دانش اسباب نزول (بخش دوم) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تدوین اسباب نزول و علل تأخیر آن
با توجه به آنچه که در (مقدمه) درباره زمان گردآورى (علوم قرآنى) یادآور شدیم, در گردآورى اسباب نزول نیز دو نظریه قابل ارائه است:
نظریه اول
برخى بر این باورند: اسباب نزول به صورت پراکنده و بیشتر در ضمن تفسیر از آغاز قرن دوم هجرى نگاشته شد و پیش از این تاریخ, اسباب نزول, همچون دیگر مباحث قرآن به انگیزه هایى نگارش نشده است 1. در شناخت انگیزه هاى نگارش نیافتن اسباب نزول در عصر وحى و پس از رحلت پیامبر, اظهار نظرهایى شده است که خلاصه آن چنین است: 1. حدیث پیامبر (ص): ( لاتکتبوا عنّى شیئاً غیر القرآن فمن کتب عنّى شیئا غیر القرآن فلیمحه.) 2 از من چیزى غیر از قرآن ننویسید. اگر کسى چیزى غیر از قرآن را از من بنویسد باید از بین ببرد. 2. حضور پیامبر بین مسلمانان و مراجعه مسلمانان به آن حضرت براى فهم قرآن در صورت نیاز 3. 3. کمبود نویسنده و ابزار نگارش 4. 4. برخوردارى صحابه از فصاحت و بلاغت که از مهم ترین عوامل درک مفاهیم آیات قرآن است 5.
نقد و بررسى حدیث
در بین دلیلهاى یادشده, حدیث منتسب به پیامبر (ص) بیشتر از سایر دلیلها جلب توجه مى کند و دلالت آن نیز بر گردآورى نشدن حدیث, روشن است. گر چه بیشتر دانشمندان علوم قرآنى, این حدیث را به عنوان سند نگارش نیافتن حدیث و اسباب نزول مطرح کرده اند, ولى دلیلهاى فراوانى وجود دارد که استدلال به این حدیث را زیر سؤال مى برد, از جمله: 1. اگر این حدیث را سخنى از پیامبر (ص) بدانیم, بایستى همه راویان از نوشتن احادیث نبوى خوددارى مى کردند و نوشتن حدیث, مخالفت با دستور پیامبر محسوب مى شد, اما با این حال خود راویان, این حدیث و دیگر احادیث نبوى را نوشته اند و همین, نشانگر عدم صحت مضمون حدیث نزد آنهاست. 2. از پیامبر (ص) روایات فراوانى درباره تدوین احادیث و علوم ذکر شده است که فراوانى این روایات انگیزه مى شود براى دست برداشتن از حدیث (لاتکتبوا…) که براى نمونه به چند روایت اشاره مى کنیم: * ابو هریره نقل مى کند که در موقع فتح مکه, پیامبر (ص) سخنرانى کرد و ابوشاة تقاضا کرد که سخنان آن حضرت به صورت مکتوب در اختیارش قرار گیرد. پیامبر دستور فرمود که خطبه را براى ابوشاة بنویسند 6. * روایت عبداللّه بن عمرو 7 ,که بعد بدان اشاره خواهیم داشت. 3. وقتى عمر درباره تدوین احادیث با اصحاب پیامبر (ص) مشورت کرد, همه صحابه موافقت خویش را بانگارش احادیث اعلام کردند, ولى عمر پس از مدتى با استدلال آنان را به ننوشتن احادیث تشویق کرد 8 که همین اتفاق نظر صحابه دلیلى است بر این که چنین حدیثى (لاتکتبوا…) نزد آنها شناخته شده یا مورد قبول نبوده است. 4. ابوبکر و عمر و برخى صحابه در مقام مخالفت با تدوین احادیث به این حدیث استدلال نکرده اند, بلکه قابل اعتماد نبودن راوى را به عنوان دلیل منع کتابت حدیث مطرح کرده اند 9 و این نیز دلیلى است بر این که این حدیث جعلى است. 5. وقتى عمر بن عبد العزیز دستور بر نوشتن احادیث نبوى داد, 10 در مقام مخالفت با دستور عمربن عبد العزیز , کسى به حدیث (لاتکتبوا) استشهاد نکرد. 6. ماجراى آتش زدن احادیث توسط ابوبکر و عمر: (ابوبکر مقدارى حدیث جمع آورى کرد و سپس آنها را آتش زد.) 11 (قاسم بن محمّد مى گوید: احادیث در زمان عمر زیاد شد, سپس به مردم گفت: که همه آنها را جمع آورى کنند و وقتى آنان احادیث را آوردند, آنها را آتش زد…)12 حاکى از این واقعیت است که احادیث پیامبر نوشته مى شده است و اگر حدیث (لاتکتبوا) صحیح بود, نمى بایست یاران پیامبر, احادیث را بنویسند تا بعد ابوبکر ناچار شود آتش بزند. 7. برخى براین باورند که مراد پیامبر(ص) از این حدیث, نهى از نگارش خاص (نوشتن احادیث با آیات قرآن, در یک صحیفه یا کتاب) بوده است, نه اصل نوشتن حدیث13. 8. با فرض پذیرش حدیث و نیز این احتمال که براى جلوگیرى از اشتباه و اختلاط احادیث پیامبر (ص) با آیات قرآن, پیامبر (ص) چنین سخنى بیان کرده باشند, باز هم حدیث, دلالت بر ننوشتن اسباب نزول نمى کند, زیرا با توجه به خصوصیّات و واژه ها و مضمون اسباب نزول, فرق آن با قرآن آشکار است و زمینه اى براى اشتباه شدن اسباب نزول با قرآن وجود ندارد.
نقد سایر دلیلها
گر چه دیگر دلیلهاى نظریه نخست, حدسهایى است که فقط نظر به نگارش نشدن حدیث در عصر پیامبر (ص) دارند و نه در مدّت یک قرن و نقد دلیل نخست براى آشکار شدن سستى آنها کافى است و نیازى به نقد و بررسى جدا گانه ندارد. در عین حال, براى روشن شدن هر چه بیشتر ضعف این اظهار نظرها به نکات ذیل اشاره مى کنیم: 1. قرآن براى دانش پژوهى و نویسندگى اهمیت ویژه اى قائل است و به منظور نشان دادن ارزش حیاتى این دو اهرم فرهنگى مى گوید: (ن و القلم و ما یسطرون) سوگند به قلم و آنچه مى نویسند. (الذى علّم بالقلم) خدایى که به وسیله قلم آموزش داد. تردیدى نیست در این که هدف این آیات, بیدارى مسلمانان و روى آوردن آنان به نوشتن براى رشد و توسعه و ماندگار شدن معارف اسلامى است. 2. در عصر پیامبر ,رهنمودهاى قرآن در روح مسلمانان تأثیرى عمیق بر جا گذاشت و تلاش براى علم آموزى و نویسندگى به شدّت آغاز شد. تعدادى از اصحاب (که بعضى شمار آنها را 40 نفر دانسته اند) مأموریت یافتند که وحى را بنویسند 14. پیامبر (ص) نیز به گسترش سواد آموزى عنایت داشت و در این راستا اجازه داد که هر اسیرى از اسراى بدر, در مقابل آموزش خواندن و نوشتن به ده مسلمان آزاد شود 15. 3. پیامبر, نگارش را عامل ماندگارشدن علوم و احادیث مى دانست و مى فرمود: (قیّدوا العلم. و ما تقییده؟ قال (ص): کتابته.) علم را پایبند کنید! گفته شد:پایبند کردن و نگهدارى از علم به چیست؟ فرمود: به وسیله کتابت و نوشتن, علم ماندگار مى شود. نیز در پاسخ به شکایت مرد انصارى از این که سخنان آن حضرت, مایه شگفتى اوست, ولى نمى تواند آنها را حفظ کند! فرمود: (استعن بیمینک.) 16 از دستت کمک بگیر . راوى مى گوید: (و اومأ بیده الى خط.) حضرت با دست اشاره کرد که بنویس. 4. نگارش قرآن و احادیث در زمان پیامبر (ص) و نیز سوزاندن روایات جمع آورى شده که در گذشته مورد اشاره قرار گرفت, گویاى این است که ابزار کتابت در عصر رسالت تا اندازه اى وجود داشته است. 5. فصاحت و بلاغت صحابه گر چه در فهم معانى و اعجاز قرآن مؤثر است, ولى ربطى به تدوین حدیث ندارد. با توجه به عنایت قرآن به نوشتن و توجه پیامبر (ص) به تدوین علم و احادیث, ادعاى نگارش نشدن حدیث با استناد به قدرت حافظه صحابه سخن قابل قبولى نمى نماید; چه این که در میان مسلمانان صدر اسلام, کسانى بودند که براى حفظ سوره (بقره) هشت سال تلاش مى کردند ;مانند ابن عمر 17 و چنین کسانى قطعاً نمى توانستند به حافظه متکّى باشند. از سوى دیگر, دلیلهاى یادشده را اگر بپذیریم, تنها اسباب نزولى را دربرمى گیرند که مصداق حدیث نبوى باشد, در صورتى که بسیارى از اسباب نزول که توسط صحابه بیان گردیده, صرفا جنبه تاریخى دارد, نه حدیثى.
نظریّه دوم
تدوین حدیث در عصر پیامبر (ص) انجام مى گرفت و تا جایى که امکانات و ابزار کتابت اجازه مى داد, مسلمانان سخنان پیامبر را مى نوشتند. گذشته از روایات و مدارک تاریخى که رواج کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) را به روشنى گواهى مى دهند, محققان و نویسندگان از صحیفه ها و مجمو عه هاى حدیثى متعددى یاد کرده اند که در حیات پیامبر (ص) نگارش یافته است; از آن جمله, کتاب حدیثى که محمد بن مسلم از آن یاد کرده است: (ابوجعفر کتاب فرائض را که به املاى پیامبر (ص) و خط على (ع) بود برایم قراءت کرد.) 18 بکر صیرفى مى گوید: (سمعت ابا عبد اللّه (ع) یقول: ان عندنا ما لانحتاج معه الى الناس و ان الناس لیحتاجون الینا و ان عندنا کتابا املاء رسول اللّه (ص) و خط على (ع) صحیفة فیها کل حلال و حرام….)19 از امام صادق (ع) شنیدم که مى فرمود: نزد ما چیزى است که سبب بى نیازى ما از مردم است و مردم به ما احتیاج دارند و نزد ما کتابى است که با املاى رسول خدا و خط على نگارش یافته و درآن هر حلال و حرام وجود دارد…. ییکى از آن صحیفه ها (صحیفه صادقیه) است که نویسنده آن را عبداللّه بن عمرو دانسته اند و از قول او نقل کرده اند: (من هر چه از پیامبر (ص) مى شنیدم, مى نوشتم, ولى قریش مرا از ادامه این کار منع کردند و گفتند: چرا سخنان پیامبر (ص) را مى نویسى؟ با این که او بشر است و در حال غضب و خشنودى سخن مى گوید! [کنایه از این که چه بسا در حال خشم سخنى بگوید که در حال خشنودى معتقد به آن نباشد یا] عبداللّه بن عمرو مى گوید: من باشنیدن این اعتراضها از کتابت حدیث دست کشیدم و جریان را با پیامبر (ص) در میان گذاشتم. پیامبر (ص) با انگشت به دهان خویش اشاره کردند و فرمودند: بنویس. سوگند به کسى که جانم در دست اوست, از این [دهان] چیزى جز حق بیرون نمى آید.) 20 بر اساس منابع روایى, صحیفه عبداللّه مشتمل بر هزار حدیث بوده و احمد آن را در مسند 21 خویش, تحت عنوان: (مسند عبداللّه بن عمرو) نقل کرده است که تمامى آنها و یا بخش مهمّى از آنها در زمان حیات پیامبر (ص) نگارش یافته است. ییکى دیگر از صحیفه ها, که در حیات پیامبر (ص) تدوین گردیده, صحیفه جابربن عبداللّه انصارى (م 78 هـ) است که احمد در مسند 22 خویش, تحت عنوان: (مسند جابر بن عبداللّه) از آن یاد کرده است . اکنون که اصل کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) با دلیلهاى مختلف تبیین گشت, تدوین اسباب نزول در عصر پیامبر (ص) چندان دور نمى نماید.
برخورد شیخین با تدوین حدیث
پس از ارتحال پیامبر (ص) نگارش و کتابت حدیث با دو واکنش صد در صد متفاوت رو به رو گردید: یکى برخورد شیخین بود که از نگارش و نقل احادیث به دلایلى که در آینده توضیح داده خواهد شد, جلوگیرى مى کردند و احادیث جمع آورى شده را از بین مى بردند. دیگرى, موضع اهل بیت (ع) و پیروان ایشان بود که در حفظ سنّت نبوى و تدوین معارف قرآنى و دینى, همّتى وافر داشتند. اگر تاریخ را ورق بزنیم به مدارک و منابع قطعى و روشنى برمى خوریم که ادعاهاى بالا را اثبات مى کند. در زمینه جریان نخست; یعنى اهتمام شیخین به نگارش نشدن آنها, از عایشه نقل شده است: (پدرم احادیث پیامبر (ص) را که پانصد تا بود, گرد آورى کرد. شب خوابید و صبح نزد من آمد و گفت: احادیثى را که نزد توست بیاور , من آنها را نزد او آوردم و آنها را آتش زد و سپس گفت: مى ترسم نزد تو بماند و من بمیرم!) 23 حافظ ذهبى مى نویسد: (ابوبکر پس از پیامبر (ص) مردم را گرد آورد و گفت: شما از پیامبر احادیثى را نقل مى کنید که درباره آنها اختلاف دارید و مردم بعد از شما اختلافشان در این رابطه شدیدتر خواهد بود, پس نباید حدیثى از پیامبر (ص) نقل کنید. اگر کسى از شما سؤال کرد, در پاسخ بگویید: کتاب خدا بین ما موجود است; پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشمارید.) 24 عمر نیز به گونه ابوبکر نسبت به تدوین حدیث نظر مخالف داشت و از آن جلوگیرى مى کرد. در این باره, عروة بن زبیر مى گوید: (عمر تصمیم گرفت که احادیث را جمع آورى کند و در این باره با اصحاب مشورت کرد و آنان نظر موافق دادند. عمر یک ماه درنگ کرد و در تردید باقى ماند. در این مدت از خدا مى خواست که راه خیر را به او بنمایاند تا این که تصمیم نهایى را خدا به یادش آورد و آن گاه گفت: مى دانید که درباره تدوین حدیث با شما چه گفتم؟ ولى پس از آن یادم آمد که عده اى از اهل کتاب در گذشته با وجود کتاب خدا, دست به تدوین کتبى یازیدند و سپس بدانها سرگرم شده و کتاب خدا را رها کردند. به خدا سوگند! من کتاب خدا را با چیزى دیگر نمى پوشانم و آن گاه از تصمیم خویش مبنى بر تدوین سنت, دست کشید 25.) و یحیى بن جعده روایت مى کند: عمر به تمام شهرها نوشت: (هر کس چیزى از حدیث دارد محو و نابود کند.) 26 و قاسم بن محمد بن ابى بکر مى گوید: ( احادیث در زمان عمر زیاد شد, پس به مردم گفت که همه آنها را جمع کنند. وقتى آنان احادیث را آوردند آنها را آتش زد….) 27
دلیل ابوبکر و عمر بر منع از نوشتن حدیث
1. عمده ترین دلیل آنها جلوگیرى از اختلاط و اشتباه احادیث با آیات قرآن بوده است. گرچه اجتهاد شیخین, ظاهر موجّهى دارد, ولى با اندک تأملّى, از یک سو پیامدهاى خطرناک و ضرر آفرین آن و از سوى دیگر, ناموجّه بودن آن آشکار مى گردد. زیرا, اوّلاً آیات قرآن داراى بلاغت و فصاحت و سبکى اعجازآمیز و مخصوص به خود است که قابل مقایسه با سخنان پیامبر نیست و با کلام غیر بشر خلط نمى شود. ثانیاً اگر شیخین دستور مى دادند احادیث پیامبر در صحیفه جداگانه نوشته شود, از اشتباه آیات با احادیث جلو گیرى مى شد. ثالثاً در خصوص روایاتى که درباره سبب نزول آیات وارد شده است, همان گونه که اشاره شد, اصلاً زمینه اى براى اشتباه باقى نمى ماند. 2. دلیل دوم شیخین, جلو گیرى از بى توجهى مردم به قرآن و روى آوردن به احادیث نبوى است. این استدلال نیز پسندیده نمى نماید, زیرا در میان روایات و احادیث نبوى, روایات فراوانى وجود دارد که مسلمانان را به تلاوت و حفظ و تأمّل در قرآن تشویق مى کنند و ثبت و تدوین همین روایات, بیشتر سبب مى شد تا مردم به قرآن رو آورند, نه این که از قرآن جدا شوند. حدیث ثقلین نمونه اى از آنهاست. علاوه بر این, اگر احادیث مکتوب باعث بى توجّهى مردم به قرآن مى شد, باید از زمانى که احادیث تدوین گردید, مسلمانان به قرآن بى توجّه مى شدند, در صورتى که چنین چیزى اتّفاق نیفتاد.
پیامدهاى جلوگیرى از نوشتن احادیث
از مهم ترین پیامدهاى ناگوار گردآورى نشدن حدیث, هموار شدن راه براى جعل حدیث بود که جعل و تحریف اسباب نزول نیز قسمتى از آن را تشکیل مى داد. ابن ابى الحدید در این باره مى گوید: (معاویه شرارت پیشگانى از اصحاب, چون: سمرة بن جندب و عمرو بن العاص و… را اجیر کرد تا قرآن را بر خلاف ظاهرش حمل کنند و اسباب نزول برخى از آیات را تغییر دهند… به سمرة بن جندب پیشنهاد کرد که در مقابل صد هزار درهم بگوید: آیه (من الناس من یعجبک قوله فى الحیاة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه…)28 درباره على (ع) نازل شده و آیه (ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء وجه الله… )29 درباره ابن ملجم نازل گشته است! ولى ابن جندب نپذیرفت. وقتى معاویه وعده چهار صد هزار درهم را داد, ابن جندب پذیرفت.) 30 اختلاف امت اسلامى و شکل گیرى فرقه هاى متعدد, از دیگر پیامد هاى جلوگیرى از تدوین حدیث و سبب نزول است, زیرا به دلیل عدم دسترسى به سبب نزول واقعى و مطرح شدن اسباب نزول ساختگى و یا احتمالهاى تفسیرى و… مسلمانان در فهم قرآن و شناخت شخصیتها, اختلاف نظر پیدا کرده اند. پیامد فوق, از دید اصحاب نیز دور نبوده است, چنانکه درروایتى مى خوانیم: (عمر با خود مى اندیشید و مى گفت: با داشتن یک پیامبر و یک قبله, مسلمانان چگونه راه اختلاف را پیش مى گیرند؟ ابن عباس گفت:چون قرآن را ما مى خوانیم و مى دانیم درباره چه نازل شده است, ولى اقوامى که بعد از ما مى آیند, قرآن را مى خوانند بدون این که بدانند درباره چه نازل شده است و از این روى, گرفتار اختلاف نظر و درگیرى مى شوند. عمر نخست از سخن ابن عباس ناراحت شد, ولى در نهایت آن را پذیرفت.) 31
موضع اهل بیت در برابر تدوین حدیث
خاندان پیامبر (ص) و به پیروى از آنان عده اى از صحابه, بعد از ارتحال پیامبر (ص) به تدوین احادیث نبوى و در ضمن, ثبت اسباب نزول ادامه دادند و على (ع) در نخستین فرصت, به جمع آورى قرآن و علوم مربوط به آن پرداخت. سلمان فارسى مى گوید: (على(ع) پس از ارتحال پیامبر (ص) و مشاهده حیله ها و کم وفایى مردم, خانه نشین شد و به جمع آورى و تدوین قرآن پرداخت و از خانه بیرون نیامد تا آن که قرآن را به طور کامل جمع آورى کرد و در آن سبب و شرایط نزول و ناسخ و منسوخ را مورد توجه قرار داد.) 32 على (ع) خود درباره این موضوع چنین فرموده است: (قرآن را براى آنان آوردم, در حالى که مشتمل بر اسباب نزول و تأویل بود.) 33
تکامل علم اسباب نزول
پیشتر, از صحیفه هایى نام برده شد که در زمان پیامبر نگارش یافته است و بعید مى نماید که این مجموعه هاى حدیثى, خالى از ثبت اسباب نزول باشند. امّا پس از ارتحال پیامبر(ص), به طور قطع و یقین, على (ع) در ضمن جمع آورى قرآن, پاره اى از علوم قرآنى را به رشته تحریر در آورد که اسباب نزول از جمله آنها بود و پس از على (ع) چهره سرشناس دیگرى چون: عبداللّه بن عباس (م 69) بسیارى از سنن و سیره پیامبر را تدوین34 کرد, تا آن جا که به هنگام وفات, یک بار شتر کتاب از خویش باقى گذاشت 35 که منبع اصلى روایات و احادیثى است که مفسّران از ابن عبــاس در کتابهاى تفسیر نقل کرده اند. 36 پس از ابن عباس, شاگرد وى سعید بن جبیر (م 95هـ) دست به تدوین تفسیر زد. در قرن دوم, نگارش تفسیر گسترش بیشترى پیدا کرد و جمع زیادى شروع به نوشتن تفسیر کردند که جابر ابن یزید جعفى (م127هـ), محمد بن السائب کلبى (ت 147هـ) و ابو حمزه ثمالى ( م150هـ) 37 از آنانند. در قرن سوم, تدوین تفسیر با جدّیت بیشترى دنبال شد و بخارى (م 256هـ) بخش 17 و 18 صحیح خود را اختصاص به تفسیر داد و در همین قرن, طبرى (ت 310هـ) تفسیرش را نوشت و با طرح نقد اقوال و اسباب نزول, در علم تفسیر تحوّل عظیمى به وجود آورد. محققان به بیان اسباب نزول در ضمن تفسیر بسنده نکردند و بر آن شدند تا این دانش قرآنى را به صورت جداگانه و مستقل تدوین کنند. على بن مداینی براى نخستین بار (اسباب نزول) را به صورت مستقل و با عنوان (اسباب نزول) نگاشت و پس از او شخصیتهاى دیگرى شروع به نگارش اسباب نزول کردند که عبارتند از: شیخ عبد الرّحمان 38 (م 402 ) , على بن احمد واحدى (م 468هـ), قطب الدین سعید بن هبة اللّه ابن الحسن راوندى 39 (م 537 هـ), ابوالعباس القطیفى 40 ( م 563 هـ), ابن محمد بن على المازندرانى 41 (م 588 هـ), ابى جعفر محمد بن شهرآشوب طبرسى 42 (م 42 هـ), ابو الفرج عبدالرحمان بن على بن جوزى بغدادى43 (م 597هـ), شهاب الدین احمد بن على بن حجر عسقلانى44 (م 852هـ), سیوطى (م 911 هـ) و…. پس از سیوطى نیز تدوین اسباب نزول بدون توقف ادامه یافت و نوشته هاى فراوانى درباره اسباب نزول به رشته تحریر در آمد. سرانجام اسباب نزول به دو گونه تدوین یافت: 1. غیر مستقل , در ضمن تفسیر و روایات و علوم قرآن . 2. مستقل و به صورت مجموعه اى تحت عنوان اسباب نزول. دراین میان مفسّران, به دلیل پیوستگى کارشان با اسباب نزول, پیشتاز بوده اند, چنانکه طبرى براى نخستین بار در کنار نقد و بررسى اقوال, اسباب نزول را مورد ارزیابى و نقادّى قرار داد; مثلاً درباره سبب نزول آیه (یا ایها الدین آمنوا اطیعوا اللّه…) چندین سبب نزول نقل مى کند و سپس مى گوید: (نزدیک تر به صواب این است که گفته شود آیه درباره زمامداران نازل شده است, به دلیل اخبار نبوى معتبر که دلالت دارند بر لزوم اطاعت از امرا, اگر مصلحت مسلمانان ایجاب کند و اطاعت از آنان مستلزم معصیت خدا نباشد.) 45 نیز در ذیل آیه (إنّ فى خلق السموات و الارض…) مى نویسد: (اهل تأویل درباره سبب نزول این آیه اختلاف دارند.) . سپس به ذکر دو قول پرداخته, مى نویسد: (خبرى وجود ندارد که بر صحت یکى از دو قول دلالت کند.) 46 بعد از طبرى نیز شیوه نقد اسباب نزول توسط دیگر مفسران, تداوم و تکامل یافت. ولى چنین مى نماید که در جمع نگارندگان کتاب درباره اسباب نزول, زرکشى (م 794هـ) نخستین کسى است که با دید نقد به اسباب نزول نگریست و مسائلى چون فوائد, اصطلاحات و تعدّد سبب و وحدت آیه را مطرح کرد و به اسباب نزول, جنبه علمى داد و اسباب نزول را فنّى دانست که داراى موضوع و فوائد و مسائلى چون بیان اصطلاحات و خصوصیت سبب و عموم لفظ و تعدد سبب و وحدت آیه است 47. نویسندگان علوم قرآنى بعد از زرکشى, راه او را پیموده و مسائل و ابعاد گوناگون اسباب نزول را به صورت روشن تر و گسترده ترى مورد مطالعه و بررسى قرار داده اند. بر اساس آنچه گذشت, اسباب نزول , پنج مرحله را پشت سر نهاده است: 1. مرحله نقل سینه به سینه. 2. مرحله تدوین در ضمن حدیث (که البته این در حد فرضیه و احتمال است). 3. مرحله تدوین در ضمن تفسیر. 4. مرحله تدوین به صورت مستقل. 5. مرحله نقد و بررسى و شکل گیرى به صورت علمى خاص.
عمومیت لفظ یا خصوص سبب
این بحث از مسائل علم اصول به شمار مى آید و مى بایستى در کتابهاى اصول به بحث گذارده شود, ولى از آن جا که در کمترکتاب اصولى مى توان این مسأله را ملاحظه کرد, ما این بحث را در تکمیل بحثهاى اسباب نزول مطرح مى کنیم: آیات قرآن به دو دسته تقسیم مى شوند. 1. آیاتى که سبب نزول دارند. 2. آیاتى که سبب نزول ندارند 48. اگر آیات دسته نخست را با سبب نزولى که دارند مقایسه کنیم, چهار صورت تصور مى شود: 1. لفظ عام و سبب نزول عام لفظ عام, لفظى است که افراد و مصادیق بسیارى را دربر مى گیرد و سبب عام, سؤال یا حادثه اى است که ارتباط به فرد خاصى ندارد. در قرآن , آیات بسیارى از این قبیل وجود دارد از آن جمله: در آیه : (و یسئلونک عن المحیض…) 49, لفظ یسئلونک و فاعتزلوا, عام و سبب نزول (سؤال مسلمانان از حکم حائض) 50 نیز عام است. همچنین در آیه: (و یسئلونک عن الیتامی…) 51 لفظ یسئلونک عام و سبب نزول (سؤ ال مسلمانان از کیفیت برخورد با ایتام) 52 نیز عام است. در این گونه آیات, باید عموم لفظ را مورد توجّه قرار داد و حکم را به سایر افراد تسرّى بخشید. براى نمونه در آیه اول چنین مى گوییم: (کسى که همسرش در دوران این بیمارى به سر برد, او حق نزدیکى با همسرش را ندارد مگر وقتى پاک گردد.). و در آیه دوم مى گوییم: (رعایت اصلاح حال ایتام بر هر مسلمانى لازم و ضرورى است.) 2. لفظ خاص و سبب خاص این صورت, مصادیق بسیارى دارد که براى مثال چند مصداق بیان مى گردد: در آیه: (و على الثلاثة الذین خلفوا…)53 واژه (على الثلاثة) خاص و سبب نزول, که خوددارى کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال ابن امیّه از شرکت در جنگ تبوک باشد نیز خاص است 54. همچنین در سوره تبت: (تبت یدا ابى لهب…) لفظ خاص و سبب نزول, ماجراى دشمنى ابولهب 55 با پیامبر نیز خاص است. در این گونه آیات نیز تمامى پژوهشگران مى گویند: حکم آیه, اختصاص به فرد یا افرادى دارد که سبب نزول به آنها اشاره داشته است. بنابر این, در آیه اول, پذیرش توبه اختصاص به متخلّفان از جنگ تبوک دارد و در آیه دوم, نفرین الهى متوجه ابولهب است. 3. لفظ خاص و سبب عام این صورت, به لحاظ تنافى با بلاغت و فصاحت, در قرآن مصداقى ندارد. 4. لفظ عام و سبب خاص از دیرباز علماى اصول و پژوهشگران علوم قرآن در حکم این صورت اختلاف کرده اند: بسیـارى از شـافعیه و حنفیه و مالکّیه و حنابله و کسانى چون: آمدى 56 , فخررازى 57 , ابن تیمیه 58 , ابن کثیر 59 , طبرسى 60 , علامه طباطبایى 61 , شیخ طوسى 62 , دکتر صادقى 63 , سید قطب 64 , رشید رضا 65 , سیوطى 66 و… مى گویند: (ملاک عموم لفظ است; یعنى حکم آیه در سبب و غیر سبب جارى است و نیاز نیست از قیاس و ادلّه دیگر براى جریان حکم در غیر سبب استفاده کرد, زیرا با وجود نص, نوبت عمل به غیر نص نخواهد رسید.) افراد معدودى چون: ابى ثور , دقاق , مالک, مزنى , قفال , احمد و… 67 بر این عقیده اند که: ملاک, خصوص سبب است, بدین معنى که حکم آیه اختصاص به سبب دارد و در غیر سبب , حکم جارى نمى شود, مگر به کمک قیاس و…. بنابر این, در آیات ظهار: (قد سمع اللّه… الذین یظاهرون… و الذین یظاهرون…)68 که از قبیل صورت چهارم است, ( مشهور) مى گویند: حکم استفاده شده از این آیات درباره هر کسى که ظهار کند, جارى است; گر چه سبب نزول آیات ظهار, اوس بن صامت باشد 69. ولى کسانى که مى گویند: ملاک, خصوص سبب است, حکم را در غیر سبب (اوس بن صامت) جارى نمى کنند, مگر به کمک قیاس و…. مشهور, براى اثبات نظریه خویش, چندین دلیل آورده اند; از آن جمله: 1. آنچه براى ما حجیت و اعتبار دارد سخن شارع است, نه سبب نزول آن سخن. بنابر این, صحیح نیست سبب را مخصّص لفظ عام قرار دهیم و از عمومیّت و حجیت آیه نسبت به غیر سبب دست برداریم و در نتیجه بگوییم ملاک, خصوص سبب است 70. 2. قانون و قاعده این است که تا وقتى قرینه اى بر خلاف معناى متبادر از لفظ نباشد, لفظ را به همان معنى و مفهوم متبادر حمل کنیم و در مورد بحث از لفظ عام, عمومیّت و شمول استفاده مى شود و چون سبب, قرینه معتبرى بر خلاف عموم نیست, ناچاریم مطابق قاعده لفظ عام را بر عموم حمل کنیم و بگوییم لفظ عام, هم شامل سبب و هم غیر سبب, به گونه یکسان مى شود 71. 3. سیره فقها از دیرباز این بوده است که براى اثبات حکم در غیر سبب, به عموم آیه تمسّک مى جسته اند, بدون استمداد از قیاس و دلیلهاى دیگر 72. مثلاً, براساس آیه اى که حکم سارق را بیان مى دارد: (و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما)73, حکم کرده اند که بر هر سارقى باید حدّ جارى شود, با این که آیه سرقت درباره دزدیده شدن زره قتادة بن نعمان 74 نازل شده است. در آیات ظهار نیز فقها حکم به وجوب کفاره بر هرظهارکننده اى داده اند, با این که آیات ظهار درمورد اوس بن صامت 75 نازل شده است وهمین گونه در مورد قذف و….
دلایل مخالفان مشهور
مخالفان با (مشهور), مى گویند: ملاک خصوص سبب است و نه عموم لفظ. دلیلشان این است که: اگر لفظ عامّى داشته باشیم و مخصّصى, تمام افراد عام, قابل تخصیص هستند, جز سببى که باعث نزول دلیل عام شده است. نتیجه قطعى این امر, خارج شدن غیر سبب از دایره حکم عام است, زیرا اگر عام غیر سبب را نیز دربرمى گرفت, بایستى سبب و غیر سبب, به گونه مساوى و یکسان قابلیت تخصیص را داشته باشند, در صورتى که علماى اصول, میان سبب و غیر سبب فرق گذاشته اند 76.
پاسخ
مشهور علما, که عموم دلیل عام را بر خصوص سبب ترجیح داده اند, در پاسخ اشکال یادشده گفته اند: گر چه علماى اصول , اتفاق دارند: سبب, تخصیص نمى خورد, ولى این به واسطه خصوصیت سبب و قطعى بودن اراده سبب از سوى شارع است و علاوه بر این, مفاد اتفاق و اجماع این نیست که عام شامل غیر سبب نمى شود 77. مخالفان (مشهور), علاوه بر دلیل یاد شده, به دلیلهاى دیگرى نیز تمسک جسته اند که به جهت سستى آن دلیلها از طرح آنها خوددارى مى کنیم. نظریه مورد قبول با توجه به اتقان و استحکام دلایل (مشهور): حجت بودن عموم آیه و عدم تخصیص آن به وسیله خاص بودن سبب, و سستى وخدشه پذیرى دلیلهاى مخالفان (مشهور), گزیرى از پذیرش نظر (مشهور) نیست, زیرا این نظریه علاوه بر دلیلهاى خاص خویش, از تأیید برخى روایات هم برخوردار است;روایاتى که محتوایى این چنین دارند: (مفاهیم و احکام آیاتى که سبب نزول خاص دارند, براى همیشه پابرجا و فنا ناپذیرند و با از میان رفتن اسباب نزول, احکام و مفاهیم آن آیات از بین نخواهند رفت.) چند روایت در این زمینه: 1. امام باقر (ع) مى فرماید: (… ان القرآن حى لایموت والآیة حیة لاتموت فلو کانت الآیة اذا نزلت فى الأقوام و ماتوا ماتت الآیة, لمات القرآن ولکن هى جاریة فى الباقین کما جرت فى الماضین.) 78 قرآن و آیات آن, حیات جاودانه دارند و هیچ گاه فنا نمى پذیرند. پس اگر بگوییم با نابود شدن اقوام مورد نزول آیات, آن آیات نیز از بین مى روند, باید بگوییم به طور مسلم, قرآن نیز از بین مى رود در صورتى که قرآن, همان گونه که در حق گذشتگان جارى است در حق حاضران و آیندگان نیز جارى خواهد بود. 2. امام صادق (ع) مى فرماید: (ان القرآن حیّ لایموت و انه یجرى کما یجرى اللیل و النهار و کما تجرى الشمس و القمر و یجرى على آخرنا کما یجرى على اوّلنا.) 79 قرآن کتابى جاودانه وفنا ناپذیر است و همچون جریان شب و روز و ماه وخورشید, جریان دارد و همان گونه که در حق گذشتگان جارى بود, در حق ما نیز جارى است.
شناخت اسباب نزول
از ابتداى اسلام, افرادى با انگیزه ضربه زدن به اسلام و پیامبر, سخنان پیامبر را جعل یا تحریف مى کردند. ولى افشاى عملکرد آنان از سوى پیامبر (ص) و برخورد شدید آن حضرت با جاعلان, باعث شد دیگر کسى جرأت نکند آشکارا به جعل و تحریف حدیث اقدام کند 80. ولى پس از وفات پیامبر , جلو گیرى خلفا ازنوشتن و نقل حدیث, باعث شد افراد بسیارى با انگیزه هاى سیاسى و مذهبى و قومى و کرامت بخشیدن به خویش و… شروع به جعل و تحریف احادیث کنند. علامه امینى در الغدیر چهل و سه راوى را نام مى برد که در مجموع, 98684 حدیث جعل کرده اند. همچنین شش راوى را یاد کرده که 310 هزار حدیث متروک روایت کرده اند. 81 آن گاه مى نویسد: از این که بخارى از 600000 حدیث, 2761 حدیث و ابوداود از 500000 حدیث, 4800 حدیث در سنن خود نقل کرده و صحیح دانسته اند, به خوبى معلوم مى شود بساط جعل و تحریف حدیث تا چه اندازه رونق داشته است 82. و چون اسباب نزول از دید اهل سنت, حدیث است و مستند به پیامبر, لذا اسباب نزول نیز از گزند این تحریفها و… سالم نماند و افراد بسیارى اسباب نزولى را در راستاى انگیزه هاى خویش جعل کرده, نشر دادند. از سوى دیگر, در همین زمان بود که آراى تفسیرى مفسّران با اسباب نزول آمیخته شد و به عنوان اسباب نزول معرفى گردید. به گونه اى که مطالعه کننده تفاسیر, به آسانى توانا بر جدا سازى اسباب نزول , از نظریات و دیدگاههاى مفسّران نبود و یا در مورد ناسازگارى دو سبب نزول براى برترى یکى بر دیگرى, ملاکى نمى شناخت. از این روى, شناخت واژه هاى به کار گرفته شده در مورد اسباب نزول و معیارهاى شناسایى اسباب نزول که به صورت پراکنده توسط پژوهگشران علوم قرآن و مفسّران بیان گردیده است, امرى کارساز و مفید بوده و خواهد بود.
1. واژه شناسى اسباب نزول
واژه ها و اصطلاحات گوناگون توسط معصومین و صحابه براى بیان سبب نزول به کار رفته است که برخى آشکار و بعضى غیر آشکاراند: اصطلاح اول: (سبب نزول هذه الآیة کذا… .). مثل سبب نزول آیه: ( و ما جعل ادعیائکم ابناءکم…) 83 که از ابى عبداللّه (ع) چنین نقل شده : (کان سبب ذلک انّ رسول اللّه (ص) لما تزوّج بخدیجة….) 84 اصطلاح دوم: (فنزلت آیة کذا… یا فانزل الله آیة کذا….). این تعبیر, همیشه پس از سؤال یا حادثه به کار برده مى شود; مانند سبب نزول آیه: (قل اللّهم مالک الملک…) 85 . ابن عباس و انس بن مالک مى گویند: ( لما افتتح رسول اللّه (ص) مکة و وعد امته ملک فارس و الروم قالت المنافقون والیهود هیهات هیهات, من این لمحمّد ملک فارس و الروم؟ هم اعزّ وامنع من ذلک, الم یکف محمّداً مکة و المدینة حتى طمع فى ملک فارس و الروم؟! فانزل الله تعالى هذه الایة.) 86 پس از فتح مکه, پیامبر (ص) پیروزى امت اسلامى بررومیان و فارسیان را وعده داد. در این هنگام, یهودیان و منافقان گفتند: هرگز این آرزو برآورده نمى شود. زیرا آنان نیرومندتر از این هستند که محمد (ص) بر آنان چیره شود. آیا مکه و مدینه کافى نیستند که محمّد (ص) به سرزمین فارس و روم چشم دوخته است؟ پس خداوند این آیه را فرستاد. این دو اصطلاح: سبب نزول و فنزلت, نص و صریح در سبب هستند و ازاین احتمال که شاید مضمون چنین روایتى, نظر تفسیرى باشد جلوگیرى مى کند. اصطلاح سوم: (احسب انّ هذه الآیة نزلت فى کذا….) براى این قسم, به سبب نزول 87 آیه: (فلا و ربّک لایؤمنون حتّى یحکّموک…) 88 استشهاد شده است 89 . این اصطلاح, ممکن است بازگو کننده سبب نزول باشد, زیرا راوى خود با شک و تردید سبب نزول را ذکر مى کند. اصطلاح چهارم: (نزلت هذه الآیة فى کذا.) مانند سبب نزول آیه: (لا اکراه فى الدین) 90 . مجاهد مى گوید: (نزلت هذه الآیة فى رجل من الأنصار کان له غلام اسود یقال له قبیح و کان یکرهه على الاسلام.) 91 در این که این اصطلاح, دلالت بر سبب نزول مى کند یا خیر, اختلاف است. برخى چون زرکشى 92 , احمد و مسلم, بلکه اغلب مسانید, این سخن را به منزله مسند مى دانند و سبب نزول مى شناسند, ولى بخارى و حاکم این سخن را حدیث مسند نمى شناسند, بلکه تفسیر آیه مى دانند 93. برخى دیگر مى گویند: استقراء و تتبّع کلام صحابه و تابعان, گویاى این است که این تعبیر, تنها در مورد سبب نزول به کار نمى رود, بلکه گاهى مقصود بیان مصداقى از مصادیق آیه است که در زمان پیامبر و بعد از آن حضرت اتفاق افتاده است و گاهى مراد, یاد آورى حادثه یا سؤالى است که در عصر پیامبر اتفاق افتاده و شخص پیامبر (ص) حکم آن را از آیه اى استنباط و سپس خود آیه را تلاوت کرده است 94 . بنابر این, تعبیر یادشده گاهى در مقام بیان احتمالات تفسیرى است وزمانى حکایت از سبب نزول دارد و تشخیص مورد, فقط از راه نشانه ها و شواهد امکان پذیر است. اگر مشارالیه در تعبیر, مؤمنین و مشرکین و یا اهل کتاب یا حادثه یا سؤالى باشد که موجب نزول آیه شده است, چنین روایتى حمل بر سبب نزول مى شود و اگر روایت , ترغیب وارشاد و راهنمایى و یا معنایى را که آیه دلالت دارد, بازگو کند, بایستى حمل بر تفسیر گردد. مثلاً اگر درباره آیه : (یا ایها الذین آمنوا اذا ضربتم فى سبیل الله…) 95 گفته شود: آیه نازل شده است درباره شمارى از اصحاب که با مردى از سلیم برخوردند و سلام او را حمل بر تقیّه کردند و او را کشتند…. این روایت حمل بر سبب نزول مى شود. و اگر گفته شود: آیه درباره برخورد با مردم, بر اساس ظاهر حال آنان است, روایت حمل بر تفسیر خواهد شد 96. بــا توجه به روشن نبودن تعبـیر: (نزلت فى کذا…) در بیــان سبب نـزول , بعید نمى نماید که سخن سوم به واقعیت نزدیکتر باشد.
2. اعتبار سند
اسباب نزولى که در دسترس هستنند, بدین گونه تقسیم مى شوند: 1. سبب نزولى که به گونه روشن از پیامبر نقل شده است; مثل سبب 97 نزول آیه: (ویسالونک عن المحیض) 98 اخبرنا ابوبکر محمد بن عمر الخشاب عن سابق بن عبداللّه… عن رسول اللّه فى قوله: (و یسألونک…). 2. یکى از معصومین سبب نزولى را بیان کند; مثل سبب نزولى که امام صادق (ع) براى آیه: (ما جعل ادعیائکم ابنائکم…) 99 بیان کرده است 100. 3. سبب نزولى که به وسیله صحابى بیان شده است, بدون این که منسوب به پیامبر گردد. 4. در برخى موارد نیز سبب نزول به وسیله تابعى بیان گردیده است.
نظریه اهل سنّت
با توجّه به عنایت شدیدى که اهل سنت به صحابه دارند و تمام آنان را عادل مى شمارند, (چنانکه ابن عبدالبر , ابن اثیر و حافظ ابن حجر, اتفاق اهل سنت را بر عدالت صحابه نقل مى کنند 101) , در مورد بحث مى گویند: اگر سبب نزولى توسط صحابه بیان گردد بدون این که منسوب به پیامبر (ص) باشد, این سبب نزول در حکم حدیث پیامبر است و مستند به ایشان, زیرا اسباب نزول از مسائلى است که امکان اجتهاد در آن وجود ندارد. بنابر این, اگر فردى از صحابه در چنین مسأله اى سخن گفت, ممکن نیست از خودش چیزى گفته باشد, بلکه آنچه گفته از پیامبر شنیده; نهایت این که نام پیامبر را یاد نکرده است. اما اگر سبب نزول از تابعى روایت شود, به دو شرط مى توان سخن او را پذیرفت. 1. تابعى از کسانى باشد که همیشه از صحابه سخن خویش را مى گیرد; مثل مجاهد, عکرمه و سعید بن جبیر. 2. روایت وى با روایت مرسل دیگرى تایید گردد. بدون تردید, آنچه از پیامبر یا معصومین نقل شده در حکم حدیث است و همان آثارى که بر حدیث مترتب مى شود, بر اسباب نزولى که از پیامبر یا معصوم رسیده است مترتب خواهد شد. اما آنچه از صحابه و تابعى به دست ما مى رسد , در حکم حدیث پیامبر نمى توان شمرد, زیرا تمامى صحابه عادل نبوده اند, بلکه شمارى از آنان منافق بوده اند, چنانکه اهل تحقیق در کتابهاى رجال به تبیین ماهیت آنان پرداخته اند. بنابر این, اگر سبب نزولى از صحابه به دست ما برسد به چند شرط مى توان به آن اعتماد کرد: 1. صحابى شاهد و ناظر سبب نزول باشد. 102 2. و ثاقت صحابى و رجال سند, احراز شود. 3. ملاکها و معیارهاى صحت قبولى روایت را داشته باشد. بر پایه ملاک یاد شده, ابن کثیر قصه غرانیق را به جهت مرسل بودن سبب نزول آیه: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول…) 103 قبول نمى کند104. و علاّمه طباطبایى سبب نزول آیه: (وان کبر علیک اعراضهم…)105 را به جهت ضعف و ارسال نمى پذیرد 106.
3. سازگارى با عقل
عقل تنها معیار و ملاک تشخیص حق از باطل و صحیح از فاسد است. از این روى, اگر مضمون سبب نزولى با عقل سلیم و واقعیت ملموس ناسازگار باشد, این ناسازگارى دلیل روشنى بر نادرستى آن نقل خواهد بود, چنانکه فخر رازى سبب نزول آیه : (لاتسبوا الذین یدعون من دون اللّه…) 107 را چنین نقل مى کند: ( ابن عباس گفت: در پى نزول آیه: (انکم و ما تعبدون من دون اللّه…) 108 مشرکان گفتند: اگر از دشنام خدایان ما دست بر ندارى, ما نیز به خداى تو اهانت مى کنیم. آن گاه آیه : (لاتسبّوا…) نازل شد.). سپس درمقام نقد وبررسى این سبب نزول مى نویسد: (با توجه به این که کفّار خدا را قبول داشته اند, چگونه ممکن و معقول است که اقدام آنان را بر دشنام خداوند بپذیریم.) 109 و در مقــام دیگرى سبب نزول قصه غرانیق, آیه : (و مــا ارسلنــا من قبلک من رسول …) 110 را به دلیل ناسازگارى با عقل , قبول نمى کند 111.
4. سازگارى با قرآن
از آن جهت که قرآن قطعى الصدور است و سبب نزول, ظنى الصدور, سبب نزول در اعتبار خود, نیازمند تأیید گرفتن از قرآن است. براین اساس, هر گاه سبب نزولى مخالف با قرآن باشد, باید آن را دور انداخت و اطمینان داشت که آن سبب نزول واقعیّت ندارد و از معصوم نقل نشده است, زیرا معصومین در روایات فراوانى به روشنى بیان کرده اند که : ما هیچ گاه کلامى که خلاف قرآن باشد, نمى گوییم . از این نوع روایات است نمونه هاى زیر: 1. پیامبر اکرم فرمود: (ان على کل حق حقیقة و على کل صواب نورا فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه.) 112 براى هر حقى, حقیقتى وبراى هر کار درستى نورى است, پس هر چه که با کتاب خدا موافق بود, آن را بگیرید و آنچه مخالف بود, دور بیندازید. 2. امام صادق (ع) فرمود: (کل شیء مردود الى الکتاب و السنة و کل حدیث لایوافق کتاب الله فهو زخرف.)113 هر چیزى به کتاب و سنّت باز مى گردد و هر حدیثى که موافق قرآن نباشد, باطل است. بنابر این, وظیفه و تکلیف در اسباب نزول, عرضه داشتن آنها به قرآن است, بخصوص اگر سبب نزول منسوب به صحابه باشد. به سه طریق, سبب نزول را مى توان به قرآن عرضه داشت: 1. مطابقت با ظاهر آیه: براى نمونه چند سبب نزول براى آیه: (فاینما تولّوا فثم وجه اللّه) یاد شده است: * اقامه نماز مستحبى در حال حرکت. * اقامه نماز به وسیله مسافر به چهار طرف, بعد از مأیوس شدن از یافتن قبله. * آزاد بودن نمازگزاران در اقامه نماز به سمت بیت المقدس. فخر رازى پس از بیان اسباب نزول, در مقام نقد و بررسى مى نویسد: (با توجه به ظاهر آیه که دلالت بر تخییر مى کند, تنها سبب نزول اول و دوم به جهت هماهنگى با ظاهر آیه مورد قبول است, زیرا در این دو صورت, نمازگزار مخیّر است.) 114 علاّمه طباطبایى در المیزان سبب نزول آیه: (لایتخذ المؤمنون الکافرین…) و سید قطب در فى ظلال القرآن, سبب نزول آیه: (و همّو بما لم ینالوا) را به جهت مخالفت با ظاهر آیه, قبول نمى کنند. 115 2. مطابقت با سیاق آیات: علامه طباطبایى سبب نزول آیه: (واقتلوهم حیث ثقفتموهم) و فخر رازى سبب نزول آیه : (و لو جعلناه قرآناً عربیاً) و… را به این جهت که با سیاق آیات ناسازگارند, مورد تردید قرار مى دهند. 116 3. عدم مخالفت با آیات قرآن: ییکى دیگر از شرایط صحت سبب نزول این است که مخالف با نصوص قرآن نباشد. چنانکه سید مرتضى سبب نزول آیات سوره عبس را به دلیل مخالفت با آیه: (انک لعلى خلق عظیم) و آیه: (فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب…) مردود مى شناسد 117. و معتزله سبب نزول سوره ناس را که مى گوید: جادوى لبیدبن اعصم یهودى باعث بیمارى پیامبر شد, غیر قابل قبول مى شناسند, زیرا با آیه: (والله یعصمک من النّاس) و آیه: (لایفلح الساحر حیث أتى) ناسازگار است. 118 برخى از مفسّران نزول دفعى سوره را علت ردّ سبب نزول آیه یا آیاتى از آن سوره دانسته اند و گفته اند: نزول یک باره اى سوره گویاى به هم پیوستگى و ارتباط معنوى و مفهومى بین آیات آن است. بنابر این, اگر آیه یا آیاتى از آن سوره داراى سبب نزول باشند, آن سبب نزول, موجب گسستگى ارتباط میان آیات است و نزول تمامى آیات آن سوره را در یک زمان زیر سؤال مى برد. علامه طباطبایى درباره سبب نزول آیه: (قل أرأیتکم إن أتاکم عذاب الله…) از سوره انعام مى نویسد: (گذشته از ضعف روایت, سبب نزول با نزول دفعى سوره انعام در مکه , منافات دارد.) 119 به نظر مى رسد, این ملاک اعتبار چندانى نداشته باشد, زیرا ممکن است آیه یا آیاتى از این سوره به جهاتى که عبارت از سبب نزول است, دوباره نازل شده باشد. بنابر این, هیچ ناسازگارى بین نزول یک باره اى سوره و سبب نزول آیه با آیاتى از آن سوره وجود ندارد.
5. سازگارى با روایات
دومین حجت شرعى پس از قرآن, روایات معصومین است. بنابر این, روایات معتبر نیز همچون قرآن, ملاک صحت و سقم اسباب نزول خواهند بود که اگر سبب نزولى با روایت یا روایات معتبرى ناسازگارى داشت, آن سبب نزول از درجه اعتبار ساقط مى شود. فخر رازى علت جعلى بودن سبب نزول قصه غرانیق را در آیه: (و ما ارسلنا من قبلک…) ناسازگارى آن با روایاتى مى داند که قصه تلاوت سوره نجم توسط پیامبر و سجده مسلمانان و مشرکان و انس و جن را بدون ذکر قصه غرانیق بازگو مى کند 120. تفسیر الفرقان نیز روایت امام صادق (ع) را که براساس آن, پیامبر هر گاه عبداللّه بن ام مکتوم را مى دید, ضمن خوشامدگویى مى فرمود: قسم به خدا هیچ گاه درباره تو خدا مرا مورد عتاب قرار نداده است, باعث و علت ردّ سبب نزول آیات سوره عبس مى داند, زیرا سبب نزول این آیات مى گوید: پیامبر به دلیل ورود ابن ام مکتوم به جلسه مذاکره باقریش ناراحت شد و پس از آن, سوره عبس نازل شد 121.
6. سازگارى با اعتقادات و باورها
عصمت پیامبر از جمله اعتقادات مستحکم مسلمانان است. براین اساس, هر سبب نزولى که در جهت تضعیف شخصیت والاى پیامبر باشد, پذیرفته نخواهد بود. به همین ملاک, سید قطب قصه غرانیق را به سبب این که به عصمت پیامبر صدمه مى زند و پیامبر را در برابر نفوذ شیطان صدمه پذیر معرّفى مى کند, ناپذیرفتنى و ساختگى مى داند 122. و رشید رضا سبب نزول آیه: (ما ننسخ من آیة أو ننسها…) را که مى گوید: پیامبر آیه اى را که شب نازل مى شد, در روز فراموش مى کرد و این باعث حزن آن حضرت شده بود, به این جهت که مخالف با عصمت پیامبر است, غیر قابل قبول مى داند 123.
7. سازگارى با تاریخ
برخى از مفسّران, از وقایع تاریخى قطعى و مسلّم به عنوان ملاک شناسایى اسباب نزول استفاده کرده اند که براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود: ابن کثیر پس از ذکر سبب نزول آیه: (ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار…) چنین مى نویسد: (پذیرفتن این سبب نزول مشکل است, زیرا این آیه مدنى است, در صورتى که درخواست قریش در مورد طلا شدن کوه صفا, در مکه اتفاق افتاده است.) 124 و پس از ذکر سبب نزول آیه: (واذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى أعینهم تفیض من الدمع…) مى نویسد: (این سبب نزول محل اشکال است, زیرا این آیات مدنى هستند, در صورتى که داستان جعفر و نجاشى که به عنوان سبب نزول مطرح شده, قبل از هجرت اتّفاق افتاده است.) 125 و فخر رازى بعد از بیان سبب نزول آیه: (ما کان للنبى و الذین آمنوا…) نوشته است: (این سبب نزول بعید شمرده شده, زیرا این سوره مربوط به آخرین قسمت قرآن است که بر پیامبر نازل شده است, در صورتى که ابوطالب در آغاز تاریخ اسلام در مکه از دنیا رفته است. بنابر این, استغفار پیامبر براى ابوطالب نمى تواند سبب نزول آیه :(ما کان للنبى …) باشد.) 126
تعدّد سبب نزول و وحدت آیه
بحث تعدّد سبب نزول, اختصاص به فرض وحدت آیه ندارد, بلکه ممکن است براى چند آیه یا یک سوره چند سبب نزول نقل شده باشد. در صورتى که براى یک آیه چند سبب نزول ذکر شده باشد, این اسباب, چند صورت تصویر مى شود. 1. هیچ یک از روایات, صراحت در سبب نزول نداشته باشند. در این صورت, چنانکه در بحث واژه شناسى گذشت, روایات حمل بر تفسیر مى شوند. 2. یکى از روایات, صراحت در سبب نزول داشته باشد. در این قسم, آثار سبب نزول بر روایت صریح, بار خواهد شد; مثلاً براى سبب نزول آیه: (نسائکم حرث لکم) دو روایت نقل گردیده است: ابن عمر مى گوید: این آیه درباره نزدیکى با زنان است. روایت جابر مى گوید: سبب نزول آیه, سخن یهودیان درباره نزدیکى با زنان است. از این دو روایت, روایت جابر از جهت صراحت در سبب نزول, پذیرفتنى است و روایت ابن عمر به جهت صراحت نداشتن در سبب , حمل بر تفسیر مى شود. 3. هر دو روایت, صریح در سبب نزول باشند, ولى یکى به دلیل ملاکهایى که بیان کردیم, بى اعتبار باشد. در این مورد روایت صحیح را مى پذیریم و از دیگرى دست بر مى داریم. 4. هر دو روایت صریح و صحیح باشند, ولى یکى مرجّح داشته و دیگرى نداشته باشد. در این صورت, به روایتى که مرجّح دارد اعتماد مى کنیم. چنانکه از دیدگاه اهل سنت, سبب نزولى که بخارى براى آیه: (و یسألونک عن الروح…) نقل کرده بر سبب نزولى که ترمذى نقل کرده, رجحان دارد 127. 5. هر دو روایت, صریح و صحیح باشند و هیچ یک بر دیگرى رجحان نداشته باشد. در این صورت, اگر دو روایت تقارب زمانى ندارند, مى گوییم آیه دو بار نازل شده است: یک بار پس از تحقق سبب نزول اول و یک بار پس از سبب نزول دوم; مثلاً براى آیه: (وان عاقبتم فعاقبوا بمثل…) دو سبب نزول ذکر گردیده: 1. وقتى پیامبر در جنگ احد, جنازه حمزه را مثله شده دید, فرمود: (هفتاد نفر از آنان را به جاى تو مثله خواهم کرد.) آن گاه جبرئیل فرود آمد و آیه : (وان عاقبتم فعاقبوا…) را آورد 128. 2. ابن بى کعب مى گوید: (در اُحد, شصت و چهار نفر از انصار و شش نفر از مهاجران مثله شده بودند. انصار تصمیم گرفتند که در صورت دستیابى به مشرکان, آنان را مثله کنند, ولى به هنگام فتح مکه, خداوند این آیه را فرو فرستاد.) از ظاهر این روایت برمى آید که آیه در فتح مکه نازل شده و از ظاهر روایت اول, برمى آید که آیه در جنگ احد نازل شده است و چون هر دو روایت صریح و صحیح اند و تقارب زمانى ندارند, برخى مى گویند: راجح این است که این آیات, نخست همراه بقیه سوره نحل, پیش از هجرت نازل شده باشد و دومین بار در اُحد و سومین بار در فتح مکه 129. اما اگر دو سبب نزول تقارب زمانى داشته باشند, مى گوییم دو سبب نزول موجب نزول آیه شده است. براى این صورت, به سبب نزول آیه قذف مثال زده اند, زیرا براى آیه قذف دو سبب نزول ذکرشده است: 1. قصه قذف هلال ابن امیّه. 2. قصه سؤال عویمر. چون این دو روایت, صریح و صحیح اند و هیچ یک بر دیگرى رجحان ندارد و از طرفى با فاصله زمانى اندکى اتّفاق افتاده اند, مى گوییم این آیه دو سبب نزول دارد. ولى برخى در تفسیر تعدّد سبب نزول مى گویند: در صدق سبب نزول تکرار قصه یا حادثه کافى نیست, بلکه باید مضمون و محتوا نیز متفاوت باشد. بنابر این, بر قصه قذف هلال و قصه سؤال عویمر, تعدّد سبب نزول صادق نیست, زیرا مضمون هر دو قصه (نسبت زنا به همسر) یکى است 130. از کلمات بسیارى از پژوهشگرانِ قرآن به دست مى آید که در تعدّد سبب نزول, تعدّد مضمون لازم نیست, زیرا سبب نزول عبارت بود از قصه یا سؤالى که موجب نزول آیه یا آیاتى شده باشد. بنابر این, هر جا دو قصه, سبب نزول آیه اى شده باشند, بر آن دو قصه تعدّد سبب نزول صادق است, گرچه آن دو قصه از نظر مضمون, یکى باشند.
تعدّد نازل و وحدت سبب
از مباحثى که در کتابهاى علوم قرآن مطرح شده, بحث تعدد نازل و وحدت سبب است . به این معنى که یک قصه یا حادثه… سبب نزول دو آیه یا چند آیه شده است. براى این بحث, به سبب نزولى که از ابن عباس نقل شده, مثال آورده اند. ابن عباس مى گوید: (پیامبر زیر درختى نشسته بود و فرمود: به زودى انسانى بر شما وارد مى شود با چشمى شیطانى. در پى سخنان آن حضرت, مرد کبودچشمى وارد شد و پیامبر به او فرمود: چرا تو و اصحابت مرا دشنام مى دهید. مرد بى درنگ برگشت و اصحابش را همراه آورد و همه سوگند خوردند دیگر به پیامبر دشنام ندهند. این داستان, سبب نزول دو آیه: (یحلفون باللّه ما قالوا…) 131 و (یوم یبعثهم الله جمیعاً…) 132 گردید.) 133
پی نوشت ها
________________________________________
1. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 31/1 ; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 17/1. 2. مسند احمد, (بیروت), 12/3 , 31 و 39 ; هندى, کنزالعمال, 221/10. 3. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 4. داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25 ; صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1. 5. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 6. فتح البارى, (دارالمعرفة) 205/1. 7. سنن دارمى 125/1 ; سنن أبى داود, 126/2 ; مسند احمد 162/2 , 207 , 216 ; هندى, کنزالعمال, 222/10. 8.هندى, کنزالعمال, 292/10 ح 29480. 9. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 10. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم / 30. 11. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 12. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 188/5. 13. معالم السنن, 184/4 به نقل از: التعریف بالقرآن و الحدیث . 14. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن 73/. 15. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 22/2. 16. بحار الانوار, 152/2. 17. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم / 29. 18. کاینى, فروع کافى, 98/7. 19. کلینى, اصول کافى, 241/1. 20. سنن دارمى, 125/1 ; سنن ابى داود, 126/1. 21. مسند احمد, 158/2 ـ 226. 22. مسند احمد, 292/2 ـ 400. 23. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 24. التعریف بالقرآن و الحدیث/ 272. 25. هندى, کنزالعمال, 293/10 ح 29480. 26. هندى, کنزالعمال, 292/10 ح 29476. 27. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 188/5. 28. بقره 204/ ـ 206. 29. بقره 207/. 30. ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, 358/1 ـ 363. 31. شاطبى, الموافقات, 347/3 به نقل از: غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى,26. 32. احتجاج, طبرسى, 82/1. 33. بلاغى, تفسیر آلاء الرحمن, 257/1. 34 . ابن سعد, الطبقات الکبرى, 371/2. 35. همـان, 216/5, به نقل از: صبحى صالح, علوم الحدیث/20. 36. صبحى صالح, علوم الحدیث / 20. 37. رشید رضا, مقدمه مجمع البیان, 1 / 7. 38. کشف الظنون 76/1. 39. تهرانى,الذریعه, 12/2. 40. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحنابلة فى علوم القرآن, (ریاض)/ 87. 41. کشف الظنون, 77/1. 42. تهرانى, الذریعة, 12/2. 43. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحنابله فى علوم القرآن / 95. 44. کشف الظنون ,76/1. 45. طبرى, تفسیر جامع البیان, (بیروت, دارالفکر), 147/4 ـ 150. 46. طبرى, تفسیر جامع البیان, 103/1. 47. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن, 22/1 ـ 32. 48. سیوطى, الاتقان, 107/1. 49. بقره 222/. 50. واحدى, اسباب النزول / 40. 51. بقره 220/. 52. واحدى, اسباب النزول / 38. 53. توبه 118/. 54. واحدى, اسباب النزول / 47. 55. همان/ 261. 56. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم 117/. 57. فخر رازى, تفسیر کبیر, 243/30 , 107/26 , 170/10 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 1 / 448. 58. ابن تیمیه, تأملات فى کتاب العزیز / 444 ;مقدمة فى اصول التفسیر / 38 ـ 47. 59. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 320/2 , 204 , 352 و 171/4. 60. طبرسى, مجمع البیان , 612/10. 61. طباطبایى, المیزان, 42/2, 217/4 و 57/9 ـ 58. 62. روش شیخ طوسى در تبیان / 78. 63. صادقى, الفرقان, 240/5 , 202/18. 64. سید قطب, فى ظلال القرآن, 297/1 , 727/3 , 202/8. 65. رشید رضا, المنار, 148/1 ـ 149 , 51/2 ـ 86 , 23/11. 66. سیوطى, الاتقان , 110/1. 67. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم/ 117. 68. مجادله / 1ـ 4. 69. واحدى, اسباب النزول, 231/. 70. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم/ 124; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 127/1 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 448/1. 71. همان. 72. همان; سیوطى, الاتقان, 111/1. 73. مائده 38/. 74. واحدى, اسباب النزول / 103 و 111. 75. همان / 237. 76. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 130/1. 77. همان, 130/1 ـ 131. 78. تفسیر عیاشى, 203/2 ذیل آیه 7 سوره رعد. 79. همان . 80. محمود ابوریة, الاضواء على السنّة المحمدیة 65/, به نقل از: قربانى, علم حدیث / 65. 81. امینى, الغدیر, (دارالکتب الاسلامیه), 288/5 ـ 290 . 82. همان, 292/5 ـ 293. 83. احزاب 4/. 84. صادقى, الفرقان, 24/21. 85. آل عمران 26/. 86. واحدى, اسباب النزول 55/. 87. همان 94/. 88. نساء 65/. 89. غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى 87/. 90. بقره 256/. 91. واحدى, اسباب النزول 45/. 92. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن 23/. 93. سیوطى, الاتقان, 116/1; غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى, 86/. 94. الفوز الکبیر 27/ . 95. نساء 94/. 96. موسى شاهین, اللآلى الحسان, (مصر, دارالتألیف, 1388 هـ) / 161 ; اسباب النزول عن الصحابة والمفسرین / 1 ـ 9. 97.واحدى, اسباب النزول 40/. 98. بقره 222/. 99. احزاب 4/. 100. صادقى, الفرقان, 24/21. 101. رک: علامه عسکرى, مقدمة مرآة العقول, 1 / 6. 102. واحدى, اسباب النزول /4. 103. حج 52/. 104. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 367/3. 105. انعام 35/. 106. طباطبایى, المیزان, 68/7. 107. انعام 108/. 108. نساء 98/. 109. فخر رازى, تفسیر کبیر, 139/13. 110. حج 52/. 111. فخر رازى, تفسیر کبیر, 50/23. 112.حر عاملى, وسائل الشیعه, 78/18 باب 9 حدیث 10. 113. همان / 79 باب 9 حدیث 14. 114. فخر رازى, تفسیر کبیر, 21/4. 115. طباطبایى, المیزان 162/3; سید قطب, فى ظلال القرآن, 256/4. 116.طباطبایى, المیزان, 71/2 ـ 72; فخر رازى, تفسیر کبیر, 133/27. 117. طبرسى, مجمع البیان, 664/10. 118. فخر رازى, تفسیر کبیر, 187/32. 119.طباطبایى, المیزان, 71/7 ـ 72. 120. فخر رازى, تفسیر کبیر, 50/23. 121. صادقى, الفرقان, 110/30. 122. سید قطب, فى ظلال القرآن, 105/5. 123. رشید رضا, المنار, 414/1 ـ 415. 124. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 657/1. 125. همان, 87/2. 126. فخر رازى, تفسیر کبیر, 208/16. 127. سیوطى, الاتقان,123/1. 128. همان. 129. همان. 130. قضایا فى علوم القرآن 48/ ـ 50. 131. توبه 74/. 132. مجادله 18/. 133. سیوطى, الاتقان, 126/1.
با توجه به آنچه که در (مقدمه) درباره زمان گردآورى (علوم قرآنى) یادآور شدیم, در گردآورى اسباب نزول نیز دو نظریه قابل ارائه است:
نظریه اول
برخى بر این باورند: اسباب نزول به صورت پراکنده و بیشتر در ضمن تفسیر از آغاز قرن دوم هجرى نگاشته شد و پیش از این تاریخ, اسباب نزول, همچون دیگر مباحث قرآن به انگیزه هایى نگارش نشده است 1. در شناخت انگیزه هاى نگارش نیافتن اسباب نزول در عصر وحى و پس از رحلت پیامبر, اظهار نظرهایى شده است که خلاصه آن چنین است: 1. حدیث پیامبر (ص): ( لاتکتبوا عنّى شیئاً غیر القرآن فمن کتب عنّى شیئا غیر القرآن فلیمحه.) 2 از من چیزى غیر از قرآن ننویسید. اگر کسى چیزى غیر از قرآن را از من بنویسد باید از بین ببرد. 2. حضور پیامبر بین مسلمانان و مراجعه مسلمانان به آن حضرت براى فهم قرآن در صورت نیاز 3. 3. کمبود نویسنده و ابزار نگارش 4. 4. برخوردارى صحابه از فصاحت و بلاغت که از مهم ترین عوامل درک مفاهیم آیات قرآن است 5.
نقد و بررسى حدیث
در بین دلیلهاى یادشده, حدیث منتسب به پیامبر (ص) بیشتر از سایر دلیلها جلب توجه مى کند و دلالت آن نیز بر گردآورى نشدن حدیث, روشن است. گر چه بیشتر دانشمندان علوم قرآنى, این حدیث را به عنوان سند نگارش نیافتن حدیث و اسباب نزول مطرح کرده اند, ولى دلیلهاى فراوانى وجود دارد که استدلال به این حدیث را زیر سؤال مى برد, از جمله: 1. اگر این حدیث را سخنى از پیامبر (ص) بدانیم, بایستى همه راویان از نوشتن احادیث نبوى خوددارى مى کردند و نوشتن حدیث, مخالفت با دستور پیامبر محسوب مى شد, اما با این حال خود راویان, این حدیث و دیگر احادیث نبوى را نوشته اند و همین, نشانگر عدم صحت مضمون حدیث نزد آنهاست. 2. از پیامبر (ص) روایات فراوانى درباره تدوین احادیث و علوم ذکر شده است که فراوانى این روایات انگیزه مى شود براى دست برداشتن از حدیث (لاتکتبوا…) که براى نمونه به چند روایت اشاره مى کنیم: * ابو هریره نقل مى کند که در موقع فتح مکه, پیامبر (ص) سخنرانى کرد و ابوشاة تقاضا کرد که سخنان آن حضرت به صورت مکتوب در اختیارش قرار گیرد. پیامبر دستور فرمود که خطبه را براى ابوشاة بنویسند 6. * روایت عبداللّه بن عمرو 7 ,که بعد بدان اشاره خواهیم داشت. 3. وقتى عمر درباره تدوین احادیث با اصحاب پیامبر (ص) مشورت کرد, همه صحابه موافقت خویش را بانگارش احادیث اعلام کردند, ولى عمر پس از مدتى با استدلال آنان را به ننوشتن احادیث تشویق کرد 8 که همین اتفاق نظر صحابه دلیلى است بر این که چنین حدیثى (لاتکتبوا…) نزد آنها شناخته شده یا مورد قبول نبوده است. 4. ابوبکر و عمر و برخى صحابه در مقام مخالفت با تدوین احادیث به این حدیث استدلال نکرده اند, بلکه قابل اعتماد نبودن راوى را به عنوان دلیل منع کتابت حدیث مطرح کرده اند 9 و این نیز دلیلى است بر این که این حدیث جعلى است. 5. وقتى عمر بن عبد العزیز دستور بر نوشتن احادیث نبوى داد, 10 در مقام مخالفت با دستور عمربن عبد العزیز , کسى به حدیث (لاتکتبوا) استشهاد نکرد. 6. ماجراى آتش زدن احادیث توسط ابوبکر و عمر: (ابوبکر مقدارى حدیث جمع آورى کرد و سپس آنها را آتش زد.) 11 (قاسم بن محمّد مى گوید: احادیث در زمان عمر زیاد شد, سپس به مردم گفت: که همه آنها را جمع آورى کنند و وقتى آنان احادیث را آوردند, آنها را آتش زد…)12 حاکى از این واقعیت است که احادیث پیامبر نوشته مى شده است و اگر حدیث (لاتکتبوا) صحیح بود, نمى بایست یاران پیامبر, احادیث را بنویسند تا بعد ابوبکر ناچار شود آتش بزند. 7. برخى براین باورند که مراد پیامبر(ص) از این حدیث, نهى از نگارش خاص (نوشتن احادیث با آیات قرآن, در یک صحیفه یا کتاب) بوده است, نه اصل نوشتن حدیث13. 8. با فرض پذیرش حدیث و نیز این احتمال که براى جلوگیرى از اشتباه و اختلاط احادیث پیامبر (ص) با آیات قرآن, پیامبر (ص) چنین سخنى بیان کرده باشند, باز هم حدیث, دلالت بر ننوشتن اسباب نزول نمى کند, زیرا با توجه به خصوصیّات و واژه ها و مضمون اسباب نزول, فرق آن با قرآن آشکار است و زمینه اى براى اشتباه شدن اسباب نزول با قرآن وجود ندارد.
نقد سایر دلیلها
گر چه دیگر دلیلهاى نظریه نخست, حدسهایى است که فقط نظر به نگارش نشدن حدیث در عصر پیامبر (ص) دارند و نه در مدّت یک قرن و نقد دلیل نخست براى آشکار شدن سستى آنها کافى است و نیازى به نقد و بررسى جدا گانه ندارد. در عین حال, براى روشن شدن هر چه بیشتر ضعف این اظهار نظرها به نکات ذیل اشاره مى کنیم: 1. قرآن براى دانش پژوهى و نویسندگى اهمیت ویژه اى قائل است و به منظور نشان دادن ارزش حیاتى این دو اهرم فرهنگى مى گوید: (ن و القلم و ما یسطرون) سوگند به قلم و آنچه مى نویسند. (الذى علّم بالقلم) خدایى که به وسیله قلم آموزش داد. تردیدى نیست در این که هدف این آیات, بیدارى مسلمانان و روى آوردن آنان به نوشتن براى رشد و توسعه و ماندگار شدن معارف اسلامى است. 2. در عصر پیامبر ,رهنمودهاى قرآن در روح مسلمانان تأثیرى عمیق بر جا گذاشت و تلاش براى علم آموزى و نویسندگى به شدّت آغاز شد. تعدادى از اصحاب (که بعضى شمار آنها را 40 نفر دانسته اند) مأموریت یافتند که وحى را بنویسند 14. پیامبر (ص) نیز به گسترش سواد آموزى عنایت داشت و در این راستا اجازه داد که هر اسیرى از اسراى بدر, در مقابل آموزش خواندن و نوشتن به ده مسلمان آزاد شود 15. 3. پیامبر, نگارش را عامل ماندگارشدن علوم و احادیث مى دانست و مى فرمود: (قیّدوا العلم. و ما تقییده؟ قال (ص): کتابته.) علم را پایبند کنید! گفته شد:پایبند کردن و نگهدارى از علم به چیست؟ فرمود: به وسیله کتابت و نوشتن, علم ماندگار مى شود. نیز در پاسخ به شکایت مرد انصارى از این که سخنان آن حضرت, مایه شگفتى اوست, ولى نمى تواند آنها را حفظ کند! فرمود: (استعن بیمینک.) 16 از دستت کمک بگیر . راوى مى گوید: (و اومأ بیده الى خط.) حضرت با دست اشاره کرد که بنویس. 4. نگارش قرآن و احادیث در زمان پیامبر (ص) و نیز سوزاندن روایات جمع آورى شده که در گذشته مورد اشاره قرار گرفت, گویاى این است که ابزار کتابت در عصر رسالت تا اندازه اى وجود داشته است. 5. فصاحت و بلاغت صحابه گر چه در فهم معانى و اعجاز قرآن مؤثر است, ولى ربطى به تدوین حدیث ندارد. با توجه به عنایت قرآن به نوشتن و توجه پیامبر (ص) به تدوین علم و احادیث, ادعاى نگارش نشدن حدیث با استناد به قدرت حافظه صحابه سخن قابل قبولى نمى نماید; چه این که در میان مسلمانان صدر اسلام, کسانى بودند که براى حفظ سوره (بقره) هشت سال تلاش مى کردند ;مانند ابن عمر 17 و چنین کسانى قطعاً نمى توانستند به حافظه متکّى باشند. از سوى دیگر, دلیلهاى یادشده را اگر بپذیریم, تنها اسباب نزولى را دربرمى گیرند که مصداق حدیث نبوى باشد, در صورتى که بسیارى از اسباب نزول که توسط صحابه بیان گردیده, صرفا جنبه تاریخى دارد, نه حدیثى.
نظریّه دوم
تدوین حدیث در عصر پیامبر (ص) انجام مى گرفت و تا جایى که امکانات و ابزار کتابت اجازه مى داد, مسلمانان سخنان پیامبر را مى نوشتند. گذشته از روایات و مدارک تاریخى که رواج کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) را به روشنى گواهى مى دهند, محققان و نویسندگان از صحیفه ها و مجمو عه هاى حدیثى متعددى یاد کرده اند که در حیات پیامبر (ص) نگارش یافته است; از آن جمله, کتاب حدیثى که محمد بن مسلم از آن یاد کرده است: (ابوجعفر کتاب فرائض را که به املاى پیامبر (ص) و خط على (ع) بود برایم قراءت کرد.) 18 بکر صیرفى مى گوید: (سمعت ابا عبد اللّه (ع) یقول: ان عندنا ما لانحتاج معه الى الناس و ان الناس لیحتاجون الینا و ان عندنا کتابا املاء رسول اللّه (ص) و خط على (ع) صحیفة فیها کل حلال و حرام….)19 از امام صادق (ع) شنیدم که مى فرمود: نزد ما چیزى است که سبب بى نیازى ما از مردم است و مردم به ما احتیاج دارند و نزد ما کتابى است که با املاى رسول خدا و خط على نگارش یافته و درآن هر حلال و حرام وجود دارد…. ییکى از آن صحیفه ها (صحیفه صادقیه) است که نویسنده آن را عبداللّه بن عمرو دانسته اند و از قول او نقل کرده اند: (من هر چه از پیامبر (ص) مى شنیدم, مى نوشتم, ولى قریش مرا از ادامه این کار منع کردند و گفتند: چرا سخنان پیامبر (ص) را مى نویسى؟ با این که او بشر است و در حال غضب و خشنودى سخن مى گوید! [کنایه از این که چه بسا در حال خشم سخنى بگوید که در حال خشنودى معتقد به آن نباشد یا] عبداللّه بن عمرو مى گوید: من باشنیدن این اعتراضها از کتابت حدیث دست کشیدم و جریان را با پیامبر (ص) در میان گذاشتم. پیامبر (ص) با انگشت به دهان خویش اشاره کردند و فرمودند: بنویس. سوگند به کسى که جانم در دست اوست, از این [دهان] چیزى جز حق بیرون نمى آید.) 20 بر اساس منابع روایى, صحیفه عبداللّه مشتمل بر هزار حدیث بوده و احمد آن را در مسند 21 خویش, تحت عنوان: (مسند عبداللّه بن عمرو) نقل کرده است که تمامى آنها و یا بخش مهمّى از آنها در زمان حیات پیامبر (ص) نگارش یافته است. ییکى دیگر از صحیفه ها, که در حیات پیامبر (ص) تدوین گردیده, صحیفه جابربن عبداللّه انصارى (م 78 هـ) است که احمد در مسند 22 خویش, تحت عنوان: (مسند جابر بن عبداللّه) از آن یاد کرده است . اکنون که اصل کتابت حدیث در عصر پیامبر (ص) با دلیلهاى مختلف تبیین گشت, تدوین اسباب نزول در عصر پیامبر (ص) چندان دور نمى نماید.
برخورد شیخین با تدوین حدیث
پس از ارتحال پیامبر (ص) نگارش و کتابت حدیث با دو واکنش صد در صد متفاوت رو به رو گردید: یکى برخورد شیخین بود که از نگارش و نقل احادیث به دلایلى که در آینده توضیح داده خواهد شد, جلوگیرى مى کردند و احادیث جمع آورى شده را از بین مى بردند. دیگرى, موضع اهل بیت (ع) و پیروان ایشان بود که در حفظ سنّت نبوى و تدوین معارف قرآنى و دینى, همّتى وافر داشتند. اگر تاریخ را ورق بزنیم به مدارک و منابع قطعى و روشنى برمى خوریم که ادعاهاى بالا را اثبات مى کند. در زمینه جریان نخست; یعنى اهتمام شیخین به نگارش نشدن آنها, از عایشه نقل شده است: (پدرم احادیث پیامبر (ص) را که پانصد تا بود, گرد آورى کرد. شب خوابید و صبح نزد من آمد و گفت: احادیثى را که نزد توست بیاور , من آنها را نزد او آوردم و آنها را آتش زد و سپس گفت: مى ترسم نزد تو بماند و من بمیرم!) 23 حافظ ذهبى مى نویسد: (ابوبکر پس از پیامبر (ص) مردم را گرد آورد و گفت: شما از پیامبر احادیثى را نقل مى کنید که درباره آنها اختلاف دارید و مردم بعد از شما اختلافشان در این رابطه شدیدتر خواهد بود, پس نباید حدیثى از پیامبر (ص) نقل کنید. اگر کسى از شما سؤال کرد, در پاسخ بگویید: کتاب خدا بین ما موجود است; پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بشمارید.) 24 عمر نیز به گونه ابوبکر نسبت به تدوین حدیث نظر مخالف داشت و از آن جلوگیرى مى کرد. در این باره, عروة بن زبیر مى گوید: (عمر تصمیم گرفت که احادیث را جمع آورى کند و در این باره با اصحاب مشورت کرد و آنان نظر موافق دادند. عمر یک ماه درنگ کرد و در تردید باقى ماند. در این مدت از خدا مى خواست که راه خیر را به او بنمایاند تا این که تصمیم نهایى را خدا به یادش آورد و آن گاه گفت: مى دانید که درباره تدوین حدیث با شما چه گفتم؟ ولى پس از آن یادم آمد که عده اى از اهل کتاب در گذشته با وجود کتاب خدا, دست به تدوین کتبى یازیدند و سپس بدانها سرگرم شده و کتاب خدا را رها کردند. به خدا سوگند! من کتاب خدا را با چیزى دیگر نمى پوشانم و آن گاه از تصمیم خویش مبنى بر تدوین سنت, دست کشید 25.) و یحیى بن جعده روایت مى کند: عمر به تمام شهرها نوشت: (هر کس چیزى از حدیث دارد محو و نابود کند.) 26 و قاسم بن محمد بن ابى بکر مى گوید: ( احادیث در زمان عمر زیاد شد, پس به مردم گفت که همه آنها را جمع کنند. وقتى آنان احادیث را آوردند آنها را آتش زد….) 27
دلیل ابوبکر و عمر بر منع از نوشتن حدیث
1. عمده ترین دلیل آنها جلوگیرى از اختلاط و اشتباه احادیث با آیات قرآن بوده است. گرچه اجتهاد شیخین, ظاهر موجّهى دارد, ولى با اندک تأملّى, از یک سو پیامدهاى خطرناک و ضرر آفرین آن و از سوى دیگر, ناموجّه بودن آن آشکار مى گردد. زیرا, اوّلاً آیات قرآن داراى بلاغت و فصاحت و سبکى اعجازآمیز و مخصوص به خود است که قابل مقایسه با سخنان پیامبر نیست و با کلام غیر بشر خلط نمى شود. ثانیاً اگر شیخین دستور مى دادند احادیث پیامبر در صحیفه جداگانه نوشته شود, از اشتباه آیات با احادیث جلو گیرى مى شد. ثالثاً در خصوص روایاتى که درباره سبب نزول آیات وارد شده است, همان گونه که اشاره شد, اصلاً زمینه اى براى اشتباه باقى نمى ماند. 2. دلیل دوم شیخین, جلو گیرى از بى توجهى مردم به قرآن و روى آوردن به احادیث نبوى است. این استدلال نیز پسندیده نمى نماید, زیرا در میان روایات و احادیث نبوى, روایات فراوانى وجود دارد که مسلمانان را به تلاوت و حفظ و تأمّل در قرآن تشویق مى کنند و ثبت و تدوین همین روایات, بیشتر سبب مى شد تا مردم به قرآن رو آورند, نه این که از قرآن جدا شوند. حدیث ثقلین نمونه اى از آنهاست. علاوه بر این, اگر احادیث مکتوب باعث بى توجّهى مردم به قرآن مى شد, باید از زمانى که احادیث تدوین گردید, مسلمانان به قرآن بى توجّه مى شدند, در صورتى که چنین چیزى اتّفاق نیفتاد.
پیامدهاى جلوگیرى از نوشتن احادیث
از مهم ترین پیامدهاى ناگوار گردآورى نشدن حدیث, هموار شدن راه براى جعل حدیث بود که جعل و تحریف اسباب نزول نیز قسمتى از آن را تشکیل مى داد. ابن ابى الحدید در این باره مى گوید: (معاویه شرارت پیشگانى از اصحاب, چون: سمرة بن جندب و عمرو بن العاص و… را اجیر کرد تا قرآن را بر خلاف ظاهرش حمل کنند و اسباب نزول برخى از آیات را تغییر دهند… به سمرة بن جندب پیشنهاد کرد که در مقابل صد هزار درهم بگوید: آیه (من الناس من یعجبک قوله فى الحیاة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه…)28 درباره على (ع) نازل شده و آیه (ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء وجه الله… )29 درباره ابن ملجم نازل گشته است! ولى ابن جندب نپذیرفت. وقتى معاویه وعده چهار صد هزار درهم را داد, ابن جندب پذیرفت.) 30 اختلاف امت اسلامى و شکل گیرى فرقه هاى متعدد, از دیگر پیامد هاى جلوگیرى از تدوین حدیث و سبب نزول است, زیرا به دلیل عدم دسترسى به سبب نزول واقعى و مطرح شدن اسباب نزول ساختگى و یا احتمالهاى تفسیرى و… مسلمانان در فهم قرآن و شناخت شخصیتها, اختلاف نظر پیدا کرده اند. پیامد فوق, از دید اصحاب نیز دور نبوده است, چنانکه درروایتى مى خوانیم: (عمر با خود مى اندیشید و مى گفت: با داشتن یک پیامبر و یک قبله, مسلمانان چگونه راه اختلاف را پیش مى گیرند؟ ابن عباس گفت:چون قرآن را ما مى خوانیم و مى دانیم درباره چه نازل شده است, ولى اقوامى که بعد از ما مى آیند, قرآن را مى خوانند بدون این که بدانند درباره چه نازل شده است و از این روى, گرفتار اختلاف نظر و درگیرى مى شوند. عمر نخست از سخن ابن عباس ناراحت شد, ولى در نهایت آن را پذیرفت.) 31
موضع اهل بیت در برابر تدوین حدیث
خاندان پیامبر (ص) و به پیروى از آنان عده اى از صحابه, بعد از ارتحال پیامبر (ص) به تدوین احادیث نبوى و در ضمن, ثبت اسباب نزول ادامه دادند و على (ع) در نخستین فرصت, به جمع آورى قرآن و علوم مربوط به آن پرداخت. سلمان فارسى مى گوید: (على(ع) پس از ارتحال پیامبر (ص) و مشاهده حیله ها و کم وفایى مردم, خانه نشین شد و به جمع آورى و تدوین قرآن پرداخت و از خانه بیرون نیامد تا آن که قرآن را به طور کامل جمع آورى کرد و در آن سبب و شرایط نزول و ناسخ و منسوخ را مورد توجه قرار داد.) 32 على (ع) خود درباره این موضوع چنین فرموده است: (قرآن را براى آنان آوردم, در حالى که مشتمل بر اسباب نزول و تأویل بود.) 33
تکامل علم اسباب نزول
پیشتر, از صحیفه هایى نام برده شد که در زمان پیامبر نگارش یافته است و بعید مى نماید که این مجموعه هاى حدیثى, خالى از ثبت اسباب نزول باشند. امّا پس از ارتحال پیامبر(ص), به طور قطع و یقین, على (ع) در ضمن جمع آورى قرآن, پاره اى از علوم قرآنى را به رشته تحریر در آورد که اسباب نزول از جمله آنها بود و پس از على (ع) چهره سرشناس دیگرى چون: عبداللّه بن عباس (م 69) بسیارى از سنن و سیره پیامبر را تدوین34 کرد, تا آن جا که به هنگام وفات, یک بار شتر کتاب از خویش باقى گذاشت 35 که منبع اصلى روایات و احادیثى است که مفسّران از ابن عبــاس در کتابهاى تفسیر نقل کرده اند. 36 پس از ابن عباس, شاگرد وى سعید بن جبیر (م 95هـ) دست به تدوین تفسیر زد. در قرن دوم, نگارش تفسیر گسترش بیشترى پیدا کرد و جمع زیادى شروع به نوشتن تفسیر کردند که جابر ابن یزید جعفى (م127هـ), محمد بن السائب کلبى (ت 147هـ) و ابو حمزه ثمالى ( م150هـ) 37 از آنانند. در قرن سوم, تدوین تفسیر با جدّیت بیشترى دنبال شد و بخارى (م 256هـ) بخش 17 و 18 صحیح خود را اختصاص به تفسیر داد و در همین قرن, طبرى (ت 310هـ) تفسیرش را نوشت و با طرح نقد اقوال و اسباب نزول, در علم تفسیر تحوّل عظیمى به وجود آورد. محققان به بیان اسباب نزول در ضمن تفسیر بسنده نکردند و بر آن شدند تا این دانش قرآنى را به صورت جداگانه و مستقل تدوین کنند. على بن مداینی براى نخستین بار (اسباب نزول) را به صورت مستقل و با عنوان (اسباب نزول) نگاشت و پس از او شخصیتهاى دیگرى شروع به نگارش اسباب نزول کردند که عبارتند از: شیخ عبد الرّحمان 38 (م 402 ) , على بن احمد واحدى (م 468هـ), قطب الدین سعید بن هبة اللّه ابن الحسن راوندى 39 (م 537 هـ), ابوالعباس القطیفى 40 ( م 563 هـ), ابن محمد بن على المازندرانى 41 (م 588 هـ), ابى جعفر محمد بن شهرآشوب طبرسى 42 (م 42 هـ), ابو الفرج عبدالرحمان بن على بن جوزى بغدادى43 (م 597هـ), شهاب الدین احمد بن على بن حجر عسقلانى44 (م 852هـ), سیوطى (م 911 هـ) و…. پس از سیوطى نیز تدوین اسباب نزول بدون توقف ادامه یافت و نوشته هاى فراوانى درباره اسباب نزول به رشته تحریر در آمد. سرانجام اسباب نزول به دو گونه تدوین یافت: 1. غیر مستقل , در ضمن تفسیر و روایات و علوم قرآن . 2. مستقل و به صورت مجموعه اى تحت عنوان اسباب نزول. دراین میان مفسّران, به دلیل پیوستگى کارشان با اسباب نزول, پیشتاز بوده اند, چنانکه طبرى براى نخستین بار در کنار نقد و بررسى اقوال, اسباب نزول را مورد ارزیابى و نقادّى قرار داد; مثلاً درباره سبب نزول آیه (یا ایها الدین آمنوا اطیعوا اللّه…) چندین سبب نزول نقل مى کند و سپس مى گوید: (نزدیک تر به صواب این است که گفته شود آیه درباره زمامداران نازل شده است, به دلیل اخبار نبوى معتبر که دلالت دارند بر لزوم اطاعت از امرا, اگر مصلحت مسلمانان ایجاب کند و اطاعت از آنان مستلزم معصیت خدا نباشد.) 45 نیز در ذیل آیه (إنّ فى خلق السموات و الارض…) مى نویسد: (اهل تأویل درباره سبب نزول این آیه اختلاف دارند.) . سپس به ذکر دو قول پرداخته, مى نویسد: (خبرى وجود ندارد که بر صحت یکى از دو قول دلالت کند.) 46 بعد از طبرى نیز شیوه نقد اسباب نزول توسط دیگر مفسران, تداوم و تکامل یافت. ولى چنین مى نماید که در جمع نگارندگان کتاب درباره اسباب نزول, زرکشى (م 794هـ) نخستین کسى است که با دید نقد به اسباب نزول نگریست و مسائلى چون فوائد, اصطلاحات و تعدّد سبب و وحدت آیه را مطرح کرد و به اسباب نزول, جنبه علمى داد و اسباب نزول را فنّى دانست که داراى موضوع و فوائد و مسائلى چون بیان اصطلاحات و خصوصیت سبب و عموم لفظ و تعدد سبب و وحدت آیه است 47. نویسندگان علوم قرآنى بعد از زرکشى, راه او را پیموده و مسائل و ابعاد گوناگون اسباب نزول را به صورت روشن تر و گسترده ترى مورد مطالعه و بررسى قرار داده اند. بر اساس آنچه گذشت, اسباب نزول , پنج مرحله را پشت سر نهاده است: 1. مرحله نقل سینه به سینه. 2. مرحله تدوین در ضمن حدیث (که البته این در حد فرضیه و احتمال است). 3. مرحله تدوین در ضمن تفسیر. 4. مرحله تدوین به صورت مستقل. 5. مرحله نقد و بررسى و شکل گیرى به صورت علمى خاص.
عمومیت لفظ یا خصوص سبب
این بحث از مسائل علم اصول به شمار مى آید و مى بایستى در کتابهاى اصول به بحث گذارده شود, ولى از آن جا که در کمترکتاب اصولى مى توان این مسأله را ملاحظه کرد, ما این بحث را در تکمیل بحثهاى اسباب نزول مطرح مى کنیم: آیات قرآن به دو دسته تقسیم مى شوند. 1. آیاتى که سبب نزول دارند. 2. آیاتى که سبب نزول ندارند 48. اگر آیات دسته نخست را با سبب نزولى که دارند مقایسه کنیم, چهار صورت تصور مى شود: 1. لفظ عام و سبب نزول عام لفظ عام, لفظى است که افراد و مصادیق بسیارى را دربر مى گیرد و سبب عام, سؤال یا حادثه اى است که ارتباط به فرد خاصى ندارد. در قرآن , آیات بسیارى از این قبیل وجود دارد از آن جمله: در آیه : (و یسئلونک عن المحیض…) 49, لفظ یسئلونک و فاعتزلوا, عام و سبب نزول (سؤال مسلمانان از حکم حائض) 50 نیز عام است. همچنین در آیه: (و یسئلونک عن الیتامی…) 51 لفظ یسئلونک عام و سبب نزول (سؤ ال مسلمانان از کیفیت برخورد با ایتام) 52 نیز عام است. در این گونه آیات, باید عموم لفظ را مورد توجّه قرار داد و حکم را به سایر افراد تسرّى بخشید. براى نمونه در آیه اول چنین مى گوییم: (کسى که همسرش در دوران این بیمارى به سر برد, او حق نزدیکى با همسرش را ندارد مگر وقتى پاک گردد.). و در آیه دوم مى گوییم: (رعایت اصلاح حال ایتام بر هر مسلمانى لازم و ضرورى است.) 2. لفظ خاص و سبب خاص این صورت, مصادیق بسیارى دارد که براى مثال چند مصداق بیان مى گردد: در آیه: (و على الثلاثة الذین خلفوا…)53 واژه (على الثلاثة) خاص و سبب نزول, که خوددارى کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال ابن امیّه از شرکت در جنگ تبوک باشد نیز خاص است 54. همچنین در سوره تبت: (تبت یدا ابى لهب…) لفظ خاص و سبب نزول, ماجراى دشمنى ابولهب 55 با پیامبر نیز خاص است. در این گونه آیات نیز تمامى پژوهشگران مى گویند: حکم آیه, اختصاص به فرد یا افرادى دارد که سبب نزول به آنها اشاره داشته است. بنابر این, در آیه اول, پذیرش توبه اختصاص به متخلّفان از جنگ تبوک دارد و در آیه دوم, نفرین الهى متوجه ابولهب است. 3. لفظ خاص و سبب عام این صورت, به لحاظ تنافى با بلاغت و فصاحت, در قرآن مصداقى ندارد. 4. لفظ عام و سبب خاص از دیرباز علماى اصول و پژوهشگران علوم قرآن در حکم این صورت اختلاف کرده اند: بسیـارى از شـافعیه و حنفیه و مالکّیه و حنابله و کسانى چون: آمدى 56 , فخررازى 57 , ابن تیمیه 58 , ابن کثیر 59 , طبرسى 60 , علامه طباطبایى 61 , شیخ طوسى 62 , دکتر صادقى 63 , سید قطب 64 , رشید رضا 65 , سیوطى 66 و… مى گویند: (ملاک عموم لفظ است; یعنى حکم آیه در سبب و غیر سبب جارى است و نیاز نیست از قیاس و ادلّه دیگر براى جریان حکم در غیر سبب استفاده کرد, زیرا با وجود نص, نوبت عمل به غیر نص نخواهد رسید.) افراد معدودى چون: ابى ثور , دقاق , مالک, مزنى , قفال , احمد و… 67 بر این عقیده اند که: ملاک, خصوص سبب است, بدین معنى که حکم آیه اختصاص به سبب دارد و در غیر سبب , حکم جارى نمى شود, مگر به کمک قیاس و…. بنابر این, در آیات ظهار: (قد سمع اللّه… الذین یظاهرون… و الذین یظاهرون…)68 که از قبیل صورت چهارم است, ( مشهور) مى گویند: حکم استفاده شده از این آیات درباره هر کسى که ظهار کند, جارى است; گر چه سبب نزول آیات ظهار, اوس بن صامت باشد 69. ولى کسانى که مى گویند: ملاک, خصوص سبب است, حکم را در غیر سبب (اوس بن صامت) جارى نمى کنند, مگر به کمک قیاس و…. مشهور, براى اثبات نظریه خویش, چندین دلیل آورده اند; از آن جمله: 1. آنچه براى ما حجیت و اعتبار دارد سخن شارع است, نه سبب نزول آن سخن. بنابر این, صحیح نیست سبب را مخصّص لفظ عام قرار دهیم و از عمومیّت و حجیت آیه نسبت به غیر سبب دست برداریم و در نتیجه بگوییم ملاک, خصوص سبب است 70. 2. قانون و قاعده این است که تا وقتى قرینه اى بر خلاف معناى متبادر از لفظ نباشد, لفظ را به همان معنى و مفهوم متبادر حمل کنیم و در مورد بحث از لفظ عام, عمومیّت و شمول استفاده مى شود و چون سبب, قرینه معتبرى بر خلاف عموم نیست, ناچاریم مطابق قاعده لفظ عام را بر عموم حمل کنیم و بگوییم لفظ عام, هم شامل سبب و هم غیر سبب, به گونه یکسان مى شود 71. 3. سیره فقها از دیرباز این بوده است که براى اثبات حکم در غیر سبب, به عموم آیه تمسّک مى جسته اند, بدون استمداد از قیاس و دلیلهاى دیگر 72. مثلاً, براساس آیه اى که حکم سارق را بیان مى دارد: (و السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما)73, حکم کرده اند که بر هر سارقى باید حدّ جارى شود, با این که آیه سرقت درباره دزدیده شدن زره قتادة بن نعمان 74 نازل شده است. در آیات ظهار نیز فقها حکم به وجوب کفاره بر هرظهارکننده اى داده اند, با این که آیات ظهار درمورد اوس بن صامت 75 نازل شده است وهمین گونه در مورد قذف و….
دلایل مخالفان مشهور
مخالفان با (مشهور), مى گویند: ملاک خصوص سبب است و نه عموم لفظ. دلیلشان این است که: اگر لفظ عامّى داشته باشیم و مخصّصى, تمام افراد عام, قابل تخصیص هستند, جز سببى که باعث نزول دلیل عام شده است. نتیجه قطعى این امر, خارج شدن غیر سبب از دایره حکم عام است, زیرا اگر عام غیر سبب را نیز دربرمى گرفت, بایستى سبب و غیر سبب, به گونه مساوى و یکسان قابلیت تخصیص را داشته باشند, در صورتى که علماى اصول, میان سبب و غیر سبب فرق گذاشته اند 76.
پاسخ
مشهور علما, که عموم دلیل عام را بر خصوص سبب ترجیح داده اند, در پاسخ اشکال یادشده گفته اند: گر چه علماى اصول , اتفاق دارند: سبب, تخصیص نمى خورد, ولى این به واسطه خصوصیت سبب و قطعى بودن اراده سبب از سوى شارع است و علاوه بر این, مفاد اتفاق و اجماع این نیست که عام شامل غیر سبب نمى شود 77. مخالفان (مشهور), علاوه بر دلیل یاد شده, به دلیلهاى دیگرى نیز تمسک جسته اند که به جهت سستى آن دلیلها از طرح آنها خوددارى مى کنیم. نظریه مورد قبول با توجه به اتقان و استحکام دلایل (مشهور): حجت بودن عموم آیه و عدم تخصیص آن به وسیله خاص بودن سبب, و سستى وخدشه پذیرى دلیلهاى مخالفان (مشهور), گزیرى از پذیرش نظر (مشهور) نیست, زیرا این نظریه علاوه بر دلیلهاى خاص خویش, از تأیید برخى روایات هم برخوردار است;روایاتى که محتوایى این چنین دارند: (مفاهیم و احکام آیاتى که سبب نزول خاص دارند, براى همیشه پابرجا و فنا ناپذیرند و با از میان رفتن اسباب نزول, احکام و مفاهیم آن آیات از بین نخواهند رفت.) چند روایت در این زمینه: 1. امام باقر (ع) مى فرماید: (… ان القرآن حى لایموت والآیة حیة لاتموت فلو کانت الآیة اذا نزلت فى الأقوام و ماتوا ماتت الآیة, لمات القرآن ولکن هى جاریة فى الباقین کما جرت فى الماضین.) 78 قرآن و آیات آن, حیات جاودانه دارند و هیچ گاه فنا نمى پذیرند. پس اگر بگوییم با نابود شدن اقوام مورد نزول آیات, آن آیات نیز از بین مى روند, باید بگوییم به طور مسلم, قرآن نیز از بین مى رود در صورتى که قرآن, همان گونه که در حق گذشتگان جارى است در حق حاضران و آیندگان نیز جارى خواهد بود. 2. امام صادق (ع) مى فرماید: (ان القرآن حیّ لایموت و انه یجرى کما یجرى اللیل و النهار و کما تجرى الشمس و القمر و یجرى على آخرنا کما یجرى على اوّلنا.) 79 قرآن کتابى جاودانه وفنا ناپذیر است و همچون جریان شب و روز و ماه وخورشید, جریان دارد و همان گونه که در حق گذشتگان جارى بود, در حق ما نیز جارى است.
شناخت اسباب نزول
از ابتداى اسلام, افرادى با انگیزه ضربه زدن به اسلام و پیامبر, سخنان پیامبر را جعل یا تحریف مى کردند. ولى افشاى عملکرد آنان از سوى پیامبر (ص) و برخورد شدید آن حضرت با جاعلان, باعث شد دیگر کسى جرأت نکند آشکارا به جعل و تحریف حدیث اقدام کند 80. ولى پس از وفات پیامبر , جلو گیرى خلفا ازنوشتن و نقل حدیث, باعث شد افراد بسیارى با انگیزه هاى سیاسى و مذهبى و قومى و کرامت بخشیدن به خویش و… شروع به جعل و تحریف احادیث کنند. علامه امینى در الغدیر چهل و سه راوى را نام مى برد که در مجموع, 98684 حدیث جعل کرده اند. همچنین شش راوى را یاد کرده که 310 هزار حدیث متروک روایت کرده اند. 81 آن گاه مى نویسد: از این که بخارى از 600000 حدیث, 2761 حدیث و ابوداود از 500000 حدیث, 4800 حدیث در سنن خود نقل کرده و صحیح دانسته اند, به خوبى معلوم مى شود بساط جعل و تحریف حدیث تا چه اندازه رونق داشته است 82. و چون اسباب نزول از دید اهل سنت, حدیث است و مستند به پیامبر, لذا اسباب نزول نیز از گزند این تحریفها و… سالم نماند و افراد بسیارى اسباب نزولى را در راستاى انگیزه هاى خویش جعل کرده, نشر دادند. از سوى دیگر, در همین زمان بود که آراى تفسیرى مفسّران با اسباب نزول آمیخته شد و به عنوان اسباب نزول معرفى گردید. به گونه اى که مطالعه کننده تفاسیر, به آسانى توانا بر جدا سازى اسباب نزول , از نظریات و دیدگاههاى مفسّران نبود و یا در مورد ناسازگارى دو سبب نزول براى برترى یکى بر دیگرى, ملاکى نمى شناخت. از این روى, شناخت واژه هاى به کار گرفته شده در مورد اسباب نزول و معیارهاى شناسایى اسباب نزول که به صورت پراکنده توسط پژوهگشران علوم قرآن و مفسّران بیان گردیده است, امرى کارساز و مفید بوده و خواهد بود.
1. واژه شناسى اسباب نزول
واژه ها و اصطلاحات گوناگون توسط معصومین و صحابه براى بیان سبب نزول به کار رفته است که برخى آشکار و بعضى غیر آشکاراند: اصطلاح اول: (سبب نزول هذه الآیة کذا… .). مثل سبب نزول آیه: ( و ما جعل ادعیائکم ابناءکم…) 83 که از ابى عبداللّه (ع) چنین نقل شده : (کان سبب ذلک انّ رسول اللّه (ص) لما تزوّج بخدیجة….) 84 اصطلاح دوم: (فنزلت آیة کذا… یا فانزل الله آیة کذا….). این تعبیر, همیشه پس از سؤال یا حادثه به کار برده مى شود; مانند سبب نزول آیه: (قل اللّهم مالک الملک…) 85 . ابن عباس و انس بن مالک مى گویند: ( لما افتتح رسول اللّه (ص) مکة و وعد امته ملک فارس و الروم قالت المنافقون والیهود هیهات هیهات, من این لمحمّد ملک فارس و الروم؟ هم اعزّ وامنع من ذلک, الم یکف محمّداً مکة و المدینة حتى طمع فى ملک فارس و الروم؟! فانزل الله تعالى هذه الایة.) 86 پس از فتح مکه, پیامبر (ص) پیروزى امت اسلامى بررومیان و فارسیان را وعده داد. در این هنگام, یهودیان و منافقان گفتند: هرگز این آرزو برآورده نمى شود. زیرا آنان نیرومندتر از این هستند که محمد (ص) بر آنان چیره شود. آیا مکه و مدینه کافى نیستند که محمّد (ص) به سرزمین فارس و روم چشم دوخته است؟ پس خداوند این آیه را فرستاد. این دو اصطلاح: سبب نزول و فنزلت, نص و صریح در سبب هستند و ازاین احتمال که شاید مضمون چنین روایتى, نظر تفسیرى باشد جلوگیرى مى کند. اصطلاح سوم: (احسب انّ هذه الآیة نزلت فى کذا….) براى این قسم, به سبب نزول 87 آیه: (فلا و ربّک لایؤمنون حتّى یحکّموک…) 88 استشهاد شده است 89 . این اصطلاح, ممکن است بازگو کننده سبب نزول باشد, زیرا راوى خود با شک و تردید سبب نزول را ذکر مى کند. اصطلاح چهارم: (نزلت هذه الآیة فى کذا.) مانند سبب نزول آیه: (لا اکراه فى الدین) 90 . مجاهد مى گوید: (نزلت هذه الآیة فى رجل من الأنصار کان له غلام اسود یقال له قبیح و کان یکرهه على الاسلام.) 91 در این که این اصطلاح, دلالت بر سبب نزول مى کند یا خیر, اختلاف است. برخى چون زرکشى 92 , احمد و مسلم, بلکه اغلب مسانید, این سخن را به منزله مسند مى دانند و سبب نزول مى شناسند, ولى بخارى و حاکم این سخن را حدیث مسند نمى شناسند, بلکه تفسیر آیه مى دانند 93. برخى دیگر مى گویند: استقراء و تتبّع کلام صحابه و تابعان, گویاى این است که این تعبیر, تنها در مورد سبب نزول به کار نمى رود, بلکه گاهى مقصود بیان مصداقى از مصادیق آیه است که در زمان پیامبر و بعد از آن حضرت اتفاق افتاده است و گاهى مراد, یاد آورى حادثه یا سؤالى است که در عصر پیامبر اتفاق افتاده و شخص پیامبر (ص) حکم آن را از آیه اى استنباط و سپس خود آیه را تلاوت کرده است 94 . بنابر این, تعبیر یادشده گاهى در مقام بیان احتمالات تفسیرى است وزمانى حکایت از سبب نزول دارد و تشخیص مورد, فقط از راه نشانه ها و شواهد امکان پذیر است. اگر مشارالیه در تعبیر, مؤمنین و مشرکین و یا اهل کتاب یا حادثه یا سؤالى باشد که موجب نزول آیه شده است, چنین روایتى حمل بر سبب نزول مى شود و اگر روایت , ترغیب وارشاد و راهنمایى و یا معنایى را که آیه دلالت دارد, بازگو کند, بایستى حمل بر تفسیر گردد. مثلاً اگر درباره آیه : (یا ایها الذین آمنوا اذا ضربتم فى سبیل الله…) 95 گفته شود: آیه نازل شده است درباره شمارى از اصحاب که با مردى از سلیم برخوردند و سلام او را حمل بر تقیّه کردند و او را کشتند…. این روایت حمل بر سبب نزول مى شود. و اگر گفته شود: آیه درباره برخورد با مردم, بر اساس ظاهر حال آنان است, روایت حمل بر تفسیر خواهد شد 96. بــا توجه به روشن نبودن تعبـیر: (نزلت فى کذا…) در بیــان سبب نـزول , بعید نمى نماید که سخن سوم به واقعیت نزدیکتر باشد.
2. اعتبار سند
اسباب نزولى که در دسترس هستنند, بدین گونه تقسیم مى شوند: 1. سبب نزولى که به گونه روشن از پیامبر نقل شده است; مثل سبب 97 نزول آیه: (ویسالونک عن المحیض) 98 اخبرنا ابوبکر محمد بن عمر الخشاب عن سابق بن عبداللّه… عن رسول اللّه فى قوله: (و یسألونک…). 2. یکى از معصومین سبب نزولى را بیان کند; مثل سبب نزولى که امام صادق (ع) براى آیه: (ما جعل ادعیائکم ابنائکم…) 99 بیان کرده است 100. 3. سبب نزولى که به وسیله صحابى بیان شده است, بدون این که منسوب به پیامبر گردد. 4. در برخى موارد نیز سبب نزول به وسیله تابعى بیان گردیده است.
نظریه اهل سنّت
با توجّه به عنایت شدیدى که اهل سنت به صحابه دارند و تمام آنان را عادل مى شمارند, (چنانکه ابن عبدالبر , ابن اثیر و حافظ ابن حجر, اتفاق اهل سنت را بر عدالت صحابه نقل مى کنند 101) , در مورد بحث مى گویند: اگر سبب نزولى توسط صحابه بیان گردد بدون این که منسوب به پیامبر (ص) باشد, این سبب نزول در حکم حدیث پیامبر است و مستند به ایشان, زیرا اسباب نزول از مسائلى است که امکان اجتهاد در آن وجود ندارد. بنابر این, اگر فردى از صحابه در چنین مسأله اى سخن گفت, ممکن نیست از خودش چیزى گفته باشد, بلکه آنچه گفته از پیامبر شنیده; نهایت این که نام پیامبر را یاد نکرده است. اما اگر سبب نزول از تابعى روایت شود, به دو شرط مى توان سخن او را پذیرفت. 1. تابعى از کسانى باشد که همیشه از صحابه سخن خویش را مى گیرد; مثل مجاهد, عکرمه و سعید بن جبیر. 2. روایت وى با روایت مرسل دیگرى تایید گردد. بدون تردید, آنچه از پیامبر یا معصومین نقل شده در حکم حدیث است و همان آثارى که بر حدیث مترتب مى شود, بر اسباب نزولى که از پیامبر یا معصوم رسیده است مترتب خواهد شد. اما آنچه از صحابه و تابعى به دست ما مى رسد , در حکم حدیث پیامبر نمى توان شمرد, زیرا تمامى صحابه عادل نبوده اند, بلکه شمارى از آنان منافق بوده اند, چنانکه اهل تحقیق در کتابهاى رجال به تبیین ماهیت آنان پرداخته اند. بنابر این, اگر سبب نزولى از صحابه به دست ما برسد به چند شرط مى توان به آن اعتماد کرد: 1. صحابى شاهد و ناظر سبب نزول باشد. 102 2. و ثاقت صحابى و رجال سند, احراز شود. 3. ملاکها و معیارهاى صحت قبولى روایت را داشته باشد. بر پایه ملاک یاد شده, ابن کثیر قصه غرانیق را به جهت مرسل بودن سبب نزول آیه: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول…) 103 قبول نمى کند104. و علاّمه طباطبایى سبب نزول آیه: (وان کبر علیک اعراضهم…)105 را به جهت ضعف و ارسال نمى پذیرد 106.
3. سازگارى با عقل
عقل تنها معیار و ملاک تشخیص حق از باطل و صحیح از فاسد است. از این روى, اگر مضمون سبب نزولى با عقل سلیم و واقعیت ملموس ناسازگار باشد, این ناسازگارى دلیل روشنى بر نادرستى آن نقل خواهد بود, چنانکه فخر رازى سبب نزول آیه : (لاتسبوا الذین یدعون من دون اللّه…) 107 را چنین نقل مى کند: ( ابن عباس گفت: در پى نزول آیه: (انکم و ما تعبدون من دون اللّه…) 108 مشرکان گفتند: اگر از دشنام خدایان ما دست بر ندارى, ما نیز به خداى تو اهانت مى کنیم. آن گاه آیه : (لاتسبّوا…) نازل شد.). سپس درمقام نقد وبررسى این سبب نزول مى نویسد: (با توجه به این که کفّار خدا را قبول داشته اند, چگونه ممکن و معقول است که اقدام آنان را بر دشنام خداوند بپذیریم.) 109 و در مقــام دیگرى سبب نزول قصه غرانیق, آیه : (و مــا ارسلنــا من قبلک من رسول …) 110 را به دلیل ناسازگارى با عقل , قبول نمى کند 111.
4. سازگارى با قرآن
از آن جهت که قرآن قطعى الصدور است و سبب نزول, ظنى الصدور, سبب نزول در اعتبار خود, نیازمند تأیید گرفتن از قرآن است. براین اساس, هر گاه سبب نزولى مخالف با قرآن باشد, باید آن را دور انداخت و اطمینان داشت که آن سبب نزول واقعیّت ندارد و از معصوم نقل نشده است, زیرا معصومین در روایات فراوانى به روشنى بیان کرده اند که : ما هیچ گاه کلامى که خلاف قرآن باشد, نمى گوییم . از این نوع روایات است نمونه هاى زیر: 1. پیامبر اکرم فرمود: (ان على کل حق حقیقة و على کل صواب نورا فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه.) 112 براى هر حقى, حقیقتى وبراى هر کار درستى نورى است, پس هر چه که با کتاب خدا موافق بود, آن را بگیرید و آنچه مخالف بود, دور بیندازید. 2. امام صادق (ع) فرمود: (کل شیء مردود الى الکتاب و السنة و کل حدیث لایوافق کتاب الله فهو زخرف.)113 هر چیزى به کتاب و سنّت باز مى گردد و هر حدیثى که موافق قرآن نباشد, باطل است. بنابر این, وظیفه و تکلیف در اسباب نزول, عرضه داشتن آنها به قرآن است, بخصوص اگر سبب نزول منسوب به صحابه باشد. به سه طریق, سبب نزول را مى توان به قرآن عرضه داشت: 1. مطابقت با ظاهر آیه: براى نمونه چند سبب نزول براى آیه: (فاینما تولّوا فثم وجه اللّه) یاد شده است: * اقامه نماز مستحبى در حال حرکت. * اقامه نماز به وسیله مسافر به چهار طرف, بعد از مأیوس شدن از یافتن قبله. * آزاد بودن نمازگزاران در اقامه نماز به سمت بیت المقدس. فخر رازى پس از بیان اسباب نزول, در مقام نقد و بررسى مى نویسد: (با توجه به ظاهر آیه که دلالت بر تخییر مى کند, تنها سبب نزول اول و دوم به جهت هماهنگى با ظاهر آیه مورد قبول است, زیرا در این دو صورت, نمازگزار مخیّر است.) 114 علاّمه طباطبایى در المیزان سبب نزول آیه: (لایتخذ المؤمنون الکافرین…) و سید قطب در فى ظلال القرآن, سبب نزول آیه: (و همّو بما لم ینالوا) را به جهت مخالفت با ظاهر آیه, قبول نمى کنند. 115 2. مطابقت با سیاق آیات: علامه طباطبایى سبب نزول آیه: (واقتلوهم حیث ثقفتموهم) و فخر رازى سبب نزول آیه : (و لو جعلناه قرآناً عربیاً) و… را به این جهت که با سیاق آیات ناسازگارند, مورد تردید قرار مى دهند. 116 3. عدم مخالفت با آیات قرآن: ییکى دیگر از شرایط صحت سبب نزول این است که مخالف با نصوص قرآن نباشد. چنانکه سید مرتضى سبب نزول آیات سوره عبس را به دلیل مخالفت با آیه: (انک لعلى خلق عظیم) و آیه: (فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب…) مردود مى شناسد 117. و معتزله سبب نزول سوره ناس را که مى گوید: جادوى لبیدبن اعصم یهودى باعث بیمارى پیامبر شد, غیر قابل قبول مى شناسند, زیرا با آیه: (والله یعصمک من النّاس) و آیه: (لایفلح الساحر حیث أتى) ناسازگار است. 118 برخى از مفسّران نزول دفعى سوره را علت ردّ سبب نزول آیه یا آیاتى از آن سوره دانسته اند و گفته اند: نزول یک باره اى سوره گویاى به هم پیوستگى و ارتباط معنوى و مفهومى بین آیات آن است. بنابر این, اگر آیه یا آیاتى از آن سوره داراى سبب نزول باشند, آن سبب نزول, موجب گسستگى ارتباط میان آیات است و نزول تمامى آیات آن سوره را در یک زمان زیر سؤال مى برد. علامه طباطبایى درباره سبب نزول آیه: (قل أرأیتکم إن أتاکم عذاب الله…) از سوره انعام مى نویسد: (گذشته از ضعف روایت, سبب نزول با نزول دفعى سوره انعام در مکه , منافات دارد.) 119 به نظر مى رسد, این ملاک اعتبار چندانى نداشته باشد, زیرا ممکن است آیه یا آیاتى از این سوره به جهاتى که عبارت از سبب نزول است, دوباره نازل شده باشد. بنابر این, هیچ ناسازگارى بین نزول یک باره اى سوره و سبب نزول آیه با آیاتى از آن سوره وجود ندارد.
5. سازگارى با روایات
دومین حجت شرعى پس از قرآن, روایات معصومین است. بنابر این, روایات معتبر نیز همچون قرآن, ملاک صحت و سقم اسباب نزول خواهند بود که اگر سبب نزولى با روایت یا روایات معتبرى ناسازگارى داشت, آن سبب نزول از درجه اعتبار ساقط مى شود. فخر رازى علت جعلى بودن سبب نزول قصه غرانیق را در آیه: (و ما ارسلنا من قبلک…) ناسازگارى آن با روایاتى مى داند که قصه تلاوت سوره نجم توسط پیامبر و سجده مسلمانان و مشرکان و انس و جن را بدون ذکر قصه غرانیق بازگو مى کند 120. تفسیر الفرقان نیز روایت امام صادق (ع) را که براساس آن, پیامبر هر گاه عبداللّه بن ام مکتوم را مى دید, ضمن خوشامدگویى مى فرمود: قسم به خدا هیچ گاه درباره تو خدا مرا مورد عتاب قرار نداده است, باعث و علت ردّ سبب نزول آیات سوره عبس مى داند, زیرا سبب نزول این آیات مى گوید: پیامبر به دلیل ورود ابن ام مکتوم به جلسه مذاکره باقریش ناراحت شد و پس از آن, سوره عبس نازل شد 121.
6. سازگارى با اعتقادات و باورها
عصمت پیامبر از جمله اعتقادات مستحکم مسلمانان است. براین اساس, هر سبب نزولى که در جهت تضعیف شخصیت والاى پیامبر باشد, پذیرفته نخواهد بود. به همین ملاک, سید قطب قصه غرانیق را به سبب این که به عصمت پیامبر صدمه مى زند و پیامبر را در برابر نفوذ شیطان صدمه پذیر معرّفى مى کند, ناپذیرفتنى و ساختگى مى داند 122. و رشید رضا سبب نزول آیه: (ما ننسخ من آیة أو ننسها…) را که مى گوید: پیامبر آیه اى را که شب نازل مى شد, در روز فراموش مى کرد و این باعث حزن آن حضرت شده بود, به این جهت که مخالف با عصمت پیامبر است, غیر قابل قبول مى داند 123.
7. سازگارى با تاریخ
برخى از مفسّران, از وقایع تاریخى قطعى و مسلّم به عنوان ملاک شناسایى اسباب نزول استفاده کرده اند که براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود: ابن کثیر پس از ذکر سبب نزول آیه: (ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار…) چنین مى نویسد: (پذیرفتن این سبب نزول مشکل است, زیرا این آیه مدنى است, در صورتى که درخواست قریش در مورد طلا شدن کوه صفا, در مکه اتفاق افتاده است.) 124 و پس از ذکر سبب نزول آیه: (واذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى أعینهم تفیض من الدمع…) مى نویسد: (این سبب نزول محل اشکال است, زیرا این آیات مدنى هستند, در صورتى که داستان جعفر و نجاشى که به عنوان سبب نزول مطرح شده, قبل از هجرت اتّفاق افتاده است.) 125 و فخر رازى بعد از بیان سبب نزول آیه: (ما کان للنبى و الذین آمنوا…) نوشته است: (این سبب نزول بعید شمرده شده, زیرا این سوره مربوط به آخرین قسمت قرآن است که بر پیامبر نازل شده است, در صورتى که ابوطالب در آغاز تاریخ اسلام در مکه از دنیا رفته است. بنابر این, استغفار پیامبر براى ابوطالب نمى تواند سبب نزول آیه :(ما کان للنبى …) باشد.) 126
تعدّد سبب نزول و وحدت آیه
بحث تعدّد سبب نزول, اختصاص به فرض وحدت آیه ندارد, بلکه ممکن است براى چند آیه یا یک سوره چند سبب نزول نقل شده باشد. در صورتى که براى یک آیه چند سبب نزول ذکر شده باشد, این اسباب, چند صورت تصویر مى شود. 1. هیچ یک از روایات, صراحت در سبب نزول نداشته باشند. در این صورت, چنانکه در بحث واژه شناسى گذشت, روایات حمل بر تفسیر مى شوند. 2. یکى از روایات, صراحت در سبب نزول داشته باشد. در این قسم, آثار سبب نزول بر روایت صریح, بار خواهد شد; مثلاً براى سبب نزول آیه: (نسائکم حرث لکم) دو روایت نقل گردیده است: ابن عمر مى گوید: این آیه درباره نزدیکى با زنان است. روایت جابر مى گوید: سبب نزول آیه, سخن یهودیان درباره نزدیکى با زنان است. از این دو روایت, روایت جابر از جهت صراحت در سبب نزول, پذیرفتنى است و روایت ابن عمر به جهت صراحت نداشتن در سبب , حمل بر تفسیر مى شود. 3. هر دو روایت, صریح در سبب نزول باشند, ولى یکى به دلیل ملاکهایى که بیان کردیم, بى اعتبار باشد. در این مورد روایت صحیح را مى پذیریم و از دیگرى دست بر مى داریم. 4. هر دو روایت صریح و صحیح باشند, ولى یکى مرجّح داشته و دیگرى نداشته باشد. در این صورت, به روایتى که مرجّح دارد اعتماد مى کنیم. چنانکه از دیدگاه اهل سنت, سبب نزولى که بخارى براى آیه: (و یسألونک عن الروح…) نقل کرده بر سبب نزولى که ترمذى نقل کرده, رجحان دارد 127. 5. هر دو روایت, صریح و صحیح باشند و هیچ یک بر دیگرى رجحان نداشته باشد. در این صورت, اگر دو روایت تقارب زمانى ندارند, مى گوییم آیه دو بار نازل شده است: یک بار پس از تحقق سبب نزول اول و یک بار پس از سبب نزول دوم; مثلاً براى آیه: (وان عاقبتم فعاقبوا بمثل…) دو سبب نزول ذکر گردیده: 1. وقتى پیامبر در جنگ احد, جنازه حمزه را مثله شده دید, فرمود: (هفتاد نفر از آنان را به جاى تو مثله خواهم کرد.) آن گاه جبرئیل فرود آمد و آیه : (وان عاقبتم فعاقبوا…) را آورد 128. 2. ابن بى کعب مى گوید: (در اُحد, شصت و چهار نفر از انصار و شش نفر از مهاجران مثله شده بودند. انصار تصمیم گرفتند که در صورت دستیابى به مشرکان, آنان را مثله کنند, ولى به هنگام فتح مکه, خداوند این آیه را فرو فرستاد.) از ظاهر این روایت برمى آید که آیه در فتح مکه نازل شده و از ظاهر روایت اول, برمى آید که آیه در جنگ احد نازل شده است و چون هر دو روایت صریح و صحیح اند و تقارب زمانى ندارند, برخى مى گویند: راجح این است که این آیات, نخست همراه بقیه سوره نحل, پیش از هجرت نازل شده باشد و دومین بار در اُحد و سومین بار در فتح مکه 129. اما اگر دو سبب نزول تقارب زمانى داشته باشند, مى گوییم دو سبب نزول موجب نزول آیه شده است. براى این صورت, به سبب نزول آیه قذف مثال زده اند, زیرا براى آیه قذف دو سبب نزول ذکرشده است: 1. قصه قذف هلال ابن امیّه. 2. قصه سؤال عویمر. چون این دو روایت, صریح و صحیح اند و هیچ یک بر دیگرى رجحان ندارد و از طرفى با فاصله زمانى اندکى اتّفاق افتاده اند, مى گوییم این آیه دو سبب نزول دارد. ولى برخى در تفسیر تعدّد سبب نزول مى گویند: در صدق سبب نزول تکرار قصه یا حادثه کافى نیست, بلکه باید مضمون و محتوا نیز متفاوت باشد. بنابر این, بر قصه قذف هلال و قصه سؤال عویمر, تعدّد سبب نزول صادق نیست, زیرا مضمون هر دو قصه (نسبت زنا به همسر) یکى است 130. از کلمات بسیارى از پژوهشگرانِ قرآن به دست مى آید که در تعدّد سبب نزول, تعدّد مضمون لازم نیست, زیرا سبب نزول عبارت بود از قصه یا سؤالى که موجب نزول آیه یا آیاتى شده باشد. بنابر این, هر جا دو قصه, سبب نزول آیه اى شده باشند, بر آن دو قصه تعدّد سبب نزول صادق است, گرچه آن دو قصه از نظر مضمون, یکى باشند.
تعدّد نازل و وحدت سبب
از مباحثى که در کتابهاى علوم قرآن مطرح شده, بحث تعدد نازل و وحدت سبب است . به این معنى که یک قصه یا حادثه… سبب نزول دو آیه یا چند آیه شده است. براى این بحث, به سبب نزولى که از ابن عباس نقل شده, مثال آورده اند. ابن عباس مى گوید: (پیامبر زیر درختى نشسته بود و فرمود: به زودى انسانى بر شما وارد مى شود با چشمى شیطانى. در پى سخنان آن حضرت, مرد کبودچشمى وارد شد و پیامبر به او فرمود: چرا تو و اصحابت مرا دشنام مى دهید. مرد بى درنگ برگشت و اصحابش را همراه آورد و همه سوگند خوردند دیگر به پیامبر دشنام ندهند. این داستان, سبب نزول دو آیه: (یحلفون باللّه ما قالوا…) 131 و (یوم یبعثهم الله جمیعاً…) 132 گردید.) 133
پی نوشت ها
________________________________________
1. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 31/1 ; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 17/1. 2. مسند احمد, (بیروت), 12/3 , 31 و 39 ; هندى, کنزالعمال, 221/10. 3. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 4. داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25 ; صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1. 5. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 6. فتح البارى, (دارالمعرفة) 205/1. 7. سنن دارمى 125/1 ; سنن أبى داود, 126/2 ; مسند احمد 162/2 , 207 , 216 ; هندى, کنزالعمال, 222/10. 8.هندى, کنزالعمال, 292/10 ح 29480. 9. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 10. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم / 30. 11. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 12. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 188/5. 13. معالم السنن, 184/4 به نقل از: التعریف بالقرآن و الحدیث . 14. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن 73/. 15. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 22/2. 16. بحار الانوار, 152/2. 17. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الکریم / 29. 18. کاینى, فروع کافى, 98/7. 19. کلینى, اصول کافى, 241/1. 20. سنن دارمى, 125/1 ; سنن ابى داود, 126/1. 21. مسند احمد, 158/2 ـ 226. 22. مسند احمد, 292/2 ـ 400. 23. حافظ ذهبى, تذکرة الحفاظ, 5/1. 24. التعریف بالقرآن و الحدیث/ 272. 25. هندى, کنزالعمال, 293/10 ح 29480. 26. هندى, کنزالعمال, 292/10 ح 29476. 27. ابن سعد, الطبقات الکبرى, 188/5. 28. بقره 204/ ـ 206. 29. بقره 207/. 30. ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, 358/1 ـ 363. 31. شاطبى, الموافقات, 347/3 به نقل از: غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى,26. 32. احتجاج, طبرسى, 82/1. 33. بلاغى, تفسیر آلاء الرحمن, 257/1. 34 . ابن سعد, الطبقات الکبرى, 371/2. 35. همـان, 216/5, به نقل از: صبحى صالح, علوم الحدیث/20. 36. صبحى صالح, علوم الحدیث / 20. 37. رشید رضا, مقدمه مجمع البیان, 1 / 7. 38. کشف الظنون 76/1. 39. تهرانى,الذریعه, 12/2. 40. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحنابلة فى علوم القرآن, (ریاض)/ 87. 41. کشف الظنون, 77/1. 42. تهرانى, الذریعة, 12/2. 43. مسعود بن عبداللّه الفتیان, آثار الحنابله فى علوم القرآن / 95. 44. کشف الظنون ,76/1. 45. طبرى, تفسیر جامع البیان, (بیروت, دارالفکر), 147/4 ـ 150. 46. طبرى, تفسیر جامع البیان, 103/1. 47. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن, 22/1 ـ 32. 48. سیوطى, الاتقان, 107/1. 49. بقره 222/. 50. واحدى, اسباب النزول / 40. 51. بقره 220/. 52. واحدى, اسباب النزول / 38. 53. توبه 118/. 54. واحدى, اسباب النزول / 47. 55. همان/ 261. 56. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم 117/. 57. فخر رازى, تفسیر کبیر, 243/30 , 107/26 , 170/10 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 1 / 448. 58. ابن تیمیه, تأملات فى کتاب العزیز / 444 ;مقدمة فى اصول التفسیر / 38 ـ 47. 59. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 320/2 , 204 , 352 و 171/4. 60. طبرسى, مجمع البیان , 612/10. 61. طباطبایى, المیزان, 42/2, 217/4 و 57/9 ـ 58. 62. روش شیخ طوسى در تبیان / 78. 63. صادقى, الفرقان, 240/5 , 202/18. 64. سید قطب, فى ظلال القرآن, 297/1 , 727/3 , 202/8. 65. رشید رضا, المنار, 148/1 ـ 149 , 51/2 ـ 86 , 23/11. 66. سیوطى, الاتقان , 110/1. 67. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم/ 117. 68. مجادله / 1ـ 4. 69. واحدى, اسباب النزول, 231/. 70. شعبان محمد اسماعیل, مع القرآن الکریم/ 124; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 127/1 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 448/1. 71. همان. 72. همان; سیوطى, الاتقان, 111/1. 73. مائده 38/. 74. واحدى, اسباب النزول / 103 و 111. 75. همان / 237. 76. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 130/1. 77. همان, 130/1 ـ 131. 78. تفسیر عیاشى, 203/2 ذیل آیه 7 سوره رعد. 79. همان . 80. محمود ابوریة, الاضواء على السنّة المحمدیة 65/, به نقل از: قربانى, علم حدیث / 65. 81. امینى, الغدیر, (دارالکتب الاسلامیه), 288/5 ـ 290 . 82. همان, 292/5 ـ 293. 83. احزاب 4/. 84. صادقى, الفرقان, 24/21. 85. آل عمران 26/. 86. واحدى, اسباب النزول 55/. 87. همان 94/. 88. نساء 65/. 89. غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى 87/. 90. بقره 256/. 91. واحدى, اسباب النزول 45/. 92. زرکشى, البرهان فى علوم القرآن 23/. 93. سیوطى, الاتقان, 116/1; غازى عنایه, اسباب النزول القرآنى, 86/. 94. الفوز الکبیر 27/ . 95. نساء 94/. 96. موسى شاهین, اللآلى الحسان, (مصر, دارالتألیف, 1388 هـ) / 161 ; اسباب النزول عن الصحابة والمفسرین / 1 ـ 9. 97.واحدى, اسباب النزول 40/. 98. بقره 222/. 99. احزاب 4/. 100. صادقى, الفرقان, 24/21. 101. رک: علامه عسکرى, مقدمة مرآة العقول, 1 / 6. 102. واحدى, اسباب النزول /4. 103. حج 52/. 104. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 367/3. 105. انعام 35/. 106. طباطبایى, المیزان, 68/7. 107. انعام 108/. 108. نساء 98/. 109. فخر رازى, تفسیر کبیر, 139/13. 110. حج 52/. 111. فخر رازى, تفسیر کبیر, 50/23. 112.حر عاملى, وسائل الشیعه, 78/18 باب 9 حدیث 10. 113. همان / 79 باب 9 حدیث 14. 114. فخر رازى, تفسیر کبیر, 21/4. 115. طباطبایى, المیزان 162/3; سید قطب, فى ظلال القرآن, 256/4. 116.طباطبایى, المیزان, 71/2 ـ 72; فخر رازى, تفسیر کبیر, 133/27. 117. طبرسى, مجمع البیان, 664/10. 118. فخر رازى, تفسیر کبیر, 187/32. 119.طباطبایى, المیزان, 71/7 ـ 72. 120. فخر رازى, تفسیر کبیر, 50/23. 121. صادقى, الفرقان, 110/30. 122. سید قطب, فى ظلال القرآن, 105/5. 123. رشید رضا, المنار, 414/1 ـ 415. 124. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 657/1. 125. همان, 87/2. 126. فخر رازى, تفسیر کبیر, 208/16. 127. سیوطى, الاتقان,123/1. 128. همان. 129. همان. 130. قضایا فى علوم القرآن 48/ ـ 50. 131. توبه 74/. 132. مجادله 18/. 133. سیوطى, الاتقان, 126/1.