انحطاط یا زایش (نقد نظریه انحطاط از یک دیدگاه اسلامی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
خرد نامه، ش 57، 23/4/84
نظریه «زوال اندیشه سیاسی» که در سال 1373 و در قالب کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران نوشته دکتر سید جواد طباطبایی انتشار یافت، تا کنون جسته و گریخته و مستقیم و غیر مستقیم بررسی و نقد شده است. مقاله حاضر که در واقع بخشی از فصل سوم پژوهشی تحت عنوان «ارزیابی تحلیلی ـ انتقادی از نظریه زوال اندیشه سیاسی در اسلام و ایران» است در همین راستاست.
نویسنده در نقد این ادعا که گفته شده «اندیشه عقلانی را نخستین بار یونانیان تأسیس کردند و تاریخ فلسفه اعم از مسیحی و اسلامی چیزی جز بسط فلسفه یونانی نیست» میگوید: اگر مقصود از اندیشه عقلانی، شیوه روشمند تفکر و عقل فلسفی است ـ که ظاهرا منظور نویسنده چنین است، هر چند هرگز بحث روشن و مستقلی را از این زاویه ارائه نکردند ـ باید به تأکید گفت که این عقل و اینگونه عقلانیت در ذات انسان نهفته است و حدوث و تأسیس اندیشه عقلانی نه از یونان که به قدمت بشر است. با این وصف، این عقل و این اندیشه عقلانی، یونانی و ایرانی و شرقی و غربی ندارد و تاریخ عقل و اندیشه به اندازه و سابقه تاریخ آدمی است. البته در نظاممندی و تحول تفکر عقلانی مراحل تحول و تطور، تکاملی بوده و یکی از این نقاط برجسته تکاملی، مقطع یونان باستان بوده است.
نویسنده در ادامه میافزاید: برخی از مورخان تاریخ فلسفه به این نکته اعتراف دارند که به غیر از یونان، در سرزمینهای مصر و آسیای غربی که تحت سلطنت هخامنشیان بودهاند، ارباب معرفت و حکمت وجود داشتند و در واقع یونانیان بودند که از آنها استفاده کردند و یونانیان قدیم مبانی حکمت خود را از ملل باستان مشرق زمین یعنی مصر، سوریه، ایران و هندوستان دریافت کردند. علاوه بر آنکه علم و نیز فلسفه و اندیشه عقلانی ماهیت افزایشی و انباشتی (Accumulative) دارند و همه از جمله یونانیان، از معارف و علوم و حکمتهای پیش از خود بهره جستهاند و در یک برش تاریخی فکر و یا در خلأ اندیشهای بدون سابقه، متولد نشدهاند. بالطبع پس از آنان نیز این سخن نادرست خواهد بود که بگوییم فلسفههای بعدی بهطور انحصاری از یونان بهره جستهاند و تاریخ فلسفه «چیزی جز بسط فلسفه یونانی نیست».
حکمت اشراق نمونه بارزی از نقض این ادعاست، چه اینکه در مقدمات و عناصر تشکیل دهنده حکمت اشراق تنها یکی از منابع حکمت اشراق از یونان بوده است و نه همه آن، حتی کسی چون ریچارد فرای که منابع حکمت اشراق را به دو منبع تقلیل میدهد معتقد است کسی چون سهروردی اندیشههای خود را در دو خط، یکی به افلاطون و دیگری به زرتشت میرساند. حال با توجه به تقدم تاریخی زرتشت نسبت به افلاطون طبق تحقیقات آرتور کریستن سن اگر بخواهیم نقطه عزیمتی را برای اندیشه عقلانی بیان کنیم ترجیح آن است که این سرآغاز را از زرتشت بدانیم نه یونان و افلاطون.
نویسنده همچنین در رد این ادعا که گفته شده «متفکرانی چون افلاطون و ارسطو «الاهی» نبوده و نیستند و به غلط این نسبت به آنها داده شده است». میگوید: طباطبایی در تلاش وافر خود در پروژه غیر الاهی کردن افلاطون و ارسطو، متأسفانه به نمونههایی استناد میکند که فقط بر استنتاج ضعیف وی دلالت دارند. او در یکی از این موارد، پس از آنکه در باب غیر الاهی بودن ارسطو سخن میگوید، بیان میدارد که افلاطون نیز قبل از ارسطو چنین بوده است و با این پندار عمومی که خدا علت همه امور انسانی است، مخالفت ورزیده است. وی برای اثبات ادعای خود به جملهای از افلاطون در جمهور اشاره میکند که گفته است: «برخلاف عقیده عموم، خداوند چون خوب است، مسبب همه چیز نیست، بلکه فقط جزء کوچکی از آنچه برای انسان رخ میدهد از جانب خداوند است».
طباطبایی در این عبارت و استنباط آن دچار اشتباه شده است. سخن افلاطون بسیار دقیق و ظریف است. آنچه افلاطون میگوید این است که اولاً خداوند سبب شرور و بدیها نیست و ثانیا در حوزه وقایعی که برای انسان رخ میدهد به واسطه آزادی و اختیاری که به انسان داده شده است، این انسان است که با اختیار خویش، رخدادهای مربوط به خود را خلق میکند ولذاست که خداوند جزای انسان را با همین عمل معطوف به اراده و اختیار انسان تنظیم و تعیین میکند. نویسنده همچنین در ادامه جوابهای نقضی در رد این ادعا مطرح میکند.
نظریه «زوال اندیشه سیاسی» که در سال 1373 و در قالب کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران نوشته دکتر سید جواد طباطبایی انتشار یافت، تا کنون جسته و گریخته و مستقیم و غیر مستقیم بررسی و نقد شده است. مقاله حاضر که در واقع بخشی از فصل سوم پژوهشی تحت عنوان «ارزیابی تحلیلی ـ انتقادی از نظریه زوال اندیشه سیاسی در اسلام و ایران» است در همین راستاست.
نویسنده در نقد این ادعا که گفته شده «اندیشه عقلانی را نخستین بار یونانیان تأسیس کردند و تاریخ فلسفه اعم از مسیحی و اسلامی چیزی جز بسط فلسفه یونانی نیست» میگوید: اگر مقصود از اندیشه عقلانی، شیوه روشمند تفکر و عقل فلسفی است ـ که ظاهرا منظور نویسنده چنین است، هر چند هرگز بحث روشن و مستقلی را از این زاویه ارائه نکردند ـ باید به تأکید گفت که این عقل و اینگونه عقلانیت در ذات انسان نهفته است و حدوث و تأسیس اندیشه عقلانی نه از یونان که به قدمت بشر است. با این وصف، این عقل و این اندیشه عقلانی، یونانی و ایرانی و شرقی و غربی ندارد و تاریخ عقل و اندیشه به اندازه و سابقه تاریخ آدمی است. البته در نظاممندی و تحول تفکر عقلانی مراحل تحول و تطور، تکاملی بوده و یکی از این نقاط برجسته تکاملی، مقطع یونان باستان بوده است.
نویسنده در ادامه میافزاید: برخی از مورخان تاریخ فلسفه به این نکته اعتراف دارند که به غیر از یونان، در سرزمینهای مصر و آسیای غربی که تحت سلطنت هخامنشیان بودهاند، ارباب معرفت و حکمت وجود داشتند و در واقع یونانیان بودند که از آنها استفاده کردند و یونانیان قدیم مبانی حکمت خود را از ملل باستان مشرق زمین یعنی مصر، سوریه، ایران و هندوستان دریافت کردند. علاوه بر آنکه علم و نیز فلسفه و اندیشه عقلانی ماهیت افزایشی و انباشتی (Accumulative) دارند و همه از جمله یونانیان، از معارف و علوم و حکمتهای پیش از خود بهره جستهاند و در یک برش تاریخی فکر و یا در خلأ اندیشهای بدون سابقه، متولد نشدهاند. بالطبع پس از آنان نیز این سخن نادرست خواهد بود که بگوییم فلسفههای بعدی بهطور انحصاری از یونان بهره جستهاند و تاریخ فلسفه «چیزی جز بسط فلسفه یونانی نیست».
حکمت اشراق نمونه بارزی از نقض این ادعاست، چه اینکه در مقدمات و عناصر تشکیل دهنده حکمت اشراق تنها یکی از منابع حکمت اشراق از یونان بوده است و نه همه آن، حتی کسی چون ریچارد فرای که منابع حکمت اشراق را به دو منبع تقلیل میدهد معتقد است کسی چون سهروردی اندیشههای خود را در دو خط، یکی به افلاطون و دیگری به زرتشت میرساند. حال با توجه به تقدم تاریخی زرتشت نسبت به افلاطون طبق تحقیقات آرتور کریستن سن اگر بخواهیم نقطه عزیمتی را برای اندیشه عقلانی بیان کنیم ترجیح آن است که این سرآغاز را از زرتشت بدانیم نه یونان و افلاطون.
نویسنده همچنین در رد این ادعا که گفته شده «متفکرانی چون افلاطون و ارسطو «الاهی» نبوده و نیستند و به غلط این نسبت به آنها داده شده است». میگوید: طباطبایی در تلاش وافر خود در پروژه غیر الاهی کردن افلاطون و ارسطو، متأسفانه به نمونههایی استناد میکند که فقط بر استنتاج ضعیف وی دلالت دارند. او در یکی از این موارد، پس از آنکه در باب غیر الاهی بودن ارسطو سخن میگوید، بیان میدارد که افلاطون نیز قبل از ارسطو چنین بوده است و با این پندار عمومی که خدا علت همه امور انسانی است، مخالفت ورزیده است. وی برای اثبات ادعای خود به جملهای از افلاطون در جمهور اشاره میکند که گفته است: «برخلاف عقیده عموم، خداوند چون خوب است، مسبب همه چیز نیست، بلکه فقط جزء کوچکی از آنچه برای انسان رخ میدهد از جانب خداوند است».
طباطبایی در این عبارت و استنباط آن دچار اشتباه شده است. سخن افلاطون بسیار دقیق و ظریف است. آنچه افلاطون میگوید این است که اولاً خداوند سبب شرور و بدیها نیست و ثانیا در حوزه وقایعی که برای انسان رخ میدهد به واسطه آزادی و اختیاری که به انسان داده شده است، این انسان است که با اختیار خویش، رخدادهای مربوط به خود را خلق میکند ولذاست که خداوند جزای انسان را با همین عمل معطوف به اراده و اختیار انسان تنظیم و تعیین میکند. نویسنده همچنین در ادامه جوابهای نقضی در رد این ادعا مطرح میکند.