کنکاشی در حقوق بشر از دیدگاه اقتدار گرایان
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله در صدد دفاع از اعلامیه جهانى حقوق بشر و پاسخگویى به منتقدان آن است. نویسنده با انکار مقوله «حقوق بشر اسلامى» معتقد است که در هیچ یک از خردهفرهنگها نمىتوان به تدوین یک حقوق بشر پرداخت.متن
حقوق بشر عبارت است از اصول و قواعد منظم براى بسامان کردن روابط افراد یک جامعه با یکدیگر و با کارگزاران حکومت و روابط ملتها و انسانها در حوزه امور عمومى و صحنه بینالمللى با یکدیگر. شاید نتوان براى تنظیم مکانیزم روابط اجتماعى و حقوقى ملتها و انسانها با یکدیگر هیچ سند و معیارى براى حق حیات، آزادى و انتخاب، جز اعلامیه جهانى حقوق بشر یافت؛ زیرا حقوق بشر مقدم بر تابعیت عقیدتى و گرایشهاى فرهنگى و دینى است. تعدادى از جنگهاى بزرگ، مانند جنگهاى صلیبى و جنگهاى سىساله اروپا، به نام دین درگرفتند. جنگهاى هیتلرى و فاشیستى نیز تحت عنوان برترى نژادى به جنگ جهانى دوم انجامید.
حقوق بشر، اصول معینى از حقوق و تکالیف و مشارکت آحاد انسانها در سرنوشت و تکوین زندگى اجتماعى خود و آزادى فکر، عقیده و بیان براى دفاع انسانها از خود در مقابل تجاوزها و ظلمها و خونریزىها تنظیم مىکند. اصول فوق براى همه انسانها، اعم از متدین و غیر متدین، با هر نژاد و رنگ و فرهنگ به رسمیت شناخته شده است. حقوق انسانها در مقاطع مختلف تاریخى تابع تعریف جدیدى است که ناشى از تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتهاست. بشر در این قرن به تجارب و واقعیتهایى متفاوت با قرنهاى قبلى دست یافته و وارد مرحله نوینى شده که از برجستهترین آنها دو مشخصه است: عقل خودبنیاد و استقلال درونى و نقد سنت و نیز تصرف و تغییر عملى در جهان - زیست خود. از ملزومات نظام سیاسى و اجتماعى دموکراتیک، اعتقاد به حقوق بشر است. فلسفه حقوق بشر مبتنى بر این است که براى افراد انسان، صرف نظر از تمایلات ایدئولوژیک و دینى و نژادى و زبانى، امکان رشد و ایجاد فرصت برابر و موقعیتهاى بنیادین حیات را مورد حمایت قرار دهد.
حقوق بشر معاصر محتواى غیر دینى دارد؛ نه ضد دینى؛ علاوه بر آنکه از ویژگىهاى عصر مدرنیته نیز برخوردار است. اگر اعلامیه کنونى حقوق بشر داراى محتواى غیر دینى است، به دلیل سوابق خونبار، مرزهاى تعریفنشده و مفهوم مثلهشده از «حقوق» و «انسانیت» است و اینکه معناى انسان بودن و تعیین آن به خود هر فرد واگذار شده است. تنها خود انسان مرجع موثق براى فهم معناى انسان بودن و جهتگیرىهاى اوست. سازواره چندبعدى سیاسى و سازماندهى اجتماعى اگر مغایر با روح این آزادى انتخاب در جهتگیرى باشد، به معناى تحمیل دین یا عقیده مقید و فرقهاى است. در همه اوضاع و احوال باید این آزادى انتخاب براى انسان به وسیله حکومت و نهادهاى مدنى باقى بماند و این به معناى غیر دینى بودن حقوق بشر است. البته این محتواى غیر دینى به این معنا نیست که نهادها و مراکز تعلیمات دینى نسبت به هدایت و جهت دادن به فهم انسانها وظیفهاى ندارند. از محتواى آن مفاد اصلاً نمىتوان این معنا را که خداوند براى هدایت معنوى انسان پیام و رسول نفرستاده است، استفاده کرد. با این همه، تنها سند معتبرى که مورد اجماع سیاسى و رفتارى آحاد کشورها قرار گرفته است و به استناد و پشتوانه آن، همه مردم روى زمین را با تمام تنوع ادیان و فرهنگها به مخالفت با آپارتاید جنسى و سیاسى و تبعیضها و ستمها واداشته و به احقاق حقوق انسانها دعوت کرده، همین اعلامیه جهانى حقوق بشر است. این، امتیاز بىبدیل و بزرگ اعلامیه حقوق بشر بر حقوق بشرهاى مفروضى است که اقتدارگرایان متافیزیکمسلک تجویز مىکنند. حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند؛ بلکه پاسخى مثبت و همهجانبه به چالشهاست و سامان دادن به این دوره پرآشوب را سرلوحه وظایف خود قرار داده است.
بعضى اقتدارطلبان دینى معتقدند حقوق بشر معاصر برایند فرهنگ غرب است و نسخه قابل اعتماد و موجهى براى شرق نیست و به همین دلیل از حقوق بشر اسلامى به مفهوم فوق سخن مىگویند؛ در حالى که سخت در اشتباهند؛ زیرا حقوق بشر ملازم و مقوم مدرنیته است؛ نه فرهنگ غرب در مرزکشى با شرق. مگر مىتوان از حقوق بشر این فرهنگ و آن خردهفرهنگ سخن گفت؟ در هر آرمانشهرى و هر موضعى که مدرنیته رسوخ کرده، به موازات آن، حقوق بشر هم مطرح شده است. سوء استفاده سیاسى بعضى دولتها از حقوق بشر، هرگز حرمت و اصالت آن را مخدوش نمىکند؛ چنان که بىاعتنایى دولتهاى یاغى و ناقض حقوق بشر، حضور و نظارت حقوق بشر را کمرنگ نمىکند.
یکى از مهمترین آفاتى که اساس حقوق بشر را تهدید مىکند، رویکرد متافیزیکى اقتدارگرایان محافظهکار در سراسر عالم به حقوق بشر است. یک پرسش اساسى میان مسلمانان این است که کدامین رویکرد به حقوق بشر مطلوب ماست و چگونه وارد این بحث شویم؟
پارهاى از علماى دینى، حقوق بشر معاصر را مردود و خود از نوعى حقوق بشر متافیزیکى که لازمهاش دانستن نیت قلبى مردم است، سخن مىگویند.(1) این دسته از علماى دینى، مستقل از تجارب تاریخى و انسانشناسى علمى و فلسفى و واقعیتهاى اجتماعى، بر مسند وضع و طبع قانون نشستهاند. و حقوق بشر آنها نه از صلاحیت علمى و پدیدارشناسانه برخوردار است و نه مىتوان بر آن یک آییننامه و ضمانت اجرایى نوشت. نویسنده کتاب فلسفه حقوق بشر معتقد است اولاً تنها حقوقى که مىتوان براى بشر معین کرد، از گذر شناخت جامع طبیعت و فطرت و حقیقت و نیز شناخت روح مجرد و مقام و موقعیت انسان در کل جهان هستى است. تنها خداوند قادر به این شناخت جامعالاطراف است؛ پس تنها خداوند است که چنین حقوقى را معین مىکند و چون این حقوق بشر منطبق با واقع و حقیقت نوع انسان است، مورد رضایت آحاد بشر است و همه در مقام اجرا و عمل آن را مىپذیرند. ثانیاً از آنجا که اعلامیه جهانى حقوق بشر بر اساس عرف و آداب و سنن تدوین و تنظیم شده، اعتبار فلسفى و اخلاقى ندارد و یک قرارداد صرف است.
پرسش اساسى این است که حقوق بشر متافیزیکى در مقام پاسخ دادن به کدامین پرسش عصر ماست؟ چگونه مىتوان از سیستم فلسفى متافیزیکى که کوششى براى حل یک مسأله فلسفى و متافیزیکى است، نه بیشتر، یک سیستم حقوقى استخراج کرد؟
حقوق بشر متافیزیک در مقام اجرا با موانع جدى ولا ینحلى روبهرو است: اول آنکه بهجرأت مىتوان گفت اکثر قریب به اتفاق مردم جهان، در باب اخلاقیات، سیاست و حقوق، اندیشه غیر متافیزیک دارند، مفاهیم اخلاقى و حقوقى عارى از آراى متافیزیکى است و فرهنگ عمومى این جوامع غیر دینى شده است (نه ضد دینى).
دوم آنکه صاحبنظران اقتدارگرا مىگویند حقوق بشر را باید از متون دینى وام گرفت؛ زیرا تنها خداوند است که مىتواند حقوق بشر مبتنى بر ماهیت و واقعیت فطرى و طبیعى و روح مجرد انسان را از طریق کتاب و سنت براى ما وضع کند. در این صورت سؤال اساسى این است که کدامین قرائت از متون دینى اسلام را باید ملاک عمل و معیار تعیین حقوق بشر قرار داد؟ بعضى از اندیشمندان و اسلامشناسان، حقوق بشر را یک صبغه و مسأله بروندینى مىدانند که البته طیف قابل توجهى را نیز تشکیل مىدهند. مجموعهاى نیز حقوق بشر اسلامى را از متون دینى به دست آوردهاند که براى هیچ یک از فرق اسلامى الزامآور نیست. آیا نظریه حقوق بشر متافیزیکى و فقهى از ضروریات اسلام است؟ آیا فتواى محدود بودن آزادى دین و آزادىهاى سیاسى و حقوق شهروندى که شاخصترین و مهمترین اختلاف حقوق بشر ابداعى شما با اعلامیه جهانى حقوق بشر است، از ضروریات اسلام است؟ مفتوح بودن باب اجتهاد به معناى عصرى بودن فهمهاست و حتى بر خلاف نظرات جمهور فقها و آراى اجماعى و فرضى آنها مىتوان نظرات مستدل و متدلوژى جدیدى ابراز کرد. چگونه باید از میلیاردها انسان متدین که مسلمان نیستند و عقیدهاى به منابع شیعه ندارند، انتظار داشت که اصول عقاید و احکام مستنبط شما از کتاب و سنت را بپذیرند؟ به فرض محال، اگر آنان با نگاه خاص خود قادر به معتقد ساختن حقوق بشر متافیزیکى خود باشند، باید بدانیم که اجبار و اکراه به این اعتقاد یا فىنفسه خود این اعتقاد، هیچ دردى را دوا نخواهد کرد؛ زیرا بیگانه با روح واقعیات تاریخى و اجتماعى است و به هنگام اجرا و عملیاتى کردن مفاد آن، هزاران جنگ و شورش و خشونت و خون به راه خواهد افتاد. این گونه تفسیر از حقوق بشر، با روح مجرد و کنکاش در نیت انسان سر و کار دارد و به درد فرشتگان آسمان مىخورد و گویى دانستن نیت قلوب مؤمنین را فقط خداوند در انحصار اقتدارگرایان قرار داده است.
مروجان حقوق بشر متافیزیکى - فقهى، تصویر خاصى از دنیا دارند. از نظر آنها دنیا مزرعه آخرت نیست؛ بلکه سراى مجازات و دار مکافات است و باید در همین دنیا خطاکاران به سزاى اعمال خود برسند؛ زیرا به ذات انسان بدبین و در صدد کشف پشت پرده نیات درونى افراد هستند. در این نحوه نگرش، تحول در اخلاق انسان و اصلاح انسان از طریق تحول و امکان تهذیب معنا ندارد و باید انسان را با ترس و زندان و محاکمه و بازجویى و ارعاب اصلاح کرد. جزماندیشى، خصوصیت بارز معرفتشناسى تفکر اقتدارگرایان در زمینه حقوق بشر است و با اباحه در روش، هر روش و وسیلهاى را براى رسیدن به هدف خود، مقدس و مجاز مىشمارند.
حقوق بشر اقتدارگرایان به قانون اهمیت نمىدهد. رجوع به قانون در حکم عناوین ثانویه است و در صورت اضطرار به قانون مراجعه مىکنند. باید از شرعیات، چه قانونى باشد و چه نباشد، استفاده کرد. رأى مردم و رضایت عمومى منزلتى ندارد؛ حتى در حوزه مباحات. اگر هم به رأى و رضایت مردم وقعى گذاشته مىشود، از باب اکل میته است تا دشمنان، حکومت را متهم به استبداد و انحصار نکنند. این است منطق اسطوره حقوق بشر دولتى.
اشاره
به نظر مىرسد که نویسنده مباحث علمى را با مسائل سیاسى و احساسى در هم آمیخته و از این رو گاه از راه صواب و منطق به دور افتاده است. با آنکه مطالب گفتهشده نیاز به بررسى و نقدهاى موشکافانهترى دارد، ولى در اینجا سعى مىکنیم با تأکید بر محورهاى علمى و اصلى مقاله، زمینه داورى درست در این مقوله را هموارتر کنیم.
1. تعریف آغازین نویسنده محترم از حقوق بشر به عنوان «اصول و قواعد منظم براى بسامان کردن روابط افراد یک جامعه با یکدیگر و با کارگزاران حکومت و روابط ملتها و انسانها در حوزه عمومى و صحنه بینالملل با یکدیگر» همان تعریف متداول و پذیرفته شده است؛ اما این نتیجهگیرى و قضاوت عجولانه که: «براى تنظیم مکانیزم روابط اجتماعى و حقوقى ملتها و انسانها با یکدیگر هیچ سند و معیارى براى حق حیات، آزادى و انتخاب، جز اعلامیه جهانى حقوق بشر نمىتوان یافت» از دلایل و شواهد کافى برخوردار نیست. دلیل نویسنده بر این مدعا این است که: «حقوق بشر، مقدم بر تابعیت عقیدتى و گرایشات فرهنگى و دینى است».
در مجموع به نظر مىرسد که در سراسر مقاله، دو انگاره نادرست سایه انداخته است؛ انگارههایى که ریشه در ناآگاهى یا بدفهمى نسبت به تاریخ حیات بشر و ماهیت مسائل حقوقى و پیوند آن با مبانى فلسفى دارد. البته این ذهنیت تنها به نویسنده محترم محدود نمىشود و ناشى از فضاى عمومى فرهنگ مدرنیته است. خوشبختانه در دهههاى اخیر، در خود غرب از سوى منتقدان مدرنیته مباحث جالب و دقیقى مطرح شده است که امکان بازنگرى در این برداشتهاى بسته و یکسویه را فراهم ساخته است. ما این دو انگاره ناصواب را «کژفهمى تاریخى» و «کژفهمى فلسفى» مىنامیم.
کژفهمى تاریخى نویسنده محترم در اینجاست که گمان کرده است که جامعه بشرى در طول تاریخ، زندگى خود را سراسر در سوز و ستیز به سر برده و هیچ قاعده و معیارى براى همزیستى و همبستگى عادلانه نداشته است و تنها با ظهور اعلامیه جهانى حقوق بشر زمینه صلح و سازش میان انسانها برقرار شده است. این تلقى تاریخى که در دو سده گذشته از سوى مکتبهاى لیبرال و سوسیال به نوعى تبلیغ شده است، عمدتاً به منظور اثبات این نکته بوده است که تمدن جدید غرب را همچون مدینه فاضلهاى در مقابل دنیاى توحش و بربریت معرفى کند. اما اگر از تاریخنگارى مدرنها بگذریم، با یک بررسى دقیق در تاریخ تمدنهاى بشرى معلوم مىشود که نه جوامع بشرى در گذشته فاقد قواعد حقوقى و اجتماعى عادلانه و بشردوستانه بودهاند و نه تاریخ کنونى بشر در این زمینه پیشرفتى نسبت به گذشته نشان مىدهد. همچنین، نویسنده بدون توجه به شرایط و بسترهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در جنگها و ستیزهاى تاریخى، دین را عامل اصلى و اساسى آنها برشمرده و راه پیشگیرى را حذف دین از متن حقوق بشر مىداند؛ حال آنکه اولاً جنگهایى که بهظاهر جنبه دینى داشتهاند، بسیار اندک است همان جنگها هم غالباً به بهانه دین و به انگیزههاى دیگر شکل گرفتهاند. ثانیاً جنگها و خونریزىهاى بزرگ تاریخ، درست در غرب و در دورهاى به وقوع پیوسته است که نه تنها صحنه سیاست و حقوق بهکلى عارى از دین گشته بود، بلکه در صدد بودند با همین ادعاها و شعارها دین را به عنوان خرافه و اسطوره از صحنه ذهن و یاد بشر خالى کنند. همانگونه که واقعیتهاى موجود بهخوبى نشان مىدهد که بیرون بردن دین از مناسبات انسانى و اجتماعى، در عمل بشریت را به انحطاط اخلاقى و اجتماعى کشانده و به قیمت پیشرفت ظاهرى و اقتصادى براى گروه اندکى از مردم، معناى زندگى و حقیقت حیات را به نابودى و فراموشى سپرده است، از بعد نظرى و فکرى نیز مىتوان ثابت کرد که انسان جدید غربى چگونه با دینزدایى (سکولاریسم) انسانمدارى (اومانیسم) و خودمحورى (سولیپسیسم)(2) خواسته یا ناخواسته راه پوچگرایى (نیهیلیسم)، اخلاقگریزى، قدرتپرستى، تمامیتخواهى سیاسى (توتالیتاریسم) و زاییدههاى نامیمون آنها، یعنى فاشیسم و نازیسم را در پیش گرفته است. خوشبختانه این گونه مطالب را مىتوان حتى در آثار متفکران غربى، چون کارل مارکس، ماکس وبر، مارتین هایدگر، هانا آرنت،
هابرماس، میشل فوکو، آنتونى گیدنز و غیره بازیافت.
اما کژفهمى فلسفى این مقاله را مىتوان در تعاریف سطحى از ماهیت حقوق و برداشت نادرست از کارکرد فلسفه و متافیزیک دید. درست است که حقوق به مجموعهاى از قواعد و قوانین گفته مىشود، ولى همه نظامهاى حقوقى در درون یک مکتب فلسفى و اجتماعى تعریف مىشوند و از آن مبانى مایه و پایه مىگیرند. حقوق بشر از دو مؤلفه مفهومى تشکیل مىشود که پیش از هر چیز باید از آنها تعریف روشنى ارائه کرد. معمولاً مفهوم «حقوق» در فلسفه حقوق و مفهوم «بشر» در انسانشناسى فلسفى تفسیر مىشود. البته ریشههاى فلسفى و دینى حقوق به همین جا ختم نمىشود. مبانى اجتماعى، اخلاقى و معرفتشناختى نیز هر کدام به سهم خود در تدوین یک نظام حقوقى بسیار مؤثرند. این سخن نویسنده را که: «حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند»، باید به حساب ناآشنایى ایشان به ماهیت مدرنیته و صورت و سیرت آن گذاشت. اگر مبانى فلسفى و انسانشناسى در درسهاى حقوقى ما تدریس و تفهیم نمىشود، نباید این گمان پدید آید که بدون داشتن یک جهانبینى و ایدئولوژى مىتوان به یک دستگاه حقوقى منسجم و کارآمد دست یافت (به این مطلب اشاره بیشترى خواهیم کرد).
2. ایشان مقوله حقوق بشر را امرى نسبى دانسته و تصریح مىکند: «حقوق انسانها در مقاطع مختلف تاریخى تابع تعریف جدیدى است که ناشى از تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتهاست»؛ حال آنکه اندکى قبل، با برشمردن اصول اساسى حقوق بشر نوشته است: «سه اصل فوق براى همه انسانها، اعم از متدین و غیر متدین، با هر نژاد و رنگ و فرهنگ به رسمیت شناخته شده است». باید پرسید اولاً این عمومیت و شمول از کجا و با چه منطقى به دست آمده و چه کسى این حقوق را براى همه انسانها به رسمیت شناخته است؟ اساساً براى دستیابى به یک قانون حقوقى عام چه باید کرد؟ آیا باید به آرا و افکار عمومى مراجعه کرد یا به یک قرارداد عام جهانى توسل جست یا از حقوق فطرى کمک گرفت و یا به مبانى دیگر تمسک کرد؟ نویسنده محترم بدون پاسخگویى به این پرسشها، احکامى جزمى صادر کرده است که صاحبنظران غربى نیز معمولاً چنین فتواهایى صادر نمىکنند. ثانیاً نویسنده باید نشان دهد که اگر حقوق را تابع تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتها مىداند، پس چگونه مىتوان حقوق بشر را که محصول تجربه و شرایط فرهنگى و اجتماعى یک جامعه و تمدن خاص است، براى همه انسانهاى دیگر نافذ و کارآمد دانست؟ چنان که ایشان نیز معترف است، حقوق بشر غربى برخاسته از دو مشخصه «عقل خودبنیاد و استقلال درونى» و «نقد سنت» است. با این حال، در مکتب الهى که عقل و وحى، مکمل و همبسته با یکدیگر تعریف مىشوند و سرنوشت عقل خودبنیاد (در تعریف غربى آن) را فروریزى بنیان اخلاق، معنویت و انسانیت مىداند، این نگرش به حقوق بشر ناقص و نافرجام است.
3. نویسنده محترم، حقوق بشر را محصول مدرنیته مىداند و مدرنیته را غیر از غرب مىداند. باید گفت که منظور از «غرب» در اینجا غرب جغرافیایى یا غرب سیاسى نیست؛ بلکه غرب فرهنگى و فکرى است و در جاى خود با دلایل و شواهد کافى استدلال شده است که مدرنیته در مفهوم کنونى آن، ریشه در فرهنگ غربى (در مقابل فرهنگ شرقى) دارد و مولود بورژوازى و لیبرالیسم غربى است. این مطلب در جاى خود فراوان مورد بحث قرار گرفته است.
4. ایشان معتقد است که حقوق بشر معاصر محتواى غیردینى دارد؛ نه ضد دینى و شگفتتر آنکه اظهار مىدارد: «حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند». هنگامى که حقوق بشر غربى، انسان دینى و نگرش دینى به انسان و جهان را انکار مىکند و بر پایه یک نگرش مادى به حقیقت انسان، به جعل قوانین مىپردازد و دست کم در پارهاى مواد، قوانینى درست بر خلاف قوانین حقوقى اسلام جعل و تجویز مىکند، آیا نباید این حقوق بشر را خلاف اسلام بدانیم؟ یک نظام حقوقى چگونه مىتواند یک فرهنگ و مسلک خاص را تبلیغ کند، جز آنکه ارزشها و معیارهاى خود را در قالب قواعد حقوقى الزامآور سازد؟
5. نویسنده با انتقاد از برخى آثار دانشمندان اسلامى، بارها تکرار کرده است که آنچه به نام حقوق بشر اسلامى مطرح شده است، با تجارب تاریخى و علمى ناسازگار است. نخست باید یادآور شد که آنچه نویسنده به عنوان «تجارب تاریخى و علمى» از آن یاد مىکند، نتیجه تلاشها و تجربههاى گروهى از انسانها در یک مقطع تاریخى خاص است که نمىتوان همه حقایق و معارف را با آنها سنجید. نادرستى بسیارى از این برداشتها و تلقىها به مرور زمان معلوم شده است و تجربه نشان داده است که این معیارهاى محدود و زودگذر را نمىتوان به عنوان تنها مبناى داورى برگزید. با این همه، این تأکید نویسنده محترم درست است که اعلامیه حقوق بشر باید به گونهاى باشد که نه تنها با واقعیتهاى اجتماعى و جهانى معاصر هماهنگ باشد، بلکه بتواند حتىالامکان همه انسانها را با گرایشها و عقاید مختلف زیر پوشش قرار دهد. در عین حال باید توجه داشت که این مطلب نباید به قیمت نادیده گرفتن اصول و معیارهایى باشد که ارزش و حقیقت انسان در آنهاست. چنان که گفتیم، اعلامیه حقوق بشر کنونى نیز از اصول و ارزشهایى مایه مىگیرد که با فرهنگ و عقاید انسانهاى بسیارى در تعارض است و معمولاً با تبلیغات رسانهاى و با الزامهاى سیاسى و حقوقى بر دولتها و ملتها تحمیل مىشود. بنابراین باید دیدگاه اسلامى در باب حقوق بشر را پس از استنباط از منابع اصلى، بر واقعیتها و شرایط عینى جهانى منطبق و سازگار ساخت و آن را در منظومهاى نوین و کارآمد طراحى و ارائه نمود. بر فرض اگر یک کتاب خاص چنین ویژگى نداشته باشد، نویسنده نباید مقوله حقوق بشر را از اساس امرى بریده و بیرون از فرهنگ دینى و ایدئولوژى بداند.
6. به نظر مىرسد که نویسنده همچون برخى از روشنفکران گمان کرده است که اگر از حقوق بشر اسلامى سخن گفته مىشود، لزوماً اسلام باید در همه جا قیدى براى احکام حقوقى آن باشد. اما اینگونه نیست؛ بلکه منظور این است که در حقوق بشر باید نگرش اسلام به انسان و جهتگیرى اسلامى نسبت به حقوق بشر رعایت شود.
پى نوشت:
1) رک. : جوادى آملى، عبداللَّه، فلسفه حقوق بشر.
حقوق بشر، اصول معینى از حقوق و تکالیف و مشارکت آحاد انسانها در سرنوشت و تکوین زندگى اجتماعى خود و آزادى فکر، عقیده و بیان براى دفاع انسانها از خود در مقابل تجاوزها و ظلمها و خونریزىها تنظیم مىکند. اصول فوق براى همه انسانها، اعم از متدین و غیر متدین، با هر نژاد و رنگ و فرهنگ به رسمیت شناخته شده است. حقوق انسانها در مقاطع مختلف تاریخى تابع تعریف جدیدى است که ناشى از تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتهاست. بشر در این قرن به تجارب و واقعیتهایى متفاوت با قرنهاى قبلى دست یافته و وارد مرحله نوینى شده که از برجستهترین آنها دو مشخصه است: عقل خودبنیاد و استقلال درونى و نقد سنت و نیز تصرف و تغییر عملى در جهان - زیست خود. از ملزومات نظام سیاسى و اجتماعى دموکراتیک، اعتقاد به حقوق بشر است. فلسفه حقوق بشر مبتنى بر این است که براى افراد انسان، صرف نظر از تمایلات ایدئولوژیک و دینى و نژادى و زبانى، امکان رشد و ایجاد فرصت برابر و موقعیتهاى بنیادین حیات را مورد حمایت قرار دهد.
حقوق بشر معاصر محتواى غیر دینى دارد؛ نه ضد دینى؛ علاوه بر آنکه از ویژگىهاى عصر مدرنیته نیز برخوردار است. اگر اعلامیه کنونى حقوق بشر داراى محتواى غیر دینى است، به دلیل سوابق خونبار، مرزهاى تعریفنشده و مفهوم مثلهشده از «حقوق» و «انسانیت» است و اینکه معناى انسان بودن و تعیین آن به خود هر فرد واگذار شده است. تنها خود انسان مرجع موثق براى فهم معناى انسان بودن و جهتگیرىهاى اوست. سازواره چندبعدى سیاسى و سازماندهى اجتماعى اگر مغایر با روح این آزادى انتخاب در جهتگیرى باشد، به معناى تحمیل دین یا عقیده مقید و فرقهاى است. در همه اوضاع و احوال باید این آزادى انتخاب براى انسان به وسیله حکومت و نهادهاى مدنى باقى بماند و این به معناى غیر دینى بودن حقوق بشر است. البته این محتواى غیر دینى به این معنا نیست که نهادها و مراکز تعلیمات دینى نسبت به هدایت و جهت دادن به فهم انسانها وظیفهاى ندارند. از محتواى آن مفاد اصلاً نمىتوان این معنا را که خداوند براى هدایت معنوى انسان پیام و رسول نفرستاده است، استفاده کرد. با این همه، تنها سند معتبرى که مورد اجماع سیاسى و رفتارى آحاد کشورها قرار گرفته است و به استناد و پشتوانه آن، همه مردم روى زمین را با تمام تنوع ادیان و فرهنگها به مخالفت با آپارتاید جنسى و سیاسى و تبعیضها و ستمها واداشته و به احقاق حقوق انسانها دعوت کرده، همین اعلامیه جهانى حقوق بشر است. این، امتیاز بىبدیل و بزرگ اعلامیه حقوق بشر بر حقوق بشرهاى مفروضى است که اقتدارگرایان متافیزیکمسلک تجویز مىکنند. حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند؛ بلکه پاسخى مثبت و همهجانبه به چالشهاست و سامان دادن به این دوره پرآشوب را سرلوحه وظایف خود قرار داده است.
بعضى اقتدارطلبان دینى معتقدند حقوق بشر معاصر برایند فرهنگ غرب است و نسخه قابل اعتماد و موجهى براى شرق نیست و به همین دلیل از حقوق بشر اسلامى به مفهوم فوق سخن مىگویند؛ در حالى که سخت در اشتباهند؛ زیرا حقوق بشر ملازم و مقوم مدرنیته است؛ نه فرهنگ غرب در مرزکشى با شرق. مگر مىتوان از حقوق بشر این فرهنگ و آن خردهفرهنگ سخن گفت؟ در هر آرمانشهرى و هر موضعى که مدرنیته رسوخ کرده، به موازات آن، حقوق بشر هم مطرح شده است. سوء استفاده سیاسى بعضى دولتها از حقوق بشر، هرگز حرمت و اصالت آن را مخدوش نمىکند؛ چنان که بىاعتنایى دولتهاى یاغى و ناقض حقوق بشر، حضور و نظارت حقوق بشر را کمرنگ نمىکند.
یکى از مهمترین آفاتى که اساس حقوق بشر را تهدید مىکند، رویکرد متافیزیکى اقتدارگرایان محافظهکار در سراسر عالم به حقوق بشر است. یک پرسش اساسى میان مسلمانان این است که کدامین رویکرد به حقوق بشر مطلوب ماست و چگونه وارد این بحث شویم؟
پارهاى از علماى دینى، حقوق بشر معاصر را مردود و خود از نوعى حقوق بشر متافیزیکى که لازمهاش دانستن نیت قلبى مردم است، سخن مىگویند.(1) این دسته از علماى دینى، مستقل از تجارب تاریخى و انسانشناسى علمى و فلسفى و واقعیتهاى اجتماعى، بر مسند وضع و طبع قانون نشستهاند. و حقوق بشر آنها نه از صلاحیت علمى و پدیدارشناسانه برخوردار است و نه مىتوان بر آن یک آییننامه و ضمانت اجرایى نوشت. نویسنده کتاب فلسفه حقوق بشر معتقد است اولاً تنها حقوقى که مىتوان براى بشر معین کرد، از گذر شناخت جامع طبیعت و فطرت و حقیقت و نیز شناخت روح مجرد و مقام و موقعیت انسان در کل جهان هستى است. تنها خداوند قادر به این شناخت جامعالاطراف است؛ پس تنها خداوند است که چنین حقوقى را معین مىکند و چون این حقوق بشر منطبق با واقع و حقیقت نوع انسان است، مورد رضایت آحاد بشر است و همه در مقام اجرا و عمل آن را مىپذیرند. ثانیاً از آنجا که اعلامیه جهانى حقوق بشر بر اساس عرف و آداب و سنن تدوین و تنظیم شده، اعتبار فلسفى و اخلاقى ندارد و یک قرارداد صرف است.
پرسش اساسى این است که حقوق بشر متافیزیکى در مقام پاسخ دادن به کدامین پرسش عصر ماست؟ چگونه مىتوان از سیستم فلسفى متافیزیکى که کوششى براى حل یک مسأله فلسفى و متافیزیکى است، نه بیشتر، یک سیستم حقوقى استخراج کرد؟
حقوق بشر متافیزیک در مقام اجرا با موانع جدى ولا ینحلى روبهرو است: اول آنکه بهجرأت مىتوان گفت اکثر قریب به اتفاق مردم جهان، در باب اخلاقیات، سیاست و حقوق، اندیشه غیر متافیزیک دارند، مفاهیم اخلاقى و حقوقى عارى از آراى متافیزیکى است و فرهنگ عمومى این جوامع غیر دینى شده است (نه ضد دینى).
دوم آنکه صاحبنظران اقتدارگرا مىگویند حقوق بشر را باید از متون دینى وام گرفت؛ زیرا تنها خداوند است که مىتواند حقوق بشر مبتنى بر ماهیت و واقعیت فطرى و طبیعى و روح مجرد انسان را از طریق کتاب و سنت براى ما وضع کند. در این صورت سؤال اساسى این است که کدامین قرائت از متون دینى اسلام را باید ملاک عمل و معیار تعیین حقوق بشر قرار داد؟ بعضى از اندیشمندان و اسلامشناسان، حقوق بشر را یک صبغه و مسأله بروندینى مىدانند که البته طیف قابل توجهى را نیز تشکیل مىدهند. مجموعهاى نیز حقوق بشر اسلامى را از متون دینى به دست آوردهاند که براى هیچ یک از فرق اسلامى الزامآور نیست. آیا نظریه حقوق بشر متافیزیکى و فقهى از ضروریات اسلام است؟ آیا فتواى محدود بودن آزادى دین و آزادىهاى سیاسى و حقوق شهروندى که شاخصترین و مهمترین اختلاف حقوق بشر ابداعى شما با اعلامیه جهانى حقوق بشر است، از ضروریات اسلام است؟ مفتوح بودن باب اجتهاد به معناى عصرى بودن فهمهاست و حتى بر خلاف نظرات جمهور فقها و آراى اجماعى و فرضى آنها مىتوان نظرات مستدل و متدلوژى جدیدى ابراز کرد. چگونه باید از میلیاردها انسان متدین که مسلمان نیستند و عقیدهاى به منابع شیعه ندارند، انتظار داشت که اصول عقاید و احکام مستنبط شما از کتاب و سنت را بپذیرند؟ به فرض محال، اگر آنان با نگاه خاص خود قادر به معتقد ساختن حقوق بشر متافیزیکى خود باشند، باید بدانیم که اجبار و اکراه به این اعتقاد یا فىنفسه خود این اعتقاد، هیچ دردى را دوا نخواهد کرد؛ زیرا بیگانه با روح واقعیات تاریخى و اجتماعى است و به هنگام اجرا و عملیاتى کردن مفاد آن، هزاران جنگ و شورش و خشونت و خون به راه خواهد افتاد. این گونه تفسیر از حقوق بشر، با روح مجرد و کنکاش در نیت انسان سر و کار دارد و به درد فرشتگان آسمان مىخورد و گویى دانستن نیت قلوب مؤمنین را فقط خداوند در انحصار اقتدارگرایان قرار داده است.
مروجان حقوق بشر متافیزیکى - فقهى، تصویر خاصى از دنیا دارند. از نظر آنها دنیا مزرعه آخرت نیست؛ بلکه سراى مجازات و دار مکافات است و باید در همین دنیا خطاکاران به سزاى اعمال خود برسند؛ زیرا به ذات انسان بدبین و در صدد کشف پشت پرده نیات درونى افراد هستند. در این نحوه نگرش، تحول در اخلاق انسان و اصلاح انسان از طریق تحول و امکان تهذیب معنا ندارد و باید انسان را با ترس و زندان و محاکمه و بازجویى و ارعاب اصلاح کرد. جزماندیشى، خصوصیت بارز معرفتشناسى تفکر اقتدارگرایان در زمینه حقوق بشر است و با اباحه در روش، هر روش و وسیلهاى را براى رسیدن به هدف خود، مقدس و مجاز مىشمارند.
حقوق بشر اقتدارگرایان به قانون اهمیت نمىدهد. رجوع به قانون در حکم عناوین ثانویه است و در صورت اضطرار به قانون مراجعه مىکنند. باید از شرعیات، چه قانونى باشد و چه نباشد، استفاده کرد. رأى مردم و رضایت عمومى منزلتى ندارد؛ حتى در حوزه مباحات. اگر هم به رأى و رضایت مردم وقعى گذاشته مىشود، از باب اکل میته است تا دشمنان، حکومت را متهم به استبداد و انحصار نکنند. این است منطق اسطوره حقوق بشر دولتى.
اشاره
به نظر مىرسد که نویسنده مباحث علمى را با مسائل سیاسى و احساسى در هم آمیخته و از این رو گاه از راه صواب و منطق به دور افتاده است. با آنکه مطالب گفتهشده نیاز به بررسى و نقدهاى موشکافانهترى دارد، ولى در اینجا سعى مىکنیم با تأکید بر محورهاى علمى و اصلى مقاله، زمینه داورى درست در این مقوله را هموارتر کنیم.
1. تعریف آغازین نویسنده محترم از حقوق بشر به عنوان «اصول و قواعد منظم براى بسامان کردن روابط افراد یک جامعه با یکدیگر و با کارگزاران حکومت و روابط ملتها و انسانها در حوزه عمومى و صحنه بینالملل با یکدیگر» همان تعریف متداول و پذیرفته شده است؛ اما این نتیجهگیرى و قضاوت عجولانه که: «براى تنظیم مکانیزم روابط اجتماعى و حقوقى ملتها و انسانها با یکدیگر هیچ سند و معیارى براى حق حیات، آزادى و انتخاب، جز اعلامیه جهانى حقوق بشر نمىتوان یافت» از دلایل و شواهد کافى برخوردار نیست. دلیل نویسنده بر این مدعا این است که: «حقوق بشر، مقدم بر تابعیت عقیدتى و گرایشات فرهنگى و دینى است».
در مجموع به نظر مىرسد که در سراسر مقاله، دو انگاره نادرست سایه انداخته است؛ انگارههایى که ریشه در ناآگاهى یا بدفهمى نسبت به تاریخ حیات بشر و ماهیت مسائل حقوقى و پیوند آن با مبانى فلسفى دارد. البته این ذهنیت تنها به نویسنده محترم محدود نمىشود و ناشى از فضاى عمومى فرهنگ مدرنیته است. خوشبختانه در دهههاى اخیر، در خود غرب از سوى منتقدان مدرنیته مباحث جالب و دقیقى مطرح شده است که امکان بازنگرى در این برداشتهاى بسته و یکسویه را فراهم ساخته است. ما این دو انگاره ناصواب را «کژفهمى تاریخى» و «کژفهمى فلسفى» مىنامیم.
کژفهمى تاریخى نویسنده محترم در اینجاست که گمان کرده است که جامعه بشرى در طول تاریخ، زندگى خود را سراسر در سوز و ستیز به سر برده و هیچ قاعده و معیارى براى همزیستى و همبستگى عادلانه نداشته است و تنها با ظهور اعلامیه جهانى حقوق بشر زمینه صلح و سازش میان انسانها برقرار شده است. این تلقى تاریخى که در دو سده گذشته از سوى مکتبهاى لیبرال و سوسیال به نوعى تبلیغ شده است، عمدتاً به منظور اثبات این نکته بوده است که تمدن جدید غرب را همچون مدینه فاضلهاى در مقابل دنیاى توحش و بربریت معرفى کند. اما اگر از تاریخنگارى مدرنها بگذریم، با یک بررسى دقیق در تاریخ تمدنهاى بشرى معلوم مىشود که نه جوامع بشرى در گذشته فاقد قواعد حقوقى و اجتماعى عادلانه و بشردوستانه بودهاند و نه تاریخ کنونى بشر در این زمینه پیشرفتى نسبت به گذشته نشان مىدهد. همچنین، نویسنده بدون توجه به شرایط و بسترهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در جنگها و ستیزهاى تاریخى، دین را عامل اصلى و اساسى آنها برشمرده و راه پیشگیرى را حذف دین از متن حقوق بشر مىداند؛ حال آنکه اولاً جنگهایى که بهظاهر جنبه دینى داشتهاند، بسیار اندک است همان جنگها هم غالباً به بهانه دین و به انگیزههاى دیگر شکل گرفتهاند. ثانیاً جنگها و خونریزىهاى بزرگ تاریخ، درست در غرب و در دورهاى به وقوع پیوسته است که نه تنها صحنه سیاست و حقوق بهکلى عارى از دین گشته بود، بلکه در صدد بودند با همین ادعاها و شعارها دین را به عنوان خرافه و اسطوره از صحنه ذهن و یاد بشر خالى کنند. همانگونه که واقعیتهاى موجود بهخوبى نشان مىدهد که بیرون بردن دین از مناسبات انسانى و اجتماعى، در عمل بشریت را به انحطاط اخلاقى و اجتماعى کشانده و به قیمت پیشرفت ظاهرى و اقتصادى براى گروه اندکى از مردم، معناى زندگى و حقیقت حیات را به نابودى و فراموشى سپرده است، از بعد نظرى و فکرى نیز مىتوان ثابت کرد که انسان جدید غربى چگونه با دینزدایى (سکولاریسم) انسانمدارى (اومانیسم) و خودمحورى (سولیپسیسم)(2) خواسته یا ناخواسته راه پوچگرایى (نیهیلیسم)، اخلاقگریزى، قدرتپرستى، تمامیتخواهى سیاسى (توتالیتاریسم) و زاییدههاى نامیمون آنها، یعنى فاشیسم و نازیسم را در پیش گرفته است. خوشبختانه این گونه مطالب را مىتوان حتى در آثار متفکران غربى، چون کارل مارکس، ماکس وبر، مارتین هایدگر، هانا آرنت،
هابرماس، میشل فوکو، آنتونى گیدنز و غیره بازیافت.
اما کژفهمى فلسفى این مقاله را مىتوان در تعاریف سطحى از ماهیت حقوق و برداشت نادرست از کارکرد فلسفه و متافیزیک دید. درست است که حقوق به مجموعهاى از قواعد و قوانین گفته مىشود، ولى همه نظامهاى حقوقى در درون یک مکتب فلسفى و اجتماعى تعریف مىشوند و از آن مبانى مایه و پایه مىگیرند. حقوق بشر از دو مؤلفه مفهومى تشکیل مىشود که پیش از هر چیز باید از آنها تعریف روشنى ارائه کرد. معمولاً مفهوم «حقوق» در فلسفه حقوق و مفهوم «بشر» در انسانشناسى فلسفى تفسیر مىشود. البته ریشههاى فلسفى و دینى حقوق به همین جا ختم نمىشود. مبانى اجتماعى، اخلاقى و معرفتشناختى نیز هر کدام به سهم خود در تدوین یک نظام حقوقى بسیار مؤثرند. این سخن نویسنده را که: «حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند»، باید به حساب ناآشنایى ایشان به ماهیت مدرنیته و صورت و سیرت آن گذاشت. اگر مبانى فلسفى و انسانشناسى در درسهاى حقوقى ما تدریس و تفهیم نمىشود، نباید این گمان پدید آید که بدون داشتن یک جهانبینى و ایدئولوژى مىتوان به یک دستگاه حقوقى منسجم و کارآمد دست یافت (به این مطلب اشاره بیشترى خواهیم کرد).
2. ایشان مقوله حقوق بشر را امرى نسبى دانسته و تصریح مىکند: «حقوق انسانها در مقاطع مختلف تاریخى تابع تعریف جدیدى است که ناشى از تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتهاست»؛ حال آنکه اندکى قبل، با برشمردن اصول اساسى حقوق بشر نوشته است: «سه اصل فوق براى همه انسانها، اعم از متدین و غیر متدین، با هر نژاد و رنگ و فرهنگ به رسمیت شناخته شده است». باید پرسید اولاً این عمومیت و شمول از کجا و با چه منطقى به دست آمده و چه کسى این حقوق را براى همه انسانها به رسمیت شناخته است؟ اساساً براى دستیابى به یک قانون حقوقى عام چه باید کرد؟ آیا باید به آرا و افکار عمومى مراجعه کرد یا به یک قرارداد عام جهانى توسل جست یا از حقوق فطرى کمک گرفت و یا به مبانى دیگر تمسک کرد؟ نویسنده محترم بدون پاسخگویى به این پرسشها، احکامى جزمى صادر کرده است که صاحبنظران غربى نیز معمولاً چنین فتواهایى صادر نمىکنند. ثانیاً نویسنده باید نشان دهد که اگر حقوق را تابع تحولات فرهنگى و اجتماعى ملتها مىداند، پس چگونه مىتوان حقوق بشر را که محصول تجربه و شرایط فرهنگى و اجتماعى یک جامعه و تمدن خاص است، براى همه انسانهاى دیگر نافذ و کارآمد دانست؟ چنان که ایشان نیز معترف است، حقوق بشر غربى برخاسته از دو مشخصه «عقل خودبنیاد و استقلال درونى» و «نقد سنت» است. با این حال، در مکتب الهى که عقل و وحى، مکمل و همبسته با یکدیگر تعریف مىشوند و سرنوشت عقل خودبنیاد (در تعریف غربى آن) را فروریزى بنیان اخلاق، معنویت و انسانیت مىداند، این نگرش به حقوق بشر ناقص و نافرجام است.
3. نویسنده محترم، حقوق بشر را محصول مدرنیته مىداند و مدرنیته را غیر از غرب مىداند. باید گفت که منظور از «غرب» در اینجا غرب جغرافیایى یا غرب سیاسى نیست؛ بلکه غرب فرهنگى و فکرى است و در جاى خود با دلایل و شواهد کافى استدلال شده است که مدرنیته در مفهوم کنونى آن، ریشه در فرهنگ غربى (در مقابل فرهنگ شرقى) دارد و مولود بورژوازى و لیبرالیسم غربى است. این مطلب در جاى خود فراوان مورد بحث قرار گرفته است.
4. ایشان معتقد است که حقوق بشر معاصر محتواى غیردینى دارد؛ نه ضد دینى و شگفتتر آنکه اظهار مىدارد: «حقوق بشر مدرنیته، طرح و تدبیرى است که هیچ فرهنگ و مسلکى را تبلیغ نمىکند». هنگامى که حقوق بشر غربى، انسان دینى و نگرش دینى به انسان و جهان را انکار مىکند و بر پایه یک نگرش مادى به حقیقت انسان، به جعل قوانین مىپردازد و دست کم در پارهاى مواد، قوانینى درست بر خلاف قوانین حقوقى اسلام جعل و تجویز مىکند، آیا نباید این حقوق بشر را خلاف اسلام بدانیم؟ یک نظام حقوقى چگونه مىتواند یک فرهنگ و مسلک خاص را تبلیغ کند، جز آنکه ارزشها و معیارهاى خود را در قالب قواعد حقوقى الزامآور سازد؟
5. نویسنده با انتقاد از برخى آثار دانشمندان اسلامى، بارها تکرار کرده است که آنچه به نام حقوق بشر اسلامى مطرح شده است، با تجارب تاریخى و علمى ناسازگار است. نخست باید یادآور شد که آنچه نویسنده به عنوان «تجارب تاریخى و علمى» از آن یاد مىکند، نتیجه تلاشها و تجربههاى گروهى از انسانها در یک مقطع تاریخى خاص است که نمىتوان همه حقایق و معارف را با آنها سنجید. نادرستى بسیارى از این برداشتها و تلقىها به مرور زمان معلوم شده است و تجربه نشان داده است که این معیارهاى محدود و زودگذر را نمىتوان به عنوان تنها مبناى داورى برگزید. با این همه، این تأکید نویسنده محترم درست است که اعلامیه حقوق بشر باید به گونهاى باشد که نه تنها با واقعیتهاى اجتماعى و جهانى معاصر هماهنگ باشد، بلکه بتواند حتىالامکان همه انسانها را با گرایشها و عقاید مختلف زیر پوشش قرار دهد. در عین حال باید توجه داشت که این مطلب نباید به قیمت نادیده گرفتن اصول و معیارهایى باشد که ارزش و حقیقت انسان در آنهاست. چنان که گفتیم، اعلامیه حقوق بشر کنونى نیز از اصول و ارزشهایى مایه مىگیرد که با فرهنگ و عقاید انسانهاى بسیارى در تعارض است و معمولاً با تبلیغات رسانهاى و با الزامهاى سیاسى و حقوقى بر دولتها و ملتها تحمیل مىشود. بنابراین باید دیدگاه اسلامى در باب حقوق بشر را پس از استنباط از منابع اصلى، بر واقعیتها و شرایط عینى جهانى منطبق و سازگار ساخت و آن را در منظومهاى نوین و کارآمد طراحى و ارائه نمود. بر فرض اگر یک کتاب خاص چنین ویژگى نداشته باشد، نویسنده نباید مقوله حقوق بشر را از اساس امرى بریده و بیرون از فرهنگ دینى و ایدئولوژى بداند.
6. به نظر مىرسد که نویسنده همچون برخى از روشنفکران گمان کرده است که اگر از حقوق بشر اسلامى سخن گفته مىشود، لزوماً اسلام باید در همه جا قیدى براى احکام حقوقى آن باشد. اما اینگونه نیست؛ بلکه منظور این است که در حقوق بشر باید نگرش اسلام به انسان و جهتگیرى اسلامى نسبت به حقوق بشر رعایت شود.
پى نوشت:
1) رک. : جوادى آملى، عبداللَّه، فلسفه حقوق بشر.
2) solipsism
طبرستان سبز، ش 24