استراتژی های سیاسی در ایران امروز
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
استراتژىهاى موجود را مىتوان در نحوه موضعگیرى جریانهاى سیاسى در برابر «حاکمیت دوگانه غیر کارکردى» مشخص و دستهبندى کرد. بر این اساس، شش استراتژى قابل شناسایى است که نویسنده، خود طرفدار استراتژى اصلاحات مشروطهخواهانه است.متن
به گمان من در وضعیت فعلى ایران مناسبترین معیار براى طبقهبندى استراتژىهاى سیاسى، نوع برخورد آنها با پدیده «حاکمیت دوگانه» است. البته بحث من این نیست که جریانهاى سیاسى در ایدئولوژى و فلسفه سیاسى خود، حاکمیت دوگانه را چگونه ارزیابى مىکنند؛ بلکه بحث من حول این محور دور مىزند که جریانهاى سیاسى، با «حاکمیت دوگانه» به مثابه یک واقعیت، چگونه برخورد مىکنند واقدامات سیاسى خود را در رابطه با آن چگونه تنظیم مىنمایند.
بحث حاکمیت دوگانه به مسأله اقتدار و مشروعیت بازمىگردد. پدیده حاکمیت دوگانه هنگامى رخ مىدهد که حکومت صاحب دو منشأ براى مشروعیت و توجیه اقتدار خود مىشود. براى این کار، یک بار دیگر توجه شما را به مهمترین مشخصه سیاسى امروز کشور، یعنى آنچه مىتواند «حاکمیت دوگانه غیرکارکردى» نامیده شود، جلب مىکنم. این حاکمیت دوگانه، نه دو بخش حاکمیت را راضى مىکند و نه جامعه را از حالت بلاتکلیفى خارج مىکند؛ به همین دلیل است که مىتوان آن را «غیر کارکردى» نامید. نکتهاى که حائز اهمیت است این است که حاکمیت دوگانه غیرکارکردى به جنگ داخلى و یا انقلاب منتهى مىشود. پرسشى که در مقابل هر جریان سیاسى قرار مىگیرد، این است که با این واقعیت (حاکمیت دوگانه) چگونه مىخواهد برخورد کند؟ بحث من این نیست که در آرمانهاى سیاسىاش چه تصورى از مقوله مشروعیت دارد؛ بلکه مىپرسم که در شرایط عینى براى حل این معضل چه نوع استراتژى را در پیش مىگیرد.
استراتژى اول، متعلق به کسانى است که حاکمیت دوگانه را مىپذیرند. البته نه به دلیل آنکه از نظر ایدئولوژیک یا آرمانى با آن موافقند؛ بلکه به این دلیل ساده که امکان یگانه کردن حاکمیت را در شرایط کنونى میسر نمىدانند. آنها تلاش براى تک پایه کردن حاکمیت را به معناى فرو رفتن کشور در امواج خشونت، فروپاشى نظم مستقر در کشور و به تأخیر افتادن توسعه سیاسى مىدانند. البته این گروه وضع فعلى را هم ناکارآمد تلقى مىکنند و معتقدند که باید به سوى کارکردى کردن این دوگانگى گام برداشت؛ یعنى باید قواعد بازى سیاسى و رقابت مسالمتآمیز دو بخش حاکمیت را تنظیم و تثبیت کنیم و حقوق و مسؤولیتهاى هر کدام را به رسمیت بشناسیم. در نهایت، این حاکمیت دوگانه به طور مسالمتآمیز و آرام به حاکمیت یگانه تبدیل خواهد شد و در این مدت کشور مىتواند به تدریج و با آزمون و خطا در ابعاد مختلف توسعه یابد.
استراتژى دوم، متعلق به کسانى است که اگرچه به حاکمیت دوگانه صحه مىگذارند؛ اما توزیع و بازتولید قدرت را نه در عرصه سیاست، بلکه در کلیت نظام اجتماعى مىپذیرند. مثلاً پیشنهاد مىدهند که در سیاست و فرهنگ، حاکمیت بخش انتصابى را بپذیریم و در اقتصاد، حاکمیت بخش انتخابى را. این استراتژى در پى تثبیت محدوده مشخصى براى هر یک از دو بخش حاکمیت در فضاى سیاسى نیست.
استراتژى سوم به دنبال یگانه کردن حاکمیت است؛ آن هم به نفع بخش انتخابى آن. طرفداران این استراتژى، یک پایه کردن حاکمیت را در شرایط کنونى هم مطلوب و هم ممکن مىدانند. از نظر آنها یک بخش از حاکمیت به طور کلى اعتبار و مشروعیت خود را از دست داده است و با اقدامات مناسب مىتوان حاکمیت را از دوگانگى کنونى خارج کرد.
استراتژى چهارم نیز به دنبال یک پایه کردن حاکمیت است؛ اما به نفع بخش انتصابى آن. طرفداران این استراتژى از سرکوب نهادهاى مدنى حمایت مىکنند، بسیار خشن عمل مىکنند و استفاده از نیروهاى قهرآمیز غیر رسمى را مجاز مىدانند. آنها گاه مىکوشند تا به تودهاى کردن سیاست اقدام کنند و از بسیج تودهاى براى پیشبرد اهداف خود بهره گیرند. آنان رهبرى سیاسى را بسیار فردى مىبینند و شخصى شدن سیاست را مىپسندند.
استراتژى پنجم نیز تک پایه کردن حاکمیت را دنبال مىکند؛ اما نوعى گروهسالارى سنتى را به عنوان جانشین آن مىپسندد. طرفداران این استراتژى نیز سرکوب نهادهاى مدنى را تجویز مىکنند؛ اما لزوماً به دنبال تودهاى کردن سیاست نیستند.
استراتژى ششم متعلق به کسانى است که به فروپاشى نظم مستقر معتقدند و حضور عنصر بیگانه را در عرصه سیاست داخلى خوشآمد گفته و یا براى تجزیه کشور تلاش مىکنند.
در نظر من، استراتژى به معناى «طرح نو در انداختن براى تغییر ساختار» مىباشد. هرجا که ما در پى تغییر کارگزار سیاسى یا حتى تغییر برخى رویههاى جارى هستیم، دیگر با استراتژى سر و کار نداریم. معمولاً استراتژى به نوعى ناظر بر ادوار طولانى است.
البته ذیل هر استراتژى تعدادى از راهکارها قابل طرح است. مثلاً ذیل استراتژى مشروطهخواهى (استراتژى اول) مىتوان از تاکتیکهاى زیر نام برد: اعتدال، آرامش فعال، بازدارندگى فعال، خروج از حاکمیت، فشار از پایین، چانهزنى از بالا و روىگردانى اجتماعى.
کارکردى کردن حاکمیت دوگانه در ایران به معناى «بازتوزیع منابع قدرت» و «تأسیس نهادهاى حل منازعه» است و به همین دلیل، تغییرى ساختارى محسوب مىشود.
استراتژى مورد نظر من ضمن آنکه قرائت رسمى از ولایت فقیه را (مستقل از پذیرش یا عدم پذیرش آن) داراى جایگاه مشخصى در حکومت مىداند، براى وجه جمهوریت آن نیز جایگاه قائل است. من این استراتژى را اصلاحات (مشروطهخواهى) مىنامم. آن دسته از استراتژىهاى سیاسى که حاکمیت دوگانه را انکار مىکنند، دچار این توهم هستند که شرایط فعلى را با الگوهاى صدر انقلاب تطبیق مىدهند. کافى است نگاهى به اطرافمان بیندازیم. در ترکیه و پاکستان، الیگارشىهاى نظامى، فضاى سیاست را پر کردهاند و جاى کمى براى دموکراسى باقى گذاشتهاند. عراق اسماً جمهورى و در عمل، سلطنتى موروثى است. در جنوب با امارات امیرنشین همسایهایم که در آن، سنت کاملاً غلبه دارد. در افغانستان، ماقبل پاتریمونیالیسم و شیخوخیت (لوى جرگه) حاکم است. در جمهورىهاى شمالى هم تداوم یافتن نومنکلاتورا که همان بوروکراسىهاى رسوب کرده هستند، جایى براى تجلى دموکراسى باقى نگذاشته است. معدل اینها چه نوع ساخت سیاسى است تا ما که در این میانه قرار گرفتهایم بتوانیم بگوییم باید اینجا و اکنون یک جمهورى کاملعیار داشته باشیم! همچنین زیرساختها بسیار مهم هستند. ممکن است بگویید در ایران حامل دموکراسى، سرمایهدارى است؛ حال آنکه ایران جز سرمایهدارى دولتى چیزى ندارد و این زیر ساخت اقتصادى، در نهایت به بازتولید ساخت مطلقه مىانجامد. ممکن است بگویید حامل دموکراسى در ایران، طبقه متوسط جدید است؛ اما این طبقه چه اندازه قدرت دارد و چقدر فرسوده شده است؟ در ایران جامعه مدنى چقدر قدرت دارد؟ زیرساخت اجتماعى ایران و خیلى از بیکاران، دورنمایى جز بناپارتیسم را که نوعى دولت مطلقه است، نشان نمىدهد.
البته اگر گروهها و جریانهایى را که التزام عملى به استقلال و تمامیت ارضى ندارند، حذف کنیم، باز طرفداران «حاکمیت دوگانه کارکردى» و «طرفداران حاکمیت یگانه مبتنى بر جمهوریت» در طرف مردمسالارى قرار مىگیرند و سایر استراتژىها در طرف اقتدارگرایى قرار مىگیرند. البته کسانى هم هستند که اساساً طرفداران استراتژى حاکمیت دوگانه کارکردى را نیز در صف اقتدارگرایان قرار مىدهند.
اشاره
این گفتوگو به بازشناسى و تعریف دوباره گرایشهاى مختلف سیاسى اختصاص یافته است. همانگونه که ملاحظه شد، شالوده دستهبندى آقاى حجاریان را نوع استراتژى گروهها در برابر معضله «حاکمیت دوگانه غیر کارکردى» یا به تعبیر سادهتر، نزاع قدرت در میان بخشهاى انتصابى و انتخابى نظام جمهورى اسلامى تشکیل مىدهد. در حاشیه این تحلیل چند نکته را مىتوان یادآور شد:
1. چنان که گفته شد، در این تحلیل و دستهبندى، پیشاپیش، فرض مىشود که تنها مسأله مورد اختلاف در میان جناحهاى سیاسى، تنازع و تضاد قدرت میان بخشهاى انتخابى و انتصابى است و طبعاً فرض مىشود که بخشهایى از حاکمیت که به رهبرى و ولایت فقیه باز مىگردند، هیچ کدام انتخابى نیستند. فرض اخیر، یک انگاره دیگر را نیز با خود به همراه دارد؛ این انگاره که مردم نسبت به اصل ولایت فقیه و رهبرى نظر مساعدى ندارند و تنها خواهان دیدگاهى خاص و گروه ویژهاى از حاکمیت و نظام هستند و... البته این پیشفرضها همگى قابل بحث و گفتوگوى جدى مىباشند و باورها و رفتارهاى مردم مسلمان و انقلابى ایران را با این گونه پیشداورىها و فرضیهها نمىتوان تبیین و تفسیر کرد. به نظر مىرسد آنچه به عنوان «حاکمیت دوگانه غیر کارکردى» از آن یاد شده است، خود ساخته و پرداخته ذهنیت گروه خاصى از نخبگان سیاسى جامعه است و چنین مسألهاى اساساً از سوى سایر جریانها به رسمیت شناخته نمىشود تا در صدد موضعگیرى و پاسخگویى نسبت به آن باشند. زمانى مىتوان از مقایسه استراتژىها با یکدیگر سخن گفت که استراتژىهاى یادشده همگى در پاسخ به یک پدیده یا مسأله واحد مطرح شده باشند.
2. ایشان با تأکید بر این که دستهبندى خود را نه بر اساس دیدگاههاى جناحها نسبت به حاکمیت دوگانه، بلکه بر اساس موضعگیرى سیاسى آنان نسبت به این مسأله بنا کرده است، عملاً مبانى فکرى و جهتگیرىهاى اصولى جریانهاى سیاسى را در این تحلیل نادیده گرفته است. این نکته درست است که براى تشخیص استراتژىها باید به رویکردهاى عملى و عینى آنان مراجعه کرد؛ اما این سخن را نباید به این معنا گرفت که مىتوان بدون توجه به چارچوب فکرى آنان از استراتژىهاى آنان به دقت سخن گفت. ظاهراً فهم و تبیین استراتژى یک گروه را باید دقیقاً از همان نقطهاى آغاز کرد که آقاى حجاریان آن را کنار مىگذارد؛ یعنى استراتژى یادشده پیش و بیش از هر چیز بستگى به نوع نگاه و باور آنان نسبت به حضور دین در صحنه حکومت و رابطه سیاست با دین و مردم دارد.
3. آقاى حجاریان در این گفتوگو نشان داده است که از استراتژى مشروطه، صرفاً به عنوان یک راه حل دوران گذار دفاع مىکند و در نهایت، به حاکمیت تکپایهاى که کاملاً مبتنى بر دموکراسى است، اعتقاد دارد. این اعتقاد که ریشه در سکولاریسم دارد و آقاى حجاریان در مواضع دیگر هم تلویحاً آن را پذیرفته است، داراى آثار و تبعاتى است که ایشان تا کنون به بررسى و اظهار نظر روشن نسبت به آنها نپرداخته است. یکى از آثار این نظریه، نفى قید اسلامیت از نظام جمهورى اسلامى و تجدید نظرطلبى ریشهاى نسبت به قانون اساسى است.
آفتاب، ش 12
بحث حاکمیت دوگانه به مسأله اقتدار و مشروعیت بازمىگردد. پدیده حاکمیت دوگانه هنگامى رخ مىدهد که حکومت صاحب دو منشأ براى مشروعیت و توجیه اقتدار خود مىشود. براى این کار، یک بار دیگر توجه شما را به مهمترین مشخصه سیاسى امروز کشور، یعنى آنچه مىتواند «حاکمیت دوگانه غیرکارکردى» نامیده شود، جلب مىکنم. این حاکمیت دوگانه، نه دو بخش حاکمیت را راضى مىکند و نه جامعه را از حالت بلاتکلیفى خارج مىکند؛ به همین دلیل است که مىتوان آن را «غیر کارکردى» نامید. نکتهاى که حائز اهمیت است این است که حاکمیت دوگانه غیرکارکردى به جنگ داخلى و یا انقلاب منتهى مىشود. پرسشى که در مقابل هر جریان سیاسى قرار مىگیرد، این است که با این واقعیت (حاکمیت دوگانه) چگونه مىخواهد برخورد کند؟ بحث من این نیست که در آرمانهاى سیاسىاش چه تصورى از مقوله مشروعیت دارد؛ بلکه مىپرسم که در شرایط عینى براى حل این معضل چه نوع استراتژى را در پیش مىگیرد.
استراتژى اول، متعلق به کسانى است که حاکمیت دوگانه را مىپذیرند. البته نه به دلیل آنکه از نظر ایدئولوژیک یا آرمانى با آن موافقند؛ بلکه به این دلیل ساده که امکان یگانه کردن حاکمیت را در شرایط کنونى میسر نمىدانند. آنها تلاش براى تک پایه کردن حاکمیت را به معناى فرو رفتن کشور در امواج خشونت، فروپاشى نظم مستقر در کشور و به تأخیر افتادن توسعه سیاسى مىدانند. البته این گروه وضع فعلى را هم ناکارآمد تلقى مىکنند و معتقدند که باید به سوى کارکردى کردن این دوگانگى گام برداشت؛ یعنى باید قواعد بازى سیاسى و رقابت مسالمتآمیز دو بخش حاکمیت را تنظیم و تثبیت کنیم و حقوق و مسؤولیتهاى هر کدام را به رسمیت بشناسیم. در نهایت، این حاکمیت دوگانه به طور مسالمتآمیز و آرام به حاکمیت یگانه تبدیل خواهد شد و در این مدت کشور مىتواند به تدریج و با آزمون و خطا در ابعاد مختلف توسعه یابد.
استراتژى دوم، متعلق به کسانى است که اگرچه به حاکمیت دوگانه صحه مىگذارند؛ اما توزیع و بازتولید قدرت را نه در عرصه سیاست، بلکه در کلیت نظام اجتماعى مىپذیرند. مثلاً پیشنهاد مىدهند که در سیاست و فرهنگ، حاکمیت بخش انتصابى را بپذیریم و در اقتصاد، حاکمیت بخش انتخابى را. این استراتژى در پى تثبیت محدوده مشخصى براى هر یک از دو بخش حاکمیت در فضاى سیاسى نیست.
استراتژى سوم به دنبال یگانه کردن حاکمیت است؛ آن هم به نفع بخش انتخابى آن. طرفداران این استراتژى، یک پایه کردن حاکمیت را در شرایط کنونى هم مطلوب و هم ممکن مىدانند. از نظر آنها یک بخش از حاکمیت به طور کلى اعتبار و مشروعیت خود را از دست داده است و با اقدامات مناسب مىتوان حاکمیت را از دوگانگى کنونى خارج کرد.
استراتژى چهارم نیز به دنبال یک پایه کردن حاکمیت است؛ اما به نفع بخش انتصابى آن. طرفداران این استراتژى از سرکوب نهادهاى مدنى حمایت مىکنند، بسیار خشن عمل مىکنند و استفاده از نیروهاى قهرآمیز غیر رسمى را مجاز مىدانند. آنها گاه مىکوشند تا به تودهاى کردن سیاست اقدام کنند و از بسیج تودهاى براى پیشبرد اهداف خود بهره گیرند. آنان رهبرى سیاسى را بسیار فردى مىبینند و شخصى شدن سیاست را مىپسندند.
استراتژى پنجم نیز تک پایه کردن حاکمیت را دنبال مىکند؛ اما نوعى گروهسالارى سنتى را به عنوان جانشین آن مىپسندد. طرفداران این استراتژى نیز سرکوب نهادهاى مدنى را تجویز مىکنند؛ اما لزوماً به دنبال تودهاى کردن سیاست نیستند.
استراتژى ششم متعلق به کسانى است که به فروپاشى نظم مستقر معتقدند و حضور عنصر بیگانه را در عرصه سیاست داخلى خوشآمد گفته و یا براى تجزیه کشور تلاش مىکنند.
در نظر من، استراتژى به معناى «طرح نو در انداختن براى تغییر ساختار» مىباشد. هرجا که ما در پى تغییر کارگزار سیاسى یا حتى تغییر برخى رویههاى جارى هستیم، دیگر با استراتژى سر و کار نداریم. معمولاً استراتژى به نوعى ناظر بر ادوار طولانى است.
البته ذیل هر استراتژى تعدادى از راهکارها قابل طرح است. مثلاً ذیل استراتژى مشروطهخواهى (استراتژى اول) مىتوان از تاکتیکهاى زیر نام برد: اعتدال، آرامش فعال، بازدارندگى فعال، خروج از حاکمیت، فشار از پایین، چانهزنى از بالا و روىگردانى اجتماعى.
کارکردى کردن حاکمیت دوگانه در ایران به معناى «بازتوزیع منابع قدرت» و «تأسیس نهادهاى حل منازعه» است و به همین دلیل، تغییرى ساختارى محسوب مىشود.
استراتژى مورد نظر من ضمن آنکه قرائت رسمى از ولایت فقیه را (مستقل از پذیرش یا عدم پذیرش آن) داراى جایگاه مشخصى در حکومت مىداند، براى وجه جمهوریت آن نیز جایگاه قائل است. من این استراتژى را اصلاحات (مشروطهخواهى) مىنامم. آن دسته از استراتژىهاى سیاسى که حاکمیت دوگانه را انکار مىکنند، دچار این توهم هستند که شرایط فعلى را با الگوهاى صدر انقلاب تطبیق مىدهند. کافى است نگاهى به اطرافمان بیندازیم. در ترکیه و پاکستان، الیگارشىهاى نظامى، فضاى سیاست را پر کردهاند و جاى کمى براى دموکراسى باقى گذاشتهاند. عراق اسماً جمهورى و در عمل، سلطنتى موروثى است. در جنوب با امارات امیرنشین همسایهایم که در آن، سنت کاملاً غلبه دارد. در افغانستان، ماقبل پاتریمونیالیسم و شیخوخیت (لوى جرگه) حاکم است. در جمهورىهاى شمالى هم تداوم یافتن نومنکلاتورا که همان بوروکراسىهاى رسوب کرده هستند، جایى براى تجلى دموکراسى باقى نگذاشته است. معدل اینها چه نوع ساخت سیاسى است تا ما که در این میانه قرار گرفتهایم بتوانیم بگوییم باید اینجا و اکنون یک جمهورى کاملعیار داشته باشیم! همچنین زیرساختها بسیار مهم هستند. ممکن است بگویید در ایران حامل دموکراسى، سرمایهدارى است؛ حال آنکه ایران جز سرمایهدارى دولتى چیزى ندارد و این زیر ساخت اقتصادى، در نهایت به بازتولید ساخت مطلقه مىانجامد. ممکن است بگویید حامل دموکراسى در ایران، طبقه متوسط جدید است؛ اما این طبقه چه اندازه قدرت دارد و چقدر فرسوده شده است؟ در ایران جامعه مدنى چقدر قدرت دارد؟ زیرساخت اجتماعى ایران و خیلى از بیکاران، دورنمایى جز بناپارتیسم را که نوعى دولت مطلقه است، نشان نمىدهد.
البته اگر گروهها و جریانهایى را که التزام عملى به استقلال و تمامیت ارضى ندارند، حذف کنیم، باز طرفداران «حاکمیت دوگانه کارکردى» و «طرفداران حاکمیت یگانه مبتنى بر جمهوریت» در طرف مردمسالارى قرار مىگیرند و سایر استراتژىها در طرف اقتدارگرایى قرار مىگیرند. البته کسانى هم هستند که اساساً طرفداران استراتژى حاکمیت دوگانه کارکردى را نیز در صف اقتدارگرایان قرار مىدهند.
اشاره
این گفتوگو به بازشناسى و تعریف دوباره گرایشهاى مختلف سیاسى اختصاص یافته است. همانگونه که ملاحظه شد، شالوده دستهبندى آقاى حجاریان را نوع استراتژى گروهها در برابر معضله «حاکمیت دوگانه غیر کارکردى» یا به تعبیر سادهتر، نزاع قدرت در میان بخشهاى انتصابى و انتخابى نظام جمهورى اسلامى تشکیل مىدهد. در حاشیه این تحلیل چند نکته را مىتوان یادآور شد:
1. چنان که گفته شد، در این تحلیل و دستهبندى، پیشاپیش، فرض مىشود که تنها مسأله مورد اختلاف در میان جناحهاى سیاسى، تنازع و تضاد قدرت میان بخشهاى انتخابى و انتصابى است و طبعاً فرض مىشود که بخشهایى از حاکمیت که به رهبرى و ولایت فقیه باز مىگردند، هیچ کدام انتخابى نیستند. فرض اخیر، یک انگاره دیگر را نیز با خود به همراه دارد؛ این انگاره که مردم نسبت به اصل ولایت فقیه و رهبرى نظر مساعدى ندارند و تنها خواهان دیدگاهى خاص و گروه ویژهاى از حاکمیت و نظام هستند و... البته این پیشفرضها همگى قابل بحث و گفتوگوى جدى مىباشند و باورها و رفتارهاى مردم مسلمان و انقلابى ایران را با این گونه پیشداورىها و فرضیهها نمىتوان تبیین و تفسیر کرد. به نظر مىرسد آنچه به عنوان «حاکمیت دوگانه غیر کارکردى» از آن یاد شده است، خود ساخته و پرداخته ذهنیت گروه خاصى از نخبگان سیاسى جامعه است و چنین مسألهاى اساساً از سوى سایر جریانها به رسمیت شناخته نمىشود تا در صدد موضعگیرى و پاسخگویى نسبت به آن باشند. زمانى مىتوان از مقایسه استراتژىها با یکدیگر سخن گفت که استراتژىهاى یادشده همگى در پاسخ به یک پدیده یا مسأله واحد مطرح شده باشند.
2. ایشان با تأکید بر این که دستهبندى خود را نه بر اساس دیدگاههاى جناحها نسبت به حاکمیت دوگانه، بلکه بر اساس موضعگیرى سیاسى آنان نسبت به این مسأله بنا کرده است، عملاً مبانى فکرى و جهتگیرىهاى اصولى جریانهاى سیاسى را در این تحلیل نادیده گرفته است. این نکته درست است که براى تشخیص استراتژىها باید به رویکردهاى عملى و عینى آنان مراجعه کرد؛ اما این سخن را نباید به این معنا گرفت که مىتوان بدون توجه به چارچوب فکرى آنان از استراتژىهاى آنان به دقت سخن گفت. ظاهراً فهم و تبیین استراتژى یک گروه را باید دقیقاً از همان نقطهاى آغاز کرد که آقاى حجاریان آن را کنار مىگذارد؛ یعنى استراتژى یادشده پیش و بیش از هر چیز بستگى به نوع نگاه و باور آنان نسبت به حضور دین در صحنه حکومت و رابطه سیاست با دین و مردم دارد.
3. آقاى حجاریان در این گفتوگو نشان داده است که از استراتژى مشروطه، صرفاً به عنوان یک راه حل دوران گذار دفاع مىکند و در نهایت، به حاکمیت تکپایهاى که کاملاً مبتنى بر دموکراسى است، اعتقاد دارد. این اعتقاد که ریشه در سکولاریسم دارد و آقاى حجاریان در مواضع دیگر هم تلویحاً آن را پذیرفته است، داراى آثار و تبعاتى است که ایشان تا کنون به بررسى و اظهار نظر روشن نسبت به آنها نپرداخته است. یکى از آثار این نظریه، نفى قید اسلامیت از نظام جمهورى اسلامى و تجدید نظرطلبى ریشهاى نسبت به قانون اساسى است.
آفتاب، ش 12