نشانه ای از اعجاز علمی قرآن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
قرآن سراسر کتاب هدایت و سعادت و خبرهاى راست از گذشته و آینده است. قرآن راهنماى نجات بشر از زشیتها و تاریکیها و درد و رنجها و رساندن او به کمال و ابدى شدن است. اما باورمندان این گفته ها جز عده اندکى نیستند. بدین رو قرآن با نشانه هایى که درخور فهم همگان باشد و هیچ انسانى نتواند مانند آن را بیاورد و به خدا نسبت دهد, حقانیت گفته هاى خود را به اثبات مى رساند. نوشته حاضر, تفسیر یک آیه از قرآن کریم است که در آن معجزه اى از معجزات, به گونه اى نهفته است که تا پیش از دسترسى دانش بشرى بدان کشف نشده بود و اینک دانش بر آن دست یافته است. آیه مورد نظر چنین است: (و إنّ لکم فى الأنعام لعبرةً نسقیکم ممّا فى بطونه من بین فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشاربین) نحل/66 البته در دامها (شتر و گاو و گوسفند و بز) براى شما عبرتى است; از آن چیز که در شکمهاى آنها است از بین مواد گوارشى و خونى, به شما شیرى خالص و گوارا مى نوشانیم.
توضیح برخى از واژه هاى آیه
1. انعام: کلمه انعام در عموم لغتنامه ها فقط به شتر و گاو و گوسفند اطلاق شده ولى قرآن در یک جا بُز را هم به آنها اضافه کرده و تعداد آنها را 8 زوج(یعنى 4جفت) دانسته است: (و من الأنعام حمولةً و فرشاً… ثمانیة أزواج من الضأن اثنین و من المعز اثنین… و من الإبل اثنین و من البقر اثنین…) انعام/144 ـ 142 و [بخورید از آنچه روزى کرده شما را خدا] از انعام باربر و ذبح شدنی… هشت زوج; از گوسفند دو تا و از بُز دوتا… و از شتر دو تا و از گاو دوتا… و درجاى دیگر بدون نام بردن از انعام, شمار آنها را هشت زوج دانسته است: (و أنزل لکم من الأنعام ثمانیة أزواج…) زمر/6 و فرود آورده است براى شما از انعام, هشت زوج را… . أزواج, جمع زوج است که هم به معناى عدد دو است و هم به معناى یکى است که همراه جفت خود باشد.1 پس یک شتر نر یک زوج است, و یک شتر ماده یک زوج و همین گونه سایر انعام. 2. فَرْث: آنچه از لغتنامه درباره این کلمه به دست مى آید این است که (فرث) آن چیزى است که در ظرف مناسب خود جاى گرفته باشد, مانند محتویات شکمبه و اگر آن ظرف بیرون بریزد فعل آن از ماده (ف ر ث) خواهد بود. کاربردهاى فعلى آن نمودهاى گوناگونى دارد, از جمله: ـ اگر کسى شکمبه چهارپا را شکافت و سرگین (محتویات شکمبه) را بیرون آورد, گفته مى شود: فَرَثَ الکَرِشَ. ـ اگر کسى ظرف خرما را ـ که از برگ خرما مى سازند ـ شکافت و خرماى میان آن را پراکنده کرد, گفته مى شود: فَرَثَ الجُلَّةَ. ـ اگر کسى کبد شخص زنده اى را ضربه زد و شکافت و آن را پراکند (چون خون و جگر تقریباً هم رنگند, وقتى کبد شکافت بر مى دارد و خون از آن بیرون مى ریزد به نظر مى آید که جگر پراکنده شده و بیرون مى ریزد) گفته مى شود: فَرَثَ کَبِدَه. ـ اگر زن آبستن ویار کند و غذا را بیرون بریزد, گفته مى شود: فَرَثَ الحُبلى. ـ اگر کسى یاران خود را نزد حاکم رسوا کند, گفته مى شود: (أفرَثَ أصحابَه, چرا که محتویات رازگونه آنها را فاش و آشکار ساخته است. لغت هاى دیگرى که از این ماده به کار رفته اند از قرار زیر هستند: فَرِثَ: انسان سیر ; الفُراثَة: الفَرث; مَفرَث: جایى که محتویات شکمبه گوسفند و غیر آن در آن ریخته مى شود. جمع آن مَفارث است. چنان که از کاربردهاى این کلمه و فعلها و اسمهاى مشتق از آن فهمیده مى شود, (فرث) فقط به معناى آن چیزى نیست که در ظرفِ مناسب خود جاى گرفته باشد, بلکه یا باید با بازشدن و شکافتن آن ظرف بیرون بریزد و یا آن چیز قابلیت بیرون ریختن داشته باشد. پس لازم نیست فقط آنچه که در شکمبه است (فَرث) باشد, بلکه آنچه در روده ها هست نیز مى تواند (فرث) باشد, بویژه که مى بینیم کلمه (مَفرَث) و جمع آن (مَفارِث) که اسم مکان است, بر محل ریختن محتویات هم شکمبه و هم روده اطلاق مى شود. همچنین باید دانست که محتویات گوارشى تا وقتى که دربدن حیوان هستند (فَرث) نامیده مى شوند, ولى آن گاه که از مخرج بیرون آیند (رَوث) گفته مى شوند.
مراد از موصول در آیه
کلمه (عبرة) در جایى به کار مى رود که بخواهند با آوردن یک نمونه, موارد همانند را با آن بسنجند. مثلاً اگر کسى را که از روى عمد بى گناهى را کشته در حضور مردم به دار مى کشند, مى خواهند او را مایه عبرت قرار دهند, یعنى به مردم بگویند که موارد مشابه را چنین مجازات خواهیم کرد. و یا اینکه به معناى پند و موعظه و سنجیدن وضعیت است که در آن صورت این آیه مى گوید: از آنچه مى بینید بفهمید که با چه کسى روبرو هستید و او چه نعمتهایى به شما عطا کرده و شما چه وظیفه اى در برابر او دارید و… اکنون باید دید در انعام چه عبرتى است. سپس در جمله دوم آیه مى گوید: (… نُسقیکم ممّا فى بطونه من بین فَرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشاربین) ضمیره (ه) که به کلمه (بطون) چسبیده مذکر است و نمى تواند به کلمه (انعام) برگردد, زیرا کلمه (أنعام) در حکم مؤنث است و فقط ضمیر مؤنث باید به آن برگردد. در آیه 21 سوره مؤمنون مى خوانیم: (و إنّ لکم فى الأنعام لعبرةً نسقیکم ممّا فى بطونها و لکم فیها منافع کثیرة و منها تأکلون) و البته براى شما در دامها عبرتى است, مى نوشانیم شما را از آنچه در شکمهاى آنهاست و براى شما در آنها بهره هاى زیادى است و از آنها مى خورید. همچنان که در این آیه مى بینید نیمه اول این آیه با آیه مورد نظر ما هیچ فرقى ندارد, مگر اینکه کلمه (بطون) در این آیه به ضمیر مؤنث(ها) متصل است, که این ضمیر البته بى هیچ تردید به (انعام) بر مى گردد. پس ضمیر مذکر(ه) در آیه سوره نحل به کجا بر مى گردد؟ چاره اى جز این نداریم که ضمیر (ه) را به (ما) که پیش از کلمه (بطونه) قراردارد برگردانیم. پس معنى چنین مى شود: (مى نوشانیم شما را, از آن چیزى که در شکمهاى آن چیز است… شیرى خالص…) حال سؤال این است که در شکمهاى چه چیزى شیر است؟ در اینجا دو احتمال وجود دارد: نخست آن که بنابر آنچه علم مى گوید شیر در سلولهاى شیرى تولید مى شود که تعدادى از آنها در هر کیسه شیرى هستند, و شمارى از کیسه هاى شیرى در هر خوشه شیرى هستند, و چند خوشه شیرى در غده شیرى هستند, و یک غده شیرى در هر پستان است; سپس شیر در مجارى شیرى جریان مى یابد.2 پس هر یک از آنها بطنى از بطون پستان است و نیز هر یک از آنها بطنى از بطون آن حیوانى است که نام برده شده است. پس کلمه (ما) مى تواند هر یک از آنچه که داراى بطن است باشد, مثلاً کیسه یا خوشه یا غده شیرى یا پستان باشد. دوم اینکه ممکن است منظور از (ما) جنس مؤنث شیردار باشد, که در این صورت (بطون) آن نیز پستانهاى آن است. آیه در ادامه موضوع دیگرى را مطرح مى کند و آن اینکه این شیر سرچشمه اى دارد که از میان ماده اى گوارشى (فرث) و نوعى خون(دم) است. در اینجا لازم است به این نکته توجه کنیم که کلمات (فرث) و (دم) به دلیل اینکه مفرد و نکره هستند دلالت بر یک شخص یا یک نوع نامعلوم مى کنند.3 پس خاستگاه و سرچشمه شیر قبل از پستان درجایى است میان یکى از مواد گوارشى و یک از خونها. حال باید به پرسشهاى چندى که در اینجا مطرح است پاسخ داد: 1. آیا مگر مواد گوارشى متعددند؟ اگر متعدد هستند, کدام یک از مواد گوارشى منظور و مقصود بوده است؟ 2. آیا مگر چند خون است, اگر چنین است, کدام یک از خونها مورد نظر بوده است؟ 3. آیا در بین آن مواد گوارشى و آن خون چیزى هست, اگر هست چیست و کار آن کدام است؟ 4. عبرتى که در این موضوع است چیست؟ در جواب به این پرسشها باید به علم مراجعه کرده نظر آن را بدانیم. دانش زیست شناسى در این باره مى گوید: به طور کلى دستگاه گوارش دو عمل اساسى و مختلف را انجام مى دهد که یکى گوارش و دیگرى جذب غذاست, گوارش در دهان, معده و روده باریک انجام مى گیرد و جذب اصلى در روده باریک است. در بخشهاى گوناگون دستگاه گوارش بویژه دهان و معده, ابتدا در اثر اعمال مکانیکى تکه هاى درشت غذا مبدل به قطعات ریزى مى شوند, سپس عوامل شیمیایى خاصى در معده و روده بر روى این ذرات اثر کرده آنها را به مولکولهاى ریزتر و ساده اى که قابل جذب بدن است تجزیه مى کنند. به کلیه تغییراتى که موجب تبدیل مواد غذایى به مواد قابل جذب سلولها مى شود, گوارش یا هضم گویند. نتیجه عمل جذب, انتقال مواد گوارش شده از جدار روده باریک و ورود آن به جریان خون است, تا از آن طریق به تمام سلولهاى زنده بدن برسد.4 اما چگونه عمل جذب در جدار روده انجام مى شود؟ در داخلى ترین لایه باریک برجستگى هاى زیادى هست که به آنها پُرز گفته مى شود; در قسمت بیرونى این پرزها یک لایه از سلولهاى پوششى است که غذا به وسیله آنها جذب مى شود. بلافاصله در زیر این لایه, شبکه اى غنى از مویرگهاى خونى وجود دارد که مواد غذایى جذب شده وارد این شبکه مى شوند. چنان که گفته شد, جذب اصلى در روده باریک انجام مى گیرد و معده و روده بزرگ فقط جذب بعضى از مواد را عهده دار مى باشند که اگر فقط آنها بخواهند موجودات زنده داراى دستگاه گوارش, انسان و چهارپایان را تغذیه کنند, آن موجود زنده خواهد مرد.5 تا اینجا پاسخ پرسش اول روشن شد که مواد گوارشى متعددند, بعضى داخل معده هستند, بعضى داخل روده باریک و بعضى نیز داخل روده بزرگ هستند. پس تنها آن مواد گوارشى به خوبى قابل استفاده هستند که داخل روده باریک باشند, و مواد گوارشى داخل معده و روده بزرگ, قابل استفاده و مفید براى زنده ماندن نیستند, و البته براى تولید شیر نیز کافى نمى باشند. اکنون نوبت نظر خواهى از علم درباره خون است, علم مى گوید دستگاه گردش خون از قسمتهاى زیر تشکیل شده است: 1. تلمبه اى به نام قلب که با تولید نیروى ابزارى لازم, خون را در رگها حرکت مى دهد. 2. شبکه اى از رگها که خون در آنها حرکت مى کند و انشعابات آنها به دورترین نقطه هاى بدن مى رسد. 3. مایعى به نام خون که مواد غذایى و اکسیژن در آن حل مى شود. رگها سه گونه هستند: سرخرگها, سیاهرگها, مویرگها; سرخرگها و سیاهرگها از بدنه اى ضخیم با چند لایه سلول و نیز قطر و طولى زیاد تشکیل شده اند, حال آن که مویرگها طول کم داشته و فقط از یک لایه سلول تشکیل شده اند. از قلب, سُرخرگ بزرگى به نام آئورت خارج مى شود که خون اکسیژن دار و غذادار را به تمام اندامهاى بدن مى رساند. از جمله آن اندامها روده باریک است. این سرخرگ به شاخه هاى متعدّد تقسیم شده و به عمیق ترین لایه روده باریک نفوذ کرده به درون پرزهاى روده مى رود, در آن حال دیگر یک سرخرگ بزرگ نیست, بلکه هر پرز, سرخرگ کوچکى از شاخه سرخرگ بزرگ ترى را در خود جاى مى دهد. این سرخرگ به مویرگهاى کوچکى تقسیم مى شود که بخاطر دیواره هاى نازکشان, مواد غذایى جذب شده توسط سلولهاى پوششى پرز, مى توانند به راحتى به آن داخل شوند. دراین حال این مویرگها حامل خونى مى شوند که مواد غذایى فراوانى دارد, سپس این مویرگها به سیاهرگهاى کوچکى متصل مى شوند که به سیاهرگهاى بزرگ ترى متصل شده و در نهایت به سیاهرگى مى ریزند که خون را به جگر سیاه مى برد. مواد غذایى خون این سیاهرگ, پس از ورود به جگر در سلولهاى آن نگهدارى مى شود و تغییر و تبدیلات لازم را مى یابد. سپس بنا به نیاز بدن, به تدریج تحویل خون مى شود و از طریق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسد.6 خون از سلولها و مایعى تشکیل شده است; مایع خون را پلاسما مى نامند که ماده اصلى آن آب است و ومواد غذایى و نیز مواد دفع شدنى در آن به صورت محلول یا معلّق وجود دارند. اگر چه ماده اصلیِ خون, پلاسما و سلولهاست, ولى خون از سه جهت متعدد است: اول, از جهت مواد حمل شونده توسط خون; بعضى از خونها داراى اکسیژن یا مواد غذایى فراوان هستند, در حالى که بعضى دیگر این مواد را کم دارند. و نیز بعضى از خونها داراى مواد دفع شدنى زیاد هستند و برخى کم. دوم, از جهت میزان فشار; خونى که از قلب خارج مى شود بیشترین فشار را دارد, در حالى که خونى که به قلب وارد مى شود کمترین فشار را داراست.7 سوم, از جهت محل عبور خون; خون از اندامهاى مختلف بدن عبور مى کند و بدین گونه چند خون خواهد بود. و این نه از جهت مواد و ماهیت آن خونهاست, بلکه از جهت خود آنها مى باشد. به عنوان مثال اگر در دو لیوان, آب خالص بریزیم, اگر چه ازنظر جنس, هر دو یکى هستند, ولى از نظر شخصیت و محل, غیر از یکدیگرند. پس خونى که در یک سرخرگ جریان دارد غیر از خونى است که در سرخرگ دیگرى جریان دارد. اکنون باید ببینیم کدام یک از خونها مورد نظر بوده است. در پاسخ باید گفت همان طورى که پیش از این گفته شد سرچشمه شیر قبل از سلولهاى شیرین پستان, جایى است بین ماده گوارشى(فَرث) و خونى(دم). پس این خون مورد نظر ما باید خونى باشد که از فاصله میان این خون و نوعى از ماده گوارشى مواد گوناگون را به غده هاى پستان برساند تا شیر تولید گردد. اگر محلهاى ما بین مواد گوارشى در تمام دستگاه گوارش و خونها در تمام دستگاه گردش خون را بررسى کنیم مى بینیم که هیچ جایى مناسب تر از حد میانى مواد گوارشى روده باریک و خون مویرگى زیرلایه پوششى سلولى پرزهاى روده باریک نیست. چرا که در بین این دو یعنى مواد گوارشى روده باریک و خون مویرگى داخل پرز, یک لایه از سلولهاى جذب کننده مواد وجود دارد که با روشهایى که گاه شگفت آور است, مواد غذایى را از ماده گوارشى روده باریک گرفته و آنها را به طرف رگها منتقل مى کند. توضیح اینکه این سلولها به گونه اى هستند که در مقابل مواد غذایى گوارش شده مقاومت نمى کنند و اجازه مى دهند تا آنها را از میان شان عبور کنند. البته این در صورتى است که غلظت یک ماده در طرف روده بیش از طرف مویرگها باشد, در غیر این صورت آنها با کمک ابزارهایى و با صرف نیرو آن مواد را از روده گرفته به درون خود مى کشند و سپس از طرف دیگر خود آن را به سمت مویرگها خارج مى کنند, که این یکى از شگفتى هاى آفرینش است و به آن در اصطلاح, انتقال فعّال مى گویند و به عمل کارگرى که از پایین آب برداشته به بالا مى برد شباهت دارد. بسیارى از مواد غذایى که از سلولهاى پوششى روده باریک مى گذرند از دیواره مویرگها گذشته و وارد خون مویرگى مى شوند; مانند ویتامینها, پروتئین ها, قندها و املاح. ولى چربیها از کنار مویرگهاى خونى گذشته و پس از رسیدن به مویرگهاى لنفى وارد آن مى شوند تا پس از آن به جریان خون شریان آئورت وارد شوند.8 اما پیش از نتیجه گیرى از آنچه گفتیم لازم است از نظریه دانش قدیم درباره جذب غذا آگاه شویم. بوعلى سینا در کتاب (قانون) خود که چهار قرن پس از قرآن نوشته شده به دخالت سلولهاى پوشش روده در جذب غذا معتقد نبود, بلکه رگها را عامل جذب غذا مى دانست, او در این زمینه مى نویسد: (… دراین زیاد بودن و درازى پیچ و خم و دور و استداره حکمتى نهفته است: رگهاى پیوسته به کبد و معده (از کبد به معده و از معده به کبد) دهانه هایشان در پرده پوشش نازک معده یا حقیقتاً در پرده پوشش نازک روده ها (صفاق) نفوذ کرده که ماده غذایى لطیف را به شرطى که گوهر ماده غذایى به آنها برسد و با دهانه ها در تماس باشد, مى مکند… خداوند تعالى پیچ در پیچ هایى در روده ها به وجود آورده است تا اگر ماده غذایى در جزئى از اجزاء روده بدون برخورد با دهانه رگ مکنده جلو برود, در قسمتى دیگر با بخش دیگرى از رگهاى مکنده غذا از روده مواجه شود و آنچه که از دسترس بعضى رگها خارج شده, رگهاى دیگر سر راهش باشند و آن را دریابند.)9 از سخنان بوعلى چنان فهمیده مى شود که دهانه رگها به مواد گوارشى روده باز مى شود و سپس آن رگها مواد غذایى را از مواد گوارشى داخل روده به طور مستقیم جذب مى کنند. برابر این نظریه دیگر فاصله اى بین (فَرث) و (دَم) وجود ندارد تا کسى به خود حق بدهد و براى فاصله آن دو از کلمه (بین) استفاده کند. اما قرآن در آیه یادشده از فاصله اى بین آن دو خبر مى دهد و مواد شیر را تهیه شده از آن فاصله اعلام مى دارد و علم امروز نیز همین را مى گوید. ناآگاهى دانشمندان بزرگ زیست شناسى و فیزیولوژى حیوانى درباره وجود سلولهاى پوششى روده و کارهاى مهم آن تا بیش از دوازده قرن پس از نزول قرآن ادامه داشت.10 نتیجه اینکه, این یک اعجاز قرآن است, زیرا دیگران از گفتن آن و یا گفتن مانند آن عاجز بوده اند, همچنین قرآن به گونه اى آن را گفته که مؤمنینى که حقیقت آن را درنیافته اند بى ایمان نشوند و کافران از آن علیه مؤمنان سود نبرند, و نیز حقیقت آن تا زمان دستیابى دانش بشرى آشکار نگردد, و بدین گونه براى زمانه اى دیگر و مردمانى دیگر معجزه اى تازه و در خور زمانه و فرهنگ آنان به آنها ارائه شود, تا آسمانى و خدایى بودن قرآن را بپذیرند و به آن ایمان آورند. در اینجا پیش از بررسى نظر مفسران, یک ترجمه را که بین عموم مترجمان و مفسران مشترک است مى نگاریم; ما به عنوان نمونه ترجمه آیه را از تفسیر نمونه مى آوریم: (و در وجود چهارپایان براى شما(درسهاى) عبرتى است, از درون شکم آنها از میان غذاهاى هضم شده و خون, شیرخالص و گوارا به شما مى نوشانیم.) بر این ترجمه اشکالاتى چند وارد است که با نقد دیدگاه مفسران روشن خواهد شد.
نقد و بررسى تفسیر دیگران
در این آیه مفسران درباره سه موضوع اختلاف دارند: 1. درباره ضمیر (ه) که مضاف الیه کلمه (بطون) است. مفسران به طور عموم نظرشان براین بوده که مرجع این ضمیر کلمه (أنعام) است. سخن مفسران در این زمینه چنین است: طبرسى در مجمع البیان, چهار وجه براى آن آورده است: ییک. گفته شده (انعام) جمع است, و جمع, هم مذکر و هم مؤنث مى شود. در اینجا بنا بر لغت کسى که مذکر مى داند مذکر شده و در سوره مؤمنون بنا بر لغت کسى که آن را مؤنث مى داند مؤنث آمده است. دو. گفته شده است که آن ضمیر به یکى از (أنعام) برمى گردد. سه. گفته شده است که (انعام) و (نَعَم) مساوى هستند, پس ضمیر به معنى بازمى گردد و مى تواند تقدیر چنین باشد: (نسقیکم ممّا فى بطون المذکور). چهار. گفته شده که (مِن) در (ممّا) دلالت بر تبعیض مى کند, پس مانند این است که گفته: (نسقیکم ممّا فى بطون بعض الأنعام) براى اینکه همه انعام شیر ندارند, بلکه بعضى شیرده هستند. ابوالفتوح رازى در تفسیر وجه پنجمى آورده است: پنج. ضمیر(ه) به معناى(أیُّ) (هرکدام) است, یعنى: (نسقیکم من بطون أیّ الأنعام لها لبن) براى آن که هر چهارپایى شیر ندارد. علامه طباطبایى پاسخ دیگرى ارائه مى دهد: شش. در اینجا ضمیر راجع به (أنعام) را مفرد آورد, و این از باب آن است که کثیر را واحد فرض کرده است. از دیدگاه نگارنده همه پاسخ هاى یادشده ایراد بر آنها وارد است. پاسخ نظریه اول: به کارگیرى هر اسم و فعل و حرفى در زبان عربى اگر بر اساس استعمال عرب باشد درست است و گرنه نیست, پس به اختیار گوینده نیست که هر جاخواست مذکر یا مؤنث آورد, مگر آن که براى آن کلمه هر دو کنایه11 مذکر و مؤنث آمده باشد. لغت عرب کلمه (أنعام) را مؤنث مى داند و در بیش از ده جاى قرآن, هرجا کنایه اى به (أنعام) زده مؤنث آمده است. پاسخ نظریه دوم: اگر ضمیر به یکى از (أنعام) برگشت داده شده بود باید ضمیر مؤنث آورده مى شد, زیرا حیوان شیرده مؤنث است. و اگر منظورش این است که ضمیر به کلمه (نعم) بر مى گردد ـ که مفرد أنعام است ـ باید گفت که اولاً دلیلى بر آن نیست, و ثانیاً خلاف آن را پیش از این ثابت کردیم. پاسخ نظریه سوم: آنچه لغت نامه ها مى گویند این است که (أنعام) جمع (نَعَم) است و جمع هیچ کلمه اى هم معناى مفرد آن نیست, مگر اینکه هر دو در لفظ یکى باشند, مانند (فُلک) که هم براى یک کشتى به کار مى رود و هم براى کشتیها, ولى در اینجا (أنعام) نه در لفظ با (نَعم) یکى است و نه در معنى. پاسخ نظریات دوم و چهارم و پنجم: ضمیر (ه) یا به (أنعام) بر مى گردد یا به (ما), و با وجود این دو مرجع واقعى مرجع سازى هاى خیالى همچون (المذکور) در نظریه سوم, و (بعض الأنعام) در نظریه چهارم, و (أیّ الأنعام لها لبن) در نظریه پنجم, جز پیچیده کردن معنى و مقصود آیه ثمرى ندارند. پاسخ نظریه ششم: درهمه آیاتى که براى (أنعام) کنایه مؤنث به کار رفته نیز, یا کثیر را واحد فرض کرده, یا ضمیر مؤنث مفرد(ها) را براى آن به کار برده و یا اسم اشاره مؤنث مفرد (هذه) را. فخررازى در تفسیر کبیر خود ضمیر (ه) در (بطونه) را به (ما) در (ممّا) برگردانده و گفته تقدیر آیه چنین است: (نسقیکم ممّا فى بطونه اللبن) (شیر مى نوشانیم شما را از آن چیزى که در شکمهاى آن است) و توضیح داده (اذ لیس کلّها ذات لبن) (زیرا تمام انعام داراى شیر نیستند) و نظر او این است که منظور از (ما) در (ممّا) آن دسته از (انعام) هستند که از جنس ماده و شیرده باشند. این نظریه مرجع ضمیر (ه) را کلمه (ما) مى داند و با آنچه که ما ثابت کردیم مطابقت دارد. سخن آخر درباره این موضوع اینکه, اگر منظور از (ما) در آیه شیر بود, نباید در ادامه آیه از کلمه (لبناً) استفاده مى شد, چرا که در این صورت معنى چنین مى شد: (مى نوشانیم شما را ازشیرى که در درونهاى انعام است… شیرى خالص) که روشن است معنى زشت مى شود, و در آیه 21 سوره مؤمنون چنین مشکلى نیست, زیرا از کلمه (لبن) استفاده نشده است.
موضوع دوم: درباره معناى کلمه (بین) و کاربرد آن
بنابر آنچه اهل لغت گفته اند کلمه (بین) در جایى به کار مى رود که مضاف الیه آن در معنى بر چیزى بیشتر از یک فرد دلالت کند تا از فاصله میان آنها خبر دهد, حال یا آن چند چیز در یک کلمه بیان شود, مانند قوم(مردم), و یا در بیشتر از یک کلمه. و در صورتى که در بیشتر از یک کلمه بود با واو عطف مى شود; مانند: بین علیّ و حسن.12
دیدگاه مفسران
تفسیر ابوالفتوح رازى از گفته ابن عباس مى نویسد: (چهارپاى چون علف بخورد و در شکمبه او قرار گیرد, سرگین در زیر باشد و خون بر بالا و شیر در میانه, پس قدیم تعالى جگر را بر این قسمت مسلط کرده است, تا این هر سه ببخشد; خون به رگها فرستد و شیر به پستان و (فرث) در شکمبه رها کند.)13 اگر از چند اشکال علمى که بر این نظریه وارد است بگذریم, اشکال دیگرى هست که مواد داخل دستگاه گوارش در (أنعام) تقریباً در وسط شکم تا پایین آن است و اگر منظور ازخون را قلب یا جگر فرض کنیم, آنها هم در بالاى تنه هستند و پستان چهارپایان نیز تقریباً میان دو پاى آنهاست, بنابراین مى بینیم که در این فرض نیز این (فرث) است که در بین قرار مى گیرد نه شیر. علامه طباطبایى نیز مى نویسد: (فَرث در شکمبه است و شیرهاى دامها در بین دو پاى آنها, و خون در رگهاست که به هر دو (فرث و لبن) احاطه دارد, پس به اعتبار مجاورت خون با آن دو و اجتماع همه آنها در داخل حیوان, شیر را چیزى که بین (فرث) و (دَم) است مى داند, چنان که گفته مى شود: (اخترتُ زیداً من بین القوم و دعوته و أخرجته من بینهم) و این در حالى است که زید در جمع باشد, گرچه در کنار آنها, نه آن که حتماً وسط آنها باشد. و منظور آن است که من جدا کردم او را از بین ایشان در حالى که جدا نبود.)14 چنان که صاحب المیزان گفته خون به (لبن) و (فرث) احاطه دارد, اما در اینجا باید به دو نکته علمى توجه کرد: 1. میان (لبن) و (فرث) هیچ ارتباط مستقیمى نیست. 2. خون ما بین (لبن) و (فرث) واقع شده است, ولى صاحب المیزان در نتیجه گیرى خود به قرآن چنین نسبت مى دهد که: شیر را چیزى که بین (فرث) و (دم) است گرفته است. بر نظریه المیزان اشکالات چندى وارد است: ییک. از طرفى مى گوید (خون) به (شیر) و (محتویات گوارشى) احاطه دارد و از سوى دیگر مى گوید: (قرآن, شیر را چیزى که بین (محتویات گوارشى) و (خون) است مى داند, و این دو با هم نمى سازند, زیرا حقیقت این است که شیر در حالى که مجراى خروجش پر از رگهاى خونى است از نوک پستان چهارپا - که دورترین قسمتهاى شکم از محتویات گوارشى است ـ خارج مى شود و با مثالى که صاحب المیزان درباره کلمه (بین) آورده و با آن نکته علمى که گفته شد مقایسه کرده مطابقت نمى کند, زیرا (محتویات گوارشى) و (خون) دو چیز کاملاً مختلف هستند حال آن که در آن مثال, اخراج زید از بین یک گروه شبیه به یکدیگر صورت مى گیرد. دو. مثالى را که صاحب المیزان آورده درکتب لغت دیده نشد. سه. در این مثال روشن است که کلمه (بین) مى تواند با مسامحه استفاده شده باشد, نه به طور دقیق. چهار. زید اگر دور از قوم هم نشسته باشد, در معنى داخل و میان قوم به حساب مى آید, ولى نمى توان گفت در معنى, شیر چهارپایان بین (محتویات گوارشى) و (خون) است. پنج. در لغت عرب در بعضى از قواعد استثنا هم پیدا مى شود, ولى این موارد استثناها قاعده ها را تغییر نمى دهند, با این حال چگونه تفسیر المیزان این استثنا را نقض کننده قاعده دانسته است؟ تفسیر نمونه نیز ذیل این آیه مى گوید: (… از میان (فرث) و (دم), یعنى از میان آنچه مى خورد و تبدیل به فرث, و آن تبدیل به خون مى شود. و اتفاقاً ترکیب شیر نیز چیزى است حدّ وسط میان خون و فرث; نه خون تصفیه شده است و نه غذاى هضم شده, از دومى فراتر مى رود و به اولى نمى رسد.)15 این گونه تعبیر از شیر در عصر زیست شناسى شگفت است, مى گوید (فرث) تبدیل به (خون) مى شود و شیر را از خون پست تر مى داند. حال آن که شیر غذاى کاملى است و ناپاکى در آن نیست, ولى در خون ناپاکى است و در هر دور گردش بزرگ خون مقدارى از ناپاکى ها و سموم آن توسط کلیه جدا شده به صورت ادرار دفع مى شود. برخى از مفسران بر این عقیده اند که مواد شیر اول از (فرث) خارج مى شود و سپس از (خون), پس بنابراین, آیه را هم بیان کننده همین نکته علمى دانسته اند. خطاى این دیدگاه دراین است که اگر قرآن مى خواست چنان بگوید یا باید مى گفت: (نُسقیکم… من فرث ثمّ دم) یا (نُسقیکم… من فَرث و دم) یا (نُسقیکم… من دم من فَرث). حتى اگر قرآن مى خواست از کلمه(بین) براى خبردادن از خاستگاه پیدایش شیر ـ که اول از میان محتویات شکمى و سپس از میان خون است ـ استفاده کند, باید مى گفت: (نسقیکم… من بین دم من بین فرث), چرا که در این حال مواد شیر را محصولى دانسته ـ قبل از رسیدن به سلولهاى شیرسازـ که از بین (خونى) و قبل از آن از بین (محتویات گوارشى) خارج شده است; ولى مى بینیم که قرآن به گونه اى سخن گفته که جز فاصله بین (فرث) و (دم) را نمى توان از آن فهمید. همچنین ممکن است کسى بگوید که اگر قرآن مى خواست به سلولهاى پوششى روده اشاره کند و آنجا را نقطه آغازین تهیه شیر معرفى کند باید از کلمه (ما) استفاده مى کرد و مى گفت: (نسقیکم… ممّا بین فرث و دم…) در صورتى که چنین نگفته است. در جواب مى گوییم, اولاً; اگر چنین بود ممکن بود آن عده از مفسران که معتقد بودند شیر در بین فرث و دم قرار گرفته بگویند منظور قرآن از (آن چیز) یا (از هر آن چیزى) که بین فرث و دم است پستان است که شیر از آن است; و آن عده از مفسران که معتقدند شیر از مواد گرفته شده از خون و همچنین از مواد گرفته شده از فرث است مى گفتند در (ممّا) (بعض) در تقدیر است, یعنى منظور این است که: (مى نوشانیم شما را… از بعض هر آنچه که بین مواد فرث و بین مواد دم است… )که در این صورت بازهم آیه را به نفع رأى و نظر خود معنى مى کردند. ثانیاً; اگر چنین گفته بود هر آنچه را که بین فرث و دم است شامل مى شد, در صورتى که مواد اولیه شیر از هر آنچه که بین فرث و دم است به وجود نیامده, زیرا بعضى از سلولهاى پوششى روده مرده اند و بعضى از سلولها غده هستند و شیره روده اى را ترشّح مى کنند, مانند سلولهاى جامى که تولید کننده مخاط هستند; و نیز سلولهاى درونى ریزروده که هیچ کدام آنها جذب کننده مواد غذایى از روده نیستند. در پاسخ ما ممکن است گفته شود که اگر قرآن مى خواست بعضى از سلولها را معرفى کند دست کم باید مى گفت: (نسقیکم… من بعض ما بین فرث و دم…) (مى نوشانیم شما را… از بعضى از آن چیزهایى که در فاصله فرث و دم است…) در حالى که چنین نگفت. و ما در جواب مى گوییم, اگر قرآن آن گونه هم مى گفت باز هم مفسرانى که در فهم آیه به خطا رفته اند آن را به نفع فهم خود از آیه به کار مى بردند, یعنى مفسرانى که معتقد بودند شیر, بین فرث و دم قرار گفته و منظور قرآن (از بین فرث و دم) پستان است که دربین آن دو قرار دارد, در اینجا هم مى گفتند: از آنجا که مى دانیم چهارپایان تمام شیر خود را به ما نمى دهند به گونه اى که بعضى از آنها عمداً شیر را در پستان خود براى بچه خود نگه مى دارند و بعضى دیگر را هم ما نمى توانیم تمام شیر پستان آنها را بدوشیم, به همین خاطر قرآن گفته است: (نسقیکم… من بعض ما بین فرث و دم… ) و مفسرانى نیز که معتقدند مواد شیر از لابه لاى مواد خون و پیش ازآن از لابه لاى مواد گوارشى مى آید, مى گفتند: از آنجا که نه تمام فرث, مواد اولیه تولید شیر را تشکیل مى دهد, و نه تمام خون, از این رو قرآن گفته که ما به شما شیر مى نوشانیم که آن شیر از بعض آن چیزى است که درخون یا در فرث است. پس مى بینیم که اضافه کردن(بعض) نیز فایده اى ندارد, ولى همان گونه که گفتیم اگر کلمه (بین) درست فهمیده شود بر آنچه گفته شد هیچ اشکالى وارد نخواهد بود. در پایان باید از کسانى که شاید به آنچه گفته شد اعتراض داشته باشند, پرسید که اگر قرآن مى خواست از فاصله بین محتویات گوارشى و خونى خبر دهد چگونه و با چه عبارتى باید مى گفت؟ آیا جز آنچه اکنون گفته است و مى خوانیم.
نظریه علم قدیم
در گذشته سخن ابن عباس مفسّر بزرگ صدر اسلام را به نقل از ابوالفتوح رازى آوردیم که او گفته چون چهارپا علف بخورد و در شکمبه او قرار گیرد, سرگین(فرث) در زیر باشد و خون (دم) بر بالا و شیر (لبن) در میانه. پس خدا جگر را بر این قسمت مسلط کرده است تا این هر سه ببخشد: خون به رگها فرستد و شیر به پستان روانه کند و فرث در شکمبه رها کند. ابن عباس بنابراین روایت براى جگر سه کارکرد را برشمرده است: 1. خون فرستادن به رگها 2. شیر فرستادن به پستان 3. باقى گذاردن محتویات گوارشى در شکمبه. در پاسخ باید گفت: ییک. اگر منظور او ساختن خون بوده باید گفت فقط مقدارى از مواد خون در جگر ساخته مى شود و مقدار بیشتر آن درجاهاى دیگر تولید مى شود, و اگر منظور او حرکت دادن خون در رگها بوده که باید گفت این قلب است که خون را در رگها حرکت مى دهد, نه جگر. 16 دو. شیر در پستانها توسط سلولهاى شیرساز تولید مى شود, و قبل از آن شیرى وجود نداشته است. سه. باقى ماندن محتویات گوارشى در شکمبه نه به دلیل آن است که جگر آنها را باقى گذاره بلکه چون آنها داراى مولکولهاى چنان بزرگى هستند که سلولهاى پوششى روده باریک نمى توانند آنها را جذب کنند, پس آنها در روده باقى مانده سپس دفع مى شوند.17 همچنین از بوعلى سینا ـ که چهار قرن پس از ابن عباس آمده ـ آوردیم که گفته بود: …رگهایى پیوسته به کبد و معده دهانه هاشان در پرده پوشش نازک معده یا حقیقتاً در پرده پوشش نازک روده ها نفوذ کرده که ماده غذایى لطیف را به شرطى که گوهر ماده غذایى به آنها برسد و با دهانه در تماس باشد, مى مکند. در جواب مى گوییم: اولاً; رگهاى روده فقط نقش انتقال دهنده مواد جذب شده را به جگر دارند. ثانیاً; آنها در لایه پوششى روده نفوذ نکرده اند, بلکه در پشت آنها قراردارند. ثالثاً; جذب ـ و یا به قول بوعلى مکیدن ـ مواد غذایى به وسیله لایه پوششى روده باریک انجام مى شود, نه دهانه رگها.18 بوعلى سینا درباره پستان و تولید شیر مى گوید: (پستان از رگها و شریانها تشکیل شده است و درمیان رگها و شریانها گوشتى آگنه است که حساسیتى ندارد. گوشت آگنه شریانها و رگهاى پستان سفید رنگ است, نوع خونى که پستان و اندام هاى پستان را تغذیه مى نماید سفید رنگ است. آنچه از پستان جدا مى شود شیر است که سفید رنگ است. در تغییر دادن رنگ کیموس سفید, کبد و پستان هر دو دست دارند, اما هر یک ازآنها به اسلوب خود و برابر با نیاز خود تغییر ایجاد مى کند. کبد, کیموس سفید را ـ که اساس خون است و در واقع خون در اصل کیموس سفید رنگ است ـ به رنگ قرمز در مى آورد و به کار مى برد. پستان, کیموس سفید قرمز شده را به رنگ سفید در مى آورد و براى شیر درست کردن مورد استفاده قرار مى دهد; یعنى کبد و پستان هر یک رطوبت آبکى را ـ که کیموس اصل خون است ـ با خود و مزاج و رنگ خود هماهنگ مى کند.)19 در اینجا نظر بوعلى این است که خونى که از روده به طرف جگر مى آید سفید است و چون جگر قرمز است خون سفید را قرمز مى کند و این خون پس از رسیدن به پستان سفید رنگ, توسط آن سفید شده و براى تولید شیر به کار مى رود. پاسخ این است که چون خونى که از روده به طرف جگر مى آید داراى مواد غذایى جذب شده فراوانى است, متمایل به رنگ سفید است که پس از ورود به جگر, جگر مواد غذایى آن را گرفته و با تغییرات شیمیایى آنها را در خود ذخیره مى کند و سپس خون را با مقدارى مواد غذایى به طرف قلب مى فرستد20 (البته درحقیقت قلب, خون را به طرف خود مى کشد) مقدارى ازاین خون قرمز به پستان حیوان شیرده مى رسد و در سلولهاى شیرى آن تبدیل به شیر مى شود (نه اینکه اول سفید شود و بعد تبدیل به شیر گردد).21 همچنان که مى بینید خطاى ابن عباس ـ بنا بر این نقل ـ در این بود که شیر از جگر است و خطاى بوعلى هم این است که شیر از خون سفید شده مى باشد.
دیدگاه دانش نوین
علم امروز درباره هضم و جذب غذا و تولید شیر مى گوید: غذا پس از آن که در دهان جویده و هضم مختصرى شد, به وسیله لوله مرى وارد معده مى شود, در آنجا شیره معده ترشح, و غذا هضم زیادى شده تبدیل به کیموس مى شود و بعد وارد روده باریک مى گردد در آنجا هم موادى به این مایع غلیظ اضافه مى شود. روده از لایه هاى تودرتویى ساخته شده, داخلى ترین لایه روده باریک, سلولهایى پوششى هستند که چسبیده به هم روى پرزهاى روده را پوشانده اند. این پرزها زمینه مخمل مانندى را به داخل روده داده, غذا بوسیله این سلولها جذب مى شود. بلافاصله در زیر آن یک شبکه غنى از مویرگهاى خونى وجود دارد که قندها, اسیدهاى آمینه, آب و نمک وارد این شبکه مى شوند. این شبکه مویرگى که از یک سرخرگ کوچک پرزى منشعب مى شود, پس از جمع آورى مواد غذایى به یک سیاهرگ کوچک پرزى منتهى مى شود. سیاهرگ کوچک پرزهاى روده به نوبه خود به سیاهرگهاى بزرگ تر مى پیوندد و سرانجام وارد یک سیاهرگ به نام سیاهرگ باب مى شوند. این سیاهرگ بر خلاف سیاهرگهاى دیگر بدن که به طور مستقیم به قلب مى روند ابتدا وارد کبد مى شود. مواد غذایى پس از ورود به کبد در سلولهاى کبدى نگهدارى مى شوند و تغییر و تبدیلات لازم را مى یابند, سپس بنا به نیاز بدن به تدریج وارد خون مى شوند و از طریق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسند, در واقع کبد به منزله یک ا نبار و تنظیم کننده و پخش کننده مواد غذایى جذب شده است. در محور هر پرز, یک مویرگ لنفى دیده مى شود که انتهاى آن بسته است و چربیهاى جذب شده وارد آن مى شوند. درون هر پرز سلولهاى ماهیچه اى صاف و رشته هاى عصبى نیز دیده مى شوند. انقباض این ماهیچه ها موجب تحرّک پرز شده و از این طریق به جذب مواد کمک زیادى مى کنند. هنگامى که غذا به انتهاى روده باریک مى رسد, تقریباً تمام مواد غذایى قابل استفاده آن از طریق دیواره روده باریک به خون جذب شده است. تولید شیر نیز بدین گونه است که سلولهاى شیرساز پستان, بعضى ازمواد را با تغییر و تبدیلات لازم در ساختن شیر استفاده مى کنند, مانند پروتئینها و قند شیر (لاکتوز) که به ترتیب ازتغییر و تبدیل اسیدهاى آمینه و گلوکز خون به وجود مى آید. و بعضى از مواد را بدون تغییر و تبدیل وارد محلول شیر مى کنند; مانند آب و نمک طعام و ویتامینها و فسفاتها.22
عبرت آموزى شیر چهارپایان
در پاسخ اینکه عبرتى که در این موضوع است چیست, باید گفت, وقتى که به سلولهاى مورد اشاره قرآن نظر دقیق مى اندازیم مى بینیم که این سلولها کارهاى مهمى را انجام مى دهند و از ساختار بسیار مناسبى برخوردارند. از همین لایه نازک سلولى پوششى روده باریک چهارپایان اهلى است که ما از نعمت گوشت و شیر و پوست و پشم و جز آن بهره مندیم. حال ممکن است آنها با کوچک ترین تغییرى در ساختمان ژنتیکى شان از انجام یک کار ناتوان شوند و یا در آنها ضعف و سستى و یا بر عکس سختى و صلابت به وجود آید و از کارآیى بیفتند. در آن زمان نه تنها آن موجود ـ هر چه مى خواهد باشد ـ ممکن است نتواند شیر تولید کند, بلکه ممکن است زنده هم نماند. از طرفى دانستیم که کلمه (عبرة) براى اصلى که چیزهاى مشابه را با آن مى سنجند هم به کار مى رود, پس به جانوران دیگر همچون انسان هم نظرى مى افکنیم و مى بینیم که مثل همین وضعیت ـ یعنى وجود سلولهاى پوششى روده ـ در آنها نیز هست و هیچ جانور دارنده آن سلولها بدون درست کارکردن آنها نمى تواند سالم, قوى و حتى گاهى زنده باشد. آرى این هشدارى است به ما انسانها که بسیار گرفتار نعمتها هستیم و احساس مالکیت نسبت به آنها داریم و به دست آوردن آنها را اثر تلاش یا شانس خود مى دانیم و از عطا کننده این نعمتها غافل بوده شکر او را با اطاعت کردن از او بجا نمى آوریم, که اینها گاه زمینه ساز دشمنى با او نیز مى شود. آرى خدا مى تواند محتویات روده را ـ که مورد نفرت ما هستند ـ پس از عبور از یک لایه نازک روده و سپس عبور دادن از لایه نازک دیواره مویرگ و داخل کردن آن به خون و لنف و سپس داخل کردن آن به یک لایه نازک سلولهاى شیرى ـ که اگر تمام این لایه ها را روى هم قرار دهیم ضخامتى ناچیز خواهند داشت ـ تبدیل به شیرى کند که نه خون مسموم در آن است و نه محتویات نفرت آور گوارشى, بلکه به راحتى در گلو پایین مى رود و غذایى بسیار کامل است. چنان که در کامل بودن شیر از نظر تغذیه شگفتى هاى دیگرى است و بررسى و بیان آن نیازمند مجالى جداگانه است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى, تهران, بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى, 1363, 7/556. 2. فصل (غده پستان) از کتاب (بافت شناسى و اطلس رنگى دامپزشکى) تألیف دکتر مریم رضائیان,313. 3. کلمات (فرث) و (دم) نکره هستند, زیرا هیچ یک از نشانه هاى معرفه را ندارند, و الف و لام جنس نیز بر سرآنها نیامده است تا دلالت بر هر (فرث) و یا هر (دم) داشته باشند. 4. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, ترجمه دکتر على حائرى روحانى, 1372, جلد 2, بخش دوازدهم, فصل 63; زیست شناسى سال سوم آموزش متوسط عمومى رشته علوم تجربى, 1373, وزارت آموزش و پرورش, صفحه 55. 5. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, 2/65, و جلد اول, بخش سیزدهم, فصل متابولیسم و تنظیم درجه حرارت; زیست شناسى, سال سوم, 64, 74, 77, 84 تا 107. 6. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد اول , بخش چهارم, و بخش هفتم, صفحه 40, و جلد2, بخش دوازدهم, فصل 62, و بخش سیزدهم, فصل 70; زیست شناسى, سال سوم, 138, 148, 53, 157, 74. 7. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد اول, بخش هفتم, فصل 40, و بخش پنجم و بخش چهارم, و جلد دوم, بخش 12, فصل 62; زیست شناسى, 123 و 74 و 184 و 155. 8. زیست شناسى, سال دوم, 75 و 76 و 22 تا 30; گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد دوم, بخش 12, فصل 65. 9. قانون در طب, کتاب 3, جلد 2, چاپ سروش, 1370, فن شانزدهم, گفتار اول, تشریح روده, صفحه 369. 10. در زیست شناسى سال دوم, آموزش متوسطه عمومى, علوم تجربى, صفحه 57 مى خوانیم: (در سال 1839 میلادى محقق دیگرى (غیر از اشلیدن) بنام شوان که مطالعات خود را بر روى جانوران انجام مى دهد چنین ابراز داشت: (قسمتهاى اساسى همه بافتها را سلول تشکیل مى دهد. قسمتهاى مختلف یک جاندار هر چند که با یکدیگراختلاف داشته باشند در اصل از واحدهاى اساسى به نام سلول تشکیل شده اند.) این گفته گویاى آن است که علم بشر در آن زمان (یعنى 1839 میلادى) هنوز به ارزش سلولهاى پوششى روده و کارآنها پى نبرده بوده, زیرا دیدن سلولها کارى است ساده, اما بررسى عملکرد آنها بسیار پیچیده و دقیق است که جز با امکانات و وسایل پیشرفته که در آن زمان فراهم نبوده میسر نیست. 11. دراینجا منظور ما از کنایه هر آن کلمه اى است که بدون تکیه معنوى به غیر خود, معنایى را نمى رساند و ناچار داراى مرجعى است و آن مرجع مى تواند جانشین آن شود مانند: ضمیر, اسم اشاره, موصول و کنایات. 12. یادآورى مى شود که اگر کلمه (بین) با واو عطف شود و یکى از مضاف الیه هاى آن ضمیر باشد کلمه (بین) تکرار مى شود مانند: (بینى و بینک) و یا (بینى و بین الناس). 13. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان و روح الجنان, بنیاد پژوهشهاى اسلامى, 12/60. 14. طباطبایى, محمد حسین, المیزان و ترجمه آن, ذیل همین آیه. 15. مکارم شیرازى, تفسیر نمونه, 11/292. 16. زیست شناسى, 138, فصل 8, خون و مایعات بدن, 162 تا 171; و نیز گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد 1, بخش چهارم. 17. زیست شناسى سال چهارم, 8; و نیز گایتون, جلد 2, بخش چهاردهم, فصل 82. 18. زیست شناسى سال سوم, 78 و 65 و 74; و نیز گایتون, جلد 2, بخش دوازدهم. 19. بوعلى سینا, قانون در طب, جلد 1 از کتاب سوم, چاپ سروش, 564. 20. زیست سوم, 74; و نیز گایتون, جلد 2, بخش دوازدهم. 21. در کتابهاى زیست شناسى و فیزیولوژى جانورى هیچ اشاره اى به تغییر یافتن خون در پستانها قبل از تبادل مواد بین آن و سلول نشده است. 22. زیست سوم, 65; و گایتون, جلد دوم, بخش 12.
توضیح برخى از واژه هاى آیه
1. انعام: کلمه انعام در عموم لغتنامه ها فقط به شتر و گاو و گوسفند اطلاق شده ولى قرآن در یک جا بُز را هم به آنها اضافه کرده و تعداد آنها را 8 زوج(یعنى 4جفت) دانسته است: (و من الأنعام حمولةً و فرشاً… ثمانیة أزواج من الضأن اثنین و من المعز اثنین… و من الإبل اثنین و من البقر اثنین…) انعام/144 ـ 142 و [بخورید از آنچه روزى کرده شما را خدا] از انعام باربر و ذبح شدنی… هشت زوج; از گوسفند دو تا و از بُز دوتا… و از شتر دو تا و از گاو دوتا… و درجاى دیگر بدون نام بردن از انعام, شمار آنها را هشت زوج دانسته است: (و أنزل لکم من الأنعام ثمانیة أزواج…) زمر/6 و فرود آورده است براى شما از انعام, هشت زوج را… . أزواج, جمع زوج است که هم به معناى عدد دو است و هم به معناى یکى است که همراه جفت خود باشد.1 پس یک شتر نر یک زوج است, و یک شتر ماده یک زوج و همین گونه سایر انعام. 2. فَرْث: آنچه از لغتنامه درباره این کلمه به دست مى آید این است که (فرث) آن چیزى است که در ظرف مناسب خود جاى گرفته باشد, مانند محتویات شکمبه و اگر آن ظرف بیرون بریزد فعل آن از ماده (ف ر ث) خواهد بود. کاربردهاى فعلى آن نمودهاى گوناگونى دارد, از جمله: ـ اگر کسى شکمبه چهارپا را شکافت و سرگین (محتویات شکمبه) را بیرون آورد, گفته مى شود: فَرَثَ الکَرِشَ. ـ اگر کسى ظرف خرما را ـ که از برگ خرما مى سازند ـ شکافت و خرماى میان آن را پراکنده کرد, گفته مى شود: فَرَثَ الجُلَّةَ. ـ اگر کسى کبد شخص زنده اى را ضربه زد و شکافت و آن را پراکند (چون خون و جگر تقریباً هم رنگند, وقتى کبد شکافت بر مى دارد و خون از آن بیرون مى ریزد به نظر مى آید که جگر پراکنده شده و بیرون مى ریزد) گفته مى شود: فَرَثَ کَبِدَه. ـ اگر زن آبستن ویار کند و غذا را بیرون بریزد, گفته مى شود: فَرَثَ الحُبلى. ـ اگر کسى یاران خود را نزد حاکم رسوا کند, گفته مى شود: (أفرَثَ أصحابَه, چرا که محتویات رازگونه آنها را فاش و آشکار ساخته است. لغت هاى دیگرى که از این ماده به کار رفته اند از قرار زیر هستند: فَرِثَ: انسان سیر ; الفُراثَة: الفَرث; مَفرَث: جایى که محتویات شکمبه گوسفند و غیر آن در آن ریخته مى شود. جمع آن مَفارث است. چنان که از کاربردهاى این کلمه و فعلها و اسمهاى مشتق از آن فهمیده مى شود, (فرث) فقط به معناى آن چیزى نیست که در ظرفِ مناسب خود جاى گرفته باشد, بلکه یا باید با بازشدن و شکافتن آن ظرف بیرون بریزد و یا آن چیز قابلیت بیرون ریختن داشته باشد. پس لازم نیست فقط آنچه که در شکمبه است (فَرث) باشد, بلکه آنچه در روده ها هست نیز مى تواند (فرث) باشد, بویژه که مى بینیم کلمه (مَفرَث) و جمع آن (مَفارِث) که اسم مکان است, بر محل ریختن محتویات هم شکمبه و هم روده اطلاق مى شود. همچنین باید دانست که محتویات گوارشى تا وقتى که دربدن حیوان هستند (فَرث) نامیده مى شوند, ولى آن گاه که از مخرج بیرون آیند (رَوث) گفته مى شوند.
مراد از موصول در آیه
کلمه (عبرة) در جایى به کار مى رود که بخواهند با آوردن یک نمونه, موارد همانند را با آن بسنجند. مثلاً اگر کسى را که از روى عمد بى گناهى را کشته در حضور مردم به دار مى کشند, مى خواهند او را مایه عبرت قرار دهند, یعنى به مردم بگویند که موارد مشابه را چنین مجازات خواهیم کرد. و یا اینکه به معناى پند و موعظه و سنجیدن وضعیت است که در آن صورت این آیه مى گوید: از آنچه مى بینید بفهمید که با چه کسى روبرو هستید و او چه نعمتهایى به شما عطا کرده و شما چه وظیفه اى در برابر او دارید و… اکنون باید دید در انعام چه عبرتى است. سپس در جمله دوم آیه مى گوید: (… نُسقیکم ممّا فى بطونه من بین فَرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشاربین) ضمیره (ه) که به کلمه (بطون) چسبیده مذکر است و نمى تواند به کلمه (انعام) برگردد, زیرا کلمه (أنعام) در حکم مؤنث است و فقط ضمیر مؤنث باید به آن برگردد. در آیه 21 سوره مؤمنون مى خوانیم: (و إنّ لکم فى الأنعام لعبرةً نسقیکم ممّا فى بطونها و لکم فیها منافع کثیرة و منها تأکلون) و البته براى شما در دامها عبرتى است, مى نوشانیم شما را از آنچه در شکمهاى آنهاست و براى شما در آنها بهره هاى زیادى است و از آنها مى خورید. همچنان که در این آیه مى بینید نیمه اول این آیه با آیه مورد نظر ما هیچ فرقى ندارد, مگر اینکه کلمه (بطون) در این آیه به ضمیر مؤنث(ها) متصل است, که این ضمیر البته بى هیچ تردید به (انعام) بر مى گردد. پس ضمیر مذکر(ه) در آیه سوره نحل به کجا بر مى گردد؟ چاره اى جز این نداریم که ضمیر (ه) را به (ما) که پیش از کلمه (بطونه) قراردارد برگردانیم. پس معنى چنین مى شود: (مى نوشانیم شما را, از آن چیزى که در شکمهاى آن چیز است… شیرى خالص…) حال سؤال این است که در شکمهاى چه چیزى شیر است؟ در اینجا دو احتمال وجود دارد: نخست آن که بنابر آنچه علم مى گوید شیر در سلولهاى شیرى تولید مى شود که تعدادى از آنها در هر کیسه شیرى هستند, و شمارى از کیسه هاى شیرى در هر خوشه شیرى هستند, و چند خوشه شیرى در غده شیرى هستند, و یک غده شیرى در هر پستان است; سپس شیر در مجارى شیرى جریان مى یابد.2 پس هر یک از آنها بطنى از بطون پستان است و نیز هر یک از آنها بطنى از بطون آن حیوانى است که نام برده شده است. پس کلمه (ما) مى تواند هر یک از آنچه که داراى بطن است باشد, مثلاً کیسه یا خوشه یا غده شیرى یا پستان باشد. دوم اینکه ممکن است منظور از (ما) جنس مؤنث شیردار باشد, که در این صورت (بطون) آن نیز پستانهاى آن است. آیه در ادامه موضوع دیگرى را مطرح مى کند و آن اینکه این شیر سرچشمه اى دارد که از میان ماده اى گوارشى (فرث) و نوعى خون(دم) است. در اینجا لازم است به این نکته توجه کنیم که کلمات (فرث) و (دم) به دلیل اینکه مفرد و نکره هستند دلالت بر یک شخص یا یک نوع نامعلوم مى کنند.3 پس خاستگاه و سرچشمه شیر قبل از پستان درجایى است میان یکى از مواد گوارشى و یک از خونها. حال باید به پرسشهاى چندى که در اینجا مطرح است پاسخ داد: 1. آیا مگر مواد گوارشى متعددند؟ اگر متعدد هستند, کدام یک از مواد گوارشى منظور و مقصود بوده است؟ 2. آیا مگر چند خون است, اگر چنین است, کدام یک از خونها مورد نظر بوده است؟ 3. آیا در بین آن مواد گوارشى و آن خون چیزى هست, اگر هست چیست و کار آن کدام است؟ 4. عبرتى که در این موضوع است چیست؟ در جواب به این پرسشها باید به علم مراجعه کرده نظر آن را بدانیم. دانش زیست شناسى در این باره مى گوید: به طور کلى دستگاه گوارش دو عمل اساسى و مختلف را انجام مى دهد که یکى گوارش و دیگرى جذب غذاست, گوارش در دهان, معده و روده باریک انجام مى گیرد و جذب اصلى در روده باریک است. در بخشهاى گوناگون دستگاه گوارش بویژه دهان و معده, ابتدا در اثر اعمال مکانیکى تکه هاى درشت غذا مبدل به قطعات ریزى مى شوند, سپس عوامل شیمیایى خاصى در معده و روده بر روى این ذرات اثر کرده آنها را به مولکولهاى ریزتر و ساده اى که قابل جذب بدن است تجزیه مى کنند. به کلیه تغییراتى که موجب تبدیل مواد غذایى به مواد قابل جذب سلولها مى شود, گوارش یا هضم گویند. نتیجه عمل جذب, انتقال مواد گوارش شده از جدار روده باریک و ورود آن به جریان خون است, تا از آن طریق به تمام سلولهاى زنده بدن برسد.4 اما چگونه عمل جذب در جدار روده انجام مى شود؟ در داخلى ترین لایه باریک برجستگى هاى زیادى هست که به آنها پُرز گفته مى شود; در قسمت بیرونى این پرزها یک لایه از سلولهاى پوششى است که غذا به وسیله آنها جذب مى شود. بلافاصله در زیر این لایه, شبکه اى غنى از مویرگهاى خونى وجود دارد که مواد غذایى جذب شده وارد این شبکه مى شوند. چنان که گفته شد, جذب اصلى در روده باریک انجام مى گیرد و معده و روده بزرگ فقط جذب بعضى از مواد را عهده دار مى باشند که اگر فقط آنها بخواهند موجودات زنده داراى دستگاه گوارش, انسان و چهارپایان را تغذیه کنند, آن موجود زنده خواهد مرد.5 تا اینجا پاسخ پرسش اول روشن شد که مواد گوارشى متعددند, بعضى داخل معده هستند, بعضى داخل روده باریک و بعضى نیز داخل روده بزرگ هستند. پس تنها آن مواد گوارشى به خوبى قابل استفاده هستند که داخل روده باریک باشند, و مواد گوارشى داخل معده و روده بزرگ, قابل استفاده و مفید براى زنده ماندن نیستند, و البته براى تولید شیر نیز کافى نمى باشند. اکنون نوبت نظر خواهى از علم درباره خون است, علم مى گوید دستگاه گردش خون از قسمتهاى زیر تشکیل شده است: 1. تلمبه اى به نام قلب که با تولید نیروى ابزارى لازم, خون را در رگها حرکت مى دهد. 2. شبکه اى از رگها که خون در آنها حرکت مى کند و انشعابات آنها به دورترین نقطه هاى بدن مى رسد. 3. مایعى به نام خون که مواد غذایى و اکسیژن در آن حل مى شود. رگها سه گونه هستند: سرخرگها, سیاهرگها, مویرگها; سرخرگها و سیاهرگها از بدنه اى ضخیم با چند لایه سلول و نیز قطر و طولى زیاد تشکیل شده اند, حال آن که مویرگها طول کم داشته و فقط از یک لایه سلول تشکیل شده اند. از قلب, سُرخرگ بزرگى به نام آئورت خارج مى شود که خون اکسیژن دار و غذادار را به تمام اندامهاى بدن مى رساند. از جمله آن اندامها روده باریک است. این سرخرگ به شاخه هاى متعدّد تقسیم شده و به عمیق ترین لایه روده باریک نفوذ کرده به درون پرزهاى روده مى رود, در آن حال دیگر یک سرخرگ بزرگ نیست, بلکه هر پرز, سرخرگ کوچکى از شاخه سرخرگ بزرگ ترى را در خود جاى مى دهد. این سرخرگ به مویرگهاى کوچکى تقسیم مى شود که بخاطر دیواره هاى نازکشان, مواد غذایى جذب شده توسط سلولهاى پوششى پرز, مى توانند به راحتى به آن داخل شوند. دراین حال این مویرگها حامل خونى مى شوند که مواد غذایى فراوانى دارد, سپس این مویرگها به سیاهرگهاى کوچکى متصل مى شوند که به سیاهرگهاى بزرگ ترى متصل شده و در نهایت به سیاهرگى مى ریزند که خون را به جگر سیاه مى برد. مواد غذایى خون این سیاهرگ, پس از ورود به جگر در سلولهاى آن نگهدارى مى شود و تغییر و تبدیلات لازم را مى یابد. سپس بنا به نیاز بدن, به تدریج تحویل خون مى شود و از طریق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسد.6 خون از سلولها و مایعى تشکیل شده است; مایع خون را پلاسما مى نامند که ماده اصلى آن آب است و ومواد غذایى و نیز مواد دفع شدنى در آن به صورت محلول یا معلّق وجود دارند. اگر چه ماده اصلیِ خون, پلاسما و سلولهاست, ولى خون از سه جهت متعدد است: اول, از جهت مواد حمل شونده توسط خون; بعضى از خونها داراى اکسیژن یا مواد غذایى فراوان هستند, در حالى که بعضى دیگر این مواد را کم دارند. و نیز بعضى از خونها داراى مواد دفع شدنى زیاد هستند و برخى کم. دوم, از جهت میزان فشار; خونى که از قلب خارج مى شود بیشترین فشار را دارد, در حالى که خونى که به قلب وارد مى شود کمترین فشار را داراست.7 سوم, از جهت محل عبور خون; خون از اندامهاى مختلف بدن عبور مى کند و بدین گونه چند خون خواهد بود. و این نه از جهت مواد و ماهیت آن خونهاست, بلکه از جهت خود آنها مى باشد. به عنوان مثال اگر در دو لیوان, آب خالص بریزیم, اگر چه ازنظر جنس, هر دو یکى هستند, ولى از نظر شخصیت و محل, غیر از یکدیگرند. پس خونى که در یک سرخرگ جریان دارد غیر از خونى است که در سرخرگ دیگرى جریان دارد. اکنون باید ببینیم کدام یک از خونها مورد نظر بوده است. در پاسخ باید گفت همان طورى که پیش از این گفته شد سرچشمه شیر قبل از سلولهاى شیرین پستان, جایى است بین ماده گوارشى(فَرث) و خونى(دم). پس این خون مورد نظر ما باید خونى باشد که از فاصله میان این خون و نوعى از ماده گوارشى مواد گوناگون را به غده هاى پستان برساند تا شیر تولید گردد. اگر محلهاى ما بین مواد گوارشى در تمام دستگاه گوارش و خونها در تمام دستگاه گردش خون را بررسى کنیم مى بینیم که هیچ جایى مناسب تر از حد میانى مواد گوارشى روده باریک و خون مویرگى زیرلایه پوششى سلولى پرزهاى روده باریک نیست. چرا که در بین این دو یعنى مواد گوارشى روده باریک و خون مویرگى داخل پرز, یک لایه از سلولهاى جذب کننده مواد وجود دارد که با روشهایى که گاه شگفت آور است, مواد غذایى را از ماده گوارشى روده باریک گرفته و آنها را به طرف رگها منتقل مى کند. توضیح اینکه این سلولها به گونه اى هستند که در مقابل مواد غذایى گوارش شده مقاومت نمى کنند و اجازه مى دهند تا آنها را از میان شان عبور کنند. البته این در صورتى است که غلظت یک ماده در طرف روده بیش از طرف مویرگها باشد, در غیر این صورت آنها با کمک ابزارهایى و با صرف نیرو آن مواد را از روده گرفته به درون خود مى کشند و سپس از طرف دیگر خود آن را به سمت مویرگها خارج مى کنند, که این یکى از شگفتى هاى آفرینش است و به آن در اصطلاح, انتقال فعّال مى گویند و به عمل کارگرى که از پایین آب برداشته به بالا مى برد شباهت دارد. بسیارى از مواد غذایى که از سلولهاى پوششى روده باریک مى گذرند از دیواره مویرگها گذشته و وارد خون مویرگى مى شوند; مانند ویتامینها, پروتئین ها, قندها و املاح. ولى چربیها از کنار مویرگهاى خونى گذشته و پس از رسیدن به مویرگهاى لنفى وارد آن مى شوند تا پس از آن به جریان خون شریان آئورت وارد شوند.8 اما پیش از نتیجه گیرى از آنچه گفتیم لازم است از نظریه دانش قدیم درباره جذب غذا آگاه شویم. بوعلى سینا در کتاب (قانون) خود که چهار قرن پس از قرآن نوشته شده به دخالت سلولهاى پوشش روده در جذب غذا معتقد نبود, بلکه رگها را عامل جذب غذا مى دانست, او در این زمینه مى نویسد: (… دراین زیاد بودن و درازى پیچ و خم و دور و استداره حکمتى نهفته است: رگهاى پیوسته به کبد و معده (از کبد به معده و از معده به کبد) دهانه هایشان در پرده پوشش نازک معده یا حقیقتاً در پرده پوشش نازک روده ها (صفاق) نفوذ کرده که ماده غذایى لطیف را به شرطى که گوهر ماده غذایى به آنها برسد و با دهانه ها در تماس باشد, مى مکند… خداوند تعالى پیچ در پیچ هایى در روده ها به وجود آورده است تا اگر ماده غذایى در جزئى از اجزاء روده بدون برخورد با دهانه رگ مکنده جلو برود, در قسمتى دیگر با بخش دیگرى از رگهاى مکنده غذا از روده مواجه شود و آنچه که از دسترس بعضى رگها خارج شده, رگهاى دیگر سر راهش باشند و آن را دریابند.)9 از سخنان بوعلى چنان فهمیده مى شود که دهانه رگها به مواد گوارشى روده باز مى شود و سپس آن رگها مواد غذایى را از مواد گوارشى داخل روده به طور مستقیم جذب مى کنند. برابر این نظریه دیگر فاصله اى بین (فَرث) و (دَم) وجود ندارد تا کسى به خود حق بدهد و براى فاصله آن دو از کلمه (بین) استفاده کند. اما قرآن در آیه یادشده از فاصله اى بین آن دو خبر مى دهد و مواد شیر را تهیه شده از آن فاصله اعلام مى دارد و علم امروز نیز همین را مى گوید. ناآگاهى دانشمندان بزرگ زیست شناسى و فیزیولوژى حیوانى درباره وجود سلولهاى پوششى روده و کارهاى مهم آن تا بیش از دوازده قرن پس از نزول قرآن ادامه داشت.10 نتیجه اینکه, این یک اعجاز قرآن است, زیرا دیگران از گفتن آن و یا گفتن مانند آن عاجز بوده اند, همچنین قرآن به گونه اى آن را گفته که مؤمنینى که حقیقت آن را درنیافته اند بى ایمان نشوند و کافران از آن علیه مؤمنان سود نبرند, و نیز حقیقت آن تا زمان دستیابى دانش بشرى آشکار نگردد, و بدین گونه براى زمانه اى دیگر و مردمانى دیگر معجزه اى تازه و در خور زمانه و فرهنگ آنان به آنها ارائه شود, تا آسمانى و خدایى بودن قرآن را بپذیرند و به آن ایمان آورند. در اینجا پیش از بررسى نظر مفسران, یک ترجمه را که بین عموم مترجمان و مفسران مشترک است مى نگاریم; ما به عنوان نمونه ترجمه آیه را از تفسیر نمونه مى آوریم: (و در وجود چهارپایان براى شما(درسهاى) عبرتى است, از درون شکم آنها از میان غذاهاى هضم شده و خون, شیرخالص و گوارا به شما مى نوشانیم.) بر این ترجمه اشکالاتى چند وارد است که با نقد دیدگاه مفسران روشن خواهد شد.
نقد و بررسى تفسیر دیگران
در این آیه مفسران درباره سه موضوع اختلاف دارند: 1. درباره ضمیر (ه) که مضاف الیه کلمه (بطون) است. مفسران به طور عموم نظرشان براین بوده که مرجع این ضمیر کلمه (أنعام) است. سخن مفسران در این زمینه چنین است: طبرسى در مجمع البیان, چهار وجه براى آن آورده است: ییک. گفته شده (انعام) جمع است, و جمع, هم مذکر و هم مؤنث مى شود. در اینجا بنا بر لغت کسى که مذکر مى داند مذکر شده و در سوره مؤمنون بنا بر لغت کسى که آن را مؤنث مى داند مؤنث آمده است. دو. گفته شده است که آن ضمیر به یکى از (أنعام) برمى گردد. سه. گفته شده است که (انعام) و (نَعَم) مساوى هستند, پس ضمیر به معنى بازمى گردد و مى تواند تقدیر چنین باشد: (نسقیکم ممّا فى بطون المذکور). چهار. گفته شده که (مِن) در (ممّا) دلالت بر تبعیض مى کند, پس مانند این است که گفته: (نسقیکم ممّا فى بطون بعض الأنعام) براى اینکه همه انعام شیر ندارند, بلکه بعضى شیرده هستند. ابوالفتوح رازى در تفسیر وجه پنجمى آورده است: پنج. ضمیر(ه) به معناى(أیُّ) (هرکدام) است, یعنى: (نسقیکم من بطون أیّ الأنعام لها لبن) براى آن که هر چهارپایى شیر ندارد. علامه طباطبایى پاسخ دیگرى ارائه مى دهد: شش. در اینجا ضمیر راجع به (أنعام) را مفرد آورد, و این از باب آن است که کثیر را واحد فرض کرده است. از دیدگاه نگارنده همه پاسخ هاى یادشده ایراد بر آنها وارد است. پاسخ نظریه اول: به کارگیرى هر اسم و فعل و حرفى در زبان عربى اگر بر اساس استعمال عرب باشد درست است و گرنه نیست, پس به اختیار گوینده نیست که هر جاخواست مذکر یا مؤنث آورد, مگر آن که براى آن کلمه هر دو کنایه11 مذکر و مؤنث آمده باشد. لغت عرب کلمه (أنعام) را مؤنث مى داند و در بیش از ده جاى قرآن, هرجا کنایه اى به (أنعام) زده مؤنث آمده است. پاسخ نظریه دوم: اگر ضمیر به یکى از (أنعام) برگشت داده شده بود باید ضمیر مؤنث آورده مى شد, زیرا حیوان شیرده مؤنث است. و اگر منظورش این است که ضمیر به کلمه (نعم) بر مى گردد ـ که مفرد أنعام است ـ باید گفت که اولاً دلیلى بر آن نیست, و ثانیاً خلاف آن را پیش از این ثابت کردیم. پاسخ نظریه سوم: آنچه لغت نامه ها مى گویند این است که (أنعام) جمع (نَعَم) است و جمع هیچ کلمه اى هم معناى مفرد آن نیست, مگر اینکه هر دو در لفظ یکى باشند, مانند (فُلک) که هم براى یک کشتى به کار مى رود و هم براى کشتیها, ولى در اینجا (أنعام) نه در لفظ با (نَعم) یکى است و نه در معنى. پاسخ نظریات دوم و چهارم و پنجم: ضمیر (ه) یا به (أنعام) بر مى گردد یا به (ما), و با وجود این دو مرجع واقعى مرجع سازى هاى خیالى همچون (المذکور) در نظریه سوم, و (بعض الأنعام) در نظریه چهارم, و (أیّ الأنعام لها لبن) در نظریه پنجم, جز پیچیده کردن معنى و مقصود آیه ثمرى ندارند. پاسخ نظریه ششم: درهمه آیاتى که براى (أنعام) کنایه مؤنث به کار رفته نیز, یا کثیر را واحد فرض کرده, یا ضمیر مؤنث مفرد(ها) را براى آن به کار برده و یا اسم اشاره مؤنث مفرد (هذه) را. فخررازى در تفسیر کبیر خود ضمیر (ه) در (بطونه) را به (ما) در (ممّا) برگردانده و گفته تقدیر آیه چنین است: (نسقیکم ممّا فى بطونه اللبن) (شیر مى نوشانیم شما را از آن چیزى که در شکمهاى آن است) و توضیح داده (اذ لیس کلّها ذات لبن) (زیرا تمام انعام داراى شیر نیستند) و نظر او این است که منظور از (ما) در (ممّا) آن دسته از (انعام) هستند که از جنس ماده و شیرده باشند. این نظریه مرجع ضمیر (ه) را کلمه (ما) مى داند و با آنچه که ما ثابت کردیم مطابقت دارد. سخن آخر درباره این موضوع اینکه, اگر منظور از (ما) در آیه شیر بود, نباید در ادامه آیه از کلمه (لبناً) استفاده مى شد, چرا که در این صورت معنى چنین مى شد: (مى نوشانیم شما را ازشیرى که در درونهاى انعام است… شیرى خالص) که روشن است معنى زشت مى شود, و در آیه 21 سوره مؤمنون چنین مشکلى نیست, زیرا از کلمه (لبن) استفاده نشده است.
موضوع دوم: درباره معناى کلمه (بین) و کاربرد آن
بنابر آنچه اهل لغت گفته اند کلمه (بین) در جایى به کار مى رود که مضاف الیه آن در معنى بر چیزى بیشتر از یک فرد دلالت کند تا از فاصله میان آنها خبر دهد, حال یا آن چند چیز در یک کلمه بیان شود, مانند قوم(مردم), و یا در بیشتر از یک کلمه. و در صورتى که در بیشتر از یک کلمه بود با واو عطف مى شود; مانند: بین علیّ و حسن.12
دیدگاه مفسران
تفسیر ابوالفتوح رازى از گفته ابن عباس مى نویسد: (چهارپاى چون علف بخورد و در شکمبه او قرار گیرد, سرگین در زیر باشد و خون بر بالا و شیر در میانه, پس قدیم تعالى جگر را بر این قسمت مسلط کرده است, تا این هر سه ببخشد; خون به رگها فرستد و شیر به پستان و (فرث) در شکمبه رها کند.)13 اگر از چند اشکال علمى که بر این نظریه وارد است بگذریم, اشکال دیگرى هست که مواد داخل دستگاه گوارش در (أنعام) تقریباً در وسط شکم تا پایین آن است و اگر منظور ازخون را قلب یا جگر فرض کنیم, آنها هم در بالاى تنه هستند و پستان چهارپایان نیز تقریباً میان دو پاى آنهاست, بنابراین مى بینیم که در این فرض نیز این (فرث) است که در بین قرار مى گیرد نه شیر. علامه طباطبایى نیز مى نویسد: (فَرث در شکمبه است و شیرهاى دامها در بین دو پاى آنها, و خون در رگهاست که به هر دو (فرث و لبن) احاطه دارد, پس به اعتبار مجاورت خون با آن دو و اجتماع همه آنها در داخل حیوان, شیر را چیزى که بین (فرث) و (دَم) است مى داند, چنان که گفته مى شود: (اخترتُ زیداً من بین القوم و دعوته و أخرجته من بینهم) و این در حالى است که زید در جمع باشد, گرچه در کنار آنها, نه آن که حتماً وسط آنها باشد. و منظور آن است که من جدا کردم او را از بین ایشان در حالى که جدا نبود.)14 چنان که صاحب المیزان گفته خون به (لبن) و (فرث) احاطه دارد, اما در اینجا باید به دو نکته علمى توجه کرد: 1. میان (لبن) و (فرث) هیچ ارتباط مستقیمى نیست. 2. خون ما بین (لبن) و (فرث) واقع شده است, ولى صاحب المیزان در نتیجه گیرى خود به قرآن چنین نسبت مى دهد که: شیر را چیزى که بین (فرث) و (دم) است گرفته است. بر نظریه المیزان اشکالات چندى وارد است: ییک. از طرفى مى گوید (خون) به (شیر) و (محتویات گوارشى) احاطه دارد و از سوى دیگر مى گوید: (قرآن, شیر را چیزى که بین (محتویات گوارشى) و (خون) است مى داند, و این دو با هم نمى سازند, زیرا حقیقت این است که شیر در حالى که مجراى خروجش پر از رگهاى خونى است از نوک پستان چهارپا - که دورترین قسمتهاى شکم از محتویات گوارشى است ـ خارج مى شود و با مثالى که صاحب المیزان درباره کلمه (بین) آورده و با آن نکته علمى که گفته شد مقایسه کرده مطابقت نمى کند, زیرا (محتویات گوارشى) و (خون) دو چیز کاملاً مختلف هستند حال آن که در آن مثال, اخراج زید از بین یک گروه شبیه به یکدیگر صورت مى گیرد. دو. مثالى را که صاحب المیزان آورده درکتب لغت دیده نشد. سه. در این مثال روشن است که کلمه (بین) مى تواند با مسامحه استفاده شده باشد, نه به طور دقیق. چهار. زید اگر دور از قوم هم نشسته باشد, در معنى داخل و میان قوم به حساب مى آید, ولى نمى توان گفت در معنى, شیر چهارپایان بین (محتویات گوارشى) و (خون) است. پنج. در لغت عرب در بعضى از قواعد استثنا هم پیدا مى شود, ولى این موارد استثناها قاعده ها را تغییر نمى دهند, با این حال چگونه تفسیر المیزان این استثنا را نقض کننده قاعده دانسته است؟ تفسیر نمونه نیز ذیل این آیه مى گوید: (… از میان (فرث) و (دم), یعنى از میان آنچه مى خورد و تبدیل به فرث, و آن تبدیل به خون مى شود. و اتفاقاً ترکیب شیر نیز چیزى است حدّ وسط میان خون و فرث; نه خون تصفیه شده است و نه غذاى هضم شده, از دومى فراتر مى رود و به اولى نمى رسد.)15 این گونه تعبیر از شیر در عصر زیست شناسى شگفت است, مى گوید (فرث) تبدیل به (خون) مى شود و شیر را از خون پست تر مى داند. حال آن که شیر غذاى کاملى است و ناپاکى در آن نیست, ولى در خون ناپاکى است و در هر دور گردش بزرگ خون مقدارى از ناپاکى ها و سموم آن توسط کلیه جدا شده به صورت ادرار دفع مى شود. برخى از مفسران بر این عقیده اند که مواد شیر اول از (فرث) خارج مى شود و سپس از (خون), پس بنابراین, آیه را هم بیان کننده همین نکته علمى دانسته اند. خطاى این دیدگاه دراین است که اگر قرآن مى خواست چنان بگوید یا باید مى گفت: (نُسقیکم… من فرث ثمّ دم) یا (نُسقیکم… من فَرث و دم) یا (نُسقیکم… من دم من فَرث). حتى اگر قرآن مى خواست از کلمه(بین) براى خبردادن از خاستگاه پیدایش شیر ـ که اول از میان محتویات شکمى و سپس از میان خون است ـ استفاده کند, باید مى گفت: (نسقیکم… من بین دم من بین فرث), چرا که در این حال مواد شیر را محصولى دانسته ـ قبل از رسیدن به سلولهاى شیرسازـ که از بین (خونى) و قبل از آن از بین (محتویات گوارشى) خارج شده است; ولى مى بینیم که قرآن به گونه اى سخن گفته که جز فاصله بین (فرث) و (دم) را نمى توان از آن فهمید. همچنین ممکن است کسى بگوید که اگر قرآن مى خواست به سلولهاى پوششى روده اشاره کند و آنجا را نقطه آغازین تهیه شیر معرفى کند باید از کلمه (ما) استفاده مى کرد و مى گفت: (نسقیکم… ممّا بین فرث و دم…) در صورتى که چنین نگفته است. در جواب مى گوییم, اولاً; اگر چنین بود ممکن بود آن عده از مفسران که معتقد بودند شیر در بین فرث و دم قرار گرفته بگویند منظور قرآن از (آن چیز) یا (از هر آن چیزى) که بین فرث و دم است پستان است که شیر از آن است; و آن عده از مفسران که معتقدند شیر از مواد گرفته شده از خون و همچنین از مواد گرفته شده از فرث است مى گفتند در (ممّا) (بعض) در تقدیر است, یعنى منظور این است که: (مى نوشانیم شما را… از بعض هر آنچه که بین مواد فرث و بین مواد دم است… )که در این صورت بازهم آیه را به نفع رأى و نظر خود معنى مى کردند. ثانیاً; اگر چنین گفته بود هر آنچه را که بین فرث و دم است شامل مى شد, در صورتى که مواد اولیه شیر از هر آنچه که بین فرث و دم است به وجود نیامده, زیرا بعضى از سلولهاى پوششى روده مرده اند و بعضى از سلولها غده هستند و شیره روده اى را ترشّح مى کنند, مانند سلولهاى جامى که تولید کننده مخاط هستند; و نیز سلولهاى درونى ریزروده که هیچ کدام آنها جذب کننده مواد غذایى از روده نیستند. در پاسخ ما ممکن است گفته شود که اگر قرآن مى خواست بعضى از سلولها را معرفى کند دست کم باید مى گفت: (نسقیکم… من بعض ما بین فرث و دم…) (مى نوشانیم شما را… از بعضى از آن چیزهایى که در فاصله فرث و دم است…) در حالى که چنین نگفت. و ما در جواب مى گوییم, اگر قرآن آن گونه هم مى گفت باز هم مفسرانى که در فهم آیه به خطا رفته اند آن را به نفع فهم خود از آیه به کار مى بردند, یعنى مفسرانى که معتقد بودند شیر, بین فرث و دم قرار گفته و منظور قرآن (از بین فرث و دم) پستان است که دربین آن دو قرار دارد, در اینجا هم مى گفتند: از آنجا که مى دانیم چهارپایان تمام شیر خود را به ما نمى دهند به گونه اى که بعضى از آنها عمداً شیر را در پستان خود براى بچه خود نگه مى دارند و بعضى دیگر را هم ما نمى توانیم تمام شیر پستان آنها را بدوشیم, به همین خاطر قرآن گفته است: (نسقیکم… من بعض ما بین فرث و دم… ) و مفسرانى نیز که معتقدند مواد شیر از لابه لاى مواد خون و پیش ازآن از لابه لاى مواد گوارشى مى آید, مى گفتند: از آنجا که نه تمام فرث, مواد اولیه تولید شیر را تشکیل مى دهد, و نه تمام خون, از این رو قرآن گفته که ما به شما شیر مى نوشانیم که آن شیر از بعض آن چیزى است که درخون یا در فرث است. پس مى بینیم که اضافه کردن(بعض) نیز فایده اى ندارد, ولى همان گونه که گفتیم اگر کلمه (بین) درست فهمیده شود بر آنچه گفته شد هیچ اشکالى وارد نخواهد بود. در پایان باید از کسانى که شاید به آنچه گفته شد اعتراض داشته باشند, پرسید که اگر قرآن مى خواست از فاصله بین محتویات گوارشى و خونى خبر دهد چگونه و با چه عبارتى باید مى گفت؟ آیا جز آنچه اکنون گفته است و مى خوانیم.
نظریه علم قدیم
در گذشته سخن ابن عباس مفسّر بزرگ صدر اسلام را به نقل از ابوالفتوح رازى آوردیم که او گفته چون چهارپا علف بخورد و در شکمبه او قرار گیرد, سرگین(فرث) در زیر باشد و خون (دم) بر بالا و شیر (لبن) در میانه. پس خدا جگر را بر این قسمت مسلط کرده است تا این هر سه ببخشد: خون به رگها فرستد و شیر به پستان روانه کند و فرث در شکمبه رها کند. ابن عباس بنابراین روایت براى جگر سه کارکرد را برشمرده است: 1. خون فرستادن به رگها 2. شیر فرستادن به پستان 3. باقى گذاردن محتویات گوارشى در شکمبه. در پاسخ باید گفت: ییک. اگر منظور او ساختن خون بوده باید گفت فقط مقدارى از مواد خون در جگر ساخته مى شود و مقدار بیشتر آن درجاهاى دیگر تولید مى شود, و اگر منظور او حرکت دادن خون در رگها بوده که باید گفت این قلب است که خون را در رگها حرکت مى دهد, نه جگر. 16 دو. شیر در پستانها توسط سلولهاى شیرساز تولید مى شود, و قبل از آن شیرى وجود نداشته است. سه. باقى ماندن محتویات گوارشى در شکمبه نه به دلیل آن است که جگر آنها را باقى گذاره بلکه چون آنها داراى مولکولهاى چنان بزرگى هستند که سلولهاى پوششى روده باریک نمى توانند آنها را جذب کنند, پس آنها در روده باقى مانده سپس دفع مى شوند.17 همچنین از بوعلى سینا ـ که چهار قرن پس از ابن عباس آمده ـ آوردیم که گفته بود: …رگهایى پیوسته به کبد و معده دهانه هاشان در پرده پوشش نازک معده یا حقیقتاً در پرده پوشش نازک روده ها نفوذ کرده که ماده غذایى لطیف را به شرطى که گوهر ماده غذایى به آنها برسد و با دهانه در تماس باشد, مى مکند. در جواب مى گوییم: اولاً; رگهاى روده فقط نقش انتقال دهنده مواد جذب شده را به جگر دارند. ثانیاً; آنها در لایه پوششى روده نفوذ نکرده اند, بلکه در پشت آنها قراردارند. ثالثاً; جذب ـ و یا به قول بوعلى مکیدن ـ مواد غذایى به وسیله لایه پوششى روده باریک انجام مى شود, نه دهانه رگها.18 بوعلى سینا درباره پستان و تولید شیر مى گوید: (پستان از رگها و شریانها تشکیل شده است و درمیان رگها و شریانها گوشتى آگنه است که حساسیتى ندارد. گوشت آگنه شریانها و رگهاى پستان سفید رنگ است, نوع خونى که پستان و اندام هاى پستان را تغذیه مى نماید سفید رنگ است. آنچه از پستان جدا مى شود شیر است که سفید رنگ است. در تغییر دادن رنگ کیموس سفید, کبد و پستان هر دو دست دارند, اما هر یک ازآنها به اسلوب خود و برابر با نیاز خود تغییر ایجاد مى کند. کبد, کیموس سفید را ـ که اساس خون است و در واقع خون در اصل کیموس سفید رنگ است ـ به رنگ قرمز در مى آورد و به کار مى برد. پستان, کیموس سفید قرمز شده را به رنگ سفید در مى آورد و براى شیر درست کردن مورد استفاده قرار مى دهد; یعنى کبد و پستان هر یک رطوبت آبکى را ـ که کیموس اصل خون است ـ با خود و مزاج و رنگ خود هماهنگ مى کند.)19 در اینجا نظر بوعلى این است که خونى که از روده به طرف جگر مى آید سفید است و چون جگر قرمز است خون سفید را قرمز مى کند و این خون پس از رسیدن به پستان سفید رنگ, توسط آن سفید شده و براى تولید شیر به کار مى رود. پاسخ این است که چون خونى که از روده به طرف جگر مى آید داراى مواد غذایى جذب شده فراوانى است, متمایل به رنگ سفید است که پس از ورود به جگر, جگر مواد غذایى آن را گرفته و با تغییرات شیمیایى آنها را در خود ذخیره مى کند و سپس خون را با مقدارى مواد غذایى به طرف قلب مى فرستد20 (البته درحقیقت قلب, خون را به طرف خود مى کشد) مقدارى ازاین خون قرمز به پستان حیوان شیرده مى رسد و در سلولهاى شیرى آن تبدیل به شیر مى شود (نه اینکه اول سفید شود و بعد تبدیل به شیر گردد).21 همچنان که مى بینید خطاى ابن عباس ـ بنا بر این نقل ـ در این بود که شیر از جگر است و خطاى بوعلى هم این است که شیر از خون سفید شده مى باشد.
دیدگاه دانش نوین
علم امروز درباره هضم و جذب غذا و تولید شیر مى گوید: غذا پس از آن که در دهان جویده و هضم مختصرى شد, به وسیله لوله مرى وارد معده مى شود, در آنجا شیره معده ترشح, و غذا هضم زیادى شده تبدیل به کیموس مى شود و بعد وارد روده باریک مى گردد در آنجا هم موادى به این مایع غلیظ اضافه مى شود. روده از لایه هاى تودرتویى ساخته شده, داخلى ترین لایه روده باریک, سلولهایى پوششى هستند که چسبیده به هم روى پرزهاى روده را پوشانده اند. این پرزها زمینه مخمل مانندى را به داخل روده داده, غذا بوسیله این سلولها جذب مى شود. بلافاصله در زیر آن یک شبکه غنى از مویرگهاى خونى وجود دارد که قندها, اسیدهاى آمینه, آب و نمک وارد این شبکه مى شوند. این شبکه مویرگى که از یک سرخرگ کوچک پرزى منشعب مى شود, پس از جمع آورى مواد غذایى به یک سیاهرگ کوچک پرزى منتهى مى شود. سیاهرگ کوچک پرزهاى روده به نوبه خود به سیاهرگهاى بزرگ تر مى پیوندد و سرانجام وارد یک سیاهرگ به نام سیاهرگ باب مى شوند. این سیاهرگ بر خلاف سیاهرگهاى دیگر بدن که به طور مستقیم به قلب مى روند ابتدا وارد کبد مى شود. مواد غذایى پس از ورود به کبد در سلولهاى کبدى نگهدارى مى شوند و تغییر و تبدیلات لازم را مى یابند, سپس بنا به نیاز بدن به تدریج وارد خون مى شوند و از طریق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسند, در واقع کبد به منزله یک ا نبار و تنظیم کننده و پخش کننده مواد غذایى جذب شده است. در محور هر پرز, یک مویرگ لنفى دیده مى شود که انتهاى آن بسته است و چربیهاى جذب شده وارد آن مى شوند. درون هر پرز سلولهاى ماهیچه اى صاف و رشته هاى عصبى نیز دیده مى شوند. انقباض این ماهیچه ها موجب تحرّک پرز شده و از این طریق به جذب مواد کمک زیادى مى کنند. هنگامى که غذا به انتهاى روده باریک مى رسد, تقریباً تمام مواد غذایى قابل استفاده آن از طریق دیواره روده باریک به خون جذب شده است. تولید شیر نیز بدین گونه است که سلولهاى شیرساز پستان, بعضى ازمواد را با تغییر و تبدیلات لازم در ساختن شیر استفاده مى کنند, مانند پروتئینها و قند شیر (لاکتوز) که به ترتیب ازتغییر و تبدیل اسیدهاى آمینه و گلوکز خون به وجود مى آید. و بعضى از مواد را بدون تغییر و تبدیل وارد محلول شیر مى کنند; مانند آب و نمک طعام و ویتامینها و فسفاتها.22
عبرت آموزى شیر چهارپایان
در پاسخ اینکه عبرتى که در این موضوع است چیست, باید گفت, وقتى که به سلولهاى مورد اشاره قرآن نظر دقیق مى اندازیم مى بینیم که این سلولها کارهاى مهمى را انجام مى دهند و از ساختار بسیار مناسبى برخوردارند. از همین لایه نازک سلولى پوششى روده باریک چهارپایان اهلى است که ما از نعمت گوشت و شیر و پوست و پشم و جز آن بهره مندیم. حال ممکن است آنها با کوچک ترین تغییرى در ساختمان ژنتیکى شان از انجام یک کار ناتوان شوند و یا در آنها ضعف و سستى و یا بر عکس سختى و صلابت به وجود آید و از کارآیى بیفتند. در آن زمان نه تنها آن موجود ـ هر چه مى خواهد باشد ـ ممکن است نتواند شیر تولید کند, بلکه ممکن است زنده هم نماند. از طرفى دانستیم که کلمه (عبرة) براى اصلى که چیزهاى مشابه را با آن مى سنجند هم به کار مى رود, پس به جانوران دیگر همچون انسان هم نظرى مى افکنیم و مى بینیم که مثل همین وضعیت ـ یعنى وجود سلولهاى پوششى روده ـ در آنها نیز هست و هیچ جانور دارنده آن سلولها بدون درست کارکردن آنها نمى تواند سالم, قوى و حتى گاهى زنده باشد. آرى این هشدارى است به ما انسانها که بسیار گرفتار نعمتها هستیم و احساس مالکیت نسبت به آنها داریم و به دست آوردن آنها را اثر تلاش یا شانس خود مى دانیم و از عطا کننده این نعمتها غافل بوده شکر او را با اطاعت کردن از او بجا نمى آوریم, که اینها گاه زمینه ساز دشمنى با او نیز مى شود. آرى خدا مى تواند محتویات روده را ـ که مورد نفرت ما هستند ـ پس از عبور از یک لایه نازک روده و سپس عبور دادن از لایه نازک دیواره مویرگ و داخل کردن آن به خون و لنف و سپس داخل کردن آن به یک لایه نازک سلولهاى شیرى ـ که اگر تمام این لایه ها را روى هم قرار دهیم ضخامتى ناچیز خواهند داشت ـ تبدیل به شیرى کند که نه خون مسموم در آن است و نه محتویات نفرت آور گوارشى, بلکه به راحتى در گلو پایین مى رود و غذایى بسیار کامل است. چنان که در کامل بودن شیر از نظر تغذیه شگفتى هاى دیگرى است و بررسى و بیان آن نیازمند مجالى جداگانه است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. طباطبایى, محمد حسین, المیزان, ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى, تهران, بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى, 1363, 7/556. 2. فصل (غده پستان) از کتاب (بافت شناسى و اطلس رنگى دامپزشکى) تألیف دکتر مریم رضائیان,313. 3. کلمات (فرث) و (دم) نکره هستند, زیرا هیچ یک از نشانه هاى معرفه را ندارند, و الف و لام جنس نیز بر سرآنها نیامده است تا دلالت بر هر (فرث) و یا هر (دم) داشته باشند. 4. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, ترجمه دکتر على حائرى روحانى, 1372, جلد 2, بخش دوازدهم, فصل 63; زیست شناسى سال سوم آموزش متوسط عمومى رشته علوم تجربى, 1373, وزارت آموزش و پرورش, صفحه 55. 5. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, 2/65, و جلد اول, بخش سیزدهم, فصل متابولیسم و تنظیم درجه حرارت; زیست شناسى, سال سوم, 64, 74, 77, 84 تا 107. 6. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد اول , بخش چهارم, و بخش هفتم, صفحه 40, و جلد2, بخش دوازدهم, فصل 62, و بخش سیزدهم, فصل 70; زیست شناسى, سال سوم, 138, 148, 53, 157, 74. 7. گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد اول, بخش هفتم, فصل 40, و بخش پنجم و بخش چهارم, و جلد دوم, بخش 12, فصل 62; زیست شناسى, 123 و 74 و 184 و 155. 8. زیست شناسى, سال دوم, 75 و 76 و 22 تا 30; گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد دوم, بخش 12, فصل 65. 9. قانون در طب, کتاب 3, جلد 2, چاپ سروش, 1370, فن شانزدهم, گفتار اول, تشریح روده, صفحه 369. 10. در زیست شناسى سال دوم, آموزش متوسطه عمومى, علوم تجربى, صفحه 57 مى خوانیم: (در سال 1839 میلادى محقق دیگرى (غیر از اشلیدن) بنام شوان که مطالعات خود را بر روى جانوران انجام مى دهد چنین ابراز داشت: (قسمتهاى اساسى همه بافتها را سلول تشکیل مى دهد. قسمتهاى مختلف یک جاندار هر چند که با یکدیگراختلاف داشته باشند در اصل از واحدهاى اساسى به نام سلول تشکیل شده اند.) این گفته گویاى آن است که علم بشر در آن زمان (یعنى 1839 میلادى) هنوز به ارزش سلولهاى پوششى روده و کارآنها پى نبرده بوده, زیرا دیدن سلولها کارى است ساده, اما بررسى عملکرد آنها بسیار پیچیده و دقیق است که جز با امکانات و وسایل پیشرفته که در آن زمان فراهم نبوده میسر نیست. 11. دراینجا منظور ما از کنایه هر آن کلمه اى است که بدون تکیه معنوى به غیر خود, معنایى را نمى رساند و ناچار داراى مرجعى است و آن مرجع مى تواند جانشین آن شود مانند: ضمیر, اسم اشاره, موصول و کنایات. 12. یادآورى مى شود که اگر کلمه (بین) با واو عطف شود و یکى از مضاف الیه هاى آن ضمیر باشد کلمه (بین) تکرار مى شود مانند: (بینى و بینک) و یا (بینى و بین الناس). 13. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان و روح الجنان, بنیاد پژوهشهاى اسلامى, 12/60. 14. طباطبایى, محمد حسین, المیزان و ترجمه آن, ذیل همین آیه. 15. مکارم شیرازى, تفسیر نمونه, 11/292. 16. زیست شناسى, 138, فصل 8, خون و مایعات بدن, 162 تا 171; و نیز گایتون, فیزیولوژى پزشکى, جلد 1, بخش چهارم. 17. زیست شناسى سال چهارم, 8; و نیز گایتون, جلد 2, بخش چهاردهم, فصل 82. 18. زیست شناسى سال سوم, 78 و 65 و 74; و نیز گایتون, جلد 2, بخش دوازدهم. 19. بوعلى سینا, قانون در طب, جلد 1 از کتاب سوم, چاپ سروش, 564. 20. زیست سوم, 74; و نیز گایتون, جلد 2, بخش دوازدهم. 21. در کتابهاى زیست شناسى و فیزیولوژى جانورى هیچ اشاره اى به تغییر یافتن خون در پستانها قبل از تبادل مواد بین آن و سلول نشده است. 22. زیست سوم, 65; و گایتون, جلد دوم, بخش 12.