سنت و مدرنیته در ایران
آرشیو
چکیده
نویسنده با نگاهى انتقادى به نحوه طرح و برخورد، با موضوع سنت و مدرنیته در ایران اشاره کرده است در بخش اول، شیوه برخورد با این موضوع را مورد نقد قرار داده است که برخورد ایدئولوژیکى و انتزاعى با مفاهیم سنت و مدرنیته باشد و در بخش دوم مؤلفههاى اصلى مدرنیته را به شیوهاى که در ایران طرح شده است؛ نقد کردهاند.متن
اینترنت، شهریور 83
«سنت و مدرنیته در ایران» عنوان مقاله اینترنتى محمدبرقعى مقیم واشنگتن است. نویسنده با نگاهى انتقادى به نحوه طرح و برخورد با موضوع سنت و مدرنیته در ایران پرداخته است. در بخش اول مقاله به شیوه برخورد با این موضوع و در بخش دوم به مؤلفههاى اصلى مدرنیته به شیوهاى که در ایران طرح شده، انتقاد کرده است. موضوع بحث در بخش اول از دو زاویه برخورد ایدئولوژیکى و برخورد انتزاعى و فلسفى با مفاهیم سنت و مدرنیته مورد نقد قرار گرفته است، ویژگى برخورد ایدئولوژیکى در سادهانگارى و سیاه و سفید دیدن است. هر چیز سنتى، زشت و واپسگرا و از ارزش افتاده است در مقابل، هر چیز متعلق به مدرنیته، زیبا و پسندیده است، یکى از ریشههاى آفت غربزدگى همین برخورد ایدئولوژیکى با مفاهیم سنت و مدرنیته است. البته رویه دیگر این آفت همان «غرب ستیزى» و «بومىگرایى» است. ایرانىها همواره از هنگام تماس با مدرنیته در تندروى و افراط به سر بردهاند. این تماس را در چهار دور، مىتوان خلاصه کرد: 1. دوران شیفتگى (از مشروطه تا کودتاى 28 مرداد)؛ 2. دوران سرخوردگى (تا انقلاب اسلامى)؛ 3.دوران شیفتگى به سنت (مدت کوتاهى پس از انقلاب)؛ 4. دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد (وضعیت فعلى). این نشان مىدهد که پس از صدسال دوباره به خانه اول بازگشت کردهایم. سپس نویسنده با نام بردن گروهى از روشنفکران مذهبى و غیرمذهبى به عنوان فیلسوف؛ بر این باور است که ما با مفاهیم سنت و مدرنیته، انتزاعى و فلسفى برخورد کردهایم؛ یعنى مفاهیم مدرن را از واقعیتهاى عینى، جدا کرده است گویى متفکران غربى راجع به ایران و جامعه اسلامى سخن گفتهاند. «به همین دلیل در جامعهاى که هنوز بهطور جدى قدم به دوران مدرن نگذاشته دهها مقاله در مورد پست مدرنیسم نوشته مىشود».
نویسنده (برقعى) در بخش دوم، برداشت ایرانىها از مؤلفههاى اصلى مدرنیته، مانند عقلانیت، سکولاریسم، دموکراسى و آزادى فردى را نقد کرده است. برداشت رایج در ایران آن است که سرچشمه و ستون تمدن غربى در عقلانیت است که این نوع عقلانیت به فلاسفه یونان بازمىگردد. حال آنکه تمدن غربى، وامدار ایمان و باورهاى مذهبى است که ریشه در فرهنگ و تمدن بین النهرین دارد. دیگر آنکه عقلانیت، خیر و خوبى محض نیست. فاشیسم و مارکسیسم هم محصول همین عقلانیت است. باید قبول داشت که قلمروهایى از شناخت است که عقل بدان راهى ندارد. برداشت روشنفکران ایرانى از «سکولاریسم» غیر از برداشت غربىها است. مفهوم سکولاریسم در کشورهاى غربى یکسان نیست، در بسیارى از این کشورها دین و حکومت از هم جدا نیست با وجود این، حکومت دینى هم نیست. دموکراسى که تجلى سیاسى مدرنیته است، در کشورهاى غربى معنا و مفهوم یکسانى ندارد. بسیارى از روشنفکران و فعالان سیاسى ایران در شناخت معناى دموکراسى سردرگم مىباشند. اما مقوله «آزادى فردى»، «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مىکند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست». خلاصه برخورد روشنفکران ایرانى با مؤلفههاى اصلى مدرنیته، تقدسآمیز است؛ گویى آنان با مفاهیم مقدس سر و کار دارند.
اشاره
1. در ارزیابى هر نقدى، اولین پرسشى که به ذهن مىآید آن است که شخص منتقد تا چه میزان گرفتار نقد خود است؟ آیا مىتوان نویسنده را نیز مشمول نقد خویش دانست؟ که با تأسف این نویسنده، آلوده به انتقادهاى خود است. او ضرورت برخورد ایدئولوژیک را در تندروى و سیاه و زشت دیدن سنت تعریف کرده است که خود نیز گرفتار این انتقاد است. وى از حاکمیت سنت در دوران آغازین پس از انقلاب با عنوان «کهنهترین و عقب ماندهترین» اشکال حاکمیت، یاد کرده است. به نظر ایشان، روحانیت حاکم در ایران عقب ماندهترین و خرافهآمیزترین افکار را در جامعه ترویج مىدهد. که این برداشت، ریشه در همان برخورد ایدئولوژیکى وى با سنت دارد. در چنین برداشتى مذهب و حکومت مذهبى، روحانیت نمادهایى از سنت است و چون سنت، پدیدهاى سیاه، تاریک و زشت است؛ نویسنده، موضع خصمانه و تند و افراطى از خود نشان داده است. اگر اینگونه موضعگیرى، ریشه در برخورد ایدئولوژیک ندارد، چرا وى دلایل عقب ماندگى و خرافهآمیز بودن عملکرد روحانیت را بیان نکرده است؟ بهتر بود واپسگرایى عملکرد روحانیت را روشن و شفاف مىساخت. حاکمیت مذهبى پس از انقلاب تا چه اندازه، ایرانىها را به وضعیت دوره ناصرالدین شاهى پیش از مشروطه بازگردانده است؟ اگر نتیجه عملکرد روحانیت باعث عقب افتادگى است؛ پس چرا جهان غرب به رهبرى آمریکا بر تحریمهاى اقتصادى، فنى و علمى پافشارى مىکند؟ به هر حال، اقامت طولانى مدت در آمریکا و عدم شناخت نزدیک از وضعیت فعلى ایرانِ بعد از انقلاب باعث تکیه بیش از پیش نویسنده به برداشتهاى ایدئولوژیک شده است تا به این وسیله ناآگاهىهاى خود را توجیه نماید.
2. ارزیابى بالا به معناى نفى نقد نویسنده بر روشنفکران ایرانى نیست. ما نیز بر همین باوریم که روشنفکرى ایران از همان ابتداى شکلگیرىاش در ایران، گرفتار اندیشه و برخورد ایدئولوژیک بوده و هست. اما پرسش اساسى این است که سرچشمه تفکرات ایدئولوژیکى از کجاست؟ آیا مىتوان گفت که برخورد ایدئولوژیکى زاییده ذهن روشنفکرى ایران است؟ همه ما مىدانیم که روشنفکران ایرانى هیچگاه جرأت گام نهادن در ساحت تولید اندیشه را پیدا نکردهاند. برخورد ایدئولوژیکى همانند مقوله روشنفکرى از جمله پدیدههاى وارداتى مدرن به ایران است. وقتى ایدئولوژى پدیده مدرن است؛ برخورد ایدئولوژیکى نیز متعلق به مدرنیته است. مگر آنکه اینگونه برخوردهاى ایدئولوژیکى ناشى از برداشت غلط روشنفکران ایرانى از پدیده مدرن ایدئولوژى تلقى شود. لذا روشنفکران ایرانى توان اصلاح برخوردهاى ایدئولوژیکى خود را ندارند، ولى در متن گفتار نویسنده به نکاتى اشاره شد که بر درستى برداشت روشنفکران ایرانى دلالت دارد. نویسنده با استناد به مقاله رامین جهانبگلو ـ با تعبیر «بسیار ارزنده» ـ معتقد است که «همین نوع نگاه نادرست و افراطى در دوران روشنگرى در اروپا رایج بوده است و عواقب این شیوه برخورد حتى تا چند دهه پیش در غرب بسیار مشهود بود». ظهور دو پدیده فاشیسم و مارکسیسم در غرب، حاصل برخورد ایدئولوژیک با عقلانیت مدرن است. به نظر نویسنده «دوران آن بزرگ بینى علمى و مبالغه در کارکرد عقل که در اواخر قرن نوزدهم به اوج خود رسیده بود، به سر آمده و جهان متوجه شد که آن دید، خطا و یک جانبه بوده است». پس اگر برخورد ایدئولوژیکى هیچ اختصاصى به روشنفکران ایرانى ندارد؛ دیگر چه جاى چنین ایرادى بر آنان باقى مىماند.
3. نویسنده از عدهاى روشنفکر ایرانى با عنوان «فیلسوف» نام برده است. معلوم نیست که وى کدام متن منتشر شده از افرادى مانند داریوش شایگان، داریوش آشورى، چنگیز پهلوان، مهرزاد بروجردى، مصطفى رحیمى، کاظم علمدارى، عبدالکریم سروش، علیرضا علوى تبار و... را مطالعه کرده که برداشت فیلسوف بودن آنان را کرده است. صرف اندیشه ورزىهاى انتزاعى و تجریدى بر فلسفى بودن آن دلالت نمىکند. تفکر ایدئولوژیکى نیز نوعى اندیشهورزى انتزاعى و تجریدى است؛ اما فرسنگها با تفکر فلسفى فاصله دارد. امروزه به غلط، تفکر فلسفى را مترادف با نگرشهاى ایدهآلیستى تلقى مىکنند حال آنکه ایدهآلیسم از سنخ ایدئولوژى است و با تفکر فلسفى فرق مىکند. دراصل، این دو سنخ تفکر (فلسفى و ایدئولوژیکى) در تقابل با یکدیگرند و در یک جا جمع نمىشوند، لذا نمىتوان بر روشنفکران ایرانى ایراد برخورد ایدئولوژیکى و برخورد فلسفى را با هم وارد کرد. وقتى از روشنفکران خواسته مىشود که دست از تفکر فلسفى و تجریدى بردارند، به معناى دعوت آنان به تفکر ایدئولوژیکى است چنانکه نویسنده هم دچار دگماتیسم برخورد ایدئولوژیکى شده است؛ گرچه مخالفت وى با تفکر فلسفى ریشه در تفکر پراگماتیستىِ رایج در آمریکا دارد و امروزه افرادى چون ریچارد رودتى از مروجّانى این ایده مىباشند.
4. نویسنده خواسته یا ناخواسته مقوله «نسبیت فرهنگى» را پذیرفته است. وقتى گفته شود که سکولاریسم در کشورهاى غربى نه مفهوم و نه منشأ و زادگان و روند تاریخى یکسانى ندارد و یا آزادى فردى به عنوان ستون اصلى خیمه مدرنیته است «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مىکند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست»؛ تمام این گفتهها دلالت بر پذیرش «نسبیت فرهنگى» دارد. چنین تلقى مبتنى بر انکار عینى بودن فرهنگ و اصولى مانند دموکراسى، آزادى فردى، عقلانیت و سکولاریسم است. در این صورت، چه جاى خردهگیرى بر روشنفکران ایران است که چرا به گونهاى دیگر از مؤلفههاى اصلى مدرنیته برداشت کردهاند. چرا نباید روشنفکر ایرانى به موجب شرایط سیاسى و اجتماعى و فرهنگى کشور، گونهاى غیراز تصورهاى غربىها برداشت نماید. الزام روشنفکر ایرانى به برداشت غربى به نوبه خود نوعى برخورد ایدئولوژیک است. چنین الزامى هم خود به خود نفى دعوت روشنفکرى به عقلانیت انتقادى و خودبنیادگرایى و برحذر داشتن دیگران از جرأت اندیشیدن و رسیدن به بلوغ فکرى است. خلاصه، از کلام ایشان معلوم نمىگردد که با وجود نداشتن جرأت تفکر و این که مؤلفههاى اصلى مدرنیته مفهوم و مصداق یکسان و مشابهى ندارد، چه باید کرد. این نوع ایراد و انتقادها حاصلى غیراز تعطیلى خودورزى در ایران ندارد. البته نویسنده در این فرآیند مبتکر نبوده، خیلى پیشتر از او این راه (ناخردورزى) توسط دیگران هموار گشته است.
به هر حال، مقاله نویسنده حاوى نکته جدیدى که بیش از این قابل نقد باشد، نیست. بسیارى از اینگونه سخنها در کلام سایر روشنفکران نیز مشاهده مىشود. چهار دورهاى که نویسنده براى تماس ایرانىها با مدرنیته بیان کرده به روشنى، خود نیز گرفتار آن است. گرچه او نیز در دوره چهارم؛ یعنى دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد، به سر مىبرد ولى سنت در حال احیاى خود است و این واقعیت براى غربگرایان نگران کننده است.
«سنت و مدرنیته در ایران» عنوان مقاله اینترنتى محمدبرقعى مقیم واشنگتن است. نویسنده با نگاهى انتقادى به نحوه طرح و برخورد با موضوع سنت و مدرنیته در ایران پرداخته است. در بخش اول مقاله به شیوه برخورد با این موضوع و در بخش دوم به مؤلفههاى اصلى مدرنیته به شیوهاى که در ایران طرح شده، انتقاد کرده است. موضوع بحث در بخش اول از دو زاویه برخورد ایدئولوژیکى و برخورد انتزاعى و فلسفى با مفاهیم سنت و مدرنیته مورد نقد قرار گرفته است، ویژگى برخورد ایدئولوژیکى در سادهانگارى و سیاه و سفید دیدن است. هر چیز سنتى، زشت و واپسگرا و از ارزش افتاده است در مقابل، هر چیز متعلق به مدرنیته، زیبا و پسندیده است، یکى از ریشههاى آفت غربزدگى همین برخورد ایدئولوژیکى با مفاهیم سنت و مدرنیته است. البته رویه دیگر این آفت همان «غرب ستیزى» و «بومىگرایى» است. ایرانىها همواره از هنگام تماس با مدرنیته در تندروى و افراط به سر بردهاند. این تماس را در چهار دور، مىتوان خلاصه کرد: 1. دوران شیفتگى (از مشروطه تا کودتاى 28 مرداد)؛ 2. دوران سرخوردگى (تا انقلاب اسلامى)؛ 3.دوران شیفتگى به سنت (مدت کوتاهى پس از انقلاب)؛ 4. دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد (وضعیت فعلى). این نشان مىدهد که پس از صدسال دوباره به خانه اول بازگشت کردهایم. سپس نویسنده با نام بردن گروهى از روشنفکران مذهبى و غیرمذهبى به عنوان فیلسوف؛ بر این باور است که ما با مفاهیم سنت و مدرنیته، انتزاعى و فلسفى برخورد کردهایم؛ یعنى مفاهیم مدرن را از واقعیتهاى عینى، جدا کرده است گویى متفکران غربى راجع به ایران و جامعه اسلامى سخن گفتهاند. «به همین دلیل در جامعهاى که هنوز بهطور جدى قدم به دوران مدرن نگذاشته دهها مقاله در مورد پست مدرنیسم نوشته مىشود».
نویسنده (برقعى) در بخش دوم، برداشت ایرانىها از مؤلفههاى اصلى مدرنیته، مانند عقلانیت، سکولاریسم، دموکراسى و آزادى فردى را نقد کرده است. برداشت رایج در ایران آن است که سرچشمه و ستون تمدن غربى در عقلانیت است که این نوع عقلانیت به فلاسفه یونان بازمىگردد. حال آنکه تمدن غربى، وامدار ایمان و باورهاى مذهبى است که ریشه در فرهنگ و تمدن بین النهرین دارد. دیگر آنکه عقلانیت، خیر و خوبى محض نیست. فاشیسم و مارکسیسم هم محصول همین عقلانیت است. باید قبول داشت که قلمروهایى از شناخت است که عقل بدان راهى ندارد. برداشت روشنفکران ایرانى از «سکولاریسم» غیر از برداشت غربىها است. مفهوم سکولاریسم در کشورهاى غربى یکسان نیست، در بسیارى از این کشورها دین و حکومت از هم جدا نیست با وجود این، حکومت دینى هم نیست. دموکراسى که تجلى سیاسى مدرنیته است، در کشورهاى غربى معنا و مفهوم یکسانى ندارد. بسیارى از روشنفکران و فعالان سیاسى ایران در شناخت معناى دموکراسى سردرگم مىباشند. اما مقوله «آزادى فردى»، «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مىکند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست». خلاصه برخورد روشنفکران ایرانى با مؤلفههاى اصلى مدرنیته، تقدسآمیز است؛ گویى آنان با مفاهیم مقدس سر و کار دارند.
اشاره
1. در ارزیابى هر نقدى، اولین پرسشى که به ذهن مىآید آن است که شخص منتقد تا چه میزان گرفتار نقد خود است؟ آیا مىتوان نویسنده را نیز مشمول نقد خویش دانست؟ که با تأسف این نویسنده، آلوده به انتقادهاى خود است. او ضرورت برخورد ایدئولوژیک را در تندروى و سیاه و زشت دیدن سنت تعریف کرده است که خود نیز گرفتار این انتقاد است. وى از حاکمیت سنت در دوران آغازین پس از انقلاب با عنوان «کهنهترین و عقب ماندهترین» اشکال حاکمیت، یاد کرده است. به نظر ایشان، روحانیت حاکم در ایران عقب ماندهترین و خرافهآمیزترین افکار را در جامعه ترویج مىدهد. که این برداشت، ریشه در همان برخورد ایدئولوژیکى وى با سنت دارد. در چنین برداشتى مذهب و حکومت مذهبى، روحانیت نمادهایى از سنت است و چون سنت، پدیدهاى سیاه، تاریک و زشت است؛ نویسنده، موضع خصمانه و تند و افراطى از خود نشان داده است. اگر اینگونه موضعگیرى، ریشه در برخورد ایدئولوژیک ندارد، چرا وى دلایل عقب ماندگى و خرافهآمیز بودن عملکرد روحانیت را بیان نکرده است؟ بهتر بود واپسگرایى عملکرد روحانیت را روشن و شفاف مىساخت. حاکمیت مذهبى پس از انقلاب تا چه اندازه، ایرانىها را به وضعیت دوره ناصرالدین شاهى پیش از مشروطه بازگردانده است؟ اگر نتیجه عملکرد روحانیت باعث عقب افتادگى است؛ پس چرا جهان غرب به رهبرى آمریکا بر تحریمهاى اقتصادى، فنى و علمى پافشارى مىکند؟ به هر حال، اقامت طولانى مدت در آمریکا و عدم شناخت نزدیک از وضعیت فعلى ایرانِ بعد از انقلاب باعث تکیه بیش از پیش نویسنده به برداشتهاى ایدئولوژیک شده است تا به این وسیله ناآگاهىهاى خود را توجیه نماید.
2. ارزیابى بالا به معناى نفى نقد نویسنده بر روشنفکران ایرانى نیست. ما نیز بر همین باوریم که روشنفکرى ایران از همان ابتداى شکلگیرىاش در ایران، گرفتار اندیشه و برخورد ایدئولوژیک بوده و هست. اما پرسش اساسى این است که سرچشمه تفکرات ایدئولوژیکى از کجاست؟ آیا مىتوان گفت که برخورد ایدئولوژیکى زاییده ذهن روشنفکرى ایران است؟ همه ما مىدانیم که روشنفکران ایرانى هیچگاه جرأت گام نهادن در ساحت تولید اندیشه را پیدا نکردهاند. برخورد ایدئولوژیکى همانند مقوله روشنفکرى از جمله پدیدههاى وارداتى مدرن به ایران است. وقتى ایدئولوژى پدیده مدرن است؛ برخورد ایدئولوژیکى نیز متعلق به مدرنیته است. مگر آنکه اینگونه برخوردهاى ایدئولوژیکى ناشى از برداشت غلط روشنفکران ایرانى از پدیده مدرن ایدئولوژى تلقى شود. لذا روشنفکران ایرانى توان اصلاح برخوردهاى ایدئولوژیکى خود را ندارند، ولى در متن گفتار نویسنده به نکاتى اشاره شد که بر درستى برداشت روشنفکران ایرانى دلالت دارد. نویسنده با استناد به مقاله رامین جهانبگلو ـ با تعبیر «بسیار ارزنده» ـ معتقد است که «همین نوع نگاه نادرست و افراطى در دوران روشنگرى در اروپا رایج بوده است و عواقب این شیوه برخورد حتى تا چند دهه پیش در غرب بسیار مشهود بود». ظهور دو پدیده فاشیسم و مارکسیسم در غرب، حاصل برخورد ایدئولوژیک با عقلانیت مدرن است. به نظر نویسنده «دوران آن بزرگ بینى علمى و مبالغه در کارکرد عقل که در اواخر قرن نوزدهم به اوج خود رسیده بود، به سر آمده و جهان متوجه شد که آن دید، خطا و یک جانبه بوده است». پس اگر برخورد ایدئولوژیکى هیچ اختصاصى به روشنفکران ایرانى ندارد؛ دیگر چه جاى چنین ایرادى بر آنان باقى مىماند.
3. نویسنده از عدهاى روشنفکر ایرانى با عنوان «فیلسوف» نام برده است. معلوم نیست که وى کدام متن منتشر شده از افرادى مانند داریوش شایگان، داریوش آشورى، چنگیز پهلوان، مهرزاد بروجردى، مصطفى رحیمى، کاظم علمدارى، عبدالکریم سروش، علیرضا علوى تبار و... را مطالعه کرده که برداشت فیلسوف بودن آنان را کرده است. صرف اندیشه ورزىهاى انتزاعى و تجریدى بر فلسفى بودن آن دلالت نمىکند. تفکر ایدئولوژیکى نیز نوعى اندیشهورزى انتزاعى و تجریدى است؛ اما فرسنگها با تفکر فلسفى فاصله دارد. امروزه به غلط، تفکر فلسفى را مترادف با نگرشهاى ایدهآلیستى تلقى مىکنند حال آنکه ایدهآلیسم از سنخ ایدئولوژى است و با تفکر فلسفى فرق مىکند. دراصل، این دو سنخ تفکر (فلسفى و ایدئولوژیکى) در تقابل با یکدیگرند و در یک جا جمع نمىشوند، لذا نمىتوان بر روشنفکران ایرانى ایراد برخورد ایدئولوژیکى و برخورد فلسفى را با هم وارد کرد. وقتى از روشنفکران خواسته مىشود که دست از تفکر فلسفى و تجریدى بردارند، به معناى دعوت آنان به تفکر ایدئولوژیکى است چنانکه نویسنده هم دچار دگماتیسم برخورد ایدئولوژیکى شده است؛ گرچه مخالفت وى با تفکر فلسفى ریشه در تفکر پراگماتیستىِ رایج در آمریکا دارد و امروزه افرادى چون ریچارد رودتى از مروجّانى این ایده مىباشند.
4. نویسنده خواسته یا ناخواسته مقوله «نسبیت فرهنگى» را پذیرفته است. وقتى گفته شود که سکولاریسم در کشورهاى غربى نه مفهوم و نه منشأ و زادگان و روند تاریخى یکسانى ندارد و یا آزادى فردى به عنوان ستون اصلى خیمه مدرنیته است «نه تنها مصادیق آن در هر کشورى، از فرهنگ آن کشور پیروى مىکند، بلکه حتى جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و داراى تعریف دقیق مشخصى نیست»؛ تمام این گفتهها دلالت بر پذیرش «نسبیت فرهنگى» دارد. چنین تلقى مبتنى بر انکار عینى بودن فرهنگ و اصولى مانند دموکراسى، آزادى فردى، عقلانیت و سکولاریسم است. در این صورت، چه جاى خردهگیرى بر روشنفکران ایران است که چرا به گونهاى دیگر از مؤلفههاى اصلى مدرنیته برداشت کردهاند. چرا نباید روشنفکر ایرانى به موجب شرایط سیاسى و اجتماعى و فرهنگى کشور، گونهاى غیراز تصورهاى غربىها برداشت نماید. الزام روشنفکر ایرانى به برداشت غربى به نوبه خود نوعى برخورد ایدئولوژیک است. چنین الزامى هم خود به خود نفى دعوت روشنفکرى به عقلانیت انتقادى و خودبنیادگرایى و برحذر داشتن دیگران از جرأت اندیشیدن و رسیدن به بلوغ فکرى است. خلاصه، از کلام ایشان معلوم نمىگردد که با وجود نداشتن جرأت تفکر و این که مؤلفههاى اصلى مدرنیته مفهوم و مصداق یکسان و مشابهى ندارد، چه باید کرد. این نوع ایراد و انتقادها حاصلى غیراز تعطیلى خودورزى در ایران ندارد. البته نویسنده در این فرآیند مبتکر نبوده، خیلى پیشتر از او این راه (ناخردورزى) توسط دیگران هموار گشته است.
به هر حال، مقاله نویسنده حاوى نکته جدیدى که بیش از این قابل نقد باشد، نیست. بسیارى از اینگونه سخنها در کلام سایر روشنفکران نیز مشاهده مىشود. چهار دورهاى که نویسنده براى تماس ایرانىها با مدرنیته بیان کرده به روشنى، خود نیز گرفتار آن است. گرچه او نیز در دوره چهارم؛ یعنى دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد، به سر مىبرد ولى سنت در حال احیاى خود است و این واقعیت براى غربگرایان نگران کننده است.