرمود: (ولاتمّلک المرأة من أمرها ماجاوز نفسها, فإنّ المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة.)31 زن را در قلمرو فراتر از شؤون خودش زمامدار امورش مگردان. همانا زن گل است و نه قهرمان. این سخن امام علیه السلام اشاره به همان لطافت طبع زن دارد که به دلیل آن نمى تواند در مقام حل و فصل خصومتها سخت و استوار باشد. این بحث جوانب دیگرى دارد که در بررسى هاى فقهى به شکل گسترده یادآور شده ایم.
تنبیه بدنى زن; (واضربوهنّ)
خداى تعالى فرمود: (واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ فإن أطعنکم فلاتبغوا علیهنّ سبیلاً)نساء/34 گفته اند که دراین آیه نیز تحقیر زن دیده مى شود, به گونه اى متناسب با عهد جاهلى که زن جایگاهى خرد و پست داشته است. ولى با اندک تأمل در کتب تفسیر و سیره و سخنان فقها در این باره روشن مى شود که چنین نیست; زن در دوران جاهلیت در سطحى بسیار پایین قرار داشت و اسلام, آمد که دست او را گرفته تا بالاترین مراحل والاى انسانى شایسته اش بالا برد. اما آیا این دگرگونى اساسى به گونه ناگهانى و بدون چاره اندیشى و مقدمه چینى ممکن بود یا نیاز به زمان و سیر تدریجى داشت, تا این خشونت پررنگ را به ملایمت و مهربانى نرم بدل سازد; کارى که پیمودن مسیر دشوار آن, اندکى همراهى با قوم را ایجاب مى کرد تا آگاه سازى آنها ممکن شود یا زمینه هاى آگاهى در آنها ایجاد شود و بتوانند به فطرتهاى اصل انسانى خویش بازگشت کنند. این چنین اسلام در آغاز کار, نسبت به برخى از رسوم ایشان ـ که سخت بر آنها حکمفرما بود ـ با ایشان همنوا شد, و در مسیر این همراهى و همنوایى, دمیدن ساز ملایمت و خشونت گریزى را در خاطر ایشان آغاز کرد. تا دلهاشان رام گردد و راه درست را دریابند. تا خود, اندک اندک زشتکارى هایى که پیش از آن به دنبال خود مى کشیدشان دست بدارند. این سیاست و تدبیر را اسلام درباره بسیارى دیگر از رسوم جاهلى که تنها بر عرب نیز حکم فرما نبود در پیش گرفت که ریشه کن کردن آنها نیازمند فرصت و زمانى کوتاه مدت یا دراز مدت و چاره اندیشى هاى اساسى براى این منظور بود. در این مقوله مى توان مسأله برده دارى را به عنوان نمونه ذکر کرد که در آغاز با آن همراه شد, زیرا بر جهان آن روز حکم فرما بود و برده کالاى تجارى با اهمیتى به حساب مى آمد که رویارویى با آن بدون تمهید مقدمات لازم ممکن نبود, اما اسلام در برابر آن ایستاد, ولى نه به گونه علنى و صریح, بلکه با خاستگاه هاى فراقومى آن مبارزه کرد و راه هاى مشروعیت آن را بست, به جز راه قدرت یافتن بر محاربان در میدان جنگ را ـ که تنها شرکت کنندگان در نبرد بر ضد اسلام را شامل مى شد ـ نه دیگران و نه زنان و کودکان و سالخوردگان را, و به گونه قاطع هر گونه امکان برده گیرى را منسوخ کرد. آن گاه افزون بر این راه را براى آزادسازى برده هاى موجود به شکلهاى گوناگون بازگذاشت که درجاى خود به تفصیل آمده است. اتخاذ چنین روش و تدبیرى براى ریشه کن کردن عادتهاى حکمفرماى جاهلى را ما در اصطلاح, نسخ تمهیدى زمان بندى شده نامیده ایم. نسخى که زمینه هاى آن در صدر اسلام و در عهد پیامبر فراهم شده است. مسأله قوامیت مرد بر زن نیز در محدوده عام که شامل زدن شدید دردآور زن شود از جمله همین مسائل است. بنابر این اگر چه در قرآن آمده ولى از سوى آورنده شریعت به گونه اى تفسیر شده که تعدیل آن را در آن زمان و ریشه کن ساختن آن را در درازمدت موجب شود. اولاً, زدن در آیه به گونه غیر مبرّح تفسیر شده; یعنى زدنى که سخت دردآور نباشد که در واقع زدن نیست, بلکه دست کشیدنى است با ظرافت ویژه. و از همین رو مقید شده که با تازیانه و چوب و وسیله دیگر نباشد, مگر چوب نازک سواک که انسان با آن مسواک مى زند. این در واقع دلالت آیه را خنثى مى کند و حق تنبیه بدنى و آزار رسانى زن از سوى مرد را یکسره نفى مى کند. ابن جریر از عکرمه نقل کرده ـ ذیل آیه ـ که پیامبر(ص) فرمود: (اگر شما را در انجام کار نیک نافرمانى کردند بزنیدشان; ولى زدن غیرمبرّح) و همین روایت را به نقل از حجاج نیز آورده با این افزونى که غیرمبرّح را به غیرمؤثر تفسیر کرده, یعنى زدنى که تأثیرى در تغییر رنگ پوست بدن حتى به اندازه سرخ شدن نداشته باشد. عطا مى گوید به ابن عباس گفتم: زدن غیرمبرّح چگونه است, گفت با چوب مسواک و مانند آن.32 قتاده مى گوید زدن غیرمبرّح آن است که شین آور و معیوب کننده نباشد. به همین دلیل شیخ ابوجعفر طوسى مى گوید: اما زدن, بى هیچ خلافى در آن باید زدن غیرمبرّح باشد.33 امام باقرعلیه السلام فرمود: (با چوب مسواک باید باشد.)34 قاضى ابن براج طرابلسى(م481) مى نویسد: (اما زدن ـ در آیه ـ زدن به منظور تأدیب است, چنان که کودکان را برکار خطا مى زنند, نباید زدن مبرّح یا مزمن یا مُدمى باشد و باید برجاهاى مختلف بدن تقسیم شود و از صورت پرهیز شود و علاوه بر این با چوب مسواک باشد و برخى ـ از فقهاى عامه ـ گفته اند با دستمال پیچیده شده یا دِرّه باشد و نه با چوب یا تازیانه.)35 (مبرّح) به معناى سخت و دردآور است و (مزمن) یعنى معیوب کننده و ناقص کننده و (مُدمى) یعنى آنچه باعث پیدا شدن خون در سطح پوست شود, حتى به صورت خراشیده شدن. (دِرّه) نیز نوعى تازیانه پارچه اى است که دردآور نبوده و مانند دستمال پیچیده شده است. در جاى دیگر مى گوید: (اگر زن بر مرد نشوز کرد جایز است از او در بستر و در سخن گفتن دورى کند و او را بزند, نه بدان اندازه و نه زدن دردآور, و از زدن بر صورتش بپرهیزد و سخن گفتن با او را بیش از سه روز ترک نکند.)36 در فقه الرضا(ع) آمده است: (زدن بامسواک و مانند آن به ملایمت و آرامى.) 37 در جامع الاخبار صدوق از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: (در شگفتم از کسى که همسر خود را مى زند حال آن که خود به زدن شایسته تر است. زنان خود را با چوب نزنید که قصاص دارد, ولى با گرسنگى و برهنگى بزنید تا در دنیا و آخرت آسوده باشید.) و در حدیث دیگرى فرمود: (سفارش مرا درباره زنان خود پاس بدارید تا از سختى حسابرسى رهایى یابید, و هرکه سفارش مرا پاس ندارد, چه سخت است وضع او در پیشگاه خداوند.)38 این حدیث صراحت دارد که منظور از زدن در آیه تأدیب است, ولى نه با عصا و تازیانه -چنان که با چهارپایان رفتار مى شود- بلکه با ایجاد محدودیت در خوراک و پوشاک و مانند اینها, و این با روش تعدیل در زندگى سازگارتر است. ثانیاً, سفارشهاى اکید نسبت به زن و پاسداشت حرمت او و جانبدارى از او با بذل توجه و مهربانى و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتى سختگیرى درباره اشتباهات و کوتاهى هاى او. در نامه امیرمؤمنان (ع) به فرزندش امام حسن (ع) آمده است: (فإنّ المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة, و لاتعد بکرامتها نفسها…)39 پس همانا زن گل است و نه قهرمان, و کرامت او را از خود او مگذران. ییعنى او را گرامى بدار و از واسطه کردن دیگرى نزد تو ناگزیرش مساز, باید حرمت خود او نزد تو شفاعتش کند و نه دیگرى. کلینى نیز چنین روایت کرده است: (چشم او را با پوشش خود بپوش, و او را در کنف حجاب خود بگیر, و با او چنان مکن که خیال شفاعت از دیگران نزد تو را داشته باشد.)40 نیز کلینى از امام صادق(ع) نقل مى کند که از جمله حقوق زن بر شوهر فرمود: (اگر نادانى کرد بر او ببخشد) و فرمود: زنى نزد امام باقر (ع) بود که ایشان را مى آزرد و حضرت بر اومى بخشید).41 و در وصیت امام على(ع) به فرزندش, محمد حنفیه مانند وصیّت به امام حسین (ع) آمده است با این افزونى: (با او در هر حال مدارا کن و خوش رفتار باش, تا عیش تو صاف گردد.) 42 ثالثاً, از زدن زنان چنان به سختى نهى و منع شده است که تخلف کننده را از دایره نیکان امت بیرون شمرده جزء شرار الناس مى شمارد. چنان که در حدیث آمده که زنان بسیارى از همسران اصحاب پیامبر(ص) گرد خانه هاى خانواده پیامبر به شکایت از همسرانشان که زدن آنان را مجاز مى دانستند آمدند, پیامبر فرمود, اینان نیکان شما نیستند.43 ابن سعد و بیهقى از امّ کلثوم دختر ابى بکر نقل کرده اند که مردان از زدن همسران نهى شده بودند, پس از آنان به پیامبر (ص) شکایت بردند, پیامبر زدن ایشان را اجازه داد, ولى افزود که (نیکان شما هرگز نخواهند زد).44 و در روایت ابن ماجه آمده است, پیامبر(ص) روزى صبح کرد و فرمود: (هفتاد زن گرد خاندان پیامبر جمع شده اند که همگى شکایت از شوهر خود دارند, پس ـ بدانید که ـ ایشان را نیکان خود نمى یابید.)45 عبد الرزاق از عایشه از پیامبر (ص) نقل کرده که فرمود: (آیا شرم نمى کند از شما آن که همسر خود را مى زند آن گونه که برده را مى زنند, در اول روز او را مى زند و در پایان روز با او همخوابه مى شود.)46 عایشه گفت: (هیچ گاه پیامبر (ص) خدمتکارى یا زنى را حتى با دست نزد.)47 از هیچ یک از امامان معصوم علیهم السلام یا صحابه اخیار یا تابعان نیک رفتار نقل نشده که با همسران خود تندى کنند, چه رسد به زدن و سیلى نواختن, بلکه روش آنان, گذشت و بخشش بود; چنان که امام صادق(ع) از پدرش امام باقر(ع) نقل فرموده است. امام صادق (ع) نیز یونس بن عمار را به احسان به همسرش سفارش فرمود. او پرسید احسان چیست ؟ فرمود: (خطایش را ببخش).48 و در حدیث آمده (ضعف ایشان را با سکوت درمان کنید.) 49, و در نقل دیگرى: بپوشانید. نیز مى گوید پیامبر (ص) فرمود: (جبرئیل چنان درباره زن مرا توصیه کرد که گمان کردم جز به دلیل گناهى آشکار نمى توان او را طلاق داد.50 صدوق با سند خود از امام صادق(ع) نقل مى کند که فرمود: (خداى رحمت کند بنده اى را که میانه خود و همسرش را نیکو کند. زیرا خداى عزوجل ناصیه اش را در اختیار شوهر قرار داده و او را قیّم بر او دانسته است.)51 که منظور از احسان در حدیث پیشین گذشت. و ناصیه موى جلو پیشانى است که در اینجا کنایه از عنان اختیار است. قاضى ابن برّاج قوامیت را در اینجا بر پاداشتن حقوق واجب زن بر مرد تفسیر کرده و گفته است: (الرجال قوّامون على النساء) (نساء/ 34); یعنى مردان پاداران حقوقى هستند که زنان بر ایشان دارند. و معناى آیه (و عاشرو هنّ بالمعروف) نیز همین است که با آیه دیگر تأکید شده: (ولهنّ مثل الذى علیهنّ بالمعروف) بقره/ 228 ابن برّاج مى گوید: (یعنى هریک از آن دو بر دیگرى به همان اندازه حق دارد که دیگرى بر او دارد. و هر دو حق بر هر دو واجب است.)52 همچنین پیامبر(ص) کسى را که حقوق همسر خود را ضایع کند و جانب او را رعایت نکند نفرین کرده, فرمود: (ملعون ملعون من ضیّع من یعول.) 53 و در حدیث دیگرى فرمود: (همین گناه بس که مردى عیال خود را تباه سازد.) 54 و نیز فرمود: (بهترین شما کسى است که براى خانواده اش بهترین باشد و من بهترین هستم از میان شما براى خانواده ام.) 55 همچنین روایت زیر را ترمذى آورده و صحیحه دانسته و نسائى و ابن ماجه از عمروبن احوص نقل کرده اند که در حجةالوداع همراه پیامبر بود, پس آن حضرت ایستاد و خطبه خواند و از جمله فرمود: (درباره زنان سفارش به نیکى کنید, زیرا نزد شما عوان هستند, بیش از این را نمى توانید, مگر آن که فاحشه اى آشکار آورند, که در آن صورت در بسترها از ایشان دورى کنید و آنان را بزنید; زدنى غیر آزار دهنده.)56 عوان نزد شما هستند, یعنى عمرى پیش شما گذرانده و تازگى جوانى را نزد شما از دست داده اند. و فرمود: ( هرکه همسرى مى گیرد باید او را گرامى بدارد.)57 و فرمود: (هرکه مارا بسیار دور مى دارد زنان را بسیار دوست بدارد.)58 و در نوادر راوندى آمده است که پیامبر فرمود: (به ما اهل بیت هفت چیز داده شده که به هیچ کس پیش از ما داده نشده بود) 59و از آن جمله دوست داشتن زنان را بر شمرد. و در همان کتاب است که پیامبر فرمود: (هرچه ایمان بنده افزون شود محبّت او نسبت به زنان افزون مى شود.)60 و منظور از محبّت در این گونه احادیث, دلسوزى و خوش رفتارى و مهرورزى و پاسداشت کرامت اوست در مرتبه والاى انسانى که دارد. و هرگز و هیچ گاه نظر به جانب شهوت نیست. در حدیث است که (حولاء) نزد پیامبر(ص) آمد و از حق مرد بر زن و حق زن بر مرد پرسید, تا آنجا که گفت چه حقى زنان بر مردان دارند ؟ پیامبر(ص) فرمود: (برادرم جبرئیل مرا خبر داد, و پیوسته سفارش مى کرد درباره زنان, تا آنجا که گمان پیدا کردم مرد حق ندارد به همسرش افّ بگوید. و گفت: اى محمد, بپرهیزید خداى عزّوجل را درباره زنان, ایشان اسیر دست شما هستند, آنها را بر اساس پیمان و امانت خدا گرفته اید. تا آنجا که گفت: پس بر آنان دلسوزى کنید و دل ایشان را آرام بدارید تا با شما باشند, و اکراه و اجبارشان نکنید و بر سرخشمشان میاورید.)61 شیخ صدوق در دو کتاب خود (علل الشرایع)و (امالى) از امیر مؤمنان (ع) نقل کرده که فرمود: (در هر حال با ایشان مدارا کنید و با آنان نیکو سخن بگویید, باشد که ایشان نیکو عمل کنند.)62 امام صادق (ع)از پدرش نقل کرد: (هر که زنى مى گیرد باید گرامى اش بدارد, پس همانا همسر هر کدام از شما لعبتى است, هرکه گرفت نباید او را ضایع گرداند.)63 اینک برایند این همه روایات فراوان چنین مى شود: زن ارزش انسانى والایى دارد که مرد باید آن را پاس بدارد و خوار و رسوایش نسازد و نیکو با او رفتار کند و خود را با او دو شریک هماورد در اداره امور زندگى بداند, مسؤولیتها را عادلانه تقسیم کند, او را بر هیچ کارى اکراه نکند, از او خاطر خواهى و جانبدارى کند و با نرمى و مدارا با او همزیستى کند, چرا که او گل است و نه قهرمان. اگر از او لغزشى دید بر آن چشم بپوشد و اگر ناسازگارى و ستیز از او احساس کرد با او نیکو مدارا کند تا خاطر نازک و زودرنج او را به دست آورد. درشتى و تندى با او نکنید که ایشان براى شما خاضع اند. پس بر ایشان دلسوز باشید و دلهاشان را ـ از هر چیزى ـ پاک بخواهید, تا با شما و در کنار شما باشند, و اکراه شان نکنید و بر سرخشمشان میاورید ـ که در روایت پیامبر گذشت ـ. در هر حال با ایشان مدارا کنید و با ایشان نیکو سخن بگویید تا نیکو عمل کنند ـ چنان که در سخن امام امیر المؤمنین (ع) گذشت ـ. هر که همسرى بر مى گزیند باید گرامى اش بدارد, که او لعبتى است, هر که بر گرفتش مبادکه تباهش سازد ـ چنان که امام صادق(ع) فرمود ـ. اما زدن به طور کلى منع شده مگر آن که موجب درد و عیب نباشده و بهتر آن است که اگر قصد تأدیب است با سخت گیرى در نفقه باشد نه زدن با دست و یا عصا. سزاوارتر از این نیز البته ترک زدن است, به پیروى از پیامبر اکرم و امامان معصوم ـ درود بر ایشان ـ که خداوند مى فرماید: (لقد کان لکم فى رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجو الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا) احزاب / 21 براى شما پیامبر الگویى نیکو بود, براى آن کس که امید به خدا و روز واپسین دارد و خدا را بسیار یاد مى کند. و هرکه این الگو را واگذارد, پیرو پیامبر اسلام نخواهد بود. (قل إن کنتم تحبّون الله فاتّبعونى یحببکم الله) آل عمران / 31 و بهترین شما, بهترین هستند براى همسرانشان, پیامبر بهترین مردم بود براى همسران خود. بدانید هرکه همسر خودرا بزند یا سیلى بر او بنوازد, خود شایسته تر است براى زدن و سیلى و از نیکان امّت نیست, بلکه چه بسا از بدان ایشان ـ پناه بر خدا ـ خواهد بود. دلیل این مطلب آن است که اگر زن کارى انجام دهد شاید احساس بر او غلبه کرده باشد, که او زود به هیجان مى آید, اما مرد چرا عنان خود را با احساساتى زود گذر رها کند و تسلیم خرد رشد یافته نباشد, پس او سزاوارتر است براى تنبیه و تأدیب. به هر حال چنین کسى دیگر از اخیار امت که با روش والاى اسلامى تربیت یافته اند نخواهد بود. در نتیجه ظاهر بى قید و شرط آیه نسخ شده است به گونه زمینه چینى. و آنچه آن را نسخ کرده سفارشهاى اکید درباره زن و جانبدارى و پاسدارى از کرامت اوست و نیز ممنوعیت زدن او با همه شیوه ها جز شیوه اى که در واقع زدن نیست, بلکه به توجه و علاقمندى شبیه تر است تا زدن دردآور. و پیامبر و بزرگان امت که همواره به پیروى از ایشان دستور داده شده ایم چنین کرده اند. بنابر این دستاویز کردن ظاهر آیه, گرفتن ظاهرى منسوخ است و مخالفتى صریح با نهى پیامبر و سفارشهاى رسا و گویاى آن حضرت و امامان پس از او.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. سوره اسراء, آیه 70. 2. سوره احزاب, آیه 72. 3. سوره سجده, آیه 9. 4. سوره مؤمنون, آیه 14. 5. سید رضى, نهج البلاغة, نامه 31. 6. سید قطب, فى ظلال القرآن, 5 / 58-59. 7. میانگین حجم مغز در مردان 1480 سانتیمتر مکعب و در زنان 1300 سانتیمتر مکعب, و وزن مغز مرد 1360 گرم و مغز زن 1210 گرم است, که این میانگین, معدّل همه بشر در جهان است. (کتاب الحیوان للدراسة الجامعیة,صفحه 388) 8.سید قطب, فى ظلال القرآن, 2 / 356 -360 ونیز: الانسان بین المادیة و الاسلام, محمد قطب. 9. رشید رضا, تفسیر المنار, 2 / 380 و 5 / 67. 10. طباطبایى, محمد حسین, المیزان فى تفسیر القرآن, 2 / 243 و 273-291. 11. که مواردى از این دست را یادآور خواهیم شد. 12. فخر رازى, محمد بن عمر, تفسیر مفاتیح الغیب, 31 / 29 -31. 13. طبرى, ابن جریر, تفسیر طبرى, 4 / 185. 14. بنگرید به: بقره / 132, شورى / 13, انعام / 151-152, نساء/ 131, احقاف / 15. 15. ابن منظور, لسان العرب. 16. رشید رضا, تفسیر المنار, 3 / 125. 17. همان, 3 / 124. 18. سید قطب, فى ظلال القرآن, مجلد اول, 493; با اندک تصرف. 19. مراجعه کنید به: طبرسى, مجمع البیان, 1 / 398; قاسمى, محاسن التأویل, 1 / 135. 20. مراجعه کنید به: رشید رضا, تفسیر المنار, 3 / 123. 21. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البیان, 2 / 398. 22. سوره طه, آیه 52. این آیه را ظاهراً شیخ محمد عبده به عنوان مؤید طبرسى آورده است. 23. زمخشرى, محمد بن عمر, تفسیر الکاشف, 1 / 326. 24. فضل بن حسن, مجمع البیان, 416/4. 25. همان, 7 / 13. 26. شهید اول مى نویسد: قضاوت, ولایتى است شرعى از سوى امام نسبت به داورى در مصالح عمومى مردم. (الدروس الشرعیه, 168) 27. زیرا حکمرانى خود را به زنى با نام پوراندخت که دختر خسرو پرویز بود سپرده بودند. 28. بخارى, صحیح البخارى, 3/90; نسائى, سنن, سنن, 8/227. 29. صدوق, محمدبن على ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, 4/263. 30. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/254; حدیث 1. 31. سید رضى, نهج البلاغه, نامه شماره 31. 32. طبرى, ابن جریر, جامع البیان فى تأویل آى القرآن, 5/44; سیوطى, جلال الدین, الدر المنثور, 2/522. 33. و این بدان معنى است که چنین تفسیرى (ضرب غیرمبرّح) مورد اجماع فقها مى باشد. 34. طوسى, محمدبن حسن, تفسیر التبیان, 3/191. 35. ابن براج, المهذب, 2/264. 36. همان, 2/231. 37. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 101/58, حدیث 7. 38.همان, 100/249, حدیث 38 به نقل از جامع الأخبار, چاپ نجف, 157ـ 158. 39. سیدرضى, نهج البلاغه, نامه 31, صفحه 405 (چاپ صبحى صالح). 40. کلینى, محمدبن یعقوب, الکافى, 5/510, حدیث 3. 41. همان, حدیث 1. 42. سید رضى, نهج البلاغه, نامه 31. 43. سیوطى, جلال الدین, الدرّ المنثور, 2/523. 44. همان. 45. سنن ابن ماجه, 1/612, حدیث 2010. 46. سیوطى, جلال الدین, الدر المنثور, 2/523. 47. ابن ماجه, سنن, 1/612. حدیث 2009. 48. حدیث 4. 49. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/251, حدیث 48. به نقل از امالى شیخ, 2/197. 50. حدیث 6. 51. صدوق, محمدبن على ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, 3/281, حدیث 1338. 52. ابن براج, المهذّب, 2/225. 53. صدوق, محمدبن على ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, 3/103, حدیث 417. 54. قاضى نعمان, دعائم الاسلام, 2/193, حدیث 699. 55. صدوق, محمدبن على ابن بابویه, من لایحضره الفقیه, 3/362 و 281; حرّ عاملى, وسائل الشیعه, 20/168 ـ 171. 56. سیوطى, جلال الدین, الدر المنثور, 2/523. 57. نورى, میرزا حسین, مستدرک الوسائل, 14/250, حدیث 2. 58. همان, 14/227, حدیث20. 59. راوندى, قطب الدین, نوادر, 15. 60. همان, 12. 61. قاضى نعمان, دعائم الاسلام, 2/216, حدیث 799; نورى, میرزا حسین, مستدرک الوسائل, 14/252. 62. مجلسى, محمدباقر, بحارالأنوار, 100/223, حدیث 1. 63. همان, 100/224, حدیث 5.

تبلیغات