در مقاله ی حاضر ، نویسنده تلاش دارد تا پس از تعریف « سیاست » به عنوان متغیر مستقل ، چگونگی رابطه ی آن را با حوزه ی « هنر » به مثابه ی متغیر وابسته مورد بررسی قرار دهد . از آن جا که سیاست به عنوان « قبضه کردن ، سازمان دادن و بهره برداری از قدرت در یک جامعه » تعریف می شود . می تواند در شکل دولت و نهادهای سیاسی رسمی و غیررسمی نمود یابد . در مقابل هنر نیز به عنوان رسانه ای که انتقال معنا از طریق آن صورت می گیرد با اشکال مختلف خود چون سینما ، رمان ، نقاشی ، مجسمه سازی با سیاست برخورد پیدا می کند ...
هنر ذن تجربه لحظه ”بی-خودی“ و ”بی عملی“ است، کمال و عمل و ”نا-هنر“ است. هنر ژاپنی در تداوم سنتی پایدار، نقش فراگیر خود را تاکنون حفظ کرده است. ”ژاپنی ها که در متمدن ساختن خویش نقشی فعال داشته اند، همه چیز را از غربال ذهنیت ژاپنی می گذرانده اند. ”ژاپن به عنوان یک تمدن شرقی به طور طبیعی وارد دوران تجدد(مدرنیته) شده است بدوت این که از سنت هایش بریده باشد.