ارزیابی نیروهای ملی - مذهبی در بستر تحولات اجتماعی
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این گفتوگو با اشاره به تاریخچه شکلگیری نیروهای ملی ـ مذهبی آغاز میشود و به مرام سیاسی و خط مشی فکری آنان ختم میشود. وی جریان ملی ـ مذهبی را یکی از شاخههای نوگرایی میشمارد و پایهگذار آن را مرحوم مدرس میداند و با تفکیک میان جریان ملی ـ مذهبی از جریان روشنفکری دینی معتقد است که روشنفکران دینی به دنبال عقل آزاد و نفی هر گونه ایدئولوژی هستند؛ حال آنکه ملی ـ مذهبیها به دنبال بومی کردن مدرنیته و مؤلفههای آن در ایراناند. در این گفتوگو جریان دوم خرداد از این زاویه مورد نقادی قرار گرفته است.متن
چشم انداز ایران، ش 16 و 17
این طیف دنباله حرکت نوگرایی مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی است. جوهر این حرکت عبارت بود از: بازگشت به منابع اصلی اسلامی، که قرآن بود و بعدها افرادی نهجالبلاغه و سیره ائمه اطهار در امور سیاسی را هم به آن اضافه کردند. حرکت سید جمال یک حرکت جهانی ـ اسلامی با عنوان «اتحاد اسلام» بود. البته من معتقدم که در واقع پایهگذار این نحله [ ملی ـ مذهبی] مرحوم مدرس است. مرحوم مدرس در داخلِ نوگرایی اسلامی نحله جدیدی ایجاد کرد که منافع ملی را بر مسائل جهانی مقدم میدانست. مدرس اسم هویت ملی ـ مذهبی را نیاورده است، ولی رفتار سیاسیاش، پس از بازگشت از مهاجرت، کاملاً یک رفتار ملی ـ مذهبی است؛ حتی بارها این را گفته است که «ایرانیت ما از اسلامیت ما جدا نیست». مصدق هم همین حرف را زد.
بعد از شهریور 1320، این نحله ملی ـ مذهبی دو مرتبه به صحنه آمد؛ یک شاخه خالص سیاسی داشت که خود مصدق بود که نهضت ملی را پایهگذاری کرد، و عدهای که جنبه مذهبیشان قویتر بود؛ مثل مرحوم طالقانی، که بعدها مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی هم به آنها پیوستند. البته سالهای 25 ـ 26 تظاهر سیاسی چندانی نداشتند. بیشتر در زمینه زدودن شبههای که مارکسیستها و غربزدههای راست ــ مثل تیمورتاش و... ــ ایجاد کرده بودند و میگفتند «اصلاً دین منسوخ شده و با عمل تطبیق نمیکند» کار فرهنگی میکردند. اینان از سالهای 27 به بعد، به تدریج سیاسی شدند؛ البته نه مهندس و پدر من (دکتر سحابی)، آقای طالقانی یک مقدار سیاسی شد. مهندس و پدر من در دوره مصدق، یعنی سال 30 ـ 32 با سماجتاز سیاست پرهیز داشتند. علاوه بر انجمن اسلامی دانشجویان، فداییان اسلام هم یک نحله بودند که در همین چارچوب ملی ـ مذهبی میگنجیدند.
اما 28 مرداد که اتفاق افتاد، ناگهان به تیپهای مذهبی روشنفکر مثل آقای بازرگان و پدر من شوکی وارد شد. آنان یکدفعه دیدند صحنه خالی است و ضمن اینکه دوباره دیکتاتوری و استعمار برگشته، خارجی هم حاکم شده است. لذا به فکر پر کردن این خلأ افتادند و نهضت مقاومت را تشکیل دادند. مهندس خیلی درد دل داشت از اینکه چرا در ایران کارهای جمعی پا نمیگیرد و از اینکه نهضت مقاومت در همان بهار تشکیلش، گرفتار تجزیه شد، ناراحت بود. بعد به این فکر رسیده بود که قبل از اینکه ما اقدام سیاسی را در سر لوحه کارمان قرار دهیم، باید یک اقدام اجتماعی انجام دهیم، تا فرهنگ و روحیه جمعی در میان مردم توسعه پیدا کند. تشکیل انجمنها و... از آن موقع راه افتاد. طرح تشکیل «متاع» (مکتب تربیتی ـ اجتماعی ـ عملی) در زندان ریخته شد. پس از آزادی از زندان، این طرح فعال شد و مهندس بازرگان عنصر اصلی آن به شمار میرفت.
اعضای کانون نشر حقایق اسلامی مشهد، مثل مرحوم ذبیحاللّه آسایش به مهندس بازرگان و دکتر سحابی فشار میآورند که بچههای مذهبی که علایق ملی هم دارند، اگر زمانی غریب و کم بودند، حالا زیاد شدهاند و در سراسر کشور حضور دارند و تبدیل به نیروی قابلی شدهاند. شما باید یک حزب تشکیل بدهید. مشوق مهندس و پدر من و... برای تشکیل حزب، همین نیرویی بود که ابتدا در جامعه تشکیل شد؛ یعنی قبل از تبلور تشکیلاتی نهضت آزادی، عینیت اجتماعیاش به وجود آمده بود. بازرگان، طالقانی و سحابی، سه چهره مذهبی هیئت مؤسس نهضت آزادی بودند. بعد هم مرا دعوت کردند و من هم جزو شورای مرکزی نهضت آزادی شدم. در اولین انتخابات هیئت اجرایی نهضت آزادی، تمام مذهبیها انتخاب شدند. یعنی ملی ـ مذهبیها در درون جبهه ملی و درون نهضت آزادی غلبه پیدا کردند. این جریان به تدریج رشد اجتماعی میکرد. در بهمن 41 و خرداد 42 که بسیاری از فعالین سیاسی ـ مذهبی دستگیر شده بودند، اعضای جبهه ملی را آزاد کردند و اعضای نهضت آزادی را محاکمه کردند. جریان محاکمه نهضت آزادی در حدود هشت ماه طول کشید. اینجا اوج درخشش ملی ـ مذهبی بود. آن موقع نهضت روحانیت هم راه افتاده بود. نهضت روحانیت به جریان مذهبی نهضت آزادی بسیار اظهار علاقه میکرد.
از تاریخ محاکمات تا زمان انقلاب، در واقع، نمایندگی نیروهای ملی ــ حتی جبهه ملی و مذهبیهای ملی ــ با نهضت آزادی بود. میخواهم بگویم که ملی ـ مذهبی واقعیت خارجی و اجتماعی دارد و شکر خدا توسعه هم پیدا کرده است. شما گسترش کمی و کیفی دانشجویان مذهبی را تا دهه اول بعد از انقلاب ملاحظه کنید؛ هر چند متأسفانه در حال حاضر این روند رو به افول است.
من خاطرم هست در سالهای 72 ـ 73 در اروپا، جریانهای مخالف جمهوری اسلامی، که یکی از اینها شاخه اکثریت فداییان بودند، خودشان مطرح کردند که ما نباید با اسلام و اصل نظام جمهوری اسلامی مبارزه کنیم. ما باید واقعیت آن را بپذیریم؛ حالا اگر ایراد و اعتراضی داریم، اینها را به عنوان یک اپوزیسیون مطرح کنیم. استدلالشان این بود که میگفتند ما چرا اسلام را ضد خودمان کردیم؟ درحالیکه همین اسلام است که امروز در مقابل این حکومت هم ایستاده است و اشاره میکرد به این جریانهای مذهبی که فعلاً در داخل کشور ایران هستند. ولی با جنبههای انحصارطلبی و استبدادطلبیهای خشونتآمیز مبارزه میکنند. منظور وی امثال نیروهای ملی ـ مذهبی بود. به هر صورت این حضور فعال ملی ـ مذهبیها بعد از انقلاب سال 57 گسترش پیدا کرد و در سالهای اخیر، که به دلیل رفتار حاکمیت، مردم (به خصوص نسل جوان) در ظاهر یک نوع بازگشت از مذهب را آغاز کردهاند، میتوان گفت ملی ـ مذهبی یک مقدار سرعت رشدش کند شده است یا رشدش متوقف شده است. ما جریانهای درونِ طیف ملی ـ مذهبی در خیلی چیزها با هم اشتراک نظر داریم. اشتراکمان در همان شخصیتهایی است که سمبل حرکت ما هستند: مدرس؛ مصدق؛ طالقانی؛ بازرگان و شریعتی. البته اختلاف نظرهایی هم داریم. فرضا برخی تفاوتهای فکری در زمینههای اقتصادی داریم.
ویژگی ملی ـ مذهبیها، به لحاظ نظری، تقدم منافع ملی بر جهان ـ وطنی است؛ جهان ـ وطنی که «اتحاد اسلام» سید جمال تبلیغ میکرد یا انترناسیونالیسمِ کارگری. حتی ما جهانی شدن مسلمین را هم فرع بر منافع ملی میدانیم؛ یعنی اگر دخالت ما در فلسطین یا در بوسنی به این منجر شود که به تمامیت ارضی ایران لطمه بخورد، آمریکا بخواهد اشغال کند یا ترکهای آذربایجان قیام کنند و بگویند ما میخواهیم جدا شویم، معتقدیم که در حمایت از فلسطین یا هر جای دیگر باید کوتاه بیاییم. ویژگی فکری این طیف «بازگشت به منابع اصیل اسلامی» است. این است که ما بیشتر به قرآن و نهج البلاغه و سیره ائمه اتکا داریم و استناد میکنیم تا به فقه یا اصول فقه.
ما ملی ـ مذهبیها با جریان روشنفکری مذهبی که با حرکت دکتر سروش مطرح شد، تفاوت داریم. الآن بخش اعظم جریان دوم خرداد، پیروان فلسفی دکتر سروش هستند. ولی این نحله روشنفکری دینی تفاوتی با نوگرایی دینی دارد که من این را برای خود آنها هم نوشتهام. این تفاوت این است که در جریان ختم مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد، آقای دکتر سروش به این مضمون گفت که مرگ بازرگان، مرگ آن نحلهای بود که میخواست دموکراسی یا مفاهیم مدرن و مدرنیته را از درون اسلام و قرآن دربیاورد؛ درحالیکه ما اعتقاد داریم نه فقط دفن نشده و نمرده است، بلکه با اصرار روی این ایستادهایم. ما حرکت نوگرایی را حرکتی میدانیم که به دنبال توجیهات یا زمینههای اسلامی مفاهیم مدرنیته است. ما برابری انسانها در برابر قانون، آزادی و استقلال فرد، عدالت اجتماعی و... را از دین در میآوریم؛ میرویم سراغ منابعش؛ با منابع اسلامی آنها را اثبات میکنیم و تا اسلام آنها را تأیید نکند ما آنها را تبلیغ نمیکنیم. ما این را بخشی از حرکتی میدانیم که اصطلاحا در اقتصاد سیاسی بومی کردن تکنولوژی نامیده میشود. بومی کردن افکار، اندیشهها، ارزشها بدان معناست که ما مبانی ارزشهایی را که مدرنیته یا حرکت حقوق بشر انقلاب کبیر فرانسه در جهان مطرح کرده، در قرآن و سنت مذهبی خودمان پیدا میکنیم.
این، به هیچ وجه، علمگرایی نیست. من به مهندس بازرگان و دکتر سحابی نزدیک بودم و مطمئنم که هرگز چنین اعتقادی نداشتند که هر حکم دینی را که علم تأیید کند بپذیرند و غیر آن را رد نمایند. نفس دین و احکام آن برای ایشان اصالت داشت. علمگرایی علم را اصل میگیرد. هر جای مذهب را که با علم میخواند میپذیرد و آنچه را نمیخواند، رد میکند؛ مثل سِرسیداحمدخان، مؤسس دانشگاه الیگر هند. آن فکر که به دنبال کسب مؤیدات مذهبی ـ اسلامی برای وفای به مدرنیته است و بدینترتیب مدرنیته را بومی میکند، به هیچ وجه، نمرده است. نه فقط نمرده، بلکه تشدید هم شده و این حرکتی است که نه تنها در ایران، بلکه در دنیا گسترش یافته است و بشر دارد به طرف مذهب بر میگردد. بنابراین آن نحله نوگرایی دینی که مبدأ و منشأ فرهنگی ملی ـ مذهبیهاست، با روشنفکری مذهبی دکتر سروش تفاوتهایی دارد. این دنبال عقل آزاد است؛ آن دنبال عقل آزاد نیست، بلکه عقل را مستند به وحی میداند. در یک نشست که با حضور آقای سروش داشتیم، ایشان به شدت ایدئولوژی را نفی میکرد. من پاسخم این بود که شما دارید ایدئولوژی معینی را نفی میکنید. به نظر من در ایران الگوی ایدئولوژی حتی در بین مذهبیها ــ سیاسی و غیرسیاسی ــ الگوی مارکسیسم بود.
حرف من این بود که آقای دکتر سروش میتواند بگوید امروزه این الگوی ایدئولوژیک جایگاهی ندارد. یک جامعه، در حرکتی که میخواهد به طرف ترقی، رشد، توسعه و اقتدار و امروزی شدن داشته باشد، باید اصولی را رعایت کند. این اصول یعنی اموری که تابع آزمون و خطا نیست، مقدسِ اعتباری است. مقدسات اعتباری چیزهایی است که در یک دوره معین تابع آزمون و خطا نیست. آنچه محصول تجربه گذشته است، دیگر جای آزمون ندارد؛ مثل استقلال، عدالت یا تقدم منافع ملی.
در انتخابات برنامههای اقتصادی ـ اجتماعی آقای خاتمی با ما خیلی هماهنگی داشت؛ مثل توسعه متوازن، نگاه به درون، ایران برای همه ایرانیان، پرداختن به بیماری مزمن اعتیاد به درآمد نفت و... . اینها را من خیلی موافق با افکار خودم میدیدم ولیکن بعدها در طول چهارسال دولت آقای خاتمی، روی برخی از این شعارها ایستادگی نشد. یعنی رنگ و بوی توسعه سیاسی بسیار پررنگتر از رنگ و بوی توسعه اقتصادی بود. اختلاف ما این بود که مسائل اجتماعی جامعه بشری یک بُعدی نیست که فقط امر سیاسیاش مهم باشد. حالا برای من روشن شده است که دوم خرداد از نظر اقتصادی همان سیاستهای کارگزاران را تعقیب میکند و شاهدش هم این است که دو تن از چهرههای مهم کارگزاران، از برنامهریزان و گردانندگان اقتصادی دولت آقای خاتمی هستند. در جهانی شدن و رفتن در بازار جهانی، همان سیاست آقای هاشمی را تعقیب میکنند، منتها هیچوقت این را اعلام نکردند.
البته من به دوستان ملی ـ مذهبی خودمان میگفتم آنقدرها هم خودتان را از دوم خرداد جدا نکنید. ما باید خودمان را در بعد سیاسی با آنها تطبیق دهیم. به هر صورت، ما ابعاد پیشبینینشدهای درون جنبش دوم خرداد داشتیم که یکی از آنها اجرای سیاستهای تعدیل به سبک دولت قبلی بود. من خودم معتقد به تعدیل هستم؛ منتها تعدیلی که نسخهاش را خودمان بنویسیم؛ نه بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول.
همه حرف ما این است که دوم خرداد در این بعد یا برنامه مستقل نداشت و یا اعلام نکرد. من نمیخواهم این را قاطع بگویم که صورت تهمت داشته باشد. ولی احساسم این است که بخشی از دوم خرداد جا پای روشنفکران قبل از مشروطه مثل آخوندزاده و... گذاشته است؛ یعنی همهاش میگوید ارزشهای غربی. ما هم میگوییم خیلی خوب! ارزشهای غربی و مدرنیسم خوب است؛ اما تلاش میکنیم تا برای اینها زمینههای مذهبی یا زمینههایی از منابع اسلامی درآوریم. اما بسیاری از فعالان جنبش دوم خرداد کاری به این کارها ندارند. این «از قرآن استخراج کردن مفاهیم» جرم نیست. در واقع، ما میخواهیم مفاهیم مدرنیته را ریشه دار کنیم؛ اصالت درونی، اصالت ملی، اصالت دینی ـ اسلامی بدهیم. فکر نمیکنم ما اینجا خطایی کرده باشیم.
ممکن است من پیش نظام منفور باشم، ولی پیش خودم و خدا از این جهت راضی هستم که صددرصد برای ثبات و برای دوام نظام بعد از انقلاب حرف میزنم. من اصلاً نمیتوانم تصور نظامی به غیراز نظام جمهوری اسلامی داشته باشم؛ منتها خالی از معایبش. چون معایبش موجب فقر و انحطاط آن میشود. حالا در مورد دوم خرداد هم باز ما همین حرف را میزنیم. ما برای این نقد میکنیم که بتواند بماند و به حیات و رشد و تکاملش ادامه بدهد. توسعه سیاسی بهتنهایی نمیتواند مملکتی را نجات دهد. گیریم که به آرزوها و آمال توسعه سیاسی دست یابیم و مردمسالاری حاکم شود، آنگاه همانند برزیل خواهیم بود که آمریکای لاتین از اسیرترین و بدهکارترین کشورهای جهان است؛ فقر و فلاکت در کنار غنا و ثروت بسیار عظیم؛ فقری که بهره انسانها از انسانیت تنها این است که دو پا و دست دارند و حرف میزنند و الاّ هیچ شباهتی به انسان ندارند. آخر اینها که حکایت از سعادتمندی برزیل یا ملتهای آمریکای جنوبی نمیکنند؛ درحالیکه دموکراسی سیاسی هم دارند.
به نظر من برگشت یا پشت کردن نسل جوان امروز به مذهب و مفاهیم مذهبی، تقصیر همین حاکمیت مذهبی است؛ نه اینکه غربیها تبلیغ کردند و بچههای ما بیدین شدند. اولاً، اینکه گروهی خودشان را مظهر حق بدانند؛ دوم اینکه برای خود رسالت قائل باشند ــ آنچنانکه همه مردم را جاهل و فاسد و مهجور تلقی کنند ــ ؛ سوم اینکه معتقد باشند ما تکلیف داریم که دست اینها را به زور بگیریم و به بهشت ببریم این فکر در حاکمیت موجب میشود که سمت قیم برای خودشان قائل شوند. اگر راست افراطی موفق شود دو جریان «روشنفکری مذهبی» و «نوگرایی دینی» را که در قالب نهضت دوم خرداد و یا ملی ـ مذهبی مطرح میشوند، از جامعه حذف یا البته بهتر بگویم بدنام و سیاه کند، ما با این دین وداع میکنیم؛ همانچه در اروپا اتفاق افتاد.
من فکر میکنم که بعد از انقلاب در زمینه فرهنگ دینی رکودی ایجاد شده است و این رکود را باید به حرکتی تبدیل کرد. این حرکت با آن سخنرانی مرحوم بازرگان که «خدا و آخرت را تنها هدف نهضت انبیا میداند» آغاز میشود. این چالشی است با بینش قبلی فرهنگ مذهبی که میگفت «دین از سیاست جدا نیست و دین باید دنبال حکومت و قدرت باشد». من فکر میکنم نوآوری دینی در این زمینه میتواند کار کند. ولی من فکر میکنم در حرکت گذشته روشنفکری مذهبی و نوگرایی دینی خودمان (هم ملی ـ مذهبیها و هم دوم خردادیها) باید بازنگری کنیم. نمیگویم تجدیدنظر؛ میگویم بازنگری. یعنی برگردیم ببینیم آیا ما با عاریه کردن از این و آن برای دین مؤیدات درست نمیکردیم؟ آیا از تلألؤها و درخششهای وجودی دین استفاده کردیم؟ این مسائل باید برای ما مطرح باشد. انبیا وقتی مردم را به دین دعوت میکردند، آیا با آنها بحث میکردند که دین با علم مخالف نیست؟ با دموکراسی مخالف نیست؟ هیچ این بحثها را نمیکردند. چیزهای دیگری به مردم عرضه میکردند که مردم زنده و بیدار میشدند. ما باید دنبال آن چیزها برویم. دیگر دوران این گذشته که ما مذهب را با علم یا با نهضتهای اجتماعی یا... توجیه کنیم.
امروز دیگر نباید تجربههای سدههای گذشته را تکرار کنیم، بلکه باید محصول این آزمودهها را به صورت اصول مقدس اعتباری بگیریم. آیا اینها هم باید به حاشیه رانده شود؟ آیا این را هم باید زدود؟ کشوری که بدون اصول باشد، در دامن هر حادثهای میرود. کشورهایی مثل پاکستان با هر قدرتی کنار میآیند و اصلاً به منافع ملی نمیاندیشند؛ درحالیکه کشوری مثل هندوستان روی اصول ثابتی ایستاده است. چندان هم در حوادث بینالمللی دخالت نمیکند، ادعای رهبری دنیا و نقش مؤثر در خاورمیانه و... هم ندارد؛ ولی به نظر من کشور پاکتر و روبهرشدتری است. نفی ایدئولوژی به معنای عام، نفی پایبندی است. نفی پایبندی هیچوقت بشر را نجات نمیدهد. حالا دریچهای به روی جریان نوگرایی دینی باز است که به این چالش پاسخ دهد: کیفیت حضور دین در جامعه چیست؟ ما خودمان سالهای سال سنگ حکومت دینی را به سینه میزدیم.
دکتر حبیبی میگفت: «ما که عضو انجمناسلامی و بچه مذهبی بودیم، میگفتیم: آزادی، استقلال، حکومت اسلامی. آقای خمینی که پیرمرد تجربهدارتری بود، گفت: نگویید حکومتاسلامی؛ چون حکومتاسلامی ضوابطی دارد که الآن مصلحت نیست مطرح شود، بگویید جمهوری اسلامی. به اعتقاد من جمهوری اسلامی تلفیق هوشمندانهای است از دین و سیاست و حکومت. بدین معنا که نگفته احکام فقهی حاکم شود. حکومت مردمی که مسلماناند و علایق و ایمان دینیشان مشخص است ــ ولو اینکه با هم تفاوت و اختلافی داشته باشند ــ میشود جمهوری اسلامی.من میخواهم از اینجا این نتیجه را بگیرم که شاید لازم باشد ما در شعار حکومت دینی تجدیدنظر کنیم. آیا دین مستقیما خودش حکومت میکند یا دین بر دوش مردمانی که معتقد به آن دین هستند حمل میشود؟ هر دوی آنها حکومت دین است، منتها یکی به واقعیت امر توجه دارد و معتقد است دین در قالب انسانها ظهور پیدا میکند.
دین هیچوقت خود حکومت مطلق نمیکند؛ از درون انسانها حکومت میکند. من این را از آن جهت میگویم که دریچهای است برای آینده کار فرهنگی نهضت نوگرایی. ما سکولاریزه کردن جامعه را نمیخواهیم، ولی میگوییم حکومت باید نسبت به عقاید و ایدههای مردم بیطرف باشد؛ نه اینکه خود ایدئولوژی نداشته باشد، بلکه باید نسبت به مردم بیطرف باشد تا بتواند عدالت را برقرار کند. ما نمیگوییم که حکومت دین نداشته باشد و سکولار باشد. نه، منتها در رابطه با مردم، دین معینی را بر مردم تحمیل نکند. ما هم میگوییم مسئولانِ حکومت بهتر است متدین باشند، اما خودش نمیتواند براساس دین معینی حکومت کند؛ چرا که به هر حال عدهای از مردم که به این دین اعتقاد ندارند، در مقابلش قرار میگیرند. علاوه بر این، وقتی اسم حکومت دینی مطرح میشود، انتقادپذیری از بین میرود و موضوع حکومت یک امر مقدس میشود، لذا اصلاحپذیر نمیشود. به نظر من با همین قانون اساسی هم میشود این روند را طی کرد.
اشاره
گفتوگوی حاضر از آن جهت که تا اندازهای بیپرده و شفاف، به ارائه دیدگاههای فکری و سیاسی جریان ملی ـ مذهبی میپردازد، بسیار مغتنم و شایسته تأمل و بررسی است. این جریان که تا پیش از دوم خرداد عملاً در انزوای سیاسی و فرهنگی به سر میبرد، با حادثه دوم خرداد به یکی از نیروهای فعال و تأثیرگذار بر بخشی از نخبگان سیاسی و فکری دوم خرداد بدل شد و در طول سالهای گذشته عملاً خود را به عنوان یکی از متحدان جبهه دوم خرداد نشان داد. با افول و کاهش اقتدار سیاسی این جبهه و شکاف جدی آنها در آستانه دور جدید انتخابات، این گروه آماده جدا شدن از جریان دوم خرداد و ورود جدیتر و مستقلتر به صحنه اقتدار سیاسی و فرهنگی کشور میشود. ازاینرو، نشریات ملی ـ مذهبی از جمله چشمانداز، نامه، گزارش و... ، در شمارههای اخیر خود، به تفصیل به معرفی و ارزیابی این جریان پرداختهاند. به دلیل اهمیت موضوع در شرایط کنونی، به صورت مفصلتر به معرفی و بررسی این گفتوگو پرداختهایم.
1. آنچه جناب آقای سحابی در معرفی پیشینه نیروهای ملی ـ مذهبی بیان داشته است، نیاز به تأمل جدی دارد. برای مثال، ایشان مرحوم مدرس را به عنوان آغازگر این جریان میداند و فداییان اسلام را از شمار نیروهای ملی ـ مذهبی میخواند. تنها استدلال وی برای این مدعا آن است که مرحوم مدرس منافع ملی را بر منافع جهان اسلام ــ که عثمانی آن را نمایندگی میکرد ــ ترجیح میداد. حال آنکه نه تحلیل ایشان از دیدگاه مدرس درست است و نه با صرف ترجیح منافع ملی در یک دوره یا شرایط خاص، میتوان یک شخص را ملی ـ مذهبی دانست. پر واضح است که در عصر مدرس شرایط برای دفاع از منافع جهان اسلام به هیچ روی وجود نداشت و حاکمیت عثمانی در نظر امثال مدرس هرگز نمیتوانست منافع و افکار عمومی جهان اسلام را نمایندگی کند. نظیر این شرایط برای امام خمینی قدسسره هم تا پیروزی انقلاب وجود داشت و ایشان به مسائل و مصالح ایران به عنوان اصلیترین هدف و سوژه توجه میکردند.
وانگهی باید دید که آیا واقعا مدارک مستندی وجود دارد که نشان دهد مرحوم مدرس به مطالبی که در این گفتوگو به عنوان شاخصههای ملی ـ مذهبی آمده است، معتقد باشد؟ واقعیت این است که در سالهای اخیر، جریان ملی ـ مذهبی از آنجا که هویت و پیشینهای مشخص و ریشه دار در تاریخ معاصر ایران ندارد، برای هویتسازی دینی و سیاسی و حضور در ترکیب نیروهای اجتماعی ایران، به تصویرسازی جدیدی از شخصیتها و حوادث تاریخ معاصر پرداخته است و ادعای رهبری یا آغازگری این جریان از سوی شهید مدرس نیز به عنوان یکی از این تلاشها ارزیابی میشود.
2. نکته مهم دیگر در این گفتوگو، تلاش برای تبیین چارچوبهای نظری اندیشه ملی ـ مذهبیهاست. آقای سحابی از این چارچوب با عنوان «نوگرایی دینی» یاد میکند و آن را در مقابلِ «روشنفکری دینی»، که با حرکت عبدالکریم سروش مطرح شد، قرار میدهد: نوگرایی دینی معتقد به «بازگشت به منابع اصیل اسلامی» همچون قرآن و نهج البلاغه است و «به دنبال توجیهات یا زمینههای اسلامی مفاهیم مدرنیته است». ایشان فرق میان روشنفکری دینی با نوگرایی دینی را در این نکته میداند که اولی به دنبال «عقل آزاد» است و دومی «عقل را مستند به وحی میداند.»
البته باید نیک نگریست که مطالب گفته شده تا چه اندازه این دو جریان را از یکدیگر ممتاز و متفاوت میکند. آیا ملی ـ مذهبیها در مراجعه به متون دینی تنها به دنبال دلیلتراشی از منابع اسلامی برای توجیه و ترویج مدرنیته در ایران هستند یا واقعا معتقدند که اسلام در عرصه حیات اجتماعی و توسعه انسانی، از مضامین و معارفی مستقل و متمایز از مدرنیته غربی برخوردار است؟ هرچند در گفتار و نوشتار، گاه چنین مینماید که نسل قدیمِ ملی ـ مذهبیها ــ در مقایسه با روشنفکران دینی ــ نسبت به منابع اسلامی گرایش بیشتری دارند و از پذیرش کامل غرب پرهیز میکنند، ولی این گرایش نه بهطور مشخص در آثار و عملکرد آنان نمودِ عینی و عملیاتی یافته است و نه این گرایش به نسل جوان آنان انتقال یافته است.
بهطور کلی، باید این گروه نشان دهد که در مورد مفاهیم و مؤلفههای اصلی مدرنیته غربی چه تفاوت آشکار و مؤثری با کسانی چون سروش و همفکران او دارد. در همین راستا، باید پرسید که آقای سحابی چه تفاوتی میان «عقل آزاد» و «عقل مستند به وحی» میگذارد و آیا استناد به وحی تنها برای توجیه درونمایههای تفکر و حیات غربی در قالب ادبیات دینی است یا واقعا معتقد است که عقل در بسیاری مواضع با بهرهگیری از وحی میتواند راههای جدیدی برای سعادت و سربلندی فرد، جامعه و ملت بدست آورد؟ از مجموع آنچه تاکنون این گروه گفتهاند، چنین برنمیآید که آنها با بهرهگیری از متون دینی، راه و روش مستقلی را برای توسعه و تکامل انسانی پیشنهاد کرده باشند.
این نکته را نیز باید پیگیری کرد که سخن آقای سحابی در بومی کردن مفاهیم مدرنیته و توسعه غربی، تا چه اندازه با آنچه مرحوم بازرگان در اواخر عمر خویش درباره جداسازی حیات دینی از حیات عرفی مطرح کرد، همسویی و سازگاری دارد. به نظر میرسد که غرب با همین تفکیک و نیز با تمرکز بر حیات مادی و گریز از جنبههای معنوی و متعالیِ حیات، به تفکر و مدلِ مدرنیته دست یافته است و توجیه آن مفاهیم و مدلهای سکولار با ارزشها و اصول اسلامی کاری غیرعلمی و عملاً ناموفق است.
3. نقد ایشان بر آقای سروش در مقوله «ایدئولوژی» در مجموع درست وشایان توجه و تأمل است. چنان که میدانیم، سروش در سال اخیر، به تبع برخی از متفکران غربی، با ارائه یک تعریف مارکسیستی از ایدئولوژی، چنان وانمود کرد که جمع میان دین و ایدئولوژی ناممکن میباشد و اساسا هر گونه برداشت ایدئولوژیک از دین نادرست است.
البته باید توجه داشت که آقای سحابی اصولی مانند استقلال را به عنوان اصل ایدئولوژیک یاد میکند، حال آنکه جدال اصلی آقای سروش و اصول گرایان در این نکته است که آیا اصول و ارزشهای اسلامی را میتوان به عنوان چارچوب ایدئولوژیک برای تبیین مقولات اجتماعی و مدیریت نظام سیاسی و اقتصادی بهکار گرفت یا نه.
4. در این گفتوگو نکات فراوان دیگری وجود دارد که جای بحث بیشتر دارد. اما آنچه ایشان، در پایان، درباره حکومت دینی و حکومت سکولار گفته است، اندکی شگفتآور است. وی گویا هنوز تعریف و تبیین دقیقی از ماهیت یک حکومت سکولار در دست ندارد. ظاهرا حکومت دینی در نگاه آقای سحابی حکومتی است که متولیان آن میتوانند دیندار باشند و در ارتباطات شخصی خود از احکام ارزشهای دینی پیروی کنند. هر چند حکومت دینی یا حکومت سکولار انواع و مراتب مختلف دارد؛ اما روشن است که انگاره ایشان ــ بنابر آنچه در اینجا آمده است ــ چیزی جز یک حکومت سکولار نیست.
این طیف دنباله حرکت نوگرایی مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی است. جوهر این حرکت عبارت بود از: بازگشت به منابع اصلی اسلامی، که قرآن بود و بعدها افرادی نهجالبلاغه و سیره ائمه اطهار در امور سیاسی را هم به آن اضافه کردند. حرکت سید جمال یک حرکت جهانی ـ اسلامی با عنوان «اتحاد اسلام» بود. البته من معتقدم که در واقع پایهگذار این نحله [ ملی ـ مذهبی] مرحوم مدرس است. مرحوم مدرس در داخلِ نوگرایی اسلامی نحله جدیدی ایجاد کرد که منافع ملی را بر مسائل جهانی مقدم میدانست. مدرس اسم هویت ملی ـ مذهبی را نیاورده است، ولی رفتار سیاسیاش، پس از بازگشت از مهاجرت، کاملاً یک رفتار ملی ـ مذهبی است؛ حتی بارها این را گفته است که «ایرانیت ما از اسلامیت ما جدا نیست». مصدق هم همین حرف را زد.
بعد از شهریور 1320، این نحله ملی ـ مذهبی دو مرتبه به صحنه آمد؛ یک شاخه خالص سیاسی داشت که خود مصدق بود که نهضت ملی را پایهگذاری کرد، و عدهای که جنبه مذهبیشان قویتر بود؛ مثل مرحوم طالقانی، که بعدها مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی هم به آنها پیوستند. البته سالهای 25 ـ 26 تظاهر سیاسی چندانی نداشتند. بیشتر در زمینه زدودن شبههای که مارکسیستها و غربزدههای راست ــ مثل تیمورتاش و... ــ ایجاد کرده بودند و میگفتند «اصلاً دین منسوخ شده و با عمل تطبیق نمیکند» کار فرهنگی میکردند. اینان از سالهای 27 به بعد، به تدریج سیاسی شدند؛ البته نه مهندس و پدر من (دکتر سحابی)، آقای طالقانی یک مقدار سیاسی شد. مهندس و پدر من در دوره مصدق، یعنی سال 30 ـ 32 با سماجتاز سیاست پرهیز داشتند. علاوه بر انجمن اسلامی دانشجویان، فداییان اسلام هم یک نحله بودند که در همین چارچوب ملی ـ مذهبی میگنجیدند.
اما 28 مرداد که اتفاق افتاد، ناگهان به تیپهای مذهبی روشنفکر مثل آقای بازرگان و پدر من شوکی وارد شد. آنان یکدفعه دیدند صحنه خالی است و ضمن اینکه دوباره دیکتاتوری و استعمار برگشته، خارجی هم حاکم شده است. لذا به فکر پر کردن این خلأ افتادند و نهضت مقاومت را تشکیل دادند. مهندس خیلی درد دل داشت از اینکه چرا در ایران کارهای جمعی پا نمیگیرد و از اینکه نهضت مقاومت در همان بهار تشکیلش، گرفتار تجزیه شد، ناراحت بود. بعد به این فکر رسیده بود که قبل از اینکه ما اقدام سیاسی را در سر لوحه کارمان قرار دهیم، باید یک اقدام اجتماعی انجام دهیم، تا فرهنگ و روحیه جمعی در میان مردم توسعه پیدا کند. تشکیل انجمنها و... از آن موقع راه افتاد. طرح تشکیل «متاع» (مکتب تربیتی ـ اجتماعی ـ عملی) در زندان ریخته شد. پس از آزادی از زندان، این طرح فعال شد و مهندس بازرگان عنصر اصلی آن به شمار میرفت.
اعضای کانون نشر حقایق اسلامی مشهد، مثل مرحوم ذبیحاللّه آسایش به مهندس بازرگان و دکتر سحابی فشار میآورند که بچههای مذهبی که علایق ملی هم دارند، اگر زمانی غریب و کم بودند، حالا زیاد شدهاند و در سراسر کشور حضور دارند و تبدیل به نیروی قابلی شدهاند. شما باید یک حزب تشکیل بدهید. مشوق مهندس و پدر من و... برای تشکیل حزب، همین نیرویی بود که ابتدا در جامعه تشکیل شد؛ یعنی قبل از تبلور تشکیلاتی نهضت آزادی، عینیت اجتماعیاش به وجود آمده بود. بازرگان، طالقانی و سحابی، سه چهره مذهبی هیئت مؤسس نهضت آزادی بودند. بعد هم مرا دعوت کردند و من هم جزو شورای مرکزی نهضت آزادی شدم. در اولین انتخابات هیئت اجرایی نهضت آزادی، تمام مذهبیها انتخاب شدند. یعنی ملی ـ مذهبیها در درون جبهه ملی و درون نهضت آزادی غلبه پیدا کردند. این جریان به تدریج رشد اجتماعی میکرد. در بهمن 41 و خرداد 42 که بسیاری از فعالین سیاسی ـ مذهبی دستگیر شده بودند، اعضای جبهه ملی را آزاد کردند و اعضای نهضت آزادی را محاکمه کردند. جریان محاکمه نهضت آزادی در حدود هشت ماه طول کشید. اینجا اوج درخشش ملی ـ مذهبی بود. آن موقع نهضت روحانیت هم راه افتاده بود. نهضت روحانیت به جریان مذهبی نهضت آزادی بسیار اظهار علاقه میکرد.
از تاریخ محاکمات تا زمان انقلاب، در واقع، نمایندگی نیروهای ملی ــ حتی جبهه ملی و مذهبیهای ملی ــ با نهضت آزادی بود. میخواهم بگویم که ملی ـ مذهبی واقعیت خارجی و اجتماعی دارد و شکر خدا توسعه هم پیدا کرده است. شما گسترش کمی و کیفی دانشجویان مذهبی را تا دهه اول بعد از انقلاب ملاحظه کنید؛ هر چند متأسفانه در حال حاضر این روند رو به افول است.
من خاطرم هست در سالهای 72 ـ 73 در اروپا، جریانهای مخالف جمهوری اسلامی، که یکی از اینها شاخه اکثریت فداییان بودند، خودشان مطرح کردند که ما نباید با اسلام و اصل نظام جمهوری اسلامی مبارزه کنیم. ما باید واقعیت آن را بپذیریم؛ حالا اگر ایراد و اعتراضی داریم، اینها را به عنوان یک اپوزیسیون مطرح کنیم. استدلالشان این بود که میگفتند ما چرا اسلام را ضد خودمان کردیم؟ درحالیکه همین اسلام است که امروز در مقابل این حکومت هم ایستاده است و اشاره میکرد به این جریانهای مذهبی که فعلاً در داخل کشور ایران هستند. ولی با جنبههای انحصارطلبی و استبدادطلبیهای خشونتآمیز مبارزه میکنند. منظور وی امثال نیروهای ملی ـ مذهبی بود. به هر صورت این حضور فعال ملی ـ مذهبیها بعد از انقلاب سال 57 گسترش پیدا کرد و در سالهای اخیر، که به دلیل رفتار حاکمیت، مردم (به خصوص نسل جوان) در ظاهر یک نوع بازگشت از مذهب را آغاز کردهاند، میتوان گفت ملی ـ مذهبی یک مقدار سرعت رشدش کند شده است یا رشدش متوقف شده است. ما جریانهای درونِ طیف ملی ـ مذهبی در خیلی چیزها با هم اشتراک نظر داریم. اشتراکمان در همان شخصیتهایی است که سمبل حرکت ما هستند: مدرس؛ مصدق؛ طالقانی؛ بازرگان و شریعتی. البته اختلاف نظرهایی هم داریم. فرضا برخی تفاوتهای فکری در زمینههای اقتصادی داریم.
ویژگی ملی ـ مذهبیها، به لحاظ نظری، تقدم منافع ملی بر جهان ـ وطنی است؛ جهان ـ وطنی که «اتحاد اسلام» سید جمال تبلیغ میکرد یا انترناسیونالیسمِ کارگری. حتی ما جهانی شدن مسلمین را هم فرع بر منافع ملی میدانیم؛ یعنی اگر دخالت ما در فلسطین یا در بوسنی به این منجر شود که به تمامیت ارضی ایران لطمه بخورد، آمریکا بخواهد اشغال کند یا ترکهای آذربایجان قیام کنند و بگویند ما میخواهیم جدا شویم، معتقدیم که در حمایت از فلسطین یا هر جای دیگر باید کوتاه بیاییم. ویژگی فکری این طیف «بازگشت به منابع اصیل اسلامی» است. این است که ما بیشتر به قرآن و نهج البلاغه و سیره ائمه اتکا داریم و استناد میکنیم تا به فقه یا اصول فقه.
ما ملی ـ مذهبیها با جریان روشنفکری مذهبی که با حرکت دکتر سروش مطرح شد، تفاوت داریم. الآن بخش اعظم جریان دوم خرداد، پیروان فلسفی دکتر سروش هستند. ولی این نحله روشنفکری دینی تفاوتی با نوگرایی دینی دارد که من این را برای خود آنها هم نوشتهام. این تفاوت این است که در جریان ختم مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد، آقای دکتر سروش به این مضمون گفت که مرگ بازرگان، مرگ آن نحلهای بود که میخواست دموکراسی یا مفاهیم مدرن و مدرنیته را از درون اسلام و قرآن دربیاورد؛ درحالیکه ما اعتقاد داریم نه فقط دفن نشده و نمرده است، بلکه با اصرار روی این ایستادهایم. ما حرکت نوگرایی را حرکتی میدانیم که به دنبال توجیهات یا زمینههای اسلامی مفاهیم مدرنیته است. ما برابری انسانها در برابر قانون، آزادی و استقلال فرد، عدالت اجتماعی و... را از دین در میآوریم؛ میرویم سراغ منابعش؛ با منابع اسلامی آنها را اثبات میکنیم و تا اسلام آنها را تأیید نکند ما آنها را تبلیغ نمیکنیم. ما این را بخشی از حرکتی میدانیم که اصطلاحا در اقتصاد سیاسی بومی کردن تکنولوژی نامیده میشود. بومی کردن افکار، اندیشهها، ارزشها بدان معناست که ما مبانی ارزشهایی را که مدرنیته یا حرکت حقوق بشر انقلاب کبیر فرانسه در جهان مطرح کرده، در قرآن و سنت مذهبی خودمان پیدا میکنیم.
این، به هیچ وجه، علمگرایی نیست. من به مهندس بازرگان و دکتر سحابی نزدیک بودم و مطمئنم که هرگز چنین اعتقادی نداشتند که هر حکم دینی را که علم تأیید کند بپذیرند و غیر آن را رد نمایند. نفس دین و احکام آن برای ایشان اصالت داشت. علمگرایی علم را اصل میگیرد. هر جای مذهب را که با علم میخواند میپذیرد و آنچه را نمیخواند، رد میکند؛ مثل سِرسیداحمدخان، مؤسس دانشگاه الیگر هند. آن فکر که به دنبال کسب مؤیدات مذهبی ـ اسلامی برای وفای به مدرنیته است و بدینترتیب مدرنیته را بومی میکند، به هیچ وجه، نمرده است. نه فقط نمرده، بلکه تشدید هم شده و این حرکتی است که نه تنها در ایران، بلکه در دنیا گسترش یافته است و بشر دارد به طرف مذهب بر میگردد. بنابراین آن نحله نوگرایی دینی که مبدأ و منشأ فرهنگی ملی ـ مذهبیهاست، با روشنفکری مذهبی دکتر سروش تفاوتهایی دارد. این دنبال عقل آزاد است؛ آن دنبال عقل آزاد نیست، بلکه عقل را مستند به وحی میداند. در یک نشست که با حضور آقای سروش داشتیم، ایشان به شدت ایدئولوژی را نفی میکرد. من پاسخم این بود که شما دارید ایدئولوژی معینی را نفی میکنید. به نظر من در ایران الگوی ایدئولوژی حتی در بین مذهبیها ــ سیاسی و غیرسیاسی ــ الگوی مارکسیسم بود.
حرف من این بود که آقای دکتر سروش میتواند بگوید امروزه این الگوی ایدئولوژیک جایگاهی ندارد. یک جامعه، در حرکتی که میخواهد به طرف ترقی، رشد، توسعه و اقتدار و امروزی شدن داشته باشد، باید اصولی را رعایت کند. این اصول یعنی اموری که تابع آزمون و خطا نیست، مقدسِ اعتباری است. مقدسات اعتباری چیزهایی است که در یک دوره معین تابع آزمون و خطا نیست. آنچه محصول تجربه گذشته است، دیگر جای آزمون ندارد؛ مثل استقلال، عدالت یا تقدم منافع ملی.
در انتخابات برنامههای اقتصادی ـ اجتماعی آقای خاتمی با ما خیلی هماهنگی داشت؛ مثل توسعه متوازن، نگاه به درون، ایران برای همه ایرانیان، پرداختن به بیماری مزمن اعتیاد به درآمد نفت و... . اینها را من خیلی موافق با افکار خودم میدیدم ولیکن بعدها در طول چهارسال دولت آقای خاتمی، روی برخی از این شعارها ایستادگی نشد. یعنی رنگ و بوی توسعه سیاسی بسیار پررنگتر از رنگ و بوی توسعه اقتصادی بود. اختلاف ما این بود که مسائل اجتماعی جامعه بشری یک بُعدی نیست که فقط امر سیاسیاش مهم باشد. حالا برای من روشن شده است که دوم خرداد از نظر اقتصادی همان سیاستهای کارگزاران را تعقیب میکند و شاهدش هم این است که دو تن از چهرههای مهم کارگزاران، از برنامهریزان و گردانندگان اقتصادی دولت آقای خاتمی هستند. در جهانی شدن و رفتن در بازار جهانی، همان سیاست آقای هاشمی را تعقیب میکنند، منتها هیچوقت این را اعلام نکردند.
البته من به دوستان ملی ـ مذهبی خودمان میگفتم آنقدرها هم خودتان را از دوم خرداد جدا نکنید. ما باید خودمان را در بعد سیاسی با آنها تطبیق دهیم. به هر صورت، ما ابعاد پیشبینینشدهای درون جنبش دوم خرداد داشتیم که یکی از آنها اجرای سیاستهای تعدیل به سبک دولت قبلی بود. من خودم معتقد به تعدیل هستم؛ منتها تعدیلی که نسخهاش را خودمان بنویسیم؛ نه بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول.
همه حرف ما این است که دوم خرداد در این بعد یا برنامه مستقل نداشت و یا اعلام نکرد. من نمیخواهم این را قاطع بگویم که صورت تهمت داشته باشد. ولی احساسم این است که بخشی از دوم خرداد جا پای روشنفکران قبل از مشروطه مثل آخوندزاده و... گذاشته است؛ یعنی همهاش میگوید ارزشهای غربی. ما هم میگوییم خیلی خوب! ارزشهای غربی و مدرنیسم خوب است؛ اما تلاش میکنیم تا برای اینها زمینههای مذهبی یا زمینههایی از منابع اسلامی درآوریم. اما بسیاری از فعالان جنبش دوم خرداد کاری به این کارها ندارند. این «از قرآن استخراج کردن مفاهیم» جرم نیست. در واقع، ما میخواهیم مفاهیم مدرنیته را ریشه دار کنیم؛ اصالت درونی، اصالت ملی، اصالت دینی ـ اسلامی بدهیم. فکر نمیکنم ما اینجا خطایی کرده باشیم.
ممکن است من پیش نظام منفور باشم، ولی پیش خودم و خدا از این جهت راضی هستم که صددرصد برای ثبات و برای دوام نظام بعد از انقلاب حرف میزنم. من اصلاً نمیتوانم تصور نظامی به غیراز نظام جمهوری اسلامی داشته باشم؛ منتها خالی از معایبش. چون معایبش موجب فقر و انحطاط آن میشود. حالا در مورد دوم خرداد هم باز ما همین حرف را میزنیم. ما برای این نقد میکنیم که بتواند بماند و به حیات و رشد و تکاملش ادامه بدهد. توسعه سیاسی بهتنهایی نمیتواند مملکتی را نجات دهد. گیریم که به آرزوها و آمال توسعه سیاسی دست یابیم و مردمسالاری حاکم شود، آنگاه همانند برزیل خواهیم بود که آمریکای لاتین از اسیرترین و بدهکارترین کشورهای جهان است؛ فقر و فلاکت در کنار غنا و ثروت بسیار عظیم؛ فقری که بهره انسانها از انسانیت تنها این است که دو پا و دست دارند و حرف میزنند و الاّ هیچ شباهتی به انسان ندارند. آخر اینها که حکایت از سعادتمندی برزیل یا ملتهای آمریکای جنوبی نمیکنند؛ درحالیکه دموکراسی سیاسی هم دارند.
به نظر من برگشت یا پشت کردن نسل جوان امروز به مذهب و مفاهیم مذهبی، تقصیر همین حاکمیت مذهبی است؛ نه اینکه غربیها تبلیغ کردند و بچههای ما بیدین شدند. اولاً، اینکه گروهی خودشان را مظهر حق بدانند؛ دوم اینکه برای خود رسالت قائل باشند ــ آنچنانکه همه مردم را جاهل و فاسد و مهجور تلقی کنند ــ ؛ سوم اینکه معتقد باشند ما تکلیف داریم که دست اینها را به زور بگیریم و به بهشت ببریم این فکر در حاکمیت موجب میشود که سمت قیم برای خودشان قائل شوند. اگر راست افراطی موفق شود دو جریان «روشنفکری مذهبی» و «نوگرایی دینی» را که در قالب نهضت دوم خرداد و یا ملی ـ مذهبی مطرح میشوند، از جامعه حذف یا البته بهتر بگویم بدنام و سیاه کند، ما با این دین وداع میکنیم؛ همانچه در اروپا اتفاق افتاد.
من فکر میکنم که بعد از انقلاب در زمینه فرهنگ دینی رکودی ایجاد شده است و این رکود را باید به حرکتی تبدیل کرد. این حرکت با آن سخنرانی مرحوم بازرگان که «خدا و آخرت را تنها هدف نهضت انبیا میداند» آغاز میشود. این چالشی است با بینش قبلی فرهنگ مذهبی که میگفت «دین از سیاست جدا نیست و دین باید دنبال حکومت و قدرت باشد». من فکر میکنم نوآوری دینی در این زمینه میتواند کار کند. ولی من فکر میکنم در حرکت گذشته روشنفکری مذهبی و نوگرایی دینی خودمان (هم ملی ـ مذهبیها و هم دوم خردادیها) باید بازنگری کنیم. نمیگویم تجدیدنظر؛ میگویم بازنگری. یعنی برگردیم ببینیم آیا ما با عاریه کردن از این و آن برای دین مؤیدات درست نمیکردیم؟ آیا از تلألؤها و درخششهای وجودی دین استفاده کردیم؟ این مسائل باید برای ما مطرح باشد. انبیا وقتی مردم را به دین دعوت میکردند، آیا با آنها بحث میکردند که دین با علم مخالف نیست؟ با دموکراسی مخالف نیست؟ هیچ این بحثها را نمیکردند. چیزهای دیگری به مردم عرضه میکردند که مردم زنده و بیدار میشدند. ما باید دنبال آن چیزها برویم. دیگر دوران این گذشته که ما مذهب را با علم یا با نهضتهای اجتماعی یا... توجیه کنیم.
امروز دیگر نباید تجربههای سدههای گذشته را تکرار کنیم، بلکه باید محصول این آزمودهها را به صورت اصول مقدس اعتباری بگیریم. آیا اینها هم باید به حاشیه رانده شود؟ آیا این را هم باید زدود؟ کشوری که بدون اصول باشد، در دامن هر حادثهای میرود. کشورهایی مثل پاکستان با هر قدرتی کنار میآیند و اصلاً به منافع ملی نمیاندیشند؛ درحالیکه کشوری مثل هندوستان روی اصول ثابتی ایستاده است. چندان هم در حوادث بینالمللی دخالت نمیکند، ادعای رهبری دنیا و نقش مؤثر در خاورمیانه و... هم ندارد؛ ولی به نظر من کشور پاکتر و روبهرشدتری است. نفی ایدئولوژی به معنای عام، نفی پایبندی است. نفی پایبندی هیچوقت بشر را نجات نمیدهد. حالا دریچهای به روی جریان نوگرایی دینی باز است که به این چالش پاسخ دهد: کیفیت حضور دین در جامعه چیست؟ ما خودمان سالهای سال سنگ حکومت دینی را به سینه میزدیم.
دکتر حبیبی میگفت: «ما که عضو انجمناسلامی و بچه مذهبی بودیم، میگفتیم: آزادی، استقلال، حکومت اسلامی. آقای خمینی که پیرمرد تجربهدارتری بود، گفت: نگویید حکومتاسلامی؛ چون حکومتاسلامی ضوابطی دارد که الآن مصلحت نیست مطرح شود، بگویید جمهوری اسلامی. به اعتقاد من جمهوری اسلامی تلفیق هوشمندانهای است از دین و سیاست و حکومت. بدین معنا که نگفته احکام فقهی حاکم شود. حکومت مردمی که مسلماناند و علایق و ایمان دینیشان مشخص است ــ ولو اینکه با هم تفاوت و اختلافی داشته باشند ــ میشود جمهوری اسلامی.من میخواهم از اینجا این نتیجه را بگیرم که شاید لازم باشد ما در شعار حکومت دینی تجدیدنظر کنیم. آیا دین مستقیما خودش حکومت میکند یا دین بر دوش مردمانی که معتقد به آن دین هستند حمل میشود؟ هر دوی آنها حکومت دین است، منتها یکی به واقعیت امر توجه دارد و معتقد است دین در قالب انسانها ظهور پیدا میکند.
دین هیچوقت خود حکومت مطلق نمیکند؛ از درون انسانها حکومت میکند. من این را از آن جهت میگویم که دریچهای است برای آینده کار فرهنگی نهضت نوگرایی. ما سکولاریزه کردن جامعه را نمیخواهیم، ولی میگوییم حکومت باید نسبت به عقاید و ایدههای مردم بیطرف باشد؛ نه اینکه خود ایدئولوژی نداشته باشد، بلکه باید نسبت به مردم بیطرف باشد تا بتواند عدالت را برقرار کند. ما نمیگوییم که حکومت دین نداشته باشد و سکولار باشد. نه، منتها در رابطه با مردم، دین معینی را بر مردم تحمیل نکند. ما هم میگوییم مسئولانِ حکومت بهتر است متدین باشند، اما خودش نمیتواند براساس دین معینی حکومت کند؛ چرا که به هر حال عدهای از مردم که به این دین اعتقاد ندارند، در مقابلش قرار میگیرند. علاوه بر این، وقتی اسم حکومت دینی مطرح میشود، انتقادپذیری از بین میرود و موضوع حکومت یک امر مقدس میشود، لذا اصلاحپذیر نمیشود. به نظر من با همین قانون اساسی هم میشود این روند را طی کرد.
اشاره
گفتوگوی حاضر از آن جهت که تا اندازهای بیپرده و شفاف، به ارائه دیدگاههای فکری و سیاسی جریان ملی ـ مذهبی میپردازد، بسیار مغتنم و شایسته تأمل و بررسی است. این جریان که تا پیش از دوم خرداد عملاً در انزوای سیاسی و فرهنگی به سر میبرد، با حادثه دوم خرداد به یکی از نیروهای فعال و تأثیرگذار بر بخشی از نخبگان سیاسی و فکری دوم خرداد بدل شد و در طول سالهای گذشته عملاً خود را به عنوان یکی از متحدان جبهه دوم خرداد نشان داد. با افول و کاهش اقتدار سیاسی این جبهه و شکاف جدی آنها در آستانه دور جدید انتخابات، این گروه آماده جدا شدن از جریان دوم خرداد و ورود جدیتر و مستقلتر به صحنه اقتدار سیاسی و فرهنگی کشور میشود. ازاینرو، نشریات ملی ـ مذهبی از جمله چشمانداز، نامه، گزارش و... ، در شمارههای اخیر خود، به تفصیل به معرفی و ارزیابی این جریان پرداختهاند. به دلیل اهمیت موضوع در شرایط کنونی، به صورت مفصلتر به معرفی و بررسی این گفتوگو پرداختهایم.
1. آنچه جناب آقای سحابی در معرفی پیشینه نیروهای ملی ـ مذهبی بیان داشته است، نیاز به تأمل جدی دارد. برای مثال، ایشان مرحوم مدرس را به عنوان آغازگر این جریان میداند و فداییان اسلام را از شمار نیروهای ملی ـ مذهبی میخواند. تنها استدلال وی برای این مدعا آن است که مرحوم مدرس منافع ملی را بر منافع جهان اسلام ــ که عثمانی آن را نمایندگی میکرد ــ ترجیح میداد. حال آنکه نه تحلیل ایشان از دیدگاه مدرس درست است و نه با صرف ترجیح منافع ملی در یک دوره یا شرایط خاص، میتوان یک شخص را ملی ـ مذهبی دانست. پر واضح است که در عصر مدرس شرایط برای دفاع از منافع جهان اسلام به هیچ روی وجود نداشت و حاکمیت عثمانی در نظر امثال مدرس هرگز نمیتوانست منافع و افکار عمومی جهان اسلام را نمایندگی کند. نظیر این شرایط برای امام خمینی قدسسره هم تا پیروزی انقلاب وجود داشت و ایشان به مسائل و مصالح ایران به عنوان اصلیترین هدف و سوژه توجه میکردند.
وانگهی باید دید که آیا واقعا مدارک مستندی وجود دارد که نشان دهد مرحوم مدرس به مطالبی که در این گفتوگو به عنوان شاخصههای ملی ـ مذهبی آمده است، معتقد باشد؟ واقعیت این است که در سالهای اخیر، جریان ملی ـ مذهبی از آنجا که هویت و پیشینهای مشخص و ریشه دار در تاریخ معاصر ایران ندارد، برای هویتسازی دینی و سیاسی و حضور در ترکیب نیروهای اجتماعی ایران، به تصویرسازی جدیدی از شخصیتها و حوادث تاریخ معاصر پرداخته است و ادعای رهبری یا آغازگری این جریان از سوی شهید مدرس نیز به عنوان یکی از این تلاشها ارزیابی میشود.
2. نکته مهم دیگر در این گفتوگو، تلاش برای تبیین چارچوبهای نظری اندیشه ملی ـ مذهبیهاست. آقای سحابی از این چارچوب با عنوان «نوگرایی دینی» یاد میکند و آن را در مقابلِ «روشنفکری دینی»، که با حرکت عبدالکریم سروش مطرح شد، قرار میدهد: نوگرایی دینی معتقد به «بازگشت به منابع اصیل اسلامی» همچون قرآن و نهج البلاغه است و «به دنبال توجیهات یا زمینههای اسلامی مفاهیم مدرنیته است». ایشان فرق میان روشنفکری دینی با نوگرایی دینی را در این نکته میداند که اولی به دنبال «عقل آزاد» است و دومی «عقل را مستند به وحی میداند.»
البته باید نیک نگریست که مطالب گفته شده تا چه اندازه این دو جریان را از یکدیگر ممتاز و متفاوت میکند. آیا ملی ـ مذهبیها در مراجعه به متون دینی تنها به دنبال دلیلتراشی از منابع اسلامی برای توجیه و ترویج مدرنیته در ایران هستند یا واقعا معتقدند که اسلام در عرصه حیات اجتماعی و توسعه انسانی، از مضامین و معارفی مستقل و متمایز از مدرنیته غربی برخوردار است؟ هرچند در گفتار و نوشتار، گاه چنین مینماید که نسل قدیمِ ملی ـ مذهبیها ــ در مقایسه با روشنفکران دینی ــ نسبت به منابع اسلامی گرایش بیشتری دارند و از پذیرش کامل غرب پرهیز میکنند، ولی این گرایش نه بهطور مشخص در آثار و عملکرد آنان نمودِ عینی و عملیاتی یافته است و نه این گرایش به نسل جوان آنان انتقال یافته است.
بهطور کلی، باید این گروه نشان دهد که در مورد مفاهیم و مؤلفههای اصلی مدرنیته غربی چه تفاوت آشکار و مؤثری با کسانی چون سروش و همفکران او دارد. در همین راستا، باید پرسید که آقای سحابی چه تفاوتی میان «عقل آزاد» و «عقل مستند به وحی» میگذارد و آیا استناد به وحی تنها برای توجیه درونمایههای تفکر و حیات غربی در قالب ادبیات دینی است یا واقعا معتقد است که عقل در بسیاری مواضع با بهرهگیری از وحی میتواند راههای جدیدی برای سعادت و سربلندی فرد، جامعه و ملت بدست آورد؟ از مجموع آنچه تاکنون این گروه گفتهاند، چنین برنمیآید که آنها با بهرهگیری از متون دینی، راه و روش مستقلی را برای توسعه و تکامل انسانی پیشنهاد کرده باشند.
این نکته را نیز باید پیگیری کرد که سخن آقای سحابی در بومی کردن مفاهیم مدرنیته و توسعه غربی، تا چه اندازه با آنچه مرحوم بازرگان در اواخر عمر خویش درباره جداسازی حیات دینی از حیات عرفی مطرح کرد، همسویی و سازگاری دارد. به نظر میرسد که غرب با همین تفکیک و نیز با تمرکز بر حیات مادی و گریز از جنبههای معنوی و متعالیِ حیات، به تفکر و مدلِ مدرنیته دست یافته است و توجیه آن مفاهیم و مدلهای سکولار با ارزشها و اصول اسلامی کاری غیرعلمی و عملاً ناموفق است.
3. نقد ایشان بر آقای سروش در مقوله «ایدئولوژی» در مجموع درست وشایان توجه و تأمل است. چنان که میدانیم، سروش در سال اخیر، به تبع برخی از متفکران غربی، با ارائه یک تعریف مارکسیستی از ایدئولوژی، چنان وانمود کرد که جمع میان دین و ایدئولوژی ناممکن میباشد و اساسا هر گونه برداشت ایدئولوژیک از دین نادرست است.
البته باید توجه داشت که آقای سحابی اصولی مانند استقلال را به عنوان اصل ایدئولوژیک یاد میکند، حال آنکه جدال اصلی آقای سروش و اصول گرایان در این نکته است که آیا اصول و ارزشهای اسلامی را میتوان به عنوان چارچوب ایدئولوژیک برای تبیین مقولات اجتماعی و مدیریت نظام سیاسی و اقتصادی بهکار گرفت یا نه.
4. در این گفتوگو نکات فراوان دیگری وجود دارد که جای بحث بیشتر دارد. اما آنچه ایشان، در پایان، درباره حکومت دینی و حکومت سکولار گفته است، اندکی شگفتآور است. وی گویا هنوز تعریف و تبیین دقیقی از ماهیت یک حکومت سکولار در دست ندارد. ظاهرا حکومت دینی در نگاه آقای سحابی حکومتی است که متولیان آن میتوانند دیندار باشند و در ارتباطات شخصی خود از احکام ارزشهای دینی پیروی کنند. هر چند حکومت دینی یا حکومت سکولار انواع و مراتب مختلف دارد؛ اما روشن است که انگاره ایشان ــ بنابر آنچه در اینجا آمده است ــ چیزی جز یک حکومت سکولار نیست.