علوم قرآنی از دیدگاه امام خمینی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در قرن معاصر قرآن پژوهان و مفسران بسیارى به سراغ فهم قرآن شتافته اند, اما در این میان آنان که با اطلاعات گسترده تر و تجربه هاى بیشترى به ساحت قرآن رو آورده اند موفق تر از دیگران بوده اند. امام خمینى به عنوان یک فقیه, عارف, فیلسوف, مصلح اجتماعى و رهبر سیاسى, هر چند در زمینه علوم قرآنى اثر مستقلى از خویش به یادگار نگذاشته است, اما در میان نوشته ها و گفته هاى ایشان مسائل و نکاتى درباره قرآن وجود دارد که دقت, جامع نگرى و ژرف اندیشى ایشان را نشان مى دهد. این نوشتار که با هدف ارائه دیدگاه هاى امام در زمینه علوم قرآنى سامان یافته است مى کوشد تا مباحث و مسائل قرآنى را که در آثار امام وجود دارد گردآورد.
فراتر از حجاب ها در جست وجوى معانى
ارزش و کارآیى مباحث و علوم قرآنى در فهم بهینه و استنباط و استخراج احکام قرآن, بر هیچ قرآن پژوهى پوشیده نیست, اما آنچه در نگرش امام فراتر از این ابزار و روش ها مورد توجه قرار داشته, گرفتارنیامدن در دام الفاظ و چهارچوبه بى روح مباحث فنى است. وى بى آن که ارزش علوم قرآنى را منکر باشد, مخاطبانش را به فراسوى معارف قرآن فراخوانده و یادآور شده است که مبادا! این دانش هـا و مبـاحث لفظى و ساختــارى, خود حجابى شوند بر چهره درخشان مفاهیم وحى. از این رو, امام درباره مطالعات قرآنى فرموده است: (اگر نظر تعلیم و تعلم داشته باشیم, با نکات بدیعیه و بیانیه و وجوه اعجاز آن, و قدرى بالاتر, جهات تاریخى و سبب نزول آیات و اوقات نزول و مکى و مدنى بودن آیات و سور و اختلاف قراءات و اختلاف مفسران از عامه وخاصه و دیگر امور عرضیه خارج از مقصد که خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذکر الهى است سر و کار داریم, بلکه مفسران بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یکى از این جهات یا بیشتر کرده و باب تعلیمات را به روى مردم مفتوح نکرده اند.)
هدف محورى در معارف قرآن
ییکى از مباحث مهمى که امروز نیز ذهن دین پژوهان را به خود مشغول داشته و چه بسا با حساسیّت و اهمیت بیشترى هم مطرح است, شناخت اهداف محورى قرآن است. بعضى معنویات را هدف اصلى قرآن معرفى مى کنند و مادیات و مسائل اجتماعى و سیاسى را فرعى مى شمارند, گروهى به عکس, معتقدند که نگاه قرآن به مسائل دنیوى کمتر ازمسائل اخروى نیست. در اندیشه امام خمینى هدف اصلى و اساسى قرآن و آمدن انبیاء, خداشناسى و معنویات دانسته شده است و فلسفه آمدن انبیاء و قرآن این نیست که حکومت و عدالت ایجاد کنند. آنها آمده اند تا خداوند را با تمام صفات جلال و جمالش به مردم معرفى کنند و اگر در این میان به ایجاد حکومت و عدالت مى پردازند این تنها به عنوان مقدمه براى آن مقصد اصلى است: (در این کتاب شریف مسائلى است که مهمش مسائل معنوى است و رسول اکرم و سایر انبیاء نیامدند که این جا حکومت تأسیس کنند, مقصد اعلا این نیست, نیامدند که اینجا عدالت ایجاد کنند, آن هم مقصد اعلا نیست. اینها همه مقدمه است. تمام زحمت ها که اینها کشیدند, از حضرت نوح گرفته ازحضرت ابراهیم گرفته تا … رسول اکرم(ص) رسیده است, تمام مشقت هایى که کشیدند وکارهایى که کردند مقدمه یک مطلب است, و او معرفى ذات حق. کتاب هاى آسمانى هم که بالاترینش کتاب قرآن کریم است, تمام مقصدش این است که معرفى کند حق تعالى را با همه اسماء و صفاتى که دارد.) 1 به اعتقاد امام, تمامى آیاتى که درباره زندگى دنیا و نیازهاى مادى بشر است همه به عنوان وسیله و مقدمه آن هدف اصلى است و نباید کسانى با دیدگاه هاى مادى و التقاطى تلاش کنند تا به این نگرش مقدّمى, اصالت و محوریت بخشیده و ابعاد معنوى را نادیده انگارند!
سطوح بهره ورى انسان از قرآن
این که مخاطبان قرآن در یک عصر و همچنین در طول اعصار از نیازها و فهم ها و دانش هاى گوناگونى برخوردار بوده و هستند, این پرسش را همواره به دنبال داشته است که چگونه قرآن براى همه این سطوح الهام بخش بوده و مى تواند باشد. امام در این باره اظهار داشته است: (قرآن مثل انسان مى ماند, موجودى است که همه چیز دارد. قرآن سفره اى است که خدا براى همه بشر, پهن کرده است, هر کس به اندازه اشتهایش از آن مى تواند استفاده کند, اگر مریض نباشد که بى اشتها بشود… مثل این که دنیا هم یک سفره پهنى است که همه استفاده مى کنند, یکى علفش را از آن استفاده مى کند, یکى میوه را از آن استفاده مى کند, ازهمین دنیا هر یک یک طور استفاده دارد; انسان یک طور, حیوان یک طور, انسان در مقام حیوانیت یک طور و هر چه بالاتر برود ازاین سفره پهن الهى که عبارت از وجود است بیشتر استفاده مى کند. قرآن هم این طورى است, یک سفره پهنى است براى همه, هر کس به اندازه آن اشتهایى که دارد و آن راهى که پیدا بکند به قرآن, استفاده مى کند, استفاده اعلایش را آن مى برد که برایش نازل شده (انما یعرف القرآن من خوطب به) و آن استفاده اعلا مال اوست, لکن نباید ما مأیوس بشویم, باید ما هم از این سفره بهره اى برداریم, و اولش این است که خیال نکنیم که غیر از این مسائل طبیعى چیز دیگرى نیست در کار, و قرآن آمده است براى این که مسائل اجتماعى را بگوید و مسائل طبیعى را بگوید و براى زندگى آمده (زندگى دنیا). این انکار همه نبوات است, قرآن آمده است که انسان را انسان کند و همه اینها رسیده است براى همان یک مطلب.) 2
حقیقت نزول
آنچه در آثار امام بیش از سایر مباحث و مسائل نزول قرآن توجه خواننده را به خود جلب مى کند تاکیدهاى مکرر امام بر ناتوانى بسیارى از انسان ها از دستیابى به حقیقت نزول و کیفیت نزول آیات الهى به روش علمى و طریق کشف و شهود است: (این از لطایف معارف الهیه و از اسرار حقایق دینیه است که کم کسى مى تواند به شمه اى از آن اطلاع پیدا کند به طریق علمى, و جز کمّل از اولیاء که اول آنها خود وجود مبارک رسول ختمى است و پس از آن به دستگیرى آن سرور, دیگر از اولیا و اهل معارفند, کسى دیگر نتواند به طریق کشف و شهود از این لطیفه الهیه مطلع شود; زیرا که مشاهده این حقیقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج ازحدود و عوالم امکان.) 3 (اینها (اصل بعثت, نزول وحى و کیفیت آن) از امورى است که سربسته و دربسته باقى مى ماند.)4 (کیفیت وحى از امورى است که غیر از خود رسول خدا و کسانى که با رسول خدا بودند یا اینکه از او الهام گرفته اند, کیفیت نزول وحى را کسى نمى تواند بفهمد, و لهذا هر وقت خواستند معرفى هم بکنند با زبان ما عامى ها معرفى کردند.) 5 (باید بگوییم غیر از خود رسول اکرم و آنهایى که در دامن رسول اکرم بزرگ شدند و مورد عنایت خداى تبارک و تعالى و عنایات خاص او بودند, براى دیگران مطلقاً در حجاب ابهام است که مسأله تنزل چیست; نزول در قلب چیست; روح الامین چیست… )6 آنچه امام درباره نزول مى فرماید اختصاص به نزول قرآن ندارد, بلکه دیگر کتاب هاى آسمانى را نیز شامل مى گردد, امام بر این باور است که: (داستان وحى و فرو فرستادن کتاب به سوى پیامبران و رسولان از علوم ربانى است که براى کمتر شخصى اتفاق مى افتد که عمق آن را دریابد, مانند تکلم حق تعالى با موسى(ع).) 7
نزول قرآن, کار خدا یا فرشتگان؟
در برخى از آیات قرآن, خداوند تنزل قرآن را به ذات مقدس خود نسبت مى دهد, مانند: (انا انزلناه فى لیلة القدر) و (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون). و در تعدادى از آیات قرآن, جبرئیل نازل کننده قرآن معرفى شده است: (نزل به الروح الامین) و (قل نزّله روح القدس من ربّک بالحقّ). اکنون جاى این پرسش است که قرآن را چه کسى نازل کرده است و به تعبیر دیگر نزول قرآن کار کیست, خداوند یا فرشتگان؟ امام در پاسخ به این سؤال و براى توجیه ناسازگارى ظاهرى آیات مى نویسد: (علماء ظاهر در این مقامات گویند این از قبیل (یا هامان ابن لى صرحاً) (غافر/36) مجاز است. نسبت تنزیل مثلاً به حق تعالى از باب آن است که ذات مقدس سبب نزول و آمر آن است, یا آن که تنزیل نسبت به حق, حقیقت است و چون روح الامین واسطه است به او نیز نسبت دهند مجازاً. و این براى آن است که نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند, پس مأموریت عزرائیل و جبرائیل را از حق تعالى چون مأموریت هامان از فرعون, و بناها و معمارها از هامان دانند, و این قیاسى است بس باطل و مع الفارق. و فهم نسبت خلق به حق و فعل خلق و خالق ازمهمات معارف الهیه و امهات مسائل فلسفه است که از آن حل بسیارى ازمهمات شود, از آن جمله مسأله جبر و تفویض است که این مطلب ما از شعب آن است. باید دانست که در علوم عالیه مقرر و ثابت است که جمیع دار تحقق ومراتب وجود, صورت (فیض مقدس) که تجلى اشراقى حق است مى باشد و چنانچه اضافه اشراقیه, محض ربط و صرف فقر است تعینات و صور آن نیز محض ربط مى باشند و از خود حیثیت و استقلالى ندارند, و به عبارت دیگر, تمام دار تحقق, فانى درحق, ذاتاً و صفتاً و فعلاً هستند, زیرا که اگر موجودى ازموجودات در یکى از شؤون ذاتیه استقلال داشته باشد, چه درهویت وجودیه و چه در شؤون آن, از حدود بقعه امکان خارج مى شود و به وجود ذاتى مبدل گردد و این واضح البطلان است, و چون این لطیفه الهیه در قلب راسخ شد و فؤاد, ذوق آن را چنانچه باید و شاید کرد, بر او سرّى از اسرار قدر کشف شود و لطیفه اى از حقیقت (امر بین الامرین) منکشف گردد. پس آثار و افعال کمالیه را به همان نسبت که به خلق نسبت دهند به همان نسبت به حق نیز نسبت توان داد, بدون آن که مجاز در هیچ طرف باشد. واین در نظر وحدت و کثرت و جمع بین الامرین متحقق گردد. بلى کسى که در کثرت محض, واقع است و از وحدت, محجوب است, فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود چون ما محجوبان. و کسى که وحدت در قلبش جلوه کند از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد, و عارف محقق جمع بین (وحدت) و (کثرت) کند; در عین حال که فعل را به حق نسبت مى دهد بى شائبه مجاز, به خلق نسبت دهد بى شائبه مجاز. و آیه شریفه (ومارمیت اذ رمیت و لکن الله رمى) که در عین اثبات رمى, نفى آن نمود, و در عین نفى, اثبات فرموده, اشاره به همین مشرب احلاى عرفانى و مسلک دقیق ایمانى است. و این که گفتیم افعال و آثار کمالیه, و نقایص را خارج نمودیم, چون که نقایص به اعدام برگردد, و آن از تعینات وجود است, و منسوب به حق نیست مگر بالعرض. و چون این مقدمه معلوم شد, نسبت (تنزیل) به حق و جبرئیل, و (احیاء) به اسرافیل و حق, و (اماته) به عزرائیل و ملائکه موکله به نفوس و حق معلوم شود, و در قرآن شریف اشاره به این مطلب بسیار است, و این یکى از معارف قرآنى است که قبل ازاین کتاب شریف در آثار حکما و فلاسفه از آن عین و اثرى نیست و عائله بشریه مرهون عطیه این صحیفه الهیه اند در این لطیفه چون سایر معارف الهیه قرآنیه.) 8
نزول دفعى یا تدریجى قرآن
گروهى با توجه به روایات, سه مرحله براى نزول قرآن یاد کرده اند: 1. مرحله لوح محفوظ 2. آسمان دنیا (بیت المعمور در روایات شیعه و بیت العزّة در روایات اهل سنت) 3. نزول بر قلب پیامبر. عده اى دیگر با استناد به ضعف روایات, فقط آخرین مرحله نزول قرآن; یعنى نزول تدریجى قرآن را پذیرفته اند. برخى نیز اساساً نزول دفعى قرآن را بى فایده دانسته و منکر آن شده اند و تمام آیاتى را که دلالت بر نزول دفعى دارند به گونه اى توجیه مى کنند. در این میان امام خمینى هر چند به صورت صریح مراحل نزول قرآن را بیان نکرده , ولى از لابه لاى کلمات ایشان مى توان استفاده کرد که نزول دفعى و تدریجى مورد قبول ایشان بوده است, با این تفاوت که نزول دفعى آیات بر قلب پیامبر, همان مرحله نزول آیات بر بیت المعمور بوده است. 9 بیشتر مباحثى که امام در زمینه نزول قرآن مطرح مى کند درباره نزول دفعى آیات قرآن است ـ گویا به نظر ایشان نزول تدریجى آیات مورد پذیرش همه قرآن پژوهان است و نیازى به بحث در این باره نیست ـ در اندیشه امام آنچه در نزول دفعى بر قلب پیامبر نازل شد, الفاظ و واژگان قرآ ن نبوده است, بلکه حقیقت قرآن در شب قدر بر قلب پیامبر نازل شده است: (قرآن که نازل مى شود بر قلب رسول الله, قرآن اگر همین است که سى جزء, این طورى است که نمى شود دفعةً وارد بشود به قلب, آن هم این قلب هاى معمولى, قلب یک باب دیگر است و قرآن یک حقیقتى است و آن حقیقت هم به قلب وارد مى شود.)10 در نگاه امام, شب قدر, شبى است که حقیقت قرآن به صورت دفعى بر قلب پیامبر فرود آمده است: (ماه مبارک رمضان که ماه مبارک است, ممکن است براى این باشد که ماهى است که ولى اعظم, یعنى رسول خدا واصل شده, و بعد از وصول, ملائکه را و قرآن را نازل کرده است. به قدرت او ملائکه نازل مى شوند; به قدرت ولى اعظم است که قرآن نازل مى شود و ملائکه نازل مى شوند. ولى اعظم, به حقیقت قرآن مى رسد درماه مبارک و شب قدر, و پس از رسیدن متنزّل مى کند به وسیله ملائکه ـ که همه تابع او هستند ـ قرآن شریف را, تا به حدى که براى مردم بگوید.) 11 (درماه مبارک رمضان قضیه اى اتفاق افتاد که ابعاد آن قضیه و ماهیت آن قضیه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است, نزول قرآن بر قلب رسول الله در لیلة القدر, کیفیت نزول قرآن و قضیه چه بوده است و روح الامین [چگونه] در قلب آن حضرت قرآن را نازل کرده است و از طرفى خدا (انا انزلناه فى لیلة القدر) این نزول قرآن در قلب پیامبر در لیلة القدر کیفیتش چیست؟ باید بگویم غیر از رسول اکرم و آنهایى که در دامن رسول اکرم بزرگ شدند و مورد عنایت خدا بودند براى دیگران مطلقاً در حجاب ابهام است.) 12 (ماه رمضان ماهى است که تمام پرده ها را دریده است, و وارد شده است جبرائیل امین بر رسول خدا, و به عبارت دیگر وارد کرده است پیغمبر اکرم, جبرئیل امین را در دنیا.)13
اعجاز قرآن
موضوع اعجاز قرآن به جهت پیوستگى شدید آن با مسأله نبوت پیامبر اکرم(ص) همواره مورد توجه بسیارى از قرآن پژوهان, مفسران و متکلمان قرار داشته است. امام خمینى به عنوان یکى از صاحب نظران مسائل اسلامى و قرآنى به بحث اعجاز قرآن توجه داشته است, هر چند رساله اى را با این عنوان خاص تدوین نکرده است. مجموع مطالبى که امام در بحث اعجاز قرآن مطرح کرده است بیش از سه مسأله نیست; بحث اول درباره این است که آیا قرآن خود را معجزه معرفى مى کند؟ امام در این باره مى نویسد: (قرآن کریم در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان کرده است و عجز جمیع بشر را بلکه تمام جن وانس را از آوردن به مثل خود ابلاغ کرده. امروز ملت اسلام همین نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى کمال اطمینان اعلان مى کنند که این نشانه پیغمبرى نور پاک محمد است. هر کس از دنیاى پرآشوب علم و دانش, مثل او را آورد, ما تسلیم او مى شویم و ازگفته هاى خود برمى گردیم (قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على أن یأتوا… ) بنى اسرائیل/90 (ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین. فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا أنّما أنزل بعلم الله)(هود/13).) 14
وجوه اعجاز قرآن
دومین بحث, بحث وجوه اعجاز قرآن است. به باور امام قرآن از چندین جهت معجزه است:1. جمع لطایف و حقایق و اسرار و دقایق توحید که عقول اهل معرفت در آن حیران مى ماند. 2. حسن ترکیب 3. لطف بیان 4. غایت فصاحت و نهایت بلاغت 5. کیفیت دعوت 6. اخبار از مغیبات 7. اِحکام اَحکام 8. اتقان تنظیم عائله. در نگاه امام هر یک از این وجوه, خود اعجازى فراتر از توان و خارق عادت است و اینکه از میان این وجوه, اعجاز فصاحت قرآن بیشتر مطرح است و مشهور آفاق شده براى این بود که: (در صدر اول اعراب را این تخصص بود و فقط این جهت اعجاز را ادراک کردند و جهات مهم ترى که در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پایه ادراکش عالى تر بود, اعراب آن زمان ادراک نکردند. الآن نیز آنهایى که هم افق آنها هستند جز ترکیبات لفظیه و محسنات بدیعیه و بیانیه چیزى از این لطیفه الهیه ادراک نکنند.) 15 با وجود اینکه امام هر یک از وجوه را جداگانه اعجاز قرآن مى داند, اما اعجاز اصلى قرآن را همان وجهه اول معرفى مى کند و جهات دیگر را درخور توجه نمى بیند: (اما آنهایى که به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطایف توحید و تجرید باخبرند, وجهه نظرشان در این کتاب الهى و قبله آمال شان دراین وحى سماوى, همان معارف آن است و به جهات دیگر چندان توجهى ندارند, و هر کس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام که کسب معارف از قرآن نمودند کند, و مقایسه ما بین آنها با علماى سایر ادیان و تصنیفات و معارف آنها کند, پایه معارف اسلام و قرآن را که اسّ اساس دین و دیانت و غایة القصواى بعث رسل و انزال کتب است مى فهمد, و تصدیق به این که این کتاب وحى الهى و این معارف, معارف الهیه است, براى او مؤونه ندارد.) 16 (این کتاب عزیز در محیطى و عصرى نازل شد که تاریک ترین محیط و عقب افتاده ترین مردم در آن زندگى مى کردند و به دست کسى و قلب الهى کسى نازل شد که زندگى خود را در آن محیط ادامه مى داد, و در آن حقایق و معارفى است که در جهان آن روز ـ چه رسد به محیط نزول آن ـ سابقه نداشت. و بالاترین و بزرگ ترین معجزه آن همین است که آن مسائل بزرگ عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و افلاطون بزرگ ترین فلاسفه آن عصرها از رسیدن به آن عاجز بودند, و حتى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آیاتى که به صراحت زنده بودن همه موجودات را ذکر کرد, آن آیات را تأویل مى کنند, و عرفاى بزرگ اسلام که از آن ذکر مى کنند, همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفته اند, و مسائل عرفانى به آن نحو که در قرآن کریم است در کتاب دیگر نیست, و اینها معجزه رسول اکرم است که با مبدأ وحى آن طور آشنایى دارد که اسرار وجود را براى او بازگو مى نماید, و خود با عروج به قله کمال انسانیت حقایق را آشکارا و بدون هیچ حجاب مى بیند, و در عین حال در تمام ابعاد انسانیت و مراحل وجود, حضور دارد و مظهر اعلاى (هو الاول والآخر و الظاهر و الباطن) است.) 17 امام هر چند به صراحت ارتباط بین امّى بودن پیامبر و مسأله اعجاز قرآن را مطرح نکرده است, ولى مى توان با قاطعیت ادعا کرد که یکى از وجوه اعجاز قرآن را این مى داند که معارف و محتواى قرآن از سوى انسانى درس ناخوانده مطرح شده است: (آن معارفى که به برکت بعث رسول اکرم(ص) در عالم پخش شد ـ کسانى که مطلع اند که این معارف چیست و تا اندازه اى که ماها مى توانیم ادراک بکنیم ـ مى بینیم که از حدّ بشریت خارج است [این] اعجازى است فوق ادراک بشریت. از یک انسانى که در جاهلیت متولد شده است, در جاهلیت بزرگ شده است و یک آدمى بوده است که در یک محیطى پرورش یافته است که اسمى از این مسائل اصلاً نبوده در آن وقت, محیط آنجا اصلاً راجع به مسائل دنیا و به مسائل عرفان و فلسفه و سایر مسائل, اصلاً آشنایى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آنجا بود. یک سفر مختصرى کرده است که چند وقتى یک چند روزى سفر کرده و برگشته, آن وقت, وقتى که بعثت حاصل شد انسان مى بیند که یک مطالبى پیش آورده است که از حدّ بشریت خارج است. این اعجازى است که براى اهل نظر دلیل بر نبوت پیامبر است و الا ایشان به خودش نمى توانست این کار را بکند, نه تحصیلاتى داشت, حتى نوشتن را هم نمى دانست.)18
هدف معجزه
گروهى از اندیشمندان غرب بر این باورند که مفاد معجزات براى اثبات وجود خداست و ارتباطى با مسأله نبوت و اثبات نبوت ندارد. پیامبران نخواسته اند با آوردن معجزات, اثبات رسالت خویش کنند, بلکه آنها در این صدد بودند که از راه معجزه به معارف خود مهر صحت بزنند. اما دیدگاه اندیشمندان مسلمان بر خلاف این ادعاست. امام خمینى پس از بیان محتواى قرآن و اینکه معارفى که پیامبر انتشار داد معجزه آن حضرت است مى گوید: (این اعجازى است که براى اهل نظر دلیل بر نبوت پیغمبر است.) 19 و در جاى دیگرى مى نویسد: (امروز ملت اسلام همین نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى کمال اطمینان اعلام مى کنند که این نشانه پیغمبرى نور پاک محمد است; هر کس از دنیاى پرآشوب علم و دانش, مثل او را آورد, ما تسلیم او مى شویم.)20 در نگاه امام, هدف معجزه و به خصوص معجزه جاویدان پیامبر, فقط اثبات نبوت نیست, بلکه قرآن کتاب زنده ساختن دل هاست: (این کتاب چون عصاى موسى و ید بیضاى آن سرور, یا دم عیسى که احیاء اموات مى کرد نیست که فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اکرم(ص) باشد, بلکه این صحیفه الهیه کتاب احیاء قلوب به حیات ابدى و معارف الهیه است.)21
تفسیر و تأویل
گروهى از قرآن پژوهان تفسیر و تأویل را مترادف مى دانند, و عده اى دیگر تأویل را به معناى خلاف ظاهر الفاظ دانسته اند, و برخى از مفسران, تفسیر را از سنخ معانى الفاظ و تأویل را به معناى حقیقت قرآن معرفى کرده اند, حقیقتى که از سنخ معانى الفاظ نیست و نمى توان از لفظ به آن پى برد و… . اینک به تعریف این دو اصطلاح از دیدگاه امام مى پردازیم و سپس آن دو را با هم مى سنجیم.
تعریف تفسیر
تفسیر قرآن از نظر امام عبارت است از شرح مقاصد قرآنى و مقصود خداوند, و به طور کلى معناى تفسیر کتاب آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنماید و نظر مهم آن به بیان منظور صاحب کتاب باشد. بر اساس همین تعریف, امام از مفسر انتظار دارد: (باید مفسر در هر قصه از قصص آن, بلکه هر آیه از آیات آن, جهت اهتداء به عالم غیب و حیث راه نمایى به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت و انسانیت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى (مقصد) از نزول را به ما فهماند مفسر است, نه (سبب) نزول به آن طور که در تفاسیر وارد است… بالجمله کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است; کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى, اخلاقى, مبیّن جهات عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى که ازاین جهت غفلت کرده یا صرف نظر نموده یا اهمیت به آن نداده از مقصود و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده.)22
تفسیر به رأى
روایات بسیارى در نکوهش و نادرستى تفسیر به رأى از معصومان(ع) نقل شده است, از جمله: (من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار), (من تکلّم فى القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار) و… اما تفسیر به رأى چیست؟ و فرق آن با تفسیر درست و پذیرفته نزد اهل بیت کدام است؟ ییکى از پرسش هاى اساسى و مهم در فهم متون دینى همین پرسش بوده است که سوگمندانه پاسخ کامل و بایسته اى در بیشتر تفاسیر و کتاب هاى قرآن پژوهى به آن داده نشده است. از جمله مفسرانى که براى جلوگیرى از توهم تفسیر به رأى در مباحث تفسیرى و قرآنى سخن گفته اند امام خمینى است; ایشان در دفاع ازمطالب و مسائلى که در کتاب (آداب الصلاة) بیان فرموده اند به تفسیر به رأى و معیار شناخت آن پرداخته اند که از این جهت سخنان امام در ارائه معیار شناخت تفسیر به رأى بسیار راهگشا خواهد بود. در مجموع از لابه لاى نوشته ها و گفته هاى امام, شش معیار و ملاک براى شناخت تفسیر درست و بازشناسى آن از تفسیر به رأى وجود دارد: 1. اگر مطالب و مسائل, و یا به تعبیر امام معارف و لطایفى که قرآن پژوه نقل مى کند, برگرفته از قرآن و حدیث و شواهد سمعیه است نمى توان آن مطالب را تفسیر به رأى خواند و آن قرآن پژوه را از دوزخیان به شمار آورد. 2. مسائلى که سازگار با براهین عقلى یا عرفانى هستند در قالب تفسیر به رأى نمى گنجند. 3. آنچه قرآن پژوه به عنوان بیان و توضیح آیات قرآن ذکر مى کند از قبیل بیان مصادیق مفاهیم است و بیان مصادیق و مراتب حقایق, هیچ گونه ارتباطى با تفسیر ندارد, تا چه رسد به این که تفسیر به رأى خوانده شود. 4. اگر قرآن پژوه آنچه را به عنوان تبیین آیات قرآن مى آورد به عنوان یکى از احتمالات باشد نمى توان او را به تفسیر به رأى متهم کرد, زیرا بیان احتمالاتى که در مورد یک آیه قرآن وجود دارد تفسیر به رأى نخواهد بود. 23 5. برداشت هاى اخلاقى, ایمانى و عرفانى از آیات قرآن از سنخ تفسیر نیستند, در نتیجه تفسیر به رأى نیز نخواهند بود. به عبارت دیگر آنچه از لوازم کلام دانسته مى شود از سنخ تفسیر نیست. (استفادات اخلاقى و ایمانى و عرفانى به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأى باشد; مثلاً اگر کسى ازکیفیت مذاکرات حضرت موسى با خضر و کیفیت معاشرت آنها و شدّ رحال حضرت موسى(ع) با آن عظمت مقام نبوت, براى به دست آوردن علمى که پیش او نبوده, و کیفیت عرض حاجت خود به حضرت خضر ـ به طورى که درکریمه شریفه (هل أتّبعک على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً)24 مذکور است, و کیفیت جواب خضر, و عذرخواهى هاى حضرت موسى, بزرگى مقام علم, و آداب سلوک متعلم با معلم را که شاید بیست ادب در آن هست, استفاده کند, این چه ربط به تفسیر دارد تا تفسیر به رأى باشد و بسیارى از استفادات قرآنى از این قبیل است. و در معارف مثلاً, اگر کسى از قول خداى تعالى: الحمدلله رب العالمین که حصر جمیع محامد و اختصاص تمام اثنیه است به حق تعالى, استفاده توحید افعالى کند و بگوید از آیه شریفه استفاده مى شود که هر کمال و جمال و هر عزت و جلالى که در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد, از حق تعالى است و هیچ موجودى را از خود چیزى نیست, و لهذا محمدت و ثنا خاص به حق است و کسى را در آن شرکت نیست, این چه مربوط به تفسیر است تا اسمش تفسیر به رأى باشد یا نباشد.) 25 6. امام این نظریه را پسندیده است که اساساً روایاتى که در مورد تفسیر به رأى و نکوهش آن رسیده مربوط به همه آیات نیست, بلکه تنها آیات الاحکام را دربرمى گیرد. (علاوه بر آن که در تفسیر به رأى نیز کلامى است که شاید آن, غیرمربوط به آیات معارف و علوم عقلیه که موافق موازین برهانیه است و آیات اخلاقیه که عقل را در آن مدخلیت است باشد; زیرا که این تفاسیر مطابق با برهان متین عقلى یا اعتبارات واضحه عقلیه است, که اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود; مثلاً درکریمه شریفه (وجاء ربّک) و (الرحمن على العرش استوى) که فهم عرفى مخالف با برهان است, ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان, تفسیر به رأى نیست و به هیچ وجه ممنوع نخواهد بود. پس محتمل است, بلکه مظنون است که تفسیر به رأى راجع به آیات احکام باشد که دست آراء و عقول از آن کوتاه است, و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحى و مهابط ملائکه الله باید اخذ کرد, چنانچه اکثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامه که دین خدا را با عقول خود و مقایسات مى خواستند بفهمند وارد شده است.) 26 در نگاه امام خمینى, پرهیز از تفسیر به رأى نباید قرآن پژوهان و مفسران را از تأمل و تدبّر و تفکر در آیات الهى باز دارد, مفسران باید نوآورى داشته باشند و از ارائه مطالب و معارفى که در تفاسیر پیشینیان نیامده هراسى به خود راه ندهند. تفسیر قرآن فقط آنچه مفسران گفته و نوشته اند نیست, مفسر مى تواند نگاهى نو به آیات داشته باشد و از آیات, معارفى را بیرون بکشد که سایر مفسران از آن غافل بوده اند, که اگر جز این باشد (قرآن شریف را از جمیع فنون استفاده عارى نموده و آن را به کلى مهجور نموده اند). 27
تأویل در نگاه امام
تعریف تأویل در نگاه امام تفاوت چندانى با برخى از تعاریف رایج ندارد: (تأویل کتاب الهى عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لبّ است.) 28 چه اینکه اصل اساسى در معناى تأویل همان رجوع است که در معناى لغوى این واژه نیز نهفته است, بنابراین مى توان ترجیح یکى از معانى بر سایر معانى, بیان باطن آیات, پى بردن به مراد خداوند و حقیقت آیات قرآن را نیز با توجه به این اصل اساسى در تأویل, رجوع و ارجاع وبرگرداندن نامید, و مثلاً در مورد آیات متشابه گفت: تأویل در آیات متشابه به نظر امام, توجیه این آیات است و یا برگرداندن این آیات به یک معنى و احتمال درستى که برابر با باورهاى درست باشد. عوامل, زمینه ها و انگیزه ها در کار تأویل, گوناگون هستند و به دو دسته عمده تقسیم مى شوند: 1. عوامل و زمینه هاى مثبت و علمى و مستند به ملاک هاى پذیرفته شده. 2. عوامل و انگیزه هاى غیرعلمى و بدون پشتوانه و حجت دینى و عقلى. یکى از عوامل مهمى که مفسران و قرآن پژوهان را به تأویل آیات قرآن وا مى دارد پیش دانسته ها و پیش فرض هاى آنان است که مى تواند کافى یا ناقص, مثبت یا منفى, ارزشى یا غیرارزشى باشد. به نظر امام, یکى از موانع استفاده از قرآن, استناد به پیش فرض هاى غیرعلمى و وهمى است. (یکى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالک و مذاهب باطله است, که این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود. و این از حجبى است که مخصوصاً ازمعارف قرآن ما را محجوب نموده; مثلاً اگر اعتقاد باطلى به مجرد استماع از پدر و مادر یا بعض جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد, این عقیده حاجب شود ما بین ما و آیات شریفه الهیه; و اگر هزاران آیه و روایت وارد شود که مخالف آن باشد, یا از ظاهرش مصروف کنیم و یا به آن, به نظر فهم, نظر نکنیم. راجع به عقاید و معارف, مَثَل بسیار است, ولى من از تعداد آن خوددارى مى کنم, زیرا که مى دانم این حجاب با گفته مثل منى خرق نشود, ولى از باب نمونه به یکى از آنها اشاره مى کنم که فى الجمله سهل المأخذتر است. این همه آیاتى که در مورد لقاء الله و معرفة الله وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در ادعیه و مناجات هاى ائمه موجود است, به مجرد این عقیده که از اشخاص عامى در این میدان ناشى و منتشر شده که راه معرفة الله به کلى مسدود است, و باب معرفة الله و مشاهده جمال را به باب تفکر در ذات, به آن وجه ممنوع بلکه ممتنع قیاس نموده اند, تأویل و توجیه کنند, و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند, و خود را با معارف که قرة العین انبیاء و اولیاء است آشنا نکنند, خیلى مایه تأسف است براى اهل الله, که یک باب از معرفت را که مى توان گفت غایت بعثت انبیاء و منتهاى مطلوب است, به طورى روى مردم مسدود کرده اند که دم زدن از آن کفر محض و زندقه محض است.) 29 در نگاه امام فقط آن پیش دانسته ها و پیش فرض هاى غیرعلمى, عامیانه و متعصبانه از موانع فهم قرآن به شمار مى آیند که از سوء استعداد خود شخص و تقلید از دیگران ریشه گرفته باشند و نه مطلق دانش ها و باورهاى پیشین مفسر. (یکى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالک و مذاهب باطله است, که این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود.) اما آنجا که مستند مفسّر و تأویل کننده, مستندى قوى و قابل دفاع عقلى و علمى و دینى باشد, کار تأویل باطل نخواهد بود, چنان که خود امام در توجیه آیاتى که به ظاهر با عقاید و باورهاى شیعه ناسازگار است, با استناد به محکمات عقاید شیعه به تأویل ظاهر آن آیات پرداخته است. براى نمونه یکى از اعتقادات شیعه عصمت پیامبران است, بر اساس این پیش فرض, قرآن پژوهان آیه شریفه (لیغفر لک الله ماتقدّم من ذنبک و ماتأخّر) را که به ظاهر با مسأله عصمت پیامبر(ص) ناسازگار است توجیه و به تعبیر امام, تأویل مى کنند. از نگاه امام این گونه پیش فرض ها و پیش دانسته ها نه تنها مانع فهم قرآن نیست, بلکه در فهم بهینه قرآن و درک مراد خداوند تأثیر مثبت دارد. امام ذیل همین آیه شریفه مى نویسد: (بدان که علما رضوان الله علیهم, توجیهاتى در آیه شریفه فرموده اند که منافات نداشته باشد با عصمت نبى اکرم.)30 ییکى دیگر ازعوامل تحریف که به نظر مى رسد در همان عامل اول (پیش دانسته ها و پیش فرض ها) مى گنجد و باید آن را به عنوان نمونه اى دیگر یاد کرد, مسأله (جامعیت قرآن) است; گروهى بر این باورند که قرآن ازجامعیت مادى و معنوى برخوردار نیست و هیچ اشاره اى به مسائل مادى و دنیوى ندارد. این عده با این توهم وقتى به سراغ آیات قرآن مى روند و مى خواهند آیات را تفسیر کنند, ناخودآگاه به تأویل آیاتى که نظر به ابعاد مادى حیات انسان دارد کشانده مى شوند و با توجه به آن پیش فرض ها آیات قرآن را تأویل مى کنند. (اسلامى که آمده است براى این که در خارج یک وجود عینى پیدا کند و مردم را در خارج تربیت بکند, تربیت همه جانبه در قطب هاى مختلف, در بعدهاى مختلف, یعنى آن طورى که انسان هست… مع الأسف در دو زمان, ما مبتلاى به دو طائفه بودیم, در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتى که قرآن را وقتى نگاه مى کردند و تفسیر مى کردند, تأویل مى کردند و اصلاً راجع به آن جهت بعد مادى اش بعد دنیایى اش توجه نداشتند, تمام را برمى گرداندند به یک معنویاتى, حتى قتال وقتى که در قرآن واقع شده بود ـ قتال با مشرکین ـ اینها قتال را تأویل به قتال با نفس مى کردند, چیزهایى که مربوط به زندگى دنیایى بود تأویل مى کردند به معنویات. اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند, و آن بعد معنوى اش ـ البته به طریق ناقص ـ بود و همه جهات را به همین بعد بر مى گرداندند و ما بعدها مبتلا شدیم به یک عکس العملى در مقابل او که فعلاً الآن است و از مدتى پیش این معنى تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طائفه اى که قرآن را و احادیث را تأویل مى کردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلاً توجه نداشتند, به حکومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى که مربوط به زندگى است توجه نداشتند, این طائفه دوم عکس کردند; معنویات را فداى مادیات کردند. هر آیه اى که دست شان مى رسد و بتوانند, تعبیر مى کنند به یک امر دنیایى کأنّه ماوراى دنیا چیزى نیست.)31
قلمرو تأویل
در اندیشه امام تنها آیاتى زمینه تأویل دارند که از آیات متشابه قرآن به شمار آیند: (هوالذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ أمّ الکتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فى قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فى العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا) آل عمران/7 دراین آیه تصریح شده است به این که آیات بردوگونه هستند; آیات محکمات که تأویلى ندارند و همه آن را مى فهمند و آیات متشابهات که تأویل دارند و از قبیل رمز هستند و تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم کسى نمى داند. 32
تأویل, یک ضرورت یا یک انحراف!
در نگاه امام, بخشى از آیات قرآن به صورت رمز است و این آیه ها قابل فهم براى همه نیستند و خداوند نیز این آیات را براى استفاده تمام انسان ها نفرستاده است, بلکه عده خاصى مى توانند رمز این آیات را بگشایند و با تأویل آنها مردم را با فهم آیات قرآن آشنا سازند. به همین جهت, تأویل نسبت به این دسته از آیات ضرورى است. (قرآن و حدیث نیز قانون هاى عملى را که براى توده آوردند طورى بیان کردند که مردم مى فهمند, لکن علوم قرآن و حدیث را همه کس نمى تواند بفهمد و براى هر کس هم نیامده است, بلکه بعضى ازآنها رمز است میان گوینده و یک دسته خاصى, چنان که دولت بعضى از تلگراف هاى رمزى دارد که صلاح کشور نیست که آنها را کشف کند, تلگرافخانه هم از این تلگراف ها چیزى نمى فهمند. در قرآن از این گونه رمزها است که حتى به حسب روایات, جبرئیل هم که قرآن را آورد خود نمى دانست معناى آن را, فقط پیامبر اسلام و هر کس او را تعلیم کرده کشف این رمزها را مى توانستند بنمایند, مانند همان حروفى که در اول سوره هاست.) به نظر امام, نمى توان ادعا کرد که اگر قرآن و تمام آیات آن, آن چنان که عرف مى فهمند نباشد نظام به هم مى خورد, زیرا: (قرآن و حدیث براى طبقات مختلفه مردم آمده است, در آنها علومى است که مخصوصین به وحى مى فهمند و دیگر مردم بهره اى از آن ندارند, و علومى که براى یک طبقه عالى از دانشمندان است و دیگران از آن به کلى بى بهره هستند مانند براهینى که بر تجرد واجب و احاطه قیومى اوست که شماها اگر تمام قرآن را بگردید نمى توانید این گونه مسائل را از قرآن استفاده کنید, لکن اهل آن مانند فیلسوف بزرگ صدرالمتألهین و شاگرد او فیض کاشانى علوم عالیه عقلیه را از همان آیات و اخبار که شماها هیچ نمى فهمید استخراج مى کنند.) 33 امام ذیل آیه شریفه (لیغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ماتأخّر) چهار تأویلى که مرحوم مجلسى براى این آیه آورده است بیان مى کند و پس از آن به تأویل و توجیه خود از آیه شریفه مى پردازد; تأویلى که شکل کاملاً عرفانى دارد و ناسازگارى ظاهرى آیه شریفه را با باورها و اعتقادات شیعه از میان مى برد: (براى ذکر آن لابدّیم از ذکر فتوحات ثلاثة متداوله نزد اهل عرفان, پس گوییم که (فتح) در مشرب آنها عبارت است از گشایش ابواب معارف و عوارف و علوم و مکاشفات از جانب حق, بعد ازآن که آن ابواب بر او مغلق و بسته است. مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است, جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است; و همین که ازاین بیت مظلم به قوت ریاضات و انوار هدایت خارج شد و منازل نفس را طى کرد, فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور کند و داراى مقام (قلب) گردد, و این فتح را (فتح قریب) گویند, زیرا که این اول فتوحات و اقرب آنهاست و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى (نصر من الله و فتح قریب), البته با یارى و نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى شود. و مادامى که سالک در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حکم فرماست, باب اسماء و صفات بر او مغلق و منسدّ است. و پس از آن که به تجلیات اسمایى و صفاتى رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و کمالات آن را افنا نمود (فتح مبین) رو دهد, و باب اسماء و صفات بر روى او مفتوح گردد, و رسوم متقدمه نفسیه و متأخره قلبیه زایل و فانى شود, و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً. لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر) ما فتح آشکاراى عالم اسماء و صفات را بر تو نمودیم, تا در تحت غفاریت اسماء الهیه, ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متأخره مغفور شود. و این فتح باب (ولایت) است. و مادامى که سالک در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است, ابواب تجلیات ذاتیه بر روى او مغلق است و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود وجمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید, (فتح مطلق) شود و ذنب مطلق مغفور گردد; و با تجلى احدى, ذنب ذاتى که مبدأ همه ذنوب است ستر شود: وجودک ذنب لایقاس به ذنب. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (اذا جاء نصرالله و الفتح). پس با فتح قریب, ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد, و با فتح مبین, ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متأخره آمرزیده شود, و با (فتح مطلق) فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود. و باید دانست که فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف, و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است, و اگر براى کسى حاصل شود, بالتبعیة و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى شود. از این بیانات معلوم شد که از براى ذنب وگناه مراتبى است که بعضى ازآن از حسنات ابرار شمرده شود و بعضى براى خلّص, ذنب. و گویند که رسول اکرم(ص) فرموده: (لیران (اولیغان) على قلبى, و انى لاستغفر الله فى کلّ یوم سبعین مرّة). این کدرورت توجه به کثرت تواند بود, ولى از قبیل خواطر بوده که به زودى زایل مى شده. و در حدیث است که رسول خدا از هیچ مجلسى بیرون تشریف نمى برد, مگر آن که بیست و پنج مرتبه استغفار مى کرد. و از آن احادیث معلوم مى شود که (استغفار) فقط منحصر به گناه منافى عصمت نیست; و (مغفرت) و (ذنب) به اصطلاح عرف عام نیست, پس این آیه شریفه منافات با مقام معنویه ندارد.) 34
بطون و لایه هاى فهم قرآن
روایات بسیارى از اهل بیت در مورد ظاهر و باطن قرآن رسیده است از جمله: (ان القرآن له ظهر و بطن.) (له ظهر و بطن, فظاهره حکم و باطنه علم, ظاهره انیق و باطنه عمیق.) (ان للقرآن ظاهراً و باطناً.) (ان للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر.) بر اساس این روایات, قرآن پژوهان علم ظاهر و باطن را که یکى از علوم قرآنى است مطرح ساخته اند. در باور امام ـ که برگرفته از روایات معصومین است ـ قرآن ظهر و بطن دارد و چنان که روایات دلالت دارد, قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد: (قرآن مراتب دارد, هفت بطن یا هفتاد بطن از براى قرآن است.) 35 (قرآن به هیچ روى از مقوله سمع و بصر نیست, ازمقوله الفاظ نیست, از مقوله اعراض نیست, لکن متنزلش کردند براى ما که کر و کور هستیم, تا آن جایى که بشود این کر و کورها هم از آن استفاده بکنند. قرآن مرحله به مرحله از بطنى به بطنى متنزل شد تا این که به صورت الفاظ درآمد.) 36 دیدگاه هاى گوناگونى درباره امکان فهم بطون قرآن وجود دارد; عده اى یکسره منکر توانایى بشر در فهم بطون هستند, و گروهى پیامبر(ص) را تنها آشناى با بطون قرآن مى دانند, و بعضى افزون بر پیامبر, اهل بیت(ع) را نیز از آشنایان با بطون قرآن به شمار آورده اند, و برخى مدعى اند که با توجه و استفاده از آیات و روایات مى توان به بخشى از بطون قرآن دست یافت. به اعتقاد امام, تنزل قرآن از بطون مختلف و رسیدن به مرحله الفاظ, در اصل براى قابل فهم شدن آیات است, بنابراین بسیارى از مردم عادى توان دست یابى به بطون قرآن را ندارند: (قرآن همه چیز دارد, احکام شرعیه ظاهریه دارد, قصه هایى دارد که لبابش را ما نمى توانیم بفهمیم, ظواهرش را درک مى کنیم, براى همه هم هست, یک چیزى است که همه از آن استفاده مى کنند, لکن آن استفاده اى که باید بشود نمى شود, آن استفاده را به حسب (انما یعرف القرآن من خوطب به) خود رسول الله مى برد و دیگران محرومند مگر به تعلیم او, اولیا هم با تعلیم او.) 37 (قرآن ازاین بطون تنزل کرده تا جایى که با ما مى خواهد صحبت کند.)38 اما این که انسان ها جز پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) راهى به فهم بطون و یا بخشى از بطون قرآن نداشته باشند و فهم همه لایه هاى معرفتى نهفته قرآن ویژه اهل بیت(ع) باشد مورد پذیرش امام نیست. امام, معتقدان به این باور را ـ که ما راهى به فهم باطن آیات نداریم ـ اهل ظاهر مى نامد ومى فرماید: (بعضى اهل ظاهر, علوم قرآن را عبارت ازهمان معانى عرفیه عامیه و مفاهیم سوقیه وضعیه مى دانند.) 39 امام خمینى این نگرش به آیات قرآن را از چند جهت قابل خدشه مى داند: 1. این دیدگاه با آیات قرآن ناسازگار است: آیاتى که مردم را به تدبّر و تأمل و تفکر در آیات الهى فرا مى خواند: (به همین عقیده تفکر و تدبّر در قرآن نکنند … و آن همه آیاتى که دلالت کند بر آن که تدبّر و تذکر آن لازم یا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى ازمعرفت شود, پس پشت اندازند.) 40 2. تعبد به ظاهر آیات و چشم پوشى از بطون قرآن, با فلسفه نزول قرآن که رساندن انسان به سعادت روحى و جسمى و قلبى و قالبى و به ظاهر و بطون قرآن است ناسازگارى دارد. (استفاده آنها از این صحیفه نورانیه که متکفل سعادات روحیه و جسمیه و قلبیه و قالبیه است منحصر به همان دستورات صوریه ظاهریه است… گویى قرآن براى دعوت به دنیا و مستلذّات حیوانیه و تأکید مقام حیوانیت و شهوات بهیمیّه نازل شده است.) 41 3. باور ظاهر گرایان با اعتقاد به اینکه شریعت اسلام آخرین شریعت و قرآن آخرین کتاب الهى است, ناسازگار است: (اهل ظاهر بدانند که قصر قرآن را به آداب صوریه ظاهریه و یک مشت دستورات عملیه و اخلاقیه و عقاید عامیه در باب توحید و اسماء و صفات, نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیه است که باید اکمل ازآن تصور نشود, و الاّ ختمیت آن در سنت عدل محال خواهد بود. پس چون شریعت, ختم شرایع و قرآن, ختم کتب نازله و آخرین رابطه بین خالق و مخلوق است, باید در حقایق توحید و تجرید و معارف الهیه که مقصد اصلى و غایت ذاتى ادیان و شرایع و کتب الهیه است, آخرین مراتب و منتهى النهایه اوج کمال باشد, و الا نقص در شریعت که خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آید; و این خود محالى است فضیح و عارى است قبیح, که با هفت دریا از روى ادیان حقه لکه ننگش شسته نشود.) 42
نفى نگرش هاى افراطى در زمینه تأویل
دیندارانى هستند که ظواهر را سدى در راه رسیدن به بطون مى دانند و از پیروان خویش مى خواهند با ترک ظاهر به علم باطن برسند. امام در این باره مى نویسد: (وبعض اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوت هاى صوریه آن, که دستور تأدّب به آداب محضر الهى و کیفیت سلوک الى الله است ـ و آنها غافل از آن هستند ـ منصرف شوند, و با تلبیسات ابلیس لعین و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف, و به خیال خود به علم باطنیه آن متشبّث هستند.) 43 و در کتاب شرح دعاء السحر مى نویسد: (فیقول (الشیطان) : ان العلوم الظاهریة و الأخذ بالکتب الظاهریة السماویة لیس بشیئ و خروج عن الحق, و العبارات القالبیّة و المناسک الصوریّة مجعولة للعوام کالانعام و اهل الصورة و اصحاب القشور, و اما اصحاب القلوب و المعارف فلیس لهم الاّ الاذکار القلبیّة و الخواطر السریّة التى هى بواطن المناسک و نهایتها و روح العبادات و غایتها و ربّما ینشد لک و یقول: علم رسمى سـربه سـر قیل است و قــال نـه از او کیفیتى حـــاصل نه حــال علم نبود غیر علم عاشقی مـا بقــى تـلبـیس ابـلیــس شـقـى الى غیر ذلک من التلبیسات و التسویلات.) 44 در اندیشه امام این نوع نگرش به قرآن نیز, مبناى درستى ندارد, چه اینکه راه رسیدن به بطون قرآن, فهم ظواهر قرآن و عمل به روش ها و مناسک شریعت است. (راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.) 45 (بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى شود, مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت, و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقه نشود هیچ یک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود, و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود, و از این جهت دعوى بعضى باطل است که به ترک ظاهر, علم باطن پیدا شود.) 46 (اهل باطن بدانند که وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى جز تطهیر ظاهر و باطن نیست, وبى تشبّث به صورت و ظاهر, به لبّ و باطن نتوان رسید, و بدون تلبّس به لباس ظاهر شریعت, راه به باطن نتوان پیدا کرد. پس در ترک ظاهر, ابطال ظاهر و باطن شرایع است, و این از تلبیسات شیطان جنّ و انس است.)47 (هذه کلمة حق ترید بها الباطل , فانّ الظاهر المطعون هو الظاهر المنفصل عن الباطن و الصورة المنعزلة عن المعنى, فانه لیس بکتاب و لاقرآن. و اما الصورة المربوطة بالمعنى, و العلف الموصول بالسرّ فهو المتّبع على لسان الله و رسوله و اولیائه(ع), کیف و علم ظواهر الکتاب و السنة من أجلّ العلوم قدراً و أرفعها منزلة, و هو اساس الاعمال الظاهریة و التکالیف الالهیة و النوامیس الشرعیة و الشرایع الالهیة و الحکمة العملیة التى هى الطریق المستقیم الى الاسرار الربوبیة و الانوار الغیبیة و التجلیات الالهیة, و لولا الظاهر لما وصل سالک الى کماله و لامجاهد الى مآله. فالعارف الکامل من حفظ المراتب و أعطى کلّ ذى حقّ حقّه, و یکون ذاالعینین و صاحب المقامین و النشأتین, و قرأ ظاهر الکتاب و باطنه و تدبّر فى صورته و معناه و تفسیر و تأویله, فإنّ الظاهر بلا باطن و الصورة بلا معنى کالجسد بلا روح و الدنیا بلا آخرة, کما أنّ الباطن لایمکن تحصیله إلاّ عن طریق الظاهر.) 48 نتیجه این که افراط و تفریط در روى آوردن به فهم باطن قرآن یا روى گردانى از آن, هر دو نادرست است و کسانى که چنین کنند (از جاده اعتدال خارج, و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنى محروم, به افراط و تفریط منسوبند) و باید قرآن پژوه از راه ظواهر قرآن به بطون آیات دست یابد, نه ظاهر را فرو نهد و نه باطن را مسدود شمارد.
تأدب به ظاهر, شرط راه یابى به باطن
امام خمینى درباره نماز مى نویسد: (بدان که از براى نماز ,غیر از این صورت, معنایى است و غیر از ظاهر, باطنى است. و چنانچه ظاهر را آدابى است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صورى یا نقصان آن گردد, همین طور از براى باطن آدابى است قلبیه باطنیه, که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان یا نقصان دست دهد; چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملکوتى شود. و ممکن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیه قلبیه, شخص مصلى را نصیبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود که آن قرة العین اهل سلوک و حقیقت قرب به محبوب است.) امام پس از بیان این مطالب و معرفى باطن نماز به خواننده مى نویسد: (آنچه گفته شد که براى نماز, باطن و صورت غیبیه ملکوتیه است, علاوه بر آن که موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوک و ریاضت است, آیات و اخبار کثیره عموماً و خصوصاً نیز دلالت بر آن دارد و ما به ذکر بعضى از آن, این اوراق را متبرک مى کنیم, از آن جمله قول خداى تعالى است (یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بینها و بینه أمداً بعیداً) (آل عمران/30) آیه شریفه دلالت دارد که هر کس اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بیند و صورت باطنیه غیبیه آنها را مشاهده کند. چنانچه در آیه شریفه دیگر فرماید: (و وجدوا ما عملوا حاضراً) (کهف/49) و در آیه دیگر مى فرماید: (فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره…)(زلزال/7) الخ. دلالت کند بر آن که نفس اعمال را معاینه کند. و اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است که در این صفحات بگنجد و ما به ذکر بعض آن اکتفا مى کنیم, ازآن جمله در وسائل سند به حضرت صادق سلام الله علیه رساند: قال من صلّى الصلوات المفروضات فى أوّل وقتها و أقام حدودها, رفعها الملک الى السماء بیضاء نقیة, تقول: حفظک الله کما حفظتنى, استودعتنى ملکاً کریماً, و من صلاّها بعد وقتها من غیر علّة و لم یقم حدودها, رفعها الملک سوداء مظلمة, وهى تهتف به ضیّعتنى و لارعاک الله کما لم ترعنى. دلالت کند بر آن که نماز را ملائکه الله بالا برند به سوى آسمان, یا با صورت پاکیزه سفید, و آن در وقتى است که در اول وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نماید; و در این صورت دعاى خیر به نمازگزار کند, و یا با صورت تاریک و سیاه و آن در وقتى است که آن را بى عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نکند; و در این صورت او را نفرین کند. این حدیث علاوه بر آن که دلالت بر صور غیبیه ملکوتیه کند دلالت بر حیات آنها نیز کند; چنانچه برهان نیز قائم است برآن و آیات و اخبار دلالت بر آن کند, چنان که حق تعالى فرماید: (و إنّ الدار الآخرة لهى الحیوان) و به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگرى است که ذکر آنها موجب تطویل است.) 49
حروف مقطعه
بیست ونُه سوره قرآن با حروف مقطعه آغاز مى شود. در اینکه مقصود ازحروف مقطعه چیست, چندین دیدگاه وجود دارد; برخى مى گویند: حروف مقطعه نام هاى سوره هاى قرآن است, گروهى ادعا مى کنند این حروف مختصر برخى از کلمات هستند, مثلاً, الم, اشاره دارد به انا الله اعلم. و عده اى مى گویند از ترکیب این حروف با یکدیگر اسم اعظم خداوند به دست مى آید و… از نظر امام, تمام این احتمالات از روى حدس و گمان هستند و مستند نیستند. این حروف رمزى هستند میان محبّ و محبوب و کسى از آن اطلاع ندارد جز مخصوصین به خطاب. (در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شدید است, و آنچه بیشتر موافق اعتبار آید, آن است که آن از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است و کسى را از علم آن بهره اى نیست. و چیزهایى را که بعضى مفسران به حدس و تخمین خود ذکر کرده اند, غالباً حدس هاى بى مأخذى است. و در حدیث سفیان ثورى نیز اشاره به رمز بودن شده است. و هیچ استبعاد ندارد که امورى باشد که ازحوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد, چنانچه وجود متشابه براى همه نیست, بلکه آنها تأویل آن را مى دانند.)50
تحریف ناپذیرى قرآن
تحریف در لغت به معناى دگرگون ساختن و منحرف کردن است, و در اصطلاح قرآن پژوهان, تحریف شامل تحریف معنوى و تحریف لفظى مى شود. تحریف معنوى, یعنى تفسیر آیات قرآن بر اساس باورها و اندیشه هاى فردى و محدود, بدون توجه به مبانى و روش ها و اصول تفسیر. تحریف لفظى, به معناى جابجایى و جایگزینى وکاهش یا افزایش کلمات, آیات و سوره ها مى باشد. در گفته ها و نوشته هاى امام خمینى بحث تحریف قرآن به دو گونه مطرح شده است: الف. در مواردى امام, عدم تحریف قرآن را به همان شکل و قالبى که سایر قرآن پژوهان و مفسران بیان کرده اند یادآور شده است; یعنى قرآن هاى مکتوب را با قرآن و آیاتى که بر قلب پیامبر نازل شد و از سوى صحابه پیامبر جمع آورى گردید مقایسه مى کنند و عدم تحریف قرآن را نتیجه مى گیرند. (اکنون صورت کتبى آن, که به لسان وحى بعد از نزول ازمراحل و مراتب, بى کم و کاست و بدون یک حرف کم یا زیاد به دست ما افتاده است.) 51 ایشان براى اثبات عدم تحریف قرآن به دو دسته از دلیل ها استناد مى کند: 1. دلایل تاریخى: مانند جمع آورى قرآن و حفظ آیات آن از سوى صحابه; 52 بسیارى از صحابه وقتى آیات قرآن را از پیامبر مى شنیدند آیات را به همان گونه که پیامبر براى ایشان قراءت کرده بود مى خواندند, و عده اى از صحابه پیامبر که سواد خواندن و نوشتن داشتند آیات قرآن را بر روى پوست, چوب, سنگ, استخوان کتف شتر و… مى نوشتند, و گروهى از صحابه نیز که از حافظه قوى برخوردار بودند آیات را حفظ مى کردند و در نتیجه زمینه هاى تحریف آیات قرآن از میان رفت. 2. دلایل نقلى: آیات و روایات بسیارى دلالت بر عدم تحریف قرآن دارد و امام در یکى از بیانات خود بدان اشاره کرده است: (هزاران شکر که ما را از امت خاتم النبیین محمد مصطفى(ص) قرار داد, افضل و اشرف موجودات. و از پیروان قرآن مجید, اعظم و اشرف کتب مقدسه و صورت کتبیه حضرت غیب, مستجمع جمیع کمالات به صورت وحدت جمعیه, و ضمانت حفظ و صیانت آن را از دستبرد شیاطین جن و انس فرموده: (انا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون) 53 گروهى از اهل سنت(حشویه) و عده اى از شیعه (اخباریان) و جماعتى از خوارج, معتقد به تحریف قرآن هستند. در این میان اخباریان شیعه به روایات بسیارى که در این زمینه رسیده استناد مى کنند و تحریف و دگرگونى در آیات قرآن را اثبات مى نمایند, و در برابر این گروه, بسیارى از بزرگان شیعه تحریف ناپذیرى قرآن را باور دارند. امام خمینى به عنوان یکى از شخصیت هاى بزرگ شیعه در پاسخ اخباریان و مدعیان تحریف, به نقد و بررسى مستندات آنها مى پردازد و با چند اشکال کلى از آنها پاسخ مى دهد. 1. برخى از روایاتى که دلالت بر تحریف قرآن دارند ضعیف بوده, قابل استدلال نیستند. 2. در دسته اى از روایات, نشانه هایى وجود دارند که نشان دهنده جعلى بودن آن روایات اند. 3. شمارى از روایات نیز غریب هستند و انسان را شگفت زده مى کنند. 4. درمیان این روایات, روایاتى هستند که از جهت سند هیچ مشکلى ندارند, اما از جهت دلالت ناظر به بحث تحریف نیستند, بلکه در مورد تأویل و تفسیر قرآن وارد شده اند. 5. اگر در قرآن آیاتى بود که اکنون نیست, چرا ائمه(ع) به آنها استناد نکرده اند: (اگر سخن اخباریان درست باشد که قرآن پیش ازتحریف, پر از آیاتى بوده در باره مقام و منزلت اهل بیت و اثبات وصایت و امامت على (ع), پس چرا امیرمؤمنان(ع), حضرت فاطمه زهراء (س), امام حسن و امام حسین(ع), سلمان, ابوذر, مقداد, عمار و… به آن آیات براى اثبات خلافت حضرت على(ع) استناد نکرده اند, و چرا على(ع) به روایات پیامبر استناد مى کند, با اینکه قرآن در میان مردم بوده است, و چرا پیامبر در حجة الوادع و در واپسین سال عمر شریف و آخرین نزول هاى وحى در تبلیغ آیه اى که مربوط به ولایت على(ع) بود خوف داشت, تا اینکه خطاب رسید (والله یعصمک من الناس) (مائده/67) واگر به واقع چنان که اخباریان مى گویند قرآن پر از آیاتى بوده درباره اهل بیت و مقام آنها و اثبات خلافت على(ع), چرا پیامبر در هنگام رحلت, دوات و قلم طلبید تا به صراحت از على(ع) و خلافت او نام ببرد؟ آیا براى اثبات ولایت و خلافت على(ع) بهتر از آیات قرآن چیزى بود؟) 54
پی نوشت ها:
________________________________________
1. امام خمینى, روح الله, صحیفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمینى), 20/156. 2. همو, تفسیر سوره حمد,173 ـ 174. 3. همو; آداب نماز, 323. 4. همو, صحیفه نور, 18/268. 5. همان, 17/251. 6. همان, 18/16. 7. همو, طلب و اراده, 23 ـ 24. 8. همو, آداب نماز, 319 ـ 320. 9. همان, آداب نماز, 344. 10. همو, تفسیر سوره حمد, 165. 11. همو, صحیفه نور, 19/171. 12. همان, 18/16. 13. همان, 20/82. 14. همو, کشف الأسرار, 59 ـ 60. 15. همو, تفسیر سوره حمد, 44. 16. همان, 45. 17. همو, جلوه هاى رحمانى, 24. 18. همو, صحیفه نور, 16/78. 19. همان. 20. همو, کشف الأسرار, 59 ـ 60. 21. همو, آداب نماز, 194. 22. همان, 193ـ192. 23. همان, 347. 24. کهف/66. 25. همو, آداب نماز, 199. 26. همان, 200. 27. همان, 199. 28. همو, شرح حدیث جنود عقل و جهل, 311. 29. همو, آداب نماز, 196 ـ 197. 30. همو, شرح چهل حدیث, 338. 31. همو, صحیفه نور, 10/274. 32. همو, کشف الأسرار, 408. 33. همان, 322. 34. همو, شرح چهل حدیث, 343 ـ 341. 35. همو, تفسیر سوره حمد, 136. 36. همان, 140. 37. همان, 138. 38. همان. 39. همان, 75. 40. همو, آداب نماز, 290. 41. همو, تفسیر سوره حمد, 75. 42. همو, آداب نماز, 291. 43. همان, 290. 44. همو, شرح دعاءالسحر, 73. 45. همو, آداب نماز, 290. 46. همو, شرح چهل حدیث, 70. 47. همو, تفسیر سوره حمد, 77. 48. همو, شرح دعاء السحر, 74. 49. همو, آداب نماز, 3 ـ 4. 50. همو, شرح چهل حدیث, 351. 51. حج در کلام امام خمینى, 21. 52. سبحانى, جعفر, تهذیب الاصول, 2/165. 53. امام خمینى, روح الله, صحیفه نور, 20/109. 54. همو, انوار الهدایة فى التعلیقة على الکفایة, 1/243 ـ 244.
فراتر از حجاب ها در جست وجوى معانى
ارزش و کارآیى مباحث و علوم قرآنى در فهم بهینه و استنباط و استخراج احکام قرآن, بر هیچ قرآن پژوهى پوشیده نیست, اما آنچه در نگرش امام فراتر از این ابزار و روش ها مورد توجه قرار داشته, گرفتارنیامدن در دام الفاظ و چهارچوبه بى روح مباحث فنى است. وى بى آن که ارزش علوم قرآنى را منکر باشد, مخاطبانش را به فراسوى معارف قرآن فراخوانده و یادآور شده است که مبادا! این دانش هـا و مبـاحث لفظى و ساختــارى, خود حجابى شوند بر چهره درخشان مفاهیم وحى. از این رو, امام درباره مطالعات قرآنى فرموده است: (اگر نظر تعلیم و تعلم داشته باشیم, با نکات بدیعیه و بیانیه و وجوه اعجاز آن, و قدرى بالاتر, جهات تاریخى و سبب نزول آیات و اوقات نزول و مکى و مدنى بودن آیات و سور و اختلاف قراءات و اختلاف مفسران از عامه وخاصه و دیگر امور عرضیه خارج از مقصد که خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذکر الهى است سر و کار داریم, بلکه مفسران بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یکى از این جهات یا بیشتر کرده و باب تعلیمات را به روى مردم مفتوح نکرده اند.)
هدف محورى در معارف قرآن
ییکى از مباحث مهمى که امروز نیز ذهن دین پژوهان را به خود مشغول داشته و چه بسا با حساسیّت و اهمیت بیشترى هم مطرح است, شناخت اهداف محورى قرآن است. بعضى معنویات را هدف اصلى قرآن معرفى مى کنند و مادیات و مسائل اجتماعى و سیاسى را فرعى مى شمارند, گروهى به عکس, معتقدند که نگاه قرآن به مسائل دنیوى کمتر ازمسائل اخروى نیست. در اندیشه امام خمینى هدف اصلى و اساسى قرآن و آمدن انبیاء, خداشناسى و معنویات دانسته شده است و فلسفه آمدن انبیاء و قرآن این نیست که حکومت و عدالت ایجاد کنند. آنها آمده اند تا خداوند را با تمام صفات جلال و جمالش به مردم معرفى کنند و اگر در این میان به ایجاد حکومت و عدالت مى پردازند این تنها به عنوان مقدمه براى آن مقصد اصلى است: (در این کتاب شریف مسائلى است که مهمش مسائل معنوى است و رسول اکرم و سایر انبیاء نیامدند که این جا حکومت تأسیس کنند, مقصد اعلا این نیست, نیامدند که اینجا عدالت ایجاد کنند, آن هم مقصد اعلا نیست. اینها همه مقدمه است. تمام زحمت ها که اینها کشیدند, از حضرت نوح گرفته ازحضرت ابراهیم گرفته تا … رسول اکرم(ص) رسیده است, تمام مشقت هایى که کشیدند وکارهایى که کردند مقدمه یک مطلب است, و او معرفى ذات حق. کتاب هاى آسمانى هم که بالاترینش کتاب قرآن کریم است, تمام مقصدش این است که معرفى کند حق تعالى را با همه اسماء و صفاتى که دارد.) 1 به اعتقاد امام, تمامى آیاتى که درباره زندگى دنیا و نیازهاى مادى بشر است همه به عنوان وسیله و مقدمه آن هدف اصلى است و نباید کسانى با دیدگاه هاى مادى و التقاطى تلاش کنند تا به این نگرش مقدّمى, اصالت و محوریت بخشیده و ابعاد معنوى را نادیده انگارند!
سطوح بهره ورى انسان از قرآن
این که مخاطبان قرآن در یک عصر و همچنین در طول اعصار از نیازها و فهم ها و دانش هاى گوناگونى برخوردار بوده و هستند, این پرسش را همواره به دنبال داشته است که چگونه قرآن براى همه این سطوح الهام بخش بوده و مى تواند باشد. امام در این باره اظهار داشته است: (قرآن مثل انسان مى ماند, موجودى است که همه چیز دارد. قرآن سفره اى است که خدا براى همه بشر, پهن کرده است, هر کس به اندازه اشتهایش از آن مى تواند استفاده کند, اگر مریض نباشد که بى اشتها بشود… مثل این که دنیا هم یک سفره پهنى است که همه استفاده مى کنند, یکى علفش را از آن استفاده مى کند, یکى میوه را از آن استفاده مى کند, ازهمین دنیا هر یک یک طور استفاده دارد; انسان یک طور, حیوان یک طور, انسان در مقام حیوانیت یک طور و هر چه بالاتر برود ازاین سفره پهن الهى که عبارت از وجود است بیشتر استفاده مى کند. قرآن هم این طورى است, یک سفره پهنى است براى همه, هر کس به اندازه آن اشتهایى که دارد و آن راهى که پیدا بکند به قرآن, استفاده مى کند, استفاده اعلایش را آن مى برد که برایش نازل شده (انما یعرف القرآن من خوطب به) و آن استفاده اعلا مال اوست, لکن نباید ما مأیوس بشویم, باید ما هم از این سفره بهره اى برداریم, و اولش این است که خیال نکنیم که غیر از این مسائل طبیعى چیز دیگرى نیست در کار, و قرآن آمده است براى این که مسائل اجتماعى را بگوید و مسائل طبیعى را بگوید و براى زندگى آمده (زندگى دنیا). این انکار همه نبوات است, قرآن آمده است که انسان را انسان کند و همه اینها رسیده است براى همان یک مطلب.) 2
حقیقت نزول
آنچه در آثار امام بیش از سایر مباحث و مسائل نزول قرآن توجه خواننده را به خود جلب مى کند تاکیدهاى مکرر امام بر ناتوانى بسیارى از انسان ها از دستیابى به حقیقت نزول و کیفیت نزول آیات الهى به روش علمى و طریق کشف و شهود است: (این از لطایف معارف الهیه و از اسرار حقایق دینیه است که کم کسى مى تواند به شمه اى از آن اطلاع پیدا کند به طریق علمى, و جز کمّل از اولیاء که اول آنها خود وجود مبارک رسول ختمى است و پس از آن به دستگیرى آن سرور, دیگر از اولیا و اهل معارفند, کسى دیگر نتواند به طریق کشف و شهود از این لطیفه الهیه مطلع شود; زیرا که مشاهده این حقیقت نشود جز به وصول به عالم وحى و خروج ازحدود و عوالم امکان.) 3 (اینها (اصل بعثت, نزول وحى و کیفیت آن) از امورى است که سربسته و دربسته باقى مى ماند.)4 (کیفیت وحى از امورى است که غیر از خود رسول خدا و کسانى که با رسول خدا بودند یا اینکه از او الهام گرفته اند, کیفیت نزول وحى را کسى نمى تواند بفهمد, و لهذا هر وقت خواستند معرفى هم بکنند با زبان ما عامى ها معرفى کردند.) 5 (باید بگوییم غیر از خود رسول اکرم و آنهایى که در دامن رسول اکرم بزرگ شدند و مورد عنایت خداى تبارک و تعالى و عنایات خاص او بودند, براى دیگران مطلقاً در حجاب ابهام است که مسأله تنزل چیست; نزول در قلب چیست; روح الامین چیست… )6 آنچه امام درباره نزول مى فرماید اختصاص به نزول قرآن ندارد, بلکه دیگر کتاب هاى آسمانى را نیز شامل مى گردد, امام بر این باور است که: (داستان وحى و فرو فرستادن کتاب به سوى پیامبران و رسولان از علوم ربانى است که براى کمتر شخصى اتفاق مى افتد که عمق آن را دریابد, مانند تکلم حق تعالى با موسى(ع).) 7
نزول قرآن, کار خدا یا فرشتگان؟
در برخى از آیات قرآن, خداوند تنزل قرآن را به ذات مقدس خود نسبت مى دهد, مانند: (انا انزلناه فى لیلة القدر) و (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون). و در تعدادى از آیات قرآن, جبرئیل نازل کننده قرآن معرفى شده است: (نزل به الروح الامین) و (قل نزّله روح القدس من ربّک بالحقّ). اکنون جاى این پرسش است که قرآن را چه کسى نازل کرده است و به تعبیر دیگر نزول قرآن کار کیست, خداوند یا فرشتگان؟ امام در پاسخ به این سؤال و براى توجیه ناسازگارى ظاهرى آیات مى نویسد: (علماء ظاهر در این مقامات گویند این از قبیل (یا هامان ابن لى صرحاً) (غافر/36) مجاز است. نسبت تنزیل مثلاً به حق تعالى از باب آن است که ذات مقدس سبب نزول و آمر آن است, یا آن که تنزیل نسبت به حق, حقیقت است و چون روح الامین واسطه است به او نیز نسبت دهند مجازاً. و این براى آن است که نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند, پس مأموریت عزرائیل و جبرائیل را از حق تعالى چون مأموریت هامان از فرعون, و بناها و معمارها از هامان دانند, و این قیاسى است بس باطل و مع الفارق. و فهم نسبت خلق به حق و فعل خلق و خالق ازمهمات معارف الهیه و امهات مسائل فلسفه است که از آن حل بسیارى ازمهمات شود, از آن جمله مسأله جبر و تفویض است که این مطلب ما از شعب آن است. باید دانست که در علوم عالیه مقرر و ثابت است که جمیع دار تحقق ومراتب وجود, صورت (فیض مقدس) که تجلى اشراقى حق است مى باشد و چنانچه اضافه اشراقیه, محض ربط و صرف فقر است تعینات و صور آن نیز محض ربط مى باشند و از خود حیثیت و استقلالى ندارند, و به عبارت دیگر, تمام دار تحقق, فانى درحق, ذاتاً و صفتاً و فعلاً هستند, زیرا که اگر موجودى ازموجودات در یکى از شؤون ذاتیه استقلال داشته باشد, چه درهویت وجودیه و چه در شؤون آن, از حدود بقعه امکان خارج مى شود و به وجود ذاتى مبدل گردد و این واضح البطلان است, و چون این لطیفه الهیه در قلب راسخ شد و فؤاد, ذوق آن را چنانچه باید و شاید کرد, بر او سرّى از اسرار قدر کشف شود و لطیفه اى از حقیقت (امر بین الامرین) منکشف گردد. پس آثار و افعال کمالیه را به همان نسبت که به خلق نسبت دهند به همان نسبت به حق نیز نسبت توان داد, بدون آن که مجاز در هیچ طرف باشد. واین در نظر وحدت و کثرت و جمع بین الامرین متحقق گردد. بلى کسى که در کثرت محض, واقع است و از وحدت, محجوب است, فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود چون ما محجوبان. و کسى که وحدت در قلبش جلوه کند از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد, و عارف محقق جمع بین (وحدت) و (کثرت) کند; در عین حال که فعل را به حق نسبت مى دهد بى شائبه مجاز, به خلق نسبت دهد بى شائبه مجاز. و آیه شریفه (ومارمیت اذ رمیت و لکن الله رمى) که در عین اثبات رمى, نفى آن نمود, و در عین نفى, اثبات فرموده, اشاره به همین مشرب احلاى عرفانى و مسلک دقیق ایمانى است. و این که گفتیم افعال و آثار کمالیه, و نقایص را خارج نمودیم, چون که نقایص به اعدام برگردد, و آن از تعینات وجود است, و منسوب به حق نیست مگر بالعرض. و چون این مقدمه معلوم شد, نسبت (تنزیل) به حق و جبرئیل, و (احیاء) به اسرافیل و حق, و (اماته) به عزرائیل و ملائکه موکله به نفوس و حق معلوم شود, و در قرآن شریف اشاره به این مطلب بسیار است, و این یکى از معارف قرآنى است که قبل ازاین کتاب شریف در آثار حکما و فلاسفه از آن عین و اثرى نیست و عائله بشریه مرهون عطیه این صحیفه الهیه اند در این لطیفه چون سایر معارف الهیه قرآنیه.) 8
نزول دفعى یا تدریجى قرآن
گروهى با توجه به روایات, سه مرحله براى نزول قرآن یاد کرده اند: 1. مرحله لوح محفوظ 2. آسمان دنیا (بیت المعمور در روایات شیعه و بیت العزّة در روایات اهل سنت) 3. نزول بر قلب پیامبر. عده اى دیگر با استناد به ضعف روایات, فقط آخرین مرحله نزول قرآن; یعنى نزول تدریجى قرآن را پذیرفته اند. برخى نیز اساساً نزول دفعى قرآن را بى فایده دانسته و منکر آن شده اند و تمام آیاتى را که دلالت بر نزول دفعى دارند به گونه اى توجیه مى کنند. در این میان امام خمینى هر چند به صورت صریح مراحل نزول قرآن را بیان نکرده , ولى از لابه لاى کلمات ایشان مى توان استفاده کرد که نزول دفعى و تدریجى مورد قبول ایشان بوده است, با این تفاوت که نزول دفعى آیات بر قلب پیامبر, همان مرحله نزول آیات بر بیت المعمور بوده است. 9 بیشتر مباحثى که امام در زمینه نزول قرآن مطرح مى کند درباره نزول دفعى آیات قرآن است ـ گویا به نظر ایشان نزول تدریجى آیات مورد پذیرش همه قرآن پژوهان است و نیازى به بحث در این باره نیست ـ در اندیشه امام آنچه در نزول دفعى بر قلب پیامبر نازل شد, الفاظ و واژگان قرآ ن نبوده است, بلکه حقیقت قرآن در شب قدر بر قلب پیامبر نازل شده است: (قرآن که نازل مى شود بر قلب رسول الله, قرآن اگر همین است که سى جزء, این طورى است که نمى شود دفعةً وارد بشود به قلب, آن هم این قلب هاى معمولى, قلب یک باب دیگر است و قرآن یک حقیقتى است و آن حقیقت هم به قلب وارد مى شود.)10 در نگاه امام, شب قدر, شبى است که حقیقت قرآن به صورت دفعى بر قلب پیامبر فرود آمده است: (ماه مبارک رمضان که ماه مبارک است, ممکن است براى این باشد که ماهى است که ولى اعظم, یعنى رسول خدا واصل شده, و بعد از وصول, ملائکه را و قرآن را نازل کرده است. به قدرت او ملائکه نازل مى شوند; به قدرت ولى اعظم است که قرآن نازل مى شود و ملائکه نازل مى شوند. ولى اعظم, به حقیقت قرآن مى رسد درماه مبارک و شب قدر, و پس از رسیدن متنزّل مى کند به وسیله ملائکه ـ که همه تابع او هستند ـ قرآن شریف را, تا به حدى که براى مردم بگوید.) 11 (درماه مبارک رمضان قضیه اى اتفاق افتاد که ابعاد آن قضیه و ماهیت آن قضیه در ابهام الى الابد مانده است براى امثال ماها و آن نزول قرآن است, نزول قرآن بر قلب رسول الله در لیلة القدر, کیفیت نزول قرآن و قضیه چه بوده است و روح الامین [چگونه] در قلب آن حضرت قرآن را نازل کرده است و از طرفى خدا (انا انزلناه فى لیلة القدر) این نزول قرآن در قلب پیامبر در لیلة القدر کیفیتش چیست؟ باید بگویم غیر از رسول اکرم و آنهایى که در دامن رسول اکرم بزرگ شدند و مورد عنایت خدا بودند براى دیگران مطلقاً در حجاب ابهام است.) 12 (ماه رمضان ماهى است که تمام پرده ها را دریده است, و وارد شده است جبرائیل امین بر رسول خدا, و به عبارت دیگر وارد کرده است پیغمبر اکرم, جبرئیل امین را در دنیا.)13
اعجاز قرآن
موضوع اعجاز قرآن به جهت پیوستگى شدید آن با مسأله نبوت پیامبر اکرم(ص) همواره مورد توجه بسیارى از قرآن پژوهان, مفسران و متکلمان قرار داشته است. امام خمینى به عنوان یکى از صاحب نظران مسائل اسلامى و قرآنى به بحث اعجاز قرآن توجه داشته است, هر چند رساله اى را با این عنوان خاص تدوین نکرده است. مجموع مطالبى که امام در بحث اعجاز قرآن مطرح کرده است بیش از سه مسأله نیست; بحث اول درباره این است که آیا قرآن خود را معجزه معرفى مى کند؟ امام در این باره مى نویسد: (قرآن کریم در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دوره ها اعلان کرده است و عجز جمیع بشر را بلکه تمام جن وانس را از آوردن به مثل خود ابلاغ کرده. امروز ملت اسلام همین نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى کمال اطمینان اعلان مى کنند که این نشانه پیغمبرى نور پاک محمد است. هر کس از دنیاى پرآشوب علم و دانش, مثل او را آورد, ما تسلیم او مى شویم و ازگفته هاى خود برمى گردیم (قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على أن یأتوا… ) بنى اسرائیل/90 (ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین. فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا أنّما أنزل بعلم الله)(هود/13).) 14
وجوه اعجاز قرآن
دومین بحث, بحث وجوه اعجاز قرآن است. به باور امام قرآن از چندین جهت معجزه است:1. جمع لطایف و حقایق و اسرار و دقایق توحید که عقول اهل معرفت در آن حیران مى ماند. 2. حسن ترکیب 3. لطف بیان 4. غایت فصاحت و نهایت بلاغت 5. کیفیت دعوت 6. اخبار از مغیبات 7. اِحکام اَحکام 8. اتقان تنظیم عائله. در نگاه امام هر یک از این وجوه, خود اعجازى فراتر از توان و خارق عادت است و اینکه از میان این وجوه, اعجاز فصاحت قرآن بیشتر مطرح است و مشهور آفاق شده براى این بود که: (در صدر اول اعراب را این تخصص بود و فقط این جهت اعجاز را ادراک کردند و جهات مهم ترى که در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پایه ادراکش عالى تر بود, اعراب آن زمان ادراک نکردند. الآن نیز آنهایى که هم افق آنها هستند جز ترکیبات لفظیه و محسنات بدیعیه و بیانیه چیزى از این لطیفه الهیه ادراک نکنند.) 15 با وجود اینکه امام هر یک از وجوه را جداگانه اعجاز قرآن مى داند, اما اعجاز اصلى قرآن را همان وجهه اول معرفى مى کند و جهات دیگر را درخور توجه نمى بیند: (اما آنهایى که به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطایف توحید و تجرید باخبرند, وجهه نظرشان در این کتاب الهى و قبله آمال شان دراین وحى سماوى, همان معارف آن است و به جهات دیگر چندان توجهى ندارند, و هر کس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام که کسب معارف از قرآن نمودند کند, و مقایسه ما بین آنها با علماى سایر ادیان و تصنیفات و معارف آنها کند, پایه معارف اسلام و قرآن را که اسّ اساس دین و دیانت و غایة القصواى بعث رسل و انزال کتب است مى فهمد, و تصدیق به این که این کتاب وحى الهى و این معارف, معارف الهیه است, براى او مؤونه ندارد.) 16 (این کتاب عزیز در محیطى و عصرى نازل شد که تاریک ترین محیط و عقب افتاده ترین مردم در آن زندگى مى کردند و به دست کسى و قلب الهى کسى نازل شد که زندگى خود را در آن محیط ادامه مى داد, و در آن حقایق و معارفى است که در جهان آن روز ـ چه رسد به محیط نزول آن ـ سابقه نداشت. و بالاترین و بزرگ ترین معجزه آن همین است که آن مسائل بزرگ عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و افلاطون بزرگ ترین فلاسفه آن عصرها از رسیدن به آن عاجز بودند, و حتى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آیاتى که به صراحت زنده بودن همه موجودات را ذکر کرد, آن آیات را تأویل مى کنند, و عرفاى بزرگ اسلام که از آن ذکر مى کنند, همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفته اند, و مسائل عرفانى به آن نحو که در قرآن کریم است در کتاب دیگر نیست, و اینها معجزه رسول اکرم است که با مبدأ وحى آن طور آشنایى دارد که اسرار وجود را براى او بازگو مى نماید, و خود با عروج به قله کمال انسانیت حقایق را آشکارا و بدون هیچ حجاب مى بیند, و در عین حال در تمام ابعاد انسانیت و مراحل وجود, حضور دارد و مظهر اعلاى (هو الاول والآخر و الظاهر و الباطن) است.) 17 امام هر چند به صراحت ارتباط بین امّى بودن پیامبر و مسأله اعجاز قرآن را مطرح نکرده است, ولى مى توان با قاطعیت ادعا کرد که یکى از وجوه اعجاز قرآن را این مى داند که معارف و محتواى قرآن از سوى انسانى درس ناخوانده مطرح شده است: (آن معارفى که به برکت بعث رسول اکرم(ص) در عالم پخش شد ـ کسانى که مطلع اند که این معارف چیست و تا اندازه اى که ماها مى توانیم ادراک بکنیم ـ مى بینیم که از حدّ بشریت خارج است [این] اعجازى است فوق ادراک بشریت. از یک انسانى که در جاهلیت متولد شده است, در جاهلیت بزرگ شده است و یک آدمى بوده است که در یک محیطى پرورش یافته است که اسمى از این مسائل اصلاً نبوده در آن وقت, محیط آنجا اصلاً راجع به مسائل دنیا و به مسائل عرفان و فلسفه و سایر مسائل, اصلاً آشنایى نداشتند و در تمام عمرش حضرت آنجا بود. یک سفر مختصرى کرده است که چند وقتى یک چند روزى سفر کرده و برگشته, آن وقت, وقتى که بعثت حاصل شد انسان مى بیند که یک مطالبى پیش آورده است که از حدّ بشریت خارج است. این اعجازى است که براى اهل نظر دلیل بر نبوت پیامبر است و الا ایشان به خودش نمى توانست این کار را بکند, نه تحصیلاتى داشت, حتى نوشتن را هم نمى دانست.)18
هدف معجزه
گروهى از اندیشمندان غرب بر این باورند که مفاد معجزات براى اثبات وجود خداست و ارتباطى با مسأله نبوت و اثبات نبوت ندارد. پیامبران نخواسته اند با آوردن معجزات, اثبات رسالت خویش کنند, بلکه آنها در این صدد بودند که از راه معجزه به معارف خود مهر صحت بزنند. اما دیدگاه اندیشمندان مسلمان بر خلاف این ادعاست. امام خمینى پس از بیان محتواى قرآن و اینکه معارفى که پیامبر انتشار داد معجزه آن حضرت است مى گوید: (این اعجازى است که براى اهل نظر دلیل بر نبوت پیغمبر است.) 19 و در جاى دیگرى مى نویسد: (امروز ملت اسلام همین نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى کمال اطمینان اعلام مى کنند که این نشانه پیغمبرى نور پاک محمد است; هر کس از دنیاى پرآشوب علم و دانش, مثل او را آورد, ما تسلیم او مى شویم.)20 در نگاه امام, هدف معجزه و به خصوص معجزه جاویدان پیامبر, فقط اثبات نبوت نیست, بلکه قرآن کتاب زنده ساختن دل هاست: (این کتاب چون عصاى موسى و ید بیضاى آن سرور, یا دم عیسى که احیاء اموات مى کرد نیست که فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبى اکرم(ص) باشد, بلکه این صحیفه الهیه کتاب احیاء قلوب به حیات ابدى و معارف الهیه است.)21
تفسیر و تأویل
گروهى از قرآن پژوهان تفسیر و تأویل را مترادف مى دانند, و عده اى دیگر تأویل را به معناى خلاف ظاهر الفاظ دانسته اند, و برخى از مفسران, تفسیر را از سنخ معانى الفاظ و تأویل را به معناى حقیقت قرآن معرفى کرده اند, حقیقتى که از سنخ معانى الفاظ نیست و نمى توان از لفظ به آن پى برد و… . اینک به تعریف این دو اصطلاح از دیدگاه امام مى پردازیم و سپس آن دو را با هم مى سنجیم.
تعریف تفسیر
تفسیر قرآن از نظر امام عبارت است از شرح مقاصد قرآنى و مقصود خداوند, و به طور کلى معناى تفسیر کتاب آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنماید و نظر مهم آن به بیان منظور صاحب کتاب باشد. بر اساس همین تعریف, امام از مفسر انتظار دارد: (باید مفسر در هر قصه از قصص آن, بلکه هر آیه از آیات آن, جهت اهتداء به عالم غیب و حیث راه نمایى به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت و انسانیت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى (مقصد) از نزول را به ما فهماند مفسر است, نه (سبب) نزول به آن طور که در تفاسیر وارد است… بالجمله کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است; کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى, اخلاقى, مبیّن جهات عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى که ازاین جهت غفلت کرده یا صرف نظر نموده یا اهمیت به آن نداده از مقصود و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده.)22
تفسیر به رأى
روایات بسیارى در نکوهش و نادرستى تفسیر به رأى از معصومان(ع) نقل شده است, از جمله: (من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار), (من تکلّم فى القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار) و… اما تفسیر به رأى چیست؟ و فرق آن با تفسیر درست و پذیرفته نزد اهل بیت کدام است؟ ییکى از پرسش هاى اساسى و مهم در فهم متون دینى همین پرسش بوده است که سوگمندانه پاسخ کامل و بایسته اى در بیشتر تفاسیر و کتاب هاى قرآن پژوهى به آن داده نشده است. از جمله مفسرانى که براى جلوگیرى از توهم تفسیر به رأى در مباحث تفسیرى و قرآنى سخن گفته اند امام خمینى است; ایشان در دفاع ازمطالب و مسائلى که در کتاب (آداب الصلاة) بیان فرموده اند به تفسیر به رأى و معیار شناخت آن پرداخته اند که از این جهت سخنان امام در ارائه معیار شناخت تفسیر به رأى بسیار راهگشا خواهد بود. در مجموع از لابه لاى نوشته ها و گفته هاى امام, شش معیار و ملاک براى شناخت تفسیر درست و بازشناسى آن از تفسیر به رأى وجود دارد: 1. اگر مطالب و مسائل, و یا به تعبیر امام معارف و لطایفى که قرآن پژوه نقل مى کند, برگرفته از قرآن و حدیث و شواهد سمعیه است نمى توان آن مطالب را تفسیر به رأى خواند و آن قرآن پژوه را از دوزخیان به شمار آورد. 2. مسائلى که سازگار با براهین عقلى یا عرفانى هستند در قالب تفسیر به رأى نمى گنجند. 3. آنچه قرآن پژوه به عنوان بیان و توضیح آیات قرآن ذکر مى کند از قبیل بیان مصادیق مفاهیم است و بیان مصادیق و مراتب حقایق, هیچ گونه ارتباطى با تفسیر ندارد, تا چه رسد به این که تفسیر به رأى خوانده شود. 4. اگر قرآن پژوه آنچه را به عنوان تبیین آیات قرآن مى آورد به عنوان یکى از احتمالات باشد نمى توان او را به تفسیر به رأى متهم کرد, زیرا بیان احتمالاتى که در مورد یک آیه قرآن وجود دارد تفسیر به رأى نخواهد بود. 23 5. برداشت هاى اخلاقى, ایمانى و عرفانى از آیات قرآن از سنخ تفسیر نیستند, در نتیجه تفسیر به رأى نیز نخواهند بود. به عبارت دیگر آنچه از لوازم کلام دانسته مى شود از سنخ تفسیر نیست. (استفادات اخلاقى و ایمانى و عرفانى به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأى باشد; مثلاً اگر کسى ازکیفیت مذاکرات حضرت موسى با خضر و کیفیت معاشرت آنها و شدّ رحال حضرت موسى(ع) با آن عظمت مقام نبوت, براى به دست آوردن علمى که پیش او نبوده, و کیفیت عرض حاجت خود به حضرت خضر ـ به طورى که درکریمه شریفه (هل أتّبعک على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً)24 مذکور است, و کیفیت جواب خضر, و عذرخواهى هاى حضرت موسى, بزرگى مقام علم, و آداب سلوک متعلم با معلم را که شاید بیست ادب در آن هست, استفاده کند, این چه ربط به تفسیر دارد تا تفسیر به رأى باشد و بسیارى از استفادات قرآنى از این قبیل است. و در معارف مثلاً, اگر کسى از قول خداى تعالى: الحمدلله رب العالمین که حصر جمیع محامد و اختصاص تمام اثنیه است به حق تعالى, استفاده توحید افعالى کند و بگوید از آیه شریفه استفاده مى شود که هر کمال و جمال و هر عزت و جلالى که در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى دهد, از حق تعالى است و هیچ موجودى را از خود چیزى نیست, و لهذا محمدت و ثنا خاص به حق است و کسى را در آن شرکت نیست, این چه مربوط به تفسیر است تا اسمش تفسیر به رأى باشد یا نباشد.) 25 6. امام این نظریه را پسندیده است که اساساً روایاتى که در مورد تفسیر به رأى و نکوهش آن رسیده مربوط به همه آیات نیست, بلکه تنها آیات الاحکام را دربرمى گیرد. (علاوه بر آن که در تفسیر به رأى نیز کلامى است که شاید آن, غیرمربوط به آیات معارف و علوم عقلیه که موافق موازین برهانیه است و آیات اخلاقیه که عقل را در آن مدخلیت است باشد; زیرا که این تفاسیر مطابق با برهان متین عقلى یا اعتبارات واضحه عقلیه است, که اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود; مثلاً درکریمه شریفه (وجاء ربّک) و (الرحمن على العرش استوى) که فهم عرفى مخالف با برهان است, ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان, تفسیر به رأى نیست و به هیچ وجه ممنوع نخواهد بود. پس محتمل است, بلکه مظنون است که تفسیر به رأى راجع به آیات احکام باشد که دست آراء و عقول از آن کوتاه است, و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحى و مهابط ملائکه الله باید اخذ کرد, چنانچه اکثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامه که دین خدا را با عقول خود و مقایسات مى خواستند بفهمند وارد شده است.) 26 در نگاه امام خمینى, پرهیز از تفسیر به رأى نباید قرآن پژوهان و مفسران را از تأمل و تدبّر و تفکر در آیات الهى باز دارد, مفسران باید نوآورى داشته باشند و از ارائه مطالب و معارفى که در تفاسیر پیشینیان نیامده هراسى به خود راه ندهند. تفسیر قرآن فقط آنچه مفسران گفته و نوشته اند نیست, مفسر مى تواند نگاهى نو به آیات داشته باشد و از آیات, معارفى را بیرون بکشد که سایر مفسران از آن غافل بوده اند, که اگر جز این باشد (قرآن شریف را از جمیع فنون استفاده عارى نموده و آن را به کلى مهجور نموده اند). 27
تأویل در نگاه امام
تعریف تأویل در نگاه امام تفاوت چندانى با برخى از تعاریف رایج ندارد: (تأویل کتاب الهى عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لبّ است.) 28 چه اینکه اصل اساسى در معناى تأویل همان رجوع است که در معناى لغوى این واژه نیز نهفته است, بنابراین مى توان ترجیح یکى از معانى بر سایر معانى, بیان باطن آیات, پى بردن به مراد خداوند و حقیقت آیات قرآن را نیز با توجه به این اصل اساسى در تأویل, رجوع و ارجاع وبرگرداندن نامید, و مثلاً در مورد آیات متشابه گفت: تأویل در آیات متشابه به نظر امام, توجیه این آیات است و یا برگرداندن این آیات به یک معنى و احتمال درستى که برابر با باورهاى درست باشد. عوامل, زمینه ها و انگیزه ها در کار تأویل, گوناگون هستند و به دو دسته عمده تقسیم مى شوند: 1. عوامل و زمینه هاى مثبت و علمى و مستند به ملاک هاى پذیرفته شده. 2. عوامل و انگیزه هاى غیرعلمى و بدون پشتوانه و حجت دینى و عقلى. یکى از عوامل مهمى که مفسران و قرآن پژوهان را به تأویل آیات قرآن وا مى دارد پیش دانسته ها و پیش فرض هاى آنان است که مى تواند کافى یا ناقص, مثبت یا منفى, ارزشى یا غیرارزشى باشد. به نظر امام, یکى از موانع استفاده از قرآن, استناد به پیش فرض هاى غیرعلمى و وهمى است. (یکى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالک و مذاهب باطله است, که این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود. و این از حجبى است که مخصوصاً ازمعارف قرآن ما را محجوب نموده; مثلاً اگر اعتقاد باطلى به مجرد استماع از پدر و مادر یا بعض جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد, این عقیده حاجب شود ما بین ما و آیات شریفه الهیه; و اگر هزاران آیه و روایت وارد شود که مخالف آن باشد, یا از ظاهرش مصروف کنیم و یا به آن, به نظر فهم, نظر نکنیم. راجع به عقاید و معارف, مَثَل بسیار است, ولى من از تعداد آن خوددارى مى کنم, زیرا که مى دانم این حجاب با گفته مثل منى خرق نشود, ولى از باب نمونه به یکى از آنها اشاره مى کنم که فى الجمله سهل المأخذتر است. این همه آیاتى که در مورد لقاء الله و معرفة الله وارد شده و این همه روایات که در این موضوع است و این همه اشارات و کنایات و صراحات که در ادعیه و مناجات هاى ائمه موجود است, به مجرد این عقیده که از اشخاص عامى در این میدان ناشى و منتشر شده که راه معرفة الله به کلى مسدود است, و باب معرفة الله و مشاهده جمال را به باب تفکر در ذات, به آن وجه ممنوع بلکه ممتنع قیاس نموده اند, تأویل و توجیه کنند, و یا اصلاً در این میدان وارد نشوند, و خود را با معارف که قرة العین انبیاء و اولیاء است آشنا نکنند, خیلى مایه تأسف است براى اهل الله, که یک باب از معرفت را که مى توان گفت غایت بعثت انبیاء و منتهاى مطلوب است, به طورى روى مردم مسدود کرده اند که دم زدن از آن کفر محض و زندقه محض است.) 29 در نگاه امام فقط آن پیش دانسته ها و پیش فرض هاى غیرعلمى, عامیانه و متعصبانه از موانع فهم قرآن به شمار مى آیند که از سوء استعداد خود شخص و تقلید از دیگران ریشه گرفته باشند و نه مطلق دانش ها و باورهاى پیشین مفسر. (یکى دیگر از حجب, حجاب آراء فاسده و مسالک و مذاهب باطله است, که این گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود.) اما آنجا که مستند مفسّر و تأویل کننده, مستندى قوى و قابل دفاع عقلى و علمى و دینى باشد, کار تأویل باطل نخواهد بود, چنان که خود امام در توجیه آیاتى که به ظاهر با عقاید و باورهاى شیعه ناسازگار است, با استناد به محکمات عقاید شیعه به تأویل ظاهر آن آیات پرداخته است. براى نمونه یکى از اعتقادات شیعه عصمت پیامبران است, بر اساس این پیش فرض, قرآن پژوهان آیه شریفه (لیغفر لک الله ماتقدّم من ذنبک و ماتأخّر) را که به ظاهر با مسأله عصمت پیامبر(ص) ناسازگار است توجیه و به تعبیر امام, تأویل مى کنند. از نگاه امام این گونه پیش فرض ها و پیش دانسته ها نه تنها مانع فهم قرآن نیست, بلکه در فهم بهینه قرآن و درک مراد خداوند تأثیر مثبت دارد. امام ذیل همین آیه شریفه مى نویسد: (بدان که علما رضوان الله علیهم, توجیهاتى در آیه شریفه فرموده اند که منافات نداشته باشد با عصمت نبى اکرم.)30 ییکى دیگر ازعوامل تحریف که به نظر مى رسد در همان عامل اول (پیش دانسته ها و پیش فرض ها) مى گنجد و باید آن را به عنوان نمونه اى دیگر یاد کرد, مسأله (جامعیت قرآن) است; گروهى بر این باورند که قرآن ازجامعیت مادى و معنوى برخوردار نیست و هیچ اشاره اى به مسائل مادى و دنیوى ندارد. این عده با این توهم وقتى به سراغ آیات قرآن مى روند و مى خواهند آیات را تفسیر کنند, ناخودآگاه به تأویل آیاتى که نظر به ابعاد مادى حیات انسان دارد کشانده مى شوند و با توجه به آن پیش فرض ها آیات قرآن را تأویل مى کنند. (اسلامى که آمده است براى این که در خارج یک وجود عینى پیدا کند و مردم را در خارج تربیت بکند, تربیت همه جانبه در قطب هاى مختلف, در بعدهاى مختلف, یعنى آن طورى که انسان هست… مع الأسف در دو زمان, ما مبتلاى به دو طائفه بودیم, در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتى که قرآن را وقتى نگاه مى کردند و تفسیر مى کردند, تأویل مى کردند و اصلاً راجع به آن جهت بعد مادى اش بعد دنیایى اش توجه نداشتند, تمام را برمى گرداندند به یک معنویاتى, حتى قتال وقتى که در قرآن واقع شده بود ـ قتال با مشرکین ـ اینها قتال را تأویل به قتال با نفس مى کردند, چیزهایى که مربوط به زندگى دنیایى بود تأویل مى کردند به معنویات. اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند, و آن بعد معنوى اش ـ البته به طریق ناقص ـ بود و همه جهات را به همین بعد بر مى گرداندند و ما بعدها مبتلا شدیم به یک عکس العملى در مقابل او که فعلاً الآن است و از مدتى پیش این معنى تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طائفه اى که قرآن را و احادیث را تأویل مى کردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلاً توجه نداشتند, به حکومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى که مربوط به زندگى است توجه نداشتند, این طائفه دوم عکس کردند; معنویات را فداى مادیات کردند. هر آیه اى که دست شان مى رسد و بتوانند, تعبیر مى کنند به یک امر دنیایى کأنّه ماوراى دنیا چیزى نیست.)31
قلمرو تأویل
در اندیشه امام تنها آیاتى زمینه تأویل دارند که از آیات متشابه قرآن به شمار آیند: (هوالذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ أمّ الکتاب و أخر متشابهات فأمّا الذین فى قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله إلا الله و الراسخون فى العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا) آل عمران/7 دراین آیه تصریح شده است به این که آیات بردوگونه هستند; آیات محکمات که تأویلى ندارند و همه آن را مى فهمند و آیات متشابهات که تأویل دارند و از قبیل رمز هستند و تأویل آن را جز خدا و راسخان در علم کسى نمى داند. 32
تأویل, یک ضرورت یا یک انحراف!
در نگاه امام, بخشى از آیات قرآن به صورت رمز است و این آیه ها قابل فهم براى همه نیستند و خداوند نیز این آیات را براى استفاده تمام انسان ها نفرستاده است, بلکه عده خاصى مى توانند رمز این آیات را بگشایند و با تأویل آنها مردم را با فهم آیات قرآن آشنا سازند. به همین جهت, تأویل نسبت به این دسته از آیات ضرورى است. (قرآن و حدیث نیز قانون هاى عملى را که براى توده آوردند طورى بیان کردند که مردم مى فهمند, لکن علوم قرآن و حدیث را همه کس نمى تواند بفهمد و براى هر کس هم نیامده است, بلکه بعضى ازآنها رمز است میان گوینده و یک دسته خاصى, چنان که دولت بعضى از تلگراف هاى رمزى دارد که صلاح کشور نیست که آنها را کشف کند, تلگرافخانه هم از این تلگراف ها چیزى نمى فهمند. در قرآن از این گونه رمزها است که حتى به حسب روایات, جبرئیل هم که قرآن را آورد خود نمى دانست معناى آن را, فقط پیامبر اسلام و هر کس او را تعلیم کرده کشف این رمزها را مى توانستند بنمایند, مانند همان حروفى که در اول سوره هاست.) به نظر امام, نمى توان ادعا کرد که اگر قرآن و تمام آیات آن, آن چنان که عرف مى فهمند نباشد نظام به هم مى خورد, زیرا: (قرآن و حدیث براى طبقات مختلفه مردم آمده است, در آنها علومى است که مخصوصین به وحى مى فهمند و دیگر مردم بهره اى از آن ندارند, و علومى که براى یک طبقه عالى از دانشمندان است و دیگران از آن به کلى بى بهره هستند مانند براهینى که بر تجرد واجب و احاطه قیومى اوست که شماها اگر تمام قرآن را بگردید نمى توانید این گونه مسائل را از قرآن استفاده کنید, لکن اهل آن مانند فیلسوف بزرگ صدرالمتألهین و شاگرد او فیض کاشانى علوم عالیه عقلیه را از همان آیات و اخبار که شماها هیچ نمى فهمید استخراج مى کنند.) 33 امام ذیل آیه شریفه (لیغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ماتأخّر) چهار تأویلى که مرحوم مجلسى براى این آیه آورده است بیان مى کند و پس از آن به تأویل و توجیه خود از آیه شریفه مى پردازد; تأویلى که شکل کاملاً عرفانى دارد و ناسازگارى ظاهرى آیه شریفه را با باورها و اعتقادات شیعه از میان مى برد: (براى ذکر آن لابدّیم از ذکر فتوحات ثلاثة متداوله نزد اهل عرفان, پس گوییم که (فتح) در مشرب آنها عبارت است از گشایش ابواب معارف و عوارف و علوم و مکاشفات از جانب حق, بعد ازآن که آن ابواب بر او مغلق و بسته است. مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است, جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است; و همین که ازاین بیت مظلم به قوت ریاضات و انوار هدایت خارج شد و منازل نفس را طى کرد, فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور کند و داراى مقام (قلب) گردد, و این فتح را (فتح قریب) گویند, زیرا که این اول فتوحات و اقرب آنهاست و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى (نصر من الله و فتح قریب), البته با یارى و نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى شود. و مادامى که سالک در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حکم فرماست, باب اسماء و صفات بر او مغلق و منسدّ است. و پس از آن که به تجلیات اسمایى و صفاتى رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و کمالات آن را افنا نمود (فتح مبین) رو دهد, و باب اسماء و صفات بر روى او مفتوح گردد, و رسوم متقدمه نفسیه و متأخره قلبیه زایل و فانى شود, و در تحت غفاریت و ستاریت اسما مغفور گردد. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً. لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر) ما فتح آشکاراى عالم اسماء و صفات را بر تو نمودیم, تا در تحت غفاریت اسماء الهیه, ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متأخره مغفور شود. و این فتح باب (ولایت) است. و مادامى که سالک در حجاب کثرت اسمایى و تعینات صفاتى است, ابواب تجلیات ذاتیه بر روى او مغلق است و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود وجمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید, (فتح مطلق) شود و ذنب مطلق مغفور گردد; و با تجلى احدى, ذنب ذاتى که مبدأ همه ذنوب است ستر شود: وجودک ذنب لایقاس به ذنب. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى (اذا جاء نصرالله و الفتح). پس با فتح قریب, ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد, و با فتح مبین, ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متأخره آمرزیده شود, و با (فتح مطلق) فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود. و باید دانست که فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف, و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است, و اگر براى کسى حاصل شود, بالتبعیة و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى شود. از این بیانات معلوم شد که از براى ذنب وگناه مراتبى است که بعضى ازآن از حسنات ابرار شمرده شود و بعضى براى خلّص, ذنب. و گویند که رسول اکرم(ص) فرموده: (لیران (اولیغان) على قلبى, و انى لاستغفر الله فى کلّ یوم سبعین مرّة). این کدرورت توجه به کثرت تواند بود, ولى از قبیل خواطر بوده که به زودى زایل مى شده. و در حدیث است که رسول خدا از هیچ مجلسى بیرون تشریف نمى برد, مگر آن که بیست و پنج مرتبه استغفار مى کرد. و از آن احادیث معلوم مى شود که (استغفار) فقط منحصر به گناه منافى عصمت نیست; و (مغفرت) و (ذنب) به اصطلاح عرف عام نیست, پس این آیه شریفه منافات با مقام معنویه ندارد.) 34
بطون و لایه هاى فهم قرآن
روایات بسیارى از اهل بیت در مورد ظاهر و باطن قرآن رسیده است از جمله: (ان القرآن له ظهر و بطن.) (له ظهر و بطن, فظاهره حکم و باطنه علم, ظاهره انیق و باطنه عمیق.) (ان للقرآن ظاهراً و باطناً.) (ان للقرآن بطناً و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر.) بر اساس این روایات, قرآن پژوهان علم ظاهر و باطن را که یکى از علوم قرآنى است مطرح ساخته اند. در باور امام ـ که برگرفته از روایات معصومین است ـ قرآن ظهر و بطن دارد و چنان که روایات دلالت دارد, قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد: (قرآن مراتب دارد, هفت بطن یا هفتاد بطن از براى قرآن است.) 35 (قرآن به هیچ روى از مقوله سمع و بصر نیست, ازمقوله الفاظ نیست, از مقوله اعراض نیست, لکن متنزلش کردند براى ما که کر و کور هستیم, تا آن جایى که بشود این کر و کورها هم از آن استفاده بکنند. قرآن مرحله به مرحله از بطنى به بطنى متنزل شد تا این که به صورت الفاظ درآمد.) 36 دیدگاه هاى گوناگونى درباره امکان فهم بطون قرآن وجود دارد; عده اى یکسره منکر توانایى بشر در فهم بطون هستند, و گروهى پیامبر(ص) را تنها آشناى با بطون قرآن مى دانند, و بعضى افزون بر پیامبر, اهل بیت(ع) را نیز از آشنایان با بطون قرآن به شمار آورده اند, و برخى مدعى اند که با توجه و استفاده از آیات و روایات مى توان به بخشى از بطون قرآن دست یافت. به اعتقاد امام, تنزل قرآن از بطون مختلف و رسیدن به مرحله الفاظ, در اصل براى قابل فهم شدن آیات است, بنابراین بسیارى از مردم عادى توان دست یابى به بطون قرآن را ندارند: (قرآن همه چیز دارد, احکام شرعیه ظاهریه دارد, قصه هایى دارد که لبابش را ما نمى توانیم بفهمیم, ظواهرش را درک مى کنیم, براى همه هم هست, یک چیزى است که همه از آن استفاده مى کنند, لکن آن استفاده اى که باید بشود نمى شود, آن استفاده را به حسب (انما یعرف القرآن من خوطب به) خود رسول الله مى برد و دیگران محرومند مگر به تعلیم او, اولیا هم با تعلیم او.) 37 (قرآن ازاین بطون تنزل کرده تا جایى که با ما مى خواهد صحبت کند.)38 اما این که انسان ها جز پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) راهى به فهم بطون و یا بخشى از بطون قرآن نداشته باشند و فهم همه لایه هاى معرفتى نهفته قرآن ویژه اهل بیت(ع) باشد مورد پذیرش امام نیست. امام, معتقدان به این باور را ـ که ما راهى به فهم باطن آیات نداریم ـ اهل ظاهر مى نامد ومى فرماید: (بعضى اهل ظاهر, علوم قرآن را عبارت ازهمان معانى عرفیه عامیه و مفاهیم سوقیه وضعیه مى دانند.) 39 امام خمینى این نگرش به آیات قرآن را از چند جهت قابل خدشه مى داند: 1. این دیدگاه با آیات قرآن ناسازگار است: آیاتى که مردم را به تدبّر و تأمل و تفکر در آیات الهى فرا مى خواند: (به همین عقیده تفکر و تدبّر در قرآن نکنند … و آن همه آیاتى که دلالت کند بر آن که تدبّر و تذکر آن لازم یا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابى ازمعرفت شود, پس پشت اندازند.) 40 2. تعبد به ظاهر آیات و چشم پوشى از بطون قرآن, با فلسفه نزول قرآن که رساندن انسان به سعادت روحى و جسمى و قلبى و قالبى و به ظاهر و بطون قرآن است ناسازگارى دارد. (استفاده آنها از این صحیفه نورانیه که متکفل سعادات روحیه و جسمیه و قلبیه و قالبیه است منحصر به همان دستورات صوریه ظاهریه است… گویى قرآن براى دعوت به دنیا و مستلذّات حیوانیه و تأکید مقام حیوانیت و شهوات بهیمیّه نازل شده است.) 41 3. باور ظاهر گرایان با اعتقاد به اینکه شریعت اسلام آخرین شریعت و قرآن آخرین کتاب الهى است, ناسازگار است: (اهل ظاهر بدانند که قصر قرآن را به آداب صوریه ظاهریه و یک مشت دستورات عملیه و اخلاقیه و عقاید عامیه در باب توحید و اسماء و صفات, نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیه است که باید اکمل ازآن تصور نشود, و الاّ ختمیت آن در سنت عدل محال خواهد بود. پس چون شریعت, ختم شرایع و قرآن, ختم کتب نازله و آخرین رابطه بین خالق و مخلوق است, باید در حقایق توحید و تجرید و معارف الهیه که مقصد اصلى و غایت ذاتى ادیان و شرایع و کتب الهیه است, آخرین مراتب و منتهى النهایه اوج کمال باشد, و الا نقص در شریعت که خلاف عدل الهى و لطف ربوبى است لازم آید; و این خود محالى است فضیح و عارى است قبیح, که با هفت دریا از روى ادیان حقه لکه ننگش شسته نشود.) 42
نفى نگرش هاى افراطى در زمینه تأویل
دیندارانى هستند که ظواهر را سدى در راه رسیدن به بطون مى دانند و از پیروان خویش مى خواهند با ترک ظاهر به علم باطن برسند. امام در این باره مى نویسد: (وبعض اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوت هاى صوریه آن, که دستور تأدّب به آداب محضر الهى و کیفیت سلوک الى الله است ـ و آنها غافل از آن هستند ـ منصرف شوند, و با تلبیسات ابلیس لعین و نفس اماره بالسوء از ظاهر قرآن منحرف, و به خیال خود به علم باطنیه آن متشبّث هستند.) 43 و در کتاب شرح دعاء السحر مى نویسد: (فیقول (الشیطان) : ان العلوم الظاهریة و الأخذ بالکتب الظاهریة السماویة لیس بشیئ و خروج عن الحق, و العبارات القالبیّة و المناسک الصوریّة مجعولة للعوام کالانعام و اهل الصورة و اصحاب القشور, و اما اصحاب القلوب و المعارف فلیس لهم الاّ الاذکار القلبیّة و الخواطر السریّة التى هى بواطن المناسک و نهایتها و روح العبادات و غایتها و ربّما ینشد لک و یقول: علم رسمى سـربه سـر قیل است و قــال نـه از او کیفیتى حـــاصل نه حــال علم نبود غیر علم عاشقی مـا بقــى تـلبـیس ابـلیــس شـقـى الى غیر ذلک من التلبیسات و التسویلات.) 44 در اندیشه امام این نوع نگرش به قرآن نیز, مبناى درستى ندارد, چه اینکه راه رسیدن به بطون قرآن, فهم ظواهر قرآن و عمل به روش ها و مناسک شریعت است. (راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.) 45 (بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى شود, مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت, و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقه نشود هیچ یک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود, و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود, و از این جهت دعوى بعضى باطل است که به ترک ظاهر, علم باطن پیدا شود.) 46 (اهل باطن بدانند که وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى جز تطهیر ظاهر و باطن نیست, وبى تشبّث به صورت و ظاهر, به لبّ و باطن نتوان رسید, و بدون تلبّس به لباس ظاهر شریعت, راه به باطن نتوان پیدا کرد. پس در ترک ظاهر, ابطال ظاهر و باطن شرایع است, و این از تلبیسات شیطان جنّ و انس است.)47 (هذه کلمة حق ترید بها الباطل , فانّ الظاهر المطعون هو الظاهر المنفصل عن الباطن و الصورة المنعزلة عن المعنى, فانه لیس بکتاب و لاقرآن. و اما الصورة المربوطة بالمعنى, و العلف الموصول بالسرّ فهو المتّبع على لسان الله و رسوله و اولیائه(ع), کیف و علم ظواهر الکتاب و السنة من أجلّ العلوم قدراً و أرفعها منزلة, و هو اساس الاعمال الظاهریة و التکالیف الالهیة و النوامیس الشرعیة و الشرایع الالهیة و الحکمة العملیة التى هى الطریق المستقیم الى الاسرار الربوبیة و الانوار الغیبیة و التجلیات الالهیة, و لولا الظاهر لما وصل سالک الى کماله و لامجاهد الى مآله. فالعارف الکامل من حفظ المراتب و أعطى کلّ ذى حقّ حقّه, و یکون ذاالعینین و صاحب المقامین و النشأتین, و قرأ ظاهر الکتاب و باطنه و تدبّر فى صورته و معناه و تفسیر و تأویله, فإنّ الظاهر بلا باطن و الصورة بلا معنى کالجسد بلا روح و الدنیا بلا آخرة, کما أنّ الباطن لایمکن تحصیله إلاّ عن طریق الظاهر.) 48 نتیجه این که افراط و تفریط در روى آوردن به فهم باطن قرآن یا روى گردانى از آن, هر دو نادرست است و کسانى که چنین کنند (از جاده اعتدال خارج, و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنى محروم, به افراط و تفریط منسوبند) و باید قرآن پژوه از راه ظواهر قرآن به بطون آیات دست یابد, نه ظاهر را فرو نهد و نه باطن را مسدود شمارد.
تأدب به ظاهر, شرط راه یابى به باطن
امام خمینى درباره نماز مى نویسد: (بدان که از براى نماز ,غیر از این صورت, معنایى است و غیر از ظاهر, باطنى است. و چنانچه ظاهر را آدابى است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صورى یا نقصان آن گردد, همین طور از براى باطن آدابى است قلبیه باطنیه, که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان یا نقصان دست دهد; چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملکوتى شود. و ممکن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیه قلبیه, شخص مصلى را نصیبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود که آن قرة العین اهل سلوک و حقیقت قرب به محبوب است.) امام پس از بیان این مطالب و معرفى باطن نماز به خواننده مى نویسد: (آنچه گفته شد که براى نماز, باطن و صورت غیبیه ملکوتیه است, علاوه بر آن که موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوک و ریاضت است, آیات و اخبار کثیره عموماً و خصوصاً نیز دلالت بر آن دارد و ما به ذکر بعضى از آن, این اوراق را متبرک مى کنیم, از آن جمله قول خداى تعالى است (یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بینها و بینه أمداً بعیداً) (آل عمران/30) آیه شریفه دلالت دارد که هر کس اعمال خوب و بد خود را حاضر مى بیند و صورت باطنیه غیبیه آنها را مشاهده کند. چنانچه در آیه شریفه دیگر فرماید: (و وجدوا ما عملوا حاضراً) (کهف/49) و در آیه دیگر مى فرماید: (فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره…)(زلزال/7) الخ. دلالت کند بر آن که نفس اعمال را معاینه کند. و اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است که در این صفحات بگنجد و ما به ذکر بعض آن اکتفا مى کنیم, ازآن جمله در وسائل سند به حضرت صادق سلام الله علیه رساند: قال من صلّى الصلوات المفروضات فى أوّل وقتها و أقام حدودها, رفعها الملک الى السماء بیضاء نقیة, تقول: حفظک الله کما حفظتنى, استودعتنى ملکاً کریماً, و من صلاّها بعد وقتها من غیر علّة و لم یقم حدودها, رفعها الملک سوداء مظلمة, وهى تهتف به ضیّعتنى و لارعاک الله کما لم ترعنى. دلالت کند بر آن که نماز را ملائکه الله بالا برند به سوى آسمان, یا با صورت پاکیزه سفید, و آن در وقتى است که در اول وقت بجا آورد و ملاحظه آداب آن نماید; و در این صورت دعاى خیر به نمازگزار کند, و یا با صورت تاریک و سیاه و آن در وقتى است که آن را بى عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نکند; و در این صورت او را نفرین کند. این حدیث علاوه بر آن که دلالت بر صور غیبیه ملکوتیه کند دلالت بر حیات آنها نیز کند; چنانچه برهان نیز قائم است برآن و آیات و اخبار دلالت بر آن کند, چنان که حق تعالى فرماید: (و إنّ الدار الآخرة لهى الحیوان) و به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگرى است که ذکر آنها موجب تطویل است.) 49
حروف مقطعه
بیست ونُه سوره قرآن با حروف مقطعه آغاز مى شود. در اینکه مقصود ازحروف مقطعه چیست, چندین دیدگاه وجود دارد; برخى مى گویند: حروف مقطعه نام هاى سوره هاى قرآن است, گروهى ادعا مى کنند این حروف مختصر برخى از کلمات هستند, مثلاً, الم, اشاره دارد به انا الله اعلم. و عده اى مى گویند از ترکیب این حروف با یکدیگر اسم اعظم خداوند به دست مى آید و… از نظر امام, تمام این احتمالات از روى حدس و گمان هستند و مستند نیستند. این حروف رمزى هستند میان محبّ و محبوب و کسى از آن اطلاع ندارد جز مخصوصین به خطاب. (در حروف مقطعه اوائل سور اختلاف شدید است, و آنچه بیشتر موافق اعتبار آید, آن است که آن از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است و کسى را از علم آن بهره اى نیست. و چیزهایى را که بعضى مفسران به حدس و تخمین خود ذکر کرده اند, غالباً حدس هاى بى مأخذى است. و در حدیث سفیان ثورى نیز اشاره به رمز بودن شده است. و هیچ استبعاد ندارد که امورى باشد که ازحوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد, چنانچه وجود متشابه براى همه نیست, بلکه آنها تأویل آن را مى دانند.)50
تحریف ناپذیرى قرآن
تحریف در لغت به معناى دگرگون ساختن و منحرف کردن است, و در اصطلاح قرآن پژوهان, تحریف شامل تحریف معنوى و تحریف لفظى مى شود. تحریف معنوى, یعنى تفسیر آیات قرآن بر اساس باورها و اندیشه هاى فردى و محدود, بدون توجه به مبانى و روش ها و اصول تفسیر. تحریف لفظى, به معناى جابجایى و جایگزینى وکاهش یا افزایش کلمات, آیات و سوره ها مى باشد. در گفته ها و نوشته هاى امام خمینى بحث تحریف قرآن به دو گونه مطرح شده است: الف. در مواردى امام, عدم تحریف قرآن را به همان شکل و قالبى که سایر قرآن پژوهان و مفسران بیان کرده اند یادآور شده است; یعنى قرآن هاى مکتوب را با قرآن و آیاتى که بر قلب پیامبر نازل شد و از سوى صحابه پیامبر جمع آورى گردید مقایسه مى کنند و عدم تحریف قرآن را نتیجه مى گیرند. (اکنون صورت کتبى آن, که به لسان وحى بعد از نزول ازمراحل و مراتب, بى کم و کاست و بدون یک حرف کم یا زیاد به دست ما افتاده است.) 51 ایشان براى اثبات عدم تحریف قرآن به دو دسته از دلیل ها استناد مى کند: 1. دلایل تاریخى: مانند جمع آورى قرآن و حفظ آیات آن از سوى صحابه; 52 بسیارى از صحابه وقتى آیات قرآن را از پیامبر مى شنیدند آیات را به همان گونه که پیامبر براى ایشان قراءت کرده بود مى خواندند, و عده اى از صحابه پیامبر که سواد خواندن و نوشتن داشتند آیات قرآن را بر روى پوست, چوب, سنگ, استخوان کتف شتر و… مى نوشتند, و گروهى از صحابه نیز که از حافظه قوى برخوردار بودند آیات را حفظ مى کردند و در نتیجه زمینه هاى تحریف آیات قرآن از میان رفت. 2. دلایل نقلى: آیات و روایات بسیارى دلالت بر عدم تحریف قرآن دارد و امام در یکى از بیانات خود بدان اشاره کرده است: (هزاران شکر که ما را از امت خاتم النبیین محمد مصطفى(ص) قرار داد, افضل و اشرف موجودات. و از پیروان قرآن مجید, اعظم و اشرف کتب مقدسه و صورت کتبیه حضرت غیب, مستجمع جمیع کمالات به صورت وحدت جمعیه, و ضمانت حفظ و صیانت آن را از دستبرد شیاطین جن و انس فرموده: (انا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون) 53 گروهى از اهل سنت(حشویه) و عده اى از شیعه (اخباریان) و جماعتى از خوارج, معتقد به تحریف قرآن هستند. در این میان اخباریان شیعه به روایات بسیارى که در این زمینه رسیده استناد مى کنند و تحریف و دگرگونى در آیات قرآن را اثبات مى نمایند, و در برابر این گروه, بسیارى از بزرگان شیعه تحریف ناپذیرى قرآن را باور دارند. امام خمینى به عنوان یکى از شخصیت هاى بزرگ شیعه در پاسخ اخباریان و مدعیان تحریف, به نقد و بررسى مستندات آنها مى پردازد و با چند اشکال کلى از آنها پاسخ مى دهد. 1. برخى از روایاتى که دلالت بر تحریف قرآن دارند ضعیف بوده, قابل استدلال نیستند. 2. در دسته اى از روایات, نشانه هایى وجود دارند که نشان دهنده جعلى بودن آن روایات اند. 3. شمارى از روایات نیز غریب هستند و انسان را شگفت زده مى کنند. 4. درمیان این روایات, روایاتى هستند که از جهت سند هیچ مشکلى ندارند, اما از جهت دلالت ناظر به بحث تحریف نیستند, بلکه در مورد تأویل و تفسیر قرآن وارد شده اند. 5. اگر در قرآن آیاتى بود که اکنون نیست, چرا ائمه(ع) به آنها استناد نکرده اند: (اگر سخن اخباریان درست باشد که قرآن پیش ازتحریف, پر از آیاتى بوده در باره مقام و منزلت اهل بیت و اثبات وصایت و امامت على (ع), پس چرا امیرمؤمنان(ع), حضرت فاطمه زهراء (س), امام حسن و امام حسین(ع), سلمان, ابوذر, مقداد, عمار و… به آن آیات براى اثبات خلافت حضرت على(ع) استناد نکرده اند, و چرا على(ع) به روایات پیامبر استناد مى کند, با اینکه قرآن در میان مردم بوده است, و چرا پیامبر در حجة الوادع و در واپسین سال عمر شریف و آخرین نزول هاى وحى در تبلیغ آیه اى که مربوط به ولایت على(ع) بود خوف داشت, تا اینکه خطاب رسید (والله یعصمک من الناس) (مائده/67) واگر به واقع چنان که اخباریان مى گویند قرآن پر از آیاتى بوده درباره اهل بیت و مقام آنها و اثبات خلافت على(ع), چرا پیامبر در هنگام رحلت, دوات و قلم طلبید تا به صراحت از على(ع) و خلافت او نام ببرد؟ آیا براى اثبات ولایت و خلافت على(ع) بهتر از آیات قرآن چیزى بود؟) 54
پی نوشت ها:
________________________________________
1. امام خمینى, روح الله, صحیفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمینى), 20/156. 2. همو, تفسیر سوره حمد,173 ـ 174. 3. همو; آداب نماز, 323. 4. همو, صحیفه نور, 18/268. 5. همان, 17/251. 6. همان, 18/16. 7. همو, طلب و اراده, 23 ـ 24. 8. همو, آداب نماز, 319 ـ 320. 9. همان, آداب نماز, 344. 10. همو, تفسیر سوره حمد, 165. 11. همو, صحیفه نور, 19/171. 12. همان, 18/16. 13. همان, 20/82. 14. همو, کشف الأسرار, 59 ـ 60. 15. همو, تفسیر سوره حمد, 44. 16. همان, 45. 17. همو, جلوه هاى رحمانى, 24. 18. همو, صحیفه نور, 16/78. 19. همان. 20. همو, کشف الأسرار, 59 ـ 60. 21. همو, آداب نماز, 194. 22. همان, 193ـ192. 23. همان, 347. 24. کهف/66. 25. همو, آداب نماز, 199. 26. همان, 200. 27. همان, 199. 28. همو, شرح حدیث جنود عقل و جهل, 311. 29. همو, آداب نماز, 196 ـ 197. 30. همو, شرح چهل حدیث, 338. 31. همو, صحیفه نور, 10/274. 32. همو, کشف الأسرار, 408. 33. همان, 322. 34. همو, شرح چهل حدیث, 343 ـ 341. 35. همو, تفسیر سوره حمد, 136. 36. همان, 140. 37. همان, 138. 38. همان. 39. همان, 75. 40. همو, آداب نماز, 290. 41. همو, تفسیر سوره حمد, 75. 42. همو, آداب نماز, 291. 43. همان, 290. 44. همو, شرح دعاءالسحر, 73. 45. همو, آداب نماز, 290. 46. همو, شرح چهل حدیث, 70. 47. همو, تفسیر سوره حمد, 77. 48. همو, شرح دعاء السحر, 74. 49. همو, آداب نماز, 3 ـ 4. 50. همو, شرح چهل حدیث, 351. 51. حج در کلام امام خمینى, 21. 52. سبحانى, جعفر, تهذیب الاصول, 2/165. 53. امام خمینى, روح الله, صحیفه نور, 20/109. 54. همو, انوار الهدایة فى التعلیقة على الکفایة, 1/243 ـ 244.