آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

با نگاهى به نوشته هاى لغت دانان, از پیشینیان تا معاصران,در مى یابیم که بعضى از الفاظ حکایت از یک معنى مى کنند, بیشترین لغات هر زبان از این طیف هستند, و هر لغت معادل با یک معنى است, امّا گاهى چند لفظ یک مضمون دارند و معناى مشخصى از آنها اراده شده است. این گونه الفاظ در زبانهاى گوناگون وجود دارد, ولى در زبان عربى شاید بیشتر باشد, گستردگى زبان عربى باعث شده تا گاه چند لفظ را براى یک معنى وضع کنند; که این حالت را ترادف مى نامند, یعنى چند لفظ مساوى با یک معنى. اما مشترک لفظى نیز در زبان عربى و فارسى وجود دارد, مانند لفظ شیر که در فارسى به معناى شیر آب, یا شیرجنگل و یا شیر نوشیدنى به کار مى رود. در زبان عربى نیز این مقوله وجود دارد. گاهى نیز یک لفظ, دو معناى مخالف یکدیگر دارد, محمد بن ادریس شافعى که شهرت او در فقه است, ولى در لغت نیز زبان شناس است مى گوید: لفظ قُرء و قَرء براى دو معناى مخالف هم وضع شده اند, که عبارتند از طهر و حیض.1 طبرسى مى گوید بیع براى خریدن و فروختن, وضع شده و شراء نیز مانند آن است.2 باع و شرى بیشتر در فروختن و ابتاع و اشترى بیشتر در خریدن به کار مى روند.3 این بحث را به فقه نیز کشانده اند, با این پرسش که آیا در احکام فقهى مى توان از مترادفات استفاده کرد.4 بیشتر عالمان ادب, پدیده ترادف در لغت عرب را پذیرفته اند; و عده اى نیز به انکار آن پرداخته اند. 1. سیبویه که پدر علم نحو است مى گوید: (عرب, گاه الفاظ مختلف را براى معانى مختلف, و گاهى چند لفظ را براى یک معنى, و گاه یک لفظ را براى معانى گوناگون به کار مى برند.)5 2. قطرب نیز مى گوید الفاظ در زبان عربى بر سه گونه است: الف. الفاظ گوناگون با معانى گوناگون, مانند رجل, مرأة, یوم, لیلة, قام و قعد, این قبیل الفاظ چون بیشترین کاربرد را دارند قابل جمع آورى و شمارش نیستند. ب. الفاظ مختلف با یک معنى مانند: عثیر و حمار که به معناى الاغ هستند, ذئب و سید که به معناى گرگ هستند, جَلَسَ و قَعَدَ…. ج. یک لفظ با معانى گوناگون; مانند (امّت) که به چند معناى زیر آمده است: 1. مردى که به او اقتدا شود. 2. قامت 3. قامت مرد 4. جماعت و گروه. اختلاف میان این گونه الفاظ گاهى به تضاد نیز مى رسد.6
تعریف ترادف در لغت
اصل ترادف و ریشه آن, پى در پى بودن چیزى است; گفته مى شود: (ترادف القوم: تتابعوا, و کلّ شىء تبع شیئاً فهو ردفه) یعنى قوم پشت سر هم آمدند; هر چیزى که پشت سر دیگرى است; ردیف آن واقع مى شود.7 ترادف در کاربردهاى لغوى نیز از همین معنى گرفته شده; لغاتى که پشت سر هم مى آیند و بر یک معنى دلالت دارند; گویى چند لفظ که به یک معنى مى آیند در یک ردیف و پشت سر هم هستند. بدرالدین زرکشى(745 ـ 794 هـ . ق) مى نویسد: (ترادف در لغت از مرادفة البهیمة آمده که سوار کردن دو نفر یا بیشتر بر پشت حیوان مى باشد.)8 و بر همین اساس در لغت آمده است: (أردفه: أرکبه خلفه. و کلّ شىء تبع شیئاً فهو ردفه.)9 و در گفت وگوى عرب گفته مى شود: (دابة لاتردف); یعنى حیوانى که ردیف را یعنى نفر دوم را حمل نمى کند, و عرب به شب و روز (رِدفان) مى گوید.10 در هر زبانى قاعده کلى بر این استوار است که هر لفظ فقط براى یک معنى وضع شود, به عبارت دیگر در ازاى یک معنى, فقط یک لفظ وجود داشته باشد;11 این قانون اگر چه مستند به آیه و حدیثى نیست, ولى حقیقت خارجى آن را تأیید مى کند; زیرا در بیشتر زبانها در مقابل هر لغت, یک معنى وضع شده است, و این افزونى استعمالات لغات, مؤیّد حقیقت یادشده است. مترادفات نیز بخشى از لغت نامه ها را به خود اختصاص داده اند; بر همین اساس است که علامه ناصرالدین بیضاوى گفته: ترادف خلاف اصل است.12 و بر همین اساس سبکى در شرح سخن او مى نویسد: هرگاه امر دائر بین این باشد که لفظ با لفظ دیگرى مترادف باشد, یا مباین با او باشد, حمل آن بر مباین سزاوارتر است13 و بر همین پایه معروف است که مى گویند: (التأسیس أولى من التأکید), یعنى اگر بتوان کلامى را بر معناى جدیدى حمل کرد بهتر است که آن را بر معناى قبلى حمل کرده تأکید معناى سابق بشماریم.14 بلى تأکید در کلام, با آن که از مباحث مهم بلاغت و فصاحت است و بى تردید درقرآن نیز واقع شده است, ولى اصل اولیه همان تأسیس است, و تا زمانى که بتوان کلامى را بر معناى جدیدى حمل کرد, از توجیه و حمل آن بر معناى سابق پرهیز مى شود. بر همین اساس برخى از محققان گفته اند در حقیقت بین نمونه هاى زیر که در آن ادعاى ترادف شده ترادفى وجود ندارد. نمونه اول: خوف و خشیة, این دو لغت در ابتداى امر به ذهن مى آید که مترادف باشند; هر دو در قرآن نیز استعمال شده اند, ولى با مراجعه و دقت در نوشته هاى اهل لغت مى توان بین آن دو فرق گذاشت; خشیه بالاتر از خوف است, بلکه شدیدترین خوف را خشیه گویند, زیرا کلمه خشیه از (شجرة خشیة) گرفته شده که به معناى چوب و درخت خشک است و در این مورد, فوت به تمام معنى محقق شده است, ولى خوف از (ناقة خوفاء) گرفته شده, یعنى بشرى که مرض و نقصى در او وجود داشته ولى فوت نشده, براین اساس است که خشیه مختص بارى تعالى است; خداى متعال فرمود: (و یخشون ربّهم و یخافون سوء الحساب)(رعد/21)15 و نیز گفته شده, که خشیه به خاطر بزرگى مخشى است; اگر چه خاشى نیز بزرگ باشد, ولى خوف از ضعف خائف سرچشمه مى گیرد; اگر چه مخوف امر کوچک و سبکى باشد; البته در قرآن (یخافون ربّهم)(نحل/50) نیز وجود دارد; ولى فرق آن دو مانع از به کا ررفتن آن درباره خداى متعال نیست; به موسى خطاب شد (لاتخف), زیرا موسى از ضعف خود مى ترسید. و اگر این فرق پذیرفته شود در آیه شریفه (لاتخاف درکاً و لاتخشى) مى توان گفت جمله دوم, تأکید کننده جمله اول نیست, زیرا خوف به ضعف انسانها اشاره دارد و خشیه به بزرگى فرعون. و نیز مى توان بین خشیه و خوف فرق گذاشت به اینکه خشیه معنایى شبیه اشفاق دارد و به ترسى که از روى معرفت و شناخت باشد گفته مى شود, و ترسى که از روى شناخت و معرفت نباشد خوف است, و بر همین اساس فرمود: (انّما یخشى اللهَ من عباده العلماءُ)(فاطر/28) زرکشى در البرهان مثالهاى زیر را براى ترادف آورده است: حسد و شحّ, جاء و أتى, خطف و تخطّف, سقى و أسقى; عمل و فعل, قعود و جلوس, تمام و کمال, ضیاء و نور, اعطاء و ایتاء.16 به هر حال اینها نمونه هایى از زیاده روى در باب ترادف است, زیرا به روشنى مى توان درپاره اى از موارد فرقهایى در لغت یافت; ولى لغویان خود را براى این مقصود به زحمت نینداخته و به فرقهاى بین لغات اشاره نکرده اند; بلى احمد بن فارس(395هـ . ق) و ابوهلال عسکرى که هر دو از منکران ترادف هستند و همچنین یکى از معاصران در (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم) تلاش ارزشمندى در بیان فرقها و فوائد لغات به جا گذاشته اند. ناصرالدین قاضى بیضاوى نیز در تعریف ترادف مى نویسد: (الترادف هو توالى الألفاظ المفردة الدالة على شىء واحد.)17 توالى الفاظ, یعنى پشت سر هم آمدن, و این معناى ترادف است; و سبکى گفته الفاظ در سخن بیضاوى, أسماء(برّ و قمح ـ گندم) و افعال(جلس و قعد = نشست) و حروف (فى و باء) را شامل مى شود. فخررازى گفته است: (مترادف عبارت از تک واژه هایى است که بر یک معنى دلالت کنند, و فرق بین ترادف و تأکید آن است که در ترادف هر یک از دو مرادف, همان معنایى را مى رساند که لفظ دیگرى دلالت دارد; ولى تأکید عبارت از آن است که لفظ دوم تقویت لفظ اول را برساند.)18 بدرالدین زرکشى گفته است: (مترادفین یعنى تک واژه هاى دلالت کننده بر یک معنى و به یک اعتبار.)19
وقوع ترادف در زبان عرب20
دو دیدگاه مخالف در باره وقوع ترادف در لغت عرب وجود دارد; پاره اى آن را به شدّت انکار کرده, و پاره اى نیز آن را پذیرفته اند. برخى نیز در این زمینه زیاده روى کرده اند و کلماتى را که قطعاً با هم فرق داشته اند, به عنوان مترادف ذکر کرده اند. عبدالرحمن جلال الدین سیوطى (م911 هـ . ق) داستانى را از أصمعى (123 ـ 216 هـ . ق) 21 نقل مى کند که از نام آوران علم لغت به شمار مى آید; احمد بن فارس(م395 هـ . ق) که خود منکر ترادف است مى گوید:22 هارون الرشید از أصمعى درباره شعرى از ابن حزام ملکى سؤال کرد و شرح و تفسیر آن را خواست و به او گفت: اى اصمعى تو انسان شگفتى هستى; لغات بیگانه را نیز خوب مى شناسى; أصمعى درجواب گفت: چرا این گونه نباشم, در حالى که براى سنگ, هفتاد نام مى دانم. نیز ابن فارس از استاد خود احمد بن محمد بن بندار روایت کرد که گفت از ابوعبدالله بن خالویه(315 ـ 370 هـ . ق) همدانى شنیدم که مى گفت: براى شیر پانصد نام و براى مار دویست نام جمع آورى کردم.23 آورده اند که شخصى گربه اى را به بازار برد که بفروشد, مشترى اول پرسید: ما قیمة هذه الهرّة. دومى نیز آمد و براى او اسم دیگرى گفت و همین طور سومى و چهارمى تا چندین نفر آمدند و اسماء مختلفى را درباره گربه گفتند, ولى هیج یک او را نخریدند, صاحب گربه عصبانى شد و گفت: (ماأکثر أسمائک و أقلّ ثمنک). 2. زیاده روى گروهى درباره ترادف باعث شد, تا عده اى نیز یکسره در صدد انکار آن برآیند; آنان ترادف را نوعى خلط در کلام عرب دانسته, وسعت و گستردگى لغت عرب را فراتر از آن مى دانند که چند لفظ براى یک معنى وضع شده باشد. از شخصیت هاى بنامى که این دیدگاه را پذیرفته اند افراد زیر را مى توان نام برد: ابوعبدالله محمد بن زیاد أعرابى(م231 هـ . ق); ابوالعباس احمد بن یحیى ثعلب(م291 هـ . ق); ابومحمد عبدالله بن جعفر درستویه(م330 هـ . ق); ابوعلى فارسى(م 377 هـ . ق) ; زجاج, ابوهلال عسکرى, جوینى و….24 ابوحسین احمد بن فارس (م 395 هـ.ق) که صاحب دو کتاب معجم مقاییس اللغه و مجمل اللغه مى باشد و کمتر لغت دانى به مثابه او به ریشه هاى لغت توجه کرده است, ارتباط بین لغات را به خوبى بیان کرده, و تناسب میان لغات را به خوبى شکافته و در فنّ فقه اللغة سرآمد عالمان لغت است. جلال الدین سیوطى(م911 هـ . ق) پاره اى از سخنان مخالفان ترادف را نیز آورده است: ابوعلى فارسى(م377 هـ . ق) مى گوید: در مجلس سیف الدوله, در حلب بودم و جماعتى از اهل زبان از جمله (ابن خالویه) (315 ـ 370 هـ . ق) نیز در آنجا حضور داشتند; ابن خالویه گفت: براى شمشیر پنجاه نام از حفظ دارم. ابوعلى این سخن را شنید و خندید و گفت اما من جز یک نام بیشتر از حفظ نیستم و آن سیف است, ا بن خالویه گفت, پس نامهایى چون مهنّد و صارم و… چیست؟ ابوعلى فارسى در پاسخ گفت: اینها که مى گویى صفات شمشیرند نه نام آن; گویا استاد میان اسم و صفت تفاوتى نمى گذارد.25 جلال الدین سیوطى حکایاتى در این موضوع از ابن فارس و دیگران نیز آورده است.26 ابن درستویه که خود منکر استعمال دو لفظ در یک معنى است, اعتقاد به ترادف را از ضعف تتبّع و کم دقتى ناشى دانسته است.27 ابوهلال عسکرى اصرار دارد که هر لفظى مفید یک معنى است, اگر لفظ دیگرى همان معنى را برساند, کارى لغو و بیهوده خواهد بود.28 نزدیک به این تعبیر از ابن الاعرابى نیز نقل شده; او مى گوید ممکن است اسرار لغت عرب بر غیرعرب ها پنهان مانده باشد و خیال کنند که دو لفظ به یک معنى است, ولى عرب, خود شناخت کامل نسبت به معنى لغتها و رموز بین لغات دارند.29 ابوهلال در این امر بسیار تلاش کرده و کتاب الفروق را در بیان وجوه فرق بین لغات نگاشته است, امام جوینى که خود منکر ترادف در لغت عرب است, گفته بین لغات وجوه فرقى هست که آنها را از هم جدا مى کند, ولى این وجوه گاهى پنهان و پوشیده است, ولى عجب آن است که اصفهانى از او حکایت کرده که دو واژه فرض و واجب را مترادف دانسته است.30 3. گاهى یک واضع چند لغت را براى یک معنى وضع مى کند که این خود انگیزه و دلائلى مى تواند داشته باشد, از جمله تکثّر وسائل, تنوّع در عبارت, پیشگیرى از ملال آور بودن سخن و پرهیز از تکرار یک لفظ که این موارد از اسلوب هاى بلاغى به شمار مى روند. و شاید منظور بیضاوى و سیوطى و دیگران که گفته اند ترادف, موجب توسعه در میدان هاى بدیع مى شود همین معنى باشد.31
عوامل پیدایش ترادف در زبان عرب
دانشمندان فقه اللغه بابى را با عنوان علل پیدایش ترادف در لغت عرب گشوده اند و عواملى را در این باره آورده اند که هر چند برخى از این عوامل استحسانى بیش نیستند, ولى تا اندازه اى ما را در رسیدن به مقصود یارى مى کنند. 1. چنان که در اهل هر ملت و زبانى دیده مى شود, هر منطقه گویش و لهجه اى خاص خود را دارد که گاه با منطقه اى در فاصله اندک نیز تفاوت دارد. در بعضى از موارد, این تفاوتها ظاهر و آشکار نیز نیستند. چنان که ارتباط و آمیزش و رفت و آمد میان اهل شهرها و آبادى ها باعث مى شود که الفاظ ویژه یک منطقه به جاهاى دیگر نیز برده شود. این واقعیت را عالمان ادب و لغت و تفسیر نیز پذیرفته اند, چنان که عالمان قراءات نیز برخى از قراءتها را راه یافته از گویشهاى خاص مى دانند. برخورد گویشها و آمیزش انسانهایى که به یک زبان ـ مثلاً عربى ـ سخن مى گویند موجب پیدایش چند واژه براى یک معنى شده است.32 2. پاره اى از محققان نیز گفته اند یک چیز در اصل یک نام و چند صفت داشته که به لحاظ هاى گوناگون برآن یک حقیقت اطلاق شده; ولى بعدها این اوصاف را به عنوان اسم آن چیز تلقّى کرده اند و جنبه وصفى آنها فراموش شده است. داستان برخورد ابن خالویه در مجلس سیف الدوله که پیشتر گذشت دلالت بر این مطلب دارد.33
فرق ترادف و تأکید
تأکید عبارت از تکرار لفظ به یک معنى است, مانند (هیهات هیهات لما توعدون) که کلمه یا جمله دوم, جمله اول را تأکید و تقریر مى کند, ولى در ترادف, هر دو کلمه یک معنى را مى رسانند و در مقام تأکید نیستند. ترادف, موضوع آن جدایى استعمال است; از باب مثال, واژه هاى أسد و حیدرة و لیث هر سه به معناى شیر هستند, ولى در جاهاى گوناگون به کار مى روند, حال آن که تأکید در جایى است که دو لفظ با هم استعمال مى شوند.
عطف دو مترادف بر یکدیگر
در پاره اى از آیات دو لفظ مترادف بر یکدیگر عطف شده اند; عالمان علم بلاغت و علوم قرآنى ادعا کرده اند که این گونه استعمالات دلالت بر تأکید مى کند و برخى بابى را به این موضوع اختصاص داده اند.34 باید گفت تکرار دو لفظ, فایده آن تأکید است, همین گونه اگر دو لفظ به یک معنى باشند. نمونه هایى را دراین زمینه بنگرید: (فما وهنوا لما أصابهم فى سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا) آل عمران/146 در این آیه شریفه در صدر آن وهن به کار گرفته شده و در ذیل آن ضعف, و هر دو به یک معنى هستند, چنان که طبرسى نیز ضعف و وهن را به یک معنى دانسته است35. نظام الدین قمى نیشابورى نیز اگر چه اصرار دارد متعلق ضعف و وهن دو چیز است, ولى فرقى در اصل معنى بیان نکرده است.36 (لاترى فیها عوجاً و لاأمتاً) طه/77 خلیل بن احمد فراهیدى مى گوید: عوج و امت به یک معنى هستند. در این صورت, لفظ دوم, مؤکّد اول خواهد بود, ولى ابوالحسین احمد بن فارس قزوینى (م395 هـ . ق) که منکر ترادف است مى گوید أمت آن است که جایى خشن باشد و جاى دیگر نرم باشد; یعنى فراز و نشیب داشته باشد.37 نمونه هاى دیگرى از عطف دو مترادف به منظور تأکید از قرار زیر است: (لکلّ جعلنا منکم شرعة و منهاجاً) مائده/48 (فلایخاف ظلماً و لاهضماً) طه/112 (لاتخاف درکاً و لاتخشى) طه/77 (ثمّ عبس و بسر) مدّثر/22 (انّما أشکو بثّى و حزنى الى الله) یوسف/86
وقوع ترادف در قرآن
علامه امین الاسلام طبرسى (م 548 هـ . ق) در جلدهاى نخست مجمع البیان اصرار دارد تا کلمات مترادف را ذکر نماید, ولى تعبیر به ترادف نمى کند, بلکه مى گوید این الفاظ متقارب المعنى هستند.38 شیخ طوسى (م460 هـ . ق) در تبیان مى نویسد: (البلد و المصر و المدینة نظائر.)39 امین الاسلام طبرسى در مجمع البیان نیز آن را آورده است.40 بدرالدین زرکشى مى گوید: سخن درست, وقوع ترادف در قرآن است, زیرا در یک آیه فرموده: (و لقد بعثنا فى کلّ امّة)(نحل/36) و در آیه دیگرى فرموده: (أرسلنا)(صافات/72) و ازاین دست مثالها بسیار است.41
نمونه هایى از الفاظ مترادف در قرآن
در این فهرست کوشیده ایم تا نمونه هاى بیشترى از قرآن گردآوریم: 1. تخویف, تحذیر, ارهاب, انذار, ایعاد: (ترساندن) 2. آتى, أعطى, خوّل, نحل, منح, حبى: (دادن, بخشیدن) 3. بعید, سحیق, عمیق, قصى: (دور) 4. جاوز, عدى, أسرف, بغى: (ظلم کرد) 5. برأ, بدع, فطر, خلق, أحدث, أوجد, أنشأ, ذرأ, جعل: (پدید آورد) 6. ذلّ, زلق, عثر: (لغزید) 7. دنى, قرب, زلف, أتى, أزف, قاب, اقترن: (نزدیک شد) 8. أظهر, أبدى, أجهر, أعلن, أعثر: (آشکار کرد) 9. رحب, وسع, تفسّح: (گسترده و وسیع شد) 10. کتم, وارى, أکنّ, أخفى, أسرّ, خبأ: (پوشاند) 11. غاب, أفل, غرب, عزب: (پنهان شد) 12. بهتان, إفک, افتراء, اختلاق, کذب: (دروغ) 13. شیخ, شیب, کهل, عجوز: (پیر) 14. اثم, ذنب, خطیئة, جرم, عصیان: (گناه) 15. حثّ, حرّض, رغّب, شجّع, أنّب: (برانگیخت) 16. وهن, فشل, توانى, ضعف: (سستى) 17. فطر, مخر, قدّ: (شکافت) 18. شجر, تنازع, حاجّ, جادل: (منازعه کرد) 19. حوایا, أمعاء: (روده) 20. کذب, افترى, أفک, تقوّل: (دروغ بست) 21. حقیق, جدیر, قمین, حرى: (سزاوار) 22. وجده, صادفه, ألفاه: (یافت او را) 23. قرین, رفیق, صدیق, خلیل, حمیم: (دوست) 24. انبثّ, انتشر, انتثر: (پراکنده شد) 25. انتظر, ارتقب, تربّص: (انتظار کشید) 26. فرّ, أبق, هرب, شرد, استنفر: (فرار کرد) 27. أخبت, خشع, خضع, تضرّع: (متواضع شد) 28. أهلک, أردى, دمّر, بخع, دمدم, باد, تبر, تبّب: (نابود شد, نابود کرد) 29. ذلّ, خزى, صغار, هون, فضح, إزدرى, کبت, دخر: (ریشه همگى خوار شدن است) 30. خشى, خاف, وجل, أشفق: (ترسید) 31. سبیل, طریق, فجّ, نجد, صراط: (راه) 32. بتک, بثّ, بتل, قطع, جذّ, لات. : (برید) 33. عبد, عکف, أله, وله: (پرستید) 34. ماد, جنف: (نابود کردن) 35. عاد, رجع, صار, آب, آل, تاب: (برگشت) 36. أمهل, مهّل, روید, أنظر: (مهلت داد) 37. سخر, استهزء: (مسخره کرد) 38. خرّ, سقط: (درافتاد) 39. أصدّ, غلّق, غلق, أوصد, أطبق, سدّ: (بست) 40. رجس, نجس, قذر: (پلید) 41. سال, أفاض, سکب, سفح, سنّ, صبّ: (ریخت) ما مدّعى استقراء در این موضوع نیستیم و تنها نمونه هایى را ذکر کردیم, ابوهلال درباره بعضى از این نمونه ها اصرار دارد که فرق میان چند واژه را بیان کند.
نمونه هایى در ترادف از لغت
یک: أصدّ, غلّق, غلق, أوصد, أطبق, سدّ. ظاهر معجم الفاظ القرآن آن است که لغات فوق را مترادف شمرده است: (أصدّ الباب و آصده: أطبقه و أغلقه. و مثله أوصده یوصده فهو موصد.)42 البته در غلّق مبالغه اى وجود دارد که در غَلَقَ نیست. راغب اصفهانى گفته است تشدید در غلّق یا براى محکم کردن و یا زیادى و یا هر دو است;43 با مراجعه به نوع کتابهاى لغت فهمیده مى شود که غلق را به معناى أطبق تفسیر کرده اند, و أطبق را به سدّ و صدّ وآصد, بلى اصل صدّ را مَنَعَ تفسیر کرده اند.44 دو: نحلة, عطیة, هدیة, هبة, صدقة, حبوة. شیخ طوسى در مبسوط مى نویسد: (الهبة والهدیة و الصدقة بمعنى واحد.)45 شهید ثانى در مسالک الافهام مى نویسد: (صدقة اخصّ از هبه است چون قصد قربت در صدقه شرط است, و هدیه نیز اخص از هبه است, زیرا هبه نیاز به قید دیگرى نیز دارد و آن این است که موهوب از مکان اول به مکان دیگرى برده شود تا اعظام و توقیر درباره آن صورت گیرد, از این رو لفظ (هدى) بر زمین وعقار که قابل انتقال نیست اطلاق نمى شود; گفته نمى شود: أهدى إلیه داراً و لا أرضاً, ولى گفته مى شود: وهبه ذلک, پس هبه از هدیه اعمّ است.)46 راغب اصفهانى نحله را خاص تر از هبه شمرده مى گوید: نحلة عطیه بر سبیل تبرّع است و از هبه خاص تر است, زیرا هر هبه اى نحله نیست, و هر نحله اى هبه است. شهید ثانى در مسالک الافهام مى گوید مهر نامهاى گوناگونى دارد: صداق, نحلة, أجر…47 سه: ابتقار, انشقاق, انفجار, انفلاق و انبجاس. برخى از واژه هاى یادشده را در آیات زیر مى بینیم: 1. (فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عیناً) بقره/60 2. (فأوحینا الى موسى أن اضرب بعصاک الحجر فانفلق…) شعراء/63 3. (و أوحینا الى موسى إذ استسقاه قومه أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عیناً) اعراف/160 صاحب معالم الاصول مى نویسد: (با آیات یاد شده مى توانیم بر جواز نقل حدیث به معنى استدلال کنیم, و آیات شریفه دلالت دارد بر اینکه مى توان عبارتى را با چند گونه تعبیر آورد.) زمخشرى ذیل آیه 160 سوره اعراف گفته است: (فانبجست: فانفجرت و المعنى واحد.)48 نیشابورى نیز همین تعبیر را آورده مى گوید اصل فجر, شقّ و شکافتن است.49 ماوردى نیز اصرار دارد تا بین انفجار و انبجاس فرق گذاشته, انبجاس را خروج اندکى از آب معنى کند. آن گاه گویى بر آنها اشکال شده که بنابراین, بین دو آیه تناقض وجود دارد; در جواب گفته اند: فجر شکافتن است و بجس شکافتن تنگ است, بنابراین تناقض وجود ندارد; نظیر مطلق و مقیّد وعامّ و خاصّ است, یا گویى اول انبجاس بوده آن گاه انفجار, زیرا هر چشمه اى که بجوشد اول آب کم از آن خارج مى شود و سپس زیاد مى شود.50 ابوعبیده که از لغت دانان معروف عرب است گفته, تجسّس و تحسّس به یک معنى هستند.51 این دو لغت هر یک در آیات قرآن یک بار استعمال شده: (لاتجسّسوا و لایغتب بعضکم بعضاً) حجرات/12 (یا بنیّ اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و أخیه) یوسف/87 فیومى(م 777 هـ . ق) صاحب المصباح المنیر مى نویسد: (تحسّسه: تطلّبته)52 جست وجو کردم, و نیز گفته شده: تجسّسها: تتبّعها, ومنه الجاسوس, لانّه یتتبّع الأخبار و یفحص عن بواطن الامور, ثمّ استعیر لنظر العین.53 راغب اصفهانى (م 502 هـ . ق) بین حسّس و جسّس فرق گذاشته است.54 به هر حال در سوره یوسف لفظ تحسّس در قراءت عاصم وجود دارد, درعین آن که پاره اى از قاریان دیگر آن را با جیم قراءت کرده اند (فتجسّسوا). و نیز در سوره حجرات در قراءت عاصم با جیم خوانده مى شود , با آن که با حاء نیز قراءت شده (لاتحسّسوا).55 طبرسى ضمن آن که تجسّس و تحسّس را به یک معنى دانسته لغت تلمّس را نیز بر آن دو افزوده است.56 سیّد نورالدین جزائرى مى نویسد: (تحسّس, خواستن و طلب کردن چیزى است به وسیله یکى از حواس, و تجسّس هم به همان معنى است, ولى تحسّس بیشتر در خیر است, و تجسّس در شرّ, به دلیل آیه (یا بنى اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و أخیه)(یوسف/88); زیرا یعقوب انتظار زنده بودن یوسف را داشت و مى خواست خبر سلامت او را بیاورند, ولى در آیه (یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ إنّ بعض الظنّ اثم و لاتجسّسوا((حجرات/12) که مسلمانان از تجسّس کردن منع شده اند, از جست وجوى زشتى هاى پنهان مردم و اسرار آنها که راضى به افشاى آنها و آگاهى دیگران بر آنها نیستند, بازمى دارد.) 57 ولى روشن است که این فرق را از استعمال آیه شریفه استخراج کرده, و این استدلال نظیر همان استدلال و ادعاى سید مرتضى علم الهدى است که مى گوید استعمال, علامت حقیقت است و محققان در جواب او گفته اند: استعمال, اعمّ از حقیقت و مجاز است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. ابن منظور, لسان العرب, بیروت, دار احیاء التراث العربى, 1/130. 2. طبرسى, فضل بن حسن, جوامع الجامع, تصحیح ابوالقاسم گرجى,1/2. 3. همو, مجمع البیان, چاپ اسلامیه, 1/359. 4. عاملى, زین الدین (شهید ثانى), تمهید القواعد, قم, دفترتبلیغات اسلامى, 87. 5. سیبویه, الکتاب, 1/7; سیوطى, المزهر,1/402; اقرب الموارد, مقدمه, 1/13; زبیدى, تاج العروس, 1/26; الابهاج فى شرح المنهاج, 1/241; ابوحیان, البحر المحیط, 2/105; اسنوى, جمال الدین, نهایة السؤل فى شرح المنهاج, 1/104. 6. قطرب, الأضداد, 243; رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 350. 7. فیومى, المصباح المنیر, 224. 8. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن, تحقیق یوسف مرعشلى, بیروت, دارالمعرفة, 2/105. 9. رازى, مختار الصحاح, 191; خورى شرتونى, اقرب الموارد, 1/399. 10. منبع اخیر. 11. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/241; ابوحیـان, البحرالمحیط, 2/108; سیوطى, المزهر, 1/406; اسنوى, جمال الدین, نهایة السؤل فى شرح المنهاج, 1/111; رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 349. 12. الابهاج فى شرح المنهاج, 1/241. 13. همان, 1/242 و ابوحیان, البحر المحیط, 2/108. 14. عبود هرموش, محمود مصطفى, القاعدة الکلیة, 285; زرکشى, البرهان, 1/485. 15. منبع اخیر, 4/68. 16. همان. 17. الابهاج فى شرح المنهاج, 1/237; اسنوى, جمال الدین, نهایة السؤول, 1/104. 18.خورى شرتونى, اقرب الموارد, 1/43; سیوطى, المزهر, 1/402. 19. ابوحیان, البحرالمحیط, 2/105; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, چاپ پنج جلدى, 1/253. 20. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/240; سیوطى, المزهر, 1/403; ابوحیـان, البحرالمحیط, 2/105; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/253. 21. ابن خلکان, وفیات الاعیان, ذیل ترجمه احمد بن فارس; زرکلى, الاعلام, 1/184. 22. ثعالبى, فقه اللغة و سرّ العربیة, 19, مقدمه. 23. سیوطى, المزهر, 1/409. 24. ر.ک: ذهبى, تذکرة الحفاظ, 3/214; زرکلى, الاعلام, 1/252 و 184 ; ابن خلکان, وفیات الأعیان, 1/35; سبکى, طبقات الشافعیة, 3/249. 25. سیوطى, المزهر, 1/405. 26. همان, 1/411. 27. همان, 384 و مقدمه ترجمه (الفروق فى اللغة)47. 28. همان و حموى, معجم الادباء, 8/258. 29. سیوطى, المزهر, 1/399; ابن انبارى, الاضداد, 7. 30. ابوحیان, البحر المحیط, 2/107. 31. سیوطى, المزهر, 1/406; نهایة السؤول, 1/110 ; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/253. 32. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/341; سیوطى, المزهر, 1/405; ابوحیـان, البحرالمحیط, 2/108; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/255. 33. رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 360. 34. زرکشى, البرهان, 3/50. 35. طبرسى, مجمع البیان, 1/517. 36. نیشابورى, غرائب القرآن و رغائب الفرقان, 4/84. 37. زرکشى, البرهان, 3/50; ابن فارس, معجم مقاییس اللغة, 1/137; حنبلى, سراج الدین, اللباب فى علوم الکتاب, 1/390. 38. طبرسى, مجمع البیان, 1/205. 39. طوسى, التبیان فى تفسیر القرآن, 1/445. 40. طبرسى, مجمع البیان, 1/205. 41. ابوحیان, البحرالمحیط, 2/108. 42. مجمع اللغة العربیة, معجم الفاظ القرآن, 1/39. 43. راغب اصفهانى, المفردات, 364; المختار من الصحاح, 377. 44. منبع اخیر, 282. 45. طوسى, المبسوط, 3/303. 46. شهید ثانى, مسالک الافهام, 6/9. 47. همان, جلد 7. 48. زمخشرى, الکشاف, 2/169. 49. نیشابورى, غرائب القرآن, 1/327. 50. همان, ماوردى, النکت و العیون, 1/127. 51. ابوعبیده, مجاز القرآن, 2/220 و مقدمه. 52. فیومى, المصباح المنیر, 137. 53. همان, 101. 54. راغب, المفردات, 93. 55. زمخشرى, الکشاف, 2/501. 56. طبرسى, جوامع الجامع, 2/587. 57. مقدمه ترجمه (الفروق فى اللغة); جزائرى, نور الدین, فروق اللغات, 63.
 

تبلیغات