حوزه معنایی ولایت در قرآن و نهج البلاغه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تکیه بر روشهاى معنى شناسى براى فهم قرآن مى تواند ما را به محور و مرکز معانى موضوع پژوهش (نزدیک) کند, و البته براى درک کامل تر باید این دریافتها را با دریافتهاى دیگر ضمیمه کرد, بویژه با تفسیر پیامبر اکرم و اهل بیت (ع). به همین دلیل در کنار هم قراردادن سخنان على(ع) در فهم آیات قرآنى, ما را مطمئن تر مى سازد که در فهم این دو منبع, که یکى متن و دیگرى تفسیرى از آن است, به بیراهه نرفته ایم. امام على(ع) از سویى کاتب وحى و آموزگار مفسّران بزرگ است و از سوى دیگر معاصر نزول قرآن بوده, یعنى نزول قرآن در نیمه اول زندگى آن حضرت صورت گرفته است. از این رو کاربرد واژگان, اصطلاحات و معارف قرآن در سخنان آن بزرگوار مى تواند منبعى دست اول براى فهم اسلام و قرآن باشد. اکنون با این باور به سراغ یکى از واژگان قرآنى مى رویم تا آن را از زبان على(ع) به تفسیر بنشینیم. در اینجا باید اشاره کرد که در طول سى سال زندگى امام على(ع), پس از پایان یافتن نزول قرآن, برخى از واژگان به صورت اصطلاح درآمده و معانى مشخصى یافته است, اما همین اصطلاح ها خود ریشه در معانى لغوى یا اصطلاحى به کار رفته در قرآن دارد; به عنوان نمونه, واژه (والى) که تقریباً معادل کلمه (استاندار) در فارسى است, در قرآن به این معنى به کار نرفته است, بلکه در زمان خلفا و پس از گسترش دامنه حکومت و سرزمینهاى اسلامى رواج یافته است. اما با توجه به کاربرد این واژه در نهج البلاغه روشن مى شود که مسلمانان این اصطلاح را از قرآن گرفته اند. در واقع این عنوان, افزون بر نشان دادن سمت والى, دلیل مشروعیت او را نیز در بردارد. در این پژوهش واژه (ولایت) را مورد بررسى قرار مى دهیم و به جنبه هاى اجتماعى کاربرد و معناى آن بیشتر نظر خواهیم داشت و به جنبه هاى معنوى ولایت و ولایت تکوینى کمتر خواهیم پرداخت, چه اینکه پردازش بایسته به آن نیازمند مجالى گسترده تر است. هدف ما در این نوشتار این نبوده که بگوییم (ولایت) به جز معناى (هم جبهه) بودن و بار اجتماعى سیاسى مورد بحث دراین پژوهش, به معنایى دیگر در قرآن و نهج البلاغه نیامده است; مانند معناى دوستى و هم پیمانى و… بلکه منظور بررسى (حوزه معنایى) ولایت و کشف معناى اساسى آن است. اما حتى اگر ولایت به معناى دوستى و محبت هم در قرآن به کار رفته باشد, باز با خود واژه محبّت تفاوت دارد, زیرا چنان که ادّعا مى شود, هیچ دو کلمه اى به تمام معنى و در همه کاربردها مترادف و هم معنى نیستند, ولایت به معناى محبت نیز در دایره هم جبهه بودن و مدافع و یاور بودن, خوشحالى در شادمانى و ناراحتى در اندوه, مربوط به (جبهه ولایى) است, که در متن قرآن مى توان به روشنى آن را دریافت. به هرحال, پرداختن به سایر معنى هاى کلمه ـ بویژه معانى مجازى و نسبى کلمه ـ حجم و فرصت بیشترى لازم دارد.
دسته بندى انسانها
قرآن کریم انسانها را در دسته ها و گروه هاى کلى تقسیم کرده و ویژگى هاى هر گروه را بر مى شمارد. این تقسیم بندى ها به انسان شناسى قرآنى مربوط مى شود. شناخت صفات گروه هاى انسانى به ما کمک مى کند تا انسان شایسته و کامل, جامعه مطلوب و سالم و روابط صحیح و متعادل اجتماعى را از نگاه قرآن بشناسیم. در قرآن از زوایاى مختلفى به انسان و گروه هاى انسانى نگاه شده است, از آن جمله: مؤمن و کافر(اعتقادى), شاکر و کفور (سلوکى) متقى و فاسق (اخلاقى ـ عملى) یا مؤمن, کافر و منافق (جبهه گیرى شفاف دینى, و جبهه گیرى در پرده) مهاجر مجاهد, و غیر مهاجر قاعد (مبارزاتى ـ اجتماعى) اولیاء الله و اولیاء الشیطان (جبهه اى) صالح و فاسد, مصلح و مفسد (رفتار اجتماعى) مطیع و عاصى (دینى ـ عملى) و… بخشى از تقسیم بندى هاى صریح یا ضمنى قرآنى هستند. تقسیم بندى هاى فراوان دیگرى نیز هست; مانند (یعقلون ـ لایعقلون), (یتفکرون ـ لایتفکرون), (سالکان راه رشد ـ پیروان مسیر (غیّ)) و… از این میان, آنچه در این نوشته بیشتر مورد نظر است, تقسیم انسانها به (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان) است.
اولیاء خدا و اولیاء شیطان
از نظر تاریخ جامعه انسانى, سابقه این تقسیم بندى به همان آغاز پیدایش انسان و هبوط آدم(ع) بر مى گردد. ابلیس که از (خلیفه خدا) شدن آدم سخت برآشفته بود, فرودآمدن از جایگاه بلند عبادت شش هزار ساله1 را در برابر موجودى تازه از راه رسیده بر نتافت و از فرمان سجده بر آدم(ع) سرباز زد و به دشمنى با آدم و نسل او سوگند یاد کرد, و بدین گونه (دشمن سوگنده خورده) انسانها شد. (قال أرأیتک هذا الذى کرّمت علیّ لئن أخّرتن الى یوم القیامة لأحتنکنّ ذریته إلاّ قلیلاً. قال اذهب فمن تبعک منهم فإنّ جهنّم جزاؤکم جزاء موفوراً. و استفزز من استطعت منهم بصوتک وأجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الأموال و الأولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الاٌ غروراً. إنّ عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربّک وکیلاً) اسراء/65 ـ 62 شیطان گفت: چه باعث شده است که کسى ـ چون آدم ـ را بر من کرامت و برترى بخشى! اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهى همه فرزندانش ـ بجز عده کمى ـ را گمراه و ریشه کن خواهم ساخت! خدا فرمود: (برو! هر کس از آنان تبعیت تو کند کیفر تو و ایشان دوزخ است, کیفرى انبوه! هر کدام از آنها را مى توانى با صدایت تحریک کن! و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار! و در ثروت و فرزندان شان شرکت جوى! و آنان را با وعده ها سرگرم کن! ولى شیطان جز فریب و دروغ, وعده اى به آنها نمى دهد. اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى یافت (آنها هیچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند) کافى است که پروردگارت حافظ آنها باشد. اگر دقت کنیم (واژه کلیدى) در این تقسیم بندى (تبعیت) است (فمن تبع هداى)(بقره/38) (فمن تبعک) (اسراء/63). این تعبیر در بسیارى از آیات مربوط به داستان آدم و عصیان شیطان آمده است, از آن جمله: ـ (فمن تبع هداى فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون) بقره/38 ـ (لمن تبعک منهم لأملأنّ جهنّم منکم أجمعین) اعراف/18 ـ (ان عبادى لیس لک علیهم سلطان إلاّ من اتبعک من الغاوین) حجر/42 ـ (قال اذهب فمن تبعک منهم فإنّ جهنّم جزاؤکم جزاءً موفوراً) اسراء/63 ـ (فمن اتبع هداى فلایضلّ و لایشقى. و من اعرض عن ذکرى فإنّ له معیشة ضنکاً) طه/123ـ124 در یک سو تابعان هدایت هستند, و در سوى دیگر پیروان شیطان; کسانى که از هدایت الهى پیروى کنند, از هر گونه هراس و اندوه در امان هستند (فمن تبع هداى فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون)(2/38) اما کسانى که کفر بورزند و از هدایت الهى پیروى نکنند جاودانه در جهنم خواهند ماند. پیروى از هدایت الهى یا تبعیت از خطوات شیطان, (عمل) و (انتخاب) است. ـ (إنّ هذا صراطى مستقیماً فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله…) انعام/153 ـ (و هذا کتاب أنزلناه مبارک فاتبعوه…) انعام/155 ـ (فالذین آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه…) اعراف/157 ـ (و لاتتبعوا خطوات الشیطان… ) بقره/168 ـ (و لقد صدّق علیهم ابلیس ظنّه فاتبعوه… ) سبأ/21
رابطه (هدایت و ضلالت) با (اطاعت و تبعیت)
درآیاتى چند از قرآن پیروى ازهدایت الهى (هدایت) و پیروى از شیطان, هواى نفس و هر چیز دیگرى (ضلالت) نامیده شده است. (و إنّا أو ایّاکم لعلى هدیً او فى ضلال مبین) سبأ/24 … و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در گمراهى آشکارى هستیم. این تقابل میان هدایت و ضلالت بر اساس پیروى در سراسر قرآن دیده مى شود. اگر این تعبیر دوگانه را در قرآن پیگیرى کنیم, بسیارى از تعبیرها و اصطلاحات قرآنى معناى روشن ترى خواهند یافت. بنابراین مى توان گفت, تاکنون (تبع) و مشتقات آن را به عنوان یک واژه کلیدى شناختیم, و این واژه دو واژه دیگر را به همراه خود دارد که همه در یک حوزه معنایى قرار دارند; (هدى) و (ضلال), یا (هدایت) و (ضلالت) که پیامد دو نوع تبعیّت هستند. (فمن اتبع هداى فلایضلّ…) طه/123 پیروى از معارف و دستورات الهى هدایت (یرید الشیطان ان یضلّهم ضلالاً بعیداً) نساء/60 پیروى از شیطان ضلالت از آیاتى که تا کنون تلاوت کردیم معلوم شد اولین تقسیم بندى کلى انسانها در قرآن, تقسیم از نظر انتخاب و عمل است, دو انتخاب و دو گونه عمل نیز بیش نداریم, یا انتخاب راه خدا و (تبعیت) از آن است, یا انتخاب شیطان و تبعیت از او, و بازگذاشتن راه پیروى از شیطان براى امتحان است, و گرنه شیطان نفوذى بر انسانها ندارد, جز همان پیروان خویش که از او تبعیت مى کنند. (راه) پیروان دستورات الهى (راه هدایت) است و راه پیروان ابلیس, (ضلالت). در سوره مبارکه حمد نیز به همین دو راه اشاره شده است; صراط (مستقیم) و صراط (ضالّین).
رابطه (ولایت) با پیروى و هدایت
از آنچه تا کنون گفته شده رابطه (اطاعت) با (هدایت و ضلالت) دانسته شد, اکنون نوبت آن رسیده است که از این معلومات براى درک مفهوم و نوع رابطه اى که در قرآن از آن به (ولایت) تعبیر شده است بهره گیریم. تقسیم بندى عمده قرآنى که برآن بسیار تأکید شده است, تقسیم مردم به دو دسته بزرگ (ولایى) است; (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان). آیاتى که در آنها از این تقسیم سخن به میان آمده است, مسأله را در فضاى تبعیت و هدایت یا ضلالت قرار مى دهد, اگر واقعاً چنین آیاتى وجود داشته باشد مفهوم (ولایت) به عنوان نوعى (رابطه), از ابهام بیرون مى آید; ابهامى که گاه بحثهاى مذهبى و فرقه اى را به وجود آورده است; اما واقعاً چنان (همنشینى), یا بالاتر از آن (جانشینى) در بین واژگان تبعیت و هدایت یا ضلالت وجود دارد؟ پاسخ مثبت است, و صراحت آیات چنان است که نیازى به توضیح زیادى ندارد: (اتبعوا ما أنزل إلیکم من ربّکم و لاتتبعوا من دونه اولیاء قلیلاً ما تذکرون) اعراف/3 از آنچه که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید! و از اولیاء و معبودهاى دیگر پیروى نکنید. دراین آیه کریمه رابطه (پیروى) با (پیشرو), رابطه (ولایى) دانسته شده است. (… انّما سلطانه على الذین یتولّونه و الذین هم به مشرکون) نحل/99 همانا سلطه شیطان برکسانى است که او را به (ولایت) برگزیده اند و نیز کسانى که به خدا مشرک شده اند. این آیه هنگامى گویاتر مى شود که بدانیم واژه (یتولّونه) بر اساس قاعده جانشینى به جاى (یتبعونه) نشسته است, چنان که در آیه اى دیگر مى خوانیم: (إنّ عبادى لیس لک علیهم سلطان إلاّ من اتبعک من الغاوین) حجر/42 … بر بندگانم تسلط نخواهى یافت, مگر گمراهانى که از تو پیروى کنند. از سوى دیگر در برخى آیات قرآن رابطه (ولایت) با هدایت و ضلالت نیز به روشنى بیان شده است. (فریقاً هدى و فریقاً حقّ علیهم الضلالة انّهم اتخذوا الشیاطین أولیاء من دون الله و یحسبون انّهم مهتدون) اعراف/30 جمعى را هدایت کرده; و جمعى (که شایستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم شده است. آنها (کسانى هستند که) شیطانها را به جاى خداوند, اولیاى خود انتخاب کردند; و گمان مى کنند که هدایت یافته اند. از این نمونه هاى کاربردى روشن مى شود همان گونه که تبعیت (پیروى) با ضلالت و هدایت رابطه مستقیم دارد, (ولیّ) گرفتن نیز با هدایت و ضلالت رابطه اى مستقیم دارد; به گونه اى که مى توان گفت اینها تعبیراتى هستند که یک مصداق دارند. پیروى از خدا پیروى از شیطان هدایت ضلالت ولایت خدا ولایت شیطان با توجه به رابطه تبعیت و هدایت و ضلالت که پیش از این ذکر شد, به این کاربردها بنگرید: (و من یضلل الله فماله من ولیّ من بعده) شورى/44 (و من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد لهم أولیاء من دونه…) اسراء/97 (الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا أولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات) بقره/257 خداوند ولیّ کسانى است که ایمان آوردند, آنان را از تاریکیها به سوى نور بیرون مى کند, و (اما) کسانى که کفر ورزیدند, اولیاء آنان طاغوت است, (که) آنان را از نور به تاریکى ها مى کشاند. از آنچه گذشت نتیجه مى گیریم که رابطه (ولایت) ى, رابطه رهبرى و پیروى است, رابطه تبعیت و اطاعت از یک سو و هدایت و فرماندهى و پیشوایى از سوى دیگر. در موردى که (ولایت) مبناى تقسیم بندى تمامى انسانها به دو گروه عمده (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان) است, رابطه ولایى بر محور فرماندهى و پیروى و نیز امر و اطاعت مى چرخد. اما ولایت, افزون بر این معناى اساسى, معانى عاطفى دیگرى را هم در بردارد; رهبرى (ولایتى) یا (ولایى) فقط نمایاندن راه نیست, رساندن هم هست, (یخرجهم من الظلمات الى النور). و در ولایت شیطان افزون بر نمایاندن راه خود, پیروان خویش را فریب نیز مى دهد, تزیین کار آنان در نظرشان, همان کار شیطانى است که تمامى طاغوتها آن را دنبال مى کنند: (یخرجهم من النور الى الظلمات).
رابطه ولایت و هدایت در نهج البلاغه
تقسیم انسانها به دو گروه پیروان هدایت الهى و گمراهان پیرو شیطان, و به تعبیر دیگر, اولیاء الله و اولیاء الشیطان در نهج البلاغه نیز صورت گرفته است. حضرت در خطبه نخست نهج البلاغه از شقاوت و عصیان شیطان و دشمنى او با آدم و فرزندان او سخن مى گوید و درهمان خطبه مى فرماید: خداوند پیامبرانش را در زمانى مى فرستاد که: (… واجتالتهم الشیاطین عن معرفته, و اقتطعتهم عن عبادته…)2 و شیطانها آنان را از شناخت خداوند, منحرف کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوند بریده بودند. اینکه شیطان مردم را از اطاعت و عبادت الهى باز مى دارد و مانع آنان از حرکت در مسیر هدایت الهى و پیروى از فرمان خداوند مى شود, براى این است که آنان را به (پیروى) از خویش وا دارد. (واعلموا ان الشیطان انما یسنّى لکم طرقه لتتبعوا عقبه.)3 بدانید که شیطان راه هاى خویش را پیش پاى شما مى گشاید, تا از پى او روانه شوید. در نهج البلاغه و سخنان مولا در دیگر منابع حدیث, همانند قرآن کریم, رابطه ولایت و اطاعت به روشنى بیان شده است. (… ان ولى محمد من أطاع الله و ان بعدت لحمته, و إنّ عدوّ محمد من عصى الله و إن قربت قرابته.)4 همانا ولى محمد کسى است که از خدا اطاعت کند, اگر چه گوشت (خون و نسب) او دور باشد, و همانا دشمن محمد کسى است که عصیان خدا کند, اگر چه از نزدیک ترین نزدیکان آن حضرت باشد. اطاعت, هدایت و ولایت این گونه در کلام مولا با تبعیت قرآن گره مى خورد, در طرف مقابل, یعنى جبهه ولایت غیر خدا نیز همین گونه است; پیروى و ولایت پذیرى است که سبب سلطه شیطان بر اولیاء او مى شود: (انّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع, و احکام تبتدع, یخالف فیها کتاب الله, و یتولى علیها رجال رجالاً على غیردین الله. هنالک یستولى الشیطان على اولیائه, و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنى.) همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها, پیروى از خواهشهاى نفسانى است و بدعت در حکمهاى آسمانى; آن گونه که مایه مخالفت با کتاب الهى شود و گروهى از مردم, گروه دیگر را در طریق آن بدعتها به ولایت برگزینند. اینجاست که شیطان بر اولیاى خود چیره مى شود. و اما آن را که لطف حق دریافته باشد, نجات یابد و راه حق به سر برد. پیروان دو خط, دو جبهه رویاروى یکدیگر را تشکیل مى دهند, در یک جبهه پیروان معارف و فرمانهاى الهى, که هدایت یافتگان هستند حضور دارند, و در جبهه دیگر پیروان شیطان که گمراهان هستند جاى گرفته اند; این دو جبهه, جبهه حق و جبهه باطل اند: (الا و انه من لاینفعه الحق یضرّه الباطل, ومن لایستقیم به الهدى یجرّ به الضلال الى الردى.)5 بدانید آن که حق او را سود ندهد, باطل به او زیان خواهد رسانید, و آنکه هدایت نتواند او را در مسیر درست قرار دهد, ضلالت هلاکش خواهد ساخت.
جامعه ولایى
با توجه به تقسیم بندى مردم به اولیاء الله و اولیاء الشیطان مى توان نتیجه گرفت که نه تنها جامعه اسلامى, بلکه تمام جوامع بشرى ناگزیر جوامع ولایى هستند, چه اینکه به تعبیر قرآن و نهج البلاغه (کفار اولیاء یکدیگرند) یهود و نصارا اولیاء همدیگرند) , (پیروان شیطان اولیاء همدیگرند) و دراین سو مؤمنان نیز (اولیاء یکدیگرند). آنچه جبهه اولیاء شیطان را به همدیگر متصل مى کند, همسویى آنان در مسیر اوامر شیطان است, و آنچه جامعه ولایى ایمانى را مى سازد, همسویى مؤمنان در حرکت بر محور دین خداست; پذیرفتن ولایت خداوند, که در پذیرش ولایت پیامبر و ولایت ولیّ امر تحقق مى یابد. کسانى که ولایت آنها ولایت خداست و پذیرش ولایت آنان پذیرش ولایت الهى است در قرآن و نهج البلاغه به وضوح بیان شده اند: (انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون. ومن یتولّ الله و رسوله و الذین آمنوا فإنّ حزب الله هم الغالبون) مائده/55 ـ 56 تنها خدا, پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند ولى شما هستند; همانان که نماز را بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند. و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند (پیروزند, زیرا) حزب خدا و جمعیت خدا پیروز است. این آیه به روشنى مى نماید که ولایت پذیرى, یعنى حضور در جبهه و جمعیتى که خداوند آنان را (حزب الله) نامیده است. آمدن صفت (حزب الله) به دنبال آیه ولایت, براى پژوهشگران میدان معنى شناسى این پیام را به همراه دارد که معناى ولایت خدا و رسول خدا و مؤمن ادا کننده زکات در حال نماز, یعنى فرماندهى جبهه, یعنى رهبرى جمعیت این سوى جبهه و سرپرستى حزب خدا دربرابر حزب شیطان. آیه 59 سوره نساء نیز که در آن سخن از ضرورت اطاعت و پیروى از حاکم و فرمانرواى اسلامى(اولى الامر) به میان آمده است, از نظر معنى شناسى هماهنگى شگفتى با آیه ولایت دارد: (یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) نساء/59 اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را, و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولى الامر را… چنین نتیجه اى از کنار هم قراردادن آیه ولایت (مائده/55) با آیه (اولى الامر) (نساء/59) و معادله اى که وجود دارد, به دست مى آید. در آیه ولایت, صاحبان ولایت الهى به ترتیب چنین معرفى شده اند: 1. خدا 2. رسول خدا 3. کسى که در حال رکوع زکات داده است(امام على). درآیه (اولى الامر) اطاعت و تبعیت از این مصادر فرمان, ضرورى دانسته شده است: 1. خدا 2. رسول خدا 3. اولى الامر. اگر با فضاى (گفتمان) قرآن آشنا باشیم و بدانیم که اطاعت یعنى (ولایت پذیرى) آن گاه از معادله میان این دو آیه مشخص مى شود که (ولى) پس از خدا و رسول که در آیه ولایت یاد شده همان اولى الامر است, و اولى الامر همان ولیّ است که در حال نماز زکات داده است. (جانشینى) این دو تعبیر, هم معنایى آنها را مى رساند.
نسبت (ولیّ بودن) و (اولى الامرى)
آیا این برداشت, که (ولى خدا) و (اولى الامر) در معادله اى معنى دار, مساوى هستند, و اینکه با این ترتیب امام على(ع) مصداق روشن اولى الامر مى باشد, آیا در تلقى خود على(ع) درست است, یا اینکه ما چیزى را نسبت مى دهیم که خود حضرت آن را ادعا نداشته است؟ نخست یاد کرد این نکته را لازم مى دانیم که از نظر مفسران ـ چه شیعه و چه اکثر اهل سنّت ـ واژه (ولیّ) در آیه ولایت و اعطاى زکات, بر على(ع) منطبق است, و تنها موضوع مورد مناقشه, معناى (ولیّ) است که آیا فقط دوستى است یا علاوه بر دوستى شامل (اولى الامرى) و وجوب اطاعت نیز مى شود؟ اگر چه کشف الاسرار تعبیرى زیبا دارد و پیوند در اعتقاد و دین, و دوستى را براى امام از زبان پیامبر تثبیت مى کند, اما ما در کشف معناى ولایت به سراغ خود قرآن مى رویم, زیرا معنى واژه را ـ به قول ویتگنشتاین ـ نه در قاموس لغتها, بلکه در کاربرد آن در جمله مى فهمیم.6 امام على(ع) با استناد به قرآن و وصیت پیامبر, خود را (ولى خدا) مى دانست, و هنگامى که مأموران گردآورى زکات را به اطراف مى فرستاد, توصیه هاى ویژه اى در رعایت حق و حرمت مردم مى فرمود که در ضمن آن بیان داشت: (ثمّ تقول: عبادالله! أرسلنى الیکم ولیّ الله و خلیفته, لآخذ منکم حق الله فى اموالکم, فهل للّه فى اموالکم حق فتؤدوه الى ولیّه؟)7 سپس مى گویى: بندگان خدا! مرا ولیّ خدا و خلیفه او به سوى شما فرستاده است, تا حقّ خدا را از اموال شما بگیرم, آیا در اموال شما حقّ الله وجود دارد که آن را به ولیّ خدا بپردازید؟) و خطبه دوم نهج البلاغه آمده است: (لایقاس بآل محمد, صلى الله علیه و آله, من هذه الامة أحد, لایسوّى بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً. هم اساس الدین, و عماد الیقین, الیهم یفئ الغالى, و بهم یلحق التالى, و لهم خصائص حق الولایة, و فیهم الوصیة و الوراثة, الآن اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله.)8 از این امت کسى را با خاندان رسالت هم پایه نتوان پنداشت, و هرگز نمى توان نعمت برده از ایشان را در رتبت آنان داشت, که آل محمد(ص) پایه دین و ستون یقیینند. هر که از حدّ درگذرد به آنان باز گردد, و آن که وامانده, بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و وصیّت و میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به خداوند آن رسیده و رخت بدانجا که بایسته اوست کشید. با توجه به تأکیدها و توصیه هاى قرآن و پیامبر نسبت به على(ع) تصوّر نمى رفت که پس از پیامبر, جز او را بر مسند ولایت امت بنشانند; امام این مطلب را در نامه 62 اظهار کرده است; این نامه بسیار گویا و داراى جنبه هاى تاریخى و اعتقادى فراوان است: (اما بعد, فانّ الله بعث محمداً ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ نذیراً للعالمین, و مهیمناً على المرسلین, فلمّا مضى علیه السلام, تنازع المسلمون الامر من بعده, فوالله ما کان یلقى فى روعى, و لا خطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ عن أهل بیته, و لا انّهم منحّوه عنّى من بعده! فما راعنى إلاّ انثیال الناس على فلان یبایعونه, فأمسکت یدى حتّى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام, یدعون الى محق دین محمد صلى الله علیه و آله و سلّم, فخشیت إن لم انصر الاسلام و أهله أن أرى فیه ثلماً او هدماً, تکون المصیبة به علیّ أعظم من فوت ولایتکم التى انّما هى متاع أیّام قلائل, یزول منها ما کان, کما یزول السراب, او کما یتقشّح السحاب, فنهضت فى تلک الاحداث حتى زاح الباطل و زهق, و اطمأن الدین و تنهنه… انّى و الله لولقیتهم واحداً و هم طلاع الأرض کلّها ما بالیت و لااستوحشت, و انّى من ضلالهم الذى هم فیه و الهدى الذى أنا علیه لعلى بصیرة من نفسى و یقین من ربّى. و انّى الى لقاء الله لمشتاق, و حسن ثوابه منتظر راج; و لکنّنى آسى أن یلى أمر هذه الامّة سفهائها و فجارها, فیتخذوا مال الله دولاً, و عباده خولاً, والصالحین حرباً, و الفاسقین حزباً, فإنّ منهم الذى قد شرب فیکم الحرام, و جلد حدّاً فى الاسلام… )9 قسمتى از نامه حضرت است به مردم مصر که با مالک اشتر ـ چون او را به ولایت آن سرزمین گمارد ـ فرستاد: اما بعد, همانا خداوند سبحان محمد(ص) را برانگیخت تا جهانیان را ـ از نافرمانى او ـ بیم دهد, و گواه پیامبران ـ پیش از خود ـ گردد. چون او به سوى خدا رفت, مسلمانان پس از وى در کار حکومت به هم افتادند ـ و دست ستیز گشادند ـ و به خدا در دلم نمى گذشت و به خاطرم نمى رسید که عرب خلافت را پس از پیامبر(ص) از خاندان او برآورد, یا مرا پس از وى از عهده دار شدن آن باز دارد. و چیزى مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد, جز شتافتن مردم بر فلان (ابوبکر) از هر سو و بیعت کردن با او. پس دست خود (از بیعت) باز کشیدم تا آن که دیدم گروهى در دین خود نماندند, و از اسلام روى برگرداندند, و مردم را به نابود ساختن دین محمد(ص) خواندند. پس ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم, رخنه اى در آن بینم یاویرانى; که مصیبت آن بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت است و از دست شدن حکومت شما, که بهره چند روزه اى است که چون سرابى از بین مى رود, یا چون ابر که فراهم نیامده پراکنده گردد, پس در میان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل پراکنده و نابود شد و دین (حقّ) استوار گردید و بر جاى بیارمید… . به خدا اگر با آنان به تنهایى روبه رو مى شدم, و آنان زمین را پر مى کردند, نه باک داشتم و نه مى هراسیدم, که من به گمراهى آنان و در مسیر هدایت بودن خود, نیک آگاهم و با یقین از جانب پروردگار همراه; و من آرزومند دیدار خدایم و پاداش نیک او را مى یابم, ولى دریغم آید که بى خردان و تبهکاران این امت, ولایت و حکمرانى را به دست آرند, و مال خدا را دست به دست گردانند, و بندگان او را به خدمت گمارند, و با پارسایان در پیکار باشند و فاسقان را یار و همراه, از آنان کسى است که در میان شما ـ مسلمانان ـ شراب نوشید و حدّ اسلام بر او جارى گردید… 10 از این بیان علوى نکات زیر را مى توان نتیجه گرفت: 1. امام على(ع) طبق صریح قرآن در آیه ولایت, خودش را ولیّ خدا مى دانست. 2. حقّ ولایت را, همچون میراث داوود به سلیمان, میراث نبوت به ولیّ بعد از پیامبر, یعنى خودش مى دانست. 3. حکومت را مصداق ولایت و (امر) ى مى دانست که در آیه اولى الامر آمده. 4. اگر پس از به قتل رسیدن خلیفه سوم, حضرت ولایت امر را پذیرفت براى این بود که ولایت به دست شراب خواران و حرام کاران نیفتد, که حزب فاسقان و در برابر جبهه مؤمنان و متقیان هستند. 5. مسأله ولایت اهل بیت که مصداق اکمل آن ولایت خود على(ع) بود, چنان از نظر آن حضرت مسلّم بود که گمان نمى کرد مسلمانان در آن طمعى کنند و آن را از اهلش دریغ بدارند. استناد به غدیر و حدیث معروف آن, استناد به آیه ولایت و آیه اولى الامر و آیات دیگر در نهج البلاغه و مستدرک نهج البلاغه فراوان است; از جمله امام در نامه اى به معاویه, به تفصیل آیاتى از قرآن را مورد استشهاد قرار مى دهد و مى فرماید اینها در مورد ما اهل بیت است, نه دیگران; یکى از آن موارد چنین است: ( و کان وجهة تبلیغه رسالة ربّه فیما أمره و شرع و فرض و قسم جهة الدین, یقول الله: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) (نساء/62) هى لنا اهل البیت, لیست لکم. ثمّ نهى عن المنازعة و الفرقة, امر بالتسلیم و الجماعة… ألم تعلم یا معاویة أنّ الائمة منّا و لیست منکم, و قد أخبرکم الله أنّ اولى الامر هم المستنبطون للعلم…)11 … خدا را اطاعت کنید و رسول خدا و اولى الامرتان را اطاعت کنید)(نساء/62) این آیه درباره ما اهل بیت است, نه براى شما. سپس خدا از منازعه و اختلاف نهى فرموده, و به ماندن در صفوف مسلمان دستور داده است… معاویه! آیا مى دانى که بى تردید امامان از ما (اهل بیت هستند ونه از شما؟ وخداوند خبر داده است که اولى الامر استنباط کنندگان دانش هستند. قسمت آخر این کلام به آیه سوره نساء اشاره دارد که فرموده است: (و لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطوه منهم و لولا فضل الله علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاّ قلیلاً) نساء/83 در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ـ که قدرت تشخیص کافى دارند ـ بازگردانند, از ریشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود, جز عده کمى, همگى از شیطان پیروى مى کردید. استدلال امام(ع) به لزوم (توانایى بر استنباط) براى به عهده گرفتن ولایت و زعامت جامعه اسلامى یعنى داشتن اطلاعاتى گسترده و ژرف از دین و کتاب, درست در راستاى تصویر قرآنى مسأله است; زیرا عناصر (تبعیت), (اطاعت) و دستیابى به (هدایت) تنها در پیروى از آگاه ترین و دین شناس ترین شخص در جامعه اسلامى ممکن است; یعنى همان کسى که خداوند او را (ولیّ) مؤمنان دانسته و پذیرندگان ولایت خدا و پیامبر و او را (حزب الله) خوانده است. ناگفته نماند که در فرهنگهاى عربى درباره (ولایت), (مولا) و (ولیّ) معانى چندى را آورده اند, که برخى از آنها در قرآن نیز شاید به کار رفته باشد, منظور ما سخن گفتن از همه کاربردها نیست, ولى با آنچه گفته شد روشن مى شود که معناى اساسى ولایت چیست, و اینکه میدان معنایى ولایت یک میدان معنایى اجتماعى ـ سیاسى است (زعامت و پیروى حکومت و سیاست), نه تنها میدان معنایى عاطفى (دوست داشتن صرف, بدون رعایت امور اجتماعى و سیاسى به سود جبهه او). در بخش بعدى درباره سایر معانى ولایت سخن داریم.
هم معنایى
در پایان این نکته یادکردنى است که برخى از زبان شناسان قدیم و جدید را نظر بر آن است که (ترادف) یا هم معنایى در زبان وجود ندارد, و (هیچ دو کلمه اى مترادف نیستند). به همین دلیل برخى از فرهنگ نویسان, مانند ابوهلال عسکرى (فروق اللغه) هایى نوشته اند که در آنها تفاوت واژه هاى نزدیک به هم بیان شده است. اگر منظور از انکار ترادف این باشد که دو واژه نمى توانند در یک جمله به یک معنى به کار روند و همان پیامى را بدهند که اگر واژه دیگر بود مى داد; باید بگوییم اهل زبان این کار را انجام مى دهند; بویژه در گفتارها و نوشتارهاى مفصل براى پرهیز از تکرار, واژه ها و تعبیرات را به جاى هم به کار مى برند, یعنى جانشینى لغات (هم معنى) در کاربرد اهل زبان نشانه درستى این کاربرد است و نشانه وجود (هم معنایى). اگر چه ممکن است گفته شود ادعاى طرف مقابل این است که در کاربردها (بارهاى) اضافى معنى در واژه ها آنها را از یکدیگر جدا مى سازد, و در کاربرد صحیح, واژه ها جمله هاى متناسب و حوزه هاى مشخص معنایى دارند. اما اگر منظور از (هیچ دو کلمه اى مترادف نیستند) این باشد که (هیچ دو کلمه اى وجود ندارد که در تمام جمله ها و موارد کاربرد, چنان هم معنى باشد که هیچ چیزى به پیام افزوده یا از آن کاسته نگردد, و کاربرد نیز صحیح و فصیح و بلیغ باشد), دراین صورت مى توان آن را به عنوان قاعده اى عام پذیرفت که در موارد بسیار اندک ممکن است تخصیص نیز بر آن وارد آید. درباره اصطلاح ولایت نیز مى توان به این قاعده استناد کرد. واژه ولایت ممکن است در مواردى هم معناى نصرت, حلف (پیمان) و… باشد, اما معناى اساسى ویژه آن همیشه سایه خود را بر سر دیگر معانى در کاربردهاى گوناگون مى اندازد. کاربرد ولایت در قرآن, به طور عمده به همان معنایى است که مورد بحث قرار گرفته است, اما در مواردى نیز به محبت, نصرت, هم پیمانى و… نظر دارد, ولى باید دانست که (محبت) و (ولایت) هم معنى یا مترادف صددرصد نیستند; محبتى که در سایه ولایت است, غیر از (محبت) صرفاً عاطفى یا جنسى است. یارى نیز ممکن است گاه براى برخى حسابهاى خاص باشد, مثلاً براى زدن دشمن اصلى دشمن شماره دو را یارى کنند, و پس از شکست دشمن قوى تر سراغ این جبهه که چندى یار آن بوده اند بیایند, این نصرت, نصرت ولایت نیست. بنابراین محبت, هم پیمانى, نصرت و سایر معانى که در ولایت نهفته است, همه جنبه هایى از ولایت هستند که خود را در آن قالبها نشان مى دهند; (ولاء محبت) غیر از دوست داشتن تنها است, (ولاء نصرت) غیر از یاورى براى مقاصد خود است, در نصرت هر دو طرف, در داخل یک جبهه همدیگر را یارى مى کنند, سرنوشت خودشان را به هم پیوسته احساس مى کنند, و در شکست و پیروزى یکدیگر اندوهگین یا شادمان مى شوند. دوست داشتن در این چارچوب, دوست داشتن یک راه, یک مسیر و یک جبهه است. پس منکر آن نیستیم که چنان معنا هایى در قرآن نیز کاربرد داشته باشد, ولى معناى عمده ولایت در قرآن همان معنایى است که در متن آمد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. سید رضى, نهج البلاغه, تصحیح صبحى صالح, خطبه 192, صفحه 287. 2. همان, خطبه اول. 3. همان, خطبه 138. 4. همان, خطبه 96, صفحه 484. 5. همان, خطبه 28. 6. پالمر, ریچارد, نگاهى تازه به معنى شناسى,60. 7. سید رضى, نهج البلاغه, نامه 25. 8. همان, خطبه دوم, صفحه 47. 9. همان, نامه 62. 10. در آخرین جمله, امام به ولید بن عقبة بن ابى معیط اشاره دارد که والى عثمان در کوفه بود و با حال مستى به نماز صبح حاضر شد, از او به خلیفه شکایت بردند, پس کسى نتوانست حد را بر او جارى سازد, ولى على(ع) حد او را جارى کرد. 11. محمودى,محمد باقر, نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه, بیروت, 1387, 4/150.
دسته بندى انسانها
قرآن کریم انسانها را در دسته ها و گروه هاى کلى تقسیم کرده و ویژگى هاى هر گروه را بر مى شمارد. این تقسیم بندى ها به انسان شناسى قرآنى مربوط مى شود. شناخت صفات گروه هاى انسانى به ما کمک مى کند تا انسان شایسته و کامل, جامعه مطلوب و سالم و روابط صحیح و متعادل اجتماعى را از نگاه قرآن بشناسیم. در قرآن از زوایاى مختلفى به انسان و گروه هاى انسانى نگاه شده است, از آن جمله: مؤمن و کافر(اعتقادى), شاکر و کفور (سلوکى) متقى و فاسق (اخلاقى ـ عملى) یا مؤمن, کافر و منافق (جبهه گیرى شفاف دینى, و جبهه گیرى در پرده) مهاجر مجاهد, و غیر مهاجر قاعد (مبارزاتى ـ اجتماعى) اولیاء الله و اولیاء الشیطان (جبهه اى) صالح و فاسد, مصلح و مفسد (رفتار اجتماعى) مطیع و عاصى (دینى ـ عملى) و… بخشى از تقسیم بندى هاى صریح یا ضمنى قرآنى هستند. تقسیم بندى هاى فراوان دیگرى نیز هست; مانند (یعقلون ـ لایعقلون), (یتفکرون ـ لایتفکرون), (سالکان راه رشد ـ پیروان مسیر (غیّ)) و… از این میان, آنچه در این نوشته بیشتر مورد نظر است, تقسیم انسانها به (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان) است.
اولیاء خدا و اولیاء شیطان
از نظر تاریخ جامعه انسانى, سابقه این تقسیم بندى به همان آغاز پیدایش انسان و هبوط آدم(ع) بر مى گردد. ابلیس که از (خلیفه خدا) شدن آدم سخت برآشفته بود, فرودآمدن از جایگاه بلند عبادت شش هزار ساله1 را در برابر موجودى تازه از راه رسیده بر نتافت و از فرمان سجده بر آدم(ع) سرباز زد و به دشمنى با آدم و نسل او سوگند یاد کرد, و بدین گونه (دشمن سوگنده خورده) انسانها شد. (قال أرأیتک هذا الذى کرّمت علیّ لئن أخّرتن الى یوم القیامة لأحتنکنّ ذریته إلاّ قلیلاً. قال اذهب فمن تبعک منهم فإنّ جهنّم جزاؤکم جزاء موفوراً. و استفزز من استطعت منهم بصوتک وأجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الأموال و الأولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الاٌ غروراً. إنّ عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربّک وکیلاً) اسراء/65 ـ 62 شیطان گفت: چه باعث شده است که کسى ـ چون آدم ـ را بر من کرامت و برترى بخشى! اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهى همه فرزندانش ـ بجز عده کمى ـ را گمراه و ریشه کن خواهم ساخت! خدا فرمود: (برو! هر کس از آنان تبعیت تو کند کیفر تو و ایشان دوزخ است, کیفرى انبوه! هر کدام از آنها را مى توانى با صدایت تحریک کن! و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار! و در ثروت و فرزندان شان شرکت جوى! و آنان را با وعده ها سرگرم کن! ولى شیطان جز فریب و دروغ, وعده اى به آنها نمى دهد. اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى یافت (آنها هیچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند) کافى است که پروردگارت حافظ آنها باشد. اگر دقت کنیم (واژه کلیدى) در این تقسیم بندى (تبعیت) است (فمن تبع هداى)(بقره/38) (فمن تبعک) (اسراء/63). این تعبیر در بسیارى از آیات مربوط به داستان آدم و عصیان شیطان آمده است, از آن جمله: ـ (فمن تبع هداى فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون) بقره/38 ـ (لمن تبعک منهم لأملأنّ جهنّم منکم أجمعین) اعراف/18 ـ (ان عبادى لیس لک علیهم سلطان إلاّ من اتبعک من الغاوین) حجر/42 ـ (قال اذهب فمن تبعک منهم فإنّ جهنّم جزاؤکم جزاءً موفوراً) اسراء/63 ـ (فمن اتبع هداى فلایضلّ و لایشقى. و من اعرض عن ذکرى فإنّ له معیشة ضنکاً) طه/123ـ124 در یک سو تابعان هدایت هستند, و در سوى دیگر پیروان شیطان; کسانى که از هدایت الهى پیروى کنند, از هر گونه هراس و اندوه در امان هستند (فمن تبع هداى فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون)(2/38) اما کسانى که کفر بورزند و از هدایت الهى پیروى نکنند جاودانه در جهنم خواهند ماند. پیروى از هدایت الهى یا تبعیت از خطوات شیطان, (عمل) و (انتخاب) است. ـ (إنّ هذا صراطى مستقیماً فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله…) انعام/153 ـ (و هذا کتاب أنزلناه مبارک فاتبعوه…) انعام/155 ـ (فالذین آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه…) اعراف/157 ـ (و لاتتبعوا خطوات الشیطان… ) بقره/168 ـ (و لقد صدّق علیهم ابلیس ظنّه فاتبعوه… ) سبأ/21
رابطه (هدایت و ضلالت) با (اطاعت و تبعیت)
درآیاتى چند از قرآن پیروى ازهدایت الهى (هدایت) و پیروى از شیطان, هواى نفس و هر چیز دیگرى (ضلالت) نامیده شده است. (و إنّا أو ایّاکم لعلى هدیً او فى ضلال مبین) سبأ/24 … و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در گمراهى آشکارى هستیم. این تقابل میان هدایت و ضلالت بر اساس پیروى در سراسر قرآن دیده مى شود. اگر این تعبیر دوگانه را در قرآن پیگیرى کنیم, بسیارى از تعبیرها و اصطلاحات قرآنى معناى روشن ترى خواهند یافت. بنابراین مى توان گفت, تاکنون (تبع) و مشتقات آن را به عنوان یک واژه کلیدى شناختیم, و این واژه دو واژه دیگر را به همراه خود دارد که همه در یک حوزه معنایى قرار دارند; (هدى) و (ضلال), یا (هدایت) و (ضلالت) که پیامد دو نوع تبعیّت هستند. (فمن اتبع هداى فلایضلّ…) طه/123 پیروى از معارف و دستورات الهى هدایت (یرید الشیطان ان یضلّهم ضلالاً بعیداً) نساء/60 پیروى از شیطان ضلالت از آیاتى که تا کنون تلاوت کردیم معلوم شد اولین تقسیم بندى کلى انسانها در قرآن, تقسیم از نظر انتخاب و عمل است, دو انتخاب و دو گونه عمل نیز بیش نداریم, یا انتخاب راه خدا و (تبعیت) از آن است, یا انتخاب شیطان و تبعیت از او, و بازگذاشتن راه پیروى از شیطان براى امتحان است, و گرنه شیطان نفوذى بر انسانها ندارد, جز همان پیروان خویش که از او تبعیت مى کنند. (راه) پیروان دستورات الهى (راه هدایت) است و راه پیروان ابلیس, (ضلالت). در سوره مبارکه حمد نیز به همین دو راه اشاره شده است; صراط (مستقیم) و صراط (ضالّین).
رابطه (ولایت) با پیروى و هدایت
از آنچه تا کنون گفته شده رابطه (اطاعت) با (هدایت و ضلالت) دانسته شد, اکنون نوبت آن رسیده است که از این معلومات براى درک مفهوم و نوع رابطه اى که در قرآن از آن به (ولایت) تعبیر شده است بهره گیریم. تقسیم بندى عمده قرآنى که برآن بسیار تأکید شده است, تقسیم مردم به دو دسته بزرگ (ولایى) است; (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان). آیاتى که در آنها از این تقسیم سخن به میان آمده است, مسأله را در فضاى تبعیت و هدایت یا ضلالت قرار مى دهد, اگر واقعاً چنین آیاتى وجود داشته باشد مفهوم (ولایت) به عنوان نوعى (رابطه), از ابهام بیرون مى آید; ابهامى که گاه بحثهاى مذهبى و فرقه اى را به وجود آورده است; اما واقعاً چنان (همنشینى), یا بالاتر از آن (جانشینى) در بین واژگان تبعیت و هدایت یا ضلالت وجود دارد؟ پاسخ مثبت است, و صراحت آیات چنان است که نیازى به توضیح زیادى ندارد: (اتبعوا ما أنزل إلیکم من ربّکم و لاتتبعوا من دونه اولیاء قلیلاً ما تذکرون) اعراف/3 از آنچه که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید! و از اولیاء و معبودهاى دیگر پیروى نکنید. دراین آیه کریمه رابطه (پیروى) با (پیشرو), رابطه (ولایى) دانسته شده است. (… انّما سلطانه على الذین یتولّونه و الذین هم به مشرکون) نحل/99 همانا سلطه شیطان برکسانى است که او را به (ولایت) برگزیده اند و نیز کسانى که به خدا مشرک شده اند. این آیه هنگامى گویاتر مى شود که بدانیم واژه (یتولّونه) بر اساس قاعده جانشینى به جاى (یتبعونه) نشسته است, چنان که در آیه اى دیگر مى خوانیم: (إنّ عبادى لیس لک علیهم سلطان إلاّ من اتبعک من الغاوین) حجر/42 … بر بندگانم تسلط نخواهى یافت, مگر گمراهانى که از تو پیروى کنند. از سوى دیگر در برخى آیات قرآن رابطه (ولایت) با هدایت و ضلالت نیز به روشنى بیان شده است. (فریقاً هدى و فریقاً حقّ علیهم الضلالة انّهم اتخذوا الشیاطین أولیاء من دون الله و یحسبون انّهم مهتدون) اعراف/30 جمعى را هدایت کرده; و جمعى (که شایستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم شده است. آنها (کسانى هستند که) شیطانها را به جاى خداوند, اولیاى خود انتخاب کردند; و گمان مى کنند که هدایت یافته اند. از این نمونه هاى کاربردى روشن مى شود همان گونه که تبعیت (پیروى) با ضلالت و هدایت رابطه مستقیم دارد, (ولیّ) گرفتن نیز با هدایت و ضلالت رابطه اى مستقیم دارد; به گونه اى که مى توان گفت اینها تعبیراتى هستند که یک مصداق دارند. پیروى از خدا پیروى از شیطان هدایت ضلالت ولایت خدا ولایت شیطان با توجه به رابطه تبعیت و هدایت و ضلالت که پیش از این ذکر شد, به این کاربردها بنگرید: (و من یضلل الله فماله من ولیّ من بعده) شورى/44 (و من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد لهم أولیاء من دونه…) اسراء/97 (الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا أولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات) بقره/257 خداوند ولیّ کسانى است که ایمان آوردند, آنان را از تاریکیها به سوى نور بیرون مى کند, و (اما) کسانى که کفر ورزیدند, اولیاء آنان طاغوت است, (که) آنان را از نور به تاریکى ها مى کشاند. از آنچه گذشت نتیجه مى گیریم که رابطه (ولایت) ى, رابطه رهبرى و پیروى است, رابطه تبعیت و اطاعت از یک سو و هدایت و فرماندهى و پیشوایى از سوى دیگر. در موردى که (ولایت) مبناى تقسیم بندى تمامى انسانها به دو گروه عمده (اولیاء الله) و (اولیاء الشیطان) است, رابطه ولایى بر محور فرماندهى و پیروى و نیز امر و اطاعت مى چرخد. اما ولایت, افزون بر این معناى اساسى, معانى عاطفى دیگرى را هم در بردارد; رهبرى (ولایتى) یا (ولایى) فقط نمایاندن راه نیست, رساندن هم هست, (یخرجهم من الظلمات الى النور). و در ولایت شیطان افزون بر نمایاندن راه خود, پیروان خویش را فریب نیز مى دهد, تزیین کار آنان در نظرشان, همان کار شیطانى است که تمامى طاغوتها آن را دنبال مى کنند: (یخرجهم من النور الى الظلمات).
رابطه ولایت و هدایت در نهج البلاغه
تقسیم انسانها به دو گروه پیروان هدایت الهى و گمراهان پیرو شیطان, و به تعبیر دیگر, اولیاء الله و اولیاء الشیطان در نهج البلاغه نیز صورت گرفته است. حضرت در خطبه نخست نهج البلاغه از شقاوت و عصیان شیطان و دشمنى او با آدم و فرزندان او سخن مى گوید و درهمان خطبه مى فرماید: خداوند پیامبرانش را در زمانى مى فرستاد که: (… واجتالتهم الشیاطین عن معرفته, و اقتطعتهم عن عبادته…)2 و شیطانها آنان را از شناخت خداوند, منحرف کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوند بریده بودند. اینکه شیطان مردم را از اطاعت و عبادت الهى باز مى دارد و مانع آنان از حرکت در مسیر هدایت الهى و پیروى از فرمان خداوند مى شود, براى این است که آنان را به (پیروى) از خویش وا دارد. (واعلموا ان الشیطان انما یسنّى لکم طرقه لتتبعوا عقبه.)3 بدانید که شیطان راه هاى خویش را پیش پاى شما مى گشاید, تا از پى او روانه شوید. در نهج البلاغه و سخنان مولا در دیگر منابع حدیث, همانند قرآن کریم, رابطه ولایت و اطاعت به روشنى بیان شده است. (… ان ولى محمد من أطاع الله و ان بعدت لحمته, و إنّ عدوّ محمد من عصى الله و إن قربت قرابته.)4 همانا ولى محمد کسى است که از خدا اطاعت کند, اگر چه گوشت (خون و نسب) او دور باشد, و همانا دشمن محمد کسى است که عصیان خدا کند, اگر چه از نزدیک ترین نزدیکان آن حضرت باشد. اطاعت, هدایت و ولایت این گونه در کلام مولا با تبعیت قرآن گره مى خورد, در طرف مقابل, یعنى جبهه ولایت غیر خدا نیز همین گونه است; پیروى و ولایت پذیرى است که سبب سلطه شیطان بر اولیاء او مى شود: (انّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع, و احکام تبتدع, یخالف فیها کتاب الله, و یتولى علیها رجال رجالاً على غیردین الله. هنالک یستولى الشیطان على اولیائه, و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنى.) همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها, پیروى از خواهشهاى نفسانى است و بدعت در حکمهاى آسمانى; آن گونه که مایه مخالفت با کتاب الهى شود و گروهى از مردم, گروه دیگر را در طریق آن بدعتها به ولایت برگزینند. اینجاست که شیطان بر اولیاى خود چیره مى شود. و اما آن را که لطف حق دریافته باشد, نجات یابد و راه حق به سر برد. پیروان دو خط, دو جبهه رویاروى یکدیگر را تشکیل مى دهند, در یک جبهه پیروان معارف و فرمانهاى الهى, که هدایت یافتگان هستند حضور دارند, و در جبهه دیگر پیروان شیطان که گمراهان هستند جاى گرفته اند; این دو جبهه, جبهه حق و جبهه باطل اند: (الا و انه من لاینفعه الحق یضرّه الباطل, ومن لایستقیم به الهدى یجرّ به الضلال الى الردى.)5 بدانید آن که حق او را سود ندهد, باطل به او زیان خواهد رسانید, و آنکه هدایت نتواند او را در مسیر درست قرار دهد, ضلالت هلاکش خواهد ساخت.
جامعه ولایى
با توجه به تقسیم بندى مردم به اولیاء الله و اولیاء الشیطان مى توان نتیجه گرفت که نه تنها جامعه اسلامى, بلکه تمام جوامع بشرى ناگزیر جوامع ولایى هستند, چه اینکه به تعبیر قرآن و نهج البلاغه (کفار اولیاء یکدیگرند) یهود و نصارا اولیاء همدیگرند) , (پیروان شیطان اولیاء همدیگرند) و دراین سو مؤمنان نیز (اولیاء یکدیگرند). آنچه جبهه اولیاء شیطان را به همدیگر متصل مى کند, همسویى آنان در مسیر اوامر شیطان است, و آنچه جامعه ولایى ایمانى را مى سازد, همسویى مؤمنان در حرکت بر محور دین خداست; پذیرفتن ولایت خداوند, که در پذیرش ولایت پیامبر و ولایت ولیّ امر تحقق مى یابد. کسانى که ولایت آنها ولایت خداست و پذیرش ولایت آنان پذیرش ولایت الهى است در قرآن و نهج البلاغه به وضوح بیان شده اند: (انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون. ومن یتولّ الله و رسوله و الذین آمنوا فإنّ حزب الله هم الغالبون) مائده/55 ـ 56 تنها خدا, پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند ولى شما هستند; همانان که نماز را بر پا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند. و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند (پیروزند, زیرا) حزب خدا و جمعیت خدا پیروز است. این آیه به روشنى مى نماید که ولایت پذیرى, یعنى حضور در جبهه و جمعیتى که خداوند آنان را (حزب الله) نامیده است. آمدن صفت (حزب الله) به دنبال آیه ولایت, براى پژوهشگران میدان معنى شناسى این پیام را به همراه دارد که معناى ولایت خدا و رسول خدا و مؤمن ادا کننده زکات در حال نماز, یعنى فرماندهى جبهه, یعنى رهبرى جمعیت این سوى جبهه و سرپرستى حزب خدا دربرابر حزب شیطان. آیه 59 سوره نساء نیز که در آن سخن از ضرورت اطاعت و پیروى از حاکم و فرمانرواى اسلامى(اولى الامر) به میان آمده است, از نظر معنى شناسى هماهنگى شگفتى با آیه ولایت دارد: (یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) نساء/59 اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را, و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولى الامر را… چنین نتیجه اى از کنار هم قراردادن آیه ولایت (مائده/55) با آیه (اولى الامر) (نساء/59) و معادله اى که وجود دارد, به دست مى آید. در آیه ولایت, صاحبان ولایت الهى به ترتیب چنین معرفى شده اند: 1. خدا 2. رسول خدا 3. کسى که در حال رکوع زکات داده است(امام على). درآیه (اولى الامر) اطاعت و تبعیت از این مصادر فرمان, ضرورى دانسته شده است: 1. خدا 2. رسول خدا 3. اولى الامر. اگر با فضاى (گفتمان) قرآن آشنا باشیم و بدانیم که اطاعت یعنى (ولایت پذیرى) آن گاه از معادله میان این دو آیه مشخص مى شود که (ولى) پس از خدا و رسول که در آیه ولایت یاد شده همان اولى الامر است, و اولى الامر همان ولیّ است که در حال نماز زکات داده است. (جانشینى) این دو تعبیر, هم معنایى آنها را مى رساند.
نسبت (ولیّ بودن) و (اولى الامرى)
آیا این برداشت, که (ولى خدا) و (اولى الامر) در معادله اى معنى دار, مساوى هستند, و اینکه با این ترتیب امام على(ع) مصداق روشن اولى الامر مى باشد, آیا در تلقى خود على(ع) درست است, یا اینکه ما چیزى را نسبت مى دهیم که خود حضرت آن را ادعا نداشته است؟ نخست یاد کرد این نکته را لازم مى دانیم که از نظر مفسران ـ چه شیعه و چه اکثر اهل سنّت ـ واژه (ولیّ) در آیه ولایت و اعطاى زکات, بر على(ع) منطبق است, و تنها موضوع مورد مناقشه, معناى (ولیّ) است که آیا فقط دوستى است یا علاوه بر دوستى شامل (اولى الامرى) و وجوب اطاعت نیز مى شود؟ اگر چه کشف الاسرار تعبیرى زیبا دارد و پیوند در اعتقاد و دین, و دوستى را براى امام از زبان پیامبر تثبیت مى کند, اما ما در کشف معناى ولایت به سراغ خود قرآن مى رویم, زیرا معنى واژه را ـ به قول ویتگنشتاین ـ نه در قاموس لغتها, بلکه در کاربرد آن در جمله مى فهمیم.6 امام على(ع) با استناد به قرآن و وصیت پیامبر, خود را (ولى خدا) مى دانست, و هنگامى که مأموران گردآورى زکات را به اطراف مى فرستاد, توصیه هاى ویژه اى در رعایت حق و حرمت مردم مى فرمود که در ضمن آن بیان داشت: (ثمّ تقول: عبادالله! أرسلنى الیکم ولیّ الله و خلیفته, لآخذ منکم حق الله فى اموالکم, فهل للّه فى اموالکم حق فتؤدوه الى ولیّه؟)7 سپس مى گویى: بندگان خدا! مرا ولیّ خدا و خلیفه او به سوى شما فرستاده است, تا حقّ خدا را از اموال شما بگیرم, آیا در اموال شما حقّ الله وجود دارد که آن را به ولیّ خدا بپردازید؟) و خطبه دوم نهج البلاغه آمده است: (لایقاس بآل محمد, صلى الله علیه و آله, من هذه الامة أحد, لایسوّى بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً. هم اساس الدین, و عماد الیقین, الیهم یفئ الغالى, و بهم یلحق التالى, و لهم خصائص حق الولایة, و فیهم الوصیة و الوراثة, الآن اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله.)8 از این امت کسى را با خاندان رسالت هم پایه نتوان پنداشت, و هرگز نمى توان نعمت برده از ایشان را در رتبت آنان داشت, که آل محمد(ص) پایه دین و ستون یقیینند. هر که از حدّ درگذرد به آنان باز گردد, و آن که وامانده, بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و وصیّت و میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به خداوند آن رسیده و رخت بدانجا که بایسته اوست کشید. با توجه به تأکیدها و توصیه هاى قرآن و پیامبر نسبت به على(ع) تصوّر نمى رفت که پس از پیامبر, جز او را بر مسند ولایت امت بنشانند; امام این مطلب را در نامه 62 اظهار کرده است; این نامه بسیار گویا و داراى جنبه هاى تاریخى و اعتقادى فراوان است: (اما بعد, فانّ الله بعث محمداً ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ نذیراً للعالمین, و مهیمناً على المرسلین, فلمّا مضى علیه السلام, تنازع المسلمون الامر من بعده, فوالله ما کان یلقى فى روعى, و لا خطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ عن أهل بیته, و لا انّهم منحّوه عنّى من بعده! فما راعنى إلاّ انثیال الناس على فلان یبایعونه, فأمسکت یدى حتّى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام, یدعون الى محق دین محمد صلى الله علیه و آله و سلّم, فخشیت إن لم انصر الاسلام و أهله أن أرى فیه ثلماً او هدماً, تکون المصیبة به علیّ أعظم من فوت ولایتکم التى انّما هى متاع أیّام قلائل, یزول منها ما کان, کما یزول السراب, او کما یتقشّح السحاب, فنهضت فى تلک الاحداث حتى زاح الباطل و زهق, و اطمأن الدین و تنهنه… انّى و الله لولقیتهم واحداً و هم طلاع الأرض کلّها ما بالیت و لااستوحشت, و انّى من ضلالهم الذى هم فیه و الهدى الذى أنا علیه لعلى بصیرة من نفسى و یقین من ربّى. و انّى الى لقاء الله لمشتاق, و حسن ثوابه منتظر راج; و لکنّنى آسى أن یلى أمر هذه الامّة سفهائها و فجارها, فیتخذوا مال الله دولاً, و عباده خولاً, والصالحین حرباً, و الفاسقین حزباً, فإنّ منهم الذى قد شرب فیکم الحرام, و جلد حدّاً فى الاسلام… )9 قسمتى از نامه حضرت است به مردم مصر که با مالک اشتر ـ چون او را به ولایت آن سرزمین گمارد ـ فرستاد: اما بعد, همانا خداوند سبحان محمد(ص) را برانگیخت تا جهانیان را ـ از نافرمانى او ـ بیم دهد, و گواه پیامبران ـ پیش از خود ـ گردد. چون او به سوى خدا رفت, مسلمانان پس از وى در کار حکومت به هم افتادند ـ و دست ستیز گشادند ـ و به خدا در دلم نمى گذشت و به خاطرم نمى رسید که عرب خلافت را پس از پیامبر(ص) از خاندان او برآورد, یا مرا پس از وى از عهده دار شدن آن باز دارد. و چیزى مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد, جز شتافتن مردم بر فلان (ابوبکر) از هر سو و بیعت کردن با او. پس دست خود (از بیعت) باز کشیدم تا آن که دیدم گروهى در دین خود نماندند, و از اسلام روى برگرداندند, و مردم را به نابود ساختن دین محمد(ص) خواندند. پس ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم, رخنه اى در آن بینم یاویرانى; که مصیبت آن بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت است و از دست شدن حکومت شما, که بهره چند روزه اى است که چون سرابى از بین مى رود, یا چون ابر که فراهم نیامده پراکنده گردد, پس در میان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل پراکنده و نابود شد و دین (حقّ) استوار گردید و بر جاى بیارمید… . به خدا اگر با آنان به تنهایى روبه رو مى شدم, و آنان زمین را پر مى کردند, نه باک داشتم و نه مى هراسیدم, که من به گمراهى آنان و در مسیر هدایت بودن خود, نیک آگاهم و با یقین از جانب پروردگار همراه; و من آرزومند دیدار خدایم و پاداش نیک او را مى یابم, ولى دریغم آید که بى خردان و تبهکاران این امت, ولایت و حکمرانى را به دست آرند, و مال خدا را دست به دست گردانند, و بندگان او را به خدمت گمارند, و با پارسایان در پیکار باشند و فاسقان را یار و همراه, از آنان کسى است که در میان شما ـ مسلمانان ـ شراب نوشید و حدّ اسلام بر او جارى گردید… 10 از این بیان علوى نکات زیر را مى توان نتیجه گرفت: 1. امام على(ع) طبق صریح قرآن در آیه ولایت, خودش را ولیّ خدا مى دانست. 2. حقّ ولایت را, همچون میراث داوود به سلیمان, میراث نبوت به ولیّ بعد از پیامبر, یعنى خودش مى دانست. 3. حکومت را مصداق ولایت و (امر) ى مى دانست که در آیه اولى الامر آمده. 4. اگر پس از به قتل رسیدن خلیفه سوم, حضرت ولایت امر را پذیرفت براى این بود که ولایت به دست شراب خواران و حرام کاران نیفتد, که حزب فاسقان و در برابر جبهه مؤمنان و متقیان هستند. 5. مسأله ولایت اهل بیت که مصداق اکمل آن ولایت خود على(ع) بود, چنان از نظر آن حضرت مسلّم بود که گمان نمى کرد مسلمانان در آن طمعى کنند و آن را از اهلش دریغ بدارند. استناد به غدیر و حدیث معروف آن, استناد به آیه ولایت و آیه اولى الامر و آیات دیگر در نهج البلاغه و مستدرک نهج البلاغه فراوان است; از جمله امام در نامه اى به معاویه, به تفصیل آیاتى از قرآن را مورد استشهاد قرار مى دهد و مى فرماید اینها در مورد ما اهل بیت است, نه دیگران; یکى از آن موارد چنین است: ( و کان وجهة تبلیغه رسالة ربّه فیما أمره و شرع و فرض و قسم جهة الدین, یقول الله: (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) (نساء/62) هى لنا اهل البیت, لیست لکم. ثمّ نهى عن المنازعة و الفرقة, امر بالتسلیم و الجماعة… ألم تعلم یا معاویة أنّ الائمة منّا و لیست منکم, و قد أخبرکم الله أنّ اولى الامر هم المستنبطون للعلم…)11 … خدا را اطاعت کنید و رسول خدا و اولى الامرتان را اطاعت کنید)(نساء/62) این آیه درباره ما اهل بیت است, نه براى شما. سپس خدا از منازعه و اختلاف نهى فرموده, و به ماندن در صفوف مسلمان دستور داده است… معاویه! آیا مى دانى که بى تردید امامان از ما (اهل بیت هستند ونه از شما؟ وخداوند خبر داده است که اولى الامر استنباط کنندگان دانش هستند. قسمت آخر این کلام به آیه سوره نساء اشاره دارد که فرموده است: (و لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطوه منهم و لولا فضل الله علیکم و رحمته لاتبعتم الشیطان الاّ قلیلاً) نساء/83 در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان ـ که قدرت تشخیص کافى دارند ـ بازگردانند, از ریشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود, جز عده کمى, همگى از شیطان پیروى مى کردید. استدلال امام(ع) به لزوم (توانایى بر استنباط) براى به عهده گرفتن ولایت و زعامت جامعه اسلامى یعنى داشتن اطلاعاتى گسترده و ژرف از دین و کتاب, درست در راستاى تصویر قرآنى مسأله است; زیرا عناصر (تبعیت), (اطاعت) و دستیابى به (هدایت) تنها در پیروى از آگاه ترین و دین شناس ترین شخص در جامعه اسلامى ممکن است; یعنى همان کسى که خداوند او را (ولیّ) مؤمنان دانسته و پذیرندگان ولایت خدا و پیامبر و او را (حزب الله) خوانده است. ناگفته نماند که در فرهنگهاى عربى درباره (ولایت), (مولا) و (ولیّ) معانى چندى را آورده اند, که برخى از آنها در قرآن نیز شاید به کار رفته باشد, منظور ما سخن گفتن از همه کاربردها نیست, ولى با آنچه گفته شد روشن مى شود که معناى اساسى ولایت چیست, و اینکه میدان معنایى ولایت یک میدان معنایى اجتماعى ـ سیاسى است (زعامت و پیروى حکومت و سیاست), نه تنها میدان معنایى عاطفى (دوست داشتن صرف, بدون رعایت امور اجتماعى و سیاسى به سود جبهه او). در بخش بعدى درباره سایر معانى ولایت سخن داریم.
هم معنایى
در پایان این نکته یادکردنى است که برخى از زبان شناسان قدیم و جدید را نظر بر آن است که (ترادف) یا هم معنایى در زبان وجود ندارد, و (هیچ دو کلمه اى مترادف نیستند). به همین دلیل برخى از فرهنگ نویسان, مانند ابوهلال عسکرى (فروق اللغه) هایى نوشته اند که در آنها تفاوت واژه هاى نزدیک به هم بیان شده است. اگر منظور از انکار ترادف این باشد که دو واژه نمى توانند در یک جمله به یک معنى به کار روند و همان پیامى را بدهند که اگر واژه دیگر بود مى داد; باید بگوییم اهل زبان این کار را انجام مى دهند; بویژه در گفتارها و نوشتارهاى مفصل براى پرهیز از تکرار, واژه ها و تعبیرات را به جاى هم به کار مى برند, یعنى جانشینى لغات (هم معنى) در کاربرد اهل زبان نشانه درستى این کاربرد است و نشانه وجود (هم معنایى). اگر چه ممکن است گفته شود ادعاى طرف مقابل این است که در کاربردها (بارهاى) اضافى معنى در واژه ها آنها را از یکدیگر جدا مى سازد, و در کاربرد صحیح, واژه ها جمله هاى متناسب و حوزه هاى مشخص معنایى دارند. اما اگر منظور از (هیچ دو کلمه اى مترادف نیستند) این باشد که (هیچ دو کلمه اى وجود ندارد که در تمام جمله ها و موارد کاربرد, چنان هم معنى باشد که هیچ چیزى به پیام افزوده یا از آن کاسته نگردد, و کاربرد نیز صحیح و فصیح و بلیغ باشد), دراین صورت مى توان آن را به عنوان قاعده اى عام پذیرفت که در موارد بسیار اندک ممکن است تخصیص نیز بر آن وارد آید. درباره اصطلاح ولایت نیز مى توان به این قاعده استناد کرد. واژه ولایت ممکن است در مواردى هم معناى نصرت, حلف (پیمان) و… باشد, اما معناى اساسى ویژه آن همیشه سایه خود را بر سر دیگر معانى در کاربردهاى گوناگون مى اندازد. کاربرد ولایت در قرآن, به طور عمده به همان معنایى است که مورد بحث قرار گرفته است, اما در مواردى نیز به محبت, نصرت, هم پیمانى و… نظر دارد, ولى باید دانست که (محبت) و (ولایت) هم معنى یا مترادف صددرصد نیستند; محبتى که در سایه ولایت است, غیر از (محبت) صرفاً عاطفى یا جنسى است. یارى نیز ممکن است گاه براى برخى حسابهاى خاص باشد, مثلاً براى زدن دشمن اصلى دشمن شماره دو را یارى کنند, و پس از شکست دشمن قوى تر سراغ این جبهه که چندى یار آن بوده اند بیایند, این نصرت, نصرت ولایت نیست. بنابراین محبت, هم پیمانى, نصرت و سایر معانى که در ولایت نهفته است, همه جنبه هایى از ولایت هستند که خود را در آن قالبها نشان مى دهند; (ولاء محبت) غیر از دوست داشتن تنها است, (ولاء نصرت) غیر از یاورى براى مقاصد خود است, در نصرت هر دو طرف, در داخل یک جبهه همدیگر را یارى مى کنند, سرنوشت خودشان را به هم پیوسته احساس مى کنند, و در شکست و پیروزى یکدیگر اندوهگین یا شادمان مى شوند. دوست داشتن در این چارچوب, دوست داشتن یک راه, یک مسیر و یک جبهه است. پس منکر آن نیستیم که چنان معنا هایى در قرآن نیز کاربرد داشته باشد, ولى معناى عمده ولایت در قرآن همان معنایى است که در متن آمد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. سید رضى, نهج البلاغه, تصحیح صبحى صالح, خطبه 192, صفحه 287. 2. همان, خطبه اول. 3. همان, خطبه 138. 4. همان, خطبه 96, صفحه 484. 5. همان, خطبه 28. 6. پالمر, ریچارد, نگاهى تازه به معنى شناسى,60. 7. سید رضى, نهج البلاغه, نامه 25. 8. همان, خطبه دوم, صفحه 47. 9. همان, نامه 62. 10. در آخرین جمله, امام به ولید بن عقبة بن ابى معیط اشاره دارد که والى عثمان در کوفه بود و با حال مستى به نماز صبح حاضر شد, از او به خلیفه شکایت بردند, پس کسى نتوانست حد را بر او جارى سازد, ولى على(ع) حد او را جارى کرد. 11. محمودى,محمد باقر, نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه, بیروت, 1387, 4/150.