نگاهی فلسفی به سنت
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
همشهری، ش 3753، 30/4/84
در این نوشتار آقای دکتر افروغ به چالشهای فراروی سنّت و مدرنیته پرداخته و برقراری این دو را به لحاظ معرفتی و فلسفی ناممکن دانسته است. وی در تبیین نظریه خویش میگوید: در نگاه فلسفی به سنّت به این نتیجه میرسیم که بایستی به غایت، ذات و مبداء معتقد باشیم و اینها حلقههای متصل بهماند. به گونهای که انکار هر کدام منجر به انکار دیگری میشود اما مدرنیته به نام انسانگرایی، این اصل را انکار میکند و مدعی است که جانشین خدا شده است. این رویکرد در سنّتگرایی با نگاه فلسفی است اما در سنّتگرایی با گناه اجتماعی، میتوان نقدهایی بر سنّت وارد کرد. وی درباره ابعاد چالش سنّت و تجدد و نوع نسبتی که با مسئله حقوق فرهنگی دارد معتقد است با توجه به تعریف ما از فرهنگ به عنوان میراث زندگی اجتماعی، برخورداری از حقوق فرهنگی که در مواجهه با چالش سنّت و مدرنیته با مشکلاتی مواجه شده است. پذیرش اصلگرایی در نگاه فلسفی به این معنی نیست که قدرت نقادی تاریخی را از خودمان بگیریم البته باید ملاکهای نقد را ابتدا مشخص کنیم. اصولاً برای نقد باید دارای نگاه رئالیستی بود. با ابزار مدرنیته و پستمدرنیته، هیچ چیزی را نمیتوان نقد کرد؛ چرا که با ورود به وادی مدرنیته، شک شروع میشود و با شکگرایی، نمیتوان نقد کرد. برای همین منظور باید پوستهای از سنّت اجتماعی را که ریشه در آن اصل و هویت دارد، بگیریم و مابقی عناصری که بیگانه با اصل هستند را کنار بگذاریم.
آقای افروغ درباره نسبت بین روشنفکری و حقیقت معتقد است که روشنفکر، نمیتواند نسبیگرا باشد. روشنفکری که حقیقتگرا و اصلگرا نباشد اصلاً روشنفکر نیست. روشنفکر حقیقتجو که به یک ذات، غایت و اصلی معتقد است، میگوید انسانها این جوهر را دارند و براساس این جوهر، این حق را دارند و من این حق را برای مردم روشن میکنم. روشنفکر در سراسر جهان، بالاخره به یک اصل که آن خداست میرسد. به همین دلیل بسیاری معتقدند که خط روشنفکری را در میان مدرسان قدیمی و یا کشیشان هم میتوان یافت و قرار نیست که روشنفکری، فقط با مدرنیته پیوند داشته باشد. به هر حال به لحاظ تاریخی و فرهنگی روشنفکر در ایران، به دین و فرهنگ دینی و خدا توجه خاص دارد. لذا تاریخ ایران از معدود تاریخهایی است که بین هستیشناسی فردی و فلسفی و هستیشناسی اجتماعی، نسبت وثیقی وجود دارد.
وی در رابطه با چالشهای روشنفکر و روشنفکری با مسئله سنّت و تجددگرائی میگوید: روشنفکری، عمری به قدمت حیات بشر دارد. حرکت انبیاء نیز در همین راستا است، آنها آمدند تا نحل و زنجیرهای معرفتی فردی و اجتماعی را از پای بشر باز کنند. پیش از مدرنیته نیز حقیقتجویانی برای روشنگری انسانها وجود داشتهاند. اما باید توجه داشت که اولاً مدرنیته خود دارای تحول است ثانیا به لحاظ هستیشناختی و نفسالامری روشنفکری را نمیتوان با مدرنیته پیوند داد؛ گرچه به لحاظ تاریخی مدرنیته در یک دوره توانست وجهی از روشنفکری را زنده کند و در دورهای دیگر ـ دوره مدرن ـ و در چالش با آن وجه قبلی، وجه دیگری را زنده کند.
آقای افروغ در مورد چالش و تهدید جهانیشدن و روشنفکری معتقد است؛ جهانیشدن که میخواهد فرهنگ متناسب با سرمایهداری جهانی را ترویج کند و هژمونی این نظام اقتصادی سرمایهداری را تحقق بخشد، بهرغم توفیق در برخی عرصهها که بیشتر مربوط به نمادها هستند، هیچوقت نمیتواند در لایههای زیرین فرهنگ پیروز باشد، مگر زمانی که باور به غایت و ذات و اصل داشته باشد. جهانیشدن سرمایهداری اگر تحقق تمام عیار پیدا کند، نمیتواند خودش را به بعد اقتصادی محدود کند و باید به صورت یک نظام اجتماعی پیاده شود. از طرفی هر نظام اجتماعی سه وجه و سه عنصر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد که در صورت ناهماهنگی بین این سه، نظام اجتماعی دچار «از جا درفتگی» میشود. به هر حال سرمایهداری غربی نمیتواند مدعی جهانیشدن باشد و اساسا مقوله حقوق بشر که وجه هژمونیک جهانیشدن است با اعتقادی مغایر با اصول لیبرالیستی مدرنیته پیوند خورده است. دفاع از حقوق بشر در بستر باوری امکانپذیر است که بر پایه اصلگرایی، غایتگرایی و جوهرگرایی استوار است.
آقای افروغ درباره مشکلات جامعه ایران در این زمینه میگوید: جامعهای که در تمام طول تاریخش هویتی مبتنی بر اصلگرایی و خداگرایی داشته است نمیتواند اکنون مبنا را بر انسانگرایی قرار دهد. همچنین پلورالیسم در معنی که در همین راستا مطرح میشود و منجر به نسبیگرایی و شکگرایی میشود، مغایرت با حق فرهنگ مردم ما دارد. ایشان در مورد راهکارهای مقابله با جهانیشدن میافزاید: در بعد اقتصادی باید به افزایش نقش شرکتهای فراملی، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و سرمایه گذاری خارجی در کشورهای جهان سوم اشاره کرد. در بعد سیاسی هم کمرنگ شدن دولت ملی قابل توجه است.
وی در مورد فرصتهای به وجود آمده از جهانیسازی میگوید: جهانیشدن برای ما یک چالش است چرا که در این روند ما به دست خودمان حاکمیت ملی خودمان را تضعیف میکنیم. و بهتر است بگوییم این خود یک پروژه «جهانیشدنگرایی» تمام عیار برای تأمین هر چه بیشتر منافع یک عده است. آنها جهانیشدن را به عنوان واقعیت اجتنابناپذیر القا میکنند، درحالیکه چنین نیست. بلکه این پروژه مورد تردید بوده و حبابی بیش نیست. نمونههای عینی جهانیشدن سرمایهداری دو ابزار را در اختیار ما قرار داده است: یکی قابلیت مفهومی جهانیشدن با طرح مسئلهای به نام «فرا ـ جامعه» است و دیگری واقعیتی به نام تکنولوژی ارتباطات. ما از این ابزارها هژمونیک سرمایهداری میتوانیم علیه خودش استفاده کنیم و جهانیشدن حقیقی و دینی خودمان را اشاعه دهیم.
در این نوشتار آقای دکتر افروغ به چالشهای فراروی سنّت و مدرنیته پرداخته و برقراری این دو را به لحاظ معرفتی و فلسفی ناممکن دانسته است. وی در تبیین نظریه خویش میگوید: در نگاه فلسفی به سنّت به این نتیجه میرسیم که بایستی به غایت، ذات و مبداء معتقد باشیم و اینها حلقههای متصل بهماند. به گونهای که انکار هر کدام منجر به انکار دیگری میشود اما مدرنیته به نام انسانگرایی، این اصل را انکار میکند و مدعی است که جانشین خدا شده است. این رویکرد در سنّتگرایی با نگاه فلسفی است اما در سنّتگرایی با گناه اجتماعی، میتوان نقدهایی بر سنّت وارد کرد. وی درباره ابعاد چالش سنّت و تجدد و نوع نسبتی که با مسئله حقوق فرهنگی دارد معتقد است با توجه به تعریف ما از فرهنگ به عنوان میراث زندگی اجتماعی، برخورداری از حقوق فرهنگی که در مواجهه با چالش سنّت و مدرنیته با مشکلاتی مواجه شده است. پذیرش اصلگرایی در نگاه فلسفی به این معنی نیست که قدرت نقادی تاریخی را از خودمان بگیریم البته باید ملاکهای نقد را ابتدا مشخص کنیم. اصولاً برای نقد باید دارای نگاه رئالیستی بود. با ابزار مدرنیته و پستمدرنیته، هیچ چیزی را نمیتوان نقد کرد؛ چرا که با ورود به وادی مدرنیته، شک شروع میشود و با شکگرایی، نمیتوان نقد کرد. برای همین منظور باید پوستهای از سنّت اجتماعی را که ریشه در آن اصل و هویت دارد، بگیریم و مابقی عناصری که بیگانه با اصل هستند را کنار بگذاریم.
آقای افروغ درباره نسبت بین روشنفکری و حقیقت معتقد است که روشنفکر، نمیتواند نسبیگرا باشد. روشنفکری که حقیقتگرا و اصلگرا نباشد اصلاً روشنفکر نیست. روشنفکر حقیقتجو که به یک ذات، غایت و اصلی معتقد است، میگوید انسانها این جوهر را دارند و براساس این جوهر، این حق را دارند و من این حق را برای مردم روشن میکنم. روشنفکر در سراسر جهان، بالاخره به یک اصل که آن خداست میرسد. به همین دلیل بسیاری معتقدند که خط روشنفکری را در میان مدرسان قدیمی و یا کشیشان هم میتوان یافت و قرار نیست که روشنفکری، فقط با مدرنیته پیوند داشته باشد. به هر حال به لحاظ تاریخی و فرهنگی روشنفکر در ایران، به دین و فرهنگ دینی و خدا توجه خاص دارد. لذا تاریخ ایران از معدود تاریخهایی است که بین هستیشناسی فردی و فلسفی و هستیشناسی اجتماعی، نسبت وثیقی وجود دارد.
وی در رابطه با چالشهای روشنفکر و روشنفکری با مسئله سنّت و تجددگرائی میگوید: روشنفکری، عمری به قدمت حیات بشر دارد. حرکت انبیاء نیز در همین راستا است، آنها آمدند تا نحل و زنجیرهای معرفتی فردی و اجتماعی را از پای بشر باز کنند. پیش از مدرنیته نیز حقیقتجویانی برای روشنگری انسانها وجود داشتهاند. اما باید توجه داشت که اولاً مدرنیته خود دارای تحول است ثانیا به لحاظ هستیشناختی و نفسالامری روشنفکری را نمیتوان با مدرنیته پیوند داد؛ گرچه به لحاظ تاریخی مدرنیته در یک دوره توانست وجهی از روشنفکری را زنده کند و در دورهای دیگر ـ دوره مدرن ـ و در چالش با آن وجه قبلی، وجه دیگری را زنده کند.
آقای افروغ در مورد چالش و تهدید جهانیشدن و روشنفکری معتقد است؛ جهانیشدن که میخواهد فرهنگ متناسب با سرمایهداری جهانی را ترویج کند و هژمونی این نظام اقتصادی سرمایهداری را تحقق بخشد، بهرغم توفیق در برخی عرصهها که بیشتر مربوط به نمادها هستند، هیچوقت نمیتواند در لایههای زیرین فرهنگ پیروز باشد، مگر زمانی که باور به غایت و ذات و اصل داشته باشد. جهانیشدن سرمایهداری اگر تحقق تمام عیار پیدا کند، نمیتواند خودش را به بعد اقتصادی محدود کند و باید به صورت یک نظام اجتماعی پیاده شود. از طرفی هر نظام اجتماعی سه وجه و سه عنصر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد که در صورت ناهماهنگی بین این سه، نظام اجتماعی دچار «از جا درفتگی» میشود. به هر حال سرمایهداری غربی نمیتواند مدعی جهانیشدن باشد و اساسا مقوله حقوق بشر که وجه هژمونیک جهانیشدن است با اعتقادی مغایر با اصول لیبرالیستی مدرنیته پیوند خورده است. دفاع از حقوق بشر در بستر باوری امکانپذیر است که بر پایه اصلگرایی، غایتگرایی و جوهرگرایی استوار است.
آقای افروغ درباره مشکلات جامعه ایران در این زمینه میگوید: جامعهای که در تمام طول تاریخش هویتی مبتنی بر اصلگرایی و خداگرایی داشته است نمیتواند اکنون مبنا را بر انسانگرایی قرار دهد. همچنین پلورالیسم در معنی که در همین راستا مطرح میشود و منجر به نسبیگرایی و شکگرایی میشود، مغایرت با حق فرهنگ مردم ما دارد. ایشان در مورد راهکارهای مقابله با جهانیشدن میافزاید: در بعد اقتصادی باید به افزایش نقش شرکتهای فراملی، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و سرمایه گذاری خارجی در کشورهای جهان سوم اشاره کرد. در بعد سیاسی هم کمرنگ شدن دولت ملی قابل توجه است.
وی در مورد فرصتهای به وجود آمده از جهانیسازی میگوید: جهانیشدن برای ما یک چالش است چرا که در این روند ما به دست خودمان حاکمیت ملی خودمان را تضعیف میکنیم. و بهتر است بگوییم این خود یک پروژه «جهانیشدنگرایی» تمام عیار برای تأمین هر چه بیشتر منافع یک عده است. آنها جهانیشدن را به عنوان واقعیت اجتنابناپذیر القا میکنند، درحالیکه چنین نیست. بلکه این پروژه مورد تردید بوده و حبابی بیش نیست. نمونههای عینی جهانیشدن سرمایهداری دو ابزار را در اختیار ما قرار داده است: یکی قابلیت مفهومی جهانیشدن با طرح مسئلهای به نام «فرا ـ جامعه» است و دیگری واقعیتی به نام تکنولوژی ارتباطات. ما از این ابزارها هژمونیک سرمایهداری میتوانیم علیه خودش استفاده کنیم و جهانیشدن حقیقی و دینی خودمان را اشاعه دهیم.