بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن (2) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سیره لوط (ع)
قرآن مى گوید: (ولوطاً اذ قال لقومه انّکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من أحد من العالمین) عنکبوت/28 لوط به قوم خود گفت: شما به ارتکاب فاحشه اى دست زده اید که هیچ قومى پیش از شما بدان دست نزد. درمورد این فاحشه زشت، اساطیرى وارد شده است که براین اساس که شیطان براى آنان مجسم شد وکار زشت لواط را به آنان تعلیم داد. ولى این اسطوره مخالف قرآن است که گفت: (انه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم) اعراف/127 شیطان و همردیفان او شما را مى بینند ازآن جا که شما آنان را نمى بینید. علاوه براین که تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد که لمس و مباشرت را ایجاب کند، بلکه باید گفت: شیطان درعالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود واین کار زشت را ترویج مى کند، ولى تا آن زمان هیچ ملتى به دعوت شیطان پاسخ مثبت نداده بود و این مردم بد سیرت بودند که براى اولین بار مرتکب این کفران عظیم شدند و سزاى خود را دیدند. 2. عذابى که برقوم لوط نازل شد، یکى از سنگهاى عظیم آسمانى بود که درکنار شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهیب، سرزمین آنان را زیر و رو کرد. وچون این سنگ عظیم از آسمان سوم یعنى آستروئیدهایى که درفضاى بین مریخ و مشترى مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حرکت، سنگریزه هاى فراوانى با خود آورد که بعد از زیرو رو شدن سرزمین آنان، برسر فراریان فروریخت و همگان را نابود ساخت: (امطرنا علیهم حجارة من سجّیل) 3. فاحشه، یعنى عریان شدن نامحرم در برابر نامحرم. (واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا والله أمرنا بها قل إن اللّه لایأمر بالفحشاء أتقولون على اللّه ما تعلمون) اعراف/28 وچون مشرکان براى طواف کعبه عریان شوند وبرآنان اعتراض شود، گویند ما پدران خود را براین روال دیدیم که درلباس گنه آلود طواف نمى کردند وخدا چنین فرموده است. بگو خداوند به عریان شدن امر نمى دهد. آیا به خدا دروغ مى بندید؟ واین که قرآن مجید در باره قوم لوط مى گوید: (أتأتون الفاحشة و أنتم تبصرون. ائنّکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون) نمل/55ـ56 آیا مرتکب فحشا مى شوید وتماشا مى کنید؟ آیا با مردان به شهوت مى گذرانید نه با نسوان. شما مردمى جاهل پیشه اید. بدین منظور است که آنان درمجالس عمومى خود لخت و عور مى شدند واین جرمى بود وراى جرم عظیم تر آنان که لواط باشد و لذا به صورت مجزا مطرح شده است. گویا منظور آیه قرآن که مى گوید: (وتأتون فى نادیکم المنکر) (عنکبوت/29) همین عمل زشت باشد، وچه بسا که در اثر بى آزرمى و فساد وتباهى دسته جمعى عمل لواط را مرتکب مى شده اند. 4. مسئله دیگرى که در زندگى لوط مطرح شده، این است که فرشتگان عذاب مأمور بودند که اگر چهار نوبت ازحضرت لوط، مذمت آن قوم را بشنوند، برنامه عذاب را اجرا کنند و گرنه از عذاب آنان منصرف شوند. واین نیز افسانه یهودیان است، زیرا همین فرشتگان عذاب، پیش از آن به خدمت ابراهیم رسیدند و ولادت اسحاق را بشارت دادند، و موقعى که ابراهیم با آنان جدل کرد که چرا براین قوم، عذاب دمار و استیصال نازل مى کنید؟ همین فرشتگان گفتند: (یا إبراهیم أعرض عن هذا انّه قد جاء امرربّک وانّهم آتیهم عذاب غیرمردود) هود/76
یوسف صدیق (ع)
1. رؤیاى خورشید و ماه و ستاره، یک صحنه واحد بوده است نه این که به نوبت، اول خورشید، سپس ماه و بعد یازده ستاره دیده شده باشند، و یابه عکس. ازنظر علم تعبیر، خورشید به پادشاه، فرعون، قیصر و رئیس جمهور تعبیر مى شود وماه به نخست وزیر و صدراعظم. وستاره به وزیر. استاندار و کاردار. این تعبیر، در کتابهاى علمى قاطعیت دارد. گویا تعبیر غلط مشهور به وسیله یهودیان صدر اول شایع شده و درتفسیرات تورات و سایرکتابها به عنوان یک واقعیت تلقى گشته است. وبه همین جهت در تواریخ اسلامى مشاهده مى کنیم که فرزندان یعقوب را دوازده تن دانسته اند. شش تن فرزندان لیا و راحیل و شش تن دیگر از کنیزان زر خرید. نام شش تن فرزندان لیا و راحیل بدون تردید وبالاتفاق، عبارت از شمعون، لاوى، یهودا و روبیل که مادر آنان لیا است و یوسف و بنیامین است که مادر آن دو راحیل است، ولى درنام آن شش تن دیگر، اختلافات زیادى دیده مى شود واین اختلاف، گواه عدم تحقیق است. تصور مى رود که چون یهودیان، خورشید را به یعقوب وماه را به (لیا) و یازده ستاره را به فرزندان یعقوب، تعبیر کرده اند، ناچار شده اند که بر فرزندان یعقوب شش تن دیگر بیفزایند، تا رقم دوازده کامل شود. 2. رؤیاى یوسف براساس نص قرآن به این صورت بوده است: (انّى رأیت أحد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتهم لى ساجدین) من یازده ستاره دیدم با خورشید وماه، دیدم که آنان براى من سجده کردند. این رؤیا از دو قسمت کاملاً مجزا تشکیل شده است و لذا قرآن مجید کلمه رؤیت را تکرار مى کند. رؤیاى اول: (ستاره، ماه، خورشید درکنار هم و با هم که ازنظر تعبیر علمى، یوسف خودش را درکنار شاه و صدراعظم و یازده وزیر، احساس کرده است که صورت کابینه دولت را درحضور شاه مجسم مى کند و لازمه این رؤیا آن است که یوسف هم وزیر باشد، در حد وزیران. رؤیاى دوم جماعت بسیارى از بشر که براى یوسف سجده مى کنند، جز آن که این جمعیت درعالم خواب شناخته و معلوم نبوده اند، تا به صور مشخص خود دیده شوند، بلکه ازحاضران دربارى بوده اند که براى حفظ مقام مافوق به سجده افتادند. حال این حاضران، خدمه باشند و یا کارمندان، فرقى نمى کند. قرآن مجید به این نکته صراحت کامل داده است ولذا مى گوید: (رأیتهم) وضمیر جمع مذکر غایب مى آورد و در وصف آنان مى گوید: (ساجدین) که بازهم عنوان جمع مذکر دارد، از دسته عاقلان بشرى. وبه همین جهت درآیات آخر این سوره مى گوید: (ورفع أبویه على العرش و خرّوا له سجّداً و قال یا أبت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربى حقا) به این معنى که چون به خاطر یوسف، شاه و صدراعظم و سایر وزیران درجلسه پذیرایى یعقوب حاضر مى شوند و یوسف، پدر ومادر خود را بر تخت وزارت کنار خود مى نشاند، همه حاضران و استقبال کنندگان وخادمان به خاطر احترام و بزرگداشت مقام یوسف ناجى مصر، به سجده مى افتند. ویوسف درگوش پدر زمزمه مى کند که پدرجان این صحنه خارجى، همان صورت رؤیاى من است که اینک به حقیقت پیوسته است. دراین آیه که خواب تعبیر شده یوسف منعکس شده است، باز مى بینیم (خرّوا له سجّداً) با ضمیر جمع مذکر غایب عنوان شده است واین خود صراحت کامل دارد که ستارگان و خورشید وماه، درکنار یوسف به سجده نیفتاده اند، بلکه جماعت انبوهى که یوسف آنان را نمى شناخته و به عنوان رجّاله تلقى مى شدند، درعالم خواب، براى او سجده کرده اند، وگرنه باید عبارت قرآن به این صورت نازل شده باشد: (رأیتها لى ساجدات)، تا قانون صرف و نحو عربى رعایت شده باشد. 3. یعقوب، پس از استماع خواب یوسف، به او اطلاع نمى دهد که تعبیر آن چیست، بلکه مى گوید تو خودت بعدها از تعبیر این خوابت با خبر خواهى شد، زیرا نسل ما از پدرم ابراهیم و اسماعیل و اسحاق گرفته تا من و تو و فرزند زادگان من، همه پیامبران خداییم وباید اشارات وحى را دریابیم، ولذا یوسف به پدرش مى گوید: (یا ابت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربّى حقّاً) اى پدر، این است مآل خواب پیشین من که به این صورت به حقیقت پیوسته است. درآن مجلس، یعقوب فقط به پدرش یوسف اشاره مى کند ومى گوید که (وکذلک یجتبیک ربّک); یعنى همانند صورت این رؤیا، خداوند، کار تو را سامان مى دهد و از تعبیر خواب، با خبرت مى سازد و نعمت نبوت را برتو تمام مى کند، آن چنان که بر پدرانت تمام کرده است. اگر یعقوب، تعبیر خواب را با فرزندش یوسف درمیان مى نهاد، قهراً مورد سؤال واقع مى شد که چگونه و چسان. ودرآن صورت باید یوسف هم به اضطراب و واهمه دچار مى شد، چنان که پدرش یعقوب دچار شد، زیرا مى دانست تعبیر این خواب، بدون حوادث غیرمنتظره، صورت حقیقت نخواهد یافت. وباز به خاطر همین تعبیر شگرف و مژده عزت و سلطنت است که یعقوب سفارش مى کند که خواب خود را براى برادرانت نقل مکن که قهراً درصدد آزار تو برمى آیند ولااقل خواب تو را فاش مى سازند ومایه تمسخر قرار مى دهند. 4. پس ازاین خواب، یعقوب به فرزندش یوسف علاقه مفرطى نشان مى دهد واین بیش ترمایه حسادت برادرانش را فراهم مى سازد. موقعى که تصمیم به دورکردن یوسف از منطقه کنعان مى گیرند وبرادر خود را همراه مى برند، درنیمه راه ویا درموقع رسیدن به چاه تصمیم مى گیرند که او را به چاه نیندازند، بلکه او را به ته چاه بفرستند که چاه بسیار عمیق است واگر او را به چاه بیندازند، کشته شدن او قطعى خواهد بود، درصورتى که حاضر نبودند به دست خود او را بکشند. ولذا قرآن مجید مى گوید: وچون یوسف را بردند و اتفاق کردند او را در یک چاه بگذارند: (فلمّا ذهبوا به واجمعوا أن یجعلوه فى غیابت الجبّ) درحالى که از کنکاش و توطئه قبلى به صورت دیگرى تعبیر مى کند و مى گوید: (قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف وألقوه فى غیابت الجبّ یلتقطه بعض السیارة إن کنتم فاعلین) ییک تن از آنان گفت: یوسف را نکشید و دریک چاه بیفکنید تا کاروانیان او را به عنوان کودک (سرراهى) ببرند، اگر شما به دورکردن یوسف اصرار دارید البته بهانه تشنگى ازیک طرف و سبکى وزن یوسف از طرف دیگر مى توانست حیله آنان را روبراه کند. 5. قرآن مجید مى گوید: (وأوحینا الیه لتنبّئهم بأمرهم هذا وهم لایشعرون) ما به یوسف اشارت کردیم که روزى بیاید که ماجرا را با آنان درمیان نهى و آنان ندانند که تو خود همان یوسفى. چنان که مکرّر گفته شد وابتداى سوره گواهى داد، ارتباط انبیاء بنى اسرائیل، بیش تر به وسیله خواب صورت مى گرفته است. این وحى هم باید به صورت خواب، ودرچاه قریه سیلون از قراى کنعان بوده باشد. هنگامى که یوسف دستور این خواب واین وحى را با برادرانش درمیان نهاد، ناچار شد ترتیبى بدهد که برادرانش را ازاین کار زشت برادرکشى باخبر سازد، ولى به صورتى که او را نشناسند. لذا نوشته اند که در روز مهمانى شهر مصر، تابلوهاى متعددى به صورت قطعات فیلم از صحنه هاى آن روز، درمعرض تماشاى آنان گذاشت که قیافه آن روزشان کاملاً با قیافه روز مهمانى برابر بود، و برادران یوسف وحشت کردند که مبادا مایه سوءظن عزیز را فراهم کرده باشند. نکته دیگرى که دراین آیه دیده مى شود، قید (وهم لایشعرون) است که نباید خود را معرفى کند واین یک دستور قطعى بود، ولذا از مصر به پدرش یعقوب اطلاع نمى دهد، که اگر اطلاع مى داد، قهراً برادرانش نیز بى خبر نمى ماندند. 6. قرآن مجید، درپایان فصل اول مى گوید: (وکذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض ولنعلّمه من تأویل الاحادیث) به این صورت ما به یوسف قدرت وتمکن دادیم و بدین خاطر که او را از مآل خوابها با خبر سازیم. (کذلک) اشاره به ماجراى چاه رفتن و فروخته شدن و انتقال به مصر است، که راه را براى قدرت و عظمت و ارتباط با سران حکومت باز کند و درضمن با اسرارخواب که سررشته دریافت وحى است آشنا گردد، البته رنج فکر کردن و خصوصاً تاریکى چاه که گویا شب و روز انسان درعالم رؤیا است و بیش تر به فکر رؤیا و اسرار آن مى پردازد تا به مسائل دنیاى خارج، کاملاً یوسف را آماده مقام نبوت کرد از این رو گفت: (ولنعلّمه) تا به او بیاموزیم. وآموختن جز با دریافت قواعد و ضوابط، مفهوم صحیحى پیدا نخواهد کرد. البته به خاطر داریم که یعقوب هم به او گفت: (ویعلّمک من تأویل الأحادیث) چرا که احادیث، جمع احدوثه است واحدوثه به معناى خبر و اطلاع جدیدى است که برسرزبانها بیفتد و رواج پیدا کند. 7. هنگامى که برادران یوسف، ناله کنان به پدر مى گویند یوسف را گرگ خورده است، پدرش مى گوید: (بل سوّلت لکم أنفسکم أمراً فصبر جمیل) بل براى اضراب است. یعنى چنین نیست که شما ادعا مى کنید. یوسف را گرگ نخورده است، شما صحنه سازى کرده اید تا او را از من دور کنید ومن باید صبر جمیلى پیشه سازم وخدا یار است. علت این پاسخ تند و سرد، همان است که یعقوب از خواب یوسف مطلع شده بود و یقین داشت که وحى خدا دروغ نخواهد بود و یوسف زنده مى ماند تا نبوت و سلطنت را با هم جمع کند. 8. در روایات اسلامى آمده است که برادران یوسف به کمین نشستند وچون قافله اى را به سوى چاه روان دیدند، خود را به سر چاه رساندند وادعا کردند این کودکى که از چاه درآورده اید، برده ماست، و سرانجام او را فروختند. درست روشن نیست که این داستان را از قرآن برداشت کرده اند، ویا از تورات گرفته اند. درهر صورت این داستان با متن قرآن مخالف است، زیرا قرآن مى گوید: (وجاءت سیّارة فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال یا بشرى هذا غلام و أسرّوه بضاعة) یعنى یوسف را به صورت کالا پنهان کردند تا مسافران باخبر نشوند، ودر دنباله همین آیه مى گوید: (وشروه بثمن بخس دراهم معدودة) که به صراحت روشن مى کند که همین کاروانیان، یوسف را به مصر برده اند و چون سند بردگى نداشته اند، ناچار با قیمت کم او را فروخته اند وچون مى ترسیده اند که متهم به دزدى شوند، هرچه زودتر حاضر به فروش شده وناچار با قیمت اندک او را فروخته اند، و به همین جهت بود که گفت: (کانوا فیه من الزاهدین) 9. مسئله خاطرخواهى زلیخا وجمله (لقد همّت به وهمّ بها) باعث شده است که براى براءت دامن یوسف، توجیهات زیادى پرداخته شود. به نظر نویسنده، موقعى که زلیخا خود را به یوسف عرضه کرد وگفت: (هیت لک) و یوسف با پاسخ سرد و کوبنده ومنطق استوار خود به زلیخا پاسخ ردّ داد، زلیخا از راه دیگرى به اغواى یوسف پرداخت، تا توانست نظر او را جلب کند. درواقع زلیخا نیز مسحور جوانمردى و عفاف وپاکدامنى یوسف شد و تصمیم گرفت از شوهر خود طلاق بگیرد تا یوسف حاضر به ازدواج شود وهمین مسأله ازدواج بود که یوسف را به خانم علاقمند کرد و هردو خواهان یکدیگر شدند ولذا گفت: (همّت به وهمّ بها). اگر اهتمام زلیخا به صورت فحشا بود که یوسف پاسخ لازم را به زلیخا داده بود. وحتى با اشاره به شوهرش (انّه ربى) او را تهدید کرده بود و دیگر معنى نداشت که قرآن بگوید: (ولقد همّت به). علت این که خداوند، با ارائه برهان، مانع ادامه این صحنه شد، آن است که: اولاً، شوهرخانم یعنى عزیز مصر، وارد منزل شده بود و در راه ورود به اطاق خانم بود، واگر عزیز مصر، خانم را با آن حالت مى دید که با یوسف خلوت مغازله دارد، اتهام او درنظر عزیز قطعى مى شد. ثانیاً، ازدواج با خانمى که حاضر به فساد باشد، برانبیاء روا نیست، زیرا چنین خانمى عصمت و تضمینى ندارد که بعدها چه کند وچه نکند. درهرصورت مسئله اهتمام، غیر از عرضه فحشا است ولذا با قید سوگند، تجدید مطلع شده است و گرنه اهتمام به ارتکاب فحشاء آن هم با مادرخوانده خود که شوهر دارد، از سایرین نیز بعید است تا چه رسد به پیامبران. 10. قرآن مجید مى گوید: (لولا أن رأى برهان ربّه). باز پاى رؤیت درمیان است، نه الهام ویا وسیله دیگر. واین مى رساند که صورت این ماجرا به گونه باطنى بریوسف نمایان شد و یوسف دانست که این اهتمام و همت، ناروا بوده و مورد رضاى خدا نیست، لذا فوراً و بى درنگ به طرف درب خروجى فرار کرد و زلیخا از پشت سر پیراهن او را کشیده پاره شد و شوهر خانم در آستانه در نمایان گشت. دراین ارائه برهان و صورت برهانى آن روایاتى رسیده است که با هم ناهمساز مى باشند وعلاوه بر اختلاف که خود دلیل عدم تحقیق است، سند صحیحى نیز ندارند. پس اصرارى نخواهد بود که حتماً به روایات رسیده اعتماد شود. درهر صورت، یوسف باطن کار خود و زلیخا را به عیان با چشم خود مجسم دید که فوراً پا به فرار نهاد، تا از شرّ آن خلاصى یابد. 11. هنگامى که خانم زلیخا مجلس انسى ترتیب مى دهد وخانمهاى دربارى را دعوت مى کند تاموقعیت خودش را با یوسف براى آنان مجسم کند. پس از اظهارات آن زنان که (ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملک کریم) خانم زلیخا مى گوید: (فذلکنّ الذى لمتنّنى فیه ولقد راودته عن نفسه فاستعصم… ) یوسف/32 این کلمه (استعصام) ازباب استفعال است وماده اصلى آن عصمت است. اگر سین استفعال براى طلب باشد، یعنى من با این جوان مراوده کردم وخواهان کام شدم، ولى او طالب عصمت شد وبا راندن من و عقب کشیدن خود، عصمت خود را حفظ کرد. و اگر سین استفعال براى شماره و عدّ باشد، مانند: استکبر و استنوق الجمل واستعظم، یعنى من خواهان کام شدم و او خود را ازاین گونه کارها معصوم شمرد وحاضر نشد خواهش مرا برآورده سازد. درهرصورت زلیخا اعتراف مى کند که یوسف عصمت داشته است، واین خود مى رساند که هیچ گونه گرایشى ازجانب یوسف ظاهر نشده است که عفت و عصمت او را لکه دار سازد، تا چه رسد به برخى افسانه هاى تاریخى که در اطراف مسئله پرداخته اند واین که قرآن مجید مى گوید: (کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء); ما این برهان الهى را به او ارائه دادیم تا بدى و فحشا را از او بگردانیم، نه آن است که درهمان مجلس عازم سوء و فحشاء شده باشد، بلکه اگر برهان الهى رؤیت نمى شد، وسوسه زلیخا دریوسف کارگر مى شد و قول مساعد مى داد که در صورت برداشته شدن موانع از سوى زلیخا، با او ازدواج کند واین خود مایه سوء و فحشاء بود، زیرا ازدواج با زناکاران حرام است. 12. موقعى که یوسف با برادرش بنیامین در سرپرستى عمه خود بودند، یعقوب، پیامى به خواهرش فرستاد و تقاضا کرد که یوسف و بنیامین را که بزرگ شده اند و تا حدى از مادر بى نیاز، به او برگرداند. عمه اش به خاطر علاقه مفرطى که به یوسف پیدا کرده بود، حاضر نمى شد او را ازخود دور کند و نزد برادرش یعقوب بفرستد، از این رو برنامه اى درست کرد و درحضور فامیل و خاندان واعقاب ابراهیم، یوسف و برادرش بنیامین را به همراه کاروان، نزد برادرش یعقوب اعزام کرد، ولى پس از ساعتى دوان دوان درپى قافله روان شد که میراث پدرم اسحاق و یادگارى او گم شده است ونکند آن را یوسف یا بنیامین دزدیده باشند و سرانجام یادگارى پدرش اسحاق را از جامه دان یوسف خارج کردند، ولذا به رسم شریعت ابراهیم که دزد را باید به صاحب مال تحویل دهند تا به عنوان برده به خدمتگزارى او مشغول باشد، عمه یوسف با این نقشه ماهرانه که خود ترتیب آن را داده بود، یوسف را چند سالى نزد خود نگه داشت و چون وفات کرد، یوسف و بنیامین هر دو نزد پدر بازگشتند. 13. هنگامى که یوسف درمصر به مقام عزت رسید و تقسیم ارزاق را عهده دار بود، برادرانش نیز از کنعان آمدند تا مطابق جیره بندى، سهم خود را دریافت کنند. دراین سفر، یوسف تصمیم گرفت که برادر تنى خود را درمصر نگه دارد. لذا ازهمان برنامه عمه اش الگو گرفت وجام سلطنتى را در بار گندم بنیامین پنهان کرد، وچون مأمورین کاخ متوجه شدند که جام سلطنتى مفقود شده است، تصور کردند که این دزدى کار همان چند تن مسافر کنعانى است که درکاخ یوسف پذیرایى شده اند ولذا به تعقیب قافله شتافتند وفریاد زدند (ایتها العیر انّکم لسارقون) وچون برادران یوسف را به خشم آوردند، برادران یوسف گفتند، هرکس دزدى کرده باشد، باید برده صاحب مال باشد. شریعت ما در قضاوت همین است. وچون جام سلطنتى پس ازکاوش و جست و جو، از بار بنیامین بیرون آمد، برطبق گفت وگوى قبلى بنیامین را به بردگى گرفتند و درمصر نگه داشتند: (کذلک کدنا لیوسف ماکان لیأخذ أخاه فى دین الملک إلاّ ان یشاء اللّه) به این صورت ما براى یوسف چاره اندیشیدیم تا بتواند برادرش را نزد خود نگه دارد. یوسف براساس دین پادشاه و قانون مصر، نمى توانست برادرش را به زور و جبر نزد خود نگه دارد. سخنان برادران یوسف که گفتند: (ان یسرق فقد سرق أخ له من قبل)، به همان داستان دزدى یوسف و برنامه عمه اش اشاره دارد. وعکس العمل یوسف که درباره برادرانش مى گوید: (فأسرّها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم قال أنتم شرّ مکانا واللّه أعلم بما تصفون); یعنى یوسف این تهمت برادرانش را در دل گرفت و به ظاهر چیزى نگفت، امّا در دل گفت: شما بدتر از هر دزد غدّارى هستید و خدا مى داند آن نسبت دزدى که به یوسف مى دهید، واقعیت ندارد، چنان که دزدى امروز بنیامین نیز حقیقت ندارد. داستان یوسف صدیق، نکته هاى جالب وآموزنده بسیار دارد. دراین زمینه به کتاب (یوسف صدیق) اثر نویسنده مراجعه کنید.
ایوب (ع)
1. قرآن مجید مى گوید: (وانزلنا الیک الکتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه فاحکم بینهم بما أنزل اللّه و لاتتّبع أهواءهم عمّا جاءک من الحق) مائده/48 خداوند قرآن را برایت فرستاد به حق و درستى که تورات و انجیل را تصدیق مى کند و برهر کتابى نگهبان و رقیب است. پس درمیان امتها به حقایق نازل شده الهى قضاوت و داورى کن وازانکار انحرافى امتها پیروى مکن که تو را ازحقایق نازل شده، باز خواهد داشت. این آیه کریمه تأکید مى کند که اگر میان قرآن، با تورات و انجیل وسایر کتابهاى آسمانى اختلاف باشد، آن اختلاف، دراثر افکار خود ساخته ملتها برتورات و انجیل تحمیل شده است وقرآن مى تواند اشتباهات آنان را اصلاح کند وانحرافات تورات وانجیل موجود را بر ملا سازد. بنابراین داستانهاى تورات وانجیل، بویژه آنچه در تواریخ اسلامى منعکس شده ومربوط به اسناد وکتابهاى چهارده قرن پیش است، نمى تواند به کلى نادرست باشد. اصل کلّى یادشده درهمه مسائل تاریخى حاکمیت دارد، از جمله در زندگى ایوب علیه السلام که نوشته اند، شیطان گفت، خدایا این ایوب که این قدر شاکر و سپاسگزار است به خاطر نعمتهاى وافرى است که به او عنایت کرده اى، وبه خاطر فرزندان برومندى است که به او بخشیده اى، وبه خاطر سلامتى و نیروى جسمى است که ازآن برخوردار است. اگر مرا برمال و جان و فرزندان او تسلط دهى و فرشتگان نگهبان را از سرراه من دور کنى، خواهى دید که سپاسگزارى نخواهد کرد. و سرانجام شیطان دراین شرط ومقاوله منکوب شد وبا آن که ضایعات فراوان برجان ومال و فرزندان ایوب وارد کرد، ایوب همانند پیش، سپاسگزار حق باقى ماند و شکایت نکرد: (انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب) ص/41ـ44 2. قرآن مجید، ضایعات جانى ایوب را به این صورت گواهى مى کند که مى گوید: (واذکر عبدنا أیّوب إذ نادى ربّه انّى مسّنى الشیطان بنصب وعذاب) برخى تسلط شیطان را برجان ایوب، مخالف شرع ومنطق تصور کرده اند، درحالى که تسلط، نص صریح قرآن است وقرآن مجید به شیطان وعده مى دهد و رخصت عنایت مى کند: (… وأجلب علیهم بخیلک ورجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد) اسراء/64 واین سواره و پیاده شیطان که مى توانند درخون بشر شناور باشند (یجرى من ابن آدم مجرى الدم) ومى توانند در نطفه فرزندان بشر شرکت کنند و یا دراموال آنان تصرف نمایند و به آتش بکشند، غیر از میکروبها و ویروسهاى عفونت زا، چیز دیگرى نیستند. ولذا قرآن مجید مى گوید: (وما کان له علیهم من سلطان الا لنعلم من یؤمن بالاخرة ممّن هو منها فى شک) سبأ/20 ییعنى برنامه تسلط شیطان براى آزمایش بشر است که تا چه حد دعوت شیطان را اجابت مى کند وتا چه اندازه به دعوت رحمان وقع و ارج مى نهد. اگر خداوند اجازه نفرماید و رخصت ندهد، شیطان نمى تواند از سواره و پیاده خود سود ببرد، چرا که خداوند مى گوید: (له معقّبات من بین یدیه ومن خلفه یحفظونه من امراللّه) رعد/11 ییعنى هر فردى از افراد بشر، چند تن فرشته نگهبان دارد که از پیش و پس او همانند اسکورت درحرکت هستند، تا او را از بلایا محافظ باشند: (وهو القاهر فوق عباده ویرسل علیکم حفظة) انعام/61 3. شفاى از مرض جذام به این صورت که ایوب دعا کرد وگفت (ربّ إنّى مسّنى الضرّ وأنت أرحم الراحمین) انبیاء/83 واین دعا هنگامى بود که همسرش با وسوسه شیطان به او تهمت زد که این بلاى خانمانسوز در اثر فلان جرم است که مرتکب شده اى و ایوب را دل به درد آمد و گفت: اگر خداوند، براءت مرا ازاین تهمت مدلل سازد، حد شرعى این تهمت را برتو خواهم نواخت و در تعقیب این موضوع از خدا درخواست کرد که او را شفا بخشد و خدا به اوگفت: (ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب) ایوب با پاى خود بر زمین کوبید و زمین فرو رفت و چشمه آب حیات، سرد و خنک و گوارا آشکار شد و ایوب ازآن آب حیات قدرى نوشید که اندرون او ترمیم یابد و درآن چشمه حمام کرد تا زخمهاى بدن او شفا یابد و سلولها به حالت طبیعى جوانى بازگردد. و طبیعى است که ایوب پیامبر، عمر دوباره گرفته باشد وجوانى را از سرگرفته باشد، چرا که خاصیت آب حیات بیش ازاین است. 4. قرآن مجید، به صراحت ضایعات نسل ایوب را مطرح نمى کند، ولى مى گوید: (ووهبنا له أهله ومثلهم معهم رحمة منّا و ذکرى لأولى الألباب) ص/41 از این آیه معلوم مى شود که فرزندان ایوب دراثر بیمارى عفونى از دنیا رفته اند و پس از تجدید حیات وجوانى ایوب، دوباره نطفه همان فرزندان، درصلب ایوب قرار گرفته و تجدید حیات کرده اند وازمادر متولد شده اند، به اضافه چند فرزند دیگر که درجوانى دوم او به او عطا شده اند. 8 شرح بیش تر این موضوع را درکتاب (رجعت) اثراین نویسنده ملاحظه کنید.
شعیب (ع)
1. ظاهر آیه کریمه قرآن که مى گوید: (وإلى مدین أخاهم شعیباً) گواهى مى کند که (مدین) نام قبیله اى است مانند (وإلى عاد أخاهم هوداً) ومانند (وإلى ثمود أخاهم صالحاً) به این معنى که از قوم نوح و یا سایر اقوام و ملل خانواده اى به نام عاد، به منطقه ارم هجرت مى کنند و بعد از این یک قرن و دو قرن، قوم عاد، متشکل مى شود. وبه همین صورت خانواده اى به نام ثمود به منطقه وادى القرى مهاجرت مى کنند و پس از چند قرن، قوم ثمود، متشکل مى شود. به همین صورت خانواده اى به نام مدین از کنار دریاى سرخ عبور مى کنند و چون جنگل انبوهى درآن جا مشاهده مى کنند، با بارانهاى شدید دائمى و نسیم دریایى، آن جا را براى زندگى انتخاب کرده، ساکن مى شوند. قرآن ازاین جنگل به نام (ایکه) یاد مى کند ومى گوید: (کذّب أصحاب الأیکة المرسلین. إذ قال لهم شعیب ألا تتّقون) (شعراء/176ـ177) وچون مى بینند که نیاز به آب شیرین دارند، چاهى حفر مى کنند که قرآن ازآن به نام (ماء مدین) (قصص/23) یاد مى کند. و پس از مدتى که نسل خانواده انبوه مى شود، به نام قوم مدین مشهور مى شوند و از همین روست که قرآن مجید مى گوید: (واذکروا إذ کنتم قلیلاً فکثّرکم) (اعراف/48) وبعدها سرزمین مسکونى آنان به نام شهر مدین باقى مى ماند: (واصحاب مدین) (حج/44) (ولمّا توجّه تلقاء مدین) (قصص/22) (ثاویاً فى اهل مدین) (قصص/45) 2. شهر مدین در مسیر قافله هاى تاجران قرارداشت وآن مردم با کم فروشى ازیک سو و بى ارزش جلوه دادن کالاى دیگران از سوى دیگر واحیاناً راهزنى و اختلاس اموال مردم بیگانه، فساد و تباهى مى کردند، واگر مسافران را ازمردم مؤمن تشخیص مى دادند، به آزار آنان مى پرداختند. شعیب به آنان گفت: (اى مردم خدا را بپرستید ودست از پرستش بتها بردارید. اینک با ابلاغ رسالت من، آئین روشن و معقولى از جانب خدایتان به شما هدیه مى شود. بر اساس این آیین الهى، پیمانه را پرکنید و ترازو را میزان کنید وکالاى مردم را بى ارزش جلوه ندهید و ارزان نخرید و سرزمین شما که با خیر و خوبى وصلاح قرین است، آن را به فساد و تباهى نکشید و مردم مؤمن را به خاطر صلاح و عفت تهدید مکنید وآزار مدهید و از فرجام کار مفسدان بترسید که مانند قوم نوح و قوم هود و قوم صالح به عذاب الهى دچار شوید. بویژه از سرنوشت قوم لوط که شما با آنان درفساد و راهزنى هماهنگ شده اید، و حتى ازنظر تاریخ یعنى از نظر زمان ومکان با آنان فاصله چندانى ندارید) (اعراف/84ـ85) ازاین رو مراقب اعمال خود باشید و دست از تباهى در اموال و پرستش بتها بردارید که عذاب قوم لوط بر شما نازل نشود. عذابى که بر قوم صالح و قوم لوط نازل شد، یک سنگ آسمانى بود که با غرشى مهیب برسرآنان نازل شده بود، و لذا قوم شعیب گفتند: (فأسقط علینا کسفاً من السماء ان کنت من الصادقین) شعراء/188 اگر راست مى گویى، سنگى از آسمان برسر ما فرو انداز. 3. قرآن مجید درسوره اعراف مى گوید: (فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمین) اعراف/91، عنکبوت/37 باز درسوره هود مى گوید: (واخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فى دیارهم جاثمین) هود/95 این مانند عذاب قوم لوط و عذاب قوم صالح است که شرح آن گذشت و چگونگى آن چنین است که سنگى از آسمان فرو افتد که غرشى عظیم ایجاد کند و زمین منطقه را به شدت بلرزاند. مردم با وحشت صدا، خرد خود را ازکف بدهند ومبهوت شوند و سقف و دیوار خانه ها برسرآنان فرو افتد و فرصت نیابند که فرار کنند، جز آن که براى فرار، برسر زانو برخاسته باشند و سقف برسر آنان فروریخته باشد واین است معنى (جاثمین) به زانو درآمدگان. 4. محل فروافتادن این سنگ، داخل جنگل بود ودراثر آتش گرفتن جنگل، آتشى عظیم با دودى غلیظ و سیاه برسر شهر سایه افکن شد و بارانى ازخاشاک و خاکستر برسرآنان فرو بارید. این گونه عذاب، شباهت کاملى دارد با عذاب دوزخ که به تعبیر قرآن (عذاب یوم عظیم) 9 است. قرآن مجید درباره عذاب دوزخ مى گوید (إنّا أعتدنا للظالمین ناراً أحاط بهم سرادقها) کهف/29 ونیز مى گوید: (إنّها علیهم مؤصدة. فى عمد ممدّة) (همزه/8ـ9) که در کره دوزخ، مانند سیاره زهره، گازها به آسمان متصاعد مى شود وتا به جو بالا نرسد، مشتعل نمى گردد وگویا آتش رامانند خیمه اى سیاه برسرکره زهره طناب کشیده اند و سایبان کرده اند. قرآن مجید این نکته را در سوره شعراء یادآور مى شود: (کذّب أصحاب الأیکة المرسلین. إذ قال لهم شعیب ألاتتّقون… أوفوا الکیل ولاتکونوا من المخسرین. وزنوا بالقسطاس المستقیم. ولاتبخسوا الناس أشیاءهم… ) تا آن جا که مى گوید: (فأسقط علینا کسفاً من السماء إن کنت من الصادقین… فکذّبوه فأخذهم عذاب یوم الظلّة إنّه کان عذاب یوم عظیم) شعراء/176ـ189 عذاب یوم الظلّة، نام آن عذابى نیست که بر قوم مدین سایه افکند، بلکه مانند آن عذابى است که قرآن مجید گفته است: (وأصحاب الشمال ما أصحاب الشمال. فى سموم و حمیم. و ظلّ من یحموم. لابارد و لاکریم) واقعه/41ـ44 ونیز گفته است: (لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل) زمر/16 بنابراین اصحاب أیکه، همان اصحاب مدین مى باشند، نه آن که شعیب بردوقوم و دوملت مبعوث شده باشد، اول، قوم مدین که با عذاب صیحه و رجفه هلاک شدند، ودوم، اصحاب ایکه که با آتش جنگل هلاکت رسیدند. 5. شعیب به اهل مدین گفت: کم فروشى نکنید وکالاى مردم را معیوب نشمارید که ارزان بخرید. سپس گفت: (بقیة اللّه خیرلکم إن کنتم مؤمنین) منظور ازاین بقیه الهى، برکت است. به این معنى که اگر شما مؤمن باشید، خداوند به همان سود اندک وبهره ده درصد و پنج درصد، برکت مى دهد که براى نیازهاى شما باقى بماند. اگر شما ایمان نداشته باشید، خداوند، شما را به درد و مرض و آفت مبتلا مى کند که سودهاى کلان نیز نمى تواند نیازهاى شما را برآورده سازد وهماره باید درآمد خود را بى جا و بى مورد خرج کنید ورنجى را هم به جان بخرید. آنچه درعرف مسلمین مشهور شده است و مى گویند: (خداوند برکت بدهد)، همین معنى از آن منظور است، زیرا برکت، یعنى بجا ماندن، مانند آبى که از سیل و باران درکوهها جمع مى شود و عرب آن را برکه مى نامند.
پی نوشت ها:
________________________________________
* این نوشتار، نخستین بخش از متن درسهایى است که در دانشگاه تربیت مدرس القاء شده و سپس توسط استاد بهبودى به نگارش درآمده است. بخش دوم آن نیز در شماره آینده خواهد آمد. 1. بحارالانوار، 12/ 44 ـ 47. 2. مجمع البیان طبرسى، 4/ 325; بحارالانوار،12/ 18; تاریخ طبرى،1/ 236; تفسیر قمى / 194. 3. به جلد 12بحارالانوار ص 4 و 5 مراجعه شود. 4. بقره/ 140 ، ابراهیم / 39. 5. صافات / 101 ـ 112. 6. بحارالانوار، 12/ 152 و 147. 7. تاریخ الخمیس، 1/ 98. 8. بحارالانوار،12/ 372 نقل از ثعلبى. 9. انعام / 15 ، اعراف / 59 ، یونس / 15 ، نحل / 94 ، شعراء / 135 و 156 ، زمر / 13 ، احقاف / 21.
قرآن مى گوید: (ولوطاً اذ قال لقومه انّکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من أحد من العالمین) عنکبوت/28 لوط به قوم خود گفت: شما به ارتکاب فاحشه اى دست زده اید که هیچ قومى پیش از شما بدان دست نزد. درمورد این فاحشه زشت، اساطیرى وارد شده است که براین اساس که شیطان براى آنان مجسم شد وکار زشت لواط را به آنان تعلیم داد. ولى این اسطوره مخالف قرآن است که گفت: (انه یراکم هو و قبیله من حیث لاترونهم) اعراف/127 شیطان و همردیفان او شما را مى بینند ازآن جا که شما آنان را نمى بینید. علاوه براین که تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد که لمس و مباشرت را ایجاب کند، بلکه باید گفت: شیطان درعالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود واین کار زشت را ترویج مى کند، ولى تا آن زمان هیچ ملتى به دعوت شیطان پاسخ مثبت نداده بود و این مردم بد سیرت بودند که براى اولین بار مرتکب این کفران عظیم شدند و سزاى خود را دیدند. 2. عذابى که برقوم لوط نازل شد، یکى از سنگهاى عظیم آسمانى بود که درکنار شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهیب، سرزمین آنان را زیر و رو کرد. وچون این سنگ عظیم از آسمان سوم یعنى آستروئیدهایى که درفضاى بین مریخ و مشترى مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حرکت، سنگریزه هاى فراوانى با خود آورد که بعد از زیرو رو شدن سرزمین آنان، برسر فراریان فروریخت و همگان را نابود ساخت: (امطرنا علیهم حجارة من سجّیل) 3. فاحشه، یعنى عریان شدن نامحرم در برابر نامحرم. (واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا والله أمرنا بها قل إن اللّه لایأمر بالفحشاء أتقولون على اللّه ما تعلمون) اعراف/28 وچون مشرکان براى طواف کعبه عریان شوند وبرآنان اعتراض شود، گویند ما پدران خود را براین روال دیدیم که درلباس گنه آلود طواف نمى کردند وخدا چنین فرموده است. بگو خداوند به عریان شدن امر نمى دهد. آیا به خدا دروغ مى بندید؟ واین که قرآن مجید در باره قوم لوط مى گوید: (أتأتون الفاحشة و أنتم تبصرون. ائنّکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون) نمل/55ـ56 آیا مرتکب فحشا مى شوید وتماشا مى کنید؟ آیا با مردان به شهوت مى گذرانید نه با نسوان. شما مردمى جاهل پیشه اید. بدین منظور است که آنان درمجالس عمومى خود لخت و عور مى شدند واین جرمى بود وراى جرم عظیم تر آنان که لواط باشد و لذا به صورت مجزا مطرح شده است. گویا منظور آیه قرآن که مى گوید: (وتأتون فى نادیکم المنکر) (عنکبوت/29) همین عمل زشت باشد، وچه بسا که در اثر بى آزرمى و فساد وتباهى دسته جمعى عمل لواط را مرتکب مى شده اند. 4. مسئله دیگرى که در زندگى لوط مطرح شده، این است که فرشتگان عذاب مأمور بودند که اگر چهار نوبت ازحضرت لوط، مذمت آن قوم را بشنوند، برنامه عذاب را اجرا کنند و گرنه از عذاب آنان منصرف شوند. واین نیز افسانه یهودیان است، زیرا همین فرشتگان عذاب، پیش از آن به خدمت ابراهیم رسیدند و ولادت اسحاق را بشارت دادند، و موقعى که ابراهیم با آنان جدل کرد که چرا براین قوم، عذاب دمار و استیصال نازل مى کنید؟ همین فرشتگان گفتند: (یا إبراهیم أعرض عن هذا انّه قد جاء امرربّک وانّهم آتیهم عذاب غیرمردود) هود/76
یوسف صدیق (ع)
1. رؤیاى خورشید و ماه و ستاره، یک صحنه واحد بوده است نه این که به نوبت، اول خورشید، سپس ماه و بعد یازده ستاره دیده شده باشند، و یابه عکس. ازنظر علم تعبیر، خورشید به پادشاه، فرعون، قیصر و رئیس جمهور تعبیر مى شود وماه به نخست وزیر و صدراعظم. وستاره به وزیر. استاندار و کاردار. این تعبیر، در کتابهاى علمى قاطعیت دارد. گویا تعبیر غلط مشهور به وسیله یهودیان صدر اول شایع شده و درتفسیرات تورات و سایرکتابها به عنوان یک واقعیت تلقى گشته است. وبه همین جهت در تواریخ اسلامى مشاهده مى کنیم که فرزندان یعقوب را دوازده تن دانسته اند. شش تن فرزندان لیا و راحیل و شش تن دیگر از کنیزان زر خرید. نام شش تن فرزندان لیا و راحیل بدون تردید وبالاتفاق، عبارت از شمعون، لاوى، یهودا و روبیل که مادر آنان لیا است و یوسف و بنیامین است که مادر آن دو راحیل است، ولى درنام آن شش تن دیگر، اختلافات زیادى دیده مى شود واین اختلاف، گواه عدم تحقیق است. تصور مى رود که چون یهودیان، خورشید را به یعقوب وماه را به (لیا) و یازده ستاره را به فرزندان یعقوب، تعبیر کرده اند، ناچار شده اند که بر فرزندان یعقوب شش تن دیگر بیفزایند، تا رقم دوازده کامل شود. 2. رؤیاى یوسف براساس نص قرآن به این صورت بوده است: (انّى رأیت أحد عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتهم لى ساجدین) من یازده ستاره دیدم با خورشید وماه، دیدم که آنان براى من سجده کردند. این رؤیا از دو قسمت کاملاً مجزا تشکیل شده است و لذا قرآن مجید کلمه رؤیت را تکرار مى کند. رؤیاى اول: (ستاره، ماه، خورشید درکنار هم و با هم که ازنظر تعبیر علمى، یوسف خودش را درکنار شاه و صدراعظم و یازده وزیر، احساس کرده است که صورت کابینه دولت را درحضور شاه مجسم مى کند و لازمه این رؤیا آن است که یوسف هم وزیر باشد، در حد وزیران. رؤیاى دوم جماعت بسیارى از بشر که براى یوسف سجده مى کنند، جز آن که این جمعیت درعالم خواب شناخته و معلوم نبوده اند، تا به صور مشخص خود دیده شوند، بلکه ازحاضران دربارى بوده اند که براى حفظ مقام مافوق به سجده افتادند. حال این حاضران، خدمه باشند و یا کارمندان، فرقى نمى کند. قرآن مجید به این نکته صراحت کامل داده است ولذا مى گوید: (رأیتهم) وضمیر جمع مذکر غایب مى آورد و در وصف آنان مى گوید: (ساجدین) که بازهم عنوان جمع مذکر دارد، از دسته عاقلان بشرى. وبه همین جهت درآیات آخر این سوره مى گوید: (ورفع أبویه على العرش و خرّوا له سجّداً و قال یا أبت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربى حقا) به این معنى که چون به خاطر یوسف، شاه و صدراعظم و سایر وزیران درجلسه پذیرایى یعقوب حاضر مى شوند و یوسف، پدر ومادر خود را بر تخت وزارت کنار خود مى نشاند، همه حاضران و استقبال کنندگان وخادمان به خاطر احترام و بزرگداشت مقام یوسف ناجى مصر، به سجده مى افتند. ویوسف درگوش پدر زمزمه مى کند که پدرجان این صحنه خارجى، همان صورت رؤیاى من است که اینک به حقیقت پیوسته است. دراین آیه که خواب تعبیر شده یوسف منعکس شده است، باز مى بینیم (خرّوا له سجّداً) با ضمیر جمع مذکر غایب عنوان شده است واین خود صراحت کامل دارد که ستارگان و خورشید وماه، درکنار یوسف به سجده نیفتاده اند، بلکه جماعت انبوهى که یوسف آنان را نمى شناخته و به عنوان رجّاله تلقى مى شدند، درعالم خواب، براى او سجده کرده اند، وگرنه باید عبارت قرآن به این صورت نازل شده باشد: (رأیتها لى ساجدات)، تا قانون صرف و نحو عربى رعایت شده باشد. 3. یعقوب، پس از استماع خواب یوسف، به او اطلاع نمى دهد که تعبیر آن چیست، بلکه مى گوید تو خودت بعدها از تعبیر این خوابت با خبر خواهى شد، زیرا نسل ما از پدرم ابراهیم و اسماعیل و اسحاق گرفته تا من و تو و فرزند زادگان من، همه پیامبران خداییم وباید اشارات وحى را دریابیم، ولذا یوسف به پدرش مى گوید: (یا ابت هذا تأویل رؤیاى من قبل قد جعلها ربّى حقّاً) اى پدر، این است مآل خواب پیشین من که به این صورت به حقیقت پیوسته است. درآن مجلس، یعقوب فقط به پدرش یوسف اشاره مى کند ومى گوید که (وکذلک یجتبیک ربّک); یعنى همانند صورت این رؤیا، خداوند، کار تو را سامان مى دهد و از تعبیر خواب، با خبرت مى سازد و نعمت نبوت را برتو تمام مى کند، آن چنان که بر پدرانت تمام کرده است. اگر یعقوب، تعبیر خواب را با فرزندش یوسف درمیان مى نهاد، قهراً مورد سؤال واقع مى شد که چگونه و چسان. ودرآن صورت باید یوسف هم به اضطراب و واهمه دچار مى شد، چنان که پدرش یعقوب دچار شد، زیرا مى دانست تعبیر این خواب، بدون حوادث غیرمنتظره، صورت حقیقت نخواهد یافت. وباز به خاطر همین تعبیر شگرف و مژده عزت و سلطنت است که یعقوب سفارش مى کند که خواب خود را براى برادرانت نقل مکن که قهراً درصدد آزار تو برمى آیند ولااقل خواب تو را فاش مى سازند ومایه تمسخر قرار مى دهند. 4. پس ازاین خواب، یعقوب به فرزندش یوسف علاقه مفرطى نشان مى دهد واین بیش ترمایه حسادت برادرانش را فراهم مى سازد. موقعى که تصمیم به دورکردن یوسف از منطقه کنعان مى گیرند وبرادر خود را همراه مى برند، درنیمه راه ویا درموقع رسیدن به چاه تصمیم مى گیرند که او را به چاه نیندازند، بلکه او را به ته چاه بفرستند که چاه بسیار عمیق است واگر او را به چاه بیندازند، کشته شدن او قطعى خواهد بود، درصورتى که حاضر نبودند به دست خود او را بکشند. ولذا قرآن مجید مى گوید: وچون یوسف را بردند و اتفاق کردند او را در یک چاه بگذارند: (فلمّا ذهبوا به واجمعوا أن یجعلوه فى غیابت الجبّ) درحالى که از کنکاش و توطئه قبلى به صورت دیگرى تعبیر مى کند و مى گوید: (قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف وألقوه فى غیابت الجبّ یلتقطه بعض السیارة إن کنتم فاعلین) ییک تن از آنان گفت: یوسف را نکشید و دریک چاه بیفکنید تا کاروانیان او را به عنوان کودک (سرراهى) ببرند، اگر شما به دورکردن یوسف اصرار دارید البته بهانه تشنگى ازیک طرف و سبکى وزن یوسف از طرف دیگر مى توانست حیله آنان را روبراه کند. 5. قرآن مجید مى گوید: (وأوحینا الیه لتنبّئهم بأمرهم هذا وهم لایشعرون) ما به یوسف اشارت کردیم که روزى بیاید که ماجرا را با آنان درمیان نهى و آنان ندانند که تو خود همان یوسفى. چنان که مکرّر گفته شد وابتداى سوره گواهى داد، ارتباط انبیاء بنى اسرائیل، بیش تر به وسیله خواب صورت مى گرفته است. این وحى هم باید به صورت خواب، ودرچاه قریه سیلون از قراى کنعان بوده باشد. هنگامى که یوسف دستور این خواب واین وحى را با برادرانش درمیان نهاد، ناچار شد ترتیبى بدهد که برادرانش را ازاین کار زشت برادرکشى باخبر سازد، ولى به صورتى که او را نشناسند. لذا نوشته اند که در روز مهمانى شهر مصر، تابلوهاى متعددى به صورت قطعات فیلم از صحنه هاى آن روز، درمعرض تماشاى آنان گذاشت که قیافه آن روزشان کاملاً با قیافه روز مهمانى برابر بود، و برادران یوسف وحشت کردند که مبادا مایه سوءظن عزیز را فراهم کرده باشند. نکته دیگرى که دراین آیه دیده مى شود، قید (وهم لایشعرون) است که نباید خود را معرفى کند واین یک دستور قطعى بود، ولذا از مصر به پدرش یعقوب اطلاع نمى دهد، که اگر اطلاع مى داد، قهراً برادرانش نیز بى خبر نمى ماندند. 6. قرآن مجید، درپایان فصل اول مى گوید: (وکذلک مکّنّا لیوسف فى الأرض ولنعلّمه من تأویل الاحادیث) به این صورت ما به یوسف قدرت وتمکن دادیم و بدین خاطر که او را از مآل خوابها با خبر سازیم. (کذلک) اشاره به ماجراى چاه رفتن و فروخته شدن و انتقال به مصر است، که راه را براى قدرت و عظمت و ارتباط با سران حکومت باز کند و درضمن با اسرارخواب که سررشته دریافت وحى است آشنا گردد، البته رنج فکر کردن و خصوصاً تاریکى چاه که گویا شب و روز انسان درعالم رؤیا است و بیش تر به فکر رؤیا و اسرار آن مى پردازد تا به مسائل دنیاى خارج، کاملاً یوسف را آماده مقام نبوت کرد از این رو گفت: (ولنعلّمه) تا به او بیاموزیم. وآموختن جز با دریافت قواعد و ضوابط، مفهوم صحیحى پیدا نخواهد کرد. البته به خاطر داریم که یعقوب هم به او گفت: (ویعلّمک من تأویل الأحادیث) چرا که احادیث، جمع احدوثه است واحدوثه به معناى خبر و اطلاع جدیدى است که برسرزبانها بیفتد و رواج پیدا کند. 7. هنگامى که برادران یوسف، ناله کنان به پدر مى گویند یوسف را گرگ خورده است، پدرش مى گوید: (بل سوّلت لکم أنفسکم أمراً فصبر جمیل) بل براى اضراب است. یعنى چنین نیست که شما ادعا مى کنید. یوسف را گرگ نخورده است، شما صحنه سازى کرده اید تا او را از من دور کنید ومن باید صبر جمیلى پیشه سازم وخدا یار است. علت این پاسخ تند و سرد، همان است که یعقوب از خواب یوسف مطلع شده بود و یقین داشت که وحى خدا دروغ نخواهد بود و یوسف زنده مى ماند تا نبوت و سلطنت را با هم جمع کند. 8. در روایات اسلامى آمده است که برادران یوسف به کمین نشستند وچون قافله اى را به سوى چاه روان دیدند، خود را به سر چاه رساندند وادعا کردند این کودکى که از چاه درآورده اید، برده ماست، و سرانجام او را فروختند. درست روشن نیست که این داستان را از قرآن برداشت کرده اند، ویا از تورات گرفته اند. درهر صورت این داستان با متن قرآن مخالف است، زیرا قرآن مى گوید: (وجاءت سیّارة فأرسلوا واردهم فأدلى دلوه قال یا بشرى هذا غلام و أسرّوه بضاعة) یعنى یوسف را به صورت کالا پنهان کردند تا مسافران باخبر نشوند، ودر دنباله همین آیه مى گوید: (وشروه بثمن بخس دراهم معدودة) که به صراحت روشن مى کند که همین کاروانیان، یوسف را به مصر برده اند و چون سند بردگى نداشته اند، ناچار با قیمت کم او را فروخته اند وچون مى ترسیده اند که متهم به دزدى شوند، هرچه زودتر حاضر به فروش شده وناچار با قیمت اندک او را فروخته اند، و به همین جهت بود که گفت: (کانوا فیه من الزاهدین) 9. مسئله خاطرخواهى زلیخا وجمله (لقد همّت به وهمّ بها) باعث شده است که براى براءت دامن یوسف، توجیهات زیادى پرداخته شود. به نظر نویسنده، موقعى که زلیخا خود را به یوسف عرضه کرد وگفت: (هیت لک) و یوسف با پاسخ سرد و کوبنده ومنطق استوار خود به زلیخا پاسخ ردّ داد، زلیخا از راه دیگرى به اغواى یوسف پرداخت، تا توانست نظر او را جلب کند. درواقع زلیخا نیز مسحور جوانمردى و عفاف وپاکدامنى یوسف شد و تصمیم گرفت از شوهر خود طلاق بگیرد تا یوسف حاضر به ازدواج شود وهمین مسأله ازدواج بود که یوسف را به خانم علاقمند کرد و هردو خواهان یکدیگر شدند ولذا گفت: (همّت به وهمّ بها). اگر اهتمام زلیخا به صورت فحشا بود که یوسف پاسخ لازم را به زلیخا داده بود. وحتى با اشاره به شوهرش (انّه ربى) او را تهدید کرده بود و دیگر معنى نداشت که قرآن بگوید: (ولقد همّت به). علت این که خداوند، با ارائه برهان، مانع ادامه این صحنه شد، آن است که: اولاً، شوهرخانم یعنى عزیز مصر، وارد منزل شده بود و در راه ورود به اطاق خانم بود، واگر عزیز مصر، خانم را با آن حالت مى دید که با یوسف خلوت مغازله دارد، اتهام او درنظر عزیز قطعى مى شد. ثانیاً، ازدواج با خانمى که حاضر به فساد باشد، برانبیاء روا نیست، زیرا چنین خانمى عصمت و تضمینى ندارد که بعدها چه کند وچه نکند. درهرصورت مسئله اهتمام، غیر از عرضه فحشا است ولذا با قید سوگند، تجدید مطلع شده است و گرنه اهتمام به ارتکاب فحشاء آن هم با مادرخوانده خود که شوهر دارد، از سایرین نیز بعید است تا چه رسد به پیامبران. 10. قرآن مجید مى گوید: (لولا أن رأى برهان ربّه). باز پاى رؤیت درمیان است، نه الهام ویا وسیله دیگر. واین مى رساند که صورت این ماجرا به گونه باطنى بریوسف نمایان شد و یوسف دانست که این اهتمام و همت، ناروا بوده و مورد رضاى خدا نیست، لذا فوراً و بى درنگ به طرف درب خروجى فرار کرد و زلیخا از پشت سر پیراهن او را کشیده پاره شد و شوهر خانم در آستانه در نمایان گشت. دراین ارائه برهان و صورت برهانى آن روایاتى رسیده است که با هم ناهمساز مى باشند وعلاوه بر اختلاف که خود دلیل عدم تحقیق است، سند صحیحى نیز ندارند. پس اصرارى نخواهد بود که حتماً به روایات رسیده اعتماد شود. درهر صورت، یوسف باطن کار خود و زلیخا را به عیان با چشم خود مجسم دید که فوراً پا به فرار نهاد، تا از شرّ آن خلاصى یابد. 11. هنگامى که خانم زلیخا مجلس انسى ترتیب مى دهد وخانمهاى دربارى را دعوت مى کند تاموقعیت خودش را با یوسف براى آنان مجسم کند. پس از اظهارات آن زنان که (ما هذا بشراً ان هذا الاّ ملک کریم) خانم زلیخا مى گوید: (فذلکنّ الذى لمتنّنى فیه ولقد راودته عن نفسه فاستعصم… ) یوسف/32 این کلمه (استعصام) ازباب استفعال است وماده اصلى آن عصمت است. اگر سین استفعال براى طلب باشد، یعنى من با این جوان مراوده کردم وخواهان کام شدم، ولى او طالب عصمت شد وبا راندن من و عقب کشیدن خود، عصمت خود را حفظ کرد. و اگر سین استفعال براى شماره و عدّ باشد، مانند: استکبر و استنوق الجمل واستعظم، یعنى من خواهان کام شدم و او خود را ازاین گونه کارها معصوم شمرد وحاضر نشد خواهش مرا برآورده سازد. درهرصورت زلیخا اعتراف مى کند که یوسف عصمت داشته است، واین خود مى رساند که هیچ گونه گرایشى ازجانب یوسف ظاهر نشده است که عفت و عصمت او را لکه دار سازد، تا چه رسد به برخى افسانه هاى تاریخى که در اطراف مسئله پرداخته اند واین که قرآن مجید مى گوید: (کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء); ما این برهان الهى را به او ارائه دادیم تا بدى و فحشا را از او بگردانیم، نه آن است که درهمان مجلس عازم سوء و فحشاء شده باشد، بلکه اگر برهان الهى رؤیت نمى شد، وسوسه زلیخا دریوسف کارگر مى شد و قول مساعد مى داد که در صورت برداشته شدن موانع از سوى زلیخا، با او ازدواج کند واین خود مایه سوء و فحشاء بود، زیرا ازدواج با زناکاران حرام است. 12. موقعى که یوسف با برادرش بنیامین در سرپرستى عمه خود بودند، یعقوب، پیامى به خواهرش فرستاد و تقاضا کرد که یوسف و بنیامین را که بزرگ شده اند و تا حدى از مادر بى نیاز، به او برگرداند. عمه اش به خاطر علاقه مفرطى که به یوسف پیدا کرده بود، حاضر نمى شد او را ازخود دور کند و نزد برادرش یعقوب بفرستد، از این رو برنامه اى درست کرد و درحضور فامیل و خاندان واعقاب ابراهیم، یوسف و برادرش بنیامین را به همراه کاروان، نزد برادرش یعقوب اعزام کرد، ولى پس از ساعتى دوان دوان درپى قافله روان شد که میراث پدرم اسحاق و یادگارى او گم شده است ونکند آن را یوسف یا بنیامین دزدیده باشند و سرانجام یادگارى پدرش اسحاق را از جامه دان یوسف خارج کردند، ولذا به رسم شریعت ابراهیم که دزد را باید به صاحب مال تحویل دهند تا به عنوان برده به خدمتگزارى او مشغول باشد، عمه یوسف با این نقشه ماهرانه که خود ترتیب آن را داده بود، یوسف را چند سالى نزد خود نگه داشت و چون وفات کرد، یوسف و بنیامین هر دو نزد پدر بازگشتند. 13. هنگامى که یوسف درمصر به مقام عزت رسید و تقسیم ارزاق را عهده دار بود، برادرانش نیز از کنعان آمدند تا مطابق جیره بندى، سهم خود را دریافت کنند. دراین سفر، یوسف تصمیم گرفت که برادر تنى خود را درمصر نگه دارد. لذا ازهمان برنامه عمه اش الگو گرفت وجام سلطنتى را در بار گندم بنیامین پنهان کرد، وچون مأمورین کاخ متوجه شدند که جام سلطنتى مفقود شده است، تصور کردند که این دزدى کار همان چند تن مسافر کنعانى است که درکاخ یوسف پذیرایى شده اند ولذا به تعقیب قافله شتافتند وفریاد زدند (ایتها العیر انّکم لسارقون) وچون برادران یوسف را به خشم آوردند، برادران یوسف گفتند، هرکس دزدى کرده باشد، باید برده صاحب مال باشد. شریعت ما در قضاوت همین است. وچون جام سلطنتى پس ازکاوش و جست و جو، از بار بنیامین بیرون آمد، برطبق گفت وگوى قبلى بنیامین را به بردگى گرفتند و درمصر نگه داشتند: (کذلک کدنا لیوسف ماکان لیأخذ أخاه فى دین الملک إلاّ ان یشاء اللّه) به این صورت ما براى یوسف چاره اندیشیدیم تا بتواند برادرش را نزد خود نگه دارد. یوسف براساس دین پادشاه و قانون مصر، نمى توانست برادرش را به زور و جبر نزد خود نگه دارد. سخنان برادران یوسف که گفتند: (ان یسرق فقد سرق أخ له من قبل)، به همان داستان دزدى یوسف و برنامه عمه اش اشاره دارد. وعکس العمل یوسف که درباره برادرانش مى گوید: (فأسرّها یوسف فى نفسه و لم یبدها لهم قال أنتم شرّ مکانا واللّه أعلم بما تصفون); یعنى یوسف این تهمت برادرانش را در دل گرفت و به ظاهر چیزى نگفت، امّا در دل گفت: شما بدتر از هر دزد غدّارى هستید و خدا مى داند آن نسبت دزدى که به یوسف مى دهید، واقعیت ندارد، چنان که دزدى امروز بنیامین نیز حقیقت ندارد. داستان یوسف صدیق، نکته هاى جالب وآموزنده بسیار دارد. دراین زمینه به کتاب (یوسف صدیق) اثر نویسنده مراجعه کنید.
ایوب (ع)
1. قرآن مجید مى گوید: (وانزلنا الیک الکتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه فاحکم بینهم بما أنزل اللّه و لاتتّبع أهواءهم عمّا جاءک من الحق) مائده/48 خداوند قرآن را برایت فرستاد به حق و درستى که تورات و انجیل را تصدیق مى کند و برهر کتابى نگهبان و رقیب است. پس درمیان امتها به حقایق نازل شده الهى قضاوت و داورى کن وازانکار انحرافى امتها پیروى مکن که تو را ازحقایق نازل شده، باز خواهد داشت. این آیه کریمه تأکید مى کند که اگر میان قرآن، با تورات و انجیل وسایر کتابهاى آسمانى اختلاف باشد، آن اختلاف، دراثر افکار خود ساخته ملتها برتورات و انجیل تحمیل شده است وقرآن مى تواند اشتباهات آنان را اصلاح کند وانحرافات تورات وانجیل موجود را بر ملا سازد. بنابراین داستانهاى تورات وانجیل، بویژه آنچه در تواریخ اسلامى منعکس شده ومربوط به اسناد وکتابهاى چهارده قرن پیش است، نمى تواند به کلى نادرست باشد. اصل کلّى یادشده درهمه مسائل تاریخى حاکمیت دارد، از جمله در زندگى ایوب علیه السلام که نوشته اند، شیطان گفت، خدایا این ایوب که این قدر شاکر و سپاسگزار است به خاطر نعمتهاى وافرى است که به او عنایت کرده اى، وبه خاطر فرزندان برومندى است که به او بخشیده اى، وبه خاطر سلامتى و نیروى جسمى است که ازآن برخوردار است. اگر مرا برمال و جان و فرزندان او تسلط دهى و فرشتگان نگهبان را از سرراه من دور کنى، خواهى دید که سپاسگزارى نخواهد کرد. و سرانجام شیطان دراین شرط ومقاوله منکوب شد وبا آن که ضایعات فراوان برجان ومال و فرزندان ایوب وارد کرد، ایوب همانند پیش، سپاسگزار حق باقى ماند و شکایت نکرد: (انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب) ص/41ـ44 2. قرآن مجید، ضایعات جانى ایوب را به این صورت گواهى مى کند که مى گوید: (واذکر عبدنا أیّوب إذ نادى ربّه انّى مسّنى الشیطان بنصب وعذاب) برخى تسلط شیطان را برجان ایوب، مخالف شرع ومنطق تصور کرده اند، درحالى که تسلط، نص صریح قرآن است وقرآن مجید به شیطان وعده مى دهد و رخصت عنایت مى کند: (… وأجلب علیهم بخیلک ورجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد) اسراء/64 واین سواره و پیاده شیطان که مى توانند درخون بشر شناور باشند (یجرى من ابن آدم مجرى الدم) ومى توانند در نطفه فرزندان بشر شرکت کنند و یا دراموال آنان تصرف نمایند و به آتش بکشند، غیر از میکروبها و ویروسهاى عفونت زا، چیز دیگرى نیستند. ولذا قرآن مجید مى گوید: (وما کان له علیهم من سلطان الا لنعلم من یؤمن بالاخرة ممّن هو منها فى شک) سبأ/20 ییعنى برنامه تسلط شیطان براى آزمایش بشر است که تا چه حد دعوت شیطان را اجابت مى کند وتا چه اندازه به دعوت رحمان وقع و ارج مى نهد. اگر خداوند اجازه نفرماید و رخصت ندهد، شیطان نمى تواند از سواره و پیاده خود سود ببرد، چرا که خداوند مى گوید: (له معقّبات من بین یدیه ومن خلفه یحفظونه من امراللّه) رعد/11 ییعنى هر فردى از افراد بشر، چند تن فرشته نگهبان دارد که از پیش و پس او همانند اسکورت درحرکت هستند، تا او را از بلایا محافظ باشند: (وهو القاهر فوق عباده ویرسل علیکم حفظة) انعام/61 3. شفاى از مرض جذام به این صورت که ایوب دعا کرد وگفت (ربّ إنّى مسّنى الضرّ وأنت أرحم الراحمین) انبیاء/83 واین دعا هنگامى بود که همسرش با وسوسه شیطان به او تهمت زد که این بلاى خانمانسوز در اثر فلان جرم است که مرتکب شده اى و ایوب را دل به درد آمد و گفت: اگر خداوند، براءت مرا ازاین تهمت مدلل سازد، حد شرعى این تهمت را برتو خواهم نواخت و در تعقیب این موضوع از خدا درخواست کرد که او را شفا بخشد و خدا به اوگفت: (ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب) ایوب با پاى خود بر زمین کوبید و زمین فرو رفت و چشمه آب حیات، سرد و خنک و گوارا آشکار شد و ایوب ازآن آب حیات قدرى نوشید که اندرون او ترمیم یابد و درآن چشمه حمام کرد تا زخمهاى بدن او شفا یابد و سلولها به حالت طبیعى جوانى بازگردد. و طبیعى است که ایوب پیامبر، عمر دوباره گرفته باشد وجوانى را از سرگرفته باشد، چرا که خاصیت آب حیات بیش ازاین است. 4. قرآن مجید، به صراحت ضایعات نسل ایوب را مطرح نمى کند، ولى مى گوید: (ووهبنا له أهله ومثلهم معهم رحمة منّا و ذکرى لأولى الألباب) ص/41 از این آیه معلوم مى شود که فرزندان ایوب دراثر بیمارى عفونى از دنیا رفته اند و پس از تجدید حیات وجوانى ایوب، دوباره نطفه همان فرزندان، درصلب ایوب قرار گرفته و تجدید حیات کرده اند وازمادر متولد شده اند، به اضافه چند فرزند دیگر که درجوانى دوم او به او عطا شده اند. 8 شرح بیش تر این موضوع را درکتاب (رجعت) اثراین نویسنده ملاحظه کنید.
شعیب (ع)
1. ظاهر آیه کریمه قرآن که مى گوید: (وإلى مدین أخاهم شعیباً) گواهى مى کند که (مدین) نام قبیله اى است مانند (وإلى عاد أخاهم هوداً) ومانند (وإلى ثمود أخاهم صالحاً) به این معنى که از قوم نوح و یا سایر اقوام و ملل خانواده اى به نام عاد، به منطقه ارم هجرت مى کنند و بعد از این یک قرن و دو قرن، قوم عاد، متشکل مى شود. وبه همین صورت خانواده اى به نام ثمود به منطقه وادى القرى مهاجرت مى کنند و پس از چند قرن، قوم ثمود، متشکل مى شود. به همین صورت خانواده اى به نام مدین از کنار دریاى سرخ عبور مى کنند و چون جنگل انبوهى درآن جا مشاهده مى کنند، با بارانهاى شدید دائمى و نسیم دریایى، آن جا را براى زندگى انتخاب کرده، ساکن مى شوند. قرآن ازاین جنگل به نام (ایکه) یاد مى کند ومى گوید: (کذّب أصحاب الأیکة المرسلین. إذ قال لهم شعیب ألا تتّقون) (شعراء/176ـ177) وچون مى بینند که نیاز به آب شیرین دارند، چاهى حفر مى کنند که قرآن ازآن به نام (ماء مدین) (قصص/23) یاد مى کند. و پس از مدتى که نسل خانواده انبوه مى شود، به نام قوم مدین مشهور مى شوند و از همین روست که قرآن مجید مى گوید: (واذکروا إذ کنتم قلیلاً فکثّرکم) (اعراف/48) وبعدها سرزمین مسکونى آنان به نام شهر مدین باقى مى ماند: (واصحاب مدین) (حج/44) (ولمّا توجّه تلقاء مدین) (قصص/22) (ثاویاً فى اهل مدین) (قصص/45) 2. شهر مدین در مسیر قافله هاى تاجران قرارداشت وآن مردم با کم فروشى ازیک سو و بى ارزش جلوه دادن کالاى دیگران از سوى دیگر واحیاناً راهزنى و اختلاس اموال مردم بیگانه، فساد و تباهى مى کردند، واگر مسافران را ازمردم مؤمن تشخیص مى دادند، به آزار آنان مى پرداختند. شعیب به آنان گفت: (اى مردم خدا را بپرستید ودست از پرستش بتها بردارید. اینک با ابلاغ رسالت من، آئین روشن و معقولى از جانب خدایتان به شما هدیه مى شود. بر اساس این آیین الهى، پیمانه را پرکنید و ترازو را میزان کنید وکالاى مردم را بى ارزش جلوه ندهید و ارزان نخرید و سرزمین شما که با خیر و خوبى وصلاح قرین است، آن را به فساد و تباهى نکشید و مردم مؤمن را به خاطر صلاح و عفت تهدید مکنید وآزار مدهید و از فرجام کار مفسدان بترسید که مانند قوم نوح و قوم هود و قوم صالح به عذاب الهى دچار شوید. بویژه از سرنوشت قوم لوط که شما با آنان درفساد و راهزنى هماهنگ شده اید، و حتى ازنظر تاریخ یعنى از نظر زمان ومکان با آنان فاصله چندانى ندارید) (اعراف/84ـ85) ازاین رو مراقب اعمال خود باشید و دست از تباهى در اموال و پرستش بتها بردارید که عذاب قوم لوط بر شما نازل نشود. عذابى که بر قوم صالح و قوم لوط نازل شد، یک سنگ آسمانى بود که با غرشى مهیب برسرآنان نازل شده بود، و لذا قوم شعیب گفتند: (فأسقط علینا کسفاً من السماء ان کنت من الصادقین) شعراء/188 اگر راست مى گویى، سنگى از آسمان برسر ما فرو انداز. 3. قرآن مجید درسوره اعراف مى گوید: (فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمین) اعراف/91، عنکبوت/37 باز درسوره هود مى گوید: (واخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فى دیارهم جاثمین) هود/95 این مانند عذاب قوم لوط و عذاب قوم صالح است که شرح آن گذشت و چگونگى آن چنین است که سنگى از آسمان فرو افتد که غرشى عظیم ایجاد کند و زمین منطقه را به شدت بلرزاند. مردم با وحشت صدا، خرد خود را ازکف بدهند ومبهوت شوند و سقف و دیوار خانه ها برسرآنان فرو افتد و فرصت نیابند که فرار کنند، جز آن که براى فرار، برسر زانو برخاسته باشند و سقف برسر آنان فروریخته باشد واین است معنى (جاثمین) به زانو درآمدگان. 4. محل فروافتادن این سنگ، داخل جنگل بود ودراثر آتش گرفتن جنگل، آتشى عظیم با دودى غلیظ و سیاه برسر شهر سایه افکن شد و بارانى ازخاشاک و خاکستر برسرآنان فرو بارید. این گونه عذاب، شباهت کاملى دارد با عذاب دوزخ که به تعبیر قرآن (عذاب یوم عظیم) 9 است. قرآن مجید درباره عذاب دوزخ مى گوید (إنّا أعتدنا للظالمین ناراً أحاط بهم سرادقها) کهف/29 ونیز مى گوید: (إنّها علیهم مؤصدة. فى عمد ممدّة) (همزه/8ـ9) که در کره دوزخ، مانند سیاره زهره، گازها به آسمان متصاعد مى شود وتا به جو بالا نرسد، مشتعل نمى گردد وگویا آتش رامانند خیمه اى سیاه برسرکره زهره طناب کشیده اند و سایبان کرده اند. قرآن مجید این نکته را در سوره شعراء یادآور مى شود: (کذّب أصحاب الأیکة المرسلین. إذ قال لهم شعیب ألاتتّقون… أوفوا الکیل ولاتکونوا من المخسرین. وزنوا بالقسطاس المستقیم. ولاتبخسوا الناس أشیاءهم… ) تا آن جا که مى گوید: (فأسقط علینا کسفاً من السماء إن کنت من الصادقین… فکذّبوه فأخذهم عذاب یوم الظلّة إنّه کان عذاب یوم عظیم) شعراء/176ـ189 عذاب یوم الظلّة، نام آن عذابى نیست که بر قوم مدین سایه افکند، بلکه مانند آن عذابى است که قرآن مجید گفته است: (وأصحاب الشمال ما أصحاب الشمال. فى سموم و حمیم. و ظلّ من یحموم. لابارد و لاکریم) واقعه/41ـ44 ونیز گفته است: (لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل) زمر/16 بنابراین اصحاب أیکه، همان اصحاب مدین مى باشند، نه آن که شعیب بردوقوم و دوملت مبعوث شده باشد، اول، قوم مدین که با عذاب صیحه و رجفه هلاک شدند، ودوم، اصحاب ایکه که با آتش جنگل هلاکت رسیدند. 5. شعیب به اهل مدین گفت: کم فروشى نکنید وکالاى مردم را معیوب نشمارید که ارزان بخرید. سپس گفت: (بقیة اللّه خیرلکم إن کنتم مؤمنین) منظور ازاین بقیه الهى، برکت است. به این معنى که اگر شما مؤمن باشید، خداوند به همان سود اندک وبهره ده درصد و پنج درصد، برکت مى دهد که براى نیازهاى شما باقى بماند. اگر شما ایمان نداشته باشید، خداوند، شما را به درد و مرض و آفت مبتلا مى کند که سودهاى کلان نیز نمى تواند نیازهاى شما را برآورده سازد وهماره باید درآمد خود را بى جا و بى مورد خرج کنید ورنجى را هم به جان بخرید. آنچه درعرف مسلمین مشهور شده است و مى گویند: (خداوند برکت بدهد)، همین معنى از آن منظور است، زیرا برکت، یعنى بجا ماندن، مانند آبى که از سیل و باران درکوهها جمع مى شود و عرب آن را برکه مى نامند.
پی نوشت ها:
________________________________________
* این نوشتار، نخستین بخش از متن درسهایى است که در دانشگاه تربیت مدرس القاء شده و سپس توسط استاد بهبودى به نگارش درآمده است. بخش دوم آن نیز در شماره آینده خواهد آمد. 1. بحارالانوار، 12/ 44 ـ 47. 2. مجمع البیان طبرسى، 4/ 325; بحارالانوار،12/ 18; تاریخ طبرى،1/ 236; تفسیر قمى / 194. 3. به جلد 12بحارالانوار ص 4 و 5 مراجعه شود. 4. بقره/ 140 ، ابراهیم / 39. 5. صافات / 101 ـ 112. 6. بحارالانوار، 12/ 152 و 147. 7. تاریخ الخمیس، 1/ 98. 8. بحارالانوار،12/ 372 نقل از ثعلبى. 9. انعام / 15 ، اعراف / 59 ، یونس / 15 ، نحل / 94 ، شعراء / 135 و 156 ، زمر / 13 ، احقاف / 21.