شهروند و نهادهای جامعه مدنی
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله، نویسنده مىکوشد تا به بررسى ماهیت روابط شهروندان و دولتمردان و چگونگى تعامل بین حکومتکنندگان و حکومتشوندگان در حکومتهاى استبدادى و دموکراتیک بپردازد تا با مقایسه این دو نوع حکومت، آفتهاى حکومت استبدادى را بنمایاند.متن
در این نوشته، اعتقاد نویسنده بر آن است که مفهوم شهروندى در رابطه متقابل دولت و شخص در هر جامعه خاص و بر اساس یک سلسله حقوق و آزادىها و نیز وظایف و مسؤولیتهاى متقابل دولت و شخص محقق مىشود. این حقوق و مسؤولیتها عمدتاً به واسطه نهادهاى جامعه مدنى معین شده و در قوانین سیاسى، اجتماعى و حقوقى که هر دو سوى رابطه شهروندى ملزم به رعایت آن هستند، انعکاس مىیابد.در ادامه نویسنده به نقد درک لیبرالیستى از رابطه دولت و شهروندان پرداخته و مىنویسد: «لیبرالیسم اصالت را به فرد مىدهد و معتقد به محدودیت قدرت دولت به خاطر تأمین بیشترین فرصت رقابت براى فرد مىباشد که این ایده، لیبرالیسم را در برابر هر نوع تفکر دموکراتیک قرار مىدهد».
در پایان به تحلیل ماهیت حکومت استبدادى پرداخته و مىنویسد: در چنین جامعهاى به دلیل فقدان نهادهاى مدنى و استقرار بىقانونى، شخص منافع فردى و اجتماعى خود را نمىشناسد؛ همچنان که به وظایف و مسؤولیتهایش نسبت به دیگر شهروندان و دولت ناآشناست. در چنین جامعهاى، فرد خصوصیت جامعهپذیرى خود را از دست مىدهد و منافع خویش را در نفى منافع دیگران مىیابد. دیگر اینکه در جامعه استبدادى، عرف و سنت جاى قانون را مىگیرند و در نتیجه شناخت عقلى - منطقى عملاً عقیم شده و شناخت حسى - عاطفى عامل تصمیمگیرى عناصر جامعه خواهد شد.
در چنین جامعهاى معمولاً حکومت براى مطالبات و خواستههاى خویش متوسل به خشونت مىشود. مردم نیز متقابلاً چنین رفتارى در برابر حکومت از خود نشان مىدهند. البته به دلیل فقدان ابزارهاى لازم براى اعمال خشونت از سوى مردم، این مبارزه اشکال مختلف و گوناگونى به خود مىگیرد و به همین دلیل حکومت استبدادى بیش از هر چیز دیگرى از توزیع قدرت از طریق حمایت و گستراندن نهادهاى جامعه مدنى بین خود و مردم مىهراسد.
استیصال عمومى بناپارتیسم
گفتوگو با کاووس سید امامى
حیات نو، 30/10/80
محور اصلى این گفتوگو، دیدگاههاى دکتر سید امامى در مورد روند حرکت جنبش اصلاحات در ایران، فراز و نشیبهاى موجود بر سر راه این جنبش و همچنین سرنوشت نهایى این حرکت در آینده مىباشد. به عقیده ایشان جامعه مدنى در ایران چندان پیشرفته نیست؛ اما در مقایسه با بسیارى از کشورهاى محروم و جهان سومى از یک رشد متوسط برخوردار است. براى نمونه، در همین جامعه مدنى ایران مىتوان شاهد انواع مقاومتها در برابر حرکتهاى مردمى بود. تلاش جوانان براى ظهور هویت و خصیصههاى جوانى خویش (غیر از آن هویت تبلیغشده توسط دستگاههاى رسمى) و تلاش زنان براى حضور مؤثر در صحنههاى اجتماعى و فرهنگى، نمونههایى از حلول روح اصلاحات در متن جامعه ایرانى است و این خلاف نظریهاى است که جنبش اصلاحات را صرفاً یک جنبش محفلى و روشنفکرانه مىداند.
به نظر آقاى سید امامى آنچه سرخوردگى و استیصال عمومى مردم از جنبش اصلاحات نامیده مىشود، در واقع سرخوردگى از نفس اصلاحات نیست؛ بلکه سرخوردگى از انتظاراتى است که نسبت به توفیق سریع بخشهاى سیاسىتر جنبش اصلاحات وجود داشته است. در مورد سرنوشت موج اصلاحطلبى در ایران، ایشان بر این باور است که اگر جنبش اصلاحطلبى را گستردهتر در نظر بگیریم و آن را از قالب عدهاى سخنگو در حوزه سیاسى فراتر ببریم، مىتوانیم بگوییم که این جنبش در متن جامعه مدنى بوده، هست و خواهد بود.
ایشان در مورد امکان وقوع بناپارتیسم در ایران، اظهار مىدارد: «بناپارتیسم به شرایط تاریخى و اجتماعى خاصى مربوط مىشود که آن شرایط به هیچ وجه در ایران مشاهده نمىشود؛ زیرا موج اصلاحطلبى به حوزه مطبوعات و فعالیتهاى حزبى محدود نمىشود؛ بلکه در مجموعه گستردهاى از شبکههاى غیر رسمى جریان دارد. پس این موج هرگز متوقف نخواهد شد».
جهان وطنى در خاورمیانه
ساى سوباى / ابراهیم عباسى
انتخاب، 22/10/80
تلاش نویسنده مقاله اثبات این نکته است که فرایند جهانى شدن، یک پدیده نوظهور نیست؛ بلکه از دیرباز بسیارى از ایدئولوژىها و فرهنگها و حتى ادیان نیز به نوعى سوداى جهانى شدن داشتهاند و در یک معناى خاص از این فرایند(جهانى شدن)، خواستار فراگیرى اندیشه خود به مقیاس جهانى بودهاند. نویسنده مىکوشد تا با یک نگاه جامعهشناسانه، به فرایند «جهانوطنى» و پیشینه تاریخى به وجود آمدن این پدیده و میزان موفقیتهاى آن، بهخصوص در سطح خاورمیانه معاصر، نظرى بیفکند. وى معتقد است که امپراطورىهاى مسلمان و عرب با گردآورى مردمان و فرهنگهاى متنوع در درون امپراطورى خویش، نقش شایان توجهى در به وجود آمدن فرایند جهانوطنى در خاورمیانه داشتهاند. براى نمونه دربار عبّاسى در قرن هشتم و نهم چنین محیطى را با آمیزش دین عرب با فرهنگ فارسى و فن کشوردارى و حمایت از شاعران و فیلسوفان ایجاد کرد.
نویسنده مقاله در ادامه به بررسى نقش فرایندهاى مدرنیته در ایجاد محیطهاى جهانوطنى در خاورمیانه و جایگاه این پدیده در خاور میانه معاصر مىپردازد و تأثیر مدرنیته بر امپراتورى عثمانى را تبیین مىکند.
به عقیده ایشان، در کنار تلاشهاى روشنفکران، عوامل دیگرى همچون صنعت توریسم، مطبوعات بینالمللى و صنعت چاپ و ترجمه، نقش مهمى در فرایند آمیزش و پیوند فرهنگها ایفا کردهاند.
گفتارهایى درباره رهایى
حسین علىپور
آزاد، 12/10/80
مقاله به بررسى نقد جامعه مدرن از دیدگاه هربرت مارکوزه، از اعضاى مکتب فرانکفورت (1920 م.) مىپردازد. مارکوزه نظریه اثباتى آگوست کنت در مطالعه اجتماع را مردود مىشمارد و معتقد است پىجویى قوانین ثابت اجتماعى، مانع ایجاد دگرگونىهاى سیاسى و اجتماعى مىشود. مارکوزه مارکسیست است و در عین حال، مارکسیسم شوروى را به دلیل روند تطبیق دادن اندیشه مارکسیسم با جامعه روز شوروى و ایجاد یک پایگاه اقتصادى براى دولت به نقد مىکشد. وى نقد را مهمترین هدف تفکر فلسفى مىداند و آن را بر تمایز دو حوزه «واقع» و «مطلوب» از یکدیگر مبتنى نموده است و بر همین اساس به نقد جامعه مدرن مىپردازد. حاکمیت عقلانیت ابزارى در این جامعه، شکل جدیدى از اسارت انسان بر انسان را موجب شده است. انسان با احساس نیاز کاذبى که در او به وجود مىآید، به مصرف مىپردازد تا تکنولوژى پیشرفت کند. جامعه مدرن گرچه بسیار پیشرفته و ثروتمند است، اما بهشدت سرکوبگر آزادى است. راه حل پیشنهادى مارکوزه براى رهایى از بند جامعه مدرن، انقلاب علیه ریشه نظام سرمایهدارى، یعنى «سود» است؛ انقلابى که پیشروان آن، نه کارگران و کشاورزان مستهلکشده در این جامعه، بلکه روشنفکران بیدارى هستند که هنوز سازش نکردهاند. مدینه فاضله مارکوزه، جامعهاى است آزاد (وى ضمانتى براى دوام آزادى ارائه نمىکند) و عارى از اسراف و ویرانى منابع. البته شکل و سازمانهاى این جامعه را اکنون نمىتوان پیشبینى کرد.
اندیشه نوسازى در ایران
گفتوگو با تقى آزاد ارمکى
نوروز، 12/10/80
این گفتوگو پیرامون کتاب اندیشه نوسازى در ایران با مؤلف آن صورت گرفته است. کتاب فوق به آسیبشناسى روند توسعه در ایران از زوایاى مختلف مىپردازد. روند نوسازى در ایران از دوران پهلوى آغاز شد و از همان ابتدا، نوعى گسستگى بین حوزه نظر و اندیشه و حوزه عمل و برنامهریزى به چشم مىخورد. تئوریسینهاى توسعه، بحثهاى خود را مطرح مىکردند و مدیران اجرایى نیز فارغ از این بحثها و بدون توجه به واقعیتهاى جامعه، به اجراى مقاصد خود مىپرداختند. جدایى این دو حوزه از یکدیگر، از مهمترین چالشهاى توسعه در ایران است که از عدم ورود فرهیختگان به حوزه عمل و تقدس یافتن اندیشهها و عدم امکان نقد و آزمونپذیر شدن آنها ناشى مىشود.
توسعه، بدون توجه به ساختار بومى ایران، به بیراهه مىرود و از عناصر اصلى این ساختار، مذهب است. در این مورد، نویسنده معتقد است که برخى از انتظارات، مربوط به حوزه دین نیست و همین امر موجب پدید آمدن مسائلى از قبیل تعارض عقل و دین یا دموکراسى و دین مىشود.
در انتهاى گفتوگو، نویسنده، گفتمان حاکم بر روشنفکران ما را «پارادایم توسعهنیافتگى» مىنامد؛ چرا که به عقیده وى آنان همواره حکومت، خانواده، دین و سنت را معارض توسعه قلمداد نمودهاند و به جنبههاى ایجابى توجهى نکردهاند.
شکست دوجانبه علم و عقل
زینب تقوى
جام جم، 22/10/80
مقاله با اشاره به نقش علم و عقل در ارائه اصول و مبانى مستدل، متقن، عینى و همگانى در دوران مدرنیته و مخالفت نویسندگان و نظریهپردازان پستمدرنیسم با ایده علممحورى و عقلمدارى مدرنیستى، به نقش و جایگاه علم و عقل در اصلاحات اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اخلاقى از دیدگاه مدرنیسم و پستمدرنیسم مىپردازد و تلاش مىکند به این سؤال پاسخ دهد که آیا نظریه پستمدرنیسم، نظریه مناسبى براى تبیین اصلاحات است و آیا مىتوان از نظریه پستمدرنیسم براى انجام اصلاحات استفاده کرد؟ ایشان در راستاى تبیین تفکر پستمدرنیسم در مورد میزان کارآیى علم و عقل در اصلاحات، به معناى اعم آن، چنین اظهار مىکند: پستمدرنیستها هر گونه داعیه شناخت قطعى و فراگیر از سوى مکاتب مدرنیسم و یا روایت کلان را رد مىکنند و معتقدند که داعیههاى شناخت، تنها مىتوانند جزئى، جانبدارانه و محلى یا محدود باشند. براى مثال، فوکو عقیده دارد که قدرت، پدیده واحد و همگونى نیست که مثلاً بر محور دولت متمرکز باشد. لذا نفس مقاومت در برابر قدرت نیز باید به صورت نامتمرکز یا به گونهاى محلى و درونى صورت بگیرد.
در مقابل، برخى معتقدند که پستمدرنیستها مایلند که زیر پرچم پستمدرنیسم از شر پروژه ناتمام مدرنیسم رهایى یابند. همچنین بسیارى از منتقدان، ظهور و اوجگیرى پستمدرنیسم را به مثابه تهدیدى جدى براى برنامههاى اصلاحى و رفاهى تلقى مىکنند.
در پاسخ به این انتقادها، پستمدرنیستها اظهار مىکنند که پستمدرنیسم، یک رشته بازىهاى ذهنى و بىمعناى روشنفکرى نیست؛ بلکه واکنشى است در برابر عمیقترین بحرانهاى معنوى و فلسفى عصر ما؛ یعنى شکست و ناکامى روشنگرى و عقلانیت.
تروریسم، پدیدهاى مدرن است
یورگن هابرماس
جهاناندیشه، ش 5
یورگن هابرماس از نامدارترین فیلسوفان معاصر آلمان است که به هنگام دریافت جایزه صلح اتحادیه ناشران آلمان، سخنانى ایراد کرد که چگونگى برخورد با زمینهها و پیامدهاى حوادث 11 سپتامبر از نکات برجسته آن به شمار مىآید.
به نظر هابرماس، تروریسم، علىرغم بیان و زبان مذهبى آن، در تحلیل نهایى، پدیدهاى مدرن است. آنچه در سوءقصدکنندگان مسلمان فوراً جلب توجه مىکند، ناهمزمانى انگیزهها و ابزار آنهاست. در این تناقض، ناهمزمانى فرهنگ و جامعه در کشورهاى خاستگاه این افراد نمود مىیابد که در نتیجه مدرنسازى شتابزده و بىریشه پدید آمده است. همچنین کسى که قصد دارد آتش جنگ تمدنها را فرونشاند، باید دیالکتیک ناتمام روندهاى عرفى شدن را در خاطر خویش مرور کند. جنگ علیه تروریسم را نمىتوان جنگ دانست. براى مبارزه با تروریسم باید زبان مشترکى براى درک و فهم یکدیگر پدید آورد.
از لیبرالیسم تا پستلیبرالیسم
محمد زارع
پگاه حوزه، ش 33
از نظر نویسنده، لیبرالیسم مانند دیگر ایدئولوژىهاى مدرن، ابتدا به صورت راه حلى ضرورى براى نیازهاى اساسى انسان جدید، در یک برهه تاریخى ویژه نمایان گردید و با فراز و فرودهایى از قرن هفدهم آغاز و تا پایان قرن بیستم نیز به حیات فعال خود ادامه داده است. مؤلفههاى محورى لیبرالیسم را که میان همه انواع لیبرالیسم مشترک است، مىتوان به شرح زیر باز گفت: اول فردگرایى یا «اندیویدوالیسم» است. فرد از آن جهت که فرد است، بدون در نظر گرفتن تعلق وى به گروه، نژاد، جامعه، حزب و جماعتى خاص، واجد حقوق و آزادىهایى است که باید از سوى «غیر» و عمدتاً «دولت» رعایت شود. از همینجا، نظریه «تحدید اقتدار دولت» از سوى لیبرالها مطرح مىشود.
آزادى فرد و مالکیت خصوصى از درون فردگرایى بیرون مىآید. مدارا و تحمل مخالف از دیگر عناصر محورى انواع لیبرالیسمهاست. از نظر لیبرالها کشف حقیقت در گرو بهکارگیرى شیوههاى آرام و مسالمتآمیز و عارى از خشم و خشونت است.
بیشتر انتقادهاى نظرى و عملى بر لیبرالیسم، ناظر به عناصر اصلى آن است. نقد نظریه «فردگرایى» تقریباً در میان همه طیفهاى منتقد لیبرالیسم مشترک است و از آنجا که فردگرایى، جوهر لیبرالیسم محسوب مىشود، تخریب آن، تخریب لیبرالیسم به حساب مىآید. گروهها و جریانهاى مختلف چپ، از سوسیالیستها و مارکسیستهاى ارتدوکس گرفته تا سنتگرایان، محافظهکاران، جماعتگرایان و نئومارکسیستها، سوسیال دموکراتها، سوسیالیستهاى دیندار مسیحى و کاتولیکهاى مارکسیست، همگى به فردگرایى لیبرالیسم، نظرى انتقادى داشتهاند.
برخى منتقدان لیبرالیسم بر این نکته تأکید مىکنند که لیبرالیسم معاصر، اهمیت و تأثیر جماعت و جامعه را در زمینه هویت شخصى، اندیشه اخلاقى و سیاسى، رفاه و سعادت فردى و اجتماعى و سیاسى نادیده مىگیرد. این انتقادها به انتقادهاى جماعتگرایانه(1) معروف هستند. جماعتگرایان، سنتى غیر مارکسیست و ضدلیبرالند که علت قریب انحطاط و تباهى اخلاقى جامعه را نگرشها و مکاتب تباه کنندهاى مانند فردگرایى، شکاکیت، انسانمحورى و... مىدانند که مغز و هسته اصلى لیبرالیسم را تشکیل مىدهند.
تروریسم بهانهساز جنگ تمدنها
برهان غلیون
پگاه حوزه، ش 34
به نظر برهان غلیون، نظریه جنگ تمدنها نیز همچون نظریه خشونت اسلام، یکى دیگر از فرضیههاى ساخته و پرداخته غرب و نشاندهنده چارچوبهاى استراتژیکى غرب است. غرب احساس خطر کرده و براى دفاع از جایگاه و منافع خود از گزند آسیبهاى حال و آینده، براى خود دشمنتراشى مىکند تا بتواند در پرتو آن به یکهتازى در صحنه بینالمللى خود ادامه دهد. گویا همه نخبگان غرب نیز ناخودآگاه در این باورها به تفاهم رسیدهاند و کارشناسان و سیاستمداران غرب، به جز اندیشمندانى مانند نوام چامسکى، بر ضرورت ایجاد دیدگاهى دفاعى، استراتژیکى و تاریخى صحه مىگذارند.
غرب با دو بحران مواجه است: یکى چالش کشورهاى استعمار شده که اینک جبههاى را تشکیل دادهاند - بهویژه در آفریقا - خواهان پرداخت غرامت مادى و معنوى غرب هستند. بحران دوم، چارهاندیشى براى مشروعیت بخشیدن به جنگهاى کنونى و آینده است که غرب با دادن صبغهاى سیاسى - اخلاقى، بر آن است با هر چه ضد تمدن غرب است، به مقابله برخیزد.
غرب، فرهنگها و تمدنهاى دیگر را نمونههاى بارز وحشىگرى مىداند که لازم است مفاهیم اساسىاى هم چون قانون، آزادى فردى، دموکراسى و ارزشهاى انسانى و مادى را یاد بگیرند و به کار بندند. بر ماست که فریفته ظواهر نشویم و شعارسازىهاى غربى ما را فریب ندهد. هیچ نشانهاى از جنگ تمدنها به چشم نمىخورد؛ اما ظواهر پیدا شدن نبردى که غرب براى دفاع از جایگاهها، امتیازها و منافع خود به راه خواهد انداخت، به چشم مىخورد. بى گمان، ایالات متحده آمریکا بر آن است که جنگ صلیبى به راه اندازد. البته پاسخ این جنگ را نباید با نبرد دیگرى داد؛ بلکه بر عکس، با هم پیمانى تمامى کشورها، باید از قدرت سلطهگرى و یکهتازى آمریکا کاست و به دموکراسى، صلح، عدالت و ارزشهاى انسانى رسید؛ ارزشهایى که کشتار بىگناهان را محکوم مىکند؛ خواه این قربانیان، تهىدستان جهان سوم باشند یا آمریکایىها. این مسأله، همپیمانى همه کشورهاى دموکراتیک و در رأس آنها اروپا را مىطلبد.
ادعاى چند صدایى مىکنیم اما تکگویى قهاریم
گفتوگو با محمدرضا تاجیک
بینش سبز، ش 3
وى در این گفتوگو نخست اصلاحات را یک گفتمان، یک فرهنگ، یک نظام اندیشگى و رفتارى و یک پارادایم توصیف مىکند که به عنوان یک استراتژى کارآمد براى دوران گذار و بازسازى ساختارهاى سنتى جامعه مطرح است. اما در عین حال، وى معتقد است که از لحاظ زبان شناختى، اصلاحات یک مفهوم و دال تهى است که مىتواند به مدلولهاى مختلف رجوع کند و از منظرهاى گوناگون تعریف شود.
در طول یک صد سال گذشته، حاملان و عاملان اصلاحات، مشکل خود را در چارچوب لفظى و مفهومى خلاصه کردند و جلوتر از آن قدم نگذاشتند. بنابراین بهتر است که به مصادیق و شاخصههاى عملیاتى اصطلاحات بپردازیم؛ زیرا کمتر کسى را سراغ داریم که بگوید اصلاحات به جامعه مدنى، آزادى و قانون مدارى رجوع پیدا نمىکند. ما دولت و نمادهاى رسمى را حامل و عامل واقعى اصلاحات نمىدانیم؛ بلکه نهادهاى مدنى را داراى چنین رسالتى مىدانیم. من معتقدم که اصلاحات در چارچوب قانون اساسى تا حدود زیادى میسر است. ما با اینکه هنوز در این چارچوب، نقش خودمان را دقیقاً ایفا نکردهایم، اما بعضاً فراتر مىرویم. بنابراین کسانى که به ریشه مىزنند و مىگویند تا وقتى ولایت فقیه در قانون اساسى وجود دارد و جامعه سکولار نشده است، نمىتوان مدعى اصلاحطلبى شد، در واقع سخنان دیگران را تکرار مىکنند. اساساً کمتر متفکرى در شرایط کنونى در جامعه ما وجود دارد که حرفى از خود داشته باشد؛ بلکه این حرفها باز تولید مطالب دیگران است. بسیارى از ما در حالى که دم از پلورالیسم مىزنیم، خود تکگویى قهاریم. در همان حال که از یک جامعه آزاد چند صدایى بحث مىکنیم، یک نظام توتالیتر کوچک در متن نظام توتالیتر بزرگتریم.
به نظر من اصلاحات به صورت نسبى کارآمد بوده است؛ اما هم از سوى نهادهاى مدنى و هم از سوى نهادهاى حکومتى قدمهایى را که مىتوانستیم برداریم، دقیقاً برنداشتهایم؛ زیرا هنوز درک مشخصى از اصلاحات را پرورش ندادهایم؛ هنوز فقدان یک مانیفست مشخص احساس مىشود؛ هنوز یک نوع فقر تجربه تاریخى را با خود حمل مىکنیم و تاکتیک و استراتژى مشخصى را براى نیل به اهدافمان ترسیم نکردهایم و همه اینها به علاوه مسائل مدیریتى، باعث شده است که ما در شرایط کنونى به آن موفقیتهایى که فکر مىکردیم، نرسیم.
خاورمیانه و ایران در فرایند جهانى شدن
گفتوگو با نوام چامسکى
پگاه حوزه، ش 34
آقاى نوام چامسکى، زبانشناس، فیلسوف، تحلیلگر مسائل سیاسى و از منتقدان سیاست خارجى آمریکاست که به دلیل مخالفت با جنگ ویتنام و نیز نشر آثار و اندیشههاى نو در زبانشناسى شهرتى جهانى دارد. وى یک یهودى مهاجر است که در آمریکا رشد یافته و به مسائل خاورمیانه علاقهمند است و مسائل ایران را نیز به طور جدى دنبال مىکند. به نظر او، تروریست نامیده شدن ایران به این دلیل است که از علایق و تمایلات آمریکا پیروى نمىکند و به دفاع از حزباللَّه لبنان مىپردازد؛ در حالى که نمىتوان حزباللَّه را تروریست خواند. اما از سوى دیگر، ترکیه با وجود اینکه بدترین رکورد را در زمینه تروریسم به ثبت رسانده، عملیات نظامى گستردهاى علیه کردها داشته و به پاکسازى قومى و نژادى پرداخته است، تروریست خوانده نمىشود؛ زیرا درون سیستمى قرار دارد که آمریکا آن را ایجاد کرده است. به عقیده وى زمانى که ایران تمایلى به بازگشت به این سیستم نشان دهد، مجدداً کشورى غیر تروریست معرفى خواهد شد.
به نظر چامسکى تا زمانى که شما نتوانید صداى خود را به گوش همه جهانیان برسانید، گفتوگوى تمدنها بىمعناست. به عنوان مثال، با آنکه کشورهاى غیر متعهد حدود 80 درصد جمعیت دنیا را تشکیل مىدهند؛ اما اجلاس سران جنبش عدم تعهد در کلمبیا و صحبتهاى پیرامون آن، فقط در همان کشورها منتشر و پخش گردید و در مطبوعات آمریکا، حتى کلامى از آنها به میان نیامد. اینکه گفتوگویى جدى میان تمدنها صورت گیرد، به نظر بىمعناست؛ زیرا شما چنین چیزى را حتى در فرهنگ خود ندارید که بتوانید بهسادگى به حرف دیگران گوش فرا دهید.
مسیح آن گونه که باید شناخته شود
روبیک نموکامیان - آنا ابراسیان
ابرار، 18/10/80
بسیار گفتهاند که دین محمدصلى الله علیه وآله وسلم، دینى است سازشناپذیر و ستیزهجو که هرگز در برابر بیدادگرىهاى جباران و طاغوتیان سر تسلیم فرود نمىآورد و جواب سیلى را با سیلى مىدهد؛ اما دین عیسىعلیه السلام، دینى است سازشگر که همواره در برابر بیدادگرىها و فزونطلبىهاى خدایگان زر و زور و تزویر آرام مىگیرد و «صلح سپید» را بر «نبرد سرخ» ترجیح مىدهد. تا کنون چنین وانمود شده است که عیسىعلیه السلام شخصیتى است کاهل و بىحال که در برابر جباران و زورگویان تاریخ، سرود بىمسؤولیتى و بىدردى و راحتطلبى زمزمه مىکند و از هرگونه واکنش تلافىجویانه پرهیز مىکند و همواره توجیهگر غارتگرىهاى غارتگران است.
در این مقاله نویسنده محترم مىکوشد تا به اثبات این حقیقت بپردازد که این پنداشتها، حاصل دگرگونىها و تحریفهایى است که تحریفگران در وصف شخصیت آن حضرت ابراز داشتهاند و مذهب انقلابى و ظلمستیز آن حضرت را به گونهاى دیگر جلوهگر ساختهاند. در حالى که به واقع، حضرت عیسىعلیه السلام شخصیتى انقلابى است که لحظهاى در برابر حقکشىها و بیدادگرىهاى حاکمان و جور و نیرنگهاى روحانیان دین به دنیا فروش، دم فرو نمىبندد و لحظهاى آرام نمىگیرد و چنین مىگوید: «وارد شدن دولتمند به ملکوت خدا سختتر است از داخل شدن شتر در ته سوزن».
آنجا که روحانیان دربارى را مىبیند که برق طلا و ثروت، ایمان از کفشان ربوده است، چنین مىگوید: «از کاتبان احتیاط کنید که خرامیدن در لباس دراز و تعظیمها در بازار و کرسىهاى اول در کنایس و جایگاههاى رفیع در ضیافتها را دوست دارند. اینان که خانههاى بیوه زنان را مىبلعند و نماز را به ریا طول مىدهند، عقوبت شدیدترى خواهند یافت».
به عقیده نویسنده این مقاله، آنچه که موجب شد تا عیسىعلیه السلام دچار دگردیسى گردد، تحریف بود. تحریف معنوى و جابهجا کردن جملات؛ فراموش نمودن و تعمداً از یاد مردم بردن پیامهاى آتشین؛ عدم یادآورى و تذکر سخنان انقلابى عیسىعلیه السلام، همه دست به دست یکدیگر دادند تا عیسىعلیه السلام را اینگونه جلوه دهند.
خیلى فرصت نداریم
گفتوگو با حاتم قادرى
بینش سبز، ش 3
شرایط عمومى و حیات اجتماعى مردم ایران در گرو ایجاد تحول در اندیشه، مدیریت و شکلبندىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى است. منظورم از مدرنیته، غربى شدن یا غربىسازى نیست؛ بلکه پذیرش تحول در حوزههاى اندیشهاى، تکنیکى و شکلبندىهاى سیاسى و اجتماعى است که مىتواند افقهاى جدیدى را براى انسانها و جوامع باز کند. البته به نظر من اصلاحات اخیر در ایران، تا حدى، بازگشت به دوران مشروطیت است. بخش مربوط به دولت و نیروهاى رسمى طرفدار اصلاحات، هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ مدیریتى، بسیار ضعیف بود؛ به گونهاى که مىشود آنها را تمام شده تلقى کرد. ولى پتانسیل نهفته در جامعه از یک سو و عدم توانایى نیروهاى رسمى نظام براى پاسخ دادن به مسائل، مشکلات و تحولات جدید از سوى دیگر، ما را ناگزیر، به سمت تحولات خواهد برد. بسیارى از افراد و گروههاى طرفدار اصلاحات، نمایندگان واقعى اصلاحات نیستند و التزامات بیرونى و درونى آن را درک نمىکنند. براى مثال، ریاست مجلس و مؤتلفین نزدیک ایشان و حتى افرادى مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، در بهترین حالت، محللهایى براى اصلاحات و جامعه مدنى هستند؛ نه نمایندگان مناسب اصلاحات.
به عقیده من، مدرنیته یا تجدد، مرتباً در حال تجدد است و صورتبندى مشخص و ثابت ندارد. این مفاهیم، لزوماً انگ غربى نداشتهاند؛ چون اینها بخشى از تأملات انسانى است که در یک جاى زمین روى داده و ما را متأثر کرده و ما مىتوانیم به نوبه خود در آن بازنگرى داشته باشیم. در آنچه در عالم غرب و مدرنیته مىگذرد، تباهىهایى وجود دارد؛ اما اینها باعث شده که ما نقاط مثبت یا فرصتهاى خودمان را از دست بدهیم و دوباره به سنتهایى روى بیاوریم که قابل دفاع نیستند.
در این گفتوگو، علىرغم درخواست مکرر مصاحبهگر، آقاى قادرى نه به مبانى فلسفى و ارزشى مدرنیته و تنافى آن با مبانى مکتب اسلام مىپردازد و نه حاضر به تأمل در رویه استعمارى و سلطهطلب غرب نسبت به کشورهاى دیگر است. انقلاب اسلامى ایران از فراگیرى و اقتباس از دستاوردهاى مدرنیته تن نزده است و در قانون اساسى و نهادهاى رسمى خود، عناصر فراوانى را به کار گرفته است. اختلاف اصلى بانیان انقلاب اسلامى با روشنفکران غربگرا در تفاوتهاى بنیادین اسلام با غرب مادى و نیز توجه به چهره استکبارى نظام لیبرال - سرمایهدارى است.
تأملى در جواز و عدم جواز لعن
جواد محدثین
نوروز، 29/10/80
مقاله حاضر، نقدى است بر جوابیه آقاى جلالىزاده نماینده سنندج در مجلس شوراى اسلامى به سخنان آیتاللَّه مصباح یزدى که در روزنامه نوروز چاپ شده بود.
آقاى جلالىزاده با استناد به آیاتى از قرآن کریم، اسلام را دین منطق و استدلال و رحمت معرفى مىکند؛ نه لعن و نفرت و نزاع. در مقابل، آقاى محدثین معتقد است اینکه اسلام دین محبت و مودت است، بدان معنا نیست که در فرهنگ قرآنى، لعن و نزاع هیچ جایگاهى نداشته باشد. آیاتى که در باب رأفت و اهل مدارا بودن مؤمنین است، بدان معنا نیست که مؤمنین هرگز اهل جنگ نیستند. در قرآن 41 بار اشتقاقات ریشه لعن به کار رفته است. ناقد همچنین شواهدى از روایات ذکر مىکند، مبنى بر اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم افراد و گروههایى را لعن فرمودهاند.
آقاى جلالىزاده جملاتى را در نهى از سب و فحاشى آوردهاند که از نظر ناقد، فاقد منطق است؛ چرا که سب و دشنام غیر از لعن است.
آقاى جلالىزاده معتقد است مصاحبت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اکسیرى است که انسان را در خلال لحظهاى واحد به مقامى مىرساند که اهل عرفان، پس از سالها به آن نمىرسند و نتیجه گرفته است که اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ممکن نیست به باطل متمایل شوند. در مقابل، ناقد معتقد است اعتقاد به ایمان همه اصحاب، در تعارض با قرآن کریم است؛ چرا که قرآن منافقین را حیلهگر، مریضالقلب، مفسد و... توصیف مىکند. پس نظریه عدالت صحابه به طور مطلق مردود است.
مبانى آزادى و آزادگى انسان در اندیشه سیاسى امام علىعلیه السلام
علىاکبر علیخانى
حکومت اسلامى، ش 21
در نظامهاى سیاسى و اجتماعى گذشته، بحث «حقوق شهروندى» - که «آزادى» یکى از اصلىترین شاخصههاى آن است - آنچنان که در جوامع امروزى مطرح مىباشد، مطرح نبوده است. اما در دنیاى معاصر به دلیل گستردگى نهادهاى آموزشى و تربیتى، پیشرفت و توسعه ارتباطات و به تبع آن افزایش و توسعه آگاهىهاى اجتماعى و شعور سیاسى و همچنین بلوغ فکرى انسان امروزى، شاهد «خیزشهاى انقلابى» متعددى در سطح جهان بودهایم که به منظور احقاق حقوق اجتماعى و شهروندى به وقوع پیوستهاند.
بىشک آزادىهاى سیاسى و اجتماعى در هر جامعهاى ریشه در نگرش دولتمردان و حاکمان سیاسى و صاحبنظران اندیشه سیاسى آن جامعه به «انسان» دارد.
با توجه به همین اصل، در گذشته، بسیارى از حاکمان سیاسى، انسان را مقهور اراده خداوند مىدانستند و از آنجا که خود را نمایندگان خدا در زمین مىپنداشتند، به نام خدا بنیان حکومت استبدادى خویش را مستحکمتر مىکردند؛ آزادى را که یکى از ویژگىهاى اصیل وجود آدمى است، به صلیب مىکشیدند و مانع از شکوفایى استعدادهاى نهفته آدمى، که فقط در سایه داشتن آزادىهاى فردى و اجتماعى امکانپذیر است، مىشدند. حکومت کوتاه مدت حضرت علىعلیه السلام یکى از درخشانترین ادوار تاریخ بشرى است که در آن، حتى مخالفان و دگراندیشان نیز از فضاى باز سیاسى بىبهره نبودند. این همه به نگرش آن حضرت به انسان، قدرت و حکومت باز مىگشت.
حضرت با بیان حدیث «امرٌ بین الامرین» عقیده خویش را در مورد آزادى انسان ابراز داشتند. انسانى که با اراده و به دستان خویش، سرنوشت خود را آن گونه که مىخواهد، رقم مىزند. در نظر آن حضرت، انسان موجودى است آزاد و مختار؛ چرا که جان آدمعلیه السلام مخزن «عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها»(2) است و این نشانگر ارزش و اهمیت «معرفت» در پرهیز از سقوط در گرداب تباهى و غافل ماندن از هدف خلقت مىباشد؛ این همه بدون «آزادى» میسر نیست. البته به شرط آنکه انسان با تسلط بر نفس خویش و هدایت آن به سوى اهداف متعالى، گوهر وجودى خویش را دستخوش تباهىها نسازد. چرا که با از میان رفتن «آزادگى» که همان حریت نفس از قید و بندها و خواهشهاى درونى و تعلقات دنیوى و امیال شهوانى است، «آزادى» نیز که حریت اجتماعى و سیاسى است، از بین خواهد رفت.
و تنها با رهیدن از «بندگى نفس» مىتوان از بندگى بتهاى دروغین رست؛ زیرا کسى که اسیر است، همیشه در بند خویش است و قادر نیست جز به خود و خواستههاى خود به چیز دیگرى فکر کند و به فراتر از خود بیندیشد.
محور اندیشه سیاسى حضرت علىعلیه السلام این است که اگر سعادت و کمالى وجود دارد - که دارد - بایستى با «معرفت» و «آگاهى» و «آزادى» گزینش شود؛ چراکه در غیر این صورت، جامعه به سوى دورنگى و نفاق کشیده خواهد شد.
تبارشناسى مفهوم تفکیک قوا
رسول افضلى
راه سوم، ش 1
نظریه تفکیک قوا اولین بار توسط ارسطو در کتاب معروف «سیاست» مطرح شد. به اعتقاد ارسطو با تعیین حدود، مرزها و اختیارات هر یک از قواى حکومتى مىتوان کار حکومت را به نحو مطلوبى ساماندهى نمود؛ که اگر چنین نشود، اختلافات و نابسامانىهاى متعددى در سازمان حکومت به وجود مىآید.
جان لاک و مونتسکیو، دو تن از نظریهپردازان اندیشه سیاسى سدههاى هفدهم و هجدهم، از طرفداران ایده تفکیک قوا بودند. آن دو بر این باور بودند که براى جلوگیرى از «استبداد»، بایستى به وسیله تفکیک قوا میان عناصر و قواى حکومت توازن ایجاد شود و در غیر این صورت، عملاً نمىتوان براى جامعه هیچگونه «آزادى» متصور شد.
از دیدگاه اسلام، حاکم مطلق تنها ذات مقدس خداوند است و تنها اوست که با آگاهى کامل از مصالح و مفاسد امور فردى و اجتماعى انسانها مىتواند براى او قانونگذارى نماید و بر او حکم راند. اما در مرحله عمل، خداوند این حق خود را از طریق شخصیتهاى ذىصلاح که امام و خلیفه مىباشند اعمال مىنماید و آنها مىباید با ابزارهاى لازم، قوانین حکومتى را از متن وحى استخراج نمایند. از همین رو در نظامهاى سیاسى کلاسیک اسلامى، مفهوم تفکیک قوا ناشناخته بوده است. نبى مکرم اسلام در امر ساماندهى مسائل نظامى، در سیماى یک مجرى و در موارد وقوع اختلاف بین مسلمانان، در نقش یک داور و قاضى عادل ظاهر مىشد و خود رأساً با اتصال به منبع وحى، به وضع قوانین حکومتى مىپرداختند.
در حال حاضر در اندیشههاى سیاسى مدرن اسلامى در مورد این مسأله دو دیدگاه عمده وجود دارد: نخست، دیدگاه سنتگرایان و بنیادگرایان که نظریه کلاسیک اسلام را بازتولید مىکند؛ چرا که حاکمیت مطلق از آن خدا و حاکم، نماینده خداوند تلقى مىشود و دیگر، دیدگاه نوگرایان که از طرفداران تفکیک و موازنه قواى حکومتى هستند؛ چون به اعتقاد ایشان، قانون الهى، این اصل را منع نکرده و این حق را به مردم داده است تا بر سرنوشت خود حاکم باشند.
تأویل قرآن ضابطهها و ضرورتها
محمد هادى معرفت
راه سوم، ش 1
آقاى معرفت در این نوشتار، ضمن واژهشناسى «تأویل»، به کاوش در نظریههاى عالمان دینى به ویژه ابنتیمیه و علامه طباطبایى مىپردازد. از دیدگاه وى تأویل باید ناظر به حقیقتى عینى باشد. و نمىتوان ارائه مصادیق در مورد آیات متشابه را شیوه تأویل مناسبى براى فهم قرآن به شمار آورد.
معانى واژه «تأویل» عبارت است از: توجیه کردن متشابه؛ تعبیر در رؤیا؛ عاقبت امر و سرانجام کار؛ برداشتهاى کلى و همهجانبه (= «بطن» در مقابل «ظهر» قرآن). تأویل به معنى اخیر در مقابل تنزیل که همان مورد نزول است، مىباشد و تنها در کلام سلف به کار رفته است. از آنجا که مورد نزول موجب تخصیص آیه نمىشود، تمامى آیات قرآن داراى تاویل به معنى اخیر هستند؛ در حالى که تأویل به معناى توجیه کردن، مختص آیات متشابه است. نویسنده محقق، یکى از ضابطههاى تأویل را مناسبت تنگاتنگ میان دو معناى ظاهرى و باطنى مىداند تا بتوان چنان برداشتهایى را از کلام انتزاع کرد.
تدقیق در نظریه ابن تیمیه و علامه طباطبایى و مقایسه آن دو، بخش دیگرى از مقاله است که مطالعه آن سودمند خواهد بود.
رنه گون، احیاگر حکمت معنوى در غرب
سیدحسن آذرکار
جام جم، 5/10/80
جهان غرب که پس از رنسانس همواره با فلسفههاى دنیوى و ضد مابعدالطبیعى روبهرو بوده است، در اوایل قرن بیستم شاهد تجدید مطلع مابعدالطبیعه سنتى و احیاى سنتهاى معنوى بود. این تجدید حیات، با نام رنه گنون، فیلسوف فقید فرانسوى، پیوند خورده است.
گنون و همفکرانش در غرب به «سنتگرایان» مشهورند. به گفته وى پس از 400 سال غفلت و فراموشى در مغربزمین، باز از سنتهاى معنوى سخن به میان آمده است. رنهگون در سال 1912 (حدوداً 27 سالگى) به دین اسلام مشرف شد و تا آخر عمر با آن زیست. حاصل نقادى او از تمدن غرب سه کتاب است: شرق و غرب (1921)؛ بحران عالم متجدد (1924)؛ سیطره کمیت و علائم آخرالزمان (1945). نویسنده در این کتاب اخیر در چهل فصل موجز و فشرده، به نقد موشکافانه غرب متجدد مىپردازد.
مرید رنهگنون، فریتهوف شوان، عارف و حکیم مابعدالطبیعه آلمانى، میراث معنوى گنون را در چهار مبحث ذیل خلاصه مىداند: تعالیم مابعدالطبیعه ادیان؛ حقایق اساسى سنت؛ رمزگرایى؛ نقد دنیاى متجدد.
رنه گنون در 1931 م. از فرانسه به دارالسلام مصر نقل مکان کرد و نام «عبدالواحد یحیى» بر خود نهاد و در 1951 م. در قاهره درگذشت.
پى نوشت:
در چنین جامعهاى معمولاً حکومت براى مطالبات و خواستههاى خویش متوسل به خشونت مىشود. مردم نیز متقابلاً چنین رفتارى در برابر حکومت از خود نشان مىدهند. البته به دلیل فقدان ابزارهاى لازم براى اعمال خشونت از سوى مردم، این مبارزه اشکال مختلف و گوناگونى به خود مىگیرد و به همین دلیل حکومت استبدادى بیش از هر چیز دیگرى از توزیع قدرت از طریق حمایت و گستراندن نهادهاى جامعه مدنى بین خود و مردم مىهراسد.
استیصال عمومى بناپارتیسم
گفتوگو با کاووس سید امامى
حیات نو، 30/10/80
محور اصلى این گفتوگو، دیدگاههاى دکتر سید امامى در مورد روند حرکت جنبش اصلاحات در ایران، فراز و نشیبهاى موجود بر سر راه این جنبش و همچنین سرنوشت نهایى این حرکت در آینده مىباشد. به عقیده ایشان جامعه مدنى در ایران چندان پیشرفته نیست؛ اما در مقایسه با بسیارى از کشورهاى محروم و جهان سومى از یک رشد متوسط برخوردار است. براى نمونه، در همین جامعه مدنى ایران مىتوان شاهد انواع مقاومتها در برابر حرکتهاى مردمى بود. تلاش جوانان براى ظهور هویت و خصیصههاى جوانى خویش (غیر از آن هویت تبلیغشده توسط دستگاههاى رسمى) و تلاش زنان براى حضور مؤثر در صحنههاى اجتماعى و فرهنگى، نمونههایى از حلول روح اصلاحات در متن جامعه ایرانى است و این خلاف نظریهاى است که جنبش اصلاحات را صرفاً یک جنبش محفلى و روشنفکرانه مىداند.
به نظر آقاى سید امامى آنچه سرخوردگى و استیصال عمومى مردم از جنبش اصلاحات نامیده مىشود، در واقع سرخوردگى از نفس اصلاحات نیست؛ بلکه سرخوردگى از انتظاراتى است که نسبت به توفیق سریع بخشهاى سیاسىتر جنبش اصلاحات وجود داشته است. در مورد سرنوشت موج اصلاحطلبى در ایران، ایشان بر این باور است که اگر جنبش اصلاحطلبى را گستردهتر در نظر بگیریم و آن را از قالب عدهاى سخنگو در حوزه سیاسى فراتر ببریم، مىتوانیم بگوییم که این جنبش در متن جامعه مدنى بوده، هست و خواهد بود.
ایشان در مورد امکان وقوع بناپارتیسم در ایران، اظهار مىدارد: «بناپارتیسم به شرایط تاریخى و اجتماعى خاصى مربوط مىشود که آن شرایط به هیچ وجه در ایران مشاهده نمىشود؛ زیرا موج اصلاحطلبى به حوزه مطبوعات و فعالیتهاى حزبى محدود نمىشود؛ بلکه در مجموعه گستردهاى از شبکههاى غیر رسمى جریان دارد. پس این موج هرگز متوقف نخواهد شد».
جهان وطنى در خاورمیانه
ساى سوباى / ابراهیم عباسى
انتخاب، 22/10/80
تلاش نویسنده مقاله اثبات این نکته است که فرایند جهانى شدن، یک پدیده نوظهور نیست؛ بلکه از دیرباز بسیارى از ایدئولوژىها و فرهنگها و حتى ادیان نیز به نوعى سوداى جهانى شدن داشتهاند و در یک معناى خاص از این فرایند(جهانى شدن)، خواستار فراگیرى اندیشه خود به مقیاس جهانى بودهاند. نویسنده مىکوشد تا با یک نگاه جامعهشناسانه، به فرایند «جهانوطنى» و پیشینه تاریخى به وجود آمدن این پدیده و میزان موفقیتهاى آن، بهخصوص در سطح خاورمیانه معاصر، نظرى بیفکند. وى معتقد است که امپراطورىهاى مسلمان و عرب با گردآورى مردمان و فرهنگهاى متنوع در درون امپراطورى خویش، نقش شایان توجهى در به وجود آمدن فرایند جهانوطنى در خاورمیانه داشتهاند. براى نمونه دربار عبّاسى در قرن هشتم و نهم چنین محیطى را با آمیزش دین عرب با فرهنگ فارسى و فن کشوردارى و حمایت از شاعران و فیلسوفان ایجاد کرد.
نویسنده مقاله در ادامه به بررسى نقش فرایندهاى مدرنیته در ایجاد محیطهاى جهانوطنى در خاورمیانه و جایگاه این پدیده در خاور میانه معاصر مىپردازد و تأثیر مدرنیته بر امپراتورى عثمانى را تبیین مىکند.
به عقیده ایشان، در کنار تلاشهاى روشنفکران، عوامل دیگرى همچون صنعت توریسم، مطبوعات بینالمللى و صنعت چاپ و ترجمه، نقش مهمى در فرایند آمیزش و پیوند فرهنگها ایفا کردهاند.
گفتارهایى درباره رهایى
حسین علىپور
آزاد، 12/10/80
مقاله به بررسى نقد جامعه مدرن از دیدگاه هربرت مارکوزه، از اعضاى مکتب فرانکفورت (1920 م.) مىپردازد. مارکوزه نظریه اثباتى آگوست کنت در مطالعه اجتماع را مردود مىشمارد و معتقد است پىجویى قوانین ثابت اجتماعى، مانع ایجاد دگرگونىهاى سیاسى و اجتماعى مىشود. مارکوزه مارکسیست است و در عین حال، مارکسیسم شوروى را به دلیل روند تطبیق دادن اندیشه مارکسیسم با جامعه روز شوروى و ایجاد یک پایگاه اقتصادى براى دولت به نقد مىکشد. وى نقد را مهمترین هدف تفکر فلسفى مىداند و آن را بر تمایز دو حوزه «واقع» و «مطلوب» از یکدیگر مبتنى نموده است و بر همین اساس به نقد جامعه مدرن مىپردازد. حاکمیت عقلانیت ابزارى در این جامعه، شکل جدیدى از اسارت انسان بر انسان را موجب شده است. انسان با احساس نیاز کاذبى که در او به وجود مىآید، به مصرف مىپردازد تا تکنولوژى پیشرفت کند. جامعه مدرن گرچه بسیار پیشرفته و ثروتمند است، اما بهشدت سرکوبگر آزادى است. راه حل پیشنهادى مارکوزه براى رهایى از بند جامعه مدرن، انقلاب علیه ریشه نظام سرمایهدارى، یعنى «سود» است؛ انقلابى که پیشروان آن، نه کارگران و کشاورزان مستهلکشده در این جامعه، بلکه روشنفکران بیدارى هستند که هنوز سازش نکردهاند. مدینه فاضله مارکوزه، جامعهاى است آزاد (وى ضمانتى براى دوام آزادى ارائه نمىکند) و عارى از اسراف و ویرانى منابع. البته شکل و سازمانهاى این جامعه را اکنون نمىتوان پیشبینى کرد.
اندیشه نوسازى در ایران
گفتوگو با تقى آزاد ارمکى
نوروز، 12/10/80
این گفتوگو پیرامون کتاب اندیشه نوسازى در ایران با مؤلف آن صورت گرفته است. کتاب فوق به آسیبشناسى روند توسعه در ایران از زوایاى مختلف مىپردازد. روند نوسازى در ایران از دوران پهلوى آغاز شد و از همان ابتدا، نوعى گسستگى بین حوزه نظر و اندیشه و حوزه عمل و برنامهریزى به چشم مىخورد. تئوریسینهاى توسعه، بحثهاى خود را مطرح مىکردند و مدیران اجرایى نیز فارغ از این بحثها و بدون توجه به واقعیتهاى جامعه، به اجراى مقاصد خود مىپرداختند. جدایى این دو حوزه از یکدیگر، از مهمترین چالشهاى توسعه در ایران است که از عدم ورود فرهیختگان به حوزه عمل و تقدس یافتن اندیشهها و عدم امکان نقد و آزمونپذیر شدن آنها ناشى مىشود.
توسعه، بدون توجه به ساختار بومى ایران، به بیراهه مىرود و از عناصر اصلى این ساختار، مذهب است. در این مورد، نویسنده معتقد است که برخى از انتظارات، مربوط به حوزه دین نیست و همین امر موجب پدید آمدن مسائلى از قبیل تعارض عقل و دین یا دموکراسى و دین مىشود.
در انتهاى گفتوگو، نویسنده، گفتمان حاکم بر روشنفکران ما را «پارادایم توسعهنیافتگى» مىنامد؛ چرا که به عقیده وى آنان همواره حکومت، خانواده، دین و سنت را معارض توسعه قلمداد نمودهاند و به جنبههاى ایجابى توجهى نکردهاند.
شکست دوجانبه علم و عقل
زینب تقوى
جام جم، 22/10/80
مقاله با اشاره به نقش علم و عقل در ارائه اصول و مبانى مستدل، متقن، عینى و همگانى در دوران مدرنیته و مخالفت نویسندگان و نظریهپردازان پستمدرنیسم با ایده علممحورى و عقلمدارى مدرنیستى، به نقش و جایگاه علم و عقل در اصلاحات اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و اخلاقى از دیدگاه مدرنیسم و پستمدرنیسم مىپردازد و تلاش مىکند به این سؤال پاسخ دهد که آیا نظریه پستمدرنیسم، نظریه مناسبى براى تبیین اصلاحات است و آیا مىتوان از نظریه پستمدرنیسم براى انجام اصلاحات استفاده کرد؟ ایشان در راستاى تبیین تفکر پستمدرنیسم در مورد میزان کارآیى علم و عقل در اصلاحات، به معناى اعم آن، چنین اظهار مىکند: پستمدرنیستها هر گونه داعیه شناخت قطعى و فراگیر از سوى مکاتب مدرنیسم و یا روایت کلان را رد مىکنند و معتقدند که داعیههاى شناخت، تنها مىتوانند جزئى، جانبدارانه و محلى یا محدود باشند. براى مثال، فوکو عقیده دارد که قدرت، پدیده واحد و همگونى نیست که مثلاً بر محور دولت متمرکز باشد. لذا نفس مقاومت در برابر قدرت نیز باید به صورت نامتمرکز یا به گونهاى محلى و درونى صورت بگیرد.
در مقابل، برخى معتقدند که پستمدرنیستها مایلند که زیر پرچم پستمدرنیسم از شر پروژه ناتمام مدرنیسم رهایى یابند. همچنین بسیارى از منتقدان، ظهور و اوجگیرى پستمدرنیسم را به مثابه تهدیدى جدى براى برنامههاى اصلاحى و رفاهى تلقى مىکنند.
در پاسخ به این انتقادها، پستمدرنیستها اظهار مىکنند که پستمدرنیسم، یک رشته بازىهاى ذهنى و بىمعناى روشنفکرى نیست؛ بلکه واکنشى است در برابر عمیقترین بحرانهاى معنوى و فلسفى عصر ما؛ یعنى شکست و ناکامى روشنگرى و عقلانیت.
تروریسم، پدیدهاى مدرن است
یورگن هابرماس
جهاناندیشه، ش 5
یورگن هابرماس از نامدارترین فیلسوفان معاصر آلمان است که به هنگام دریافت جایزه صلح اتحادیه ناشران آلمان، سخنانى ایراد کرد که چگونگى برخورد با زمینهها و پیامدهاى حوادث 11 سپتامبر از نکات برجسته آن به شمار مىآید.
به نظر هابرماس، تروریسم، علىرغم بیان و زبان مذهبى آن، در تحلیل نهایى، پدیدهاى مدرن است. آنچه در سوءقصدکنندگان مسلمان فوراً جلب توجه مىکند، ناهمزمانى انگیزهها و ابزار آنهاست. در این تناقض، ناهمزمانى فرهنگ و جامعه در کشورهاى خاستگاه این افراد نمود مىیابد که در نتیجه مدرنسازى شتابزده و بىریشه پدید آمده است. همچنین کسى که قصد دارد آتش جنگ تمدنها را فرونشاند، باید دیالکتیک ناتمام روندهاى عرفى شدن را در خاطر خویش مرور کند. جنگ علیه تروریسم را نمىتوان جنگ دانست. براى مبارزه با تروریسم باید زبان مشترکى براى درک و فهم یکدیگر پدید آورد.
از لیبرالیسم تا پستلیبرالیسم
محمد زارع
پگاه حوزه، ش 33
از نظر نویسنده، لیبرالیسم مانند دیگر ایدئولوژىهاى مدرن، ابتدا به صورت راه حلى ضرورى براى نیازهاى اساسى انسان جدید، در یک برهه تاریخى ویژه نمایان گردید و با فراز و فرودهایى از قرن هفدهم آغاز و تا پایان قرن بیستم نیز به حیات فعال خود ادامه داده است. مؤلفههاى محورى لیبرالیسم را که میان همه انواع لیبرالیسم مشترک است، مىتوان به شرح زیر باز گفت: اول فردگرایى یا «اندیویدوالیسم» است. فرد از آن جهت که فرد است، بدون در نظر گرفتن تعلق وى به گروه، نژاد، جامعه، حزب و جماعتى خاص، واجد حقوق و آزادىهایى است که باید از سوى «غیر» و عمدتاً «دولت» رعایت شود. از همینجا، نظریه «تحدید اقتدار دولت» از سوى لیبرالها مطرح مىشود.
آزادى فرد و مالکیت خصوصى از درون فردگرایى بیرون مىآید. مدارا و تحمل مخالف از دیگر عناصر محورى انواع لیبرالیسمهاست. از نظر لیبرالها کشف حقیقت در گرو بهکارگیرى شیوههاى آرام و مسالمتآمیز و عارى از خشم و خشونت است.
بیشتر انتقادهاى نظرى و عملى بر لیبرالیسم، ناظر به عناصر اصلى آن است. نقد نظریه «فردگرایى» تقریباً در میان همه طیفهاى منتقد لیبرالیسم مشترک است و از آنجا که فردگرایى، جوهر لیبرالیسم محسوب مىشود، تخریب آن، تخریب لیبرالیسم به حساب مىآید. گروهها و جریانهاى مختلف چپ، از سوسیالیستها و مارکسیستهاى ارتدوکس گرفته تا سنتگرایان، محافظهکاران، جماعتگرایان و نئومارکسیستها، سوسیال دموکراتها، سوسیالیستهاى دیندار مسیحى و کاتولیکهاى مارکسیست، همگى به فردگرایى لیبرالیسم، نظرى انتقادى داشتهاند.
برخى منتقدان لیبرالیسم بر این نکته تأکید مىکنند که لیبرالیسم معاصر، اهمیت و تأثیر جماعت و جامعه را در زمینه هویت شخصى، اندیشه اخلاقى و سیاسى، رفاه و سعادت فردى و اجتماعى و سیاسى نادیده مىگیرد. این انتقادها به انتقادهاى جماعتگرایانه(1) معروف هستند. جماعتگرایان، سنتى غیر مارکسیست و ضدلیبرالند که علت قریب انحطاط و تباهى اخلاقى جامعه را نگرشها و مکاتب تباه کنندهاى مانند فردگرایى، شکاکیت، انسانمحورى و... مىدانند که مغز و هسته اصلى لیبرالیسم را تشکیل مىدهند.
تروریسم بهانهساز جنگ تمدنها
برهان غلیون
پگاه حوزه، ش 34
به نظر برهان غلیون، نظریه جنگ تمدنها نیز همچون نظریه خشونت اسلام، یکى دیگر از فرضیههاى ساخته و پرداخته غرب و نشاندهنده چارچوبهاى استراتژیکى غرب است. غرب احساس خطر کرده و براى دفاع از جایگاه و منافع خود از گزند آسیبهاى حال و آینده، براى خود دشمنتراشى مىکند تا بتواند در پرتو آن به یکهتازى در صحنه بینالمللى خود ادامه دهد. گویا همه نخبگان غرب نیز ناخودآگاه در این باورها به تفاهم رسیدهاند و کارشناسان و سیاستمداران غرب، به جز اندیشمندانى مانند نوام چامسکى، بر ضرورت ایجاد دیدگاهى دفاعى، استراتژیکى و تاریخى صحه مىگذارند.
غرب با دو بحران مواجه است: یکى چالش کشورهاى استعمار شده که اینک جبههاى را تشکیل دادهاند - بهویژه در آفریقا - خواهان پرداخت غرامت مادى و معنوى غرب هستند. بحران دوم، چارهاندیشى براى مشروعیت بخشیدن به جنگهاى کنونى و آینده است که غرب با دادن صبغهاى سیاسى - اخلاقى، بر آن است با هر چه ضد تمدن غرب است، به مقابله برخیزد.
غرب، فرهنگها و تمدنهاى دیگر را نمونههاى بارز وحشىگرى مىداند که لازم است مفاهیم اساسىاى هم چون قانون، آزادى فردى، دموکراسى و ارزشهاى انسانى و مادى را یاد بگیرند و به کار بندند. بر ماست که فریفته ظواهر نشویم و شعارسازىهاى غربى ما را فریب ندهد. هیچ نشانهاى از جنگ تمدنها به چشم نمىخورد؛ اما ظواهر پیدا شدن نبردى که غرب براى دفاع از جایگاهها، امتیازها و منافع خود به راه خواهد انداخت، به چشم مىخورد. بى گمان، ایالات متحده آمریکا بر آن است که جنگ صلیبى به راه اندازد. البته پاسخ این جنگ را نباید با نبرد دیگرى داد؛ بلکه بر عکس، با هم پیمانى تمامى کشورها، باید از قدرت سلطهگرى و یکهتازى آمریکا کاست و به دموکراسى، صلح، عدالت و ارزشهاى انسانى رسید؛ ارزشهایى که کشتار بىگناهان را محکوم مىکند؛ خواه این قربانیان، تهىدستان جهان سوم باشند یا آمریکایىها. این مسأله، همپیمانى همه کشورهاى دموکراتیک و در رأس آنها اروپا را مىطلبد.
ادعاى چند صدایى مىکنیم اما تکگویى قهاریم
گفتوگو با محمدرضا تاجیک
بینش سبز، ش 3
وى در این گفتوگو نخست اصلاحات را یک گفتمان، یک فرهنگ، یک نظام اندیشگى و رفتارى و یک پارادایم توصیف مىکند که به عنوان یک استراتژى کارآمد براى دوران گذار و بازسازى ساختارهاى سنتى جامعه مطرح است. اما در عین حال، وى معتقد است که از لحاظ زبان شناختى، اصلاحات یک مفهوم و دال تهى است که مىتواند به مدلولهاى مختلف رجوع کند و از منظرهاى گوناگون تعریف شود.
در طول یک صد سال گذشته، حاملان و عاملان اصلاحات، مشکل خود را در چارچوب لفظى و مفهومى خلاصه کردند و جلوتر از آن قدم نگذاشتند. بنابراین بهتر است که به مصادیق و شاخصههاى عملیاتى اصطلاحات بپردازیم؛ زیرا کمتر کسى را سراغ داریم که بگوید اصلاحات به جامعه مدنى، آزادى و قانون مدارى رجوع پیدا نمىکند. ما دولت و نمادهاى رسمى را حامل و عامل واقعى اصلاحات نمىدانیم؛ بلکه نهادهاى مدنى را داراى چنین رسالتى مىدانیم. من معتقدم که اصلاحات در چارچوب قانون اساسى تا حدود زیادى میسر است. ما با اینکه هنوز در این چارچوب، نقش خودمان را دقیقاً ایفا نکردهایم، اما بعضاً فراتر مىرویم. بنابراین کسانى که به ریشه مىزنند و مىگویند تا وقتى ولایت فقیه در قانون اساسى وجود دارد و جامعه سکولار نشده است، نمىتوان مدعى اصلاحطلبى شد، در واقع سخنان دیگران را تکرار مىکنند. اساساً کمتر متفکرى در شرایط کنونى در جامعه ما وجود دارد که حرفى از خود داشته باشد؛ بلکه این حرفها باز تولید مطالب دیگران است. بسیارى از ما در حالى که دم از پلورالیسم مىزنیم، خود تکگویى قهاریم. در همان حال که از یک جامعه آزاد چند صدایى بحث مىکنیم، یک نظام توتالیتر کوچک در متن نظام توتالیتر بزرگتریم.
به نظر من اصلاحات به صورت نسبى کارآمد بوده است؛ اما هم از سوى نهادهاى مدنى و هم از سوى نهادهاى حکومتى قدمهایى را که مىتوانستیم برداریم، دقیقاً برنداشتهایم؛ زیرا هنوز درک مشخصى از اصلاحات را پرورش ندادهایم؛ هنوز فقدان یک مانیفست مشخص احساس مىشود؛ هنوز یک نوع فقر تجربه تاریخى را با خود حمل مىکنیم و تاکتیک و استراتژى مشخصى را براى نیل به اهدافمان ترسیم نکردهایم و همه اینها به علاوه مسائل مدیریتى، باعث شده است که ما در شرایط کنونى به آن موفقیتهایى که فکر مىکردیم، نرسیم.
خاورمیانه و ایران در فرایند جهانى شدن
گفتوگو با نوام چامسکى
پگاه حوزه، ش 34
آقاى نوام چامسکى، زبانشناس، فیلسوف، تحلیلگر مسائل سیاسى و از منتقدان سیاست خارجى آمریکاست که به دلیل مخالفت با جنگ ویتنام و نیز نشر آثار و اندیشههاى نو در زبانشناسى شهرتى جهانى دارد. وى یک یهودى مهاجر است که در آمریکا رشد یافته و به مسائل خاورمیانه علاقهمند است و مسائل ایران را نیز به طور جدى دنبال مىکند. به نظر او، تروریست نامیده شدن ایران به این دلیل است که از علایق و تمایلات آمریکا پیروى نمىکند و به دفاع از حزباللَّه لبنان مىپردازد؛ در حالى که نمىتوان حزباللَّه را تروریست خواند. اما از سوى دیگر، ترکیه با وجود اینکه بدترین رکورد را در زمینه تروریسم به ثبت رسانده، عملیات نظامى گستردهاى علیه کردها داشته و به پاکسازى قومى و نژادى پرداخته است، تروریست خوانده نمىشود؛ زیرا درون سیستمى قرار دارد که آمریکا آن را ایجاد کرده است. به عقیده وى زمانى که ایران تمایلى به بازگشت به این سیستم نشان دهد، مجدداً کشورى غیر تروریست معرفى خواهد شد.
به نظر چامسکى تا زمانى که شما نتوانید صداى خود را به گوش همه جهانیان برسانید، گفتوگوى تمدنها بىمعناست. به عنوان مثال، با آنکه کشورهاى غیر متعهد حدود 80 درصد جمعیت دنیا را تشکیل مىدهند؛ اما اجلاس سران جنبش عدم تعهد در کلمبیا و صحبتهاى پیرامون آن، فقط در همان کشورها منتشر و پخش گردید و در مطبوعات آمریکا، حتى کلامى از آنها به میان نیامد. اینکه گفتوگویى جدى میان تمدنها صورت گیرد، به نظر بىمعناست؛ زیرا شما چنین چیزى را حتى در فرهنگ خود ندارید که بتوانید بهسادگى به حرف دیگران گوش فرا دهید.
مسیح آن گونه که باید شناخته شود
روبیک نموکامیان - آنا ابراسیان
ابرار، 18/10/80
بسیار گفتهاند که دین محمدصلى الله علیه وآله وسلم، دینى است سازشناپذیر و ستیزهجو که هرگز در برابر بیدادگرىهاى جباران و طاغوتیان سر تسلیم فرود نمىآورد و جواب سیلى را با سیلى مىدهد؛ اما دین عیسىعلیه السلام، دینى است سازشگر که همواره در برابر بیدادگرىها و فزونطلبىهاى خدایگان زر و زور و تزویر آرام مىگیرد و «صلح سپید» را بر «نبرد سرخ» ترجیح مىدهد. تا کنون چنین وانمود شده است که عیسىعلیه السلام شخصیتى است کاهل و بىحال که در برابر جباران و زورگویان تاریخ، سرود بىمسؤولیتى و بىدردى و راحتطلبى زمزمه مىکند و از هرگونه واکنش تلافىجویانه پرهیز مىکند و همواره توجیهگر غارتگرىهاى غارتگران است.
در این مقاله نویسنده محترم مىکوشد تا به اثبات این حقیقت بپردازد که این پنداشتها، حاصل دگرگونىها و تحریفهایى است که تحریفگران در وصف شخصیت آن حضرت ابراز داشتهاند و مذهب انقلابى و ظلمستیز آن حضرت را به گونهاى دیگر جلوهگر ساختهاند. در حالى که به واقع، حضرت عیسىعلیه السلام شخصیتى انقلابى است که لحظهاى در برابر حقکشىها و بیدادگرىهاى حاکمان و جور و نیرنگهاى روحانیان دین به دنیا فروش، دم فرو نمىبندد و لحظهاى آرام نمىگیرد و چنین مىگوید: «وارد شدن دولتمند به ملکوت خدا سختتر است از داخل شدن شتر در ته سوزن».
آنجا که روحانیان دربارى را مىبیند که برق طلا و ثروت، ایمان از کفشان ربوده است، چنین مىگوید: «از کاتبان احتیاط کنید که خرامیدن در لباس دراز و تعظیمها در بازار و کرسىهاى اول در کنایس و جایگاههاى رفیع در ضیافتها را دوست دارند. اینان که خانههاى بیوه زنان را مىبلعند و نماز را به ریا طول مىدهند، عقوبت شدیدترى خواهند یافت».
به عقیده نویسنده این مقاله، آنچه که موجب شد تا عیسىعلیه السلام دچار دگردیسى گردد، تحریف بود. تحریف معنوى و جابهجا کردن جملات؛ فراموش نمودن و تعمداً از یاد مردم بردن پیامهاى آتشین؛ عدم یادآورى و تذکر سخنان انقلابى عیسىعلیه السلام، همه دست به دست یکدیگر دادند تا عیسىعلیه السلام را اینگونه جلوه دهند.
خیلى فرصت نداریم
گفتوگو با حاتم قادرى
بینش سبز، ش 3
شرایط عمومى و حیات اجتماعى مردم ایران در گرو ایجاد تحول در اندیشه، مدیریت و شکلبندىهاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى است. منظورم از مدرنیته، غربى شدن یا غربىسازى نیست؛ بلکه پذیرش تحول در حوزههاى اندیشهاى، تکنیکى و شکلبندىهاى سیاسى و اجتماعى است که مىتواند افقهاى جدیدى را براى انسانها و جوامع باز کند. البته به نظر من اصلاحات اخیر در ایران، تا حدى، بازگشت به دوران مشروطیت است. بخش مربوط به دولت و نیروهاى رسمى طرفدار اصلاحات، هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ مدیریتى، بسیار ضعیف بود؛ به گونهاى که مىشود آنها را تمام شده تلقى کرد. ولى پتانسیل نهفته در جامعه از یک سو و عدم توانایى نیروهاى رسمى نظام براى پاسخ دادن به مسائل، مشکلات و تحولات جدید از سوى دیگر، ما را ناگزیر، به سمت تحولات خواهد برد. بسیارى از افراد و گروههاى طرفدار اصلاحات، نمایندگان واقعى اصلاحات نیستند و التزامات بیرونى و درونى آن را درک نمىکنند. براى مثال، ریاست مجلس و مؤتلفین نزدیک ایشان و حتى افرادى مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، در بهترین حالت، محللهایى براى اصلاحات و جامعه مدنى هستند؛ نه نمایندگان مناسب اصلاحات.
به عقیده من، مدرنیته یا تجدد، مرتباً در حال تجدد است و صورتبندى مشخص و ثابت ندارد. این مفاهیم، لزوماً انگ غربى نداشتهاند؛ چون اینها بخشى از تأملات انسانى است که در یک جاى زمین روى داده و ما را متأثر کرده و ما مىتوانیم به نوبه خود در آن بازنگرى داشته باشیم. در آنچه در عالم غرب و مدرنیته مىگذرد، تباهىهایى وجود دارد؛ اما اینها باعث شده که ما نقاط مثبت یا فرصتهاى خودمان را از دست بدهیم و دوباره به سنتهایى روى بیاوریم که قابل دفاع نیستند.
در این گفتوگو، علىرغم درخواست مکرر مصاحبهگر، آقاى قادرى نه به مبانى فلسفى و ارزشى مدرنیته و تنافى آن با مبانى مکتب اسلام مىپردازد و نه حاضر به تأمل در رویه استعمارى و سلطهطلب غرب نسبت به کشورهاى دیگر است. انقلاب اسلامى ایران از فراگیرى و اقتباس از دستاوردهاى مدرنیته تن نزده است و در قانون اساسى و نهادهاى رسمى خود، عناصر فراوانى را به کار گرفته است. اختلاف اصلى بانیان انقلاب اسلامى با روشنفکران غربگرا در تفاوتهاى بنیادین اسلام با غرب مادى و نیز توجه به چهره استکبارى نظام لیبرال - سرمایهدارى است.
تأملى در جواز و عدم جواز لعن
جواد محدثین
نوروز، 29/10/80
مقاله حاضر، نقدى است بر جوابیه آقاى جلالىزاده نماینده سنندج در مجلس شوراى اسلامى به سخنان آیتاللَّه مصباح یزدى که در روزنامه نوروز چاپ شده بود.
آقاى جلالىزاده با استناد به آیاتى از قرآن کریم، اسلام را دین منطق و استدلال و رحمت معرفى مىکند؛ نه لعن و نفرت و نزاع. در مقابل، آقاى محدثین معتقد است اینکه اسلام دین محبت و مودت است، بدان معنا نیست که در فرهنگ قرآنى، لعن و نزاع هیچ جایگاهى نداشته باشد. آیاتى که در باب رأفت و اهل مدارا بودن مؤمنین است، بدان معنا نیست که مؤمنین هرگز اهل جنگ نیستند. در قرآن 41 بار اشتقاقات ریشه لعن به کار رفته است. ناقد همچنین شواهدى از روایات ذکر مىکند، مبنى بر اینکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم افراد و گروههایى را لعن فرمودهاند.
آقاى جلالىزاده جملاتى را در نهى از سب و فحاشى آوردهاند که از نظر ناقد، فاقد منطق است؛ چرا که سب و دشنام غیر از لعن است.
آقاى جلالىزاده معتقد است مصاحبت با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اکسیرى است که انسان را در خلال لحظهاى واحد به مقامى مىرساند که اهل عرفان، پس از سالها به آن نمىرسند و نتیجه گرفته است که اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ممکن نیست به باطل متمایل شوند. در مقابل، ناقد معتقد است اعتقاد به ایمان همه اصحاب، در تعارض با قرآن کریم است؛ چرا که قرآن منافقین را حیلهگر، مریضالقلب، مفسد و... توصیف مىکند. پس نظریه عدالت صحابه به طور مطلق مردود است.
مبانى آزادى و آزادگى انسان در اندیشه سیاسى امام علىعلیه السلام
علىاکبر علیخانى
حکومت اسلامى، ش 21
در نظامهاى سیاسى و اجتماعى گذشته، بحث «حقوق شهروندى» - که «آزادى» یکى از اصلىترین شاخصههاى آن است - آنچنان که در جوامع امروزى مطرح مىباشد، مطرح نبوده است. اما در دنیاى معاصر به دلیل گستردگى نهادهاى آموزشى و تربیتى، پیشرفت و توسعه ارتباطات و به تبع آن افزایش و توسعه آگاهىهاى اجتماعى و شعور سیاسى و همچنین بلوغ فکرى انسان امروزى، شاهد «خیزشهاى انقلابى» متعددى در سطح جهان بودهایم که به منظور احقاق حقوق اجتماعى و شهروندى به وقوع پیوستهاند.
بىشک آزادىهاى سیاسى و اجتماعى در هر جامعهاى ریشه در نگرش دولتمردان و حاکمان سیاسى و صاحبنظران اندیشه سیاسى آن جامعه به «انسان» دارد.
با توجه به همین اصل، در گذشته، بسیارى از حاکمان سیاسى، انسان را مقهور اراده خداوند مىدانستند و از آنجا که خود را نمایندگان خدا در زمین مىپنداشتند، به نام خدا بنیان حکومت استبدادى خویش را مستحکمتر مىکردند؛ آزادى را که یکى از ویژگىهاى اصیل وجود آدمى است، به صلیب مىکشیدند و مانع از شکوفایى استعدادهاى نهفته آدمى، که فقط در سایه داشتن آزادىهاى فردى و اجتماعى امکانپذیر است، مىشدند. حکومت کوتاه مدت حضرت علىعلیه السلام یکى از درخشانترین ادوار تاریخ بشرى است که در آن، حتى مخالفان و دگراندیشان نیز از فضاى باز سیاسى بىبهره نبودند. این همه به نگرش آن حضرت به انسان، قدرت و حکومت باز مىگشت.
حضرت با بیان حدیث «امرٌ بین الامرین» عقیده خویش را در مورد آزادى انسان ابراز داشتند. انسانى که با اراده و به دستان خویش، سرنوشت خود را آن گونه که مىخواهد، رقم مىزند. در نظر آن حضرت، انسان موجودى است آزاد و مختار؛ چرا که جان آدمعلیه السلام مخزن «عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ کُلَّها»(2) است و این نشانگر ارزش و اهمیت «معرفت» در پرهیز از سقوط در گرداب تباهى و غافل ماندن از هدف خلقت مىباشد؛ این همه بدون «آزادى» میسر نیست. البته به شرط آنکه انسان با تسلط بر نفس خویش و هدایت آن به سوى اهداف متعالى، گوهر وجودى خویش را دستخوش تباهىها نسازد. چرا که با از میان رفتن «آزادگى» که همان حریت نفس از قید و بندها و خواهشهاى درونى و تعلقات دنیوى و امیال شهوانى است، «آزادى» نیز که حریت اجتماعى و سیاسى است، از بین خواهد رفت.
و تنها با رهیدن از «بندگى نفس» مىتوان از بندگى بتهاى دروغین رست؛ زیرا کسى که اسیر است، همیشه در بند خویش است و قادر نیست جز به خود و خواستههاى خود به چیز دیگرى فکر کند و به فراتر از خود بیندیشد.
محور اندیشه سیاسى حضرت علىعلیه السلام این است که اگر سعادت و کمالى وجود دارد - که دارد - بایستى با «معرفت» و «آگاهى» و «آزادى» گزینش شود؛ چراکه در غیر این صورت، جامعه به سوى دورنگى و نفاق کشیده خواهد شد.
تبارشناسى مفهوم تفکیک قوا
رسول افضلى
راه سوم، ش 1
نظریه تفکیک قوا اولین بار توسط ارسطو در کتاب معروف «سیاست» مطرح شد. به اعتقاد ارسطو با تعیین حدود، مرزها و اختیارات هر یک از قواى حکومتى مىتوان کار حکومت را به نحو مطلوبى ساماندهى نمود؛ که اگر چنین نشود، اختلافات و نابسامانىهاى متعددى در سازمان حکومت به وجود مىآید.
جان لاک و مونتسکیو، دو تن از نظریهپردازان اندیشه سیاسى سدههاى هفدهم و هجدهم، از طرفداران ایده تفکیک قوا بودند. آن دو بر این باور بودند که براى جلوگیرى از «استبداد»، بایستى به وسیله تفکیک قوا میان عناصر و قواى حکومت توازن ایجاد شود و در غیر این صورت، عملاً نمىتوان براى جامعه هیچگونه «آزادى» متصور شد.
از دیدگاه اسلام، حاکم مطلق تنها ذات مقدس خداوند است و تنها اوست که با آگاهى کامل از مصالح و مفاسد امور فردى و اجتماعى انسانها مىتواند براى او قانونگذارى نماید و بر او حکم راند. اما در مرحله عمل، خداوند این حق خود را از طریق شخصیتهاى ذىصلاح که امام و خلیفه مىباشند اعمال مىنماید و آنها مىباید با ابزارهاى لازم، قوانین حکومتى را از متن وحى استخراج نمایند. از همین رو در نظامهاى سیاسى کلاسیک اسلامى، مفهوم تفکیک قوا ناشناخته بوده است. نبى مکرم اسلام در امر ساماندهى مسائل نظامى، در سیماى یک مجرى و در موارد وقوع اختلاف بین مسلمانان، در نقش یک داور و قاضى عادل ظاهر مىشد و خود رأساً با اتصال به منبع وحى، به وضع قوانین حکومتى مىپرداختند.
در حال حاضر در اندیشههاى سیاسى مدرن اسلامى در مورد این مسأله دو دیدگاه عمده وجود دارد: نخست، دیدگاه سنتگرایان و بنیادگرایان که نظریه کلاسیک اسلام را بازتولید مىکند؛ چرا که حاکمیت مطلق از آن خدا و حاکم، نماینده خداوند تلقى مىشود و دیگر، دیدگاه نوگرایان که از طرفداران تفکیک و موازنه قواى حکومتى هستند؛ چون به اعتقاد ایشان، قانون الهى، این اصل را منع نکرده و این حق را به مردم داده است تا بر سرنوشت خود حاکم باشند.
تأویل قرآن ضابطهها و ضرورتها
محمد هادى معرفت
راه سوم، ش 1
آقاى معرفت در این نوشتار، ضمن واژهشناسى «تأویل»، به کاوش در نظریههاى عالمان دینى به ویژه ابنتیمیه و علامه طباطبایى مىپردازد. از دیدگاه وى تأویل باید ناظر به حقیقتى عینى باشد. و نمىتوان ارائه مصادیق در مورد آیات متشابه را شیوه تأویل مناسبى براى فهم قرآن به شمار آورد.
معانى واژه «تأویل» عبارت است از: توجیه کردن متشابه؛ تعبیر در رؤیا؛ عاقبت امر و سرانجام کار؛ برداشتهاى کلى و همهجانبه (= «بطن» در مقابل «ظهر» قرآن). تأویل به معنى اخیر در مقابل تنزیل که همان مورد نزول است، مىباشد و تنها در کلام سلف به کار رفته است. از آنجا که مورد نزول موجب تخصیص آیه نمىشود، تمامى آیات قرآن داراى تاویل به معنى اخیر هستند؛ در حالى که تأویل به معناى توجیه کردن، مختص آیات متشابه است. نویسنده محقق، یکى از ضابطههاى تأویل را مناسبت تنگاتنگ میان دو معناى ظاهرى و باطنى مىداند تا بتوان چنان برداشتهایى را از کلام انتزاع کرد.
تدقیق در نظریه ابن تیمیه و علامه طباطبایى و مقایسه آن دو، بخش دیگرى از مقاله است که مطالعه آن سودمند خواهد بود.
رنه گون، احیاگر حکمت معنوى در غرب
سیدحسن آذرکار
جام جم، 5/10/80
جهان غرب که پس از رنسانس همواره با فلسفههاى دنیوى و ضد مابعدالطبیعى روبهرو بوده است، در اوایل قرن بیستم شاهد تجدید مطلع مابعدالطبیعه سنتى و احیاى سنتهاى معنوى بود. این تجدید حیات، با نام رنه گنون، فیلسوف فقید فرانسوى، پیوند خورده است.
گنون و همفکرانش در غرب به «سنتگرایان» مشهورند. به گفته وى پس از 400 سال غفلت و فراموشى در مغربزمین، باز از سنتهاى معنوى سخن به میان آمده است. رنهگون در سال 1912 (حدوداً 27 سالگى) به دین اسلام مشرف شد و تا آخر عمر با آن زیست. حاصل نقادى او از تمدن غرب سه کتاب است: شرق و غرب (1921)؛ بحران عالم متجدد (1924)؛ سیطره کمیت و علائم آخرالزمان (1945). نویسنده در این کتاب اخیر در چهل فصل موجز و فشرده، به نقد موشکافانه غرب متجدد مىپردازد.
مرید رنهگنون، فریتهوف شوان، عارف و حکیم مابعدالطبیعه آلمانى، میراث معنوى گنون را در چهار مبحث ذیل خلاصه مىداند: تعالیم مابعدالطبیعه ادیان؛ حقایق اساسى سنت؛ رمزگرایى؛ نقد دنیاى متجدد.
رنه گنون در 1931 م. از فرانسه به دارالسلام مصر نقل مکان کرد و نام «عبدالواحد یحیى» بر خود نهاد و در 1951 م. در قاهره درگذشت.
پى نوشت:
1) communitarian
2) بقره: 31