مبانی فلسفی فیزیک جدید (1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در چهارچوب فیزیک کلاسیک، هر سیستم فیزیکی با تعدادی متغیر مشخص میشود. برنامه فیزیک کلاسیک، مشخص کردن این تغییرها برای هر سیستم است. حرف فیزیک کلاسیک این بود که یک دنیای عینی خارج از ذهن ما وجود دارد و انسان قادر است تصویری مطابق با واقع از این جهان عینی به دست آورد؛ اما فیزیک یک کوانتومی، مبانی فلسفی مکانیک کلاسیک را درهم ریخت و اساسی نو برای فیزیک میکروسکوپی بنیان گذاشت. این تعبیر به تعبیر کپنهاگی معروف است.
ایشان عناصر مهم تعبیر کپنهاگی را اینچنین برمیشمارند:
1. کنار گذاشتن مسائل هستیشناختی؛ بنیانگذاران مکتب کپنهاگی خود را تنها با مسائل معرفتشناختی مشغول میداشتند و از ورود به حوزههای هستیشناختی پرهیز میکردند. بنابراین آنها عقیده داشتند که ما، تنها میتوانیم با پدیدهها، که بر حسب مفاهیم کلاسیک تعبیر میشوند؛ سروکار داشته باشیم.
2. طرد تصویر پذیری حوادث فیزیکی؛ یکی از ویژگیهای انقلاب کوانتومی، از دست دادن اعتقاد به تصویر پذیری حوادث اتمی است، که نه تنها ساختارهای اتمی قابل مشاهده و یا بیان بر حسب کیفیات محسوس نیست؛ بلکه حتی تصویر بر حسب زمان و فضا و علیت نیست. این تجارب را تنها به وسیله ریاضیات میتوان توصیف کرد. تمامی واژهها یا مفاهیمی که برای توصیف اشیای معمولی بهکار برده میشود (نظیر موضع، سرعت، نگاه، اندازه و غیره) نامعین و مسالهزا میشوند، اگر آنها در مورد ذرات بنیادی بهکار برده شوند، زبان ریاضیات هنوز برای توصیف بدون ابهام آنچه میگذرد کافی است.
3. طرد تحول پذیری سیستمهای کوانتومی؛ از ابتدای تکوّن فیزیک جدید این نظریه رایج شد برای فهم یک پدیده، کافی است که آنرا به اجزائش تجزیه کنیم؛ قوانین حاکم بر کل، نتیجه قوانین حاکم بر اجزا است و کل واقعیتی مازاد بر اجزائش ندارد. این دیدگاه به تحویلگرایی موسوم است و فیزیکدانان پیرو این اندیشه معتقدند که، علوم تجربی را میتوان بر حسب سلسله مراتب طبقهبندی کرد و در بنیادیترین سطح آن، فیزیک نظری را قرار داد. بنابراین باید بتوان علی الاصول همه علوم را به فیزیک نظری تحویل کرد.
4. حاکمیت پوزیتیویسم بر افکار فیزیکدانان؛ پوزیتیویسم حاکم بر ذهن اکثر فیزیکدانان عصر ما، نتیجه حاکمیت مکتب کپنهاگی است، که خود متأثر از پوزیتیویسم حاکم در اول قرن بیستم بود. طبق نظر اینها علمِ ما، عصاره دادههای تجربی است و ما باید از چیزهایی که مبتنی بر تجربه نیست و یا ابهام دارد، بپرهیزیم. این مقضیات باعث ضدیت پوزیتیویستها با متافیزیک شده است؛ زیرا در آن از مفاهیم عام و مفاهیمی که دقیقا قابل تعریف نیست، استفاده میشود. از اوایل پیدایش مکانیک کوانتومی، یک مطلب به عنوان اصل راهنما، دستورالعمل فیزیکدانانی نظیر هایزنبرگ، بودن پائولی و... قرار گرفت و آن این بود مفاهیمی که مربوط به حقایق قابل مشاهده نیستند، نباید در توصیف نظری مورد استفاده قرار گیرند.
5 . طرد موجبیت (دترمینیسم)؛ منظور از موجبیت (دترمینیسم) این ا ست که هر حادثه علتی دارد. فیزیک قرن نوزدهم موجبیتی بود؛ یعنی در آن رفتار آینده یک سیستم فیزیکی منزوی، از حالت فعلی آن تعیین میشود و گاهی نیز موجبیت به معنای قابلیت پیشبینی بهکار رفته است.
به نظر نویسنده در فیزیک کلاسیک و فنی احتمال را بهکار میبریم، فرض بر این است که کسب دانش بیشتر امکانپذیر است و با آن، احتمال تبدیل به تعیین میشود. اما در مکانیک کوانتومی فرض میشود که این نظریه نهایی است و امکان به دست آوردن دانش بیشتر موجود نیست. آشکارترین راهی که مکانیک کوانتومی عدم موجبیت را در بردارد، در اصل عدم قطعیت است. بعد از پیدایش مکانیک کوانتومی، طرد موجبیت به صورت رسمی و مؤثر ابتدا توسط بودن انجام گرفت.
6. حاکمیت ایدآلیسم بر تفکر فیزیکدانان؛ تا قبل از ظهور مکانیت کوانتومی، فیزیک وجود جهان خارجی مستقل از ذهن انسانی را مفروض میگرفت و وظیفه خود را توضیح ماهیت آن میدانست، که این دیدگاه را رئالیسمخام یا رئالیسم کلاسیک مینامند. این دیدگاه مبتنی بر دو فرض است: اول اینکه نظم مشاهده شده، حاکی از واقعیتی است مستقل از ناظر انسانی و دوم آنکه تحقیقات علمی میتواند این جهان عینی را برای ما قابل درک سازد. در مقابل رئالیسم، ایدهآلیسم قرار دارد که معتقد است شعور، واقعیت اولی است و جهان خارجی به وسیله شعور تعیین میشود. از طرفی بر اساس مشاهداتی که در دو دهه اول قرن بیستم انجام گرفت، چنین نتیجهگیری شد که آزمایشهای مختلف، تصویر واحدی از یک موجود اتمی به دست نمیدهند و به عبارت دیگر، نتایج بدست آمده را نمیتوان با یک واقعیت عینی واحد تطبیق داد. اینجا بود که دیدگاه فیزیکدانان نسبت به سرشت واقعیت اشیای کوانتومی تغییر کرد و مکتب کپنهاگی مکانیک کوانتومی، رئالیسم کلاسیک را کنار گذاشت.
7. طرح منطق کوانتومی: برخی از پیروان مکتب کپنهاگی کوشیدهاند که مشکلات تعبیری مکانیک کوانتومی را با توسل به نوع جدیدی منطق حل کنند. اینها میگویند که جهان از یک منطق غیرانسانی تبعیت میکند و بنابراین ما باید برای توجیه حقایق کوانتومی، نحوه استدلالان را تغییر دهیم. اگر بخواهیم منطق کوانتومی را بهطور سازگار به عنوان منطق (یعنی روش استدلال) بهکار بریم باید در بنای کل ریاضیات تجدید نظر کنیم. به همین جهت منطق کوانتومی در میان سردمداران مکانیک کوانتومی نفوذ چندانی نکرده است.
ایشان عناصر مهم تعبیر کپنهاگی را اینچنین برمیشمارند:
1. کنار گذاشتن مسائل هستیشناختی؛ بنیانگذاران مکتب کپنهاگی خود را تنها با مسائل معرفتشناختی مشغول میداشتند و از ورود به حوزههای هستیشناختی پرهیز میکردند. بنابراین آنها عقیده داشتند که ما، تنها میتوانیم با پدیدهها، که بر حسب مفاهیم کلاسیک تعبیر میشوند؛ سروکار داشته باشیم.
2. طرد تصویر پذیری حوادث فیزیکی؛ یکی از ویژگیهای انقلاب کوانتومی، از دست دادن اعتقاد به تصویر پذیری حوادث اتمی است، که نه تنها ساختارهای اتمی قابل مشاهده و یا بیان بر حسب کیفیات محسوس نیست؛ بلکه حتی تصویر بر حسب زمان و فضا و علیت نیست. این تجارب را تنها به وسیله ریاضیات میتوان توصیف کرد. تمامی واژهها یا مفاهیمی که برای توصیف اشیای معمولی بهکار برده میشود (نظیر موضع، سرعت، نگاه، اندازه و غیره) نامعین و مسالهزا میشوند، اگر آنها در مورد ذرات بنیادی بهکار برده شوند، زبان ریاضیات هنوز برای توصیف بدون ابهام آنچه میگذرد کافی است.
3. طرد تحول پذیری سیستمهای کوانتومی؛ از ابتدای تکوّن فیزیک جدید این نظریه رایج شد برای فهم یک پدیده، کافی است که آنرا به اجزائش تجزیه کنیم؛ قوانین حاکم بر کل، نتیجه قوانین حاکم بر اجزا است و کل واقعیتی مازاد بر اجزائش ندارد. این دیدگاه به تحویلگرایی موسوم است و فیزیکدانان پیرو این اندیشه معتقدند که، علوم تجربی را میتوان بر حسب سلسله مراتب طبقهبندی کرد و در بنیادیترین سطح آن، فیزیک نظری را قرار داد. بنابراین باید بتوان علی الاصول همه علوم را به فیزیک نظری تحویل کرد.
4. حاکمیت پوزیتیویسم بر افکار فیزیکدانان؛ پوزیتیویسم حاکم بر ذهن اکثر فیزیکدانان عصر ما، نتیجه حاکمیت مکتب کپنهاگی است، که خود متأثر از پوزیتیویسم حاکم در اول قرن بیستم بود. طبق نظر اینها علمِ ما، عصاره دادههای تجربی است و ما باید از چیزهایی که مبتنی بر تجربه نیست و یا ابهام دارد، بپرهیزیم. این مقضیات باعث ضدیت پوزیتیویستها با متافیزیک شده است؛ زیرا در آن از مفاهیم عام و مفاهیمی که دقیقا قابل تعریف نیست، استفاده میشود. از اوایل پیدایش مکانیک کوانتومی، یک مطلب به عنوان اصل راهنما، دستورالعمل فیزیکدانانی نظیر هایزنبرگ، بودن پائولی و... قرار گرفت و آن این بود مفاهیمی که مربوط به حقایق قابل مشاهده نیستند، نباید در توصیف نظری مورد استفاده قرار گیرند.
5 . طرد موجبیت (دترمینیسم)؛ منظور از موجبیت (دترمینیسم) این ا ست که هر حادثه علتی دارد. فیزیک قرن نوزدهم موجبیتی بود؛ یعنی در آن رفتار آینده یک سیستم فیزیکی منزوی، از حالت فعلی آن تعیین میشود و گاهی نیز موجبیت به معنای قابلیت پیشبینی بهکار رفته است.
به نظر نویسنده در فیزیک کلاسیک و فنی احتمال را بهکار میبریم، فرض بر این است که کسب دانش بیشتر امکانپذیر است و با آن، احتمال تبدیل به تعیین میشود. اما در مکانیک کوانتومی فرض میشود که این نظریه نهایی است و امکان به دست آوردن دانش بیشتر موجود نیست. آشکارترین راهی که مکانیک کوانتومی عدم موجبیت را در بردارد، در اصل عدم قطعیت است. بعد از پیدایش مکانیک کوانتومی، طرد موجبیت به صورت رسمی و مؤثر ابتدا توسط بودن انجام گرفت.
6. حاکمیت ایدآلیسم بر تفکر فیزیکدانان؛ تا قبل از ظهور مکانیت کوانتومی، فیزیک وجود جهان خارجی مستقل از ذهن انسانی را مفروض میگرفت و وظیفه خود را توضیح ماهیت آن میدانست، که این دیدگاه را رئالیسمخام یا رئالیسم کلاسیک مینامند. این دیدگاه مبتنی بر دو فرض است: اول اینکه نظم مشاهده شده، حاکی از واقعیتی است مستقل از ناظر انسانی و دوم آنکه تحقیقات علمی میتواند این جهان عینی را برای ما قابل درک سازد. در مقابل رئالیسم، ایدهآلیسم قرار دارد که معتقد است شعور، واقعیت اولی است و جهان خارجی به وسیله شعور تعیین میشود. از طرفی بر اساس مشاهداتی که در دو دهه اول قرن بیستم انجام گرفت، چنین نتیجهگیری شد که آزمایشهای مختلف، تصویر واحدی از یک موجود اتمی به دست نمیدهند و به عبارت دیگر، نتایج بدست آمده را نمیتوان با یک واقعیت عینی واحد تطبیق داد. اینجا بود که دیدگاه فیزیکدانان نسبت به سرشت واقعیت اشیای کوانتومی تغییر کرد و مکتب کپنهاگی مکانیک کوانتومی، رئالیسم کلاسیک را کنار گذاشت.
7. طرح منطق کوانتومی: برخی از پیروان مکتب کپنهاگی کوشیدهاند که مشکلات تعبیری مکانیک کوانتومی را با توسل به نوع جدیدی منطق حل کنند. اینها میگویند که جهان از یک منطق غیرانسانی تبعیت میکند و بنابراین ما باید برای توجیه حقایق کوانتومی، نحوه استدلالان را تغییر دهیم. اگر بخواهیم منطق کوانتومی را بهطور سازگار به عنوان منطق (یعنی روش استدلال) بهکار بریم باید در بنای کل ریاضیات تجدید نظر کنیم. به همین جهت منطق کوانتومی در میان سردمداران مکانیک کوانتومی نفوذ چندانی نکرده است.