نقد جریان های سیاسی
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى جلایىپور در این گفتوگو تلاش مىکند به تحلیل سیر جریان دوم خرداد از دیدگاه اجتماعى بنشیند. وى معتقد است این جریان رشد آرامى داشته و همچنان در حال پیشروى است و نمىتوان آن را خفه کرد؛ زیرا با اندیشههاى جهانى پیوند دارد و استمرار جنبش، به تغییر و اصلاح قانون اساسى مىانجامد.متن
در میان برخى صاحبنظران سیاسى این تحلیل وجود دارد که پس از انتخابات 18 خرداد، خصوصاً پس از انتخاب کابینه دوم آقاى خاتمى، یک رکود سیاسى جامعه را فرامىگیرد و حتى گرفته است. آیا با این نظریه موافقید؟
از منظر سیاسى این تحلیل وجود دارد که این جنبش به رکود رسیده است و در بنبست قرار دارد؛ ولى من از این زاویه مسأله را ارزیابى نمىکنم و ترجیح مىدهم از زاویه اجتماعى آن را تحلیل کنم.
شما منطق تحلیل سیاسى را بفرمایید.
اگر بخواهیم به ارزیابى سیاسى مسأله بپردازیم، باید بگویم آنها که این ارزیابى را قبول دارند، به دو مؤلفه اشاره مىکنند و به دلیل همین دو مؤلفه رکود سیاسى را مطرح مىسازند: مؤلفه اول، موانعى است که محافظهکاران و خصوصاً افراطیون در چهار سال گذشته در برابر مطالبات جنبش دوم خرداد ایجاد کردند که به چند شکل اجرا شد: اول، با تأسى به دستگاه حکومتى عمل کردند که نظارت حداکثرى استصوابى مصداق آن است. دیگرى، با شخصى کردن دادگاهها سعى کردند جلوى تحقق مطالبات را بگیرند و از اهرمهایى چون تکفیر مذهبى نیز استفاده شد و به هر حال این روند مانعتراشى طى این چهار سال ادامه داشت و حالا عدهاى مىگویند جریان محافظهکار نمىگذارد جنبش اصلاحى پیش برود و هدف آن که مردسالارى است، محقق شود و اخیراً پس از رأى اعتماد به کابینه دوم خاتمى، یک مؤلفه دیگر را نیز به آن اضافه کردند، بر این مبنا که به غیر از کارشکنى محافظهکاران، دوم خردادىها عرضه ندارند؛ لذا از بىکفایتى جبهه دوم خرداد سخن مىگویند. مردم 23 میلیون به آقاى خاتمى رأى دادند؛ ولى کابینهاى که ایشان معرفى کرد، انتظارات افکار عمومى را برآورده نکرده است و نتیجهگیرى مىکنند که دوم خرداد بیش از این توانایى ندارد و با توجه به این دو مؤلفه، یعنى کارشکنى محافظهکاران و بىکفایتى جبهه دوم خرداد، رکود سیاسى را نتیجه مىگیرند.
اگر این گونه نیست و شما این تحلیل را قبول ندارید، نظریه دیگرى را که به سطح سیاسى مربوط مىشود بفرمایید.
ببینید! من از زاویه و وجه سیاسى بررسى نمىکنم که مقوله رکود سیاسى از داخل آن بیرون بیاید. من از سطح اجتماعى بررسى مىکنم و به سطح سیاسى آن مىرسم؛ به این معنا که جنبش دوم خرداد یک پیشروى آرامى داشته است و این پیشروى آرام ادامه خواهد داشت و به اعتقاد من نمىشود جان این جنبش را گرفت و فاتحه آن را خواند.
ما یک انقلاب اسلامى مردمى داشتیم که بعد از انقلاب و بعد از جنگ تلاش کردند انقلاب اسلامى را به جنبش بنیادگراى اسلامى خلاصه کنند؛ در حالى که انقلاب اسلامى یک جنبش انقلابى ضد دیکتاتورى و انقلابى متکى بر یک نواندیشى دینى بود؛ نه مبتنى بر یک تجربه مذهبى. در واقع جنبش دوم خرداد از دل انقلاب اسلامى درآمده و مبتنى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى.
شما فکر مىکنید در شرایط کنونى از حضور پرنشاط مردم کاسته نشده است و خطر انفعال مردم وجود ندارد؟
من فکر مىکنم مردم زندگىشان را مىکنند و در این چهار سال نشان دادند که تحت تأثیر اقشار تأثیرگذار، یعنى نخبگان هستند. ولى نخبگان دیگر نخبگان حکومتى نیستند؛ نخبگان فکرى، فرهنگى و تخصصى هستند که در جامعه پخشند و در شبهاى انتخابات تأثیر خودشان را مىگذارند و سر بزنگاه وارد عرصه شده، بر تصمیمگیرى مردم اثر مىگذارند. این عامل بسیار مهمى است که با آن هیچ کارى نمىتوانند بکنند.
حاملان و هواداران این گفتمان مردمسالارى چه کسانى هستند؟
قشر محروم جامعه این گفتمان را حمل نمىکند و قشر متوسط تحصیلکرده متولى این گفتمان است. این قشر، ثروتمند نیست؛ ولى گرسنه هم نیست. اگر قشر محروم بود، به دلیل اینکه صبر ندارد، اصلاً وقت ندارد که محاسبه کند؛ اما قشر متوسط حساب و کتاب مىکند تا ببیند فلان عمل و حرکت چقدر براى او هزینه و چقدر سود دارد. جنبشهاى بنیادگرا با یک عده افراد ناامید و مأیوس طرف هستند.
در واقع گروههاى مرجع جدید شکل گرفتهاند و جامعه به این گروههاى جدید که متکثر نیز هستند تأسى مىکند؟
بله، این ویژگى جامعه است که هر قدر شهرىتر، تحصیلکردهتر و تخصصىتر مىشود، نمىتوان با آن کارى کرد. البته من به دلایل عمیقاً اجتماعى آن نمىخواهم اشاره کنم. بیشتر مىخواهم در سطح یک جنبش اجتماعى بحث کنم. حالا به اعتقاد من جریانهایى که با این جنبش برخورد مىکنند، بیشتر خودشان را خسته مىکنند و بازار آنها را بیشتر داغ مىکنند. نکته دیگر اینکه نمىتوان در این جنبش خفقان ایجاد کرد. اگر جنبشى را بتوان خفه کرد، دیگر اسمش جنبش نیست.
چه دلیلى دارید که مىگویید دیگر نمىتوان خفقان ایجاد کرد؟
من به رسانههاى کوچک، مثل روزنامهها اشاره نمىکنم. روزنامهاى را مىبندند و دوباره باز مىشود. عامل دیگرى را مثال مىزنم که بسیار مهم است و آن اینکه این جنبش در شرایطى تحقق پیدا مىکند و عمل مىکند که در آکواریوم قرار گرفته و همه جهان آن را مىبینند در چنین آکواریومى هر کس هر کارى مىکند، خودش باید هزینهاش را بدهد. حالا اگر نظارت استصوابى هم باشد، دیگر جلوى جمهورى را نمىتوانند بگیرند.
چون نیروهاى جدیدى سر برخواهند آورد؟
نه، چون انتخابات برگزار مىشود. اگر نظارت استصوابى حداکثرى هم باشد و همه را رد صلاحیت کنند، خوب طبیعى است که مردم در انتخابات شرکت نمىکنند و اگر رد نکنند، مانند دوم خرداد و مجلس ششم مىشود و ادامه پیدا مىکند. یعنى خود انتخابات یک شاخص است و براى همه مهم است که چقدر در انتخابات شرکت مىکنند و چقدر شرکت نمىکنند.
مسأله بعدى این است که جنبش اصلاحى مردمسالار، متکى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى. بنیادگرایى دینى در دنیا یک واهمه ایجاد کرده است و بیشتر به مأیوسها و سرخوردهها تعلق دارد که مىتواند امنیت جهانى را برهم بزند؛ ولى دیدند که در پایگاه انقلاب اسلامى یک جنبش مردمسالار ایجاد شده که امید زیادى به وجود آورده و خصوصاً اینکه به صورت امیدى براى مسلمانان منطقه درآمده است و این جنبش اصلاحى در برابر موج جهانى حرکت نمىکند؛ بلکه با موج جهانى همراه است.
یعنى نگاه این جنبش از زاویه اندیشه، بر اندیشه جهانى متکى است؟
نواندیشى دینى، یعنى مسلمانانى که داراى اندیشه باز هستند و دیدگاه دگمى ندارند.
این نواندیشى دینى و محتواى آن برخاسته از چه فلسفه سیاسى است؟
اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم، بسیار طولانى خواهد بود؛ اما به نظر من نواندیشى دینى چند ویژگى دارد که یکى از آنها این است که ما در حالى که مسلمان و دینداریم، به محصولات فکرى جهان، اعم از فلسفه و علم احترام مىگذاریم و براى برخورد با فلسفه و علوم، با ساز و کارهاى خودش وارد مىشویم؛ لذا نواندیشى دینى این ویژگى را دارد که نسبت به فرآوردههاى فکرى بشرى باز است.
آیا جامعه ایران در شرایط کنونى، از نظر سیاسى پا را از یک حکومت الهى بر یک حکومت متکى بر اندیشه بشرى نگذارده است؟
اندیشه الهى هم که عدهاى آن را پىگیرى مىکنند، خودش یک اندیشه سیاسى است. کار مهمى که این جنبش اصلاحى کرده، این است که مىخواستند پایههاى این حکومت را به آسمانها ببرند؛ در حالى که این حکومت فوقالعاده بشرى است؛ زیرا تمام ویژگىهایى که در تمام حکومتها وجود دارد و کثافتکارىهایى که ممکن است در بسیارى از حکومتها اتفاق بیفتد، ممکن است در کشور ما هم اتفاق بیفتد؛ کما اینکه در مورد سعید امامى اتفاق افتاد. فرقى نمىکند؛ همان ساز و کارهایى که براى کنترل قدرت سیاسى لازم است، در کشور ما هم لازم است و این مقوله را همه مردم فهمیدهاند که یکى از دستاوردهاى جنبش دوم خرداد است. حتى مىتوانم اضافه کنم که من شاید 30 - 40 مسجدى را که براى نماز خواندن رفتهام و دقت کردهام، متوجه شدم مساجدى که در آن نوعى اسلام سیاسى بنیادگرا تبلیغ مىشود، با مساجدى که فقط مسجد است و موعظه دینى و اخلاقى مىشود، بسیار تفاوت دارد. مساجد نوع اول خلوت شدهاند و مساجد نوع دوم پررونقتر است.
آینده دوم خرداد چطور؟ آیا این رونق وجود خواهد داشت؟
قبل از انتخابات نکتهاى را مطرح کردم مبنى بر اینکه آقاى خاتمى «کاریزما» پیدا کرده است. البته یک کاریزماى مردمسالار. حالا اگر آقاى خاتمى در چهار سال آینده بتواند این مطالبات را متحقق سازد، این کاریزما بهروز مىشود؛ زیرا کاریزما همیشه بهروز نمىشود، بلکه پژمرده هم مىشود. اگر ایشان با مطالبات مردم مماشات کند و اهداف را به طرف مقوله دیگرى مثل نوسازى صنعتى ببرد و یا به سمت اعتدالى که من نفهمیدم یعنى چه و چیست ببرد، این پژمردگى اتفاق خواهد افتاد.
به اعتقاد شما چرا جریان مخالف و رقیب دوم خرداد به گونهاى عمل مىکند که به ضررش تمام مىشود و آیا بر این نکته واقف نیستند که با چنین عملکردى بیش از پیش پایگاه خود را از بین مىبرند؟
به طیف وسیعى از آنها نسبت دادن اینکه مىدانند یا نمىدانند، سخت است؛ اما برداشت من این است که در بخش عاقل آنها باید یک تصمیم بزرگ بگیرند؛ به این شکل که از موضع پایگاه اجتماعى حرف بزنند، عمل کنند و پیش بروند و سرانجام خود را بازسازى کنند. مشکل اینجاست که نمىخواهند کرسىها و مواضع حکومتى خود را از دست بدهند. در واقع آنها با آویزان شدن بر مواضع قدرت حکومتى، مىخواهند تکلیف جنبش دوم خرداد را معلوم کنند و همین حرکت، خطاى استراتژیک آنهاست و متوجه نیستند که اگر قرار باشد بخواهند کرسىهاى خود را حفظ کنند، با ادبیات پذیرش آرا و حرکت از طریق لایههاى اجتماعى بهتر مىتوانند خودشان را بازسازى کنند.
در مورد رهبرى جریان اصلاحى، شما به کاریزماى آقاى خاتمى اشاره کردید. به اعتقاد شما آقاى خاتمى در دوره دوم ریاست جمهورى، بین نقش رهبرى جریان اصلاحى و نقش یک رییس جمهورى، کدام یک از نقشها را باید ایفا کند و اصولاً باید چه نوع برخوردى با این مسأله داشته باشد؟
رفتار سیاسى آقاى خاتمى نشان مىدهد که ایشان دوست دارد کابینهاى داشته باشد که اجرایىتر باشد تا بتواند مقدارى از مشکلات مردم بکاهد و به اعتقاد من بیشتر مىخواهد رییس جمهورى باشد و به نظر نمىرسد که بخواهد رهبرى جنبش اصلاحات را بر عهده داشته باشد، که مسألهاى هم نیست.
فکر مىکنید آیا ادبیات جنبش اصلاحطلبى با افزایش انتظارات و یا یک تعریف جدید از اصلاحات و اصلاحطلبى مواجه خواهد بود؟
کسانى که جنبش را در سطح سیاسى تحلیل مىکنند، اگر بخواهند فقط در آن چارچوب فکر کنند، حرف جدید، همان اصلاح قانون اساسى است که مثلاً ناهماهنگىهاى این قانون حل و فصل شود. اما در چارچوب اجتماعى ممکن است به این شکل فکر نکنید؛ چون این جنبش پیش مىرود. در زمانى که اصلاحات قانونى مورد نیاز باشد، طبعاً باید بر یک وفاق عمومى متکى باشد که اصلاح قانون اساسى انجام شود.
این تحلیل شما چه نسبتى با ادبیات اولیه انقلاب دارد؟
تحلیلى که من از جنبش به عمل آوردم، دقیقاً به تحلیلى که ما از انقلاب اسلامى داریم متصل است. در انقلاب اسلامى، امام کار بسیار مهمى کرد. ایشان در همان روزى که به ایران بازگشت، در بهشت زهرا گفت: «آن قانون اساسى که پدران ما به دلایلى درست کردند، ما امروز مىخواهیم خودمان قانون اساسى درست کنیم». این حرف را امام گفته است و حرفى همیشگى است و نمىتوان آن را نپذیرفت. لذا معتقدم کسانى که دفاع از آرمانهاى انقلاب اسلامى را به بنیادگرایان واگذار مىکنند، دچار خطاى استراتژیک شدهاند.
در واقع در اندیشه امام پتانسیل استمرار انقلاب وجود دارد؟
به هر حال در ایران جنبشى به راه افتاده است که پشتوانه آن یک انقلاب اسلامى است. چرا شما جنبش را از چنین پشتوانهاى محروم مىکنید؟ نباید جنبش را از داشتن پشتوانه انقلاب اسلامى محروم کرد.
اشاره
آقاى جلایىپور که «روزگارى گرایشهاى چپ داشته است، امروز خود را به عنوان یک اصلاحطلب با گرایش به اصالت دادن به ادبیات کاپیتالیستى و راست مدرن نشان مىدهد... جلایى پور، انقلابى آوانگارد دیروز است که امروز با ادبیات اصلاحطلبانه با ما سخن مىگوید و خیلى بعید ندانید که فردا رهبرى یک حزب با اندیشههاى دموکراتیک را بر عهده گیرد».(1) با این اوصاف، جاى تعجب نیست که چگونه آن انقلابى مسلمان شهیدداده دیروز، به روشنفکر خواهان تغییر نظام اسلامى شود.
گفتوگوى آقاى جلایىپور حاوى مسائل قابل تأمل زیادى است که در اینجا به همه آنها نمىتوان پرداخت؛ اما پارهاى از آنها را مورد اشارت قرار مىدهیم.
1. آقاى جلایىپور معتقد است که انقلاب اسلامى، جنبشى مبتنى بر یک تجربه مذهبى نبود؛ بلکه متکى بر یک نواندیشى دینى بود. ابتدا باید پرسید مقصود ایشان از «تجربه مذهبى» و «نواندیشى دینى» چیست؟ مفهوم «تجربه مذهبى» چه ارتباطى با انقلاب دارد؟ ما هیچ معناى روشن و قابل فهمى از تجربه مذهبى که مرتبط با انقلاب اسلامى باشد، به طورى که جناب جلایىپور آن را از انقلاب جدا بدانند، نیافتیم. اما مفهوم «نواندیشى دینى» تا حدى روشنتر است. اگر مقصود ایشان جریاناتى مشابه اندیشههاى دکتر شریعتى و مهندس بازرگان است، باید گفت شانههاى آن نواندیشان ناتوانتر از تحمل کشیدن بار یک انقلاب بود. درست است که در پارهاى محافل روشنفکرى و دانشگاهى پایگاهى داشتند و توانسته بودند تعدادى از جوانان را دور خویش جمع کنند، اما مسأله انقلاب اسلامى چیزى بسیار فراتر از کارهایى بود که در چنان محافلى صورت مىپذیرفت. رهبرى پرنفوذ و معنوى امام خمینىقدس سره مسألهاى مقایسهناپذیر است و هیچ بدیلى در ایجاد، گسترش و هدایت موج انقلاب براى آن یافت نمىشود. اگر تعبد دینى مردم مسلمان نبود که با یک فتوا و حکم رهبر و مرجع تقلیدشان به خیابانها مىریختند و جلوى توپ و تانک مىایستادند، سخنرانىها و تجمعهاى روشنفکرى در محافل شبانه نمىتوانست هیچ کارى از پیش ببرد؛ سهل است؛ حتى نمىتوانست خواب خوش حاکمان رژیم شاهنشاهى را پریشان سازد. جاى تردید نیست که برخى روشنفکران مسلمان نیز در این نهضت بهدنبال رهبرى امام به راه افتادند و با امواج گسترده حرکت مردمى همراه شدند؛ اما کمال بىانصافى است که در تحلیلهاى جامعهشناختى انقلاب، نقش بىبدیل رهبرى روحانیت را نادیده بگیریم و به جاى آن به نواندیشى دینى توجه دهیم. مگر آنکه مراد آقاى جلایىپور از نواندیشى دینى چیزى باشد که شامل اندیشههاى امام خمینى، شهید بهشتى و شهید مطهرى و مانند آن، که پایههاى انقلاب بر آن اندیشهها استوار بود، بشود.
2. تعریفهاى رایج از نواندیشى دینى و بنیادگرایى دینى مانع از آن است که انقلاب اسلامى ایران را بر اساس یکى از آن قالبها تحلیل کنیم. اندیشههاى امام خمینى و دیگر رهبران این نظام را نه مىتوان بنیادگرایانه به معناى رایج در ادبیات سیاسى - اجتماعى غرب دانست و نه نواندیشانه به معنایى که متجددان غربگرا مىگویند. درست است که انقلاب، خود مفهومى جدید و برخاسته از ادبیات سیاسى غرب جدید است، اما این مفهوم ریشه در فرهنگ سیاسى شیعه دارد و یکى از اساسىترین مفاهیم آن است. نهضت عاشورا همواره بهعنوان الگوى انقلاب براى مسلمانان، بهویژه شیعیان، مطرح بوده است و در طول تاریخ انقلابهاى خونینى از آن الهام گرفتهاند. قیامهاى متعدد علویان در برابر امویان و عباسیان در سراسر بلاد اسلامى، تنها بخشى از انقلابهاى الهامگرفته از عاشوراست. عاشورا مهمترین حادثه تاریخ تشیع است که توانسته است بهدنبال خود امواج اجتماعى کوچک و بزرگى ایجاد کند. نهضت امام خمینى نیز بىتردید یکى از همین امواج به حساب مىآید. در عین حال باید توجه داشت که این نهضت بنیادگرایانه نیست؛ زیرا به دنبال معکوس کردن جریان تاریخ و بازگرداندن جامعه به اوضاع و احوال صدر اسلام نیست. درست است که انقلاب اسلامى به دنبال احیاى ارزشهاى دینى است؛ اما این به معناى ساختن جهان و جامعه بر گونه و مثال تاریخ گذشته نیست. این ارزشها مىتوانند در قالبهایى کاملاً نو بروز و ظهور یابند. جمود بر شکل خاص زندگى همواره رهبران این نظام را انکار کردهاند؛ اما بر ارزشها و حفظ کرامت انسان در شکلهاى جدید حیات بشر نیز پاى فشردهاند.(2)
3. آقاى جلایىپور معتقد است که جنبش دوم خرداد با اندیشههاى جهانى همراهى دارد. به نظر مىرسد که این مطلب بهمعناى آن است که جنبش دوم خرداد نمىتواند خود را پاىبند انقلاب اسلامى و اندیشههاى آن بداند؛ زیرا این انقلاب در برابر بخشى از اندیشههاى جهانى ایستاده است و از ابتدا نیز به همین منظور پدید آمد. انقلاب اسلامى خود اندیشههایى جدید به دنیا عرضه داشت که توانست الهامبخش بسیارى از مسلمانان و آزادىخواهان شود و حتى توانست در میان پیروان سایر ادیان نیز موج احیاى معنویت را بیافریند. نمىخواهیم مدعى شویم که موج معنویتگرایى وسیعى که در جهان غرب پدید آمده است، یکسره معلول حرکت انقلاب اسلامى است؛ اما نباید نقش انقلاب را در ایجاد این موج نادیده گرفت. این انقلاب در برابر فرایند دنیوىسازى(3) قرار گرفت و اینک نیز اندیشه بازگشت به دین و دینى کردن امور و دنیوىزدایى(4) رواج یافته است.(5)
4. پیوند رهبران دوم خرداد با اندیشههاى جهانى، تلاش براى تغییر قانون اساسى، تشویق آقاى خاتمى به توجه بیشتر به مطالبات سیاسى به جاى مسائلى همچون بازسازى صنعتى و اعتدال و کاستن از مشکلات مردم، استفاده ابزارى از سخنان امام راحلقدس سره در راه مقاصد خود همچون تغییر قانون اساسى، از جمله شواهدى است که همه آنها به نحوى در این گفتوگو آمدهاند و نشان از آن دارد که رهبران جنبش دوم خرداد به سوى نوعى براندازى خاموش و آرام درحرکتند. آقاى جلایىپور از رهبر جنبش اصلاحات انتظار دارد که مانند یک رییس جمهور کار نکند و کابینهاى اجرایى و کارآمد که در تلاش براى حل مشکلات مردم باشد معرفى ننماید. وى آقاى خاتمى را بر سر دوراهى انتخاب میان ایفاى نقش یک رییس جمهور که مىخواهد به نوسازى صنعتى و مسائل اقتصادى و ایجاد اعتدال سیاسى فکر کند و یک رهبر کاریزماتیک براى جنبش اصلاحات که نباید آن مسائل را دنبال کند، مىبیند. از نظر آقاى جلایىپور، تلاش در حل مشکلات مردم بر خلاف مسیر اصلاحطلبان دوم خرداد است؛ زیرا این کار موجب کاهش نارضایتى مردم از نظام مىشود و راه را بر تغییر آن مىبندد.
این چنین تحلیلهایى، پیدا و پنهان، در سخنان دیگر رهبران دوم خرداد نیز یافت مىشود؛ کسانى که حتى تحمل اعتدالگرایى رییس جمهور منتخب در دوم خرداد را ندارند و پروژه زودرس «عبور از خاتمى» را مطرح ساختند و اینک در پى جانشینى دیگر براى او هستند.
پىنوشت:
1) برگرفته از توضیح روزنامه ایران در ابتداى همین گفتوگو.
2) براى دیدن یک نظر در این زمینه ر.ک: «اسلام و نو شدن»، علیرضا شجاعى زند، بازتاب اندیشه، همین شماره.
ایران، 15 و 17/8/80
از منظر سیاسى این تحلیل وجود دارد که این جنبش به رکود رسیده است و در بنبست قرار دارد؛ ولى من از این زاویه مسأله را ارزیابى نمىکنم و ترجیح مىدهم از زاویه اجتماعى آن را تحلیل کنم.
شما منطق تحلیل سیاسى را بفرمایید.
اگر بخواهیم به ارزیابى سیاسى مسأله بپردازیم، باید بگویم آنها که این ارزیابى را قبول دارند، به دو مؤلفه اشاره مىکنند و به دلیل همین دو مؤلفه رکود سیاسى را مطرح مىسازند: مؤلفه اول، موانعى است که محافظهکاران و خصوصاً افراطیون در چهار سال گذشته در برابر مطالبات جنبش دوم خرداد ایجاد کردند که به چند شکل اجرا شد: اول، با تأسى به دستگاه حکومتى عمل کردند که نظارت حداکثرى استصوابى مصداق آن است. دیگرى، با شخصى کردن دادگاهها سعى کردند جلوى تحقق مطالبات را بگیرند و از اهرمهایى چون تکفیر مذهبى نیز استفاده شد و به هر حال این روند مانعتراشى طى این چهار سال ادامه داشت و حالا عدهاى مىگویند جریان محافظهکار نمىگذارد جنبش اصلاحى پیش برود و هدف آن که مردسالارى است، محقق شود و اخیراً پس از رأى اعتماد به کابینه دوم خاتمى، یک مؤلفه دیگر را نیز به آن اضافه کردند، بر این مبنا که به غیر از کارشکنى محافظهکاران، دوم خردادىها عرضه ندارند؛ لذا از بىکفایتى جبهه دوم خرداد سخن مىگویند. مردم 23 میلیون به آقاى خاتمى رأى دادند؛ ولى کابینهاى که ایشان معرفى کرد، انتظارات افکار عمومى را برآورده نکرده است و نتیجهگیرى مىکنند که دوم خرداد بیش از این توانایى ندارد و با توجه به این دو مؤلفه، یعنى کارشکنى محافظهکاران و بىکفایتى جبهه دوم خرداد، رکود سیاسى را نتیجه مىگیرند.
اگر این گونه نیست و شما این تحلیل را قبول ندارید، نظریه دیگرى را که به سطح سیاسى مربوط مىشود بفرمایید.
ببینید! من از زاویه و وجه سیاسى بررسى نمىکنم که مقوله رکود سیاسى از داخل آن بیرون بیاید. من از سطح اجتماعى بررسى مىکنم و به سطح سیاسى آن مىرسم؛ به این معنا که جنبش دوم خرداد یک پیشروى آرامى داشته است و این پیشروى آرام ادامه خواهد داشت و به اعتقاد من نمىشود جان این جنبش را گرفت و فاتحه آن را خواند.
ما یک انقلاب اسلامى مردمى داشتیم که بعد از انقلاب و بعد از جنگ تلاش کردند انقلاب اسلامى را به جنبش بنیادگراى اسلامى خلاصه کنند؛ در حالى که انقلاب اسلامى یک جنبش انقلابى ضد دیکتاتورى و انقلابى متکى بر یک نواندیشى دینى بود؛ نه مبتنى بر یک تجربه مذهبى. در واقع جنبش دوم خرداد از دل انقلاب اسلامى درآمده و مبتنى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى.
شما فکر مىکنید در شرایط کنونى از حضور پرنشاط مردم کاسته نشده است و خطر انفعال مردم وجود ندارد؟
من فکر مىکنم مردم زندگىشان را مىکنند و در این چهار سال نشان دادند که تحت تأثیر اقشار تأثیرگذار، یعنى نخبگان هستند. ولى نخبگان دیگر نخبگان حکومتى نیستند؛ نخبگان فکرى، فرهنگى و تخصصى هستند که در جامعه پخشند و در شبهاى انتخابات تأثیر خودشان را مىگذارند و سر بزنگاه وارد عرصه شده، بر تصمیمگیرى مردم اثر مىگذارند. این عامل بسیار مهمى است که با آن هیچ کارى نمىتوانند بکنند.
حاملان و هواداران این گفتمان مردمسالارى چه کسانى هستند؟
قشر محروم جامعه این گفتمان را حمل نمىکند و قشر متوسط تحصیلکرده متولى این گفتمان است. این قشر، ثروتمند نیست؛ ولى گرسنه هم نیست. اگر قشر محروم بود، به دلیل اینکه صبر ندارد، اصلاً وقت ندارد که محاسبه کند؛ اما قشر متوسط حساب و کتاب مىکند تا ببیند فلان عمل و حرکت چقدر براى او هزینه و چقدر سود دارد. جنبشهاى بنیادگرا با یک عده افراد ناامید و مأیوس طرف هستند.
در واقع گروههاى مرجع جدید شکل گرفتهاند و جامعه به این گروههاى جدید که متکثر نیز هستند تأسى مىکند؟
بله، این ویژگى جامعه است که هر قدر شهرىتر، تحصیلکردهتر و تخصصىتر مىشود، نمىتوان با آن کارى کرد. البته من به دلایل عمیقاً اجتماعى آن نمىخواهم اشاره کنم. بیشتر مىخواهم در سطح یک جنبش اجتماعى بحث کنم. حالا به اعتقاد من جریانهایى که با این جنبش برخورد مىکنند، بیشتر خودشان را خسته مىکنند و بازار آنها را بیشتر داغ مىکنند. نکته دیگر اینکه نمىتوان در این جنبش خفقان ایجاد کرد. اگر جنبشى را بتوان خفه کرد، دیگر اسمش جنبش نیست.
چه دلیلى دارید که مىگویید دیگر نمىتوان خفقان ایجاد کرد؟
من به رسانههاى کوچک، مثل روزنامهها اشاره نمىکنم. روزنامهاى را مىبندند و دوباره باز مىشود. عامل دیگرى را مثال مىزنم که بسیار مهم است و آن اینکه این جنبش در شرایطى تحقق پیدا مىکند و عمل مىکند که در آکواریوم قرار گرفته و همه جهان آن را مىبینند در چنین آکواریومى هر کس هر کارى مىکند، خودش باید هزینهاش را بدهد. حالا اگر نظارت استصوابى هم باشد، دیگر جلوى جمهورى را نمىتوانند بگیرند.
چون نیروهاى جدیدى سر برخواهند آورد؟
نه، چون انتخابات برگزار مىشود. اگر نظارت استصوابى حداکثرى هم باشد و همه را رد صلاحیت کنند، خوب طبیعى است که مردم در انتخابات شرکت نمىکنند و اگر رد نکنند، مانند دوم خرداد و مجلس ششم مىشود و ادامه پیدا مىکند. یعنى خود انتخابات یک شاخص است و براى همه مهم است که چقدر در انتخابات شرکت مىکنند و چقدر شرکت نمىکنند.
مسأله بعدى این است که جنبش اصلاحى مردمسالار، متکى بر نواندیشى دینى است؛ نه بنیادگرایى دینى. بنیادگرایى دینى در دنیا یک واهمه ایجاد کرده است و بیشتر به مأیوسها و سرخوردهها تعلق دارد که مىتواند امنیت جهانى را برهم بزند؛ ولى دیدند که در پایگاه انقلاب اسلامى یک جنبش مردمسالار ایجاد شده که امید زیادى به وجود آورده و خصوصاً اینکه به صورت امیدى براى مسلمانان منطقه درآمده است و این جنبش اصلاحى در برابر موج جهانى حرکت نمىکند؛ بلکه با موج جهانى همراه است.
یعنى نگاه این جنبش از زاویه اندیشه، بر اندیشه جهانى متکى است؟
نواندیشى دینى، یعنى مسلمانانى که داراى اندیشه باز هستند و دیدگاه دگمى ندارند.
این نواندیشى دینى و محتواى آن برخاسته از چه فلسفه سیاسى است؟
اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم، بسیار طولانى خواهد بود؛ اما به نظر من نواندیشى دینى چند ویژگى دارد که یکى از آنها این است که ما در حالى که مسلمان و دینداریم، به محصولات فکرى جهان، اعم از فلسفه و علم احترام مىگذاریم و براى برخورد با فلسفه و علوم، با ساز و کارهاى خودش وارد مىشویم؛ لذا نواندیشى دینى این ویژگى را دارد که نسبت به فرآوردههاى فکرى بشرى باز است.
آیا جامعه ایران در شرایط کنونى، از نظر سیاسى پا را از یک حکومت الهى بر یک حکومت متکى بر اندیشه بشرى نگذارده است؟
اندیشه الهى هم که عدهاى آن را پىگیرى مىکنند، خودش یک اندیشه سیاسى است. کار مهمى که این جنبش اصلاحى کرده، این است که مىخواستند پایههاى این حکومت را به آسمانها ببرند؛ در حالى که این حکومت فوقالعاده بشرى است؛ زیرا تمام ویژگىهایى که در تمام حکومتها وجود دارد و کثافتکارىهایى که ممکن است در بسیارى از حکومتها اتفاق بیفتد، ممکن است در کشور ما هم اتفاق بیفتد؛ کما اینکه در مورد سعید امامى اتفاق افتاد. فرقى نمىکند؛ همان ساز و کارهایى که براى کنترل قدرت سیاسى لازم است، در کشور ما هم لازم است و این مقوله را همه مردم فهمیدهاند که یکى از دستاوردهاى جنبش دوم خرداد است. حتى مىتوانم اضافه کنم که من شاید 30 - 40 مسجدى را که براى نماز خواندن رفتهام و دقت کردهام، متوجه شدم مساجدى که در آن نوعى اسلام سیاسى بنیادگرا تبلیغ مىشود، با مساجدى که فقط مسجد است و موعظه دینى و اخلاقى مىشود، بسیار تفاوت دارد. مساجد نوع اول خلوت شدهاند و مساجد نوع دوم پررونقتر است.
آینده دوم خرداد چطور؟ آیا این رونق وجود خواهد داشت؟
قبل از انتخابات نکتهاى را مطرح کردم مبنى بر اینکه آقاى خاتمى «کاریزما» پیدا کرده است. البته یک کاریزماى مردمسالار. حالا اگر آقاى خاتمى در چهار سال آینده بتواند این مطالبات را متحقق سازد، این کاریزما بهروز مىشود؛ زیرا کاریزما همیشه بهروز نمىشود، بلکه پژمرده هم مىشود. اگر ایشان با مطالبات مردم مماشات کند و اهداف را به طرف مقوله دیگرى مثل نوسازى صنعتى ببرد و یا به سمت اعتدالى که من نفهمیدم یعنى چه و چیست ببرد، این پژمردگى اتفاق خواهد افتاد.
به اعتقاد شما چرا جریان مخالف و رقیب دوم خرداد به گونهاى عمل مىکند که به ضررش تمام مىشود و آیا بر این نکته واقف نیستند که با چنین عملکردى بیش از پیش پایگاه خود را از بین مىبرند؟
به طیف وسیعى از آنها نسبت دادن اینکه مىدانند یا نمىدانند، سخت است؛ اما برداشت من این است که در بخش عاقل آنها باید یک تصمیم بزرگ بگیرند؛ به این شکل که از موضع پایگاه اجتماعى حرف بزنند، عمل کنند و پیش بروند و سرانجام خود را بازسازى کنند. مشکل اینجاست که نمىخواهند کرسىها و مواضع حکومتى خود را از دست بدهند. در واقع آنها با آویزان شدن بر مواضع قدرت حکومتى، مىخواهند تکلیف جنبش دوم خرداد را معلوم کنند و همین حرکت، خطاى استراتژیک آنهاست و متوجه نیستند که اگر قرار باشد بخواهند کرسىهاى خود را حفظ کنند، با ادبیات پذیرش آرا و حرکت از طریق لایههاى اجتماعى بهتر مىتوانند خودشان را بازسازى کنند.
در مورد رهبرى جریان اصلاحى، شما به کاریزماى آقاى خاتمى اشاره کردید. به اعتقاد شما آقاى خاتمى در دوره دوم ریاست جمهورى، بین نقش رهبرى جریان اصلاحى و نقش یک رییس جمهورى، کدام یک از نقشها را باید ایفا کند و اصولاً باید چه نوع برخوردى با این مسأله داشته باشد؟
رفتار سیاسى آقاى خاتمى نشان مىدهد که ایشان دوست دارد کابینهاى داشته باشد که اجرایىتر باشد تا بتواند مقدارى از مشکلات مردم بکاهد و به اعتقاد من بیشتر مىخواهد رییس جمهورى باشد و به نظر نمىرسد که بخواهد رهبرى جنبش اصلاحات را بر عهده داشته باشد، که مسألهاى هم نیست.
فکر مىکنید آیا ادبیات جنبش اصلاحطلبى با افزایش انتظارات و یا یک تعریف جدید از اصلاحات و اصلاحطلبى مواجه خواهد بود؟
کسانى که جنبش را در سطح سیاسى تحلیل مىکنند، اگر بخواهند فقط در آن چارچوب فکر کنند، حرف جدید، همان اصلاح قانون اساسى است که مثلاً ناهماهنگىهاى این قانون حل و فصل شود. اما در چارچوب اجتماعى ممکن است به این شکل فکر نکنید؛ چون این جنبش پیش مىرود. در زمانى که اصلاحات قانونى مورد نیاز باشد، طبعاً باید بر یک وفاق عمومى متکى باشد که اصلاح قانون اساسى انجام شود.
این تحلیل شما چه نسبتى با ادبیات اولیه انقلاب دارد؟
تحلیلى که من از جنبش به عمل آوردم، دقیقاً به تحلیلى که ما از انقلاب اسلامى داریم متصل است. در انقلاب اسلامى، امام کار بسیار مهمى کرد. ایشان در همان روزى که به ایران بازگشت، در بهشت زهرا گفت: «آن قانون اساسى که پدران ما به دلایلى درست کردند، ما امروز مىخواهیم خودمان قانون اساسى درست کنیم». این حرف را امام گفته است و حرفى همیشگى است و نمىتوان آن را نپذیرفت. لذا معتقدم کسانى که دفاع از آرمانهاى انقلاب اسلامى را به بنیادگرایان واگذار مىکنند، دچار خطاى استراتژیک شدهاند.
در واقع در اندیشه امام پتانسیل استمرار انقلاب وجود دارد؟
به هر حال در ایران جنبشى به راه افتاده است که پشتوانه آن یک انقلاب اسلامى است. چرا شما جنبش را از چنین پشتوانهاى محروم مىکنید؟ نباید جنبش را از داشتن پشتوانه انقلاب اسلامى محروم کرد.
اشاره
آقاى جلایىپور که «روزگارى گرایشهاى چپ داشته است، امروز خود را به عنوان یک اصلاحطلب با گرایش به اصالت دادن به ادبیات کاپیتالیستى و راست مدرن نشان مىدهد... جلایى پور، انقلابى آوانگارد دیروز است که امروز با ادبیات اصلاحطلبانه با ما سخن مىگوید و خیلى بعید ندانید که فردا رهبرى یک حزب با اندیشههاى دموکراتیک را بر عهده گیرد».(1) با این اوصاف، جاى تعجب نیست که چگونه آن انقلابى مسلمان شهیدداده دیروز، به روشنفکر خواهان تغییر نظام اسلامى شود.
گفتوگوى آقاى جلایىپور حاوى مسائل قابل تأمل زیادى است که در اینجا به همه آنها نمىتوان پرداخت؛ اما پارهاى از آنها را مورد اشارت قرار مىدهیم.
1. آقاى جلایىپور معتقد است که انقلاب اسلامى، جنبشى مبتنى بر یک تجربه مذهبى نبود؛ بلکه متکى بر یک نواندیشى دینى بود. ابتدا باید پرسید مقصود ایشان از «تجربه مذهبى» و «نواندیشى دینى» چیست؟ مفهوم «تجربه مذهبى» چه ارتباطى با انقلاب دارد؟ ما هیچ معناى روشن و قابل فهمى از تجربه مذهبى که مرتبط با انقلاب اسلامى باشد، به طورى که جناب جلایىپور آن را از انقلاب جدا بدانند، نیافتیم. اما مفهوم «نواندیشى دینى» تا حدى روشنتر است. اگر مقصود ایشان جریاناتى مشابه اندیشههاى دکتر شریعتى و مهندس بازرگان است، باید گفت شانههاى آن نواندیشان ناتوانتر از تحمل کشیدن بار یک انقلاب بود. درست است که در پارهاى محافل روشنفکرى و دانشگاهى پایگاهى داشتند و توانسته بودند تعدادى از جوانان را دور خویش جمع کنند، اما مسأله انقلاب اسلامى چیزى بسیار فراتر از کارهایى بود که در چنان محافلى صورت مىپذیرفت. رهبرى پرنفوذ و معنوى امام خمینىقدس سره مسألهاى مقایسهناپذیر است و هیچ بدیلى در ایجاد، گسترش و هدایت موج انقلاب براى آن یافت نمىشود. اگر تعبد دینى مردم مسلمان نبود که با یک فتوا و حکم رهبر و مرجع تقلیدشان به خیابانها مىریختند و جلوى توپ و تانک مىایستادند، سخنرانىها و تجمعهاى روشنفکرى در محافل شبانه نمىتوانست هیچ کارى از پیش ببرد؛ سهل است؛ حتى نمىتوانست خواب خوش حاکمان رژیم شاهنشاهى را پریشان سازد. جاى تردید نیست که برخى روشنفکران مسلمان نیز در این نهضت بهدنبال رهبرى امام به راه افتادند و با امواج گسترده حرکت مردمى همراه شدند؛ اما کمال بىانصافى است که در تحلیلهاى جامعهشناختى انقلاب، نقش بىبدیل رهبرى روحانیت را نادیده بگیریم و به جاى آن به نواندیشى دینى توجه دهیم. مگر آنکه مراد آقاى جلایىپور از نواندیشى دینى چیزى باشد که شامل اندیشههاى امام خمینى، شهید بهشتى و شهید مطهرى و مانند آن، که پایههاى انقلاب بر آن اندیشهها استوار بود، بشود.
2. تعریفهاى رایج از نواندیشى دینى و بنیادگرایى دینى مانع از آن است که انقلاب اسلامى ایران را بر اساس یکى از آن قالبها تحلیل کنیم. اندیشههاى امام خمینى و دیگر رهبران این نظام را نه مىتوان بنیادگرایانه به معناى رایج در ادبیات سیاسى - اجتماعى غرب دانست و نه نواندیشانه به معنایى که متجددان غربگرا مىگویند. درست است که انقلاب، خود مفهومى جدید و برخاسته از ادبیات سیاسى غرب جدید است، اما این مفهوم ریشه در فرهنگ سیاسى شیعه دارد و یکى از اساسىترین مفاهیم آن است. نهضت عاشورا همواره بهعنوان الگوى انقلاب براى مسلمانان، بهویژه شیعیان، مطرح بوده است و در طول تاریخ انقلابهاى خونینى از آن الهام گرفتهاند. قیامهاى متعدد علویان در برابر امویان و عباسیان در سراسر بلاد اسلامى، تنها بخشى از انقلابهاى الهامگرفته از عاشوراست. عاشورا مهمترین حادثه تاریخ تشیع است که توانسته است بهدنبال خود امواج اجتماعى کوچک و بزرگى ایجاد کند. نهضت امام خمینى نیز بىتردید یکى از همین امواج به حساب مىآید. در عین حال باید توجه داشت که این نهضت بنیادگرایانه نیست؛ زیرا به دنبال معکوس کردن جریان تاریخ و بازگرداندن جامعه به اوضاع و احوال صدر اسلام نیست. درست است که انقلاب اسلامى به دنبال احیاى ارزشهاى دینى است؛ اما این به معناى ساختن جهان و جامعه بر گونه و مثال تاریخ گذشته نیست. این ارزشها مىتوانند در قالبهایى کاملاً نو بروز و ظهور یابند. جمود بر شکل خاص زندگى همواره رهبران این نظام را انکار کردهاند؛ اما بر ارزشها و حفظ کرامت انسان در شکلهاى جدید حیات بشر نیز پاى فشردهاند.(2)
3. آقاى جلایىپور معتقد است که جنبش دوم خرداد با اندیشههاى جهانى همراهى دارد. به نظر مىرسد که این مطلب بهمعناى آن است که جنبش دوم خرداد نمىتواند خود را پاىبند انقلاب اسلامى و اندیشههاى آن بداند؛ زیرا این انقلاب در برابر بخشى از اندیشههاى جهانى ایستاده است و از ابتدا نیز به همین منظور پدید آمد. انقلاب اسلامى خود اندیشههایى جدید به دنیا عرضه داشت که توانست الهامبخش بسیارى از مسلمانان و آزادىخواهان شود و حتى توانست در میان پیروان سایر ادیان نیز موج احیاى معنویت را بیافریند. نمىخواهیم مدعى شویم که موج معنویتگرایى وسیعى که در جهان غرب پدید آمده است، یکسره معلول حرکت انقلاب اسلامى است؛ اما نباید نقش انقلاب را در ایجاد این موج نادیده گرفت. این انقلاب در برابر فرایند دنیوىسازى(3) قرار گرفت و اینک نیز اندیشه بازگشت به دین و دینى کردن امور و دنیوىزدایى(4) رواج یافته است.(5)
4. پیوند رهبران دوم خرداد با اندیشههاى جهانى، تلاش براى تغییر قانون اساسى، تشویق آقاى خاتمى به توجه بیشتر به مطالبات سیاسى به جاى مسائلى همچون بازسازى صنعتى و اعتدال و کاستن از مشکلات مردم، استفاده ابزارى از سخنان امام راحلقدس سره در راه مقاصد خود همچون تغییر قانون اساسى، از جمله شواهدى است که همه آنها به نحوى در این گفتوگو آمدهاند و نشان از آن دارد که رهبران جنبش دوم خرداد به سوى نوعى براندازى خاموش و آرام درحرکتند. آقاى جلایىپور از رهبر جنبش اصلاحات انتظار دارد که مانند یک رییس جمهور کار نکند و کابینهاى اجرایى و کارآمد که در تلاش براى حل مشکلات مردم باشد معرفى ننماید. وى آقاى خاتمى را بر سر دوراهى انتخاب میان ایفاى نقش یک رییس جمهور که مىخواهد به نوسازى صنعتى و مسائل اقتصادى و ایجاد اعتدال سیاسى فکر کند و یک رهبر کاریزماتیک براى جنبش اصلاحات که نباید آن مسائل را دنبال کند، مىبیند. از نظر آقاى جلایىپور، تلاش در حل مشکلات مردم بر خلاف مسیر اصلاحطلبان دوم خرداد است؛ زیرا این کار موجب کاهش نارضایتى مردم از نظام مىشود و راه را بر تغییر آن مىبندد.
این چنین تحلیلهایى، پیدا و پنهان، در سخنان دیگر رهبران دوم خرداد نیز یافت مىشود؛ کسانى که حتى تحمل اعتدالگرایى رییس جمهور منتخب در دوم خرداد را ندارند و پروژه زودرس «عبور از خاتمى» را مطرح ساختند و اینک در پى جانشینى دیگر براى او هستند.
پىنوشت:
1) برگرفته از توضیح روزنامه ایران در ابتداى همین گفتوگو.
2) براى دیدن یک نظر در این زمینه ر.ک: «اسلام و نو شدن»، علیرضا شجاعى زند، بازتاب اندیشه، همین شماره.
3) secularization
4) desecularization
5) کافى است در اینترنت به دنبال مقالاتى در موضوع desecularizationبگردید تا میزان اقبال به این مسأله روشن شود.4) desecularization
ایران، 15 و 17/8/80