آزادی از فقر یا آزادی برای ثروت؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سون اریک لیدمن استاد تاریخ عقاید و علوم در دانشگاه گوتنبرگ سوئد، کتابی با عنوان: Tanks Latthet, Tingens Tyngd;om Frithet نگاشته است که در آن مفهوم آزادی در تاریخ اندیشه غرب را دنبال میکند. این کتاب به قلم «سعید مقدم» و تحت عنوان «سبکی فکر، سنگینی واقعیت؛ درباره آزادی» ترجمه شده است. مکتوب حاضر گزیدهای از فصل اول کتاب است که در آن بحث چهار آزادی بنیادی، آزادی مثبت و منفی، آزادی از ترس و نیاز و ضرورت برابری آمده است.متن
فرانکلین روزولت، رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی خود در کنگره در سال (1941) نظریهای درباره چهار آزادی بنیادی مطرح کرد. دو آزادی اول «آزادی بیان» و «آزادی مذهب» شگفتی برنمیانگیزند. اما دو جزء بعدی، یعنی «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» قابل توجهاند. این سخنرانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم ایراد شد. منظور روزولت از «آزادی از ترس»، آزادی از زور سرنیزه، تهدید و مرگ است. وی خوشبینانه میگوید که دوران صلح و خلع سلاح به زودی فرا میرسد و نیازی که او مستقیما به آن اشاره میکند، نیازمندی حاصل از جنگ است. او چشمانداز جهانی رسته از جنگ جاری را طرح میکرد که در آن هر کشوری میتوانست برای «ساکنان خود زندگی سالم و سرشار از صلح و آرامش فراهم کند». «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» با درک بنتام و برلین از آزادی سلبی مطابقت دارد. بنتام از «آزادی از اجبار» سخن میگوید و در سخنرانی روزولت نیز صحبت از آزادی از چیزی است. اما قالب زبانی بهکار رفته موجب سردرگمی میشود زیرا «آزادی از نیاز» در حقیقت آزادی از یک کمبود، فقدان یک فقدان، یک خلأ است.
سخنرانی روزولت از جانب کسانی که معتقدند آزادی نباید با ارزشهای دیگر آمیخته شود به باد انتقاد گرفته شد. فریدریش ای. هایک، در اثر حجیم خود، اساسنامه آزادی، توضیح میدهد که خود او دو واژه «Liberty» و «Freedom» را بهطور متناوب بهکار میبرد. معنای هر دو آزادی است، و خود او «Freedom» را بیشتر میپسندد؛ اما «Liberty» این مزیت را دارد که نمیتوان از آن سوءاستفاده کرد، همچنان که روزولت در سخنرانی مشهورش این کار را میکند و اصطلاح Freedom from want را بهکار میبرد. زیرا نمیتوان گفت «Liberty from want» هایک تنها به روزولت انتقاد نمیکند، بیشتر از او به جان دیویی، فیلسوف و متخصص آموزش آمریکایی، حمله میکند که در مقالهای در سال 1935 نوشته بود آزادی «قدرت» است و نبود اجبار تنها «جنبه سلبی آزادی» و پیش شرطی برای آزادی واقعی است. جان دیویی در این مقاله علیه کسانی بحث میکند که آزادی خود را امتیازی میبینند که باید مورد حفاظت قرار گیرد نه چیزی که باید آن را با دیگران قسمت کرد. از دید او برای بررسی اینکه فرد چه آزادی دارد باید پرسید که او امکان انجام چه کاری را دارد. بنا به درک دیویی، برای آنکه آزادی واقعی بتواند شکوفا شود باید منابع اقتصادی بهطور عادلانهتری تقسیم شوند؛ اما از دید هایک، دیویی با طرح چنین مطالبهای از واژه «آزادی» سوء استفاده کرده است. هایک استدلال میکند که هم منابع اقتصادی و هم آزادی چیزهاییاند که تلاش برای کسب آنها ارزشمند است اما این دو مفهوم نباید در هم آمیخته شوند. بنا به درک هایک، این دو کاملاً مجزا از یکدیگرند، اینکه فرد «بتواند آزادانه انتخاب کند» با اینکه «تعداد چیزهایی که انتخاب میکند کم یا زیاد است»، متفاوت دیگری است. هایک به این ترتیب با وضوح، تفاوت تعیین کننده بین «آزادی سلبی» و «آزادی ایجابی» را روشن کرده است. آزادی سلبی صرفا به آزادی انتخاب مربوط میشود. آزادی ایجابی نه تنها به آزادی انتخاب بلکه به گزینههایی نیز مربوط میشود که در این آزادی انتخاب میگنجد. هر چه گزینههای واقعبینانه بیشتر باشد آزادی ایجابی جامعتر است. در صورتی که صاحبان قدرت در برابر فرد مانع ایجاد نکنند، آزادی سلبی کامل ایجاد میشود. آزادی سلبی حاکی از این است که هر کس در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمده باشد میتواند رئیس جمهور آمریکا شود. در مقابل آزادی ایجابی حاکی از این است که کسی که در محلههای فقیرنشین به دنیا آمده باشد چنین امکانی را تنها روی کاغذ دارد. هومبولت، میل، روزولت و دیویی در این درک با یکدیگر وحدت دارند که آزادی به این مسئله نیز مربوط میشود که در واقعیت سخت چه راههایی در برابر فرد گشوده است. هومبویت و میل قبل از هر چیز بر این نکته تأکید میکنند که انسانها از طریق تربیت فکری و اخلاقی، که به آنها توان استقلال و ابتکار شخصی میبخشد، میتوانند به آزادی انتخاب بیشتری دست یابند. چنین درکی با اندیشههای جان دیویی که اصلاحگر نظام آموزش بود بیگانه نیست. اما وی همچون روزولت بر اهمیت منابع اقتصادی تأکید میورزد. در شرایط مأیوسانه فقر، افقی در برابر فرد هویدا نیست. کسی که هر روز باید برای نان شب جان بکند به ندرت در پی برنامههای درازمدت است. مطالبه اصلی جنبش اصلاحات، که نقش تعین کنندهای در تاریخ مدرنیت در سراسر جهان داشته است، آموزش رایگان و عدالت اقتصادی است. کاربرد واژه «آزادی» در جنبش گسترده اصلاحات چندان رایج نیست بلکه به جای آن واژه «رهایی» «emancipation» بهکار برده میشود. مطابق چنین اصطلاحی زنان، همچون طبقه کارگر یا خلقهای تحت ستم، باید خود را رها کنند. اصلاحگران همه چیز را به زمان آینده احاله میکنند؛ چیزی در آینده باید تغییر کند؛ چیزی در آینده باید برقرار شود. همینکه اصلاحگران به این نتیجه برسند که برنامه اصلاحاتشان کامل شده است، با بحران رو به رو میشوند. برای آنها آینده، تکرار بدون تحول وضعیت حاضر است. در مقابل، مفهوم «رهایی» در جنبشهای انقلابی جایگاهی کلیدی دارد. واژه «آزادی» بهطور عمده برای آیندهای بهکار میرود که قرار است بعد از دوران دگرگونیهای انقلابی فرا رسد. در عین حال باید گفت که مدافعان «آزادی سلبی» نیز میتوانند خواهان تغییرات باشند. اما برنامه اصلاحات آنها محدودتر و مشخصتر است. برنامه اصلاحات از دیدگاه آنها باید شامل لغو موانع تجاری، دفاع از مالکیت خصوصی، تضمین آزادیهای اساسی از قبیل انتخابات آزاد، آزادی بیان و آزادی اجتماعی و جز اینها باشد. بنا به نظر آنها، با تأمین این شرایط آزادی برقرار میشود. هواداران آزادی سلبی اغلب از دموکراسیهای غربی در دوران جنگ سرد به عنوان جهان آزاد یاد میکردند و در این گفته آنها هیچ نشانی از طنز نبود زیرا اکثر کشورهای غربی این خواستهای حداقل را فراهم آورده بودند. در این کشورها موانع آزادی برطرف شده بود و این به عهده تک تک انسانها بود که از موقعیت خود به بهترین نحو ممکن بهره گیرند. اینکه آنها چه گزینههایی برای انتخاب داشتند در مقوله آزادی نمیگنجید. هواداران آزادی ایجابی نیز گاهی عبارت «جهان آزاد» را بهکار میبرند. اما کاربرد چنین عباراتی برای آنها بدون مشکل نبود زیرا از دیدگاه آنها آزادی هنوز یک برنامه به فرجام نرسیده بود. بنا به درک آنها، دموکراسیهای غربی تا حدودی موفق شده بودند اما هنوز کار بسیاری باید صورت میگرفت. در این کشورها «دموکراسی سیاسی» کم و بیش برقرار شده بود اما اکنون باید «دموکراسی اقتصادی» بنا میشد.
انسانها با مجموعهای از گزینههایی که شرایط موجود در اختیارشان گذاشته بود رها شدند تا با نیروی خویش زندگی خود را دست و پا کنند. به نظر میرسید سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آرای طرفداران آزادی سلبی را تأیید کرده است. البته از زمانی که شوروی به عنوان یک برنامه آزادی تلقی میشد مدتهای طولانی گذشته بود. اکثر قریب به اتفاق کسانی که در حوزه قدرت شوروی زندگی میکردند فروپاشی آن را به عنوان رهایی خود خوشآمد گفتند. پس از پایان جنگ سرد، در فضای سیاسی کشورهای غربی هم تغییرات بزرگی رخ داد. اکنون به نظر میرسید که هر گونه تلاش برای تغییر فراگیر شرایط مردم با ابزار سیاسی، مخاطرهانگیز یا حتی بیاعتبار شده است. اموری که پیش از این به عنوان مسائلی تلقی میشدند که باید مورد دخالت و مراقبت همگانی قرار بگیرند، به ابتکار شخصی واگذار شدند. بخشهای بزرگی از سازمانهای اجتماعی به معنی واقعی کلمه خصوصی شدند، یعنی از این طریق جایگاه عمومی خود را از دست دادهاند. زندگی امری شد که هر کس باید به تنهایی از پس از برآید.
اشاره
انتشار گزیده فصلی از نوشته سون اریک لیدمن درباره آزادی، گرچه نمیتواند تمام فکر وی را در اینباره منعکس نماید اما با این وصف هم عنوان انتخاب شده برای مقاله و هم متن گزیده مذکور نگاه انتقادی وی در باب وضعیت زیست انسان مدرن غربی و تأکید برای حرکت به سمت برابری اقتصادی و آزادی از فقر و نیاز و حرکت به سمت وضعیتی مطلوب را نشان میدهد. طرح بحث آزادی منفی و آزادی مثبت در نوشته وی چیز جدیدی نیست، اما وی این دو مفهوم را با «قدرت انتخاب آزادانه» و «تعدد گزینههای انتخابی» در هم آمیخته است. اهمیت این تأکید ازآنرو است که وضعیت آزادگونه آدمی به رغم فقدان گزینههای مختلف سبب حکم کردن به فقدان آزادی است. در این وضعیت بهرهمندی از آزادی سلبی چارهساز نیست و آزادی آدمی در برخورداری از آزادی مثبت تأمین و تضمین میشود. اگر دستیابی به آزادی، حق مردم یک جامعه و محروم کردن آنان گناهی نابخشودنی و عامل عقبماندگی به شمار میآید، به همین نسبت نیز میتوان گفت این حق مردم یک جامعه است که از ترس آزاد باشند. به این معنا که جامعه، فاقد عوامل اخلال در نظم روانی و امنیت ذهنی و فیزیکی شهروندان باشد.
افزون بر نکته پیش گفته، لیدمن، آزادی از ترس و بهرهمندی از امنیت را با آزادی از نیاز همراه ساخته است و ترکیبی به دست داده است که بهرهمندی از امنیت با بهرهمندی از رفاه مطلوب همسان دیده میشود. چیزی که در نوشته وی مشهود است اینکه او آزادی بیان و مذهب را در وضعیتی میجوید که در آن انسان از دو نیاز عمده در رنج و درد نباشد: برخورداری از امنیت و بهرهمندی از اقتصاد و معیشت مطلوب. ازاینرو وی در نوشته خود به ظرافت، نظامهای لیبرال دموکراسی را زیر سؤال میبرد و معتقد است انسانی که از رفاه نسبی برخوردار نباشد و گرفتار تأمین معیشت خود باشد، نمیتواند در چنین نظامی به منصبی دست یابد. آزادی دستیابی به مناصب و مقامات عمومی از آن کسانی است که از رفاه و تربیت فکری و روحی و استقلال و ابتکار شخصی برخوردارند. انسان فقیر امکان بهرهمندی از آزادی مثبت را ندارد. در چنین شرایطی آیا انسان میباید با فقر و درد و رنج خود مقابله کند یا راه دستیابی به مناصب و مقامات عمومی که متأثر از تربیت فکری و اخلاقی و استقلال و ابتکار شخصی است را جستوجو نماید؟
گرچه میتوان با این وضعیت و این نقد از وضعیت نظامهای لیبرال دموکراسی در غرب به حق همراه شد، اما جای طرح این پرسش بهطور کلی وجود دارد که آیا با رفع فقر و درد و رنج و محرومیت از دامان انسان، راه ناهموار و دشوار دستیابی به مناصب و مقامات سیاسی و تأثیر گذاری در حوزه عمومی برای آدمی هموار خواهد شد؟ آیا به صرف ایجاد رفاه و تأمین و تضمین معیشت، میتواند انسان را در ارتقای وضعیت اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی یاری دهد؟ مسلما اینگونه نگاه کردن به موضوع تکبعدی است. اریک لیدمن از یاد برده است که رشد و ترقی یک انسان در شرایط گوناگونی اتفاق میافتد و اقتضائات خاصی دارد. ارتقای اجتماعی و برخورداری از آزادی ایجابی افزون بر آزادی سلبی، نیازمند راهکارهایی است. چنانکه خود وی نیز تأثیر تربیت فکری و اخلاقی در توان استقلال و ابتکار شخصی انسان اشاره میکند به همین نحو میتوان مدعی شد ارتقای اجتماعی و سیاسی و نیز روحی و معنوی آدمی نیازمند شرایط مختلفی است. تأکید صرف بر آزادی از فقر و برخورداری از رفاه نسبی حلال همه مشکل نخواهد بود.
باید مردم از هراس و وحشتی که گریبان زیست جمعی و فردی آنان را گرفته است، رهایی یابند. این رهایی با درک دوبارهای از زندگی و معنای زندگی و معنای آزادی و معنای ترس ارتباط وثیقی دارد. در واقع هر چقدر توجه سیاستمداران به درون جامعه بیشتر شود و آرامش و امنیت روانی مردم بیشتر محفوظ بماند، میتوانند به این معنا بیشتر دست یابند. در این زمینه البته مسئله معیشت نیز به گونهای در زیست همراه با هراس تأثیر خواهد داشت. آزادی از هراس و وحشت و برخورداری از امنیت روانی و ذهنی و فیزیکی بیتردید یکی از اساسیترین حقوق و نیازهای شهروندان هر جامعهای است و میتوان گفت در صدر خواستههای آنان قرار دارد. آزادی از ترس میتواند در هر جامعهای مطرح باشد. بیتردید زیستن در فضای ترسآگین و هراسآمیز و زیستن در فضای آزاد و فارغ از دغدغه معیشت و نیاز، بسیار متفاوتاند و میوههای مختلفی را به بار میآورند. این البته همانگونه که ذکر شد تمام ماجرا نیست و بلکه از آن به عنوان نیازهای بدیهی و حداقلی نمیتوان غفلت کرد.
در این میان نباید از یاد برد که ارزشها در فهم آزادی تاثیر بسیاری دارد. ازاینرو فهمهای صورت گرفته از آزادی در مکاتب، متفاوت و ناهمگون است که یکی از دلایل آن همراهی و نقش ارزشها است. به رغم یکسان بودن فهم آزادی، در هر مکتبی از آزادی فهمی دیگرگونه ارائه میشود چنانکه می توان در نوشته لیدمن هم این وضعیت را در تأکید وی بر برابری و آزادی از نیاز و آزادی از فقر مشاهده کرد.
چنانکه نویسنده نیز در متن متذکر شده است، فرانکلین روزولت، رییس جمهور ایالات متحده آمریکا، در پیام ششم ژانویه سال 1941 به کنگره این کشور تأکید کرده بود که در سراسر جهان میبایست چهار گونه آزادی تأمین شود: نخست، آزادی نطق و بیان و عقیده؛ دوم، آزادی دین؛ سوم، آزادی و رهایی از احتیاج و چهارم، آزادی از ترس. آزادی از ترس ایجاب میکند در میزان تسحیلات نظامی چنان کاهشی به وجود آید که هیچ ملتی در هیچ نقطه از جهان نتواند علیه کشورهای دیگر دست به حمله تهاجمی بزند. وزیر امور خارجه آمریکا در آن زمان، لغو سلاح های تعرضی و محدود ساختن و کاهش سلاح های دفاعی و ابزارهای تولید کننده آنها را از شرایط نیل به آزادی از ترس ذکر نمود. تأکید بر آزادی از هراس در جامعه آمریکا از سوی کار گزاران آن با آنچه در تاریخ این کشور رخ داده است نسبتی ندارد. آنچه از گذشته تاکنون مشاهده میشود این است که دولت آمریکا نه تنها بزرگترین تولید کننده سلاحهای کشتار جمعی در میان کشورهای دیگر است بلکه نخستین کشوری است که از سلاحهای اتمی علیه بشریت بهره گرفته است. آنچه امروزه میتوان از آن گفتوگو کرد این است که آنچه روزولت از آن سخن گفته است با آنچه در جریان سیاستهای ایالات متحده اتفاق افتاده است بسیار متفاوت است. تأکید نویسنده در ابتدای نوشته خود و انگشت نهادن بر دو نوع آزادی از ترس و آزادی از فقر، که بسیار در هم تنیده است، میتواند گویای جامعه امروز آمریکا و نیز وضعیت جهان معاصر باشد که از سوی آمریکا مورد تهاجم قرار گرفته است. بررسی وضعیت جامعه آمریکا را میتوان در فیلم انتقادی کاربران منتقد آمریکایی، مایکل مور، با عنوان «بولینگ در کلمبیا» به خوبی مشاهده کرد.
سخنرانی روزولت از جانب کسانی که معتقدند آزادی نباید با ارزشهای دیگر آمیخته شود به باد انتقاد گرفته شد. فریدریش ای. هایک، در اثر حجیم خود، اساسنامه آزادی، توضیح میدهد که خود او دو واژه «Liberty» و «Freedom» را بهطور متناوب بهکار میبرد. معنای هر دو آزادی است، و خود او «Freedom» را بیشتر میپسندد؛ اما «Liberty» این مزیت را دارد که نمیتوان از آن سوءاستفاده کرد، همچنان که روزولت در سخنرانی مشهورش این کار را میکند و اصطلاح Freedom from want را بهکار میبرد. زیرا نمیتوان گفت «Liberty from want» هایک تنها به روزولت انتقاد نمیکند، بیشتر از او به جان دیویی، فیلسوف و متخصص آموزش آمریکایی، حمله میکند که در مقالهای در سال 1935 نوشته بود آزادی «قدرت» است و نبود اجبار تنها «جنبه سلبی آزادی» و پیش شرطی برای آزادی واقعی است. جان دیویی در این مقاله علیه کسانی بحث میکند که آزادی خود را امتیازی میبینند که باید مورد حفاظت قرار گیرد نه چیزی که باید آن را با دیگران قسمت کرد. از دید او برای بررسی اینکه فرد چه آزادی دارد باید پرسید که او امکان انجام چه کاری را دارد. بنا به درک دیویی، برای آنکه آزادی واقعی بتواند شکوفا شود باید منابع اقتصادی بهطور عادلانهتری تقسیم شوند؛ اما از دید هایک، دیویی با طرح چنین مطالبهای از واژه «آزادی» سوء استفاده کرده است. هایک استدلال میکند که هم منابع اقتصادی و هم آزادی چیزهاییاند که تلاش برای کسب آنها ارزشمند است اما این دو مفهوم نباید در هم آمیخته شوند. بنا به درک هایک، این دو کاملاً مجزا از یکدیگرند، اینکه فرد «بتواند آزادانه انتخاب کند» با اینکه «تعداد چیزهایی که انتخاب میکند کم یا زیاد است»، متفاوت دیگری است. هایک به این ترتیب با وضوح، تفاوت تعیین کننده بین «آزادی سلبی» و «آزادی ایجابی» را روشن کرده است. آزادی سلبی صرفا به آزادی انتخاب مربوط میشود. آزادی ایجابی نه تنها به آزادی انتخاب بلکه به گزینههایی نیز مربوط میشود که در این آزادی انتخاب میگنجد. هر چه گزینههای واقعبینانه بیشتر باشد آزادی ایجابی جامعتر است. در صورتی که صاحبان قدرت در برابر فرد مانع ایجاد نکنند، آزادی سلبی کامل ایجاد میشود. آزادی سلبی حاکی از این است که هر کس در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمده باشد میتواند رئیس جمهور آمریکا شود. در مقابل آزادی ایجابی حاکی از این است که کسی که در محلههای فقیرنشین به دنیا آمده باشد چنین امکانی را تنها روی کاغذ دارد. هومبولت، میل، روزولت و دیویی در این درک با یکدیگر وحدت دارند که آزادی به این مسئله نیز مربوط میشود که در واقعیت سخت چه راههایی در برابر فرد گشوده است. هومبویت و میل قبل از هر چیز بر این نکته تأکید میکنند که انسانها از طریق تربیت فکری و اخلاقی، که به آنها توان استقلال و ابتکار شخصی میبخشد، میتوانند به آزادی انتخاب بیشتری دست یابند. چنین درکی با اندیشههای جان دیویی که اصلاحگر نظام آموزش بود بیگانه نیست. اما وی همچون روزولت بر اهمیت منابع اقتصادی تأکید میورزد. در شرایط مأیوسانه فقر، افقی در برابر فرد هویدا نیست. کسی که هر روز باید برای نان شب جان بکند به ندرت در پی برنامههای درازمدت است. مطالبه اصلی جنبش اصلاحات، که نقش تعین کنندهای در تاریخ مدرنیت در سراسر جهان داشته است، آموزش رایگان و عدالت اقتصادی است. کاربرد واژه «آزادی» در جنبش گسترده اصلاحات چندان رایج نیست بلکه به جای آن واژه «رهایی» «emancipation» بهکار برده میشود. مطابق چنین اصطلاحی زنان، همچون طبقه کارگر یا خلقهای تحت ستم، باید خود را رها کنند. اصلاحگران همه چیز را به زمان آینده احاله میکنند؛ چیزی در آینده باید تغییر کند؛ چیزی در آینده باید برقرار شود. همینکه اصلاحگران به این نتیجه برسند که برنامه اصلاحاتشان کامل شده است، با بحران رو به رو میشوند. برای آنها آینده، تکرار بدون تحول وضعیت حاضر است. در مقابل، مفهوم «رهایی» در جنبشهای انقلابی جایگاهی کلیدی دارد. واژه «آزادی» بهطور عمده برای آیندهای بهکار میرود که قرار است بعد از دوران دگرگونیهای انقلابی فرا رسد. در عین حال باید گفت که مدافعان «آزادی سلبی» نیز میتوانند خواهان تغییرات باشند. اما برنامه اصلاحات آنها محدودتر و مشخصتر است. برنامه اصلاحات از دیدگاه آنها باید شامل لغو موانع تجاری، دفاع از مالکیت خصوصی، تضمین آزادیهای اساسی از قبیل انتخابات آزاد، آزادی بیان و آزادی اجتماعی و جز اینها باشد. بنا به نظر آنها، با تأمین این شرایط آزادی برقرار میشود. هواداران آزادی سلبی اغلب از دموکراسیهای غربی در دوران جنگ سرد به عنوان جهان آزاد یاد میکردند و در این گفته آنها هیچ نشانی از طنز نبود زیرا اکثر کشورهای غربی این خواستهای حداقل را فراهم آورده بودند. در این کشورها موانع آزادی برطرف شده بود و این به عهده تک تک انسانها بود که از موقعیت خود به بهترین نحو ممکن بهره گیرند. اینکه آنها چه گزینههایی برای انتخاب داشتند در مقوله آزادی نمیگنجید. هواداران آزادی ایجابی نیز گاهی عبارت «جهان آزاد» را بهکار میبرند. اما کاربرد چنین عباراتی برای آنها بدون مشکل نبود زیرا از دیدگاه آنها آزادی هنوز یک برنامه به فرجام نرسیده بود. بنا به درک آنها، دموکراسیهای غربی تا حدودی موفق شده بودند اما هنوز کار بسیاری باید صورت میگرفت. در این کشورها «دموکراسی سیاسی» کم و بیش برقرار شده بود اما اکنون باید «دموکراسی اقتصادی» بنا میشد.
انسانها با مجموعهای از گزینههایی که شرایط موجود در اختیارشان گذاشته بود رها شدند تا با نیروی خویش زندگی خود را دست و پا کنند. به نظر میرسید سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آرای طرفداران آزادی سلبی را تأیید کرده است. البته از زمانی که شوروی به عنوان یک برنامه آزادی تلقی میشد مدتهای طولانی گذشته بود. اکثر قریب به اتفاق کسانی که در حوزه قدرت شوروی زندگی میکردند فروپاشی آن را به عنوان رهایی خود خوشآمد گفتند. پس از پایان جنگ سرد، در فضای سیاسی کشورهای غربی هم تغییرات بزرگی رخ داد. اکنون به نظر میرسید که هر گونه تلاش برای تغییر فراگیر شرایط مردم با ابزار سیاسی، مخاطرهانگیز یا حتی بیاعتبار شده است. اموری که پیش از این به عنوان مسائلی تلقی میشدند که باید مورد دخالت و مراقبت همگانی قرار بگیرند، به ابتکار شخصی واگذار شدند. بخشهای بزرگی از سازمانهای اجتماعی به معنی واقعی کلمه خصوصی شدند، یعنی از این طریق جایگاه عمومی خود را از دست دادهاند. زندگی امری شد که هر کس باید به تنهایی از پس از برآید.
اشاره
انتشار گزیده فصلی از نوشته سون اریک لیدمن درباره آزادی، گرچه نمیتواند تمام فکر وی را در اینباره منعکس نماید اما با این وصف هم عنوان انتخاب شده برای مقاله و هم متن گزیده مذکور نگاه انتقادی وی در باب وضعیت زیست انسان مدرن غربی و تأکید برای حرکت به سمت برابری اقتصادی و آزادی از فقر و نیاز و حرکت به سمت وضعیتی مطلوب را نشان میدهد. طرح بحث آزادی منفی و آزادی مثبت در نوشته وی چیز جدیدی نیست، اما وی این دو مفهوم را با «قدرت انتخاب آزادانه» و «تعدد گزینههای انتخابی» در هم آمیخته است. اهمیت این تأکید ازآنرو است که وضعیت آزادگونه آدمی به رغم فقدان گزینههای مختلف سبب حکم کردن به فقدان آزادی است. در این وضعیت بهرهمندی از آزادی سلبی چارهساز نیست و آزادی آدمی در برخورداری از آزادی مثبت تأمین و تضمین میشود. اگر دستیابی به آزادی، حق مردم یک جامعه و محروم کردن آنان گناهی نابخشودنی و عامل عقبماندگی به شمار میآید، به همین نسبت نیز میتوان گفت این حق مردم یک جامعه است که از ترس آزاد باشند. به این معنا که جامعه، فاقد عوامل اخلال در نظم روانی و امنیت ذهنی و فیزیکی شهروندان باشد.
افزون بر نکته پیش گفته، لیدمن، آزادی از ترس و بهرهمندی از امنیت را با آزادی از نیاز همراه ساخته است و ترکیبی به دست داده است که بهرهمندی از امنیت با بهرهمندی از رفاه مطلوب همسان دیده میشود. چیزی که در نوشته وی مشهود است اینکه او آزادی بیان و مذهب را در وضعیتی میجوید که در آن انسان از دو نیاز عمده در رنج و درد نباشد: برخورداری از امنیت و بهرهمندی از اقتصاد و معیشت مطلوب. ازاینرو وی در نوشته خود به ظرافت، نظامهای لیبرال دموکراسی را زیر سؤال میبرد و معتقد است انسانی که از رفاه نسبی برخوردار نباشد و گرفتار تأمین معیشت خود باشد، نمیتواند در چنین نظامی به منصبی دست یابد. آزادی دستیابی به مناصب و مقامات عمومی از آن کسانی است که از رفاه و تربیت فکری و روحی و استقلال و ابتکار شخصی برخوردارند. انسان فقیر امکان بهرهمندی از آزادی مثبت را ندارد. در چنین شرایطی آیا انسان میباید با فقر و درد و رنج خود مقابله کند یا راه دستیابی به مناصب و مقامات عمومی که متأثر از تربیت فکری و اخلاقی و استقلال و ابتکار شخصی است را جستوجو نماید؟
گرچه میتوان با این وضعیت و این نقد از وضعیت نظامهای لیبرال دموکراسی در غرب به حق همراه شد، اما جای طرح این پرسش بهطور کلی وجود دارد که آیا با رفع فقر و درد و رنج و محرومیت از دامان انسان، راه ناهموار و دشوار دستیابی به مناصب و مقامات سیاسی و تأثیر گذاری در حوزه عمومی برای آدمی هموار خواهد شد؟ آیا به صرف ایجاد رفاه و تأمین و تضمین معیشت، میتواند انسان را در ارتقای وضعیت اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی یاری دهد؟ مسلما اینگونه نگاه کردن به موضوع تکبعدی است. اریک لیدمن از یاد برده است که رشد و ترقی یک انسان در شرایط گوناگونی اتفاق میافتد و اقتضائات خاصی دارد. ارتقای اجتماعی و برخورداری از آزادی ایجابی افزون بر آزادی سلبی، نیازمند راهکارهایی است. چنانکه خود وی نیز تأثیر تربیت فکری و اخلاقی در توان استقلال و ابتکار شخصی انسان اشاره میکند به همین نحو میتوان مدعی شد ارتقای اجتماعی و سیاسی و نیز روحی و معنوی آدمی نیازمند شرایط مختلفی است. تأکید صرف بر آزادی از فقر و برخورداری از رفاه نسبی حلال همه مشکل نخواهد بود.
باید مردم از هراس و وحشتی که گریبان زیست جمعی و فردی آنان را گرفته است، رهایی یابند. این رهایی با درک دوبارهای از زندگی و معنای زندگی و معنای آزادی و معنای ترس ارتباط وثیقی دارد. در واقع هر چقدر توجه سیاستمداران به درون جامعه بیشتر شود و آرامش و امنیت روانی مردم بیشتر محفوظ بماند، میتوانند به این معنا بیشتر دست یابند. در این زمینه البته مسئله معیشت نیز به گونهای در زیست همراه با هراس تأثیر خواهد داشت. آزادی از هراس و وحشت و برخورداری از امنیت روانی و ذهنی و فیزیکی بیتردید یکی از اساسیترین حقوق و نیازهای شهروندان هر جامعهای است و میتوان گفت در صدر خواستههای آنان قرار دارد. آزادی از ترس میتواند در هر جامعهای مطرح باشد. بیتردید زیستن در فضای ترسآگین و هراسآمیز و زیستن در فضای آزاد و فارغ از دغدغه معیشت و نیاز، بسیار متفاوتاند و میوههای مختلفی را به بار میآورند. این البته همانگونه که ذکر شد تمام ماجرا نیست و بلکه از آن به عنوان نیازهای بدیهی و حداقلی نمیتوان غفلت کرد.
در این میان نباید از یاد برد که ارزشها در فهم آزادی تاثیر بسیاری دارد. ازاینرو فهمهای صورت گرفته از آزادی در مکاتب، متفاوت و ناهمگون است که یکی از دلایل آن همراهی و نقش ارزشها است. به رغم یکسان بودن فهم آزادی، در هر مکتبی از آزادی فهمی دیگرگونه ارائه میشود چنانکه می توان در نوشته لیدمن هم این وضعیت را در تأکید وی بر برابری و آزادی از نیاز و آزادی از فقر مشاهده کرد.
چنانکه نویسنده نیز در متن متذکر شده است، فرانکلین روزولت، رییس جمهور ایالات متحده آمریکا، در پیام ششم ژانویه سال 1941 به کنگره این کشور تأکید کرده بود که در سراسر جهان میبایست چهار گونه آزادی تأمین شود: نخست، آزادی نطق و بیان و عقیده؛ دوم، آزادی دین؛ سوم، آزادی و رهایی از احتیاج و چهارم، آزادی از ترس. آزادی از ترس ایجاب میکند در میزان تسحیلات نظامی چنان کاهشی به وجود آید که هیچ ملتی در هیچ نقطه از جهان نتواند علیه کشورهای دیگر دست به حمله تهاجمی بزند. وزیر امور خارجه آمریکا در آن زمان، لغو سلاح های تعرضی و محدود ساختن و کاهش سلاح های دفاعی و ابزارهای تولید کننده آنها را از شرایط نیل به آزادی از ترس ذکر نمود. تأکید بر آزادی از هراس در جامعه آمریکا از سوی کار گزاران آن با آنچه در تاریخ این کشور رخ داده است نسبتی ندارد. آنچه از گذشته تاکنون مشاهده میشود این است که دولت آمریکا نه تنها بزرگترین تولید کننده سلاحهای کشتار جمعی در میان کشورهای دیگر است بلکه نخستین کشوری است که از سلاحهای اتمی علیه بشریت بهره گرفته است. آنچه امروزه میتوان از آن گفتوگو کرد این است که آنچه روزولت از آن سخن گفته است با آنچه در جریان سیاستهای ایالات متحده اتفاق افتاده است بسیار متفاوت است. تأکید نویسنده در ابتدای نوشته خود و انگشت نهادن بر دو نوع آزادی از ترس و آزادی از فقر، که بسیار در هم تنیده است، میتواند گویای جامعه امروز آمریکا و نیز وضعیت جهان معاصر باشد که از سوی آمریکا مورد تهاجم قرار گرفته است. بررسی وضعیت جامعه آمریکا را میتوان در فیلم انتقادی کاربران منتقد آمریکایی، مایکل مور، با عنوان «بولینگ در کلمبیا» به خوبی مشاهده کرد.