فقط یک راه وجود دارد: اتحاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
امّت و جامعه اسلامی بر مبنای اصول و آیین جهان شمول اسلامی است. امروزه سیستم ملت ـ دولت ــ چنان که انتظار میرفت ــ دیگر ضامن آرامش اجتماعی و حافظ اقتصاد ملی نیست و نظام سرمایهداری جهانی از این محدوده فراتر رفته است. نهضتهای اسلامی باید یک سیستم آلترناتیو سیاسی و اقتصادی جهانی ایجاد کنند.متن
کیهان، 3/8/82
در گفتمان و بحث مربوط به پدیده جهانیسازی و جهانیشدن و جهانیگرایی و اصطلاحاتی مانند اینها، متأسفانه ادبیات و نوشتههای غرب در ایران و بسیاری از کشورهای جهان سوم و دنیای اسلام غلبه پیدا کرده است. اغلب مقالات و گزارشها و حتی به اصطلاح تحلیلهایی که درباره این موضوع در ایران دیدهام، در حقیقت تکرار مکررات آنچه که در آمریکا و اروپا و به ویژه در بین «قشر میانهرو» نویسندگان این دو قاره، در دو دهه اخیر صورت گرفته است، میباشد. اینگونه گفتمانها که در سالهای اخیر در ایران بسیار مد شده است، حتی در چارچوب غربی نیز محدود میباشد؛ زیرا که منابع اتخاذی در این مباحث، اغلب روی نویسندگان انگلیسی زبان و انگلوساکسون دور میزند و بنده، شخصا، چیزی در این مباحث و گزارشها از نظریات و دیدگاههای سایر اروپائیها، مثل ایتالیایی، فرانسوی و اروپای شرقیها ندیدهام، چه رسد به نظریات دنیای غیراروپایی و آمریکایی، مانند چین، هند، ژاپن و متفکرین بزرگ و اصیل دنیای اسلام و کشورهای مسلمان. یک مثال خوب همین اشارهای است که مرتب به نوشتههای آنتونی گیدنز میشود.
به زعم او یکی از نتایج اولیه مدرن بودن همانا جهانشمولی و جهانیسازی است. این چیزی بیشتر از انتشار نهادهای غربی در پهنه گیتی است که به عقیده من منجر به تخریب دیگر فرهنگها میشود. در نظریات جهانیسازی گیدنز، خبری از «دیگران» نیست؛ زیرا جهانیسازی فرآیندی ناهموار است که هم پیوند میزند و هم متلاشی میسازد. بعد از جنگ دوم، برخی از استادان میانهرو جامعهشناسی آمریکا، مانند لرنر، مدرن شدن را جهانی میدیدند، ولی در مطالعات و نوشتههای خود بر «ملتسازی» تکیه کردهاند و حتی ناسیونالیزم حاصل از سرمایهداری را برای نوگرایی و تجدد غربنما لازم میشمردند و این خود یک تناقض بود. اکنون استادان دیگری، مانند گیدنز که از اصولگرایان مدرنیته است، موضوعات را در چارچوب موضوع روز که جهانیسازی است، کم و بیش، تکرار میکنند. استدلال گیدنز ماهیتا تناقضآمیز است؛ زیرا اگر جهانشمولی و جهانیسازی اساس مدرن بودن است و اگر جهانشمول کردن فرهنگ غرب برای دیگران دنیای مستقلی پدید میآورد، پس چگونه فرهنگهای غیرغربی در ایجاد شرایط مدرن سهمی ایفا میکنند؟ به علاوه اگر به زعم گیدنز، مدرن بودن «ذاتا آینده گر است» و «پیشبینی آینده به عنوان جزئی از حال عمل میکند و نتیجتا منعکس کننده نحوه پیشرفت آینده است»، پس آینده به نحو مؤثری به مالکیت مطلق غرب درآمده است. مدرن بودن غربی، نه تنها تسلط قطعی غرب بر زمان حاضر است و آن را تضمین میکند، بلکه به همین ترتیب بر آینده نیز چنگ میاندازد.
از نظر بنده، فاصله و شکاف بین جامعه (یعنی مردم و امت) از یک طرف و دولت (یعنی هیئت حاکمه) در ممالک اسلامی رو به افزایش است؛ زیرا دولت و هیئت حاکمه در اکثر قریب به اتفاق کشورهای اسلامی، اصلاً نماینده مردم مسلمان آن سرزمینها نیستند. اختلاف بین دولت و هیئت حاکمه ممالک مختلف اسلامی در یک قرن اخیر، همیشه وجود داشته است.
از نظر من، دولت اسلامی با دولت حاکم بر کشور اسلامی دو چیز کاملاً متفاوت است. دولت اسلامی بر مبنای اصول اسلامی و در نتیجه خواستههای مردم مسلمان آن کشور به وجود میآید و مردمسالاری اسلامی را توسعه میدهد؛ درحالیکه دولت حاکم بر یک کشور اسلامی ممکن است علاوه بر اسلامی نبودن، کاملاً سکولار و غربی و بر مبنای سیستمهای امروزی ملت ـ دولت باشد. از آنجا که دول اسلامی (بر عکس دول حاکم بر ممالک اسلامی) به مکتب و نظام اسلام ارجحیت و اولویت میدهند، امکان تشکیل یک اتحادیه امت اسلامی بین اینگونه نظامها نیز بیشتر وجود دارد؛ وگرنه چه انتظاری میتوان از کشورها و دولتهای کنونی کشورهای اسلامی داشت که بالاتر از دایره سازمانی مانند سازمان سران کشورهای اسلامی، تصمیم بگیرند و عمل کند. اتحاد امت اسلامی باید بر مبنای چیزی بالاتر از مبارزه با آمریکا و غرب باشد؛ وگرنه مارکسیستها و سوسیال ـ دموکراتها و بیدینها نیز گاهگاهی جهت مبارزه با این و آن، وارد صفوف امت اسلامی میشوند و به صورت ائتلافی و موقتی، جبهه واحد تشکیل خواهند داد. به عقیده من، امت و جامعه اسلامی، امت و جامعهای است که مبنای آن بر اصول و آئین جهانشمول اسلامی است. اتحاد امت اسلامی قبل از آنکه بر علیه دشمنان باشد، باید نخست بر پایه قرآن، حدیث، سنت و فرهنگ و کلام اسلامی و به طورکلی جهانبینی اسلامی استوار باشد؛ وگرنه دشمنان اسلام در طول تاریخ عوض میشوند و تغییر جلد میدهند. مبارزهای که شالوده سازمانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تکنولوژیک و نظامی را فرو بریزد، مثبت است و نه تنها مبارزه با دشمن ویژه زمان.
جریان تجدد غربی، ابعاد تاریخی مختلفی داشته است که در دنیای اسلام تأثیر فوقالعادهای میگذارد. یکی اکتشافات مغزی و علمی است که دنیای اسلام در آن پیشکسوت بود و تا اواخر قرون وسطی که اروپا در تاریکی به سر میبرد، مرکزیت آن را به عهده داشت و در حقیقت پایههای علمی رنسانس در اروپا را فراهم کرد. تمدن اسلامی هیچوقت تعارضی بین علوم ملموس، یعنی حسی و عینی و علوم غیرملموس، یعنی نظری و الاهی و ماوراءالطبیعی ندید. در دنیای اسلام، ریاضیات، جبر، فیزیک، شیمی، نجوم و علوم پزشکی به موازات و همراه علوم نظری پیشرفت کرد؛ ولی با آغاز قرن پانزدهم، غرب و تجددگرایی آن بر علوم ملموس و حسگرایی تکیه کرد و آنچه را که نمیشد حس نمود و اندازه گرفت، رد نمود. مقابله مسلمانان با تجدد علمی غربی، از همین مسئله معرفت و دانششناسی شروع میشود.
اکتشاف دیگری که در هزاره گذشته صورت گرفت، اکتشاف جغرافیایی بود و این جریان اروپائیها را روانه قاره آمریکا، استرالیا و همچنین مناطق مختلف دنیای اسلام نمود. این اکتشاف، با اکتشاف سومی که اکتشاف استعماری و بهرهبرداری غیرمشروع از منابع طبیعی و انسانی دوران تجدد بود، همراه شد. این سه نوع اکتشاف بستر فعالیت تجددگرایی را در غرب تشکیل میدهند. اکتشاف درونی در غرب هنوز مانده و چیزی از آن دیده نمیشود. اکتشاف درونی از ابعاد لاینفک تمدن اسلامی است. همانطوری که غرب دنیای اسلام را در چند قرن گذشته به چالش طلبید، اکنون این دنیای اسلام است که به ویژه در نیم قرن اخیر، تجدد غربی را به چالش میطلبد. به عقیده من، اینها صفوف اصلی مقابله مسلمانان یا دنیای اسلام با تجدد غرب میباشد.
الگوی ملت ـ دولت بر ملیگرایی و حتی قومگرایی و طایفهگرایی تکیه میکند و با اصول اسلامی که جهانی است، مبانیت دارد. حکومتهای مبتنی بر ملیگرایی در کشورهای اسلامی با مبانی نظری اسلام و با درخواست عمومی جامعه در تعارض است.
این تعارضها موضع این حکومتها را علاوه بر قدرتهای ذینفوذ داخلی در برابر قدرتهای خارجی نیز ضعیف میکند. اگر مسلمانان، یک جبهه واحد دولتی داشتند، کار صدام حسین را خود مسلمانان تمام میکردند، نه آمریکا. اگر مسلمانان و اعراب به جای بیست واحد ملت ـ دولت در خاورمیانه، یک واحد امت اسلامی و یک جبهه متشکل داشتند، این همه ظلم و خونریزی در فلسطین و سرزمینهای اعراب صورت نمیگرفت. امروز، سیستم ملت ـ دولت که سالیان سال، حتی در غرب، یک احساس امید و تعلق به مردم میداد، دیگر ضامن آرامش اجتماعی و حافظ اقتصاد ملی، آنطور که انتظار میرفت، نیست. بهخصوص که ضعف سیستمهای ملی به علت این واقعیت است که نظام جدیدِ جهانیِ سرمایهداریِ مصرفی، تحت قیمومیت شرکتهای فراملی، در جستوجوی بازار کالاهایشان فراتر از محدوده ملت ـ دولت رفته است. دولتهای ملی به طور فزایندهای نمیتوانند به عنوان حامیان داخلی در عرصه جهانیشدن یا جهانیگرایی عمل کنند. شما فکر میکنید چرا پانزده کشور عضو اتحادیه اروپا دور هم جمع شده و این روزها از اتحادیه سیاسی و فرهنگی نیز صحبت میکنند؟ چرا ایالات متحده آمریکا 140 سال قبل با دادن شصت هزار تلفات در جنگهای داخلی خود سعی نمود وحدت و امپراطوری خود را حفظ نماید. امروز اتحادیه اروپا در مقابل آمریکا به رقابت برخاسته است. آیا ملل اسلامی که از جنبه فرهنگی و دینی و مذهبی، تاریخ طولانیتر و عمیقتر از کشورهای غربی دارند و بر بسیاری از مناطق پر ثروت و سوقالجیشی دنیا تسلط جغرافیایی دارند، باید در مقابل این جریانات سکوت اختیار کنند و طعمه اقویا شوند یا اینکه از امتیازات خدادادی و منابع انسانی خود استفاده کنند و در صحنه جهانی تجلی یابند؟ نهضتهای اسلامی در مقابل غرب، ابعاد دفاعی، مقاومت، ایستادگی، و بیداری دارد؛ نه تهاجمی و درصورتیکه این جنبشها و نهضتها متشکل شوند و یک نظام مستقل سیاسی و اقتصادی به وجود آورند و یک سیستم آلترناتیو و مقابله در نظام جهانی عرضه کنند، غرب، البته، در مقابل آن واکنش نشان خواهد داد.
مقابله دنیای اسلام با دنیای غرب آنطور نیست که نویسندگانی مانند ساموئل هانتینگتون و دیگران کوشش کردهاند در دهههای اخیر ارائه دهند. دنیای اسلام میخواهد جایگاه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را در تمدن بشری حفظ کند و این یک تقاضا و خواست مشروع و طبیعی میباشد.
به خاطر داشته باشیم که تمدن اسلامی تنها تمدن دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در دنیاست. تمدن غرب و تمدنهای دیگر این جامعیت و چند بعدی بودن را ندارند و تمدن غرب بهویژه یک تمدن سکولار ـ صنعتی ـ مادی میباشد و نه مسیحی. ما نمیتوانیم امروز از تمدن مسیحیت در آن ردیفی که تمدن اسلامی هست، صحبت کنیم. هیچ کشوری در دنیای مسیحیت خواستار حکومت مسیحی نیست؛ ولی حکومت اسلامی یکی از خواستههای اصلی امروز مسلمانان و تمدن اسلامی میباشد. هیچ کشوری به دنبال اقتصاد مسیحی نیست؛ ولی در بسیاری از کشورها، دولتها از اقتصاد و بانک و مؤسسات مالی اسلامی صحبت میکنند. اگر کشورهای اسلامی و مسلمانان به استقلال و اصالت حقیقی دست یابند، گرایش آنها، بدون شک، به طرف اسلام خواهد بود. ولی در مورد کشورهای غیراسلامی و غرب این فرضیه و ادعا را نمیشود ارائه داد؛ زیرا تجربه یکصد سال اخیر نشان داد که بسیاری از کشورهای مسیحی مذهب که موفق شدند از سیستم سرمایهداری اروپا و آمریکا رهایی یابند به سوسیالیسم و مارکسیسم گرایش پیدا کردند. آمریکای جنوبی یک نشانه خوب از این تجربه در گذشته بود.
استعمار غرب و نظام ملت ـ دولت غرب مرزهای سیاسیای را در جهان اسلام به وجود آورد که قبلاً وجود خارجی نداشتند. تغییر ماهیت حکومت اسلامی در طی این دوره باعث دوری و جدایی جامعه از حکومت شد.
آنچه ما احتیاج داریم و باید تبیین کنیم، جهانیسازی و جهانیشدن اسلامی است و در این مورد وظیفه ماست که تشریح کنیم که اسلام چگونه میتواند امیدها و اندیشههای خود را نخست به خود مسلمانان و سپس به تمامی جهان بسط دهد. دقیقا در این چارچوب است که بنده پیشنهاد یک سیستم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی «اتحادیه امت اسلامی» را ارائه میکنم. جنبشهای انقلابی و تلاش برای تجدید حیات اسلامی در قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم توسط امت اسلامی، نمونههایی از استفاده بالقوه از رسانههای اسلامی مانند مساجد است. مگر رسانهای جهانیتر از مسجد میتواند در اسلام وجود داشته باشد؛ این تقصیر مسلمانان است که از آن استفاده نمیکنند. شما فکر کنید اگر تمدن غرب یا دین مسیحیت یا ادیان دیگر چیزی مثل مراسم و تکالیف حج داشتند، چه استفاده اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تبلیغاتی از آن میبردند؟ یکی از جذابترین پدیدههای معاصر در جهان اسلام، همگرایی فنآوریهای ارتباطی با رسانههای ارتباطی سنتی بوده است که در مشروعیت بخشیدن به مراکز قدرت و سرعت بخشیدن به روند تغییرات اجتماعی و سیاسی مؤثر بوده است.
اخیرا گزارش مفصلی از طرف دولت آمریکا درباره دیپلماسی عمومی آمریکا و دنیای اسلام و عرب در واشنگتن منتشر شده است که باید مورد توجه دولتمردان و نخبگان ممالک اسلامی قرار گیرد؛ زیرا علت این مطالعات، گزارش اسلامگرایی در جوامع اسلامی و افزایش احساسات ضد آمریکایی، به ویژه در بین جوانان کشورهای عربی میباشد. هدف دیپلماسی عمومی آمریکا این است که این تصاویر و احساسات به نفع سیاست جهانی، خارجی و امنیتی آمریکا عوض گردد و برای این منظور در سالهای آینده هزینههای هنگفتی در نظر گرفته شده است.
هرچه حکومتهای کنونی ممالک اسلامی به الگوی دولت اسلامی نزدیک شوند، همکاری و اتحاد خود را با سایر کشورهای اسلامی در قسمتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی گسترش خواهند داد. اصول و اهداف اصلی لیبرالیسم، کاپیتالیسم و سوسیالیسم نیز در غرب همین نقش را بین کشورها ایفا میکند. تنها تجارت یا همکاری نظامی نمیتواند اساس پایداری برای اتحاد و همکاری باشد.
جامعه مدنی غرب با جامعه اسلامی تفاوتهای متعددی دارند. مدنیت در مفهوم جامعه اسلامی تلفیق شده است و در اسلام، جامعه مدنی و جامعه اسلامی یک واحد تفکیکناپذیرند. قرنهاست که غرب به دنبال یک جامعه مطلوب بوده است: جامعه نظامی، جامعه مذهبی، جامعه انقلابی، جامعه مدنی و جامعه مافوق صنعتی یا اطلاعاتی و این جستوجو هنوز ادامه دارد. امروز اولین ویژگی یک جامعه سالم درک مفهوم و معنی «جامعه» و مغایر نبودن چنین پدیدهای با ذات و فطرت «جامعه بشری» است که همه ما در واقع عضو آن هستیم.
اتحادیه امت اسلامی که بنده از آن صحبت میکنم، اتحادیه گروهی از نخبگان ممالک اسلامی نیست که از بالا به پایین مسیر پیدا کند. اتحادیه امت اسلامی به افراد جامعه اسلامی متعلق است و با ایمان افراد به اسلام شکل پیدا میکند. تفاوت اتحادیه امت اسلامی با اتحادیهها و احزاب امروزی کشورهای دیگر در همین است. چندگونگی رأی در اسلام وجود دارد که بر اصول و قواعد اسلامی استوار میباشد و این با وحدت جامعه اسلامی هیچگونه تعارضی نمیتواند داشته باشد. دوران عقبماندگی که بر امت اسلامی در این چند قرن فرود آمد، چهره منفی از اسلام به جا گذاشته که با اسلام کاملاً مغایرت دارد.
عقلانیت و ایمان و نه جهالت، کنترل و زور، اساس جامعه اسلامی است. دعوت و اقناع، دو ویژگی اصلی حرکت اسلامی بوده است و این اتحادیهای که از پایین، از میان مردم، شکل گرفته باشد، بدون شک، پایدار و تأثیرگذار خواهد بود.
در اتحادیه امت اسلامی «حاکمیت ملی» تحتالشعاع حاکمیت جامعه اسلامی، یعنی امت اسلامی، قرار میگیرد و چنین حاکمیتی در اسلام حاکمیت الاهی است. در اتحادیه امت اسلامی منافع امت بر منافع ملی اولویت دارد. اسلام علیه ملیت افراد نیست، ولی علیه ملیگرایی است. اصلاً معنی و هدف اتحادیه در هر نظامی، انتقال حاکمیت از حاشیه به مرکز میباشد.
اشاره
آقای مولانا در این گفتوگو بر مقولهای تأکید کرده است که هرچند پیشینهای درازمدت دارد، ولی در شرایط کنونیِ جهانیسازی و با زاویه نگرشی که ایشان به موضوع دارد، شایان توجه و قابل تأمل و درنگ است. چنانکه میدانیم «نهضت بیداری اسلامی» در جهان اسلام که مشخصا از سیدجمالالدین اسدآبادی آغاز شد، شعار بازیابی عزت مسلمانان و تشکیل اتحادیه دولتهای اسلامی را در سرلوحه کار خویش داشت. اما این ایده در آن زمان، پژواک مناسب نیافت و به یک معنا ناکام و نافرجام ماند. این ناکامی ریشه در عوامل گوناگونی داشت که از جمله وابستگی یا خودباختگی اکثر دولتهای اسلامی و حضور پررنگ اندیشه ملیگرایی در بین نخبگان سیاسی و فرهنگی در جهان اسلام بود. یکی دیگر از علل ناکامی پروژه سیدجمال، تأکید وی بر اتحادیه دولتمردان و حاکمانِ کشورهای اسلامی، بدون توجه به امت اسلامی و ظرفیتهای مردمی بود. تجربه هایِ پیدرپیِ نهضتهای اسلامی در طول سده گذشته نشان داد که مرکز ثقل این مبارزه را باید بر دوش امت مسلمان قرار داد و نقطه اتکا را نه بر ملاحظات سیاسی و تعامل دیپلماتیک، بلکه بر آگاهی و ایمان مردم نهاد. انقلاب اسلامی ایران و حرکت بیداریبخش امام خمینی رحمهالله قله اوج و شکوفایی این تجربه تاریخی بود. جای خوشبختی است که امروزه نه تنها در بین ملتهای مسلمان، بلکه در بین نخبگان نیز این اندیشه شنیده میشود و طرفداران اندیشمند و فرهیختهای یافته است. اما باید توجه داشت که این ایده اساسی تا هنگامی که به یک طرح علمی و عملیاتی تبدیل نشود و در دو مسیر موازی، یعنی تحقیقات نظری و کاربردی از یک سو و تلاشهای اجرایی و ارتباطی از سوی دیگر، به صورت پیگیر دنبال نشود، نمیتوان به تحقق کامل این آرمان چندان خوشبین و امیدوار بود. البته مباحث پراکنده و طرحهای اولیهای که این سو و آن سو مطرح میشود، جملگی نشان از ظهور یک اندیشه استوار و آیندهنگر در این خصوص دارد؛ ولی تا رسیدن به یک الگوی علمی و عملی، کارهای بسیاری باید انجام داد.
ناگفته پیداست که امروز جهان اسلام با تناقضهای جدی بسیاری روبهروست که عمدتا ریشه در نفوذ فرهنگ مدرن در بین نخبگان و نهادهای اجتماعیِ مسلمانان دارد. مقولههایی چون جامعه مدنی، حاکمیت ملی، دموکراسی، ملیگرایی و... که در این گفتوگو از آن یاد شده است، تنها گوشهای از مفاهیم و مؤلفههای بحرانساز و هویتزا در جوامع مسلمانان است و حل این تعارضها و رسیدن به نقطههای روشن نظری و عملی نیاز به برنامهریزی دقیق در محافل علمی حوزه و دانشگاه دارد. متأسفانه به نظر میرسد که فراخوان «نهضت نرمافزاری و تولید دانش» که از سوی مقام معظم رهبری برای حل چنین مسائلی مطرح شد، از سوی مسئولان این دو نهاد مهم علمی پیگیری نشد.
در گفتمان و بحث مربوط به پدیده جهانیسازی و جهانیشدن و جهانیگرایی و اصطلاحاتی مانند اینها، متأسفانه ادبیات و نوشتههای غرب در ایران و بسیاری از کشورهای جهان سوم و دنیای اسلام غلبه پیدا کرده است. اغلب مقالات و گزارشها و حتی به اصطلاح تحلیلهایی که درباره این موضوع در ایران دیدهام، در حقیقت تکرار مکررات آنچه که در آمریکا و اروپا و به ویژه در بین «قشر میانهرو» نویسندگان این دو قاره، در دو دهه اخیر صورت گرفته است، میباشد. اینگونه گفتمانها که در سالهای اخیر در ایران بسیار مد شده است، حتی در چارچوب غربی نیز محدود میباشد؛ زیرا که منابع اتخاذی در این مباحث، اغلب روی نویسندگان انگلیسی زبان و انگلوساکسون دور میزند و بنده، شخصا، چیزی در این مباحث و گزارشها از نظریات و دیدگاههای سایر اروپائیها، مثل ایتالیایی، فرانسوی و اروپای شرقیها ندیدهام، چه رسد به نظریات دنیای غیراروپایی و آمریکایی، مانند چین، هند، ژاپن و متفکرین بزرگ و اصیل دنیای اسلام و کشورهای مسلمان. یک مثال خوب همین اشارهای است که مرتب به نوشتههای آنتونی گیدنز میشود.
به زعم او یکی از نتایج اولیه مدرن بودن همانا جهانشمولی و جهانیسازی است. این چیزی بیشتر از انتشار نهادهای غربی در پهنه گیتی است که به عقیده من منجر به تخریب دیگر فرهنگها میشود. در نظریات جهانیسازی گیدنز، خبری از «دیگران» نیست؛ زیرا جهانیسازی فرآیندی ناهموار است که هم پیوند میزند و هم متلاشی میسازد. بعد از جنگ دوم، برخی از استادان میانهرو جامعهشناسی آمریکا، مانند لرنر، مدرن شدن را جهانی میدیدند، ولی در مطالعات و نوشتههای خود بر «ملتسازی» تکیه کردهاند و حتی ناسیونالیزم حاصل از سرمایهداری را برای نوگرایی و تجدد غربنما لازم میشمردند و این خود یک تناقض بود. اکنون استادان دیگری، مانند گیدنز که از اصولگرایان مدرنیته است، موضوعات را در چارچوب موضوع روز که جهانیسازی است، کم و بیش، تکرار میکنند. استدلال گیدنز ماهیتا تناقضآمیز است؛ زیرا اگر جهانشمولی و جهانیسازی اساس مدرن بودن است و اگر جهانشمول کردن فرهنگ غرب برای دیگران دنیای مستقلی پدید میآورد، پس چگونه فرهنگهای غیرغربی در ایجاد شرایط مدرن سهمی ایفا میکنند؟ به علاوه اگر به زعم گیدنز، مدرن بودن «ذاتا آینده گر است» و «پیشبینی آینده به عنوان جزئی از حال عمل میکند و نتیجتا منعکس کننده نحوه پیشرفت آینده است»، پس آینده به نحو مؤثری به مالکیت مطلق غرب درآمده است. مدرن بودن غربی، نه تنها تسلط قطعی غرب بر زمان حاضر است و آن را تضمین میکند، بلکه به همین ترتیب بر آینده نیز چنگ میاندازد.
از نظر بنده، فاصله و شکاف بین جامعه (یعنی مردم و امت) از یک طرف و دولت (یعنی هیئت حاکمه) در ممالک اسلامی رو به افزایش است؛ زیرا دولت و هیئت حاکمه در اکثر قریب به اتفاق کشورهای اسلامی، اصلاً نماینده مردم مسلمان آن سرزمینها نیستند. اختلاف بین دولت و هیئت حاکمه ممالک مختلف اسلامی در یک قرن اخیر، همیشه وجود داشته است.
از نظر من، دولت اسلامی با دولت حاکم بر کشور اسلامی دو چیز کاملاً متفاوت است. دولت اسلامی بر مبنای اصول اسلامی و در نتیجه خواستههای مردم مسلمان آن کشور به وجود میآید و مردمسالاری اسلامی را توسعه میدهد؛ درحالیکه دولت حاکم بر یک کشور اسلامی ممکن است علاوه بر اسلامی نبودن، کاملاً سکولار و غربی و بر مبنای سیستمهای امروزی ملت ـ دولت باشد. از آنجا که دول اسلامی (بر عکس دول حاکم بر ممالک اسلامی) به مکتب و نظام اسلام ارجحیت و اولویت میدهند، امکان تشکیل یک اتحادیه امت اسلامی بین اینگونه نظامها نیز بیشتر وجود دارد؛ وگرنه چه انتظاری میتوان از کشورها و دولتهای کنونی کشورهای اسلامی داشت که بالاتر از دایره سازمانی مانند سازمان سران کشورهای اسلامی، تصمیم بگیرند و عمل کند. اتحاد امت اسلامی باید بر مبنای چیزی بالاتر از مبارزه با آمریکا و غرب باشد؛ وگرنه مارکسیستها و سوسیال ـ دموکراتها و بیدینها نیز گاهگاهی جهت مبارزه با این و آن، وارد صفوف امت اسلامی میشوند و به صورت ائتلافی و موقتی، جبهه واحد تشکیل خواهند داد. به عقیده من، امت و جامعه اسلامی، امت و جامعهای است که مبنای آن بر اصول و آئین جهانشمول اسلامی است. اتحاد امت اسلامی قبل از آنکه بر علیه دشمنان باشد، باید نخست بر پایه قرآن، حدیث، سنت و فرهنگ و کلام اسلامی و به طورکلی جهانبینی اسلامی استوار باشد؛ وگرنه دشمنان اسلام در طول تاریخ عوض میشوند و تغییر جلد میدهند. مبارزهای که شالوده سازمانهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تکنولوژیک و نظامی را فرو بریزد، مثبت است و نه تنها مبارزه با دشمن ویژه زمان.
جریان تجدد غربی، ابعاد تاریخی مختلفی داشته است که در دنیای اسلام تأثیر فوقالعادهای میگذارد. یکی اکتشافات مغزی و علمی است که دنیای اسلام در آن پیشکسوت بود و تا اواخر قرون وسطی که اروپا در تاریکی به سر میبرد، مرکزیت آن را به عهده داشت و در حقیقت پایههای علمی رنسانس در اروپا را فراهم کرد. تمدن اسلامی هیچوقت تعارضی بین علوم ملموس، یعنی حسی و عینی و علوم غیرملموس، یعنی نظری و الاهی و ماوراءالطبیعی ندید. در دنیای اسلام، ریاضیات، جبر، فیزیک، شیمی، نجوم و علوم پزشکی به موازات و همراه علوم نظری پیشرفت کرد؛ ولی با آغاز قرن پانزدهم، غرب و تجددگرایی آن بر علوم ملموس و حسگرایی تکیه کرد و آنچه را که نمیشد حس نمود و اندازه گرفت، رد نمود. مقابله مسلمانان با تجدد علمی غربی، از همین مسئله معرفت و دانششناسی شروع میشود.
اکتشاف دیگری که در هزاره گذشته صورت گرفت، اکتشاف جغرافیایی بود و این جریان اروپائیها را روانه قاره آمریکا، استرالیا و همچنین مناطق مختلف دنیای اسلام نمود. این اکتشاف، با اکتشاف سومی که اکتشاف استعماری و بهرهبرداری غیرمشروع از منابع طبیعی و انسانی دوران تجدد بود، همراه شد. این سه نوع اکتشاف بستر فعالیت تجددگرایی را در غرب تشکیل میدهند. اکتشاف درونی در غرب هنوز مانده و چیزی از آن دیده نمیشود. اکتشاف درونی از ابعاد لاینفک تمدن اسلامی است. همانطوری که غرب دنیای اسلام را در چند قرن گذشته به چالش طلبید، اکنون این دنیای اسلام است که به ویژه در نیم قرن اخیر، تجدد غربی را به چالش میطلبد. به عقیده من، اینها صفوف اصلی مقابله مسلمانان یا دنیای اسلام با تجدد غرب میباشد.
الگوی ملت ـ دولت بر ملیگرایی و حتی قومگرایی و طایفهگرایی تکیه میکند و با اصول اسلامی که جهانی است، مبانیت دارد. حکومتهای مبتنی بر ملیگرایی در کشورهای اسلامی با مبانی نظری اسلام و با درخواست عمومی جامعه در تعارض است.
این تعارضها موضع این حکومتها را علاوه بر قدرتهای ذینفوذ داخلی در برابر قدرتهای خارجی نیز ضعیف میکند. اگر مسلمانان، یک جبهه واحد دولتی داشتند، کار صدام حسین را خود مسلمانان تمام میکردند، نه آمریکا. اگر مسلمانان و اعراب به جای بیست واحد ملت ـ دولت در خاورمیانه، یک واحد امت اسلامی و یک جبهه متشکل داشتند، این همه ظلم و خونریزی در فلسطین و سرزمینهای اعراب صورت نمیگرفت. امروز، سیستم ملت ـ دولت که سالیان سال، حتی در غرب، یک احساس امید و تعلق به مردم میداد، دیگر ضامن آرامش اجتماعی و حافظ اقتصاد ملی، آنطور که انتظار میرفت، نیست. بهخصوص که ضعف سیستمهای ملی به علت این واقعیت است که نظام جدیدِ جهانیِ سرمایهداریِ مصرفی، تحت قیمومیت شرکتهای فراملی، در جستوجوی بازار کالاهایشان فراتر از محدوده ملت ـ دولت رفته است. دولتهای ملی به طور فزایندهای نمیتوانند به عنوان حامیان داخلی در عرصه جهانیشدن یا جهانیگرایی عمل کنند. شما فکر میکنید چرا پانزده کشور عضو اتحادیه اروپا دور هم جمع شده و این روزها از اتحادیه سیاسی و فرهنگی نیز صحبت میکنند؟ چرا ایالات متحده آمریکا 140 سال قبل با دادن شصت هزار تلفات در جنگهای داخلی خود سعی نمود وحدت و امپراطوری خود را حفظ نماید. امروز اتحادیه اروپا در مقابل آمریکا به رقابت برخاسته است. آیا ملل اسلامی که از جنبه فرهنگی و دینی و مذهبی، تاریخ طولانیتر و عمیقتر از کشورهای غربی دارند و بر بسیاری از مناطق پر ثروت و سوقالجیشی دنیا تسلط جغرافیایی دارند، باید در مقابل این جریانات سکوت اختیار کنند و طعمه اقویا شوند یا اینکه از امتیازات خدادادی و منابع انسانی خود استفاده کنند و در صحنه جهانی تجلی یابند؟ نهضتهای اسلامی در مقابل غرب، ابعاد دفاعی، مقاومت، ایستادگی، و بیداری دارد؛ نه تهاجمی و درصورتیکه این جنبشها و نهضتها متشکل شوند و یک نظام مستقل سیاسی و اقتصادی به وجود آورند و یک سیستم آلترناتیو و مقابله در نظام جهانی عرضه کنند، غرب، البته، در مقابل آن واکنش نشان خواهد داد.
مقابله دنیای اسلام با دنیای غرب آنطور نیست که نویسندگانی مانند ساموئل هانتینگتون و دیگران کوشش کردهاند در دهههای اخیر ارائه دهند. دنیای اسلام میخواهد جایگاه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را در تمدن بشری حفظ کند و این یک تقاضا و خواست مشروع و طبیعی میباشد.
به خاطر داشته باشیم که تمدن اسلامی تنها تمدن دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی در دنیاست. تمدن غرب و تمدنهای دیگر این جامعیت و چند بعدی بودن را ندارند و تمدن غرب بهویژه یک تمدن سکولار ـ صنعتی ـ مادی میباشد و نه مسیحی. ما نمیتوانیم امروز از تمدن مسیحیت در آن ردیفی که تمدن اسلامی هست، صحبت کنیم. هیچ کشوری در دنیای مسیحیت خواستار حکومت مسیحی نیست؛ ولی حکومت اسلامی یکی از خواستههای اصلی امروز مسلمانان و تمدن اسلامی میباشد. هیچ کشوری به دنبال اقتصاد مسیحی نیست؛ ولی در بسیاری از کشورها، دولتها از اقتصاد و بانک و مؤسسات مالی اسلامی صحبت میکنند. اگر کشورهای اسلامی و مسلمانان به استقلال و اصالت حقیقی دست یابند، گرایش آنها، بدون شک، به طرف اسلام خواهد بود. ولی در مورد کشورهای غیراسلامی و غرب این فرضیه و ادعا را نمیشود ارائه داد؛ زیرا تجربه یکصد سال اخیر نشان داد که بسیاری از کشورهای مسیحی مذهب که موفق شدند از سیستم سرمایهداری اروپا و آمریکا رهایی یابند به سوسیالیسم و مارکسیسم گرایش پیدا کردند. آمریکای جنوبی یک نشانه خوب از این تجربه در گذشته بود.
استعمار غرب و نظام ملت ـ دولت غرب مرزهای سیاسیای را در جهان اسلام به وجود آورد که قبلاً وجود خارجی نداشتند. تغییر ماهیت حکومت اسلامی در طی این دوره باعث دوری و جدایی جامعه از حکومت شد.
آنچه ما احتیاج داریم و باید تبیین کنیم، جهانیسازی و جهانیشدن اسلامی است و در این مورد وظیفه ماست که تشریح کنیم که اسلام چگونه میتواند امیدها و اندیشههای خود را نخست به خود مسلمانان و سپس به تمامی جهان بسط دهد. دقیقا در این چارچوب است که بنده پیشنهاد یک سیستم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی «اتحادیه امت اسلامی» را ارائه میکنم. جنبشهای انقلابی و تلاش برای تجدید حیات اسلامی در قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم توسط امت اسلامی، نمونههایی از استفاده بالقوه از رسانههای اسلامی مانند مساجد است. مگر رسانهای جهانیتر از مسجد میتواند در اسلام وجود داشته باشد؛ این تقصیر مسلمانان است که از آن استفاده نمیکنند. شما فکر کنید اگر تمدن غرب یا دین مسیحیت یا ادیان دیگر چیزی مثل مراسم و تکالیف حج داشتند، چه استفاده اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تبلیغاتی از آن میبردند؟ یکی از جذابترین پدیدههای معاصر در جهان اسلام، همگرایی فنآوریهای ارتباطی با رسانههای ارتباطی سنتی بوده است که در مشروعیت بخشیدن به مراکز قدرت و سرعت بخشیدن به روند تغییرات اجتماعی و سیاسی مؤثر بوده است.
اخیرا گزارش مفصلی از طرف دولت آمریکا درباره دیپلماسی عمومی آمریکا و دنیای اسلام و عرب در واشنگتن منتشر شده است که باید مورد توجه دولتمردان و نخبگان ممالک اسلامی قرار گیرد؛ زیرا علت این مطالعات، گزارش اسلامگرایی در جوامع اسلامی و افزایش احساسات ضد آمریکایی، به ویژه در بین جوانان کشورهای عربی میباشد. هدف دیپلماسی عمومی آمریکا این است که این تصاویر و احساسات به نفع سیاست جهانی، خارجی و امنیتی آمریکا عوض گردد و برای این منظور در سالهای آینده هزینههای هنگفتی در نظر گرفته شده است.
هرچه حکومتهای کنونی ممالک اسلامی به الگوی دولت اسلامی نزدیک شوند، همکاری و اتحاد خود را با سایر کشورهای اسلامی در قسمتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی گسترش خواهند داد. اصول و اهداف اصلی لیبرالیسم، کاپیتالیسم و سوسیالیسم نیز در غرب همین نقش را بین کشورها ایفا میکند. تنها تجارت یا همکاری نظامی نمیتواند اساس پایداری برای اتحاد و همکاری باشد.
جامعه مدنی غرب با جامعه اسلامی تفاوتهای متعددی دارند. مدنیت در مفهوم جامعه اسلامی تلفیق شده است و در اسلام، جامعه مدنی و جامعه اسلامی یک واحد تفکیکناپذیرند. قرنهاست که غرب به دنبال یک جامعه مطلوب بوده است: جامعه نظامی، جامعه مذهبی، جامعه انقلابی، جامعه مدنی و جامعه مافوق صنعتی یا اطلاعاتی و این جستوجو هنوز ادامه دارد. امروز اولین ویژگی یک جامعه سالم درک مفهوم و معنی «جامعه» و مغایر نبودن چنین پدیدهای با ذات و فطرت «جامعه بشری» است که همه ما در واقع عضو آن هستیم.
اتحادیه امت اسلامی که بنده از آن صحبت میکنم، اتحادیه گروهی از نخبگان ممالک اسلامی نیست که از بالا به پایین مسیر پیدا کند. اتحادیه امت اسلامی به افراد جامعه اسلامی متعلق است و با ایمان افراد به اسلام شکل پیدا میکند. تفاوت اتحادیه امت اسلامی با اتحادیهها و احزاب امروزی کشورهای دیگر در همین است. چندگونگی رأی در اسلام وجود دارد که بر اصول و قواعد اسلامی استوار میباشد و این با وحدت جامعه اسلامی هیچگونه تعارضی نمیتواند داشته باشد. دوران عقبماندگی که بر امت اسلامی در این چند قرن فرود آمد، چهره منفی از اسلام به جا گذاشته که با اسلام کاملاً مغایرت دارد.
عقلانیت و ایمان و نه جهالت، کنترل و زور، اساس جامعه اسلامی است. دعوت و اقناع، دو ویژگی اصلی حرکت اسلامی بوده است و این اتحادیهای که از پایین، از میان مردم، شکل گرفته باشد، بدون شک، پایدار و تأثیرگذار خواهد بود.
در اتحادیه امت اسلامی «حاکمیت ملی» تحتالشعاع حاکمیت جامعه اسلامی، یعنی امت اسلامی، قرار میگیرد و چنین حاکمیتی در اسلام حاکمیت الاهی است. در اتحادیه امت اسلامی منافع امت بر منافع ملی اولویت دارد. اسلام علیه ملیت افراد نیست، ولی علیه ملیگرایی است. اصلاً معنی و هدف اتحادیه در هر نظامی، انتقال حاکمیت از حاشیه به مرکز میباشد.
اشاره
آقای مولانا در این گفتوگو بر مقولهای تأکید کرده است که هرچند پیشینهای درازمدت دارد، ولی در شرایط کنونیِ جهانیسازی و با زاویه نگرشی که ایشان به موضوع دارد، شایان توجه و قابل تأمل و درنگ است. چنانکه میدانیم «نهضت بیداری اسلامی» در جهان اسلام که مشخصا از سیدجمالالدین اسدآبادی آغاز شد، شعار بازیابی عزت مسلمانان و تشکیل اتحادیه دولتهای اسلامی را در سرلوحه کار خویش داشت. اما این ایده در آن زمان، پژواک مناسب نیافت و به یک معنا ناکام و نافرجام ماند. این ناکامی ریشه در عوامل گوناگونی داشت که از جمله وابستگی یا خودباختگی اکثر دولتهای اسلامی و حضور پررنگ اندیشه ملیگرایی در بین نخبگان سیاسی و فرهنگی در جهان اسلام بود. یکی دیگر از علل ناکامی پروژه سیدجمال، تأکید وی بر اتحادیه دولتمردان و حاکمانِ کشورهای اسلامی، بدون توجه به امت اسلامی و ظرفیتهای مردمی بود. تجربه هایِ پیدرپیِ نهضتهای اسلامی در طول سده گذشته نشان داد که مرکز ثقل این مبارزه را باید بر دوش امت مسلمان قرار داد و نقطه اتکا را نه بر ملاحظات سیاسی و تعامل دیپلماتیک، بلکه بر آگاهی و ایمان مردم نهاد. انقلاب اسلامی ایران و حرکت بیداریبخش امام خمینی رحمهالله قله اوج و شکوفایی این تجربه تاریخی بود. جای خوشبختی است که امروزه نه تنها در بین ملتهای مسلمان، بلکه در بین نخبگان نیز این اندیشه شنیده میشود و طرفداران اندیشمند و فرهیختهای یافته است. اما باید توجه داشت که این ایده اساسی تا هنگامی که به یک طرح علمی و عملیاتی تبدیل نشود و در دو مسیر موازی، یعنی تحقیقات نظری و کاربردی از یک سو و تلاشهای اجرایی و ارتباطی از سوی دیگر، به صورت پیگیر دنبال نشود، نمیتوان به تحقق کامل این آرمان چندان خوشبین و امیدوار بود. البته مباحث پراکنده و طرحهای اولیهای که این سو و آن سو مطرح میشود، جملگی نشان از ظهور یک اندیشه استوار و آیندهنگر در این خصوص دارد؛ ولی تا رسیدن به یک الگوی علمی و عملی، کارهای بسیاری باید انجام داد.
ناگفته پیداست که امروز جهان اسلام با تناقضهای جدی بسیاری روبهروست که عمدتا ریشه در نفوذ فرهنگ مدرن در بین نخبگان و نهادهای اجتماعیِ مسلمانان دارد. مقولههایی چون جامعه مدنی، حاکمیت ملی، دموکراسی، ملیگرایی و... که در این گفتوگو از آن یاد شده است، تنها گوشهای از مفاهیم و مؤلفههای بحرانساز و هویتزا در جوامع مسلمانان است و حل این تعارضها و رسیدن به نقطههای روشن نظری و عملی نیاز به برنامهریزی دقیق در محافل علمی حوزه و دانشگاه دارد. متأسفانه به نظر میرسد که فراخوان «نهضت نرمافزاری و تولید دانش» که از سوی مقام معظم رهبری برای حل چنین مسائلی مطرح شد، از سوی مسئولان این دو نهاد مهم علمی پیگیری نشد.