مشروطه و ضد مشروطه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده محترم در این مقاله، با طرح چند محور درباره مشروطه، آغاز مشروطهخواهی را از دوره مظفرالدین شاه و پس مرگ ناصرالدین شاه میداند و آنرا در شمار یکی از مصائبی میشمارد که بر سر دربار باریدن گرفته است. او تجدد را از جمله این مصائب میداند که چون آواری بر سرما (آنها) خراب شده است، وی مشروطهخواهی را در بین مردم ایران و نخبگان از عوارض تجدد میشمارد که برای چارهجویی آن راههای گوناگونی از طرف نخبگان ارائه گردیده است که یکی از این راهها حاکمیت قانون و پارلمان و ایجاد مجلس میباشد. در بین این راهحلها و افکار اندیشمندان تناقضاتی بوده است که روشن نبوده و بعدا این تناقضات مایه گسست و فاصله گرفتن طبقات نخبگان از همدیگر شده است که یکی از مصادیق بارز آن، گسست روشنفکران دینی (روحانیان) و روشنفکران غربگرا میباشد. همین تناقضات سبب شده که روحیه دینستیزی نیز از سوی روشنفکران گراینده به غرب و کمونیسم پدیدار شود و منجر به ترور و نابودی مشروطهخواهان اصیل گردد. نویسنده مقاله در قسمتی از مقاله در صدد برجسته کردن تضاد بین علمای دین از قبیل آخوند خراسانی و نائینی و روشنفکران عثمانی است و آنرا از مصادیق تعارض روشنفکران و علما و گسست بین آنها میشمارد و مواضع علمایی مثل شیخ فضلاللّه نوری را نیز پناه بردن به ارتجاع و استبداد از ترس جمهوریخواهان جدید و تجددخواه میانگارد و معتقد است که وحدت ایجاد شده در صدر مشروطه بین روشنفکران و روحانیت مخدوش شد و از هم گسست که دامنه آن تا کنون نیز ادامه دارد.متن
بعد از ترور ناصرالدین شاه آواری از مصائب و مسائل بر سر دربار باریدن گرفت که از جمله آنها تقاضای مشروطهخواهی نخبگان جامعه از شاه فرتوت و ضعیفالنفس بعدی یعنی مظفرالدین شاه بود که بالاخره منتهی به صدور فرمان مشروطیت شد. به قول داریوش آشوری تجدد همچون نهنگی خود را به کشتی شکسته ایران زده بود و هر کسی در حال غرق شدن به جایی از نهنگ متوسل میشد و تصویری از این تجدد داشت. تجدد آرای بود که یکباره بر سر ما خراب شد، بدون آنکه آمادگی مواجهه با آن را داشته باشیم. لذا همگان به دنبال راه چارهای میگشتند. بعضی چاره را در قانون و پارلمانتاریسم و عدالتخانه میجستند. برخی نیز در نوع فدرالیسم تحت عنوان ممالک محروسه ایران آن را جستوجو میکردند.
مشاهده میشود که چگونه بین علما و روشنفکران همدلی و هماهنگی در تصور و تصدیق مشروطیت وجود داشت. حتی کسانی مثل میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان در روزنامه قانونش طوری علمای بغداد و نجف را مورد خطاب قرار میدهد که گویی واضع گونهای حکومت مشروطه مشروعه است. به قول خودش به آنان «تامینات» میدهد که مبادا تصور کنند که مشروطه خللی در احکام اسلام وارد میآورد و تا آنجا پیش میرود که از لفظ ولایت فقیه نیز استفاده میکند. اما کم کم که از صدر مشروطیت فاصله میگیریم عوامل دیگری دخالت میکنند.
کمالیستها نیز کشف اجباری حجاب و تغییر خط و از بین بردن مظاهر دینی و مبارزه سرسختانه با دین را پیگیری کردند. واکنش این کار در ایران پیدایش دو جبهه آته ایست و متقشر در درون نهضت مشروطیت بود. آتهایستهایی که میخواستند پا جای پای رفقای کمونیست یا کمالیستشان بگذارند، به قولی دین را از صحنه ایران بزدایند. این گروه با آزادیهایی که از مطبوعات و سخنرانیها پیدا کرده بودند هر چه را میخواستند علیه دین میگفتند. به حدی که بهائیان نیز از رفتار آنان منزجر بودند چون فکر میکردند این تندخویی به جامعه آنان آسیب میرساند. مثلاً جریدههایی که بعد از مشروطه چاپ شده است چه در استانبول، چه در باکو، چه در بمبئی و کلکته اگر از این زاویه بررسی شوند حجم عظیم تبلیغات ضد دینی آنها مکشوف میگردد و نشان میدهد که چرا روحانیت با سوء ظن با این دسته از روشنفکران روبه رو شد. معالاسف چهرههایی چون آخوند خراسانی و مرحوم نائینی و اقران آنان به رغم بیعنایتیها، بردباری و مدارا نشان میدادند و سلطه استبداد را از این بد اخلاقیها خطرناکتر میدانستند و به دام تقابل با این دسته از روشنفکران نیفتادند.
با این برخوردها کار به جایی رسید که رابطه روحانیان و روشنفکران خراب شد. از آنسو هر چه را گفتمان روشنفکری تولید میکرد گفتمان روحانیت آن را پس میزد. مثلاً شیخ فضلاللّه بارها از کلمه مشئومه آزادی سخن رانده است یا از لفظ موذیه عدالت سخن گفته است. در مقابل نیروهایی از ترس این جمهوریخواهان جدید به دامان ارتجاع و سلطنت پناه بردند. آن وحدتی که در صدر مشروطیت بین روشنفکران و روحانیت پیدا شده بود از هم گسیخت و دامنه آن تا کنون ادامه دارد.
برای نمونه به یک مورد اشاره میکنم: بعد از قضیه به توپ بستن مجلس مرحوم شیخ فضل اللّه نوری مورد مذمت واقع شد که چرا در قبال کشتار مسلمین داخل مجلس به وسیله قزاقهای کافر بیرون مجلس، سکوت کرده است.
اشاره
درباره تاریخ و آغاز مشروطهخواهی و عدالتطلبی و استبدادستیزی و اصلاحطلبی در تاریخ ایران نمیتوان ترور ناصرالدین شاه را آغازین گام این رویداد مهم شمرد و یا هرگز نمیتوان فرتوتی و ضعیفالنفس بودن مظفرالدین شاه را عامل این حادثه مهم تاریخی انگاشت و همچنین پدیدههای دیگر چون تجدد و... را نمیتوان از عوامل مهمی که منجر به مشروطه و انقلاب مردم در عصر قاجار شد شمرد، چون یکی از علل ترور ناصرالدین شاه ندای مشروطهخواهی بود که از دلایل مردود بودن این ادعاست، که به وسیله یکی از شاگردان مصلح بزرگ جهان اسلام (سید جمالالدین اسدآبادی) انجام گرفت، اگر ما آغاز مشروطهخواهی را پس از ترور ناصرالدین شاه بدانیم گرفتار تعارض صد و ذیل خواهیم بود چون ناصرالدین شاه خود به وسیله یکی از اصلاحطلبان مبارز به قتل رسید، میرزا رضای کرمانی تحت تأثیر سید جمال استبدادستیز بود. او منتقد خودکامگی شاه بود و در ابتدای ورودش به ایران به ملاقات شاه رفت و از او خواست که مار و عقربها را از اطرافش پراکنده کند و به اصلاح دربار بپردازد، این اندیشه اصلاحطلبی و استعمارستیزی و مقابله با نفوذ استعمارگران در حاکمیت، تاریخی دیرین در ایران دارد چنانکه قائممقام و امیرکبیر هر دو از قربانیان بزرگ این راه آزادیخواهی و استقلالطلبی هستند. تاریخ ایران بهترین گواه بر فدا شدن این بزرگمردان در راه استعمارستیزی است که استبداد خودکامه با همکاری استعمارگران این نخبگان بزرگ را از میان برداشت. بنابراین ما هرگز نمیتوانیم ریشههای مشروطه و اصلاحطلبی را در پس از ترور ناصرالدین شاه تلقی نموده و به آنجا خلاصه نمائیم و اساس آنرا به تجدد و مسائلی نظیر آن نسبت دهیم زیرا سید جمالالدین از آغاز بلوغ خود با نبوغ خاص به تحولات تاریخ ایران مینگریست. وی در همان اوان طلبگی با درک ریشه گرفتاری ایرانیان میگفت که سیطره طولانی استبداد در تاریخ ایران و عدم اجرای کامل احکام نورانی دین اسلام و عدم همدلی و وحدت در بین مسلمانان و دانشمندان مسلمان از مهمترین عوامل عقبماندگی و بدبختی جوامع اسلامی است لذا تجدد مصطلح نیز هرگز نمیتواند ریشه مشروطه و اصلاحطلبی و مبارزه با استبداد باشد ما برای رهایی از آن به پارلمان و غیره پناه میبریم چون جامعه پارلمانی در صورتی میتواند در جوامع اسلامی پاسخ بدهد که احکام اسلام در جریان باشد زیرا که فرهنگ جوامع اسلامی و مسلمانان با برنامههای غربی و تقلید از آنها هرگز نمیتواند جواب مناسب بدهد و فرایند مثبت داشته باشد. لذا در به انحراف کشیده شدن مشروطه این عامل نیز نقش داشت چون از معیارهای اسلامی فاصله افتاد و معیارها و دخالتهای غربی جایگزین شد.
اگر ما درک صحیح از مشروطه و تحلیل دقیق و مستند از ریشههای مشروطه و مشروطهخواهی داشته باشیم هرگز این واقعه مهم را یکسویه و ظاهری نخواهیم ریه؛ چون وقوع حوادث مهم و رخداد انقلابها و تحولات اجتماعی فرآیند یک سلسل علل و برخواسته از انگیزهها و عوامل مختلف بوده و دفعی و یکشبه به وجود نمیآیند. و تجدد مصطلح نیز نوعی بزرگنمایی از گرایش به غرب است زیرا انقلابها و وقوع آنها از متن اجتماع و برخواسته از فرهنگ جوامع به رهبری نخبگان است. نخبگان مسلمان خصوصا دانشمندان شیعه همواره در طول تاریخ و تحولات ایران و جهان اسلام تأثیر گذار بودهاند. اینان با انواع مکانیسمها و روشها در صدد اصلاحطلبی و رسیدن به جامعه و حکومت آرمانی و عدالت برگرفته از مکتب علوی بوده و برای زمینهسازی عدالت جسمانی در سایه حکومت جهانی امام عصر(عج) کوشش نمودهاند، روشهای مختلفی که علما در این راه و برای رسیدن به این آرمان اتخاذ کردهاند بر اساس مقتضیات زمان متفاوت بوده است ولی وحدت هدف هرگز تغییر نیافته و مسیر رسیدن به این هدف انحرافناپذیر بوده است چون برنامههای مشترک از یک مکتب و تفکر الهام گرفته است.
درباره گسست روشنفکر و روحانی نخست باید آنها را بر محور یک هدف و با یک برنامه در نظر گرفت و سپس گسست را معنا کرد و گرنه بین روحانیت اصیل شیعه و کمونیسم یا تحصیلکرده متأثر از امپریالیسم هرگز وحدتی نبود. تا گسستی ایجاد شود. این گسستها و تصور آن، زاییده افکار تأثیرپذیر از کلاننگری است که پدیدهها را از دور و بدون در نظر داشتن اجزای تشکیلدهنده و علل پدید آورنده آنها تحصیل میکنیم درحالیکه چنین رویکردی در درک واقعیات از یک پدیده به دور از واقعبینی و درک صحیح است، چون احتمال دارد برای تحقق هدف گاهی علل متعدد وجود داشته باشد، اما غایت و هدف علل نیز باید مد نظر باشد که در این صورت رسیدن به حقایق آسان و قضاوتها درباره پدیدههای مختلف سیاسی و اجتماعی به حقیقت نزدیکتر خواهد بود. بنابراین گسست روشنفکران واقعی و روحانی در تاریخ ایران بیمعنا است؛ زیرا به طور عینی پس از انحراف مشروطه به وسیله غرب و اندیشههای امپریالیستی و... و به روی کارآمدن استبداد جدید که نماینده تمام عیار مکاتب مادی و الحادی بود(خاندان پهلوی) نخبگان ایران که عبارت از روشنفکران و روحانیون بودند برای مبارزه جدی با این پدیده شوم و قطع دست استعمار از ایران فعالیت جدید در جبهه دیگری را آغاز کردند. در سایه همین همدلی و همگرایی نهضت بزرگ ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست بنابراین اگر وقایع پس از مشروطه به درستی مورد تأمل قرار گیرد روشن خواهد شد که نه تنها گسست بین این دو وجود نداشته بلکه پیوستگی بیشتر شده و در سایه همین پیوند انقلاب اسلامی ایران تحقق یافت. اگرچه در این میان گرایندگان به غرب و امپریالیسم در بین نفوذ داشته و با آنها به صورت مرموز و پنهان مبارزه میکردند و هراز گاهی سستی و گسستی به وجود آوردند. اما این دو با درک این توطئهها پیوند خود را باز یافته و در جریان مبارزات سیاسی تا پیروزی انقلاب از یک رهبر دینی و مرجع تقلید اطاعت و پیروی کردند. در راه مبارزه با استبداد و استعمار که در این دوره با چهره جدی و نو وارد ایران شده بود و سیطره بلامنازع داشت، جانفشانی نمودند و از هر دو طبقه روشنفکر شهدای بیشماری در این راه تقدیم کردند. فرآیند پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی اگر چه با هشیاری و آگاهی امام خمینی قدسسره آغاز شد و در دهه چهل با مخالفت علنی وی با کاپیتالیسم و... بنیاد نهاده شد، اما هشداری و اطاعت اقشار مختلف مردم و روشنفکران متعدد و روحانیت اصیل در این راه مایه استمرار مبارزه و جدی شدن این راه بود بنابراین با وقوع انقلاب بزرگ اسلامی در تاریخ ایران و استمرار این پیوند میان دو قشر در راه استقرار نظام اسلامی و دفاع هشت ساله از استقلال سیاسی و... حکایت از عدم پایداری گسست در بین روشنفکر و روحانی دارد و این پیوند نمودی محسوس برای واقعبینان داشته است؛ زیرا انجام این مهم بدون وحدت نخبگان علمی و اهل فرهنگ امری محال مینماید. طبیعی است در این مسیر طولانی عدهای به خاطر اهداف و آرزوهای مختلف و ناهمگون با اهداف بزرگ این حرکت متکامل از این کاروان جدا شده و نوای دیگری سر داده و با اندیشههای امپریالیسمی و مخالف اسلام به تشکیل اپوزیسیونهای مختلف اقدام کنند که در این صورت نمیتوان با یکسونگری این جدایی را یک گسست پایدار تلقی کرد؛ زیرا انسانهای بزرگ و دانشمندان و عارفان کمنظیری چون دکتر مصطفی چمران به معنای حقیقی کلمه روشنفکر متخصص و تحصیلکرده بودند که جان عزیز خویش را در راه رسیدن به آرمان بزرگ عدالتخواهی و اصلاحطلبی و استعمارستیزی و استبدادگریزی فدا کردند. اکنون نیز استمرار راه رسیدن به پیشرفتهای چشمگیر که با پشت سرگذاشتن انبوهی از مشکلات به دست آمده با همدلی این دو قشر فرهنگی بوده است بنابراین تئوری گسست روشنفکر و روحانی عملاً پایدار نبوده است. افرادی چون شیخ فضلاللّه نوری از آن جهت از وضع موجود حمایت میکردند که گرفتار استبداد استعمارگران نباشند بلکه اصلاح امور در وضع موجود آسانتر از آن بود که استعمار گران با داشتن یک نماینده رسمی به غارت منابع مادی و معنوی کشور بپردازند و تمام آثار فرهنگی و میراث این کشور را در موزهها و کتابخانههای خود به نمایش بگذارند که در دوره استبداد خاندان پهلوی صورت گرفت، آنچه شیخ فضل اللّه نوری در راه آن به سر دار رفت آیندهنگری او و بینش درست او از حقایق عینی تاریخ عصر خود بود و حمایت علمای دیگر از مشروطه نیز برای رسیدن به آرمان اصلاحطلبی بود اما آنچه مشروطه را منحرف کرد و از غایت اصلی دور نمود دخالت آشکار استعمارگران و رقابت آنها (روس و انگلیس) بر سر منابع خودشان بود که به وسیله روشنفکران غربگرا در داخل حمایت میشد که با توطئههای گوناگون به مجلس و نمادهای دیگر راه یافتند، آنچه بعدها از جانب مرحوم مدرس در مقابل اندیشهها ارائه گردید هدف علمای حامی مشروطه و مشروعه بود. او نماینده دو جریان اصیل بود که در این راه جان خویش را فدا کرد که جمعی از نخبگان با او هم اندیشه بودند. بنابراین حمایت علما از مشروطه که شیخ فضلاللّه نوری نیز ابتدا با آنها بود ولی پس از اینکه احساس کرد جریان دیگری در صدد تحریف آرمان مشروطهخواهان است در مقابل آنها، نه مشروطه ایستادگی کرد. همان روشنفکران بودند که با نفوذ خود پشتوانههای مهم مشروطه را ترور کردند و سیدین طباطبایی و بهبهانی را از صحنه خارج نمودند و حتی آخوند خراسانی را نیز که به طرز مشکوکی وفات کرد از دور خارج نمودند و شیخ فضلاللّه را نیز به سر دار سپردند، آنها با شناسایی نیروهای مؤثر در مشروطه در صدد اضحملال و نابودی تمام ارکان اصلی مشروطه و نخبگان ایران برآمدند حتی به افرادی چون حجةالسلام ملا قربانعلی زنجانی نیز که از اساس دخالت کمونیستها و غربیها آگاهی داشت و با آن مخالف بود رحم نکرده، او را نیز به کاظمین تبعید و شهیدش کردند. بنابراین مشروطه یک انقلاب برخاسته از فرهنگ اسلامی در ایران بود که غربیها هم، آن را منحرف کردند و هم نخبگان علمی ایران را چه از طبقه روشنفکر و چه از طبقه روحانی همه را سرکوب نمودند و با این دسیسه توانستند مقدمات به قدرت رسیدن نماینده تامالاختیار خود را در ایران فراهم نمایند، این سرکوبی سبب شد که نهضت آزادیخواهی سالها فاقد قدرت بازیافت نیرو و قیام شود.
بنابراین آنچه در مقاله درباره گسست روشنفکر و روحانی عنوان شده با اصول و معیارهای تعریف شده اسلام مطابق نبوده زیرا روشنفکری که با روحانی مخالف باشد در ردیف امپریالیسم و کمونیسم و از همفکران آنها بوده است. ازاینرو روشنفکرانی که در دوره قاجاریه در خاک عثمانی بر ضد روحانیت و مذهب کاریکاتور میکشیدند همانهایی بودند که مایه اضمحلال امپراطوری بزرگ خلافت را فراهم نمودند و سرزمینهای اسلامی را بین غربیها به عنوان مستعمره تقسیم کردند و زمینه حضور استعمارگران را در جهان اسلام فراهم نمودند و ارزشهای اسلامی را از ریشه زدند و ترکیه لائیک فعلی را به وجود آوردند. در فرهنگ اسلام این طیف اسلام ستیزند و با دشمنان اسلام تفاوت ندارند و هیچ کس به آنها روشنفکر نگفته و هیچ قشری از اهل اسلام با آنها همگرایی نداشته تا گسسته شود. در دوره مشروطه هرگز نمیتوان رهبران مشروطه مستقر در ایران مانند، بهبهانی و طباطبایی و حامیان بیرونیتان (حوزه نجف و شهرستانهای ایران) را همگرا و همفکر با روشنفکران معلومالحال وابسته به شرق و غرب نامید و در میان آنها تصور گسستی ناروا نمود.
مرحوم شیخ فضلاللّه نوری از آن آزادی بدبین بود و آنرا با عنون مشئومه یاد میکرد که وارداتی بود و به وسیله غربگرایان بر ضد ارزشهای دینی مورد استفاده واقع میشد نه آزادی اصیل اسلامی که برخاسته از ارزشهای دینی و کرامت انسانی است، آزادی مطرح شده در دوره قاجار خصوصا در عصر مشروطه عبارت از ایجاد آشوب و هرج و مرج و خیالآفرینی در نظام اجتماعی بود که تمام معادلات را از هم میپاچید. هرج و مرج و آشوب هرگز آزادی مطلوب جوامع انسانی و برخاسته از کرامت انسان نیست، بلکه بهترین زمینه برای سرکوب آزادیهای فردی و امنیت اجتماعی و تعدی بر حقوق دیگران است که از مکاتب سرمایهداری و لیبرالیسم و کمونیستی نشأت میگرفت که مرحوم شیخ فضل اللّه نوری و امثال او با آن مخالف بودند.
عدالت مطرح در جامعه شیخ فضل اللّه عدالتی بود که تحفه کمونیستها و برخاسته از حلقوم غربیان بود و هرگز با عدالت علوی که بهترین نماد عدالت اسلامی است سازگاری نداشت، چون عدالت علوی آرمان بزرگ تمام علمای اسلام و مشروطهخواهان بوده، مدعیان عدالت مذکور همان بلندگوهای شرق و غرب در ایران به نام روشنفکران مصطلح نامیده میشدند که هیچ سنخیتی با علمای اسلام نداشتند و شیخ فضلاللّه نوری از نزدیک شاهد این جریانات بود و آنها را مشئوم مینامید که شوم بودن همه آنها در دورههای بعدی تاریخ ایران عینا محسوس بوده و نیاز به استدلال و استناد ندارد.
مشاهده میشود که چگونه بین علما و روشنفکران همدلی و هماهنگی در تصور و تصدیق مشروطیت وجود داشت. حتی کسانی مثل میرزا آقاخان کرمانی و ملکم خان در روزنامه قانونش طوری علمای بغداد و نجف را مورد خطاب قرار میدهد که گویی واضع گونهای حکومت مشروطه مشروعه است. به قول خودش به آنان «تامینات» میدهد که مبادا تصور کنند که مشروطه خللی در احکام اسلام وارد میآورد و تا آنجا پیش میرود که از لفظ ولایت فقیه نیز استفاده میکند. اما کم کم که از صدر مشروطیت فاصله میگیریم عوامل دیگری دخالت میکنند.
کمالیستها نیز کشف اجباری حجاب و تغییر خط و از بین بردن مظاهر دینی و مبارزه سرسختانه با دین را پیگیری کردند. واکنش این کار در ایران پیدایش دو جبهه آته ایست و متقشر در درون نهضت مشروطیت بود. آتهایستهایی که میخواستند پا جای پای رفقای کمونیست یا کمالیستشان بگذارند، به قولی دین را از صحنه ایران بزدایند. این گروه با آزادیهایی که از مطبوعات و سخنرانیها پیدا کرده بودند هر چه را میخواستند علیه دین میگفتند. به حدی که بهائیان نیز از رفتار آنان منزجر بودند چون فکر میکردند این تندخویی به جامعه آنان آسیب میرساند. مثلاً جریدههایی که بعد از مشروطه چاپ شده است چه در استانبول، چه در باکو، چه در بمبئی و کلکته اگر از این زاویه بررسی شوند حجم عظیم تبلیغات ضد دینی آنها مکشوف میگردد و نشان میدهد که چرا روحانیت با سوء ظن با این دسته از روشنفکران روبه رو شد. معالاسف چهرههایی چون آخوند خراسانی و مرحوم نائینی و اقران آنان به رغم بیعنایتیها، بردباری و مدارا نشان میدادند و سلطه استبداد را از این بد اخلاقیها خطرناکتر میدانستند و به دام تقابل با این دسته از روشنفکران نیفتادند.
با این برخوردها کار به جایی رسید که رابطه روحانیان و روشنفکران خراب شد. از آنسو هر چه را گفتمان روشنفکری تولید میکرد گفتمان روحانیت آن را پس میزد. مثلاً شیخ فضلاللّه بارها از کلمه مشئومه آزادی سخن رانده است یا از لفظ موذیه عدالت سخن گفته است. در مقابل نیروهایی از ترس این جمهوریخواهان جدید به دامان ارتجاع و سلطنت پناه بردند. آن وحدتی که در صدر مشروطیت بین روشنفکران و روحانیت پیدا شده بود از هم گسیخت و دامنه آن تا کنون ادامه دارد.
برای نمونه به یک مورد اشاره میکنم: بعد از قضیه به توپ بستن مجلس مرحوم شیخ فضل اللّه نوری مورد مذمت واقع شد که چرا در قبال کشتار مسلمین داخل مجلس به وسیله قزاقهای کافر بیرون مجلس، سکوت کرده است.
اشاره
درباره تاریخ و آغاز مشروطهخواهی و عدالتطلبی و استبدادستیزی و اصلاحطلبی در تاریخ ایران نمیتوان ترور ناصرالدین شاه را آغازین گام این رویداد مهم شمرد و یا هرگز نمیتوان فرتوتی و ضعیفالنفس بودن مظفرالدین شاه را عامل این حادثه مهم تاریخی انگاشت و همچنین پدیدههای دیگر چون تجدد و... را نمیتوان از عوامل مهمی که منجر به مشروطه و انقلاب مردم در عصر قاجار شد شمرد، چون یکی از علل ترور ناصرالدین شاه ندای مشروطهخواهی بود که از دلایل مردود بودن این ادعاست، که به وسیله یکی از شاگردان مصلح بزرگ جهان اسلام (سید جمالالدین اسدآبادی) انجام گرفت، اگر ما آغاز مشروطهخواهی را پس از ترور ناصرالدین شاه بدانیم گرفتار تعارض صد و ذیل خواهیم بود چون ناصرالدین شاه خود به وسیله یکی از اصلاحطلبان مبارز به قتل رسید، میرزا رضای کرمانی تحت تأثیر سید جمال استبدادستیز بود. او منتقد خودکامگی شاه بود و در ابتدای ورودش به ایران به ملاقات شاه رفت و از او خواست که مار و عقربها را از اطرافش پراکنده کند و به اصلاح دربار بپردازد، این اندیشه اصلاحطلبی و استعمارستیزی و مقابله با نفوذ استعمارگران در حاکمیت، تاریخی دیرین در ایران دارد چنانکه قائممقام و امیرکبیر هر دو از قربانیان بزرگ این راه آزادیخواهی و استقلالطلبی هستند. تاریخ ایران بهترین گواه بر فدا شدن این بزرگمردان در راه استعمارستیزی است که استبداد خودکامه با همکاری استعمارگران این نخبگان بزرگ را از میان برداشت. بنابراین ما هرگز نمیتوانیم ریشههای مشروطه و اصلاحطلبی را در پس از ترور ناصرالدین شاه تلقی نموده و به آنجا خلاصه نمائیم و اساس آنرا به تجدد و مسائلی نظیر آن نسبت دهیم زیرا سید جمالالدین از آغاز بلوغ خود با نبوغ خاص به تحولات تاریخ ایران مینگریست. وی در همان اوان طلبگی با درک ریشه گرفتاری ایرانیان میگفت که سیطره طولانی استبداد در تاریخ ایران و عدم اجرای کامل احکام نورانی دین اسلام و عدم همدلی و وحدت در بین مسلمانان و دانشمندان مسلمان از مهمترین عوامل عقبماندگی و بدبختی جوامع اسلامی است لذا تجدد مصطلح نیز هرگز نمیتواند ریشه مشروطه و اصلاحطلبی و مبارزه با استبداد باشد ما برای رهایی از آن به پارلمان و غیره پناه میبریم چون جامعه پارلمانی در صورتی میتواند در جوامع اسلامی پاسخ بدهد که احکام اسلام در جریان باشد زیرا که فرهنگ جوامع اسلامی و مسلمانان با برنامههای غربی و تقلید از آنها هرگز نمیتواند جواب مناسب بدهد و فرایند مثبت داشته باشد. لذا در به انحراف کشیده شدن مشروطه این عامل نیز نقش داشت چون از معیارهای اسلامی فاصله افتاد و معیارها و دخالتهای غربی جایگزین شد.
اگر ما درک صحیح از مشروطه و تحلیل دقیق و مستند از ریشههای مشروطه و مشروطهخواهی داشته باشیم هرگز این واقعه مهم را یکسویه و ظاهری نخواهیم ریه؛ چون وقوع حوادث مهم و رخداد انقلابها و تحولات اجتماعی فرآیند یک سلسل علل و برخواسته از انگیزهها و عوامل مختلف بوده و دفعی و یکشبه به وجود نمیآیند. و تجدد مصطلح نیز نوعی بزرگنمایی از گرایش به غرب است زیرا انقلابها و وقوع آنها از متن اجتماع و برخواسته از فرهنگ جوامع به رهبری نخبگان است. نخبگان مسلمان خصوصا دانشمندان شیعه همواره در طول تاریخ و تحولات ایران و جهان اسلام تأثیر گذار بودهاند. اینان با انواع مکانیسمها و روشها در صدد اصلاحطلبی و رسیدن به جامعه و حکومت آرمانی و عدالت برگرفته از مکتب علوی بوده و برای زمینهسازی عدالت جسمانی در سایه حکومت جهانی امام عصر(عج) کوشش نمودهاند، روشهای مختلفی که علما در این راه و برای رسیدن به این آرمان اتخاذ کردهاند بر اساس مقتضیات زمان متفاوت بوده است ولی وحدت هدف هرگز تغییر نیافته و مسیر رسیدن به این هدف انحرافناپذیر بوده است چون برنامههای مشترک از یک مکتب و تفکر الهام گرفته است.
درباره گسست روشنفکر و روحانی نخست باید آنها را بر محور یک هدف و با یک برنامه در نظر گرفت و سپس گسست را معنا کرد و گرنه بین روحانیت اصیل شیعه و کمونیسم یا تحصیلکرده متأثر از امپریالیسم هرگز وحدتی نبود. تا گسستی ایجاد شود. این گسستها و تصور آن، زاییده افکار تأثیرپذیر از کلاننگری است که پدیدهها را از دور و بدون در نظر داشتن اجزای تشکیلدهنده و علل پدید آورنده آنها تحصیل میکنیم درحالیکه چنین رویکردی در درک واقعیات از یک پدیده به دور از واقعبینی و درک صحیح است، چون احتمال دارد برای تحقق هدف گاهی علل متعدد وجود داشته باشد، اما غایت و هدف علل نیز باید مد نظر باشد که در این صورت رسیدن به حقایق آسان و قضاوتها درباره پدیدههای مختلف سیاسی و اجتماعی به حقیقت نزدیکتر خواهد بود. بنابراین گسست روشنفکران واقعی و روحانی در تاریخ ایران بیمعنا است؛ زیرا به طور عینی پس از انحراف مشروطه به وسیله غرب و اندیشههای امپریالیستی و... و به روی کارآمدن استبداد جدید که نماینده تمام عیار مکاتب مادی و الحادی بود(خاندان پهلوی) نخبگان ایران که عبارت از روشنفکران و روحانیون بودند برای مبارزه جدی با این پدیده شوم و قطع دست استعمار از ایران فعالیت جدید در جبهه دیگری را آغاز کردند. در سایه همین همدلی و همگرایی نهضت بزرگ ملی شدن صنعت نفت به وقوع پیوست بنابراین اگر وقایع پس از مشروطه به درستی مورد تأمل قرار گیرد روشن خواهد شد که نه تنها گسست بین این دو وجود نداشته بلکه پیوستگی بیشتر شده و در سایه همین پیوند انقلاب اسلامی ایران تحقق یافت. اگرچه در این میان گرایندگان به غرب و امپریالیسم در بین نفوذ داشته و با آنها به صورت مرموز و پنهان مبارزه میکردند و هراز گاهی سستی و گسستی به وجود آوردند. اما این دو با درک این توطئهها پیوند خود را باز یافته و در جریان مبارزات سیاسی تا پیروزی انقلاب از یک رهبر دینی و مرجع تقلید اطاعت و پیروی کردند. در راه مبارزه با استبداد و استعمار که در این دوره با چهره جدی و نو وارد ایران شده بود و سیطره بلامنازع داشت، جانفشانی نمودند و از هر دو طبقه روشنفکر شهدای بیشماری در این راه تقدیم کردند. فرآیند پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی اگر چه با هشیاری و آگاهی امام خمینی قدسسره آغاز شد و در دهه چهل با مخالفت علنی وی با کاپیتالیسم و... بنیاد نهاده شد، اما هشداری و اطاعت اقشار مختلف مردم و روشنفکران متعدد و روحانیت اصیل در این راه مایه استمرار مبارزه و جدی شدن این راه بود بنابراین با وقوع انقلاب بزرگ اسلامی در تاریخ ایران و استمرار این پیوند میان دو قشر در راه استقرار نظام اسلامی و دفاع هشت ساله از استقلال سیاسی و... حکایت از عدم پایداری گسست در بین روشنفکر و روحانی دارد و این پیوند نمودی محسوس برای واقعبینان داشته است؛ زیرا انجام این مهم بدون وحدت نخبگان علمی و اهل فرهنگ امری محال مینماید. طبیعی است در این مسیر طولانی عدهای به خاطر اهداف و آرزوهای مختلف و ناهمگون با اهداف بزرگ این حرکت متکامل از این کاروان جدا شده و نوای دیگری سر داده و با اندیشههای امپریالیسمی و مخالف اسلام به تشکیل اپوزیسیونهای مختلف اقدام کنند که در این صورت نمیتوان با یکسونگری این جدایی را یک گسست پایدار تلقی کرد؛ زیرا انسانهای بزرگ و دانشمندان و عارفان کمنظیری چون دکتر مصطفی چمران به معنای حقیقی کلمه روشنفکر متخصص و تحصیلکرده بودند که جان عزیز خویش را در راه رسیدن به آرمان بزرگ عدالتخواهی و اصلاحطلبی و استعمارستیزی و استبدادگریزی فدا کردند. اکنون نیز استمرار راه رسیدن به پیشرفتهای چشمگیر که با پشت سرگذاشتن انبوهی از مشکلات به دست آمده با همدلی این دو قشر فرهنگی بوده است بنابراین تئوری گسست روشنفکر و روحانی عملاً پایدار نبوده است. افرادی چون شیخ فضلاللّه نوری از آن جهت از وضع موجود حمایت میکردند که گرفتار استبداد استعمارگران نباشند بلکه اصلاح امور در وضع موجود آسانتر از آن بود که استعمار گران با داشتن یک نماینده رسمی به غارت منابع مادی و معنوی کشور بپردازند و تمام آثار فرهنگی و میراث این کشور را در موزهها و کتابخانههای خود به نمایش بگذارند که در دوره استبداد خاندان پهلوی صورت گرفت، آنچه شیخ فضل اللّه نوری در راه آن به سر دار رفت آیندهنگری او و بینش درست او از حقایق عینی تاریخ عصر خود بود و حمایت علمای دیگر از مشروطه نیز برای رسیدن به آرمان اصلاحطلبی بود اما آنچه مشروطه را منحرف کرد و از غایت اصلی دور نمود دخالت آشکار استعمارگران و رقابت آنها (روس و انگلیس) بر سر منابع خودشان بود که به وسیله روشنفکران غربگرا در داخل حمایت میشد که با توطئههای گوناگون به مجلس و نمادهای دیگر راه یافتند، آنچه بعدها از جانب مرحوم مدرس در مقابل اندیشهها ارائه گردید هدف علمای حامی مشروطه و مشروعه بود. او نماینده دو جریان اصیل بود که در این راه جان خویش را فدا کرد که جمعی از نخبگان با او هم اندیشه بودند. بنابراین حمایت علما از مشروطه که شیخ فضلاللّه نوری نیز ابتدا با آنها بود ولی پس از اینکه احساس کرد جریان دیگری در صدد تحریف آرمان مشروطهخواهان است در مقابل آنها، نه مشروطه ایستادگی کرد. همان روشنفکران بودند که با نفوذ خود پشتوانههای مهم مشروطه را ترور کردند و سیدین طباطبایی و بهبهانی را از صحنه خارج نمودند و حتی آخوند خراسانی را نیز که به طرز مشکوکی وفات کرد از دور خارج نمودند و شیخ فضلاللّه را نیز به سر دار سپردند، آنها با شناسایی نیروهای مؤثر در مشروطه در صدد اضحملال و نابودی تمام ارکان اصلی مشروطه و نخبگان ایران برآمدند حتی به افرادی چون حجةالسلام ملا قربانعلی زنجانی نیز که از اساس دخالت کمونیستها و غربیها آگاهی داشت و با آن مخالف بود رحم نکرده، او را نیز به کاظمین تبعید و شهیدش کردند. بنابراین مشروطه یک انقلاب برخاسته از فرهنگ اسلامی در ایران بود که غربیها هم، آن را منحرف کردند و هم نخبگان علمی ایران را چه از طبقه روشنفکر و چه از طبقه روحانی همه را سرکوب نمودند و با این دسیسه توانستند مقدمات به قدرت رسیدن نماینده تامالاختیار خود را در ایران فراهم نمایند، این سرکوبی سبب شد که نهضت آزادیخواهی سالها فاقد قدرت بازیافت نیرو و قیام شود.
بنابراین آنچه در مقاله درباره گسست روشنفکر و روحانی عنوان شده با اصول و معیارهای تعریف شده اسلام مطابق نبوده زیرا روشنفکری که با روحانی مخالف باشد در ردیف امپریالیسم و کمونیسم و از همفکران آنها بوده است. ازاینرو روشنفکرانی که در دوره قاجاریه در خاک عثمانی بر ضد روحانیت و مذهب کاریکاتور میکشیدند همانهایی بودند که مایه اضمحلال امپراطوری بزرگ خلافت را فراهم نمودند و سرزمینهای اسلامی را بین غربیها به عنوان مستعمره تقسیم کردند و زمینه حضور استعمارگران را در جهان اسلام فراهم نمودند و ارزشهای اسلامی را از ریشه زدند و ترکیه لائیک فعلی را به وجود آوردند. در فرهنگ اسلام این طیف اسلام ستیزند و با دشمنان اسلام تفاوت ندارند و هیچ کس به آنها روشنفکر نگفته و هیچ قشری از اهل اسلام با آنها همگرایی نداشته تا گسسته شود. در دوره مشروطه هرگز نمیتوان رهبران مشروطه مستقر در ایران مانند، بهبهانی و طباطبایی و حامیان بیرونیتان (حوزه نجف و شهرستانهای ایران) را همگرا و همفکر با روشنفکران معلومالحال وابسته به شرق و غرب نامید و در میان آنها تصور گسستی ناروا نمود.
مرحوم شیخ فضلاللّه نوری از آن آزادی بدبین بود و آنرا با عنون مشئومه یاد میکرد که وارداتی بود و به وسیله غربگرایان بر ضد ارزشهای دینی مورد استفاده واقع میشد نه آزادی اصیل اسلامی که برخاسته از ارزشهای دینی و کرامت انسانی است، آزادی مطرح شده در دوره قاجار خصوصا در عصر مشروطه عبارت از ایجاد آشوب و هرج و مرج و خیالآفرینی در نظام اجتماعی بود که تمام معادلات را از هم میپاچید. هرج و مرج و آشوب هرگز آزادی مطلوب جوامع انسانی و برخاسته از کرامت انسان نیست، بلکه بهترین زمینه برای سرکوب آزادیهای فردی و امنیت اجتماعی و تعدی بر حقوق دیگران است که از مکاتب سرمایهداری و لیبرالیسم و کمونیستی نشأت میگرفت که مرحوم شیخ فضل اللّه نوری و امثال او با آن مخالف بودند.
عدالت مطرح در جامعه شیخ فضل اللّه عدالتی بود که تحفه کمونیستها و برخاسته از حلقوم غربیان بود و هرگز با عدالت علوی که بهترین نماد عدالت اسلامی است سازگاری نداشت، چون عدالت علوی آرمان بزرگ تمام علمای اسلام و مشروطهخواهان بوده، مدعیان عدالت مذکور همان بلندگوهای شرق و غرب در ایران به نام روشنفکران مصطلح نامیده میشدند که هیچ سنخیتی با علمای اسلام نداشتند و شیخ فضلاللّه نوری از نزدیک شاهد این جریانات بود و آنها را مشئوم مینامید که شوم بودن همه آنها در دورههای بعدی تاریخ ایران عینا محسوس بوده و نیاز به استدلال و استناد ندارد.