آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

مسأله فهم قرآن پیشینه اى بس دور در تاریخ تفکر مسلمانان دارد. تلاش هاى تفسیرى با سابقه اى هزار و چند صدساله بهترین گواه این ادعاست. از سوى دیگر، نگاه اجمالى به این تکاپوى پیوسته نشان مى دهد که اولاً فهم قرآن یک مسأله تمام شده در گذشته نیست، بلکه یک جریان ممتد و پیوسته در زمان است که از گذشته تا حال ادامه داشته و درآینده نیز ادامه خواهد داشت. ثانیاً برآیند این جریان نه یک دیدگاه یگانه نسبت به مفاهیم قرآن، که مجموعه اى از فهم ها و برداشت هایى است که در برخى موارد همسان و در بعضى دیگر ناهمگون هستند. براى پژوهشگرى که از بیرون به فرایند تفسیر مى نگرد، نسبت به اختلاف آراء و تفاوت و تعدد فهم ها، پرسش هاى چندى مطرح مى شود، مانند این که عوامل و زمینه هاى پیـدایش این تعدّد و تنوع فهـم هـا چیـست؟ آیـا فهم هاى گوناگون، یک ضرورت اجتناب ناپذیر بوده است یا مى توان همه فهم ها را در یک فهم فرو کاست؟ آیا فهم هاى متعدد همه درست و مطابق با واقع اند یا برخى صحیح و برخى دیگر خطاست؟ آیا معیارى براى تشخیص و گزینش فهم درست از نادرست وجود دارد یا خیر؟ و پرسش هاى دیگرى از این دست. در این نوشتار برآنیم تا دیدگاه شهید مطهرى را به عنوان کسى که در عمر پربرکتش هم از قرآن سخن گفته است و هم درباره آن، بررسى کنیم و ببینیم ایشان به پرسش هاى فوق چه پاسخ هایى داده اند. اما پیش از آن بى مناسبت نیست تا گذرى کوتاه به برخى دیدگاه هاى مطرح شده از سوى متفکران غربى درباره فهم و تفسیر متون به طور کلى و متون مقدس به طور ویژه داشته باشیم، تا از این طریق پیوستگى دیدگاه هاى شهید مطهرى با مباحث امروز آشکار گردد.
نگاهى به هرمنوتیک
اساسى ترین پرسشى که در هرمنوتیک مطرح است و باعث پدید آمدن دیدگاه هاى متعدد با پیش فرض ها و پیامدهاى متفاوت گردیده، این است که: فهم یک متن به چه معنى است؟ چه چیزى در فهمیدن یک متن روى مى دهد؟ نظریاتى را که در این زمینه ارائه شده، مى توان به صورت فشرده به سه دسته تقسیم کرد: 1. بعضى بر این باورند که فهم یک متن به معناى کشف و پرده بردارى از مقصود و مراد مؤلف آن متن است. هر متنى مظهر مقاصد و نیاتى است که مؤلف آن راجع به یک موضوع در معرض اندیشه خواننده قرارداده است و فهمیدن آن وقتى تحقق مى یابد که بتوان به آن مقاصد دست یافت. آنان که به این نظریه گرویده اند، راه رسیدن به مقصود مؤلف یا تحقق فهم را دو چیز مى دانند; یکى زبان متن و قواعد حاکم بر ادبیات آن، و دیگر هم دلى و هم ذهنى با مؤلف و بازسازى ذهنیت و اندیشه وى از راه نوعى حدس و پیشگویى. این نظریه بر چند پیش فرض استوار است: ییک. متن، یک معناى نهایى دارد که همان مقصود و منظور مؤلف آن است. دو. معیار فهم درست از نادرست، برابرى و نابرابرى برداشت خواننده با آن معنى و مقصود است. سه. فهم نمى تواند نسبى باشد، به این معنى که برداشت ها به لحاظ افراد یا زمان ها، متعدد و در عین حال همه درست باشد، زیرا این برداشت ها اگر برابر با آن معناى نهایى و مورد نظر مؤلف هستند، ضرورتاً باید وحدت داشته باشند و اگر منطبق نیستند در حقیقت فهم متن تلقى نمى شوند، چون مقصود مؤلف کشف و برملا نشده است. 2. نظریه دوم، این است که فهم یک متن، نه به معناى کشف معنى و مقصود مؤلف، بلکه دست یابى به عناصر روانى و شخصیتى و خواسته هاى ناخودآگاه اوست که در ضمیر ناخودآگاه وى نهفته و در متن تجلى کرده است و راه رسیدن به چنین مقصودى هم نه زبان و قواعد ادبیات، بلکه تحلیل عناصر روانى همچون محرّک ها، انگیزه ها و … است. منشأ پیدایش این نظر را مى توان دیدگاه هاى فروید در زمینه روان کاوى دانست که بر نقش ضمیر ناخودآگاه در رفتار و گفتار انسان تأکید دارد. همان گونه که پیداست در این دیدگاه جنبه عینیت متن که برگرفته از واقعیت مستقل زبان و لغت است، تضعیف شده بلکه از بین رفته، و راه فهم به تحلیل عناصر روان شناختى مؤلف منحصر شده است، گرچه به لحاظ تکیه بر نقش مؤلف، وحدت امر استنباط شده از متن و نفى نسبیت آن، مورد توجه است. 3. نظریه سوم که نظریه به نسبت متأخر در هرمنوتیک است، بر این پایه استوار است که فهم یک متن، نه به معناى کشف مقصود و مراد مؤلف و نه کشف خواسته ناخودآگاه وى، بلکه به معناى دست یابى به افق و فضاى فکرى و چگونگى نگاه مؤلف نسبت به موضوع و تلاقى افق دید خواننده با آن است. متن، علاوه بر آنچه مى گوید چیزى هم نگفته دارد که در پس گفته ها پنهان است و آن عبارت از فضاى فکرى و جهان اندیشه اى است که در آن تصور مؤلف از موضوع شکل گرفته است. خواننده باید سعى کند با طرح پرسش از فضا و افقى که خود در آن قرار دارد به آن جهان فکرى مؤلف که از آن به سنّت تعبیر مى شود و از طریق زبان به خواننده رسیده است دست یابد که در این فرایند، دو افق متن و خواننده با یکدیگر تلاقى پیدا مى کند و با ایجاد تعدیل و تغییر در آن دو، افق جدیدى پدید مى آید. خلاصه اینکه فهم متن از قرار گرفتن در جریان سیال سنّت و مشارکت در آن از طریق پرسش و پاسخ بین متن وخواننده محقق مى شود و دستاورد آن نیز رویارویى دیدگاه ها وجرح و تعدیل آنهاست. ازآنجا که این نظریه راه رسیدن به فهم متن را تجربه هرمنوتیکى و دیالوگ بین متن و خواننده مى داند و از سوى دیگر پرسش و پاسخ را ناشى از افق و فضاى فکرى مؤلف و متن مى بیند و بر انفکاک ناپذیرى پرسش و پیش فرض تکیه دارد، و از جهت سوم، سنّت را یک امر تاریخى یا زمانمند مى شمارد، نتیجه هاى چندى را به بار مى آورد: 1. متن، معناى نهایى ندارد، بلکه بسته به پرسش هایى است که در برابر آن مطرح مى شود. 2. به دلیل متغیر بودن پرسش ها نسبت به افق دید خواننده و زمانمندى آن، معناى متن یک امر نسبى است. 3. مؤلف و مقصود او در فهم متن هیچ نقش ندارد، آنچه موضوع فهم قرار مى گیرد خود متن است.1 حال پس از گذر سریع به نظریات مطرح در باب فهم از دیدگاه متفکران غربى به بررسى نظرات شهید مطهرى مى پردازیم و خواهیم دید که نظریات ایشان، با هیچ یک از نظریات یادشده صددرصد موافق نیست، بلکه تنها عناصر چندى از دیدگاه نخست و دیدگاه اخیر را در بر دارد.
فهم قرآن از نگاه مطهرى
نخستین پرسش که به طور منطقى بر هر پرسش دیگرى مقدم است، سؤال از خود فهم قرآن است; فهم قرآن به چه معنى است و در چه صورتى مى توان گفت قرآن فهمیده شده است؟ از آنجا که قرآن از نگاه مطهرى یک کتاب الهى است و نه بشرى، به طور طبیعى مقصود از فهم قرآن نمى تواند آن چیزى باشد که در دو نظریه اخیر هرمنوتیک مطرح است، زیرا این دو نظریه برپایه پیش فرض بشرى بودن یک متن استوار است. از مجموع کلمات، قضاوت ها و کارهاى تفسیرى استاد چنین استنباط مى شود که مقصود وى از فهم قرآن که با تعبیرات گوناگون چون شناخت، فهم، درک، و… بیان مى کند، کشف و دست یابى به مقصود و مراد خداوند است: (یک جا که مى بینیم آیه در یک لحظه، دو معناى درست را تحمل مى کند، هر دو مقصود است.) 2 استاد در بحث محکم و متشابه مى نویسد: (متشابه آن نیست که الفاظ مبهم و رمزگونه در آن به کار رفته باشد، بلکه آیات متشابه آیاتى است که چند جور مى شود آن را پیاده کرد و لذا در این جور آیات، باید به آیات محکم مراجعه کرد تا مقصود از آن روشن گردد.) 3 این تأکید بر مراجعه به آیات محکم در فهم آیات متشابه، فلسفه اى جز این ندارد که با این روش به مقصود خداوند در آیات متشابه دست مى یابیم. و همین طور تأکیدى که ایشان در فهم آیات بر مراجعه به آیات دیگر و تفسیر قرآن با قرآن مى کند و چنان که خواهیم گفت آن را نخستین مرحله تفسیر مى داند، نشان مى دهد که ایشان در فهم آیات در پى رسیدن به مقصود و مراد خداوند است، و بر همین اساس است که مسأله تفسیر به رأى مطرح مى شود، زیرا تفسیر به رأى از نگاه شهید مطهرى، یعنى تفسیر بر اساس ذوق و سلیقه و فکر پیشین، بدین گونه که شخص، از قبل فکرى را برگزیند و براى تأیید آن به توجیه آیات بپردازد. این روش، روش غلطى است، زیرا بر پایه رسیدن و دست یافتن به مقصود خداوند استوار نیست، بلکه در پى اثبات منظور و مقصود خود است: (این یک بیمارى رایج عصر ماست که در قدیم به شکل دیگرى بوده است. عده اى گرایش به طرفى پیدا مى کنند، بعد به این گرایش قناعت نمى کنند، قرآن را ابزار قرار مى دهند براى توجیه گرایش خودشان. این همان معناى تفسیر به رأى است که آن به شدت ممنوع است… قرآن آمده ما را بالا ببرد، ما قرآن را در حدّ خودمان پایین مى آوریم.)4 براساس این سخنان نتیجه مى گیریم که ماهیت فهم از نگاه مطهرى، همان رسیدن به مقصود گوینده سخن است، چنان که در نظریه نخست در هرمنوتیک دیدیم، اما باید توجه داشت این به معناى پذیرش پیامدها و پیش فرض هاى آن نظریه نیست. درآینده خواهیم دید که شهید مطهرى درمورد قرآن، معتقد به یک معناى نهایى در همه آیات نیست و همین طور نسبیت فهم را به صورت محدود مى پذیرد.
فهم پذیرى قرآن
از تعریفى که راجع به فهم شد این پرسش به وجود مى آید که آیا قرآن با چنان معنایى از فهم، براى بشر عادى قابل فهمیدن است یا خیر؟ آیا انسان هاى معمولى که با غیب ارتباط ندارند، مى توانند به مقصود و منظور خداوند دست یابند؟ طبیعى است که اگر فهم قرآن را امرى ممکن بدانیم تدبّر و تفکّر در آن نیز عمل مشروع خواهد بود، اما اگر فهم آن ناممکن باشد تفکر و تعمّق در آیات، کارى ناروا و موجب تحیّر و گمراهى خواهد بود. از همین جا مى توان نتیجه گرفت آنها که تعمّق و تدبّر در آیات را ناروا مى دانند درحقیقت قرآن را قابل فهم به معناى واقعى کلمه نمى دانند. شهید مطهرى با طرح پرسش یادشده از دو جریان نام مى برد که به آن پرسش پاسخ منفى داده اند; یکى اخبارى ها و دیگر اشعرى ها. اخباریان معتقد بودند که فهم قرآن ویژه پیامبر و اهل بیت است و کس دیگرى را نسزد که در این وادى گام نهد. اشعریان گرچه فهم قرآن را به صراحت انکار نکردند، اما با جمود بر ظواهر آیات به انحرافاتى کشانده شدند که نتیجه آن، کنار گذاشتن قرآن و دست نیافتنى شدن فهم صحیح و بدور از انحراف آن است. مطهرى با این دو جریان، سخت به مخالفت بر مى خیزد و هر کدام را نوعى انحراف از قرآن مى داند. وى با اذعان به اینکه تفاسیر موجود به معناى آن نیست که تمام قرآن بالفعل فهمیده شده، معتقد است که قرآن کتابى فهم پذیر است و انسان ها در طول زمان به حکم آیاتى که به تدبر و تفکر در قرآن تشویق مى کنند، موظف اند در راه فهم آن تلاش کنند، گرچه ضرورت ندارد که به نتیجه هاى تلاش ها و اندیشه هاى خویش به عنوان فهم هاى جزمى نگاه کنند. مطهرى قرآن را همچون طبیعت مى داند که در هر زمان رازى براى گشودن دارد و باید آن را گشود و به دست آورد: (در تحلیل و شناخت محتواى قرآن، نخستین سؤالى که مطرح مى شود این است که آیا اساساً قرآن قابل شناخت و بررسى است؟ آیا مى توان در مسائل و مطالب قرآن تفکر و تدبّر کرد یا اینکه این کتاب اساساً براى شناختن عرضه نشده؟ … قرآن در برابر جمود و خشک اندیشى اخباریون و نظایر آنها و همچنین در مقابل انحرافات و برداشت هاى نارواى باطنیه و دیگران راه وسطى پیشنهاد مى کند که عبارت است از تأمّل و تدبّر بى غرضانه… این آیات و ده ها آیات دیگر در تأکید بر تدبّر در قرآن، همه مجاز بودن تفسیر قرآن را تأیید مى کند، اما تفسیرى نه از روى میل و هواى نفس، بلکه بر اساس انصاف و صداقت و بدون غرض. وقتى در قرآن منصفانه و بى غرضانه تأمل کنیم هیچ ضرورتى ندارد که بتوانیم همه مسائل آن را حل کنیم. قرآن از این حیث شبیه طبیعت است; در طبیعت، بسا رازها وجود دارد که حل نشده و در شرایط فعلى نیز براى ما امکان حل آنها وجود ندارد، اما این مسائل در آینده حل خواهد شد.) (قرآن نیز همچون طبیعت کتابى است که براى یک زمان نازل نشده است، اگر غیر از این بود در گذشته همه رازهاى قرآن کشف مى شد و این کتاب آسمانى جاذبه و تازگى و اثربخشى خود را از دست مى داد، حال آن که استعداد تدبّر و تفکّر و کشف جدید همیشه براى قرآن هست، و این نکته اى است که پیامبر و ائمه آن را توضیح داده اند.) 5
قرآن و فهم هاى متعدد
حال که قرآن قابلیت فهم براى انسان ها را دارد، آیا قابلیت یک فهم را دارد یا فهم هاى متعدد را برمى تابد؟ تعدّد و تکثّر فهم ها گاهى به لحاظ افراد در نظر گرفته مى شود و گاهى به لحاظ زمان ها. فهم نیز گاهى به معناى مطلق تصور و برداشتى است که از آیات حاصل مى شود، چه آن که سازگار با مجموع نظام معرفتى قرآن باشد یا نه، و گاهى به معناى تصور و برداشتى صحیح و برابر با سایر اجزاء و آیات مرتبط. بدیهى است که اگر فهم قرآن را در گرو فراهم شدن شرایط خاص بدانیم، فقدان آن شرایط باعث برداشت هاى غلط و انحرافى خواهد شد، و این چیزى است که در طول تاریخ سابقه دارد و قابل انکار نیست. آنچه مهم است این است که با فرض فراهم بودن تمام شرایط و عوامل مؤثر در فهم صحیح قرآن، آیا باز هم مى توان از یک آیه چند برداشت درست به لحاظ افراد یا زمان ها داشت یا نه؟ در پاسخ بدین پرسش، نخست باید بین دو نوع فهم تفکیک کرد; فهم طولى و فهم عرضى. گاهى هست که از یک آیه چند گونه فهم و برداشت صورت مى گیرد که از نظر منطقى در طول یکدیگرند و هیچ گونه ناسازگارى بین آنها نیست. این چنین تعدد و تکثرى در طول تاریخ تفسیر مطرح بوده و تقریباً مورد پذیرش همه است، زیرا بطون داشتن قرآن حقیقتى است که در منابع شیعه و اهل سنت از پیامبراکرم(ص) نقل شده و اهل بیت نیز بر آن تأکید داشته اند. ولى گاه فهم هاى متعدد در عرض یکدیگرند، یعنى هر کدام مى تواند جایگزین دیگرى در مفهوم و مدلول آیه باشد. آنچه که امروز مورد بحث است همین نوع از تعدد است. در اینجا دیدگاه ها متفاوت اند; بعضى معتقدند که امکان ندارد چند فهم در عرض هم درست باشند، بلکه یکى درست و سایر فهم ها نادرست هستند، گرچه در تشخیص فهم درست ناتوان باشیم. برخى دیگر در میان نواندیشان بر این باورند که آیات قرآن قراءت هاى گوناگون بر مى تابد و همه این قراءت ها درست هستند. از نظر شهید مطهرى هر دو دیدگاه غلط و نوعى افراط و تفریط به شمار مى آید. حق این است که برخى آیات به لحاظ صراحت و ظهور آشکارى که در یک معنى دارند، جز فهم واحدى را برنمى تابند و هر گونه برداشت دیگرى جز آن، انحراف از قواعد تفسیر صحیح به شمار مى آید. اما برخى دیگر، این انعطاف را دارند که چند برداشت متفاوت را در عرض هم بپذیرند. ایشان ذیل آیه کریمه: (انّ الذین یحبّون أن تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا) (نور/19) در اینکه (فى الذین آمنوا) به معناى در میان مؤمنان و جامعه ایمانى است یا مقصود درباره مؤمنان است، مى نویسد: (آیات قرآن اساساً این طور نازل شده که گاهى یک معنى، دو معنى، سه معناى درست ـ و بیشتر ـ در آنِ واحد از آن استنباط مى شود.)6 اگر این سخن را با موارد دیگرى که خود استاد در تفسیر آیات با صراحت و صلابت دلالت بر مفهوم واحد تکیه مى کند، اضافه کنیم،7 نتیجه همان چیزى مى شود که یاد شد; یعنى قابلیت فى الجمله آیات نسبت به چند معنى و چند فهم گوناگون. این دیدگاه را استاد مطهرى در جاى جاى آثارش مطرح کرده است. به عنوان نمونه در مقدمه کتاب علل گرایش به مادیگرى مى نویسد: (به این نکته توجه دارم که تدبّر در قرآن مجید حق هر فرد مسلمانى است و در انحصار فرد یا گروهى نیست، و باز به این نکته توجه دارم که برداشت ها هر اندازه بى غرضانه باشد یک جور از آب در نمى آید; هر کس ممکن است دیدگاه ویژه اى داشته باشد.)8 ایشان نه تنها بر چنین قابلیت و انعطافى در برخى آیات تکیه مى کند، بلکه آن را جزء ویژگى هاى اعجاز قرآن مى شمارد: (همان طور که قبلاً هم تذکر داده ام اساساً معنى ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معناى خاص حمل کنیم. یک جا که مى بینیم آیه در آنِ واحد دو معناى درست را تحمل مى کند هر دو مقصود است. این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهى تعبیرات خودش را طورى مى آورد که آن را چند جور مى توان معنى کرد و هر چند جورش هم درست است.)9 از این بیان کاملاً آشکار مى گردد که قابلیت قرآن براى فهم هاى متعدد، ناشى از ابهام متن نیست، چنان که در برخى نظریات اندیشمندان غربى درباره تعدد فهم ها نسبت به یک متن دیده مى شود، بلکه به لحاظ غناى محتواست، یعنى خداوند خواسته است با یک جمله چند معنى را قصد کند و از همین رو ظهور الفاظ در چنین مواردى محفوظ مى ماند، گو آن که به جاى چند جمله یک جمله چند بعدى به کار رفته است. مسأله اى که در اینجا به صورت یک مشکل مطرح مى شود مسأله نسبیت است. اگر قرآن این قابلیت را دارد که در بستر زمان یا به لحاظ افراد متعدد، فهم هاى گوناگون و در عین حال صحیح را بپذیرد، این بدان معناست که فهم قرآن یک امر نسبى است و در نتیجه معیارى براى گزینش یک معنى وجود ندارد. در پاسخ باید گفت درست است که قابلیت و انعطاف آیات براى فهم هاى چندگانه نوعى نسبیت فهم را به دنبال دارد، اما باید توجه داشت که این نسبیت، نسبیت مطلق نیست، بلکه از دو جهت محدود است; نخست از ناحیه خود آیات، زیرا چنان که گفته شد همه آیات از چنین الفاظى برخوردار نیست، بلکه صراحت و ظهور آشکار برخى از آنها مانع از برداشت هاى متفاوت مى شود. و دیگر از جهت مفسر یا مفسرانى که در پى فهم قرآن هستند; چنان که پس از این خواهیم گفت، فهم قرآن شرایط و ضوابط خاص خود را دارد، و به قول شهید مطهرى، قرآن متدولوژى خاصى براى فهم دارد که هرگونه برداشتى را بر نمى تابد. بنابراین فهم هاى هم عرض، اولاً در رابطه با همه آیات نیست، و ثانیاً باید در چارچوب ضوابط و شرایط تفسیرى غربال شوند و پس از عیار و تطبیق با آنها که معیار تشخیص فهم درست از نادرست هستند، به عنوان فهم هاى هم عرض شناخته مى شوند. پس نسبیتى که در این صورت به وجود مى آید نسبیتى مطلق و دلخواه نیست، بلکه نسبیتى است که با متدولوژى فهم صحیح شکل مى گیرد و به تعبیر دیگر تعدّد فهم ها به لحاظ زمان ها یا افراد، امرى تحمیل شده از بیرون نیست، بلکه مقتضاى غناى محتواى یى خود آیات است، و از همین رو گزینش معناى واحد پس از طى مراحل ضوابط و تطبیق با متدولوژى فهم، خود به خود منتفى خواهد بود.
عوامل پیدایش فهم هاى گوناگون
پرسش دیگرى که در این زمینه مطرح است عوامل و عناصر مؤثر در پیدایش فهم هاى متعدد از آیات است. اگر قرآن این قابلیت را دارد که در برخى موارد فهم هاى گوناگون را برتابد، چه چیزى این قابلیت را به فعلیت مى رساند و باعث ظهور معانى گوناگون در ظرف فهم هاى متعدد مى شود؟ شهید مطهرى در این زمینه به دو عامل اصلى اشاره مى کند: عامل نخست ظرفیت هاى متفاوت فکرى انسان هاست که زوایاى جدیدى در تبیین آیات مى گشاید: (به این نکته توجه دارم که تدبّر در قرآن مجید حق هر فرد مسلمانى است و در انحصار فرد یا گروهى نیست، و باز به این نکته توجه دارم که برداشت ها هر اندازه بى غرضانه باشد یک جور از آب در نمى آید هرکس ممکن است دیدگاه ویژه اى داشته باشد.) و در جاى دیگر راجع به فهم تسبیح موجودات مى نویسد: (قرآن این تسبیح موجودات را مى گوید براى آن که ما تلاش کنیم به این حقیقت برسیم و این حقیقت را به اندازه ظرفیت خودمان کشف کنیم.)10 عامل دیگر، پیشرفت علوم و معارف بشرى است. گر چه ایشان کارکرد این تأثیر را بیان نکرده است که چگونه توسعه علوم و دانش ها موجب فهم ابعاد ناشناخته آیات و ایجاد برداشت هاى متفاوت مى شود، اما به اجمال بر این باور است که رشد و تکامل دانش ها و دستاوردهاى فکرى بشر مى تواند فضاى جدیدى ایجاد کند که در پرتو آن زوایاى گسترده ترى از آیات روشن گردد: (بیان قرآن آن چنان ممتاز و مخصوص به خود اوست که همیشه براى بشر مثل یک گنجینه، شایستگى کاوش دارد که در اطرافش کاوش کنند.)11 (مطالب قرآن همیشه از بشر جلوتر است. طبعاً این طور است، یعنى بشر باید کوشش کند خود را به این حقایق برساند. انسان هرگز نباید انتظار داشته باشد که قرآن، مطالب را همیشه در سطح معلومات ما بیان کند، چون معلومات قابل پیشروى و توسعه و تکامل است.)12 (بینش ها هر چه پیش رفته تر و وسیع تر و عمیق تر گشته، خود را با قرآن متجانس تر یافته است، و حقاً کتاب آسمانى که در عین حال معجزه باقیه آورنده خویش است باید چنین باشد. بزرگ ترین دشمن قرآن، جمود و توقف بر بینش مخصوص یک زمان و یک دوره معین است، همچنان که بزرگ ترین مانع شناخت طبیعت این بود که علما فکر مى کردند شناخت طبیعت همان است که در گذشته به وسیله افراد از قبیل ارسطو و افلاطون و غیرهم صورت گرفته است.)13 ایشان در تأکید بر این واقعیت، مثالى از فقه مى آورد و مى نویسد: (چنانچه یک نابغه هزار سال پیش را مثلاً در نظر بگیریم، شیخ صدوق و شیخ مفید و حتى شیخ طوسى را در فهم معانى کلمات پیغمبر در مسایل فقهى در نظر بگیریم، و بعد بیاییم نهصدسال بعدش شیخ مرتضى انصارى را در نظر بگیریم، مى بینیم شیخ مرتضى انصارى در نهصد سال بعد از شیخ طوسى و شیخ مفید و شیخ صدوق بهتر مى تواند سخن پیامبر را تحلیل کند. آیا این ازاین جهت است که شیخ مرتضى نبوغ بیشترى از شیخ طوسى داشته است؟ نه، علم زمان او وسعت بیشترى از علم زمان شیخ طوسى دارد، علم جلوتر رفته است و در نتیجه این بهتر مى تواند به عمق سخن پیغمبر برسد تا او که هزارسال قبل بوده است. این دو هم همین طور است.)14 البته باید توجه داشت که آنچه از سخنان یادشده برداشت مى شود نقش توسعه علوم و دانش ها به طور اجمال در فهم قرآن و بازکردن ابعاد مختلف آیات است و نه همبستگى کلى علوم و معارف با تفسیر یا فقه، چنان که برخى ادعا کرده اند.
ضابطه هاى فهم قرآن
این موضوع که آیا قرآن شرایط ویژه اى براى فهم دارد یا نه و اگر دارد آن شرایط کدامند، از موضوعاتى است که شهید مطهرى بیش از هر موضوع دیگرى درباره آن سخن گفته است. علت این امر شاید تحریف ها و تأویل هایى بود که در زمان ایشان از سوى گروه هاى التقاطى نسبت به مفاهیم قرآن صورت مى گرفت. مطهرى معتقد است که فهم قرآن متد ویژه اى دارد که در چارچوب ضابطه هاى ویژه و معین شکل مى گیرد و بدون فراهم بودن آن ضابطه ها که تعیین کننده فهم صحیح از سقیم است، هرگونه برداشتى از قرآن برداشت انحرافى و غیرقابل اعتماد است. ایشان در این زمینه از امورى یاد مى کند که به صورت فشرده بدان مى پردازیم.
الف. انتظار از قرآن
نخستین پیش شرط شناخت و فهم قرآن، تصحیح توقع و انتظارى است که مفسر از هدف و رسالت قرآن باید داشته باشد. این مطلبى است که امروزه در هرمنوتیک مطرح است و استاد مطهرى نیز بر آن تأکید دارد: (اولین چیزى که در شناخت قرآن و نزدیک شدن به آن مطرح است این است که بدانیم اصولاً قرآن براى چه نازل شده و ماهیت آن چیست تا در اصالت آن دچار شک و تردید نشویم، زیرا هر کتابى که انسان نداند براى چه نوشته شده و هدف آن چیست، نمى تواند به هیچ وجه روى آن اظهار نظر کند.)15 اما نکته مهمى که وجه جداکننده دیدگاه مطهرى از دیگران است، این است که ایشان مبدأ و مأخذ این انتظار را خود قرآن مى داند نه تصورات و توهمات بیرون و بیگانه از آن. وى در این زمینه قرآن را نه صامت، بلکه داراى زبان گویایى مى داند که به روشنى رسالت و هدف و به طور کلى ماهیت خودش را بیان کرده است و از این رو آنجا که خود، دیدگاهش را درباره این موضوع مطرح مى کند به قرآن تکیه مى کند: (حال ببینیم واقعاً قرآن چه کتابى است و براى چیست؟ آیا کتاب طب است؟ فلسفه است؟ تاریخ است؟ ریاضى است؟ … هیچ کدام؟ پس چیست؟ کتاب هدایت است!! هُدى.)16 بنابر این از نگاه مطهرى با آن که تعیین انتظار از قرآن، یک پیش شرط ضرورى در شناخت قرآن و قضاوت درست نسبت به مفاهیم و آیات آن به شمار مى آید، اما آبشخور آن خود قرآن است; در خود قرآن با توجه به آیات صریح و روشن آن باید جست وجو کرد.
ب. کنار نهادن ذهنیت هاى پیشین
امروزه مسأله اى مطرح است با این عنوان که آیا مى شود قرآن یا یک متن را به طور کلى عارى از دیدگاه هاى پیشین فهمید و درک کرد، یا این امر امکان پذیر نیست و هرگونه فهمى ناگزیر باید در چارچوب و حدود تصورات و دانسته هاى پیشین صورت گیرد؟ از سخنان مطهرى، در این زمینه پاسخ صریح و مشخصى استفاده نمى شود، اما نکته دیگرى را ایشان مطرح کرده است که به گونه اى با این مسأله ارتباط پیدا مى کند و آن ذوق ها و سلیقه هاست. استاد بر این نکته اصرار دارد که فهم صحیح قرآن، بسته به آن است که انسان همه سلیقه ها و همچنین داورى هاى پیشین خود را درباره موضوعى که در آیات مطرح است کنار بگذارد و با ذهن خالى به آیات مراجعه کند. ذوق و سلیقه ها و خواسته هاى پیشین، مانع از رسیدن به معانى و مفاهیم قرآن و باعث تحریف و تأویل آن مى گردند: (روشن تر اینکه نباید قرآن را موافق ذوق و ذائقه خود تفسیر کنیم یا مورد استشهاد قرار دهیم، بلکه ذوق خود را باید بر قرآن تطبیق دهیم; اگر قرآن را پیشواى خود قرار داده ایم باید ذوق ما ساخته شده بر موازین قرآن مجید باشد.)17 در جاى دیگر درباره تحریفات و تأویلات برخى روشنفکران از آیات قرآن مى نویسد: (فکر مى کنم ریشه اصلى گرایش پاره اى روشنفکران مسلمان به مادیت تاریخى دو چیز است; یکى همین که پنداشته اند اگر بخواهند فرهنگ اسلامى را فرهنگ انقلابى بدانند و یا اگر بخواهند براى اسلام فرهنگ انقلابى دست و پا کنند، گریزى از گرایش به مادیت تاریخى نیست. باقى سخنان که مدعى مى شوند شناخت قرآنى ما چنین الهام مى کند، بازتاب شناخت ما از قرآن چنان است، از آیه استضعاف این گونه استنباط کرده ایم، همه بهانه و توجیهى است براى این پیش اندیشه، و همین جاست که سخت از منطق اسلام دور مى افتند و منطق پاک و انسانى و فطرى و خدایى اسلام را تا حد یک منطق ماتریالیستى تنزل مى دهند.)18 از این سخن چنین استنباط مى شود که قدر مسلم، دیدگاه ها وگرایش هاى فکرى که آگاهانه نسبت به یک موضوع انتخاب مى شوند، نباید بر آیات تحمیل شوند. بر عکس باید ذهن را از آنها خالى کرد و البته این کار شدنى است، اما آیا مجموع معلومات و اطلاعات کلى انسان که فضاى فکرى او را شکل مى دهد، نیز این حکم را دارد یا خیر؟ از سخنان فوق نمى توان چیزى در این زمینه به دست آورد، بلکه شاید بتوان از سخنان پیشین راجع به عوامل مؤثر در به فعلیت رسیدن قابلیت مفاهیم آیات در معانى متعدد، خلاف آنچه در اینجا آمد، استنباط کرد، به ویژه که خالى کردن ذهن از تمام اندوخته ها امرى نا ممکن مى نماید.
ج. تعقل و تزکیه
ییکى از نکته هایى که مرحوم مطهرى روى آن تأکید دارد و بى خبرى یا غفلت از آن را موجب خطا و لغزش در فهم قرآن مى داند، تعقل و تزکیه است. از نظر استاد شهید، قرآن با دو زبان سخن مى گوید و از دو ابزار براى ارتباط با مخاطبانش بهره مى گیرد; یکى عقل و دیگرى دل. گاهى قرآن با زبان عقل که منطق و استدلال است سخن مى گوید، و گاهى با زبان دل که احساس است. مفاهیم قرآن، تنها برهان و استدلال نیست. گاهى موعظه و تذکر نیز هست که دل را به تپش و تحرک وا مى دارد. کسى که مى خواهد قرآن را بفهمد باید هم با زبان عقل آشنا باشد و هم با زبان دل، یعنى هم قدرت استدلال و توانایى اندیشیدن داشته باشد و هم روح شفاف و قلب پاک، زیرا احساسى که از قلب محصور در چنبره غرایز و کشش هاى حیوانى پدید آید احساس قلب نیست، بلکه هواهایى است که با طبیعت قلب و فطرت الهى بیگانه است: (… درک معانى قرآن نیز ویژگى هایى دارد که باید به آن توجه داشت… یک وظیفه قرآن، یاد دادن و تعلیم کردن است. در این جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن مى گوید. اما بجز این زبان، قرآن زبان دیگرى نیز دارد که مخاطب آن عقل نیست، بلکه دل است، و این زبان دوم احساس نام دارد. آن که مى خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد مى باید با این دو زبان ـ هر دو ـ آشنایى داشته باشد و هر دو را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفکیک این دو از هم، مایه بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود.)19 بنابراین آنها که فکر مى کنند قرآن را فقط با استدلال خشک بدون آن که روح و نفس به طهارت و پاکى لازم رسیده باشد و با احساس برخاسته از شمیم معطر وحى دمساز باشد مى توان فهمید، سخت در اشتباه اند، زیرا قرآن کتابى است که (لایمسّه الاّ المطّهّرون).
د. جامع نگرى نسبت به آیات
مطهرى آیات قرآن را یک مجموعه به هم پیوسته و جدایى ناپذیر مى داند و همین واقعیت را بنیاد روشى خاص در فهم قرآن مى شمارد که عبارت است از مطالعه مجموعى آیات و شناخت نگاه هاى رویاروى هر یک به دیگرى. وى همواره بر این جمله تأکید دارد که: القرآن یفسّر بعضه بعضاً. ندانستن یا توجه نداشتن به این ویژگى که فهم هر بخش از آیات بستگى دارد به شناخت آیات دیگرِ مرتبط با موضوع، یا حتى آیات عام و کلى که بیانگر دیدگاه هاى کلى تر قرآن هستند، انحراف و بدفهمى درمورد آیات قرآن را در پى دارد. بنابراین مهم ترین گام در مسیر فهم قرآن، آشنایى و تسلط بر آیات و جامع نگرى در مقام تفسیر و فهم است، و تنها از این راه است که مى توان به مقصود خداوند نائل آمد: (نکته مهمى که در بررسى قرآن باید به آن توجه داشت این است که در درجه اول مى باید قرآن را به کمک خود قرآن شناخت، مقصود این است که آیات قرآن مجموعاً یک ساختمان به هم پیوسته را تشکیل مى دهند، یعنى اگر یک آیه از آیات قرآن را جدا کنیم و بگوییم تنها همین یک آیه را مى خواهیم بفهمیم شیوه درستى اتخاذ نکرده ایم.)20 (استناد به یک آیه قرآن بدون توجه به آیات دیگر قرآن جایز نیست، براى آن که بعضى از آیات قرآن آیات دیگر را تفسیر مى کند، یعنى آن که قرآن را باید در کل مطالعه کرد نه در یک جزء. مطالعه قرآن در یک آیه یا چند آیه جداگانه سبب گمراهى انسان مى شود. تمام آیات قرآن با یکدیگر پیوسته است و کسى مى تواند آیات قرآن را تفسیر کند که به نحوى در همه آیات قرآن تسلط داشته باشد و آیات را از هم مجزا نکند.)21 تأکید بر به هم پیوستگى آیات با یکدیگر و در نتیجه شیوه خاصى که فهم قرآن آن را مى طلبد و نیز پیش شرط آشنایى با مجموع آیات، در موارد متعددى از آثار و نوشته هاى مطهرى دیده مى شود که جهت اختصار از آن صرف نظر مى شود.
هـ. آشنایى با سنت
تأکید استاد مطهرى بر تفسیر قرآن با قرآن، وى را از ضرورت و توجه به سنت در فهم قرآن غافل نمى کند، گرچه ایشان جایگاه و مرحله مشخصى را براى سنت در فرایند فهم قرآن تعیین نمى کند، به این معنى که در چه مواردى و در کدام مرحله نیاز به سنت به وجود مى آید. و همچنین از نحوه ارتباط تفسیر به کمک سنت و شیوه تفسیر قرآن با قرآن سخن نمى گوید، اما بر این نکته اصرار مى ورزد که شناخت سنت و روایات یک امر ضرورى در فهم قرآن است و نقش مؤثرى در آن دارد: (شرط سوم آشنایى با سخنان پیامبر(ص) است…. روایات معتبرى که از ائمه رسیده نیز همان اعتبار روایات معتبرى را دارد که از ناحیه رسول خدا رسیده است، و لهذا روایات موثق ائمه کمک بزرگى است در راه شناخت قرآن.)22
و. شناخت تاریخ اسلام و اسباب نزول
از امور دیگرى که مطهرى به عنوان مقدمات فهم قرآن یاد مى کند آشنایى با تاریخ اسلام و رویدادهایى است که در زمان حیات پیامبر اکرم پدید مى آمد و باعث نزول وحى مى شد. از آنجا که نزول آیات همراه با واقعیت ها و پا به پاى حوادث صورت مى گرفت طبیعى است که آشنایى دقیق با آن رویدادها تا حدود زیادى در روشن شدن مضمون و محتواى آیات مؤثر و راهگشاست،23 با اذعان به اینکه این حوادث و رویدادها نقشى در مرزبندى و تعیین گستره مفهومى آیات ندارند و به اصطلاح، با مورد خود آیات را تخصیص نمى زنند.
ز. آشنایى با زبان و قواعد عربى
این شرط نیز با توجه به زبان قرآنى که زبان عربى است و به طبع ویژگى هاى خاص خود را دارد امرى بدیهى به نظر مى رسد و به خاطر همین وضوح و بداهتش مرحوم مطهرى زیاد از آن سخن نمى گوید، تنها به این اشاره بسنده مى کند که: یکى از شرط هاى ضرورى شناخت قرآن، آشنایى با زبان عربى است،24 اما مسائل دیگرى امروزه در زبان مطرح است که در آثار شهید مطهرى از آن سخن نرفته است; به عنوان نمونه با توجه به دگرگونى واژه ها و حیات و مرگ زبان ها، آیا معیار در مفاهیم لغت، مفاهیم زمان نزول و پیش از آن، یعنى دوران جاهلیت است، یا به لحاظ آن که قرآن براى همه نسل ها و عصرها آمده است، همه دگرگونى هاى زبان در چارچوب مفاهیم آیات مى گنجند؟ و همین طور آیا آداب و عادات، اندیشه ها و تصورات و به طور کلى فرهنگ عرب وجاهلیت در تبیین مفاهیم آیات نقش دارند یا نه؟ و… تا جایى که آثار شهید مورد مطالعه و بررسى قرار گرفت، سخنى در این زمینه از ایشان دیده نشده است. به هر حال آنچه یاد شد عوامل و عناصرى است که از نگاه مطهرى در فهم قرآن مؤثر است و نادیده گرفتن آن باعث کج فهمى و بدفهمى قرآن مى گردد. خود شهید نیز آنجا که به تفسیر قرآن مى پردازد یا برخى برداشت هاى انحرافى را نقد مى کند، بر این عناصر تکیه مى کند و با این کار در عمل التزام به آنها را نشان مى دهد.
سخن آخر
چنان که دیدیم شهید مطهرى فهم قرآن را به معناى کشف و دستیابى به مقصود و مراد خداوند مى دانست. اگر این نظریه را با نظریات سه گانه مطرح شده در قسمت نخست این نوشتار مقایسه کنیم مى بینیم که با نظریه نخست سازگارتر است، اما در همان حال پیش فرض ها و پیامدهاى آن را ندارد، زیرا یکى از پیش فرض هاى آن نظریه این بود که هر متنى یک معناى نهایى دارد که همان مقصود مؤلف است، اما مطهرى این مطلب را به طور کلى نمى پذیرد و وى چنان که دیدیم بر این باور بود که در برخى آیات قرآن، معانى و مقاصد چندى وجود دارد و این یک واقعیت معجزه آساى قرآن کریم است. و از همین رو نسبى بودن معانى که بنابر نظریه نخست ناپذیرفتنى بود، در نظریه شهید به اجمال مورد پذیرش است. از سوى دیگر به همان نسبت که با نظریه نخست، اشتراک دارد، با دیدگاه هاى دیگر تفاوت پیدا مى کند. به عنوان نمونه، نظریه سوم که به متن، به عنوان یک واقعیت جدا از مؤلف نگاه مى کند و براى قصد و نیت مؤلف در فهم آن نقشى قائل نیست، از نظر شهید مطهرى نمى تواند معقول باشد و در نتیجه پیامد مستقیم آن که نسبیت مطلق معنى باشد نیز مردود است. استاد در ضوابط فهم نیز از یک سو بر نقش قواعد ادبیات حاکم بر متن تأکید دارد، امرى که مورد توجه دیدگاه نخست بود و تنها به آن بسنده نمى کند، بلکه ضوابط دیگرى را نیز به لحاظ ویژگى هاى خاص قرآن پیشنهاد مى کند که یکى از مهم ترین آنها شناخت دیدگاه کلى قرآن نسبت به یک موضوع از راه بررسى مجموع آیات است و بى شباهت به همدلى با مؤلف متن در نظریه نخست نیست. و از سوى دیگر براى علم و زمان در فهم، نقش و تأثیر قائل است و قابلیت قرآن را نه به لحاظ ابهام، بلکه به لحاظ غناى محتوایى آن مى داند. شاید این سخن ایشان فصل الخطاب این بحث باشد که مى نویسد: (از اینجا به خوبى مى توانیم بفهمیم که اجتهاد (مقصود اجتهاد در منابع دینى از جمله قرآن است) یک مفهوم نسبى و متطوّر و متکامل است، و هر عصرى و زمانى بینش و درک مخصوصى را ایجاب مى کند. این نسبیت از دو چیز ناشى مى شود: قابلیت و استعداد پایان ناپذیر منابع اسلامى براى کشف و تحقیق، و دیگر تکامل علوم و افکار بشرى; و این است راز بزرگ خاتمیت.)25
پی نوشت ها:
________________________________________
1. براى بررسى بیشتر نظریات سه گانه مراجعه شود: به کتاب علم هرمنوتیک ، ریچارد ا. پالمر، ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى، فصل هاى 7 و 11 . و همچنین مقاله Hermeneutics از دائرة المعارف میرچا الیاده. 2. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، 4/134. 3. همان، 3/134; همو، مجموعه آثار، 4/899. 4. همو، تفسیر قرآن، سوره نازعات، 198 ـ 200، سوره تکویر،140. 5. همو، جزوه آشنایى با قرآن، 24 ـ 29; آشنایى با قرآن، 6/102; مجموعه آثار، 3/199. 6. همو، مجموعه آشنایى با قرآن، 4/51، پاورقى. 7. همو، مجموعه آثار، 1/ 135 ، 147، 410 و 2/176، 473، 510 و 3/225 و 4/327. 8. همان، 1/460. 9. همو، مجموعه آشنایى با قرآن، 4/134. 10. همان، 169. 11. همو، مجموعه آثار، 4/609. 12. همو، آشنایى با قرآن، 4/162. 13. همو، مجموعه آثار، 3/200. 14. همان، 16/47 و 3/201. 15. همو، آشنایى با قرآن، 2/63. 16. همان. 17. همو، تفسیر قرآن، سوره تکویر/ 140. 18. همو، مجموعه آثار، 2/463 و همچنین رک: مجموعه آثار، 4/664. 19. همو، جزوه آشنایى با قرآن، 35. 20. همان، 20 ـ 21. 21. تفسیر قرآن سوره جنّ/ 40 و همان، 3/132 و 5/50. 22. همو،جزوه آشنایى با قرآن،20 ـ 21. 23. همان. 24. همان. 25. همو، مجموعه آثار 3/202.
 

تبلیغات