اسلام، مدرنیته و روشن فکران
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مدرنیته یک مفهوم عام است؛ مىتوانیم اسلام را نیز یک دین مدرن و معتزله را به عنوان نخستین جنبش مدرنیست معرفى کنیم. آنچه امروزه تحت عنوان «بنیادگرایى» مطرح مىشود، چیزى فراتر از جنبش ارتجاعى علیه فساد اقتصادى، سیاسى و اجتماعى در جوامع مسلمان نیست. پیام اسلام، در جهان کنونى، هنگامى فهم مىشود که نماد بیرونى قرآن، متناسب با ارزشهاى معاصر، جلوه جدیدى به خود بگیرد.متن
مرکز ثقل مدرنیته این است که انسانِ مختار، با آزادى عمل و شناخت آزادانه و با بهرهگیرى از تجربیات خود، مىتواند در اسرار طبیعت نفوذ کرده، به همراه انسانهاى دیگر، دنیاى جدید و بهترى ایجاد کند. این تعریف، احتمال وجود اشکال دیگرى از مدرنیته، قبل از تاریخ جدید را انکار نمىکند، و محدودبودن مدرنیته به غرب را افاده نمىنماید. در واقع، مدرنیته یک مفهوم جهانشمول و در عین حال نسبى است که از زمانى به زمان دیگر و از مکانى به مکان دیگر تغییر مىیابد. این حقیقت ما را قادر مىسازد که از مدرنیته یا مدرنیتهها به عنوان یک اصطلاح در تفکر اسلام اولیه یاد کنیم. حتى مىتوان اسلام را ایجادکننده مدرنیته در قرن هفتم میلادى دانست.
مدرنیته، پیام اولیه اسلام
از آنجا که اسلام راهحلهایى براى وضعیت حساس اجتماعى و تاریخى شبهجزیره عربستان آن روز پیشنهاد کرده است، یک دین مدرن به حساب مىآید. مدرن بودن اسلام در اعتقادات، اخلاقیات و مسائل اجتماعى به خوبى هویداست. به طور خلاصه، اسلام تنها یک ایدئولوژى براى درک و توضیح جهان، یا یک اعتقاد معنوىِ صرف نیست، بلکه بر ایدئولوژى تغییر جهان، به عنوان یک ویژگى، تأکید داشته است.
در باب معناى متن کتاب مقدس مىتوان دو گرایش عمده برشمرد: گرایش تفسیر حقیقى قرآن و گرایش درک مجازى یا استعارى قرآن. دعواى بین این دو گرایش از گذشته وجود داشته و هنوز هم به عنوان یک نزاع علیه یکدیگر و علیه مدرنیته ادامه دارد. هر یک از این دو گرایش، به طور صریح یا ضمنى، درباره ماهیت متن کتاب و ارتباط آن با خداوند و زبان و فرهنگ بشرى، تصور خاص خود را دارند. گرایش درک مجازى و استعارى قرآن به تاریخى بودن متن معتقد است، و اینکه متن باید در بستر تاریخى خاص خود مطالعه شود. بر اساس این دیدگاه، قرآن به عنوان یک وحى یا تجلى کلام خداوند، به زمان و مکان خاصى اختصاص دارد. البته تاریخى بودن آن به معناى بشرى بودن نیست، بلکه صرفاً موضوعى براى تأویل و تفسیر تلقى مىشود؛ در حالى که کلام خداوند فراتر از حوزه شناخت بشرى است. نتیجه منطقى، این است که براى درک یک متن، بررسى زمینههاى اجتماعى - تاریخى آن ضرورت دارد و براى تفسیر آن نیز باید از روششناسىهاى زبان جدید استفاده کرد.
معتزله، نخستین جنبش مدرنیست
معتزله در مباحث خود، سه اصل معرفتشناختى عمده براى درک خردمندانه جهان، انسان، خدا و وحى مطرح مىکردند:
1. منشأ شناخت صرفاً در این جهان است. صرفاً زمانى مىتوانیم از عالم «غیب» صحبت کنیم که به شواهدى از واقعیت جهان «عینى» متوسل شویم. خداوند و صفات او را فقط مىتوان از طریق معرفت اکتسابى و نه به صورت مستقیم و آشکار، شناخت.
2. همه انسانها به طور مساوى از شناخت نسبتاً اساسى و، به اصطلاح، «نیروى عقلانى لازم» برخوردارند. میزان شناخت، به توانایى و ظرفیت حرکت از سطح معرفت فطرى به سطح معرفت اکتسابى بستگى دارد. چنینشناختى مستلزم به کارگیرى هریک از روشهاى قیاس یا استقرا، براى آزمودن شواهد، است.
3. تکلیفى که خداوند بر عهده انسان گذارده و هدف نهایى تمام بازتابهاى فکرى است، شناخت خداوند است. بر اساس آموزههاى معتزله، خداوند، انسان را براى دستیابى به شناخت حقیقت الهى، علاوه بر وحى، به «نیروى عقلانى لازم» مجهز کرده است. الهیات معتزله سعى کرده آمیزهاى دائمى میان این دو منبع شناخت (عقل بشرى و وحى) ایجاد کند.
از دیدگاه معتزله، در صورت تضاد آشکار بین وحى و عقل بشرى، باید با توسل به انعکاس وحى در معرفت بشرى (با یارى گرفتن از مجاز، استعاره و سایر اشکال سخن) وحى را تفسیر کرد. مخالفان فکرى معتزله، سنتگرایان بودند؛ کسانى که از تفسیر حقیقى آیات قرآن حمایت مىکردند و در صدد بودند که واقعیت هستىشناختى تمام صفات خداوند، تمامى تصورات معادشناختى و حتى ایده رؤیت خداوند با چشم را به اثبات رسانند. معتزله، انسان را مخاطب متن مقدس و آموزههاى آن دانسته و متن قرآن را نه به عنوان کلام ازلى خداوند، بلکه به عنوان یک اثر مخلوق تلقى مىکردند. طبق این نظریه، زبان، ساخته بشر است و کلام الهى نیز با توجه به قواعد و ساختار زبان بشرى جارى شده است. معتزله در تلاش بودند پلى میان کلام خداوند و عقل بشرى ایجاد کنند و علیه تفکرى که زبان را یک بخشش و لطف الهى مىداند نه ساخته بشرى، موضعگیرى مىکردند.
انتخاب هر یک از این دو باور و طرفدارى از آن، معانى ضمنى وسیعى را به همراه خواهد داشت. براى مثال، باور به جاودانگى و ازلیت قرآن، متضمن این مفهوم است که تمام حوادثى که اتفاق مىافتد، از تقدیر خداوند نشأت مىگیرد؛ بنابراین معتقدان به تقدیر الهى نمىتوانند مخلوق بودن قرآن را بپذیرند. مرکز ثقل مقاله بر این اساس قرار گرفته است که مفهوم ازلى بودن قرآن الزاماً پیروى واقعى از معناى حقیقى متن مقدس را به همراه خواهد داشت و تأکید بر خطاناپذیرى متن مقدس، چیزى جز نتیجه منطقى مفهوم اتحاد و یگانگى متن مقدس با کلام الهى نیست.
ورود اروپا به جهان عرب در آغاز قرن نوزدهم، موجب پیدایش یک واکنش سیاسى در مقابل مدرنیته شد؛ با این فرض که این واکنش تنها راه مبارزه با تهاجم سیاسى اروپاست. دیدگاههاى روشنگرایانه مشابه دیگرى نیز نسبت به چالش اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم، یعنى در میانه روند مدرنسازى (مدرنیزاسیون) مطرح شد. مهمترین هدف این دیدگاهها دفاع از اسلام و فرهنگ اسلامى در مقابل شرقشناسانى بود که عقبماندگى خاورمیانه را بدون در نظر گرفتن وضعیت و شرایط اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى این کشورها، به اسلام نسبت مىدادند. در این زمان، اسلام نه تنها به عنوان هویت ملى به رسمیت شناخته شد، بلکه ویژگىهاى اصیل «خود» جمعى را در مقابل «دیگر» اروپایى مطرح کرد. به هر حال، چالش فکرى عمده، در صدد اثبات این امر بود که دین اسلام پیشرفت را تشویق کرده، عقلانیت و معرفت علمى را مورد حمایت قرار داده و نهادهاى مدرن را پذیرفته است.
پس از مدرنیته، بار دیگر، مسائل مربوط به ماهیت متن، به طور تلویحى، مورد بحث قرار گرفت. یکى از بحثهاى مهم و پیچیدهاى که درباره الهى بودن قرآن در اندیشه اسلامى مدرن مطرح شد، مباحث مصلح و روشنفکر مشهور مصرى، محمد عبده (وفات 1905)، بود.
الغاى خلافت توسط کمالیستها در ترکیه به سال 1924، موجب پیدایش دومین مرحله از منازعه فکرى شد.
سومین منازعه فکرى توسط طه حسین و با نگارش رساله «فى الشعر الجاهلیه» (شعر دوران جاهلیت) به سال 1926 صورت گرفت. طه حسین، با طرح داستان مهاجرت حضرت ابراهیم به همراه همسر و پسرش به مکه، امکان تفسیر حقیقى از متن قرآن را زیر سؤال برد.
چهارمین رویداد، مربوط به رد تز دکترى «محمد احمد خلفاللَّه» در رشته مطالعات اسلامى است. در این زمان، خلفاللَّه تز دکترى خود را با راهنمایى پروفسور «امین الخلى» با عنوان «هنر داستان در قرآن» به رشته تحریر درمىآورد.
احیاى گفتمان اسلامى ضد مدرنیسم
شکست اعراب از اسرائیل، در جنگ 1967، شکست حقارتبار انقلاب 1952 را به اثبات رساند و مرحله جدیدى از تیرگى روابط بین اسلام و مدرنیته آغاز شد. پیروزى انقلاب اسلامى ایران، اعتبار شعار «اسلام به عنوان یک راه حل» را تقویت کرد. دو جنگ خلیج فارس - به ویژه عملیات طوفان صحرا - و منازعه حلنشده اعراب و اسرائیل، یک تصویر عمومى منفى را نه تنها از غرب، بلکه از مدرنیته به عنوان محصول آن، ایجاد کرد.
آنچه امروزه، در رسانههاى غربى و برخى از محافل علمى، تحت عنوان بنیادگرایى مطرح مىشود، چیزى فراتر از جنبش ارتجاعى علیه فساد اجتماعى، اقتصادى و سیاسى موجود در کشورهاى مسلمان و تلاش در راه بسیج مردم این کشورها در زیر پرچم اسلام نیست. اما اگر آنها واقعاً از بنیادگرایى طرفدارى مىکنند، در این صورت باید تفسیر تازهاى از متون بنیادین اسلام، قرآن و سنتهاى اصیل حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم صورت گیرد. بسیارى از محققانى که درباره بنیادگرایى سخن گفتهاند، صرفاً به آموزههاى نظامى گروههایى چون جهاد، جماعت اسلامى، حزباللَّه، التفکیر و الهجره و دیگر گروههاى مشابه تمرکز کردهاند و سایر جنبشهاى بنیادگرا همچون اخوان المسلمین را از این مقوله جدا دانستهاند؛ جنبشى که از لحاظ الهیات، میانهرو؛ به لحاظ سیاسى، مخالف با خشونت و به لحاظ فکرى، عقلگراست. هر دو گروه (میانهروها و افراطگرایان) به یک الهیات ارتدکسى مشابه وفادارند و آن را به عنوان یک ایدئولوژى علیه جوامع مدنى - که به طور ضعیف در کشورهاى مسلمان شکل گرفتهاند - به کار مىگیرند.
عناصرى که زیربناى ایدئولوژى هر یک از دو گروه را تشکیل مىدهد، حداقل در پنج مورد ذیل خلاصه مىشود:
1 - شناسایى اندیشه بشرى و دین و حذف فاصله بین سوژه (ذهن) و ابژه (عین).
2 - توضیح تمامى پدیدهها با یک اصل اولیه واحد و یا مطابق با یک علت واحد. این توضیح شامل پدیدههاى علمى و اجتماعى نیز مىشود.
3 - اتکا و اعتماد بر اعتبار گذشته و سنت (گذشتهگرایى) از طریق تبدیل متون سنتى ثانویه به متون سنتى اولیه و تقدس بخشیدن به این متون، که گاه کماهمیتتر از متن اولیه، یعنى قرآن بودهاند.
4 - نوعى جزماندیشى مطلق و غرور فکرى که بر اساس آن هیچ گونه مخالفتى را قابل تحمل نمىدانند.
5 - فقدان کلى معنایى از تاریخ.
آیا اسلام یک راه حل است
اسلام پیامى است که از سوى خداوند و توسط حضرت محمد به مردم وحى شده است. یک پیام، بیانگر پیوندِ ارتباطى میان فرستنده و دریافتکننده آن، از طریق ابراز یک رمز یا سیستم زبانشناسى خاص، است. از آنجایى که فرستنده قرآن نمىتواند موضوع مطالعه علمى قرار گیرد، طبیعى است که بررسى علمى متن قرآن باید از طریق مطالعه واقعیت متنى و فرهنگى صورت گیرد. واقعیت متنى را مىتوان به شرایط سیاسى - اجتماعى، که انسان، در آن، مورد خطاب متن قرار مىگیرد، و همچنین شخصى که اول بار (پیامبر) متن را دریافت مىکند، تعریف کرد. از سوى دیگر، زمینه فرهنگى، خود متشکل از دنیاى مفاهیم است که همواره از جامعهاى به جامعهاى دیگر در حال تغییر و نوسان است. پیام اسلام، تنها زمانى مىتواند بر دریافت کنندگان آن تأثیر داشته باشد که آنها قادر به درک این پیام باشند؛ بنابراین بررسى متنى قرآن، از یک سو، به معناى بررسى و مطالعه مفاهیم موجود در این جهان، که در قرآن انعکاس یافتهاند، مىباشد و، از سوى دیگر، متوجه واقعیتهاى تاریخىاى است که موجب پیدایش آن متن شدهاند. از طریق این نوع بررسىها مىتوان به یک فهم علمى از قرآن دست یافت.
این شیوه، نتایج وسیعى را به همراه دارد؛ از جمله این که تفسیر نسل اول مسلمانان از قرآن، نهایى و مطلق تلقى نمىشود. به عبارت دیگر، ساختار درونى قرآن باید از نماد خارجى و بیرونى آن بازسازى شود و متناسب با ارزشهاى معاصر، جلوه جدیدى به خود بگیرد و از آنجا که فرایند تفسیر، از زمانى به زمانى دیگر متفاوت است، اختلاف در تفسیر یک متن، امرى طبیعى خواهد بود. در غیر این صورت - آن گونه که امروز شاهد آن هستیم - ممکن است پیام قرآن دچار انحراف شده و موضوع تحریفات مداوم سیاسى و عملگرایى قرار گیرد. براى اعتبار جهانى اسلام از دید همگان، اختلاف در تفسیر را باید پذیرفت. البته آگاهى از تفاوت میان متن اصلى قرآن - که اغلب به لحاظ تاریخى غیر قابل تغییر است - و بخش تغییرپذیر آن، با توجه به ضرورت حفظ یک رابطه قوى و عقلانى بین آن دو، تفسیر مناسبترى را سبب خواهد شد ومادامى که این تفاسیر از قواعد روششناختى یادشده تخطى نکنند از اعتبار برخوردار خواهند بود. اگر یک متن تاریخى باشد - هر چند منشأ آن خدایى باشد - تفسیر آن کاملاً بشرى خواهد بود.
اشاره
1. ابوزید، در این مقاله، با ارائه یک تعریف عام و کلى از مدرنیته، اسلام را نیز حامل و عامل مدرنیته خوانده و نتیجه مىگیرد که مقابله اسلامگرایان بامدرنگرایى در عصر جدید، نادرست و ناموجه است. این در حالى است که بحث بر سر واژه «مدرن» نیست؛ آنچه از این واژه مراد مىشود، پدیده خاصى است که عمدتاً از عصر روشنگرى آغاز شد و تحولات بنیادین فکرى و اجتماعى پدید آورد. گویا ایشان، از مدرنیته، تنها دو عنصر «آزادى» در عمل، و «عقلانیت» در اندیشه را شناسایى کرده است؛ حال آنکه مؤلفههاى اندیشه مدرن نه منحصر به این دو است و نه آزادى و عقلانیت را - در هر معنایى - مىتوان از ویژگىهاى عصر مدرن به شمار آورد.
همین تصور عام و مبهم از مفهوم «مدرن» سبب شده است که ایشان اسلام را بنیانگذار مدرنیته و یک «دین مدرن» بداند و معتزله را «نخستین جنبش مدرنیست» به شمار آورد. در جعل اصطلاح و نامگذارى نمىتوان نزاع کرد؛ ولى ناگفته پیداست که بىقاعدگى و سادهانگارى در کاربرد الفاظ تا چه اندازه مىتواند به آشفتگى و پریشانى در تفکر و موضعگیرى بینجامد.
2. کمتوجهى نویسنده به قواعد و روشهاى بحث و استدلال، از دایره مفهومسازى و نامگذارى فراتر رفته و به حوزه تحلیل آرا و اندیشههاى دیگران نیز کشیده شده است. آقاى ابوزید نظریه عقلگرایانه معتزله در باب تفسیر قرآن را به دیدگاه آنان در باب مخلوق بودن کلام الهى مربوط مىداند و مىنویسد: «گرایش درک مجازى و استعارى قرآن معتقد به تاریخى بودن یک متن هستند که باید در بستر تاریخى خاص خود مورد مطالعه قرار گیرد» و «معتزله متون قرآنى را نه به عنوان عین کلام ازلى خداوند، بلکه به عنوان یک اثر مخلوق تلقى مىکردند» و بالاخره نتیجه مىگیرد که «مفهوم ازلى بودن قرآن الزاماً پیروى واقعى از معناى حقیقى متن مقدس را به همراه خواهد داشت. تأکید بر خطاناپذیرى متن مقدس، چیزى فراتر از نتیجه منطقى این مفهوم نیست که متن مقدس عین کلام حقیقت الهى است.» بر آگاهان پوشیده نیست که نظریه معتزله در باب مخلوق بودن کلام الهى به معناى تاریخى و زمانمند بودن متن قرآن نیست و معتزله خطاناپذیرى و الهى بودن قرآن (به معناى غیر بشرى بودن آن) را انکار نکردهاند. مبحث خلق قرآن در تاریخ کلام اسلامى اساساً در بستر دیگرى رویید که هیچ ارتباطى با تفسیر و تأویل قرآن نداشت و نویسنده براى موجه جلوه دادن دیدگاههاى خویش درباره تأویل و هرمنوتیک، که انگارهاى مدرن و نوپیداست، به چنین شواهد ضعیف تاریخى تمسک کرده است.
عجیبتر آنکه ایشان میان نظریه خلق قرآن و مسئله قضا و قدر الهى نیز پیوند مىزند و مىنویسد: «باور به جاودانه و ازلى بودن قرآن متضمن این مفهوم است که تمام رخدادهایى که حادث مىشود، از تقدیر خداوند نشأت مىگیرد؛ بنابراین معتقدان به تقدیر الهى نمىتوانند نگرش مخلوق بودن قرآن را بپذیرند». در این عبارت، دو ادعاى مهم (یک ادعاى تاریخى و یک ادعاى فلسفى) مطرح شده که هیچکدام شواهد و دلایل کافى ندارد. معلوم نیست، از نظر عقلى، چگونه مىتوان ادعا کرد که باور به تقدیر الهى با قبول مخلوق بودن قرآن تنافى دارد و ایشان نشان نداده است که چه ارتباط منطقى یا فلسفى میان این دو گزاره وجود دارد. همچنین تا آنجا که مىدانیم، از نظر تاریخى نیز شاهدى وجود ندارد که اهل حدیث، ازلى بودن قرآن را از مسئله تقدیر الهى استنتاج کرده باشند. به عنوان پاسخى نقض به این دو ادعا، کافى است یادآور شویم که اکثر اشاعره تنها «کلام نفسى» را قدیم مىدانستند و قرآن را به عنوان یک متن، حادث مىشمردند و در عین حال به تقدیر الهى باور داشتند.
3. نویسنده در تحلیل جریان روشنفکرى و طرفداران مدرنیته در دنیاى عرب بر این نکته تأکید کرده است که این گروه نیز با بازخوانى و باور به تفسیرپذیرى قرآن، سعى کردهاند عقل مدرن را با فرهنگ اسلامى نزدیک کنند. این سخن را مىتوان پذیرفت؛ اما چنان که گفته شد، از منظر پژوهشگران تاریخ کلام اسلامى، مشابهسازىهاى ایشان میان روشنفکرى جدید و عقاید معتزله قابل پذیرش نیست.
4. توصیف و تحلیل ابوزید از بنیادگرایى اسلامى نیز خالى از سهلانگارى و تعصب نیست. اینکه بنیادگرایى را «جنبش ارتجاعى علیه فساد اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در کشورهاى مسلمان» بنامیم و تمام جریانهاى بنیادگرایى (به تعبیر ایشان «افراطى و میانهرو») را به این باور متهم سازیم که «توضیح تمامى پدیدهها را به یک اصل اولیه» برمىگردانند و با «اتکا و اعتماد به گذشته و سنت» و «با یک ایقان ذهنى مطلق و غرور فکرى»، بهکلى، فاقد معنایى از تاریخ هستند، نشان از یک تقلیلگرایى ناموجه و غفلت از ظهور یک پدیده یا جنبش اجتماعى بزرگ در دنیاى اسلام، و بلکه در جهان دارد. آنچه امروزه از سوى غرب و غربگرایان با عناوینى نظیر «بنیادگرایى اسلامى»، «اسلامگرایى»، «اسلام سیاسى» و غیره خوانده مىشود، هر چند یک جریان یکنواخت و همگون نیست، اما از چنان ابعاد پیچیده اجتماعى، فکرى و دینى برخوردار است که بهسادگى نمىتوان با تعابیر کلیشهاى آن را تحریم کرد و نادیده گرفت.
5. آنچه آقاى ابوزید در پایان به عنوان راه حل یا «پیام اسلام» از آن یاد کرده است و براى دستیابى به آن پیشنهاد مىکند که «ساختار درونى قرآن باید از نماد خارجى و بیرونى آن بازسازى شده، متناسب با ارزشهاى معاصر، جلوه جدیدى به خود بگیرد»، حاصلى جز تأویل ظاهر قرآن بر طبق باطن فرهنگ مادى مدرنیته ندارد و تلقى آن به عنوان پیام اسلام یا راه حلى که برآمده از قرآن و معارف اسلامى است، جاى تردید دارد. البته این نکته، بسیار دقیق، و نیازمند بحث و گفتوگوى بیشترى است.
انتخاب، 21/1/81
مدرنیته، پیام اولیه اسلام
از آنجا که اسلام راهحلهایى براى وضعیت حساس اجتماعى و تاریخى شبهجزیره عربستان آن روز پیشنهاد کرده است، یک دین مدرن به حساب مىآید. مدرن بودن اسلام در اعتقادات، اخلاقیات و مسائل اجتماعى به خوبى هویداست. به طور خلاصه، اسلام تنها یک ایدئولوژى براى درک و توضیح جهان، یا یک اعتقاد معنوىِ صرف نیست، بلکه بر ایدئولوژى تغییر جهان، به عنوان یک ویژگى، تأکید داشته است.
در باب معناى متن کتاب مقدس مىتوان دو گرایش عمده برشمرد: گرایش تفسیر حقیقى قرآن و گرایش درک مجازى یا استعارى قرآن. دعواى بین این دو گرایش از گذشته وجود داشته و هنوز هم به عنوان یک نزاع علیه یکدیگر و علیه مدرنیته ادامه دارد. هر یک از این دو گرایش، به طور صریح یا ضمنى، درباره ماهیت متن کتاب و ارتباط آن با خداوند و زبان و فرهنگ بشرى، تصور خاص خود را دارند. گرایش درک مجازى و استعارى قرآن به تاریخى بودن متن معتقد است، و اینکه متن باید در بستر تاریخى خاص خود مطالعه شود. بر اساس این دیدگاه، قرآن به عنوان یک وحى یا تجلى کلام خداوند، به زمان و مکان خاصى اختصاص دارد. البته تاریخى بودن آن به معناى بشرى بودن نیست، بلکه صرفاً موضوعى براى تأویل و تفسیر تلقى مىشود؛ در حالى که کلام خداوند فراتر از حوزه شناخت بشرى است. نتیجه منطقى، این است که براى درک یک متن، بررسى زمینههاى اجتماعى - تاریخى آن ضرورت دارد و براى تفسیر آن نیز باید از روششناسىهاى زبان جدید استفاده کرد.
معتزله، نخستین جنبش مدرنیست
معتزله در مباحث خود، سه اصل معرفتشناختى عمده براى درک خردمندانه جهان، انسان، خدا و وحى مطرح مىکردند:
1. منشأ شناخت صرفاً در این جهان است. صرفاً زمانى مىتوانیم از عالم «غیب» صحبت کنیم که به شواهدى از واقعیت جهان «عینى» متوسل شویم. خداوند و صفات او را فقط مىتوان از طریق معرفت اکتسابى و نه به صورت مستقیم و آشکار، شناخت.
2. همه انسانها به طور مساوى از شناخت نسبتاً اساسى و، به اصطلاح، «نیروى عقلانى لازم» برخوردارند. میزان شناخت، به توانایى و ظرفیت حرکت از سطح معرفت فطرى به سطح معرفت اکتسابى بستگى دارد. چنینشناختى مستلزم به کارگیرى هریک از روشهاى قیاس یا استقرا، براى آزمودن شواهد، است.
3. تکلیفى که خداوند بر عهده انسان گذارده و هدف نهایى تمام بازتابهاى فکرى است، شناخت خداوند است. بر اساس آموزههاى معتزله، خداوند، انسان را براى دستیابى به شناخت حقیقت الهى، علاوه بر وحى، به «نیروى عقلانى لازم» مجهز کرده است. الهیات معتزله سعى کرده آمیزهاى دائمى میان این دو منبع شناخت (عقل بشرى و وحى) ایجاد کند.
از دیدگاه معتزله، در صورت تضاد آشکار بین وحى و عقل بشرى، باید با توسل به انعکاس وحى در معرفت بشرى (با یارى گرفتن از مجاز، استعاره و سایر اشکال سخن) وحى را تفسیر کرد. مخالفان فکرى معتزله، سنتگرایان بودند؛ کسانى که از تفسیر حقیقى آیات قرآن حمایت مىکردند و در صدد بودند که واقعیت هستىشناختى تمام صفات خداوند، تمامى تصورات معادشناختى و حتى ایده رؤیت خداوند با چشم را به اثبات رسانند. معتزله، انسان را مخاطب متن مقدس و آموزههاى آن دانسته و متن قرآن را نه به عنوان کلام ازلى خداوند، بلکه به عنوان یک اثر مخلوق تلقى مىکردند. طبق این نظریه، زبان، ساخته بشر است و کلام الهى نیز با توجه به قواعد و ساختار زبان بشرى جارى شده است. معتزله در تلاش بودند پلى میان کلام خداوند و عقل بشرى ایجاد کنند و علیه تفکرى که زبان را یک بخشش و لطف الهى مىداند نه ساخته بشرى، موضعگیرى مىکردند.
انتخاب هر یک از این دو باور و طرفدارى از آن، معانى ضمنى وسیعى را به همراه خواهد داشت. براى مثال، باور به جاودانگى و ازلیت قرآن، متضمن این مفهوم است که تمام حوادثى که اتفاق مىافتد، از تقدیر خداوند نشأت مىگیرد؛ بنابراین معتقدان به تقدیر الهى نمىتوانند مخلوق بودن قرآن را بپذیرند. مرکز ثقل مقاله بر این اساس قرار گرفته است که مفهوم ازلى بودن قرآن الزاماً پیروى واقعى از معناى حقیقى متن مقدس را به همراه خواهد داشت و تأکید بر خطاناپذیرى متن مقدس، چیزى جز نتیجه منطقى مفهوم اتحاد و یگانگى متن مقدس با کلام الهى نیست.
ورود اروپا به جهان عرب در آغاز قرن نوزدهم، موجب پیدایش یک واکنش سیاسى در مقابل مدرنیته شد؛ با این فرض که این واکنش تنها راه مبارزه با تهاجم سیاسى اروپاست. دیدگاههاى روشنگرایانه مشابه دیگرى نیز نسبت به چالش اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم، یعنى در میانه روند مدرنسازى (مدرنیزاسیون) مطرح شد. مهمترین هدف این دیدگاهها دفاع از اسلام و فرهنگ اسلامى در مقابل شرقشناسانى بود که عقبماندگى خاورمیانه را بدون در نظر گرفتن وضعیت و شرایط اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى این کشورها، به اسلام نسبت مىدادند. در این زمان، اسلام نه تنها به عنوان هویت ملى به رسمیت شناخته شد، بلکه ویژگىهاى اصیل «خود» جمعى را در مقابل «دیگر» اروپایى مطرح کرد. به هر حال، چالش فکرى عمده، در صدد اثبات این امر بود که دین اسلام پیشرفت را تشویق کرده، عقلانیت و معرفت علمى را مورد حمایت قرار داده و نهادهاى مدرن را پذیرفته است.
پس از مدرنیته، بار دیگر، مسائل مربوط به ماهیت متن، به طور تلویحى، مورد بحث قرار گرفت. یکى از بحثهاى مهم و پیچیدهاى که درباره الهى بودن قرآن در اندیشه اسلامى مدرن مطرح شد، مباحث مصلح و روشنفکر مشهور مصرى، محمد عبده (وفات 1905)، بود.
الغاى خلافت توسط کمالیستها در ترکیه به سال 1924، موجب پیدایش دومین مرحله از منازعه فکرى شد.
سومین منازعه فکرى توسط طه حسین و با نگارش رساله «فى الشعر الجاهلیه» (شعر دوران جاهلیت) به سال 1926 صورت گرفت. طه حسین، با طرح داستان مهاجرت حضرت ابراهیم به همراه همسر و پسرش به مکه، امکان تفسیر حقیقى از متن قرآن را زیر سؤال برد.
چهارمین رویداد، مربوط به رد تز دکترى «محمد احمد خلفاللَّه» در رشته مطالعات اسلامى است. در این زمان، خلفاللَّه تز دکترى خود را با راهنمایى پروفسور «امین الخلى» با عنوان «هنر داستان در قرآن» به رشته تحریر درمىآورد.
احیاى گفتمان اسلامى ضد مدرنیسم
شکست اعراب از اسرائیل، در جنگ 1967، شکست حقارتبار انقلاب 1952 را به اثبات رساند و مرحله جدیدى از تیرگى روابط بین اسلام و مدرنیته آغاز شد. پیروزى انقلاب اسلامى ایران، اعتبار شعار «اسلام به عنوان یک راه حل» را تقویت کرد. دو جنگ خلیج فارس - به ویژه عملیات طوفان صحرا - و منازعه حلنشده اعراب و اسرائیل، یک تصویر عمومى منفى را نه تنها از غرب، بلکه از مدرنیته به عنوان محصول آن، ایجاد کرد.
آنچه امروزه، در رسانههاى غربى و برخى از محافل علمى، تحت عنوان بنیادگرایى مطرح مىشود، چیزى فراتر از جنبش ارتجاعى علیه فساد اجتماعى، اقتصادى و سیاسى موجود در کشورهاى مسلمان و تلاش در راه بسیج مردم این کشورها در زیر پرچم اسلام نیست. اما اگر آنها واقعاً از بنیادگرایى طرفدارى مىکنند، در این صورت باید تفسیر تازهاى از متون بنیادین اسلام، قرآن و سنتهاى اصیل حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم صورت گیرد. بسیارى از محققانى که درباره بنیادگرایى سخن گفتهاند، صرفاً به آموزههاى نظامى گروههایى چون جهاد، جماعت اسلامى، حزباللَّه، التفکیر و الهجره و دیگر گروههاى مشابه تمرکز کردهاند و سایر جنبشهاى بنیادگرا همچون اخوان المسلمین را از این مقوله جدا دانستهاند؛ جنبشى که از لحاظ الهیات، میانهرو؛ به لحاظ سیاسى، مخالف با خشونت و به لحاظ فکرى، عقلگراست. هر دو گروه (میانهروها و افراطگرایان) به یک الهیات ارتدکسى مشابه وفادارند و آن را به عنوان یک ایدئولوژى علیه جوامع مدنى - که به طور ضعیف در کشورهاى مسلمان شکل گرفتهاند - به کار مىگیرند.
عناصرى که زیربناى ایدئولوژى هر یک از دو گروه را تشکیل مىدهد، حداقل در پنج مورد ذیل خلاصه مىشود:
1 - شناسایى اندیشه بشرى و دین و حذف فاصله بین سوژه (ذهن) و ابژه (عین).
2 - توضیح تمامى پدیدهها با یک اصل اولیه واحد و یا مطابق با یک علت واحد. این توضیح شامل پدیدههاى علمى و اجتماعى نیز مىشود.
3 - اتکا و اعتماد بر اعتبار گذشته و سنت (گذشتهگرایى) از طریق تبدیل متون سنتى ثانویه به متون سنتى اولیه و تقدس بخشیدن به این متون، که گاه کماهمیتتر از متن اولیه، یعنى قرآن بودهاند.
4 - نوعى جزماندیشى مطلق و غرور فکرى که بر اساس آن هیچ گونه مخالفتى را قابل تحمل نمىدانند.
5 - فقدان کلى معنایى از تاریخ.
آیا اسلام یک راه حل است
اسلام پیامى است که از سوى خداوند و توسط حضرت محمد به مردم وحى شده است. یک پیام، بیانگر پیوندِ ارتباطى میان فرستنده و دریافتکننده آن، از طریق ابراز یک رمز یا سیستم زبانشناسى خاص، است. از آنجایى که فرستنده قرآن نمىتواند موضوع مطالعه علمى قرار گیرد، طبیعى است که بررسى علمى متن قرآن باید از طریق مطالعه واقعیت متنى و فرهنگى صورت گیرد. واقعیت متنى را مىتوان به شرایط سیاسى - اجتماعى، که انسان، در آن، مورد خطاب متن قرار مىگیرد، و همچنین شخصى که اول بار (پیامبر) متن را دریافت مىکند، تعریف کرد. از سوى دیگر، زمینه فرهنگى، خود متشکل از دنیاى مفاهیم است که همواره از جامعهاى به جامعهاى دیگر در حال تغییر و نوسان است. پیام اسلام، تنها زمانى مىتواند بر دریافت کنندگان آن تأثیر داشته باشد که آنها قادر به درک این پیام باشند؛ بنابراین بررسى متنى قرآن، از یک سو، به معناى بررسى و مطالعه مفاهیم موجود در این جهان، که در قرآن انعکاس یافتهاند، مىباشد و، از سوى دیگر، متوجه واقعیتهاى تاریخىاى است که موجب پیدایش آن متن شدهاند. از طریق این نوع بررسىها مىتوان به یک فهم علمى از قرآن دست یافت.
این شیوه، نتایج وسیعى را به همراه دارد؛ از جمله این که تفسیر نسل اول مسلمانان از قرآن، نهایى و مطلق تلقى نمىشود. به عبارت دیگر، ساختار درونى قرآن باید از نماد خارجى و بیرونى آن بازسازى شود و متناسب با ارزشهاى معاصر، جلوه جدیدى به خود بگیرد و از آنجا که فرایند تفسیر، از زمانى به زمانى دیگر متفاوت است، اختلاف در تفسیر یک متن، امرى طبیعى خواهد بود. در غیر این صورت - آن گونه که امروز شاهد آن هستیم - ممکن است پیام قرآن دچار انحراف شده و موضوع تحریفات مداوم سیاسى و عملگرایى قرار گیرد. براى اعتبار جهانى اسلام از دید همگان، اختلاف در تفسیر را باید پذیرفت. البته آگاهى از تفاوت میان متن اصلى قرآن - که اغلب به لحاظ تاریخى غیر قابل تغییر است - و بخش تغییرپذیر آن، با توجه به ضرورت حفظ یک رابطه قوى و عقلانى بین آن دو، تفسیر مناسبترى را سبب خواهد شد ومادامى که این تفاسیر از قواعد روششناختى یادشده تخطى نکنند از اعتبار برخوردار خواهند بود. اگر یک متن تاریخى باشد - هر چند منشأ آن خدایى باشد - تفسیر آن کاملاً بشرى خواهد بود.
اشاره
1. ابوزید، در این مقاله، با ارائه یک تعریف عام و کلى از مدرنیته، اسلام را نیز حامل و عامل مدرنیته خوانده و نتیجه مىگیرد که مقابله اسلامگرایان بامدرنگرایى در عصر جدید، نادرست و ناموجه است. این در حالى است که بحث بر سر واژه «مدرن» نیست؛ آنچه از این واژه مراد مىشود، پدیده خاصى است که عمدتاً از عصر روشنگرى آغاز شد و تحولات بنیادین فکرى و اجتماعى پدید آورد. گویا ایشان، از مدرنیته، تنها دو عنصر «آزادى» در عمل، و «عقلانیت» در اندیشه را شناسایى کرده است؛ حال آنکه مؤلفههاى اندیشه مدرن نه منحصر به این دو است و نه آزادى و عقلانیت را - در هر معنایى - مىتوان از ویژگىهاى عصر مدرن به شمار آورد.
همین تصور عام و مبهم از مفهوم «مدرن» سبب شده است که ایشان اسلام را بنیانگذار مدرنیته و یک «دین مدرن» بداند و معتزله را «نخستین جنبش مدرنیست» به شمار آورد. در جعل اصطلاح و نامگذارى نمىتوان نزاع کرد؛ ولى ناگفته پیداست که بىقاعدگى و سادهانگارى در کاربرد الفاظ تا چه اندازه مىتواند به آشفتگى و پریشانى در تفکر و موضعگیرى بینجامد.
2. کمتوجهى نویسنده به قواعد و روشهاى بحث و استدلال، از دایره مفهومسازى و نامگذارى فراتر رفته و به حوزه تحلیل آرا و اندیشههاى دیگران نیز کشیده شده است. آقاى ابوزید نظریه عقلگرایانه معتزله در باب تفسیر قرآن را به دیدگاه آنان در باب مخلوق بودن کلام الهى مربوط مىداند و مىنویسد: «گرایش درک مجازى و استعارى قرآن معتقد به تاریخى بودن یک متن هستند که باید در بستر تاریخى خاص خود مورد مطالعه قرار گیرد» و «معتزله متون قرآنى را نه به عنوان عین کلام ازلى خداوند، بلکه به عنوان یک اثر مخلوق تلقى مىکردند» و بالاخره نتیجه مىگیرد که «مفهوم ازلى بودن قرآن الزاماً پیروى واقعى از معناى حقیقى متن مقدس را به همراه خواهد داشت. تأکید بر خطاناپذیرى متن مقدس، چیزى فراتر از نتیجه منطقى این مفهوم نیست که متن مقدس عین کلام حقیقت الهى است.» بر آگاهان پوشیده نیست که نظریه معتزله در باب مخلوق بودن کلام الهى به معناى تاریخى و زمانمند بودن متن قرآن نیست و معتزله خطاناپذیرى و الهى بودن قرآن (به معناى غیر بشرى بودن آن) را انکار نکردهاند. مبحث خلق قرآن در تاریخ کلام اسلامى اساساً در بستر دیگرى رویید که هیچ ارتباطى با تفسیر و تأویل قرآن نداشت و نویسنده براى موجه جلوه دادن دیدگاههاى خویش درباره تأویل و هرمنوتیک، که انگارهاى مدرن و نوپیداست، به چنین شواهد ضعیف تاریخى تمسک کرده است.
عجیبتر آنکه ایشان میان نظریه خلق قرآن و مسئله قضا و قدر الهى نیز پیوند مىزند و مىنویسد: «باور به جاودانه و ازلى بودن قرآن متضمن این مفهوم است که تمام رخدادهایى که حادث مىشود، از تقدیر خداوند نشأت مىگیرد؛ بنابراین معتقدان به تقدیر الهى نمىتوانند نگرش مخلوق بودن قرآن را بپذیرند». در این عبارت، دو ادعاى مهم (یک ادعاى تاریخى و یک ادعاى فلسفى) مطرح شده که هیچکدام شواهد و دلایل کافى ندارد. معلوم نیست، از نظر عقلى، چگونه مىتوان ادعا کرد که باور به تقدیر الهى با قبول مخلوق بودن قرآن تنافى دارد و ایشان نشان نداده است که چه ارتباط منطقى یا فلسفى میان این دو گزاره وجود دارد. همچنین تا آنجا که مىدانیم، از نظر تاریخى نیز شاهدى وجود ندارد که اهل حدیث، ازلى بودن قرآن را از مسئله تقدیر الهى استنتاج کرده باشند. به عنوان پاسخى نقض به این دو ادعا، کافى است یادآور شویم که اکثر اشاعره تنها «کلام نفسى» را قدیم مىدانستند و قرآن را به عنوان یک متن، حادث مىشمردند و در عین حال به تقدیر الهى باور داشتند.
3. نویسنده در تحلیل جریان روشنفکرى و طرفداران مدرنیته در دنیاى عرب بر این نکته تأکید کرده است که این گروه نیز با بازخوانى و باور به تفسیرپذیرى قرآن، سعى کردهاند عقل مدرن را با فرهنگ اسلامى نزدیک کنند. این سخن را مىتوان پذیرفت؛ اما چنان که گفته شد، از منظر پژوهشگران تاریخ کلام اسلامى، مشابهسازىهاى ایشان میان روشنفکرى جدید و عقاید معتزله قابل پذیرش نیست.
4. توصیف و تحلیل ابوزید از بنیادگرایى اسلامى نیز خالى از سهلانگارى و تعصب نیست. اینکه بنیادگرایى را «جنبش ارتجاعى علیه فساد اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در کشورهاى مسلمان» بنامیم و تمام جریانهاى بنیادگرایى (به تعبیر ایشان «افراطى و میانهرو») را به این باور متهم سازیم که «توضیح تمامى پدیدهها را به یک اصل اولیه» برمىگردانند و با «اتکا و اعتماد به گذشته و سنت» و «با یک ایقان ذهنى مطلق و غرور فکرى»، بهکلى، فاقد معنایى از تاریخ هستند، نشان از یک تقلیلگرایى ناموجه و غفلت از ظهور یک پدیده یا جنبش اجتماعى بزرگ در دنیاى اسلام، و بلکه در جهان دارد. آنچه امروزه از سوى غرب و غربگرایان با عناوینى نظیر «بنیادگرایى اسلامى»، «اسلامگرایى»، «اسلام سیاسى» و غیره خوانده مىشود، هر چند یک جریان یکنواخت و همگون نیست، اما از چنان ابعاد پیچیده اجتماعى، فکرى و دینى برخوردار است که بهسادگى نمىتوان با تعابیر کلیشهاى آن را تحریم کرد و نادیده گرفت.
5. آنچه آقاى ابوزید در پایان به عنوان راه حل یا «پیام اسلام» از آن یاد کرده است و براى دستیابى به آن پیشنهاد مىکند که «ساختار درونى قرآن باید از نماد خارجى و بیرونى آن بازسازى شده، متناسب با ارزشهاى معاصر، جلوه جدیدى به خود بگیرد»، حاصلى جز تأویل ظاهر قرآن بر طبق باطن فرهنگ مادى مدرنیته ندارد و تلقى آن به عنوان پیام اسلام یا راه حلى که برآمده از قرآن و معارف اسلامى است، جاى تردید دارد. البته این نکته، بسیار دقیق، و نیازمند بحث و گفتوگوى بیشترى است.
انتخاب، 21/1/81