تأملی دوباره در باب سنت دین و مدرنیته
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در سخنرانیها و مکتوبات برخی صاحب نظران ایرانی که در همایش دین و مدرنیته شرکت کرده یا در اینباره اظهار نظر نمودهاند، نکاتی کلیدی و سرنوشت ساز و در عین حال مبهم وجود دارد. برای مثال سروش مینویسد: «سنت و مدرنیته دو مغالطه بزرگ دوراناند. نه سنت هویتی است واحد و نه مدرنیته، نه دین گوهر ثابتی دارد و نه تاریخ... . مدرنیته چیزی نیست جز علم مدرن، فلسفههای مدرن، هنر مدرن، سیاست مدرن، اقتصاد مدرن و امثال آنها. وقتی میپرسیم مدرنیته با دین چه میکند، در حقیقت دهها سؤال را برهم ریخته و طالب پاسخ واحدی شدهایم که امری است دست نیافتنی. باید پرسید علم جدید با دین چه میکند؟ فلسفههای جدید با دین چه میکنند؟ سیاست جدید با دین چه میکنند و از این قبیل دیگر...».
در این بحث سؤال اصلی را میتوان اینگونه مطرح کرد که آیا مفاهیم «دین»، «سنت» و «مدرنیته» دلالت بر وجود «طبیعتی» واحد در مصادیق خود میکند یا نه، چنین طبیعتی وجود ندارد و ما این مفاهیم را صرفا برای اشاره به مجموعهای از اموری که هیچ ربطی با یکدیگر ندارند و بهطور کاملاً تصادفی و اتفاقی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند بهکار میبریم؟
باید گفت که بین ذاتگرایی به معنای ارسطویی کلمه (essenfialism) و تحویلگرایی (reducfionism) راه میانهای وجود دارد و آن عبارت است از: قول به وجود طبیعت. به معنای عام کلمه؛ هر چند که پارهای از مفاهیم موجود در ذهن بشر مفاهیمی هستند که در اثر مغالطه هویت بخشی به امور بیهویت در ذهن او پدید آمده است. اما شهودهای او گواهی میدهند که مفاهیم دین، سنت و مدرنیته چنین نیستند و بر این باور است که به جز این شهودها هم دلیلی به سود و زیان این مدعا در دست نیست. قول به وجود طبیعت این امکان را میدهد که از ذاتیات یا مؤلفههای دین، ذاتیات با مؤلفههای سنت و ذاتیات و مؤلفههای مدرنیته سخن بگوییم. همچنین اجازه میدهد تا نسبیتگرایی در باب مقولات مهمی همچون عقلانیت را نفی کنیم و با تحویلگرایی فقهی یا ذبح اسلامی مفاهیم و مقولات مدرن مخالفت کنیم. بین نفی هویت یا چیستی به معنای ارسطویی کلمه و سخن گفتن از ذاتیات و مقومات و مؤلفهها هیچ منافاتی وجود ندارد زیرا سخن گفتن از آنها فقط وجود یا واقعیت طبیعت یا چیستی به معنای عام کلمه را مفروض میگیرد.
بنابراین راه برطرف کردن ابهامات و سؤالات درباره هویت سنت، مدرنیته و دین، و طریقه شکل گرفتن آنها در ذهن، تفکیک قائل شدن بین دو هویت که عبارتند از: یکی ماهیت به معنای ارسطویی کلمه (essence =) و دیگری طبیعت به معنای عام کلمه (nature =) میباشد. براهین فلسفی به ما نشان میدهند که، ذات یا ماهیت به معنای ارسطویی کلمه وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن و اندیشهای پنداری و اعتباری است. اما هیچ دلیلی به سود این ادعای «کلی» وجود ندارد که وجود یا واقعیت طبیعت به معنای عام کلمه نیز محال است و هیچ چیزی در عالم پیدا نمیشود که هویت یا طبیعت به معنای عام کلمه داشته باشد. با این همه نفی یا تأیید طبیعت به معنای عام کلمه در یک مورد خاص نیازمند دلیل خاص و موردی است. و تنها راهی که برای نفی یا تأیید چنین ادعایی در یک مورد خاص وجود دارد عبارت است از: تحلیل فلسفی و سازوار کردن شهودهای زبانی و غیرزبانی.
وجود و عدم چنین طبیعتی را نمیتوان با روش جامعه شناسانه یا رویکرد پسینی و تجربی نشان داد. به بیان روشنتر، میتوان ادعا کرد که یکی از خطاهایی که ذهن آدمی در مقام کسب معرفت و شناخت حقایق مرتکب آن میشود، عبارت است از: فرض طبیعت برای اموری که طبیعت ندارد، اما ادعا این است که، این خطای «سیستماتیک» نیست، بلکه «موردی» است. لذا خطای دیگری که ذهن آدمی در این مقام مرتکب میشود عبارت است از: نفی طبیعت از اموری که طبیعت دارند و این خطا هم سیستماتیک نیست، بلکه موردی است. بنابراین، ادعای اینکه در یک مورد خاص ذهن ما مرتکب یکی از این دو خطا شده یا نه، ادعای امری بدیهی نیست و تأیید آن نیازمند دلیل است.
در این بحث سؤال اصلی را میتوان اینگونه مطرح کرد که آیا مفاهیم «دین»، «سنت» و «مدرنیته» دلالت بر وجود «طبیعتی» واحد در مصادیق خود میکند یا نه، چنین طبیعتی وجود ندارد و ما این مفاهیم را صرفا برای اشاره به مجموعهای از اموری که هیچ ربطی با یکدیگر ندارند و بهطور کاملاً تصادفی و اتفاقی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند بهکار میبریم؟
باید گفت که بین ذاتگرایی به معنای ارسطویی کلمه (essenfialism) و تحویلگرایی (reducfionism) راه میانهای وجود دارد و آن عبارت است از: قول به وجود طبیعت. به معنای عام کلمه؛ هر چند که پارهای از مفاهیم موجود در ذهن بشر مفاهیمی هستند که در اثر مغالطه هویت بخشی به امور بیهویت در ذهن او پدید آمده است. اما شهودهای او گواهی میدهند که مفاهیم دین، سنت و مدرنیته چنین نیستند و بر این باور است که به جز این شهودها هم دلیلی به سود و زیان این مدعا در دست نیست. قول به وجود طبیعت این امکان را میدهد که از ذاتیات یا مؤلفههای دین، ذاتیات با مؤلفههای سنت و ذاتیات و مؤلفههای مدرنیته سخن بگوییم. همچنین اجازه میدهد تا نسبیتگرایی در باب مقولات مهمی همچون عقلانیت را نفی کنیم و با تحویلگرایی فقهی یا ذبح اسلامی مفاهیم و مقولات مدرن مخالفت کنیم. بین نفی هویت یا چیستی به معنای ارسطویی کلمه و سخن گفتن از ذاتیات و مقومات و مؤلفهها هیچ منافاتی وجود ندارد زیرا سخن گفتن از آنها فقط وجود یا واقعیت طبیعت یا چیستی به معنای عام کلمه را مفروض میگیرد.
بنابراین راه برطرف کردن ابهامات و سؤالات درباره هویت سنت، مدرنیته و دین، و طریقه شکل گرفتن آنها در ذهن، تفکیک قائل شدن بین دو هویت که عبارتند از: یکی ماهیت به معنای ارسطویی کلمه (essence =) و دیگری طبیعت به معنای عام کلمه (nature =) میباشد. براهین فلسفی به ما نشان میدهند که، ذات یا ماهیت به معنای ارسطویی کلمه وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن و اندیشهای پنداری و اعتباری است. اما هیچ دلیلی به سود این ادعای «کلی» وجود ندارد که وجود یا واقعیت طبیعت به معنای عام کلمه نیز محال است و هیچ چیزی در عالم پیدا نمیشود که هویت یا طبیعت به معنای عام کلمه داشته باشد. با این همه نفی یا تأیید طبیعت به معنای عام کلمه در یک مورد خاص نیازمند دلیل خاص و موردی است. و تنها راهی که برای نفی یا تأیید چنین ادعایی در یک مورد خاص وجود دارد عبارت است از: تحلیل فلسفی و سازوار کردن شهودهای زبانی و غیرزبانی.
وجود و عدم چنین طبیعتی را نمیتوان با روش جامعه شناسانه یا رویکرد پسینی و تجربی نشان داد. به بیان روشنتر، میتوان ادعا کرد که یکی از خطاهایی که ذهن آدمی در مقام کسب معرفت و شناخت حقایق مرتکب آن میشود، عبارت است از: فرض طبیعت برای اموری که طبیعت ندارد، اما ادعا این است که، این خطای «سیستماتیک» نیست، بلکه «موردی» است. لذا خطای دیگری که ذهن آدمی در این مقام مرتکب میشود عبارت است از: نفی طبیعت از اموری که طبیعت دارند و این خطا هم سیستماتیک نیست، بلکه موردی است. بنابراین، ادعای اینکه در یک مورد خاص ذهن ما مرتکب یکی از این دو خطا شده یا نه، ادعای امری بدیهی نیست و تأیید آن نیازمند دلیل است.