آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۸

چکیده

متن

این مسأله امروز اهمیت بسیارى پیداکرده است که آیا دین و ایمان در زندگى اجتماعى انسان جایگاهى دارد یا نه؟ آیا دین خلأى از خلأهاى زندگى انسان را پر مى کند یا نه؟ و اگر نقشى دارد آیا مى توان جانشین و بدیلى براى آن یافت یا نمى توان؟ استاد مطهرى از زوایاى گوناگون به مسأله دین پرداخته است; منشأ و خاستگاه دین، ساختار و شاکله دین، علل و عوامل گرایش یا اعراض از دین و… اما مسأله جایگاه و نقش دین بویژه در زندگى اجتماعى انسان موضوعى است که مى کوشیم آن را از نگاه استاد مورد بررسى قرار دهیم.
مبادى دین شناسى
نگاه مطهرى به دین در همه ابعاد و زوایاى آن بر پایه نوعى انسان شناسى است که ایشان در کتاب ها و آثار خود عرضه کرده است. انسان شناسى شهید مطهرى آمیخته اى از انسان شناسى قرآنى و فلسفى است به این معنى که تعلیمات و آموزه هاى دینى را درباره انسان با نگاه تعقلى و فلسفى به بحث مى نشیند و از درون آن دیدگاهى از انسان عرضه مى کند که ریشه در وحى دارد و تکیه بر عقل. وى از اینجا شروع مى کند که انسان یک نوع حیوان است و به همین لحاظ مشترکات زیادى با سایر حیوانات دارد، مانند میل به غذا، میل به جنس مخالف، میل به استراحت و… اما با این حال یک سلسله ویژگى هایى نیز دارد که او را از سایر حیوانات جدا مى کند. این ویژگى ها از این قرارند:
1. علم و آگاهى
انسان مانند سایر حیوانات علم و آگاهى دارد و مى تواند محیط پیرامون خود را بشناسد. امّا علم و آگاهى انسان از دو جهت با دیگر حیوانات متفاوت است، یکى در جهت گستردگى و دیگر در جهت عمق و ژرفا. از یک سو آگاهى انسان محدود به موارد جزئى پیرامون وى نمى شود، بلکه او مى تواند آگاهى هاى عام و کلى نسبت به پدیده ها به دست آورد و جهان را به طور کلى بشناسد، و از سوى دیگر آگاهى هاى او اختصاص به ظواهر و نمودهاى اشیاء ندارد، بلکه از نمودها عبور مى کند و به عمق هستى و پدیده ها راه مى یابد و مى تواند قوانین حاکم بر هستى را کشف کند.
2. گرایش ها و تمایلات
انسان همانند سایر حیوانات از یک سلسله کشش ها و خواهش ها برخوردار است. اما در این جهت با دیگر حیوانات تفاوت دارد که کشش ها و تمایلات انسان دو مقوله اى است و به دو بخش تقسیم مى شود; مادى و معنوى. بر خلاف دیگر حیوانات که تمایلات و کشش هاى وجودى شان همه مادى و متناسب با نیازهاى جسمى شان است، خواسته هاى انسان بر دو گونه است، برخى مادى و مربوط به جنبه حیوانى او و برخى معنوى و مربوط به جنبه ویژه انسانى او از قبیل حقیقت خواهى، خیرخواهى، خداخواهى، زیبایى خواهی… .
3. استعدادها و توانایى ها
انسان از نظر جنبه حیوانى اش یک موجود بالفعل است، یعنى تمام گرایش ها و تمایلات مربوط به بعد جسمى اش از بدو تولد موجود است، اما از نظر جنبه انسانى یعنى گرایش هاى معنوى و آگاهى هاى کلى و ژرف، یک موجود بالقوه است، بدین معنى که انسان از این نظر تنها استعداد شدن دارد، و در طول زمان به تدریج در اثر عوامل گوناگون شخصیت انسانى اش شکل مى گیرد و گرایش هاى معنوى و ادراکات کلى و عمیق پیدا مى کند. شهید مطهرى در برابر آنهایى که انسان را صفحه کاغذى سفید مى دانند که هرچه محیط و جامعه یا عوامل دیگر بخواهد بر صفحه وجودش مى نویسد و بدان شکل مى دهد، و در برابر آنها که او را موجودى کامل و تمام عیار مى پندارند که از آغاز پیدایش همه چیز را دارد، مى گوید انسان نه آن است و نه این، بلکه او مانند یک نهال است که نسبت به ویژگى ها و کمالات انسانى اش تنها یک سلسله استعداد و توانایى هاى بالقوه دارد و از همین رو فلسفه تربیت چیزى جز پرورش آن استعدادها نیست.
4. عقل و اراده
ییکى ازمهم ترین و بارزترین ویژگى هاى وجودى انسان پدیده عقل و اراده است. انسان بر خلاف دیگر حیوانات، نیرویى به نام عقل دارد که به او توان تجزیه، تحلیل، استدلال، تجرید و تعمیم قضایا را مى دهد و در پرتو آن مى تواند آگاهى هاى خود را گستره و ژرفا بخشد. و همچنین از نیروى دیگرى برخوردار است به نام اراده، یعنى نیروى انتخاب گرى که براى او توان گزینش و ترجیح امیال و خواهش ها را فراهم مى کند. آگاهى هاى گسترده و ژرف انسان، از نیروى عقل سرچشمه مى گیرد، و عمل انتخاب گرى او برخاسته از دخالت عقل و اراده است.
5. عصیان گرى
پدیده عقل و اراده به انسان، قدرت انتخاب گرى در حوزه تمایلات و خواسته هایش مى دهد چنان که اشاره شده و همین امر زمینه یک پدیده دیگرى را ایجاد مى کند که از ویژگى هاى انسان است و بس و آن عصیان گرى و مقاومت در برابر انگیزه ها و محرک هاى درونى است. دیگر حیوانات تأثرشان از تمایلات و تحریکات درونى به صورت طبیعى و غریزى است و هیچ گونه مقاومتى در برابر آنها ندارند. اما انسان مى تواند در اثر تدبیر عقلانى در برابرخواهش ها و امیال خود مقاومت کند و یا آگاهانه و ارادى به مخالفت با آنها برخاسته و بر آنها بشورد. اما از این نکته نباید غفلت کرد که انسان چنان که اشاره شد، در ابتدا یک حیوان بالفعل است و تمام حرکات و سکنات او تحت تأثیر کشش هاى درونى حیوانى او صورت مى گیرد. تدبیر، مقاومت و عصیان هستند که پس از تربیت و رشد جنبه انسانى اش به ظهور مى رسند و از آنجا که این رشد و تربیت، نوعى تمرین مقاومت در برابر عوامل بالفعل تحریکى است، فرایند دشوار و سختى است و از همین رو بیشتر انسان ها کمتر از آن متأثر مى شوند و در نتیجه در همان حالت حیوانى باقى مى مانند. پس عقل و اراده به رغم نقش مهم و متعالى آن در بیشتر انسان ها تحت تأثیر خواسته ها و کشش هاى حیوانى قرار مى گیرد و نمى تواند آن چنان که باید ایفاى نقش کند.
تأثیرهاى دین در زندگى اجتماعى
از آنچه گذشت مى توان نتیجه گرفت که هرگونه رویکرد متعالى و تکاملى انسان ها از قبیل زیست اجتماعى، آن گاه که در سطح عموم پدید مى آید و اکثریت انسان ها یا همه آنان بدان متمایل اند، نیازمند عامل یا عوامل دیگرى فراتر از عقل و اراده انسان است و از همین جاست که پاى دین و وحى در میان مى آید. شهید مطهرى از سه جهت، دین را در زندگى اجتماعى مؤثر مى داند که اینک به توضیح آن مى پردازیم.1
1. دین و پیدایش جامعه
مطهرى زندگى اجتماعى و تشکیل جامعه انسانى را یک امر فطرى مى داند و این همان نظریه فطرت است که پیش از ایشان علامه طباطبایى در المیزان ذیل آیه 213 سوره بقره: (کان الناس امّة واحدة فبعث اللّه النبیّین مبشّرین و منذرین…) مطرح کرده اند و مطهرى نیز با استناد به آیات چندى از قرآن کریم از قبیل: (یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا…) (حجرات/13) و (و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً) (فرقان/54) و (أهم یقسمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتّخذ بعضهم بعضاً سخریاً…) (زخرف/32) همین نظریه را به گونه اى تأیید مى کند.2 بر مبناى این دیدگاه، دو عامل در تکوّن جامعه انسانى نقش دارد; یکى فطرت و دیگر دین که هم اینک به توضیح آن خواهیم پرداخت. براى فهم بهتر این نظریه لازم است به نظریه دیگرى که شباهت زیادى با نظریه فطرت دارد، اما در واقع از یکدیگر متمایزند اشاره شود و آن نظریه طبیعى بودن زندگى اجتماعى است. جمله معروفى از ارسطو نقل شده است به این صورت که انسان مدنى بالطبع است; یعنى طبیعت انسان اقتضاى مدنیت و زندگى جمعى را دارد. این جمله به دو گونه تفسیر شده است که به یک معنى مطابق نظریه فطرت است و به معناى دیگر متفاوت با آن. معناى ناسازگار با نظریه فطرت این است که انسان در طبیعت خودش در کنار امیال و گرایش هاى گوناگونى که دارد یک میل و گرایش هم نسبت به اجتماعى زیستن دارد و همین میل درونى او را وا مى دارد که به زندگى جمعى روى آورد. این معنى را نه علامه مى پذیرد و نه شهید مطهرى، زیرا درباور اینها انسان به حکم غریزه استخدام گرى و سلطه طلبى که در وجود او تعبیه شده است نمى تواند میل درونى به اجتماعى زیستن داشته باشد، چون این غریزه جامعه را به سوى فروپاشى سوق مى دهد. اما این جمله معناى دیگرى هم دارد که بر اساس آن معنى، نظریه طبیعى و نظریه فطرى بیان گر یک واقعیت هستند و آن اینکه انسان بر اساس نوع آفرینش و به تناسب اعضاء و جوارح و دستگاه هاى وجودى اش یک سلسله نیازهایى دارد که بدون زیست اجتماعى و زندگى جمعى برآورده نمى شود. بنابراین نوع آفرینش و نحوه وجودى انسان یعنى فطرت، اقتضاى آن دارد که زندگى جمعى تشکیل دهد و زندگى اجتماعى در واقع به حکم اضطرار شکل مى گیرد و نه میل و رغبت ابتدایى. از همین جاست که نقش دین در تکوّن جامعه انسانى آشکار مى شود، زیرا از یک سو اقتضاى فطرى و وجودى براى اجتماعى زیستن هست و از سوى دیگر خوى استخدام گرى و سلطه طلبى، که منافى با زندگى جمعى است. در چنین وضعیتى خداوند دین را تشریع مى کند تا عاملى باشد براى کنترل و تعدیل خوى استخدام گرى و از این طریق هموار شدن راه پیدایش زندگى اجتماعى. پس در حقیقت جامعه انسانى و شکل گیرى زندگى جمعى برایند دو عامل است; یکى فطرت و خصوصیت وجودى انسان، و دیگر دین به عنوان عامل برطرف کننده مانع ها. شهید مطهرى در نقد نظریه مدنى بالطبع بودن انسان به معناى نخست مى نویسد: (از نظر ما نه نظریه کسانى درست است که بشر را به حکم طبیعت مدنى بالطبع مى دانند و نه نظریه کسانى که او را ضد اجتماعى مى دانند، زیرا در هر دو نظریه، دین، پدیده بعد الاجتماع فرض شده و خواسته اند درباره بشر منهاى دین نظر دهند. به عقیده ما بشر منهاى دین حکمى ندارد و بشر به علاوه دین، مدنى بالطبع است.)3 و همچنین مى نویسد: (اگر نبوت و دیانت خود یکى از عوامل تکوینى ضرورى اجتماع شمرده شود همان طور که واقعاً هست، تناقض (ناسازگارى فطرت و خوى استخدام) حل مى شود.)4 از این بیان دو نکته روشن مى شود: نخست، خطاى کسانى که پنداشته اند مطهرى دین و فطرت را در بحث تکون اجتماع انسانى یک چیز مى داند. چنان که در این متن مى بینیم. (بنابراین استاد مطهرى معتقد است که هر کدام از دو نظریه مدنى بالطبع بودن انسان و نظریه قرارداد اجتماعى از جنبه هایى قابل تأیید است، ولى با این حال ایشان بدون اینکه یکى از دو نظریه را به طور مطلق قبول کند اشکال اساسى هر دو نظریه را یاد کرده و در نهایت به نظریه فطرت دینى و الهى معتقد مى شود، یعنى انسان بدون دین و فطرت الهى را قبول ندارد.)5 دوم، آن که نظریه فطرت، آن گونه که مطهرى و علامه تبیین کرده اند، ناسازگار با عقل و اراده و انتخاب زندگى جمعى توسط انسان ها نیست، زیرا پس از اقتضاى فطرت، انسان در برابر دو راهى قرار مى گیرد که یا زندگى اجتماعى را انتخاب کند و استعدادهایش را به فعلیت برساند و یا زندگى فردى را برگزیند و به سوى نابودى پیش برود، او با به کارگیرى عقل و اندیشه راه نخست را برمى گزیند و از همین رو اگر مقصود از نظریه قرارداد اجتماعى در بحث تکوّن جامعه همین مطلب باشد، نظریه فطرت مى تواند شکل دیگر و کامل تر آن تلقى گردد، چنان که خود مى گوید: (پس مى توانیم بگوییم که زندگى اجتماعى انسان، قراردادى و انتخابى است; انسان زندگى اجتماعى را براى خود به حکم عقل و اراده انتخاب مى کند.) خلاصه آن که بر اساس نظریه فطرت، اولاً، دین نقش تعیین کننده در تکوّن و پیدایش جامعه انسانى دارد، و ثانیاً، استقلال نسبى عقل و اراده انسان در انتخاب نیز محفوظ است.
2. دین و پایدارى جامعه
دین همان گونه که در پیدایش و شکل گیرى جامعه انسانى نقش بنیادى دارد، در بقا و تداوم آن نیز مؤثّر است و این نقش نه تنها از آن روست که تعدیل خوى سلطه طلبى و استخدام گرى یک نیاز همیشگى است، بلکه از جهت قداست بخشیدن به قانون و ارزش هاى اخلاقى است. استاد مطهرى معتقد است که اساس جامعه بشرى دو چیز است که اگر آن دو نباشد جامعه قوام پیدا نمى کند، یکى قانون و دیگر ارزش هاى اخلاقى مثل عدالت، مساوات، آزادى، همدردى و… و این دو آن گاه در جامعه مراعات مى شوند و تحقق عملى پیدا مى کنند که در نگاه انسان ها قداست بیابند و انسان ها به آنها عشق و دلبستگى داشته باشند و گرنه قانون و اخلاق به صورت ابزارهایى تلقى مى شوند که پایدارى آنها در گرو برآورده شدن نیازهاى یک جامعه خاص است و در بیرون از آن جمع اهمیت و اعتبارى ندارند، چنان که امروزه در جوامع غربى مى بینیم. در این جوامع چون نگاه ابزار انگارانه به قانون و اخلاق مى شود و خود آنها هیچ ارزش و قداستى ندارند رعایت آنها را فقط در محدوده افراد خود ضرورى مى دانند و نسبت به جوامع دیگر گویا قانون و اخلاق وجود ندارد و از هیچ گونه سلطه طلبى و زورگویى دریغ نمى کنند. اکنون سؤال این است که چه چیزى به قانون و اخلاق، ارزش و قداست ذاتى مى بخشد و آنها را از خدمت یک گروه خاص بیرون آورده و در خدمت بشریت قرار مى دهد؟ شهید مطهرى معتقد است که این کار تنها از دین بر مى آید. این دین است که قانون گرایى و ارزش گرایى را در عمق و ژرفاى ضمیر انسان به وجود مى آورد و از این طریق به قانون و ارزش هاى اخلاقى حقیقت مى بخشد. ایشان در این باره مى نویسد: (رکن اساسى در اجتماعات بشرى اخلاق است و قانون. اجتماع، قانون و اخلاق مى خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط دین است. اینکه مى گویند اخلاق بدون پایه دینى هم استحکامى خواهد داشت، هرگز باور نکنید، درست مثل اسکناس بدون پشتوانه است که اعتبارى ندارد. مثل اعلامیه حقوق بشر است که فرنگیان منتشر کردند و مى کنند و خودشان هم قبل از دیگران علیه آن قیام کرده و مى کنند چرا؟ چون متکى به ایمانى که از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نیست… قانون هم همین طور است. آزادى چطور؟ آزادى هم همین طور است تمام مقدساتى که اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادى، انسانیت و همدردى، هر چه که به فکر شما برسد، تا پاى دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمى کند.)6
3. دین و رشد جامعه
رشد و تکامل جامعه یک فرایند دوبعدى است; یک بعد آن رشد و توسعه امکانات مادى و رفاهى است و بعد دیگر ،تعالى و تکامل افکار و اندیشه ها، اخلاقیات و به طور کلى فرهنگ و معنویت است. تردیدى نیست که رشد جامعه در بعد نخست، نتیجه علم و تکنیک است وهر جامعه اى که از علم و فن برخوردار باشد امکانات زندگى مادى اش فراهم تر است، اما رشد در بعد معنوى چه؟ شهید مطهرى معتقد است که رشد و تعالى فرهنگى و معنوى جامعه که در حقیقت رشد انسانیت انسان است جز از طریق دین میسّر نیست. توضیح این مطلب بر پایه دو مقدمه استوار است: 1. تکامل معنوى جامعه نیازمند تعریف دقیق از سعادت و کمال از یک سو و ارائه طرح و برنامه کلى در جهت حرکت به سمت آن از سوى دیگر است. تا یک تصویر روشن از سعادت و کمال که بتواند منبع الهام تکلیف ها و مسئولیت ها گردد ارائه نشود، و تا چارچوبى مشخص که بتواند جامعه را در مسیر صحیح قرار دهد تعیین نگردد، تکامل معنوى امرى ناممکن خواهد بود. 2. تعیین هدف و ارائه برنامه یادشده از عهده عقل بشر ـ چه عقل فردى و چه عقل جمعى ـ بیرون است، زیرا هرگونه تلاش در جهت تعیین هدف و برنامه تکاملى نیازمند شناخت دقیق از انسان است، و امروز تاریخ تلاش هاى فکرى بشر نشان داده است که انسان یکى از ناشناخته ترین پدیده ها براى خودش است. و به قول شهید مطهرى دو فیلسوف را نمى توان یافت که بر پیدا کردن راه سعادت انسان، وحدت نظر داشته باشند. از این دو مقدمه مى توان نتیجه گرفت که جامعه براى رشد و تعالى معنوى خود نیاز به منبع دیگرى فراتر از عقل دارد که با توجه به واقعیت وجودى انسان، خطوط اصلى و شاهراه کمال و سعادت را مشخص کند و عقل و علم را در درون آن خطوط به حرکت و تکاپو وا دارد. شهید مطهرى مى نویسد: (این چنین مکتبى را چه کسى قادر است طرح و پى ریزى کند؟ بدون شک، عقل یک فرد قادر نیست. آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحى بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول براى خودش بدانیم به طریق اولى جامعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهول تر است. پس چه باید کرد؟ اینجاست که اگر دیدى راستین درباره هستى و خلقت داشته باشیم، نظام هستى را نظامى متعادل بدانیم، خلأ و پوچى را از هستى نفى نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، بلکه این بزرگ ترین نیازها را مهمل نگذاشته و از افقى فراتر از عقل انسانى یعنى افق وحى، خطوط اصلى و شاهراه را مشخص کرده است (اصل نبوت). کار عقل و علم، حرکت در درون این خطوط اصلى است.)7 از مطلب فوق، رابطه علم و دین نیز روشن مى شود، چه اینکه هیچ گاه علم و عقل جاى دین را در زندگى اجتماعى نمى گیرد و بر عکس دین نیز خلأ علم را پر نمى کند، بلکه این دو در واقع مکمل یکدیگرند. دین به جامعه انسانى هدف و مقصد مى دهد و در انسان عشق و دلبستگى نسبت به آن ایجاد مى کند، امّا علم، راه رسیدن به آن را پیدا مى کند. دین، هدف ساز است و علم، ابزار ساز، و به تعبیر زیباى شهید مطهرى علم، توانستن است، و ایمان، خوب خواستن. ایمان ،جهت مى دهد و علم، سرعت.8 پرسش اساسى که در این زمینه مطرح مى شود این است که در چه شرایطى دین قادر است نقش خود را ایفا کند. آیا همین که جامعه یک دین را پذیرفت و افراد جامعه بدان ایمان آوردند کافى است که آموزه هاى دین سرنوشت بشر را رو به سوى سعادت تعیین کند و جامعه را به حرکت و تکامل و رشد وادارد، یا آن که طرح هاى دین و آموزه هاى وحیانى تا به مرحله حاکمیت بر جامعه دینى نرسد و در عمل جلودار حرکت جامعه نگردد، آنچه از دین انتظار مى رود میسّر نمى شود؟ گرچه مرحوم مطهرى درباره پرسش یادشده بحث جداگانه اى نکرده است، اما از آنچه در زمینه نقش دین مطرح کرده و به اختصار از آن یاد شد، و از آنچه در مقوله حکومت و حاکمیت گفته است، مى توان پاسخ پرسش یادشده را به دست آورد. شهید مطهرى در مقاله مدیریت و رهبرى در اسلام از حکومت، با عنوان مدیریت اجتماعى نام مى برد، و مدیریت اجتماعى را هم به معناى بسیج کردن نیروى انسان ها و بهره بردارى صحیح از آنها مى داند. این نظریه همان گونه که خود استاد یادآور شده است، ضرورت حاکمیت دین را به عنوان تمام کننده و کامل کننده هدایت هاى کلى ارائه شده نتیجه مى دهد. ایشان در رابطه با تفاوت نبوت و امامت مى نویسد: (فرق نبوت و امامت در این است که نبوت، راهنمایى، و امامت، رهبرى است. نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایى است. راهنما چه مى کند؟ راه را نشان مى دهد وظیفه اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولى بشر علاوه بر راهنمایى به رهبرى نیاز دارد; یعنى نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهى که قوا و نیروهاى وى را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند.)9 اگر جامعه دینى را جامعه اى بدانیم که هدایت هاى دینى برنامه زندگى آن است و حرکت هاى فردى و اجتماعى آن در پرتو راهنمایى دین شکل مى گیرد، به طور قطع این هدایت ها و راهنمایى ها باید در شکل یک نیروى قوى و مسلّط برجامعه ظاهر شوند، تا جامعه بتواند به اهداف مورد نظر دین نائل گردد. و از همین رو شهید در آخرین سخنرانى ها و نوشته هاى خود، تز جدایى دین از سیاست را به شدت ردّ مى کند و معتقد است که سیاست دربطن آموزه هاى دین به عنوان مرحله اجرایى و عملى آن نهفته است.10
پی نوشت ها:
________________________________________
1. مطالب و ویژگى هاى فوق در بیشتر آثار استاد مطهرى آمده است، اما فشرده آنها در کتاب (انسان و ایمان) موجود است. 2. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 2/332 و بیست گفتار، 121. 3. همو، مقالات فلسفى،2/156. 4. همان. 5. باقى نصرآبادى، على، سیرى در اندیشه هاى شهید آیت الله مطهرى،مرکز انتشارات دفترتبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 135. 6. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 3/400و 16/24 ـ 30; همو، انسان و ایمان، انتشارات صدرا، 34 . 7. همو، انسان و ایمان، 42. 8. همان، 16. 9. همو، مجموعه آثار، 3/318. 10. همو، پیرامون انقلاب اسلامى، انتشارات صدرا، 52.
 

تبلیغات