تشیع و چالش مردم سالاری
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله، از نسبت میان اسلام و مردمسالاری سخن به میان آمده است. به نظر آقای سروش تمدن اسلامی، فقهمحور است و به همین دلیل با قانون آشناست. اما نقیصه فقه فعلی تکلیفمحور بودن آن است. فقه باید به حقوق نیز توجه کند. در این جهت شیعه و سنی مشترکاند. اما اختلاف آنها، در چند چیز است. یکی در مفهوم ولایت، که در شیعه بسیار پررنگ است و نافی خاتمیت است و دیگری مفهوم مهدویت است که آن نیز مخالف خاتمیت است.متن
اینترنت 1، مرداد 84
اکنون در ایران حکومتی بر پا است، که مبتنی بر تعلیمات شیعی، حکومت میکند و فقیهان و شخص ولی فقیه و حاکم بالفعل تکیه بر نیابت امام زمان زده و از جانب او حکومت را اداره میکند. قداستی برای حکومت و قدرت قائل، که برای سایر حکومتهای غیر دینی، قائل نیستند. سخن در سطح تئوریک رابطه میان تشیع و دموکراسی است. تشیع شاخهای در مقابل اسلام نیست، بلکه تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند.
دو دوران را پشت سر گذاشتیم، یک دوران آنکه، سخن از اسلام انقلابی میگفتند و متفکران ما و شاید روشنفکران ما و در صدر آنها مرحوم شریعتی به دنبال آشتی دادن اسلام و انقلاب بودند و در این راه توفیق عملی پیدا کردند. اکنون ما این دوران را سپری کردیم. یک دوره دیگری را نیز پشت سر گذاشتیم، که در آن، عدهای در کشورهای عموما اسلامی عربی و کمتر در کشور ما به دنبال استخراج دموکراسی از اسلام بودند، یعنی میخواستند بگویند، همان چیزی که در مکاتب لیبرال دموکراسی هست میتوان از تعالیم اسلامی بیرون آورد. تعالیم ابوالعلی مودودی و همچنین مرحوم بازرگان در میان ما به دنبال چنین مفهومی بودند. این همان نگاه ماکسیمالیستی به دین است که در صدر اسلام میگفتند حسبنا کتاب اللّه. امروز این دوران را نیز پشت سر گذاشتهایم و من به جرئت میتوانم بگویم، اقلیتی از روشنفکران مسلمان و متفکران جهان اسلام، ایران، عرب، ترکیه و غیره اکنون در این فکر هستند که مبانی بنیادین دموکراسی را، از اسلام استخراج بکنند. کم و بیش ما به اجماعی رسیدهایم، که اجماع میمونی است؛ به ما میگوید آن کار ناشدنی است. نسبت میان اسلام و مردمسالاری در سطوح بالاتری دنبال میشود؛ کار پیچیدهتر شده است. اکنون باید به جاده اصلی برگردیم، جاده اصلی چیست؟ جاده اصلی تشخیص منفی است، یعنی پارهای از اندیشهها را نباید دنبال کرد و این که برخی راهها به دنبال سراب است. تمدن اسلامی را، باید تمدن فقه و حقوق بدانیم نه تمدن فلسفی. این فقیهپروری یک ذهنیت قانونگرا و قانوناندیش، به تمام مسلمانان داده است که، در واقع یک ذهن تکلیفاندیش به مسلمان داده شده است. مسلمانان در تمام زمینهها، باید به مقررات شریعت، توجه نمایند؛ هنگام کار، استراحت، استحمام، خوردن و آشامیدن و سایر امور. فقه یک دانش تکلیف اندیش است، اما سخنی از حقوق در آن به میان نیامده است. سن بلوغ، سن تکلیف هم گفته میشود، اما هیچ سخن از سن حقوق به میان نمیآید. نمیگویم مفهوم حق از فقه غائب است، اما کفه تکلیف بر حقوق در فقه میچربد. درحالیکه جهان جدید، آدمی را موجودی محق تعریف میکند. تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد، اما در اینجا باید به اختصاصات آن توجه نمود. دو مفهوم کلیدی، خصوصیتی به تشیع میدهد که، با آن درجه از غلظت، در جهان تسنن وجود ندارد. اولین خصوصیت ولایت؛ یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود، ادامه دارد و با رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پایانی ندارد و آن هم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این، اولیاء الاهی، نام برده شدهاند همانها که امامان شیعه نامیده میشوند و نیز شخصیتی که به این افراد داده شده، تقریبا برابر با شخصیت پیامبر، که میتوانیم بگوییم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است. یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم، رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند، حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.
البته شیعیان نمیگفتند که، امامان شیعه، مورد و محل وحی قرار میگیرند؛ ولی تعبیر دیگری بکار میبرند و میگویند اینها محدَّث و مفهم هستند. یکجوری حقایق را به ایشان میفهمانند شکل آنرا نمیگفتند و همین طور اسم وحی را هم نمیآوردند؛ زیرا میخواستند از پیامبر متمایز شوند. اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند، دقیقا همان شأن پیامبر بود؛ یعنی قائل مقام عصمت درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن میباشد. به دلیل آن که ایشان را حاملان ولایت الاهی میدانند. اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند، وی را معصوم نمیدانند و وی را حامل ولایت الاهی نمیدانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمیدانند. غزالی، منتقد ابوحنیفه میگوید: هر جا که سخن از قرآن و پیامبر است هر، چه بگویند روی چشم، اما از پیامبر که پایین آمدید «هم رجال و نحن رجال» آنها برای خودشان کسی بودند و ما هم برای خودمان کسی هستیم. یک تفاوت اساسی بین شیعیان و اهل سنت در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت است. این درکی که شیعیان خصوصا شیعیان ایران از ولایت دارند، واقعا نفی کننده خاتمیت است. تفاوت دیگر مفهوم مهدویت، که دنباله همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند یکی از امامانشان همچنان زنده و به نحوی در کارها حضور دارد. عوام اعتقاد دارند، مجتهدین زیر عنایت آن، امام غائب بوده و به توسط او هدایت و از خطا نگهداری میشوند، حتی اگر کسی به مسند مرجعیت رسید حتما نظر امام غائب با مرجعیت وی بوده است. در هر حال نزد شیعه دوران طلایی تمدن اسلامی، وقتی خواهد بود که، آن امام غائب ظهور کند و یک حکومت جهانی ایجاد کند. اقبال لاهوری کتابی به نام «احیای فکر دینی در اسلام» دارد فصل پنجم این کتاب در مورد نبوت و پیامبر است. خلاصه حرفش این است که، ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی پیامبر، ظهورشان لازم بود. در ادامه این بحث اقبال به مهدویت اشاره میکند که البته این بخش از کتاب اقبال، به فارسی ترجمه نشده است. در این بخش از کتاب اقبال از ابن خلدون چنین آمده است که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و میگوید چنین چیزی نداریم. اقبال، ابن خلدون را تحسین میکند و میگوید: اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد، ما از فواید خاتمیت بیبهره میمانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت، آدمیان به رهایی میرسند؛ اما اگر شما بگویید که یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد، که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت؛ آنگاه آن رهایی تحقق نخواهد یافت. در هر حال این سؤال پرابهام از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهایی و دموکراسی میتوان جمع کرد؟ حکومتها دو نوع بیشتر نمیتوانند باشند، یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین میکنند یا حکومتهایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل میکنند و رسالت اصلیشان را آن میدانند. چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت، یک تعارضی آشکار میشود.
اشاره
این سخنرانی حاوی مطالب جدیدی نیست، بلکه بیانی دوباره از اشکالاتی کهن است که، پاسخهایی روشن نیز در طول تاریخ یافتهاند. از آنجا که در مقاله بعدی، از حجتالاسلام بهمنپور به این پاسخها اشاره شده، خوانندگان محترم را به مطالعه آن دعوت میکنیم.
اکنون در ایران حکومتی بر پا است، که مبتنی بر تعلیمات شیعی، حکومت میکند و فقیهان و شخص ولی فقیه و حاکم بالفعل تکیه بر نیابت امام زمان زده و از جانب او حکومت را اداره میکند. قداستی برای حکومت و قدرت قائل، که برای سایر حکومتهای غیر دینی، قائل نیستند. سخن در سطح تئوریک رابطه میان تشیع و دموکراسی است. تشیع شاخهای در مقابل اسلام نیست، بلکه تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند.
دو دوران را پشت سر گذاشتیم، یک دوران آنکه، سخن از اسلام انقلابی میگفتند و متفکران ما و شاید روشنفکران ما و در صدر آنها مرحوم شریعتی به دنبال آشتی دادن اسلام و انقلاب بودند و در این راه توفیق عملی پیدا کردند. اکنون ما این دوران را سپری کردیم. یک دوره دیگری را نیز پشت سر گذاشتیم، که در آن، عدهای در کشورهای عموما اسلامی عربی و کمتر در کشور ما به دنبال استخراج دموکراسی از اسلام بودند، یعنی میخواستند بگویند، همان چیزی که در مکاتب لیبرال دموکراسی هست میتوان از تعالیم اسلامی بیرون آورد. تعالیم ابوالعلی مودودی و همچنین مرحوم بازرگان در میان ما به دنبال چنین مفهومی بودند. این همان نگاه ماکسیمالیستی به دین است که در صدر اسلام میگفتند حسبنا کتاب اللّه. امروز این دوران را نیز پشت سر گذاشتهایم و من به جرئت میتوانم بگویم، اقلیتی از روشنفکران مسلمان و متفکران جهان اسلام، ایران، عرب، ترکیه و غیره اکنون در این فکر هستند که مبانی بنیادین دموکراسی را، از اسلام استخراج بکنند. کم و بیش ما به اجماعی رسیدهایم، که اجماع میمونی است؛ به ما میگوید آن کار ناشدنی است. نسبت میان اسلام و مردمسالاری در سطوح بالاتری دنبال میشود؛ کار پیچیدهتر شده است. اکنون باید به جاده اصلی برگردیم، جاده اصلی چیست؟ جاده اصلی تشخیص منفی است، یعنی پارهای از اندیشهها را نباید دنبال کرد و این که برخی راهها به دنبال سراب است. تمدن اسلامی را، باید تمدن فقه و حقوق بدانیم نه تمدن فلسفی. این فقیهپروری یک ذهنیت قانونگرا و قانوناندیش، به تمام مسلمانان داده است که، در واقع یک ذهن تکلیفاندیش به مسلمان داده شده است. مسلمانان در تمام زمینهها، باید به مقررات شریعت، توجه نمایند؛ هنگام کار، استراحت، استحمام، خوردن و آشامیدن و سایر امور. فقه یک دانش تکلیف اندیش است، اما سخنی از حقوق در آن به میان نیامده است. سن بلوغ، سن تکلیف هم گفته میشود، اما هیچ سخن از سن حقوق به میان نمیآید. نمیگویم مفهوم حق از فقه غائب است، اما کفه تکلیف بر حقوق در فقه میچربد. درحالیکه جهان جدید، آدمی را موجودی محق تعریف میکند. تشیع مشترکات زیادی با اهل تسنن دارد، اما در اینجا باید به اختصاصات آن توجه نمود. دو مفهوم کلیدی، خصوصیتی به تشیع میدهد که، با آن درجه از غلظت، در جهان تسنن وجود ندارد. اولین خصوصیت ولایت؛ یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود، ادامه دارد و با رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم پایانی ندارد و آن هم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان این، اولیاء الاهی، نام برده شدهاند همانها که امامان شیعه نامیده میشوند و نیز شخصیتی که به این افراد داده شده، تقریبا برابر با شخصیت پیامبر، که میتوانیم بگوییم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است. یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع مفهوم، رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه حق تشریع دارند، حال آنکه این حق انحصارا حق پیامبر است.
البته شیعیان نمیگفتند که، امامان شیعه، مورد و محل وحی قرار میگیرند؛ ولی تعبیر دیگری بکار میبرند و میگویند اینها محدَّث و مفهم هستند. یکجوری حقایق را به ایشان میفهمانند شکل آنرا نمیگفتند و همین طور اسم وحی را هم نمیآوردند؛ زیرا میخواستند از پیامبر متمایز شوند. اما شأن و مرتبتی که برای امامان شیعه قائل بودند، دقیقا همان شأن پیامبر بود؛ یعنی قائل مقام عصمت درست مثل پیامبر و سخن ایشان همردیف کلام پیامبر و قرآن میباشد. به دلیل آن که ایشان را حاملان ولایت الاهی میدانند. اهل سنت هر حرمتی هم برای ابوحنیفه قائل باشند، وی را معصوم نمیدانند و وی را حامل ولایت الاهی نمیدانند و هرگز او را مصون از انتقاد و اعتراض نمیدانند. غزالی، منتقد ابوحنیفه میگوید: هر جا که سخن از قرآن و پیامبر است هر، چه بگویند روی چشم، اما از پیامبر که پایین آمدید «هم رجال و نحن رجال» آنها برای خودشان کسی بودند و ما هم برای خودمان کسی هستیم. یک تفاوت اساسی بین شیعیان و اهل سنت در مسئله ولایت و تعارض آن با مفهوم خاتمیت است. این درکی که شیعیان خصوصا شیعیان ایران از ولایت دارند، واقعا نفی کننده خاتمیت است. تفاوت دیگر مفهوم مهدویت، که دنباله همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند یکی از امامانشان همچنان زنده و به نحوی در کارها حضور دارد. عوام اعتقاد دارند، مجتهدین زیر عنایت آن، امام غائب بوده و به توسط او هدایت و از خطا نگهداری میشوند، حتی اگر کسی به مسند مرجعیت رسید حتما نظر امام غائب با مرجعیت وی بوده است. در هر حال نزد شیعه دوران طلایی تمدن اسلامی، وقتی خواهد بود که، آن امام غائب ظهور کند و یک حکومت جهانی ایجاد کند. اقبال لاهوری کتابی به نام «احیای فکر دینی در اسلام» دارد فصل پنجم این کتاب در مورد نبوت و پیامبر است. خلاصه حرفش این است که، ختم نبوت به دلیل ظهور عقل استقرائی بشر است. تا قبل از ظهور عقل استقرائی پیامبر، ظهورشان لازم بود. در ادامه این بحث اقبال به مهدویت اشاره میکند که البته این بخش از کتاب اقبال، به فارسی ترجمه نشده است. در این بخش از کتاب اقبال از ابن خلدون چنین آمده است که وی تمامی روایات مربوط به امام غائب را نقل و سپس رد کرده است و میگوید چنین چیزی نداریم. اقبال، ابن خلدون را تحسین میکند و میگوید: اگر قرار باشد یک مهدی بیاید که همان اتوریته پیامبر را داشته باشد، ما از فواید خاتمیت بیبهره میمانیم. زیرا فلسفه خاتمیت این است که با خاتمیت، آدمیان به رهایی میرسند؛ اما اگر شما بگویید که یک پیامبر صفت دیگری در آخرالزمان خواهد آمد، که همان اتوریته پیامبر را خواهد داشت؛ آنگاه آن رهایی تحقق نخواهد یافت. در هر حال این سؤال پرابهام از شیعیان باقی است که مهدویت را چگونه با اندیشه رهایی و دموکراسی میتوان جمع کرد؟ حکومتها دو نوع بیشتر نمیتوانند باشند، یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین میکنند یا حکومتهایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل میکنند و رسالت اصلیشان را آن میدانند. چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت، یک تعارضی آشکار میشود.
اشاره
این سخنرانی حاوی مطالب جدیدی نیست، بلکه بیانی دوباره از اشکالاتی کهن است که، پاسخهایی روشن نیز در طول تاریخ یافتهاند. از آنجا که در مقاله بعدی، از حجتالاسلام بهمنپور به این پاسخها اشاره شده، خوانندگان محترم را به مطالعه آن دعوت میکنیم.