آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

جناب استاد معتقد است دانش هرمنوتیک از دو دیدگاه قابل طبقه‏بندی است: الف) از دیدگاه کاربرد آن؛ از این زاویه هرمنوتیک را به «هرمنوتیک متن» و «هرمنوتیک فلسفی» تقسیم می‏کنند. هرمنوتیک متن هرمنوتیک شلایر ماخر است که، به تفسیر متن می‏پردازد. و هرمنوتیک فلسفی، هرمنوتیک هایدگر است که، هرمنوتیک را در ساحت وجودشناسی به‏کار می‏گیرد و به تفسیر هستی می‏پردازد. در این طبقه‏بندی باید از اقسام دیگری از هرمنوتیک مانند هرمنوتیک روش‏شناسانه دیلتای و هرمنوتیک گادامر که، آمیزه‏ای از روش‏شناسی و وجودشناسی است؛ می‏توان نام برد. ب) از دیدگاه دوره تاریخی؛ هرمنوتیک به لحاظ تاریخی به سه دوره «کلاسیک»، «مدرن» و «پسامدرن» تقسیم می‏شود. مؤلف محترم در ادامه هر کدام از این اقسام را تبیین و تحلیل کرده. ابتدا در مورد هرمنوتیک متن می‏گوید: شلایر ماخر، وقتی با تفاسیر مختلف کتاب مقدس و تفاوت و تشتت این برداشت‏ها مواجه شد؛ تحت تأثیر اندیشه‏های کانت به جست‏وجوی قواعد عمومی تفسیر برآمد. هرمنوتیک شلایر ماخر از دو مکتب بهره برده؛ یکی کانت، که اندیشه‏هایش در این زمینه بر جنبه‏های عمومی فهم تأکید می‏کرد و دیگری رومانتیسم. حاصل تلاش شلایر ماخر، دو اصطلاح تفسیر دستوری و تفسیر فنی بود. تفسیر دستوری، تفسیر متن بر اساس دستور زبان است که، بر جنبه‏های عمومی زبان تکیه دارد، این تفسیر گرچه واقع‏گرا، اما در عین حال، منفی می‏باشد؛ زیرا قلمرو محدودیت فهم قرار می‏گیرد. تفسیر فنی، یک تفسیرروان‏شناختی است که، بر ویژگی‏های فردی صاحب اثر تکیه دارد. این تفسیر که ذهنی و سوژه‏گراست، تفسیری مثبت است؛ زیرا به عناصری چون ذهنیت، ابداع و ابتکارات صاحب سخن و... تکیه می‏کند. شلایر ماخر معتقد بود این دو تفسیر با یکدیگر نوعی تناقض و تنافی دارند، اما هدف واقعی هرمنوتیک تفسیر فنی است؛ زیرا مقصد اصلی تفسیر، رسیدن به ذهنیت خاص نویسنده است. شلایر ماخر در باب «معنای نهایی متن»، با دیدگاه کلاسیک موافق است و بر وجود چنین معنایی تأکید دارد؛ معنایی که مفسر در جست‏وجوی آن است. مفسر برای دست‏یابی به معنای نهایی متن باید تمام هستی مؤلف را بازشناسی کند. شلایر ماخر به دنبال قواعد عمومی تفسیر، هرمنوتیک متن را ایجاد کرد، ولی هیچ گونه قاعده مشخصی بر آثار او برای تفسیر نمی‏توان یافت.
استاد هادوی در مورد هرمنوتیک روش‏شناسانه می‏گوید: ویلهم دیلتای (1832ـ1911 م) به دنبال پاسخی در برابر پیروان مکتب تحصّلی بود که گزاره‏های علوم انسانی را فاقد معنا معرفی می‏کند. دیلتای این پاسخ را در هرمنوتیک یافت. تحصّلی‏ها، معیار معناداری گزاره‏ها را آزمون‏پذیری می‏دانستند و دانش‏های انسانی مانند تاریخ را، به دلیل عدم امکان آزمون در آنها فاقد ارزش علمی می‏شمردند. به اعتقاد دیلتای، روش شناخت در علوم فیزیک یا طبیعی، به توصیف مناسبات علت و معلولی، میان پدیدارها می‏پردازد. اما در علوم معنوی یا انسانی، خود انسان موضوع شناخت است و از دید دیلتای، آدمیان در هویت بشری مشترک‏اند و تفاوت آنها تنها به خصوصیات تاریخی روزگارشان بازمی‏گردد. پس روش علوم فیزیکی یا طبیعی، شیوه توصیف پدیده‏ها و استقرای علمی است؛ درحالی‏که روش علوم معنوی یا انسانی تفسیر و بهره‏گیری از هرمنوتیک است. لذا در اندیشه دیلتای، هرمنوتیک، به روش عام برای علوم انسانی تبدیل شد و هرمنوتیک متن به هرمنوتیک روش‏شناسانه بدل گردید. او مانند کلادینوس معنای نهایی متن را «نیت مؤلف» دانست و آن را به «معنایی که مؤلف در سر داشته و تلاش کرده در اثر خود بیان کند»، تفسیر کرد. نویسنده محترم در بخش دیگری به تبیین هرمنوتیک فلسفی اشاره کرده و می‏نویسد: هایدگر (1889ـ1976 م) که از بحران‏ها و پرسش‏های هرمنوتیک دیلتای به خوبی آگاه بود، در جست‏وجوی پاسخی به همه این ابهامات، وجه وجودی انسان را، مورد مطالعه قرار داد. ازاین‏رو حاصل کار او هرمنوتیک وجودشناسانه‏ای بود، که در آن، پرسش از وجود، هستی و تفسیر آن، مطرح می‏شد؛ بدون آنکه این وجود تعیّن خاصی پیدا کند. هدف فلسفی هایدگر روشن ساختن معنای وجود است. لذا سؤال «من چیستم؟» را بر پرسش «من چگونه می‏فهمم؟» مقدم می‏شمارد. اما ناکامی هایدگر به گفته ریکور در آن است که او به سمت هستی‏شناسی رفت و نتوانست به سوی علوم انسانی بازگردد و آن مفاهیم معرفت‏شناسانه را در پرتو مفاهیم وجودشناسانه تفسیر کند. فلسفه‏ای که نتواند به علم برگردد، ارتباطش با علوم قطع می‏شود و نمی‏تواند در علوم تأثیر گذارد.
استاد هادوی به بخش پایانی نوشته خویش، به هرمنوتیک نسبی‏گرایی گادامر (1960 م) اشاره کرده و می‏گوید: به اعتقاد گادامر، هر انسانی در یک جایگاه فرهنگی خاص، متولد و از طریق زبان، اندیشه‏های آن فرهنگ، به او منتقل می‏شود. او به پیروی از هایدگر فاصله بین زبان و اندیشه را انکار می‏کند و زبان را همان اندیشه می‏شمارد. از نگاه گادامر، هر انسانی در بستر یک موقعیت فرهنگی به نام «سنت» متولد می‏شود و افکار و فهم خود را از طریق زبان از آن «سنت» می‏گیرد. هر کسی بر اساس سنت خود دارای افق معنایی خاصی است و در هنگام تفسیر میان هر افق، افق معنایی متن و افق معنایی مفسر، مکالمه‏ای مستمر روی می‏دهد. لذا هر فهمی، وابسته به افق معنای امروز و گره خورده با جریان سنت است. اما جهانی که گادامر ترسیم می‏کند، جهان فهم‏های شخصی و زمانی است. هر کس فهمی خاص در هر زمان دارد. فهم‏ها نه فقط به لحاظ افراد متنوع و متفاوت‏اند بلکه فهم‏های یک فرد در طول زمان گرفتار تحول و دگرگونی می‏شوند.
همشهری، ش 3785 و 3786، 6 و 7/6/84
در فلسفه قرن بیستم، اصطلاح «عالم» و «در عالم بودن» انسان به‏طور مبسوط به صورت‏های مختلف مورد بحث قرار گرفته است. عالم معاصر ایرانی حاصل دو دسته از اجزا و عناصر است. ما برای هر گونه بحث درباره وضع ایران امروز باید ببینم چگونه این عناصر متفاوت با هم تلاقی پیدا کرده‏اند؟ در مقابل، پرسش از وضع تفکر در ایران معاصر، باید وارد عالمی بشویم که، این تفکر در آن به وجود آمده. ما بدون نگاه تاریخی نمی‏توانیم یک عالم را بفهمیم. لذا برای ورود به عالم معاصر ایرانی، باید یک عقب‏گرد داشته باشیم و آنچه امروز به عنوان سنت پیش روی ماست، باید ببینیم چه سرگذشتی داشته است. تفاوت ملت‏ها هم به تفاوت همین عوالم است. جناب استاد در مورد مؤلفه‏ها و ویژگی‏های عالم جدید ایرانی و تمایزش

تبلیغات