بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن بخش دوم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یونس بن متى (ع)
1. یونس، از پیامبران مرسل الهى است. خداوند عزت، او را به سوى مردم نینوا و موصل گسیل فرمود. موصل در شمال خطه عراق و نینوى در جنوب خطه عراق واقع شده است. یونس سالها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم بردبارى نشان داد، وچون صبر و تحمل او پایان گرفت، تقاضاى عذاب کرد و مقرر شد که عذاب الهى بر آنان نازل شود، یونس قوم و ملت خود را وانهاد و از منطقه خطر دور شد و بعد ازموعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقه عذاب الهى بازدید کند، ولى برخلاف انتظار، مردم را به حال قبلى سالم و برقرار دید. یونس از تخلف عذاب، مکدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوایى به کنار دجله آمد و یک کشتى را عازم سفر دید و بلافاصله سوار کشتى شد تا به دیار غربت سفر کند. در اثناى سفر، کشتى دچار خطر شد و بر طبق متداول، ملوانان کشتى قرعه کشیدند تا یک یا چند نفر را قربانى سایرین کنند و شرّ نهنگ را بگردانند. قرعه به نام یونس درآمد و او را به کام نهنگ افکندند، ولى به خواست و اراده الهى، یونس ازمجراى مرى وارد کیسه هواى نهنگ شد و نهنگ او را به قعر آب فروبرد، بى آن که زیانى به جسم وجان یونس و تنفس او وارد شود. یونس در تاریکى ا یین زندان متحرک، متنبّه خطاى خود گشت و گفت: (لااله الاّ أنت سبحانک انّى کنت من الظالمین) (انبیاء/188); بارخدایا، جز تو پناهى نیست که مرا از این زندان نجات بخشد. بارخدایا تو منزّهى ازاین که در کارهایت خطایى رخ دهد. این من بودم که خطا کردم و به خود ستم راندم و اینک مبتلا گشته ام. خداوند، دعاى او را شنید و از شکم ماهى نجات بخشید. به این صورت که ماهى در اثر ورود یونس به داخل مثانه و کیسه هوائى، درد دل شدیدى در اندرون خود احساس مى کرد و مرتب حالت تهوع و فشار به او دست مى داد، تا آن که بعد از مدتى خوراک نامساعد خود را قى کرد و یونس درحال بیهوشى به ساحل افتاد و با سایه بان شدن کدوبنى از تفت خورشید و باد سرد وگرم در امان ماند. 2. قرآن مجید مى گوید: (ان ّالذین حقّت علیهم کلمة ربّک لایؤمنون ولوجاءتهم کلّ آیة حتى یروا العذاب الالیم)(یونس/96ـ97); آنان که در کفر و تمرد ثابت قدمند و در قضاء الهى به عذاب دوزخ محکوم شده اند، قهراً ایمان نمى آوردند، گرچه آیات و معجزات الهى را از هرگونه گون بنگرند. مگر آن موقع که عذاب الهى را با چشم بنگرند. ولى در آن صورت، ایمان آنان مفید نمى افتد، چرا که ایمان نیست، بلکه عیان است آن چنان که ایمان فرعون مقبول نیفتاد. این یک قانون طبیعى است که در سراسر قرآن مورد تأکید کامل قرار گرفته است. علت تأکید آن بود که کافران مى گفتند: اگر عذاب الهى درست است، چرا بر ما نازل نمى شود تا ببینیم و ایمان بیاوریم و لذا قرآن مى گفت: ایمانى که بعد از معاینه عذاب باشد، مثمر ثمر نخواهد بود، وگرنه همه کافران و فاسقان بعد از مرگ و رسیدن به عالم دوزخ، صاحب ایمان مى شوند. بنابراین هر قوم و ملتى که قبل ازنزول عذاب ایمان بیاورد، ایمان آنان قابل قبول خواهد بود. و از همین روست که در تعقیب همین آیات سوره یونس مى گوید: (فلولا کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیوة الدنیا و متّعناهم الى حین); اى کاش درمیان ملتهاى پیشین ملتى را مشاهده مى کردم که قبل از نزول عذاب، ایمان بیاورند تا ایمانشان مورد پذیرش و قبول الهى قرار بگیرد. چرا، فقط یک ملت و آن ملت قوم یونس بودند که قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و ما عذاب رسوا کننده دنیوى را از سرآن قوم و ملت بازگرداندیم و تا مدت مشخصى که اجل مقررشان باشد، مهلت دادیم و زنده نگه داشتیم. ازاین آیات کریمه، استنباط مى شود که قوم یونس، قبل از معاینه عذاب، ایمان آورده اند. شرح این مطلب دربرخى از روایات چنین رسیده است که یک تن از فرزانگان آن قوم به یونس ایمان آورده بود، و درآن روز که یونس وعده عذاب را ابلاغ کرد وخود از شهر خارج شد، آن مرد فرزانه در میان ملت خود ماند و به آنان گفت: اى مردم، عذاب الهى خوارکننده است و ملتهاى پیش از شما مانند قوم نوح وقوم عاد و قوم صالح و سایر ملتها را هلاک ونابود کرده است. اینک پیامبر خدا یونس از میان شما خارج شده است آن چنان که نوح و هود و صالح، به هنگام نزول عذاب از میان قوم رفتند تا دچار عذاب آسمانى نشوند. شما مطمئن باشید که در روز مقرر، عذاب الهى نازل خواهد شد، مگر آن که پیش از مشاهده عذاب ایمان بیاورید. اینک هنوز فرصت دارید. از خدا و خشم و سطوت او بترسید و ازکفر و تمرد توبه کنید و به درگاه خدا زارى کنید، باشد که عذاب خود را از شما برگرداند. سخنان آن مرد فرزانه در دل آن مردم اثر کرد و راه توبه و انابه در پیش گرفتند و ازخداوند مهربان تقاضاى بخشش کردند و متعهد شدند که فرمان خدا را پذیرا گردند. در اثر توبه و انابه آن مردم عذاب الهى که مانند صاعقه آسمانى در راه فرود آمدن بود، منحرف شد و بر سر کوههاى دوردست و یا دریا فرود آمد و به آن قوم و ملت وشهر و دیار آسیبى وارد نگشت تا فرصت بیابند و به یونس ایمان بیاورند و از پیام او اطاعت کنند. 3. قرآن مجید به رسول اکرم خطاب کرده و مى گوید: (فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل و لاتستعجل لهم) (احقاف/35); یعنى: صبر و تحمل پیشه کن، آن سان که رسولان صاحب عزم، صبر و تحمل پیشه کردند، و براى عذاب آنان شتاب مورز. و باز درجاى دیگر مى گوید: (فاصبر لحکم ربّک ولاتکن کصاحب الحوت اذ نادى وهو مکظوم) (قلم/47); براى اجراى فرمان خدا و دعوت قومت صبر و تحمل پیشه کن ومانند یونس مباش که صبر و تحمل خود را از کف داد و بر قوم خود نفرین کرد و پایان کارش به آن جا کشید که در دل ماهى از خشم خود فرود آمد و فریاد زد (سبحانک انّى کنت من الظالمین). از تقابل این دو آیه، استنباط مى شود که یونس در حد رسولان صاحب اراده محسوب نمى شود، زیرا رسولان صاحب اراده صبر و تحمل پیشه مى کنند و از آزار و استهزاء قوم خود، عصبانى و برافروخته نمى شوند، و بالاخره با ملت خد کنار مى آیند گرچه با گذشتن یک نسل باشد. بنابراین خطاى یونس، در بى صبرى و سقوط از درجه اولو العزمى بوده است و در تعقیب آن، از وضع و موقعیتى که براى او رخ داده است، دلخور و ناراضى شده و با این گمان که خداوند، با پیش آمدن این موقعیت بر او سخت نخواهد گرفت واو را معذور خواهد شناخت، منطقه مأموریت خود را ترک گفت وچون به کام نهنگ افتاد، دانست که این عقوبت ازجانب خدا است و از هیچ جهت معذور نبوده است و گرنه خداوند رئوف ومهربان بر او سخت نمى گرفت. در واقع یونس، هم در شناخت قوم خود دچار خطا شده بود که گمان مى کرد آنان اهل و مستحق عذابند و دیگر ایمان نمى آورند، درحالى که چنان نبود و قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و از بلا رستند وهم ازاین جهت دچارخطا شده بود که حوزه مأموریت خود را با کمال دلسردى و دلخورى ترک گفته بود، درحالى که مى باید از کشف عذاب شادمان باشد وهرچه زودتر به میان قوم خود بازگردد و به رهبرى آنان همت بگمارد. و لذا قرآن مجید در جاى دیگر مى گوید: (وانّ یونس لمن المرسلین. اذ أبق الى الفلک المشحون); یعنى یونس از رسولان ما بود، حتى در همان لحظات که مانند بندگان فرارى گریخت وبه کشتى پناهنده گشت تا از شماتت مردم برهد و غیظ دل را شفا بخشد، رسول ما بود و ما تلطیف رسالت را از دوش او برنداشته بودیم. 4. قرآن مجید، با جمله (فساهم فکان من المدحضین)(صافات/141) به قرعه کشى رسمیت قانونى مى دهد و به همین جهت است که در فقه اسلامى، آنجا که تکلیف بندگان خدا روشن نباشد، قرعه کشى را حجت مى دانند. دراین زمینه از طریق عترت رسول، احادیثى وارد شده است. 5. قرآن مجید مى گوید: (فالتقمه الحوت و هو ملیم) (صافات/142); نهنگ، یونس را بلعید و یونس خود را ملامت مى کرد. (ملیم) یعنى ملامت کننده و منظور از این ملامت همان نیایش مخصوصى است که درجاى دیگر از یونس نقل شده است و مى گوید: (لااله الاّ أنت سبحانک انّى کنت من الظالمین); بارخدایا! پناهى و امیدى جز تو نیست. تو از خطا کارى منزهى. این من بودم که خطا کردم و از ستمکاران بودم که حوزه مأموریت خود را با غیظ و دلخورى ترک کردم. و لذا قرآن مجید به دنبال این آیه مى گوید: (فلولا انّه کان من المسبّحین. للبث فى بطنه الى یوم یبعثون) (صافات/143ـ144); اگر نه آن بود که یونس در کام ماهى خدا را تسبیح کرد وخطا را از خود دانست نه از جانب خدا، تا روز رستاخیز در شکم ماهى درنگ مى کرد و روى نجات را نمى دید. بنابراین، جمله: (وهو ملیم) با جمله (کان من المسبّحین) و آن جمله دیگر که گفت: (سبحانک انّى کنت من الظالمین) همه یک موضوع را مطرح مى کنند و ثمره آن را نجات از کام ماهى مى دانند. اگر یونس خود را ملامت نمى کرد و خدا را تسبیح و تنزیه نمى کرد، ماهى در اثر این خوراک نامساعد به قعر دریا فرو مى رفت و در عمق آبهاى دریا جان مى داد و جسد او با جسد ماهى در زیر آبها مدفون مى ماند، بى آن که بپوسد و متلاشى گردد که این خاصیت گوشت ماهى است یا زندان کیسه هوائى براى یونس. اثر این تسبیح و ملامت نفس، آن بود که از کام ماهى برهد و جانش نجات یابد. و پذیرش نیایش او سبب شد که هم ازکام ماهى برهد وهم در مقام رسالت تثبیت شود، چنان که در جاى دیگر گفت: (لولا أن تدارکه نعمة من ربّه لنبذ بالعراء وهو مذموم) یعنى: اگر لطف الهى شامل حال یونس نمى گشت از کام ماهى مى رست و به ساحل مى افتاد، اما از مذمت و نکوهش نمى رست.
زکریا (ع)
1. زکریا از پیامبران عظام بنى اسرائیل است. موقعى که مریم مادر عیسى متولد شد، خداوند عزت، کفایت و سرپرستى کودک را بر عهده زکریا وانهاد، به دلیل آن که مدعیان کفالت فراوان بودند. انتخاب کفیل به صورت قرعه کشى به عمل آمد. حکم قرعه کشى در شرع اسلام هم پذیرفته و مشروع است و سند آن از قرآن مجید ارائه مى شود: یک بار در داستان یونس که فرد خاطى و مستحق عذاب دریا به وسیله قرعه کشى معین شد: (فساهم فکان من المدحضین) ویک بار دیگر در داستان مریم و زکریا که فرد شایسته و برجسته به وسیله قرعه کشى انتخاب شد: (وما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم أیّهم یکفل مریم وماکنت لدیهم اذ یختصمون)(آل عمران/164); تو در حضور آنان نبودى آن گاه که قلمهاى خود را به عنوان قرعه کشى درمیان جعبه قلمها افکندند تا به صورت قرعه و شانس یک قلم را بیرون بیاورند و کفالت مریم را به عهده آن شخص قرار دهند. تو در حضور آنان نبودى که با هم نزاع و مخاصمه مى کردند وهرکاهنى خود را تنها فرد شایسته این مقام مى شناخت. وچون اراده الهى در قرعه کشى شرعى دخیل است و فرد انتخاب شده مورد حمایت و پذیرش الهى قرار مى گیرد، درجاى دیگر گفت: (فتقبّلها ربّه ا بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریا…) (آل عمران/37); یعنى خداوند، مریم را به عنوان خدمتکار و راهبه بیت المقدس پذیرفت، با آن که دختر بود و گوشت و استخوان او را به صورت نیکویى پرورش داد و شخصاً کفالت او را به زکریا وا نهاد. هنگامى که زکریا به خلوت عبادتگاه مریم وارد شد که از حال او تفقد کند، میوه ها و خوراکیهاى گوناگون در برابر او مى دید و مى پرسید این میوه و یا این خوراکى را از کجا به دست آورده اى و چه کسى هدیه آورده است ومریم مى گفت: این هدیه از سوى خدا است که خداوند هرکس را بخواهد، بى حساب و بى تلاش روزى مى دهد. دراین موقع و با مشاهده مراحم الهى که بى حساب و بى تلاش به بندگان خود روزى مى دهد، زکریا نیز طمع بست و امیدوار شد که خداوند عزت او را نیز تنها نگذارد و از ذریه او فرزندى عطا کند که پاک و شایسته باشد و بتواند ازخاندان او و خاندان یعقوب، ارث ببرد. 2. زکریا ازجانب پدران و اجداد خود و یا ازجانب صدقات وهدایاى مردم بنى اسرائیل، صاحب موقوفات عظیمى بود که از درآمد آن براى زندگى شخصى و در راه خدا و اعتلاى مذهب و نگهدارى معبد و رسیدگى به حال عابدان و کاهنان خرج مى کرد. وچون تولیت صدقات و هدایاى مردم را به نام خود ثبت کرده بود، تا حاکمان جور درآن دخالت نکنند، کوشش داشت که صاحب پسر شود تا بتواند تولیت صدقات وهدایا را به عهده پسرش بگذارد و دست عموها و عموزاده هاى خود را از ثروث خود کوتاه کند، ولى موفق نشد و خداوند تنها دخترانى چند به او عطا کرده بود و با آن که تجدید فراش کرد، اصلاً صاحب فرزند نشد، چرا که همسرش نازا بود. و در اواخر عمر، دست به دعا برداشت و گفت: (بارخدایا! من با نیایش به درگاهت هماره خوشبخت بوده ام. اینک نیز خوشبختى خود را از درگاه تو مسئلت مى نمایم. من پس از مرگم از موالى بیمناکم که این صدقات و موقوفات را در راه فساد به مصرف برسانند واین همسرى که به تازگى و اخیراً اختیارکردم نازا بود و از دامان او پسرى متولد نشد که وارث مى باشد و دست موالى کوتاه شود. اینک تو خود سرپرستى براى پس ازمرگم عطا کن که از من و از خانواده همسر سابقم که ازخاندان یعقوب است ارث ببرد. خدایا آن سرپرست را پسندیده ومرضى خاطر خودت قرار بده)(مریم/2ـ5) زکریا ازاین دعا و نیایش، تقاضاى فرزند صلبى نداشت، بلکه آرزو کرد تا خدا از دختران همسر سابقش پسرى بر ذریه او بیفزاید تا بتواند متولى صدقات او باشد، زیرا دختران او نمى توانستند دست موالى را از صدقات زکریا کوتاه سازند. این نکته را از آن جا استنباط کردیم که گفت: (یرثنى و یرث من آل یعقوب); یعنى هم از من ارث ببرد وهم ازخاندان یعقوب. (از من ارث ببرد); یعنى از نسل من باشد. (از خاندان یعقوب ارث ببرد); یعنى میراث پدرى همسر سابقم را نیز حائز شود. و لذا در سوره انبیاء فقط مى گوید: (ربّ لاتذرنى فرداً و أنت خیرالوارثین) (انبیاء/89); خدایا مرا تنها مگذار. و در سوره آل عمران مى گوید: (ربّ هب لى من لدنک ذرّیة طیّبة) (آل عمران/38); خدایا ذریه پاکى به من عطا کن گرچه از نسل دخترانم باشد. وچون همسر جدید زکریا نازا بوده است، قهراً نسل دخترى خود را منظور نظر داشته است که از خاندان یعقوب نیز بوده اند. خلاصه سخن آن که زکریا درخواست نمى کرد که من با وجود پیرى و فرسودگى از همسرم که نازا مى باشد، صاحب پسر بشوم، بلکه تنها آرزو مى کرد که از هر راه ممکن و از جمله ازنسل دخترانش صاحب نوه هاى پسرى گردد و صدقاتش به دست موالى نیفتد و لذا مى بینیم که بعد از بشارت یافتن به یحیى از نسل خودش، به شگفت مى آید و مى گوید: (ربّ أنّى یکون لى غلام وقد بلغنى الکبر و امرأتى عاقر) (آل عمران/40); بارخدایا از کجا ممکن مى شود که من صاحب پسر شوم با آن که از پیرى به فرسودگى رسیده ام و همسرم نیز عقیم و نازاست. وخداوند به او پاسخ مى دهد (کذلک اللّه یفعل مایشاء) (مریم/7); یعنى خداوند با همین وضع موجود از تو که پیر فرسوده اى و ازهمسرت که عقیم و نازاست، پسرى به تو عنایت خواهد کرد. 3. این دعا و نیایش در محراب نماز صورت گرفت. زکریا هنوز ازمحراب دعا خارج نشده بود که فرشتگان بر او نازل شده و بشارت دادند که خداوند پسرى یحیى نام به شخص تو عنایت خواهد کرد. این پسر دعوت عیسى کلمةاللّه را تصدیق خواهد کرد. و خود سرورى آزاده خویشتن دار از لذات و پیامبرى از صالحان خواهد بود. این بشارت در همان محراب عبادت به زکریا واصل شد و چون خود را پیرى فرتوت مى دید که نمى تواند کام بگیرد و همسرش نیز نازا بود که صاحب فرزند نمى شد، ابتدا به شگفت آمد و گفت: (أنّى یکون لى غلام); از کجا براى من پسرى به دنیا خواهد آمد، (که شرح آن گذشت) وچون فرشتگان تأکید کردند که با همین عیب و نقص، خداوند به تو و همسرت پسرى خواهد داد، زکریا دانست که این یک مسئله استثنایى است نه آن که جوانى و شادابى او بازخواهد گشت که هر شب و هر لحظه اى که بخواهد بتواند با همسر خود نزدیک شود، بلکه یک موعد مخصوص و یک نوبت و یک لحظه خاص خواهد داشت. لذا درخواست کرد تا براى مقاربت و همبستر شدن با همسرش نشانه اى مقرر شود. خداوند گفت: (آیتک ان لاتکلّم الناس ثلاث لیال سویاً) (مریم/9) (الا رمزاً) (آل عمران/41); یعنى علامت میان من و تو آن است که سه روز نتوانى با کسى سخن بگویى، جز با رمز و اشاره دست، وچون سه روز بگذرد، به همسرت نزدیک شو که نواقص وجودى تو و همسرت ظرف این سه روز مرتفع خواهد گشت. و بدین رو فرمود: (فاستجبنا له و وهبنا له یحیى و أصلحنا له زوجه إنّهم کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانوا لنا خاشعین) (انبیاء/90); ما دعاى زکریا را اجابت کردیم و یحیى را به او عطا کردیم و همسرش را که نازا بود، اصلاح کردیم. از آن رو که آنان در کارهاى خیر، پیشقدم بودند و در خوشى وناخوشى به درگاه ما التجا مى بردند و در برابر ما خاشع و متواضع بودند. 4. علت این که قرآن مجید مى گوید: (اذ نادى ربّه نداء خفیاً)(مریم/3) آن است که زکریا در محراب عبادت بود و با بنى اسرائیل و کاهنان و عابدانى که در صف اول ایستاده بودند، نماز جماعت مى خواند. در دعاى نماز، براى آن که خواست و آرزوى او علنى نشود و به گوش موالى او نرسد، آهسته و درحال زمزمه و شاید هم در دل خود چنین دعا کرد که (هب لى من لدنک ولیّاً) و لذا پس از تمام شدن مکالمات او با فرشتگان، از محراب عبادت خارج شد و با دست و سر اشاره کرد که شما در اوقات بعدى، خودتان نماز را به جا آورید که دیگر من به نماز عمومى نخواهم آمد. قرآن مجید در این باره مى گوید: (فخرج على قومه من المحراب فأوحى الیهم ان سبّحوا بکرة و عشیّاً) (مریم/11) دراین آیه کلمه (اوحى) به معناى اشاره است، زیرا معنى اصلى وحى همین اشاره است که با دست و یا سر و یا اشاره چشم و ابرو و هر وسیله ممکن گرچه با موج و فرستنده رمز باشد، با دیگران گفت وگو نمایند و راز درون خود را به او منتقل سازند. و لذا قرآن مجید مى فرماید: (و اوحى ربّک الى النحل) (نحل/68) و مى گوید (یومئذ تحدّث اخبارها. بأنّ ربّک اوحى لها) (زلزال/4ـ5) و از همین روست که قرآن مجید مى گوید: (وما کان لبشر أن یکلّمه اللّه الاّ وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه ما یشاء إنّه علیّ حکیم) (شورى/51); هیچ بشرى را نشاید که خداوند با او سخن گوید، جز به گونه اشارت، یا از پشت پرده یا آن که فرشته اى را به رسالت مأمور سازد تا با آن فرد بشر تماس بگیرد و با رخصت الهى حقایق عالم غیب را با او در میان نهد که این تماس فرشته با بشر نیز به گونه اشاره خواهد بود.
یحیى بن زکریا (ع)
1. یحیى بن زکریا از کودکى ـ یعنى در حدود هفت سالگى ـ به آن مقامى نایل شد که ابراهیم خلیل در ابتداى جوانى و عموم پیامبران در سى سالگى نائل شده اند. قرآن مجید مى گوید: (یا یحیى خذ الکتاب بقوّة و آتیناه الحکم صبیّاً. و حناناً من لدنّا و زکاة و کان تقیّاً. و برّاً بوالدیه ولم یکن جبّاراً عصیّاً. و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیاً) (مریم/11ـ14); اى یحیى فرمان خدا را با تمام توان و نیرو قبضه کن و ما در کودکى حکم و دریافت و قضاوت را به او عطا کردیم که بتواند میان حق و باطل دادرسى کند. وما از جانب خود مهر و عاطفه شدیدى به او عطا کردیم که خیرخواه جدى مردم باشد و ما از جانب خود پاکى و بى آلایشى دنیا را به او عطا کردیم که ازلذات و مواهب دنیا رو گردان باشد. و یحیى پرهیزگار و با تقوى بود. و هم نیکوکار و در طاعت پدر و مادر و سرکش و نافرمان نبود که از اطاعت آنان سربتابد. درود بر یحیى، آن روز که ولادت یافت. درود بر یحیى آن روز که رحلت یابد و درود بر یحیى آن روز که تجدید حیات کند و به رستاخیز آید. علت این که قرآن مجید در مورد یحیى و در مورد عیسى مى گوید: (درود بر او ، روزى که ولادت یافت و روزى که رحلت یابد و روزى که مبعوث شود)، دورکردن نسبتهاى ناروا از سر ولادت این دو بزرگوار است، زیرا ولادت این دو تن به صورت غیرعادى انجام گرفت و مردم بنى اسرائیل که قومى کج نهاد و بد اندیش بوده اند تهمتهاى ناروا به آنان وارد کرده اند و خداوند مى خواست تهمتهاى آنان را مردود سازد که نگویند (زکریا کودکى را به خود بسته است که موالى را ازمیراث خود محروم سازد و یا نگویند که این کودک زنازاده است و این زکریا بوده که عقیم و نازا بوده است نه همسر او که از دیگران آبستن شده است. این گونه تهمتها ازمردم بنى اسرائیل غیرمنتظره نبوده و نخواهد بود، و لذا قرآن مجید در مورد عیسى و مریم مى گوید: (و بکفرهم و قولهم على مریم بهتاناً عظیماً) (نساء/155) 2. تاریخ یحیى بن زکریا، تا حدى نسبت به امام ابوجعفر جواد (ع)تکرار شده است. امام ابوالحسن الرضا (ع) تا 35 سالگى صاحب فرزند نشد و چون با وصیت پدرش موسى بن جعفر (ع) متصدى و متولى صدقات آن حضرت بود، عموها و برادرها و عموزادگان آن سرور به خود وعده مى دادند که بعد از مرگ ابوالحسن على بن موسى الرضا تولیت صدقات را خود به عهده مى گیریم و مطابق میل خود به مصرف مى رسانیم. هنگامى که امام ابوجعفر جواد(ع) متولد شد، عموها و عموزادگان و برادران حضرت رضا(ع) معترض شدند و گفتند: این کودک فرزند على بن موسى نیست، بلکه این کودک را به خود بسته است تا وصى خود قرار دهد و تولیت صدقات را به او بسپارد و در ضمن شیعیان را به سوى خود جلب کند که امامت او را بپذیرند و نگویند على بن موسى امام نیست، زیرا صاحب فرزند نمى شود و جز امام آخرین یعنى امام دوازدهم، هر امامى باید صاحب فرزند باشد که نسل امامان منقطع نگردد. و بالاخره پس از ارجاع به قیافه شناسان پذیرفتند که ابوجعفر جواد فرزند ابوالحسن الرضا است. وچون حضرت رضا(ع) به شهادت رسید و ابوجعفر(ع) در سن هفت سالگى بود، جماعتى معترض بودند که کودک نمى تواند امام باشد، ولى بعد از مراجعه و آزمایش علمى متوجه شدند که منصب امامت به کودکان هم قابل تفویض هست. على بن اسباط مى گوید من راهى مصر بودم که در سر راه مصر به مدینه خدمت ابوجعفر امام جواد(ع) رسیدم که تازه به منصب امامت رسیده بود. من به قد و بالاى او مى نگریستم که هنگام ورود به مصر، براى شیعیان مصرى بازگو کنم تا امام خود رابشناسند. ابوجعفر جواد به من خیره شد وگفت: خداوند گاهى فرمان وحکومت را در سالهاى کهولت به بندگان صالح خود مى دهد و لذا گفته است: (فلمّا بلغ اشدّه و استوى آتیناه حکماً و علماً) وگاهى زمان حکومت را در سن کودکى تفویض مى کند و لذا درباره یحیى گفته است (وآتیناه الحکم صبیّاً). در این زمینه روایات زیادى رسیده است.(بحار الانوار14/176) 3. نام یحیى، در قرآن به همین صورت یاد شده است. این اسم در زبان عربى یوحنا تلفظ مى شود، و لذا در قراءت غیرمعروف (یحیى) را هم (یحنّى) خوانده اند. یحیى، یعنى زنده جاوید، و براساس منطق قرآن، قبل از فرزند زکریا، شخص دیگرى به این نام نامیده نشده است. برخى گفته اند کلام خداى عزوجل که مى گوید: (لم نجعل له من قبل سمیّاً) به این معنى است که ما پیش از ولادت این فرزند تاکنون همتایى براى او نیافریده ایم. 4. قرآن مجید که مى گوید: (انّ اللّه یبشّرک بیحیى مصدّقاً بکلمة من اللّه و سیّداً و حصوراً… ) (آل عمران/39)، منظور از (کلمة من اللّه) عیسى بن مریم است که او را کلمة الله مى نامند. بنابراین، بشارت به یحیى متضمن بشارت به ولادت عیسى نیز بوده است. منتها در این آیه و این عبارت نامى از مادر او در میان نیامده است. با این بشارت، این نکته نیز بر زکریا روشن شد که یحیى، زمان رسالت و نبوت عیسى را درک خواهد کرد و چون یحیى در عهد خود بسیارمعروف و مورد اعتماد همگان بود، تأیید و تصدیق یحیى، مى توانست تا حد قابل توجهى ولادت عیسى را توجیه کند و اتهامات وارده را ازساحت مریم دفع کند. 5. در تاریخ یهود، نام یحیى به عنوان یوحناى معمّد یا تعمید دهنده یاد شده است. یحیى (ع) نسبت به نجات مردم ازگرداب گناهان و توجیه آنان به سوى هدایت و روحانیت کوشا بود، چنان که قرآن گفت: (و حناناً من لدنا) که شرح آن گذشت. بر طبق معمول آن زمان، یوحنا مردم را به حق و عدالت دعوت مى کرد و براى توبه دادن آنان را به کنار نهر و یا دریا مى برد و تا نیمه بدن وارد آب مى کرد و سپس به نام خدا شخصاً آب را بر آنان مى ریخت تا غسل کنند و از خباثت گناهان پاک شوند، و لذا این سنت باقى و برقرار ماند که براى غسلهاى واجب و مستحب حتى المقدور از آب نهر و قنات استفاده کنند و تا نیمه بدن در آب بنشینند و با کف دستها آب بر فرق سر بریزند. 6. در مورد شهادت زکریا و شهادت یحیى، اساطیر و افسانه ها وماجراهاى جالبى را مطرح کرده اند، درحالى که قرآن مجید از شرح آن به کلى سکوت کرده است. این اساطیر و افسانه ها در کتب تواریخ و کتاب بحارالانوار و اغلب تفاسیر ثبت شده است، براساس این تواریخ، یحیى قبل از پدرش زکریا شهید مى شود، در حالى که فلسفه ولادت یحیى آن بود که خداوند به زکریا فرزندى عطا کند که بعد از او وارث تولیت و متصدى موقوفات او باشد. چنانکه اگر یحیى سالها عمر کرده باشد و بعداً به شهادت رسیده باشد، دراین صورت موضوع پیرى و فرسودگى زکریا توجیه نخواهد شد، با آن که چهل سال بعد از ولادت یحیى زنده باشد. روى هم رفته این اساطیر و افسانه ها قابل توجیه نیستند، و چه بسا که شرح حال زکریا، پدر یحیى، با زکریاى دیگر مشتبه شده باشد.
عیسى بن مریم (ع)
1. خداوند عزت به عمران بن یساهم وحى کرد که من فرزندى عطایت خواهم کرد مبارک و زیبا که کورمادرزاد را شفا بخشد و پیس را سلامت دهد و مرده را زنده کند با رخصت الهى. من او را پیامبر بنى اسرائیل خواهم ساخت. عمران به همسرش حنّه بشارت داد و چون حنه آبستن شد، تصور مى کرد که این فرزندى که در شکم دارد، همان پیامبرى است که بشارت آن را داده اند، و لذا نذر کرد که او را از کودکى به معبد بسپارد تا تحت سرپرستى کاهنان معبد پرورش یابد تا به سن بلوغ برسد و راه خود را به سوى خدا باز کند. ولى چون بار خود رابر زمین نهاد و دانست که فرزند او دختر است، با شگفت و تعجب و انکار گفت: (خدایا این مولود من که دختر است و پسر و دختر برابر نیستند); یعنى نمى تواند به مقام رسالت مبعوث گردد. خداوند عزت بهتر مى دانست که فرزند او دختر است، ولى عمران و حنّه، بشارت رسالت را با نسل صلبى خود توجیه کردند، درحالى که خداوند مى خواست از نسل صلبى آنان یعنى مریم فرزندى پسر عطا کند که روح خدا باشد و پیامبر بنى اسرائیل گردد. (صحیح کافى حدیث شماره 158) 2. خداوند عزت، نذر حنّه را پذیرفت، با آن که مولود او دختر بود. و از آن روز این سنت برقرار ماند که زنان و دختران نیز مى توانند راهبه باشند و خود را وقف معبد نمایند، جز این که در هنگام قاعدگى مسجد و معبد را ترک گویند. مادر مریم گفت: (وانّى سمّیتها مریم و انّى اعیذها بک و ذرّیتها من الشیطان الرجیم. فتقبّلها ربّها بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریا کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم انّى لک هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه یرزق من یشاء بغیرحساب) (آل عمران/36ـ37); بارخدایا من این دختر را مریم نامیدم. و من این دختر را و نسل او را از شیطان رجیم به تو پناه دادم. خداوند، مریم را به خوبى پذیرفت و به خوبى پرورش داد و کفالت مریم را به زکریا وانهاد. هرگاه زکریا به محراب مریم وارد مى شد که حال او را بپرسد، تحفه اى در حضور او مشاهده مى کرد. زکریا مى پرسید: اى مریم این میوه را و این خوراک را از کجا آورده اند؟ و مریم مى گفت: از جانب خداوند است و خداوند هر که را بخواهد بى تلاش و بى محاسبه روزى عطا مى فرماید. 3. ازاین آیات کریمه روشن مى شود که زکریا عهده دار پرستارى و پرورش مریم شد تا او را با روزى حلال بپرورد و با آداب کریمه آشنا سازد، و لذا باید گفت که پرورش مریم کاملاً در معبد صورت گرفت و زکریا تا دوران رشد و بصیرت مریم مراقب احوال او بود و تقاضاى او راجع به وارث مناصب اجتماعى و تولیت صدقات در اوانى بود که مریم به حد بلوغ نزدیک مى شد، و بنابراین ولادت عیسى با ولادت زکریا چندان فاصله زمانى نخواهد داشت، جز این که بعد از ولادت یحیى، دیرزمانى نگذشت که زکریا به رحمت خدا پیوست، زیرا در تشریفات ولادت عیسى و برخوردهاى اولیه مریم با کاهنان، نامى از زکریا در میان نیست و تنها یحیى بن زکریا است که به تصریح قرآن مجید (مصدقاً بکلمة من اللّه) بوده است. 4. پس از بلوغ مریم، فرشتگان از پس پرده غیبى به او بشارت دادند که (ان اللّه اصطفاک و طهّرک و اصطفاک على نساء العالمین. یا مریم اقنتى لربّک و اسجدى وارکعى مع الراکعین) (آل عمران/42ـ42); خداوند تو را براى خود برگزید و از هر گونه آلودگى پاک کرد و تورا بر همه زنهاى بشرى گزین نمود. اى مریم، خود را براى اطاعت پروردگارت خالص کن و پیشانى برخاک نه و با راکعان به تعظیم پروردگارت بپرداز. با این خطاب، فرشتگان به مریم اعلام کردند که مراسم عبادت بر او فرض و لازم شد، آن چنان که بر انبیاء و صدیقان واجب و فرض است، و با خطاب (ارکعى مع الراکعین) بر او لازم شد تا در نماز جماعت معبد شرکت کند و به عابدان اقتدا نماید و این سنت شد که در نماز فریضه، بانوان گرچه صدیقه و طاهره باشند، امامت نکنند، بلکه در بالاى غرفه و یا در پشت صفوف مردان به جماعت اقتدا نمایند. 5. در نوبت دیگرى، فرشتگان با مریم سخن گفتند و او را بشارت دادند که اى مریم (انّ اللّه یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیهاً فى الدنیا و الآخرة و من المقرّبین… ) (آل عمران/45ـ51); خداوند تو را بشارت مى دهد به فرزندى از جانب خود که نامش مسیح است و نسبت او عیسى بن مریم. در دنیا و آخرت آبرومند است و از مقربان درگاه حق. آن فرزند در گهواره کودکى و بعد در سن کهولت با مردم سخن مى گوید و از صالحان است. دراین موقع که مریم به سروش فرشتگان گوش مى سپرد، از نام (عیسى بن مریم) که فرشتگان عیسى را فرزند مریم خواندند و نه فرزند یکى از مردان، به وحشت افتاد و با حال تضرع و التجا سروش فرشتگان را قطع کرد وگفت: (ربّ انّى یکون لى ولد و لم یمسسنى بشر قال کذلک اللّه یخلق مایشاء اذا قضى امراً فانما یقول له کن فیکون); بارخدایا از کجا براى من فرزندى باشد، با آن که بشرى با من تماس نگرفته باشد؟ وخدا به مریم پاسخ داد: با همین قید و به همین صورت که راهبه باشى و شوهرنکنى. خداوند هر پدیده اى را که بخواهد مى آفریند. خداوند که فرمان صادر کند، فقط مى گوید: بشنو و آن پدیده صورت خواهد گرفت. دراین موقع مریم با حال نگرانى سکوت کرد و فرشتگان به سروش خود ادامه دادند که (و یعلّمه الکتاب و الحکمة و التوراة و الانجیل و رسولاً الى بنى اسرائیل …); و خداوند فرمان حکومت را به همراه کتاب تورات و کتاب انجیل به او مى آموزد و به سوى بنى اسرائیل مبعوث مى کند که اى بنى اسرائیل من با نشانه اى از جانب پروردگارتان به رسالت آمده ام. نشانه من این است که از گل به شکل و اندام مرغ مى آفرینم و در منقار او مى دمم و آن مجسمه گل با رخصت خدا پرواز مى کند. من کورمادرزاد را که چشمانش بسته باشد، شفا مى بخشم. من ابرص را شفا مى بخشم. من مرده ها را زنده مى سازم با رخصت الهى من از خوراک مصرفى شما و خوراک ذخیره شما در خانه هایتان خبر مى دهم. و دراین همه، نشانه اى است براى شما که رسالت را بپذیرید و باور کنید. اگر شما اهل باور باشید. من به کتاب پیشین که تورات است، تصدیق دارم و خداوند مرا گسیل فرمود تا برخى ازمحرمات را که به ناحق تحریم شده است، بر شما حلال سازم، من نشانه صدق و راستى نزد شما آورده ام. ازاین رو خدا را پرهیز کار شوید و ازمن اطاعت کنید. خداوند، پروردگار من است و پروردگار شما است، همو را بپرستید و طاعت برید که راه راست همین است. 6. قرآن مجید، داستان ولادت عیسى را چنین شرح مى دهد : (مریم از خاندان خود فاصله گرفت و در شرق آن محل، پرده اى آویخت تا سر و تن را بشوید. (فأرسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویّاً. قالت إنّى اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیاً… ) (مریم/15ـ36); ما روح قدسى خود را به سوى مریم فرستادیم و آن روح مقدس به صورت بشرى آراسته اندام مجسم شد. مریم که از حضور مردى بیگانه در آن خلوت دورافتاده به اضطراب و وحشت دچار شده بود گفت: (من از شرّ تو به خدا پنام مى برم، اگر پرهیزگار باشى و از خدا بترسى.) منظور مریم آن بود که اگر تو پرهیزگار باشى از خداى رحمان پرهیز مى کنى و مرا که به او پناه برده ام وهمین گواه است که من خواهان شوهر نیستم، ترک مى گویى و اگر پرهیزکار نباشى و از خشم خدا نترسى استعاذه من و نام خداى رحمان در تو تأثیرى ندارد، و این من هستم که باید فرار کنم و از تو بگریزم. مریم با گفتن این سخن و استعاذه به خداى رحمان منتظر ماند تا تکلیف او روشن شود که آیا آن مرد، حضور او را ترک مى گوید و یا تکلیف او است که راهى به سوى دفاع و فرار بجوید. ولى آن مرد که روح قدسى مجسم بود به مریم گفت: (اّنما أنا رسول ربّک لاهب لک غلاماً زکیاً); یعنى این را بدان که من بشر نیستم تا از من بگریزى و یا به خداى رحمان پناه ببرى، من فرستاده پروردگار تویم تا پسرى پاک و وارسته ارزانیت بدارم. مریم که براى دومین بار، این بشارت را مى شنید، قلب او تا حدى آرامش گرفت و دانست که این مرد، فرشته مجسم است، وچون تصور کرد که بشارت، بشارت ولادت است گفت: (انّى یکون لى غلام و لم یمسسنى بشر); از کجا براى من پسر مى آید، با آن که هنوز کسى با من مباشرت نکرده است. و براى برطرف شدن هرگونه احتمالى به سخن خود افزود: (ولم أک بغیّاً); و من زن دوره گردى نبوده ام که درحال بى خبرى آبستن شده باشم. کلمه (بغى) از بغاء مشتق شده است; یعنى من جویاى کار نبوده ام و براى کسب معاش به سفر نرفته ام که در خوابى عمیق فرو رفته باشم و یا مرا بیهوش کرده باشند و من خود ندانم. البته در اصطلاح عرفى، کلمه (بغى) گاهى بر زنان روسپى اطلاق مى شود، زیرا کسب و کار آنان براى تلاش معاش، از راه صحیح آن منحرف شده است، ولى معناى حقیقى کلمه همان است که گفتیم و به همین جهت است که قرآن مجید مى گوید: (و لاتکرهوا فتیاتکم على البغاء ان اردن تحصّناً لتبتغوا عرض الحیوة الدنیا و من یکرههن فان اللّه من بعد اکراههن غفور رحیم) (نور/33); شما کنیزان زر خرید خود را به کسب معاش وادار مکنید، در صورتى که آنان خواهان تحصن وخانه نشینى باشند، تا در اثر کسب و معاش آنان خواسته دنیا را به دست آورید. و هرکس آنان را وادار کند، خداوند، بعد از وادار کردن آنان آمرزگار و مهربان است) البته علت نهى آن است که اگر شما آنان را وادار به کسب و معاش کنید، درحالى که آنان خواهان عفت و پرده نشینى باشند، شما به عفت و پاکدامنى آنان لطمه خواهید زد. بارى، فرشته قدس به او گفت: پروردگار تو مى گوید: (با همین وضع و با آن که بشر با تو تماس نگرفته است، نه درحال هوشیارى و نه درحال بى خبرى و ناهشیارى، خداوند به تو پسرى خواهد داد. پروردگار تو گفت: این آفرینش بر من سهل و آسان است. ما در آفرینش این پسر، اهداف زیادى را دنبال مى کنیم و ازجمله مى خواهیم فرزند تو را معجزه اى براى مردم قرار دهیم و رحمتى از جانب خودمان که راه مردم به سوى حق بازتر شود. و این فرمان قطعى است). 7. برخلاف تصور مریم، فرشته قدسى نه براى بشارت فقط آمده بود و نه براى بشارت ولادت، بلکه براى دمیدن اسپرم آمده بود، و لذا قرآن مجید مى گوید: (والتى احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا …) (تحریم/12); و آن خانم که راهبگى اختیار کرد و دامن خود را به مردان عالم حرام کرد، و ما چون خواستیم که آن خانم صاحب فرزند باشد، در دامن او از روح خود دمیدیم و به او پسرى عنایت کردیم و آن خانم را با پسرش معجزه جهانیان ساختیم. قرآن مجید، در دنبال همان داستان قبلى مى گوید: (فحملته فانتبذت به مکاناً قصیّاً… ); مریم به آن پسر مبارک حامله شد و از شرم به نقطه دورى سفر کرد… وهنگام ولادت، درد زایمان او را به سوى درخت خرما کشید. مریم دستها را به تنه درخت گرفت و درحالى که از درد به خود مى پیچید گفت: (یا لیتنى متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیاً); اى کاش من مرده بودم و این روز را نمى دیدم، من چگونه بار این شرمندگى را بر دوش بکشم که راهبه هستم و فرزندى به دنیا آورده ام. چه کسى باور مى کند که این کودک ثمره گناه نخواهد بود. دراین وقت عیسى که در زیر درخت خرما در داخل جوى آبى سقوط کرده بود، فریاد زد و توجه مریم را به خود جلب کرده گفت: اى مریم! براى آینده خود غمین مباش، بنگر که خداوند در زیر پایت جوى آبى روان ساخته است تا کودک صدمه نبیند و مانند یک قابله مهربان آلودگى تو و کودکت را بشوید. تنه درخت را به سوى خود بکش و حرکت بده، تا دانه هاى رطب رسیده فروافتد. از آن خرما تناول کن و ازاین آب گوارا بنوش. چشمت روشن باد و گریه مکن با هر کس از مردم روبروگشتى، سخن مکن و بگو من براى خداى رحمان روزه نذرى دارم و امروز با کسى از افراد بشر سخن نخواهم گفت. من خود پاسخ آنان را مى دهم و تو را تقدیس خواهم کرد. سخن گفتن عیسى درکودکى یعنى ابتداى ولادت و یا در هنگام رویارویى با مردم، همان بشارت فرشتگان بود که گفتند (و یکلّم الناس فى المهد و کهلاً). لحظاتى در مهد کودکى با مردم سخن مى گوید تا نسبت خود را تقدیس کند و بعد از آن از وحى وارشاد مردم دم فرو مى بندد همانند سایر کودکان تا دوران کهولت فرا رسد و به ارشاد مردم بپردازد. 8. مریم کودک خود را در چادرى پیچید و مانند یک ساک دستى دوطرف چادر را به دست گرفت و به سوى مردم آمد. مردم ازمشاهده مریم با آن کودک ـ آن هم بعد از مدتى غیبت ومسافرت ـ به شگفت و انکار آمدند و گفتند: اى مریم (لقد جئت شیئاً فریاً. یا اخت هارون ماکان ابوک امرء سوء وماکانت امّک بغیاً); تو از سفرت با تحفه تهمت آمده اى. اى خواهر روحانى! پدرت مرد تاجر و بدنامى نبود و مادرت نیز دوره گرد و بدنام نبود، تا پلیدى و بد کارگى را از پدرت ارث برده باشى و یا نخواسته وندانسته، مادرت از دیگران باردار شده باشد، و تو از نسل فاجران تبهکار باشى که با وجود راهبگى و ادعاى قداست دست به چنین گناه بزرگى یازیده باشى؟ مریم که درحال روزه بود و سخن نمى گفت، با دست اشاره کرد که از خود کودک سؤال کنید تا پاسخ خود را بشنوید. و مردم گفتند: چگونه با کودک سخن بگوییم; آن هم کودکى که در گهواره آرمیده و روى پاى خود نمى تواند قرار بگیرد. در این موقع عیسى به سخن آمد و گفت: (انى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً. و جعلنى مبارکاً این ما کنت و اوصانى بالصلوة و الزکوة مادمت حیاً. و برّاً بوالدتى و لم یجعلنى جبّاراً شقیّاً. و السلام علیّ یوم ولدت و یوم أموت و یوم ابعث حیا); اى مردم، من بنده خدا هستم. خداوند فرمان حکومت به من عطا کرده است با مقام نبوت و رسالت ومرا در هرکجا باشم مبارک و فرخنده قرار مى دهد و به نماز و زکات تا زنده باشم مأموریت مى دهد. خداوند مرا نسبت به مادرم نیکوکار و مهربان ساخته و مرا از سرکشان و شقاوت پیشگان نساخته است که با مادرم جفا روا دارم. درود خداوند بر من، درآن روز که ولادت یافتم و درود خدا بر من، درآن روز که جهان را وداع گویم و درود خداوند بر من، در آن روز که دوباره لباس حیات بپوشم. این سخن عیسى که در مهد کودکى ایراد شد، کاملاً دهان یاوه گویان را بست و طهارت و قداست مریم را ونیز سلامت نسبت و اعجاز ولادت عیسى را ثابت کرد، ولى با خلق وخوى بنى اسرائیل که از همه مسائل و حتى معجزات انبیاء حتى معجزات موسى بن عمران ایراد مى گرفتند، شایعات فراوانى در مجالس مردم بازگو مى شد و لذا قرآن مجید مى گوید: (و بکفرهم و قولهم على مریم بهتاناً عظیماً) (نساء/155); یعنى به اعجاز ولادت عیسى کافر شدند و به مریم قدیس بهتان زدند; چه بهتان عظیمى. و لذا مریم با فرزندش عیسى از بیت المقدس خارج شد و به شهر ناصره هجرت کرد. گویا قرآن مجید، در وصف ناصره است که مى گوید: (و جعلنا ابن مریم و امّه آیة و آویناهما الى ربوة ذات قرار معین) (مؤمنون/51); یعنى ما پسر مریم را با مادرش معجزه خدایى قرار دادیم و آن دو را به فلاتى خوش آب و هوا مکان دادیم. 9. بعد از آن که عیسى به سن کهولت رسید، با وحى و اشاره الهى به ارشاد مردم پرداخت. چنان که در فصل چهارم گذشت، عیسى بن مریم براى رهبرى و هدایت بنى اسرائیل مبعوث شده بود، از آن رو که آئین موسى دستخوش تحریفات فراوانى گشته بود و علاوه بر تحریف وبدعتگذارى در مسائل فقهى، مردم یهود به سوى ماده گرایى و دنیاپرستى کشانده شده بودند و عیسى بن مریم موظف شده بود که این رسوم و سنتها را لغو کند ومردم را به سوى روحانیت و آخرت دعوت نماید. عیسى بن مریم به مجامع مختلف یهودیان وارد مى شد و آنان را به اطاعت خود فرا مى خواند، ولى مردم بر شیوه دیرینه خود، او را تکذیب کردند و سرانجام از سوى روحانیان یهود، محکوم به کفر و زندقه گردید، وحتى او را فرزند گناه خواندند. عیسى بن مریم، براى اثبات قداست خود، و این که نطفه او مقدس بوده است و شخص او جلوه اى از روح القدس و کلمة الله است، لذا نفس او همانند پرتو روح القدس، حیات بخش است، معجزات شگفتى ارائه داد و از جمله دهان در دهان مرده مى نهاد و مى دمید و مرده براى چند لحظه به حیات و زندگى باز مى گشت وسخن مى گفت و با چند نفس که روح تزریق شده از ریه هاى او خارج مى گشت، دوباره به حال مرگ باز مى گشت. و نیز، همانند مرغ، مجسمه گلى مى ساخت و در دهان آن مرغ مى دمید و مرغ گلین به پرواز در مى آمد، و بعد از چند لحظه که روح تزریقى عیسى از قالب آن مرغ خارج مى شد، به خاک در مى غلتید. واین خود دلیلى بود بر این که نطفه پدرى او جنبه قدسى دارد و پیکر عیسى سازنده حیات قدسى است و نیز، برهمین اساس با دمیدن پرتوحیات کور مازاد را شفا مى بخشید و پیس را به حال طبیعى باز مى گردانید که خون و حیات در سلولهاى پوستى روان گردد. و با وجود این همه معجزات که در عین حال صحت انتساب او را به روح القدس فرشته وحى و نبوت اثبات مى کرد، بنى اسرائیل، او را فرزند گناه خواندند و یا به یوسف نجارش منتسب نمودند. 10. سرانجام عیسى بن مریم از جانب کاهنان و قاضیان بنى اسرائیل، محکوم به مرگ شد، و لذا عیسى بن مریم به چند تن از نزدیکان خود که به عنوان (حواریین) خوانده مى شوند، گفت: (من انصارى الى اللّه قال الحواریّون نحن انصار اللّه آمنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون. ربّنا آمنّا بماأنزلت و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین) (آل عمران/52ـ53); یعنى کیست که یار من باشد تا به سوى خدا برویم. نزدیکان از یاران او گفتند: ما یاران خداییم به خدا ایمان آورده ایم. و تو را اى رسول خدا گواه باش که ما همگان در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. عیسى با حواریین خود که گویند دوازده تن بوده اند، شهر ناصره را ترک گفت، و هماره به سفر ادامه مى داد، تا از توقیف و آزار بنى اسرائیل در امان بماند. عیسى مواعظ خود را در ضمن سیاحت و سفر به حواریین القاء مى کرد و وحى و الهام الهى را با آنان در میان مى نهاد که به نام انجیل، یعنى بشارتهاى عیسى نام گذارى شد. ولى این تعلیمات و مواعظ و احکام در آن عهد نوشته نمى شد وتنها سینه به سینه منتشر مى گشت تا آن که کنستانتین اول امپراطور روم به دین مسیح گروید و از آن تاریخ، آئین مسیح علنى تدریس شد. او دستور داد تا نسخه ها و یادادشتهاى پراکنده انجیل را جمع آورند و در یک نسخه گردآورى کنند. تعلیمات مسیح به وسیله شاگردان مکتب آن حضرت جمع آورى شد، و دانشمندان متعددى با روایت از اساتید خود، چند نسخه از تعلیمات مسیح را به نام انجیل عرضه کردند که از جمله انجیل یوحنا، انجیل مرقس، انجیل متى، انجیل لوقا رسمیت کامل یافت و اخیراً انجیل برنابا نیز از زاویه کتابخانه هاى قدیمى بیرون کشیده شده و به زبانهاى مختلف و ازجمله زبان فارسى ترجمه شده است. ولى در اثر این بعد مدت و دوره انزوا و خاموش پیرامون مسیح، معلوم نیست که تا چه حدى در به دست آوردن روایت صحیح انجیل موفق شده باشند. 11. چنان که تاریخ و حدیث، بلکه قرآن نیز صراحت دارد، مسیح و حواریین او درحال سفر به تعلیم و تعلم مى پرداختند و رنج سفر وخوراک خشک و نامطبوع باعث شد که عیسى بن مریم براى تشویق آنان از نعمتهاى بهشتى و آسمانى یاد کند و آنان را به صبر و بردبارى ناملایمات و رنج سفر وادار کند. ییک روز که عیسى بن مریم رشته سخن را در نعمتهاى بهشتى آسمانى ادامه مى داد، حواریون به عیسى گفتند: (هل یستطیع ربّک أن ینزّل علینا مائدة من السماء قال اتقوا اللّه ان کنتم مؤمنین…) (مائده/112); آیا پروردگار تو مى تواند از آسمان یک سفره غذا نازل کند؟ و عیسى گفت: از خدا بترسید و این چنین درصدد آزمون خدا برنیایید، اگر ایمان دارید. حواریین عیسى گفتند: ما درصدد آزمون نیستیم. مى خواهیم ازخوراک آسمانى بهشتى تناول کنیم و دلهاى ما نیز آرامش بیابد و بدانیم که تو در ادعاى تقرب و تقدس صادق بوده اى. و ما گواه این معجزه آسمانى باشیم. عیسى بن مریم گفت: بارخدایا میز غذایى از آسمان براى ما نازل کن تا براى آغاز ما مسیحیان و آیندگان مامسیحیان روز عید باشد. و معجزه اى از سوى تو. خدایا از روزى بهشتى به ما روزى کن که تو بهترین روزى دهندگانى. خداوند گفت: من میز غذا را بر شما نازل مى کنم، ولى با مشاهده این معجزه که خود پیشنهاد کرده اید، در وضع و موقعیت دشوارترى قرار خواهید گرفت (فمن یکفر بعد منکم فانى اعذّبه عذاباً لااعذّبه احداً من العالمین) (مائده/118); هرکس بعد از نزول مائده کافر شود، عذاب او مافوق عذاب دیگ ران خواهد بود و دیگر راه توبه بر او بسته خواهد گشت. ازاین سؤال و جواب که در آیات مزبور مطرح شده است، معلوم مى شود که یک یا چند تن از حواریین عیسى منافق بوده اند، و گرنه به وسیله خداوند، مورد تهدید قرار نمى گرفتند. بویژه آن یک که پاسخ داد و گفت: (مى خواهیم از مائده آسمانى تناول کنیم و با لمس خوراک آسمانى اطمینان خاطر پیدا کنیم) و سپس از شک و نفاق خود پرده برداشت و گفت: (و نعلم أن قد صدقتنا) و بدانیم که با ما راست گفته اى. و این آیات کریمه، موضوع روایات تاریخى را تأیید مى کند که یهوداى اسخر یوطى منافق بود وهمو باعث شد که مسیح را بشناسند و به تعقیب جدى او بپردازند. 12. قرآن مجید در سوره آل عمران، از توطئه برخى حواریین که باید بیش از یک نفر باشند، پرده برداشته و مى گوید: (قال الحواریون نحن انصاراللّه آمنّا باللّه و اشهد بانّا مسلمون. ربّنا آمنّا بما انزلت و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. و مکروا و مکراللّه واللّه خیر الماکرین) (آل عمران/52ـ54); یعنى حواریین عیسى دعوت او را اجابت کردند وخود را یاران او شمردند و در عین حال حیله کردند و خداوند بهترین حیله کنندگان است. داستان این مکر و حیله به چند صورت روایت شده است که گویا از تصورات و تخیلات راویان ناشى شده است، زیرا روایات یهود و نصارى اتفاق کامل دارند که عیسى را مصلوب کردند، جز آن که نصارى مى گویند که عیسى بعد از مرگ زنده شد و گور را خالى دیدند، واین روایات مفسرین اسلامى است که براساس نص قرآن مجید مى گویند،عیسى مصلوب نشد، بلکه شباهت عیسى بر چهره مرد دیگرى افتاد و دشمنان عیسى، آن مرد را بر دار کردند. از میان روایات اسلامى، آنچه با متن قرآن تناسب بیش ترى دارد، آن است که یک تن ازحواریین و نزدیکان عیسى به نام یهودا اسخریوطى، دشمنان عیسى را از مجلس عیسى و حواریین با خبر ساخت و چون عساکر رومى براى توقیف عیسى به آن مجلس درآمدند، یکى ازمنافقین مجلس را به اشتباه گرفته و بر دار کشیدند، درحالى که عیسى به آسمان رفت. قرآن مجید دراین زمینه مى گوید: (و قولهم انّا قتلنا المسیح عیسى بن مریم رسول اللّه و ما قتلوه یقیناً. بل رفعه اللّه الیه و کان اللّه عزیزاً حکیماً. و ان من اهل الکتاب الاّ لیؤمننّ به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیداً) (نساء/157ـ159); و سخن یهودیان که گفتند: ما مسیح عیسى بن مریم که خود را رسول خدا مى خواند کشتیم. با آن که عیسى را نکشتند و بردار نکردند، بلکه عیسى بر آنان مشتبه ماند (که در اثر هجرت و سیاحت و رنج سفر شمایل او را ازخاطر برده بودند) و آنان که مدعى شده و گفتند: عیسى همین است، خودشان نیز در تردید و شک بودند و علم نداشتند، جز پیروى از گمان واحتمال. دشمنان عیسى، عیسى را نکشتند یقیناً (چرا که عیسى کشتنى نبود. آن که با دمیدن نفس، گل را جان مى بخشد و مرده را زنده و سلولهاى ازکار افتاده چشم را به کار مى اندازد، با زخم کارد، قابل کشتن نیست) بلکه خداوند عیسى را به آسمان بالا برد. و خداوند عزیز و کاردان است. هیچ کس از اهل کتاب، چه نصارى و چه یهود، نباشند، جز آن که قبل از مرگ عیسى به او ایمان مى آوردند، و روز قیامت گواه آنان خواهد بود; یعنى عیسى قبل از آن که بمیرد به زمین نازل مى شود و تمام یهودیان و مسیحیان به او ایمان مى آورند و روز قیامت بر همه آنان گواه خواهد بود. و به همین جهت است که رسول خدا فرمود (کیف أنتم اذا انزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم). دراین زمینه حدیث شیعه و سنى فراوان است. 13. هنگامى که توطئه منافقین از حواریین با دشمنان عیسى قطعى شد، خداوند عزت به عیسى گفت (یا عیسى انّى متوفّیک و رافعک الیّ ومطهّرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتّبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامة ثمّ الیّ مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون) (آل عمران/55); اى عیسى من تو را بر مى گیرم و به سوى خود بالا مى برم و از معاشرت با این کافران برکنار مى دارم و پیروان تو را ـ تا روز قیامت ـ برتر و مافوق دشمنانت قرار مى دهم و سپس همه شماها را به سوى من باز مى گردید ومن در مسائل اختلافى شما حکومت و داورى خواهم کرد. (فأما الذین کفروا فأعذّبهم عذاباً شدیداً فى الدنیا و الآخرة و مالهم من ناصرین… ) (آل عمران/56); آنان که کافر شده اند، در دنیا و آخرت به عذاب سختى دچار خواهم کرد و هیچ کس به فریاد آنان نتواند رسید و آنان که ایمان آورده اند در دنیا و آخرت به عذاب سختى دچار خواهم کرد و هیچ کس به فریاد آنان نتواند رسید و آنان که ایمان آورده اند و کار شایسته انجام داده اند، پاداش آنان را کامل مى کنم و خدا سیه کاران را دوست ندارد. در این آیه کریمه کلمه (توفّى) در معناى اصلى آن استعمال شده است که دریافت و برگرفتن به کمال است نه آن که در معناى کنائى آن استعمال شده باشد و مستلزم مرگ باشد. در اصل، کلمه توفیه مفهوم مرگ را نمى رساند جز با قرینه، چنانکه در سوره زمر آیه 42 مى گوید: (اللّه یتوفّى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها); یعنى خداوند جانهاى مردم را به هنگام مرگ، دریافت مى کند و آن جانهایى را که نمرده اند به هنگام خواب دریافت مى کند. وچون توفى عیسى بن مریم به معناى مرگ نیست، با جمله (ورافعک الیّ) توضیح شده است تا قرینه باشد بر این که سخن از مرگ در میان نیست، چرا که عیسى خود روح مجسم و جان اصیل است، نه مردن دارد و نه کشته شدن و لذا گفت: (وماقتلوه یقیناً بل رفعه اللّه الیه) که شرح آن گذشت. به همین جهت است که بعد از همین توفى که به معناى رفع آسمانى است، خداوند عزت، عیسى بن مریم را مخاطب قرار داده، مى گوید: (یا عیسى بن مریم ءأنت قلت للناس اتخذونى و امّى الهین من دون اللّه قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لاأعلم ما فى نفسک انک أنت علام الغیوب…)(مائده/116); اى عیسى بن مریم! آیا تو به مردم گفته اى که مرا و مادرم خداى خود بدانید و در عوض خدا به من و مادرم التجا ببرید که اینک مردم به تو و مادرت التجا مى برند و شما را پرستش مى کنند؟ عیسى پاسخ داد که: خداوندا تو منزه و پاکى از آن که من و مادرم نام تو را بر خود بنهیم. براى من که روح قدسى تو در درونم مى جوشد شایسته نیست که ناحق بگویم. اگر گفته بودم تو خود دانسته بودى. تو آنچه درجان من باشد مى دانى و من آنچه در جان تو باشد نمى دانم. خدایا تو داناى نهانى. من جز فرموده تو را به مردم نگفتم من گفتم: پروردگار من که همان پروردگار شما است، پرستش کنید. من تا در میان آنان بودم و گواه اعمال و رفتار آنان بودم، چنین گرایشى را از کسى نشنیدم و چون مرا قبض کردى و به سوى خود باز آوردى و در آسمان جایگا هم دادى تو خود نگهبان اعمال آنان بودى و تو برهر پدیده اى چه پنهان و چه نهان گواهى. اگر آنان را عذاب کنى، اینان بندگان تواند و اختیار آنان با تو است و اگر بر آنان ببخشایى، تو عزتمند و کاردانى، خداوند گفت: این داورى و حکومت ویژه آن روز است که صادقان را صدق و راستى سودمند افتد و براى آنان بوستانهایى است که از زیر درختان آن نهرها جارى است. صادقان هماره درآن بوستانها جاویدند، خداوند از آنان خوشنود است وخدا ازآنان خوشنود. و این است رستگارى بزرگ). این سؤال و جواب، در هنگامى واقع شده است که از پرواز عیسى سالهاى متمادى گذشته بود و مردم نصارى به سوى خرافات عرفانى و الوهیت عیسى مسیح و لقاح مقدس و عبادت عیسى و مریم و اقانیم ثلاثة جلب شده بودند و لذا مى گوید: (تعلم ما فى نفسى) و این تعبیر، ویژه کسانى است که قبض روح نشده باشند و در ابتداى همین آیات به رسول گرامى اسلام مى گوید: (واذ قال اللّه یا عیسى بن مریم) که به روشنى از گذشته مسیح یاد مى کنند با آن که عبادت اقانیم ثلاثه در زمان حیات عیسى پدید نیامده بود. 14. قرآن مجید، در همین رابطه مى گوید: (انما المسیح عیسى بن مریم رسول اللّه و کلمته القاها الى مریم و روح منه فآمنوا باللّه و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خیرالکم انما اللّه اله واحد سبحانه أن یکون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و کفى باللّه وکیلاً… )(نساء/171); مسیح عیسى بن مریم، تنها رسول خدا است و کلمه او که به سوى مریم افکند و روحى ازخداى بزرگ، شما به خدا و رسولان خدا ایمان بیاورید و از سه خدا سخن مگویید. بس کنید که سود شما در این است. خدا فقط یکى است. خداوند منزه است که صاحب فرزند باشد. آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است، همه وهمه از جن و پرى و فرشته و آدمى مملوک خدا است. و خداوند براى وکالت و دفاع از این وحدت کافى است. مسیح از این که بندگى خدا کند و خود را بنده خدا بداند، استنکاف ندارد. فرشتگان مقرب الهى نیز از بندگى خدا استنکاف ندارند. هر کس از بندگى خدا استنکاف ورزد و سرگردانى کند، خداوند همه آنان را به سوى خود فرا مى خواند و بازخواست مى کند. (مسیح بن مریم فقط رسول خدا است و بس. پیش از او رسولان فراوانى بوده اند و او در رسالت نیز تنها و منفرد نیست. مادرش صدیقه عابده است. عیسى و مادرش هر دو غذا مى خورند و قهراً نیاز به تخلیه داشته اند. شما مردم بنگرید که ما چگونه آیات خود را براى مردم توضیح مى کنیم و شما خود بنگرید که مردم به کجا مى روند؟) به حق سوگند که هر کس گفت: (عیسى بن مریم خدا است) کافر شده است. به این کافران بگو: اگر خداوند بخواهد که مسیح بن مریم را با مادرش و با همه آدمیان هلاک و نابود کند، چه کسى مى تواند مانع اراده خدا باشد؟) (مائده/19) 15. مسئله رهبانیت در میان مسیحیان، یک سیره اختراعى است که دانشمندان مسیحیت خود ابداع و به مرحله اجرا گذارده اند، نه آن که یک تکلیف الهى و یا سنت مسیح باشد. قرآن مجید مى گوید: (وجعلنا فى قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیم الا ابتغاء رضوان اللّه فمارعوها حتى رعایتها فآتینا الذین آمنوا منهم اجرهم و کثیر منهم فاسقون) (حدید/27); ما در دلهاى پیروان مسیح رأفت و رحمتى ویژه قرار دادیم. و رهبانیت و ترک دنیا که خود اختراع کردند و سنت نهادند. ما بر آنان فرض و مکتوب نکرده ایم که تارک دنیا باشند. ما برآنان فرض و مکتوب نمودیم که رضایت خدا را جویا شوند، و آنان به منظور تحصیل رضایت خدا این سنت را در پیش گرفتند و با وجود این که خودخواهان و داوطلب گشته اند، رعایت این سنت را چنان که باید و شاید نمى کنند. از این روست که ما به مؤمنان راهبان پاداش آنان را مى دهیم ولى بیش تر راهبان فاسق و نابکارند. گویا راهبان مسیحیت، عنوان راهبگى و ترک دنیا را از شیوه زهد وبى توجهى مسیح به دنیا گرفته باشند و ترک ازدواج را نیز از آن سرور گرفته اند که عیسى ازدواج نکرد.
1. یونس، از پیامبران مرسل الهى است. خداوند عزت، او را به سوى مردم نینوا و موصل گسیل فرمود. موصل در شمال خطه عراق و نینوى در جنوب خطه عراق واقع شده است. یونس سالها به دعوت مردم پرداخت و در برابر آزار مردم بردبارى نشان داد، وچون صبر و تحمل او پایان گرفت، تقاضاى عذاب کرد و مقرر شد که عذاب الهى بر آنان نازل شود، یونس قوم و ملت خود را وانهاد و از منطقه خطر دور شد و بعد ازموعد مقرر به محل موعود آمد تا از منطقه عذاب الهى بازدید کند، ولى برخلاف انتظار، مردم را به حال قبلى سالم و برقرار دید. یونس از تخلف عذاب، مکدر شد و به منظور فرار از شماتت و رسوایى به کنار دجله آمد و یک کشتى را عازم سفر دید و بلافاصله سوار کشتى شد تا به دیار غربت سفر کند. در اثناى سفر، کشتى دچار خطر شد و بر طبق متداول، ملوانان کشتى قرعه کشیدند تا یک یا چند نفر را قربانى سایرین کنند و شرّ نهنگ را بگردانند. قرعه به نام یونس درآمد و او را به کام نهنگ افکندند، ولى به خواست و اراده الهى، یونس ازمجراى مرى وارد کیسه هواى نهنگ شد و نهنگ او را به قعر آب فروبرد، بى آن که زیانى به جسم وجان یونس و تنفس او وارد شود. یونس در تاریکى ا یین زندان متحرک، متنبّه خطاى خود گشت و گفت: (لااله الاّ أنت سبحانک انّى کنت من الظالمین) (انبیاء/188); بارخدایا، جز تو پناهى نیست که مرا از این زندان نجات بخشد. بارخدایا تو منزّهى ازاین که در کارهایت خطایى رخ دهد. این من بودم که خطا کردم و به خود ستم راندم و اینک مبتلا گشته ام. خداوند، دعاى او را شنید و از شکم ماهى نجات بخشید. به این صورت که ماهى در اثر ورود یونس به داخل مثانه و کیسه هوائى، درد دل شدیدى در اندرون خود احساس مى کرد و مرتب حالت تهوع و فشار به او دست مى داد، تا آن که بعد از مدتى خوراک نامساعد خود را قى کرد و یونس درحال بیهوشى به ساحل افتاد و با سایه بان شدن کدوبنى از تفت خورشید و باد سرد وگرم در امان ماند. 2. قرآن مجید مى گوید: (ان ّالذین حقّت علیهم کلمة ربّک لایؤمنون ولوجاءتهم کلّ آیة حتى یروا العذاب الالیم)(یونس/96ـ97); آنان که در کفر و تمرد ثابت قدمند و در قضاء الهى به عذاب دوزخ محکوم شده اند، قهراً ایمان نمى آوردند، گرچه آیات و معجزات الهى را از هرگونه گون بنگرند. مگر آن موقع که عذاب الهى را با چشم بنگرند. ولى در آن صورت، ایمان آنان مفید نمى افتد، چرا که ایمان نیست، بلکه عیان است آن چنان که ایمان فرعون مقبول نیفتاد. این یک قانون طبیعى است که در سراسر قرآن مورد تأکید کامل قرار گرفته است. علت تأکید آن بود که کافران مى گفتند: اگر عذاب الهى درست است، چرا بر ما نازل نمى شود تا ببینیم و ایمان بیاوریم و لذا قرآن مى گفت: ایمانى که بعد از معاینه عذاب باشد، مثمر ثمر نخواهد بود، وگرنه همه کافران و فاسقان بعد از مرگ و رسیدن به عالم دوزخ، صاحب ایمان مى شوند. بنابراین هر قوم و ملتى که قبل ازنزول عذاب ایمان بیاورد، ایمان آنان قابل قبول خواهد بود. و از همین روست که در تعقیب همین آیات سوره یونس مى گوید: (فلولا کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحیوة الدنیا و متّعناهم الى حین); اى کاش درمیان ملتهاى پیشین ملتى را مشاهده مى کردم که قبل از نزول عذاب، ایمان بیاورند تا ایمانشان مورد پذیرش و قبول الهى قرار بگیرد. چرا، فقط یک ملت و آن ملت قوم یونس بودند که قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و ما عذاب رسوا کننده دنیوى را از سرآن قوم و ملت بازگرداندیم و تا مدت مشخصى که اجل مقررشان باشد، مهلت دادیم و زنده نگه داشتیم. ازاین آیات کریمه، استنباط مى شود که قوم یونس، قبل از معاینه عذاب، ایمان آورده اند. شرح این مطلب دربرخى از روایات چنین رسیده است که یک تن از فرزانگان آن قوم به یونس ایمان آورده بود، و درآن روز که یونس وعده عذاب را ابلاغ کرد وخود از شهر خارج شد، آن مرد فرزانه در میان ملت خود ماند و به آنان گفت: اى مردم، عذاب الهى خوارکننده است و ملتهاى پیش از شما مانند قوم نوح وقوم عاد و قوم صالح و سایر ملتها را هلاک ونابود کرده است. اینک پیامبر خدا یونس از میان شما خارج شده است آن چنان که نوح و هود و صالح، به هنگام نزول عذاب از میان قوم رفتند تا دچار عذاب آسمانى نشوند. شما مطمئن باشید که در روز مقرر، عذاب الهى نازل خواهد شد، مگر آن که پیش از مشاهده عذاب ایمان بیاورید. اینک هنوز فرصت دارید. از خدا و خشم و سطوت او بترسید و ازکفر و تمرد توبه کنید و به درگاه خدا زارى کنید، باشد که عذاب خود را از شما برگرداند. سخنان آن مرد فرزانه در دل آن مردم اثر کرد و راه توبه و انابه در پیش گرفتند و ازخداوند مهربان تقاضاى بخشش کردند و متعهد شدند که فرمان خدا را پذیرا گردند. در اثر توبه و انابه آن مردم عذاب الهى که مانند صاعقه آسمانى در راه فرود آمدن بود، منحرف شد و بر سر کوههاى دوردست و یا دریا فرود آمد و به آن قوم و ملت وشهر و دیار آسیبى وارد نگشت تا فرصت بیابند و به یونس ایمان بیاورند و از پیام او اطاعت کنند. 3. قرآن مجید به رسول اکرم خطاب کرده و مى گوید: (فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل و لاتستعجل لهم) (احقاف/35); یعنى: صبر و تحمل پیشه کن، آن سان که رسولان صاحب عزم، صبر و تحمل پیشه کردند، و براى عذاب آنان شتاب مورز. و باز درجاى دیگر مى گوید: (فاصبر لحکم ربّک ولاتکن کصاحب الحوت اذ نادى وهو مکظوم) (قلم/47); براى اجراى فرمان خدا و دعوت قومت صبر و تحمل پیشه کن ومانند یونس مباش که صبر و تحمل خود را از کف داد و بر قوم خود نفرین کرد و پایان کارش به آن جا کشید که در دل ماهى از خشم خود فرود آمد و فریاد زد (سبحانک انّى کنت من الظالمین). از تقابل این دو آیه، استنباط مى شود که یونس در حد رسولان صاحب اراده محسوب نمى شود، زیرا رسولان صاحب اراده صبر و تحمل پیشه مى کنند و از آزار و استهزاء قوم خود، عصبانى و برافروخته نمى شوند، و بالاخره با ملت خد کنار مى آیند گرچه با گذشتن یک نسل باشد. بنابراین خطاى یونس، در بى صبرى و سقوط از درجه اولو العزمى بوده است و در تعقیب آن، از وضع و موقعیتى که براى او رخ داده است، دلخور و ناراضى شده و با این گمان که خداوند، با پیش آمدن این موقعیت بر او سخت نخواهد گرفت واو را معذور خواهد شناخت، منطقه مأموریت خود را ترک گفت وچون به کام نهنگ افتاد، دانست که این عقوبت ازجانب خدا است و از هیچ جهت معذور نبوده است و گرنه خداوند رئوف ومهربان بر او سخت نمى گرفت. در واقع یونس، هم در شناخت قوم خود دچار خطا شده بود که گمان مى کرد آنان اهل و مستحق عذابند و دیگر ایمان نمى آورند، درحالى که چنان نبود و قبل از نزول عذاب ایمان آوردند و از بلا رستند وهم ازاین جهت دچارخطا شده بود که حوزه مأموریت خود را با کمال دلسردى و دلخورى ترک گفته بود، درحالى که مى باید از کشف عذاب شادمان باشد وهرچه زودتر به میان قوم خود بازگردد و به رهبرى آنان همت بگمارد. و لذا قرآن مجید در جاى دیگر مى گوید: (وانّ یونس لمن المرسلین. اذ أبق الى الفلک المشحون); یعنى یونس از رسولان ما بود، حتى در همان لحظات که مانند بندگان فرارى گریخت وبه کشتى پناهنده گشت تا از شماتت مردم برهد و غیظ دل را شفا بخشد، رسول ما بود و ما تلطیف رسالت را از دوش او برنداشته بودیم. 4. قرآن مجید، با جمله (فساهم فکان من المدحضین)(صافات/141) به قرعه کشى رسمیت قانونى مى دهد و به همین جهت است که در فقه اسلامى، آنجا که تکلیف بندگان خدا روشن نباشد، قرعه کشى را حجت مى دانند. دراین زمینه از طریق عترت رسول، احادیثى وارد شده است. 5. قرآن مجید مى گوید: (فالتقمه الحوت و هو ملیم) (صافات/142); نهنگ، یونس را بلعید و یونس خود را ملامت مى کرد. (ملیم) یعنى ملامت کننده و منظور از این ملامت همان نیایش مخصوصى است که درجاى دیگر از یونس نقل شده است و مى گوید: (لااله الاّ أنت سبحانک انّى کنت من الظالمین); بارخدایا! پناهى و امیدى جز تو نیست. تو از خطا کارى منزهى. این من بودم که خطا کردم و از ستمکاران بودم که حوزه مأموریت خود را با غیظ و دلخورى ترک کردم. و لذا قرآن مجید به دنبال این آیه مى گوید: (فلولا انّه کان من المسبّحین. للبث فى بطنه الى یوم یبعثون) (صافات/143ـ144); اگر نه آن بود که یونس در کام ماهى خدا را تسبیح کرد وخطا را از خود دانست نه از جانب خدا، تا روز رستاخیز در شکم ماهى درنگ مى کرد و روى نجات را نمى دید. بنابراین، جمله: (وهو ملیم) با جمله (کان من المسبّحین) و آن جمله دیگر که گفت: (سبحانک انّى کنت من الظالمین) همه یک موضوع را مطرح مى کنند و ثمره آن را نجات از کام ماهى مى دانند. اگر یونس خود را ملامت نمى کرد و خدا را تسبیح و تنزیه نمى کرد، ماهى در اثر این خوراک نامساعد به قعر دریا فرو مى رفت و در عمق آبهاى دریا جان مى داد و جسد او با جسد ماهى در زیر آبها مدفون مى ماند، بى آن که بپوسد و متلاشى گردد که این خاصیت گوشت ماهى است یا زندان کیسه هوائى براى یونس. اثر این تسبیح و ملامت نفس، آن بود که از کام ماهى برهد و جانش نجات یابد. و پذیرش نیایش او سبب شد که هم ازکام ماهى برهد وهم در مقام رسالت تثبیت شود، چنان که در جاى دیگر گفت: (لولا أن تدارکه نعمة من ربّه لنبذ بالعراء وهو مذموم) یعنى: اگر لطف الهى شامل حال یونس نمى گشت از کام ماهى مى رست و به ساحل مى افتاد، اما از مذمت و نکوهش نمى رست.
زکریا (ع)
1. زکریا از پیامبران عظام بنى اسرائیل است. موقعى که مریم مادر عیسى متولد شد، خداوند عزت، کفایت و سرپرستى کودک را بر عهده زکریا وانهاد، به دلیل آن که مدعیان کفالت فراوان بودند. انتخاب کفیل به صورت قرعه کشى به عمل آمد. حکم قرعه کشى در شرع اسلام هم پذیرفته و مشروع است و سند آن از قرآن مجید ارائه مى شود: یک بار در داستان یونس که فرد خاطى و مستحق عذاب دریا به وسیله قرعه کشى معین شد: (فساهم فکان من المدحضین) ویک بار دیگر در داستان مریم و زکریا که فرد شایسته و برجسته به وسیله قرعه کشى انتخاب شد: (وما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم أیّهم یکفل مریم وماکنت لدیهم اذ یختصمون)(آل عمران/164); تو در حضور آنان نبودى آن گاه که قلمهاى خود را به عنوان قرعه کشى درمیان جعبه قلمها افکندند تا به صورت قرعه و شانس یک قلم را بیرون بیاورند و کفالت مریم را به عهده آن شخص قرار دهند. تو در حضور آنان نبودى که با هم نزاع و مخاصمه مى کردند وهرکاهنى خود را تنها فرد شایسته این مقام مى شناخت. وچون اراده الهى در قرعه کشى شرعى دخیل است و فرد انتخاب شده مورد حمایت و پذیرش الهى قرار مى گیرد، درجاى دیگر گفت: (فتقبّلها ربّه ا بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریا…) (آل عمران/37); یعنى خداوند، مریم را به عنوان خدمتکار و راهبه بیت المقدس پذیرفت، با آن که دختر بود و گوشت و استخوان او را به صورت نیکویى پرورش داد و شخصاً کفالت او را به زکریا وا نهاد. هنگامى که زکریا به خلوت عبادتگاه مریم وارد شد که از حال او تفقد کند، میوه ها و خوراکیهاى گوناگون در برابر او مى دید و مى پرسید این میوه و یا این خوراکى را از کجا به دست آورده اى و چه کسى هدیه آورده است ومریم مى گفت: این هدیه از سوى خدا است که خداوند هرکس را بخواهد، بى حساب و بى تلاش روزى مى دهد. دراین موقع و با مشاهده مراحم الهى که بى حساب و بى تلاش به بندگان خود روزى مى دهد، زکریا نیز طمع بست و امیدوار شد که خداوند عزت او را نیز تنها نگذارد و از ذریه او فرزندى عطا کند که پاک و شایسته باشد و بتواند ازخاندان او و خاندان یعقوب، ارث ببرد. 2. زکریا ازجانب پدران و اجداد خود و یا ازجانب صدقات وهدایاى مردم بنى اسرائیل، صاحب موقوفات عظیمى بود که از درآمد آن براى زندگى شخصى و در راه خدا و اعتلاى مذهب و نگهدارى معبد و رسیدگى به حال عابدان و کاهنان خرج مى کرد. وچون تولیت صدقات و هدایاى مردم را به نام خود ثبت کرده بود، تا حاکمان جور درآن دخالت نکنند، کوشش داشت که صاحب پسر شود تا بتواند تولیت صدقات وهدایا را به عهده پسرش بگذارد و دست عموها و عموزاده هاى خود را از ثروث خود کوتاه کند، ولى موفق نشد و خداوند تنها دخترانى چند به او عطا کرده بود و با آن که تجدید فراش کرد، اصلاً صاحب فرزند نشد، چرا که همسرش نازا بود. و در اواخر عمر، دست به دعا برداشت و گفت: (بارخدایا! من با نیایش به درگاهت هماره خوشبخت بوده ام. اینک نیز خوشبختى خود را از درگاه تو مسئلت مى نمایم. من پس از مرگم از موالى بیمناکم که این صدقات و موقوفات را در راه فساد به مصرف برسانند واین همسرى که به تازگى و اخیراً اختیارکردم نازا بود و از دامان او پسرى متولد نشد که وارث مى باشد و دست موالى کوتاه شود. اینک تو خود سرپرستى براى پس ازمرگم عطا کن که از من و از خانواده همسر سابقم که ازخاندان یعقوب است ارث ببرد. خدایا آن سرپرست را پسندیده ومرضى خاطر خودت قرار بده)(مریم/2ـ5) زکریا ازاین دعا و نیایش، تقاضاى فرزند صلبى نداشت، بلکه آرزو کرد تا خدا از دختران همسر سابقش پسرى بر ذریه او بیفزاید تا بتواند متولى صدقات او باشد، زیرا دختران او نمى توانستند دست موالى را از صدقات زکریا کوتاه سازند. این نکته را از آن جا استنباط کردیم که گفت: (یرثنى و یرث من آل یعقوب); یعنى هم از من ارث ببرد وهم ازخاندان یعقوب. (از من ارث ببرد); یعنى از نسل من باشد. (از خاندان یعقوب ارث ببرد); یعنى میراث پدرى همسر سابقم را نیز حائز شود. و لذا در سوره انبیاء فقط مى گوید: (ربّ لاتذرنى فرداً و أنت خیرالوارثین) (انبیاء/89); خدایا مرا تنها مگذار. و در سوره آل عمران مى گوید: (ربّ هب لى من لدنک ذرّیة طیّبة) (آل عمران/38); خدایا ذریه پاکى به من عطا کن گرچه از نسل دخترانم باشد. وچون همسر جدید زکریا نازا بوده است، قهراً نسل دخترى خود را منظور نظر داشته است که از خاندان یعقوب نیز بوده اند. خلاصه سخن آن که زکریا درخواست نمى کرد که من با وجود پیرى و فرسودگى از همسرم که نازا مى باشد، صاحب پسر بشوم، بلکه تنها آرزو مى کرد که از هر راه ممکن و از جمله ازنسل دخترانش صاحب نوه هاى پسرى گردد و صدقاتش به دست موالى نیفتد و لذا مى بینیم که بعد از بشارت یافتن به یحیى از نسل خودش، به شگفت مى آید و مى گوید: (ربّ أنّى یکون لى غلام وقد بلغنى الکبر و امرأتى عاقر) (آل عمران/40); بارخدایا از کجا ممکن مى شود که من صاحب پسر شوم با آن که از پیرى به فرسودگى رسیده ام و همسرم نیز عقیم و نازاست. وخداوند به او پاسخ مى دهد (کذلک اللّه یفعل مایشاء) (مریم/7); یعنى خداوند با همین وضع موجود از تو که پیر فرسوده اى و ازهمسرت که عقیم و نازاست، پسرى به تو عنایت خواهد کرد. 3. این دعا و نیایش در محراب نماز صورت گرفت. زکریا هنوز ازمحراب دعا خارج نشده بود که فرشتگان بر او نازل شده و بشارت دادند که خداوند پسرى یحیى نام به شخص تو عنایت خواهد کرد. این پسر دعوت عیسى کلمةاللّه را تصدیق خواهد کرد. و خود سرورى آزاده خویشتن دار از لذات و پیامبرى از صالحان خواهد بود. این بشارت در همان محراب عبادت به زکریا واصل شد و چون خود را پیرى فرتوت مى دید که نمى تواند کام بگیرد و همسرش نیز نازا بود که صاحب فرزند نمى شد، ابتدا به شگفت آمد و گفت: (أنّى یکون لى غلام); از کجا براى من پسرى به دنیا خواهد آمد، (که شرح آن گذشت) وچون فرشتگان تأکید کردند که با همین عیب و نقص، خداوند به تو و همسرت پسرى خواهد داد، زکریا دانست که این یک مسئله استثنایى است نه آن که جوانى و شادابى او بازخواهد گشت که هر شب و هر لحظه اى که بخواهد بتواند با همسر خود نزدیک شود، بلکه یک موعد مخصوص و یک نوبت و یک لحظه خاص خواهد داشت. لذا درخواست کرد تا براى مقاربت و همبستر شدن با همسرش نشانه اى مقرر شود. خداوند گفت: (آیتک ان لاتکلّم الناس ثلاث لیال سویاً) (مریم/9) (الا رمزاً) (آل عمران/41); یعنى علامت میان من و تو آن است که سه روز نتوانى با کسى سخن بگویى، جز با رمز و اشاره دست، وچون سه روز بگذرد، به همسرت نزدیک شو که نواقص وجودى تو و همسرت ظرف این سه روز مرتفع خواهد گشت. و بدین رو فرمود: (فاستجبنا له و وهبنا له یحیى و أصلحنا له زوجه إنّهم کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و کانوا لنا خاشعین) (انبیاء/90); ما دعاى زکریا را اجابت کردیم و یحیى را به او عطا کردیم و همسرش را که نازا بود، اصلاح کردیم. از آن رو که آنان در کارهاى خیر، پیشقدم بودند و در خوشى وناخوشى به درگاه ما التجا مى بردند و در برابر ما خاشع و متواضع بودند. 4. علت این که قرآن مجید مى گوید: (اذ نادى ربّه نداء خفیاً)(مریم/3) آن است که زکریا در محراب عبادت بود و با بنى اسرائیل و کاهنان و عابدانى که در صف اول ایستاده بودند، نماز جماعت مى خواند. در دعاى نماز، براى آن که خواست و آرزوى او علنى نشود و به گوش موالى او نرسد، آهسته و درحال زمزمه و شاید هم در دل خود چنین دعا کرد که (هب لى من لدنک ولیّاً) و لذا پس از تمام شدن مکالمات او با فرشتگان، از محراب عبادت خارج شد و با دست و سر اشاره کرد که شما در اوقات بعدى، خودتان نماز را به جا آورید که دیگر من به نماز عمومى نخواهم آمد. قرآن مجید در این باره مى گوید: (فخرج على قومه من المحراب فأوحى الیهم ان سبّحوا بکرة و عشیّاً) (مریم/11) دراین آیه کلمه (اوحى) به معناى اشاره است، زیرا معنى اصلى وحى همین اشاره است که با دست و یا سر و یا اشاره چشم و ابرو و هر وسیله ممکن گرچه با موج و فرستنده رمز باشد، با دیگران گفت وگو نمایند و راز درون خود را به او منتقل سازند. و لذا قرآن مجید مى فرماید: (و اوحى ربّک الى النحل) (نحل/68) و مى گوید (یومئذ تحدّث اخبارها. بأنّ ربّک اوحى لها) (زلزال/4ـ5) و از همین روست که قرآن مجید مى گوید: (وما کان لبشر أن یکلّمه اللّه الاّ وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه ما یشاء إنّه علیّ حکیم) (شورى/51); هیچ بشرى را نشاید که خداوند با او سخن گوید، جز به گونه اشارت، یا از پشت پرده یا آن که فرشته اى را به رسالت مأمور سازد تا با آن فرد بشر تماس بگیرد و با رخصت الهى حقایق عالم غیب را با او در میان نهد که این تماس فرشته با بشر نیز به گونه اشاره خواهد بود.
یحیى بن زکریا (ع)
1. یحیى بن زکریا از کودکى ـ یعنى در حدود هفت سالگى ـ به آن مقامى نایل شد که ابراهیم خلیل در ابتداى جوانى و عموم پیامبران در سى سالگى نائل شده اند. قرآن مجید مى گوید: (یا یحیى خذ الکتاب بقوّة و آتیناه الحکم صبیّاً. و حناناً من لدنّا و زکاة و کان تقیّاً. و برّاً بوالدیه ولم یکن جبّاراً عصیّاً. و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیاً) (مریم/11ـ14); اى یحیى فرمان خدا را با تمام توان و نیرو قبضه کن و ما در کودکى حکم و دریافت و قضاوت را به او عطا کردیم که بتواند میان حق و باطل دادرسى کند. وما از جانب خود مهر و عاطفه شدیدى به او عطا کردیم که خیرخواه جدى مردم باشد و ما از جانب خود پاکى و بى آلایشى دنیا را به او عطا کردیم که ازلذات و مواهب دنیا رو گردان باشد. و یحیى پرهیزگار و با تقوى بود. و هم نیکوکار و در طاعت پدر و مادر و سرکش و نافرمان نبود که از اطاعت آنان سربتابد. درود بر یحیى، آن روز که ولادت یافت. درود بر یحیى آن روز که رحلت یابد و درود بر یحیى آن روز که تجدید حیات کند و به رستاخیز آید. علت این که قرآن مجید در مورد یحیى و در مورد عیسى مى گوید: (درود بر او ، روزى که ولادت یافت و روزى که رحلت یابد و روزى که مبعوث شود)، دورکردن نسبتهاى ناروا از سر ولادت این دو بزرگوار است، زیرا ولادت این دو تن به صورت غیرعادى انجام گرفت و مردم بنى اسرائیل که قومى کج نهاد و بد اندیش بوده اند تهمتهاى ناروا به آنان وارد کرده اند و خداوند مى خواست تهمتهاى آنان را مردود سازد که نگویند (زکریا کودکى را به خود بسته است که موالى را ازمیراث خود محروم سازد و یا نگویند که این کودک زنازاده است و این زکریا بوده که عقیم و نازا بوده است نه همسر او که از دیگران آبستن شده است. این گونه تهمتها ازمردم بنى اسرائیل غیرمنتظره نبوده و نخواهد بود، و لذا قرآن مجید در مورد عیسى و مریم مى گوید: (و بکفرهم و قولهم على مریم بهتاناً عظیماً) (نساء/155) 2. تاریخ یحیى بن زکریا، تا حدى نسبت به امام ابوجعفر جواد (ع)تکرار شده است. امام ابوالحسن الرضا (ع) تا 35 سالگى صاحب فرزند نشد و چون با وصیت پدرش موسى بن جعفر (ع) متصدى و متولى صدقات آن حضرت بود، عموها و برادرها و عموزادگان آن سرور به خود وعده مى دادند که بعد از مرگ ابوالحسن على بن موسى الرضا تولیت صدقات را خود به عهده مى گیریم و مطابق میل خود به مصرف مى رسانیم. هنگامى که امام ابوجعفر جواد(ع) متولد شد، عموها و عموزادگان و برادران حضرت رضا(ع) معترض شدند و گفتند: این کودک فرزند على بن موسى نیست، بلکه این کودک را به خود بسته است تا وصى خود قرار دهد و تولیت صدقات را به او بسپارد و در ضمن شیعیان را به سوى خود جلب کند که امامت او را بپذیرند و نگویند على بن موسى امام نیست، زیرا صاحب فرزند نمى شود و جز امام آخرین یعنى امام دوازدهم، هر امامى باید صاحب فرزند باشد که نسل امامان منقطع نگردد. و بالاخره پس از ارجاع به قیافه شناسان پذیرفتند که ابوجعفر جواد فرزند ابوالحسن الرضا است. وچون حضرت رضا(ع) به شهادت رسید و ابوجعفر(ع) در سن هفت سالگى بود، جماعتى معترض بودند که کودک نمى تواند امام باشد، ولى بعد از مراجعه و آزمایش علمى متوجه شدند که منصب امامت به کودکان هم قابل تفویض هست. على بن اسباط مى گوید من راهى مصر بودم که در سر راه مصر به مدینه خدمت ابوجعفر امام جواد(ع) رسیدم که تازه به منصب امامت رسیده بود. من به قد و بالاى او مى نگریستم که هنگام ورود به مصر، براى شیعیان مصرى بازگو کنم تا امام خود رابشناسند. ابوجعفر جواد به من خیره شد وگفت: خداوند گاهى فرمان وحکومت را در سالهاى کهولت به بندگان صالح خود مى دهد و لذا گفته است: (فلمّا بلغ اشدّه و استوى آتیناه حکماً و علماً) وگاهى زمان حکومت را در سن کودکى تفویض مى کند و لذا درباره یحیى گفته است (وآتیناه الحکم صبیّاً). در این زمینه روایات زیادى رسیده است.(بحار الانوار14/176) 3. نام یحیى، در قرآن به همین صورت یاد شده است. این اسم در زبان عربى یوحنا تلفظ مى شود، و لذا در قراءت غیرمعروف (یحیى) را هم (یحنّى) خوانده اند. یحیى، یعنى زنده جاوید، و براساس منطق قرآن، قبل از فرزند زکریا، شخص دیگرى به این نام نامیده نشده است. برخى گفته اند کلام خداى عزوجل که مى گوید: (لم نجعل له من قبل سمیّاً) به این معنى است که ما پیش از ولادت این فرزند تاکنون همتایى براى او نیافریده ایم. 4. قرآن مجید که مى گوید: (انّ اللّه یبشّرک بیحیى مصدّقاً بکلمة من اللّه و سیّداً و حصوراً… ) (آل عمران/39)، منظور از (کلمة من اللّه) عیسى بن مریم است که او را کلمة الله مى نامند. بنابراین، بشارت به یحیى متضمن بشارت به ولادت عیسى نیز بوده است. منتها در این آیه و این عبارت نامى از مادر او در میان نیامده است. با این بشارت، این نکته نیز بر زکریا روشن شد که یحیى، زمان رسالت و نبوت عیسى را درک خواهد کرد و چون یحیى در عهد خود بسیارمعروف و مورد اعتماد همگان بود، تأیید و تصدیق یحیى، مى توانست تا حد قابل توجهى ولادت عیسى را توجیه کند و اتهامات وارده را ازساحت مریم دفع کند. 5. در تاریخ یهود، نام یحیى به عنوان یوحناى معمّد یا تعمید دهنده یاد شده است. یحیى (ع) نسبت به نجات مردم ازگرداب گناهان و توجیه آنان به سوى هدایت و روحانیت کوشا بود، چنان که قرآن گفت: (و حناناً من لدنا) که شرح آن گذشت. بر طبق معمول آن زمان، یوحنا مردم را به حق و عدالت دعوت مى کرد و براى توبه دادن آنان را به کنار نهر و یا دریا مى برد و تا نیمه بدن وارد آب مى کرد و سپس به نام خدا شخصاً آب را بر آنان مى ریخت تا غسل کنند و از خباثت گناهان پاک شوند، و لذا این سنت باقى و برقرار ماند که براى غسلهاى واجب و مستحب حتى المقدور از آب نهر و قنات استفاده کنند و تا نیمه بدن در آب بنشینند و با کف دستها آب بر فرق سر بریزند. 6. در مورد شهادت زکریا و شهادت یحیى، اساطیر و افسانه ها وماجراهاى جالبى را مطرح کرده اند، درحالى که قرآن مجید از شرح آن به کلى سکوت کرده است. این اساطیر و افسانه ها در کتب تواریخ و کتاب بحارالانوار و اغلب تفاسیر ثبت شده است، براساس این تواریخ، یحیى قبل از پدرش زکریا شهید مى شود، در حالى که فلسفه ولادت یحیى آن بود که خداوند به زکریا فرزندى عطا کند که بعد از او وارث تولیت و متصدى موقوفات او باشد. چنانکه اگر یحیى سالها عمر کرده باشد و بعداً به شهادت رسیده باشد، دراین صورت موضوع پیرى و فرسودگى زکریا توجیه نخواهد شد، با آن که چهل سال بعد از ولادت یحیى زنده باشد. روى هم رفته این اساطیر و افسانه ها قابل توجیه نیستند، و چه بسا که شرح حال زکریا، پدر یحیى، با زکریاى دیگر مشتبه شده باشد.
عیسى بن مریم (ع)
1. خداوند عزت به عمران بن یساهم وحى کرد که من فرزندى عطایت خواهم کرد مبارک و زیبا که کورمادرزاد را شفا بخشد و پیس را سلامت دهد و مرده را زنده کند با رخصت الهى. من او را پیامبر بنى اسرائیل خواهم ساخت. عمران به همسرش حنّه بشارت داد و چون حنه آبستن شد، تصور مى کرد که این فرزندى که در شکم دارد، همان پیامبرى است که بشارت آن را داده اند، و لذا نذر کرد که او را از کودکى به معبد بسپارد تا تحت سرپرستى کاهنان معبد پرورش یابد تا به سن بلوغ برسد و راه خود را به سوى خدا باز کند. ولى چون بار خود رابر زمین نهاد و دانست که فرزند او دختر است، با شگفت و تعجب و انکار گفت: (خدایا این مولود من که دختر است و پسر و دختر برابر نیستند); یعنى نمى تواند به مقام رسالت مبعوث گردد. خداوند عزت بهتر مى دانست که فرزند او دختر است، ولى عمران و حنّه، بشارت رسالت را با نسل صلبى خود توجیه کردند، درحالى که خداوند مى خواست از نسل صلبى آنان یعنى مریم فرزندى پسر عطا کند که روح خدا باشد و پیامبر بنى اسرائیل گردد. (صحیح کافى حدیث شماره 158) 2. خداوند عزت، نذر حنّه را پذیرفت، با آن که مولود او دختر بود. و از آن روز این سنت برقرار ماند که زنان و دختران نیز مى توانند راهبه باشند و خود را وقف معبد نمایند، جز این که در هنگام قاعدگى مسجد و معبد را ترک گویند. مادر مریم گفت: (وانّى سمّیتها مریم و انّى اعیذها بک و ذرّیتها من الشیطان الرجیم. فتقبّلها ربّها بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و کفّلها زکریا کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم انّى لک هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه یرزق من یشاء بغیرحساب) (آل عمران/36ـ37); بارخدایا من این دختر را مریم نامیدم. و من این دختر را و نسل او را از شیطان رجیم به تو پناه دادم. خداوند، مریم را به خوبى پذیرفت و به خوبى پرورش داد و کفالت مریم را به زکریا وانهاد. هرگاه زکریا به محراب مریم وارد مى شد که حال او را بپرسد، تحفه اى در حضور او مشاهده مى کرد. زکریا مى پرسید: اى مریم این میوه را و این خوراک را از کجا آورده اند؟ و مریم مى گفت: از جانب خداوند است و خداوند هر که را بخواهد بى تلاش و بى محاسبه روزى عطا مى فرماید. 3. ازاین آیات کریمه روشن مى شود که زکریا عهده دار پرستارى و پرورش مریم شد تا او را با روزى حلال بپرورد و با آداب کریمه آشنا سازد، و لذا باید گفت که پرورش مریم کاملاً در معبد صورت گرفت و زکریا تا دوران رشد و بصیرت مریم مراقب احوال او بود و تقاضاى او راجع به وارث مناصب اجتماعى و تولیت صدقات در اوانى بود که مریم به حد بلوغ نزدیک مى شد، و بنابراین ولادت عیسى با ولادت زکریا چندان فاصله زمانى نخواهد داشت، جز این که بعد از ولادت یحیى، دیرزمانى نگذشت که زکریا به رحمت خدا پیوست، زیرا در تشریفات ولادت عیسى و برخوردهاى اولیه مریم با کاهنان، نامى از زکریا در میان نیست و تنها یحیى بن زکریا است که به تصریح قرآن مجید (مصدقاً بکلمة من اللّه) بوده است. 4. پس از بلوغ مریم، فرشتگان از پس پرده غیبى به او بشارت دادند که (ان اللّه اصطفاک و طهّرک و اصطفاک على نساء العالمین. یا مریم اقنتى لربّک و اسجدى وارکعى مع الراکعین) (آل عمران/42ـ42); خداوند تو را براى خود برگزید و از هر گونه آلودگى پاک کرد و تورا بر همه زنهاى بشرى گزین نمود. اى مریم، خود را براى اطاعت پروردگارت خالص کن و پیشانى برخاک نه و با راکعان به تعظیم پروردگارت بپرداز. با این خطاب، فرشتگان به مریم اعلام کردند که مراسم عبادت بر او فرض و لازم شد، آن چنان که بر انبیاء و صدیقان واجب و فرض است، و با خطاب (ارکعى مع الراکعین) بر او لازم شد تا در نماز جماعت معبد شرکت کند و به عابدان اقتدا نماید و این سنت شد که در نماز فریضه، بانوان گرچه صدیقه و طاهره باشند، امامت نکنند، بلکه در بالاى غرفه و یا در پشت صفوف مردان به جماعت اقتدا نمایند. 5. در نوبت دیگرى، فرشتگان با مریم سخن گفتند و او را بشارت دادند که اى مریم (انّ اللّه یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیهاً فى الدنیا و الآخرة و من المقرّبین… ) (آل عمران/45ـ51); خداوند تو را بشارت مى دهد به فرزندى از جانب خود که نامش مسیح است و نسبت او عیسى بن مریم. در دنیا و آخرت آبرومند است و از مقربان درگاه حق. آن فرزند در گهواره کودکى و بعد در سن کهولت با مردم سخن مى گوید و از صالحان است. دراین موقع که مریم به سروش فرشتگان گوش مى سپرد، از نام (عیسى بن مریم) که فرشتگان عیسى را فرزند مریم خواندند و نه فرزند یکى از مردان، به وحشت افتاد و با حال تضرع و التجا سروش فرشتگان را قطع کرد وگفت: (ربّ انّى یکون لى ولد و لم یمسسنى بشر قال کذلک اللّه یخلق مایشاء اذا قضى امراً فانما یقول له کن فیکون); بارخدایا از کجا براى من فرزندى باشد، با آن که بشرى با من تماس نگرفته باشد؟ وخدا به مریم پاسخ داد: با همین قید و به همین صورت که راهبه باشى و شوهرنکنى. خداوند هر پدیده اى را که بخواهد مى آفریند. خداوند که فرمان صادر کند، فقط مى گوید: بشنو و آن پدیده صورت خواهد گرفت. دراین موقع مریم با حال نگرانى سکوت کرد و فرشتگان به سروش خود ادامه دادند که (و یعلّمه الکتاب و الحکمة و التوراة و الانجیل و رسولاً الى بنى اسرائیل …); و خداوند فرمان حکومت را به همراه کتاب تورات و کتاب انجیل به او مى آموزد و به سوى بنى اسرائیل مبعوث مى کند که اى بنى اسرائیل من با نشانه اى از جانب پروردگارتان به رسالت آمده ام. نشانه من این است که از گل به شکل و اندام مرغ مى آفرینم و در منقار او مى دمم و آن مجسمه گل با رخصت خدا پرواز مى کند. من کورمادرزاد را که چشمانش بسته باشد، شفا مى بخشم. من ابرص را شفا مى بخشم. من مرده ها را زنده مى سازم با رخصت الهى من از خوراک مصرفى شما و خوراک ذخیره شما در خانه هایتان خبر مى دهم. و دراین همه، نشانه اى است براى شما که رسالت را بپذیرید و باور کنید. اگر شما اهل باور باشید. من به کتاب پیشین که تورات است، تصدیق دارم و خداوند مرا گسیل فرمود تا برخى ازمحرمات را که به ناحق تحریم شده است، بر شما حلال سازم، من نشانه صدق و راستى نزد شما آورده ام. ازاین رو خدا را پرهیز کار شوید و ازمن اطاعت کنید. خداوند، پروردگار من است و پروردگار شما است، همو را بپرستید و طاعت برید که راه راست همین است. 6. قرآن مجید، داستان ولادت عیسى را چنین شرح مى دهد : (مریم از خاندان خود فاصله گرفت و در شرق آن محل، پرده اى آویخت تا سر و تن را بشوید. (فأرسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویّاً. قالت إنّى اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیاً… ) (مریم/15ـ36); ما روح قدسى خود را به سوى مریم فرستادیم و آن روح مقدس به صورت بشرى آراسته اندام مجسم شد. مریم که از حضور مردى بیگانه در آن خلوت دورافتاده به اضطراب و وحشت دچار شده بود گفت: (من از شرّ تو به خدا پنام مى برم، اگر پرهیزگار باشى و از خدا بترسى.) منظور مریم آن بود که اگر تو پرهیزگار باشى از خداى رحمان پرهیز مى کنى و مرا که به او پناه برده ام وهمین گواه است که من خواهان شوهر نیستم، ترک مى گویى و اگر پرهیزکار نباشى و از خشم خدا نترسى استعاذه من و نام خداى رحمان در تو تأثیرى ندارد، و این من هستم که باید فرار کنم و از تو بگریزم. مریم با گفتن این سخن و استعاذه به خداى رحمان منتظر ماند تا تکلیف او روشن شود که آیا آن مرد، حضور او را ترک مى گوید و یا تکلیف او است که راهى به سوى دفاع و فرار بجوید. ولى آن مرد که روح قدسى مجسم بود به مریم گفت: (اّنما أنا رسول ربّک لاهب لک غلاماً زکیاً); یعنى این را بدان که من بشر نیستم تا از من بگریزى و یا به خداى رحمان پناه ببرى، من فرستاده پروردگار تویم تا پسرى پاک و وارسته ارزانیت بدارم. مریم که براى دومین بار، این بشارت را مى شنید، قلب او تا حدى آرامش گرفت و دانست که این مرد، فرشته مجسم است، وچون تصور کرد که بشارت، بشارت ولادت است گفت: (انّى یکون لى غلام و لم یمسسنى بشر); از کجا براى من پسر مى آید، با آن که هنوز کسى با من مباشرت نکرده است. و براى برطرف شدن هرگونه احتمالى به سخن خود افزود: (ولم أک بغیّاً); و من زن دوره گردى نبوده ام که درحال بى خبرى آبستن شده باشم. کلمه (بغى) از بغاء مشتق شده است; یعنى من جویاى کار نبوده ام و براى کسب معاش به سفر نرفته ام که در خوابى عمیق فرو رفته باشم و یا مرا بیهوش کرده باشند و من خود ندانم. البته در اصطلاح عرفى، کلمه (بغى) گاهى بر زنان روسپى اطلاق مى شود، زیرا کسب و کار آنان براى تلاش معاش، از راه صحیح آن منحرف شده است، ولى معناى حقیقى کلمه همان است که گفتیم و به همین جهت است که قرآن مجید مى گوید: (و لاتکرهوا فتیاتکم على البغاء ان اردن تحصّناً لتبتغوا عرض الحیوة الدنیا و من یکرههن فان اللّه من بعد اکراههن غفور رحیم) (نور/33); شما کنیزان زر خرید خود را به کسب معاش وادار مکنید، در صورتى که آنان خواهان تحصن وخانه نشینى باشند، تا در اثر کسب و معاش آنان خواسته دنیا را به دست آورید. و هرکس آنان را وادار کند، خداوند، بعد از وادار کردن آنان آمرزگار و مهربان است) البته علت نهى آن است که اگر شما آنان را وادار به کسب و معاش کنید، درحالى که آنان خواهان عفت و پرده نشینى باشند، شما به عفت و پاکدامنى آنان لطمه خواهید زد. بارى، فرشته قدس به او گفت: پروردگار تو مى گوید: (با همین وضع و با آن که بشر با تو تماس نگرفته است، نه درحال هوشیارى و نه درحال بى خبرى و ناهشیارى، خداوند به تو پسرى خواهد داد. پروردگار تو گفت: این آفرینش بر من سهل و آسان است. ما در آفرینش این پسر، اهداف زیادى را دنبال مى کنیم و ازجمله مى خواهیم فرزند تو را معجزه اى براى مردم قرار دهیم و رحمتى از جانب خودمان که راه مردم به سوى حق بازتر شود. و این فرمان قطعى است). 7. برخلاف تصور مریم، فرشته قدسى نه براى بشارت فقط آمده بود و نه براى بشارت ولادت، بلکه براى دمیدن اسپرم آمده بود، و لذا قرآن مجید مى گوید: (والتى احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا …) (تحریم/12); و آن خانم که راهبگى اختیار کرد و دامن خود را به مردان عالم حرام کرد، و ما چون خواستیم که آن خانم صاحب فرزند باشد، در دامن او از روح خود دمیدیم و به او پسرى عنایت کردیم و آن خانم را با پسرش معجزه جهانیان ساختیم. قرآن مجید، در دنبال همان داستان قبلى مى گوید: (فحملته فانتبذت به مکاناً قصیّاً… ); مریم به آن پسر مبارک حامله شد و از شرم به نقطه دورى سفر کرد… وهنگام ولادت، درد زایمان او را به سوى درخت خرما کشید. مریم دستها را به تنه درخت گرفت و درحالى که از درد به خود مى پیچید گفت: (یا لیتنى متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیاً); اى کاش من مرده بودم و این روز را نمى دیدم، من چگونه بار این شرمندگى را بر دوش بکشم که راهبه هستم و فرزندى به دنیا آورده ام. چه کسى باور مى کند که این کودک ثمره گناه نخواهد بود. دراین وقت عیسى که در زیر درخت خرما در داخل جوى آبى سقوط کرده بود، فریاد زد و توجه مریم را به خود جلب کرده گفت: اى مریم! براى آینده خود غمین مباش، بنگر که خداوند در زیر پایت جوى آبى روان ساخته است تا کودک صدمه نبیند و مانند یک قابله مهربان آلودگى تو و کودکت را بشوید. تنه درخت را به سوى خود بکش و حرکت بده، تا دانه هاى رطب رسیده فروافتد. از آن خرما تناول کن و ازاین آب گوارا بنوش. چشمت روشن باد و گریه مکن با هر کس از مردم روبروگشتى، سخن مکن و بگو من براى خداى رحمان روزه نذرى دارم و امروز با کسى از افراد بشر سخن نخواهم گفت. من خود پاسخ آنان را مى دهم و تو را تقدیس خواهم کرد. سخن گفتن عیسى درکودکى یعنى ابتداى ولادت و یا در هنگام رویارویى با مردم، همان بشارت فرشتگان بود که گفتند (و یکلّم الناس فى المهد و کهلاً). لحظاتى در مهد کودکى با مردم سخن مى گوید تا نسبت خود را تقدیس کند و بعد از آن از وحى وارشاد مردم دم فرو مى بندد همانند سایر کودکان تا دوران کهولت فرا رسد و به ارشاد مردم بپردازد. 8. مریم کودک خود را در چادرى پیچید و مانند یک ساک دستى دوطرف چادر را به دست گرفت و به سوى مردم آمد. مردم ازمشاهده مریم با آن کودک ـ آن هم بعد از مدتى غیبت ومسافرت ـ به شگفت و انکار آمدند و گفتند: اى مریم (لقد جئت شیئاً فریاً. یا اخت هارون ماکان ابوک امرء سوء وماکانت امّک بغیاً); تو از سفرت با تحفه تهمت آمده اى. اى خواهر روحانى! پدرت مرد تاجر و بدنامى نبود و مادرت نیز دوره گرد و بدنام نبود، تا پلیدى و بد کارگى را از پدرت ارث برده باشى و یا نخواسته وندانسته، مادرت از دیگران باردار شده باشد، و تو از نسل فاجران تبهکار باشى که با وجود راهبگى و ادعاى قداست دست به چنین گناه بزرگى یازیده باشى؟ مریم که درحال روزه بود و سخن نمى گفت، با دست اشاره کرد که از خود کودک سؤال کنید تا پاسخ خود را بشنوید. و مردم گفتند: چگونه با کودک سخن بگوییم; آن هم کودکى که در گهواره آرمیده و روى پاى خود نمى تواند قرار بگیرد. در این موقع عیسى به سخن آمد و گفت: (انى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً. و جعلنى مبارکاً این ما کنت و اوصانى بالصلوة و الزکوة مادمت حیاً. و برّاً بوالدتى و لم یجعلنى جبّاراً شقیّاً. و السلام علیّ یوم ولدت و یوم أموت و یوم ابعث حیا); اى مردم، من بنده خدا هستم. خداوند فرمان حکومت به من عطا کرده است با مقام نبوت و رسالت ومرا در هرکجا باشم مبارک و فرخنده قرار مى دهد و به نماز و زکات تا زنده باشم مأموریت مى دهد. خداوند مرا نسبت به مادرم نیکوکار و مهربان ساخته و مرا از سرکشان و شقاوت پیشگان نساخته است که با مادرم جفا روا دارم. درود خداوند بر من، درآن روز که ولادت یافتم و درود خدا بر من، درآن روز که جهان را وداع گویم و درود خداوند بر من، در آن روز که دوباره لباس حیات بپوشم. این سخن عیسى که در مهد کودکى ایراد شد، کاملاً دهان یاوه گویان را بست و طهارت و قداست مریم را ونیز سلامت نسبت و اعجاز ولادت عیسى را ثابت کرد، ولى با خلق وخوى بنى اسرائیل که از همه مسائل و حتى معجزات انبیاء حتى معجزات موسى بن عمران ایراد مى گرفتند، شایعات فراوانى در مجالس مردم بازگو مى شد و لذا قرآن مجید مى گوید: (و بکفرهم و قولهم على مریم بهتاناً عظیماً) (نساء/155); یعنى به اعجاز ولادت عیسى کافر شدند و به مریم قدیس بهتان زدند; چه بهتان عظیمى. و لذا مریم با فرزندش عیسى از بیت المقدس خارج شد و به شهر ناصره هجرت کرد. گویا قرآن مجید، در وصف ناصره است که مى گوید: (و جعلنا ابن مریم و امّه آیة و آویناهما الى ربوة ذات قرار معین) (مؤمنون/51); یعنى ما پسر مریم را با مادرش معجزه خدایى قرار دادیم و آن دو را به فلاتى خوش آب و هوا مکان دادیم. 9. بعد از آن که عیسى به سن کهولت رسید، با وحى و اشاره الهى به ارشاد مردم پرداخت. چنان که در فصل چهارم گذشت، عیسى بن مریم براى رهبرى و هدایت بنى اسرائیل مبعوث شده بود، از آن رو که آئین موسى دستخوش تحریفات فراوانى گشته بود و علاوه بر تحریف وبدعتگذارى در مسائل فقهى، مردم یهود به سوى ماده گرایى و دنیاپرستى کشانده شده بودند و عیسى بن مریم موظف شده بود که این رسوم و سنتها را لغو کند ومردم را به سوى روحانیت و آخرت دعوت نماید. عیسى بن مریم به مجامع مختلف یهودیان وارد مى شد و آنان را به اطاعت خود فرا مى خواند، ولى مردم بر شیوه دیرینه خود، او را تکذیب کردند و سرانجام از سوى روحانیان یهود، محکوم به کفر و زندقه گردید، وحتى او را فرزند گناه خواندند. عیسى بن مریم، براى اثبات قداست خود، و این که نطفه او مقدس بوده است و شخص او جلوه اى از روح القدس و کلمة الله است، لذا نفس او همانند پرتو روح القدس، حیات بخش است، معجزات شگفتى ارائه داد و از جمله دهان در دهان مرده مى نهاد و مى دمید و مرده براى چند لحظه به حیات و زندگى باز مى گشت وسخن مى گفت و با چند نفس که روح تزریق شده از ریه هاى او خارج مى گشت، دوباره به حال مرگ باز مى گشت. و نیز، همانند مرغ، مجسمه گلى مى ساخت و در دهان آن مرغ مى دمید و مرغ گلین به پرواز در مى آمد، و بعد از چند لحظه که روح تزریقى عیسى از قالب آن مرغ خارج مى شد، به خاک در مى غلتید. واین خود دلیلى بود بر این که نطفه پدرى او جنبه قدسى دارد و پیکر عیسى سازنده حیات قدسى است و نیز، برهمین اساس با دمیدن پرتوحیات کور مازاد را شفا مى بخشید و پیس را به حال طبیعى باز مى گردانید که خون و حیات در سلولهاى پوستى روان گردد. و با وجود این همه معجزات که در عین حال صحت انتساب او را به روح القدس فرشته وحى و نبوت اثبات مى کرد، بنى اسرائیل، او را فرزند گناه خواندند و یا به یوسف نجارش منتسب نمودند. 10. سرانجام عیسى بن مریم از جانب کاهنان و قاضیان بنى اسرائیل، محکوم به مرگ شد، و لذا عیسى بن مریم به چند تن از نزدیکان خود که به عنوان (حواریین) خوانده مى شوند، گفت: (من انصارى الى اللّه قال الحواریّون نحن انصار اللّه آمنّا باللّه و اشهد بأنّا مسلمون. ربّنا آمنّا بماأنزلت و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین) (آل عمران/52ـ53); یعنى کیست که یار من باشد تا به سوى خدا برویم. نزدیکان از یاران او گفتند: ما یاران خداییم به خدا ایمان آورده ایم. و تو را اى رسول خدا گواه باش که ما همگان در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. عیسى با حواریین خود که گویند دوازده تن بوده اند، شهر ناصره را ترک گفت، و هماره به سفر ادامه مى داد، تا از توقیف و آزار بنى اسرائیل در امان بماند. عیسى مواعظ خود را در ضمن سیاحت و سفر به حواریین القاء مى کرد و وحى و الهام الهى را با آنان در میان مى نهاد که به نام انجیل، یعنى بشارتهاى عیسى نام گذارى شد. ولى این تعلیمات و مواعظ و احکام در آن عهد نوشته نمى شد وتنها سینه به سینه منتشر مى گشت تا آن که کنستانتین اول امپراطور روم به دین مسیح گروید و از آن تاریخ، آئین مسیح علنى تدریس شد. او دستور داد تا نسخه ها و یادادشتهاى پراکنده انجیل را جمع آورند و در یک نسخه گردآورى کنند. تعلیمات مسیح به وسیله شاگردان مکتب آن حضرت جمع آورى شد، و دانشمندان متعددى با روایت از اساتید خود، چند نسخه از تعلیمات مسیح را به نام انجیل عرضه کردند که از جمله انجیل یوحنا، انجیل مرقس، انجیل متى، انجیل لوقا رسمیت کامل یافت و اخیراً انجیل برنابا نیز از زاویه کتابخانه هاى قدیمى بیرون کشیده شده و به زبانهاى مختلف و ازجمله زبان فارسى ترجمه شده است. ولى در اثر این بعد مدت و دوره انزوا و خاموش پیرامون مسیح، معلوم نیست که تا چه حدى در به دست آوردن روایت صحیح انجیل موفق شده باشند. 11. چنان که تاریخ و حدیث، بلکه قرآن نیز صراحت دارد، مسیح و حواریین او درحال سفر به تعلیم و تعلم مى پرداختند و رنج سفر وخوراک خشک و نامطبوع باعث شد که عیسى بن مریم براى تشویق آنان از نعمتهاى بهشتى و آسمانى یاد کند و آنان را به صبر و بردبارى ناملایمات و رنج سفر وادار کند. ییک روز که عیسى بن مریم رشته سخن را در نعمتهاى بهشتى آسمانى ادامه مى داد، حواریون به عیسى گفتند: (هل یستطیع ربّک أن ینزّل علینا مائدة من السماء قال اتقوا اللّه ان کنتم مؤمنین…) (مائده/112); آیا پروردگار تو مى تواند از آسمان یک سفره غذا نازل کند؟ و عیسى گفت: از خدا بترسید و این چنین درصدد آزمون خدا برنیایید، اگر ایمان دارید. حواریین عیسى گفتند: ما درصدد آزمون نیستیم. مى خواهیم ازخوراک آسمانى بهشتى تناول کنیم و دلهاى ما نیز آرامش بیابد و بدانیم که تو در ادعاى تقرب و تقدس صادق بوده اى. و ما گواه این معجزه آسمانى باشیم. عیسى بن مریم گفت: بارخدایا میز غذایى از آسمان براى ما نازل کن تا براى آغاز ما مسیحیان و آیندگان مامسیحیان روز عید باشد. و معجزه اى از سوى تو. خدایا از روزى بهشتى به ما روزى کن که تو بهترین روزى دهندگانى. خداوند گفت: من میز غذا را بر شما نازل مى کنم، ولى با مشاهده این معجزه که خود پیشنهاد کرده اید، در وضع و موقعیت دشوارترى قرار خواهید گرفت (فمن یکفر بعد منکم فانى اعذّبه عذاباً لااعذّبه احداً من العالمین) (مائده/118); هرکس بعد از نزول مائده کافر شود، عذاب او مافوق عذاب دیگ ران خواهد بود و دیگر راه توبه بر او بسته خواهد گشت. ازاین سؤال و جواب که در آیات مزبور مطرح شده است، معلوم مى شود که یک یا چند تن از حواریین عیسى منافق بوده اند، و گرنه به وسیله خداوند، مورد تهدید قرار نمى گرفتند. بویژه آن یک که پاسخ داد و گفت: (مى خواهیم از مائده آسمانى تناول کنیم و با لمس خوراک آسمانى اطمینان خاطر پیدا کنیم) و سپس از شک و نفاق خود پرده برداشت و گفت: (و نعلم أن قد صدقتنا) و بدانیم که با ما راست گفته اى. و این آیات کریمه، موضوع روایات تاریخى را تأیید مى کند که یهوداى اسخر یوطى منافق بود وهمو باعث شد که مسیح را بشناسند و به تعقیب جدى او بپردازند. 12. قرآن مجید در سوره آل عمران، از توطئه برخى حواریین که باید بیش از یک نفر باشند، پرده برداشته و مى گوید: (قال الحواریون نحن انصاراللّه آمنّا باللّه و اشهد بانّا مسلمون. ربّنا آمنّا بما انزلت و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین. و مکروا و مکراللّه واللّه خیر الماکرین) (آل عمران/52ـ54); یعنى حواریین عیسى دعوت او را اجابت کردند وخود را یاران او شمردند و در عین حال حیله کردند و خداوند بهترین حیله کنندگان است. داستان این مکر و حیله به چند صورت روایت شده است که گویا از تصورات و تخیلات راویان ناشى شده است، زیرا روایات یهود و نصارى اتفاق کامل دارند که عیسى را مصلوب کردند، جز آن که نصارى مى گویند که عیسى بعد از مرگ زنده شد و گور را خالى دیدند، واین روایات مفسرین اسلامى است که براساس نص قرآن مجید مى گویند،عیسى مصلوب نشد، بلکه شباهت عیسى بر چهره مرد دیگرى افتاد و دشمنان عیسى، آن مرد را بر دار کردند. از میان روایات اسلامى، آنچه با متن قرآن تناسب بیش ترى دارد، آن است که یک تن ازحواریین و نزدیکان عیسى به نام یهودا اسخریوطى، دشمنان عیسى را از مجلس عیسى و حواریین با خبر ساخت و چون عساکر رومى براى توقیف عیسى به آن مجلس درآمدند، یکى ازمنافقین مجلس را به اشتباه گرفته و بر دار کشیدند، درحالى که عیسى به آسمان رفت. قرآن مجید دراین زمینه مى گوید: (و قولهم انّا قتلنا المسیح عیسى بن مریم رسول اللّه و ما قتلوه یقیناً. بل رفعه اللّه الیه و کان اللّه عزیزاً حکیماً. و ان من اهل الکتاب الاّ لیؤمننّ به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیداً) (نساء/157ـ159); و سخن یهودیان که گفتند: ما مسیح عیسى بن مریم که خود را رسول خدا مى خواند کشتیم. با آن که عیسى را نکشتند و بردار نکردند، بلکه عیسى بر آنان مشتبه ماند (که در اثر هجرت و سیاحت و رنج سفر شمایل او را ازخاطر برده بودند) و آنان که مدعى شده و گفتند: عیسى همین است، خودشان نیز در تردید و شک بودند و علم نداشتند، جز پیروى از گمان واحتمال. دشمنان عیسى، عیسى را نکشتند یقیناً (چرا که عیسى کشتنى نبود. آن که با دمیدن نفس، گل را جان مى بخشد و مرده را زنده و سلولهاى ازکار افتاده چشم را به کار مى اندازد، با زخم کارد، قابل کشتن نیست) بلکه خداوند عیسى را به آسمان بالا برد. و خداوند عزیز و کاردان است. هیچ کس از اهل کتاب، چه نصارى و چه یهود، نباشند، جز آن که قبل از مرگ عیسى به او ایمان مى آوردند، و روز قیامت گواه آنان خواهد بود; یعنى عیسى قبل از آن که بمیرد به زمین نازل مى شود و تمام یهودیان و مسیحیان به او ایمان مى آورند و روز قیامت بر همه آنان گواه خواهد بود. و به همین جهت است که رسول خدا فرمود (کیف أنتم اذا انزل ابن مریم فیکم و امامکم منکم). دراین زمینه حدیث شیعه و سنى فراوان است. 13. هنگامى که توطئه منافقین از حواریین با دشمنان عیسى قطعى شد، خداوند عزت به عیسى گفت (یا عیسى انّى متوفّیک و رافعک الیّ ومطهّرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتّبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامة ثمّ الیّ مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون) (آل عمران/55); اى عیسى من تو را بر مى گیرم و به سوى خود بالا مى برم و از معاشرت با این کافران برکنار مى دارم و پیروان تو را ـ تا روز قیامت ـ برتر و مافوق دشمنانت قرار مى دهم و سپس همه شماها را به سوى من باز مى گردید ومن در مسائل اختلافى شما حکومت و داورى خواهم کرد. (فأما الذین کفروا فأعذّبهم عذاباً شدیداً فى الدنیا و الآخرة و مالهم من ناصرین… ) (آل عمران/56); آنان که کافر شده اند، در دنیا و آخرت به عذاب سختى دچار خواهم کرد و هیچ کس به فریاد آنان نتواند رسید و آنان که ایمان آورده اند در دنیا و آخرت به عذاب سختى دچار خواهم کرد و هیچ کس به فریاد آنان نتواند رسید و آنان که ایمان آورده اند و کار شایسته انجام داده اند، پاداش آنان را کامل مى کنم و خدا سیه کاران را دوست ندارد. در این آیه کریمه کلمه (توفّى) در معناى اصلى آن استعمال شده است که دریافت و برگرفتن به کمال است نه آن که در معناى کنائى آن استعمال شده باشد و مستلزم مرگ باشد. در اصل، کلمه توفیه مفهوم مرگ را نمى رساند جز با قرینه، چنانکه در سوره زمر آیه 42 مى گوید: (اللّه یتوفّى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها); یعنى خداوند جانهاى مردم را به هنگام مرگ، دریافت مى کند و آن جانهایى را که نمرده اند به هنگام خواب دریافت مى کند. وچون توفى عیسى بن مریم به معناى مرگ نیست، با جمله (ورافعک الیّ) توضیح شده است تا قرینه باشد بر این که سخن از مرگ در میان نیست، چرا که عیسى خود روح مجسم و جان اصیل است، نه مردن دارد و نه کشته شدن و لذا گفت: (وماقتلوه یقیناً بل رفعه اللّه الیه) که شرح آن گذشت. به همین جهت است که بعد از همین توفى که به معناى رفع آسمانى است، خداوند عزت، عیسى بن مریم را مخاطب قرار داده، مى گوید: (یا عیسى بن مریم ءأنت قلت للناس اتخذونى و امّى الهین من دون اللّه قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لاأعلم ما فى نفسک انک أنت علام الغیوب…)(مائده/116); اى عیسى بن مریم! آیا تو به مردم گفته اى که مرا و مادرم خداى خود بدانید و در عوض خدا به من و مادرم التجا ببرید که اینک مردم به تو و مادرت التجا مى برند و شما را پرستش مى کنند؟ عیسى پاسخ داد که: خداوندا تو منزه و پاکى از آن که من و مادرم نام تو را بر خود بنهیم. براى من که روح قدسى تو در درونم مى جوشد شایسته نیست که ناحق بگویم. اگر گفته بودم تو خود دانسته بودى. تو آنچه درجان من باشد مى دانى و من آنچه در جان تو باشد نمى دانم. خدایا تو داناى نهانى. من جز فرموده تو را به مردم نگفتم من گفتم: پروردگار من که همان پروردگار شما است، پرستش کنید. من تا در میان آنان بودم و گواه اعمال و رفتار آنان بودم، چنین گرایشى را از کسى نشنیدم و چون مرا قبض کردى و به سوى خود باز آوردى و در آسمان جایگا هم دادى تو خود نگهبان اعمال آنان بودى و تو برهر پدیده اى چه پنهان و چه نهان گواهى. اگر آنان را عذاب کنى، اینان بندگان تواند و اختیار آنان با تو است و اگر بر آنان ببخشایى، تو عزتمند و کاردانى، خداوند گفت: این داورى و حکومت ویژه آن روز است که صادقان را صدق و راستى سودمند افتد و براى آنان بوستانهایى است که از زیر درختان آن نهرها جارى است. صادقان هماره درآن بوستانها جاویدند، خداوند از آنان خوشنود است وخدا ازآنان خوشنود. و این است رستگارى بزرگ). این سؤال و جواب، در هنگامى واقع شده است که از پرواز عیسى سالهاى متمادى گذشته بود و مردم نصارى به سوى خرافات عرفانى و الوهیت عیسى مسیح و لقاح مقدس و عبادت عیسى و مریم و اقانیم ثلاثة جلب شده بودند و لذا مى گوید: (تعلم ما فى نفسى) و این تعبیر، ویژه کسانى است که قبض روح نشده باشند و در ابتداى همین آیات به رسول گرامى اسلام مى گوید: (واذ قال اللّه یا عیسى بن مریم) که به روشنى از گذشته مسیح یاد مى کنند با آن که عبادت اقانیم ثلاثه در زمان حیات عیسى پدید نیامده بود. 14. قرآن مجید، در همین رابطه مى گوید: (انما المسیح عیسى بن مریم رسول اللّه و کلمته القاها الى مریم و روح منه فآمنوا باللّه و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خیرالکم انما اللّه اله واحد سبحانه أن یکون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و کفى باللّه وکیلاً… )(نساء/171); مسیح عیسى بن مریم، تنها رسول خدا است و کلمه او که به سوى مریم افکند و روحى ازخداى بزرگ، شما به خدا و رسولان خدا ایمان بیاورید و از سه خدا سخن مگویید. بس کنید که سود شما در این است. خدا فقط یکى است. خداوند منزه است که صاحب فرزند باشد. آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است، همه وهمه از جن و پرى و فرشته و آدمى مملوک خدا است. و خداوند براى وکالت و دفاع از این وحدت کافى است. مسیح از این که بندگى خدا کند و خود را بنده خدا بداند، استنکاف ندارد. فرشتگان مقرب الهى نیز از بندگى خدا استنکاف ندارند. هر کس از بندگى خدا استنکاف ورزد و سرگردانى کند، خداوند همه آنان را به سوى خود فرا مى خواند و بازخواست مى کند. (مسیح بن مریم فقط رسول خدا است و بس. پیش از او رسولان فراوانى بوده اند و او در رسالت نیز تنها و منفرد نیست. مادرش صدیقه عابده است. عیسى و مادرش هر دو غذا مى خورند و قهراً نیاز به تخلیه داشته اند. شما مردم بنگرید که ما چگونه آیات خود را براى مردم توضیح مى کنیم و شما خود بنگرید که مردم به کجا مى روند؟) به حق سوگند که هر کس گفت: (عیسى بن مریم خدا است) کافر شده است. به این کافران بگو: اگر خداوند بخواهد که مسیح بن مریم را با مادرش و با همه آدمیان هلاک و نابود کند، چه کسى مى تواند مانع اراده خدا باشد؟) (مائده/19) 15. مسئله رهبانیت در میان مسیحیان، یک سیره اختراعى است که دانشمندان مسیحیت خود ابداع و به مرحله اجرا گذارده اند، نه آن که یک تکلیف الهى و یا سنت مسیح باشد. قرآن مجید مى گوید: (وجعلنا فى قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیم الا ابتغاء رضوان اللّه فمارعوها حتى رعایتها فآتینا الذین آمنوا منهم اجرهم و کثیر منهم فاسقون) (حدید/27); ما در دلهاى پیروان مسیح رأفت و رحمتى ویژه قرار دادیم. و رهبانیت و ترک دنیا که خود اختراع کردند و سنت نهادند. ما بر آنان فرض و مکتوب نکرده ایم که تارک دنیا باشند. ما برآنان فرض و مکتوب نمودیم که رضایت خدا را جویا شوند، و آنان به منظور تحصیل رضایت خدا این سنت را در پیش گرفتند و با وجود این که خودخواهان و داوطلب گشته اند، رعایت این سنت را چنان که باید و شاید نمى کنند. از این روست که ما به مؤمنان راهبان پاداش آنان را مى دهیم ولى بیش تر راهبان فاسق و نابکارند. گویا راهبان مسیحیت، عنوان راهبگى و ترک دنیا را از شیوه زهد وبى توجهى مسیح به دنیا گرفته باشند و ترک ازدواج را نیز از آن سرور گرفته اند که عیسى ازدواج نکرد.