آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع)، با دیدگاههاى گوناگون ومتضاد علما و محققان روبه رو شده است. برخى با دید اعتماد به آن نگریسته و در آثار خود ازآن نقل کرده اند و دسته اى هم با ناباورى و تردید به آن نگاه کرده وآن را ساختگى دانسته اند. در این نوشتار، دیدگاههاى ارائه شده، مطرح خواهد شد.
سبک تفسیر
تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع)، تفسیر روایى است که سوره فاتحه و بخشى از سوره بقره را دربردارد. سبک نگارش آن را در ویژگیهاى زیر مى توان برشمرد: 1. شیوه پردازش آن، در برخى موارد، ساختار روایى خود را از دست داده است. البته این سخن، بر عدم صدور آن ازمعصوم دلالت ندارد; زیرا در روایتها، نقل به مضمون رواست. همچنین با توجه به این که راویان اهل گرگان بودند وبه زبان عربى تسلط کامل نداشتند، از این رو در مواردى روایتها را از امام(ع) دریافته ومضمون را نقل کرده اند و این تغییـر و تبدیـل، آشفتگیهــا و اضطرابهـایى را درمتن پدید آورده است. 2. تفسیر آیات گاه به صورت تأویل انجام شده، بیشترین تأویلها درمعجزات پیامبر(ص) وامامان معصوم(ع) نقل شده است. 3. به اسباب نزول آیات، کمتر توجهى شده است، هر چند به مصادیق آیات تأکید شده است. 4. از ابزار تفسیرى چون: صرف، نحو، معانى، بیان، بدیع، لغت و… در تبیین کلمات و جملات، استفاده نشده است. 5. بحثهاى فقهى، اصولى، کلامى، فلسفى و دیگر علومى که به گونه اى با تفسیر و آیات قرآن ارتباط پیدا کرده اند، دراین تفسیر مطرح شده است. 6. تفسیر چنان نشان مى دهد که به فرض درستى انتساب به امام(ع) ، به انگیزه نگارش تفسیر نوشته نشده است، بلکه هدف، برگزارى کلاس قرآنى و تربیت و آشنا ساختن شاگردان مهاجر، که بعداً راویان تفسیر قرار گرفتند، با معارف قرآن و آگاهى دادن آنان به جایگاه اهل بیت در قرآن بوده است. 7. روایتها، بیشتر طولانى و مفصل ذکر شده اند، گاه یک روایت، چندین صفحه را در بر مى گیرد.
بررسى سند تفسیر
مرحوم شیخ صدوق، این تفسیر را از محمد بن قاسم جرجانى معروف به مفسر استرآبادى و او از ابویعقوب، یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن على بن محمد بن سیّار، وآنان از امام حسن عسکرى(ع) روایت کرده اند. شخصیت ممتاز و برجسته صدوق درمیان رجال فقهى ـ روایى جهان تشیّع چنان درخشش ویژه اى دارد که برکسى پوشیده نیست وهیچ نیازى به معرفى ندارد. ازاین رو به راویان میان صدوق وامام(ع) خواهیم پرداخت.
مفسر استرآبادى
پس از شیخ صدوق،نخستین راوى تفسیر، محمد بن قاسم جرجانى معروف به مفسر استرآبادى است و شخصیت او جنجال برانگیز شده است. برخى زبان به مدح او گشوده ویا عملاً به او اعتماد ورزیده اند وگروهى هم او را تکذیب کرده و جاعل خوانده اند ودر نتیجه تفسیر راتفسیرى جعلى و بى اساس دانسته اند. در بررسى شخصیت او، سخن را در سه مرحله عنوان مى کنیم: الف. یاد کرد نظریات کسانى که به وى اعتماد ورزیده ویا او را ستوده اند. ب. بیان اظهار نظرهاى مخالفان توثیق وى. ج. تأثیر اعتماد موافقان و از جمله شیخ صدوق، در ارتباط با وثاقت او.
الف. تأییدکنندگان مفسر جرجانى گویند:
شیخ صدوق، به مفسر استرآبادى اعتماد داشته و از وى افزون بر تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع) در من لایحضره الفقیه ودیگر کتابهاى خویش، نقل حدیث کرده است، چنانکه گوید: (روایتهایى که دراین کتاب [من لایحضره الفقیه] از محمد بن قاسم استرآبادى نقل شده است، من خودم از وى روایت کرده ام.) 1 علامه مجلسى درکتاب وجیز مى نویسد: (شیخ صدوق، مفسر استرآبادى را مدح کرده است.) 2 مرحوم شعرانى، در تعلیقه کتاب وسائل الشیعه مى نویسد: (محمد بن قاسم استرآبادى، مفسر و راوى تفسیر امام عسکرى(ع)، شیخ [ راوى] مصنف [صدوق] است. شیخ صدوق درکتابهاى فقیه، توحید، عیون اخبارالرّضا(ع) و دیگر کتابهاى خویش از او روایات فراوان نقل کرده است و براى او، رضایت و رحمت الهى را طلبیده است.) 3 آیت اللّه خویى مى نویسد: (محمد بن قاسم استرآبادى، از مشایخ صدوق بوده است و صدوق خود این مطلب را درکتاب مشیخه باب تلبیه ذکر کرده است و درکتاب فقیه، جزء 2 ح 967 نیز یاد کرده است ونیز در عیون جزء 1 باب 28 ح 19 از او نام برده و براى او رضاى الهى را خواسته است.) 4 شیخ صدوق درکتابهاى گوناگون روایى خود، از وى به عناوین مختلف، از جمله مفسر، خطیب و… که هریک بر بزرگداشت او دلالت مى کند، یاد کرده و در بسیارى موارد تعبیر(رضى اللّه) و (رحمه اللّه) را در مورد وى به کار برده است. آنچه یاد شد، از اعتماد شیخ صدوق به مفسر استرآبادى حکایت دارد، امّا این که آیا اعتماد صدوق به وى، توثیق او را دلالت مى کند یا نه، سخنى است که در جاى خود، بررسى خواهد شد.
ب. نظر مخالفان مفسر استرآبادى
ابن غضایرى، از دانشمندان نیمه نخست قرن پنجم هجرى مى نویسد: (محمد بن قاسم استرآبادى که ابوجعفر ابن بابویه از او روایت کرده است، ضعیف و دروغ گو است. ابن بابویه، تفسیرى را از او روایت کرده است که او از دو شخص مجهول، روایت کرده است. ییکى ازآن دو به نام یوسف بن محمد بن زیاد و دیگرى به نام محمد بن یسار، شناخته مى شود. آن دو مرد، تفسیر را از پدرانشان از ابوالحسن الثالث(ع) روایت کرده اند و تفسیر، از سهل دیباجى، از پدرش، با آن مضامین ناپسندى که دارد، جعل شده است.) 5 از گفته هاى ابن غضایرى نکته هاى زیر به دست مى آید: 1. مفسر استرآبادى، ضعیف و دروغ گوست. 2. راویان تفسیر، ابویوسف و على، تفسیر را از پدرانشان از ابوالحسن ثالث، یعنى امام هادى(ع) روایت کرده اند. 3. تفسیر، از سوى سهل دیباجى، جعل شده است. مرحوم بلاغى، پس از یادکرد اظهارات ابن غضایرى، در مورد مفسر استرآبادى، زبان به ستایش ابن غضایرى مى گشاید و مى گوید: (درجلالت ابن غضایرى، گواهى شیخ طوسى به این که وى عارف به رجال است. (رجال طوسى/ 470) بسنده مى کند و گواهى علامه حلى، تأکید بر این مطلب است (خلاصة الاقوال/ 50) ونیز این که وى از مشایخ اجازه شیخ طوسى است، گواه بر جلالت اوست… ) 6 نقد اظهارات ابن غضایرى : در بررسى سخنان ابن غضایرى، مطالب زیر یادکردنى مى نماید: 1. در کتابهاى رجالى در مورد توثیق ویا تضعیف احمد بن حسین بن غضائرى سخن به میان نیامده است وگواهى شیخ طوسى، که مرحوم بلاغى مدعى آن شده است، در مورد حسین بن غضایرى، پدر (احمد)، صاحب رجال است، چنانکه برخى از محققان، یادآور شده اند: (اقول: هو والد ابن الغضایرى صاحب الرّجال، فراجع.) 7 2. کتاب رجالى که به ابن غضایرى منسوب است و استرآبادى در آن تضعیف شده است، تاکنون ثابت نشده است که حقیقتاً نوشته حسین بن غضائرى است. آیت اللّه خویى مى نویسد: (وقد عرفت غیر مرّة انّ نسبة الکتاب الیه لم تثبت.) 8 مکرراً گفته شد که نسبت این کتاب به او، ثابت نشده است. 3. تردیدى نیست که تفسیر یاد شده، مشهور به تفسیر (امام حسن عسکرى(ع) ) ومنسوب به آن حضرت است ونه امام هادى(ع). 4. در عبارت ابن غضایرى آمده است: (والتّفسیر موضوع عن سهل الدیباجى عن ابیه… ) با توجه به این که از سهل دیباجى و پدرش نامى در سند تفسیر نیامده است، شائبه چنین احتمالى از کجاست؟ و چگونه (ابن غضایرى) آن دو را به جعل این تفسیر متهم مى کند؟ قابل توجه آن که سهل دیباجى، معاصر مرحوم صدوق بوده و یک سال پیش از رحلت مرحوم صدوق، وفات کرده است و دور مى نماید که مفسر استرآبادى که از مشایخ مرحوم صدوق است، ازسهل دیباجى نقل حدیث کند، آن هم در حدّ یک تفسیر! علاوه آن که اگر مفسر استرآبادى، تفسیر را از سهل دیباجى شنیده باشد، چرا به خود او نسبت ندهد وآن را از دو مرد به نامهاى یوسف و على نقل کند. شیخ حرعاملى، درمورد تفاوت وتمایز این تفسیر با تفسیر دیگرى که منسوب به امام(ع) است و از سوى سهل دیباجى روایت شده، مى نویسد: (این تفسیرغیر ازآن تفسیرى است که بعضى علماى رجال، طعن برآن وارد کرده اند. آن تفسیر، از ابوالحسن الثالث روایت شده واین تفسیر، از ابومحمّد(ع) وآن تفسیر را سهل دیباجى ازپدرش روایت کرده و حال آن که آن دو در سند این تفسیر، نیستند. آن تفسیر، روایات ناهمخوان با باورها و عقاید شیعه را دربردارد و رئیس محدثان، ابن بابویه، به این تفسیر، اعتماد کرده و درکتاب (فقیه) و دیگر کتابهایش، ازآن احادیث فراوان نقل کرده است ونیز طبرسى و دیگر علما، به آن اعتماد کرده اند.) 9 آیت اللّه خویى نیز در بحثى گسترده ثابت کرده اند که سهل دیباجى در سند تفسیر قرار نگرفته است. 10 آنچه یاد شد، مرورى گذرا بر گفته هاى (ابن غضایرى) در مورد مفسر استرآبادى بود واینک به یاد و بررسى اظهارات یکى دیگر از دانشمندان رجال (علامه حلى)که برگرفته ازمطالب ابن غضایرى است، مى پردازیم. علامه حلى مى نویسد: (محمد بن القاسم و قیل ابن ابى القاسم المفسر الاسترآبادى، روى عنه ابوجعفر ابن بابویه ضعیف کذاب، یروى عنه ابوجعفر ابن بابویه تفسیراً یرویه عن رجلین مجهولین، احد هما یعرف بیوسف بن محمّد بن زیاد والآخر: على بن محمّد ابن یسار، عن ابیهما، عن أبى الحسن الثّالث(ع) والتّفسیر موضوع عن سهل الدیباجى عن ابیه باحادیث من هذه المناکیر.) 11 اظهار نظر این پژوهشگر رجالى، بسیار نزدیک به عبارات ابن غضایرى است و تمامى اشکالاتى که بر سخن ابن غضایرى طرح شد، سخن او را نیز در بر مى گیرد. علاوه برآن که مفسر استرآبادى را با عنوان (قیل ابن ابى القاسم) یاد کرده اند که دلیل آن روشن نیست; زیرا درهیچ یک از روایات مرحوم صدوق، چنین تعبیرى درمورد وى، نیامده است. آیت اللّه خویى در مورد تعبیر علامه حلّى ازمفسر استرآبادى به (ابن ابى القاسم) مى نویسد: (… نام محمّد بن قاسم در روایات صدوق، فراوان تکرار شده است و درهیچ یک از موارد یاد شده، تعبیر به محمّد بن ابى القاسم، دیده نمى شود. پس دلیل علامه حلى که ابن ابى القاسم گفته است، روشن نیست.) 12
نتیجه بحث
از مجموع گفته ها واظهار موافقان ومخالفان مفسر استرآبادى، تاکنون به این نتیجه مى رسیم که دلیلى بر تضعیف وى وجود ندارد. همچنین دلیل منصوصى بر توثیق وى وجود ندارد. بنابراین، مفسر استرآبادى مجهول الحال است، جز این که گروهى از رجال نامدار شیعه به وى اعتماد کرده اند. آیت اللّه خویى پس از یاد کرد نظریات ابن غضایرى وعلامه حلى در تضعیف مفسر استرآبادى، گوید: (… محمّد بن قاسم مورد بحث، نصى بر توثیق وى از متقدمان وجود ندارد، حتى صدوق که بیش ترین روایتها را از وى بدون واسطه داشته است، باز هم او را توثیق نکرده است. همچنین بر تضعیف وى، کلام روشنى از پیشینیان، جزآنچه به ابن غضایرى نسبت داده مى شود، وجود ندارد. مکرراً بیان شد که نسبت کتاب الضعفا به ابن غضایرى ثابت نشده است. درمیان پسینیان، علامه ومحقق داماد و جماعتى او را تضعیف کرده اند و عده دیگرى هم بنابرآنچه که به آنان نسبت داده مى شود، توثیق کرده اند. صحیح این است که این مرد، مجهول الحال است، نه وثاقت وى ثابت شده ونه ضعف او وکثرت روایت صدوق از وى، دلالت بر توثیق او نمى کند، بویژه کثرت روایت در غیرکتاب (فقیه); زیرا صدوق در غیر این کتاب، ملزم نشده است که جز از ثقات روایت نکند… ) 13
ج. تأثیر اعتماد صدوق
اینک این پرسش، مطرح است که آیا اعتماد شیخ صدوق به این مفسر، با توجه به روایات فراوانى که از وى دارد وبا توجه به این که هماره براى وى طلب رحمت کرده و رضایت الهى را طلبیده است، سبب توثیق وى خواهد شد؟ در پاسخ این پرسش، محققان دیدگاههاى متفاوتى را ابراز کرده اند که پاره اى ازآنها، یاد مى شود: الف. مرحوم بلاغى، اعتماد شیخ صدوق به او را دلیل برتوثیق نمى داند و مى نویسد: (وامّا اعتماد الصدوق،فبعد النظر فى بعض مرویاته(قدس سره) یهون الامر فانه [روى] فى آخرالمجلس الرابع و الأربعین من امالیه فى شأن اطعام امیرالمؤمنین(ع) للمسکین والیتیم و الأسیر، شعراً لأمیرالمؤمنین(ع) والزّهراء علیها السّلام عند سؤال المسکین.) 14 وى پس از یادکرد اشعار، به نادرستى شعر وناهمسازى آن با شأن اهل بیت پرداخته و ازاین جهت که مرحوم صدوق آن را در کتاب امالى [چاپ سنگى ص 155] نقل مى کند، نتیجه مى گیرد که اعتماد صدوق(ره) شایسته اتّکا نیست! و برخى محققان چنین پاسخ داده اند: (نقل آن شعر در امالى، بر اعتماد صدوق دلالت ندارد،برخلاف نقل از مفسر استرآبادى که بر اعتماد به او دلالت دارد.)15 آیت اللّه خویى از زاویه اى دیگر به نقد توثیق پرداخته و اعتماد مرحوم صدوق را کافى براى اثبات توثیق ندانسته اند: (بعید نیست بگوییم که صدوق به وى اعتماد داشته است; زیرا روایتهاى او را در (فقیه) نقل کرده وبا دعاى رضایت و رحمت حق براى او بارها تأییدش کرده است، ولى اعتماد صدوق نشان وثاقت وى نیست; زیرا شاید از جهت اصالة العدالة براى او اعتماد حاصل شده است.) 16 ب. برخى از دانشوران، بیانات و اعتماد صدوق را براى اثبات وثاقت او کافى دانسته اند. مجلسى اوّل مى نویسد: (اعتماد شاگردى چون صدوق، در وثاقت وى کافى است.) 17 همو، در رابطه با شخصیت ابن غضایرى مى نویسد: (بى تردید شیخ صدوق آگاه تر به حال راویان تفسیر از ابن غضایرى است که هیچ یک از علما به روشنى او را توثیق نکرده و خود مجهول است، بلکه ظاهر این است که او ورع ندارد.) 18
مشایخ مفسر استرآبادى
نکته اى که در تبیین چهره مفسر استرآبادى بى تأثیر نمى نماید، این است که آیا از مفسر استرآبادى، روایات دیگرى غیر از این تفسیر نقل شده است؟ همچنین آیا غیر از دو راوى تفسیر، مشایخ روایى دیگرى نیز براى او یاد شده است؟ آقا بزرگ تهرانى در الذریعه، تحقیقات مفید و مفصلى در زمینه تفسیر و راویان آن انجام داده و از دیگر مشایخ و روایتهاى او نام برده است که در زیر یاد مى کنیم: 1. احمد بن حسن حسینى، از محمد بن قاسم استرآبادى و او از امام عسکرى(ع) بیش از ده روایت نقل کرده که در تفسیر نیامده است.(به نقل از صدوق در عیون اخبار الرّضا) 2. در کتاب امالى، مجلس (58) عبدالملک بن احمد بن هارون از مفسر استرآبادى روایت کرده است. 3. در کتاب امالى، مجلس (69) جعفر بن احمد از مفسر استرابادى نقل حدیث کرده است. 19 4. در اجازه نامه علامه حلى در سند دعاى ندبه، عبدالملک بن ابراهیم از مفسر استرابادى روایت دارد. ازآنچه یادشد، به خوبى روشن مى شود که مفسر استرآبادى معروف به خطیب، غیر از یوسف وعلى که تفسیر را ازآنان روایت کرده است، مشایخ روایى دیگر هم داشته وغیر از تفسیر یاد شده، روایتهاى دیگرى نیز از وى نقل شده است.
راویان تفسیر
بنابر سند تفسیر، نخستین کسانى که تفسیر را از امام حسن عسکرى(ع) استماع کرده اند و براى مفسر استرآبادى روایت کرده اند، (ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد) و (ابوالحسن على بن محمد بن یسار) هستند. این دو نفر بنا به گفته خودشان در اوّل تفسیر از استرآباد بوده اند وچون فرقه زیدیه در آن مکان کثرت و قدرت داشتند وبه امامیه ستم روا مى داشتند، پدران آنان که از شیعه امامیه بودند، به دلیل ترس از جان ومال از محل متوارى شده و به مقر زندگى امام عسکرى(ع) پناه بردند. در نتیجه این دو شخص به مدّت تقریباً هفت سال، تفسیر قرآن را از امام عسکرى(ع) فرا گرفتند و پس از بازگشت براى مفسر استرآبادى، روایت کردند. 20 اکنون بایستى ملاحظه کرد که این دو، در وثوق و اعتبار، از چه موقعیت و جایگاهى برخوردارند؟ پیشینیان آگاه به دانش رجال، چونان شیخ طوسى، نجاشى و عمر کشى در کتابهاى رجال خویش ازاین دو، نامى نبرده اند، تنها در مطلب نقل شده از کتاب الضعفا، که منسوب به ابن غضایرى است، ازآنان به (رجلین مجهولین) [دو مرد مجهول] تعبیر شده است. پس از او، پژوهشیان دیگر چون علامه حلى، ابن داود حلى ومحقق داماد و دیگر کسانى که این تفسیر را مردود شمرده اند، عبارت یاد شده را ذکر کرده اند. رجال شناسان متأخر نیز نظریات گوناگونى ابراز کرده اند. آیت اللّه خویى مى نویسد: (تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع) به روایت وى [محمد بن قاسم] ثابت نمى شود; زیرا او تفسیر را از دو مرد مجهول الحال روایت کرده است.) 21 همچنین در بررسى على بن محمّد یسار، یکى از دو راوى تفسیر، مى نویسد: (تفسیر منسوب به امام حسن عسکرى(ع) به روایت این مرد [على بن محمّد] و دوستش یوسف بن محمد بن زیاد، نقل شده وهر دونفر مجهول هستند.) 22 این سخن مطرح است که آیا روایت آنان از شخص امام، عظمت و علوّ شأن آنان را نتیجه نمى دهد؟ آیت الله خویى در پاسخ این دیدگاه مى نویسد: (روایت آنان از شخص امام(ع) نشان ارجمندى شان نزد امام نیست و این که امام، ماندن آن دو را از پدرانشان خواسته براى علم آموزى آن دو بوده است [و دلیل وثاقت ایشان نیست].) 23 درمیان متأخران، جمعى از پژوهشیان، (ابویعقوب یوسف) و (ابوالحسن على) را توثیق کرده اند. از جمله شیخ عبداللّه مامقانى، درکتاب تنقیح المقال مى نویسد: (ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد و ابوالحسن على بن محمّد بن یسار [ کسانى هستند که] امام عسکرى(ع) به پدرانشان فرمود: (فرزندانتان را نزد من بگذارید، تا دانشى به آنان بیاموزم که شرف و عزت الهى شان درآن باشد.) ازاین کلام، وثاقت و منزلت آنان به خوبى آشکار مى شود.) 24 افزون بر این، در سند تفسیر به روایت شیخ صدوق چنین آمده است: (آن دو مرد، از طریق پدر، شیعه امامى بودند… ) 25 بسیارى از محققان موافق با این تفسیر، تعبیر یادشده را حکایتگر اعتماد صدوق به آن دانسته اند. مرحوم سید حسین بروجردى، نویسنده کتابهاى نخبة المقال و الصراط المستقیم مى نویسد: (در ارتباط با آن دو [نخستین راویان تفسیر] شیخ صدوق، داناتر به حال آنان است، چنانکه شیخ ما طبرسى، در آغاز کتاب احتجاج، به نقل از صدوق گوید… آن دو از شیعه امامیه بودند. بر این اساس و بنابردلیلهاى دیگر، گروه زیادى از امامیه، این تفسیر را صحیح دانسته و به آن اعتماد کرده اند. ازاین روى، تمامى این تفسیر را در تفسیرخودم [الصراط المستقیم] آورده ام.) 26 نکته دیگر که به شناخت ابویعقوب یوسف و ابوالحسن على بن یسار، کمک مى کند این حقیقت است که آیا غیر ازمفسر استرآبادى (محمد بن قاسم جرجانى) راوى دیگرى هم ازاین دو روایت کرده است؟ اگر روایت این دونفر منحصر به این تفسیر و راوى آنان فقط محمد بن قاسم جرجانى باشد، مى توان گفت: از معروفیت کافى برخوردار نبودند. دراین مجال، فرصت تتبع همه جانبه نیست، امّا از پژوهش دربرخى متون چنین به دست مى آید که راویان دیگرى نیز از وى، نقل روایت کرده اند واینک به دو مورد اشاره مى شود: 1. شیخ صدوق در امالى ازمحمد بن على استرآبادى ازاین دونفر، نقل حدیث کرده است. 2. در اجازه علامه حلى به بنى زهره در سند دعاى ندبه آورده است: (عن الحاکم ابى القاسم عبداللّه بن عبیداللّه حسکانى، عن ابى القاسم على بن محمد العمرى، عن ابى جعفر محمد بن بابویه، عن ابى محمد بن القاسم بن محمّد الاسترآبادى عن عبدالملک بن ابراهیم وعلى بن محمّد بن یسار عن ابى یحیى بن عبداللّه بن زید العمری… ) 27 آقا بزرگ تهرانى در الذریعه نتیجه مى گیرد که غیر از (محمّد بن قاسم جرجانى) دو نفر دیگر به نامهاى: محمد بن على استرآبادى وابومحمّد بن القاسم بن محمد الاسترآبادى نیز ازعلى بن محمد بن یسار نقل حدیث کرده اند. 28
تفسیر در باور محققان
شیخ صدوق از فقیهان ومحدثان متقدم شیعى، به این تفسیر اعتماد داشته و درکتابهاى مختلف خود چون: من لایحضره الفقیه، امالى، توحید، عیون اخبارالرضا(ع)، معانى الاخبار و … از این تفسیر، فراوان نقل حدیث کرده است. شیخ حر عاملى مى نویسد: (رئیس محدثان ابن بابویه به این تفسیر اعتماد کرده وحدیثهاى زیادى ازآن درکتاب من لایحضره الفقیه و دیگر کتابهاى خود، نقل کرده است. همچنین طبرسى و دیگر علماى ما نیز به آن اعتماد ورزیده اند.)29 شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه ازاین تفسیر مکرراً نقل روایت کرده است. او سند خود را به تفسیر امام چنین یاد مى کند: (تفسیر امام عسکرى را با سلسله سند از شیخ ابوجعفر طوسى از شیخ مفید از صدوق از محمد بن قاسم استرآبادى از یوسف بن محمّد بن زیاد و على بن محمّد بن یسار، روایت مى کنم… ) 30 از سخن او مى توان فهمید که مرحوم شیخ طوسى و شیخ مفید نیز این تفسیر را نقل کرده اند. بدین سان نقل شخصیتهاى برجسته اى چونان طوسى و مفید، بیانگر اهمیت تفسیر است. همچنین ابومنصور طبرسى در احتجاج مى نویسد: (سند بیشتر اخبارى که روایت مى کنم، ذکر نمى کنم; زیرا آن روایت یا مورد اجماع علماست یا عقل برآن دلالت دارد یا در کتابها و نقلهاى تاریخى دوست و دشمن، مشهور است. جزآنچه را که از تفسیر ابومحمد حسن عسکرى(ع) نقل کرده ام; زیرا اگر چه مشتمل بر دیگر اوصاف یاد شده است، ولى در اشتهار درحدّ دیگران نیست وبه این جهت در آغاز کتاب [احتجاج] سند آن را ذکر کرده ام.) 31 از سخن یادشده، به دست مى آید که درزمان نگارش کتاب احتجاج، تفسیر منسوب به امام عسکرى(ع) از شهرتى همسان با دیگر منابع برخوردار نبوده، هرچند از دیدگاه او با مدلولات عقلى و نقلى هماهنگى کامل داشته است وبراین اساس، او پس از یاد سند کامل آن، بخش قابل توجهى ازکتاب احتجاج را به روایات تفسیر اختصاص مى دهد، چنانکه از صفحه 15 جلد اوّل کتاب تا صفحه 55 روایتهاى کتاب، از تفسیر نقل شده است. او اظهار مى کند: (روایات پیامبر را دراین کتاب، به سند واحد، ازاین تفسیر روایت کرده ام.) 32 شهید ثانى در منیة المرید و اربعین، روایات بسیارى را از این تفسیر، نقل مى کند. علامه مجلسى نیز در بحارالانوار در حدود سیصد مورد، از تفسیر روایت کرده است، گاه به صورت یک روایت مستقل و در بعضى موارد، در ضمن روایت دیگر. همچنین در بعضى موارد از تفسیر روایت را دریافته و روایت مى کند و درمواردى از کتابهاى معتبر دیگر، به استناد به این تفسیر، نقل حدیث کرده است.. سید محسن امین در اعیان الشیعه، این تفسیر را از تفاسیر معروف شیعى ومورد اعتبار رئیس محدثان صدوق دانسته و طعن و تضعیف آن را مردود شمرده است. 33 شیخ انصارى در فرائد الاصول، روایتى را ازتفسیر امام عسکرى ـ به نقل احتجاج ـ ذکر مى کند و سپس مى نویسد: (این خبر شریف [فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه… ] که آثار راستى از آن مى تراود، برجواز پذیرش قول کسى که بر پرهیز از کذب، شهره است، دلالت دارد واگر چه ظاهر این خبر، معتبر بودن عدالت و بلکه بالاتر ازآن است، ولى آنچه ازمجموع خبر استفاده مى شود، این است که معیار در تصدیق، پرهیز راوى از دروغ است.) 34 ازمخالفان تفسیر، عمده ترین محققى که به شیوه پردازش، بیان و عبارت تفسیر، اشکالات نسبتاً مفصلى دارد، مرحوم محمد جواد بلاغى نویسنده تفسیر آلاء الرحمن است. موارد بسیارى از تفسیر مطابق برداشت او، ازنظر ادبیات و شیوه بیان، ضعیف است و به سبک سخن و نگارش امام معصوم(ع)شباهتى ندارد وآن را دلیل انتساب نداشتن واقعى تفسیر به امام معصوم(ع) مى شمرد. به گونه اى گذرا، به گوشه اى از نقدهاى او اشارت مى شود: 1. او در تبیین اضطراب و تناقض در عبارات کتاب، چنین مى نویسد: در ابتداى تفسیر، آمده است: (قال: حدثنا ابویعقوب، یوسف بن محمد بن زیاد وابوالحسن على بن محمد بن یسار: وکانا من الشیعة الامامیة، قالا: کان أبوانا امامیین وکانت الزیدیة هم الغالبون فى استرآباد ـ الى قولهما ـ وانزلنا عیالنا بعض الخانات ثمّ استأذنا على الامام الحسن بن على(ع) فلما رأنا، قال مرحباً بالآوین الینا الملتجئین الى کنفنا قد تقبّل اللّه سعیکما و آمن روعتکما و کفاکما اعدائکما فانصرفا آمنین على انفسکما واموالکما الى قولهما فقلنا: ماذا تأمرنا ایّها الامام ان نصنع الى قولهما ـ فقال(ع): خلفا علیّ ولدیکما هذین لافیدهما العلم.) مرحوم بلاغى، پس از یاد کرد عبارت بالا مى نویسد: (این قسمت از عبارات اقتضا دارد که مهاجرانى که مخاطب امام(ع) بوده و از سوى امام به بازگشت به وطنشان مأمور گردیده اند، فرزندانشان را نماینده خود نزد امام گذارده اند. ابویعقوب، یوسف وابوالحسن على بوده وآن دو نفرى که درحضور امام ماندند و تفسیر را از امام آموختند، فرزندان آنان بوده اند که پس از آموختن تفسیر پیش پدرانشان، بازگشتند. امّا در متن تفسیر، پس از چند سطر دیگر آمده است: (قال ابویعقوب وابوالحسن: فأتمرا لما امر و خرجا و خلفا هناک… قال(ع): حدثنى ابی… ) این عبارت اقتضا دارد که ابویعقوب وابوالحسن، خود نزد امام(ع) تفسیر فراگرفتند و نه فرزندان ایشان و دراین عبارتها، تناقض واضطراب کاملاً هویداست و دفاع از آن ناممکن است.) 35 سپس بلاغى مى نویسد: (با توجه به عبارت اخیر و فراموش شدن عبارت اوّل، در اثناى کتاب به گونه اى مرتب، تفسیر از ابو یعقوب یوسف و ابوالحسن على نقل شده است.) در نقد و بررسى سخن بلاغى، بایستى گفت: نخست این که، اضطراب یادشده در عبارت راویان تفسیر است ونه متن روایات تفسیر وبا توجه به این که آنان عرب زبان نبودند، چنان اضطراب و آشفتگى در کلام طبیعى به نظر مى رسد و این نکته بر تسلط نداشتن ایشان بر زبان عربى حکایت دارد و نه ضعف ایشان. دو این که، با توجه به کهن بودن نسخه و فراوانى کاتبان و اختلاف سواد و توانایى هریک بر کتابت، افتادن یا زیاد شدن یک کلمه که خود تغییر فاحشى در جمله مى آفریند، دور نیست. ازاین روى، برخى محققان در نقد نظر مرحوم بلاغى مى نویسند: (لایخفى سهولة دفع هذا الاضطراب بالتّصرف الیسیر فى العبارة الاولى والعبارات التالیة الّذى یشیر الیها المؤلف تکفى قرینة لهذا التّصرف.) 36 2. مرحوم بلاغى مى گوید در متن تفسیر آمده است: (الامر الثالث: ذکر فى قوله تعالى: (واذ اخذنا میثاق بنى اسرائیل…) (بقره/83) عند کلام الامام(ع) على قوله تعالى: (وقولوا للنّاس حسناً) وذکر مرویاته فى ذلک عن آبائه(ع) انّه قال: وکنّا عند الرضا(ع).) 37 پس از عبارت تفسیر مى نویسد: (کاش مى دانستم چه کسى مى گوید: نزد امام رضا بودیم! آیا امام حسن عسکرى(ع) است؟! آن دو که تفسیر را از امام مى آموخته اند، اگر آن دو بوده اند چگونه توانسته اند شاگرد امام عسکرى هم باشند؟ آیا این دو شاگرد امام عسکرى با قدرت تمیز و توان استماع روایت، حضرت رضا(ع) را هم درک کرده اند؟ ییا این که ذکر روایت طولانى بر نیروى حافظه نویسندگان تفسیر تأثیر گذاشته و عنوان کتاب خود را فراموش کرده اند.) 38 در نقد و بررسى این اشکال، مى توان گفت که دراین مورد، شاید واژه هایى افتاده باشد ومؤید آن این است که، در کتاب احتجاج مرحوم طبرسى، چنین آمده است: (وبالاسناد الّذى تکرّر عن أبى الحسن العسکرى (ع)، قال: دخل على أبى الحسن الرّضا(ع) رجل… ) 39 علامه مجلسى در بحارالانوار نیزاین عبارت را از احتجاج نقل کرده است.
محتوا شناسى تفسیر
بعضى از مخالفان انتساب تفسیر به امام(ع) گفته اند: تفسیر مطالبى را در بردارد که مغایر با باورهاى مسلمانان و موجب هتک حرمت مقدّسات دینى است واین احتمال را مى پرورد که این تفسیر از غیرمسلمانان، جعل شده باشد. مرحوم بلاغى مواردى را از متن تفسیر، بر مى شمرد که چند مورد برجسته آن را یاد مى کنیم: ییک. در تفسیر آیه شریفه: (وبالوالدین احساناً) (بقره/ 82) در ذیل این حدیث پیامبر: (أنا و على ابوا هذه الامّة) روایتى را از امام على بن موسى الرّضا(ع) با بیان زیر نقل مى کند: (قال على بن موسى الرّضا(ع): اما یکره احدکم أن ینتفى من أبیه و امّه الّذین ولداه؟ قالوا بلى قال فلیجتهد أن لایتنفى من ابیه و امه الّذین هما افضل من ابوى نفسه. انتهى ) (آیا اگر از پدر و مادر خود که شما را به دنیا آورده اند، بریده شوید ناخوشایند نیست؟ گفتند: چرا. فرمود: بکوشید از پدر و مادرى که از پدر ومادر نسبى هم برترند، فاصله نگیرید.) محمد جواد بلاغى در این روایت با اشاره به اشکال زیر مى نویسد: (بعضى از معاصران، رساله اى در ردّ شیخیّه نوشته و خرافات شیخیه را در این که على(ع) در قیامت، همسر رسول خداست یادآور شده اند. این خرافه را بعضى از شیخیه در تأویل حدیث پیامبر(ص) (أنا و على أبوا هذه الامّة) گفته اند. مردم براین خرافه مى خندیدند، ولى این تفسیر، کار آنان را آسان کرد. هرگاه این تفسیر، کار رابه جایى رساند که امیرالمؤمنین(ع) را مادر بنامد، براى رسیدن به این خرافه یک گام بیش باقى نخواهد بود.) 41 اینک آیا به راستى روایتى که در تفسیر، نقل شده است از خرافات است؟ مصحح تفسیر در پاورقى، در پاسخ این اشکال، بررسى تفصیلى دارد که خلاصه آن را یاد مى کنیم: (تردیدى نیست که (اب) و (ام) سبب ولادت انسان است وبرآن دو [کلمه] (الابوان) و (الوالدان) اطلاق مى شود.) 42 آن گاه به بررسى کلمه (اب) و (ام) در لغت مى پردازد و مى نویسد: (راغب اصفهانى در مفردات گوید:… هرکس سبب ایجاد، اصلاح و یا ظهور چیزى گردد، (اب) نامیده مى شود و ازاین جهت پیامبر پدر مؤمنان، نامیده شد… و پیامبر به علیّ(ع) فرمود: (أنا و أنت یا على ابوا هذه الامّة) وبراى صاحب خانه به دلیل تفقّد و نوازش او ازمهمان (ابو الاضیاف) گفته مى شود وبه فرمانده لشکر، (ابوالحرب) گفته مى شود. عمو و پدر انسان، (ابوان) نامیده مى شود. پدر و مادر، پدر بزرگ و مادربزرگ، نیز (ابوان) نامیده مى شوند. معلم انسان نیز پدر نامیده مى شود… )43 مصحح یادشده در ادامه مى نویسد: (نزد شیعه و سنى به تواتر ثابت شده است که پیامبر(ص) فرمود: (انا و على ابوا هذه الامّة). گذشته از برادرى دینى على(ع) و پیامبر(ص)، که پیامبر(ص) بارها تکرار کرده بودند و روایت متواتر برآن رسیده است، پیامبر(ص) و على(ع) در احیا وهدایت امّت، همسان بودند.) 44 دو. از اشکالات دیگرى که مخالفان تفسیر مطرح کرده اند، ناهمسازى برخى ازمطالب تاریخى تفسیر با گفته هاى مورخان و سیره نویسان است. از جمله در تفسیر، چنین نقل شده است: (مختار در زندان حجاج بود، روزى حجاج او را طلبید و تهدید به قتل کرد. مختار گفت: تو هرگز به کشتن من موفق نمى شوى; زیرا پیامبر هرگز دروغ نمى گوید. پیامبر فرمود: من آن قدر زنده مى مانم که 83300 تن از شما را بکشم. حجاج به هر وسیله که متوسل شد، نتوانست او را بکشد.) 45 مورخان اتفاق دارند که مختار را مصعب کشت و مصعب را عبدالملک به قتل رساند و عبدالملک پس از قتل مصعب، حجاج بن یوسف ثقفى را والى عراق تعیین کرد. این نقد را بسیارى ازمخالفان تفسیر، از جمله مرحوم محمد جواد بلاغى، طرح کرده اند. (به روایت تاریخ، امارت حجاج بر کوفه از سال 75 هـ.ق آغاز شد و قیام مختار به خونخواهى امام ابوعبداللّه حسین بن على(ع) در سال 64 هـ.ق اتفاق افتاد و مختار دو سال پیش از ولایت حجاج، کشته شد.) 46 مرحوم مامقانى، در پاسخ گویى ازاین نقد، مى نویسد: (هرچند داستان مختار، با آنچه درتاریخ وکتابهاى سیره آمده، سازگار نیست، ولى دلیل بر بى اعتمادى به تفسیر نخواهد بود; زیرا در این صورت، کتاب کافى نیز بى اعتبار خواهد بود، چون در کافى، روایتى از امام باقر(ع) نقل شده است که حضرت فرمود: (یزید بن معاویه وارد مدینه شد و او قصد حج داشت. [با آن که یزید در ایام خلافت به مکه و مدینه نیامد]) 47 سه. بعضى از مخالفان تفسیر، اظهار کرده اند این تفسیر از سوى غالیان جعل شده است; زیرا مطالب آن بر غلو دلالت دارد. درمیان این صاحب نظران، هاشم معروف الحسنى را مى توان نام برد. اینان نمونه اى خاص ازمتن تفسیر که دلالت بر غلو کند، یاد نکرده اند. شاید عمده ترین استناد آنان، این نکته باشد که مقامات و معجزات اهل بیت دراین تفسیر، فراوان نقل شده است. براى بررسى و سنجش این دیدگاه، مطالبى را ازمتن تفسیر، یاد مى کنیم: 1. روایتى از امام رضا(ع)نقل کرده است: (هرکه درحق امیرالمؤمنین(ع) از حدّ بندگى او تجاوز کند، از مغضوبان و گمراهان است.) 48 2. روایتى از امیرمؤمنان(ع) در موضوع یادشده، آورده است: امیرالمؤمنین(ع) فرمود: (درحق ما از حد بندگى (عبودیت) تجاوز نکنید. هرچه مى خواهید [از اوصاف ما] بگویید، ولى مبالغه نکنید. از غلو مانند غلو نصارى بپرهیزید، همانا من از غلو بیزارم.) 49 3. به امام رضا(ع) گفته شد: (گروهى از دوستان شما با من هستند وگمان مى کنند همه اوصافى که شما براى خداوند یاد کردید، صفات على(ع) است و او پروردگار جهانهاست.) چون امام آن را شنید، پیشانیش برافروخته شد و عرق از آن جارى گردید و فرمود: (آیا على مانند دیگران خورد و نوش و نکاح و … نداشت؟ و نمازگزارى خاشع وخاضع در محضر پروردگار نبود؟ آیا این اوصاف، صفات خداوند است؟) 50 روایات یاد شده، گذشته از این که غلو را کفر مى شمارد و اوصاف خداوند را یاد مى کند، در سنخیت و دورى از غلو با روایتهاى (قطعى الصدور) تفاوتى ندارد. ازاین روى، نمى توان تفسیر را ساخته و پرداخته غالیان دانست.
سخن آخر
از مطالب یادشده نتایج زیر به دست مى آید: 1. راویان تفسیر، گرچه در کتابهاى چهارگانه رجالى(رجال نجاشى، کشى، شیخ طوسى و فهرست طوسى)، که ازآنها به اصول اربعه تعبیر مى شود، توثیق نگردیده اند، ولى هیچ دلیلى بر تضعیف آنان نیز وجود ندارد. 2. شیخ صدوق به راویان اعتماد کرده و در آغاز من لایحضره الفقیه، روایت راویان تفسیر را حجّت الهى، یادکرده است. 3. روایتهاى تفسیر، در بعضى موارد، اسلوب روایى خود را حفظ کرده، با عبارات شناخته شده از امامان(ع) نقل شده و درمواردى هم نقل به مضمون شده است که گرچه عبارات راویان ضعیف است، ولى مطلب ادا گردیده است. 4. روایتهاى ضعیف ومغایر با واقعیت در تفسیر، وجود دارد. 5. روایتهاى معتبر که با قواعد، هماهنگ و با دیگر روایات همخوان است، دراین تفسیر فراوان است.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. حرعاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، (بیروت، دارالاحیاء التراث)، 19/414. 2. مجلسى، محمدباقر، الوجیز، چاپ سنگى / 102. 3. شعرانى، ابوالحسن، پاورقى وسائل الشیعه، 19/414 پاورقى شماره 290. 4. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/ 155. 5. تفرشى، نقد الرجال/ 328; رک: شیخ على قهپایى، مجمع الرّجال، 6/ 25. 6. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 141. 7. استادى، رضا، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 141، پاورقى. 8. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/ 157. 9. حرعاملى، محمدحسن، وسائل الشیعه، 20/ 59. 10. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/ 157. 11. علامه حلى، حسن بن یوسف، خلاصة الاقوال، (چاپ نجف)/ 256; رجال، (چاپ دوّم: قم، دار الذخائر) / 256. 12. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/156. 13. همان. 14. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 141. 15. همان، پاورقى. 16. خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/ 156. 17. مجلسى، محمد تقى، روضة المتقین، 14/ 250. 18. همان. 19. تهرانى، آغابزرگ، الذریعة الى تصانیف الشیعة ، (بیروت، دارالأضواء)، 4/ 283 ـ 285. 20. التفسیر المنسوب الى الامام الحسن العسکرى(ع)، (قم، مؤسسه الامام المهدى(ع))/ 10 ـ 19، نقل به مضمون. 21.خویى، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 17/ 157. 22. همان، 12/147. 23. همان. 24. مامقانى، محمد حسن، تنقیح المقال فى ضبط اسماء الرّجال/ 305. 25. التفسیر المنسوب/19. 26. بروجردى، حسین، صراط المستقیم/ 88. 27. تهرانى، آغابزرگ، الذریعة، ج 4/ 283. 28. همان. 29. حرعاملى، محمد حسن، وسائل الشیعه، 20/ 59 ـ 60. 30. همان، 20/59. 31. طبرسى، الاحتجاج،(چاپ سنگى، بیروت)، 1/ 14. 32. همان. 33. امین عاملى، محسن ، اعیان الشیعه،(بیروت، دارالتعارف للمطبوعات)، 2/ 41. 34. شیخ انصارى، مرتضى، فرائد الاصول،(چاپ رحلى)/ 86. 35. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 143. 36. استادى ، رضا، مجله نور علم، ش 1/ 143 ،پاورقى. 37. تفسیر المنسوب/ 361. 38. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 145. 39. طبرسى، احتجاج، 2/ 235. ضمن حدیث 2; مجلسى، بحارالانوار، 75/ 405، ضمن حدیث 42، 71/ 15، ح 29. 40. تفسیر امام حسن عسکرى(ع) / 341. 41. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 150. 42. التفسیر المنسوب/ 331 پاورقى. 43. همان. 44. همان. 45. التفسیر المنسوب/ 587 ـ 589. 46. بلاغى، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش 1 / 150. 47. مامقانى، محمد حسن، تنقیح المقال / . 48. التفسیر المنسوب/ 50. 49. همان. 50. همان/ 51 ـ 52.
 

تبلیغات