نگاه ویژه: تحولات تاریخی دین تا عصر حاضر
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده، نخست، به نقل از هیلر، دینشناس آلمانى، تعریفى مختصر از دین ارائه مىکند. سپس، نظر یک دین شناس دیگر را، که به پنج گونه دین و دیندارى در طول تاریخ اشاره دارد، شرح مىدهد.متن
«هیلر»،(1) یکى از دینشناسان بزرگ آلمانى، بر این عقیده است که هر دینى را مىتوان در سه دایره متداخل خلاصه کرد: در مرکز دایره اول، تجربههاى گوناگون دینى قرار دارند؛ در دایره دوم، که محیط بر دایره اول است، عقاید و ایدههاى دینى، و در دایره سوم، که هر دو دایره دیگر را در درون خود گنجانده است، آداب و رسوم و شعایر دین جاى مىگیرند. مجموع آنچه در این سه دایره موجود است، اعم از تجربههاى دینى، عقاید، آرا، رسوم و شعائر دینى، ساختار سمبلیک هر دین را به وجود مىآورد.
در نظر عدهاى از دانشمندان، دین، به معناى یک سیستم سمبلیک، در پنج مرحله تاریخى، تکامل مىپذیرد:
اولین محتوا و شکل از دین، در میان اقوام ابتدایى دیده مىشود. در این نوع از دین، انسانها موجوداتى برتر از خویش را تجربه مىکنند و با آنان ارتباط حاصل مىنمایند، که فقط تا حدودى از انسانها برترند و حتى مىتوان گفت که آن موجودات، چون انسانهایى قوىتر و نیرومندتر مىباشند. اعمال دینى از غیر دینى و جهان دینى از غیر دینى تفکیک نشده است و همه قواعد و مقررات اجتماعى نیز از خوابهایى که اسطورههاى دینى را شکل مىدهند، ناشى مىشوند.
نوع دوم از دین و دیندارى، در مرحلهاى قرار دارد که در آن، ادیان چند خدایى دیده مىشود. در این مرحله، مفهوم خدایان شکل مىگیرد و بین این خدایان متعدد و انسانها فاصله بسیار زیادى به وجود مىآید. به همین جهت، در این مرحله، دو پدیده که هر دو، به عنوان نقاط عطفِ دین و دیندارى مطرح مىباشند، ظهور مىیابند. اولین پدیده، آن است که انسانها چون از خدایان جدا مىشوند، در برابر خدایان «آزاد» مىشوند. یعنى آدمى، در موضعگیرى خویش نسبت به پرستیدن یا نپرستیدن خدایان، به مفهوم «آزادى در برابر خدایان» مىرسد. اما این آزادى براى او مایه خوشوقتى نیست؛ زیرا همین آزادى در برابر خدایان، منشأ «ترس» مىشود و این جاست که پدیده دوم، یعنى محتواى ترس از خدایان و مجازات آنان، خود را در ادیان نشان مىدهد. در این مرحله، همان طور که سایر نهادها پا به عرصه اجتماع مىگذارند و شکل مىگیرند، نهادهاى دینى نیز به وجود مىآیند و جامعه کمکم به سوى نهاددار شدن گام برمىدارد. از این مرحله به بعد، این نهاد دینى تازه شکل گرفته، داراى متولیان، اعمال، قواعد و آداب و رسوم دینى مخصوص به خود مىگردد.
اما نوع سوم دیندارى، مربوط به مرحلهاى است که ادیان بزرگ تاریخىشده در آن به وجود مىآیند؛ ادیان بزرگى مثل هندوئیسم، بودائیسم، اسلام و مسیحیت. در این ادیان، آدمى تجربه مىکند که میان واقعیت زندگى روزانه و واقعیت ایدهآل و مطلوب او (خداى ادیان توحیدى) شکاف عمیقى وجود دارد و به تعبیر دیگر، «آن زندگى که در اختیار آدمى است، آنچنان که باید مطلوب نیست و آن زندگى که مطلوب است، هرگز به دست آمدنى نیست.» با تفطن به این واقعیت، انسان با خود مىگوید: «من باید نجات پیدا کنم». این گونه است که مفهوم «نجات»، که در ادیان گوناگون بسیار مهم شمرده مىشود، شکل مىگیرد. علاوه بر آن، مفهوم «خود» نیز در این مرحله به وجود مىآید. «فردانیت» انسان، این «خودِ جداى از جهان» و این «خودِ جداى از دیگران» همیشه براى بشر وجود نداشته است. عواملى باید دخالت کنند تا زندگى مطلوبى را، که غیر از این زندگى فعلى آدمى است، نصیب او سازند و این «خودِ» گرفتار را نجات بدهند. نجاتدهنده، همان «امر متعال» (خداى متشخص و کامل و نامتناهى) و واسطههاى اوست که سرنوشت انسان در اختیار او قرار دارد. از خصوصیات دیگر این مرحله، افزایش روند تفکیک نهادهاى اجتماعى و شکلگیرى این نهادها به صورت واضح، و خودآگاهى هر کدام از متولیان نهادها مىباشد: سیاستمداران، سیاستمداران هستند؛ کشاورزان، کشاورزان هستند و متولیان دین نیز، متولیان دین و... .
مرحله چهارم دین و دیندارى، به نظر دینشناسان، در آغاز دوره مدرنیته یا جهان جدید دیده مىشود. اولین مشخصه جدید این گونه، فرو ریختن اتوریتههاى واسطه بین فرد و خداست. در مرحله سوم، میان انسانى که به مفهوم «خود» دست یافته و در جستوجوى «نجات» بود و خداوند، اتوریتههاى واسطهاى پدید آمدند. این نظام به «Hirarchy»، یعنى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطهگرى میان انسان و خدا» تعبیر مىشود که داراى سلسله مراتب خاصى است؛ اما در مرحله چهارم، این «Hirarchy» فرو مىریزد و افراد بشر، خود را مستقیماً در برابر خداوند تجربه مىکنند. امکان واسطهاى که به انسان مدرن بگوید: «من شما را راهنمایى مىکنم تا به تجربه معنوى نائل شوید» وجود دارد؛ اما اینکه بگوید: «نجات شما در دستان من است و من واسطه اثرگذار میان شما و خدا هستم»، هرگز مورد قبول و پذیرش انسان مدرن نیست.
در این مرحله، مفهوم «خدا»، «خود»، «نجات» و «گناه» (مفهومهاى اساسى و سمبولیک عام و شامل دین پیشین) باقى است و تنها چیزى که اتفاق افتاده، از میان رفتن اتوریتهها و واسطههاست. انسان خود مىتواند نجات پیدا کند و به اصطلاح، در این مرحله، گنهکار بودن انسان، با شرافت انسان قابل جمع است. اساساً در این مرحله، انسان موجودى تعریف مىشود که اگر گناه نکند انسان نیست و در این باب، در الهیات پروتستانى مسیحیت، سخنان بسیار زیادى بیان شده است.
پس از تجربه چهار مرحله از دین و دیندارى، اکنون در وضعیت جدیدى قرار داریم که مرحله پنجم از دین و دیندارى است. در این مرحله، یک سیستم واحد سمبلیک پیشین عام دینى، که همه انسانها از آن پیام بگیرند، وجود ندارد؛ بلکه سیستمهاى سمبلیک گوناگونى به وجود آمدهاند و هر کس سمبلهاى دینى خود را مطرح مىکند. به تعبیر یکى از دینشناسان، «پارهاى از اشخاص، خودشان را یک فرقه مىدانند.» و دریافتشان این است که باید به ساماندهى معنوى - درونى خود بپردازند تا بتوانند خویش را بیابند. این انسانها، در بیرون از خویش، هیچ علامتى که بتواند آنها را به سوى نجات رهبرى کند، نمىیابند.
چنین انسانى دقیقاً مثل کسى است که در بیابانى بىکران و تاریک، ناگهان به وضعیت خویش آگاهى پیدا کرده و دانسته است که در این بیابان تنهاست، هیچ جهتى را نمىشناسد و هیچ افقى در پیش چشمانش پیدا نیست. چنین انسانى هیچ راهى براى نجات ندارد؛ تنها یک «توانستن» براى او مطرح است؛ اینکه روى پاهاى خویش بایستد و مسئولیت زندگیش را صد در صد بر دوش کشد.
محتواى دین و دیندارى چنین انسانى با اقسام پیشین فرق فاحش دارد. پارهاى از عارفان، واجد این نوع از دین و دیندارى بودهاند. آنان زمانى توانایى سلوک پیدا کردهاند که به یک «بیدارى» بسیار تکاندهنده دست یافتهاند. این بیدارى مساوى است با بىاعتمادى مطلق انسان به هر چه تا کنون با آن زندگى کرده است.
آگاه شدن از تحولات تاریخى دین، ما را ملزم مىکند بپذیریم در طول تاریخ، دین شکلها و محتواهاى گوناگونى داشته است؛ باید این واقعیت را بپذیریم که عصر جدید، عصر فروپاشى اتوریتهها و سمبلهاى عام دینى است. اگر این وضعیت را به رسمیت بشناسیم، مانع دین و دیندارىهاى متفاوت نخواهیم شد. آن وقت براى ما این سؤال مطرح خواهد شد که با کدام سخن، با کدام پیام و با کدام روش خردمندانه و جاذب، مىتوان به کسى که در این بیابان تاریک، قصد پیدا کردن راه نجات خود را دارد، یارى رسانیم. تعداد این قبیل جستوجوگران راه حقیقت، در جامعه کنونى ما، بسیار زیاد است. آنان که مىخواهند، به هر قیمت، اتوریته و طرز تفکر خود را به دیگران تحمیل کنند و تنها به آن گونه دیندارى اجازه حیات دهند که با آن موافقند، راه جستوجوگرى و حقیقتجویى را مسدود مىسازند و این کار، «خیانت» به «حقیقت» است.
اشاره
1. آقاى شبسترى، در این مقاله، تنها به گزارش نظریهاى در باب طبقهبندى ادیان و انواع دیندارى مىپردازد و در انتها نیز نتیجهگیرى همدلانهاى مىکند که نشان از پذیرش این نظریه دارد. این طبقهبندى، بیش از آنکه یک نظریه پدیدارشناسانه بىطرف باشد، یک نظریه متکلمانه مسیحى است؛ زیرا محور این طبقهبندى، تحولاتى است که در جهان مسیحى رخ داده است. مرحلههاى سوم تا پنجم صرفاً در مورد مسیحیت صادق است و نمىتوانیم آن را، به نحو مطلق، در مورد سایر ادیان بپذیریم. البته ممکن است برخى مراحل یادشده در پارهاى از ادیان دیگر نیز یافت شوند. براى مثال، مرحله سوم دیندارى در برخى فرقههاى آیین هندو به شکلى خاص وجود دارد؛ اما در بسیارى فرقههاى دیگر از این آیین و نیز سایر ادیان هندىالاصل مانند بودایى و جاینى، و دیگر ادیان بزرگ، واسطهاى که محور اصلى مرحله سوم دین و دیندارى شمرده شده، وجود ندارد. مفهوم «نجات» در همه ادیان بزرگ وجود دارد؛ اما لزوماً از طریق واسطهها صورت نمىپذیرد. آقاى شبسترى معتقدند که «در مرحله سوم، اتوریتههاى واسطهاى میان انسانى که مفهوم ''خود`` را یافته و در جست و جوى نجات بود، و خداوند پدید آمدند که نجات را از سوى خداوند براى انسان به ارمغان مىآوردند؛ اما این واسطهها نه در آیین یهود، نه در دین مبین اسلام، نه در آیین بودا و نه در آیین جاین جایى ندارند و مفهوم نجات، در این ادیان، متکى بر پذیرش واسطهها نیست.
در اسلام، آنچه مایه نجات برشمرده شده، «ایمان» و «عمل صالح» است و هر چیز دیگرى که در طریق نجات آدمى بتواند مؤثر باشد بازگشتش به یکى از این دو رکن است. اگر از شفاعت سخن مىرود، اگر از پذیرش ولایت خداوند و پیامبر و امامان معصومعلیهم السلام سخن مىرود، همه مربوط به «ایمان» و «عمل» است. دوستىها و دشمنىها، در واقع، از اجزاى ایمان هستند. ولایت اهل بیتعلیهم السلام، هم برخاسته از توحید و ربوبیت خداوند است (زیرا به حکم خداوند است) و هم هادى به توحید است (زیرا رهبرى الهى برقرارى توحید و راهنمایى مردم به سوى خداوند را در نظر دارد؛ یعنى همان چیزى که خود جناب شبسترى، به نقل از آن نظریه، براى مرحله چهارم دیندارى گفتند: «امکان اینکه واسطهاى به انسان مدرن بگوید که: ''من شما را راهنمایى مىکنم تا به تجربه معنوى نائل شوید ``وجود دارد.»)
در آیین یهود نیز راه نجات، عمل به شریعت است. در آیین هندو پاىبندى به قوانین نظام عالم، که بر پایه عمل و عکسالعمل استوار است، مایه نجات مىشود. قانون «کارما»ابه انضمام «چرخه مرگ» و «زایش مکرر» (سمساره) راه هر گونه شفاعت و دخالت واسطه را مىبندد. همین نوع نگرش بر آیینهاى بودا و جاین نیز حاکم است. پس چگونه مىتوان گفت در این ادیان تاریخى واسطهها عامل نجاتند.
2. آقاى شبسترى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطهگرى میان انسان و خدا» را، که از آن به «Hirarchy» تعبیر مىشود و به عالم مسیحیت اختصاص دارد و حتى در آیین یهود نیز، به آن شکلى که در مسیحیت وجود و اعتبار دارد، پذیرفته نیست، به همه ادیان نسبت دادهاند. اولاً چنین نظامى در همه ادیان وجود ندارد؛ براى مثال، در اسلام، هیچ جایگاهى براى سلسله مراتب روحانیت، به شکل یادشده، وجود ندارد؛ عالمان و کارشناسان دینى وجود دارند، اما عنوانى به نام روحانیت که داراى وظایف و اختیارات ویژه باشد، در اسلام، وجود ندارد. آنچه هست وظیفهاى است که بر دوش دانشمندان نهاده شده و امرى عقلایى است که در همه رشتهها و زمینههاى تخصصى جارى است و اختصاص به عالم دین و دیندارى ندارد.
ثانیاً آنجا نیز که نظام سلسلهمراتبى روحانیت وجود دارد - مثل آیین هندو - آن شأن و وظیفه و اتوریتهاى که روحانیت مسیحى براى خود قائل است، وجود ندارد. نظام روحانیت مسیحى، فارغ از هر گونه شرط علمى، نظامى است که، بنابر ادعاى کلیسا، جانشین مسیح (خداوند) بر روى زمین و عامل نجاتبخشى مسیحِ خداوند است که با هدایت روحالقدس کار مىکند و عمل و فتواى او، عمل و فتواى خداوند به حساب مىآید. از همین روست که روحانیت مسیحى به هنگام عمل مقدس «اعتراف» به گناه، خود رأساً به بخشایش گناه اقدام مىکند و مىگوید: «گناه تو را بخشیدم، به شرط آنکه...». در عمل «تعمید» نیز همین امر اتفاق مىافتد و روحانى مسیحى مىگوید: «به نام پدر و پسر و روحالقدس تو را تعمید مىدهم» و، از این طریق، فرد مسیحى را در زمره نجاتیافتگان به دست مسیح وارد مىسازد. واسطهگرى در نجات، به معناى دقیق کلمه، در روحانیت مسیحى وجود دارد؛ اما در روحانیت یهودى، هندویى، بودایى، جاینى، اسلام، شینتو و کنفوسیوس یافت نمىشود.
3. مرحله چهارمى که برشمردهاند، در واقع نوعى نزدیک شدنِ روشهاى مسیحى به روشهاى دیندارى اسلامى و برخى ادیان دیگر است که از طریق حذف واسطههاى نجات و تکیه بر رابطه مستقیم میان انسان و خدا و راهنمایى گرفتن از روحانیان و دانشمندان دینى به انجام مىرسد. آنچه آقاى شبسترى به عنوان مشخصههاى دیندارى مرحله چهارم نام برده، اصولى است که، از همان ابتدا، در جهان اسلام، مطرح بوده است. به عنوان نمونه مىتوان به این موارد اشاره نمود: رابطه مستقیم میان خدا و انسان؛ شأن و حرمت ذاتى انسان (در برابر اندیشه آلودگى ذاتى انسان بر اثر گناه اولیه، که در فرهنگ مسیحى وجود دارد)؛ لزوم برخورد انسانى با گناهکاران و پرهیز از تحقیر و طعنه و سرزنش آنان و... که در آیات و روایات اسلامى درباره آنها مطالب بسیارى آمده است.
4. مرحله پنجم دین و دیندارى، بر خلاف ادعایى که در مقاله شده است، نه از عمومیت و فراوانى برخوردار است، نه چندان در جامعه ما شناخته شده است. گذشته از جمع محدود روشنفکرانى که با اندیشههاى اگزیستانسیالیستى آشنا هستند، براى بقیه مردم، اعم از عوام و خواص، این گونه دیندارى مطرح نیست. البته گرایشهاى عرفانى و اخلاقى همواره در میان دینداران، با اختلاف درجات، وجود داشته و دارد؛ اما آنچه در مقاله آمده، نوعى خاص از گرایش عرفانى است که بیشتر بر مبناى فلسفه اگزیستانسیالیستى پرورانده شده است.
5. انواع اتوریته بر حسب اینکه در چه زمینه و موضوعى باشد اعتبار متفاوتى دارد. اتوریته در مقام نجاتبخشى انسانها یک مسئله است (که ویژه عالم مسیحیت است) و اتوریته علمى، مسئلهاى دیگر. چگونه است که درباره رجوع غیر متخصصان به متخصصان در رشتههاى مختلف علمى هیچ کس اعتراض نمىکند؟ بر همین قیاس، اتوریته در زمینه شناخت و اجراى دین در جامعه مىتواند و باید وجود داشته باشد وگر نه به هرج و مرج نظرى و عملى دچار خواهیم شد. همچنان که هر جامعهاى مطابق با فکر و سلیقه خود، در مسائل سیاسى، به اتوریته، نیاز دارد، جامعه دینى نیز اتوریته سیاسى منطبق با خواست دینى اکثر مردم را لازم دارد و نیز اتوریته علمى منطبق با همان خواست را مىطلبد. پذیرش اتوریته امرى است که با اجبار و اکراه همراه نمىشود و امکان آن، از این طریق، وجود ندارد. اتوریته به پذیرش و خواست مردم بستگى دارد. بنابراین نفى اتوریته به نحو مطلق، نه منطقى است و نه ممکن.
پى نوشت:
در نظر عدهاى از دانشمندان، دین، به معناى یک سیستم سمبلیک، در پنج مرحله تاریخى، تکامل مىپذیرد:
اولین محتوا و شکل از دین، در میان اقوام ابتدایى دیده مىشود. در این نوع از دین، انسانها موجوداتى برتر از خویش را تجربه مىکنند و با آنان ارتباط حاصل مىنمایند، که فقط تا حدودى از انسانها برترند و حتى مىتوان گفت که آن موجودات، چون انسانهایى قوىتر و نیرومندتر مىباشند. اعمال دینى از غیر دینى و جهان دینى از غیر دینى تفکیک نشده است و همه قواعد و مقررات اجتماعى نیز از خوابهایى که اسطورههاى دینى را شکل مىدهند، ناشى مىشوند.
نوع دوم از دین و دیندارى، در مرحلهاى قرار دارد که در آن، ادیان چند خدایى دیده مىشود. در این مرحله، مفهوم خدایان شکل مىگیرد و بین این خدایان متعدد و انسانها فاصله بسیار زیادى به وجود مىآید. به همین جهت، در این مرحله، دو پدیده که هر دو، به عنوان نقاط عطفِ دین و دیندارى مطرح مىباشند، ظهور مىیابند. اولین پدیده، آن است که انسانها چون از خدایان جدا مىشوند، در برابر خدایان «آزاد» مىشوند. یعنى آدمى، در موضعگیرى خویش نسبت به پرستیدن یا نپرستیدن خدایان، به مفهوم «آزادى در برابر خدایان» مىرسد. اما این آزادى براى او مایه خوشوقتى نیست؛ زیرا همین آزادى در برابر خدایان، منشأ «ترس» مىشود و این جاست که پدیده دوم، یعنى محتواى ترس از خدایان و مجازات آنان، خود را در ادیان نشان مىدهد. در این مرحله، همان طور که سایر نهادها پا به عرصه اجتماع مىگذارند و شکل مىگیرند، نهادهاى دینى نیز به وجود مىآیند و جامعه کمکم به سوى نهاددار شدن گام برمىدارد. از این مرحله به بعد، این نهاد دینى تازه شکل گرفته، داراى متولیان، اعمال، قواعد و آداب و رسوم دینى مخصوص به خود مىگردد.
اما نوع سوم دیندارى، مربوط به مرحلهاى است که ادیان بزرگ تاریخىشده در آن به وجود مىآیند؛ ادیان بزرگى مثل هندوئیسم، بودائیسم، اسلام و مسیحیت. در این ادیان، آدمى تجربه مىکند که میان واقعیت زندگى روزانه و واقعیت ایدهآل و مطلوب او (خداى ادیان توحیدى) شکاف عمیقى وجود دارد و به تعبیر دیگر، «آن زندگى که در اختیار آدمى است، آنچنان که باید مطلوب نیست و آن زندگى که مطلوب است، هرگز به دست آمدنى نیست.» با تفطن به این واقعیت، انسان با خود مىگوید: «من باید نجات پیدا کنم». این گونه است که مفهوم «نجات»، که در ادیان گوناگون بسیار مهم شمرده مىشود، شکل مىگیرد. علاوه بر آن، مفهوم «خود» نیز در این مرحله به وجود مىآید. «فردانیت» انسان، این «خودِ جداى از جهان» و این «خودِ جداى از دیگران» همیشه براى بشر وجود نداشته است. عواملى باید دخالت کنند تا زندگى مطلوبى را، که غیر از این زندگى فعلى آدمى است، نصیب او سازند و این «خودِ» گرفتار را نجات بدهند. نجاتدهنده، همان «امر متعال» (خداى متشخص و کامل و نامتناهى) و واسطههاى اوست که سرنوشت انسان در اختیار او قرار دارد. از خصوصیات دیگر این مرحله، افزایش روند تفکیک نهادهاى اجتماعى و شکلگیرى این نهادها به صورت واضح، و خودآگاهى هر کدام از متولیان نهادها مىباشد: سیاستمداران، سیاستمداران هستند؛ کشاورزان، کشاورزان هستند و متولیان دین نیز، متولیان دین و... .
مرحله چهارم دین و دیندارى، به نظر دینشناسان، در آغاز دوره مدرنیته یا جهان جدید دیده مىشود. اولین مشخصه جدید این گونه، فرو ریختن اتوریتههاى واسطه بین فرد و خداست. در مرحله سوم، میان انسانى که به مفهوم «خود» دست یافته و در جستوجوى «نجات» بود و خداوند، اتوریتههاى واسطهاى پدید آمدند. این نظام به «Hirarchy»، یعنى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطهگرى میان انسان و خدا» تعبیر مىشود که داراى سلسله مراتب خاصى است؛ اما در مرحله چهارم، این «Hirarchy» فرو مىریزد و افراد بشر، خود را مستقیماً در برابر خداوند تجربه مىکنند. امکان واسطهاى که به انسان مدرن بگوید: «من شما را راهنمایى مىکنم تا به تجربه معنوى نائل شوید» وجود دارد؛ اما اینکه بگوید: «نجات شما در دستان من است و من واسطه اثرگذار میان شما و خدا هستم»، هرگز مورد قبول و پذیرش انسان مدرن نیست.
در این مرحله، مفهوم «خدا»، «خود»، «نجات» و «گناه» (مفهومهاى اساسى و سمبولیک عام و شامل دین پیشین) باقى است و تنها چیزى که اتفاق افتاده، از میان رفتن اتوریتهها و واسطههاست. انسان خود مىتواند نجات پیدا کند و به اصطلاح، در این مرحله، گنهکار بودن انسان، با شرافت انسان قابل جمع است. اساساً در این مرحله، انسان موجودى تعریف مىشود که اگر گناه نکند انسان نیست و در این باب، در الهیات پروتستانى مسیحیت، سخنان بسیار زیادى بیان شده است.
پس از تجربه چهار مرحله از دین و دیندارى، اکنون در وضعیت جدیدى قرار داریم که مرحله پنجم از دین و دیندارى است. در این مرحله، یک سیستم واحد سمبلیک پیشین عام دینى، که همه انسانها از آن پیام بگیرند، وجود ندارد؛ بلکه سیستمهاى سمبلیک گوناگونى به وجود آمدهاند و هر کس سمبلهاى دینى خود را مطرح مىکند. به تعبیر یکى از دینشناسان، «پارهاى از اشخاص، خودشان را یک فرقه مىدانند.» و دریافتشان این است که باید به ساماندهى معنوى - درونى خود بپردازند تا بتوانند خویش را بیابند. این انسانها، در بیرون از خویش، هیچ علامتى که بتواند آنها را به سوى نجات رهبرى کند، نمىیابند.
چنین انسانى دقیقاً مثل کسى است که در بیابانى بىکران و تاریک، ناگهان به وضعیت خویش آگاهى پیدا کرده و دانسته است که در این بیابان تنهاست، هیچ جهتى را نمىشناسد و هیچ افقى در پیش چشمانش پیدا نیست. چنین انسانى هیچ راهى براى نجات ندارد؛ تنها یک «توانستن» براى او مطرح است؛ اینکه روى پاهاى خویش بایستد و مسئولیت زندگیش را صد در صد بر دوش کشد.
محتواى دین و دیندارى چنین انسانى با اقسام پیشین فرق فاحش دارد. پارهاى از عارفان، واجد این نوع از دین و دیندارى بودهاند. آنان زمانى توانایى سلوک پیدا کردهاند که به یک «بیدارى» بسیار تکاندهنده دست یافتهاند. این بیدارى مساوى است با بىاعتمادى مطلق انسان به هر چه تا کنون با آن زندگى کرده است.
آگاه شدن از تحولات تاریخى دین، ما را ملزم مىکند بپذیریم در طول تاریخ، دین شکلها و محتواهاى گوناگونى داشته است؛ باید این واقعیت را بپذیریم که عصر جدید، عصر فروپاشى اتوریتهها و سمبلهاى عام دینى است. اگر این وضعیت را به رسمیت بشناسیم، مانع دین و دیندارىهاى متفاوت نخواهیم شد. آن وقت براى ما این سؤال مطرح خواهد شد که با کدام سخن، با کدام پیام و با کدام روش خردمندانه و جاذب، مىتوان به کسى که در این بیابان تاریک، قصد پیدا کردن راه نجات خود را دارد، یارى رسانیم. تعداد این قبیل جستوجوگران راه حقیقت، در جامعه کنونى ما، بسیار زیاد است. آنان که مىخواهند، به هر قیمت، اتوریته و طرز تفکر خود را به دیگران تحمیل کنند و تنها به آن گونه دیندارى اجازه حیات دهند که با آن موافقند، راه جستوجوگرى و حقیقتجویى را مسدود مىسازند و این کار، «خیانت» به «حقیقت» است.
اشاره
1. آقاى شبسترى، در این مقاله، تنها به گزارش نظریهاى در باب طبقهبندى ادیان و انواع دیندارى مىپردازد و در انتها نیز نتیجهگیرى همدلانهاى مىکند که نشان از پذیرش این نظریه دارد. این طبقهبندى، بیش از آنکه یک نظریه پدیدارشناسانه بىطرف باشد، یک نظریه متکلمانه مسیحى است؛ زیرا محور این طبقهبندى، تحولاتى است که در جهان مسیحى رخ داده است. مرحلههاى سوم تا پنجم صرفاً در مورد مسیحیت صادق است و نمىتوانیم آن را، به نحو مطلق، در مورد سایر ادیان بپذیریم. البته ممکن است برخى مراحل یادشده در پارهاى از ادیان دیگر نیز یافت شوند. براى مثال، مرحله سوم دیندارى در برخى فرقههاى آیین هندو به شکلى خاص وجود دارد؛ اما در بسیارى فرقههاى دیگر از این آیین و نیز سایر ادیان هندىالاصل مانند بودایى و جاینى، و دیگر ادیان بزرگ، واسطهاى که محور اصلى مرحله سوم دین و دیندارى شمرده شده، وجود ندارد. مفهوم «نجات» در همه ادیان بزرگ وجود دارد؛ اما لزوماً از طریق واسطهها صورت نمىپذیرد. آقاى شبسترى معتقدند که «در مرحله سوم، اتوریتههاى واسطهاى میان انسانى که مفهوم ''خود`` را یافته و در جست و جوى نجات بود، و خداوند پدید آمدند که نجات را از سوى خداوند براى انسان به ارمغان مىآوردند؛ اما این واسطهها نه در آیین یهود، نه در دین مبین اسلام، نه در آیین بودا و نه در آیین جاین جایى ندارند و مفهوم نجات، در این ادیان، متکى بر پذیرش واسطهها نیست.
در اسلام، آنچه مایه نجات برشمرده شده، «ایمان» و «عمل صالح» است و هر چیز دیگرى که در طریق نجات آدمى بتواند مؤثر باشد بازگشتش به یکى از این دو رکن است. اگر از شفاعت سخن مىرود، اگر از پذیرش ولایت خداوند و پیامبر و امامان معصومعلیهم السلام سخن مىرود، همه مربوط به «ایمان» و «عمل» است. دوستىها و دشمنىها، در واقع، از اجزاى ایمان هستند. ولایت اهل بیتعلیهم السلام، هم برخاسته از توحید و ربوبیت خداوند است (زیرا به حکم خداوند است) و هم هادى به توحید است (زیرا رهبرى الهى برقرارى توحید و راهنمایى مردم به سوى خداوند را در نظر دارد؛ یعنى همان چیزى که خود جناب شبسترى، به نقل از آن نظریه، براى مرحله چهارم دیندارى گفتند: «امکان اینکه واسطهاى به انسان مدرن بگوید که: ''من شما را راهنمایى مىکنم تا به تجربه معنوى نائل شوید ``وجود دارد.»)
در آیین یهود نیز راه نجات، عمل به شریعت است. در آیین هندو پاىبندى به قوانین نظام عالم، که بر پایه عمل و عکسالعمل استوار است، مایه نجات مىشود. قانون «کارما»ابه انضمام «چرخه مرگ» و «زایش مکرر» (سمساره) راه هر گونه شفاعت و دخالت واسطه را مىبندد. همین نوع نگرش بر آیینهاى بودا و جاین نیز حاکم است. پس چگونه مىتوان گفت در این ادیان تاریخى واسطهها عامل نجاتند.
2. آقاى شبسترى دستگاه و ساختار معنوى و روحانى «واسطهگرى میان انسان و خدا» را، که از آن به «Hirarchy» تعبیر مىشود و به عالم مسیحیت اختصاص دارد و حتى در آیین یهود نیز، به آن شکلى که در مسیحیت وجود و اعتبار دارد، پذیرفته نیست، به همه ادیان نسبت دادهاند. اولاً چنین نظامى در همه ادیان وجود ندارد؛ براى مثال، در اسلام، هیچ جایگاهى براى سلسله مراتب روحانیت، به شکل یادشده، وجود ندارد؛ عالمان و کارشناسان دینى وجود دارند، اما عنوانى به نام روحانیت که داراى وظایف و اختیارات ویژه باشد، در اسلام، وجود ندارد. آنچه هست وظیفهاى است که بر دوش دانشمندان نهاده شده و امرى عقلایى است که در همه رشتهها و زمینههاى تخصصى جارى است و اختصاص به عالم دین و دیندارى ندارد.
ثانیاً آنجا نیز که نظام سلسلهمراتبى روحانیت وجود دارد - مثل آیین هندو - آن شأن و وظیفه و اتوریتهاى که روحانیت مسیحى براى خود قائل است، وجود ندارد. نظام روحانیت مسیحى، فارغ از هر گونه شرط علمى، نظامى است که، بنابر ادعاى کلیسا، جانشین مسیح (خداوند) بر روى زمین و عامل نجاتبخشى مسیحِ خداوند است که با هدایت روحالقدس کار مىکند و عمل و فتواى او، عمل و فتواى خداوند به حساب مىآید. از همین روست که روحانیت مسیحى به هنگام عمل مقدس «اعتراف» به گناه، خود رأساً به بخشایش گناه اقدام مىکند و مىگوید: «گناه تو را بخشیدم، به شرط آنکه...». در عمل «تعمید» نیز همین امر اتفاق مىافتد و روحانى مسیحى مىگوید: «به نام پدر و پسر و روحالقدس تو را تعمید مىدهم» و، از این طریق، فرد مسیحى را در زمره نجاتیافتگان به دست مسیح وارد مىسازد. واسطهگرى در نجات، به معناى دقیق کلمه، در روحانیت مسیحى وجود دارد؛ اما در روحانیت یهودى، هندویى، بودایى، جاینى، اسلام، شینتو و کنفوسیوس یافت نمىشود.
3. مرحله چهارمى که برشمردهاند، در واقع نوعى نزدیک شدنِ روشهاى مسیحى به روشهاى دیندارى اسلامى و برخى ادیان دیگر است که از طریق حذف واسطههاى نجات و تکیه بر رابطه مستقیم میان انسان و خدا و راهنمایى گرفتن از روحانیان و دانشمندان دینى به انجام مىرسد. آنچه آقاى شبسترى به عنوان مشخصههاى دیندارى مرحله چهارم نام برده، اصولى است که، از همان ابتدا، در جهان اسلام، مطرح بوده است. به عنوان نمونه مىتوان به این موارد اشاره نمود: رابطه مستقیم میان خدا و انسان؛ شأن و حرمت ذاتى انسان (در برابر اندیشه آلودگى ذاتى انسان بر اثر گناه اولیه، که در فرهنگ مسیحى وجود دارد)؛ لزوم برخورد انسانى با گناهکاران و پرهیز از تحقیر و طعنه و سرزنش آنان و... که در آیات و روایات اسلامى درباره آنها مطالب بسیارى آمده است.
4. مرحله پنجم دین و دیندارى، بر خلاف ادعایى که در مقاله شده است، نه از عمومیت و فراوانى برخوردار است، نه چندان در جامعه ما شناخته شده است. گذشته از جمع محدود روشنفکرانى که با اندیشههاى اگزیستانسیالیستى آشنا هستند، براى بقیه مردم، اعم از عوام و خواص، این گونه دیندارى مطرح نیست. البته گرایشهاى عرفانى و اخلاقى همواره در میان دینداران، با اختلاف درجات، وجود داشته و دارد؛ اما آنچه در مقاله آمده، نوعى خاص از گرایش عرفانى است که بیشتر بر مبناى فلسفه اگزیستانسیالیستى پرورانده شده است.
5. انواع اتوریته بر حسب اینکه در چه زمینه و موضوعى باشد اعتبار متفاوتى دارد. اتوریته در مقام نجاتبخشى انسانها یک مسئله است (که ویژه عالم مسیحیت است) و اتوریته علمى، مسئلهاى دیگر. چگونه است که درباره رجوع غیر متخصصان به متخصصان در رشتههاى مختلف علمى هیچ کس اعتراض نمىکند؟ بر همین قیاس، اتوریته در زمینه شناخت و اجراى دین در جامعه مىتواند و باید وجود داشته باشد وگر نه به هرج و مرج نظرى و عملى دچار خواهیم شد. همچنان که هر جامعهاى مطابق با فکر و سلیقه خود، در مسائل سیاسى، به اتوریته، نیاز دارد، جامعه دینى نیز اتوریته سیاسى منطبق با خواست دینى اکثر مردم را لازم دارد و نیز اتوریته علمى منطبق با همان خواست را مىطلبد. پذیرش اتوریته امرى است که با اجبار و اکراه همراه نمىشود و امکان آن، از این طریق، وجود ندارد. اتوریته به پذیرش و خواست مردم بستگى دارد. بنابراین نفى اتوریته به نحو مطلق، نه منطقى است و نه ممکن.
پى نوشت:
1) Heller
آفتاب، ش 14