آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

 

قرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخوردارى از چنین هویتى، مطالعه دقیق کتاب تشریع و نظام تکوین را به قصد دریافت تصور روشن و واقع بینانه ازآنها به بشر توصیه مى نماید، تا از این طریق، راه تعالى و تکامل خود را هموار و زمینه تشکیل و تأمین زندگى آرمانى خویش را در دو جهان، فراهم سازند. ناکامى و گمراهى انسان از نگاه قرآن در صحنه زندگى، به اشتباه در برنامه ریزى، قانون گذارى و نظام رفتار خلاصه نمى شود، بلکه تفسیر و تلقى غیرواقع بینانه از هستى را نیز در بر مى گیرد و به همین دلیل در این کتاب مقدس، آموزش حکمت و حقایق هستى در کنار تلاوت آیات الهى، تزکیه و تعلیم وحى، به عنوان عامل مؤثر در جهت رهایى انسان از ضلالت مطرح است. (یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) جمعه/ 2 بدین ترتیب، قرآن رسالت تعلیم و تربیت انسان را به عهده دارد و هر مفسر، پژوهنده و مربى که بدان روى آورد به گونه اى راهى به شناساندن نظام تربیتى قرآن مى جوید و به فرا خور فهم و توانش به تبیین دیدگاه هاى تربیتى این کتاب آسمانى دست مى یابد. شهید مطهرى، از معدود دانشمندانى است که به دلیل شخصیت علمى، فلسفى و حضور جدى در حوزه مکتب هاى تربیتى و فلسفى معاصر خود و برخوردارى کامل از تمامى ویژگى ها و شرایط لازم براى یک مفسر، توانسته است گام هاى بلندى در راستاى تبیین و ارائه مکتب تربیتى قرآن بردارد، هر چند که تازه هاى استاد در این رابطه، هنوز در آثار مختلف ایشان پراکنده اند و ارائه نظام مند آنها همچنان یک نیاز شمرده مى شود! از ویژگى هاى یافته هاى تربیتى شهید مطهرى از قرآن که بهره گیرى از آن براى نهادهـاى پرورشى قـابل توصیه مى باشد، توجه همزمان به فلسفه آموزش و پرورش و روش تربیتى قرآن است که در این نوشته به صورت فشرده، به مطالعه گرفته مى شود.

فلسفه تربیت در قرآن

گرچه توجه به فلسفه تربیت، پیشینه اى تاریخى به قدمت خود تربیت دارد و هر مربى و نظام تربیتى به گونه اى دیدگاه هاى زیربنایى و فلسفى این حوزه معرفتى را نیز به بحث گرفته است، ولى جداسازى فلسفه تربیت از روش تربیتى همچنان فلسفه سایر علوم، گذشته چندان درازى ندارد. تعریف هایى که براى (فلسفه تربیت) ارائه شده اند، به صورت روشن و تا حدودى همصدا پیوند بایدهاى نظام اخلاقى را با مباحث کلى و فلسفى تردید ناپذیر مى دانند، از آن جمله گفته اند: عناصرى که تشکیل دهنده یک نظام تربیتى هستند و به صورت نظامدار و منطقى با هم ارتباط دارند، در حقیقت برآمده و متأثر از پرسش ها و بحث هاى کلى اند که ماهیت فلسفى و وجود شناختى دارند و از چیستى انسان (موضوع تربیت) و ارزش هاى انسانى (محتواى قابل انتقال به تربیت شونده) که دو عنصر اساسى در نظام تربیتى مى باشند، سخن مى گویند. 1 جان دیوئى مى نویسد: (… اگر بخواهیم تعلیم و تربیت را به عنوان جریان تشکیل گرایش هاى اساسى، عقلانى و عاطفى نسبت به طبیعت و همنوعان تلقى کنیم، در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئورى کلى یا اساس فطرى تعلیم و تربیت تعریف کنیم.)2 هاروى سیگل مى نویسد: (مقصود فلسفى بودن فرد در ارتباط با آموزش و پرورش… یعنى به دست آوردن یک احساس معنى، هدف و تعهد شخصى رضایت بخش براى هدایت فعالیت هاى او به عنوان یک مربى.)3 در تعبیرهایى از این دست، این مطلب به چشم مى خورد که موفقیت یک نظام تربیتى در گرو این است که تکیه بر یک دید کلى قانع کننده در مورد هستى، انسان و چیستى مفاهیم نظام تربیتى داشته باشد. دانشى که این نیاز را برآورده مى سازد فلسفه آموزش و پرورش نام دارد. شهید مطهرى در مطالعات تفسیرى ـ تربیتى خویش، به این مهم به طور جدى توجه داشته و در کنار تلاش گسترده اش جهت تبیین روشن تمامى عنوان هاى کلیدى تربیت ـ که محور عمده فلسفه آموزش و پرورش را تشکیل مى دهند4 ـ در پرتو آیات قرآن، به مطالعه انسان، جهان و آفریدگار هستى مى پردازد.

تربیت پذیرى انسان

از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مى شناسد، مرکب از بدن و روح که هویت الهى دارد5 ( و نفخت فیه من روحى) (حجر / 29) و این روح، زاییده عنصر مادى وجود او است، (ثم أنشأناه خلقاً آخر) ولى نباید در دامن مادر طبیعت محبوس بماند، بلکه باید راه تکامل را بپیماید و گرنه در (اسفل سافلین) که چهره آن جهانى اش جهنم است: (فامّه هاویة) (قارعه / 9) باقى مى ماند.6 انسان در بعد الهى خود، از آغاز آفرینش، برخوردار از فطرت متعالى و انسانى مى باشد. حقیقت فطرت عبارت است از ویژگى هاى انسانى و گرایش هاى فطرى7 مانند دین خواهى، حقیقت جویى، زیبایى دوستى، گرایش به پرسش و علاقه مندى به اخلاق که بالقوه موقع تولد در انسان وجود دارند و باید به فعلیت رسیده، راه رشد را طى کنند.8 قرآن در این باره مى فرماید: (فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم) روم / 30 پس روى خود را متوجه آیین ناب کن! این فطرتى است که خداوند، انسان را برآن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار. قرآن جهان را در خدمت تربیت انسان دانسته است و در پرتو مطالعه کتاب هستى، باور به غیب و شناخت عقلانى و علمى آفریدگار هستى که آمیزه اى از رشد حقیقت جویى و تقرب به خداوند است، رشد و تربیت انسان را تحقق پذیر مى داند: (دستگاه عقل و فکر انسان از راه حس، قوام و مایه و قوت مى گیرد. راه عبور به معقولات از میان محسوسات مى گذرد، و به همین دلیل، قرآن دعوت به تدبر در همین محسوسات کرده است، زیرا از همین محسوسات باید به معقولات پى برد، ولى نباید در عالم محسوس متوقف شد، (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب) (آل عمران/190)، یعنى در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى بر روح عالم و لب و مغز عالم است.)9 اساس، عالم غیب است. این شهادت، ظهورى است از غیب و آیه، نشانه و علامتى است براى غیب. آیه را در جایى مى گویند که یک چیز ماهیتش اشاره به جاى دیگر باشد، پس عالم اصلاً وجودش وجود علامتى است و یک مطلبى را دارد به ما مى فهماند… اگر انسان خودش را آن چنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است:10 (إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین . و فى خلقکم و ما یبثّ من دابّة آیات لقوم یوقنون) جاثیه/4ـ3 (بدین دلیل که در طبیعتِ آیات و نشانه هاى الهى، اقتضاى رشد و تعالى نهفته است، نگاه تعالى طلبانه به جهان مى تواند رشد و تکامل انسان را در پى آورد. قرآن در رابطه با نقشه سازنده نشانه هاى توحید مى گوید: (واتل علیهم نبأ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها… و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه أخلد الى الأرض و اتبع هواه) اعراف/176ـ175 بخوان بر آنها حکایت آن کسى را که آیات مان را در اختیار او قرار دادیم، ولى او خود را از دایره آن آیات بیرون کشید… اگر مى خواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مى بردیم، اما او خود را به زمین و طبیعت چسباند.)11 (انسان اگر در دنیا، با جان عالم آشنا نشد و چشم دلش باز نگردید، در آخرت نابینا محشور مى شود: (و من أعرض عن ذکری… و نحشره یوم القیامة أعمى). مى گوید: چرا مرا کور محشور نمودى (ربّ لم حشرتنى أعمى و قد کنت بصیراً. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها) (طه/126ـ125) تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى و آیات ما را که جلو چشمت بود نمى دیدى، بدیهى است که اینجا هم کورى، هر که در دنیا چشم باطن داشته باشد، اینجا هم چشم دارد.)12

بعثت، و پرورش انسان

شهید مطهرى فلسفه بعثت را نیز در حوزه تربیت انسان جست وجو مى کند و در پى این است که ارتباط غیب را با انسان از طریق وحى بر مبناى نیاز او به رشد و تکامل تحلیل نماید و این مطلب را به عنوان یک واقعیت قرآنى و قابل مطالعه در سخنان خداوند مطرح مى کند: (رب، در قرآن گرچه برگرفته شده از (ربب) به معناى خداوندگارى است و نه (ربو) و (ربى) به معناى پرورش، ولى هیچ یک از تربیت و صاحب اختیارى به تنهایى نمى تواند رساننده معنى رب باشد، در معناى رب هم خداوندگارى نهفته است و هم مربى. خداوند، هم کمال رسان است و هم صاحب اختیار عالم طبیعت. و ماده، هم مخلوق خداوند است و هم مربوب او، هیچ کدام از عوالم ماده کامل آفریده نشده وخداوند همه را در این جهان به کمال نهایى مى رساند و رب العالمین است. اصولاً این جهان، جهان پرورش است، انسان ها اعم از خوب و بد همگى در حال پرورش یافتن هستند.13 (کلاّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء) (اسراء/20 ـ 18) ارسال پیامبران، مظهر اسم (رب) است، از این رو قرآن مى فرماید: (إنّا کنّا مرسلین رحمة من ربّک) (دخان/ 6 ـ 5) یعنى این پروردگار تو و پرورش دهنده آسمان ها و زمین به حکم اینکه (رب) و پرورش دهنده است، پیغمبران را براى تکمیل و تربیت استعدادهاى بشر فرستاده است14. خداوند مى خواهد بشر را تربیت کند، مکتب تربیتى و مکتب تکمیلى فرستاده و به پیامبر مى گوید: بگیر وحى را و این وسیله تربیت و تکمیل15 را (اقرأ باسم ربّک الذى خلق… اقرأ و ربّک الأکرم) (علق/2) با توجه به اینکه دین ریشه در فطرت انسان ها دارد و گرایش هایى را که با آفرینش آنها پدید مى آیند، توضیح مى دهد. (فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة اللّه التى فطر الناس علیها)، و به عبارت دیگر دین رنگى است که دست حق در متن تکوین و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ، متلوّن کرده است16 (صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة) (بقره/138)، بنابر این بعثت انبیاء پاسخى است به تقاضایى که در درون انسان وجود دارد، و پیامبر(ص) (مذکّر) است و در پى بیدارى نیروهاى فطرى بشر و مشتعل ساختن شعور مرموز عشق پنهان وجود او مى باشد.17 ولى به دلیل تغییرپذیرى چراغ فطرت، سازندگى دین بستگى به روشن بودن چراغ فطرت دارد، اگر انسانیت فطرى انسان سرجایش نباشد، تعلیمات انبیاء تأثیرى ازخود بر جا نمى گذارد، به همین دلیل قرآن مى فرماید: (ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین) (بقره/1)، انسان ها داراى دو گونه هدایت هستند: هدایت فطرى و هدایت به اصطلاح اکتسابى، و قرآن مى خواهد بگوید که تا کسى چراغ هدایت فطرى اش روشن نباشد، هدایت اکتسابى براى او فایده ندارد، یعنى تعلیمات انبیا براى اشخاص مسخ شده و انسانیت را از دست داده مفید نیست. در سوره (ماعون) تکذیب دین (أرأیت الذى یکذّب بالدین)به کسى نسبت داده شده که از انسانیت خارج شده و یتیم را به شدت از خود مى راند (فذلک الّذى یدعّ الیتیم); یعنى این امر، شرط انسانیت است و فطرت انسانیت حکم مى کند که انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. (ولایحضّ على طعام المسکین) این کسى است که براى اطعام مساکین و تغذیه مردم گرسنه ترغیبى ندارد; یعنى اول انسانیتش را از دست داده، آدمى که انسانیت را از دست بدهد، قهراً اسلامیت را هم پیش از این از دست داده، یعنى دیگر یک انسان طبیعى نیست یک انسان مسخ شده است،18 این گونه افراد با کفر ورزیدن و مخالفت با دعوت پیامبر(ص) نامه قلبشان لاک و مهر مى شود و دلهاشان تأثیرپذیرى را از دست مى دهد19 (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم) (بقره/7).

معنى شناسى تربیت

جاودانگى و همه زمانى بودن درک ها و گرایش هاى فطرى، اساس انسانیت و تحقق دهنده معناى آن است20 که: (اصل لغت تربیت، اگر به کار برده مى شود چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه بر همین اساس است، چون تربیت یعنى رشد دادن و پرورش دادن و این مبنى بر قبول کردن یک سلسله استعدادها… و یک سلسله ویژگى ها در انسان است.)21 (اگر استعدادى در یک شیئ نیست بدیهى است که آن چیزى که نیست و وجود ندارد، نمى شود آن را پرورش داد.)22 (ولى با پذیرش فطرت، انسانیت، تربیت و تکامل انسانیت، معنى پیدا مى کند.)23 استاد بر اساس چنین تحلیلى، تبیین ارزش ها و تکامل را در فلسفه هاى مادى، اعم از اگزیستانسیالیسم و کمونیسم به نقد مى کشد و مى گوید: (اگزیستانسیالیست ها که واقعیت قابل تحصیل را سود مادى مى دانند و دنبال نمودن غیر آن را نامعقول مى شمارند و در عین حال ارزش ها را اشیاء آفریدنى دانسته اند و نه واقعیت هاى کشف کردنى، مقصود شان یقیناً ایجاد واقعیت هاى معنوى نیست، زیرا آنها منکر واقعیت داشتن معنویات اند، بنابراین مقصود از (آفریدن ارزش ها) اعتبار ارزش است در عدالت [مثلاً] که نقطه مقابل ظلم مى باشد تا آن را به عنوان هدف بشناسد و این شبیه پرستش موجود دست ساز خود است که بت پرست ها انجام مى دادند، در صورتى که هدف باید چیزى باشد که در مرحله بالاتر قرار دارد و انسان تلاش مى کند که به آن برسد.)24 مارکسیست ها اخلاق را بازتاب ابزار کار مى شمارند و چون ابزار کار در حال تکامل است، پس اخلاق نیز در مسیر تکامل قرار دارد و این نامگذارى بیش نیست وحکایت از تکامل چیزى ندارد، بلکه بر اساس این دیدگاه، با از بین رفتن ابزارى، اخلاقى نسخ مى شود و به جاى آن چیز دیگرى مى آید و این با سقوط اخلاق نیز سازگار است.25

واقعیت ملکات اخلاقى

استاد، فطریات را استعدادهایى مى داند که در انسان بدوى وحشى، هنوز خواب هستند،26 و اگر وارد حوزه تصور گردند، بدون نیازى به دلیل و استدلال به صورت فطرى مورد تصدیق قرار مى گیرند.27 همین استعدادها وقتى تربیت مى یابند28 تبدیل به خوى ها وخصلت هاى اکتسابى مى شوند. واقعیت خوى، عادت و ملکات که محصول تربیت است در کلام استاد با نوعى از تردید همراه است. ایشان پس از اشاره به سخن ارسطو که ملکات را کیفیات نفسانى نه چندان قابل تعریف مى داند، و سخن افلاطون و سقراط که تنها علم و آموزش را درامر اصلاح کافى مى داند، مى فرماید: (در اینجا، نظریه دیگرى هم مى شود ابرازکرد که به نوعى جمع بین نظریه ارسطو و افلاطون است، و آن این است که ملکات، ازدیاد علم است; علم مراتبى دارد، یعنى این چیزى که ما در شعور آگاهمان به آن علم مى گوییم، یک درجه اى از علم است، انسان وقتى زیاد ممارست مى کند بر یک چیز، ملکه مى شود، آن علم است که رسوخ بیشتر پیدا کرده است. علامه طباطبایى بر این مطلب تأکید دارد.)29 بر اساس این سخن استاد، تربیت در حقیقت تلاشى است در جهت افزایش ممارست که افزایش آگاهى را در پى دارد، مرتبه بالاى چنین آگاهى، خوى، عادت و ملکه نامیده مى شود.

اهداف و مبانى تربیت

شناسایى و شناساندن هدف تربیت، از سرفصل هاى عمده فلسفه آموزش و پرورش30 و از عوامل هدایت کننده اقدامات تربیتى به حساب مى آید. شهید مطهرى، ضمن طرح اهداف حقیقى و خیالى زندگى به این نتیجه مى رسد که آخرین هدف و آرمان اصلى در اسلام جز خدا چیزى دیگرى نیست31، سایر هدف ها زاییده این هدف32 و هر کدام منزلى از منازل است نه سر منزل، لذا عبادت هم، چنین است، قرآن مى فرماید:33 (اقم الصلوة لذکرى) طه/14 نماز را براى یاد و ذکر من به پا دار. استاد تمام هدفگیرى هاى صحنه زندگى را، بازتاب خداجویى مى شناسد. جهت توضیح هر چه بیشتر مطلب، پاسخ ایشان را به این پرسش که چرا انسان تنوع طلب است مى خوانیم: (تحلیل صحیح این مطلب این است که انسان اگر به آن چیزى که مطلوب حقیقى و واقعى او است برسد آرام مى گیرد. سرگردانى انسان، ناشى از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم مى خواهد و براى او تلاش مى کند. به یک چیز مى رسد خیال مى کند این، همان است، ولى یک مدتى که از نزدیک او را بو مى کند، فطرتش او را رد مى کند، مى رود سراغ چیز دیگر… این است که قرآن مى فرماید: (الذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه ألابذکر اللّه تطمئنّ القلوب) (رعد/28)، یعنى تنها با یاد خدا دلها آرام مى گیرد.)34 ایشان یاد خدا را هدفى مى شناسد که با آبیارى آن، تعقل و احساسات نیز رو به رشد مى گذارند35 و با کسب درجات قرب پروردگار، علم، قدرت، حیات، اراده، مشیت و نفوذ نیز تکامل پیدا مى کنند.36 ییاد خدا همان گونه که هدف اساسى تربیت قرآنى شمرده شده است، اساسى ترین پایه و مبناى نظام تربیتى دین نیز به حساب مى آید، زیرا در تعریف مبانى تربیت آمده است: (منظور از مبانى آموزش و پرورش، پایه هاى اساسى است که آموزش و پرورش بر آنها استوار مى شود.)37 آموزش و پرورش داراى چهار پایه یا عامل اساسى است که هم از آنها اثر مى پذیرد و هم در آنها اثر مى گذارد، این چهار پایه… عبارتند از: مبانى روان شناسى، مبانى اجتماعى، مبانى فلسفى و مبانى اجتماعى.38 بر اساس دو تعبیر بالا، مبناها و فعالیت هاى تربیتى، داراى رابطه زیربنایى و روبنایى و تأثیر و تأثّر متقابل مى باشند. درمبانى تربیتى مورد قبول استاد که عبارتند از: حس کرامت، حس حقیقت جویى، وجدان جمعى و خداخواهى، دو ویژگى یادشده به صورت روشن قابل مطالعه هستند و نقش زیربنایى آنها در شکل گیرى نظام و اقدام تربیتى و نیز تأثیر و تأثّر متقابل بین آنها و فعالیت هاى پرورشى، تردید ناپذیر است. این مبانى در نگاه اول، متفاوت و با ماهیت هایى روان شناختى، فلسفى وجامعه شناختى به نظر مى آیند، ولى با دقتى، مطالعه کننده باور مى کند که تمام آنها ماهیت روان شناختى دارند و در نهایت به یک اصل پایه اى برمى گردند که خدا گرایى باشد.

انسان و حس کرامت

استاد، حس کرامت را پایه، محور و توجیه کننده ارزش هاى اخلاقى مى شناسد39 و براین باور است که (شرافت) و (کرامت) ذاتى انسان است و ناآگاهانه آن کرامت را احساس مى کند و بعد در میان کارها و ملکات احساس مى کند که این کار با آن شرافت متناسب هست یا نه، وقتى احساس تناسب و هماهنگى مى کند آن را خیر و فضیلت مى شمرد، و وقتى آن را بر خلاف آن کرامت مى یابد آن را رذیلت مى داند.40 قرآن با صراحت مى گوید: (و لقد کرّمنا بنى آدم) (مقصود این است که ما در خلقت و آفرینش، او را مکرّم قرار دادیم; یعنى این کرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قراردادیم.)41 (اسلام وقتى که مى خواهد انسان را به اخلاق نیک فرا خواند، او را به یک نوع درون نگرى دعوت مى کند تا حقیقت وجودى خود را کشف کند، آن گاه احساس کند که پستى با جوهر وجود او سازگار نیست و براساس چنین درکى کارهاى بایسته و انجام دادنى را از کارهاى نبایسته بازشناسد و این است معنى (و نفس و ماسوّاها. فألهمها فجورها و تقواها) (شمس/8 ـ 7))42 در زمینه ناسازگارى بعد ملکوتى انسان ـ که احساس کرامت را در متن خود دارد ـ با رذیلت ها، و سازگارى آن با فضیلت ها مى نویسد: (به آن خود توجه کردن، یعنى حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود کردن. وقتى انسان به او توجه مى کند، آن را به عنوان محض حقیقت در مى یابد، چون جوهر او جوهر حقیقت است و با باطل و ضد حقیقت ها و پوچ ها و عدم ها ناسازگار است، او با راستى سازگار است، چون راستى حقیقت است و دروغ، چون پوچى و بى حقیقتى است، با او ناسازگار است… او از سنخ قدرت و ملکوت است، پس با عجز و ضعف و زبونى ناسازگار است; از سنخ علم است، با جهل ناسازگار است; از سنخ نور است باظلمت ناسازگار است; از سنخ حرّیت و آزادگى است… پس با ضد آزادى ها و ذلت و با بردگى اعم از اینکه بخواهد برده انسان دیگرى باشد یا برده شهواتش که با خود اوست، ناسازگار است، از سنخ قداست یعنى تجرد و ماوراى خاکى بودن است، با آلودگى هاى خاکى و طبیعى که انسان بخواهد اسیر طبیعت باشد، ناسازگار است.)43 وى بر اساس داده هاى قرآن بر این مطلب نیز تأکید دارد که انسان ها ـ حتى مؤمنان ـ به جاى توجه به خود و دست یابى به تکامل، در معرض خطر خودباختگى قرار دارند: (قل إنّ الخاسرین الذین خسروا أنفسهم) زمر/15 بگو زیان کاران حقیقى کسانى هستند که خود را زیان کرده اند. منشأ این خودباختگى، خود فراموشى است که از فراموش گرفتن خدا سرچشمه مى گیرد، قرآن مى فرماید: (ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم) حشر/19 نباشید چون آنها که خدا را فراموش کردند، پس آن گاه خداوند آنها را به فراموش کردن از خودشان واداشت. اگر انسان خیال کند که خودِ واقعى اش را دریافته است بدون اینکه خدا را دریافته باشد اشتباه کرده، این از اصول معارف قرآن است44، همیشه خود را گم کردن، عکس العمل قهرى خدا را گم کردن است45.

حسّ حقیقت جویى

حس حقیقت جویى یکى دیگر ازخواسته هاى فطرى و پایه هاى بناى تکامل و رشد شخصیت انسان است. استاد مطهرى، این حس را منشأ پیدایش علم و فلسفه مى شناسد 46 و (گویا) انتقال از علت به معلول را نیز از جلوه هاى حس حقیقت جویى مى داند که بر اساس آن انسان در جست وجوى خدا برآمده و از علت ها به علة العلل رسیده است.47 انسان با مطالعه طبیعت که مورد سفارش قرآن است به اداره هستى و طبیعت از سوى نیروهاى مافوق طبیعت ایمان پیدا مى کند.48 و از راه خواندن کتاب خلقت به شناخت خداوند نایل مى گردد49. البته در صورتى که خرد انسان از امور حسى، وهمى، خیالى و تعصّب ها و… رهایى یافته و به صفاى لازم رسیده باشد.50 (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الألباب) در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى بر روح عالم و لُبّ هستى است، ولى براى کسانى که خود داراى اندیشه باشند. (الذین یذکرون اللّه قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) آل عمران/191 ـ 190 آن کسانى که خدا را در دل خود یاد مى کنند، در اندیشه خود با خداى عالم و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا مى کند، در همه حال در یاد او هستند، در حالى که ایستاده اند و در حالى که نشسته اند، در حال آسایش و درحال سختى، در همه حال، در نظام عالم فکر مى کنند; مى رسند به آنجا که به حرکت غایى و تسخیر موجودات پى مى برند و مى فهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشده اند، قیامت و رسیدن نتیجه اعمالى در کار هست.51 قرآن مسائلى را به عنوان موضوع تفکر پیشنهاد مى کند که نتیجه مطالعه آنها علوم طبیعى، ریاضى، زیستى، تاریخى و غیر آن است: (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التى تجرى فى البحر بما ینفع الناس و ماأنزل اللّه من السماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابّة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الأرض لآیات لقوم یعقلون) بقره/164 در آفرینش آسمان ها و زمین، در گردش شب و روز، در حرکت کشتى بر روى آب، آمدن باران، حیوانات روى زمین، بادها و ابرها، در همه اینها نشانه هاى قدرت و حکمت پروردگار است و شناخت نظام آنها انسان را به توحید نزدیک مى کند.52 خلاصه سخن اینکه از نردبان حس حقیقت جویى و موضوعات قابل مطالعه در رابطه با آن، مى توان به غیب و توحید رسید; پس بایستى با چنین هدف گیرى به استفاده از آن پرداخت.

وجدان عمومى

استاد مطهرى وجدان عمومى را نیز یکى از مبانى اخلاقى و تربیتى اسلام مى داند53 که نه تنها در قالب انسان دوستى که در قالب دوستى اشیاء ظهور پیدا مى کند. از نگاه شهید مطهرى انسان، موجودى داراى مراتب است، در درجه عالى خود بالاتر از فرشته است و با دیگران تزاحمى ندارد، ولى در درجات دانى و طبیعى خود به حکم تزاحمى که در طبیعت هست هر (منى) به بقاء خود مى اندیشد و به انحصار طلبى و استثمار روى مى آورد… ،54 در بعضى از درجات، نفوس در مرتبه حیوانى اند و جز وسوسه هاى شیطانى چیزى در آنها نیست55 (انّ النفس لأمّارة بالسوء) (یوسف/53)، وظیفه این است که دیوار (من) طبیعى باید شکسته شود56، البته این بدان معنى نیست که به بهانه خداخواهى نیازهاى طبیعى نادیده گرفته شوند و گرنه چنین محرومیتى [عقده ایجاد مى کند] نوعى از انفجار را در پى دارد که به وسیله آن، نیروهاى ذخیره شده در قالب فسق ظاهر مى گردند.57 خروج از (من) طبیعى مراتبى دارد، تشکیل خانواده، (من) قبیله اى، (من) قومى، سه مرتبه از مراتب خروج از (من) فردى است، با خروج از منِ قومى انسان به منِ انسان دوستى مى رسد که نتیجه آن خدمت به همه انسان ها و دورى ازخیانت به آنها خواهد بود. ازاین هم مى توان جلوتر رفت که نام آن حق پرستى و خداپرستى است.58 استاد، در جایى دیگر، ازمراتب انسان دوستى یاد مى کند که بالاترین مرتبه آن در وجود پیامبران قابل مطالعه مى باشد که تفاوت عمیقى با انسان دوستى سایر انسان ها دارد و ازخداجویى و اوج گیرى به سوى او سرچشمه مى گیرد: (هر پیامبر در ابتدا درد خدا دارد… ، به سوى او اوج مى گیرد و بالا مى رود و از آن سیراب مى شود، پس از آن درد خلق پیدا مى کند، درد خلق یک پیامبر با درد خلق یک به اصطلاح روشنفکر متفاوت است، از آن جهت که درد یک روشنفکر، یک عاطفه ساده بشرى است، یک انفعال و تأثّر است… اما درد یک پیامبر با هیچ یک از آنها شباهت ندارد، همچنان که نوع خودآگاهى خلقى آنها نیز متفاوت است، آتشى که در جان یک پیامبر شعله مى کشد، آتش دیگر است. درست است که پیامبر بیش ازهر کس دیگر بسط شخصیت پیدا مى کند، نه تنها جانش با جان ها یکى مى شود و همه را در بر مى گیرد که با جهان یکى مى شود… و درست است که از غم انسان ها رنج مى برد: (لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم) توبه/128 رسولى شما را آمده است که سختى هاى شما بر او گران است، براى نجات شما حرص مى ورزد. تا جایى که گویى مى خواست از شدت اندوه جان دهد به خاطر اینکه آنها ایمان نمى آوردند. (فلعلّک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (شعراء/3) اما اینها را نباید به یک ترحم، رقت قلب، دلسوزى ساده، نازکدلى و همدلى در سطح همدلى مردم خوش قلب، حمل کرد. پیامبر از آن جهت که بشر است در آغاز کار و سلوک خود، همه مزایاى بشرى را در رنگ و شکل سایر بشرها دارد، اما پس از آن که وجودش یکسره مشتعل به شعله الهى گشت، همه اینها رنگ و صبغه دیگرى مى گیرد; رنگ و صبغه الهى.)59 به هر حال از نظر قرآن باید (من) انسانى توسعه یابد و تکامل پیدا کند و انسان ازخود پرستى رهیده به حق پرستى برسد و به اصول انسانیت توجه کند نه به فرد، قرآن خطاب به مسلمین مى فرماید: (یا أیّها الذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط و لایجرمنّکم شنآن قوم على ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتّقوى) مائده/8 براى خدا قیام کنید و شهادت را از روى عدالت بدهید، دشمنى با مردمى (کفار) شما را وادار نکند به اینکه عدالت را رعایت نکنید. عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیک است. چون عدالت، یک اصل انسانى بلکه جهانى است و انسان حق پرست نمى تواند ظالم باشد حتى نسبت به کافر. مى توان با کافر برخورد دوستانه داشت و خیرخواه او بود، به او احسان کرد، البته مشروط به اینکه این احسان، اسائه به انسانیت نباشد: (لاینهاکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ اللّه یحبّ المقسطین) ممتحنه/8 خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در اثر دین با شما پیکار نکردند و ازخانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى کند، چرا که خداوند، عدالت پیشگان را دوست دارد.60

حس خداجویى

بر اساس آنچه که در توضیح مبانى قبلى مطرح گردید، ارزش هاى انسانى، رشد حقیقى حس حقیقت جویى و توسعه (من) انسان، همه به گونه اى با حسّ خداگرایى گره خورده اند. بنابراین، این نتیجه گیرى استاد طبیعى مى نماید که مى نویسد: (دراصول تربیتى، آن ریشه اصلى که باید آن را آبیارى کرد همان اعتقاد به خداست، و در پرتو اعتقاد به خدا، هم باید احساسات نوع دوستانه را تقویت کرد و هم حس زیبایى را پرورش داد، هم اعتقاد به عقل مستقل از بدن را.)61 (انسانیت اگر بنا شود روى اصل پایدارى بنا شود، باید روى اصل توحید ساخته گردد… انسانیت از خداشناسى نمى تواند جدا گردد، یا خداشناسى است یا سقوط درحیوانیت… قرآن کریم مثلى ذکر مى کند: (ألم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیّبة کشجرة طیّبة أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أکلها کلّ حین باذن ربّها… و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثّت من فوق الأرض ما لها من قرار) ابراهیم/25 ـ 24 آیا ندانستى که چگونه خدا کلمه پاکیزه را به درخت زیبایى تشبیه کرده است که اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه هاى آن به آسمان، و به اذن پروردگارش همه وقت بار و ثمره خوردنى دهد… و کلمه پلید به درخت خبیثى مى ماند که ریشه در عمق زمین ندارد و قرارى براى آن نیست. این مثل درباره کسانى است که درخت خداشناسى در زمین روحشان روییده باشد، شاخه هاى این درخت عبارت است از اعتقاد به نبوت و ولایت و وجود ادیان و راهنمایان الهى و همچنین اعتقاد به حقانیت جهان و اینکه جهان به حق و عدالت برپاست، اجرنیکوکاران ضایع نمى گردد و کیفربدکاران به آنها خواهد رسید… میوه هاى این درخت، شرافت، کرامت، عفت، تقوا، احسان، گذشت، خدمت، فداکارى، رضایت، آرامش قلب، اطمینان و سعادت است. [در رابطه با مثل دوم] راستى همین طور است; احیاناً دیده مى شود که افرادى را به نام حمایت از نژاد و قومیت یا حمایت از یک مسلک و عقیده اجتماعى، تحت تأثیر پاره اى از تلقینات قرار مى دهد… اما همین که همین افراد فرصتى پیدا مى کنند و با خود مى اندیشند، نمى توانند منطقى براى عمل خود بیابند، با اندک تأمل، مانند ابرى که به سرعت خود را وا مى گذارد، از صفحه روحش محو و نابود مى گردد…)62 و ازاین رو، پیامبر(ص) حساس ترین نقطه هاى قلب مردم را با عقیده توحید (لااله الا الله) اشغال کرد و تکوین و تربیت امت عظیم و مقتدر را بر این اساس به وجود آورد.63

راهکارها در تربیت قرآنى

در پرتو مباحث کلى استاد درباره تربیت انسان، دو نتیجه به دست مى آید: 1. ساختار روحى انسان هنگام آفرینش، هویت اشاره اى هستى و انسان، بعثت انبیاء و نزول وحى، همصدا و همسو، تکامل و تربیت انسان را مى طلبند. 2. انسان در بعد روحى و ملکوتى خود، استعدادهایى نهفته و قابل رشد و پرورش دارد که عمده ترین آنها عبارتند از: استعداد عقلانى، حس پرستش و خداجویى و گرایش هاى اخلاقى. علاوه بر سه عنصر عقل، حس پرستش و گرایش هاى اخلاقى، عنصر اراده و تقویت آن از طریق ایمان، تقوا و تزکیه، داراى اهمیت است. دلیل تکیه استاد بر تقویت و تربیت اراده این است که هر نوع موفقیتى در مسیر تکامل و رشد، در گرو تقویت اراده مى باشد و به همین دلیل خود استاد مى گوید: (پایه اخلاق این است که اراده انسان قوى و نیرومند باشد، یعنى اراده انسان بر شهوتش حکومت بکند، بر عادتش حکومت بکند و بر طبعش غالب باشد… )64 از سخنان استاد چنین برمى آید که دیدگاه جزئى و عملى قرآن را در زمینه تربیت، در سه محور کلى قابل پیگیرى مى داند که عبارتند از: 1. شرایط تربیت، 2. عوامل تربیت، 3. اصل رشد هماهنگ استعدادها، که هر یک نقش ویژه اى در موفقیت روش تربیتى متکى به وحى دارند.

1. شرایط تربیت

مقصود استاد از شرایط تربیت، عوامل تربیت نیست، بلکه مقصود از شرایط، عناصرى هستند که زمینه ها را هموار مى سازند تا عوامل تأثیرگذار شوند. از آنجا که موانع متعددى درمسیر تربیت قرار دارد، مبارزه با موانع و فراهم ساختن زمینه ها و بازداشتن نیروها از طغیان ضرورى است.65 سلامت جسم از دیگر شرایط تربیت و رشد روحى است.66 و سومین شرط از نگاه استاد، امنیت است، یعنى انسان اگر نسبت به حیات و لوازم و وسائل خویش احساس امنیت داشت و تحت تعلیم و تربیت قرار گرفت، رشد مى کند.67 ایشان نیازى نمى بیند که وارد بحث گسترده درباره سه شرط یادشده گردد، ولى چهارمین شرط، یعنى آزادى را با عنایت و حوصله بیشترى مورد توجه قرار داده است و معتقد است که هرگاه آزادى وجود نداشته باشد، عوامل رشد و امنیت، تأثیرى در تربیت نخواهند داشت.68 آن گاه با تقسیم آزادى به آزادى اجتماعى و آزادى معنوى [در مقابل اسارت اجتماعى و اسارت معنوى] مى نویسد: (آزادى اجتماعى عبارت است از اینکه سایر افراد اجتماع مانع رشد و تکامل انسان نباشند و استثمارش ننمایند و قواى فکرى و جسمى او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند. ازنظر قرآن یکى از هدف هاى انبیا این بوده است که به بشر، آزادى اجتماعى بدهند و افراد را از اسارت و بندگى یکدیگر نجات بدهند. یکى از حماسه هاى قرآنى همین موضوع آزادى اجتماعى است که مى فرماید: (قل یا أهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم ألاّ نعبد الاّ الله و لانشرک به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللّه) آل عمران/64 اى پیغمبر به این کسانى که مدعى پیروى از کتاب هاى آسمانى گذشته هستند… بگو: بیایید همه ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم، آن پرچم دو جمله بیشتر ندارد، یک جمله اش این است: در مقام پرستش، جز خداى یگانه چیزى را پرستش نکنیم… جمله دوم: اینکه هیچ کدام ازما، دیگرى را بنده و برده خودش نداند.)69 شهید مطهرى این پرسش را که چرا برده انسان بودن مانع تکامل است و بندگى خداوند این پى آمد را ندارد، این گونه پاسخ مى دهد: (انسان ها هر کدام مدار و مسیرى دارند و مطلوب ها و نیازها و نقص هایى که باید مرتفع کنند. اگر کسى بنده دیگرى مى شود به این معنى است که به مدار و مسیر او، وارد مى شود و آزاد نیست که به حرکت تکاملى خود ادامه دهد. اما خداوند نه مدار دارد و نه نیاز و به همه مدارها احاطه دارد، بنده او شدن یعنى در مدار واقعى حرکت کردن و از او مدد و نیرو گرفتن: (ایّاک نعبد و ایّاک نستعین) براى ادامه سیر تکاملى، خدا غایت همه کمالات است، یعنى سیر تکاملى با اینکه راه غیرمتناهى است مقصد دارد وخدا مقصد کل است، در بند بودن یک شیئ متکامل، در بند آن مقصد کمالى خودش بودن است نه در بند ناخود بودن، یعنى یک شیئ از نقص به کمال حرکت مى کند نه ازخود به ناخود. مسیر الى الله عبارت است ازحرکت از خود به سوى خود (و نحن اقرب الیه منکم) از خود شما به شما نزدیک ترم، براى شما خود واقعى شما هستم، رابطه خدا با انسان رابطه خود عالى با خود دانى تر است، این است که هر چه انسان بیشتر در بند او باشد بیشتر به خود رسیده است و خود واقعى را دریافته است، او را از یاد بردن مساوى است با خود را از دست دادن.)70 نوع دوم آزادى، از نظر استاد، آزادى معنوى است که بدون آن آزادى اجتماعى میسر و عملى نیست. انسان در معرض اسارت شهوت، خشم، حرص، طمع و هواى نفس است.71 (أفرأیت من اتّخذ الهه هواه) جاثیه/23 دیدى آن کسى را که بنده هواى نفسش شده است. و اسارت و حکومت تلقینات محیط، عرف و عادت، سنت ها و عادت هاى اجتماعى او را تهدید مى کند. امام کاظم(ع) به هشام مى فرماید: ثم ذمّ الذین لایعقلون فقال: (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه آباءنا أولوکان آباؤهم لایعقلون شیئاً و لایهتدون) بقره/ 170 خداوند به مذمت گرفته است کسانى را که تعقل نمى کنند و فرموده است: هرگاه گفته مى شود به آنان که پیروى کنید از کتابى که خدا فرستاده است، مى گویند ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود… . قرآن نکوهش گر کسانى است که اسیر تقلید و پیروى از پدران و گذشتگان هستند و تعقل و تفکر نمى کنند تا خود را از این اسارت آزاد کنند. هدف قرآن از این مذمت، تربیت است.72 تأمین این نوع آزادى جزء رسالت پیامبران است73 و جز از طریق نبوت، انبیا، دین، ایمان و کتاب هاى آسمانى، ممکن نیست.74 قرآن در وصف رسول اکرم مى فرماید: (… و یضع علیهم إصرهم و الأغلال التى کانت علیهم) اعراف/157 بارسنگین و غل و زنجیرها که بر آنهاست، از آنها بر مى دارد. بار سنگین و زنجیرها، زنجیرهاى هوا و هوس ها و تعصب و تقلیدهاست که بر عقل و روح مردم بوده است.75 چنان که برخى از روان شناسان مانند (مزلو) معتقدند: در همه انسان ها گرایش فطرى براى تحقق و کمال خویش وجود دارد و وقتى فرد، شوق تأمین نیاز به تحقق خود را پیدا مى کند که نیاز بدن، نیاز به امنیت، نیاز به محبت و نیاز به احترام، در مورد او تأمین شده باشد.76

2. عوامل سازنده تربیت

استاد در بحث عوامل تربیت، روى عواملى تکیه دارد که ماهیت دینى داشته و اسلام روى آنها به عنوان امورى که تأمین کننده رشد بایسته انسان در بعد عقل و اراده هستند،77 تأکید کرده است. شهید مطهرى قائل به تعدد عوامل تربیت است و آن را برخاسته از تنوع ابعاد شخصیتى قابل رشد درانسان مى داند و تأکید مى ورزد که یک عامل نمى تواند غنچه هاى مختلف وجود انسان را به شکوفایى برساند.78 ییکى دیگر از ویژگى هاى مطالعات استاد در بخش شناسایى عوامل برانگیزاننده در جهت رشد انسانیت، این است که همزمان با طرح هر عاملى، تبیین مفهوم، حوزه کاربرد و تعامل آن با دیگر عوامل نیز به مطالعه گرفته مى شود. عواملى که ریشه در قرآن دارند و توسط استاد شهید به بحث گرفته شده اند، عبارتند از: الف. تفکر و تربیت تعقل و تفکر که از عوامل اصلاح و تربیت نفس به حساب آمده79، عبارت است از فکر منظم درباره مسائل کلى که در طى آن، انسان از مقدمه اى نتیجه اى مى گیرد.80 جریان تفکر وقتى ممکن است که علم و آ گاهى در کار باشد.81 اگر انسان تفکر کند و اطلاعاتش ضعیف باشد مثل کارخانه اى است که ماده خام ندارد یا ماده خامش کم است یا محصولش کم خواهد بود، تحصیل علم به منزله تحصیل مواد خام است، و تفکر، استنتاج، تجزیه و تحلیل است. امام کاظم(ع) به هشام مى فرماید: یا هشام ثمّ بیّن ان العقل مع العلم. پس خداوند به روشنى بیان کرده که خرد آن گاه کارساز است که دانش در کار باشد. سپس امام به این آیه استدلال مى نماید: (و تلک الامثال نضربها للناس و مایعقلها الا العالمون) عنکبوت/43 و این ها مَثَل هایى است که براى مردم مى زنیم و تنها دانشمندان توان تعقل درباره آنها را دارند.82 علم آموزى که ریشه در فطرت و حس حقیقت جویى دارد، مورد عنایت قرآن است و قرآن در نخستین آیاتى که به پیغمبر وحى شده از تعلیم انسان سخن مى گوید: (الذى علّم بالقلم. علّم الانسان مالم یعلم) (علق/4 ـ 5) و فطرت انسان ها را گواه مى گیرد به برترى دانشمندان بر جاهلان: (هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون)(زمر/9) و پیامبر(ص) را به عنوان معلم قرآن و حکمت، به بشر معرفى مى نماید (هو الذى بعث فى الامّیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة) جمعه/2 تحصیل بعض دانش ها واجب عینى است، مانند معرفت خدا، ملائکه، کتب آسمانى و دانش هایى که مقدمه ایمان یا از شرایط ایمان است، یا از باب مقدمه واجب، واجب است، مانند علم اخلاق که مقدمه تزکیه است. آن گاه که واجب هاى کفایى همچون پزشکى، تجارت و… را در نظر بگیریم دایره دانش هایى که باید فرا گرفته شوند توسعه پیدا مى کند. هدف معلم باید این باشد که قدرت ابتکار و تفکر را در متعلم زنده نماید.83 (على(ع) مى فرماید: العلم علمان، علم مطبوع، و علم مسموع، و لاینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع.)84 علم مطبوع یعنى آن علمى که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه مى گیرد، علمى که انسان از دیگرى یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص است.)85 دانش و آگاهى هاى مربوط به حوزه هاى مختلف، وقتى زمینه ساز ابتکار و تعقل است که عقل و خرد آزاد و رها از قید و بندهاى روحى و خصلتى، وجود داشته باشد وگرنه حرکت تکاملى وابسته به تعقل شکل نخواهد گرفت. شهید مطهرى زمینه ها و پیامد اسارت عقل را همراه با عوامل رهایى عقل و حوزه هاى کار برد آن، در پرتو هدایت قرآن این گونه مورد مطالعه قرار داده است: (بین دل که کانون احساسات و عواطف است و عقل که کانون مشاعر و ادراکات است ارتباط و پیوستگى برقرار است. از دل، محبت و آرزو و میل و عاطفه برمى خیزد، و ازعقل، فکر و منطق و استدلال سر مى زند. اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق آزاد بگذاریم، باید میل ها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم.)86 عمل که حوزه و منطقه احساسات، تمایلات و شهوات است، در دایره عقل عملى قرار دارد، به همین دلیل وقتى این امور از اعتدال خارج مى شوند در برابر فرمان عقل، فرمان مى دهند و براى نداى عقل حکم پارازیت را پیدا مى کنند،87 و در مرکز دستگاه تشخیص، بینش و تدبیر بشر، یعنى نیروى عقل، اختلال به وجود مى آورند. بر این اساس، این امور به عنوان بزرگ ترین دشمن شناخته شده اند، زیرا به مرکزى دسترسى دارند و آن را خراب مى کنند که هیچ دشمنى به آن دسترسى ندارد.88 از سویى نیروى خیال که پیرو تمایلات و آرزوهاى پنهان در ضمیر انسان است، هر چیز را آن گونه زینت مى دهد و نقاشى مى کند که مطابق آرزوهاى انسان باشد و زمینه سرگرمى او را فراهم آورد،89 قرآن مى فرماید: (زیّن للناس حبّ الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخیل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلک متاع الحیاة الدنیا) آل عمران/14 در این آیه از امور مورد علاقه آدمى در دنیا نام برده شده: زن و فرزند، پول انباشته طلا و نقره، اسب هاى عالى، چهارپایان و کشت و زرع. آیه دلخوشى، سرگرمى و راضى بودن به این امور و غفلت کردن از ماوراى اینها را مورد مذمّت قرارمى دهد، این علایق، توجه آنها را به خود گرفته اند، آنها خیال مى کنند دوست داشتنى غیر از اینها نیست، حد فکر و سطح بینش اینها تا این اندازه است (ذلک مبلغهم من العلم) (نجم/30) آن چیزى که مذموم است، سرگرم شدن به این امور و غافل ماندن ازخدا و آخرت، توقف بر دنیا و پایین بودن سطح فکر است.90 قرآن مى گوید: (عده اى چشم دارند و نمى بینند، گوش دارند و نمى شنوند، دل دارند و فهم نمى کنند) مقصود این است که در آنها حالات و صفاتى روحى موجود است که اثر عقل و دانش را در آنها خنثى کرده است، در آنها میل به تقلید از روش پدران و مادران است، تعصّب و حمیّت و لجاج دارند، منافع مادى و مطامع دنیوى شان به آنها اجازه نمى دهد که در برابر حق تسلیم شوند.91 البته قرآن این واقعیت را قبول دارد که عقل در بند زندان تمایلات و خیالات نیز روشنایى دارد و گاه گاهى با پرتوى ازخود، فضاى زندگى اهل باطل را روشن مى کند، ولى این روشنایى بسیار گذراست: (مثلهم کمثل الذى استوقد ناراً) (بقره/17) مَثَل اینان مَثَل آن مردمى است که در بیابان هیچ وسیله روشنایى ندارند، آتشى را روشن مى کنند تا سود برند، ناگهان بادى مى وزد و آن را خاموش مى کند. منظور از آتش و نور همان نقشه هاى فریبکارانه گروه پیروان باطل است، نه نور حق. فکر انسان [گمراه] هر چه باشد براى او نور و روشنایى است و او را چند قدمى جلو مى برد، ولى دوام ندارد، درعین اینکه مختصر است و روشنایى کمى دارد به سرعت خاموش مى شود و آنها درتاریکى مى مانند: (ذهب اللّه بنورهم و ترکهم فى ظلمات لایبصرون)92 (اسارت عقل به این است که خواهش هاى دل طغیان کند و زنجیرهایى از هوا و هوس ها، از تعصب و تقلیدها، براى آن بسازد، قرآن در وصف رسول اکرم مى فرماید: (… و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التى کانت علیهم)(اعراف/157)، بار سنگین و زنجیرها که بر آنهاست از آنها بر مى دارد، این بار سنگین و زنجیرها همان هاست که بر عقل و روح مردم بوده است و دست تواناى رسول خدا آنها را برداشت.)93 (قرآن اساسش بر مذمت کسانى است که اسیر تقلید و پیروى از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و تفکر نمى کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد کنند، هدف قرآن از این مذمت، تربیت است.)94 استاد براین باور است که براى آزاد سازى خرد و عقل و رشد تعقّل، راه ها و عوامل زیر مؤثر و قابل استفاده هستند: 1. فعالیت وکار: انسان تلاشگر روان سالم دارد و کمتر بر بال خیال سوار مى شود و کمتر به آرزوهاى دور و دراز و نامعقول مى پردازد.95 (گذشته از اینها کار، موجب سرگرمى فکرى است، یعنى فکر انسان متوجه اصلاح کار خویش است و این به نوبه خود دو نتیجه دارد; یکى اینکه دیگر مجال براى فعالیت قوه خیال و هوس هاى شیطانى باقى نمى ماند. دیگر اینکه فکر انسان عادت مى کند که همواره منظم کار کند، از پریدن از یک شاخه به شاخه دیگر خلاص گردد.)96 2. عبادت: دومین عامل عبادت است که ازطریق آن اراده آدمى بر خواهش هاى نفسانى و حیوانى پیروز مى گردد و بر قوه متخیله خویش ولایت و ربوبیت پیدا مى کند و آن را برده و مطیع خود مى سازد به گونه اى که دیگر نتواند مزاحم روح باشد، آن گاه که طبق سائقه فطرى خداخواهى میل بالا کند.97 3. تقوا: تقوا ازماده (وقى) به معناى نگهدارى است. اینکه انسان در یک حالى باشد که بتواند خود را نگهدارى کند از آنچه نزد خداوند بد است. قرآن مى گوید: اگر متقى واقعى باشید دو اثر دارد… خاصیت دوم تقوا این است که به روشن بینى مى افزاید (ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً) (انفال/29) زیرا تقوا صفاى روح مى آورد و آن تیرگى هایى را که باعث مى شود انسان از روشن بینى هاى ویژه اش استفاده نکند، از بین مى برد.)98

حوزه هاى تعقل

استاد بر اساس تحقیق معنى شناسانه اى درباره واژه (لبّ) که در قالب تعبیر (اولوا الالباب) در قرآن تکرار شده است، مى فرماید: لبّ به معنى عقل رها شده از قید و بند وهم و خیال است. عقلى که به استقلال رسیده و مرحله خامى و مغلوبیت وهم و خیال را پشت سر نهاده است مى تواند با مطالعه عالم شهادت به مرز عالم غیب قدم گذارد. قرآن مى فرماید: (ان فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولى الالباب) آل عمران/ 190 ییعنى در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکره عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى براى روح عالم و لبّ و مغز عالم هست، ولى براى کسانى که خودشان داراى لبّ و مغز و هسته هستند (الذین یذکرون اللّه قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) آل عمران/ 191 آن کسانى که در لبّ خود و مغز و هسته وجودى خود با خداى عالم و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا مى کنند، در همه حال در یاد او هستند، در همه حال در نظام عالم فکر مى کنند، مى رسند به آنجا که به حرکت غائى و تسخیرى موجودات پى مى برند و مى فهمند که عبث نیست، و قیامت و رسیدگى نتیجه اعمالى در کار است.99 عقل آزاد در حوزه هایى چند، بایستى به تحلیل و بهره گیرى از آگاهى ها یش، براى نتیجه گیرى تازه تر، بپردازد که یکى از آنها تفکر در نظام عالم است که از طریق آن خدا را بیشتر بشناسد. این هم عبادت است و هم تفکر عملى. 100 انسان در هر مرحله اى از مراحل رشد و تعالى باشد از مطالعه هستى بى نیاز نیست، قرآن مى فرماید: کسانى که داراى ایمان مطلق ـ که مثل ایمان از پشت پرده است ـ هستند، علائم و نشانه هایى براى آنها در آسمان ها و زمین هست، (إنّ فى خلق السموات و الأرض لآیات لقوم یوقنون) جاثیه/3 آنها که به مرتبه یقین رسیده اند، یعنى پرده از جلو چشم شان برداشته شده است و به مرحله شهود یا مثل شهود دست یافته اند، نشانه توحید مورد نیازشان براى آنها وجود دارد; درآفرینش آدمیان و انواع حیوانات پراکنده در زمین (و فى خلقکم و ما یبثّ من دابّة آیات لقوم یوقنون) جاثیه/4 آنها که اقلاً عقل شان را حفظ نموده اند، به مطالعه آیات الهى روى آورند، در رفت و آمد شب و روز، بارانى که به امر الهى از آسمان مى بارد و زمین مرده را زنده مى سازد و وزش بادها 101 (و اختلاف اللیل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فأحیا به الأرض بعد موتها و تصریف الریاح آیات لقوم یعقلون) جاثیه/5 گاهى انسان خود را به عنوان یک موضوع علمى موضوع تفکر قرار مى دهد و این جزء تفکر درباره آفرینش است، وگاهى به قصد چیرگى بر سرنوشت و جلوگیرى از اسارت در دام محیط به تفکر اخلاقى دست مى زند و این چیزى است شبیه (محاسبة النفس)، یعنى انسان در شبانه روز فرصتى براى خودش قرار دهد و به خود فرو رفته کارهاى گذشته، تصمیم هاى جدید، رفقا و همنشین ها و مواد مطالعاتى و خلاصه درباره اوضاع و تصمیمات خود و تأثیر تربیتى آنها فکر کند. پیامبر(ص) فرمود: (اذا هممت بأمر فتدبّر عاقبته.)102 هرگاه درباره امرى تصمیم گرفتى نهایت آن را با دقت درنظربگیر. اساساً لغت (تدبّر) از ماده (دبر) است و معناى عاقبت بینى را دارد; یعنى تنها چهره کار را نبین و پشت سرکار را ببین.103 سومین حوزه اى که باید عقل در آن به تجزیه و تحلیل بنشیند، سرنوشت و سرگذشت اقوام و ملل گذشته است که در متن قرآن به آن توجه شده است. قرآن حکایاتى را که مایه هاى آموزشى در آن زیاد است، یادآورى مى کند104 و مى فرماید: (فاقصص القصص لعلّهم یتفکّرون) اعراف/176 پس این حکایت ها را بازگوى تا شاید آنها به تفکر بپردازند.

ب. ایمان و تربیت

از نگاه شهید مطهرى (علم که مکمل عقل و در واقع عقل اکتسابى مى باشد، روشنایى است که محیط را روشن مى کند، انسان مى فهمد چه مى کند، مى فهمد که اگر بخواهد به فلان مقصد برسد، از اینجا باید برود.)105 علم میزان توانایى انسان را براى ساختن آینده بالا مى برد، مشکل این است که انسان چه مطلوبى باید داشته باشد.106! (البته علم سعى دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهى مى رساند، به خود آگاهى نیز برساند، علم النفس ها چنین وظیفه اى بر عهده دارند، اما خود آگاهى هایى که علم مى دهد مرده و بى جان است، شورى در دلها نمى افکند و نیروهاى خفته انسان را بیدار نمى کند.)107 استاد با چنین تحلیلى مى خواهد ضمن اثبات بى کفایتى رشد عقلى و آگاهى هاى تجربى براى تکامل انسان، ضرورت ایمان را مطرح نماید. استاد بر این باور است که دعوت به ایمان [یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا] دعوت به کمال است، چون در سایه ایمان، پیوند انسان با حق و حقیقت نهفته است و نفس پیوند انسان با حق از نظر اسلام، کمال است; و درعین حال آثارى نیز براى انسان به ارمغان مى آورد.108 ایمان ضمن اینکه منبع امید و رجاء است و توکل و اعتماد وامیدوارى مى آورد، از آرزوهاى شیطانى جلوگیرى مى کند109 ومؤمن هیچ گاه خود را بى مددکار و بى غمخوار نمى بیند، همیشه در نماز مى گوید: (ایّاک نعبد و ایّاک نستعین); به خواست انسان نیز جهت مى دهد و آن را از انحصار مادیات خارج مى کند و معنویات را نیز جزء خواست ها قرار مى دهد، با دراختیار گرفتن اختیار انسان و سوق دادن او در مسیر حق و اخلاق، ایمان انسان را مى سازد، و انسان با نیروى علم، جهان را.110 ایمان، پشتوانه، زیربنا و منطق تمام اصول اخلاقى، سرسلسله و مبناى همه معنویات: (کرامت، شرافت، تقوا، عفت، امانت، راستى، درستکارى، فداکارى، احسان، صلح، طرفدارى از عدالت و…) است، زیرا تمام آنها مغایر با اصل منفعت پرستى و مستلزم یک نوع محرومیت مادى است، و اثر ایمان به خداى عادل حکیم این است که کار خوب و صفت خوب، نزد خدا از بین نمى رود: (ان الله لایضیع أجر المحسنین)111 بنابراین تقوا به معناى خود نگهدارى از بدى ها براى خدا ـ112 که عامل تسلط بر نفس و تقویت اراده است ـ113 نیز بر ایمان استوار است. به همین دلیل قرآن تقوا و رضاى الهى را اساس و زیربناى مستحکم شخصیت انسان مى شناساند: (أفمن أسّس بنیانه على تقوى من الله و رضوان خیر أم من أسّس بنیانه على شفاجرف هار) توبه/109 ییعنى آیا آن کس بهتر است که بناى کار خود را بر تقوى و رضاى خدا قرار داد، یا آن کس که بناى کار خود را بر لب پرتگاه قرار داده که زیر آن خالى است; مشرف به سقوط است. کسى که تکیه گاه اخلاق و شخصیتش غیرخدا باشد، مانند این است که بر پرتگاه مشرف به سقوط گام بر مى دارد.114 با شکل گیرى تقوا که دستاورد ایمان115 و تقویت حکمت نظرى و وسیله تقویت اراده تشکیل شخصیت انسانى است، در حوزه حکمت و عقل عملى نیز تحول درخور توجهى به وجود مى آید، و آن عبارت است از ازمیان رفتن حاکمیت هوا و هوس و افزایش قدرت تشخیص و شناخت نسبت به خود، دواى خود، مفهوم خوب و بد، خیر و شر و راهى که بایستى پیش گرفته شود116! قرآن در این رابطه مى فرماید: (إن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً) انفال/35 اگر تقواى الهى را پیشه کنید، به شما فرقان و قدرت تمیز مى دهد. در سایه چنین روشن بینى، انسان توفیق محاسبه خود را به دست مى آورد که در سخنان استاد وسیله امتیاز انسان از سایر امور تربیت پذیر، قلمداد شده است: از ویژگى هاى انسان این است که مربى خارجى براى او کافى نیست و باید خود او نیز مربى خود باشد، دو شخصیت پیدا کند; از یک نظر فرمانده باشد و از یک نظر فرمان پذیر، از یک نظر ملامت کن باشد و از یک نظر ملامت پذیر، براین اساس، قرآن عامل تربیتى ابتکارى محاسبه را پیشنهاد مى نماید و مراقبت ازخویش و محاسبه اعمال خویش را به عنوان کالاى پیش فرستاده شده به آخرت، توصیه مى نماید:117 (یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد و اتقوا اللّه إنّ اللّه خبیر بما تعملون) حشر/18 اى اهل ایمان! تقوا پیشه کنید و هر کس باید بنگرد که براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بترسید که همانا خداوند به اعمال شما آگاه است. (و ما تقدّموا لأنفسکم من خیر تجدوه عنداللّه) بقره/110 و هرکار خیرى را که براى خود از پیش مى فرستید، آن را نزد خداوند خواهید یافت. بر اساس این سخن شهید مطهرى، استغفار که مورد توجه جدى قرآن است، به معناى محاسبه نفس و حساب کشیدن از خود است.118 بحث محاسبه وسعتى به گستردگى بحث استغفار در قرآن پیدا مى کند.

ج. عمل و تربیت

گرچه استاد، از کار، عبادت، محبّت و احسان، به عنوان عوامل متعدد و مستقل، تربیت نام مى برد، ولى واقعیت این است که کار سازنده، جلوه هاى مختلفى دارد که بارزترین آنها عبادت، محبت و احسان است. بنابراین استاد درحقیقت پس از مطالعه کلى روى عمل، به بحث درباره سازنده ترین مصداق آن سخن گفته است: استاد کارها را تقسیم مى کند به مشروع و نامشروع، و سپس نپرداختن به کارهاى مشروع را خاستگاه اصلى خیالات و در نهایت گناه و فساد مى شمرد وکارهاى مشروع را عامل انواع سازندگى مى داند. انسان پیوسته از طبیعت، نیرو مى گیرد و اگر با به کارگیرى مشروع اعضا و جوارح، این انرژى ها به مصرف نرسند، تراکم پیدا نموده و در اثر تخیّلات نظام گسسته که خود ناشى از بیکارى است، به سر حد انفجار مى رسند و به همین دلیل از گناهان تعبیر به (فجور) شده است و بیشتر حاکمان، جانى از آب در مى آیند.119 از آن جهت که هر عملى، عامل و سازنده هم هست و به موجب ماهیتى که دارد، صورت مى پذیرد; گناه او را به حالت اول باقى نمى گذارد، اندیشه آن عمل در روحش پیدا مى شود، یعنى روحش با عمل، نوعى اتحاد پیدا مى کند. پس از پایان عمل، اثرى از آن در روح باقى مى ماند و با تکرار عمل، اثر عمیق تر مى شود و به تدریج ماهیت آن حقیقتى را مى یابد که آن عمل اثر طبیعى اوست. در سوره مطففین آمده است که تراکم اثم ها و کسب ها سبب تعدى و تکذیب آیات و افسانه پنداشتن آنها مى شود:120 (اذا تتلى علیه آیاتنا قال أساطیر الاوّلین. کلاّ بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون) مطففین/14 ـ 13 زمانى که آیات ما بر او خوانده شود، مى گوید: اینها افسانه پیشینیان است. چنین نیست که آنها مى پندارند، بلکه اعمال شان چون زنگارى بر دل هاشان نشسته است. کارهاى مشروع، علاوه بر جلوگیرى از فساد، سازنده روح و چگونگى انسان نیز هستند121، از طریق کار که در آن رابطه علّى و معلولى و سببى و مسبّبى ملموس مى باشد، انسان منطق فکرکردن را مى آموزد ـ که عبارت است ازتهیه مقدمات براى دسترسى به نتیجه ـ و از اسارت دام خیالات رهایى پیدا مى نماید122، در بستر انسان فطرى (انسان برخوردار از ارزش هاى عالى به صورت بالقوه در هنگام تولد) باعمل انسان مکتسب که هماهنگ با ارزش هاى فطرى است، شکل مى گیرد.123

د. عبادت و تربیت

عبادت همان عمل است، منتهى با روح خدا خواهى. به دلیل همین ویژگى، هویت و آثار تربیتى ویژه خود را دارد و استاد نیز آن را به عنوان عامل مستقل مطرح مى سازد: نیایش و پرستش یک حس اصیل124 و مظهر تکامل و هدف و آفرینش است125: (ماخلقت الجنّ والانس الاّ لیعبدون) (ذاریات/56) با این حال به عنوان مقدمه و عامل تربیت نیز مطرح است126. عبادت درجاتى دارد، یک درجه اش عبادت به خاطر بهشت است، و یک درجه آن عبادت براى ترس از جهنم است، و بالاترین درجه آن، عبادت به قصد جلب رضایت خداوند است: (و رضوان من اللّه اکبر) توبه/72 براى تربیت انسان ها، دست کم در آغاز، چاره اى جز استفاده از ترس جهنم و رسیدن به بهشت نیست، با استفاده از این راه مى توان به درجه بالاتر، راه یافت127. شهید مطهرى در یک بیان اجمالى، سازندگى عبادت را این گونه به تصویر مى کشد: (انسان با پیمون طریق طاعت پروردگار، واقعاً مراتب و درجات قرب پروردگار را طى مى کند، یعنى از مرحله حیوانى تا مرحله ملک را مى پیماند، این صعود یک امر تشریفاتى و ادارى نیست… بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدت و قوت و کمال یافتن وجود است که مساوى است با زیارت و استکمال در علم، قدرت، حیات، اراده، مشیت، ازدیاد دایره نفوذ و تصرف و تقرب به خداوند، یعنى واقعاً مراتب و مراحل هستى را طى کردن و به کانون لایتناهى هستى نزدیک شدن.)128 این تصور اجمالى از سازندگى عبادت که در آثار استاد به صورت مشروح تبیین شده است، در قالب تقویت آگاهى و تقویت فزاینده اراده قابل دسته بندى است: از نگاه استاد، انسان در اثر عبادت، بینشى نافذ و روشن پیدا مى کند، و بیناى خود مى گردد129: (ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً) انفال/29 اگر تقواى الهى را داشته باشید، خداوند مایه تمیز و شناخت براى شما قرار مى دهد. (والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا) عنکبوت/69 آنان که در راه ما بکوشند، ما راه هاى خویش را به آنها مى نمایانیم. روشن بینى ناشى از عبادت، تنها شامل خودیابى نمى شود، بلکه مصداق دیگرى نیز دارد که عبارت است ازنورانیتى که با آن به عمق عالم و جان عالم مى توان راه یافت، نورانیتى که در اشعارى از فخررازى بدان اشاره شده است: ترسـم بروم، عـالم جــان نـادیده بیرون روم از جهـان، جهـان نـادیده در عالم جان چون روم از عالم تن در عـالـم تـن، عـالم جــان نادیـده بازشدن چشم دل در دنیا و مشاهده جان عالم به وسیله آن، سبب بینایى انسان در آخرت است وگرنه نابینا محشور مى گردد: (و من أعرض عن ذکرى فإنّ له معیشة ضنکاً و نحشره یوم القیامة اعمى. قال ربّ لم حشرتنى أعمى و قد کنت بصیراً. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسى) طه/ 126 ـ 124 کسى که از یاد من اعراض کند گرفتار تنگناى معیشتى مى شود و ما او را نابینا محشور مى کنیم. او مى گوید چرا مرا نابینا محشور کردى، در صورتى که در دنیا بینا بودم! خداوند مى فرماید: آرى، چون آیات ما براى هدایت تو آمد و تو آنها را به فراموشى سپردى، امروز هم تو را فراموش خواهند کرد.130 در پى دستیابى به این دو نوع آگاهى، ایمان که پشتوانه اخلاق و عدالت در حیات اجتماعى و عامل چشم پوشى از منافع شخصى و مادى است، تقویت مى شود131 و از فرمان روایى خواهش هاى نفسانى (نفس اماره) و قوه هوس باز خیال، جلوگیرى به عمل مى آید، زیرا روح عبادت، یاد خداست که مانع معصیت او به حساب مى آید. قرآن درباره نماز مى فرماید: (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر اللّه أکبر) عنکبوت/45 همانا نماز از فحشا و منکر باز مى دارد و بزرگ تر ازاین یاد خداست (که نتیجه دیگر نماز است) و درباره روزه مى فرماید: (کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلّکم تتقون) بقره/183 روزه بر شما واجب شده است همان گونه که بر امت هاى گذشته واجب بود، تا شاید تقوا پیشه کنید. و درباره هر دو عبادت مى فرماید: (یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوة) بقره/ 153 اى اهل ایمان! از روزه و نماز یارى بگیرید.132 عبادت براى این است که حیات ایمانى انسان تجدید بشود، تازه بشود، طراوت پیدا کند، قوت و نیرو بگیرد. به هر اندازه که ایمان انسان بیشتر باشد بیشتر به یاد خداست، و به هر اندازه که انسان به یاد خدا باشد کمتر معصیت مى کند.)133 تسلط برهواى نفس و مرکب خیال، تنها دومرحله از مراحل اقتدار انسان در پرتو عبادت است ومراتب دیگر آن عبارت از مراحل زیر است: سومین مرحله عبارت است از بى نیازى روح از بدن و استخدام آن در فعالیت هاى خود، این بى نیازى گاهى در چند لحظه و گاهى بارها وگاهى به طور دائم صورت مى گیرد. این همان است که به (خلع بدن) معروف است. مرحله چهارم این است که خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مى آید به طورى که درحوزه بدن خود شخص، اعمال خارق العاده سر مى زند. امام صادق(ع) مى فرماید: (ما ضعف بدن عمّا قویت علیه النیة) 134 آنچه که همت و اراده نفس در آن نیرومند گردد و به طور جدى مورد توجه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد. مرحله پنجم که بالاترین مراحل است این است که حتى طبیعت خارجى نیز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى گیرد و مطیع انسان مى شود. معجزات و کرامات انبیا و اولیاى حق، ازاین مقوله است. … معجزه جز مظهرى از ولایت تصرف و ولایت تکوینى نیست… که به صاحب آن از طرف خدا نوعى قدرت و اراده داده مى شود که مى تواند به اذن و امر پروردگار در کائنات تصرف کند… اذن پروردگار، همان اعطاى نوعى کمال است که منشأ چنین اثرى مى گردد: ( و ماکان لرسول أن یأتى بآیة الاّ باذن اللّه) مؤمن/78 هیچ پیامبرى معجزه اى نمى آورد مگر به امر خداوند. … در داستان سلیمان و ملکه سبأ آمده است: (قال الذى عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتدّ الیک طرفک) نمل/40 آن که دانشى از لوح محفوظ نزد او بود، گفت: من پیش از آن که چشم به هم بزنى آن (تخت) را حاضر مى کنم. تعبیر قرآن این است که آن دانشمند گفت: (من آورنده آن در این مدت کم هستم) پس حول و قوه را به خود نسبت مى دهد… 135

هـ . محنت و تربیت

گرچه استاد بر این باور است که خداوند براى پرورش جان انسان دو نوع از شدائد و سختى هاى تکوینى (غیراختیارى) و تشریعى (اختیارى) را فراروى انسان قرار داده است136 و مطلق سختى ها از ضعیف، قوى، و از پست، عالى، و از خام، پخته مى سازد و خاصیت تصفیه، تخلیص، تهییج، تحریک و… دارد137، ولى در زمینه تربیت، مقصود سختى هاى تشریعى است که از نگاه ایشان شامل اعمال عبادى و تمرین هاى مکرر دینى مى شود که نوعى ورزش روحى و نوعى ابتلا و تحمل شداید است138 مثل روزه، حج، جهاد، انفاق و نماز که صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است.139 و ایشان جهاد را عامل تربیتى مى داند که کارآیى آن را هیچ عامل دیگرى ندارد.140. استاد همراه با یادآورى این مطلب که: اکسیر حیات دو چیز است; عشق و آن دیگرى بلاء، این دو نبوغ مى آفرینند و از مواد افسرده و بى فروغ، گوهرهایى تابناک و درخشان به وجود مى آورند، در رابطه با پایه هاى قرآنى این عامل مى گوید: مصیبت ها و شدائد براى تکامل ضرورت دارد، قرآن مى فرماید: (لقد خلقنا الانسان فى کبد) بلد/4 همانا انسان را دررنج و سختى آفرینش قرار دادیم. آدمى باید مشقت ها تحمل کند و سختى ها بکشد تا هستى لایق خود را بیابد. تضاد و کشمکش، شلاّق تکامل است… امام على درنامه خود به عثمان بن حنیف براى اینکه راه بهانه جویى را ببندد، توضیح مى دهد که شرایط ناهموار و تغذیه ساده از نیروى انسان نمى کاهد. درختان بیابانى که از مراقبت مرتب باغبان محروم اند، چوب محکم تر و دوام بیشتر دارند، بر عکس درختان باغستان ها که باغبان ها به آنها رسیدگى کرده اند. نازک پوست تر و بى دوام ترند. (ألا و إنّ الشجرة البریّة أصلب عوداً، و الروائع الخضرة أرقّ جلوداً، و النباتات البدویة أقوى وقوداً و أبطأ خموداً.) 141 خداوند مى فرماید: (ولنبلونّکم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشّر الصابرین) بقره/155 حتماً شما را با اندکى از ترس، گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و میوه ها مى آزماییم و مردان صبور و با استقامت را مژده بده. ییعنى بلاها و گرفتارى ها براى کسانى که مقاومت مى کنند و ایستادگى نشان مى دهند، سودمند است و اثرات نیکى در آنان به وجود مى آورد. لذا در چنین وضعى باید به آنان مژده داد. در شکم گرفتارى ها و مصیبت ها، نیکبختى ها و سعادت ها نهفته است… قرآن کریم در زمینه همراه بودن سختى ها و آسایش ها مى فرماید: (فانّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً) انشراح/5ـ6 پس حتماً با سختى آسانى است، حتماً با سختى آسانى است. این سوره یادآورى مى کند که چگونه خدا بارسنگین وى را از دوشش برداشته و سختى اش را مبدل به آسانى کرده است، آن گاه به شیوه علوم تجربى از یک جریان واقع شده و مشهور نتیجه گیرى کرده، مى گوید: پس با هر سختى آسانى هست… … نکته جالب این است که بعد از نتیجه گرفتن این فرمول کلى، خط مشى آینده را نیز بر همین اساس تعیین مى فرماید: پس وقتى فراغت یافتى به کوشش پرداز: (فاذا فرغت فانصب). ییعنى چون آسانى در شکم تعب و رنج قرار داده شده است، پس هر وقت فراغت یافتى، خود را دوباره به زحمت بینداز و کوشش را از سر بگیر.)142

و. احسان و تربیت

احسان که گونه خاصى از عمل است، در تفکر قرآنى شهید مطهرى، به معناى انسانیت دوستى و دلبستگى به ارزش هاى انسانى است و نه رفتار دلخواه انسان ها. به همین جهت خشونت هاى مشروع، از قبیل جهاد، قصاص و حدود به معناى دفاع از مصلحت، سعادت و انسانیت و تفسیرى از محبت است و نه استثنایى در رابطه با اصل کلى انسان دوستى.143 احسان و محبت با چنین مفهومى جزء عوامل تربیتى شناخته شده است.144 قرآن مى فرماید: (لاتستوى الحسنة و لا السیّئة); یعنى نیکى و بدى به مردم از نظر اثر همانندى ندارد. (ادفع بالتى هى أحسن); آن که به تو بدى کرده، تو به او نیکى کن. (فاذا الذى بینک و بینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم) (فصلت/34); همان کسى که با تو دشمنى دارد، تو اگر او را ببخشى و به او نیکى کنى، دشمنى او تبدیل به دوستى مى شود.145 توصیه به احسان در قرآن یک توصیه عمومى است. مؤمنان حتى نسبت به کافران مى توانند محبت نمایند، البته اگر احسان به آنها باعث صدمه به دین و مسلمین نشود: 146 (لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا الیهم) ممتحنه/8 ـ 7 خداوند، شما را از نیکى به کافران که در رابطه با شما جنگ نمى کنند و باعث آوارگى شما نشده اند باز نمى دارد. با توجه به هویت محبت آفرین احسان و نیز عمومى بودن آن، مى توان از نیکى به عنوان عامل رشد روابط اجتماعى و محبت متقابل در سطح انسان ها یاد نمود. اینکه استاد، اثر محبت را که احسان است،عامل تربیت قلمداد مى کند، در مورد غیراولیاى خداوند است، ولى درمورد پیغمبر، على(ع) و هر انسان کاملى، خود محبت و ارادت از نظر ایشان عامل تربیت است. با این تفاوت که کار چند ساله عوامل دیگر را یک روزه انجام مى دهد و چون مغناطیسى انسان را به سوى خود مى کشد. بر اساس چنین فلسفه اى محبت اولیا مطرح است. در زیارت (امین الله) آمده است: (اللهم فاجعل نفسی… محبّة لصفوة أولیائک); مرا دوست دار برگزیدگان اولیاء خود قرار ده.147

ز. محیط اجتماعى و تربیت

محیط اجتماعى عامل تربیتى مورد پذیرش دین و فلاسفه مى باشد و در هر دو دیدگاه این عامل از اهمیت ویژه برخوردار است. بیشتر فیلسوفان تربیت درباره نقش محیط در ساختن شخصیت، قضاوت یکسان دارند: آلفرد آدلر (روان کاو اتریشى درگذشته در سال 1937 م) عقیده دارد که تأثیر عوامل محیطى و اجتماعى در ساختار و رفتار فرد، بیش از شرایط زیستى و درون ساختى است.148 مزلو (روان شناس امریکایى) خیرخواهى، نیک نفسى و صفا را طبیعى انسان دانسته و عقیده دارد که عوامل فرهنگى و عادات اجتماعى سبب انحراف و اختلال شخصیت است.149 اریک فروم، بر این باور است که جامعه سالم، ظرفیت وتوانایى انسان را به عشق ورزى با هم نوعان، به کار بارور، به توسعه خرد و فهم، به داشتن حس خود بودن و… گسترش مى دهد و جامعه ناسالم و بیمار، سبب ایجاد دشمنى متقابل، بى اعتمادى، بهره کشى، استثمار و زوال حس خود بودن است.150 آلپورت، روان شناس آمریکایى که صفات را عنصر اساسى شخصیت هر فرد و سبب دگرگونى هاى همگون و پایدار در رفتار مى شناسد، آنها را برخاسته ازمحیط اجتماعى مى داند.151 استاد که در پى استنباط دیدگاه دین درباره نقش تربیتى محیط اجتماعى است، به صورت عینى مفهوم و گستره کاربرد آن را به مطالعه گرفته و براى اصلاح فرد، محیط سازى سالم را پیشنهاد مى نماید: استاد ضمن تأکید بر سازندگى محیط ها و معاشرت ها152، عوامل سازنده محیط اجتماعى انسان را عبارت مى داند از: (سایر افراد با صفات و حالاتى که دارند و اعمالى که ازآنها سر مى زند و قوانین و مقررات و عادات و آدابى که بر آن اجتماع حکم فرماست.)153 استاد حتى اصل انطباق با عمل (خود فرد) را که به معناى پیدایش ملکات با عمل است و ریشه قرآنى دارد: (بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون) به عنوان شاخه اى از اصل انطباق با محیط مى پذیرد.154 مفهوم سخن استاد این است که سازنده شخصیت انسان، محیط کوچک، یعنى اعمال خود او و محیط بزرگ یعنى اجتماع مى باشد. ازاینکه محبت اولیاى خدا را نیز در بحث معاشرت155 مطرح کرده است این نکته قابل استفاده مى باشد که از نگاه استاد، معاشرت روحى و تماس معرفتى با الگوهاى معصوم، نیز در قلمرو محیط اجتماعى قرار دارد. به هر حال ایشان در توضیح (انطباق با محیط) مى نویسد: (قسمت اعظم اعمال و حرکات و عادات ما … روى حس تقلید و حکایت پیروى از دیگران ازما سر مى زند. دین اختصاص به کار بد یا کار خیر ندارد، در هر دو ناحیه هست و به همین دلیل است که پیشقدم در کار خیر، مزد و پاداشى برابر با سایر افراد پیرو دارد، و پیشقدم در فساد و خرابى هم کیفر مساوى با همه پیروان خویش دارد.)156 (اینکه قرآن مى فرماید: (علمت نفس ما قدّمت و أخّرت) مقصود (از ما أخّرت) و آن چیزهایى که انسان پس از خودش باقى مى گذارد، همان است که در روایات از آنها تعبیر به (سنت حسنة) و (سنت سیئة) شده است. آدم هایى که هیچ اثرى باقى نگذارند به ندرت پیدا مى شوند و شاید اصلاً وجود نداشته باشند. انسان ها غالباً در شعاع هاى متفاوت، روى دوست ومعاشر خود تأثیرمى گذارند، بسا انسانى که از دنیا مى رود، نسبت (ما اخّر) او به (ما قدّم) او صدبرابر باشد، ما قدّم او خودش بوده، هفتاد سال عمر کرده است وما أخّر او این است که هزار سال رفته است، ولى هنوز بعد از هزار سال اثرش باقى است.)157 معاشرت اثر دارد، معاشرت با صالحان اثر نیک فوق العاده دارد، و مجالست بدان، آثار سوء فوق العاده دارد، این امرى است اجتناب ناپذیر. پیامبر(ص) مى فرماید: (المرء على دین خلیله) 158 انسان بر دین دوستش است. حضرت على(ع) مى فرماید: (مجالسة اهل الهوى منسأة للایمان.)159 هم نشینى با هواپرستان فراموشى ایمان است، یا فراموشگاه ایمان است. خداوند خطاب به حضرت موسى(ع) مى فرماید: (فلایصدّنّک عنها من لایؤمن بها و اتّبع هواه فتردى) طه/16 پس باز ندارد تو را (غافل نسازد) از یاد قیامت کسى که ایمان به آن ندارد و از تمایلات نفس پیروى مى نماید; و گرنه سقوط مى کنى. … خلاصه مواظب و مراقب تأثیر سوء آدم هاى بد باش، البته معنایش این نیست که از آنها کناره بگیر، بلکه توجه دادن به آثار بد معاشرت با آدم هاى بد است.)160 استاد، به بحث درباره توصیه قرآن به مجالست با صالحان نپرداخته است، با اینکه توجه قرآن به این مطلب توجه جدى مى باشد، خداوند از زبان ستمکاران در روز قیامت مى فرماید: (و یوم یعضّ الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتّخذت مع الرسول سبیلاً. یا ویلتى لیتنى لم أتّخذ فلاناً خلیلاً. لقد أضلّنى عن الذکر بعد إذ جائنى) فرقان/29 ـ 27 روزى که انسان ستمکار از روى حسرت پشت دست به دندان گرفته بگوید: اى کاش من با پیامبر(ص) راه دوستى پیش مى گرفتم. واى بر من،اى کاش فلانى را دوست نمى گرفتم، که رفاقت او مرا از پیروى قرآن و رسول محروم ساخت و گمراه گردانید. استاد، مطلق معاشرت را مؤثر مى داند، ولى با پیدا شدن حالت ارادت، تغییر در انسان سرعت بیشتر مى گیرد، این کار اگر بجا باشد فوق العاده انسان را خوب مى سازد، و اگر نابجا باشد آتشى است که انسان را مى سوزاند. اینکه در اسلام توصیه به محبت و ارادت به اولیا شده فلسفه اش اصلاح و تربیت انسان است.161 استاد، محیط سازى را براى تربیت بهترین راه شناسانده و با تکیه بر حس تقلید در انسان ها مى نویسد: (حال که چنین حسى در بشر هست پس چه بهتر که علاقه مندان واقعى به نیکى و خیر و صلاح، از همین حس عمومى بشر استفاده کنند و با پیش قدم شدن در راه خیر، بشر را به راه خیر هدایت کنند. آن که پیش قدم مى شود دو کار را به صورت یک کار انجام مى دهد، یکى اینکه خود آن عمل را که خیر است انجام مى دهد، دیگراینکه سِمَت هدایت و راهنمایى پیدا کرده است.)162 استاد با اشاره به اینکه براى اصلاح دو راه وجود دارد; راه گفتن و نوشتن که راه فلاسفه و حکماست، و راه پیش قدم شدن که راه انبیاء است، مى نویسد: (حکما، تنها اهل نظریه، تعلیم و تدریس مى باشند و سر و کارشان تنها از راه زبان با افکار و ادراکات بشر است، ولى پیغمبران به آنچه مى گویند قبل از آن که از دیگران تقاضاى عمل بکنند خودشان عمل مى کنند و لهذا تا اعماق روح بشر نفوذ مى نمایند، قلب و احساسات بشر را تحت تأثیر و تصرف خویش در مى آوردند. سخن از زبان بیرون مى آید و از گوش مى گذرد، ولى عمل، موج و انعکاسى عمیق در روح دیگرى پدید مى آورد، تأثیر سخن هم وقتى هست که توأم با ایمان و عقیده و داغى روح باشد و اگر روح با ایمان بود قهراً عمل را هم به دنبال دارد.)163

3. اصل هماهنگى در رشد استعدادها

اصل همه جانبه نگرى در تربیت انسان، تنها راه جلوگیرى از رشد ناموزون شخصیت است، غفلت از عناصر مختلف تربیت پذیر، در نهاد انسان، یقیناً رشد نامتعادل را در پى دارد، از این رو یونگ مى گوید: (ابعاد مختلف شخصیت باید هماهنگ رشد نماید، اگر بخش خاصى از شخصیت رشد بیشتر پیدا کند موجب تنش و تنیدگى شده و تولید نابهنجار مى کند.)164 کرشن اشتاینر، نیز نخستین اصل از اصول تربیتى خود را همه جانبه نگرى دانسته مى گوید: (هرگز عمل تربیتى خود را تنها بنا به یک چشم انداز خاص مشخص مکن، بلکه همیشه آن را طبق ساختمان کلى شخصیت در حال تکوین متربى (تربیت آموز) خویش تعیین کن.)165 شهید مطهرى، با تأکید بر اهمیت این اصل مى نویسد: (قرآن درباره آفرینش انسان مى فرماید: (انّا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج نبتلیه) انسان/1 ما انسان را از نطفه اى آفریدیم که درآن مخلوط ها و مشج هاى زیاد و به تعبیر امروز، در ژن هاى او استعدادهاى زیادى هست، سپس به مرحله اى از کمال مى رسد که او را لایق و شایسته تکلیف و آزمایش و امتحان و نمره دادن قرار مى دهیم. بنابراین ازاین بیان قرآن معلوم مى شود که (کمال انسان) به دلیل همین امشاج بودن با (کمال فرشته) فرق مى کند.)166 انسان کامل، انسانى است که تمام ارزش هاى انسانى167[استعدادها] در او همچون تمام اعضا و جوارح کودک، رو به رشد نهاده و با حفظ هماهنگى به حد اعلاى رشد نایل گردد. قرآن از چنین انسانى تعبیر به امام مى کند: (واذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّى جاعلک للناس اماماً) ابراهیم(ع) پس از آن که از امتحان هاى گوناگون و بزرگ الهى بیرون آمد و همه را به انتها رسانید ودر همه آنها نمره عالى گرفت، به مقام امامت رسید و به او گفته شد که اکنون به حدى رسیده اى که الگو باشى و انسان هاى دیگر براى کامل شدن باید خود را با تو تطبیق دهند.168 (ما نمى توانیم در همه ارزش ها قهرمان باشیم، ولى در حدى که مى توانیم همه ارزش ها را با یکدیگر داشته باشیم اگر انسان کامل نیستیم بالاخره یک انسان متعادل باشیم، آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان واقعى در همه میدان ها در مى آییم.)169 استاد در زمینه ضرورت توجه به رشد همه جانبه انسان و پى آمد غفلت از آن، مى نویسد: (غالباً جامعه ها از راه گرایش صددرصد باطل به گمراهى کشیده نمى شوند، بلکه از افراط در یک حق به فساد کشیده مى شوند، بسیارى از انسان ها نیز از این راه به فساد کشیده مى شوند.)170 پس از بر شمردن نمونه هایى چند، از رشد هاى ناموزون و ناهماهنگ، استاد مى نویسد: قرآن به همه اینها توجه دارد و تمام این ارزش ها را با هم جمع مى کند: (التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون) اینها همه آن جنبه هاى درونى است. بعد مى فرماید: (الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر) (توبه/112) فوراً وارد جنبه هاى جامعه گرایى آنها مى شود، آنها مصلحان جامعه خود هستند. یا در آیات آخر سوره فتح مى فرماید: (محمد رسول الله و الذین معه أشدّاء على الکفار رحماء بینهم) محمد، پیامبر خداست و اصحاب تربیت شده اش در جامعه گرایى و روابط اجتماعى شان این گونه بودند که در مقابل پوشندگان حق و حقیقت و اهل عناد، پرصلابت، محکم و دیوار رویین هستند و نسبت به اهل ایمان یک پارچه محبت، مهربانى، خیر و رحمت. اگر به اینها بسنده مى کرد، مى شد مثل مکتب هاى اجتماعى امروز، ولى فوراً مى آید دنبال (تراهم رکّعاً سجّداً) همین شیران با صلابت در میدان جنگ و مهربانان میدان اخلاق، در خلوت عبادت، راکع و ساجد و نیایش گرند. (یبتغون فضلاً من الله و رضواناً) از خداى خود فزونى مى خواهند و به آنچه دارند قانع نیستند، مى خواهند روز به روز جلوتر و پیش تر بروند. و رضاى حق را مى خواهند; یعنى افرادى نیستند که براى خود دنیا یا آخرت را بخواهند، براى آنها رضاى حق از هر چیزى برتر و بالاتر است، (سیماهم فى وجوههم من أثر السجود) در چهره آنها آثار عبادت و آثار سجود را مى بینى.171

پی نوشت ها:‍

1. هرى شفیلد، کلیات فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه غلامعلى سرمد، نشر قطره 1375، مقدمه دکتر اقبال قاسمى پویا/14. 2. شریعتمدارى، على، فلسفه تعلیم و تربیت، 74. 3. ویلیام هیر/ جان پى پرتلى، فلسفه تعلیم و تربیت، ترجمه سعید بهشتى، انتشارات اطلاعات، 1374 / 46. 4. از باب نمونه (کلیات فلسفه آموزش و پرورش) از هرى شفیلد، بخش عمده اش اختصاص یافته به بیان مفهوم آموزش و پرورش، مفهوم حرفه آموزى، مفهوم کودک مدارى، مفهوم هدف ها، مفهوم فرهنگ، مفهوم برنامه درسى، مفهوم آموزش و پرورش آزاد ساز، مفهوم شرطى کردن تلقین، مفهوم قضاوت هاى ارزشى، مفهوم ارزش ها، مفهوم امور اخلاقى و مفاهیم آزادى و مرجعیت. 5. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 3/510. 6. همو، انسان کامل، انتشارات صدرا، 209. 7. همو، مجموعه آثار، 3/455. 8. همان، 3/492. 9. همان، 3/372. 10. همو، آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، 5/ 162 ـ 169. 11. همو، حکمتها و اندرزها، انتشارات صدرا، 11. 12. همو، آشنایى با قرآن، 4/190 ـ 191. 13. همان، 2/ 27 ـ 25 و تفسیر قرآن، نشر شریعت، 1361. 14. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، 1/ 112 ـ 109. 15. همو، تفسیر قرآن، 1/223. 16. همو، مجموعه آثار، 3/459. 17. همان، 2/ 324. 18. همان، 3/600. 19. همو، آشنایى با قرآن، 2/79. 20. همو، مجموعه آثار، 3/537. 21. همان، 3/ 452. 22. همو، تعلیم و تربیت در سلام، انتشارات صدرا، 57. 23. همو، مجموعه آثار، 3/ 539. 24. همان، 3/ 545 ـ 541. 25. همان، 3/ 540. 26. همان، 2/ 315. 27. همان، 3/ 477. 28. همان، 2/ 287 و 3/452. 29. همان، مجموعه آثار، 13/ 668 ـ 667. 30. هرى شفیلد، کلیات فلسفه آموزش و پرورش، 135. 31. مطهرى، مرتضى، هدف زندگى، دفتر انتشارات اسلامى، 80. 32. همان، 12. 33. همان، 20. 34. همو، مجموعه آثار، 3/520. 35. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 236. 36. همو، مجموعه آثار، 3/292. 37. هرى شفیلد، کلیات فلسفه آموزش و پرورش، 25. 38. على اکبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، انتشارات امیرکبیر، 1374/ 231. 39. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق، 185 و 147 و تعلیم و تربیت در اسلام/ 211 و 237 و 239. 40. همو، مجموعه آثار، 2/ 283 و 13/738. 41. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 230. 42. همان، 237. 43. همان، 222 ـ 223. 44. همو، مجموعه آثار، 3/ 552. 45. همو، فلسفه تاریخ، انتشارات صدرا، 2/134. 46. همو، تعلیم و تربیت، 52. 47. همو، مجموعه آثار، 3/492. 48. همان، 6/892. 49. همان، 6/920 50. همان، 3/372. 51. همان، 3/373. 52. همو، بیست گفتار، انتشارات صدرا، 220. 53. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 244 و 260. 54. همان، /246. 55. همو، تفسیر قرآن، 55 ـ 52. 56. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 246. 57. همو، گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، 114 ـ 113. 58. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 254 ـ 247. 59. همو، مجموعه آثار، 2/323. 60. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 260 ـ 256. 61. همان، 136. 62. همو، حکمتها و اندرزها، 11. 63. همان. 64. همو، اسلام و مقتضیات زمان، انتشارات صدرا، 1/349. 65. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 57 و 60 و 62. 66. همان، 67. 67. همو، گفتارهاى معنوى، 12. 68. همان، 12 و 14. 69. همان، 14 ـ17. 70. همو، فلسفه تاریخ، 1/134. 71. همو، گفتارهاى معنوى، 40. 72. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 39. 73. همو، گفتارهاى معنوى، 14 و 40. 74. همان، 19. 75. همو، بیست گفتار، 239. 76. هاشمى،مجتبى، تربیت و شخصیت انسانى، دفترتبلیغات اسلامى، 1372، 1/193. 77. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، 370. 78. همان، 397. 79. همان، 386. 80. همان، 414. 81. همان، 25. 82. همان، 45. 83. همان، 34 ـ 18. 84. نهج البلاغه، خطبه 331. 85. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در سلام، 19. 86. همو، حکمتها و اندرزها، 170 ـ 169. 87. همو، ده گفتار، انتشارات صدرا، 50 ـ 49. 88. همو، حکمتها واندرزها، 165 164. 89. همان، 264 ـ 263. 90. همان، 94. 91. همان، 94. 92. همو، آشنایى با قرآن، 2/124 ـ 122. 93. همو، بیست گفتار، 239. 94. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 46. 95. همو، حکمتها و اندرزها، 181. 96. همان، 200. 97. همو، مجموعه آثار، 301 ـ 299. 98. همو، آشنایى با قرآن، 3/16. 99. همو، مجموعه آثار، 3/372. 100. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 379. 101. همو، آشنایى با قرآن، 5/169 ـ 162. 102. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، 701/339، به نقل از تعلیم و تربیت در اسلام، 383. 103. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، 383. 104. همان، 379. 105. همان، 323. 106. همو، مجموعه آثار، 2/288. 107. همان، 2/303. 108. همو، هدف زندگى، 79 109. همو حکمتها و اندرزها، 176. 110. همو، مجموعه آثار، 2/288 و تعلیم و تربیت در اسلام، 324 ـ 323. 111. همو، گفتارهاى معنوى، 81 و بیست گفتار، 190 ـ 189. 112. همو، آشنایى با قرآن، 3/16. 113. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 184 و 302. 114. همو، بیست گفتار، 190. 115. روسو، در این رابطه سخن خواندنى دارد: بدون ایمان هیچ گونه تقواى واقعى وجود نتواند داشت… وقتى از محدوده ایمان خارج شوید چیزى جز بى عدالتى، ریا، تزویر و دروغ در میان افراد مشاهده نخواهید کرد. ژان شانو، مربیان بزرگ، ترجمه غلامحسین شکوهى، انتشارات چاپ دانشگاه تهران، 1369/180. 116. مطهرى، مرتضى، ده گفتار، 47 و آشنایى با قرآن، 4/16. 117. همو، حکمتها و اندرزها، 68 و تعلیم و تربیت در اسلام، 373 و 376. 118. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 341. 119. همان، 416 و تفسیر قرآن، 1/186. 120. همو، مجموعه آثار، 13/661 و 665. 121. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 410. 122. همان، 415 و 423. 123. همو، مجموعه آثار، 3/492. 124. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 324. 125. همو، گفتارهاى معنوى، 80. 126. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 185 و 341. 127. همان، 329 و 339. 128. همو، مجموعه آثار، 3/292. 129. همان، 3/298. 130. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، 4/194 ـ 190. 131. همو، گفتارهاى معنوى، 85. 132. همو، مجموعه آثار، 3/300 ـ 299. 133. همو، گفتارهاى معنوى، 85. 134. امالى صدوق، 293 به نقل از مجموعه آثار، 3/302. 135. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 3/305 ـ 302. 136. همو، عدل الهى، انتشارات اسلامى، 1361، / 162 ـ 157. 137. همو، بیست گفتار، 176 و 174 و تعلیم و تربیت در اسلام، 397. 138. همو، بیست گفتار، 183. 139. همو، عدل الهى، 162 ـ 157. 140. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 399. 141. نهج البلاغه، خطبه 45. 142. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، 162 ـ 155. 143. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 367 ـ 358. 144. همان، 368. 145. همان، 365. 146. همان، 361. 147. همان، 193 و 391. 148. هاشمى، مجتبى، تربیت و شخصیت انسانى، 1/182. 149. همان، 1/193. 150. اریک فروم، جامعه سالم،ترجمه اکبر تبریزى، انتشارات کتابخانه بهجت 1375 / 82 و 287 به نقل از: شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، 34. 151. هاشمى، مجتبى، تربیت و شخصیت انسانى، 1/198. 152. مطهرى، مرتضى، حکمتها و اندرزها، 280; تعلیم و تربیت در اسلام ،386. 153. همو، بیست گفتار، 196. 154. همو، مجموعه آثار، 13/667. 155. همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 391. 156. همو، حکمتها و اندرزها، 323. 157. همو، آشنایى با قرآن، 1/164. 158. کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، 2/375 به نقل از: تعلیم و تربیت در اسلام، 388. 159. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 85. 160. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، 388. 161. همان، 391. 162. همو، حکمتها و اندرزها، 224 ـ 223. 163. همان، 224. 164. تربیت شخصیت انسانى، 1/180. 165. مربیان بزرگ، 265. 166. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، 40. 167. همان، 43 و 52. 168. همان، 14. 169. همان، 59. 170. همان، 43. 171. همان، 100 و 188; همو، تعلیم و تربیت در اسلام، 341 و 342.

تبلیغات